و من کتاب له علیهالسلام
إلى کُمَیْلِ بْنِ زِیادِ النَّخَعی وَهُوَ عامِلُهُ عَلى هِیتٍ، یُنْکِرُ عَلَیْهِ تَرْکَهُ دَفْعَ مَنْ یَجْتازُ بِهِ مِنْ جِیْشِ الْعَدُوِّ طالِباً الْغارَةَ
از نامههاى امام علیه السلام
به کمیل بن زیاد نخعى فرماندار منطقه «هیت» (از آبادىهاى کشور عراق) است امام علیه السلام او را در این نامه سرزنش مىکند که چرا از لشکریان دشمن که از آن منطقه براى غارت عبور کردهاند جلوگیرى نکرده است.(1)
نامه در یک نگاه
این نامه همان گونه که از عنوانش پیداست نامه عتاب آمیزى است که امام علیه السلام به کمیل بن زیاد که فرماندار منطقه آبادى در اطراف بغداد و در نزدیکى شهر انبار بود مرقوم داشت، زیرا او مرتکب یک خطاى نظامى شده بود و مناطق حساس
تحت نفوذ خود را رها کرده و به سراغ مناطق دیگرى رفته بود و همین امر سبب شد که غارتگران لشکر شام و معاویه ضربه سنگینى بر مردم منطقه وارد سازند.ماجرا به گونهاى که «ابن اثیر» مورخ معروف در کتاب «کامل» نوشته است چنین بود:
در سال 39 هجرت، معاویه، سفیان بن عوف را با شش هزار مرد جنگى به مرزهاى عراق فرستاد و دستور داد به سراغ منطقه «هیت» بیاید و آنجا را از مناطق دیگر جدا سازد سپس به سراغ شهر «انبار» و بعد «مدائن» برود و ضرباتى بر مردم آنجا وارد سازد (و گروهى از اهل آنجا را به قتل برساند و خونهاى بىگناهان را بریزد) سفیان هنگامى که به «هیت» آمد کسى را ندید که از آنجا دفاع کند. به «انبار» آمد که در آنجا یکى از پادگانهاى على علیه السلام براى حفظ مرزها مستقر بود و پانصد نفر از آن نگهدارى مىکردند در حالى که بیشتر آن جمعیت پراکنده شده بودند و سبب پراکندگى آنها این بود که به «کمیل بن زیاد» خبر رسید گروهى از اهل «قرقیسا»؛ (یکى از شهرهاى شام نزدیک مرزهاى عراق که مرکز تجارى مهمى میان عراق و شام محسوب مىشد) مىخواهند به «هیت» حمله کنند او بدون کسب اجازه از امیرمؤمنان على علیه السلام به سوى «قرقیسا» رفت و «هیت» را خالى گذارد و همراهان سفیان آمدند و جنایات زیادى در آنجا مرتکب شدند؛ اموال زیادى را از انبار غارت کردند و به سوى معاویه برگشتند.
به محض اینکه این خبر به على علیه السلام رسید، گروهى از سپاهیان خود را به تعقیب آنها فرستاد؛ ولى آنها منطقه را ترک کرده بودند.(2)
امام علیه السلام کمیل را سرزنش کرد و نامه مورد بحث را براى وى مرقوم داشت.
أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ تَضْیِیعَ الْمَرْءِ مَا وُلِّیَ، وَتَکَلُّفَهُ مَا کُفِیَ، لَعَجْزٌ حَاضِرٌ، وَرَأْیٌ مُتَبَّرٌ. وَإِنَّ تَعَاطِیَکَ الْغَارَةَ عَلَى أَهْلِ قِرْقِیسِیَا، وَتَعْطِیلَکَ مَسَالِحَکَ الَّتِی وَلَّیْنَاکَ لَیْسَ بِهَا مَنْ یَمْنَعُهَا، وَلَا یَرُدُّ الْجَیْشَ عَنْهَا لَرَأْیٌ شَعَاعٌ. فَقَدْ صِرْتَ جِسْراً لِمَنْ أَرَادَ الْغَارَةَ مِنْ أَعْدَائِکَ عَلَى أَوْلِیَائِکَ، غَیْرَ شَدِیدِ الْمَنْکِبِ، وَلَا مَهِیبِ الْجَانِبِ، وَلَا سَادٍّ ثُغْرَةً، وَلَا کَاسِرٍ لِعَدُوٍّ شَوْکَةً، وَلَا مُغْنٍ عَنْ أَهْلِ مِصْرِهِ، وَلَا مُجْزٍ عَنْ أَمِیرِهِ.
ترجمه
اما (بعد از حمد و ثناى الهى) تضییع انسان چیزى را که بر عهده او واگذار شده و اصرار بر انجام آنچه وظیفه او نیست یک ناتوانى آشکار و فکر باطل و هلاک کننده است. مشغول شدن تو به حمله به اهل قرقیسیا و رها ساختن پادگان هایى که حفظش را بر عهده تو واگذار کردهایم- در حالى که هیچ کس از آن دفاع نمىکرد و لشکر دشمن را از آن دور نمىساخت- یک فکر نادرست و پراکنده و بیهوده است. (بدان) تو در حقیقت پلى شدهاى براى دشمنانى که مىخواستند بر دوستانت حمله کنند. تو نه بازوى توانایى نشان دادى و نه هیبت و ابّهتى در دل دشمن ایجاد کردى؛ نه مرزى را حفظ نمودى و نه شوکت دشمنى را در هم شکستى؛ نه اهل شهر و دیارت را حمایت کردى و نه امیر و پیشوایت را (از دخالت مستقیم در منطقه) بىنیاز ساختى.
شرح و تفسیر
یکى از کارهاى زشت و وحشتناک معاویه این بود که براى تضعیف روحیه مردم عراق گروهى از سپاهیان غارتگر خود را مىفرستاد تا در مرزهاى عراق نفوذ کنند و گروهى از مردم بیگناه را در آبادىها و شهرکهاى نزدیک به مرز به قتل برسانند و اموالشان را غارت کنند و این کار را به طور مکرر انجام مىداد. از جمله این موارد، حمله سپاه او به شهر «هیت» محل فرماندارى «کمیل بن زیاد» بود.
ماجرا از این قرار بود که کمیل به گمان خود، براى مقابله به مثل کردن، سپاهى را که در اختیار داشته بهسوى «قرقیسیا» که از شهرهاى مرزى شام بود فرستاد و محل فرماندهى خود را که «هیت» و اطراف آن بود خالى کرد. معاویه با خبر شد و گروهى از لشکر خود را به آنجا فرستاد و منشأ مفاسدى شد.
امام علیه السلام در این نامه کوتاه کمیل بن زیاد را مورد عتاب و سرزنش قرار داد که چرا مرتکب این کار خلاف شده و محلى را که باید از آن پاسدارى کند رها کرده و محلى را که مربوط به او نیست بدون کسب اجازه از امام مورد حمله قرار داده است و نکاتى را به او گوشزد مىکند که مىتواند سرمشقى براى همه سربازان و افسران اسلام باشد.
در آغاز نامه مى فرماید: «اما (بعد از حمد و ثناى الهى) تضییع انسان چیزى را که بر عهده او واگذار شده و اصرار بر انجام آنچه وظیفه او نیست یک ناتوانى آشکار و فکر باطل و هلاک کننده است»؛(أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ تَضْیِیعَ الْمَرْءِ مَا وُلِّیَ، وَتَکَلُّفَهُ مَا کُفِیَ، لَعَجْزٌ حَاضِرٌ، وَرَأْیٌ مُتَبَّرٌ(3)).
منظور از «ما وُلِّىَ» منطقه «هیت» و منظور از «ما کُفِىَ» «قرقیسیا» و امثال آن
است. این کار درست به این مىماند که سیلابى حرکت کرده، انسان خانه خود را که در معرض سیلاب است رها کند و در فکر این باشد که سیلاب را به خانه دشمن هدایت نماید.
حضرت در ادامه مى افزاید: «مشغول شدن تو به حمله به اهل قرقیسیا و رها ساختن پادگان هایى که حفظش را بر عهده تو واگذار کردهایم- در حالى که هیچ کس از آن دفاع نمىکرد و لشکر دشمن را از آن دور نمىساخت- یک فکر نادرست و پراکنده و بیهوده است»؛(وَإِنَّ تَعَاطِیَکَ(4) الْغَارَةَ عَلَى أَهْلِ قِرْقِیسِیَا،وَتَعْطِیلَکَ مَسَالِحَکَ(5) الَّتِی وَلَّیْنَاکَ لَیْسَ بِهَا مَنْ یَمْنَعُهَا، وَلَا یَرُدُّ الْجَیْشَ عَنْهَا لَرَأْیٌشَعَاعٌ(6)).
سپس امام در ادامه این سخن مفاسد کارى را که او انجام داده برایش بر مىشمارد و مشکلات حاصل شده را با شش جمله بیان مىکند:
نخست مىفرماید: «بدان تو در حقیقت پلى شدهاى براى دشمنانى که مىخواستند بر دوستانت حمله کنند»؛(فَقَدْ صِرْتَ جِسْراً لِمَنْ أَرَادَ الْغَارَةَ مِنْ أَعْدَائِکَ عَلَى أَوْلِیَائِکَ).
تعبیر به «جسر»؛ (پل) اشاره به این است که تو زمینه نفوذ آنها را در منطقه تحت فرمانت بدون توجّه و بر اثر اشتباه در محاسبه فراهم ساختى؛ منطقه را خالى کردى و به سراغ جاى دیگرى رفتى که از حوزه مأموریت تو خارج بود.
سپس مىفرماید: «تو نه بازوى توانایى نشان دادى و نه هیبت و ابّهتى در دل دشمن ایجاد کردى؛ نه مرزى را حفظ نمودى و نه شوکت دشمن را در هم شکستى؛ نه اهل شهر و دیارت را حمایت کردى و نه امیر و پیشوایت را (از
دخالت مستقیم در منطقه) بىنیاز ساختى»؛(غَیْرَ شَدِیدِ الْمَنْکِبِ(7)، وَلَا مَهِیبِالْجَانِبِ، وَلَا سَادٍّ ثُغْرَةً(8)، وَلَا کَاسِرٍ لِعَدُوٍّ شَوْکَةً، وَلَا مُغْنٍ عَنْ أَهْلِ مِصْرِهِ، وَلَا مُجْزٍعَنْ أَمِیرِهِ).
بعید به نظر نمىرسد که ماجراى کار «کمیل بن زیاد» در این حادثه، از جانب عوامل نفوذى معاویه در تشکیلات او صورت گرفته باشد؛ بدین نحو که او را تشویق کردند که براى ایجاد وحشت در دل شامیان و حامیان معاویه به قرقیسیا حمله کند و در نتیجه منطقه تحت فرمان او خالى بماند و داستان را به معاویه خبر دهند تا به آنجا لشکرکشى کند و بىگناهان را کشته و اموالى را غارت نماید، منطقه را ناامن و مردم را وحشتزده سازد.
امام علیه السلام در واقع با این چند جمله مىخواهد صفات لازم را براى یک حکمران و فرمانده خوب بیان کند و بگوید: وى باید در برابر دشمنان بازویى توانا داشته باشد و هیبتش در دل دشمن وحشت ایجاد کند؛ از مرزها به خوبى دفاع کرده، شوکت دشمن را در هم بشکند و منطقه تحت نظارت خود را کاملًا حفاظت کند و به گونهاى عمل نماید که امیر و زمامدار خود را مجبور به دخالت مستقیم در منطقه ننماید و اضافه بر اینها از کارهایى که به طور مستقیم و یا غیر مستقیم به سود دشمن است و او را در شیطنت خود یارى مىکند جدّاً بپرهیزد.
البته کمیل همواره چنین ضعفى از خود نشان نمىداد و گرنه امام هرگز او را براى چنین منصبى انتخاب نمىکرد، بلکه در این واقعه یا بر اثر اشتباه در محاسبه و یا بهواسطه عوامل نفوذى، گرفتار چنین خطایى شد. سایر مقاطع زندگى این مرد بزرگ مخصوصاً شجاعت و استوارى و صلابتى که در برابر حجاج خونخوار نشان داد و بعداً به آن اشاره خواهیم کرد شاهد این مدعاست. از اینجا روشن
مىشود که شارحانى که جملههاى فوق را به صورت یک حالت و عادت مستمر براى کمیل تفسیر کردهاند راه صحیحى نپیمودهاند.
نکته
کمیل بن زیاد کیست؟
کمیل بن زیاد نخعى از یاران نزدیک امیرمؤمنان على علیه السلام است و دعاى بسیار پر محتوایى که امیرمؤمنان در اختیار او گذارد تا بهوسیله او به شیعیانیش برسد دلالت بر فضل او دارد.
افزون بر این مطابق نامه محل بحث، امام او را نماینده خود براى حکمرانى در منطقه «هیت»؛ (منطقهاى در شمال بغداد) برگزید و اختیار جان و مال مردم در آن نقطه حساس را به دست وى سپرد.
سخنانى نیز، امام علیه السلام در ضمن کلمات قصار (کلمه 147) خطاب به او فرمود که مطالب بسیار بالا و عمیقى دارد و حاکى از عنایت خاص امام به اوست، بهویژه اینکه براى بیان اینگونه سخنان اسرارگونه او را با خود به بیرون شهر برد سپس آهى کشید و خطاب به او فرمود:«یَا کُمَیْلُ إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِیَةٌ».
از سویى دیگر مطابق نقل تنقیح المقال امیرمؤمنان على علیه السلام روزى به کاتب خود ابن ابىرافع فرمود: ده نفر از افراد مورد وثوق من را حاضر کن. ابن ابى رافع عرض کرد: اى امیرمؤمنان نام آنها را ببر. امام نام جمعى را برد که یکى از آنها کمیل بن زیاد بود.
بنابراین وثاقت کمیل چیزى نیست که مخفى باشد، هرچند معالاسف به گفته تنقیح المقال بعضى از بزرگان همچون مرحوم مجلسى در آن تردید کردهاند. (این در حالى است که خود مجلسى روایت مربوط به احضار ده نفر از ثقات را در آغاز جلد سىام بحارالانوار نقل کرده است).
نامه عتابآمیز فوق که از اشتباه کمیل در یک مقطع از مدیریتش در سرزمین «هیت» حکایت مىکند از مقام و شخصیت او نمىکاهد، زیرا افراد غیر معصوم پیوسته در معرض پارهاى از اشتباهات هستند.
مرحوم دیلمى نیز در کتاب ارشاد داستانى نقل مىکند که آن نیز حاکى از جلالت مقام کمیل است، مىگوید: امیرمؤمنان شبى از مسجد کوفه خارج شده بهسوى خانه خود مىرفت، کمیل بن زیاد از شیعیان خوب و دوستان آن حضرت با او بود ….(9)
شیخ مفید در کتاب اختصاص مىگوید او از پیشگامان مقرب نزد امیرمؤمنان على علیه السلام بود.(10)
کوتاه سخن اینکه قراین و شواهد فراوانى بر جلالت مقام کمیل داریم که کیفیت شهادتش نیز یکى از آن شواهد مهم است.
مرحوم مفید در ارشاد مىگوید: هنگامى که حجاج زمامدار (کوفه) شد به سراغ کمیل بن زیاد فرستاد و او فرار کرد. حجاج حقوق اقوام و بستگان او را از بیتالمال قطع کرد. هنگامى که خبر به کمیل رسید گفت: من پیرمردى هستم که عمرم رو به پایان است سزاوار نیست اقوام و بستگان من از حقشان محروم شوند. از مخفیگاه بیرون آمد و نزد حجاج حاضر شد. حجاج گفت: من دوست داشتم که تو را پیدا کنم (چه بهتر که خودت آمدى) … مىدانم که تو جزو قاتلان عثمان بودى. دستور داد گردنش را زدند. در این حدیث آمده است که امیرمؤمنان على علیه السلام پیش از این به او خبر داده بود که به دست حجاج شهید مىشود.(11)
1) سند نامه:به گفته مصادر نهجالبلاغه این نامه را بلاذرى (از علماى اهل سنّت متوفاى 279) در کتاب انساب الاشراف به صورت مختصرترى از آنچه مرحوم سیّد رضى آورده؛ نقل کرده است.
2) کامل ابن اثیر، ج 3، ص 376، حوادث سال 39 هجرى.
3) «مُتَبّر» اسم مفعول، از ریشه «تَبار» بر وزن «قرار» به معناى هلاکت گرفته شده، سپس به هر چیز بیهوده و بىاثر اطلاق شده است.
4) «تَعاطِى» به معناى سرگرم شدن و مشغول به کارى شدن و یا به سراغ کار مهم و خطرناک و پرزحمتىرفتن است، کارى که در مقابل آن عطا و مزدى قرار داده شده است.
5) «مَسالِح» جمع «مَسْلَحة» بر وزن «مقبرة» به محل تجمع نیروها و پادگان نظامى اطلاق مىشود.
6) «شَعاع» به معناى شىء پراکنده و متفرق است و «رأى شعاع» یعنى فکر باطل و بیهوده.
7) «المَنْکِب» به معناى شانه است که عضوى از اعضاى انسان است.
8) «ثغرة» به معناى مرز و مکانهایى است که بیم حمله دشمن به آنجا مىرود.
9) بحارالانوار، ج 33، ص 399.
10) معجم رجال الحدیث، ج 14، ص 128.
11) بحارالانوار، ج 42، ص 148.