و من کتاب له علیهالسلام
إلى أهْلِ مِصْرَ مَعَ مالِکِ الْأشْتَرِ لَمَّا وَلّاهُ إمارَتَها
از نامههاى امام علیه السلام است
که همراه مالک اشتر براى اهل مصر فرستاد در آن زمان که استاندارى آنجا را به او واگذار کرد.(1)
نامه در یک نگاه
امام علیه السلام در این نامه بعد از حمد و ثناى الهى و شهادت به نبوّت پیامبر اسلام به عنوان یک پیامبر جهانى و جاودانى به چند نکته اشاره مىفرماید:
1. مسأله اختلافى که بعد از پیغمبر اکرم در امر خلافت واقع شد و اینکه حضرت هرگز باور نمىکرد مسلمانان به سراغ کسى جز او بروند، چرا که تنها او از تمام شایستگىهاى خلافت برخوردار بود.
2. در بخش دیگرى از این نامه به بیم از خطراتى که بعد از انحراف خلافت از مسیر اصلى وجود داشت اشاره کرده مىفرماید: چون دیدم اصل اسلام و دین محمد در خطر است پایمال کردن حقم را تحمل کردم و به یارى اسلام برخاستم و به پیشرفت کار مسلمانان کمک کردم.
3. در بخش دیگرى به وضع دشمنان خود (معاویه و اطرافیانش) اشاره کرده، مىگوید: آنها گروهى از فاجران و سفیهان را جمع کردهاند و به ظلم و ستم و فسق و گناه پرداختهاند. اگر تمام روى زمین هم از آنها پر شود من با آنها مبارزه خواهم کرد و بیم نخواهم داشت.
4. در بخش آخر این نامه براى تشجیع و ترغیب اصحاب و یارانش به جهاد، به این نکته اشاره مىفرماید که دشمن شهرهاى شما را یکى پس از دیگرى مىگیرد؛ برخیزید و با او مبارزه کنید.
بخش اوّل
أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بَعَثَ مُحَمَّداً- صلّى اللَّه علیه وآله وسلم- نَذِیراً لِلْعَالَمِینَ، وَمُهَیْمِناً عَلَى الْمُرْسَلِینَ. فَلَمَّا مَضَى علیه السلام تَنَازَعَ الْمُسْلِمُونَ الْأَمْرَمِنْ بَعْدِهِ. فَوَ اللَّهِ مَا کَانَ یُلْقَى فِی رُوعِی وَلَا یَخْطُرُ بِبَالِی، أَنَّ الْعَرَبَ تُزْعِجُ هَذَا الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ صلى الله علیه و آله عَنْ أَهْلِ بَیْتِهِ، وَلَا أَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنِّی مِنْ بَعْدِهِ! فَمَارَاعَنِی إِلَّا انْثِیَالُ النَّاسِ عَلَى فُلَانٍ یُبَایِعُونَهُ، فَأَمْسَکْتُ یَدِی حَتَّى رَأَیْتُرَاجِعَةَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الْإِسْلَامِ یَدْعُونَ إِلَى مَحْقِ دَیْنِ مُحَمَّدٍ- صلى اللَّه علیه وآله وسلم- فَخَشِیتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الْإِسْلَامَ وَأَهْلَهُ أَنْ أَرَى فِیهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً، تَکُونُ الْمُصِیبَةُ بِهِ عَلَیَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلَایَتِکُمُ الَّتِی إِنَّمَا هِیَ مَتَاعُ أَیَّامٍ قَلَائِلَ، یَزُولُ مِنْهَا مَا کَانَ، کَمَا یَزُولُ السَّرَابُ، أَوْ کَمَا یَتَقَشَّعُ السَّحَابُ؛ فَنَهَضْتُ فِی تِلْکَ الْأَحْدَاثِ حَتَّى زَاحَ الْبَاطِلُ وَزَهَقَ، وَاطْمَأَنَّ الدِّینُ وَتَنَهْنَهَ.
ترجمه
اما بعد از حمد و ثناى الهى، خداوند سبحان محمد- صلىاللَّه علیه وآله وسلم- را فرستاد تا بیمدهنده جهانیان و شاهد و حافظ (آیین) انبیا (ى پیشین) باشد؛ ولى هنگامى که آن حضرت که درود بر او باد از جهان رفت مسلمانان درباره خلافت و امارت پس از او به تنازع برخاستند. به خدا سوگند هرگز فکر نمىکردم و به خاطرم خطور نمىکرد که عرب بعد از پیامبر صلى الله علیه و آله این امر خلافت را از اهل بیت او منحرف سازند (و در جاى دیگر قرار دهند و نیز بهخصوص) باور نمىکردم آنها پس از آن حضرت آن را از من دور سازند. تنها چیزى که مرا ناراحت کرد هجوم مردم بر فلان شخص بود که با او بیعت مىکردند (اشاره به
بیعت با ابو بکر بعد از ماجراى سقیفه است) من دست نگه داشتم (و گوشهگیرى را برگزیدم) تا اینکه دیدم گروهى از اسلام بازگشته و مرتد شدهاند و مردم را به نابود کردن دین محمد- صلى اللَّه علیه وآله وسلم- دعوت مىکنند. (اینجا بود که) ترسیدم اگر اسلام و اهلش را یارى نکنم شاهد شکافى در اسلام یا نابودى آن باشم که مصیبتش براى من از رها ساختن خلافت و حکومت بر شما بزرگتر باشد؛ حکومتى که متاع و بهره دوران کوتاه زندگى دنیاست و آنچه از آن بوده است (به زودى) زوال مىپذیرد همانگونه که سراب زائل مىگردد و یا همچون ابرهایى است که (در مدت کوتاهى) پراکنده مىشوند. از این رو من براى دفع این حوادث به پا خاستم و حاکمان وقت (را در برابر توطئه دشمنان) یارى کردم تا باطل از میان رفت و نابود شد و دین از تزلزل باز ایستاد و استوار ماند.
شرح و تفسیر
امام علیه السلام این نامه را همچون بسیارى از نامهها بعد از حمد و ثناى الهى با نبوّت پیغمبر اسلام و اوصاف برجسته او شروع مىکند و مىفرماید: «اما بعد از حمد و ثناى الهى، خداوند سبحان محمد- صلى اللَّه علیه وآله وسلم- را فرستاد تا بیمدهنده جهانیان و شاهد و حافظ (آیین) انبیا (ى پیشین) باشد»؛(أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بَعَثَ مُحَمَّداً صلى الله علیه و آله نَذِیراً لِلْعَالَمِینَ، وَمُهَیْمِناً(2) عَلَى الْمُرْسَلِینَ).
تعبیر به«نَذِیراً لِلْعَالَمِینَ»دلیل روشنى بر جهانى بودن اسلام دارد و حتى اطلاق این کلام به جاودانه بودن این آیین نیز اشاره مىکند و تعبیر به«مُهَیْمِناً عَلَى الْمُرْسَلِینَ»نشان مىدهد که پیغمبر اسلام به تمام آیینهاى آسمانى پیش از خود ایمان داشت و در حفظ ارزشهاى والاى آنها مىکوشید، زیرا واژه«مُهَیْمِناً»هم به معناى حافظ و نگاهبان آمده و هم به معناى شاهد و گواه.
امام علیه السلام ضمناً به این نکته توجّه مىدهد که مسلمانان باید اختلافات خویش را کنار بگذارند تا بتوانند به جهانى بودن اسلام عملًا جامه عمل بپوشانند.
سپس به دنبال این سخن مىفرماید: «ولى هنگامى که آن حضرت که درود بر او باد از جهان رفت مسلمانان درباره خلافت و امارت پس از او به تنازع برخاستند»؛(فَلَمَّا مَضَى علیه السلام تَنَازَعَ الْمُسْلِمُونَ الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ).
اشاره به منازعه و درگیرىهایى است که در سقیفه میان مهاجران و انصار رخ داد که نزدیک بود کار به جاهاى باریک بکشد، هرچند بعضى از مهاجران حاضر در سقیفه با تدبیرى که عمر اندیشید بر مخالفان خود پیروز شدند.
آنگاه امام در ادامه سخن به سراغ نکته اصلى این نامه مىرود و مىفرماید: «به خدا سوگند هرگز فکر نمىکردم و به خاطرم خطور نمىکرد که عرب بعد از پیامبر- که درود خدا بر ایشان و خاندان پاکش باد- این امر خلافت را از اهلبیت او منحرف سازند (و در جاى دیگر قرار دهند و نیز به خصوص) باور نمىکردم آنها پس از آن حضرت آن را از من دور سازند»؛(فَوَ اللَّهِ مَا کَانَ یُلْقَى فِی رُوعِی(3)وَلَا یَخْطُرُ بِبَالِی، أَنَّ الْعَرَبَ تُزْعِجُ هَذَا الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ- صلى اللَّه علیه وآله وسلم- عَنْ أَهْلِ بَیْتِهِ، وَلَا أَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنِّی مِنْ بَعْدِهِ).
اشاره به اینکه از همه لایقتر براى جانشینى پیغمبر، اهلبیت او به طور عام
بودند که به اهداف و نیّات و نظرات وى از همه آشناتر بودند و در میان اهلبیت علیهم السلام به طور خاص کسى از من لایقتر براى این مقام نبود.
جالب اینکه ابن ابىالحدید معتقد است این سخن دلیل بر عدم وجود نص درباره امر ولایت و خلافت بوده در حالى که مىتوان با این عبارت عکس آنچه را او گفته، نتیجه گرفت، زیرا نصوص متعددى درباره اهل بیت (مانند حدیث ثقلین و …) و نصوص فراوانى درباره شخص على علیه السلام (مانند حدیث غدیر، منزلت، یوم الدار و …) چنان بود که غالباً آن را از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله شنیده بودند و اضافه بر آن، لیاقتهاى معنوى و جسمانى على علیه السلام را نیز مىدانستند، بنابراین امام توجّه مىدهد که با آن همه نصوص و لیاقتها چگونه امر خلافت را از مسیر اصلىاش تغییر داده و به غیر اهلش سپردهاند!
سپس مىافزاید: «تنها چیزى که مرا ناراحت کرد هجوم مردم بر فلان شخص بود که با او بیعت مىکردند (اشاره به بیعت با ابو بکر بعد از ماجراى سقیفه است) من دست نگه داشتم (و گوشهگیرى را برگزیدم) تا اینکه دیدم گروهى از اسلام، بازگشته و مرتد شدهاند و مردم را به نابود کردن دین محمد صلى الله علیه و آله دعوت مىکنند»؛(فَمَا رَاعَنِی إِلَّا انْثِیَالُ(4) النَّاسِ عَلَى فُلَانٍ یُبَایِعُونَهُ، فَأَمْسَکْتُ یَدِی حَتَّى رَأَیْتُرَاجِعَةَ(5) النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الْإِسْلَامِ یَدْعُونَ إِلَى مَحْقِ دَیْنِ مُحَمَّدٍ صلى الله علیه و آله).
اشاره به اینکه هنگامى که دیدم مردم در مسأله خلافت راه خلافى را بر اثر تبلیغات این و آن انتخاب کردهاند چارهاى جز سکوت و کنارهگیرى ندیدم؛ اما ناگهان دیدم اوضاع دگرگون شد و دشمنان اسلام به پا خاستند و اگر سکوت کنم
و به یارى مسلمانان وفادار برنخیزم خطر جدى است.
لذا در ادامه سخن مىافزاید: «(اینجا بود که) ترسیدم اگر اسلام و اهلش را یارى نکنم شاهد شکافى در اسلام یا نابودى آن باشم که مصیبتش براى من از رها ساختن خلافت و حکومت بر شما بزرگتر باشد؛ حکومتى که متاع و بهره دوران کوتاه زندگى دنیاست و آنچه از آن بوده است (به زودى) زوال مىپذیرد همانگونه که سراب زائل مىگردد و یا همچون ابرهایى است که (در مدت کوتاهى) پراکنده مىشود»؛(فَخَشِیتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الْإِسْلَامَ وَأَهْلَهُ أَنْ أَرَى فِیهِ ثَلْماً(6) أَوْ هَدْماً، تَکُونُ الْمُصِیبَةُ بِهِ عَلَیَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلَایَتِکُمُ الَّتِی إِنَّمَا هِیَمَتَاعُ أَیَّامٍ قَلَائِلَ، یَزُولُ مِنْهَا مَا کَانَ، کَمَا یَزُولُ السَّرَابُ، أَوْ کَمَا یَتَقَشَّعُ(7)السَّحَابُ).
این سخن اشاره به قیام «اصحاب ردّه» است و به گفته مرحوم مغنیّه در شرح نهجالبلاغه، خلاصه ماجرا چنین بود که شخصى به نام طلیحه در زمان حیات پیغمبر ادعاى نبوّت کرد پیامبر ضرار بن الاوس را (با گروهى از مسلمانان) به نبرد با او فرستاد. او فرار کرد و وضعش به ضعف گرایید؛ ولى بعد از رحلت پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله به سبب کثرت مرتدین، نیرومند شد و تصمیم گرفت با کمک آنها مدینه را اشغال کند. ابن اثیر در حوادث سنه یازده هجرى مىنویسد: جمعیت عرب مرتد شدند و سرزمین حجاز بعد از وفات رسول اللَّه یکپارچه آتش شد و هر قبیلهاى به طور عموم و یا جمعى از آنها راه ارتداد پیش گرفتند مگر قبیله «قریش» و «ثقیف» و جریان مسیلمه و طلیحه شدّت یافت.
آنگاه مغنیه مىافزاید: هنگامى که مسلمانان از نیّت طلیحه و قصد اشغال مدینه بهوسیله او آگاه شده همگى دست به دست هم دادند تا با او بجنگند و امام امیرمؤمنان علیه السلام نیز از گوشه عزلت بیرون آمد و در محلى نزدیک به مدینه در برابر آنها موضع گرفت و دیگران به امام پیوستند و به او اقتدا کردند. طلیحه شبانه به مدینه حمله کرد و مسلمانان در کمین او بودند؛ لشکر او را از هم متلاشى ساختند و گروهى را کشتند و به هیچ یک از مسلمانان آسیب نرسید. طلیحه فرار کرد و یارانش بعد از یقین به کذب او پراکنده شدند و او به نواحى شام رفت و اظهار توبه و اسلام کرد تا از قتل در امان باشد. هنگامى که ابوبکر از دنیا رفت به مدینه آمد و با عمر بیعت نمود.(8)
این ماجرا را طبرى در تاریخ خود به طور مشروح در حوادث پس از رحلت پیغمبر اکرم در حوادث سال یازدهم آورده است.
امام باقر علیه السلام در حدیث پرمعنایى مىفرماید:«إِنَّ النَّاسَ لَمَّا صَنَعُوا مَا صَنَعُوا إِذْ بَایَعُوا أَبَا بَکْرٍ لَمْ یَمْنَعْ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام مِنْ أَنْ یَدْعُوَ إِلَى نَفْسِهِ إِلَّا نَظَراً لِلنَّاسِ وَتَخَوُّفاً عَلَیْهِمْ أَنْ یَرْتَدُّوا عَنِ الْإِسْلَامِ فَیَعْبُدُوا الْأَوْثَانَ وَلَا یَشْهَدُوا أَنْ لَاإِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَأَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه و آله وَکَانَ الْأَحَبَّ إِلَیْهِ أَنْ یُقِرَّهُمْ عَلَى مَا صَنَعُوا مِنْ أَنْ یَرْتَدُّوا عَنْ جَمِیعِ الْإِسْلَام؛اگر امیرمؤمنان سکوت فرمود و مردم را به سوى خویش دعوت نکرد تنها به این سبب بود که ملاحظه حال مردم را فرمود که مبادا از اسلام مرتدّ بشوند و به سوى بت پرستى روى آورند و شهادت به وحدانیت خداوند و نبوّت پیغمبر اسلام را ترک گویند و آن حضرت مصلحت در این دید که آنها را بر انحرافى که در امر خلافت داشتند رها سازد مبادا تمام اسلام را ترک گویند».(9)
تعبیر امام از مسأله حکومت و ولایت به «سراب» و یا «ابرهایى که به سرعت متلاشى مىشوند» تشبیهات جالبى است که از ناپایدارى زندگى دنیا و مقامها و مواهب آن پرده بر مىدارد. سراب، نه فقط به هنگامى که انسان به سراغش مىرود به زودى از دیدگان محو مىشود، بلکه اساساً امرى خیالى و توهمى است که از خطاى باصره پیدا مىشود. همچنین ابرهایى که رگبار مىزنند و به سرعت عبور مىکنند گرچه موقتاً سایهاى آرامبخش و آبى که مایه حیات است با خود دارند؛ ولى دوران عمرشان کوتاه و بسیار زودگذر است.
در اینجا این سؤال پیش مىآید که چگونه امام ولایت و خلافت را به عنوان متاع زودگذر دنیا و حقى شخصى که از آن حضرت غصب شده مىداند با اینکه جانشینى پیامبر و به تعبیر دیگر امامت مقام والاى روحانى است که بهعنوان مسئولیت و وظیفهاى الهى بر دوش امام افکنده مىشود، همچون نبوّت براى پیامبر اسلام، بنابراین صبغه دنیایى ندارد که زودگذر و زوالپذیر باشد.
شبیه این تعبیر در موارد دیگرى از نهجالبلاغه دیده مىشود و ممکن است براى خوانندگان ایجاد توهم کند که امام علیه السلام به خلافت همچون مقامى شخصى و دنیایى مىنگریست؟ پاسخ این سؤال آن است که امام از دیدگاه مدعیان خلافت سخن مىگوید. بدون شک آنها براى کسب مقام و برترى جویى به سراغ آن رفتند و درک نمىکردند که این مقامى شخصى و دنیوى نیست. افزون بر این دریغ داشتن این مقام از امام علیه السلام هم غصب حقوق مردم و سبب محرومیتشان از این موهبت الهى بود و هم اهانتى به ارزشهاى وجودى امام محسوب مىشد.
سرانجام حضرت در پایان این بخش از نامه مىفرماید: «از این رو من براى
دفع این حوادث به پا خاستم و حاکمان وقت (را در برابر توطئه دشمنان) یارى کردم تا باطل از میان رفت و نابود شد و دین از تزلزل باز ایستاد و استوار ماند»؛(فَنَهَضْتُ فِی تِلْکَ الْأَحْدَاثِ حَتَّى زَاحَ(10) الْبَاطِلُ وَزَهَقَ(11)، وَاطْمَأَنَّ الدِّینُوَتَنَهْنَهَ(12)).
بخش دوم
وَمِنْهُ: إِنِّی وَاللَّهِ لَوْ لَقِیتُهُمْ وَاحِداً وَهُمْ طِلَاعُ الْأَرْضِ کُلِّهَا مَا بَالَیْتُ وَلَا اسْتَوْحَشْتُ، وَإِنِّی مِنْ ضَلَالِهِمُ الَّذِی هُمْ فِیهِ وَالْهُدَى الَّذِی أَنَا عَلَیْهِ لَعَلَى بَصِیرَةٍ مِنْ نَفْسِی وَیَقِینٍ مِنْ رَبِّی. وَإِنِّی إِلَى لِقَاءِ اللَّهِ لَمُشْتَاقٌ وَحُسْنِ ثَوَابِهِ لَمُنْتَظِرٌ رَاجٍ؛ وَلَکِنَّنِی آسَى أَنْ یَلِیَ أَمْرَ هَذِهِ الْأُمَّةِ سُفَهَاؤُهَا وَفُجَّارُهَا، فَیَتَّخِذُوا مَالَ اللَّهِ دُوَلًا، وَعِبَادَهُ خَوَلًا وَالصَّالِحِینَ حَرْباً، وَالْفَاسِقِینَ حِزْباً، فَإِنَّ مِنْهُمُ الَّذِی قَدْ شَرِبَ فِیکُمُ الْحَرَامَ، وَجُلِدَ حَدّاً فِی الْإِسْلَامِ، وَإِنَّ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ یُسْلِمْ حَتَّى رُضِخَتْ لَهُ عَلَى الْإِسْلَامِ الرَّضَائِخُ. فَلَوْ لَاذَلِکَ مَا أَکْثَرْتُ تَأْلِیبَکُمْ وَتَأْنِیبَکُمْ، وَجَمْعَکُمْ وَتَحْرِیضَکُمْ، وَلَتَرَکْتُکُمْ إِذْ أَبَیْتُمْ وَوَنَیْتُمْ. أَ لَاتَرَوْنَ إِلَى أَطْرَافِکُمْ قَدِ انْتَقَصَتْ وَإِلَى أَمْصَارِکُمْ قَدِ افْتُتِحَتْ وَإِلَى مَمَالِکِکُمْ تُزْوَى، وَإِلَى بِلَادِکُمْ تُغْزَى! انْفِرُوا رَحِمَکُمُ اللَّهُ إِلَى قِتَالِ عَدُوِّکُمْ، وَلَا تَثَّاقَلُوا إِلَى الْأَرْضِ فَتُقِرُّوا بِالْخَسْفِ، وَتَبُوءُوا بِالذُّلِّ، وَیَکُونَ نَصِیبُکُمُ الْأَخَسَّ، وَإِنَّ أَخَا الْحَرْبِ الْأَرِقُ، وَمَنْ نَامَ لَمْ یُنَمْ عَنْهُ، وَالسَّلَامُ.
ترجمه
بخش دیگرى از این نامه: به خدا سوگند من اگر تنها با آنها (دشمنان) روبهرو شوم در حالى که تمام روى زمین را پر کرده باشند، باکى ندارم و وحشت به خود راه نمىدهم و من از آن گمراهى که آنها در آن هستند و هدایتى که من بر آنم کاملًا آگاهم و به پروردگارم یقین دارم (و به همین دلیل در مبارزه با آن گمراهان کمترین تردید به خود راه نمىدهم). من مشتاق (شهادت و) لقاى پروردگارم و به پاداش نیکش منتظر و امیدوارم؛ ولى (مىکوشم زنده بمانم و بر آنها پیروز شوم،
زیرا) از این اندوهگینم که حکومت این دولت به دست سفیهان و بىخردان و فاجران و نابکاران بیفتد و در نتیجه بیتالمال را به غارت ببرند و بندگان خدا را برده و اسیر خویش سازند، با صالحان نبرد کنند و فاسقان را همدست و حزب خود سازند، زیرا در این گروه فردى است که مرتکب شرب خمر شده بود و حد اسلام بر او جارى شد و برخى از آنها اسلام را نپذیرفتند تا عطاهایى براى آنها تعیین شد. اگر براى این جهات نبود تا این اندازه شما را بر قیام در برابر آنها تشویق نمىکردم و به سستى در کار سرزنش و توبیخ نمىنمودم و در گردآورى و تحریک شما نمىکوشیدم، بلکه اگر سستى و فتورى از خود نشان مىدادید رهایتان مىساختم. آیا نمىبینید مناطق اطراف شما گرفته شده و شهرهایتان تحت تسلط دشمن قرار گرفته و کشورهاى شما (یکى بعد از دیگرى) تسخیر مىشود و شهرهایتان به میدان جنگ دشمن مبدل گشته؟ خداوند شما را رحمت کند. براى نبرد با دشمن خود کوچ کنید و زمینگیر نشوید (و سستى و تنبلى به خود راه ندهید) که زیردست خواهید شد و تن به ذلت و خوارى خواهید داد و بهره زندگى شما از همه پستتر خواهد بود (آرى) آنکه مرد جنگ است همیشه بیدار است و کسى که به خواب رود (و از دشمن غافل شود باید بداند) دشمن او در خواب نخواهد بود و از او غافل نخواهد شد. والسلام.
شرح و تفسیر
امام علیه السلام در این بخش از نامه به نکته مهمى اشاره مىکند که هرگز در برابر دشمنان او که دشمنان اسلام و قرآنند سکوت نخواهد کرد و به مبارزه آنها برمىخیزد، هرچند تنها باشد و آنها تمام زمین را پر کنند. مىفرماید: «به خدا سوگند من اگر تنها با آنها (دشمنان) روبهرو شوم در حالى که تمام روى زمین را پر کرده باشند، باکى ندارم و وحشت به خود راه نمىدهم»؛(إِنِّی وَاللَّهِ لَوْ لَقِیتُهُمْ
وَاحِداً وَهُمْ طِلَاعُ(13) الْأَرْضِ کُلِّهَا مَا بَالَیْتُ وَلَا اسْتَوْحَشْتُ).
این نهایت شجاعت و ایمان امام را به هدف و مقصودش نشان مىدهد همانگونه که در نامه «عثمان بن حنیف» نیز گذشت که مىفرماید:«وَاللَّهُ لَوْ تَظاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلى قِتالی لَما وَلَّیْتُ عَنْها؛به خدا سوگند اگر تمام عرب به پیکار من برخیزند من پشت به میدان نبرد نخواهم کرد».
سپس دو دلیل براى این مطلب بیان مىکند، در دلیل اوّل مىفرماید: «من از آن گمراهى که آنها در آن هستند و هدایتى که من بر آنم کاملًا آگاهم و به پروردگارم یقین دارم (و به همین دلیل در مبارزه با آن گمراهان کمترین تردید به خود راه نمىدهم)»؛(وَإِنِّی مِنْ ضَلَالِهِمُ الَّذِی هُمْ فِیهِ وَالْهُدَى الَّذِی أَنَا عَلَیْهِ لَعَلَى بَصِیرَةٍ مِنْ نَفْسِی وَیَقِینٍ مِنْ رَبِّی).
سپس دلیل دوم را بیان مىدارد و مىفرماید: «من مشتاق (شهادت و) لقاى پروردگارم و به پاداش نیکش منتظر و امیدوارم»؛(وَإِنِّی إِلَى لِقَاءِ اللَّهِ لَمُشْتَاقٌ وَحُسْنِ ثَوَابِهِ لَمُنْتَظِرٌ رَاجٍ).
بنابراین عشق به شهادت و ثوابهاى عظیمى که خداوند نصیب شهیدان راهش مىکند مرا بر این مىدارد که از کثرت دشمن و تنهایى خودم کمترین وحشتى نداشته باشم.
آنگاه امام علیه السلام در ادامه سخن مىافزاید: «ولى (مىکوشم زنده بمانم و بر آنها پیروز شوم، زیرا) از این اندوهگینم که حکومت این دولت به دست سفیهان و بىخردان و فاجران و نابکاران بیفتد و در نتیجه بیتالمال را به غارت ببرند و بندگان خدا را برده و اسیر خویش سازند، با صالحان نبرد کنند و فاسقان را همدست و حزب خود سازند»؛(وَلَکِنَّنِی آسَى(14) أَنْ
یَلِیَ(15) أَمْرَ هَذِهِ الْأُمَّةِ سُفَهَاؤُهَا وَفُجَّارُهَا، فَیَتَّخِذُوا مَالَ اللَّهِ دُوَلًا(16)، وَعِبَادَهُ خَوَلًا(17)وَالصَّالِحِینَ حَرْباً(18)، وَالْفَاسِقِینَ حِزْباً).
به تعبیر دیگر، امام علیه السلام گرچه عاشق شهادت بوده ولى حتىالامکان نمىخواسته شهید شود، بلکه زنده بماند و جلوى سیطره نااهلان را بر حکومت اسلامى بگیرد.
«فُجّار»؛ (فاجران) اشاره به معاویه و همدستان اوست و «سفهاء» اشاره به لشکریان ناآگاهى است که دنبال اهداف او حرکت مىکردند.
جمله«یَتَّخِذُوا مَالَ اللَّهِ دُوَلًا، وَعِبَادَهُ خَوَلًا»اشاره به انجام کارهایى شبیه دوران خلافت عثمان است که بیتالمال به دست گروهى از اقوام و خویشان او افتاد و دست به دست مىگردید و افراد ناصالح را به فرماندارى بلاد منصوب کرده بود که مردم را به زنجیر کشیده بودند، با اصحاب صالح پیغمبر نبرد مىکردند و فاسقان را جزء حزب خود قرار داده بودند.
امام علیه السلام در ادامه این سخن انگشت روى نقطه ضعف روشن آنها گذارده مىفرماید: «زیرا در این گروه فردى است که مرتکب شرب خمر شده بود و حد اسلام بر او جارى شد»؛(فَإِنَّ مِنْهُمُ الَّذِی قَدْ شَرِبَ فِیکُمُ الْحَرَامَ، وَجُلِدَ حَدّاً فِی الْإِسْلَامِ).
اشاره به «ولید بن عقبه» است که در زمان عثمان والى کوفه بود و شرب خمر
کرد و مست ولا یعقل به گونهاى که نماز صبح را به جاى دو رکعت چهار رکعت خواند و سپس رو به جمعیت کرد و گفت: اگر بخواهید باز هم بیشتر بخوانم.شاهدان و گواهان نزد عثمان آمدند و بر شرب خمر او گواهى دادند و على علیه السلام حد را بر او جارى کرد.(19)
آنگاه امام علیه السلام به مورد دیگرى از خلافکارىهاى آنها اشاره کرده مىفرماید:«و برخى از آنها اسلام را نپذیرفتند تا عطاهایى براى آنها تعیین شد»؛(وَإِنَّ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ یُسْلِمْ حَتَّى رُضِخَتْ لَهُ عَلَى الْإِسْلَامِ الرَّضَائِخُ(20)).به گفته ابن ابىالحدید در شرح نهجالبلاغه خود این جمله اشاره به ابوسفیان و معاویه و برادر او و جمعى دیگر است که تا کمکهاى مالى به آنها نشد در برابر اسلام سر فرود نیاوردند.(21)آنگاه امام در پایان این سخن مىافزاید: «اگر براى این جهات نبود تا این اندازه شما را بر قیام در برابر آنها تشویق نمىکردم و به سستى در کار سرزنش و توبیخ نمىنمودم و در گردآورى و تحریک شما نمىکوشیدم، بلکه اگر سستى و فتورى از خود نشان مىدادید رهایتان مىساختم»؛(فَلَوْ لَاذَلِکَ مَا أَکْثَرْتُ تَأْلِیبَکُمْ(22) وَتَأْنِیبَکُمْ(23)، وَجَمْعَکُمْ وَتَحْرِیضَکُمْ، وَلَتَرَکْتُکُمْ إِذْ أَبَیْتُمْ وَوَنَیْتُمْ(24)).
اشاره به اینکه تمام این جوش و خروش من براى مبارزه با دشمنان به سبب خطر مهمى است که از بازماندگان دوران جاهلیت نسبت به اسلام مىبینم و بیم
دارم آنها بر مردم مسلط شوند و مردم را به دوران کفر باز گردانند.
مقصود از جمله«وَلَتَرَکْتُکُمْ إِذْ أَبَیْتُمْ وَوَنَیْتُمْ»این است که اگر از تأثیر سخنم در شما مأیوس شوم شما را رها خواهم ساخت.
سپس در پایان این نامه امام علیه السلام براى تشویق آنها بر جهاد با دشمن و تحریک حمیت و غیرت دینى آنها تعبیرات تکان دهندهاى دارد و مىفرماید: «آیا نمىبینید مناطق اطراف شما گرفته شده و شهرهایتان تحت تسلط دشمن قرار گرفته و کشورهاى شما (یکى بعد از دیگرى) تسخیر مىشود و شهرهایتان به میدان جنگ دشمن مبدل گشته»؛(أَ لَاتَرَوْنَ إِلَى أَطْرَافِکُمْ(25) قَدِ انْتَقَصَتْ(26) وَإِلَىأَمْصَارِکُمْ قَدِ افْتُتِحَتْ وَإِلَى مَمَالِکِکُمْ تُزْوَى(27)، وَإِلَى بِلَادِکُمْ تُغْزَى!).
اشاره به اینکه کدام مسلمان است که این حوادث دردناک را بشنود یا ببیند و ساکت بنشیند و تماشا کند و کدام انسان شرافتمند و با غیرت است که به دشمن خود اجازه دهد اینگونه در منطقه او به ویرانگرى و غارتگرى بپردازد؛ نه غیرت اسلامى اجازه مىدهد و نه شرافت انسانى که افراد در چنین ماجرایى سکوت کنند و تن به ذلت دهند.
حضرت به دنبال آن مىفرماید: «خداوند شما را رحمت کند. براى نبرد با دشمن خود کوچ کنید و زمینگیر نشوید (و سستى و تنبلى به خود راه ندهید) که زیردست خواهید شد و تن به ذلت و خوارى خواهید داد و بهره زندگى شما از همه پستتر خواهد بود (آرى) آنکه مرد جنگ است همیشه بیدار است و کسى که به خواب رود (و از دشمن غافل شود باید بداند) دشمن او در خواب نخواهد بود و از او غافل نخواهد شد. و السلام»؛(انْفِرُوا رَحِمَکُمُ اللَّهُ إِلَى قِتَالِ عَدُوِّکُمْ، وَلَا
تَثَّاقَلُوا(28) إِلَى الْأَرْضِ فَتُقِرُّوا(29) بِالْخَسْفِ(30)، وَتَبُوءُوا(31) بِالذُّلِّ، وَیَکُونَ نَصِیبُکُمُالْأَخَسَّ، وَإِنَّ أَخَا الْحَرْبِ الْأَرِقُ(32)، وَمَنْ نَامَ لَمْ یُنَمْ عَنْهُ، وَالسَّلَامُ).
اینها همه اشاره به واقعیتى است که در آیات قرآن و روایات اسلامى درباره جهاد به آن اشاره شده است: عزت، سعادت و حیات جاویدان در جهاد و شهادت پر افتخار، و ذلت، خوارى و روسیاهى در دنیا و آخرت در ترک جهاد با دشمن.
نکته
هوشیارى در مقابل دشمن
جمله«وَلَا تَثَّاقَلُوا»در واقع بر گرفته از آیه 38 سوره توبه است که مىفرماید:««یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ما لَکُمْ إِذا قِیلَ لَکُمُ انْفِرُوا فی سَبِیلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ أَ رَضیتُمْ بِالْحَیاةِ الدُّنْیَا مِنَ الْآخِرَةِ فَمَا مَتاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا فِی الْآخِرَةِ إِلَّا قَلِیلٌ»؛ اى کسانى که ایمان آوردهاید! چرا هنگامى که به شما گفته مىشود: در راه خدا (بهسوى میدان جهاد) حرکت کنید بر زمین سنگینى مىکنید (و سستى به خرج مىدهید؟!) آیا به زندگى دنیا به جاى آخرت راضى شدهاید؟! با آنکه متاع زندگى دنیا در برابر آخرت جز اندکى نیست».
جمله«إِنَّ أَخَا الْحَرْبِ الْأَرِقُ»شبیه دستورى است که در قرآن مجید در مورد جنگجویان آمده است که حتى به هنگام نماز در کنار میدان جنگ دستور مىدهد هوشیارى خود را با همراه داشتن اسلحه در حال نماز حفظ کنند؛ مىفرماید:««وَلْیَأْخُذُوا حِذْرَهُمْ وَأَسْلِحَتَهُم وَدَّ الَّذینَ کَفَرُوا لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِکُمْ وَأَمْتِعَتِکُمْ فَیَمیلُونَ عَلَیْکُمْ مَّیْلَةً واحِدَةً»؛ آنها باید وسایل دفاعى و سلاحهایشان را (در حال نماز با خود) برگیرند؛ (زیرا) کافران آرزو دارند که شما از سلاحها و وسایل خود غافل شوید تا یکباره به شما هجوم آورند».(33)
اینها همه نشان مىدهد که مسلمانان در هر زمان و مکان و در هر شرایطى که باشند هوشیارى خود را در مقابل دشمن حفظ کنند و این کلام مولا را که مىتواند شعارى براى همیشه باشد فراموش نکنند که فرمود:«وَمَنْ نامَ لَمْ یُنَمْ عَنْه؛آن کس که در خواب فرو رود باید بداند که دشمن در خواب نیست و از او غافل نخواهد شد».
اهمّیّت این دستور در عصر و زمان ما از هر عصر و زمانى بیشتر است، زیرا دشمن تهاجم را در جهات مختلف شروع کرده است؛ نه تنها در جهات نظامى، بلکه در جهات فرهنگى از طریق شبههافکنى و ایجاد تزلزل در مبانى اعتقادى و از طریق نشر فساد و ایجاد آلودگىهاى اخلاقى با تمام قدرت به میدان وارد شده حتى عوامل زیادى را در داخل مسلمانان با هزینههاى سنگین انتخاب کرده است. باید بدانیم که در برابر لحظهاى غفلت از این برنامههاى تخریبى هزینههاى گزافى باید پرداخت.
از جمله شگردهاى دشمن، ایجاد فرقههاى انحرافى است؛ آنها مىدانند که در جوامع مذهبى به خصوص بعد از آشکار شدن بىمحتوایى مکتبهاى مادى، علاقه عمیقى به مذهب بهوجود آمده است. آنها یک سلسله فرقههاى دروغین
عرفانى ساختهاند که هم اختلاف و تفرقه ایجاد کنند و هم انسانهاى با ایمان را از اصول صحیح مذهب دور سازند و به عوامل تخدیر تبدیل کنند.
به گفته بعضى از آگاهان در این چهل سال اخیر در عصر ما دو هزار فرقه عرفان انحرافى در آمریکا و دو هزار فرقه دیگر در اروپا به وجود آمده است و عجیب اینکه کمتر قدر مشترکى با هم دارند و به یقین عامل اصلى پیدایش آنها جهانخواران اند که مىخواهند مذاهب آسمانى را که مانعى در برابر منافع نامشروعشان است از راه خود بردارند.
بسیارى از این فرقهها به شرق اسلامى منتقل شده و فرقههاى دیگرى نیز بر آن افزودهاند.(34)
1) سند نامه:نویسنده کتاب مصادر نهجالبلاغه در اینجا مىگوید: در شرح خطبه 26 نوشتیم که جماعتى از یاران امیرمؤمنان على علیه السلام از آن حضرت درخواست کردند عقیده خود را درباره خلفاى پیشین بیان فرماید و این در زمانى بود که عمرو بن عاص «مصر» را در اختیار گرفته بود و (نماینده امیرمؤمنان على علیه السلام) محمد بن ابىبکر را به قتل رساند. امام فرمود: آیا اکنون جاى اینگونه سؤالات است در حالى که مصر را گرفتهاند و شیعیان مرا کشتهاند؟ سپس فرمود: من نامهاى به شما مىدهم که پاسخ سؤالات شما را در آن نوشتهام و از شما مىخواهم حقى را که از من ضایع کردهاید حفظ کنید. سپس نامهاى به آنها داد که اکثر آنچه مرحوم سیّد رضى در نامه مورد بحث آورده در آن نامه است و ما در آنجا مصادر نامه را ذکر کردهایم، بنابراین آنچه در عنوان نامه مورد بحث دیده مىشود که امام آن را به اهل مصر همراه با مالک اشتر فرستاد یا به این معناست که نخست مخاطب نامه اهل مصر بودهاند سپس اهل عراق سؤال کردهاند و امام نامه را بر آنها نیز خوانده و حوادثى را که بعداً بوجود آمده بود بر آن افزود و یا اینکه اشتباهى از مرحوم سید رضى رحمه الله رُخ داده است (مصادر نهجالبلاغه، ج 3، ص 448).ولى به نظر مىرسد که امام دو نامه مرقوم داشته بود یکى براى اهل عراق و دیگرى براى اهل مصر که در بخشى از مطالب با هم مشابه بودند و بعید به نظر مىرسد که سیّد رضى در اینجا به این روشنى اشتباهى کرده باشد.اما اینکه چگونه این نامه که همراه مالک اشتر فرستاده شد به دست ما و دیگران رسیده؟ یا به سبب آن است که در اشیایى که همراه مالک بوده پس از شهادت او یافتهاند و یا نسخه دیگرى از آن نزد امام بوده و بعد از آن حضرت در اختیار اصحاب و یارانش قرار گرفته است.نویسنده مصادر در ذیل خطبه 26 که در بالا به آن اشاره شد تصریح مىکند که این خطبه را جماعتى از کسانى که پیش از مرحوم سید رضى مىزیستند با مقدارى اضافات یا کاستىهایى نقل کردهاند از جمله: ابراهیم بن هلال ثقفى در کتاب الغارات و ابن قتیبه در کتاب الامامة والسیاسة و طبرى در کتاب المسترشد و کلینى در الرسائل (بنا به نقل سیّد بن طاووس در کشفالمحجه) و عجب اینکه غالبشان آن را به صورت خطبه ذکر کردهاند در حالى که در محل بحث به صورت نامه آمده است و این خود نشان مىدهد که این دو از یکدیگر جدا بوده است، هرچند مضامین آنها تا حد قابل ملاحظهاى مشابه یکدیگر است.
2) «مُهَیْمِن» درباره ریشه این واژه در میان ارباب لغت دو قول وجود دارد: بعضى آن را از ریشه «هیمن» مىدانند که به معناى مراقبت و حفظ و نگاهدارى است و بعضى آن را از ریشه «ایمان» مىدانند که همزه آن تبدیل به هاء شده سپس الف آن حذف گردیده و در این صورت «هیمن» به معناى آرام بخشیدن است، بنابراین طبق تفسیر اوّل «مُهَیْمِن» به کسى گفته مىشود که بر چیزى مسلّط است و از آن مراقبت و نگاهدارى مىنماید و به معناى دوم به کسى گفته مىشود که سبب آرامش اشخاص یا اشیایى مىگردد و مناسب در اینجا همان معناى اوّل است.
3) «رُوع» به معناى قلب، جان، عقل و فکر است از ریشه «رَوْع» بر وزن «نوع» به معناى فزع و اضطرابگرفته شده که کانون آن قلب آدمى است.
4) «انْثیال» به معناى هجوم آوردن و حرکت ناگهانى به سوى چیز یا شخصى است از ریشه «ثَوْل» بر وزن «قول» گرفته شده است.
5) «راجِعَة» به معناى بازگشت کننده و تأنیث آن به سبب تقدیر لفظ «طائفة» است. در تقدیر چنین بوده: «طائفةً راجِعةً مِنَ النّاسِ» و اشاره به گروه منافقان است که در آغاز، ایمان به پیغمبر اسلام آورده بودند و بعد از رحلت پیغمبر از اسلام برگشتند.
6) «ثَلْم» به معناى شکاف و گاه به معناى بىحرمتى نیز آمده است. در اینجا مراد شکاف در پیکر آیین اسلاماست.
7) «یَتَقَشَّعُ» از ریشه «قَشْع» بر وزن «مشق» به معناى پراکندن و متلاشى ساختن است و چون به باب تفعلرود معناى لازم پیدا مىکند و به معناى از هم متلاشى شدن است.
8) فى ظلال نهجالبلاغه، ج 4، ص 150.
9) کافى، ج 8، ص 295، ح 454.
10) «زاحَ» از ریشه «زَواح» بر وزن «زوال» به معناى زایل شدن و دور گشتن است. این واژه گاهى به صورتاجوف یائى نیز آمده است.
11) «زَهَقَ» از ریشه «زهوق» بر وزن «حقوق» به معناى از بین رفتن و نابود شدن گرفته شده و در مورد چیزى گفته مىشود که به طور کامل محو و نابود گردد.
12) «تَنَهْنَهَ» از ریشه «نهنهه» بر وزن «همهمه» به معناى باز داشتن و جلوگیرى کردن و گاه به معناى ثابت و استوار ماندن به کار مىرود و در جمله بالا به همین معناست.
13) «طِلاع» به معناى فراگیر و پرکننده است و از طلوع آفتاب گرفته شده که همه جا را پر مىکند.
14) «آسى» (صیغه متکلم وحده) از ریشه «أسىً» بر وزن «رسن» به معناى حزن و اندوه گرفته شده است؛ یعنى غمگین مىشوم.
15) «یَلِىَ» یعنى حکومت را بر عهده بگیرد از ریشه «ولایت» به معناى سرپرستى کردن و حکومت کردن گرفتهشده است.
16) «دُوَل» به چیزهایى گفته مىشود که دست به دست مىگردد، جمع «دَولة» و مال را از این جهت دولت مىگویند که دست به دست مىشود و همچنین حکومتها را که دست به دست مىشوند دولت مىگویند. (دُولة به ضم دال نیز همین معنا را دارد بعضى معتقد به تفاوتهایى بین «دَولة» و «دُولة» هستند).
17) «خَوَل» به معناى برده و خدمتگذار است. این واژه هم بر مفرد اطلاق مىشود و هم بر جمع از ریشه «خَوْل» بر وزن «حول» که به معناى سرکشى و مراقبت مداوم از چیزى است گرفته شده و چون بردگان و خدمتگذاران، از امور صاحبان خود سرکشى و مراقبت مىکنند این واژه بر آنها اطلاق شده است.
18) «حَرْب» به معناى جنگ و نیز به معناى دشمن آمده است و در جمله بالا معناى دوم مناسب است.
19) براى توضیح بیشتر به کتابهاى معروفى همچون استیعاب ابن عبد ربه و اسدالغابه در شرح حال «ولید بن عقبة» مراجعه شود.
20) «رضائخ» جمع «رضیخة» بر وزن «غریبه» به معناى عطایى است که به کسى مىدهند و گاه به معناى عطاى قلیل و کم آمده است.
21) شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحدید، ج 17، ص 226.
22) «تَألیب» به معناى جمعکردن و گردآوردن و تشویق به اجتماع نمودن است.
23) «تَأنیب» به معناى توبیخ شدید است.
24) «وَنَیْتُم» از ریشه «ونى» به معناى سستى کردن و به ضعف گراییدن گرفته شده است.
25) «اطراف» در اینجا به معناى نواحى کشور است.
26) «انْتَقَصَتْ» یعنى از دست رفته از ریشه «نقص» گرفته شده است.
27) «تُزْوى» از ریشه «زَىّ» بر وزن «حىّ» به معناى دور کردن و جمع و قبض نمودن چیزى است.
28) «لا تَثّاقَلُوا» از ریشه «ثِقْل» به معناى سنگینى گرفته شده و در موردى به کار مىرود که انسان تمایل بهماندن در جایى داشته باشد و حاضر به حرکت نباشد. (و در اینجا منظور باز ایستادن از حرکت به سوى میدان جهاد است).
29) «تُقِرُّوا» از ریشه «تقریر» به معناى ثابت نگه داشتن چیزى در مکانى است و جمله «فَتُقِرُّوا بِالخَسْفِ» اشاره به این است که خودتان را خوار خواهید کرد.
30) «الْخَسْف» در اصل به معناى پنهان شدن و مخفى گشتن است سپس به معناى ذلت که انسان را از دیدهها پنهان مىدارد اطلاق شده است.
31) «تَبُوء» از ریشه «بَواء» بر وزن «دواء» به معناى بازگشت کردن و منزل گرفتن است و در اینجا به معناى بازگشت به ذلت آمده است.
32) «الأرِقْ» به معناى بیدار است از ریشه «أَرَق» بر وزن «عرب» به معناى بیدار ماندن گرفته شده است.
33) نساء، آیه 102.
34) براى توضیح بیشتر به کتاب «جریانشناسى انتقادى عرفانهاى نوظهور» چاپ دفتر تبلیغات اسلامى مراجعه شود.