جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

پاسخ امام به نامه‌ی معاویه‏

زمان مطالعه: 2 دقیقه

ستمگری و دروغگویی شخص را در دین و دنیایش تباه می‏کند و لغزش او را نزد عیبجو آشکار می‏سازد. تو می‏دانی که بر جبران گذشته قادر نیستی. گروهی به ناحق، با شکستن پیمان، آهنگ خلافت کردند و دستور صریح خدا را تأویل نمودند و خداوند دروغ آنان را آشکار ساخت. از روزی بترس که در آن روز کسی که پایان کارش ستوده است خوشحال می‏شود و آن کس که رهبری خود را به دست شیطان سپرده و با او به نبرد برنخاسته است پشیمان می‏گردد؛ دنیا او را فریب داده و به آن دل بسته است.

ما را به حکم قرآن دعوت کردی و تو اهل آن نیستی. ما تو را پاسخ نگفتیم ولی داوری قرآن را پذیرفتیم.(1)

اشعث بن قیس، که از روز نسخت متهم به داشتن روابط سری با معاویه بود و در اثنای نبرد از این روابط گهگاه چیزی دیده می‏شد، این بار اصرار ورزید که به سوی معاویه برود و هدف او را از بلند کردن قرآنها جویا شود.(2)

برخورد اشعث با امام -علیه‌السلام- از روز نخست صادقانه نبود. اندیشه‏ی صلح در ذهن او از طریق مذاکره با عتبه برادر معاویه به وجود آمد. در لیلة الهریر ادامه‏ی نبرد را مایه‏ی تباهی طرفین معرفی کرد و به هنگام وقوع فتنه‏ی «رفع المصاحف» اصرار می‏ورزید که علی -علیه‌السلام- دعوت سپاه شام را پاسخ بگوید و از خستگی سپاه سخن می‏گفت. این بار رخصت طلبید که با معاویه تماس بگیرد و آخرین دستور را در مورد صلح دریافت کند. در همین بحث خواهیم آورد که وی قدرت را از امام -علیه‌السلام- در تعیین نماینده سلب می‏کند و نماینده‏ی مرود نظر آن حضرت را به بهانه‏ای عقب می‏زند و شخص مورد نظر خود را تحمیل می‏کند که کاملاً به ضرر سپاه عراق بود. باری، اشعث، پس از ملاقات با معاویه، سخن تازه‏ای همراه خود نیاورد و مضمون نامه‏ی معاویه را تکرار کرد.

فشار گروه مسلح، امام -علیه‌السلام- را بر آن داشت که داوری کتاب را بپذیرد. از این رو، قاریان هر دو گروه در میان دو سپاه گرد آمدند و بر قرآن نگریستند و تصمیم گرفتند که حکم قرآن را زنده سازند. سپس به مواضع خویش بازگشتند و ندا از هر دو طرف برخاست که ما به حکم قرآن و داوری آن راضی هستیم.(2)


1) هر دو نامه را ابن‏مزاحم منقری در کتاب وقعه‏ی صفین (صص 493 و 494) و ابن‏اعثم کوفی در کتاب الفتوح (ج 3، ص 322) نقل کرده‏اند. نامه‏ی امام با اختلافی در متن، در نهج‏البلاغه (تحت شماره‏ی 48) نیز آمده است. مختصرتر از نهج‏البلاغه، دینوری در اخبار الطوال (ص 191) ذکر کرده است.

2) تاریخ طبری، ج 3، جزء 6، ص 28؛ کامل ابن‏اثیر، ج 3، ص 161.