جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

نامه 69

زمان مطالعه: 31 دقیقه

و من کتاب له علیه‏السلام

إلَى الْحارِثِ الْهَمْدانی‏

از نامه‏هاى امام علیه السلام‏

که به حارث همدانى است.(1)

نامه در یک نگاه‏

همان‏گونه که ابن میثم بحرانى رحمه الله اشاره کرده این نامه مجموعه‏اى است از نصایح و اندرزها و اوامر و نواهى و دستوراتى براى بهتر زیستن در جهات‏

معنوى و دنیایى و در واقع یک دوره علم اخلاق به صورت فشرده است که عمل به آن به یقین مایه سعادت دنیا و آخرت هر انسانى است.

مخاطب امام علیه السلام در این نامه «حارث همدانى»(2) است ولى در واقع همه شیعیان بلکه همه مسلمانان مقصودند. سى و سه دستور به حارث مى‏دهد؛ در عباراتى کوتاه و پر معنا که هر کدام مى‏تواند موضوع بحث مشروحى باشد.

بخش اوّل‏

وَتَمَسَّکْ بِحَبْلِ الْقُرْآنِ وَاسْتَنْصِحْهُ، وَأَحِلَّ حَلَالَهُ، وَحَرِّمْ حَرَامَهُ، وَصَدِّقْ بِمَا سَلَفَ مِنَ الْحَقِّ، وَاعْتَبِرْ بِمَا مَضَى مِنَ الدُّنْیَا لِمَا بَقِیَ مِنْهَا، فَإِنَّ بَعْضَهَا یُشْبِهُ بَعْضاً، وَآخِرَهَا لَاحِقٌ بِأَوَّلِهَا! وَکُلُّهَا حَائِلٌ مُفَارِقٌ. وَعَظِّمِ اسْمَ اللَّهِ أَنْ تَذْکُرَهُ إِلَّا عَلَى حَقٍّ، وَأَکْثِرْ ذِکْرَ الْمَوْتِ وَمَا بَعْدَ الْمَوْتِ، وَلَا تَتَمَنَّ الْمَوْتَ إِلَّا بِشَرْطٍ وَثِیقٍ. وَاحْذَرْ کُلَّ عَمَلٍ یَرْضَاهُ صَاحِبُهُ لِنَفْسِهِ وَیُکْرَهُ لِعَامَّةِ الْمُسْلِمِینَ. وَاحْذَرْ کُلَّ عَمَلٍ یُعْمَلُ بِهِ فِی السِّرِّ، وَیُسْتَحَى مِنْهُ فِی الْعَلَانِیَةِ، وَاحْذَرْ کُلَّ عَمَلٍ إِذَا سُئِلَ عَنْهُ صَاحِبُهُ أَنْکَرَهُ أَوِ اعْتَذَرَ مِنْهُ. وَلَا تَجْعَلْ عِرْضَکَ غَرَضاً لِنِبَالِ الْقَوْلِ، وَلَا تُحَدِّثِ النَّاسَ بِکُلِّ مَا سَمِعْتَ بِهِ، فَکَفَى بِذَلِکَ کَذِباً. وَلَا تَرُدَّ عَلَى النَّاسِ کُلَّ مَا حَدَّثُوکَ بِهِ، فَکَفَى بِذَلِکَ جَهْلًا. وَاکْظِمِ الْغَیْظَ، وَتَجَاوَزْ عِنْدَ الْمَقْدَرَةِ، وَاحْلُمْ عِنْدَ الْغَضَبِ، وَاصْفَحْ مَعَ الدَّوْلَةِ، تَکُنْ لَکَ الْعَاقِبَةُ، وَاسْتَصْلِحْ کُلَّ نِعْمَةٍ أَنْعَمَهَا اللَّهُ عَلَیْکَ، وَلَا تُضَیِّعَنَّ نِعْمَةً مِنْ نِعَمِ اللَّهِ عِنْدَکَ، وَلْیُرَ عَلَیْکَ أَثَرُ مَا أَنْعَمَ اللَّهُ بِهِ عَلَیْکَ.

ترجمه‏

به ریسمان قرآن چنگ زن و از آن اندرز بخواه، حلالش را حلال بشمر و حرامش را حرام و آنچه را از حقایق زندگى پیشینیان در قرآن آمده باور کن. از حوادث گذشته دنیا براى باقى مانده و آینده عبرت‏گیر، چرا که بعضى از آن شبیه بعضى دیگر است و پایانش به آغازش باز مى‏گردد و تمام آن متغیر و ناپایدار است. نام خدا را بزرگ بشمار و جز به حق از او نام مبر (و هرگز به نام او به دروغ سوگند مخور). بسیار به یاد مرگ و عالم پس از مرگ باش و هرگز آرزوى مرگ‏

مکن مگر با شرطى مطمئن و استوار (که از اعمال خود مطمئن باشى) از هر عملى که صاحبش آن را (فقط) براى خود مى‏پسندد و براى عموم مسلمانان نمى‏پسندد برحذر باش و (نیز) از هر کارى که در نهان انجام مى‏شود و در ظاهر شرم‏آور است حذر کن و نیز از اعمالى که اگر از صاحبش پرسش شود آن را انکار مى‏کند یا از آن پوزش مى‏طلبد بپرهیز.

(هرگز) عِرض و آبروى خود را هدف تیرهاى سخنان مردم قرار مده و تمام آنچه را (از این و آن) مى‏شنوى براى مردم بازگو مکن، زیرا این کار براى آلودگى تو به دروغ کافى است و (نیز) تمام آنچه را مردم براى تو نقل مى‏کنند تکذیب مکن، زیرا این کار براى نادانى تو کفایت مى‏کند. خشمت را فرو بر و به هنگام قدرت (بر انتقام) گذشت کن و در موقع غضب، بردبارى نما و آن‏گاه که حکومت در دست توست عفو و مدارا کن تا عاقبت نیک براى تو باشد و هر نعمتى را که خداوند به تو داده است به طور صحیح از آن بهره بردارى کن و هیچ نعمتى از نعمت‏هاى خداوند را ضایع و تباه مساز و باید اثر نعمت‏هایى را که خداوند به تو داده است در تو دیده شود.

شرح و تفسیر

یک رشته اندرزهاى مهم‏

امام علیه السلام- همان‏گونه که در بالا آمد- مجموعه‏اى از نصایح و اندرزهاى ارزشمند را گردآورى کرده و براى حارث همدانى که از اصحاب خاص امام و از فقها و دانشمندان امت بود ارسال فرموده تا همگان از آن بهره گیرند.

نخست پیش از هر چیز دیگر توصیه اکید نسبت به قرآن مجید کرده مى‏فرماید: «به ریسمان قرآن چنگ زن و از آن اندرز بخواه، حلالش را حلال بشمر و حرامش را حرام و آنچه را از حقایق زندگى پیشینیان در قرآن آمده باور

کن»؛(وَتَمَسَّکْ بِحَبْلِ الْقُرْآنِ وَاسْتَنْصِحْهُ، وَأَحِلَّ حَلَالَهُ، وَحَرِّمْ حَرَامَهُ، وَصَدِّقْ بِمَا سَلَفَ مِنَ الْحَقِّ).

در واقع امام علیه السلام نخست توصیه‏اى کلى درباره تمسک به قرآن فرموده و سپس آن را با سه جمله شرح مى‏دهد: اوّل اینکه گوش جان به نصایح قرآن بسپارد و اندرزهایش را استخراج کرده به آن عمل نماید. دوم اینکه حلال و حرامش را به رسمیت بشناسد؛ یعنى به آن عمل کند و هرگز از آن منحرف نشود. سوم اینکه آنچه در قرآن درباره اقوام پیشین آمده از عوامل پیروزى و شکست و مجازات‏هاى الهى نسبت به اقوام سرکش و گنهکار را مورد توجّه قرار دهد و از آنها عبرت بگیرد، زیرا هدف قرآن تاریخ‏نویسى یا داستان‏سرایى نبوده، بلکه این بوده که آینده مسلمانان را در آیینه تاریخ گذشتگان به آنان نشان دهد همان‏گونه که قرآن مجید مى‏فرماید: ««لَقَدْ کانَ فی‏ قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِی الْأَلْبابِ ما کانَ حَدیثاً یُفْتَرى‏»؛ به‏راستى در سرگذشت آنها عبرتى براى صاحبان اندیشه بود اینها داستان دروغین نبود».(3)

جمله‏«وَصَدِّقْ بِمَا سَلَفَ مِنَ الْحَقِّ»در واقع اشاره به تصدیق عملى است یعنى حقایقى که از احوال گذشتگان و سرنوشت اقوام پیشین به دست مى‏آید را مورد توجّه قرار ده و از آن درس بیاموز و عمل خود را با آن هماهنگ ساز.

در دومین دستور به سراغ وضع دنیا مى‏رود و مى‏فرماید: «از حوادث گذشته براى باقیمانده وآینده عبرت‏گیر، چراکه بعضى‏ازآن شبیه بعضى دیگراست وپایانش به آغازش باز مى‏گردد و تمام آن متغیر و ناپایدار است»؛(وَاعْتَبِرْ بِمَا مَضَى مِنَ الدُّنْیَا لِمَا بَقِیَ مِنْهَا، فَإِنَّ بَعْضَهَا یُشْبِهُ بَعْضاً، وَآخِرَهَا لَاحِقٌ بِأَوَّلِهَا، وَکُلُّهَا حَائِلٌ(4)

مُفَارِقٌ(5)).

این سخن اشاره به این واقعیت است که حوادث تاریخى و آنچه در دنیا مى‏گذرد گرچه ظاهرا حوادث جدیدى است؛ اما هرگاه نیک در آن بیندیشیم مى‏بینیم نوعى تکرار است و به تعبیر معروف «تاریخ تکرار مى‏شود» و اصولى که بر آن حاکم است یکسان است، همان‏گونه که امام در خطبه 157 مى‏فرماید:«إِنَّ الدَّهْرَ یَجْرِی بِالْبَاقِینَ کَجَرْیِهِ بِالْمَاضِینَ؛دنیا بر کسانى که امروز باقى مانده‏اند همان‏گونه جریان دارد که بر گذشتگان جریان داشت».

امام علیه السلام در یکى دیگر از خطبه‏هاى نورانى خود که مرحوم علّامه مجلسى آن را از امالى صدوق نقل کرده است، مى‏فرماید:«الْمَاضِی لِلْمُقِیمِ عِبْرَةٌ وَالْمَیِّتُ لِلْحَیِّ عِظَةٌ وَلَیْسَ لِأَمْسِ مَضَى عَوْدَةٌ وَلَا الْمَرْءُ مِنْ غَدٍ عَلَى ثِقَةٍ؛گذشته عبرتى است براى امروز و مردگان پند و اندرزى براى زندگانند روزى که گذشت هرگز باز نمى‏گردد و به فردا نیز اطمینانى نیست».(6)

تفاوت این جمله با جمله قبل‏«وَصَدِّقْ‏…» در این است که امام در جمله‏هاى سابق اشاره به احوال اقوام پیشین و سرنوشت تاریخى آنها مى‏کند؛ ولى در این جمله اشاره به حوادث روزگار مى‏نماید؛ مواردى چون آفات، بلاها، کامیابى‏ها و ناکامى‏ها، مرگ و میر دوستان و عزیزان و بى‏مهرى زمانه رسوا.

مفهوم مجموع این کلمات آن است که اگر انسان اصول کلیدى زندگى بشر و حوادث جهان را با مطالعه در تواریخ پیشین دریابد مى‏تواند حوادث امروز و آینده خود را به طور اجمال کشف کند و در برابر آنها موضع مناسبى بگیرد.

تعبیر به‏«حائِل»درباره حوادث دنیا اشاره به زوال آنهاست و تعبیر به «مفارق» اشاره به جدایى آنهاست یعنى ممکن است زائل نشود و از بین نرود ولى از ما

جدا گردد و دور شود.

سپس در سومین دستور مى‏فرماید: «نام خدا را بزرگ بشمار و جز به حق از او نام مبر (و هرگز به نام او به دروغ سوگند مخور)»؛(وَعَظِّمِ اسْمَ اللَّهِ أَنْ تَذْکُرَهُ إِلَّا عَلَى حَقٍّ)، همان‏گونه که در قرآن مجید آمده است: ««وَلا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لّاَیْمانِکُمْ أَنْ تَبَرُّوا وَتَتَّقُوا وَتُصْلِحُوا بَیْنَ النَّاسِ»؛ خدا را در معرض سوگندهاى خود قرار ندهید؛ و براى اینکه نیکى کنید، و تقوا پیشه سازید، و در میان مردم اصلاح کنید (با سوگند خود به خداوند مانع‏تراشى نکنید».(7)

اشاره به اینکه بعضى براى ترک نیکى به مردم و اصلاح در میان آنها سوگند یاد مى‏کردند و آن را مانع از کار خیر مى‏پنداشتند و در واقع قسمى به ناحق مى‏خوردند که قرآن آنها را از آن باز داشته است. سخن امام در اینجا نیز ناظر به آن و امثال آن است.

آن‏گاه در چهارمین و پنجمین اندرز مى‏فرماید: «بسیار به یاد مرگ و عالم پس از مرگ باش و هرگز آرزوى مرگ مکن مگر با شرطى مطمئن و استوار (از اعمال خود مطمئن باشى)»؛(وَأَکْثِرْ ذِکْرَ الْمَوْتِ وَمَا بَعْدَ الْمَوْتِ، وَلَا تَتَمَنَّ الْمَوْتَ إِلَّا بِشَرْطٍ وَثِیقٍ(8)).

یاد مرگ و زندگى پس از آن انسان را از هواپرستى و حرص بر اموال دنیا و آلودگى به انواع گناهان باز مى‏دارد و به او هشدار مى‏دهد که آماده سفر آخرت باشد و زاد و توشه لازم را براى آن سفر پرخطر فراهم سازد.

جمله‏«وَلَا تَتَمَنَّ الْمَوْتَ‏…» اوّلًا، اشاره به این است که انسان نباید بدون اطمینان به ایمان و اعمال صالح آرزوى مرگ کند و ثانیاً، چون هیچ اطمینانى براى هیچ‏کس جز معصومان به چنین شرطى نیست پیوسته از آرزوى مرگ خوددارى کند.

قرآن مجید نیز گواه این معناست آنجا که درباره یهود مى‏فرماید: ««قُلْ إِنْ کانَتْ لَکُمُ الدَّارُ الْآخِرَةُ عِنْدَ اللَّهِ خالِصَةً مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ – وَلَنْ یَتَمَنَّوْهُ أَبَداً بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِین»؛ بگو اگر (آن‏چنان که مدعى هستید) سراى دیگر در نزد خدا مخصوص شماست نه سایر مردم پس آرزوى مرگ کنید اگر راست مى‏گویید – ولى آنها، هرگز به موجب اعمال بدى که پیش از خود فرستاده‏اند هرگز آزروى مرگ نخواهند کرد و خداوند از ستمکاران آگاه است».(9)

امام در ششمین، هفتمین و هشتمین اندرز مهم خود او را از سه چیز برحذر مى‏دارد؛ نخست مى‏فرماید: «از هر عملى که صاحبش آن را (فقط) براى خود مى‏پسندد و براى عموم مسلمانان نمى‏پسندد برحذر باش و (نیز) از هر کارى که در نهان انجام مى‏شود و در ظاهر شرم‏آور است حذر کن و نیز از اعمالى که اگر از صاحبش پرسش شود آن را انکار مى‏کند یا از آن پوزش مى‏طلبد بپرهیز»؛(وَاحْذَرْ کُلَّ عَمَلٍ یَرْضَاهُ صَاحِبُهُ لِنَفْسِهِ وَیُکْرَهُ(10) لِعَامَّةِ الْمُسْلِمِینَ. وَاحْذَرْ کُلَّ عَمَلٍ‏یُعْمَلُ بِهِ فِی السِّرِّ، وَیُسْتَحَى مِنْهُ فِی الْعَلَانِیَةِ، وَاحْذَرْ کُلَّ عَمَلٍ إِذَا سُئِلَ عَنْهُ صَاحِبُهُ أَنْکَرَهُ أَوِ اعْتَذَرَ مِنْهُ).

امام علیه السلام نخست به همان چیزى اشاره فرموده که در بعضى از آیات قرآن و در روایات به طور گسترده آمده است که انسان آنچه را براى خود مى‏پسندد براى دیگران هم بخواهد و آنچه را براى خود نمى‏پسندد براى دیگران نخواهد و به این ترتیب میان سود و زیان خود و دیگران فرقى نگذارد.

قرآن مجید از زبان حضرت شعیب مى‏فرماید: ««وَما أُریدُ أَنْ أُخالِفَکُمْ إِلى‏ ما

أَنْهاکُمْ عَنْهُ»؛ من هرگز نمى‏خواهم چیزى که شما را از آن باز مى‏دارم خودم مرتکب شوم».(11)

در آغاز سوره مطففین مى‏فرماید: ««وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ – الَّذِینَ إِذَا اکْتالُوا عَلَى النَّاسِ یَسْتَوْفُونَ – وَإِذا کالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ یُخْسِرُونَ»؛ واى بر کم‏فروشان آنان که وقتى براى خود چیزى از مردم با پیمانه مى‏گیرند (حق خود را) به‏طور کامل دریافت مى‏دارند؛ ولى هنگامى که براى دیگران پیمانه یا وزن مى‏کنند کم مى‏گذارند».(12)

حضرت در توصیه دوم او را به هماهنگى ظاهر و باطن امر مى‏کند و از اعمالى که مخفیانه انجام مى‏دهد که اگر آشکار شود خجل مى‏شود برحذر مى‏دارد.عجیب است که انسان از مردم کوچه و بازار خجالت بکشد؛ ولى از خدایى که «عالم الخفیة والاسرار» است شرم نداشته باشد و این نشانه ضعف ایمان است و عدم توجّه به این حقیقت است که همه جاى عالم محضر خداست.

در توصیه سوم او را از اعمال خلافى پرهیز مى‏دهد که نشانه‏اش این است که اگر از او سؤال کنند که تو چنین عملى را انجام دادى اگر بتواند آن را انکار مى‏کند و اگر نتواند به عذرخواهى مى‏پردازد.

به یقین هرکس از این سه کار بپرهیزد خوشبخت و سعادتمند و اهل نجات است؛ ولى متأسّفانه رهروان این راه زیاد نیستند.

آن‏گاه در نهمین، دهمین و یازدهمین توصیه، حارث همدانى را از سه چیز نهى مى‏کند: نخست مى‏فرماید: «(هرگز) عِرض و آبروى خود را هدف تیرهاى سخنان مردم قرار مده»؛(وَلَا تَجْعَلْ عِرْضَکَ(13) غَرَضاً(14) لِنِبَالِ(15) الْقَوْلِ).

سپس مى‏افزاید: «و تمام آنچه را (از این و آن) مى‏شنوى براى مردم بازگو مکن، زیرا این کار براى آلودگى تو به دروغ کافى است»؛(وَلَا تُحَدِّثِ النَّاسَ بِکُلِّ مَا سَمِعْتَ بِهِ، فَکَفَى بِذَلِکَ کَذِباً).

در خطبه 141 خواندیم که امام علیه السلام مى‏فرماید:«أَمَا إِنَّهُ لَیْسَ بَیْنَ الْحَقِّ وَالْبَاطِلِ إِلَّا أَرْبَعُ أَصَابِعَ؛بدانید میان حق و باطل تنها به اندازه چهار انگشت فاصله است».کسى از آن حضرت پرسید: معناى این سخن چیست؟ آن حضرت چهار انگشت خود را جمع کرد و در میان چشم و گوشش گذاشت سپس فرمود:«الْبَاطِلُ أَنْ تَقُولَ سَمِعْتُ وَالْحَقُّ أَنْ تَقُولَ رَأَیْتُ؛باطل آن است که بگویى شنیدم و حق آن است که بگویى دیدم».

این سخن به قدرى مشهور است که به شکل ضرب المثلى در آمده و در فارسى هم گفته مى‏شود میان حق و باطل چهار انگشت است.

سرانجام مى‏فرماید: «و (نیز) تمام آنچه را مردم براى تو نقل مى‏کنند تکذیب مکن، زیرا این کار براى نادانى تو کفایت مى‏کند»؛(وَلَا تَرُدَّ عَلَى النَّاسِ کُلَّ مَا حَدَّثُوکَ بِهِ، فَکَفَى بِذَلِکَ جَهْلًا).

امام علیه السلام در نخستین مرحله بر این معنا تأکید دارد که انسان خود را از مواضع تهمت دور سازد و از اعمال و رفتار و گفتارى که موجب سوء ظن مردم مى‏شود و آنها را به غیبت و تهمت وا مى‏دارد بپرهیزد.

در حدیث معروفى که در سنن ابوداود از امام سجاد علیه السلام نقل شده مى‏خوانیم:صفیه (همسر پیامبر) مى‏گوید: پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله در مسجد معتکف بود. من شب هنگام به زیارت آن حضرت رفتم. مدتى با او سخن گفتم سپس برخاستم که بازگردم او نیز با من آمد. در این هنگام دو نفر از مردان انصار از کنار ما عبور کردند. هنگامى که پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله را دیدند بر سرعت خود افزودند. پیغمبر فرمود: آرام‏تر بروید این زن، صفیه (همسر من) است. آن دو نفر گفتند: سبحان‏

اللَّه اى رسول خدا (این چه سخنى است که مى‏فرمایید مگر ما درباره تو شک کردیم؟) پیغمبر فرمود: شیطان همچون خون در عروق انسان جریان دارد. من ترسیدم که گمان بدى در شما ایجاد شود».(16)

وقتى پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله با آن قداستى که داشت و حسن ظنى که همه مردم به او داشتند این چنین رفتار کند تکلیف دیگران روشن است.

این نکته نیز شایان دقت است که جمله‏«وَلا تُحَدِّثِ‏…» و جمله‏«لا تَرُدَّ…» در واقع ناظر به نهى از افراط و تفریط است؛ از یک سو انسان نباید آن‏قدر خوش‏باور باشد که هرچیزى را که مى‏شنود بپذیرد و همه جا نقل کند و از سوى دیگر نباید آن‏قدر دیرباور و داراى سوء ظن باشد که هرچه را مى‏شنود در آن تردید کند که اوّلى سبب اشاعه کذب و دومى نشانه جهل است.

سپس امام، چهار اندرز دیگر مى‏دهد که شامل اندرزهاى دوازدهم تا پانزدهم است، مى‏فرماید: «خشمت را فرو بر و به هنگام قدرت (بر انتقام) گذشت کن و در موقع غضب، بردبارى نما و آن‏گاه که حکومت در دست توست عفو و مدارا کن تا عاقبت نیک براى تو باشد»؛(وَاکْظِمِ(17) الْغَیْظَ، وَتَجَاوَزْ عِنْدَ الْمَقْدَرَةِ، وَاحْلُمْ‏عِنْدَ الْغَضَبِ، وَاصْفَحْ مَعَ الدَّوْلَةِ، تَکُنْ لَکَ الْعَاقِبَةُ).

این چهار دستور که قریب‏المعنى هستند با دقت با یکدیگر تفاوت دارند؛ «کظم غیظ» مربوط به آنجاست که خشم وجود انسان را پر کرده گویا مى‏خواهد از درون او خارج شود و او گلوى خود را مى‏فشارد تا خشمش بیرون نریزد.

«وَتَجَاوَزْ عِنْدَ الْمَقْدَرَةِ»اشاره به آنجایى است که انسان بر دشمنش پیروز شده و مى‏تواند انتقام بگیرد؛ امام دستور مى‏دهد انتقام جو مباش.

جمله‏«وَاحْلُمْ عِنْدَ الْغَضَبِ»مربوط به جایى است که عوامل غضب فراهم شده ولى حلم و بردبارى سبب مى‏شود که انسان در مقابل کار خلاف، مرتکب خلافى نشود.

جمله‏«وَاصْفَحْ مَعَ الدَّوْلَةِ»اشاره به کسانى است که به حکومت مى‏رسند و بسیار مى‏شود که در این هنگام افراد به تصفیه حساب‏هاى خود با مخالفان مى‏پردازند؛ امام علیه السلام مى‏فرماید: هرگز چنین کارى را نکن.

جمله‏«تَکُنْ لَکَ الْعَاقِبَةُ؛عاقبت نیک در انتظار توست» ممکن است به هر چهار جمله قبل برگردد.

این دستورات افزون بر اینکه در آیات قرآن و روایات اسلامى به صورت گسترده وارد شده، از امورى است که عقل و خرد به آن حکم مى‏کند. زیرا اگر مردم پاسخ بدى را به بدى بدهند و به هنگام غضب طغیان کنند عکس العمل‏ها پشت سر هم رخ مى‏دهد و خشونت‏ها شدت پیدا مى‏کند و عداوت‏ها ریشه‏دار مى‏شود و گاه به خونریزى گسترده مى‏انجامد و امنیّت از همه گرفته مى‏شود؛ اما با حلم و بردبارى و عفو و مدارا و کظم غیظ، مفاسد و خشونت‏ها و عداوت‏ها در همان محل دفن مى‏گردد و آرامش و امنیّت و محبّت و دوستى جاى آن را مى‏گیرد.

تاریخ زندگى پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و ائمه هدى علیهم السلام گواه زنده‏اى بر این است؛ هنگامى که پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله مکه را فتح کرد مى‏توانست از تمام جنایت‏کاران جنگى که در طول هشت سال به او آزار رسانده بودند و از کسانى که در سیزده‏سال که در مکه بود انواع مشکلات و اهانت‏ها و آزارها را براى آن حضرت فراهم کرده بودند انتقام بگیرد؛ ولى چنین نکرد و فرمان عفو عمومى صادر نمود و امنیّت و محبّت جاى ناامنى و عداوت را گرفت.

امیرمؤمنان على علیه السلام نیز با جنایتکاران جنگ جمل همین معامله را روا داشت‏

و بعد از پیروزى همه را عفو کرد در حالى که مى‏دانست گروهى از آنها آرام نخواهند نشست.

مرحوم مفید در کتاب ارشاد چنین نقل مى‏کند که مردى از خویشاوندانِ امام سجاد علیه السلام (بر اثر کینه‏اى که داشت) نزد آن حضرت آمد و به آن حضرت ناسزا گفت و (در حضور جمع) دشنام داد. هنگامى که آن مرد به سراغ کار خود رفت امام به ما حاضران فرمود: شنیدید این مرد چه گفت؟ دوست دارم همراه من بیایید نزد او برویم تا ببینید چگونه به او پاسخ خواهم داد. عرض کردیم: آماده‏ایم در حالى که دوست داشتیم امام پاسخ تندى به او بدهد و ما هم از امام تبعیت کنیم. هنگامى که امام کفش خود را برداشت و به راه افتاد این آیه را تلاوت مى‏کرد: «وَالْکاظِمینَ الْغَیْظَ وَالْعافِینَ عَنِ النَّاسِ وَاللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنینَ»(18)فهمیدیم که نمى‏خواهد سخن تندى بگوید. هنگامى که به در خانه آن شخص رسید فرمود:بگویید على بن الحسین است. آن مرد بیرون آمد در حالى که آماده بود که از سوى آن حضرت و همراهانش در برابر سخنانى که گفته رفتار سویى ببیند؛ ولى امام به او روى کرد و گفت: برادر تو به مجلس ما آمدى و چنین و چنان گفتى اگر آنچه را گفته‏اى در من بوده من از خدا طلب آمرزش مى‏کنم و اگر در من نبوده از خدا مى‏خواهم که او تو را ببخشد. آن مرد پیشانى آن حضرت را بوسید و گفت:آنچه را گفتم در تو نبود، بلکه در من بود (و به این ترتیب غائله مهمى فرو نشست).(19)

آن‏گاه امام در شانزدهمین و هفدهمین و هجدهمین اندرز خود مى‏فرماید:«هر نعمتى را که خداوند به تو داده است به طور صحیح از آن بهره بردارى کن و هیچ نعمتى از نعمت‏هاى خداوند را ضایع و تباه مساز و باید اثر نعمت‏هایى را

که خداوند به تو داده است در تو دیده شود»؛(وَاسْتَصْلِحْ کُلَّ نِعْمَةٍ أَنْعَمَهَا اللَّهُ عَلَیْکَ، وَلَا تُضَیِّعَنَّ نِعْمَةً مِنْ نِعَمِ اللَّهِ عِنْدَکَ، وَلْیُرَ عَلَیْکَ أَثَرُ مَا أَنْعَمَ اللَّهُ بِهِ عَلَیْکَ).

این سه اندرز مربوط به نعمت‏ها و مواهب الهى است؛ نخست دستور مى‏دهد که از آن خوب بهره‏بردارى شود و اینکه هر نعمتى در جاى مناسب ثبت گردد؛ شکر آن قولًا و عملًا بجا آورده شود و بندگان نیازمند خدا از آن بهره‏مند گردند، زیرا عدم بهره بردارى صحیح، موجب زوال نعمت است، همان‏گونه که قرآن مى فرماید: «إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى‏ یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ».(20)

اندرز دوم نقطه مقابل آن است و آن اینکه به عنوان تأکید او را از ضایع کردن نعمت‏ها و مصادیق آن؛ مانند ناشکرى، اسراف و تبذیر، بخل و تنگ نظرى برحذر مى‏دارد.

در سومین دستور مى‏فرماید: آثار نعمت خداوند باید بر تو ظاهر باشد که این خود نوعى سپاسگزارى است؛ نه مانند ثروتمندانى که لباس کهنه مى‏پوشند و همه‏جا اظهار فقر مى‏کنند مبادا کسى از آنها چیزى بخواهد.

بخش دوم‏

وَاعْلَمْ أَنَّ أَفْضَلَ الْمُؤْمِنِینَ أَفْضَلُهُمْ تَقْدِمَةً مِنْ نَفْسِهِ وَأَهْلِهِ وَمَالِهِ، فَإِنَّکَ مَا تُقَدِّمْ مِنْ خَیْرٍ یَبْقَ لَکَ ذُخْرُهُ، وَمَا تُؤَخِّرْهُ یَکُنْ لِغَیْرِکَ خَیْرُهُ. وَاحْذَرْ صَحَابَةَ مَنْ یَفِیلُ رَأْیُهُ، وَیُنْکَرُ عَمَلُهُ، فَإِنَّ الصَّاحِبَ مُعْتَبَرٌ بِصَاحِبِهِ. وَاسْکُنِ الْأَمْصَارَ الْعِظَامَ فَإِنَّهَا جِمَاعُ الْمُسْلِمِینَ، وَاحْذَرْ مَنَازِلَ الْغَفْلَةِ وَالْجَفَاءِ وَقِلَّةَ الْأَعْوَانِ عَلَى طَاعَةِ اللَّهِ. وَاقْصُرْ رَأْیَکَ عَلَى مَا یَعْنِیکَ. وَإِیَّاکَ وَمَقَاعِدَ الْأَسْوَاقِ، فَإِنَّهَا مَحَاضِرُ الشَّیْطَانِ، وَمَعَارِیضُ الْفِتَنِ، وَأَکْثِرْ أَنْ تَنْظُرَ إِلَى مَنْ فُضِّلْتَ عَلَیْهِ، فَإِنَّ ذَلِکَ مِنْ أَبْوَابِ الشُّکْرِ، وَلَا تُسَافِرْ فِی یَوْمِ جُمُعَةٍ حَتَّى تَشْهَدَ الصَّلَاةَ إِلَّا فَاصِلًا فِی سَبِیلِ اللَّهِ، أَوْ فِی أَمْرٍ تُعْذَرُ بِهِ. وَأَطِعِ اللَّهَ فِی جَمِیعِ أُمُورِکَ، فَإِنَّ طَاعَةَ اللَّهِ فَاضِلَةٌ عَلَى مَا سِوَاهَا. وَخَادِعْ نَفْسَکَ فِی الْعِبَادَةِ، وَارْفُقْ بِهَا، وَلَا تَقْهَرْهَا وَخُذْ عَفْوَهَا وَنَشَاطَهَا، إِلَّا مَا کَانَ مَکْتُوباً عَلَیْکَ مِنَ الْفَرِیضَةِ، فَإِنَّهُ لَا بُدَّ مِنْ قَضَائِهَا وَتَعَاهُدِهَا عِنْدَ مَحَلِّهَا. وَإِیَّاکَ أَنْ یَنْزِلَ بِکَ الْمَوْتُ وَأَنْتَ آبِقٌ مِنْ رَبِّکَ فِی طَلَبِ الدُّنْیَا. وَإِیَّاکَ وَمُصَاحَبَةَ الْفُسَّاقِ، فَإِنَّ الشَّرَّ بِالشَّرِّ مُلْحَقٌ، وَوَقِّرِ اللَّهَ، وَأَحْبِبْ أَحِبَّاءَهُ. وَاحْذَرِ الْغَضَبَ، فَإِنَّهُ جُنْدٌ عَظِیمٌ مِنْ جُنُودِ إِبْلِیسَ، وَالسَّلَامُ.

ترجمه‏

بدان برترین مؤمنان کسانى هستند که خود و خانواده و اموالشان را تقدیم (به پروردگار و جلب رضاى او) مى‏کنند (آنها از همه در این راه پیشگام‏ترند) هرچه از کارهاى خیر را از پیش بفرستى براى تو ذخیره خواهد شد و آنچه (از مال و ثروت) باقى بگذارى خیرش براى دیگران خواهد بود (و حسابش بر تو) از

همنشینى با کسى که فکرش ضعیف و عملش زشت است بپرهیز، زیرا معیار سنجش شخصیت هر کس، یارانش هستند. در شهرهاى بزرگ مسکن گزین، زیرا آنجا مرکز اجتماع مسلمانان است و از اماکن غفلت‏زا و خشونت و جاهایى که یاران مطیع خدا در آن کم اند بپرهیز و فکرت را به چیزى مشغول دار که به تو مربوط است. از نشستن در دکه‏هاى بازارها اجتناب کن چون آنجا محل حضور شیطان و معرض فتنه‏هاست. بیشتر به افراد پایین‏تر از خود نگاه کن، زیرا این کار درهاى شکر را بر روى تو مى‏گشاید.

روز جمعه پیش از آنکه در نماز جمعه حاضر شوى مسافرت مکن مگر براى جهاد در راه خدا یا در کارى که به راستى معذور هستى. در تمام کارهایت فرمان خدا را اطاعت کن، زیرا اطاعت خداوند بر سایر امور برترى دارد و در انجام عبادت، نفس خود را بفریب (و آن را رام ساز) و با آن مدارا کن و خویشتن را بر آن مجبور نساز، بلکه بکوش آن را در وقت فراغت و با نشاط بجا آورى. مگر فرایضى که بر تو مقرر شده است که در هر حال باید آنها را به جا آورى و در موقعش مراقب آن باشى و بترس از آنکه مرگ در حالى که تو در حال فرار از خدا و در طلب دنیایى، گریبانت را بگیرد. از همنشینى با گنهکاران بپرهیز که بدى به بدى ملحق مى‏شود (و معاشرت با آلودگان انسان را آلوده مى‏سازد) خدا را بزرگ دار و محترم بشمار، و دوستانش را دوست دار، از خشم و غضب بپرهیز که آن لشکرى بزرگ از لشکریان شیطان است. والسلام.

شرح و تفسیر

راه رستگارى‏

امام علیه السلام در این بخش از نامه خود به «حارث همدانى» و در نوزدهمین اندرز به او از فداکارى‏هایى که ذخیره یوم‏المعاد مى‏شود سخن مى‏گوید و مى‏فرماید:

«بدان برترین مؤمنان کسانى هستند که خود و خانواده و اموالشان را تقدیم (به پروردگار و جلب رضاى او) مى‏کنند (آنها از همه در این راه پیشگام‏ترند)»؛(وَاعْلَمْ أَنَّ أَفْضَلَ الْمُؤْمِنِینَ أَفْضَلُهُمْ تَقْدِمَةً(21) مِنْ نَفْسِهِ وَأَهْلِهِ وَمَالِهِ).

منظور از این تقدیم تنها جهاد در راه خدا با جان و مال و اهل نیست، بلکه هرگونه خدمتى که انسان بتواند به آیین حق و بندگان خدا کند و از جان و مال و خانواده خویش مایه بگذارد را نیز شامل مى‏شود؛ مانند اصلاح ذات‏البین، شفاعت در نزد ظالمان، پرستارى بیماران و دردمندان، تعلیم و تربیت مردم، صرف نظر کردن از خواسته‏هاى نفس و مانند آنها.

آن‏گاه امام علیه السلام دلیل روشنى براى این سخن آورده مى‏فرماید: «هرچه از کارهاى خیر را از پیش بفرستى براى تو ذخیره خواهد شد و آنچه (از مال و ثروت) باقى بگذارى خیرش براى دیگران خواهد بود (و حسابش بر تو)»؛(فَإِنَّکَ مَا تُقَدِّمْ مِنْ خَیْرٍ یَبْقَ لَکَ ذُخْرُهُ، وَمَا تُؤَخِّرْهُ یَکُنْ لِغَیْرِکَ خَیْرُهُ).

پس عاقل کسى است که از مواهب و سرمایه‏هاى خدادادى به نفع خود و براى سعادت جاویدان خویش بهره گیرد نه کسى که براى دیگران ذخیره مى‏کند که گاه کمترین چیزى از آن را براى او خیرات نخواهند کرد.

این همان چیزى است که قرآن مجید مى‏فرماید: ««وَما تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ هُوَ خَیْراً وَأَعْظَمَ أَجْراً»؛ و (بدانید) آنچه از کارهاى نیک براى خود از پیش مى‏فرستید آن را نزد خدا به بهترین وجه و بزرگترین پاداش خواهید یافت».(22)

نیز در جاى دیگر مى‏فرماید: ««ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَما عِنْدَ اللَّه»؛ آنچه نزد شماست از بین مى‏رود و آنچه نزد خداست باقى مى‏ماند».(23)

آن‏گاه امام در بیستمین اندرز به مسأله مهم دیگرى اشاره کرده مى‏فرماید: «از همنشینى با کسى که فکرش ضعیف و عملش زشت است بپرهیز، زیرا معیار سنجش شخصیت هر کس، یارانش هستند»؛(وَاحْذَرْ صَحَابَةَ مَنْ یَفِیلُ(24) رَأْیُهُ‏وَیُنْکَرُ عَمَلُهُ فَإِنَّ الصَّاحِبَ مُعْتَبَرٌ(25) بِصَاحِبِهِ).

این نکته واقعیتى است که قرآن در مسأله ازدواج با صراحت به آن اشاره کرده مى‏فرماید: «الْخَبیثاتُ لِلْخَبیثینَ وَالْخَبیثُونَ لِلْخَبیثاتِ وَالطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبینَ وَالطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّباتِ أُولئِکَ مُبَرَّؤُنَ مِمَّا یَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ کَریمٌ»(26)و در روایات اسلامى نیز کراراً به آن اشاره شده است:

در حدیثى از رسول خدا صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم:«ألْمَرْءُ عَلَى دِینِ خَلِیلِهِ فَلْیَنْظُرْ أَحَدُکُمْ مَنْ یُخَالِلُ؛انسان بر دین دوست خویش است، بنابراین هر یک از شما ببیند با چه کسى دوستى مى‏کند».(27)

در حدیث دیگرى از حضرت سلیمان علیه السلام نقل شده است:«لَا تَحْکُمُوا عَلَى رَجُلٍ بِشَیْ‏ءٍ حَتَّى تَنْظُرُوا إِلَى مَنْ یُصَاحِبُ فَإِنَّمَا یُعْرَفُ الرَّجُلُ بِأَشْکَالِهِ وَأَقْرَانِهِ وَیُنْسَبُ إِلَى أَصْحَابِهِ وَأَخْدَانِهِ؛درباره هیچ کس حکمى نکنید تا زمانى که به دوستانش نگاه کنید، زیرا هرکس به‏وسیله همانند و دوستانش شناخته مى‏شود».(28)در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السلام مى‏خوانیم:«لَا تَصْحَبُوا أَهْلَ الْبِدَعِ وَلَا تُجَالِسُوهُمْ فَتَصِیرُوا عِنْدَ النَّاسِ کَوَاحِدٍ مِنْهُمْ؛با بدعتگذاران دوستى و همنشینى نداشته باشید که در نظر مردم همچون یکى از آنان خواهید شد».(29)

در وصیت امام به فرزندش امام حسن نیز پیش از این خواندیم که امام به او توصیه مى‏کند:«قَارِنْ أَهْلَ الْخَیْرِ تَکُنْ مِنْهُمْ، وَبَایِنْ أَهْلَ الشَّرِّ تَبِنْ عَنْهُمْ؛به نیکوکاران و اهل خیر نزدیک شو تا از آنها شوى و از بدکاران و اهل شر دور شو تا از آنها جدا گردى».

شاعر عرب نیز در شعر خود زیبا سروده است:

عَنِ الْمَرءِ لا تَسْئَلْ وَسَلْ عَنْ قَرینِهِ

فَکُلُّ قَرینٍ بِالْمُقارِنِ یَقْتَدی‏

مطابق آن را شاعر فارسى زبان نیز آورده است:

تو اوّل بگو با کیان زیستى

پس آن گَه بگویم که تو کیستى‏

دلیل همه اینها یک چیز است و آن اینکه مجانست جاذبه‏اى دارد که افراد را به هم نزدیک مى‏کند و مجالست سبب انتقال صفات افراد به یکدیگر مى‏شود.

سپس در بیست و یکمین توصیه، یکى از مسائل مهم اجتماعى را عنوان مى‏کند و مى‏فرماید: «در شهرهاى بزرگ مسکن گزین زیرا آنجا مرکز اجتماع مسلمانان است»؛(وَاسْکُنِ الْأَمْصَارَ الْعِظَامَ فَإِنَّهَا جِمَاعُ(30) الْمُسْلِمِینَ).

شک نیست که زیستن در شهرهاى بزرگ، روح و فکر انسان را گسترش مى‏دهد، زیرا افکار بلند و کارهاى عظیم و مراکز علمى و دانش و کتابخانه‏هاى بزرگ و حتى تجارتخانه‏هاى گسترده و کارخانه‏هاى عظیم در این شهرها و اطراف آنهاست و این سبب نمو فکر و رشد استعداد انسان‏ها مى‏شود. به عکس، زندگى در دهات و روستاها هرچند از جهاتى آرام‏بخش‏تر و سالم‏تر است؛ ولى جلوى نموّ و رشد و پرورش انسان را مى‏گیرد.

از آنجا که در شهرهاى بزرگ ممکن است مراکز فساد و افراد آلوده و ناباب باشند، امام در ادامه این سخن در اندرز بیست و دوم خود مى‏فرماید: «از اماکن غفلت‏زا و خشونت و جاهایى که یاران مطیع خدا در آن کم اند بپرهیز»؛(وَاحْذَرْ

مَنَازِلَ الْغَفْلَةِ وَالْجَفَاءِ(31) وَقِلَّةَ الْأَعْوَانِ عَلَى طَاعَةِ اللَّهِ).

بنابراین، توصیه به سکونت در شهرهاى بزرگ به این معنا نیست که انسان در مراکز آلوده آن سکونت یا رفت و آمد کند، بلکه با نیکان و پاکان و علما و دانشمندان و اهل خیر که در این شهرها فراوانند همنشین باشد.

بعضى از شارحان جمله‏«وَاحْذَر…» را اشاره به روستاها و مناطق کم جمعیت و کوچک دانستند؛ یعنى در نقطه مقابل شهرهاى بزرگ؛ در حالى که ظاهر عبارت امام چنین نیست، بلکه همان‏گونه است که در بالا ذکر کردیم.

سپس در بیست و سومین دستور مى‏فرماید: «فکرت را به چیزى مشغول دار که به تو مربوط است»؛(وَاقْصُرْ رَأْیَکَ عَلَى مَا یَعْنِیکَ(32)).

بعضى از افراد- به اصطلاح ما- آدم‏هاى فضولى هستند و در همه چیز دخالت مى‏کنند و این دو زیان مهم دارد: اوّل اینکه آنها را از امور لازمى که مربوط به آنان است غافل مى‏کند. دیگر اینکه مخالفت‏ها و عداوت‏هایى را از کسانى که در امور مربوط به آنها دخالت شده بر مى‏انگیزد.

امیرمؤمنان على علیه السلام مردى را مشاهده کرد که سخنان اضافى و غیر مربوطِ به خود، مى‏گفت امام فرمود: «تو با سخنانت (که به وسیله فرشتگانى که مأمور تو هستند) نامه‏اى براى پرودگارت مى‏نویسى از آنچه به تو مربوط است سخن بگو و آنچه را به تو مربوط نیست و به کارت نمى‏آید رها کن»؛(مَرَّ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام عَلِیُّ بْنُ أَبِی‏طَالِبٍ بِرَجُلٍ یَتَکَلَّمُ بِفُضُولِ الْکَلَامِ فَوَقَفَ عَلَیْهِ ثُمَّ قَالَ یَا هَذَا إِنَّکَ تُمْلِی عَلَى حَافِظَیْکَ کِتَاباً إِلَى رَبِّکَ فَتَکَلَّمْ بِمَا یَعْنِیکَ وَدَعْ مَا لَایَعْنِیکَ».(33)

در حدیث دیگرى از رسول خدا صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم:«مِنْ حُسْنِ إِسْلَامِ الْمَرْءِ تَرْکُهُ مَا لَایَعْنِیهِ؛از نشانه‏هاى اسلام صحیح و خوب یک انسان این است که آنچه را به او ربطى ندارد رها سازد».(34)

در بیست و چهارمین دستور مى‏فرماید: «از نشستن در دکه‏هاى بازارها اجتناب کن، چون آنجا محل حضور شیطان و تیرهاى خطرناک فتنه‏هاست»؛(وَإِیَّاکَ وَمَقَاعِدَ(35) الْأَسْوَاقِ، فَإِنَّهَا مَحَاضِرُ الشَّیْطَانِ، وَمَعَارِیضُ(36) الْفِتَنِ).

در زمان‏هاى گذشته در بازارها دکه‏هایى بود که هدف اصلى از آن نشستن کسانى بود که اهل آن بازار نبودند و مى‏خواستند معامله‏اى صورت دهند یا واسطه‏گرى کنند؛ ولى در بسیار از اوقات افراد فاسد، مفسد، چشم‏چران و بد اخلاق در آنجا حضور مى‏یافتند و آن را به صورت مرکز فسادى در درون بازار در مى‏آوردند. به همین دلیل امام آنجا را محل حضور شیطان و ظهور فتنه‏ها مى‏شمرد.

اصولًا بازارها در عین اینکه مى‏تواند مرکز فعالیت سالم تجارى باشد، محل لغزش و گناه است، زیرا ممکن است در آن معاملات حرام و آمیخته با ربا، تقلب، دروغ و قسم‏هاى ناروا صورت گیرد و حدّاقل این است که انسان را در مادیات فرو مى‏برد و از خدا غافل مى‏سازد به همین دلیل در روایات اسلامى کراراً نسبت به بازارها هشدار داده شده است.

در حدیثى از رسول خدا صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم:«السُّوقُ دارُ سَهْوٍ وَغَفْلَةٍ فَمَنْ سَبَّحَ فیها تَسْبیحَةً کَتَبَ اللَّهُ لَهُ بِها ألْفَ ألْفَ حَسَنَةٍ؛بازار محل سهو و غفلت است کسى که آنجا به یاد خدا باشد و تسبیحى بگوید خداوند هزار هزار حسنه براى او خواهد نوشت».(37)

در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السلام مى‏خوانیم «…وَشَرَّ بِقَاعِ الْأَرْضِ الْأَسْوَاقُ وَهُوَ مَیْدَانُ إِبْلِیسَ یَغْدُو بِرَایَتِهِ وَیَضَعُ کُرْسِیَّهُ وَیَبُثُّ ذُرِّیَّتَهُ؛بدترین میدان روى زمین بازارهاست که میدان ابلیس است. صبحگاهان پرچم خود را در بازار مى‏آورد و کرسى خود را در آنجا مى‏نهد و فرزندانش را در تمام بازار متفرق مى‏سازد (تا مردم را فریب دهند و به معاملات ناروا بپردازند)».(38)

البته این احادیث بدان معنا نیست که در بازار افراد با ایمان و متعهد و مقید به حلال و حرام وجود ندارد، زیرا قشر مهمى از بازاریان، افرادى متعهداند، بلکه هشدارى است به اینکه در بازار لغزشگاه‏ها فراوان است؛ لغزشگاه‏هایى که در جاهاى دیگر کمتر یافت مى‏شود، بنابراین همه مسلمانان باید مراقب آن باشند.

اضافه بر این در اطراف بازار نیز گاه مراکزى براى افراد بى‏بند و بار و آلوده دیده مى‏شود که مشکلات را افزون مى‏کند.

آن‏گاه امام در بیست و پنجمین اندرز او را به نکته مهم دیگرى توجّه مى‏دهد، مى‏فرماید: «بیشتر به افراد پایین‏تر از خود نگاه کن، زیرا این کار درهاى شکر را بر روى تو مى‏گشاید»؛(وَأَکْثِرْ أَنْ تَنْظُرَ إِلَى مَنْ فُضِّلْتَ عَلَیْهِ، فَإِنَّ ذَلِکَ مِنْ أَبْوَابِ الشُّکْرِ).

بدیهى است هنگامى که انسان به زیردست خود نگاه کند و فزونى نعمت‏هاى الهى را بر خود بنگرد، از فضل و رحمت الهى بیشتر خشنود مى‏شود و زبانش به‏

شکر پروردگار گشوده خواهد شد و عملش نیز نشانى از شکر دارد؛ اما هرگاه به برتر از خود نگاه کند ممکن است خود را از محرومان جامعه تصور کند، هرچند امکانات زیادى داشته باشد و این امر سبب مى‏شود در دل به خداوند معترض گردد، وسوسه‏هاى شیطان شروع و درهاى ناسپاسى به رویش باز شود.

شبیه همین سخن از رسول خدا صلى الله علیه و آله در وصایایش به ابوذر غفارى رحمه الله دیده مى‏شود که فرمود:«انْظُرْ إِلَى مَنْ هُوَ تَحْتَکَ وَلَا تَنْظُرْ إِلَى مَنْ هُوَ فَوْقَکَ فَإِنَّهُ أَجْدَرُ أَنْ لَاتَزْدَرِی نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکَ؛به زیر دستانت نگاه کن و به بالا دستان منگر که این سبب مى‏شود به نعمت‏هاى پروردگار اعتراض نکنى».(39)

متأسّفانه غالب مردم دیدشان بر خلاف این دستور است؛ پیوسته به بالا دستان نگاه مى‏کنند و زبان به اعتراض مى‏گشایند و شکر پروردگار را فراموش مى‏کنند؛ نه تنها وظیفه خود را در مقابل خداوند انجام نمى‏دهند، بلکه این امر سبب سلب آسایش و آرامش از آنها مى‏شود و هر قدر امکانات بیشترى پیدا کنند باز هم از زندگى خود راضى نیستند و خود را خوشبخت نمى‏دانند و این بلاى بزرگى است.

البته اگر این کار در مورد مسائل معنوى صورت گیرد بسیار خوب است؛ مثلًا انسان هرچه عبادت انجام مى‏دهد خود را با کسانى مقایسه کند که از او عابدتر و زاهدترند و عمل خود را ناچیز ببیند نه اینکه به افرادى نگاه کند که رابطه آنها با خدا بسیار ضعیف است و خود را خوشبخت ببیند و از عمل ناچیز خود اظهار رضایت کند.

سپس در بیست و ششمین توصیه خود مى‏فرماید: «روز جمعه پیش از آنکه در نماز جمعه حاضر شوى مسافرت مکن مگر براى جهاد در راه خدا یا در کارى که به راستى معذور هستى»؛(وَلَا تُسَافِرْ فِی یَوْمِ جُمُعَةٍ حَتَّى تَشْهَدَ الصَّلَاةَ إِلَّا

فَاصِلًا(40) فِی سَبِیلِ اللَّهِ، أَوْ فِی أَمْرٍ تُعْذَرُ بِهِ).

نماز جمعه از مهم‏ترین عبادات اسلامى است و اقامه منظم و مرتب آن سبب بیدارى و آگاهى مسلمانان و اتحاد و فشردگى صفوف آنها مى‏شود، مشروط به اینکه خطباى جمعه حق دو خطبه را ادا کنند و مسائل ضرورى معنوى و مادى مردم را براى آنها تشریح نمایند.

البته نماز جمعه به صورتى که پیروان مکتب اهل بیت آن را به جا مى‏آورند یعنى در هر شهر فقط یک نماز جمعه باشد نه آن گونه که بعضى از برادران اهل سنّت انجام مى‏دهند که در هر مسجدى آن را برپا مى‏دارند و گاه در یک شهر ممکن است نماز جمعه‏هاى متعدد برقرار شود که در نتیجه چندان تفاوتى با نمازهاى روزانه معمولى نخواهد داشت. (هرچند جمعى از فقهاى آنها مانند فقهاى شیعه اجازه نمى‏دهند که در یک شهر بیش از یک نماز جمعه خوانده شود و یا تنها در صورتى که نیاز و حاجتى باشد و یا شهر بزرگ باشد نماز جمعه‏هاى متعدد برقرار مى‏کنند).(41)

در حدیثى از رسول خدا صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم:«مَنْ أَتَى الْجُمُعَةَ إِیمَاناً وَاحْتِسَاباً اسْتَأْنَفَ الْعَمَلَ؛کسى که از روى ایمان و براى خدا در نماز جمعه شرکت جوید (گناهانش بخشوده مى‏شود و) برنامه عملش را از نو آغاز خواهد کرد».(42)

در حدیث دیگرى از همان حضرت آمده است که شخصى خدمت رسول خدا آمد و عرض کرد: یا رسول اللَّه بارها آماده حج شده‏ام اما توفیق نیافتم فرمود:«عَلَیْکَ بِالْجُمُعَةِ فَإِنَّهَا حَجُّ الْمَسَاکِینَ؛به سراغ نماز جمعه برو که حج مستمندان است».(43) اشاره به اینکه برکات حج در نماز جمعه وجود دارد.

توجّه به این نکته لازم است که نهى از مسافرت که در کلام امام آمده نهى تحریمى است، بنابراین زمانى که نماز جمعه واجب تعیینى باشد مسافرت حرام است مگر اینکه نماز جمعه را بخواند جز در مواردى که عذرى شرعى باشد.مرحوم صاحب جواهر بعد از اشاره به این مسأله مى‏گوید: اختلافى در این مسأله نیافته‏ایم که بعد از زوال خورشید، سفر کردن قبل از اداى نماز جمعه حرام است.تنها از «قطب راوندى» کراهت نقل شده که ممکن است او هم منظورش از این تعبیر حرمت باشد.(44)

سپس در بیست و هفتمین توصیه مى‏فرماید: «در تمام کارهایت فرمان خدا را اطاعت کن، زیرا اطاعت خداوند بر سایر امور برترى دارد»؛(وَأَطِعِ اللَّهَ فِی جَمِیعِ أُمُورِکَ، فَإِنَّ طَاعَةَ اللَّهِ فَاضِلَةٌ عَلَى مَا سِوَاهَا).

این دستور جامعى است که همه مسائل زندگى انسان را فرا مى‏گیرد و دلیلى که امام براى آن ذکر کرده دلیل بسیار روشنى است، زیرا وظیفه اصلى ما اطاعت خداوند است و تمام اطاعت‏هاى دیگر مانند اطاعت از پیامبر و اولواالامر و در مواردى اطاعت والدین، همه به اطاعت خداوند باز مى‏گردد و اینکه امام مى‏فرماید: «از هر چیزى برتر است» براى این است که سبب سعادت انسان در دنیا و آخرت و سامان یافتن تمام امور زندگى مى‏گردد.

امام علیه السلام در بیست و هشتمین و بیست و نهمین توصیه عبادات واجب و مستحب را عنوان مى‏کند و دستور دقیقى مى‏دهد، مى‏فرماید: «در انجام عبادت، نفس خود را بفریب (و آن را رام ساز) و با آن مدارا کن و خویشتن را بر آن مجبور نساز، بلکه بکوش آن را در وقت فراغت و با نشاط بجا آورى»؛(وَخَادِعْ نَفْسَکَ فِی الْعِبَادَةِ، وَارْفُقْ بِهَا وَلَا تَقْهَرْهَا، وَخُذْ عَفْوَهَا(45) وَنَشَاطَهَا).

منظور از فریفتن نفس در عبادات (مستحبى) فریب به معناى دروغ و خلاف واقع نیست، بلکه به معناى تشویق کردن خویش نسبت به آن عبادات است؛ مثلًا به خود بگوید: انجام این عبادت مایه سلامتى و وسعت رزق و حسن عاقبت و دفع کید دشمنان مى‏شود و به این ترتیب خویشتن را به عباداتى همچون تهجد و نماز شب یا روزه‏هاى مستحبى و امثال آن وادار سازد.

جمله‏«وَارْفُقْ بِهَا…» اشاره به این است که نباید در عبادات مستحب انسان به خود فشار آورد مبادا از آن دلزده شود، بلکه باید در اوقات فراغت و حالت نشاط به سراغ آن برود تا همیشه آتش عشق و علاقه به عبادات مستحب در او فروزان باشد. در روایات اسلامى نیز به این معنا ترغیب شده است.

در حدیثى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله در کافى مى‏خوانیم:«إِنَّ لِلْقُلُوبِ إِقْبَالًا وَإِدْبَاراً فَإِذَا أَقْبَلَتْ فَتَنَفَّلُوا وَإِذَا أَدْبَرَتْ فَعَلَیْکُمْ بِالْفَرِیضَةِ؛براى قلب انسان اقبال و ادبار (رویکرد و رویگردانى) است هنگامى که اقبال کند به سراغ نوافل (نیز) بروید و به هنگام ادبار به واجبات قناعت کنید».(46)

در روایات متعدد دیگرى نیز وارد شده که نه خود و نه دیگران را بر اعمال مستحب اجبار و اکراه ننمایید، بلکه بگذارید از روى میل و شوق آن را انجام دهند تا همیشه نسبت به عبادت علاقه‏مند و پرنشاط باشید.

آن‏گاه امام علیه السلام در ادامه این سخن واجبات را استثنا کرده مى‏فرماید: «مگر فرایضى که بر تو مقرر شده است که در هر حال باید آنها را بجا آورى و در موقعش مراقب آن باشى»؛(إِلَّا مَا کَانَ مَکْتُوباً عَلَیْکَ مِنَ الْفَرِیضَةِ فَإِنَّهُ لَابُدَّ مِنْ قَضَائِهَا وَتَعَاهُدِهَا(47) عِنْدَ مَحَلِّهَا).

این سخن براى این است که مبادا بعضى از گفتار بالا سوء استفاده کنند و به‏

بهانه اینکه مثلًا حوصله و نشاط لازم براى اداى نماز واجب روزانه را ندارند آن را ترک کنند.

حضرت در سى‏امین توصیه به نکته سرنوشت‏سازى اشاره کرده مى‏فرماید:«بترس از آنکه مرگ در حالى که تو در حال فرار از خدا و در طلب دنیایى گریبانت را بگیرد»؛(وَإِیَّاکَ أَنْ یَنْزِلَ بِکَ الْمَوْتُ وَأَنْتَ آبِقٌ مِنْ رَبِّکَ فِی طَلَبِ الدُّنْیَا).

«آبق» به معناى برده گریزپاست و امام علیه السلام در اینجا اسیران دنیا را به بردگان گریزپایى تشبیه کرده که از مولاى خود؛ یعنى ذات پاک پروردگار گریخته و اسیر دنیا گشته‏اند و از آنجا که مرگ خبر نمى‏کند و انسان حال خود را در یک ساعت بعد بلکه یک لحظه بعد نمى‏داند باید از این موضوع برحذر باشد. در حالى که بهترین حالات انسان به هنگام وداع با این دنیا آن است که در حال اطاعت پروردگار و در مسیر رضاى او باشد.

آن‏گاه در سى و یکمین اندرز به مسأله دوستان و مصاحبان انسان اشاره کرده مى‏فرماید: «از همنشینى با گنهکاران بپرهیز که بدى به بدى ملحق مى‏شود (و معاشرت با آلودگان انسان را آلوده مى‏سازد)»؛(وَإِیَّاکَ وَمُصَاحَبَةَ الْفُسَّاقِ، فَإِنَّ الشَّرَّ بِالشَّرِّ مُلْحَقٌ).

این حقیقت را هم تجربه ثابت کرده و هم دلیل عقل که انسان از همنشین خود تأثیر مى‏پذیرد و بر اساس «محاکات» صفات و رفتار او را تکرار مى‏کند. در روان‏شناسى امروز این مطلب تا آن اندازه پیش رفته است که بعضى معتقدند دوستانى که معاشرت تنگاتنگ با هم دارند از نظر قیافه نیز تدریجاً با یکدیگر شباهت پیدا مى‏کنند.

بعضى از شارحان ملحق شدن شر به شر را در اینجا به این معنا دانسته‏اند که اگر عذابى از سوى خدا نازل شود افرادى را که در یک مجلس جمع‏اند فرا مى‏گیرد و افراد غیر فاسق بر اثر معاشرت با فاسقان به سرنوشت آنها گرفتار

مى‏شوند، روایاتى نیز در این باره وارد شده است.(48)

به هر حال مضمون کلام امام، در روایات بسیارى از همان حضرت و سایر معصومان علیهم السلام نقل شده است؛ از جمله در کلمات قصار غررالحکم آمده است:«لایَصْحَبُ الْأبْرارُ إلّانُظَرائَهُمْ وَلا یُوادِّ الْأشْرارُ إلّاأشْباهَهُمْ؛نیکان با افرادى همانند خود مصاحبت مى‏کنند و بدان با کسانى همچون خود طرح دوستى مى‏ریزند».(49)

در حدیث معروف پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم:«ألْمَرْءُ عَلَى دِینِ خَلِیلِهِ وَقَرِینِهِ؛انسان دین دوست و همنشنیش را پذیرا مى‏شود».(50)

در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان علیه السلام آمده است:«فَسَادُ الْأَخْلَاقِ بِمُعَاشَرَةِ السُّفَهَاءِ وَصَلَاحُ الْأَخْلَاقِ بِمُنَافَسَةِ الْعُقَلَاء؛فساد اخلاق به سبب معاشرت با سفیهان حاصل مى‏شود و اصلاح اخلاق از طریق همنشینى با عقلا».(51)

در قرآن مجید نیز آمده است که در روز قیامت بعضى از دوزخیان فریاد حسرت برمى‏آورند که چرا با فلان فرد آلوده و بى‏ایمان دوست شدند: «یا وَیْلَتى‏ لَیْتَنی‏ لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلیلًا – لَقَدْ أَضَلَّنی‏ عَنِ الذِّکْرِ بَعْدَ إِذْ جاءَنی‏».(52)

سپس در سى و دومین و سى و سومین اندرز مى‏افزاید: «خدا را بزرگ دار و محترم بشمار، و دوستانش را دوست دار»؛(وَوَقِّرِ(53) اللَّهَ، وَأَحْبِبْ أَحِبَّاءَهُ).

منظور از بزرگ داشتن خداوند این است که هم در سخن گفتن درباره پروردگار رعایت ادب کند و هم در عمل او را همه جا حاضر و ناظر بداند

و قدمى بر خلاف رضاى او بر ندارد.

قرآن مجید از زبان نوح پیغمبر به عنوان اعتراضى شدید به قوم کافرش، چنین نقل مى‏کند: ««ما لَکُمْ لا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقاراً»؛ چرا شما براى خدا عظمت قائل نیستید؟!».(54)

جمله‏«أَحْبِبْ أَحِبَّاءَهُ»همان چیزى است که به طور گسترده در آیات و روایات به عنوان «حب فى اللَّه» و «بغض للَّه» و «حب اولیاء اللَّه» و «بغض اعداء اللَّه» آمده است.

قرآن مجید مى‏گوید: ««لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآْخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ کانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشیرَتَهُمْ أُولئِکَ کَتَبَ فی‏ قُلُوبِهِمُ الْإیمانَ وَأَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَیُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدینَ فیها رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ أُولئِکَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»؛ هیچ قومى را که ایمان به خدا و روز رستاخیز دارند نمى‏یابى که با دشمنان خدا و پیامبرش دوستى کنند، هر چند پدران یا پسران یا برادران یا خویشاوندان باشند آنان کسانى هستند که خدا ایمان را بر صفحه دل‏هایشان نوشته و با روحى از ناحیه خودش آنها را تأییده فرموده و آنها را در باغ‏هایى بهشتى وارد مى‏کند که نهرها از پاى درختانش جارى است جاودانه در آن مى‏مانند؛ خدا از آنها خشنود است و آنان نیز از خدا خشنودند آنها حزب اللَّه اند بدانید حزب اللَّه پیروزان و رستگارانند».(55)

در حدیثى از پیغمبر گرامى اسلام صلى الله علیه و آله آمده است که فرمود:«لا یَکْمَلُ إیمانُ امْرَءٍ حَتّى یُحِبَّ من أحَبَّ اللَّهَ وَیُبْغِضَ مَنْ أبْغَضَ اللَّهَ؛ایمان کسى کامل نمى‏شود مگر تا زمانى که دوست بدارد آنکه را خدا دوست مى‏دارد و دشمن دارد آنکه را

خدا دشمن مى‏دارد».(56)

آن‏گاه امام علیه السلام در آخرین و سى و چهارمین توصیه مهم مى‏فرماید: «از خشم و غضب بپرهیز که آن لشکرى بزرگ از لشکریان شیطان است. والسلام»؛(وَاحْذَرِ الْغَضَبَ، فَإِنَّهُ جُنْدٌ عَظِیمٌ مِنْ جُنُودِ إِبْلِیسَ، وَالسَّلَامُ).

تعبیر به «لشکر» آن هم با وصف «عظیم» نشان مى‏دهد که غضب یک عامل معمولى در وجود انسان نیست، بلکه به منزله عوامل متعدد و فوق‏العاده مؤثرى است و به راستى چنین است؛ هنگامى که انسان خشمگین مى‏شود درهاى قلب خود را به روى لشکر شیطان مى‏گشاید و آنها وارد روح او مى‏شوند و در این حال روح و جان انسان به منزله کشور اشغال شده‏اى از سوى دشمن است که هر طرف آثار ویرانى در آن نمایان است. به هنگام غضب نیز مهار عقل برداشته مى‏شود و انسان دست به کارهایى مى‏زند که هرگز در حال عادى دست نمى‏زد و عیوب پنهانى‏اش در لحظات غضب کاملًا آشکار مى‏گردد.

از این رو در حدیثى از امام صادق علیه السلام آمده است:«مَنْ کَفَّ غَضَبَهُ سَتَرَ اللَّهُ عَوْرَتَهُ؛کسى که از خشم و غضب خود جلوگیرى کند، خداوند عیوبش را مى‏پوشاند».(57)

ویرانگرى‏هاى غضب به حدى زیاد است که گاه انسان در آن حال عملى را انجام مى‏دهد که گاه تا آخر عمر به سبب آن نادم و پشیمان است و گاه به خود لعن و نفرین مى‏کند که چرا چنین کرد.

در حدیث دیگرى از امام باقر علیه السلام مى‏خوانیم:«إِنَّ هَذَا الْغَضَبَ جَمْرَةٌ مِنَ الشَّیْطَانِ تُوقَدُ فِی قَلْبِ ابْنِ آدَمَ وَإِنَّ أَحَدَکُمْ إِذَا غَضِبَ احْمَرَّتْ عَیْنَاهُ وَانْتَفَخَتْ أَوْدَاجُهُ وَدَخَلَ الشَّیْطَانُ فِیهِ فَإِذَا خَافَ أَحَدُکُمْ ذَلِکَ مِنْ نَفْسِهِ فَلْیَلْزَمِ الْأَرْضَ فَإِنَ‏

رِجْزَ الشَّیْطَانِ لَیَذْهَبُ عَنْهُ عِنْدَ ذَلِکَ؛این غضب قطعه آتش سوزانى از سوى شیطان است که در قلب فرزندان آدم برافروخته مى‏شود و (از این رو) هنگامى که یکى از شما خشمگین مى‏شود چشمانش سرخ شده و رگ‏هاى گردنش پرخون مى‏شود و شیطان در وجود او داخل مى‏گردد. هنگامى که یکى از شما از چنین حالتى بر خویش بترسد (هرگاه ایستاده است) بنشیند در این حالت پلیدى شیطان از او مى‏رود».(58)

و گاه عاقل‏ترین افراد در حال غضب کارهایى انجام مى‏دهند که جاهل‏ترین افراد انجام نمى‏دهند، لذا در حدیثى از امام صادق علیه السلام مى‏خوانیم:«الْغَضَبُ مَمْحَقَةٌ لِقَلْبِ الْحَکِیمِ وَمَنْ لَمْ یَمْلِکْ غَضَبَهُ لَمْ یَمْلِکْ عَقْلَهُ؛غضب، عقلِ خردمند را از کار مى‏اندازد و کسى که بر غضب خویش مسلّط نباشد مالک عقل خود نخواهد بود».(59)

نکته

حارث هَمْدانى کیست؟

حارث بن عبداللَّه از طایفه «بنى همدان» است که قبیله‏اى معروف در یمن بودند و از شیعیان امام علیه السلام محسوب مى‏شدند و «حارث» یکى از بافضیلت‏ترین آنهاست. دانشمند معروف علم رجال «ابن داود» در مورد او مى‏گوید:«انَّهُ کَانَ أفْقَهُ النَّاسَ؛او در زمان خود از فقیه‏ترین مردم بود».

طبرى درباره وى مى‏گوید: «حارث از باسابقه‏ترین یاران على علیه السلام و مردى آگاه در فقه و علم حساب بود» و شعبى از فقهاى تابعین از اهل سنّت مى‏گوید: «من احکام ارث و محاسبه آن را از او آموختم».(60)

در حدیثى مى‏خوانیم که «اصبغ بن نباته» مى گوید من خدمت امیرمؤمنان على علیه السلام بودم که «حارث هَمْدانى» با چند نفر از شیعیان وارد شد. «حارث» نزد آن حضرت مقام و منزلت خاصى داشت و در آن هنگام بیمار بود. امام پرسید:حالت چطور است؟ عرض کرد: روزگار، من را پیر ساخته است (و بیمارم) و اختلاف یاران تو در جلوى درب منزل بر ناراحتى‏ام افزوده است.

امام علیه السلام پرسید: در چه چیزى اختلاف دارند؟ عرض کرد: درباره شما و آن سه نفر که پیش از شما عهده‏دار خلافت بودند. گروهى درباره شما غلوّ مى‏کردند، گروهى تفریط، گروهى حد وسط بودند و گروهى هم در تردید و حیرت باقى مانده بودند.

امام علیه السلام فرمود: همین (ناراحت بودن) تو را کفایت مى‏کند (و مایه نجات توست) و بدان بهترین شیعیان من گروه حد وسط اند؛ غالیان باید به سوى آنها بازگردند و عقب ماندگان به آنها برسند.

آن‏گاه امام بعد از سخنان دیگرى فرمود: اى حارث! تو را بشارت مى‏دهم که هنگام مرگ، در کنار صراط، در کنار حوض کوثر و به هنگام تقسیم مرا خواهى شناخت. حارث پرسید: منظور از تقسیم چیست؟ فرمود: منظور این است که من جهنم را به درستى تقسیم مى‏کنم و به آتش مى‏گویم این دوست من است رهایش کن و این دشمن من است او را بگیر. (این چیزى است که خداوند در اختیار من گذاشته است).

سپس امام بشارت‏هاى دیگرى به حارث داد و او آنچنان شاد شد که از جا برخاست در حالى که عبایش به زمین مى‏کشید گفت: بعد از این من ناراحت نیستم که مرگ به سراغ من بیاید یا من به سراغ آن بروم.(61)

همچنین در حدیث دیگرى آمده است که حارث مى‏گوید: روزى نزدیک‏

ظهر خدمت امام رسیدم فرمود: براى چه اکنون آمدى؟ گفتم: و اللَّه محبّت تو مرا به اینجا آورد. فرمود: اگر راست مى‏گویى مرا در سه جا خواهى دید: هنگامى که جان به گلویت مى‏رسد و در نزد صراط و در کنار حوض کوثر.(62)

سیّد حمیرى؛ شاعر معروف، در شعر خود به این ماجرا اشاره مى‏کند:

یا حارُ هَمْدانٍ مَنْ یَمُتْ یَرَنی

مِنْ مُؤْمِنٍ أوْ مُنافِقٍ قُبُلًا(63)

«اى حارث همْدان هرکسى مى‏میرد مرا در برابر خود مى‏بیند؛ خواه مؤمن باشد یا منافق، مؤمن شاد مى‏شود و منافق بر ناراحتى‏اش افزوده مى‏گردد».

در بعضى از کتب آمده که شیخ بهایى گفته است من از نوادگان حارث همدانى هستم.(64)

حارث در سال 65 هجرى یعنى چهار سال بعد از واقعه کربلا چشم از جهان فرو بست و اگر در واقعه کربلا حضور نداشت به این دلیل بود که مدت‏ها بیمار و بسترى بود و ظاهراً سن زیادى داشت، زیرا در روایات بالا خواندیم که خدمت امام امیرالمؤمنین عرض کرد: پیرم در حالى که این سخن در سال 40 هجرى یا پیش از آن بوده است.

در کتاب الفتوح ابن اعثم از ابن عباس چنین روایت شده که هنگامى که على علیه السلام از صفین باز گشت و جنگ نهروان با خوارج نیز پایان گرفت، حارث همدانى خدمت آن حضرت رسید. امام فرمود: اى حارث! از دیشب بسیار غمگین و اندوهناکم. حارث عرض کرد: یا امیرالمؤمنین چرا؟ آیا از جنگ با اهل شام و بصره و نهروان پشیمانى؟ فرمود: واى بر تو اى حارث! نه من از این جهت خوشحالم. چیزى که مرا غمگین ساخته این است که در خواب سرزمین کربلا را

دیدم و مشاهده کردم فرزندم حسین علیه السلام در حالى که سرش را بریده بودند بر روى زمین افتاده و درختان را دیدم در آنجا فرو ریخته بودند و آسمان شکافته بود و بارها بر زمین افتاده بود و شنیدم منادى از آسمان و زمین ندا مى‏دهد: اى قاتلان حسین! ما را به وحشت انداختید خدا شما را به وحشت بیندازد و بکشد.در این هنگام من بیدار شدم و از آنچه در خواب دیدم نگرانم. حارث عرض کرد: اى امیرمؤمنان! حتماً خیرى در انتظار توست. على علیه السلام فرمود: هیهات هیهات. این امرى است که حتمى است و حبیبم محمد صلى الله علیه و آله نیز به من خبر داده که یزید فرزندم را به قتل مى‏رساند. خدا عذابش را در آتش دوزخ زیاد کند.(65)


1) سند نامه:مرحوم خطیب نویسنده کتاب مصادر از دو قرینه استنباط مى‏کند که این نامه در کتاب‏هاى دیگرى جز نهج‏البلاغه (هر چند بعد از سیّد رضى) بوده است.نخست اینکه مرحوم بحرانى در شرح نهج‏البلاغه بعد از ذکر این نامه مى‏گوید: آنچه را مرحوم سیّد رضى آورده بخشى از نامه‏اى طولانى است که به حارث همدانى نوشته و مجموعه‏اى از اوامر و نواهى و تعلیم مکارم اخلاق و محاسن آداب است.دوم اینکه مرحوم آمدى (متوفاى 550) بخش‏هایى از این نامه را در چند مورد از کتاب غررالحکم آورده و با توجّه به تفاوت‏هایى که نقل آمدى با نقل نهج‏البلاغه دارد چنین استنباط مى‏شود که او هم دسترسى به منبع دیگرى داشته است (مصادر نهج‏البلاغه، ج 3، ص 467).

2) او از طایفه «بنى همدان» و از یاران فداکار على علیه السلام و یکى از فقهاى شیعه است که در پایان نامه شرح حال‏او خواهد آمد.

3) یوسف، آیه 111.

4) «حائل» از ریشه «حَوْل» و «حَیْلُولة» به معناى چیزى که در میان دو چیز حاجب و مانع مى‏شود و نیز به‏معناى تغیر و تبدل آمده و در عبارت بالا معناى دوم اراده شده است؛ یعنى نعمت‏هاى دنیا دائماً در تغییر است‏.

5) «مُفارِق» به معناى چیزى است که جدا مى‏شود؛ یعنى نعمت‏هاى دنیا پایدار نیست‏.

6) بحارالانوار، ج 74، ص 380، ح 4.

7) بقره، آیه 224.

8) «وثیق» به معناى مطمئن است و از ریشه «وثوق» گرفته شده است‏.

9) بقره، آیه 94 و 95.

10) این جمله در نسخه «صبحى صالح» به صورت فعل مجهول آمده است در حالى که مناسب و هماهنگ باجمله «یرضاه» این است که به صورت فعل معلوم و ثلاثى مجرد در آید و در نسخه کتاب تمام نهج‏البلاغه و بعضى از شروح نهج‏البلاغه به صورت (و یَکرَهُهُ) با فعل معلوم و همراه با ضمیر مفعولى آمده است‏.

11) هود، آیه 88.

12) مطففین، آیه 1-/ 3.

13) «عِرْض» به معناى آبرو، حیثیت، شخصیت، ناموس و شرف آمده است. شاید به این اعتبار که اینها امورى است که عارض مى‏گردد و ممکن است در معرض زوال قرار گیرد.

14) «غَرَض» به معناى هدفى است که به سوى آن تیر انداخته مى‏شود.

15) «نِبال» جمع «نبل» بر وزن «طبل» به معناى تیر است‏.

16) سنن ابى‏داود، ج 1، ص 551، ح 2470.

17) «اکْظِم» صیغه امر است از ریشه «کَظْم» بر وزن «نظم» که در اصل به معناى بستن دهان مشک است. سپس‏به معناى فرو بردن خشم به کار رفته، گویى انسان گلوى خود را مى‏فشارد که خشم از درون او بیرون نیاید همان‏گونه که گلوى مشک را مى‏بندد تا آبى که درون آن است بیرون نریزد.

18) آل عمران، آیه 134.

19) ارشاد، ج 2، ص 145.

20) رعد، آیه 11.

21) «تَقْدِمَة» به معناى هدیه و چیزى است که پیشکش و تقدیم مى‏کنند.

22) مزمل، آیه 20.

23) نحل، آیه 96.

24) «یفیل» از ریشه «فیل» بر وزن «میل» به معناى نادرست یا ضعیف بودن است و رأى در اینجا به معناى عقل و فکر است‏.

25) «معتبر» به معناى وسیله آزمایش و معیار سنجش است و از ریشه «عبرت» گرفته شده است‏.

26) نو، آیه 26.

27) بحارالانوار، ج 71، ص 192، ح 12.

28) همان مدرک، ص 188، ح 17.

29) اصول کافى، ج 2، حدیث 375، ح 3.

30) «جِماع» در این‏گونه موارد به معناى وصفى به‏کار مى‏رود و به معناى محل اجتماع است‏.

31) «الجَفاء» مصدر و در اصل به معناى دور شدن است. سپس به معناى خشونت آمده است و با مفهوم «جفا» که در فارسى امروز است و نقطه مقابل وفا به حساب مى‏آید متفاوت است‏.

32) «یَعْنیکَ» از ریشه «عَنى‏» و «عِنایة» به معناى قصد چیزى کردن است و «ما یَعْنیکَ» (چیزى که تو را قصد مى‏کند) اشاره به امورى است که مربوط به انسان است در مقابل «ما لا یَعْنی» که مربوط به انسان نیست‏.

33) بحارالانوار، ج 68، ص 276، ح 4.

34) بحارالانوار، ج 1، ص 216، ح 28.

35) «مَقاعِد» جمع «مقعد» به معناى محل جلوس است و در اینجا به معناى دکه‏هایى است که در بعضى بازارها بوده و افراد متعدد روى آن مى‏نشستند.

36) «مَعاریض» جمع «مِعراض» بر وزن «مِفتاح» به معناى تیرهایى است که با کمان پرتاب مى‏کردند؛ ولى در آخر آن پَر نبود و وسط آن ضخیم‏تر از دو طرف بود و به همین دلیل نوک آن اصابت نمى‏کرد بلکه از عرض اصابت مى‏کرد و محل مورد حمله را مى‏کوبید. توضیح اینکه اگر مى‏خواستند کسى را با تیر، هدف هلاکت قرار دهند از تیرهایى که آخر آن پر داشت و از نوک اصابت مى‏کرد استفاده مى‏کردند و اگر مى‏خواستند کسى را بکوبند و از کار بیندازند بى آنکه بدنش مجروح شود از «معراض» استفاده مى‏کردند. امام در این عبارت اشاره به این نکته دارد که تیرهاى فتنه‏ها از دکه‏هاى بازارها به سوى افراد پرتاب مى‏شود.

37) کنزالعمال، ح 9330.

38) بحارالانوار، ج 81، ص 11، ح 87.

39) بحارالانوار، ج 74، ص 74، ح 1.

40) «فاصِلًا» از ریشه «فصل» به معناى جدایى گرفته شده و در اینجا به معناى کسى است که از شهر براى هدفى خارج مى‏شود.

41) براى توضیح بیشتر به الفقه الاسلامى وادلته، نوشته وهبة الزحیلى، ج 2، ص 1299 به بعد مراجعه شود.

42) بحارالانوار، ج 86، ص 192، حپ 33.

43) تهذیب، ج 3، ص 236، ح 7.

44) جواهرالکلام، ج 11، ص 282.

45) «عَفْو» در لغت معانى مختلفى دارد، یکى از معانى آن مقدار اضافى چیزى است و در اینجا اشاره به اوقات فراغت است‏.

46) کافى، ج 3، ص 454، ح 16.

47) «تَعاهُد» به معناى وارسى کردن و مراقبت نمودن از چیزى است‏.

48) نوح، آیه 13.

49) شرح نهج‏البلاغه علّامه شوشترى، ج 9، ص 50.

50) غررالحکم، ص 423، روایت 9724.

51) کافى، ج 2، ص 375، ح 3.

52) بحارالانوار، ج 75، ص 82، ح 78.

53) فرقان، آیه 28 و 29.

54) «وَقِّر» از ریشه «وَقْر» بر وزن «فقر» در اصل به معناى سنگینى است و «توقیر» به معناى تعظیم و بزرگداشت است‏.

55) مجادله، آیه 22.

56) شرح نهج‏البلاغه ابن ابى‏الحدید، ج 18، ص 51.

57) کافى، ج 2، ص 303، ح 6.

58) کافى، ج 2، ص 304، ح 12.

59) همان مدرک، ص 305، ح 13.

60) شرح نهج‏البلاغه علّامه تسترى، ج 9، ص 33.

61) بحارالانوار، ج 6، ص 178 و 179.

62) سفینة البحار، ج 2، مدخل حارث همدانى‏.

63) بحارالانوار، ج 6، ص 180.

64) سفینه البحار، ج 2، ص 141.

65) الفتوح، ج 2، ص 553.