و من کتاب له علیهالسلام
إلَى الْحارِثِ الْهَمْدانی
از نامههاى امام علیه السلام
که به حارث همدانى است.(1)
نامه در یک نگاه
همانگونه که ابن میثم بحرانى رحمه الله اشاره کرده این نامه مجموعهاى است از نصایح و اندرزها و اوامر و نواهى و دستوراتى براى بهتر زیستن در جهات
معنوى و دنیایى و در واقع یک دوره علم اخلاق به صورت فشرده است که عمل به آن به یقین مایه سعادت دنیا و آخرت هر انسانى است.
مخاطب امام علیه السلام در این نامه «حارث همدانى»(2) است ولى در واقع همه شیعیان بلکه همه مسلمانان مقصودند. سى و سه دستور به حارث مىدهد؛ در عباراتى کوتاه و پر معنا که هر کدام مىتواند موضوع بحث مشروحى باشد.
بخش اوّل
وَتَمَسَّکْ بِحَبْلِ الْقُرْآنِ وَاسْتَنْصِحْهُ، وَأَحِلَّ حَلَالَهُ، وَحَرِّمْ حَرَامَهُ، وَصَدِّقْ بِمَا سَلَفَ مِنَ الْحَقِّ، وَاعْتَبِرْ بِمَا مَضَى مِنَ الدُّنْیَا لِمَا بَقِیَ مِنْهَا، فَإِنَّ بَعْضَهَا یُشْبِهُ بَعْضاً، وَآخِرَهَا لَاحِقٌ بِأَوَّلِهَا! وَکُلُّهَا حَائِلٌ مُفَارِقٌ. وَعَظِّمِ اسْمَ اللَّهِ أَنْ تَذْکُرَهُ إِلَّا عَلَى حَقٍّ، وَأَکْثِرْ ذِکْرَ الْمَوْتِ وَمَا بَعْدَ الْمَوْتِ، وَلَا تَتَمَنَّ الْمَوْتَ إِلَّا بِشَرْطٍ وَثِیقٍ. وَاحْذَرْ کُلَّ عَمَلٍ یَرْضَاهُ صَاحِبُهُ لِنَفْسِهِ وَیُکْرَهُ لِعَامَّةِ الْمُسْلِمِینَ. وَاحْذَرْ کُلَّ عَمَلٍ یُعْمَلُ بِهِ فِی السِّرِّ، وَیُسْتَحَى مِنْهُ فِی الْعَلَانِیَةِ، وَاحْذَرْ کُلَّ عَمَلٍ إِذَا سُئِلَ عَنْهُ صَاحِبُهُ أَنْکَرَهُ أَوِ اعْتَذَرَ مِنْهُ. وَلَا تَجْعَلْ عِرْضَکَ غَرَضاً لِنِبَالِ الْقَوْلِ، وَلَا تُحَدِّثِ النَّاسَ بِکُلِّ مَا سَمِعْتَ بِهِ، فَکَفَى بِذَلِکَ کَذِباً. وَلَا تَرُدَّ عَلَى النَّاسِ کُلَّ مَا حَدَّثُوکَ بِهِ، فَکَفَى بِذَلِکَ جَهْلًا. وَاکْظِمِ الْغَیْظَ، وَتَجَاوَزْ عِنْدَ الْمَقْدَرَةِ، وَاحْلُمْ عِنْدَ الْغَضَبِ، وَاصْفَحْ مَعَ الدَّوْلَةِ، تَکُنْ لَکَ الْعَاقِبَةُ، وَاسْتَصْلِحْ کُلَّ نِعْمَةٍ أَنْعَمَهَا اللَّهُ عَلَیْکَ، وَلَا تُضَیِّعَنَّ نِعْمَةً مِنْ نِعَمِ اللَّهِ عِنْدَکَ، وَلْیُرَ عَلَیْکَ أَثَرُ مَا أَنْعَمَ اللَّهُ بِهِ عَلَیْکَ.
ترجمه
به ریسمان قرآن چنگ زن و از آن اندرز بخواه، حلالش را حلال بشمر و حرامش را حرام و آنچه را از حقایق زندگى پیشینیان در قرآن آمده باور کن. از حوادث گذشته دنیا براى باقى مانده و آینده عبرتگیر، چرا که بعضى از آن شبیه بعضى دیگر است و پایانش به آغازش باز مىگردد و تمام آن متغیر و ناپایدار است. نام خدا را بزرگ بشمار و جز به حق از او نام مبر (و هرگز به نام او به دروغ سوگند مخور). بسیار به یاد مرگ و عالم پس از مرگ باش و هرگز آرزوى مرگ
مکن مگر با شرطى مطمئن و استوار (که از اعمال خود مطمئن باشى) از هر عملى که صاحبش آن را (فقط) براى خود مىپسندد و براى عموم مسلمانان نمىپسندد برحذر باش و (نیز) از هر کارى که در نهان انجام مىشود و در ظاهر شرمآور است حذر کن و نیز از اعمالى که اگر از صاحبش پرسش شود آن را انکار مىکند یا از آن پوزش مىطلبد بپرهیز.
(هرگز) عِرض و آبروى خود را هدف تیرهاى سخنان مردم قرار مده و تمام آنچه را (از این و آن) مىشنوى براى مردم بازگو مکن، زیرا این کار براى آلودگى تو به دروغ کافى است و (نیز) تمام آنچه را مردم براى تو نقل مىکنند تکذیب مکن، زیرا این کار براى نادانى تو کفایت مىکند. خشمت را فرو بر و به هنگام قدرت (بر انتقام) گذشت کن و در موقع غضب، بردبارى نما و آنگاه که حکومت در دست توست عفو و مدارا کن تا عاقبت نیک براى تو باشد و هر نعمتى را که خداوند به تو داده است به طور صحیح از آن بهره بردارى کن و هیچ نعمتى از نعمتهاى خداوند را ضایع و تباه مساز و باید اثر نعمتهایى را که خداوند به تو داده است در تو دیده شود.
شرح و تفسیر
یک رشته اندرزهاى مهم
امام علیه السلام- همانگونه که در بالا آمد- مجموعهاى از نصایح و اندرزهاى ارزشمند را گردآورى کرده و براى حارث همدانى که از اصحاب خاص امام و از فقها و دانشمندان امت بود ارسال فرموده تا همگان از آن بهره گیرند.
نخست پیش از هر چیز دیگر توصیه اکید نسبت به قرآن مجید کرده مىفرماید: «به ریسمان قرآن چنگ زن و از آن اندرز بخواه، حلالش را حلال بشمر و حرامش را حرام و آنچه را از حقایق زندگى پیشینیان در قرآن آمده باور
کن»؛(وَتَمَسَّکْ بِحَبْلِ الْقُرْآنِ وَاسْتَنْصِحْهُ، وَأَحِلَّ حَلَالَهُ، وَحَرِّمْ حَرَامَهُ، وَصَدِّقْ بِمَا سَلَفَ مِنَ الْحَقِّ).
در واقع امام علیه السلام نخست توصیهاى کلى درباره تمسک به قرآن فرموده و سپس آن را با سه جمله شرح مىدهد: اوّل اینکه گوش جان به نصایح قرآن بسپارد و اندرزهایش را استخراج کرده به آن عمل نماید. دوم اینکه حلال و حرامش را به رسمیت بشناسد؛ یعنى به آن عمل کند و هرگز از آن منحرف نشود. سوم اینکه آنچه در قرآن درباره اقوام پیشین آمده از عوامل پیروزى و شکست و مجازاتهاى الهى نسبت به اقوام سرکش و گنهکار را مورد توجّه قرار دهد و از آنها عبرت بگیرد، زیرا هدف قرآن تاریخنویسى یا داستانسرایى نبوده، بلکه این بوده که آینده مسلمانان را در آیینه تاریخ گذشتگان به آنان نشان دهد همانگونه که قرآن مجید مىفرماید: ««لَقَدْ کانَ فی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِی الْأَلْبابِ ما کانَ حَدیثاً یُفْتَرى»؛ بهراستى در سرگذشت آنها عبرتى براى صاحبان اندیشه بود اینها داستان دروغین نبود».(3)
جمله«وَصَدِّقْ بِمَا سَلَفَ مِنَ الْحَقِّ»در واقع اشاره به تصدیق عملى است یعنى حقایقى که از احوال گذشتگان و سرنوشت اقوام پیشین به دست مىآید را مورد توجّه قرار ده و از آن درس بیاموز و عمل خود را با آن هماهنگ ساز.
در دومین دستور به سراغ وضع دنیا مىرود و مىفرماید: «از حوادث گذشته براى باقیمانده وآینده عبرتگیر، چراکه بعضىازآن شبیه بعضى دیگراست وپایانش به آغازش باز مىگردد و تمام آن متغیر و ناپایدار است»؛(وَاعْتَبِرْ بِمَا مَضَى مِنَ الدُّنْیَا لِمَا بَقِیَ مِنْهَا، فَإِنَّ بَعْضَهَا یُشْبِهُ بَعْضاً، وَآخِرَهَا لَاحِقٌ بِأَوَّلِهَا، وَکُلُّهَا حَائِلٌ(4)
مُفَارِقٌ(5)).
این سخن اشاره به این واقعیت است که حوادث تاریخى و آنچه در دنیا مىگذرد گرچه ظاهرا حوادث جدیدى است؛ اما هرگاه نیک در آن بیندیشیم مىبینیم نوعى تکرار است و به تعبیر معروف «تاریخ تکرار مىشود» و اصولى که بر آن حاکم است یکسان است، همانگونه که امام در خطبه 157 مىفرماید:«إِنَّ الدَّهْرَ یَجْرِی بِالْبَاقِینَ کَجَرْیِهِ بِالْمَاضِینَ؛دنیا بر کسانى که امروز باقى ماندهاند همانگونه جریان دارد که بر گذشتگان جریان داشت».
امام علیه السلام در یکى دیگر از خطبههاى نورانى خود که مرحوم علّامه مجلسى آن را از امالى صدوق نقل کرده است، مىفرماید:«الْمَاضِی لِلْمُقِیمِ عِبْرَةٌ وَالْمَیِّتُ لِلْحَیِّ عِظَةٌ وَلَیْسَ لِأَمْسِ مَضَى عَوْدَةٌ وَلَا الْمَرْءُ مِنْ غَدٍ عَلَى ثِقَةٍ؛گذشته عبرتى است براى امروز و مردگان پند و اندرزى براى زندگانند روزى که گذشت هرگز باز نمىگردد و به فردا نیز اطمینانى نیست».(6)
تفاوت این جمله با جمله قبل«وَصَدِّقْ…» در این است که امام در جملههاى سابق اشاره به احوال اقوام پیشین و سرنوشت تاریخى آنها مىکند؛ ولى در این جمله اشاره به حوادث روزگار مىنماید؛ مواردى چون آفات، بلاها، کامیابىها و ناکامىها، مرگ و میر دوستان و عزیزان و بىمهرى زمانه رسوا.
مفهوم مجموع این کلمات آن است که اگر انسان اصول کلیدى زندگى بشر و حوادث جهان را با مطالعه در تواریخ پیشین دریابد مىتواند حوادث امروز و آینده خود را به طور اجمال کشف کند و در برابر آنها موضع مناسبى بگیرد.
تعبیر به«حائِل»درباره حوادث دنیا اشاره به زوال آنهاست و تعبیر به «مفارق» اشاره به جدایى آنهاست یعنى ممکن است زائل نشود و از بین نرود ولى از ما
جدا گردد و دور شود.
سپس در سومین دستور مىفرماید: «نام خدا را بزرگ بشمار و جز به حق از او نام مبر (و هرگز به نام او به دروغ سوگند مخور)»؛(وَعَظِّمِ اسْمَ اللَّهِ أَنْ تَذْکُرَهُ إِلَّا عَلَى حَقٍّ)، همانگونه که در قرآن مجید آمده است: ««وَلا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لّاَیْمانِکُمْ أَنْ تَبَرُّوا وَتَتَّقُوا وَتُصْلِحُوا بَیْنَ النَّاسِ»؛ خدا را در معرض سوگندهاى خود قرار ندهید؛ و براى اینکه نیکى کنید، و تقوا پیشه سازید، و در میان مردم اصلاح کنید (با سوگند خود به خداوند مانعتراشى نکنید».(7)
اشاره به اینکه بعضى براى ترک نیکى به مردم و اصلاح در میان آنها سوگند یاد مىکردند و آن را مانع از کار خیر مىپنداشتند و در واقع قسمى به ناحق مىخوردند که قرآن آنها را از آن باز داشته است. سخن امام در اینجا نیز ناظر به آن و امثال آن است.
آنگاه در چهارمین و پنجمین اندرز مىفرماید: «بسیار به یاد مرگ و عالم پس از مرگ باش و هرگز آرزوى مرگ مکن مگر با شرطى مطمئن و استوار (از اعمال خود مطمئن باشى)»؛(وَأَکْثِرْ ذِکْرَ الْمَوْتِ وَمَا بَعْدَ الْمَوْتِ، وَلَا تَتَمَنَّ الْمَوْتَ إِلَّا بِشَرْطٍ وَثِیقٍ(8)).
یاد مرگ و زندگى پس از آن انسان را از هواپرستى و حرص بر اموال دنیا و آلودگى به انواع گناهان باز مىدارد و به او هشدار مىدهد که آماده سفر آخرت باشد و زاد و توشه لازم را براى آن سفر پرخطر فراهم سازد.
جمله«وَلَا تَتَمَنَّ الْمَوْتَ…» اوّلًا، اشاره به این است که انسان نباید بدون اطمینان به ایمان و اعمال صالح آرزوى مرگ کند و ثانیاً، چون هیچ اطمینانى براى هیچکس جز معصومان به چنین شرطى نیست پیوسته از آرزوى مرگ خوددارى کند.
قرآن مجید نیز گواه این معناست آنجا که درباره یهود مىفرماید: ««قُلْ إِنْ کانَتْ لَکُمُ الدَّارُ الْآخِرَةُ عِنْدَ اللَّهِ خالِصَةً مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ – وَلَنْ یَتَمَنَّوْهُ أَبَداً بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِین»؛ بگو اگر (آنچنان که مدعى هستید) سراى دیگر در نزد خدا مخصوص شماست نه سایر مردم پس آرزوى مرگ کنید اگر راست مىگویید – ولى آنها، هرگز به موجب اعمال بدى که پیش از خود فرستادهاند هرگز آزروى مرگ نخواهند کرد و خداوند از ستمکاران آگاه است».(9)
امام در ششمین، هفتمین و هشتمین اندرز مهم خود او را از سه چیز برحذر مىدارد؛ نخست مىفرماید: «از هر عملى که صاحبش آن را (فقط) براى خود مىپسندد و براى عموم مسلمانان نمىپسندد برحذر باش و (نیز) از هر کارى که در نهان انجام مىشود و در ظاهر شرمآور است حذر کن و نیز از اعمالى که اگر از صاحبش پرسش شود آن را انکار مىکند یا از آن پوزش مىطلبد بپرهیز»؛(وَاحْذَرْ کُلَّ عَمَلٍ یَرْضَاهُ صَاحِبُهُ لِنَفْسِهِ وَیُکْرَهُ(10) لِعَامَّةِ الْمُسْلِمِینَ. وَاحْذَرْ کُلَّ عَمَلٍیُعْمَلُ بِهِ فِی السِّرِّ، وَیُسْتَحَى مِنْهُ فِی الْعَلَانِیَةِ، وَاحْذَرْ کُلَّ عَمَلٍ إِذَا سُئِلَ عَنْهُ صَاحِبُهُ أَنْکَرَهُ أَوِ اعْتَذَرَ مِنْهُ).
امام علیه السلام نخست به همان چیزى اشاره فرموده که در بعضى از آیات قرآن و در روایات به طور گسترده آمده است که انسان آنچه را براى خود مىپسندد براى دیگران هم بخواهد و آنچه را براى خود نمىپسندد براى دیگران نخواهد و به این ترتیب میان سود و زیان خود و دیگران فرقى نگذارد.
قرآن مجید از زبان حضرت شعیب مىفرماید: ««وَما أُریدُ أَنْ أُخالِفَکُمْ إِلى ما
أَنْهاکُمْ عَنْهُ»؛ من هرگز نمىخواهم چیزى که شما را از آن باز مىدارم خودم مرتکب شوم».(11)
در آغاز سوره مطففین مىفرماید: ««وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ – الَّذِینَ إِذَا اکْتالُوا عَلَى النَّاسِ یَسْتَوْفُونَ – وَإِذا کالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ یُخْسِرُونَ»؛ واى بر کمفروشان آنان که وقتى براى خود چیزى از مردم با پیمانه مىگیرند (حق خود را) بهطور کامل دریافت مىدارند؛ ولى هنگامى که براى دیگران پیمانه یا وزن مىکنند کم مىگذارند».(12)
حضرت در توصیه دوم او را به هماهنگى ظاهر و باطن امر مىکند و از اعمالى که مخفیانه انجام مىدهد که اگر آشکار شود خجل مىشود برحذر مىدارد.عجیب است که انسان از مردم کوچه و بازار خجالت بکشد؛ ولى از خدایى که «عالم الخفیة والاسرار» است شرم نداشته باشد و این نشانه ضعف ایمان است و عدم توجّه به این حقیقت است که همه جاى عالم محضر خداست.
در توصیه سوم او را از اعمال خلافى پرهیز مىدهد که نشانهاش این است که اگر از او سؤال کنند که تو چنین عملى را انجام دادى اگر بتواند آن را انکار مىکند و اگر نتواند به عذرخواهى مىپردازد.
به یقین هرکس از این سه کار بپرهیزد خوشبخت و سعادتمند و اهل نجات است؛ ولى متأسّفانه رهروان این راه زیاد نیستند.
آنگاه در نهمین، دهمین و یازدهمین توصیه، حارث همدانى را از سه چیز نهى مىکند: نخست مىفرماید: «(هرگز) عِرض و آبروى خود را هدف تیرهاى سخنان مردم قرار مده»؛(وَلَا تَجْعَلْ عِرْضَکَ(13) غَرَضاً(14) لِنِبَالِ(15) الْقَوْلِ).
سپس مىافزاید: «و تمام آنچه را (از این و آن) مىشنوى براى مردم بازگو مکن، زیرا این کار براى آلودگى تو به دروغ کافى است»؛(وَلَا تُحَدِّثِ النَّاسَ بِکُلِّ مَا سَمِعْتَ بِهِ، فَکَفَى بِذَلِکَ کَذِباً).
در خطبه 141 خواندیم که امام علیه السلام مىفرماید:«أَمَا إِنَّهُ لَیْسَ بَیْنَ الْحَقِّ وَالْبَاطِلِ إِلَّا أَرْبَعُ أَصَابِعَ؛بدانید میان حق و باطل تنها به اندازه چهار انگشت فاصله است».کسى از آن حضرت پرسید: معناى این سخن چیست؟ آن حضرت چهار انگشت خود را جمع کرد و در میان چشم و گوشش گذاشت سپس فرمود:«الْبَاطِلُ أَنْ تَقُولَ سَمِعْتُ وَالْحَقُّ أَنْ تَقُولَ رَأَیْتُ؛باطل آن است که بگویى شنیدم و حق آن است که بگویى دیدم».
این سخن به قدرى مشهور است که به شکل ضرب المثلى در آمده و در فارسى هم گفته مىشود میان حق و باطل چهار انگشت است.
سرانجام مىفرماید: «و (نیز) تمام آنچه را مردم براى تو نقل مىکنند تکذیب مکن، زیرا این کار براى نادانى تو کفایت مىکند»؛(وَلَا تَرُدَّ عَلَى النَّاسِ کُلَّ مَا حَدَّثُوکَ بِهِ، فَکَفَى بِذَلِکَ جَهْلًا).
امام علیه السلام در نخستین مرحله بر این معنا تأکید دارد که انسان خود را از مواضع تهمت دور سازد و از اعمال و رفتار و گفتارى که موجب سوء ظن مردم مىشود و آنها را به غیبت و تهمت وا مىدارد بپرهیزد.
در حدیث معروفى که در سنن ابوداود از امام سجاد علیه السلام نقل شده مىخوانیم:صفیه (همسر پیامبر) مىگوید: پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله در مسجد معتکف بود. من شب هنگام به زیارت آن حضرت رفتم. مدتى با او سخن گفتم سپس برخاستم که بازگردم او نیز با من آمد. در این هنگام دو نفر از مردان انصار از کنار ما عبور کردند. هنگامى که پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله را دیدند بر سرعت خود افزودند. پیغمبر فرمود: آرامتر بروید این زن، صفیه (همسر من) است. آن دو نفر گفتند: سبحان
اللَّه اى رسول خدا (این چه سخنى است که مىفرمایید مگر ما درباره تو شک کردیم؟) پیغمبر فرمود: شیطان همچون خون در عروق انسان جریان دارد. من ترسیدم که گمان بدى در شما ایجاد شود».(16)
وقتى پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله با آن قداستى که داشت و حسن ظنى که همه مردم به او داشتند این چنین رفتار کند تکلیف دیگران روشن است.
این نکته نیز شایان دقت است که جمله«وَلا تُحَدِّثِ…» و جمله«لا تَرُدَّ…» در واقع ناظر به نهى از افراط و تفریط است؛ از یک سو انسان نباید آنقدر خوشباور باشد که هرچیزى را که مىشنود بپذیرد و همه جا نقل کند و از سوى دیگر نباید آنقدر دیرباور و داراى سوء ظن باشد که هرچه را مىشنود در آن تردید کند که اوّلى سبب اشاعه کذب و دومى نشانه جهل است.
سپس امام، چهار اندرز دیگر مىدهد که شامل اندرزهاى دوازدهم تا پانزدهم است، مىفرماید: «خشمت را فرو بر و به هنگام قدرت (بر انتقام) گذشت کن و در موقع غضب، بردبارى نما و آنگاه که حکومت در دست توست عفو و مدارا کن تا عاقبت نیک براى تو باشد»؛(وَاکْظِمِ(17) الْغَیْظَ، وَتَجَاوَزْ عِنْدَ الْمَقْدَرَةِ، وَاحْلُمْعِنْدَ الْغَضَبِ، وَاصْفَحْ مَعَ الدَّوْلَةِ، تَکُنْ لَکَ الْعَاقِبَةُ).
این چهار دستور که قریبالمعنى هستند با دقت با یکدیگر تفاوت دارند؛ «کظم غیظ» مربوط به آنجاست که خشم وجود انسان را پر کرده گویا مىخواهد از درون او خارج شود و او گلوى خود را مىفشارد تا خشمش بیرون نریزد.
«وَتَجَاوَزْ عِنْدَ الْمَقْدَرَةِ»اشاره به آنجایى است که انسان بر دشمنش پیروز شده و مىتواند انتقام بگیرد؛ امام دستور مىدهد انتقام جو مباش.
جمله«وَاحْلُمْ عِنْدَ الْغَضَبِ»مربوط به جایى است که عوامل غضب فراهم شده ولى حلم و بردبارى سبب مىشود که انسان در مقابل کار خلاف، مرتکب خلافى نشود.
جمله«وَاصْفَحْ مَعَ الدَّوْلَةِ»اشاره به کسانى است که به حکومت مىرسند و بسیار مىشود که در این هنگام افراد به تصفیه حسابهاى خود با مخالفان مىپردازند؛ امام علیه السلام مىفرماید: هرگز چنین کارى را نکن.
جمله«تَکُنْ لَکَ الْعَاقِبَةُ؛عاقبت نیک در انتظار توست» ممکن است به هر چهار جمله قبل برگردد.
این دستورات افزون بر اینکه در آیات قرآن و روایات اسلامى به صورت گسترده وارد شده، از امورى است که عقل و خرد به آن حکم مىکند. زیرا اگر مردم پاسخ بدى را به بدى بدهند و به هنگام غضب طغیان کنند عکس العملها پشت سر هم رخ مىدهد و خشونتها شدت پیدا مىکند و عداوتها ریشهدار مىشود و گاه به خونریزى گسترده مىانجامد و امنیّت از همه گرفته مىشود؛ اما با حلم و بردبارى و عفو و مدارا و کظم غیظ، مفاسد و خشونتها و عداوتها در همان محل دفن مىگردد و آرامش و امنیّت و محبّت و دوستى جاى آن را مىگیرد.
تاریخ زندگى پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و ائمه هدى علیهم السلام گواه زندهاى بر این است؛ هنگامى که پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله مکه را فتح کرد مىتوانست از تمام جنایتکاران جنگى که در طول هشت سال به او آزار رسانده بودند و از کسانى که در سیزدهسال که در مکه بود انواع مشکلات و اهانتها و آزارها را براى آن حضرت فراهم کرده بودند انتقام بگیرد؛ ولى چنین نکرد و فرمان عفو عمومى صادر نمود و امنیّت و محبّت جاى ناامنى و عداوت را گرفت.
امیرمؤمنان على علیه السلام نیز با جنایتکاران جنگ جمل همین معامله را روا داشت
و بعد از پیروزى همه را عفو کرد در حالى که مىدانست گروهى از آنها آرام نخواهند نشست.
مرحوم مفید در کتاب ارشاد چنین نقل مىکند که مردى از خویشاوندانِ امام سجاد علیه السلام (بر اثر کینهاى که داشت) نزد آن حضرت آمد و به آن حضرت ناسزا گفت و (در حضور جمع) دشنام داد. هنگامى که آن مرد به سراغ کار خود رفت امام به ما حاضران فرمود: شنیدید این مرد چه گفت؟ دوست دارم همراه من بیایید نزد او برویم تا ببینید چگونه به او پاسخ خواهم داد. عرض کردیم: آمادهایم در حالى که دوست داشتیم امام پاسخ تندى به او بدهد و ما هم از امام تبعیت کنیم. هنگامى که امام کفش خود را برداشت و به راه افتاد این آیه را تلاوت مىکرد: «وَالْکاظِمینَ الْغَیْظَ وَالْعافِینَ عَنِ النَّاسِ وَاللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنینَ»(18)فهمیدیم که نمىخواهد سخن تندى بگوید. هنگامى که به در خانه آن شخص رسید فرمود:بگویید على بن الحسین است. آن مرد بیرون آمد در حالى که آماده بود که از سوى آن حضرت و همراهانش در برابر سخنانى که گفته رفتار سویى ببیند؛ ولى امام به او روى کرد و گفت: برادر تو به مجلس ما آمدى و چنین و چنان گفتى اگر آنچه را گفتهاى در من بوده من از خدا طلب آمرزش مىکنم و اگر در من نبوده از خدا مىخواهم که او تو را ببخشد. آن مرد پیشانى آن حضرت را بوسید و گفت:آنچه را گفتم در تو نبود، بلکه در من بود (و به این ترتیب غائله مهمى فرو نشست).(19)
آنگاه امام در شانزدهمین و هفدهمین و هجدهمین اندرز خود مىفرماید:«هر نعمتى را که خداوند به تو داده است به طور صحیح از آن بهره بردارى کن و هیچ نعمتى از نعمتهاى خداوند را ضایع و تباه مساز و باید اثر نعمتهایى را
که خداوند به تو داده است در تو دیده شود»؛(وَاسْتَصْلِحْ کُلَّ نِعْمَةٍ أَنْعَمَهَا اللَّهُ عَلَیْکَ، وَلَا تُضَیِّعَنَّ نِعْمَةً مِنْ نِعَمِ اللَّهِ عِنْدَکَ، وَلْیُرَ عَلَیْکَ أَثَرُ مَا أَنْعَمَ اللَّهُ بِهِ عَلَیْکَ).
این سه اندرز مربوط به نعمتها و مواهب الهى است؛ نخست دستور مىدهد که از آن خوب بهرهبردارى شود و اینکه هر نعمتى در جاى مناسب ثبت گردد؛ شکر آن قولًا و عملًا بجا آورده شود و بندگان نیازمند خدا از آن بهرهمند گردند، زیرا عدم بهره بردارى صحیح، موجب زوال نعمت است، همانگونه که قرآن مى فرماید: «إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ».(20)
اندرز دوم نقطه مقابل آن است و آن اینکه به عنوان تأکید او را از ضایع کردن نعمتها و مصادیق آن؛ مانند ناشکرى، اسراف و تبذیر، بخل و تنگ نظرى برحذر مىدارد.
در سومین دستور مىفرماید: آثار نعمت خداوند باید بر تو ظاهر باشد که این خود نوعى سپاسگزارى است؛ نه مانند ثروتمندانى که لباس کهنه مىپوشند و همهجا اظهار فقر مىکنند مبادا کسى از آنها چیزى بخواهد.
بخش دوم
وَاعْلَمْ أَنَّ أَفْضَلَ الْمُؤْمِنِینَ أَفْضَلُهُمْ تَقْدِمَةً مِنْ نَفْسِهِ وَأَهْلِهِ وَمَالِهِ، فَإِنَّکَ مَا تُقَدِّمْ مِنْ خَیْرٍ یَبْقَ لَکَ ذُخْرُهُ، وَمَا تُؤَخِّرْهُ یَکُنْ لِغَیْرِکَ خَیْرُهُ. وَاحْذَرْ صَحَابَةَ مَنْ یَفِیلُ رَأْیُهُ، وَیُنْکَرُ عَمَلُهُ، فَإِنَّ الصَّاحِبَ مُعْتَبَرٌ بِصَاحِبِهِ. وَاسْکُنِ الْأَمْصَارَ الْعِظَامَ فَإِنَّهَا جِمَاعُ الْمُسْلِمِینَ، وَاحْذَرْ مَنَازِلَ الْغَفْلَةِ وَالْجَفَاءِ وَقِلَّةَ الْأَعْوَانِ عَلَى طَاعَةِ اللَّهِ. وَاقْصُرْ رَأْیَکَ عَلَى مَا یَعْنِیکَ. وَإِیَّاکَ وَمَقَاعِدَ الْأَسْوَاقِ، فَإِنَّهَا مَحَاضِرُ الشَّیْطَانِ، وَمَعَارِیضُ الْفِتَنِ، وَأَکْثِرْ أَنْ تَنْظُرَ إِلَى مَنْ فُضِّلْتَ عَلَیْهِ، فَإِنَّ ذَلِکَ مِنْ أَبْوَابِ الشُّکْرِ، وَلَا تُسَافِرْ فِی یَوْمِ جُمُعَةٍ حَتَّى تَشْهَدَ الصَّلَاةَ إِلَّا فَاصِلًا فِی سَبِیلِ اللَّهِ، أَوْ فِی أَمْرٍ تُعْذَرُ بِهِ. وَأَطِعِ اللَّهَ فِی جَمِیعِ أُمُورِکَ، فَإِنَّ طَاعَةَ اللَّهِ فَاضِلَةٌ عَلَى مَا سِوَاهَا. وَخَادِعْ نَفْسَکَ فِی الْعِبَادَةِ، وَارْفُقْ بِهَا، وَلَا تَقْهَرْهَا وَخُذْ عَفْوَهَا وَنَشَاطَهَا، إِلَّا مَا کَانَ مَکْتُوباً عَلَیْکَ مِنَ الْفَرِیضَةِ، فَإِنَّهُ لَا بُدَّ مِنْ قَضَائِهَا وَتَعَاهُدِهَا عِنْدَ مَحَلِّهَا. وَإِیَّاکَ أَنْ یَنْزِلَ بِکَ الْمَوْتُ وَأَنْتَ آبِقٌ مِنْ رَبِّکَ فِی طَلَبِ الدُّنْیَا. وَإِیَّاکَ وَمُصَاحَبَةَ الْفُسَّاقِ، فَإِنَّ الشَّرَّ بِالشَّرِّ مُلْحَقٌ، وَوَقِّرِ اللَّهَ، وَأَحْبِبْ أَحِبَّاءَهُ. وَاحْذَرِ الْغَضَبَ، فَإِنَّهُ جُنْدٌ عَظِیمٌ مِنْ جُنُودِ إِبْلِیسَ، وَالسَّلَامُ.
ترجمه
بدان برترین مؤمنان کسانى هستند که خود و خانواده و اموالشان را تقدیم (به پروردگار و جلب رضاى او) مىکنند (آنها از همه در این راه پیشگامترند) هرچه از کارهاى خیر را از پیش بفرستى براى تو ذخیره خواهد شد و آنچه (از مال و ثروت) باقى بگذارى خیرش براى دیگران خواهد بود (و حسابش بر تو) از
همنشینى با کسى که فکرش ضعیف و عملش زشت است بپرهیز، زیرا معیار سنجش شخصیت هر کس، یارانش هستند. در شهرهاى بزرگ مسکن گزین، زیرا آنجا مرکز اجتماع مسلمانان است و از اماکن غفلتزا و خشونت و جاهایى که یاران مطیع خدا در آن کم اند بپرهیز و فکرت را به چیزى مشغول دار که به تو مربوط است. از نشستن در دکههاى بازارها اجتناب کن چون آنجا محل حضور شیطان و معرض فتنههاست. بیشتر به افراد پایینتر از خود نگاه کن، زیرا این کار درهاى شکر را بر روى تو مىگشاید.
روز جمعه پیش از آنکه در نماز جمعه حاضر شوى مسافرت مکن مگر براى جهاد در راه خدا یا در کارى که به راستى معذور هستى. در تمام کارهایت فرمان خدا را اطاعت کن، زیرا اطاعت خداوند بر سایر امور برترى دارد و در انجام عبادت، نفس خود را بفریب (و آن را رام ساز) و با آن مدارا کن و خویشتن را بر آن مجبور نساز، بلکه بکوش آن را در وقت فراغت و با نشاط بجا آورى. مگر فرایضى که بر تو مقرر شده است که در هر حال باید آنها را به جا آورى و در موقعش مراقب آن باشى و بترس از آنکه مرگ در حالى که تو در حال فرار از خدا و در طلب دنیایى، گریبانت را بگیرد. از همنشینى با گنهکاران بپرهیز که بدى به بدى ملحق مىشود (و معاشرت با آلودگان انسان را آلوده مىسازد) خدا را بزرگ دار و محترم بشمار، و دوستانش را دوست دار، از خشم و غضب بپرهیز که آن لشکرى بزرگ از لشکریان شیطان است. والسلام.
شرح و تفسیر
راه رستگارى
امام علیه السلام در این بخش از نامه خود به «حارث همدانى» و در نوزدهمین اندرز به او از فداکارىهایى که ذخیره یومالمعاد مىشود سخن مىگوید و مىفرماید:
«بدان برترین مؤمنان کسانى هستند که خود و خانواده و اموالشان را تقدیم (به پروردگار و جلب رضاى او) مىکنند (آنها از همه در این راه پیشگامترند)»؛(وَاعْلَمْ أَنَّ أَفْضَلَ الْمُؤْمِنِینَ أَفْضَلُهُمْ تَقْدِمَةً(21) مِنْ نَفْسِهِ وَأَهْلِهِ وَمَالِهِ).
منظور از این تقدیم تنها جهاد در راه خدا با جان و مال و اهل نیست، بلکه هرگونه خدمتى که انسان بتواند به آیین حق و بندگان خدا کند و از جان و مال و خانواده خویش مایه بگذارد را نیز شامل مىشود؛ مانند اصلاح ذاتالبین، شفاعت در نزد ظالمان، پرستارى بیماران و دردمندان، تعلیم و تربیت مردم، صرف نظر کردن از خواستههاى نفس و مانند آنها.
آنگاه امام علیه السلام دلیل روشنى براى این سخن آورده مىفرماید: «هرچه از کارهاى خیر را از پیش بفرستى براى تو ذخیره خواهد شد و آنچه (از مال و ثروت) باقى بگذارى خیرش براى دیگران خواهد بود (و حسابش بر تو)»؛(فَإِنَّکَ مَا تُقَدِّمْ مِنْ خَیْرٍ یَبْقَ لَکَ ذُخْرُهُ، وَمَا تُؤَخِّرْهُ یَکُنْ لِغَیْرِکَ خَیْرُهُ).
پس عاقل کسى است که از مواهب و سرمایههاى خدادادى به نفع خود و براى سعادت جاویدان خویش بهره گیرد نه کسى که براى دیگران ذخیره مىکند که گاه کمترین چیزى از آن را براى او خیرات نخواهند کرد.
این همان چیزى است که قرآن مجید مىفرماید: ««وَما تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ هُوَ خَیْراً وَأَعْظَمَ أَجْراً»؛ و (بدانید) آنچه از کارهاى نیک براى خود از پیش مىفرستید آن را نزد خدا به بهترین وجه و بزرگترین پاداش خواهید یافت».(22)
نیز در جاى دیگر مىفرماید: ««ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَما عِنْدَ اللَّه»؛ آنچه نزد شماست از بین مىرود و آنچه نزد خداست باقى مىماند».(23)
آنگاه امام در بیستمین اندرز به مسأله مهم دیگرى اشاره کرده مىفرماید: «از همنشینى با کسى که فکرش ضعیف و عملش زشت است بپرهیز، زیرا معیار سنجش شخصیت هر کس، یارانش هستند»؛(وَاحْذَرْ صَحَابَةَ مَنْ یَفِیلُ(24) رَأْیُهُوَیُنْکَرُ عَمَلُهُ فَإِنَّ الصَّاحِبَ مُعْتَبَرٌ(25) بِصَاحِبِهِ).
این نکته واقعیتى است که قرآن در مسأله ازدواج با صراحت به آن اشاره کرده مىفرماید: «الْخَبیثاتُ لِلْخَبیثینَ وَالْخَبیثُونَ لِلْخَبیثاتِ وَالطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبینَ وَالطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّباتِ أُولئِکَ مُبَرَّؤُنَ مِمَّا یَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ کَریمٌ»(26)و در روایات اسلامى نیز کراراً به آن اشاره شده است:
در حدیثى از رسول خدا صلى الله علیه و آله مىخوانیم:«ألْمَرْءُ عَلَى دِینِ خَلِیلِهِ فَلْیَنْظُرْ أَحَدُکُمْ مَنْ یُخَالِلُ؛انسان بر دین دوست خویش است، بنابراین هر یک از شما ببیند با چه کسى دوستى مىکند».(27)
در حدیث دیگرى از حضرت سلیمان علیه السلام نقل شده است:«لَا تَحْکُمُوا عَلَى رَجُلٍ بِشَیْءٍ حَتَّى تَنْظُرُوا إِلَى مَنْ یُصَاحِبُ فَإِنَّمَا یُعْرَفُ الرَّجُلُ بِأَشْکَالِهِ وَأَقْرَانِهِ وَیُنْسَبُ إِلَى أَصْحَابِهِ وَأَخْدَانِهِ؛درباره هیچ کس حکمى نکنید تا زمانى که به دوستانش نگاه کنید، زیرا هرکس بهوسیله همانند و دوستانش شناخته مىشود».(28)در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السلام مىخوانیم:«لَا تَصْحَبُوا أَهْلَ الْبِدَعِ وَلَا تُجَالِسُوهُمْ فَتَصِیرُوا عِنْدَ النَّاسِ کَوَاحِدٍ مِنْهُمْ؛با بدعتگذاران دوستى و همنشینى نداشته باشید که در نظر مردم همچون یکى از آنان خواهید شد».(29)
در وصیت امام به فرزندش امام حسن نیز پیش از این خواندیم که امام به او توصیه مىکند:«قَارِنْ أَهْلَ الْخَیْرِ تَکُنْ مِنْهُمْ، وَبَایِنْ أَهْلَ الشَّرِّ تَبِنْ عَنْهُمْ؛به نیکوکاران و اهل خیر نزدیک شو تا از آنها شوى و از بدکاران و اهل شر دور شو تا از آنها جدا گردى».
شاعر عرب نیز در شعر خود زیبا سروده است:
عَنِ الْمَرءِ لا تَسْئَلْ وَسَلْ عَنْ قَرینِهِ
فَکُلُّ قَرینٍ بِالْمُقارِنِ یَقْتَدی
مطابق آن را شاعر فارسى زبان نیز آورده است:
تو اوّل بگو با کیان زیستى
پس آن گَه بگویم که تو کیستى
دلیل همه اینها یک چیز است و آن اینکه مجانست جاذبهاى دارد که افراد را به هم نزدیک مىکند و مجالست سبب انتقال صفات افراد به یکدیگر مىشود.
سپس در بیست و یکمین توصیه، یکى از مسائل مهم اجتماعى را عنوان مىکند و مىفرماید: «در شهرهاى بزرگ مسکن گزین زیرا آنجا مرکز اجتماع مسلمانان است»؛(وَاسْکُنِ الْأَمْصَارَ الْعِظَامَ فَإِنَّهَا جِمَاعُ(30) الْمُسْلِمِینَ).
شک نیست که زیستن در شهرهاى بزرگ، روح و فکر انسان را گسترش مىدهد، زیرا افکار بلند و کارهاى عظیم و مراکز علمى و دانش و کتابخانههاى بزرگ و حتى تجارتخانههاى گسترده و کارخانههاى عظیم در این شهرها و اطراف آنهاست و این سبب نمو فکر و رشد استعداد انسانها مىشود. به عکس، زندگى در دهات و روستاها هرچند از جهاتى آرامبخشتر و سالمتر است؛ ولى جلوى نموّ و رشد و پرورش انسان را مىگیرد.
از آنجا که در شهرهاى بزرگ ممکن است مراکز فساد و افراد آلوده و ناباب باشند، امام در ادامه این سخن در اندرز بیست و دوم خود مىفرماید: «از اماکن غفلتزا و خشونت و جاهایى که یاران مطیع خدا در آن کم اند بپرهیز»؛(وَاحْذَرْ
مَنَازِلَ الْغَفْلَةِ وَالْجَفَاءِ(31) وَقِلَّةَ الْأَعْوَانِ عَلَى طَاعَةِ اللَّهِ).
بنابراین، توصیه به سکونت در شهرهاى بزرگ به این معنا نیست که انسان در مراکز آلوده آن سکونت یا رفت و آمد کند، بلکه با نیکان و پاکان و علما و دانشمندان و اهل خیر که در این شهرها فراوانند همنشین باشد.
بعضى از شارحان جمله«وَاحْذَر…» را اشاره به روستاها و مناطق کم جمعیت و کوچک دانستند؛ یعنى در نقطه مقابل شهرهاى بزرگ؛ در حالى که ظاهر عبارت امام چنین نیست، بلکه همانگونه است که در بالا ذکر کردیم.
سپس در بیست و سومین دستور مىفرماید: «فکرت را به چیزى مشغول دار که به تو مربوط است»؛(وَاقْصُرْ رَأْیَکَ عَلَى مَا یَعْنِیکَ(32)).
بعضى از افراد- به اصطلاح ما- آدمهاى فضولى هستند و در همه چیز دخالت مىکنند و این دو زیان مهم دارد: اوّل اینکه آنها را از امور لازمى که مربوط به آنان است غافل مىکند. دیگر اینکه مخالفتها و عداوتهایى را از کسانى که در امور مربوط به آنها دخالت شده بر مىانگیزد.
امیرمؤمنان على علیه السلام مردى را مشاهده کرد که سخنان اضافى و غیر مربوطِ به خود، مىگفت امام فرمود: «تو با سخنانت (که به وسیله فرشتگانى که مأمور تو هستند) نامهاى براى پرودگارت مىنویسى از آنچه به تو مربوط است سخن بگو و آنچه را به تو مربوط نیست و به کارت نمىآید رها کن»؛(مَرَّ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام عَلِیُّ بْنُ أَبِیطَالِبٍ بِرَجُلٍ یَتَکَلَّمُ بِفُضُولِ الْکَلَامِ فَوَقَفَ عَلَیْهِ ثُمَّ قَالَ یَا هَذَا إِنَّکَ تُمْلِی عَلَى حَافِظَیْکَ کِتَاباً إِلَى رَبِّکَ فَتَکَلَّمْ بِمَا یَعْنِیکَ وَدَعْ مَا لَایَعْنِیکَ».(33)
در حدیث دیگرى از رسول خدا صلى الله علیه و آله مىخوانیم:«مِنْ حُسْنِ إِسْلَامِ الْمَرْءِ تَرْکُهُ مَا لَایَعْنِیهِ؛از نشانههاى اسلام صحیح و خوب یک انسان این است که آنچه را به او ربطى ندارد رها سازد».(34)
در بیست و چهارمین دستور مىفرماید: «از نشستن در دکههاى بازارها اجتناب کن، چون آنجا محل حضور شیطان و تیرهاى خطرناک فتنههاست»؛(وَإِیَّاکَ وَمَقَاعِدَ(35) الْأَسْوَاقِ، فَإِنَّهَا مَحَاضِرُ الشَّیْطَانِ، وَمَعَارِیضُ(36) الْفِتَنِ).
در زمانهاى گذشته در بازارها دکههایى بود که هدف اصلى از آن نشستن کسانى بود که اهل آن بازار نبودند و مىخواستند معاملهاى صورت دهند یا واسطهگرى کنند؛ ولى در بسیار از اوقات افراد فاسد، مفسد، چشمچران و بد اخلاق در آنجا حضور مىیافتند و آن را به صورت مرکز فسادى در درون بازار در مىآوردند. به همین دلیل امام آنجا را محل حضور شیطان و ظهور فتنهها مىشمرد.
اصولًا بازارها در عین اینکه مىتواند مرکز فعالیت سالم تجارى باشد، محل لغزش و گناه است، زیرا ممکن است در آن معاملات حرام و آمیخته با ربا، تقلب، دروغ و قسمهاى ناروا صورت گیرد و حدّاقل این است که انسان را در مادیات فرو مىبرد و از خدا غافل مىسازد به همین دلیل در روایات اسلامى کراراً نسبت به بازارها هشدار داده شده است.
در حدیثى از رسول خدا صلى الله علیه و آله مىخوانیم:«السُّوقُ دارُ سَهْوٍ وَغَفْلَةٍ فَمَنْ سَبَّحَ فیها تَسْبیحَةً کَتَبَ اللَّهُ لَهُ بِها ألْفَ ألْفَ حَسَنَةٍ؛بازار محل سهو و غفلت است کسى که آنجا به یاد خدا باشد و تسبیحى بگوید خداوند هزار هزار حسنه براى او خواهد نوشت».(37)
در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السلام مىخوانیم «…وَشَرَّ بِقَاعِ الْأَرْضِ الْأَسْوَاقُ وَهُوَ مَیْدَانُ إِبْلِیسَ یَغْدُو بِرَایَتِهِ وَیَضَعُ کُرْسِیَّهُ وَیَبُثُّ ذُرِّیَّتَهُ؛بدترین میدان روى زمین بازارهاست که میدان ابلیس است. صبحگاهان پرچم خود را در بازار مىآورد و کرسى خود را در آنجا مىنهد و فرزندانش را در تمام بازار متفرق مىسازد (تا مردم را فریب دهند و به معاملات ناروا بپردازند)».(38)
البته این احادیث بدان معنا نیست که در بازار افراد با ایمان و متعهد و مقید به حلال و حرام وجود ندارد، زیرا قشر مهمى از بازاریان، افرادى متعهداند، بلکه هشدارى است به اینکه در بازار لغزشگاهها فراوان است؛ لغزشگاههایى که در جاهاى دیگر کمتر یافت مىشود، بنابراین همه مسلمانان باید مراقب آن باشند.
اضافه بر این در اطراف بازار نیز گاه مراکزى براى افراد بىبند و بار و آلوده دیده مىشود که مشکلات را افزون مىکند.
آنگاه امام در بیست و پنجمین اندرز او را به نکته مهم دیگرى توجّه مىدهد، مىفرماید: «بیشتر به افراد پایینتر از خود نگاه کن، زیرا این کار درهاى شکر را بر روى تو مىگشاید»؛(وَأَکْثِرْ أَنْ تَنْظُرَ إِلَى مَنْ فُضِّلْتَ عَلَیْهِ، فَإِنَّ ذَلِکَ مِنْ أَبْوَابِ الشُّکْرِ).
بدیهى است هنگامى که انسان به زیردست خود نگاه کند و فزونى نعمتهاى الهى را بر خود بنگرد، از فضل و رحمت الهى بیشتر خشنود مىشود و زبانش به
شکر پروردگار گشوده خواهد شد و عملش نیز نشانى از شکر دارد؛ اما هرگاه به برتر از خود نگاه کند ممکن است خود را از محرومان جامعه تصور کند، هرچند امکانات زیادى داشته باشد و این امر سبب مىشود در دل به خداوند معترض گردد، وسوسههاى شیطان شروع و درهاى ناسپاسى به رویش باز شود.
شبیه همین سخن از رسول خدا صلى الله علیه و آله در وصایایش به ابوذر غفارى رحمه الله دیده مىشود که فرمود:«انْظُرْ إِلَى مَنْ هُوَ تَحْتَکَ وَلَا تَنْظُرْ إِلَى مَنْ هُوَ فَوْقَکَ فَإِنَّهُ أَجْدَرُ أَنْ لَاتَزْدَرِی نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکَ؛به زیر دستانت نگاه کن و به بالا دستان منگر که این سبب مىشود به نعمتهاى پروردگار اعتراض نکنى».(39)
متأسّفانه غالب مردم دیدشان بر خلاف این دستور است؛ پیوسته به بالا دستان نگاه مىکنند و زبان به اعتراض مىگشایند و شکر پروردگار را فراموش مىکنند؛ نه تنها وظیفه خود را در مقابل خداوند انجام نمىدهند، بلکه این امر سبب سلب آسایش و آرامش از آنها مىشود و هر قدر امکانات بیشترى پیدا کنند باز هم از زندگى خود راضى نیستند و خود را خوشبخت نمىدانند و این بلاى بزرگى است.
البته اگر این کار در مورد مسائل معنوى صورت گیرد بسیار خوب است؛ مثلًا انسان هرچه عبادت انجام مىدهد خود را با کسانى مقایسه کند که از او عابدتر و زاهدترند و عمل خود را ناچیز ببیند نه اینکه به افرادى نگاه کند که رابطه آنها با خدا بسیار ضعیف است و خود را خوشبخت ببیند و از عمل ناچیز خود اظهار رضایت کند.
سپس در بیست و ششمین توصیه خود مىفرماید: «روز جمعه پیش از آنکه در نماز جمعه حاضر شوى مسافرت مکن مگر براى جهاد در راه خدا یا در کارى که به راستى معذور هستى»؛(وَلَا تُسَافِرْ فِی یَوْمِ جُمُعَةٍ حَتَّى تَشْهَدَ الصَّلَاةَ إِلَّا
فَاصِلًا(40) فِی سَبِیلِ اللَّهِ، أَوْ فِی أَمْرٍ تُعْذَرُ بِهِ).
نماز جمعه از مهمترین عبادات اسلامى است و اقامه منظم و مرتب آن سبب بیدارى و آگاهى مسلمانان و اتحاد و فشردگى صفوف آنها مىشود، مشروط به اینکه خطباى جمعه حق دو خطبه را ادا کنند و مسائل ضرورى معنوى و مادى مردم را براى آنها تشریح نمایند.
البته نماز جمعه به صورتى که پیروان مکتب اهل بیت آن را به جا مىآورند یعنى در هر شهر فقط یک نماز جمعه باشد نه آن گونه که بعضى از برادران اهل سنّت انجام مىدهند که در هر مسجدى آن را برپا مىدارند و گاه در یک شهر ممکن است نماز جمعههاى متعدد برقرار شود که در نتیجه چندان تفاوتى با نمازهاى روزانه معمولى نخواهد داشت. (هرچند جمعى از فقهاى آنها مانند فقهاى شیعه اجازه نمىدهند که در یک شهر بیش از یک نماز جمعه خوانده شود و یا تنها در صورتى که نیاز و حاجتى باشد و یا شهر بزرگ باشد نماز جمعههاى متعدد برقرار مىکنند).(41)
در حدیثى از رسول خدا صلى الله علیه و آله مىخوانیم:«مَنْ أَتَى الْجُمُعَةَ إِیمَاناً وَاحْتِسَاباً اسْتَأْنَفَ الْعَمَلَ؛کسى که از روى ایمان و براى خدا در نماز جمعه شرکت جوید (گناهانش بخشوده مىشود و) برنامه عملش را از نو آغاز خواهد کرد».(42)
در حدیث دیگرى از همان حضرت آمده است که شخصى خدمت رسول خدا آمد و عرض کرد: یا رسول اللَّه بارها آماده حج شدهام اما توفیق نیافتم فرمود:«عَلَیْکَ بِالْجُمُعَةِ فَإِنَّهَا حَجُّ الْمَسَاکِینَ؛به سراغ نماز جمعه برو که حج مستمندان است».(43) اشاره به اینکه برکات حج در نماز جمعه وجود دارد.
توجّه به این نکته لازم است که نهى از مسافرت که در کلام امام آمده نهى تحریمى است، بنابراین زمانى که نماز جمعه واجب تعیینى باشد مسافرت حرام است مگر اینکه نماز جمعه را بخواند جز در مواردى که عذرى شرعى باشد.مرحوم صاحب جواهر بعد از اشاره به این مسأله مىگوید: اختلافى در این مسأله نیافتهایم که بعد از زوال خورشید، سفر کردن قبل از اداى نماز جمعه حرام است.تنها از «قطب راوندى» کراهت نقل شده که ممکن است او هم منظورش از این تعبیر حرمت باشد.(44)
سپس در بیست و هفتمین توصیه مىفرماید: «در تمام کارهایت فرمان خدا را اطاعت کن، زیرا اطاعت خداوند بر سایر امور برترى دارد»؛(وَأَطِعِ اللَّهَ فِی جَمِیعِ أُمُورِکَ، فَإِنَّ طَاعَةَ اللَّهِ فَاضِلَةٌ عَلَى مَا سِوَاهَا).
این دستور جامعى است که همه مسائل زندگى انسان را فرا مىگیرد و دلیلى که امام براى آن ذکر کرده دلیل بسیار روشنى است، زیرا وظیفه اصلى ما اطاعت خداوند است و تمام اطاعتهاى دیگر مانند اطاعت از پیامبر و اولواالامر و در مواردى اطاعت والدین، همه به اطاعت خداوند باز مىگردد و اینکه امام مىفرماید: «از هر چیزى برتر است» براى این است که سبب سعادت انسان در دنیا و آخرت و سامان یافتن تمام امور زندگى مىگردد.
امام علیه السلام در بیست و هشتمین و بیست و نهمین توصیه عبادات واجب و مستحب را عنوان مىکند و دستور دقیقى مىدهد، مىفرماید: «در انجام عبادت، نفس خود را بفریب (و آن را رام ساز) و با آن مدارا کن و خویشتن را بر آن مجبور نساز، بلکه بکوش آن را در وقت فراغت و با نشاط بجا آورى»؛(وَخَادِعْ نَفْسَکَ فِی الْعِبَادَةِ، وَارْفُقْ بِهَا وَلَا تَقْهَرْهَا، وَخُذْ عَفْوَهَا(45) وَنَشَاطَهَا).
منظور از فریفتن نفس در عبادات (مستحبى) فریب به معناى دروغ و خلاف واقع نیست، بلکه به معناى تشویق کردن خویش نسبت به آن عبادات است؛ مثلًا به خود بگوید: انجام این عبادت مایه سلامتى و وسعت رزق و حسن عاقبت و دفع کید دشمنان مىشود و به این ترتیب خویشتن را به عباداتى همچون تهجد و نماز شب یا روزههاى مستحبى و امثال آن وادار سازد.
جمله«وَارْفُقْ بِهَا…» اشاره به این است که نباید در عبادات مستحب انسان به خود فشار آورد مبادا از آن دلزده شود، بلکه باید در اوقات فراغت و حالت نشاط به سراغ آن برود تا همیشه آتش عشق و علاقه به عبادات مستحب در او فروزان باشد. در روایات اسلامى نیز به این معنا ترغیب شده است.
در حدیثى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله در کافى مىخوانیم:«إِنَّ لِلْقُلُوبِ إِقْبَالًا وَإِدْبَاراً فَإِذَا أَقْبَلَتْ فَتَنَفَّلُوا وَإِذَا أَدْبَرَتْ فَعَلَیْکُمْ بِالْفَرِیضَةِ؛براى قلب انسان اقبال و ادبار (رویکرد و رویگردانى) است هنگامى که اقبال کند به سراغ نوافل (نیز) بروید و به هنگام ادبار به واجبات قناعت کنید».(46)
در روایات متعدد دیگرى نیز وارد شده که نه خود و نه دیگران را بر اعمال مستحب اجبار و اکراه ننمایید، بلکه بگذارید از روى میل و شوق آن را انجام دهند تا همیشه نسبت به عبادت علاقهمند و پرنشاط باشید.
آنگاه امام علیه السلام در ادامه این سخن واجبات را استثنا کرده مىفرماید: «مگر فرایضى که بر تو مقرر شده است که در هر حال باید آنها را بجا آورى و در موقعش مراقب آن باشى»؛(إِلَّا مَا کَانَ مَکْتُوباً عَلَیْکَ مِنَ الْفَرِیضَةِ فَإِنَّهُ لَابُدَّ مِنْ قَضَائِهَا وَتَعَاهُدِهَا(47) عِنْدَ مَحَلِّهَا).
این سخن براى این است که مبادا بعضى از گفتار بالا سوء استفاده کنند و به
بهانه اینکه مثلًا حوصله و نشاط لازم براى اداى نماز واجب روزانه را ندارند آن را ترک کنند.
حضرت در سىامین توصیه به نکته سرنوشتسازى اشاره کرده مىفرماید:«بترس از آنکه مرگ در حالى که تو در حال فرار از خدا و در طلب دنیایى گریبانت را بگیرد»؛(وَإِیَّاکَ أَنْ یَنْزِلَ بِکَ الْمَوْتُ وَأَنْتَ آبِقٌ مِنْ رَبِّکَ فِی طَلَبِ الدُّنْیَا).
«آبق» به معناى برده گریزپاست و امام علیه السلام در اینجا اسیران دنیا را به بردگان گریزپایى تشبیه کرده که از مولاى خود؛ یعنى ذات پاک پروردگار گریخته و اسیر دنیا گشتهاند و از آنجا که مرگ خبر نمىکند و انسان حال خود را در یک ساعت بعد بلکه یک لحظه بعد نمىداند باید از این موضوع برحذر باشد. در حالى که بهترین حالات انسان به هنگام وداع با این دنیا آن است که در حال اطاعت پروردگار و در مسیر رضاى او باشد.
آنگاه در سى و یکمین اندرز به مسأله دوستان و مصاحبان انسان اشاره کرده مىفرماید: «از همنشینى با گنهکاران بپرهیز که بدى به بدى ملحق مىشود (و معاشرت با آلودگان انسان را آلوده مىسازد)»؛(وَإِیَّاکَ وَمُصَاحَبَةَ الْفُسَّاقِ، فَإِنَّ الشَّرَّ بِالشَّرِّ مُلْحَقٌ).
این حقیقت را هم تجربه ثابت کرده و هم دلیل عقل که انسان از همنشین خود تأثیر مىپذیرد و بر اساس «محاکات» صفات و رفتار او را تکرار مىکند. در روانشناسى امروز این مطلب تا آن اندازه پیش رفته است که بعضى معتقدند دوستانى که معاشرت تنگاتنگ با هم دارند از نظر قیافه نیز تدریجاً با یکدیگر شباهت پیدا مىکنند.
بعضى از شارحان ملحق شدن شر به شر را در اینجا به این معنا دانستهاند که اگر عذابى از سوى خدا نازل شود افرادى را که در یک مجلس جمعاند فرا مىگیرد و افراد غیر فاسق بر اثر معاشرت با فاسقان به سرنوشت آنها گرفتار
مىشوند، روایاتى نیز در این باره وارد شده است.(48)
به هر حال مضمون کلام امام، در روایات بسیارى از همان حضرت و سایر معصومان علیهم السلام نقل شده است؛ از جمله در کلمات قصار غررالحکم آمده است:«لایَصْحَبُ الْأبْرارُ إلّانُظَرائَهُمْ وَلا یُوادِّ الْأشْرارُ إلّاأشْباهَهُمْ؛نیکان با افرادى همانند خود مصاحبت مىکنند و بدان با کسانى همچون خود طرح دوستى مىریزند».(49)
در حدیث معروف پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله مىخوانیم:«ألْمَرْءُ عَلَى دِینِ خَلِیلِهِ وَقَرِینِهِ؛انسان دین دوست و همنشنیش را پذیرا مىشود».(50)
در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان علیه السلام آمده است:«فَسَادُ الْأَخْلَاقِ بِمُعَاشَرَةِ السُّفَهَاءِ وَصَلَاحُ الْأَخْلَاقِ بِمُنَافَسَةِ الْعُقَلَاء؛فساد اخلاق به سبب معاشرت با سفیهان حاصل مىشود و اصلاح اخلاق از طریق همنشینى با عقلا».(51)
در قرآن مجید نیز آمده است که در روز قیامت بعضى از دوزخیان فریاد حسرت برمىآورند که چرا با فلان فرد آلوده و بىایمان دوست شدند: «یا وَیْلَتى لَیْتَنی لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلیلًا – لَقَدْ أَضَلَّنی عَنِ الذِّکْرِ بَعْدَ إِذْ جاءَنی».(52)
سپس در سى و دومین و سى و سومین اندرز مىافزاید: «خدا را بزرگ دار و محترم بشمار، و دوستانش را دوست دار»؛(وَوَقِّرِ(53) اللَّهَ، وَأَحْبِبْ أَحِبَّاءَهُ).
منظور از بزرگ داشتن خداوند این است که هم در سخن گفتن درباره پروردگار رعایت ادب کند و هم در عمل او را همه جا حاضر و ناظر بداند
و قدمى بر خلاف رضاى او بر ندارد.
قرآن مجید از زبان نوح پیغمبر به عنوان اعتراضى شدید به قوم کافرش، چنین نقل مىکند: ««ما لَکُمْ لا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقاراً»؛ چرا شما براى خدا عظمت قائل نیستید؟!».(54)
جمله«أَحْبِبْ أَحِبَّاءَهُ»همان چیزى است که به طور گسترده در آیات و روایات به عنوان «حب فى اللَّه» و «بغض للَّه» و «حب اولیاء اللَّه» و «بغض اعداء اللَّه» آمده است.
قرآن مجید مىگوید: ««لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآْخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ کانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشیرَتَهُمْ أُولئِکَ کَتَبَ فی قُلُوبِهِمُ الْإیمانَ وَأَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَیُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدینَ فیها رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ أُولئِکَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»؛ هیچ قومى را که ایمان به خدا و روز رستاخیز دارند نمىیابى که با دشمنان خدا و پیامبرش دوستى کنند، هر چند پدران یا پسران یا برادران یا خویشاوندان باشند آنان کسانى هستند که خدا ایمان را بر صفحه دلهایشان نوشته و با روحى از ناحیه خودش آنها را تأییده فرموده و آنها را در باغهایى بهشتى وارد مىکند که نهرها از پاى درختانش جارى است جاودانه در آن مىمانند؛ خدا از آنها خشنود است و آنان نیز از خدا خشنودند آنها حزب اللَّه اند بدانید حزب اللَّه پیروزان و رستگارانند».(55)
در حدیثى از پیغمبر گرامى اسلام صلى الله علیه و آله آمده است که فرمود:«لا یَکْمَلُ إیمانُ امْرَءٍ حَتّى یُحِبَّ من أحَبَّ اللَّهَ وَیُبْغِضَ مَنْ أبْغَضَ اللَّهَ؛ایمان کسى کامل نمىشود مگر تا زمانى که دوست بدارد آنکه را خدا دوست مىدارد و دشمن دارد آنکه را
خدا دشمن مىدارد».(56)
آنگاه امام علیه السلام در آخرین و سى و چهارمین توصیه مهم مىفرماید: «از خشم و غضب بپرهیز که آن لشکرى بزرگ از لشکریان شیطان است. والسلام»؛(وَاحْذَرِ الْغَضَبَ، فَإِنَّهُ جُنْدٌ عَظِیمٌ مِنْ جُنُودِ إِبْلِیسَ، وَالسَّلَامُ).
تعبیر به «لشکر» آن هم با وصف «عظیم» نشان مىدهد که غضب یک عامل معمولى در وجود انسان نیست، بلکه به منزله عوامل متعدد و فوقالعاده مؤثرى است و به راستى چنین است؛ هنگامى که انسان خشمگین مىشود درهاى قلب خود را به روى لشکر شیطان مىگشاید و آنها وارد روح او مىشوند و در این حال روح و جان انسان به منزله کشور اشغال شدهاى از سوى دشمن است که هر طرف آثار ویرانى در آن نمایان است. به هنگام غضب نیز مهار عقل برداشته مىشود و انسان دست به کارهایى مىزند که هرگز در حال عادى دست نمىزد و عیوب پنهانىاش در لحظات غضب کاملًا آشکار مىگردد.
از این رو در حدیثى از امام صادق علیه السلام آمده است:«مَنْ کَفَّ غَضَبَهُ سَتَرَ اللَّهُ عَوْرَتَهُ؛کسى که از خشم و غضب خود جلوگیرى کند، خداوند عیوبش را مىپوشاند».(57)
ویرانگرىهاى غضب به حدى زیاد است که گاه انسان در آن حال عملى را انجام مىدهد که گاه تا آخر عمر به سبب آن نادم و پشیمان است و گاه به خود لعن و نفرین مىکند که چرا چنین کرد.
در حدیث دیگرى از امام باقر علیه السلام مىخوانیم:«إِنَّ هَذَا الْغَضَبَ جَمْرَةٌ مِنَ الشَّیْطَانِ تُوقَدُ فِی قَلْبِ ابْنِ آدَمَ وَإِنَّ أَحَدَکُمْ إِذَا غَضِبَ احْمَرَّتْ عَیْنَاهُ وَانْتَفَخَتْ أَوْدَاجُهُ وَدَخَلَ الشَّیْطَانُ فِیهِ فَإِذَا خَافَ أَحَدُکُمْ ذَلِکَ مِنْ نَفْسِهِ فَلْیَلْزَمِ الْأَرْضَ فَإِنَ
رِجْزَ الشَّیْطَانِ لَیَذْهَبُ عَنْهُ عِنْدَ ذَلِکَ؛این غضب قطعه آتش سوزانى از سوى شیطان است که در قلب فرزندان آدم برافروخته مىشود و (از این رو) هنگامى که یکى از شما خشمگین مىشود چشمانش سرخ شده و رگهاى گردنش پرخون مىشود و شیطان در وجود او داخل مىگردد. هنگامى که یکى از شما از چنین حالتى بر خویش بترسد (هرگاه ایستاده است) بنشیند در این حالت پلیدى شیطان از او مىرود».(58)
و گاه عاقلترین افراد در حال غضب کارهایى انجام مىدهند که جاهلترین افراد انجام نمىدهند، لذا در حدیثى از امام صادق علیه السلام مىخوانیم:«الْغَضَبُ مَمْحَقَةٌ لِقَلْبِ الْحَکِیمِ وَمَنْ لَمْ یَمْلِکْ غَضَبَهُ لَمْ یَمْلِکْ عَقْلَهُ؛غضب، عقلِ خردمند را از کار مىاندازد و کسى که بر غضب خویش مسلّط نباشد مالک عقل خود نخواهد بود».(59)
نکته
حارث هَمْدانى کیست؟
حارث بن عبداللَّه از طایفه «بنى همدان» است که قبیلهاى معروف در یمن بودند و از شیعیان امام علیه السلام محسوب مىشدند و «حارث» یکى از بافضیلتترین آنهاست. دانشمند معروف علم رجال «ابن داود» در مورد او مىگوید:«انَّهُ کَانَ أفْقَهُ النَّاسَ؛او در زمان خود از فقیهترین مردم بود».
طبرى درباره وى مىگوید: «حارث از باسابقهترین یاران على علیه السلام و مردى آگاه در فقه و علم حساب بود» و شعبى از فقهاى تابعین از اهل سنّت مىگوید: «من احکام ارث و محاسبه آن را از او آموختم».(60)
در حدیثى مىخوانیم که «اصبغ بن نباته» مى گوید من خدمت امیرمؤمنان على علیه السلام بودم که «حارث هَمْدانى» با چند نفر از شیعیان وارد شد. «حارث» نزد آن حضرت مقام و منزلت خاصى داشت و در آن هنگام بیمار بود. امام پرسید:حالت چطور است؟ عرض کرد: روزگار، من را پیر ساخته است (و بیمارم) و اختلاف یاران تو در جلوى درب منزل بر ناراحتىام افزوده است.
امام علیه السلام پرسید: در چه چیزى اختلاف دارند؟ عرض کرد: درباره شما و آن سه نفر که پیش از شما عهدهدار خلافت بودند. گروهى درباره شما غلوّ مىکردند، گروهى تفریط، گروهى حد وسط بودند و گروهى هم در تردید و حیرت باقى مانده بودند.
امام علیه السلام فرمود: همین (ناراحت بودن) تو را کفایت مىکند (و مایه نجات توست) و بدان بهترین شیعیان من گروه حد وسط اند؛ غالیان باید به سوى آنها بازگردند و عقب ماندگان به آنها برسند.
آنگاه امام بعد از سخنان دیگرى فرمود: اى حارث! تو را بشارت مىدهم که هنگام مرگ، در کنار صراط، در کنار حوض کوثر و به هنگام تقسیم مرا خواهى شناخت. حارث پرسید: منظور از تقسیم چیست؟ فرمود: منظور این است که من جهنم را به درستى تقسیم مىکنم و به آتش مىگویم این دوست من است رهایش کن و این دشمن من است او را بگیر. (این چیزى است که خداوند در اختیار من گذاشته است).
سپس امام بشارتهاى دیگرى به حارث داد و او آنچنان شاد شد که از جا برخاست در حالى که عبایش به زمین مىکشید گفت: بعد از این من ناراحت نیستم که مرگ به سراغ من بیاید یا من به سراغ آن بروم.(61)
همچنین در حدیث دیگرى آمده است که حارث مىگوید: روزى نزدیک
ظهر خدمت امام رسیدم فرمود: براى چه اکنون آمدى؟ گفتم: و اللَّه محبّت تو مرا به اینجا آورد. فرمود: اگر راست مىگویى مرا در سه جا خواهى دید: هنگامى که جان به گلویت مىرسد و در نزد صراط و در کنار حوض کوثر.(62)
سیّد حمیرى؛ شاعر معروف، در شعر خود به این ماجرا اشاره مىکند:
یا حارُ هَمْدانٍ مَنْ یَمُتْ یَرَنی
مِنْ مُؤْمِنٍ أوْ مُنافِقٍ قُبُلًا(63)
«اى حارث همْدان هرکسى مىمیرد مرا در برابر خود مىبیند؛ خواه مؤمن باشد یا منافق، مؤمن شاد مىشود و منافق بر ناراحتىاش افزوده مىگردد».
در بعضى از کتب آمده که شیخ بهایى گفته است من از نوادگان حارث همدانى هستم.(64)
حارث در سال 65 هجرى یعنى چهار سال بعد از واقعه کربلا چشم از جهان فرو بست و اگر در واقعه کربلا حضور نداشت به این دلیل بود که مدتها بیمار و بسترى بود و ظاهراً سن زیادى داشت، زیرا در روایات بالا خواندیم که خدمت امام امیرالمؤمنین عرض کرد: پیرم در حالى که این سخن در سال 40 هجرى یا پیش از آن بوده است.
در کتاب الفتوح ابن اعثم از ابن عباس چنین روایت شده که هنگامى که على علیه السلام از صفین باز گشت و جنگ نهروان با خوارج نیز پایان گرفت، حارث همدانى خدمت آن حضرت رسید. امام فرمود: اى حارث! از دیشب بسیار غمگین و اندوهناکم. حارث عرض کرد: یا امیرالمؤمنین چرا؟ آیا از جنگ با اهل شام و بصره و نهروان پشیمانى؟ فرمود: واى بر تو اى حارث! نه من از این جهت خوشحالم. چیزى که مرا غمگین ساخته این است که در خواب سرزمین کربلا را
دیدم و مشاهده کردم فرزندم حسین علیه السلام در حالى که سرش را بریده بودند بر روى زمین افتاده و درختان را دیدم در آنجا فرو ریخته بودند و آسمان شکافته بود و بارها بر زمین افتاده بود و شنیدم منادى از آسمان و زمین ندا مىدهد: اى قاتلان حسین! ما را به وحشت انداختید خدا شما را به وحشت بیندازد و بکشد.در این هنگام من بیدار شدم و از آنچه در خواب دیدم نگرانم. حارث عرض کرد: اى امیرمؤمنان! حتماً خیرى در انتظار توست. على علیه السلام فرمود: هیهات هیهات. این امرى است که حتمى است و حبیبم محمد صلى الله علیه و آله نیز به من خبر داده که یزید فرزندم را به قتل مىرساند. خدا عذابش را در آتش دوزخ زیاد کند.(65)
1) سند نامه:مرحوم خطیب نویسنده کتاب مصادر از دو قرینه استنباط مىکند که این نامه در کتابهاى دیگرى جز نهجالبلاغه (هر چند بعد از سیّد رضى) بوده است.نخست اینکه مرحوم بحرانى در شرح نهجالبلاغه بعد از ذکر این نامه مىگوید: آنچه را مرحوم سیّد رضى آورده بخشى از نامهاى طولانى است که به حارث همدانى نوشته و مجموعهاى از اوامر و نواهى و تعلیم مکارم اخلاق و محاسن آداب است.دوم اینکه مرحوم آمدى (متوفاى 550) بخشهایى از این نامه را در چند مورد از کتاب غررالحکم آورده و با توجّه به تفاوتهایى که نقل آمدى با نقل نهجالبلاغه دارد چنین استنباط مىشود که او هم دسترسى به منبع دیگرى داشته است (مصادر نهجالبلاغه، ج 3، ص 467).
2) او از طایفه «بنى همدان» و از یاران فداکار على علیه السلام و یکى از فقهاى شیعه است که در پایان نامه شرح حالاو خواهد آمد.
3) یوسف، آیه 111.
4) «حائل» از ریشه «حَوْل» و «حَیْلُولة» به معناى چیزى که در میان دو چیز حاجب و مانع مىشود و نیز بهمعناى تغیر و تبدل آمده و در عبارت بالا معناى دوم اراده شده است؛ یعنى نعمتهاى دنیا دائماً در تغییر است.
5) «مُفارِق» به معناى چیزى است که جدا مىشود؛ یعنى نعمتهاى دنیا پایدار نیست.
6) بحارالانوار، ج 74، ص 380، ح 4.
7) بقره، آیه 224.
8) «وثیق» به معناى مطمئن است و از ریشه «وثوق» گرفته شده است.
9) بقره، آیه 94 و 95.
10) این جمله در نسخه «صبحى صالح» به صورت فعل مجهول آمده است در حالى که مناسب و هماهنگ باجمله «یرضاه» این است که به صورت فعل معلوم و ثلاثى مجرد در آید و در نسخه کتاب تمام نهجالبلاغه و بعضى از شروح نهجالبلاغه به صورت (و یَکرَهُهُ) با فعل معلوم و همراه با ضمیر مفعولى آمده است.
11) هود، آیه 88.
12) مطففین، آیه 1-/ 3.
13) «عِرْض» به معناى آبرو، حیثیت، شخصیت، ناموس و شرف آمده است. شاید به این اعتبار که اینها امورى است که عارض مىگردد و ممکن است در معرض زوال قرار گیرد.
14) «غَرَض» به معناى هدفى است که به سوى آن تیر انداخته مىشود.
15) «نِبال» جمع «نبل» بر وزن «طبل» به معناى تیر است.
16) سنن ابىداود، ج 1، ص 551، ح 2470.
17) «اکْظِم» صیغه امر است از ریشه «کَظْم» بر وزن «نظم» که در اصل به معناى بستن دهان مشک است. سپسبه معناى فرو بردن خشم به کار رفته، گویى انسان گلوى خود را مىفشارد که خشم از درون او بیرون نیاید همانگونه که گلوى مشک را مىبندد تا آبى که درون آن است بیرون نریزد.
18) آل عمران، آیه 134.
19) ارشاد، ج 2، ص 145.
20) رعد، آیه 11.
21) «تَقْدِمَة» به معناى هدیه و چیزى است که پیشکش و تقدیم مىکنند.
22) مزمل، آیه 20.
23) نحل، آیه 96.
24) «یفیل» از ریشه «فیل» بر وزن «میل» به معناى نادرست یا ضعیف بودن است و رأى در اینجا به معناى عقل و فکر است.
25) «معتبر» به معناى وسیله آزمایش و معیار سنجش است و از ریشه «عبرت» گرفته شده است.
26) نو، آیه 26.
27) بحارالانوار، ج 71، ص 192، ح 12.
28) همان مدرک، ص 188، ح 17.
29) اصول کافى، ج 2، حدیث 375، ح 3.
30) «جِماع» در اینگونه موارد به معناى وصفى بهکار مىرود و به معناى محل اجتماع است.
31) «الجَفاء» مصدر و در اصل به معناى دور شدن است. سپس به معناى خشونت آمده است و با مفهوم «جفا» که در فارسى امروز است و نقطه مقابل وفا به حساب مىآید متفاوت است.
32) «یَعْنیکَ» از ریشه «عَنى» و «عِنایة» به معناى قصد چیزى کردن است و «ما یَعْنیکَ» (چیزى که تو را قصد مىکند) اشاره به امورى است که مربوط به انسان است در مقابل «ما لا یَعْنی» که مربوط به انسان نیست.
33) بحارالانوار، ج 68، ص 276، ح 4.
34) بحارالانوار، ج 1، ص 216، ح 28.
35) «مَقاعِد» جمع «مقعد» به معناى محل جلوس است و در اینجا به معناى دکههایى است که در بعضى بازارها بوده و افراد متعدد روى آن مىنشستند.
36) «مَعاریض» جمع «مِعراض» بر وزن «مِفتاح» به معناى تیرهایى است که با کمان پرتاب مىکردند؛ ولى در آخر آن پَر نبود و وسط آن ضخیمتر از دو طرف بود و به همین دلیل نوک آن اصابت نمىکرد بلکه از عرض اصابت مىکرد و محل مورد حمله را مىکوبید. توضیح اینکه اگر مىخواستند کسى را با تیر، هدف هلاکت قرار دهند از تیرهایى که آخر آن پر داشت و از نوک اصابت مىکرد استفاده مىکردند و اگر مىخواستند کسى را بکوبند و از کار بیندازند بى آنکه بدنش مجروح شود از «معراض» استفاده مىکردند. امام در این عبارت اشاره به این نکته دارد که تیرهاى فتنهها از دکههاى بازارها به سوى افراد پرتاب مىشود.
37) کنزالعمال، ح 9330.
38) بحارالانوار، ج 81، ص 11، ح 87.
39) بحارالانوار، ج 74، ص 74، ح 1.
40) «فاصِلًا» از ریشه «فصل» به معناى جدایى گرفته شده و در اینجا به معناى کسى است که از شهر براى هدفى خارج مىشود.
41) براى توضیح بیشتر به الفقه الاسلامى وادلته، نوشته وهبة الزحیلى، ج 2، ص 1299 به بعد مراجعه شود.
42) بحارالانوار، ج 86، ص 192، حپ 33.
43) تهذیب، ج 3، ص 236، ح 7.
44) جواهرالکلام، ج 11، ص 282.
45) «عَفْو» در لغت معانى مختلفى دارد، یکى از معانى آن مقدار اضافى چیزى است و در اینجا اشاره به اوقات فراغت است.
46) کافى، ج 3، ص 454، ح 16.
47) «تَعاهُد» به معناى وارسى کردن و مراقبت نمودن از چیزى است.
48) نوح، آیه 13.
49) شرح نهجالبلاغه علّامه شوشترى، ج 9، ص 50.
50) غررالحکم، ص 423، روایت 9724.
51) کافى، ج 2، ص 375، ح 3.
52) بحارالانوار، ج 75، ص 82، ح 78.
53) فرقان، آیه 28 و 29.
54) «وَقِّر» از ریشه «وَقْر» بر وزن «فقر» در اصل به معناى سنگینى است و «توقیر» به معناى تعظیم و بزرگداشت است.
55) مجادله، آیه 22.
56) شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحدید، ج 18، ص 51.
57) کافى، ج 2، ص 303، ح 6.
58) کافى، ج 2، ص 304، ح 12.
59) همان مدرک، ص 305، ح 13.
60) شرح نهجالبلاغه علّامه تسترى، ج 9، ص 33.
61) بحارالانوار، ج 6، ص 178 و 179.
62) سفینة البحار، ج 2، مدخل حارث همدانى.
63) بحارالانوار، ج 6، ص 180.
64) سفینه البحار، ج 2، ص 141.
65) الفتوح، ج 2، ص 553.