و من کتاب له علیهالسلام
لِعَبْدِاللَّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ لَمَّا بَعَثَهُ لِلْاحْتِجاجِ عَلَى الْخَوارِجِ
از توصیههاى امام علیه السلام
به عبد اللَّه بن عباس است هنگامى که وى را براى گفتوگو
نزد خوارج فرستاد.(1)
توصیه در یک نگاه
امیرمؤمنان على علیه السلام در این توصیه که خطاب به ابن عباس بیان فرموده در آن زمان که او را براى سخن گفتن با خوارج فرستاد روش استدلال در برابر آنان را به او یاد مىدهد و مىفرماید: به آیات متشابه قرآن که ممکن است تفاسیر مختلفى براى آن داشته باشند احتجاج نکند، بلکه با سنّت که بسیار شفاف و روشن است
با آنها استدلال کند.
مىدانیم خوارج آیه شریفه «إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّه»(2)را بهانه کرده بودند و مىگفتند حکمیت که على علیه السلام در مقابل شامیان آن را پذیرفته بر خلاف این آیه است، زیرا این آیه حکمیت را فقط براى خدا مىداند. در حالى که مىدانیم آیه ناظر به این معنا نیست و حاکمیت خداوند را در احکام کلّى بیان مىکند نه موارد جزئى و شخصى و تطبیق آن کلیات بر موارد شخصى باید به وسیله حکمین انجام گیرد؛ ولى آنها بر پندار باطل خود اصرار داشتند اما اگر ابن عباس مثلًا به حدیث معروف«عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ وَالْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ یَدُورُ حَیْثُمَا دَارَ»(3)یا حدیث«اللَّهُمَّ وَالِمَنْ وَالَاهُ وَعَادِ مَنْ عَادَاهُ وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ»(4)که از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله به طور مسلم نقل شده استدلال کند، دیگر آنها نمىتوانند پاسخى به آن بگویند.
لَا تُخَاصِمْهُمْ بِالْقُرْآنِ، فَإِنَّ الْقُرْآنَ حَمَّالٌ ذُو وُجُوهٍ، تَقُولُ وَیَقُولُونَ، وَلَکِنْ حَاجِجْهُمْ بِالسُّنَّةِ، فَإِنَّهُمْ لَنْ یَجِدُوا عَنْهَا مَحِیصاً.
ترجمه
با آیات قرآن با آنها بحث و محاجّه نکن، زیرا (بعضى از آیات) قرآن تاب معانى مختلف و امکان تفسیرهاى گوناگون دارد تو چیزى مىگویى و آنها چیز دیگر (و سخن به جایى نمىرسد) ولى با سنّت صریح (پیامبر) با آنها گفتوگو و محاجه کن که راه فرارى از آن نخواهند یافت (و ناچار به تسلیم در برابر آن هستند).
شرح و تفسیر
در برابر خوارج با سنت پیامبر استدلال کن
از تواریخ به خوبى استفاده مىشود على علیه السلام هرگز مایل نبود خوارج به قتل برسند، بلکه حد اکثر کوشش را براى هدایت آنان اعمال کرد، زیرا آنها با معاویه و یارانش تفاوت روشنى داشتند؛ آنها عمدا و از روى هواى نفس به دنبال باطل بودند و به آن رسیدند؛ ولى خوارج به دنبال حق مىرفتند و بر اثر نادانى و تعصب گرفتار باطل شدند، از این رو هم خود امام با آنها صحبت کرد و هم ابن عباس را براى سخن گفتن با ایشان فرستاد و مىدانیم سخنان امام تأثیر زیادى گذاشت و اکثریت آنها از راه باطل برگشتند و اقلیتى ماندند و به مبارزه برخاستند و از بین رفتند.
امام در آغاز این سخن مىفرماید: «با آیات قرآن با آنها بحث و محاجّه نکن،
زیرا (بعضى از آیات) قرآن تاب معانى مختلف و امکان تفسیرهاى گوناگون دارد تو چیزى مىگویى و آنها چیز دیگر (و سخن به جایى نمىرسد)»؛(لَا تُخَاصِمْهُمْ بِالْقُرْآنِ، فَإِنَّ الْقُرْآنَ حَمَّالٌ(5) ذُو وُجُوهٍ، تَقُولُ وَیَقُولُونَ)
این یک واقعیت است که بعضى آیات قرآن متشابهاند که آنها را مىتوان بر معانى مختلف و گاه متضاد حمل کرد در حالى که آیات محکمات و غیر متشابه را مىتوان تفسیر کرد؛ ولى افرادى که دنبال اغراض خاصى هستند بدون مراجعه به آیات محکمات، آیات متشابه را بر اهداف انحرافى خود تطبیق مىکنند؛ مثلًا قرآن مجید در آیه 22 و 23 سوره قیامت مىفرماید: ««وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ – إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ»؛ (آرى) در آن روز صورتهایى شاداب و مسروراند و به (الطاف) پروردگارشان مىنگرند» گروهى این آیه را چنین تفسیر کردهاند که روز قیامت خدا را با چشم سر مىتوان دید در حالى که قرآن در آیه محکمش مىگوید: ««لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ»؛ چشمها او را نمىبینند».(6) و در داستان موسى پس از آن که عرضه داشت: ««رَبِّ أَرِنی أَنْظُرْ إِلَیْکَ»؛ پروردگارا! خودت را به من نشان ده تا تو را ببنیم» فرمود: ««لَنْ تَرانی»؛ هرگز مرا نخواهى دید».(7)
بدون شک قرآن به لسان عربى مبین نازل شده ولى از آنجا که آیات قرآن جنبه عمومیت و کلیت دارد و غالباً دست روى مصادیق نگذاشته افراد مغرض که اهداف خاصى دارند با استفاده از روش تفسیر به رأى آن را بر مقاصد خود حمل مىکنند و سبب گمراهى خود و دیگران مىشوند؛ ولى سنّت پیغمبر در بسیارى از موارد انگشت روى مصداقها گذارده؛ مصداقهایى که حتى افراد لجوج و بهانهجو نمىتوانند بر آن خرده بگیرند که نمونه آن را در پایان همین
وصیتنامه ملاحظه خواهیم کرد.
لذا امام علیه السلام در ادامه این سخن مىفرماید: «ولى با سنّت صریح (پیامبر) با آنها گفتوگو و محاجه کن که راه فرارى از آن نخواهند یافت (و ناچار به تسلیم در برابر آن هستند)»؛(وَلَکِنْ حَاجِجْهُمْ بِالسُّنَّةِ، فَإِنَّهُمْ لَنْ یَجِدُوا عَنْهَا مَحِیصاً(8)).
شاهد این سخن داستانى است که طبرى (نویسنده کتاب المسترشد) از امیرمؤمنان على علیه السلام نقل کرده است و عصارهاش چنین است: هنگامى که امام ابن عباس را براى گفتوگو با خوارج فرستاد آنها گفتند: ما چند ایراد به على علیه السلام داریم:
1. هنگامى که در صلحنامه حکمین عنوان امیر المؤمنین را براى او نوشتند و عمرو عاص اعتراض نمود آن را محو کرد.
2. به حکمین گفت: نگاه کنید اگر معاویه از من سزاوارتر به خلافت است او را تثبیت کنید.
3. او خودش در قضاوت از همه آگاهتر بود، چرا کار را به دست حکمین سپرد؟
4. اصولًا چرا حکمیت را در دین خدا پذیرفت؛ حاکم فقط خداست.
5. چرا سلاحها و حیوانات آنها را روز جنگ بصره در میان ما تقسیم کرد ولى زنان و فرزندان آنها را به عنوان برده تقسیم نکرد؟
6. او از سوى پیغمبر وصى بود چرا مقام خود را ضایع کرد و مردم را دعوت به سوى خود ننمود؟
ابن عباس خدمت امیرمؤمنان آمد و سخنان آنها را بازگو کرد.
امام فرمود: تو به آنها بگو آیا راضى به خدا و رسول خدا هستید یا نه؟ آنها
مىگویند: آرى. سپس تمام ایرادهاى آنها را به این طریق پاسخ بگو:
اما اینکه من اجازه دادم عنوان امیرمؤمنان را حذف کنند این در واقع اقتدا به پیغمبر اکرم بود که در روز حدیبیه در صلحنامهاى که با مشرکان داشتیم من نوشتم:«هذا ما صالَحَ بِهِ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ»نماینده مشرکان ایراد کرد ما او را رسول خدا نمىدانیم حذف کن پیغمبر صلى الله علیه و آله به من امر فرمود چنین کن و این عنوان محو شد و به من فرمود: اى على تو هم گرفتار شبیه همین موضوع خواهى شد. این پاسخ براى خوارج مطرح شد و آنها پذیرفتند.
اما اینکه گفتید: من در خودم شک کردم چون به حکمین گفتم: آن کس را که شما صالحتر مىدانید تثبیت کنید، این شبیه چیزى است که قرآن مجید به پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله دستور داده که بگوید: ««إِنَّا أَوْ إِیَّاکُمْ لَعَلى هُدىً أَوْ فی ضَلالٍ مُبینٍ»؛ و ما یا شما بر (طریق) هدایت یا در گمراهى آشکارى هستیم».(9) در حالى که به یقین پیغمبر بر حق بود. خوارج این را شنیدند و پذیرفتند.
اینکه گفتید: من با اینکه در داورى از همه برترم چرا داورى حکمین را پذیرفتم، این همانند کار پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله است که درباره یهود بنىقریظه حکمیت را به سعد بن معاذ داد در حالى که خودش در داورى از همه برتر بود و قرآن مىگوید: ««لَقَدْ کانَ لَکُمْ فی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»؛ به یقین براى شما در زندگى پیامبر خدا سرمشق نیکویى بود».(10) من به آن حضرت تأسى کردم. هنگامى که خوارج این را شنیدند پذیرفتند.
اما اینکه مىگویید: چرا سلاحها و حیوانات دشمن را پس از پیروزى در جنگ جمل تقسیم کردم اما زنان و فرزندانشان را برده شما نساختم، من خواستم منّتى بر اهل بصره بگذارم همان کارى که پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله با اهل مکه کرد. به
علاوه کدام یک از شما حاضر بودید عایشه را جزء سهم خود بپذیرید و کنیز خود بدانید؟ هنگامى که خوارج این را شنیدند پذیرفتند.
سپس در آخرین اشکال فرمود: اینکه به من ایراد مىکنید من وصى منصوب پیغمبر صلى الله علیه و آله بودم چرا مردم را بهسوى خود دعوت نکردم دلیلش این بود که شما مرا نپذیرفتید و دیگرى را بر من مقدم داشتید شما مقام وصى بودن مرا ضایع کردید نه من؛ امام و وصى همچون پیغمبران نیست که دعوت به خویش کند او بعد از تعیین پیغمبر بىنیاز از دعوت به خویشتن است او در واقع همچون کعبه است که مردم باید به سراغ او بروند نه آنکه کعبه به سوى آنها بیاید.
هنگامى که خوارج این پاسخ را شنیدند آن را نیز پذیرفتند و به همین دلیل چهار هزار نفر از آنها بازگشتند (و طبق روایتى دوازده هزار نفر بودند که هشت هزار نفر از آنها بازگشتند و اقلیت چهارهزار نفرى باقى ماندند که سپاه على علیه السلام آنها را درهم کوبیدند).(11)
نکته
چرا استدلال به سنّت؟
اینکه امام علیه السلام در این نامه به ابن عباس مىفرماید: «هنگامى که مىخواهى با خوارج سخن بگویى با سنّت به آنها جواب ده نه با آیات قرآن، زیرا قرآن ذو وجوه (داراى تفسیرهاى گوناگون) است» ممکن است اشاره به دو مطلب باشد:
1. قرآن محکمات و متشابهات دارد؛ یعنى آیاتى کاملًا روشن و آیاتى که ممکن است معانى مختلف براى آن ذکر شود. هرگاه این آیات در کنار هم چیده شود عربى مبین است و مفاهیمى کاملًا روشن دارد؛ مثلًا آیه ««إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ»؛
حکم تنها از آنِ خداست»(2) هنگامى که در کنار آیه شریفه «فَابْعَثُوا حَکَماً مِنْ أَهْلِهِ وَحَکَماً مِّنْ أَهْلِها»(12)گذارده شود معلوم مىشود که معناى حاکمیت و داورىِ خدا این است که هرکس مىخواهد حکمیت کند باید طبق قرآن و فرمان خدا باشد و لازم نیست خداوند درباره هر قضیه شخصیهاى آیهاى نازل کند.
ولى بیماردلان و کسانى که به تعبیر قرآن «الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ»(13)مىباشند متشابهات را مىگیرند و محکمات را رها مىکنند و آیات قرآن را مطابق میل و خواسته نادرست خود تفسیر مىنمایند. به همین دلیل امام علیه السلام به ابن عبّاس مىفرماید: «براى رهایى از بحثهاى منافقان و کوردلان به سراغ قرآن نرود، زیرا بحثهاى دامنهدارِ محکم و متشابه پیش مىآید و آنها که فقط به دنبال متشابهات اند به خواسته خود مىرسند».
2. قرآن چون به منزله قانون اساسى اسلام است طبعا مسائل را غالباً به صورت کلى بیان مىکند و تطبیق کلیات بر مصداقها گاه بر اثر لجاجت و یا کجفهمى مورد سوء استفاده قرار مىگیرد در حالى که سنّت در بسیارى از موارد به صورت فعل شخصى پیامبر است و هیچ جاى انکار و گفتوگو در آن نیست مثل اینکه در داستان «بنىقریظه» پیامبر داورى را به «سعد بن معاذ» داد! این خود جواب دندانشکنى براى خوارج است که مىگفتند: داورى مخصوص خداست.
آرى بخش مهمى از سنّت پیامبر افعال اوست که در موارد خاصى از آن حضرت سر مىزد در حالى که قرآن تنها سخنان خداست و این سخنان هرچند براى حقجویان ابهامى ندارد ولى براى افراد مغرض و لجوج قابل سوء استفاده است.
1) سند توصیه:نویسنده کتاب مصادر نهجالبلاغه مىگوید: این کلام از على علیه السلام مشهور است؛ ابن اثیر در کتاب نهایه به مناسبت واژه «حمّال» آن را با تفاوتى آورده است و زمخشرى نیز در ربیعالابرار آن را با اختلاف دیگرى ذکر کرده و همه اینها نشان مىدهد که آنان منابع دیگرى جز نهجالبلاغه در دست داشتهاند (مصادر نهجالبلاغه، ج 3، ص 467).
2) یوسف، آیه 40.
3) بحارالانوار، ج 10، ص 450.
4) همان مدرک، ج 23، ص 103، ح 11.
5) «حمّال» چیزى که تاب معانى مختلفى دارد.
6) انعام، آیه 103.
7) اعراف، آیه 143.
8) «مَحِیص» به معناى راه فرار از ریشه «حیص» بر وزن «حیف» در اصل به معناى بازگشت و عدول از چیزى است و «محیص» اسم مکان به معناى مکان فرار یا پناهگاه است.
9) سبأ، آیه 24.
10) احزاب، آیه 21.
11) شرح نهجالبلاغه علّامه شوشترى، ج 10، ص 423، این حدیث با تفاوتهایى در تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 192 آمده است.
12) نساء، آیه 35.
13) آل عمران، آیه 7.