و من کتاب له علیهالسلام
إلى سَلْمانِ الْفارسِی قَبْلَ أیَّامِ خِلافَتِهِ
از نامههاى امام علیه السلام
به سلمان فارسى پیش از ایام خلافتش.(1)
نامه در یک نگاه
همانگونه که در بالا آمد این نامه را امام علیه السلام پیش از دوران خلاف براى سلمان فارسى نگاشته است و طى آن به ناپایدارى دنیا و ترک اعتماد بر آن تأکید فرموده؛ دنیا را به مار خوش خط و خالى تشبیه فرموده که ظاهرى فریبنده و باطنى کشنده دارد و مخصوصاً روى ناپایدارى نعمتها و لذات دنیا تأکید فرموده است.
أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّمَا مَثَلُ الدُّنْیَا مَثَلُ الْحَیَّةِ: لَیِّنٌ مَسُّهَا، قَاتِلٌ سَمُّهَا؛ فَأَعْرِضْ عَمَّا یُعْجِبُکَ فِیهَا، لِقِلَّةِ مَا یَصْحَبُکَ مِنْهَا؛ وَضَعْ عَنْکَ هُمُومَهَا، لِمَا أَیْقَنْتَ بِهِ مِنْ فِرَاقِهَا، وَتَصَرُّفِ حَالَاتِهَا؛ وَکُنْ آنَسَ مَا تَکُونُ بِهَا، أَحْذَرَ مَا تَکُونُ مِنْهَا؛ فَإِنَّ صَاحِبَهَا کُلَّمَا اطْمَأَنَّ فِیهَا إِلَى سُرُورٍ أَشْخَصَتْهُ عَنْهُ إِلَى مَحْذُورٍ، أَوْ إِلَى إِینَاسٍ أَزَالَتْهُ عَنْهُ إِلَى إِیحَاشٍ، وَالسَّلَامُ.
ترجمه
اما بعد (از حمد و ثناى الهى بدان اى سلمان) دنیا فقط به «مار» شبیه است که به هنگام لمس کردن، نرم به نظر مىرسد؛ ولى در باطنش سمى کشنده است، بنابراین از هر چیزِ دنیا که توجّه تو را به خود جلب کند صرف نظر کن (خواه مال باشد یا مقام و یا لذات هوسآلود) زیرا جز مدت کمى در کنار تو نخواهد بود، غم و غصه دنیا را از خود کنار بده، زیرا که به فراق و جدایى و دگرگونى حالات آن یقین دارى و در آن زمان که به آن بیش از هر وقت دل بستهاى و انس گرفتهاى، بیشتر از آن بر حذر باش، زیرا دوست دنیا هر زمان به امرى شادى آفرین دل بستگى پیدا کند او را به طرف مشکل و ناراحتى مىراند و هر زمان به آن انس مىگیرد او را از آن حالت جدا ساخته در وحشت فرو مىبرد. والسلام.
شرح و تفسیر
دنیا چون مار خوش خط و خال است
گرچه بسیارى از مفسّران محتواى این نامه را روشن دانسته و از شرح و بسط
آن صرف نظر کردهاند ولى نکاتى دارد که لازم است به آن توجّه شود.
امام علیه السلام نخست در آغاز این نامه تشبیه گویایى براى دنیا ذکر کرده و مىفرماید: «اما بعد (از حمد و ثناى الهى بدان اى سلمان) دنیا فقط به «مار» شبیه است که به هنگام لمس کردن، نرم به نظر مىرسد؛ ولى در باطنش سمى کشنده است»؛(أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّمَا مَثَلُ الدُّنْیَا مَثَلُ الْحَیَّةِ: لَیِّنٌ مَسُّهَا، قَاتِلٌ سَمُّهَا(2)).
این دوگانگى ظاهر و باطن به صورتهاى مختلفى در کلمات امام آمده است در اینجا نرم بودن ظاهر و قاتل بودن سم درونى ذکر شده و در جایى دیگر تشبیه به زن زیبایى شده که شوهرانش را یکى بعد از دیگرى به قتل مىرساند(3) و گاه تشبیه به آبگاهى شده که آبش گوارا؛ ولى مسیر ورود در کنار آب خطرناک و هلاکتبار است.(4) تمام این تشبیهات اشاره به یک مطلب است و آن اینکه دنیا ظاهرى جالب و دلپذیر؛ اما باطنى آلوده و خطرناک دارد.
سپس امام علیه السلام به دنبال این تشبیه گویا و بیدار کننده چند دستور به سلمان فارسى رحمه الله مىدهد:
نخست مىفرماید: «بنابراین از هر چیزِ دنیا که توجّه تو را به خود جلب کند صرف نظر کن (خواه مال باشد یا مقام و یا لذات هوسآلود)»؛(فَأَعْرِضْ عَمَّا یُعْجِبُکَ فِیهَا).
آنگاه دلیلى براى آن ذکر مىکند و مىفرماید: «زیرا جز مدت کمى در کنار تو نخواهد بود»؛(لِقِلَّةِ مَا یَصْحَبُکَ مِنْهَا).
اشاره به اینکه عمر دنیا کوتاه است و انسان عاقل به آن دل نمىبندد.
بعضى از شارحان، تفسیر دیگرى براى این جمله کرده و گفتهاند: منظور این است چیزى که از متاع دنیا با خود مىبرى بسیار کم است (و فراتر از کفن نیست)(5) ولى جمله بعد نشان مىدهد که تفسیر اوّل مناسبتر است.
در دستور دوم مىافزاید: «غم و غصه دنیا را از خود کنار بده، زیرا که به فراق و جدایى و دگرگونى حالات آن یقین دارى»؛(وَضَعْ عَنْکَ هُمُومَهَا، لِمَا أَیْقَنْتَ بِهِ مِنْ فِرَاقِهَا، وَتَصَرُّفِ حَالَاتِهَا).
بدیهى است انسان به چیزى دل مىبندد که مدتى طولانى با او باشد و دگرگون نشود مثلًا خانهاى که امروز در اختیار من است و فردا در اختیار دیگرى و هر روز ساکنى دارد چیزى نیست که انسان به آن دلبستگى پیدا کند.
جمله«تَصَرُّفِ حَالَاتِهَا»اشاره به این است که دنیا افزون بر اینکه عمرش کوتاه است در همان مدتى که با ماست یکنواخت نیست و پیوسته در حال دگرگونى است. فى المثل هرکسى چند روزه ممکن است زمامدار شود ولى در همان چند روز نیز آرامشى در آن نیست و هر روز حادثهاى و مشکلى دارد.
در دستور سوم مىفرماید: «در آن زمان که به آن بیش از هر وقت دل بستهاى و انس گرفتهاى، بیشتر از آن بر حذر باش، زیرا دوست دنیا هر زمان به امرى شادى آفرین دل بستگى پیدا کند او را به طرف مشکل و ناراحتى مىراند و هر زمان به آن انس مىگیرد او را از آن حالت جدا ساخته در وحشت فرو مىبرد.و السلام»؛(وَکُنْ آنَسَ مَا تَکُونُ بِهَا، أَحْذَرَ مَا تَکُونُ مِنْهَا؛ فَإِنَّ صَاحِبَهَا کُلَّمَا اطْمَأَنَّ فِیهَا إِلَى سُرُورٍ أَشْخَصَتْهُ(6) عَنْهُ إِلَى مَحْذُورٍ، أَوْ إِلَى إِینَاسٍ(7) أَزَالَتْهُ عَنْهُ إِلَىإِیحَاشٍ(8)! وَالسَّلَامُ).
اشاره به یکى از شگفتىهاى دنیا که بسیارى از امورى که بیشتر براى انسان اطمینانآفرین است متزلزلتر است و یا بسیارى از کسانى که به آنها بیشتر اعتماد مىکند از آنها ضربه سنگینترى مىخورد و اینها نشان مىدهد که هیچ چیز دنیا قابل اعتماد نیست و عاقل نباید به آن دل خوش کند. تاریخ دنیا نیز گواه صدقى بر این حقیقت است؛ بسیار اتفاق افتاده که محکمترین حکومتها یکشبه دگرگون شده و قوىترین زمامداران یکروزه جاى خود را به دیگرى دادهاند.
شاعر شیرینزبان معاصر در این باره زیبا سروده است:
اى دل عبث مخور غم دنیا را
فکرت مکن نیامده فردا را!
بشکاف خاک را و ببین آنگه
بىمهرى زمانه رسوا را
این دشت خوابگاه شهیدان است
فرصت شمار وقت تماشا را
از عمرِ رفته نیز شمارى کن
مشمار جَدْى و عقرب و جوزا را
این جویبار خرد که مىبینى
از جاى کنده صخره صمّا را
آموزگار خلق شدیم امّا
نشناختیم خود الف و با را
بت ساختیم در دل و خندیدیم
بر کیش بد برهمن و بودا را
در دام روزگار ز یکدیگر
نتوان شناخت پشّه و عنقا را
اى باغبان سپاه خزان آمد
بس دیر کِشتیم این گُل رعنا را(9)
نکتهها
1. سلمان فارسى کیست؟
سلمان فارسى به یقین یکى از بزرگان صحابه پیغمبر بود و در روایتى از آن حضرت مىخوانیم که فرمود:«أَمَرَنِی رَبِّی بِحُبِّ أَرْبَعَةٍ وَأَخْبَرَنِی أَنَّهُ یُحِبُّهُمْ عَلِیٌّ وَأَبُوذَرٍّ وَالْمِقْدَادُ وَسَلْمَانُ؛خداوند مرا به محبّت چهار نفر دستور داده است و به
من خبر داده که او آنها را دوست دارد و آنها على و سلمان و ابوذر و مقداد هستند».(10)
درباره عظمت مقام سلمان و شرح حال او کتابها و مقالات متعددى نوشته شده است و مورخان قدیم و جدید او را به عظمت ستودهاند؛ از جمله صاحب کتاب استیعاب از عایشه نقل مىکند که پیغمبر اکرم شب هنگام با سلمان مجلسى داشت و گاه به قدرى طولانى مىشد که خواب بر ما چیره مىشد. در این مجلس چه مسائلى میان رسول خدا و سلمان رد و بدل مىشد تنها خدا و رسولش مىدانند.
در حالات او نوشتهاند که هر چند در اصل از نسل شاهان قدیم ایران بود؛ ولى تنها خود را به اسلام و به رسول خدا منتسب مىدانست و مىگفت: خداوند بهوسیله محمد مرا آزاد کرد و بهوسیله او مقامم را بالا برد و بوسیله او بىنیازم ساخت. درود بر محمد و آل محمد؛ حسب و نسب من همین است و بس. پیامبر هم با جمله«سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ»این سخن او را تأیید فرمود و لذا به او سلمان محمدى گفتند.
نیز در حالات او آمده که هر سال سهم او از بیتالمال پنج هزار درهم بود؛ ولى همه آن را در راه خدا انفاق مىکرد و از دسترنج خود زندگى بسیار سادهاى را که داشت اداره مىنمود و مىگفت: من دوست ندارم که از غیر دسترنج خود استفاده کنم، چرا که پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله مىفرمود:«ما أکَلَ أحَدُکُمْ طَعاماً قَطُّ خَیْراً مِنْ عَمَلِ یَدِهِ؛هیچ کس از شما طعامى را بهتر از آنچه از دسترنجش به دست آمده هرگز نخورده است».(11)
البته در روایتى در کافى آمده است که او به اندازه نیاز سال خود از آن بر
مىداشت (و بقیه را انفاق مىکرد) این دو حدیث با هم منافاتى ندارد ممکن است حدیث اوّل مربوط به زمانى باشد که سلمان تاب و توان کار کردن را داشته و حدیث دوم مربوط به هنگامى که بر اثر کهولت توانایى خود را از دست داده بود.
مرحوم علّامه مجلسى در شأن ورود حدیث«سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ»مطلبى نقل مىکند که روزى سلمان فارسى وارد مجلس رسول خدا شد. حاضران او را گرامى داشتند و به احترام سن و سال و ارتباط زیاد وى با پیغمبر اکرم او را احترام کردند و به صدر مجلس هدایت نمودند. ناگهان «عمر» وارد شد نگاهى به او کرد و گفت: این مرد عجمى که در میان عربها در بالا نشسته است کیست؟ پیغمبر اکرم (ناراحت شد و) به منبر رفت و خطبهاى خواند و فرمود: همه انسانها از زمان خلقت آدم تا امروز؛ مانند دندانههاى شانه برابرند«لا فَضْلَ لِلْعَربیِّ عَلَى الْعَجَمی وَلا لِلْأحْمَرِ عَلَى الْأسْوَدِ إلّابِالتَّقْوى؛عرب بر عجم و سفید پوست بر سیاهپوست برترى ندارد جز با تقوا» سپس افزود:«سَلْمَانُ بَحْرٌ لَایُنْزَفُ وَکَنْزٌ لَا یَنْفَدُ سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ سَلْسَلٌ یَمْنَحُ الْحِکْمَةَ وَیُؤْتِی الْبُرْهَانَ؛سلمان دریاى عمیقى است که آبش تمام نمىشود و گنجى است که پایان نمىگیرد سلمان از ما اهل بیت است سلمان آبشارى است که پیوسته علم و دانش و برهان از او فرو مىریزد».(12)
از بعضى روایات نیز استفاده مىشود سلمان از کسانى بود که بعد از رحلت پیغمبر اکرم آماده براى حمایت از خلافت على علیه السلام شد؛ ولى چون او و یارانش در اقلیت واقع شدند سکوت اختیار کردند.(13)
روایات فراوان دیگرى در فضیلت سلمان نقل شده که از نهایت عظمت مقام
او پرده بر مىدارد از جمله در حدیثى از رسول خدا صلى الله علیه و آله آمده است که فرمود:«لَوْ کانَ الدِّینُ فی الثُّریّا لَنا لَهُ سَلْمانُ؛اگر دین در اوج آسمان باشد سلمان به او مىرسد».(14)
در حدیثى از امیرمؤمنان نقل شده است که فرمود:«سَلْمانُ الْفارْسی کَلُقْمانِ الْحَکیمِ؛سلمان فارسى همچون لقمان حکیم است».(15)
او در عصر خلیفه دوم پیشنهاد حکومت مدائن را که در واقع اشراف بر تمام ایران داشت به ملاحظاتى که روشن است پذیرفت و در سال 35 یا 36 هجرى اواخر خلافت عثمان (و طبق روایتى در اواخر خلافت عمر) دیده از جهان فرو بست و در همان جا به خاک سپرده شد و قبر او هم اکنون زیارتگاهى در نزدیکى مدائن است.
از بعضى روایات نیز استفاده مىشود که امیرمؤمنان على علیه السلام با طى الارض از مدینه به مدائن آمد و سلمان فارسى را غسل داد و کفن کرد و نماز بر او خواند و به خاک سپرد.(16)
2. مثلهاى دنیا در قرآن و روایات اسلامى
از آنجا که سرگرمىهاى دنیا و لذائذ مادى و مظاهر فریبنده آن غالباً انسانها را از درک باطن آن- با اینکه چندان پوشیده نیست- غافل مىسازد براى هشدار به افراد غافل و بىخبر و حتى به مؤمنان آگاه مثلهاى مختلفى در قرآن مجید و روایات اسلامى بیان شده که هر یک از دیگرى گویاتر و بیدار کنندهتر است از جمله:
1. دنیا به آب بارانى تشبیه شده است که از آسمان نازل مىشود، انبوه گیاهان را پرورش مىدهد و آثار حیات در همه چیز ظاهر مىشود؛ اما بعد از چند ماه فصل خزان فرا مىرسد؛ گیاهان زرد و خشکیده، برگهاى درختان پژمرده و همراه تندباد به هر سو پراکنده مىشوند و آثار حیات برچیده مىشود. «وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَیاةِ الدُّنْیَا کَمَآءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشیماً تَذْرُوهُ الرِّیاحُ وَکانَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ مُّقْتَدِراً».(17)
2. دنیا همچون آبگاهى تیره و کدر است و یا همچون چشمهاى گلآلود، آزمایشگاهى است هلاک کننده و نورى است که به زودى غروب مىکند و سایهاى که از بین مىرود و تکیهگاهى که رو به خرابى است:(فَإِنَّ الدُّنْیَا رَنِقٌ مَشْرَبُهَا رَدِغٌ مَشْرَعُهَا یُونِقُ مَنْظَرُهَا وَیُوبِقُ مَخْبَرُهَا غُرُورٌ حَائِلٌ وَضَوْءٌ آفِلٌ وَظِلٌّ زَائِلٌ وَسِنَادٌ مَائِل).(18)
3. دنیا همچون سایه ابرهاست که هرگز پایدار نیست و همچون صحنههاى دلانگیز خوابهاست … و مانند عسلى است که مشوب به سم کشنده است:«إنَّ الدُّنْیا ظِلُّ الْغَمامِ وَحُلُمُ الْمَنامِ … وَالْعَسَلُ الْمَشُوبُ بِالسَّمِّ سَلّابَةُ النِّعَمِ أکَّالَةُ الأُمَمِ جَلَّابَةُ النِّقَمِ».(19)
4. دنیا همانند کمانى است که تیر در چله آن گذارده شده و اهل خود را نشانهگیرى کرده؛ کمانى که تیرش هرگز خطا نمىرود و زخم و جراحتش مداوا نمىشود:«أَنَّ الدَّهْرَ مُوتِرٌ قَوْسَهُ لَاتُخْطِئُ سِهَامُهُ وَلَا تُؤْسَى جِرَاحُهُ».(20)
5. دنیا همچون سایه انسان است (که در مقابل او بر زمین گسترده است) هرچه به دنبالش بدود دور مىشود و اگر بایستد مىایستد و پایدار مىگردد:«مَثَلُ
الدُّنْیا کَظِلِّکَ إنْ وَقَفْتَ وَقَفَ وَإنْ طَلَبْتَهُ بَعُدَ».(21)
6. دنیاى فریبنده فریبکار همچون زن زیبایى است که هر روز شوهرى برمىگزیند و هر شب او را به قتل مىرساند:«الا وَإنَّ الدُّنْیا دارُ غَرَّارَةٍ خَدَّاعَةٍ تَقْتُلُ فی کُلِّ یَومٍ بَعْلًا وَتَقْتُلُ فی کُلِّ لَیْلَةٍ أهْلًا».(22)
7. دنیا همچون مرکب سریع السیرى است که اهلش بر آن سوار شده آنها را با خود مىبرد در حالى که در خوابند:(أَهْلُ الدُّنْیَا کَرَکْبٍ یُسَارُ بِهِمْ وَهُمْ نِیَامٌ).(23)
8. دنیا همچون لباسى است که از اوّل تا به آخر آن شکافته شده فقط نخى از آن باقى مانده که هر زمان احتمال دارد آن نخ پاره شود و لباس فرو افتد:«هذِهِ الدُّنْیا مِثْلُ ثَوْبٍ شُقَّ مِنْ أَوَّلِهِ إلى آخِرِهِ فَیَبْقی مُتَعَلِّقاً بِخَیْطٍ فی آخِرِهِ یُوشَکُ ذلِکَ الْخَیْطُ أنْ یَنْقَطِعَ».(24)
9. دنیا همچون آب شور دریا است که هر قدر انسان از آن بیشتر بنوشد عطشش فزونتر مىشود و سرانجام او را خواهد کشت:«مَثَلُ الدُّنْیَا مَثَلُ مَاءِ الْبَحْرِ کُلَّمَا شَرِبَ مِنْهُ الْعَطْشَانُ ازْدَادَ عَطَشاً حَتَّى یَقْتُلَهُ».(25)
10. دنیا همچون پل و گذرگاهى است که باید از آن عبور کرد نه اینکه ایستاد و به تعمیر آن پرداخت:«قَالَ الْمَسِیحُ لِلْحَوَارِیِّینَ إِنَّمَا الدُّنْیَا قَنْطَرَةٌ فَاعْبُرُوهَا وَلَا تَعْمُرُوهَا».(26)
11. عمر دنیا در برابر آخرت به قدرى کوتاه است که همانند این است که انگشت در دریایى فرو کنى و بعد بیرون آورى آنچه بر انگشت مىماند در برابر آن دریا چقدر است؟!«قال رسول اللَّه: مَا الدُّنْیَا فِی الآْخِرَةِ إِلَّا مِثْلُ مَا یَجْعَلُ أَحَدُکُمْ
إِصْبَعَهُ فِی الْیَمِّ فَلْیَنْظُرْ بِمَ یَرْجِعُ».(27)
12. دنیا همچون سم کشنده است و افرادى که آن را نمىشناسند مىخورند و هلاک مىشوند:«إِنَّمَا الدُّنْیَا کَالسَّمِّ یَأْکُلُهُ مَنْ لَایَعْرِفُهُ».(28)
13. دنیا همانند دام است که افراد ناآگاه در آن مىافتند و گرفتار مىشوند:«إنَّما الدُّنْیا شَرَکٌ وَقَعَ فیهِ مَنْ لایَعْرِفُهُ».(29)
14. دنیا همچون جیفهاى است که گروهى به آن روى آوردند و با خوردن آن رسوا گشته و در دوستى آن توافق کردهاند:«أَقْبَلُوا عَلَى جِیفَةٍ قَدِ افْتَضَحُوا بِأَکْلِهَا وَاصْطَلَحُوا عَلَى حُبِّهَا».(30)
15. مثل دنیا مثل سوارى است که براى استراحت و خواب قیلوله در سایه درختى در تابستانى داغ پیاده مىشود و بعد از ساعتى استراحت آن را ترک مىگوید و مىرود:«إِنَّمَا مَثَلِی وَمَثَلُ الدُّنْیَا کَمَثَلِ رَاکِبٍ مَرَّ لِلْقَیْلُولَةِ فِی ظِلِّ شَجَرَةٍ فِی یَوْمِ صَیْفٍ ثُمَّ رَاحَ وَتَرَکَهَا».(31)
16. دنیا سراى عبور است نه دار اقامت:«الدُّنْیَا دَارُ مَمَرٍّ لَادَارُ مَقَر».(32)
17. دنیا دریاى عمیقى است که گروه زیادى در آن غرق و هلاک مىشوند:«إِنَّ الدُّنْیَا بَحْرٌ عَمِیقٌ قَدْ غَرِقَ فِیهَا عَالَمٌ کَثِیرٌ».(33)
18. دنیا همانند مار خوش خط و خالى است که ظاهرش نرم است و در باطنش سم کشنده است که در آغاز نامه مورد بحث آمده بود.
1) سند نامه:بخش اوّل این نامه را مرحوم کلینى پیش از شریف رضى در جلد دوم اصول کافى آورده است ولى اشارهاى به اینکه نامهاى بوده که به «سلمان فارسى» نگاشته شده نکرده است و همچنین شیخ مفید آن را در ارشاد و قاضى قضایى در دستور معالم الحکم و مرحوم شیخ ورام در تنبیه الخواطر آوردهاند با تفاوتهایى که نشان مىدهد از مصدرى غیر از نهجالبلاغه گرفتهاند. در ضمن مرحوم سید رضى قسمت اوّل این نامه را در کلمات قصار شماره 119 ذکر کرده است (مصادر نهجالبلاغه، ج 3، ص 452).
2) «سُمّ» به هر ماده کشنده مىگویند (این واژه با ضم، فتح و کسر سین خوانده مىشود و جمع آن «سموم» است).
3) (ألا وَإنّ الدُّنْیا دارُ غَرّارَةٍ خَدَّاعَةٍ تَنْکِحُ فی کُلِّ یَوْمٍ بَعْلًا وَتَقْتُلُ فی کُلِّ لَیْلَةٍ أهْلًا)، (نهجالسعاده، ج 3، ص 174).
4) (فَإِنَّ الدُّنْیَا رَنِقٌ مَشْرَبُهَا رَدِغٌ مَشْرَعُهَا)، (نهجالبلاغه، خطبه 83).
5) بنابراین تفسیر «ما» موصوله و بنابر تفسیر اوّل «ما» اشاره به زمان است.
6) «أشْخَصَتْهُ» از ریشه «اشخاص» به معناى بیرون راندن و خارج ساختن و ریشه آن «شُخوص» به معناىبلند شدن است.
7) «ایناس» از ریشه «انس» به معناى انس گرفتن است.
8) «ایحاش» از ریشه «وحشت» به معناى به وحشت افکندن است.
9) دیوان پروین اعتصامى.
10) بحارالانوار، ج 22، ص 391.
11) فى ظلال نهجالبلاغه، ج 4، ص 177.
12) بحارالانوار، ج 22، ص 348، ح 64.
13) همان مدرک، ص 328، ح 36 و 37.
14) بحارالانوار، ج 16، ص 310.
15) شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحدید، ج 18، ص 36.
16) بحارالانوار، ج 22، ص 368، ح 7.
17) کهف، آیه 45.
18) نهجالبلاغه، خطبه 83.
19) غررالحکم، 2166.
20) نهجالبلاغه، خطبه 114.
21) غررالحکم، ص 130، شماره 2214.
22) نهج السعادة، ج 3، ص 174.
23) نهجالبلاغه، کلمات قصار، 64.
24) مجموعه ورام، ج 1 ص 148.
25) بحارالانوار، ج 1، ص 152.
26) همان مدرک، ج 14، ص 319، ح 20.
27) بحارالانوار، ج 70، ص 119.
28) همان مدرک، ص 88.
29) غررالحکم، 2361.
30) نهجالبلاغه، خطبه 109.
31) بحارالانوار، ج 70، ص 119، ح 111.
32) نهجالبلاغه، کلمات قصار، 133.
33) کافى، ج 1، ص 15، ح 12.