جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

نامه 78

زمان مطالعه: 11 دقیقه

و من کتاب له علیه‏السلام

إلى‏ أبی مُوسَى الْأشْعَری جَواباً فی أمْرِ الْحَکَمَیْنِ، ذَکَرَهُ سَعیدُ بْنُ یَحْیَى الأُمَوی فی کِتابِ «المَغازی»

از نامه‏هاى امام علیه السلام‏

به ابوموسى‏ اشعرى در پاسخ سؤال او درباره حکمین است.

این نامه را «سعید بن یحیى اموى» در کتاب «المغازى» آورده است.(1)

نامه در یک نگاه‏

این نامه همان‏گونه که بعدا اشاره خواهد شد پاسخى است به نامه ابو موسى اشعرى که امام پیش از انجام حکمیت به او نوشته و اندرزهایى به او داده است تا از طریق حق منحرف نشود و آنچه رضاى خداست در نظر بگیرد، به شایعات گوش فرا ندهد و تهدید یا تطمیع معاویه در او اثر نگذارد و حق را بگوید

و روشن است با قطع نظر از نصوص پیغمبر اکرم درباره على علیه السلام، بیعت عمومى مردم مخصوصاً اصحاب پیغمبر با امام علیه السلام حق براى کسى مکتوم نبوده و در داستان حکمیت مى‏بایست این واقعیت حتى براى مثل ابو موسى مکتوم نمانده باشد، هر چند وى در دام عمروعاص گرفتار شد و با بغض و کینه‏اى که به على علیه السلام داشت، نتوانست از حق دفاع کند.

فَإِنَّ النَّاسَ قَدْ تَغَیَّرَ کَثِیرٌ مِنْهُمْ عَنْ کَثِیرٍ مِنْ حَظِّهِمْ، فَمَالُوا مَعَ الدُّنْیَا، وَنَطَقُوا بِالْهَوَى. وَإِنِّی نَزَلْتُ مِنْ هَذَا الْأَمْرِ مَنْزِلًا مُعْجِباً، اجْتَمَعَ بِهِ أَقْوَامٌ أَعْجَبَتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ، وَأَنَا أُدَاوِی مِنْهُمْ قَرْحاً أَخَافُ أَنْ یَکُونَ عَلَقاً. وَلَیْسَ رَجُلٌ فَاعْلَمْ أَحْرَصَ عَلَى جَمَاعَةِ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ صلى اللَّه علیه و آله و سلم وَأُلْفَتِهَا مِنِّی، أَبْتَغِی بِذَلِکَ حُسْنَ الثَّوَابِ، وَکَرَمَ الْمَآبِ. وَسَأَفِی بِالَّذِی وَأَیْتُ عَلَى نَفْسِی، وَإِنْ تَغَیَّرْتَ عَنْ صَالِحِ مَا فَارَقْتَنِی عَلَیْهِ، فَإِنَّ الشَّقِیَّ مَنْ حُرِمَ نَفْعَ مَا أُوتِیَ مِنَ الْعَقْلِ، وَالتَّجْرِبَةِ، وَإِنِّی لَأَعْبَدُ أَنْ یَقُولَ قَائِلٌ بِبَاطِلٍ، وَأَنْ أُفْسِدَ أَمْراً قَدْ أَصْلَحَهُ اللَّهُ. فَدَعْ مَا لَاتَعْرِفُ، فَإِنَّ شِرَارَ النَّاسِ طَائِرُونَ إِلَیْکَ بِأَقَاوِیلِ السُّوءِ، وَالسَّلَامُ.

ترجمه‏

(آگاه باش) گروه زیادى از مردم از بسیارى از بهره‏هاى خود (که بر اثر اعمال صالح در آخرت نصیب آنها مى‏گردد) باز مانده‏اند؛ به دنیا روى آورده و با هواى نفس سخن گفته‏اند و این کار مرا به تعجب وا داشت که اقوامى خودپسند در آن گرد آمدند (چگونه ممکن است افرادى که دم از ایمان و اسلام مى‏زنند این‏گونه به دنبال هوا و هوس حرکت کنند) من مى‏خواهم زخم درون آنها را مداوا کنم، زیرا مى‏ترسم مزمن و غیر قابل علاج گردد (ولى مع الأسف آنها از معالجه مى‏گریزند) بدان هیچ کس بر اتحاد و الفت امت محمّد صلى الله علیه و آله از من حریص‏تر و کوشاتر نیست. در این کار پاداش نیک و سرانجام شایسته را از خدا مى‏طلبم.من به آنچه با خود تعهد کرده‏ام وفادارم (و اگر بر طبق کتاب و سنّت داورى کنى‏

از تو پشتیبانى خواهم کرد) و اگر تو از آن شایستگى که به هنگام رفتن از نزد من داشتى تغییر پیدا کنى (و بر خلاف حق و عدالت و کتاب و سنّت حکم نمایى راه شقاوت پوییده‏اى) زیرا شقى و بدبخت کسى است که از عقل و تجربه‏اى که نصیب او شده محروم بماند و من از اینکه کسى سخن بیهوده بگوید متنفر و از اینکه کارى را که خدا اصلاح کرده بر هم زنم بیزارم (من خواهان وحدت امت اسلام و خاموشى آتش فتنه‏ام) آنچه را نمى‏دانى رها کن (و به شایعات و سخنان اشرار گوش فرا مده) زیرا مردم شرور سخنان نادرستى را به تو مى‏گویند (تا تو را از راه حق منحرف سازند). والسلام.

شرح و تفسیر

از راه حق منحرف مشو و آتش فتنه را خاموش کن‏

این نامه خالى از ابهاماتى نیست و متأسّفانه شارحان نهج‏البلاغه براى کشف این ابهامات و حل آنها گام مؤثرى بر نداشته‏اند. در کتب تاریخ نیز متن نامه ابو موسى اشعرى نیامده تا معلوم شود او از امام چه مى‏خواسته و اشارات نامه امام به چه امورى است؛ ولى از آنجا که غالباً از جواب‏ها مى‏توان اجمالا به اصل نامه پى برد چنین به نظر مى‏رسد که ابو موسى قبل از شروع به کار حَکَمین و بعد از انتخاب شدن به این عنوان، نامه‏اى به امام نوشته و از سرنوشت خود نگران بوده که ممکن است دوستان امام براى او مزاحمت‏هایى ایجاد کنند؛ امام هم در این نامه او را نصیحت مى‏کند که به دنیاپرستى روى نیاورد، وعده‏هاى معاویه در دل او اثر نگذارد و از سوى دیگر به او تأمین مى‏بخشد که اجازه نمى‏دهد او را اذیت کنند.

این خلاصه چیزى است که در جهت رفع ابهام از این نامه مى‏توان ذکر کرد.

به هر حال امام علیه السلام در آغاز به فضاى موجود آن زمان اشاره‏اى کرده و در واقع‏

به ابوموسى هشدار مى‏دهد که: «(آگاه باش) گروه زیادى از مردم از بسیارى از بهره‏هاى خود (که بر اثر اعمال صالح در آخرت نصیب آنها مى‏گردد) باز مانده‏اند؛ به دنیا روى آورده و با هواى نفس سخن گفته‏اند و این کار مرا به تعجب وا داشت که اقوامى خودپسند در آن گرد آمدند (چگونه ممکن است افرادى که دم از ایمان و اسلام مى‏زنند این‏گونه به دنبال هوا و هوس حرکت کنند)»؛(فَإِنَّ النَّاسَ قَدْ تَغَیَّرَ کَثِیرٌ مِنْهُمْ عَنْ کَثِیرٍ مِنْ حَظِّهِمْ فَمَالُوا مَعَ الدُّنْیَا، وَنَطَقُوا بِالْهَوَى، وَإِنِّی نَزَلْتُ مِنْ هَذَا الْأَمْرِ مَنْزِلًا مُعْجِباً، اجْتَمَعَ بِهِ أَقْوَامٌ أَعْجَبَتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ).

گویا این سخن اشاره به افرادى است که معاویه آنها را با مبالغ کم یا کلان خریدارى کرد به گونه‏اى که دست از دامن امام کشیدند و به باطل پیوستند و دین خود را به دنیا فروختند در حالى که ظاهرا در صف مؤمنان راستین بودند و امام از این موضوع سخت در شگفتى فرو مى‏رود.

سپس در ادامه این سخن مى‏افزاید: «من مى‏خواهم زخم درون آنها را مداوا کنم، زیرا مى‏ترسم مزمن و غیر قابل علاج گردد (ولى مع الأسف آنها از معالجه مى‏گریزند)»؛(وَأَنَا أُدَاوِی مِنْهُمْ قَرْحاً(2) أَخَافُ أَنْ یَکُونَ عَلَقاً(3)).

اشاره به اینکه زخم‏ها را باید در اوّلین فرصت درمان نمود که اگر به تأخیر بیفتد زخم عمیق و عمیق‏تر و عفونى مى‏شود و قشرى از خون و جراحت آن را مى‏پوشاند و علاج آن بسیار مشکل مى‏شود. منظور از این سخن این است که مردم مسلمان در عهد خلیفه سوم گرفتار انحرافات سختى شدند؛ تبعیض‏هاى ناروا، بى‏عدالتى‏ها، حکومت ناصالحان و انواع ظلم و بى‏عدالتى؛ من تصمیم‏

گرفتم که هرچه زودتر به این امور پایان دهم؛ اما چه سود که هواپرستى‏ها و تمایل به دنیا اجازه نمى‏دهد.

سپس امام علیه السلام به سراغ این مطلب مى‏رود که او از همه بیشتر پافشارى به اتحاد و اتفاق مسلمانان دارد و هرگز راضى به این شکاف‏ها نیست مى‏فرماید: «بدان هیچ کس بر اتحاد و الفت امت محمد صلى الله علیه و آله از من حریص‏تر و کوشاتر نیست»؛(وَلَیْسَ رَجُلٌ فَاعْلَمْ أَحْرَصَ عَلَى جَمَاعَةِ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ صلى اللَّه علیه و آله و سلم وَأُلْفَتِهَا مِنِّی).

من اگر تن به جنگ صفین دادم براى این بود که عامل تفرقه را از میان ببرم و اگر حکمیت را به اکراه پذیرفتم باز براى این بود که شاید راهى به وحدت باز شود این در حالى است که دیگران به سوى تفرقه گام بر مى‏دارند و مى‏خواهند بخش‏هایى از کشور اسلام را جدا ساخته و حکومتى خودکامه براى خود در آن تشکیل دهند.

آن‏گاه مى‏فرماید: «در این کار پاداش نیک و سرانجام شایسته را از خدا مى‏طلبم»؛(أَبْتَغِی بِذَلِکَ حُسْنَ الثَّوَابِ، وَکَرَمَ الْمَآبِ).

اشاره به اینکه اگر تلاش و کوشش براى وحدت و الفت امت مى‏کنم یا در اصلاح مفاسد آنها مى‏کوشم نه براى این است که بر آنان حکومت کنم، بلکه براى طلب رضاى پروردگار است.

سپس امام علیه السلام مى‏افزاید: «من به آنچه با خود تعهد کرده‏ام وفادارم (و اگر بر طبق کتاب و سنّت داورى کنى از تو پشتیبانى خواهم کرد)»(وَسَأَفِی بِالَّذِی وَأَیْتُ(4) عَلَى نَفْسِی).

در اینکه امام چه عهدى با او کرده بوده است که در اینجا به آن اشاره مى‏فرماید احتمالات مختلفى وجود دارد: نخست اینکه به او فرموده بود: اگر

حکمیت تو بر اساس قرآن و سنّت باشد من به آن پایبندم. به یقین اگر مى‏خواستند بر اساس قرآن و سنّت پیغمبر داورى کنند حق با على بن ابى‏طالب بود، چرا که امت اسلام با آن حضرت بیعت کرده بود و معاویه در حکم باغى بود و قرآن با صراحت مى‏گوید: اگر کسى در برابر حکومت حق اسلامى سر به شورش بر دارد و راه بغى پیش گیرد باید او را بر سر جایش نشاند، هرچند راهى جز جنگ نداشته باشد: ««فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرَى‏ فَقاتِلُوا الَّتی‏ تَبْغی‏ حَتَّى تَفی‏ءَ إِلى‏ أَمْرِ اللَّه»؛ و اگر یکى از آن دو بر دیگرى تجاوز کند با گروه متجاوز پیکار کنید تا به فرمان خدا بازگردد».(5)

همچنین سنّت پیغمبر که فرموده بود:

«عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ وَالْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ یَدُورُ حَیْثُمَا دَارَ»(6)

و همچنین جمله‏«مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ‏وَعَادِ مَنْ عَادَاه»که در داستان غدیر همه آن را نقل کرده‏اند دلیل روشنى بر حقانیت آن حضرت بود، هرچند ابو موسى اشعرى احمق‏تر از آن بود که این حقایق را دریابد و حکمى بر خلاف قرآن و سنّت ارائه کرد.

«دینورى» در کتاب اخبار الطوال آورده است که در پیمان‏نامه تحکیم حکمین این عبارت آمده بود که عهد و پیمان الهى و پیمان رسول خدا از عمرو بن عاص و ابوموسى‏ اشعرى گرفته شده که قرآن را امام و پیشواى خود قرار دهند و از آن به سوى غیر آن نروند و آنچه را در قرآن نیابند به سنّت جامعه رسول صلى الله علیه و آله مراجعه کنند و عمدا گامى بر خلاف آن بر ندارند و با شبهات داورى نکنند.

احتمال دیگر اینکه على علیه السلام به او وعده داده بود که در برابر حکمش هرچه باشد اجازه ندهد مردم متعرض او شوند و آسیبى به او برسانند، هرچند از راه حق منحرف شده باشد و این احتمال با جمله‏«وَإِنْ تَغَیَّرْتَ عَنْ صَالِحِ مَا فَارَقْتَنِی‏

عَلَیْهِ»

مناسب‏تر است.

احتمال سوم اینکه جمله‏«وَإِنْ تَغَیَّرْتَ عَنْ صَالِحِ مَا فَارَقْتَنِی عَلَیْهِ»به صورت قضیه شرطیه باشد و جمله‏«فانّ الشقىّ‏…» جانشین جزاى آن. در این صورت معنا چنین مى‏شود: «و اگر تو از آن شایستگى که به هنگام رفتن از نزد من داشتى تغییر پیدا کنى (و بر خلاف حق و عدالت و کتاب و سنّت حکم نمایى راه شقاوت پوییده‏اى) زیرا شقى و بدبخت کسى است که از عقل و تجربه‏اى که نصیب او شده محروم بماند»؛(وَإِنْ تَغَیَّرْتَ عَنْ صَالِحِ مَا فَارَقْتَنِی عَلَیْهِ، فَإِنَّ الشَّقِیَّ مَنْ حُرِمَ نَفْعَ مَا أُوتِیَ مِنَ الْعَقْلِ، وَالتَّجْرِبَةِ).

مطابق این معنا جمله‏«وَسَأَفِی بِالَّذِی وَأَیْتُ عَلَى نَفْسِی؛من به وعده‏اى که داده‏ام عمل مى‏کنم» از جمله‏هاى بعد جدا مى‏شود و امام هم چیزى وعده نداده بود جز اینکه اگر حکمین بر وفق کتاب و سنّت حکم کنند در برابر آن تسلیم خواهد بود.

تعبیر به‏«صَالِحِ مَا فَارَقْتَنِی عَلَیْهِ»ممکن است اشاره به این باشد که ابو موسى در خدمت حضرت قول داده بود از قرآن و سنّت در حکمیت خود منحرف نشود ولى همان‏گونه که مى‏دانیم منحرف شد و در وادى شقاوت پاى نهاد.

آن‏گاه امام در پایان این نامه دو نکته را به ابوموسى اشعرى گوشزد مى‏کند:نخست مى‏فرماید: «من از اینکه کسى سخن بیهوده بگوید متنفر و از اینکه کارى را که خدا اصلاح کرده بر هم زنم بیزارم»؛(وَإِنِّی لَأَعْبَدُ(7) أَنْ یَقُولَ قَائِلٌ بِبَاطِلٍ، وَأَنْ‏أُفْسِدَ أَمْراً قَدْ أَصْلَحَهُ اللَّهُ).

اشاره به اینکه اگر تو راه صحیح را بر طبق کتاب و سنّت در مسأله حکمیت‏

بپیمایى و سخن به حق بگویى و راه اصلاح را پیش گیرى من از آن دفاع مى‏کنم؛ مراقب باش باطل نگویى و امر مسلمین را به فساد نکشانى.

نکته دیگر اینکه مى‏فرماید: «(من خواهان وحدت امت اسلام و خاموشى آتش فتنه‏ام) آنچه را نمى‏دانى رها کن (و به شایعات و سخنان اشرار گوش فرا مده) زیرا مردم شرور سخنان نادرستى را به تو مى‏گویند (تا تو را از راه حق منحرف سازند). والسلام»؛(فَدَعْ مَا لَاتَعْرِفُ، فَإِنَّ شِرَارَ النَّاسِ طَائِرُونَ(8) إِلَیْکَ‏بِأَقَاوِیلِ(9) السُّوءِ، وَالسَّلَامُ).

این مسأله مهمى است که در هر جامعه‏اى ممکن است دو عامل سبب فساد گردد: نخست شایعات بى اساس است که گاه عمدا از سوى مغرضان شایعه‏افکن براى برهم زدن نظم جامعه و گل‏آلود کردن آب منتشر مى‏شود و گاه بر اثر اشتباهات و مبالغه‏ها و کاهى را کوهى کردن به خصوص اینکه بسیارى از مردم همواره انتظار دارند خبر تازه‏اى بشنوند و عده‏اى لذت مى‏برند از اینکه مسائل عجیب و غریب براى دیگران بازگو کنند و همین امر باعث پخش شایعات زیانبار مى‏شود.

دیگر اینکه اشرار با دروغ، تهمت و سخن‏چینى سعى مى‏کنند ذهن کسانى را که در جامعه در مصدر کارى هستند مشوش سازند و آنها را به مردم یا افراد خاصى بدبین کنند و از این ایجاد بدبینى و سوء ظن و اختلاف بهره گیرند؛

شاعر عرب در این زمینه مى‏گوید:

إنْ یَسْمَعُوا الْخَیْرَ یُخْفُوهُ وَإنْ سَمِعُوا

شَرّاً أذاعُوا وَإنْ لَمْ یَسْمَعُوا کَذِبُوا

این (بد سیرتان) هرگاه سخن خوبى درباره کسى بشنوند پنهان مى‏کنند و اگرسخن بدى بشنوند منتشر مى‏سازند و اگر مطلقا سخنى نشنوند دروغ مى‏بافند.

شاعر دیگرى مى‏گوید:

إنْ یَسْمَعُوا ریبَةً طارُوا بِها فَرَحاً

وَإنْ ذُکِرْتُ بِخَیْرٍ عِنْدَهُمْ دَفَنُوا

هرگاه سخن مفسده‏انگیزى بشنوند از خوشحالى پرواز مى‏کنند و اگر مطلب خوبى از من نزد آنها گفته شود آن را همانجا دفن مى‏کنند.

این بلایى است که در طول تاریخ بوده و هم‏اکنون نیز به شدت ادامه دارد و بخش مهمى از نابسامانى جوامع مسلمانان از آن سرچشمه مى‏گیرد. امام درباره تمام اینها به ابو موسى هشدار مى‏دهد، هرچند او نادان‏تر از این بود که این نصایح نجات‏بخش را پذیرا شود.

نکته

ابوموسى‏ اشعرى کیست؟

نام او عبداللَّه بن قیس بود. به گفته بعضى از مورخان در مکه ایمان آورد و همراه با مهاجران به حبشه رفت و در جنگ خیبر به پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله ملحق شد.به همین دلیل جزء صحابه محسوب مى‏شود. در زمان خلیفه دوم به فرماندارى بصره منصوب گردید و در سال سوم خلافت عثمان طبق نوشته ابن اثیر در کامل عزل شد. علّت عزلش این بود که مردم را به جهاد جمعى از شورشیان فراخواند و خودش برخلاف آن رفتار نمود به طورى که مردم ریختند و اموالش را غارت کردند این خبر به عثمان رسید و او را عزل کرد(10) بعد از مدتى مردم کوفه از فرماندارى «سعید بن عاص» سرباز زدند و از عثمان خواستند ابوموسى را فرماندار آنجا کند و او پذیرفت و در دوران خلافت على علیه السلام حضرت او را بر

فرماندارى کوفه باقى گذاشت اما هنگامى که امام براى سرکوب شورشیان بصره به سوى بصره آمد و از مردم کوفه خواست به آن حضرت بپیوندند. ابوموسى مانع شد و گفت در جاى خود بنشینید و حرکت نکنید. مالک اشتر به کوفه آمد و او را از فرماندارى عزل کرد و مردم کوفه را براى پیکار با شورشیان بصره (جنگ جمل) بسیج نمود.(11) او مردى متظاهر به آداب اسلامى و مقدس‏نما بود.

به یقین او بعد از این ماجرا کینه امیرمؤمنان على علیه السلام و یارانش را به دل گرفت و منتظر فرصتى بود تا انتقام بگیرد. تا آنجا که بعد از جنگ صفین مسأله حکمین پیش آمد و با اینکه امام با انتخاب او به عنوان حکمیت از سوى مردم عراق سخت مخالف بود، اصرار گروهى از ساده‏لوحان یا عوامل مرموز معاویه و یا منافقان سبب شد امام با انتخاب او موافقت کند. او بهترین فرصت را براى انتقام‏جویى به دست آورد و بر خلاف آنچه معروف است که عمرو عاص در ماجراى حکمیت وى را اغفال کرد و فریب داد و به همین دلیل ضرب‏المثل در بلاهت و کودنى شد بعید به نظر نمى‏رسد که این کار توطئه مشترکى از سوى ابوموسى و عمرو عاص باشد. او مطمئن بود در حکومت على راه به جایى نمى‏برد ولى در حکومت معاویه راه پیشرفت و ترقى مادى به رویش باز است.

به همین دلیل روایات شدیدى در مذمت او وارد شده که نشان مى‏دهد مرد بسیار خبیث و جنایتکارى بود.

از جمله ابن ابى‏الحدید در شرح نهج‏البلاغه خود نقل مى‏کند که على علیه السلام بعد از نماز صبح و مغرب گروهى را لعنت مى‏کرد از جمله آنها ابوموسى اشعرى بود.(12)

مرحوم صدوق در کتاب خصال از ابوذر نقل مى‏کند که پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله فرمود:بدترین اوّلین و آخرین دوازده کس بودند: شش نفر از پیشینیان و شش نفر از

آخرین و عبداللَّه بن قیس (ابوموسى اشعرى) را از این شش نفر شمرد و او را به سامرى این امت وصف کرد.

این تشبیه نشان مى‏دهد که او مرد مرموز و خطرناک و فریبکارى بوده است.

در روایت دیگرى از امام على بن موسى‏الرضا علیهما السلام مى‏خوانیم که بیزارى جستن از ابوموسى اشعرى از اسلام خالص است و او از سگ‏هاى دوزخ است.(13)

روایات متعدد دیگرى نیز در مذمت شدید او وارد شده است و به گفته مرحوم آیة اللَّه خویى در کتاب معجم رجال‏الحدیث خبث طینت و عداوت او نسبت به امیرمؤمنان واضح‏تر از آن است که بر کسى مخفى بماند و در رسوایى او همین بس که امیرمؤمنان را در ماجراى حکمیت (به پندار خودش) از خلافت عزل کرد.(14)

عجیب‏تر اینکه او خود با على علیه السلام بیعت کرده بود و مى‏دانست عامه مسلمانان با آن حضرت بیعت کردند و اینکه هر کس بر خلاف آن حضرت قیام کند گمراه است با این حال به علت عناد و دشمنى و دنیاپرستى و هواى نفس همه این معلومات خود را رها ساخت و حکم به خلع آن حضرت از خلافت نمود در حالى که عمرو عاص وفادارى خود را به معاویه نشان داد و رأى به تثبیت او در خلافت داد.

از قرائنى که گواهى مى‏دهد کار ابو موسى در مسأله حکمین توطئه بوده داستانى است که طبرى در تاریخ خود نقل مى‏کند. او در حوادث سنه 60 هجرى مى‏نویسد ابو موسى اشعرى بر معاویه وارد شد در حالى که جبه سیاهى بر تن کرده بود بر معاویه سلام کرد و گفت:«السَّلامُ عَلَیْکَ یا أمینَ اللَّهِ»معاویه سلام او را جواب گفت وقتى که از نزد معاویه بیرون آمد معاویه گفت: این پیرمرد نزد من‏

آمده بود که فرماندارى یکى از ولایات را به او بسپارم ولى به خدا سوگند این کار را نخواهم کرد (زیرا مى‏دانست او در میان مردم منفور است).(15)


1) سند نامه:همان‏گونه که در عنوان نامه آمد سعید بن یحیى اموى که از علماى قرن سوم هجرى بوده، آن را در کتاب معروف خود به نام المغازى آورده است و در کتاب مصادر نهج‏البلاغه سند دیگرى براى آن ذکر نشده است‏.

2) «قَرْح» بر وزن «فرد» زخمى است که از خارج بر بدن وارد مى‏شود و «قُرْح» بر وزن «قفل» زخم چرکینى است که به صورت دمل از داخل بدن حادث مى‏شود؛ ولى ممکن است منظور حضرت در عبارت فوق هر دو معنا باشد.

3) «عَلَق» به معناى خون غلیظ بسته شده است که هر گاه روى زخم ظاهر شود زیر آن به عفونت مى‏کشد و مداواى زخم مشکل مى‏شود و از این رو امروز سعى دارند که زخم را مرتباً شستشو دهند تا چنین قشرى روى آن پیدا نشود.

4) «وَأَیْتُ» از ریشه «وأى» بر وزن «رأى» به معناى وعده دادن است‏.

5) حجرات، آیه 9.

6) بحارالانوار، ج 10، ص 450.

7) «أَعْبَد» از ریشه «عبد» بر وزن «أبد» به معناى تنفر، بیزارى و غضب نسبت به چیزى است. این واژه ریشه‏دیگرى دارد که همان عبادت به معناى بندگى و تسلیم و خضوع است و در جمله بالا معناى اوّل اراده شده است‏.

8) «طائرون» جمع «طائر» در اصل به معناى پرنده است و به کسى که در انجام کارى شتاب مى کند نیز اطلاق مى شود.

9) «أقاویل» جمع «أقوال» و «أقوال» نیز جمع «قول» و در اینجا به معناى سخنان دروغین است، هر چند «قول» معمولا به هر سخنى گفته مى‏شود؛ خواه راست باشد یا دروغ‏.

10) کامل ابن اثیر، ج 3، ص 99. شرح این ماجرا را ذیل نامه 63 نوشته‏ایم‏.

11) اسد الغابة فى معرفة الصحابة؛ الاستیعاب و کامل ابن اثیر (شرح حال ابوموسى اشعرى).

12) شرح نهج‏البلاغه ابن ابى‏الحدید، ج 2 ص 260.

13) بحارالانوار، ج 10، ص 358، ح 1.

14) معجم الاحادیث، ج 10، ص 287.

15) تاریخ طبرى، ج 4، ص 245 و کامل ابن اثیر، ج 4، ص 12.