جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

نکته: خوارج کیانند؟

زمان مطالعه: 4 دقیقه

گرچه در جلد دوم در ذیل خطبه 60 و در جلد پنجم در ذیل خطبه 127 (و مجلدات دیگر) بحث‏هاى فراوانى درباره خوارج و اعمال و افکار آنها داشته‏ایم ولى لازم مى‏دانیم در اینجا بحثى ریشه‏اى درباره آنها داشته باشیم.

خوارج گروهى بودند که رسماً بعد از جنگ صفین و مسأله حکمیت به وجود آمدند آنها از یک‏سو على علیه السلام را تحت فشار قرار دادند که ابوموسى اشعرى را به عنوان حکم از سوى لشکرش در مقابل عمروعاص بپذیرد تا با مطالعه کتاب خدا و سنت پیغمبر معلوم کنند على علیه السلام و معاویه کدام یک در مسیر خود برحقند. ولى هنگامى که عمروعاص ابوموسى اشعرى را فریب داد و جریان حکمیت را به نفع معاویه پایان داد آنها به مخالفت با اصل حکمیت برخاستند و آیه‏اى از قرآن را که مربوط به این مسائل نبود مطرح کرده و گفتند حکمیت مخصوص خداست «لاحُکْمَ إلّا للَّه». و انتخاب کسى به عنوان حکمیت شرک یا بدعت در دین است و حتى به تکفیر طرفداران حکمیت برخاستند.

این در حالى بود که قرآن با صراحت به مسئله حکمیت هم در مشکلات مربوط به خانواده تصریح کرده بود: «فَابْعَثُوا حَکَماً مِّنْ أَهْلِهِ وَحَکَماً مِّنْ أَهْلِهَا» و هم در اختلافات میان مسلمانان: «وَإِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا …».

سردمدار این گروه اشعث بن قیس منافق بود که تدریجاً عده‏اى از ساده‏لوحان را دور خود جمع کرد و هنگامى که به جنگ با على علیه السلام برخاستند و شکست سختى خوردند تنها تعداد کمى از آنها باقى ماندند؛ ولى این تفکر از میان نرفت و در طول تاریخ صدر اسلام طرفدارانى پیدا کرد که- العیاذ باللَّه- على علیه السلام را تکفیر مى‏کردند.

از بعضى از تواریخ معروف استفاده مى‏شود که تفکر خارجى حتى در زمان پیغمبر هم در میان بعضى آشکار شد و آن این‏که در میان اصحاب شخصى به نام ذوالخویصره بعد از جنگ با هوازن هنگامى که پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله مى‏خواست غنائم جنگى را در میان جنگجویان تقسیم کند برخاست و عرض کرد: اى محمد من کار تو را دیدم رسول خدا فرمود: چگونه دیدى؟ عرض کرد: عدالت را رعایت نکردى؟ پیامبر خشمگین شد، فرمود: واى بر تو اگر عدالت نزد من پیدا نشود نزد چه کسى پیدا خواهد شد؟ عمر گفت: اى رسول خدا اجازه مى‏دهى من او را به قتل برسانم؟ پیامبر فرمود: نه او را وارونه. مى‏بینم در آینده پیروانى مى‏یابد که (به گمان خود) در دین تعمق پیدا مى‏کنند به گونه‏اى که از دین خارج مى‏شوند، همان‏گونه که تیر از چله کمان خارج مى‏شود.(1)

از این حدیث روشن مى‏شود که در واقع عنوان خوارج را پیغمبر اکرم به آنها داد و مفهومش خروج از آئین اسلام است.

خوارج ظاهراً به عبادات اهمیت زیادى مى‏دادند، بسیارى از آنها اهل نماز شب، حافظ یا قارى قرآن بودند و چهره مقدسى به خود مى‏گرفتند و همین باعث نفوذ ظاهرى آنها شد و توانستند گروهى از بى‏خبران نادان را گرد خود جمع کنند.

آنها اعتقادات عجیبى داشتند از جمله مى‏گفتند هر کس گناه کبیره‏اى مرتکب شود کافر مى‏گردد و از زمره مسلمین بیرون است و محکوم به اعدام و بر اثر همین عقیده بسیارى از مسلمانان واقعى را که به عقیده آنها لغزشى پیدا کرده بودند کافر شمردند و کشتند.

چون خوارج نخستین بار در قریه اطراف کوفه به نام «حروراء» جمع شدند بعضى به آنها نام «حروریه» دادند. به گفته بعضى از دانشمندان این گروه در دوره بنى‏امیه قدرت بسیارى به‏دست آوردند و به دو قسمت تقسیم شدند: بخشى در عراق وفارس وکرمان سلطه پیدا کرده وگروهى دیگر در جزیرةالعرب فعال بودند. در دوره بنى‏عباس نیز فعالیت‏هایى داشتند؛ اما به تدریج از میان رفتند.

خوارج به خلافت خلفاى نخستین؛ ابوبکر و عمر و عثمان و على علیه السلام تا پیش از پذیرش حکمیت موافق بودند؛ ولى تمام خلفاى اموى و عباسى را باطل مى‏شمردند و معتقد بودند باید خلیفه را مردم به میل خود انتخاب کنند؛ خواه عرب باشد یا عجم قرشى یا غیر قرشى. و هرگاه خلیفه برخلاف اوامر الهى گامى بردارد باید فوراً معزول بشود.

تقریباً همه آنها معتقد بودند که ایمان تنها اعتقاد نیست و عمل به احکام دین نیز جزء ایمان است، بنابراین اگر کسى به فریضه‏اى از فرایض الهى عمل نکند یا گناه کبیره‏اى را مرتکب شود کافر خواهد بود.

در جمع آنها افراد ساده‏لوح قشرى وجود داشت که از اهل فکر و عالمان اسلام فاصله مى‏گرفت، قرآن بسیار مى‏خواند؛ ولى به تعبیرى که از پیغمبر اکرم درباره آنها نقل شده: «یَقْرَئُونَ الْقُرْآنَ وَلایَجُوزُ تَراویهِ؛ قرآن را مى‏خواندند ولى از شانه‏هایشان بالاتر نمى‏رفت (نه به مغز و عقل آنها مى‏رسید و نه به آسمانها صعود مى‏کرد)».(2)

وضع روحى و فکرى آنها را مى‏توان در چند جمله خلاصه کرد: افرادى سطحى‏نگر، کوتاه‏فکر، متعصب و بسیار جاهل بودند و چون به ظاهر عبادات و حفظ قرآن اهمیت مى‏دادند خود را از مقربان درگاه خدا مى‏پنداشتند و جز خویش را کافر یا مردود درگاه الهى فرض مى‏کردند و بر اثر همین امور به خود اجازه مى‏دادند که حتى به پیشوایان بزرگ اسلام که از نظر علم و دانش با آنها هرگز قابل مقایسه نبودند خرده بگیرند. همان‏گونه که در عصر پیغمبر «ذو الخویصره» که تفکرى شبیه خوارج داشت به عدالت پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله خرده گرفت بر این پایه خوارج، افراد خطرناکى محسوب مى‏شوند که از هیچ جنایتى ابا ندارند. اینان همان گروهى بودند که فرمان قتل على علیه السلام به دست آنان صادر شد و امام علیه السلام به دست آنها شربت شهادت نوشید.

وهابیان افراطى عصر ما نیز شباهت زیادى به خوارج دارند؛ آنها افرادى متعصب، لجوج و کوتاه فکرند که همه را جز خود تکفیر مى‏کنند و به راحتى خون بى‏گناهان؛ اعم از مرد، زن، کودک، مسلمان و غیر مسلمان را مى‏ریزند و اموالشان را غارت مى‏کنند و اگر دستشان برسد زنانشان را به اسارت مى‏گیرند و این گروه از خوارج عصر ما نه تنها خطرشان کمتر از خوارج قرون اولیه اسلام نیست، بلکه بسیار خطرناک‏ترند.

شاید کلام امام امیرمؤمنان على علیه السلام در خطبه 60 اشاره به همین گروه باشد آنجا که مى‏فرماید: هنگامى که خوارج نهروان کشته شدند به امام علیه السلام عرض کردند خوارج همه هلاک شدند، امام علیه السلام فرمود: «کَلَّا وَ اللَّهِ؛ إِنَّهُمْ نُطَفٌ فِی أَصْلَابِ الرّجَالِ، وَ قَرَارَاتِ النّسَاءِ، کُلَّمَا نَجَمَ مِنْهُمْ قَرْنٌ قُطِعَ، حَتَّى یَکُونَ آخِرُهُمْ لُصُوصاً سَلَّابِینَ؛ چنین نیست، به خدا سوگند! آنها نطفه‏هایى در صُلب مردان و رحم زنان خواهند بود و هر زمان شاخى از آنها سر برآورد قطع مى‏گردد، تا اینکه آخرشان دزدان و راهزنان خواهند بود!».


1) ابن هشام در السیرة النبویه، ج 4، ص 496؛ ابن‏اثیر در کامل، ج 2، ص 184؛ بخارى نیز در صحیح خود این حدیث را در باب «مؤلفة قلوبهم» آورده است.

2) بحارالانوار، ج 33، ص 13.