جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

نکته: یک داستان آموزنده‏

زمان مطالعه: 2 دقیقه

در کتاب صفین نصر بن مزاحم چنین نقل شده است هنگامى که امیرمؤمنان على علیه السلام از صفین باز مى‏گشت و گروهى همراه او بودند به «نخیله» (اردوگاهى نزدیک کوفه) رسیدند و خانه‏هاى کوفه از دور نمایان بود. امام پیرمردى را دید که در سایه دیوارى نشسته و آثار بیمارى در چهره‏اش نمایان است. به او فرمود: چرا چهره تو را این‏گونه درهم و منقلب مى‏بینم؟ آیا از بیمارى است؟ عرض کرد: آرى. فرمود: شاید از این بیمارى ناراحت شده باشى؟ عرض کرد: دوست نمى‏داشتم که چنین بیمارى‏اى به من عارض شود. فرمود: آیا این بیمارى را تقدیر نیک الهى نمى‏دانى؟ عرض کرد: آرى مى‏دانم. امام علیه السلام فرمود: بشارت باد بر تو به رحمت پروردگار و آمرزش گناهانت. سپس فرمود: نامت چیست؟ عرض کرد: صالح بن سلیم فرمود: از کدام قبیله؟ عرض کرد: اصل من از «سلامان بن طىّ» و زندگى من در کنار «بنى سلیم بن منصور» است. امام علیه السلام فرمود: سبحان الله چه اسم خوبى تو دارى و چه نام خوبى پدرت دارد و چه اسم خوبى قبیله‏ات. (تمام آنها سلامت است و صلاح). آن‏گاه امام علیه السلام از او سؤال کرد: تو در میدان صفین با ما بودى؟ عرض کرد: والله نبودم ولى دلم مى‏خواست شرکت مى‏کردم! این بیمارى و آتش سوزان تب مرا باز داشت. امام علیه السلام آیه شریفه «لَیْسَ‏

عَلَى الضُّعَفاءِ وَلَا عَلَى الْمَرْضَى …».(1) را تلاوت فرمود که دلیل بر معذور بودن این‏گونه افراد از شرکت در میدان جهاد است. سپس فرمود: بگو ببینم مردم درباره آنچه میان ما و اهل شام اتفاق افتاد چه مى‏گویند؟ عرض کرد: گروهى خوشحال‏اند (که این جنگ به نتیجه نهایى منتهى نشد) آنها افراد نادان و کودنى هستند؛ ولى گروهى دیگر تأسف مى‏خورند و آنها خیرخواهان تو در برابر مردم‏اند. آن مرد مى‏خواست از خدمت امام مرخص شود که امام به او فرمود: «صَدَقْتَ جَعَلَ اللَّهُ مَا کَانَ مِنْ شَکْوَاکَ حَطّاً لِسَیِّئَاتِک‏ …؛ راست گفتى خداوند این بیمارى تو را سبب ریزش گناهان تو قرار داد … (تا پایان عبارتى که در بالا آمد)».(2)


1) توبه، آیه 91.

2) صفین، ص 528. مرحوم علّامه شوشترى نیز در جلد 14، صفحه 518 آن را از صفین نقل کرده است.