جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

نامه 63

زمان مطالعه: 12 دقیقه

و من کتاب له علیه‏السلام

إلى‏ أبی مُوسَى الأَشْعَری وَهُوَ عامِلُهُ عَلَى الْکُوفَةِ وَقَدْ بَلَغَهُ عَنْهُ تَثْبیطُهُ(1) النّاسِ عَنِ الخُرُوجِ إلَیْهِ لَمّا نَدَبَهُمْ(2) لِحَرْبِ أصْحابِ الْجَمَلِ‏

از نامه‏هاى امام علیه السلام است که‏

به ابوموسى‏ اشعرى فرماندار آن حضرت در کوفه نگاشت هنگامى که به آن حضرت خبر رسید که ابو موسى اهل کوفه را از حرکت براى همراهى آن حضرت در جنگ جمل (به سوى بصره) باز داشته است.(3)

نامه در یک نگاه‏

ماجراى نامه چنین است که وقتى امام امیر المؤمنین علیه السلام با لشکر خود به سوى‏

بصره آمد و آتش جنگى را که طلحه و زبیر و عایشه برافروخته بودند خاموش کند دو نفر از یاران خود به نام محمد بن جعفر و محمد بن ابى بکر را براى بسیج مردم کوفه فرستاد. گروهى از مردم کوفه بعد از شنیدن پیام على علیه السلام شبانه به سراغ ابوموسى‏ اشعرى رفتند تا با او در این زمینه مشورت کنند که آیا همراه این دو نفر به سوى على علیه السلام حرکت کنند یا نه. ابو موسى (با لحن شیطنت‏آمیزى) گفت: اگر راه آخرت را مى‏خواهید در خانه‏هاى خود بنشینید و تکان نخورید و اگر راه دنیا را مى‏خواهید همراه این دو نفر حرکت کنید و به این ترتیب مانع از خروج اهل کوفه شد. این سخن به نمایندگان على علیه السلام رسید. آنها شدیدا به ابو موسى اعتراض کردند. او در پاسخ گفت: بیعت عثمان بر گردن على و بر گردن من و گردن‏هاى شماست.(4)

این مرد لجوج و بى‏خرد فراموش کرده بود که بیعت اگر بیعت راستین هم باشد با مرگ از بین مى‏رود وگرنه همه آنها باید به بیعت خلیفه اوّل وفادار باشند و با کس دیگرى بیعت نکنند، زیرا بیعت با دو نفر به عنوان رئیس جمعیت معنا ندارد.

در نقل دیگرى آمده هنگامى که خبر حرکت امام علیه السلام به بصره براى خاموش کردن آتش فتنه رسید، ابو موسى به مردم کوفه گفت: على امام هدایت است و بیعت او صحیح است؛ ولى جایز نیست همراه او در مقابل اهل قبله (اشاره به لشکر جمل است) پیکار کرد.(5)

در عبارت دیگر نیز از او نقل شده که به مردم کوفه گفت: مردم! یاران محمد و اصحاب او، نسبت به مسائل از دیگران آشناترند و این فتنه‏اى که برپا شده انسان خواب در آن بهتر از بیدار و بیدار نشسته بهتر از ایستاده است … بنابراین‏

شمشیرها را در غلاف کنید و وارد این معرکه نشوید (او با این شیطنت مى‏خواست امام را در حکومت و خلافتش به ضعف بکشاند، زیرا از پرونده تاریک خود باخبر بود).(6)

به‏هرحال هنگامى که سخنان نابخردانه ابوموسى به على علیه السلام رسید، امام نامه فوق را براى او نوشت.

خلاصه نامه توبیخ شدید ابوموسى و دعوت به حرکت کردن با مردم کوفه به‏سوى امام و عزل او از فرماندارى کوفه در صورت عدم شرکت و نکوهش او به سبب موضع‏گیرى‏هاى نابخردانه اوست.

مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِیٍّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ إِلَى عَبْدِ اللَّهِ بْنِ قَیْسٍ. أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ بَلَغَنِی عَنْکَ قَوْلٌ هُوَ لَکَ وَعَلَیْکَ فَإِذَا قَدِمَ رَسُولِی عَلَیْکَ فَارْفَعْ ذَیْلَکَ، وَاشْدُدْ مِئْزَرَکَ، وَاخْرُجْ مِنْ جُحْرِکَ، وَانْدُبْ مَنْ مَعَکَ، فَإِنْ حَقَّقْتَ فَانْفُذْ، وَإِنْ تَفَشَّلْتَ فَابْعُدْ وَایْمُ اللَّهِ لَتُؤْتَیَنَّ مِنْ حَیْثُ أَنْتَ، وَلَا تُتْرَکُ حَتَّى یُخْلَطَ زُبْدُکَ بِخَاثِرِکَ، وَذَائِبُکَ بِجَامِدِکَ وَحَتَّى تُعْجَلَ عَنْ قِعْدَتِکَ، وَتَحْذَرَ مِنْ أَمَامِکَ کَحَذَرِکَ مِنْ خَلْفِکَ، وَمَا هِیَ بِالْهُوَیْنَى الَّتِی تَرْجُو، وَلَکِنَّهَا الدَّاهِیَةُ الْکُبْرَى، یُرْکَبُ جَمَلُهَا، وَیُذَلَّلُّ صَعْبُهَا، وَیُسَهَّلُ جَبَلُهَا، فَاعْقِلْ عَقْلَکَ، وَامْلِکْ أَمْرَکَ، وَخُذْ نَصِیبَکَ وَحَظَّکَ. فَإِنْ کَرِهْتَ فَتَنَحَّ إِلَى غَیْرِ رَحْبٍ وَلَا فِی نَجَاةٍ، فَبِالْحَرِیِّ لَتُکْفَیَنَّ وَأَنْتَ نَائِمٌ، حَتَّى لَا یُقَالَ أَیْنَ فُلَانٌ؟ وَاللَّهِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مَعَ مُحِقٍّ، وَمَا أُبَالِی مَا صَنَعَ الْمُلْحِدُونَ، وَالسَّلَامُ.

ترجمه‏

این نامه‏اى است از بنده خدا امیرمؤمنان به عبداللَّه بن قیس (ابو موسى اشعرى) اما بعد (از حمد و ثناى الهى) سخنى از تو به من گزارش داده شده که هم به سود توست و هم به زیان تو. هنگامى که فرستاده من بر تو وارد شد دامن بر کمر زن و کمربندت را محکم ببند و از لانه‏ات بیرون آى و از کسانى که با تو هستند (براى شرکت در میدان جهاد و مبارزه با شورشیان بصره) دعوت کن؛ اگر حق را یافتى و تصمیم خود را گرفتى آنها را (با خود به سوى ما) بیاور و هرگاه سستى را پیشه کردى از مقام خود کنار برو. به خدا سوگند! (در صورت تخلف از این دستور) هرجا باشى به سراغ تو خواهند آمد و تو را رها نخواهند ساخت‏

تا گوشت و استخوانت و تر و خشکت به هم درآمیزد و حتى نتوانى بر زمین بنشینى و (تو را چنان محاصره مى‏کنند که) از پیش رویت همان‏گونه خواهى ترسید که از پشت سرت. این فتنه (فتنه جمل) به آن آسانى که تو فکر مى‏کنى نیست، بلکه حادثه بزرگى است که باید بر مرکبش سوار شد و سختى‏هایش را هموار کرد و کوه مشکلاتش را صاف نمود. اندیشه خود را به کار گیر و مالک کار خود باش و بهره و نصیبت را دریاب (و در میدان جهاد اسلامى با ما همراه باش) ولى اگر این کار براى تو خوشایند نیست (و لجوجانه بر فکر خود اصرار دارى، از فرماندارى کوفه) کنار برو (و بدان) نه گشایشى براى تو خواهد بود و نه نجاتى (نه راه رستگارى در دنیا و نه رستگارى در آخرت) اگر تو در خواب فرو روى سزاست که دیگران انجام وظیفه کنند و آنچنان به دست فراموشى سپرده شوى که نگویند فلانى کجاست. به خدا سوگند این راه (که ما مى‏رویم) راه حقى است که به دست مرد حق انجام مى‏گیرد و من باکى ندارم که خدانشناسان (همچون تو) چه کار مى‏کنند. والسلام.

شرح و تفسیر

امام علیه السلام نخست مى‏فرماید: «این نامه‏اى است از بنده خدا امیرمؤمنان به عبد اللَّه بن قیس (ابوموسى اشعرى‏) اما بعد (از حمد و ثناى الهى) سخنى از تو به من گزارش داده شده که هم به سود توست و هم به زیان تو»؛(مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِیٍّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ إِلَى عَبْدِ اللَّهِ بْنِ قَیْسٍ أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِی عَنْکَ قَوْلٌ هُوَ لَکَ وَعَلَیْکَ).

این تعبیر امام ظاهراً اشاره به همان مطلبى است که در بالا آمد که ابو موسى به مردم کوفه گفت: یاران پیامبر از شما به مسائل آشناترند. این از یک نظر به نفع خود او بود. ولى از نظر دیگر به زیان او، زیرا مصاحبت و همنشینى على علیه السلام از همه اصحاب بیشتر و عمیق‏تر بود؛ از روز آغاز بعثت پیغمبر اسلام تا لحظات‏

وفات و دفنش در کنار حضرت بود.

احتمال دیگرى نیز دارد که اشاره به سخن دیگر ابوموسى باشد که گفته بود:«على امام هدایت و بیعتش صحیح است ولى نباید با اهل قبله جنگید» زیرا اگر قبول دارد على امام هدایت و بیعتش صحیح است باید هر چه فرمان مى‏دهد اجرا گردد و به فرمان او آتش فتنه را فرو نشاند زیرا قرآن دستور مى‏دهد که در برابر فتنه‏انگیزان باید جهاد کرد.

در ادامه امام علیه السلام این دستور مؤکد را به ابو موسى اشعرى مى‏دهد و مى‏فرماید:«هنگامى که فرستاده من بر تو وارد شد دامن بر کمر زن و کمربندت را محکم ببند و از لانه‏ات بیرون آى و از کسانى که با تو هستند (براى شرکت در میدان جهاد و مبارزه با شورشیان بصره) دعوت کن؛ اگر حق را یافتى و تصمیم خود را گرفتى آنها را (با خود به سوى ما) بیاور و هرگاه سستى را پیشه کردى از مقام خود کنار برو»؛(فَإِذَا قَدِمَ رَسُولِی عَلَیْکَ فَارْفَعْ ذَیْلَکَ(7)، وَاشْدُدْ مِئْزَرَکَ(8)، وَاخْرُجْ مِنْ جُحْرِکَ،وَانْدُبْ مَنْ مَعَکَ، فَإِنْ حَقَّقْتَ(9) فَانْفُذْ(10)، وَإِنْ تَفَشَّلْتَ(11) فَابْعُدْ).

تعبیر به «حُجر»؛ (لانه و سوراخ) کنایه از این که تو همچون شیرى نیستى که در بیشه‏ها زندگى کند، بلکه همچون روباهى که در سوراخ و لانه خود مى‏خزد.

این سخن در ضمن حکم عزل مشروط ابو موسى را در بر دارد و در تواریخ آمده است کسى که این نامه را براى ابو موسى برد «قرظة بن کعب انصارى» بود.(12)

سپس امام علیه السلام سوگند مى‏خورد و با کلماتى شدید او را تهدید مى‏کند و مى‏فرماید: «به خدا سوگند! (در صورت تخلف از این دستور) هرجا باشى به سراغ تو خواهند آمد و تو را رها نخواهند ساخت تا گوشت و استخوانت و تر و خشکت به هم درآمیزد و حتى نتوانى بر زمین بنشینى و (تو را چنان محاصره مى‏کنند که) از پیش رویت همان‏گونه خواهى ترسید که از پشت سرت»؛(وَایْمُ اللَّهِ لَتُؤْتَیَنَّ مِنْ حَیْثُ أَنْتَ، وَلَا تُتْرَکُ حَتَّى یُخْلَطَ زُبْدُکَ(13) بِخَاثِرِکَ(14)، وَذَائِبُکَ بِجَامِدِکَ‏وَحَتَّى تُعْجَلَ عَنْ قِعْدَتِکَ(15) وَتَحْذَرَ مِنْ أَمَامِکَ کَحَذَرِکَ مِنْ خَلْفِکَ).

این تعبیرات که از فصاحت و بلاغت خاصى برخوردار و دقیقاً مطابق مقتضاى حال است مشتمل بر کنایاتى «ابْلَغُ مِنَ التَّصْریح» مى‏باشد.

معناى تحت اللفظى‏«حَتَّى یُخْلَطَ زُبْدُکَ بِخَاثِرِکَ»این است که کَره تو با دوغ تو مخلوط شود. مى‏دانیم هنگامى که ماست را کاملًا مى‏زنند کره روى آن جمع مى‏شود و بقیه که دوغ است در زیر قرار مى‏گیرد. حال اگر آن را گرم و داغ کنند دوباره چربى کره با دوغ مخلوط مى‏گردد و این تعبیر کنایه از فشار شدیدى است که بر شخصى وارد کنند که همه چیز او درهم آمیزد.

تعبیر به‏«ذَائِبُکَ بِجَامِدِکَ؛تر و خشکت به هم درآمیزد» نیز کنایه‏اى شبیه آن است و جمله‏«حَتَّى تُعْجَلَ عَنْ قِعْدَتِکَ»گاه نیز این‏گونه تفسیر شده که حتى به تو اجازه نمى‏دهند که بر زمین بنشینى و تو را از قصر فرماندارى بیرون مى‏اندازند و گاه گفته شده که معناى آن این است که در بازنشستگى و برکناریت تعجیل خواهد شد.

جمله‏«تَحْذَرَ مِنْ أَمَامِکَ کَحَذَرِکَ مِنْ خَلْفِکَ»اشاره به این است که تو را محاصره خواهند کرد که راه پس و پیش نداشته باشى.

ولى ابوموسى که لجوج و منافق بود دست از کار خود برنمى‏داشت و همچنان به جلوگیرى مردم از قیام براى جهاد در رکاب على علیه السلام و خاموش کردن آتش فتنه شورشیان در بصره ادامه مى‏داد، از این رو در تاریخ آمده است که مالک اشتر خدمت امیرمؤمنان عرض کرد: اگر مصلحت بدانید مأموریت رفتن به کوفه را به من عطا کنید که مردم شهر با من آشنا هستند و از من اطاعت خواهند کرد و امید دارم اگر وارد شهر شوم احدى با من مخالفت نکند. (و آنها که پیش از من به کوفه رفتند نتوانستند از عهده ابو موسى برآیند).

امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: به آنها ملحق شو. مالک اشتر وارد کوفه شد در حالى که مردم در مسجد بزرگ کوفه اجتماع کرده بودند (و ابو موسى به تبلیغ بر ضد جهاد دعوت مى‏کرد).

مالک اشتر از کنار هر قبیله‏اى از قبائل کوفه که مى‏گذشت و جماعتى را در آنجا گرد هم مى‏دید صدا مى‏زد: «با من به سوى قصر دار الاماره بیایید» تا با جماعتى به قصر رسید و به زور وارد قصر شد و این در حالى بود که ابو موسى در مسجد در خطابه خود مى‏گفت: اى مردم! این فتنه کور و کرى است که هر کس در آن در خواب باشد بهتر از این است که نشسته باشد و نشسته بهتر از ایستاده و ایستاده بهتر از راه رونده و راه رونده بهتر از دونده و دونده بهتر از سواره است.(یعنى هر چه کمتر در آن دخالت کنید بهتر است) … ما یاران محمد فتنه‏ها را بهتر مى‏شناسیم؛ آنها به هنگامى که روى مى آوردند ناشناسند و هنگامى که پشت مى‏کنند ضعفشان آشکار مى‏شود. این در حالى بود که عمار و امام حسن پیوسته به او مى‏گفتند: از فرماندارى شهر ما دور شو و از منبر ما کنار رو! (ولى او دست‏بردار نبود) ناگهان غلامانش سراسیمه از قصر دار الاماره وارد مسجد

شدند و جریان ورود اشتر به قصر را به او خبر دارند و گفتند: او ما را زد و از قصر بیرون کرد. ابوموسى وحشت‏زده از منبر پایین آمد، داخل قصر شد و اشتر به او فریاد زد:«أُخْرُجْ مِنْ قَصْرِنا لا أُمَّ لَکَ أَخْرَجَ اللَّهُ نَفْسَکَ فَوَاللَّهِ إنَّک لَمِنَ الْمُنافِقِینَ قَدیماً؛اى بى‏مادر از قصر ما بیرون شو! خدا جانت را بیرون آورد به خدا تو از قدیم از منافقان بودى!»(16) ابو موسى ترسید و گفت: یک امشب را به من مهلت بده! اشتر گفت: مانعى ندارد؛ ولى تنها حق دارى وسایل خود را با خود ببرى و نمى‏توانى امشب را در قصر بخوابى. مردم نیز وارد قصر شدند که وسایل ابوموسى‏ را غارت کنند. مالک اشتر آنها را از قصر خارج کرد وگفت: من ابوموسى را از قصر بیرون کردم (نیاز به دخالت شما ندارم) مردم از او دست برداشتند.(17)

سپس امام علیه السلام در ادامه این نامه مى‏فرماید: «این فتنه (فتنه جمل) به آن آسانى که تو فکر مى‏کنى نیست، بلکه حادثه بزرگى است که باید بر مرکبش سوار شد و سختى‏هایش را هموار کرد و کوه مشکلاتش را صاف نمود»؛(وَمَا هِیَ بِالْهُوَیْنَى(18) الَّتِی تَرْجُو، وَلَکِنَّهَا الدَّاهِیَةُ(19) الْکُبْرَى، یُرْکَبُ جَمَلُهَا، وَیُذَلَّلُّ صَعْبُهَاوَیُسَهَّلُ جَبَلُهَا).

اشاره به اینکه اگر جلوگیرى کردن از مردم براى شرکت به جهاد با شورشیان بصره به گمان این است که مسأله مهمى نیست و به زودى حل مى‏شود اشتباه بزرگى کرده؛ باید با قوت و قدرت آتش این فتنه را خاموش کرد و ناهموارى‏ها را هموار ساخت و این کار نیاز به عزم عمومى مردم و شرکت همگانى در جهاد

دارد. (بنابراین مرجع ضمیر «هى» فتنه جمل است).

ولى بعضى از شارحان مرجع این ضمیر را فتنه ابو موسى دانسته‏اند که مردم را از جهاد با شورشیان باز مى‏داشت. امام مى‏فرماید: این فتنه ساده‏اى نیست آن‏گونه که تو خیال مى‏کنى؛ ما به هر قیمتى که باشد آتش این فتنه را خاموش خواهیم کرد و مردم را براى جهاد بسیج مى‏کنیم.

این احتمال نیز داده شده که ضمیر به حکومت بنى‏امیّه باز گردد، زیرا قراین نشان مى‏دهد که ابو موسى مى‏خواست دنبال کار عثمان را بگیرد و حکومت را به بنى‏امیّه باز گرداند. امام به او هشدار مى‏دهد که این کار خطرناکى است و گمان نکن به این آسانى به آن هدف زشت و کثیف خود خواهى رسید.

ولى تفسیرى را که برگزیدیم از اینها مناسب‏تر و با مجموعه کلمات امام سازگارتر است.

سپس امام علیه السلام به او اندرز مى‏دهد که یکى از دو راه را انتخاب کند، مى‏فرماید:«اندیشه خود را به کار گیر و مالک کار خود باش و بهره و نصیبت را دریاب (و در میدان جهاد اسلامى با ما همراه باش) ولى اگر این کار براى تو خوشایند نیست (و لجوجانه بر فکر خود اصرار دارى، از فرماندارى کوفه) کنار برو (و بدان) نه گشایشى براى تو خواهد بود و نه نجاتى (نه راه رستگارى در دنیا و نه رستگارى در آخرت)»؛(فَاعْقِلْ(20) عَقْلَکَ، وَامْلِکْ أَمْرَکَ، وَخُذْ نَصِیبَکَ وَحَظَّکَ. فَإِنْ کَرِهْتَ‏فَتَنَحَّ(21) إِلَى غَیْرِ رَحْبٍ(22) وَلَا فِی نَجَاةٍ).

اشاره به اینکه گمان نکن اگر از شرکت در جهاد با شورشیان خوددارى کنى‏

راه سلامت را در پیش گرفته‏اى و آسوده خواهى زیست. به عکس مردم بر تو تنگ خواهند گرفت و رسواى خاص و عام خواهى شد.

آن‏گاه براى اینکه ابوموسى گمان نکند نقش او در حکومت اسلامى بسیار مهم است و اگر او کنار برود همه چیز به هم مى‏ریزد، امام به او گوشزد کرد که تو از اینها کوچک‏ترى، مى‏فرماید: «اگر تو در خواب فرو روى سزاست که دیگران انجام وظیفه کنند و آنچنان به دست فراموشى سپرده شوى که نگویند فلانى کجاست»؛(فَبِالْحَرِیِّ(23) لَتُکْفَیَنَّ وَأَنْتَ نَائِمٌ، حَتَّى لَایُقَالَ: أَیْنَ فُلَانٌ).

این سخن شبیه چیزى است که در قرآن مجید آمده است: ««وَإِنْ تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ ثُمَّ لا یَکُونُوا أَمْثالَکُمْ»؛ هرگاه (از فرمان خدا) سرپیچى کنید خداوند گروه دیگرى را به جاى شما مى‏آورد که مانند شما نخواهند بود».(24)

در پایان نامه امام علیه السلام براى تأکید به آنچه در این نامه بیان فرموده مى‏گوید: «به خدا سوگند این راه (که ما مى‏رویم) راه حقى است که به دست مرد حق انجام مى‏گیرد و من باکى ندارم که خدا نشناسان (همچون تو) چه کار مى‏کنند.والسلام»؛ (وَاللَّهِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مَعَ مُحِقٍّ، وَمَا أُبَالِی مَا صَنَعَ الْمُلْحِدُونَ، وَالسَّلَامُ).

اشاره به اینکه ما در مسیر و هدف خود کمترین تردیدى نداریم باید برویم و این آتش فتنه را خاموش کنیم، خواه ملحدان و منافقان ظاهر مسلمان با ما همراهى کنند یا نکنند؛ خدا یار و یاور ماست و روسیاهى براى آن گروه منافق است.

ابن ابى الحدید در ذیل جمله بالا«وَاللَّهِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مَعَ مُحِقٍّ»مى‏گوید: گویا اشاره به حدیث معروف پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله است که فرمود:«أللَّهُمّ أدِرِ الْحَقَّ مَعَهُ حَیْثُ ما

دارَ؛خدایا حق را با او همراه کن هر گونه که حرکت کند»(25) (این حدیث نشان مى‏دهد که امیرمؤمنان على علیه السلام همیشه با حق بود و حق با او بود و او محور گردش حق محسوب مى‏شد.

جالب اینکه ابو موسى بعد از داستان حکمین و رسوایى که به بار آورد در جامعه اسلامى منفور شد و چنان به فراموشى سپرده شد که مورخان درباره محل قبر و تاریخ وفات او اختلاف زیادى دارند.(26)

نکته

شناسایى بیشتر ابوموسى‏

ابوموسى‏ اشعرى شخص عجیبى بود؛ ظاهرالصلاح ولى در باطن مرموز، آشکارا زاهد و بى‏اعتنا به دنیا و در باطن طالب و راغب.

مورخ مشهور، ابن اثیر، در کتاب کامل در حوادث سال بیست و نه هجرى چنین نقل مى‏کند که در این سال عثمان ابوموسى‏ اشعرى را از فرماندارى بصره عزل کرد و سبب عزلش این بود که اهالى منطقه ایزج و جمعى از اکراد در سال سوم خلافت عثمان از اسلام خارج شده، و به کفر پیوستند، ابوموسى فرمان داد که مردم آماده جهاد شوند و از جمله درباره جهاد با پاى پیاده سخنان بلیغى گفت تا آنجا که بعضى از صاحبان مرکب، مرکب خود را رها کردند و آماده شدند با پاى پیاده به میدان جهاد بروند؛ ولى گروه دیگرى گفتند ما عجله نمى‏کنیم ببینیم ابوموسى خود، چه مى‏کند اگر عملش با سخنش هماهنگ بود ما هم همانند او رفتار مى‏کنیم. هنگامى که ابوموسى از قصر دارالاماره خارج شد اموال خود را نیز بر روى چهل استر با خود آورد. جمعى آمدند عنان مرکب او را گرفتند و گفتند

بعضى از این مرکب‏هاى اضافى را در اختیار ما بگذار و تو هم پیاده به میدان جهاد بیا همان‏گونه که ما را توصیه کردى. او با شلاق به مردم زد و گفت: دست از مرکب من بردارید و به راه خود ادامه داد. جمعى نیز نزد عثمان آمدند (و ماجرا را شرح دادند) و از او برکنارى ابوموسى را درخواست کردند. او هم پذیرفت و ابوموسى را عزل کرد.(27)


1) «تَثْبیط» به معناى متوقف ساختن و از کار باز داشتن است‏.

2) «نَدَبَ» از ریشه «نَدْب» به معناى فراخواندن و دعوت کردن براى انجام کارى است‏.

3) سند نامه:نویسنده کتاب مصادر نهج‏البلاغه در ذیل این نامه دسترسى به منبعى براى این نامه جز نهج‏البلاغه نیافته است تنها اظهار امیدوارى مى کند که در مطالعات بعدى‏اش شاید بتواند به منابع دیگرى دست یابد و آن را در اینجا ثبت نماید. نویسنده مزبور تنها به شرح فشرده‏اى از زندگى ابوموسى‏ اشعرى که نامش «عبداللَّه بن قیس» بود قناعت کرده است که ما در پایان تفسیر این نامه اشاره خواهیم کرد.

4) مغازى محمد بن اسحاق بنابر نقل شرح نهج‏البلاغه ابن ابى‏الحدید، ج 14، ص 9.

5) شرح نهج‏البلاغه ابن ابى‏الحدید، ج 17، ص 246.

6) تاریخ طبرى، ج 4، ص 482.

7) «ذَیْل» به معناى دامان و دامنه است‏.

8) «مِئْزَر» در اصل به معناى لنگ یا چیزى است که بر کمر مى‏بندند و به معناى شلوار نیز آمده است و «اشدد مئزرک؛ کمرت را محکم ببند» کنایه از تصمیم جدى بر کارى گرفتن است‏.

9) «حَقَّقَ» از ریشه «تحقیق» به معناى اثبات کردن و تصدیق نمودن چیزى است‏.

10) «انفُذْ» از ریشه «نفوذ» به معناى خارج شدن از چیزى و به سوى دیگرى رفتن است و کنایه از انجام وظیفه نیز آمده است‏.

11) «تَفَشَّلْتَ» از ریشه «فَشَل» بر وزن «عمل» به معناى سستى کردن و تأخیر انداختن و ترسیدن در انجام کارى است‏.

12) مروج الذهب بنا به نقل شرح نهج‏البلاغه علامه شوشترى، ج 10، ص 74.

13) «زُبْد» به معناى چیزى است که روى آب یا روى شیر جمع مى‏شود و به سرشیر، خامه و کره نیز اطلاق‏مى‏گردد.

14) «خاثِر» از ریشه «خَثْر» بر وزن «عصر» به معناى غلیظ شدن گرفته شده و به دوغ غلیظ که به هنگام زدن ماست براى کره گرفته در مشک باقى مى‏ماند «خاثِر» مى‏گویند و تعبیر بالا که امام مى‏فرماید: «زُبْد و خاثِر تو به هم آمیخته مى‏شود» کنایه از این است که تمام زندگى تو به هم مى‏ریزد.

15) «قِعْدَة» به معناى حالت نشستن و یا جاى نشستن است‏.

16) شرح نهج‏البلاغه ابن ابى‏الحدید، ج 14، ص 21.

17) تاریخ طبرى، ج 3، ص 501، حوادث سال 36.

18) «الهُوَیْنَى» مصغر «هَوْنى‏» بر وزن «مولى‏» و آن هم مؤنث «أهْون» و «اهْون» به معناى سست‏تر و آسان‏ترو آرام‏تر است، بنابراین «هوینى‏» به معناى چیز کوچک و ساده و آسان است‏.

19) «الدّاهِیَة» به معناى حادثه عظیم و مصیبت سخت است. از ریشه «دَهْو» بر وزن «محو» به معناى کسى را به مصیبتى گرفتار ساختن گرفته شده است‏.

20) «اعْقِل» از ریشه «عقل» در اصل به معناى زدن پایبند به شتر است که زانوى او را مى‏بندد و قادر به حرکت‏نیست و عقال، طناب مخصوصى است که زانوى شتر را با آن مى‏بندند. و جمله «اعقل عقلک» مفهومش این است که عقل خود را مهار کن و در مسیر صحیح قرار بده و اندیشه خود را به کار گیر.

21) «تَنَحَّ» از ریشه «تَنَحىّ» به معناى کناره‏گیرى کردن و دور شدن و دست کشیدن از کارى گرفته شده و ماده اصلى آن «نحو» به معناى قصد کردن است‏.

22) «رحب» به معناى وسیع بودن و گستردگى و گشایش است‏.

23) «الحَرىّ» به معناى سزاوار و شایسته است از ریشه «حَرى‏» بر وزن «جفا» به معناى سزاوار بودن گرفته شده است‏.

24) محمد، آیه 38.

25) شرح نهج‏البلاغه ابن ابى‏الحدید، ج 17، 249.

26) براى توضیح بیشتر به استیعاب، ج 4، ص 1763 شرح حال «ابوموسى اشعرى» مراجعه شود.

27) کامل ابن اثیر، ج 3، ص 99.