و من کتاب له علیهالسلام
إلى أبی مُوسَى الْأشْعَری جَواباً فی أمْرِ الْحَکَمَیْنِ، ذَکَرَهُ سَعیدُ بْنُ یَحْیَى الأُمَوی فی کِتابِ «المَغازی»
از نامههاى امام علیه السلام
به ابوموسى اشعرى در پاسخ سؤال او درباره حکمین است.
این نامه را «سعید بن یحیى اموى» در کتاب «المغازى» آورده است.(1)
نامه در یک نگاه
این نامه همانگونه که بعدا اشاره خواهد شد پاسخى است به نامه ابو موسى اشعرى که امام پیش از انجام حکمیت به او نوشته و اندرزهایى به او داده است تا از طریق حق منحرف نشود و آنچه رضاى خداست در نظر بگیرد، به شایعات گوش فرا ندهد و تهدید یا تطمیع معاویه در او اثر نگذارد و حق را بگوید
و روشن است با قطع نظر از نصوص پیغمبر اکرم درباره على علیه السلام، بیعت عمومى مردم مخصوصاً اصحاب پیغمبر با امام علیه السلام حق براى کسى مکتوم نبوده و در داستان حکمیت مىبایست این واقعیت حتى براى مثل ابو موسى مکتوم نمانده باشد، هر چند وى در دام عمروعاص گرفتار شد و با بغض و کینهاى که به على علیه السلام داشت، نتوانست از حق دفاع کند.
فَإِنَّ النَّاسَ قَدْ تَغَیَّرَ کَثِیرٌ مِنْهُمْ عَنْ کَثِیرٍ مِنْ حَظِّهِمْ، فَمَالُوا مَعَ الدُّنْیَا، وَنَطَقُوا بِالْهَوَى. وَإِنِّی نَزَلْتُ مِنْ هَذَا الْأَمْرِ مَنْزِلًا مُعْجِباً، اجْتَمَعَ بِهِ أَقْوَامٌ أَعْجَبَتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ، وَأَنَا أُدَاوِی مِنْهُمْ قَرْحاً أَخَافُ أَنْ یَکُونَ عَلَقاً. وَلَیْسَ رَجُلٌ فَاعْلَمْ أَحْرَصَ عَلَى جَمَاعَةِ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ صلى اللَّه علیه و آله و سلم وَأُلْفَتِهَا مِنِّی، أَبْتَغِی بِذَلِکَ حُسْنَ الثَّوَابِ، وَکَرَمَ الْمَآبِ. وَسَأَفِی بِالَّذِی وَأَیْتُ عَلَى نَفْسِی، وَإِنْ تَغَیَّرْتَ عَنْ صَالِحِ مَا فَارَقْتَنِی عَلَیْهِ، فَإِنَّ الشَّقِیَّ مَنْ حُرِمَ نَفْعَ مَا أُوتِیَ مِنَ الْعَقْلِ، وَالتَّجْرِبَةِ، وَإِنِّی لَأَعْبَدُ أَنْ یَقُولَ قَائِلٌ بِبَاطِلٍ، وَأَنْ أُفْسِدَ أَمْراً قَدْ أَصْلَحَهُ اللَّهُ. فَدَعْ مَا لَاتَعْرِفُ، فَإِنَّ شِرَارَ النَّاسِ طَائِرُونَ إِلَیْکَ بِأَقَاوِیلِ السُّوءِ، وَالسَّلَامُ.
ترجمه
(آگاه باش) گروه زیادى از مردم از بسیارى از بهرههاى خود (که بر اثر اعمال صالح در آخرت نصیب آنها مىگردد) باز ماندهاند؛ به دنیا روى آورده و با هواى نفس سخن گفتهاند و این کار مرا به تعجب وا داشت که اقوامى خودپسند در آن گرد آمدند (چگونه ممکن است افرادى که دم از ایمان و اسلام مىزنند اینگونه به دنبال هوا و هوس حرکت کنند) من مىخواهم زخم درون آنها را مداوا کنم، زیرا مىترسم مزمن و غیر قابل علاج گردد (ولى مع الأسف آنها از معالجه مىگریزند) بدان هیچ کس بر اتحاد و الفت امت محمّد صلى الله علیه و آله از من حریصتر و کوشاتر نیست. در این کار پاداش نیک و سرانجام شایسته را از خدا مىطلبم.من به آنچه با خود تعهد کردهام وفادارم (و اگر بر طبق کتاب و سنّت داورى کنى
از تو پشتیبانى خواهم کرد) و اگر تو از آن شایستگى که به هنگام رفتن از نزد من داشتى تغییر پیدا کنى (و بر خلاف حق و عدالت و کتاب و سنّت حکم نمایى راه شقاوت پوییدهاى) زیرا شقى و بدبخت کسى است که از عقل و تجربهاى که نصیب او شده محروم بماند و من از اینکه کسى سخن بیهوده بگوید متنفر و از اینکه کارى را که خدا اصلاح کرده بر هم زنم بیزارم (من خواهان وحدت امت اسلام و خاموشى آتش فتنهام) آنچه را نمىدانى رها کن (و به شایعات و سخنان اشرار گوش فرا مده) زیرا مردم شرور سخنان نادرستى را به تو مىگویند (تا تو را از راه حق منحرف سازند). والسلام.
شرح و تفسیر
از راه حق منحرف مشو و آتش فتنه را خاموش کن
این نامه خالى از ابهاماتى نیست و متأسّفانه شارحان نهجالبلاغه براى کشف این ابهامات و حل آنها گام مؤثرى بر نداشتهاند. در کتب تاریخ نیز متن نامه ابو موسى اشعرى نیامده تا معلوم شود او از امام چه مىخواسته و اشارات نامه امام به چه امورى است؛ ولى از آنجا که غالباً از جوابها مىتوان اجمالا به اصل نامه پى برد چنین به نظر مىرسد که ابو موسى قبل از شروع به کار حَکَمین و بعد از انتخاب شدن به این عنوان، نامهاى به امام نوشته و از سرنوشت خود نگران بوده که ممکن است دوستان امام براى او مزاحمتهایى ایجاد کنند؛ امام هم در این نامه او را نصیحت مىکند که به دنیاپرستى روى نیاورد، وعدههاى معاویه در دل او اثر نگذارد و از سوى دیگر به او تأمین مىبخشد که اجازه نمىدهد او را اذیت کنند.
این خلاصه چیزى است که در جهت رفع ابهام از این نامه مىتوان ذکر کرد.
به هر حال امام علیه السلام در آغاز به فضاى موجود آن زمان اشارهاى کرده و در واقع
به ابوموسى هشدار مىدهد که: «(آگاه باش) گروه زیادى از مردم از بسیارى از بهرههاى خود (که بر اثر اعمال صالح در آخرت نصیب آنها مىگردد) باز ماندهاند؛ به دنیا روى آورده و با هواى نفس سخن گفتهاند و این کار مرا به تعجب وا داشت که اقوامى خودپسند در آن گرد آمدند (چگونه ممکن است افرادى که دم از ایمان و اسلام مىزنند اینگونه به دنبال هوا و هوس حرکت کنند)»؛(فَإِنَّ النَّاسَ قَدْ تَغَیَّرَ کَثِیرٌ مِنْهُمْ عَنْ کَثِیرٍ مِنْ حَظِّهِمْ فَمَالُوا مَعَ الدُّنْیَا، وَنَطَقُوا بِالْهَوَى، وَإِنِّی نَزَلْتُ مِنْ هَذَا الْأَمْرِ مَنْزِلًا مُعْجِباً، اجْتَمَعَ بِهِ أَقْوَامٌ أَعْجَبَتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ).
گویا این سخن اشاره به افرادى است که معاویه آنها را با مبالغ کم یا کلان خریدارى کرد به گونهاى که دست از دامن امام کشیدند و به باطل پیوستند و دین خود را به دنیا فروختند در حالى که ظاهرا در صف مؤمنان راستین بودند و امام از این موضوع سخت در شگفتى فرو مىرود.
سپس در ادامه این سخن مىافزاید: «من مىخواهم زخم درون آنها را مداوا کنم، زیرا مىترسم مزمن و غیر قابل علاج گردد (ولى مع الأسف آنها از معالجه مىگریزند)»؛(وَأَنَا أُدَاوِی مِنْهُمْ قَرْحاً(2) أَخَافُ أَنْ یَکُونَ عَلَقاً(3)).
اشاره به اینکه زخمها را باید در اوّلین فرصت درمان نمود که اگر به تأخیر بیفتد زخم عمیق و عمیقتر و عفونى مىشود و قشرى از خون و جراحت آن را مىپوشاند و علاج آن بسیار مشکل مىشود. منظور از این سخن این است که مردم مسلمان در عهد خلیفه سوم گرفتار انحرافات سختى شدند؛ تبعیضهاى ناروا، بىعدالتىها، حکومت ناصالحان و انواع ظلم و بىعدالتى؛ من تصمیم
گرفتم که هرچه زودتر به این امور پایان دهم؛ اما چه سود که هواپرستىها و تمایل به دنیا اجازه نمىدهد.
سپس امام علیه السلام به سراغ این مطلب مىرود که او از همه بیشتر پافشارى به اتحاد و اتفاق مسلمانان دارد و هرگز راضى به این شکافها نیست مىفرماید: «بدان هیچ کس بر اتحاد و الفت امت محمد صلى الله علیه و آله از من حریصتر و کوشاتر نیست»؛(وَلَیْسَ رَجُلٌ فَاعْلَمْ أَحْرَصَ عَلَى جَمَاعَةِ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ صلى اللَّه علیه و آله و سلم وَأُلْفَتِهَا مِنِّی).
من اگر تن به جنگ صفین دادم براى این بود که عامل تفرقه را از میان ببرم و اگر حکمیت را به اکراه پذیرفتم باز براى این بود که شاید راهى به وحدت باز شود این در حالى است که دیگران به سوى تفرقه گام بر مىدارند و مىخواهند بخشهایى از کشور اسلام را جدا ساخته و حکومتى خودکامه براى خود در آن تشکیل دهند.
آنگاه مىفرماید: «در این کار پاداش نیک و سرانجام شایسته را از خدا مىطلبم»؛(أَبْتَغِی بِذَلِکَ حُسْنَ الثَّوَابِ، وَکَرَمَ الْمَآبِ).
اشاره به اینکه اگر تلاش و کوشش براى وحدت و الفت امت مىکنم یا در اصلاح مفاسد آنها مىکوشم نه براى این است که بر آنان حکومت کنم، بلکه براى طلب رضاى پروردگار است.
سپس امام علیه السلام مىافزاید: «من به آنچه با خود تعهد کردهام وفادارم (و اگر بر طبق کتاب و سنّت داورى کنى از تو پشتیبانى خواهم کرد)»(وَسَأَفِی بِالَّذِی وَأَیْتُ(4) عَلَى نَفْسِی).
در اینکه امام چه عهدى با او کرده بوده است که در اینجا به آن اشاره مىفرماید احتمالات مختلفى وجود دارد: نخست اینکه به او فرموده بود: اگر
حکمیت تو بر اساس قرآن و سنّت باشد من به آن پایبندم. به یقین اگر مىخواستند بر اساس قرآن و سنّت پیغمبر داورى کنند حق با على بن ابىطالب بود، چرا که امت اسلام با آن حضرت بیعت کرده بود و معاویه در حکم باغى بود و قرآن با صراحت مىگوید: اگر کسى در برابر حکومت حق اسلامى سر به شورش بر دارد و راه بغى پیش گیرد باید او را بر سر جایش نشاند، هرچند راهى جز جنگ نداشته باشد: ««فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرَى فَقاتِلُوا الَّتی تَبْغی حَتَّى تَفیءَ إِلى أَمْرِ اللَّه»؛ و اگر یکى از آن دو بر دیگرى تجاوز کند با گروه متجاوز پیکار کنید تا به فرمان خدا بازگردد».(5)
همچنین سنّت پیغمبر که فرموده بود:
«عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ وَالْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ یَدُورُ حَیْثُمَا دَارَ»(6)
و همچنین جمله«مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُوَعَادِ مَنْ عَادَاه»که در داستان غدیر همه آن را نقل کردهاند دلیل روشنى بر حقانیت آن حضرت بود، هرچند ابو موسى اشعرى احمقتر از آن بود که این حقایق را دریابد و حکمى بر خلاف قرآن و سنّت ارائه کرد.
«دینورى» در کتاب اخبار الطوال آورده است که در پیماننامه تحکیم حکمین این عبارت آمده بود که عهد و پیمان الهى و پیمان رسول خدا از عمرو بن عاص و ابوموسى اشعرى گرفته شده که قرآن را امام و پیشواى خود قرار دهند و از آن به سوى غیر آن نروند و آنچه را در قرآن نیابند به سنّت جامعه رسول صلى الله علیه و آله مراجعه کنند و عمدا گامى بر خلاف آن بر ندارند و با شبهات داورى نکنند.
احتمال دیگر اینکه على علیه السلام به او وعده داده بود که در برابر حکمش هرچه باشد اجازه ندهد مردم متعرض او شوند و آسیبى به او برسانند، هرچند از راه حق منحرف شده باشد و این احتمال با جمله«وَإِنْ تَغَیَّرْتَ عَنْ صَالِحِ مَا فَارَقْتَنِی
عَلَیْهِ»
مناسبتر است.
احتمال سوم اینکه جمله«وَإِنْ تَغَیَّرْتَ عَنْ صَالِحِ مَا فَارَقْتَنِی عَلَیْهِ»به صورت قضیه شرطیه باشد و جمله«فانّ الشقىّ…» جانشین جزاى آن. در این صورت معنا چنین مىشود: «و اگر تو از آن شایستگى که به هنگام رفتن از نزد من داشتى تغییر پیدا کنى (و بر خلاف حق و عدالت و کتاب و سنّت حکم نمایى راه شقاوت پوییدهاى) زیرا شقى و بدبخت کسى است که از عقل و تجربهاى که نصیب او شده محروم بماند»؛(وَإِنْ تَغَیَّرْتَ عَنْ صَالِحِ مَا فَارَقْتَنِی عَلَیْهِ، فَإِنَّ الشَّقِیَّ مَنْ حُرِمَ نَفْعَ مَا أُوتِیَ مِنَ الْعَقْلِ، وَالتَّجْرِبَةِ).
مطابق این معنا جمله«وَسَأَفِی بِالَّذِی وَأَیْتُ عَلَى نَفْسِی؛من به وعدهاى که دادهام عمل مىکنم» از جملههاى بعد جدا مىشود و امام هم چیزى وعده نداده بود جز اینکه اگر حکمین بر وفق کتاب و سنّت حکم کنند در برابر آن تسلیم خواهد بود.
تعبیر به«صَالِحِ مَا فَارَقْتَنِی عَلَیْهِ»ممکن است اشاره به این باشد که ابو موسى در خدمت حضرت قول داده بود از قرآن و سنّت در حکمیت خود منحرف نشود ولى همانگونه که مىدانیم منحرف شد و در وادى شقاوت پاى نهاد.
آنگاه امام در پایان این نامه دو نکته را به ابوموسى اشعرى گوشزد مىکند:نخست مىفرماید: «من از اینکه کسى سخن بیهوده بگوید متنفر و از اینکه کارى را که خدا اصلاح کرده بر هم زنم بیزارم»؛(وَإِنِّی لَأَعْبَدُ(7) أَنْ یَقُولَ قَائِلٌ بِبَاطِلٍ، وَأَنْأُفْسِدَ أَمْراً قَدْ أَصْلَحَهُ اللَّهُ).
اشاره به اینکه اگر تو راه صحیح را بر طبق کتاب و سنّت در مسأله حکمیت
بپیمایى و سخن به حق بگویى و راه اصلاح را پیش گیرى من از آن دفاع مىکنم؛ مراقب باش باطل نگویى و امر مسلمین را به فساد نکشانى.
نکته دیگر اینکه مىفرماید: «(من خواهان وحدت امت اسلام و خاموشى آتش فتنهام) آنچه را نمىدانى رها کن (و به شایعات و سخنان اشرار گوش فرا مده) زیرا مردم شرور سخنان نادرستى را به تو مىگویند (تا تو را از راه حق منحرف سازند). والسلام»؛(فَدَعْ مَا لَاتَعْرِفُ، فَإِنَّ شِرَارَ النَّاسِ طَائِرُونَ(8) إِلَیْکَبِأَقَاوِیلِ(9) السُّوءِ، وَالسَّلَامُ).
این مسأله مهمى است که در هر جامعهاى ممکن است دو عامل سبب فساد گردد: نخست شایعات بى اساس است که گاه عمدا از سوى مغرضان شایعهافکن براى برهم زدن نظم جامعه و گلآلود کردن آب منتشر مىشود و گاه بر اثر اشتباهات و مبالغهها و کاهى را کوهى کردن به خصوص اینکه بسیارى از مردم همواره انتظار دارند خبر تازهاى بشنوند و عدهاى لذت مىبرند از اینکه مسائل عجیب و غریب براى دیگران بازگو کنند و همین امر باعث پخش شایعات زیانبار مىشود.
دیگر اینکه اشرار با دروغ، تهمت و سخنچینى سعى مىکنند ذهن کسانى را که در جامعه در مصدر کارى هستند مشوش سازند و آنها را به مردم یا افراد خاصى بدبین کنند و از این ایجاد بدبینى و سوء ظن و اختلاف بهره گیرند؛
شاعر عرب در این زمینه مىگوید:
إنْ یَسْمَعُوا الْخَیْرَ یُخْفُوهُ وَإنْ سَمِعُوا
شَرّاً أذاعُوا وَإنْ لَمْ یَسْمَعُوا کَذِبُوا
این (بد سیرتان) هرگاه سخن خوبى درباره کسى بشنوند پنهان مىکنند و اگرسخن بدى بشنوند منتشر مىسازند و اگر مطلقا سخنى نشنوند دروغ مىبافند.
شاعر دیگرى مىگوید:
إنْ یَسْمَعُوا ریبَةً طارُوا بِها فَرَحاً
وَإنْ ذُکِرْتُ بِخَیْرٍ عِنْدَهُمْ دَفَنُوا
هرگاه سخن مفسدهانگیزى بشنوند از خوشحالى پرواز مىکنند و اگر مطلب خوبى از من نزد آنها گفته شود آن را همانجا دفن مىکنند.
این بلایى است که در طول تاریخ بوده و هماکنون نیز به شدت ادامه دارد و بخش مهمى از نابسامانى جوامع مسلمانان از آن سرچشمه مىگیرد. امام درباره تمام اینها به ابو موسى هشدار مىدهد، هرچند او نادانتر از این بود که این نصایح نجاتبخش را پذیرا شود.
نکته
ابوموسى اشعرى کیست؟
نام او عبداللَّه بن قیس بود. به گفته بعضى از مورخان در مکه ایمان آورد و همراه با مهاجران به حبشه رفت و در جنگ خیبر به پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله ملحق شد.به همین دلیل جزء صحابه محسوب مىشود. در زمان خلیفه دوم به فرماندارى بصره منصوب گردید و در سال سوم خلافت عثمان طبق نوشته ابن اثیر در کامل عزل شد. علّت عزلش این بود که مردم را به جهاد جمعى از شورشیان فراخواند و خودش برخلاف آن رفتار نمود به طورى که مردم ریختند و اموالش را غارت کردند این خبر به عثمان رسید و او را عزل کرد(10) بعد از مدتى مردم کوفه از فرماندارى «سعید بن عاص» سرباز زدند و از عثمان خواستند ابوموسى را فرماندار آنجا کند و او پذیرفت و در دوران خلافت على علیه السلام حضرت او را بر
فرماندارى کوفه باقى گذاشت اما هنگامى که امام براى سرکوب شورشیان بصره به سوى بصره آمد و از مردم کوفه خواست به آن حضرت بپیوندند. ابوموسى مانع شد و گفت در جاى خود بنشینید و حرکت نکنید. مالک اشتر به کوفه آمد و او را از فرماندارى عزل کرد و مردم کوفه را براى پیکار با شورشیان بصره (جنگ جمل) بسیج نمود.(11) او مردى متظاهر به آداب اسلامى و مقدسنما بود.
به یقین او بعد از این ماجرا کینه امیرمؤمنان على علیه السلام و یارانش را به دل گرفت و منتظر فرصتى بود تا انتقام بگیرد. تا آنجا که بعد از جنگ صفین مسأله حکمین پیش آمد و با اینکه امام با انتخاب او به عنوان حکمیت از سوى مردم عراق سخت مخالف بود، اصرار گروهى از سادهلوحان یا عوامل مرموز معاویه و یا منافقان سبب شد امام با انتخاب او موافقت کند. او بهترین فرصت را براى انتقامجویى به دست آورد و بر خلاف آنچه معروف است که عمرو عاص در ماجراى حکمیت وى را اغفال کرد و فریب داد و به همین دلیل ضربالمثل در بلاهت و کودنى شد بعید به نظر نمىرسد که این کار توطئه مشترکى از سوى ابوموسى و عمرو عاص باشد. او مطمئن بود در حکومت على راه به جایى نمىبرد ولى در حکومت معاویه راه پیشرفت و ترقى مادى به رویش باز است.
به همین دلیل روایات شدیدى در مذمت او وارد شده که نشان مىدهد مرد بسیار خبیث و جنایتکارى بود.
از جمله ابن ابىالحدید در شرح نهجالبلاغه خود نقل مىکند که على علیه السلام بعد از نماز صبح و مغرب گروهى را لعنت مىکرد از جمله آنها ابوموسى اشعرى بود.(12)
مرحوم صدوق در کتاب خصال از ابوذر نقل مىکند که پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله فرمود:بدترین اوّلین و آخرین دوازده کس بودند: شش نفر از پیشینیان و شش نفر از
آخرین و عبداللَّه بن قیس (ابوموسى اشعرى) را از این شش نفر شمرد و او را به سامرى این امت وصف کرد.
این تشبیه نشان مىدهد که او مرد مرموز و خطرناک و فریبکارى بوده است.
در روایت دیگرى از امام على بن موسىالرضا علیهما السلام مىخوانیم که بیزارى جستن از ابوموسى اشعرى از اسلام خالص است و او از سگهاى دوزخ است.(13)
روایات متعدد دیگرى نیز در مذمت شدید او وارد شده است و به گفته مرحوم آیة اللَّه خویى در کتاب معجم رجالالحدیث خبث طینت و عداوت او نسبت به امیرمؤمنان واضحتر از آن است که بر کسى مخفى بماند و در رسوایى او همین بس که امیرمؤمنان را در ماجراى حکمیت (به پندار خودش) از خلافت عزل کرد.(14)
عجیبتر اینکه او خود با على علیه السلام بیعت کرده بود و مىدانست عامه مسلمانان با آن حضرت بیعت کردند و اینکه هر کس بر خلاف آن حضرت قیام کند گمراه است با این حال به علت عناد و دشمنى و دنیاپرستى و هواى نفس همه این معلومات خود را رها ساخت و حکم به خلع آن حضرت از خلافت نمود در حالى که عمرو عاص وفادارى خود را به معاویه نشان داد و رأى به تثبیت او در خلافت داد.
از قرائنى که گواهى مىدهد کار ابو موسى در مسأله حکمین توطئه بوده داستانى است که طبرى در تاریخ خود نقل مىکند. او در حوادث سنه 60 هجرى مىنویسد ابو موسى اشعرى بر معاویه وارد شد در حالى که جبه سیاهى بر تن کرده بود بر معاویه سلام کرد و گفت:«السَّلامُ عَلَیْکَ یا أمینَ اللَّهِ»معاویه سلام او را جواب گفت وقتى که از نزد معاویه بیرون آمد معاویه گفت: این پیرمرد نزد من
آمده بود که فرماندارى یکى از ولایات را به او بسپارم ولى به خدا سوگند این کار را نخواهم کرد (زیرا مىدانست او در میان مردم منفور است).(15)
1) سند نامه:همانگونه که در عنوان نامه آمد سعید بن یحیى اموى که از علماى قرن سوم هجرى بوده، آن را در کتاب معروف خود به نام المغازى آورده است و در کتاب مصادر نهجالبلاغه سند دیگرى براى آن ذکر نشده است.
2) «قَرْح» بر وزن «فرد» زخمى است که از خارج بر بدن وارد مىشود و «قُرْح» بر وزن «قفل» زخم چرکینى است که به صورت دمل از داخل بدن حادث مىشود؛ ولى ممکن است منظور حضرت در عبارت فوق هر دو معنا باشد.
3) «عَلَق» به معناى خون غلیظ بسته شده است که هر گاه روى زخم ظاهر شود زیر آن به عفونت مىکشد و مداواى زخم مشکل مىشود و از این رو امروز سعى دارند که زخم را مرتباً شستشو دهند تا چنین قشرى روى آن پیدا نشود.
4) «وَأَیْتُ» از ریشه «وأى» بر وزن «رأى» به معناى وعده دادن است.
5) حجرات، آیه 9.
6) بحارالانوار، ج 10، ص 450.
7) «أَعْبَد» از ریشه «عبد» بر وزن «أبد» به معناى تنفر، بیزارى و غضب نسبت به چیزى است. این واژه ریشهدیگرى دارد که همان عبادت به معناى بندگى و تسلیم و خضوع است و در جمله بالا معناى اوّل اراده شده است.
8) «طائرون» جمع «طائر» در اصل به معناى پرنده است و به کسى که در انجام کارى شتاب مى کند نیز اطلاق مى شود.
9) «أقاویل» جمع «أقوال» و «أقوال» نیز جمع «قول» و در اینجا به معناى سخنان دروغین است، هر چند «قول» معمولا به هر سخنى گفته مىشود؛ خواه راست باشد یا دروغ.
10) کامل ابن اثیر، ج 3، ص 99. شرح این ماجرا را ذیل نامه 63 نوشتهایم.
11) اسد الغابة فى معرفة الصحابة؛ الاستیعاب و کامل ابن اثیر (شرح حال ابوموسى اشعرى).
12) شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحدید، ج 2 ص 260.
13) بحارالانوار، ج 10، ص 358، ح 1.
14) معجم الاحادیث، ج 10، ص 287.
15) تاریخ طبرى، ج 4، ص 245 و کامل ابن اثیر، ج 4، ص 12.