جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

نامه 73

زمان مطالعه: 9 دقیقه

و من کتاب له علیه‏السلام

إلى‏ مُعاوِیَةَ

از نامه‏هاى امام علیه السلام‏

به معاویه است.(1)

نامه در یک نگاه‏

امام علیه السلام در این نامه پس از نامه‏هاى مکررى که در پاسخ به نامه‏هاى معاویه نوشته است و تأثیرى در او نگذاشته اظهار نگرانى مى‏کند. آن‏گاه او را به کسى تشبیه مى‏فرماید که در خواب سنگینى فرو رفته و رؤیاهاى کاذب مى‏بیند سپس امام به او هشدار مى‏دهد که شیطان به تو اجازه نمى‏دهد به کارهاى خیر بپردازى یا به اندرزهاى من گوش فرا دهى.

أَمَّا بَعْدُ، فَإِنِّی عَلَى التَّرَدُّدِ فِی جَوَابِکَ، وَالِاسْتِمَاعِ إِلَى کِتَابِکَ، لَمُوَهِّنٌ رَأْیِی، وَمُخَطِّئٌ فِرَاسَتِی. وَإِنَّکَ إِذْ تُحَاوِلُنِی الْأُمُورَ وَتُرَاجِعُنِی السُّطُورَ، کَالْمُسْتَثْقِلِ النَّائِمِ تَکْذِبُهُ أَحْلَامُهُ، وَالْمُتَحَیِّرِ الْقَائِمِ یَبْهَظُهُ مَقَامُهُ، لَایَدْرِی أَ لَهُ مَا یَأْتِی أَمْ عَلَیْهِ، وَلَسْتَ بِهِ، غَیْرَ أَنَّهُ بِکَ شَبِیهٌ. وَأُقْسِمُ بِاللَّهِ إِنَّهُ لَوْ لَابَعْضُ الِاسْتِبْقَاءِ، لَوَصَلَتْ إِلَیْکَ مِنِّی قَوَارِعُ، تَقْرَعُ الْعَظْمَ وَتَهْلِسُ اللَّحْمَ! وَاعْلَمْ أَنَّ الشَّیْطَانَ قَدْ ثَبَّطَکَ عَنْ أَنْ تُرَاجِعَ أَحْسَنَ أُمُورِکَ، وَتَأْذَنَ لِمَقَالِ نَصِیحَتِکَ، وَالسَّلَامُ لِأَهْلِهِ.

ترجمه‏

اما بعد (از حمد و ثناى الهى) من در اینکه مکرر به پاسخ نامه‏هاى تو پرداخته و گوش به آن فرا داده‏ام خود را سرزنش مى‏کنم و هوشیارى خود را تخطئه مى‏نمایم (چرا که سخنانم همچون میخ آهنینى است که در سنگ فرو نمى‏رود و یا همچون خطاب به دیوارها و اشیاى بى‏جان و بى‏روح است). در آن هنگام که تو از من خواسته‏هایى (مانند حکومت شام یا حکم ولایت عهدى) دارى و پیوسته نامه‏نگارى مى‏کنى به کسى مى‏مانى که به خواب سنگینى فرو رفته و رؤیاهاى (آشفته) مى‏بیند که به او دروغ مى‏گوید و یا همچون شخص سرگردانى که ایستاده است و ایستادنش او را به مشقت افکنده (زیرا نمى‏داند به کدام راه برود) و نمى‏داند که آینده به سود اوست یا به زیانش. گرچه تو آن شخص نیستى (که چنین خواب آشفته‏اى دیده باشد و سرگردان شده) بلکه او شبیه به توست! به خدا سوگند اگر نبود علاقه به باقى‏ماندن (مؤمنان پاک‏دل و آثار

اسلام و نتیجه زحمات پیغمبر اکرم) ضربه‏هاى کوبنده‏اى از من به تو مى‏رسید که استخوانت را خُرد و گوشت تو را آب مى‏کرد و بدان که شیطان از اینکه به کارهاى خوب بپردازى تو را باز داشته و به تو اجازه نمى‏دهد به اندرزهایى که به سود توست گوش فرا دهى و سلام بر آنها که شایسته سلامند.

شرح و تفسیر

خواب آشفته مى‏بینى!

این سیزدهمین نامه‏اى است که در نهج‏البلاغه از امام به معاویه نقل شده است و به اضافه نامه 75 که بعدا خواهد آمد مجموعا چهارده نامه مى‏شود. تعبیرات این نامه نشان مى‏دهد که از آخرین نامه‏هاى امام به اوست مى‏فرماید: «اما بعد (از حمد و ثناى الهى) من در اینکه مکرر به پاسخ نامه‏هاى تو پرداخته و گوش به آن فرا داده‏ام خود را سرزنش مى‏کنم و هوشیارى خود را تخطئه مى‏نمایم (چرا که سخنانم همچون میخ آهنینى است که در سنگ فرو نمى‏رود و یا همچون خطاب به دیوارها و اشیاى بى‏جان و بى‏روح است)»؛(أَمَّا بَعْدُ، فَإِنِّی عَلَى التَّرَدُّدِ(2) فِی‏جَوَابِکَ، وَالِاسْتِمَاعِ إِلَى کِتَابِکَ، لَمُوَهِّنٌ(3) رَأْیِی، وَمُخَطِّئٌ فِرَاسَتِی).

این جمله شبیه تعبیرى است که قرآن مجید درباره نصایح پیغمبر به مشرکان بیان کرده مى‏فرماید: ««إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتَى‏ وَلا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرینَ»؛ مسلماً تو نمى‏توانى صداى خود را به گوش مردگان برسانى و نه سخنت را به گوش کران که روى برگردانند و دور شوند!».(4)

طبیعى است هنگامى که انگیزه‏هاى شیطانى و هوا و هوس وجود انسان را پر

کند روح او در برابر سخنان حق‏طلبان غیر قابل نفوذ مى‏شود و چیزى از سخنان آنها در او اثر نمى‏گذارد

آن‏گاه امام علیه السلام پاسخ کوبنده‏اى به درخواست‏هاى معاویه درباره سپردن حکومت شام به او یا نوشتن فرمان ولایت عهدى براى وى مى‏دهد و او را با دو تشبیه از این درخواست‏هاى نامعقول مأیوس مى‏سازد مى‏فرماید: «در آن هنگام که تو از من خواسته‏هایى (مانند حکومت شام یا حکم ولایت عهدى) دارى و پیوسته نامه‏نگارى مى‏کنى به کسى مى‏مانى که به خواب سنگینى فرو رفته و رؤیاهاى (آشفته) مى‏بیند که به او دروغ مى‏گوید و یا همچون شخص سرگردانى که ایستاده است و ایستادنش او را به مشقت افکنده (زیرا نمى‏داند به کدام راه برود) و نمى‏داند که آینده به سود اوست یا به زیانش»؛(وَإِنَّکَ إِذْ تُحَاوِلُنِی(5) الْأُمُورَ وَتُرَاجِعُنِی السُّطُورَ(6)، کَالْمُسْتَثْقِلِ النَّائِمِ تَکْذِبُهُ أَحْلَامُهُ، وَالْمُتَحَیِّرِالْقَائِمِ یَبْهَظُهُ(7) مَقَامُهُ، لَایَدْرِی أَ لَهُ مَا یَأْتِی أَمْ عَلَیْهِ).

امام در تشبیه اوّل به او مى‏فهماند که آنچه تو از من مى‏خواهى خواب و خیالى بیش نیست؛ خوابى پریشان و دروغین. مگر ممکن است زمام مسلمین به کسى سپرده شود که نه تقوایى دارد و نه عدالتى، نه سابقه‏اى در اسلام و نه درایتى.

در تشبیه دوم او را به فرد گم‏کرده‏راه تشبیه فرموده که سرگردان ایستاده؛ نه توان اقامت در جایش را دارد و نه قدرت بر تصمیم‏گیرى جهت حرکت به سوى مقصدى. اضافه بر این از آینده نیز نگران و بیمناک است و از سرنوشتى که در انتظار اوست بى‏خبر.

امام علیه السلام در پایان این تشبیهات مى‏فرماید: «گرچه تو آن شخص نیستى (که چنین خواب آشفته‏اى دیده باشد و سرگردان شده) بلکه او شبیه به توست!»؛(وَلَسْتَ بِهِ، غَیْرَ أَنَّهُ بِکَ شَبِیهٌ).

این تعبیر لطیفى است که امام بیان فرموده؛ به جاى اینکه بگوید تو شبیه چنین شخصى هستى مى‏فرماید: او شبیه به توست. اشاره به اینکه تو در این گمراهى و سرگردانى و خیالات خام اصل و اساس محسوب مى‏شوى و گمراهان شبیه تواند.

راستى عجیب است که شخصى مانند معاویه انتظار خلافت و جانشینى پیغمبر را داشته باشد؛ او تعلق به گروهى دارد که پیامبر تا آخر عمرش با آنها مبارزه کرد و از آخرین کسانى بود که ظاهرا ایمان آورد. آیا کسانى که تا آخرین نفس در صف دشمنان پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله بوده‏اند سزاوار است بعد از پیروزى رسول خدا صلى الله علیه و آله و تحکیم پایه‏هاى حکومت اسلامى بخواهند بر جاى او بنشینند و به نام او حکومت کنند؟ کدام عاقل چنین چیزى را مى‏پسندد؟ ولى با نهایت تأسف در صدر اسلام و بعد از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و شهادت على علیه السلام چنین امرى رخ داد و این نبود مگر به خاطر سستى و ناآگاهى جمعى از مسلمین آن زمان.

به گفته ابن ابى‏الحدید آیا تعجب‏آور نیست کسى که از طلقا و آزاد شدگان در فتح مکه است و اگر ایمان آورده باشد در آخرین خط قرار دارد، هرگاه در مجلسى وارد شود که بزرگان مهاجران و انصار در آنجا حضور داشته باشند بخواهد همه را عقب بزند و در بالاى مجلس- بالاتر از همه- بنشیند؟(8)

سپس در بخش دیگرى امام او را شدیدا تهدید مى‏کند و مى‏فرماید: «به خدا سوگند اگر نبود علاقه به باقى‏ماندن (مؤمنان پاک‏دل و آثار اسلام و نتیجه زحمات پیغمبر اکرم) ضربه‏هاى کوبنده‏اى از من به تو مى‏رسید که استخوانت را خُرد

و گوشت تو را آب مى‏کرد»؛(وَأُقْسِمُ بِاللَّهِ إِنَّهُ لَوْ لَابَعْضُ الِاسْتِبْقَاءِ(9)، لَوَصَلَتْ إِلَیْکَ‏مِنِّی قَوَارِعُ(10)، تَقْرَعُ الْعَظْمَ وَتَهْلِسُ(11) اللَّحْمَ).

اشاره به اینکه اگر از جنگ با تو چشم مى‏پوشم و فعلًا مدارا مى‏کنم نه براى آن است که عِدّه و عُدّه کافى ندارم، بلکه به علت آن است که بیم دارم در این درگیرى مؤمنان باارزشى از میان بروند و اعتقاد مردم متزلزل شود و زحمات پیغمبر صلى الله علیه و آله کم‏رنگ گردد. منظور از جمله‏«لَوْ لَابَعْضُ الِاسْتِبْقَاءِ»همین است.بعضى دیگر از شارحان نهج‏البلاغه مانند ابن ابى الحدید براى این جمله احتمال دیگرى ذکر کرده‏اند و آن اینکه منظور از این ضربات کوبنده که استخوان را خُرد و گوشت را آب مى‏کند سخنانى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله درباره فجایع بنى‏امیّه و رسوایى‏هاى آنان است که اگر امام فاش مى‏کرد آنها را در هم مى‏کوبید.

سپس مى‏افزاید: امامیه معتقدند که پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله امور مربوط به زنانش را بعد از رحلت خود به دست على علیه السلام سپرد و به او اجازه داد که هر کدام از آنان که (مسیر خلافى را پیمودند و) آن حضرت مصلحت دید، ارتباط آنان را با پیغمبر اکرم قطع کند. از جمله مى‏توانست ارتباط «ام حبیبه»؛ (همسر پیغمبر و خواهر معاویه) را از پیغمبر قطع کند و از حالت ام المؤمنین خارج شود و ازدواج با او براى مردان امت جایز باشد و این را مجازاتى براى معاویه برادرش و مجازاتى براى خودش (ام حبیبه) قرار دهد، زیرا «ام حبیبه» همانند برادرش معاویه بغض على را در دل داشت و اگر على علیه السلام این کار را مى‏کرد معاویه را در انظار عموم در هم مى‏کوبید.

سپس ابن ابى‏الحدید مى‏افزاید: امامیه از روات خود نیز نقل کرده‏اند که على علیه السلام عایشه را نیز به چنین چیزى تهدید کرد؛ ولى ما چنین اخبارى را نمى‏پذیریم و کلام على علیه السلام در نامه مورد بحث را طور دیگرى تفسیر مى‏کنیم و مى‏گوییم: گروه کثیرى از صحابه با على علیه السلام بودند که پیغمبر اکرم معاویه را حتى بعد از آنى که اسلام را پذیرفت لعن کرد و مى‏فرمود او منافق کافر و اهل دوزخ است و اخبار در این زمینه مشهور است.(12) امام مى‏توانست خط و گواهى این گروه از صحابه را در این باره به شام بفرستد و به گوش شامیان برساند؛ ولى این کار را به مصلحت (امت) ندانست و اگر این کار را مى‏کرد معاویه را در هم مى‏کوبید.(13)

علّامه شوشترى بعد از نقل این کلام شدیداً به ابن ابى‏الحدید اعتراض مى‏کند که هیچ یک از امامیه معتقد نیست که على علیه السلام قادر بود رابطه ام حبیبه یا عایشه را از پیغمبر چنان قطع کند که نکاح آنها براى مردان امت جایز باشد، بلکه تنها احترام امّ‏المؤمنین بودن و رابطه معنوى آنها را از پیغمبر مى توانست قطع کند و این مطلب چیزى نیست که تنها علماى امامیه به آن قائل باشند؛ بلکه بعضى از علماى اهل سنّت مطابق نقل ابن اعثم کوفى در کتاب الفتوح(14)نیز چنین روایتى را نقل کرده‏اند که پیغمبر این اجازه را به على علیه السلام داده بود.(15)

ولى همان‏گونه که در بالا آمد تفسیر مناسب براى کلام امام در این نامه همان تفسیر اوّل است.

آن‏گاه امام علیه السلام در آخرین جمله‏هاى خود در این نامه صریحاً به معاویه‏

مى‏فرماید: «بدان که شیطان از اینکه به کارهاى خوب بپردازى تو را باز داشته و به تو اجازه نمى‏دهد به اندرزهایى که به سود توست گوش فرا دهى و سلام بر آنها که شایسته سلامند»؛(وَاعْلَمْ أَنَّ الشَّیْطَانَ قَدْ ثَبَّطَکَ(16) عَنْ أَنْ تُرَاجِعَ أَحْسَنَ أُمُورِکَ،وَتَأْذَنَ لِمَقَالِ نَصِیحَتِکَ، وَالسَّلَامُ لِأَهْلِهِ).

جاى تردید نیست که گوینده‏اى همچون على بن ابى طالب و سخنانى همچون خطبه‏ها و نامه‏هاى او مى‏تواند بیشترین تأثیر را در مخاطبان بگذارد؛ ولى هنگامى که محل قابل نباشد چه سود. آیا گل‏ها در شوره‏زار مى‏رویند و آیا میخ آهنین در سنگ فرو مى‏رود؟

به یقین سخنانى مؤثرتر از سخنان پیامبر اسلام یافت نمى‏شود؛ ولى خداوند در قرآن صراحتا در آیه فوق مى‏گوید: ««وَسَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ»؛ براى آنان یکسان است، انذارشان کنى یا نکنى، ایمان نمى‏آورند».(17)

نکته

پیشگویى‏هاى پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله درباره معاویه‏

متأسّفانه بعضى از برادران اهل سنّت به علت عدم آگاهى یا عدم دسترسى به منابع خودشان هنوز معاویه را جزء صحابه و قابل دفاع مى‏دانند در حالى که اگر آثار علماى خود را بررسى کنند به اشتباه بودن فکر پى مى‏برند. ما در اینجا عین عبارت ابن عساکر را که از او به «الإمامُ الْحافِظُ المَوَرِّخ» تعبیر مى‏کنند و از علماى معروف قرن ششم است از کتاب تاریخ دمشق و بدون کم و کاست نقل مى‏کنیم:

1. او از ابوسعید نقل مى‏کند که رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود:«إذا رَأَیْتُمْ مُعاوِیَةَ عَلى‏ مِنْبَری فَاقْتُلُوهُ؛هنگامى که معاویه را بر منبر من ببینید او را به قتل برسانید».

2. در حدیث دیگرى از وى نقل مى‏کند که پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود:«إذا رَأَیْتُمْ مُعاوِیَةَ عَلى‏ مِنْبَری فَارْجُمُوهُ؛هنگامى که معاویه را بر منبر ببینید او را سنگسار کنید».

3. همین حدیث را از عبد اللَّه با تعبیر«فَاقْتُلُوهُ»نقل مى‏کند.(18)

4. رجالى معروف اهل‏سنّت «عبداللَّه بن عدى» در کتاب کامل بعد از ذکر این احادیث و تضعیف اسناد بعضى از آنها به این حدیث اهمّیّت مى‏دهد که ابوسعید از رسول خدا صلى الله علیه و آله نقل کرده که فرمود:«إذا رَأَیْتُمْ مُعاوِیَةَ عَلى‏ هذِهِ الْأعْواد فَاقْتُلُوهُ؛هنگامى که معاویه را بر این چوبها (اشاره به منبر است) دیدید او را به قتل برسانید». هنگامى که ابو سعید این حدیث را نقل کرد زمانى بود که معاویه (در عصر عمر) بر منبر خطبه‏اى مى‏خواند. مردى از انصار برخواست و شمشیر خود را کشید که به او حمله کند. ابو سعید گفت: چه مى‏کنى؟ گفت: این روایت را من از پیغمبر شنیدم. ابوسعید گفت: من هم شنیده‏ام ولى دوست نداریم در عصر خلافت عمر بدون اجازه او شمشیر بر کسى بکشیم. قبول کردند که در این باره نامه‏اى به عمر بنویسند اما پیش از آنکه جواب نامه بیاید خبر مرگ عمر آمد.(19)

طبرى این روایات را در تاریخ خود به طور گسترده ضمن نامه معتضد عباسى آورده است.(20)

5. طبرى در جلد یازدهم تاریخ خود نقل مى‏کند که پیغمبر اکرم روزى ابوسفیان را دید که سوار بر الاغى است و معاویه زمام آن را گرفته و یزید فرزندش آن حیوان را از پشت سر مى‏راند. پیغمبر فرمود:

«لَعَنَ اللَّهُ الْقائِدَ وَالرَّاکِبَ وَالسَّائِقَ؛

خداوند آن کس که زمام را به دست گرفته و آن کس که سوار است و آن کس که از پشت سر حیوان را مى‏راند همه را لعن کند».(21)

6. مورخ معروف، ابن‏اثیر در کتاب اسدالغابة فى معرفة الصحابة نقل مى‏کند که پغمبر اکرم صلى الله علیه و آله در حدیثى فرمود: خلافت هرگز به طلقا و فرزندان آنها و کسانى که در سال فتح مکه ایمان آوردند نمى‏رسد. بعد اضافه مى‏کند که این حدیث را هر سه نفر (ابن منده، ابونعیم و ابن عبدالبرّ) نقل کرده‏اند.(22)

خلاصه از روایاتى که در نکوهش معاویه در کتب مختلف نقل شده و آنچه در تواریخ اسلامى اعم از شیعه و سنى درباره آن آمده که بخشى از آن را ذیل نامه 16 در جلد نهم آوردیم، روشن مى‏شود که هیچ انسان محقق و حتى افراد عادى نمى‏توانند در انحراف و فساد اعمال او تردید کنند مگر آنکه مانند بعضى از متعصبین، شدیدالتعصب باشند که چشم بر تمام واقعیت‏ها مى‏بندند و این جمله را تکرار مى‏کنند: که او از صحابه است و همه صحابه داراى قداست‏اند!!


1) سند نامه:تنها منبعى که در کتاب مصادر نهج‏البلاغه این نامه را از آن نقل کرده کتاب الطراز امیریحیى علوى است که گرچه بعد از سیّد رضى مى‏زیسته ولى تفاوت در بعضى از تعبیرات نشان مى‏دهد که وى آن را از منبعى غیر از نهج‏البلاغه گرفته است. (مصادر نهج‏البلاغه، ج 3، ص 463).

2) «التَردُّد» گاه به معناى شک و تردید است و گاه به معناى رفع و آمد و تکرار و در اینجا به قرائنى که در کلام‏است معناى دوم اراده شده است‏.

3) «مُوَهِّنْ» از ریشه «توهین» به معناى سست کردن آمده است‏.

4) نمل، آیه 80.

5) «تُحاوِلُنى» از ریشه «مُحاولة» به معناى طلب کردن چیزى یا طلب کردن توأم با «حیله» آمده است و درعبارت بالا معناى دوم مناسب‏تر است‏.

6) «السُّطُور» جمع «سَطْر» به معناى سطرهاى نامه است و در اینجا «با» در تقدیر است؛ یعنى با سطور نامه خود پیوسته به من مراجعه مى‏کنى و مطالبه مقامات دارى‏.

7) «یَبْهَظُهُ» از ریشه «بَهْظ» بر وزن «محض» به معناى سنگین کردن و فشار آوردن است‏.

8) شرح نهج‏البلاغه ابن ابى‏الحدید، ج 18، ص 64.

9) «اسْتِبقاء» به معناى باقى گذاشتن چیزى است و گاه به معناى رحم کردن نیز آمده است‏.

10) «قَوارِع» جمع «قارعة» به معناى حادثه سخت و کوبنده است، از ریشه «قرع» به معناى کوبنده گرفته شده است‏.

11) «تَهْلِسُ» از ریشه «هَلْس» بر وزن «درس» به معناى بیمارى سل است، بعضى از ارباب لغت نیز «هلاس» را به معناى بیمارى‏هایى که سبب لاغرى مى‏شود گرفته‏اند و از آنجایى که بیمارى سل شخص مبتلا را کاملًا لاغر مى‏کند، در مورد این بیمارى به کار رفته است‏.

12) روایات مزبور را مى‏توانید به عنوان نمونه در کتاب صفین نصر بن مزاحم که از مورخان مشهور است ص 216 مطالعه فرمایید.

13) شرح نهج‏البلاغه ابن ابى‏الحدید، ج 18، ص 65.

14) فتوح ابن اعثم، ج 2، ص 340.

15) بهج‏الصباغه، ج 4، ص 286.

16) «ثَبَطَ» از ریشه «تثبیط» به معناى جلوگیرى از انجام کارى است‏.

17) یس، آیه 10.

18) تاریخ مدینه دمشق، ج 59، ص 155 به بعد.

19) کامل، عبداللَّه بن عدى، ج 5، ص 200.

20) تاریخ طبرى، ج 10، ص 57 به بعد.

21) همان مدرک، ج 11، ص 357.

22) اسدالغابه، ج 4، ص 387. (شرح حال معاویة بن صخر).