جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

نامه 58

زمان مطالعه: 9 دقیقه

و من کتاب له علیه‏السلام

کَتَبَهُ إلى‏ أَهْلِ الْأمْصارِ یَقُصُّ فیهِ ما جَرى‏ بَیْنَهُ وَبَیْنَ أَهْلِ صِفینَ‏

از نامه‏هاى امام علیه السلام‏

به اهالى (تمام) شهرهاست که آنچه را میان آن حضرت و اهل صفین واقع شده در آن، بیان کرده است.(1)

نامه در یک نگاه‏

امام علیه السلام در این نامه به چند نکته اشاره مى‏فرماید که در واقع عصاره تمام مسائل مربوط به حادثه صفین است:

نخست اینکه آغاز کار با اهل شام این بود که در ظاهر، همه در اصول اسلام متحد بودیم و تنها اختلاف در مسأله خون عثمان بود که ما به هیچ وجه در آن‏

دخالت نداشتیم و به آنها پیشنهاد کردیم بیایید آتش جنگ را خاموش کنید و حق را به حق‏دار برسانید؛ ولى آنها جز براى جنگ آماده نبودند.

در قسمت دیگر این نامه مى‏افزاید: هنگامى که آثار شکست در جنگ در آنها ظاهر شد تسلیم خواسته ما شدند. ما هم آنان را پذیرفتیم تا حجت حق بر آنها آشکار شود.

حضرت در بخش آخر مى‏فرماید: اما در این هنگام گروهى عملًا قبول کردند و گروهى (همچون خوارج) به لجاجت خود ادامه دادند.

وَکَانَ بَدْءُ أَمْرِنَا أَنَّا الْتَقَیْنَا وَالْقَوْمُ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ، وَالظَّاهِرُ أَنَّ رَبَّنَا وَاحِدٌ، وَنَبِیَّنَا وَاحِدٌ، وَدَعْوَتَنَا فِی الْإِسْلَامِ وَاحِدَةٌ، وَلَا نَسْتَزِیدُهُمْ فِی الْإِیمَانِ بِاللَّهِ وَالتَّصْدِیقِ بِرَسُولِهِ وَلَا یَسْتَزِیدُونَنَا: الْأَمْرُ وَاحِدٌ إِلَّا مَا اخْتَلَفْنَا فِیهِ مِنْ دَمِ عُثْمَانَ، وَنَحْنُ مِنْهُ بَرَاءٌ فَقُلْنَا تَعَالَوْا نُدَاوِمَا لَایُدْرَکُ الْیَوْمَ بِإِطْفَاءِ النَّائِرَةِ، وَتَسْکِینِ الْعَامَّةِ، حَتَّى یَشْتَدَّ الْأَمْرُ وَیَسْتَجْمِعَ، فَنَقْوَى عَلَى وَضْعِ الْحَقِّ مَوَاضِعَهُ، فَقَالُوا: بَلْ نُدَاوِیهِ بِالْمُکَابَرَةِ فَأَبَوْا حَتَّى جَنَحَتِ الْحَرْبُ وَرَکَدَتْ، وَوَقَدَتْ نِیرَانُهَا وَحَمِشَتْ. فَلَمَّا ضَرَّسَتْنَا وَإِیَّاهُمْ، وَوَضَعَتْ مَخَالِبَهَا فِینَا وَفِیهِمْ، أَجَابُوا عِنْدَ ذَلِکَ إِلَى الَّذِی دَعَوْنَاهُمْ إِلَیْهِ، فَأَجَبْنَاهُمْ إِلَى مَا دَعَوْا، وَسَارَعْنَاهُمْ إِلَى مَا طَلَبُوا، حَتَّى اسْتَبَانَتْ عَلَیْهِمُ الْحُجَّةُ، وَانْقَطَعَتْ مِنْهُمُ الْمَعْذِرَةُ فَمَنْ تَمَّ عَلَى ذَلِکَ مِنْهُمْ فَهُوَ الَّذِی أَنْقَذَهُ اللَّهُ مِنَ الْهَلَکَةِ، وَمَنْ لَجَّ وَتَمَادَى فَهُو الرَّاکِسُ الَّذِی رَانَ اللَّهُ عَلَى قَلْبِهِ، وَصَارَتْ دَائِرَةُ السَّوْءِ عَلَى رَأْسِهِ.

ترجمه‏

آغاز کار این بود که ما با اهل شام روبه‏رو شدیم و ظاهر (آنها) چنین بود که پروردگار ما یکى، پیامبر ما یکى و دعوت ما به اسلام، یکى است. ما چیزى بیش از این (ظاهر حال) در ایمان به خدا و تصدیق به پیامبر از آنها نمى‏خواستیم و آنها هم چیزى بیشتر، از ما تقاضا نداشتند و در همه چیز (ظاهرا) یکسان بودیم تنها اختلاف ما درباره خون عثمان بود در حالى که از آن برى‏ء بودیم (و دست ما هرگز به آن آلوده نشده بود) ما به آنها گفتیم: بیایید امروز به فرو نشاندن آتش فتنه‏

و جنگ و آرام ساختن مردم مشکل را درمان کنیم به چیزى که ممکن است بعد از این به دست نیاید، تا امر خلافت محکم و جمعیت مسلمانان متحد گردند و قدرت پیدا کنیم حق را در جاى خود قرار دهیم (و مجرم را به کیفر رسانیم).

آنها گفتند: ما مى‏خواهیم این درد را با دشمنى و جنگ درمان کنیم، آرى آنها (از پیشنهاد من درباره اقدام مسالمت‏آمیز) سر باز زدند تا جنگ بال‏هاى خود را گشود و استقرار یافت، شعله‏هایش بالا گرفت و شدید شد. هنگامى که جنگ، دندانش را در بدن ما و آنها فرو برد و چنگال‏هایش را در وجود ما و آنها وارد کرد، به آنچه ما آنها را به سوى آن دعوت کرده بودیم پاسخ مثبت دادند (که جنگ را رها کنیم و به گفت‏وگو بنشینیم) ما نیز درخواست آنها را پذیرفتیم و به سوى آنچه از ما طلب کردند شتافتیم (این وضع ادامه داشت) تا اینکه حجت بر آنها روشن شد و عذرشان (براى جنگ که همان مطالبه خون عثمان بود) قطع گردید (و پایان یافت).

کسانى که پایبند به این حقایق بودند خداوند آنها را از هلاکت نجات داد و کسانى که لجاجت و پافشارى کردند پیمان‏شکنانى بودند که خدا پرده بر قلبشان افکنده بود و حوادث ناگوار بر سر آنها سایه انداخت.

شرح و تفسیر

ماجراى صفین در چند جمله‏

همان‏گونه که از عنوان نامه پیداست هدف امام علیه السلام این بوده که مسأله جنگ صفین و اهداف آتش افروزان و نتایج آن را در بیانى فشرده و کوتاه ذکر کند.

از این رو در آغاز مى‏فرماید: «آغاز کار این بود که ما با اهل شام روبه‏رو شدیم و ظاهر (آنها) چنین بود که پروردگار ما یکى، پیامبر ما یکى و دعوت ما به اسلام، یکى است»؛(وَکَانَ بَدْءُ أَمْرِنَا أَنَّا الْتَقَیْنَا وَالْقَوْمُ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ، وَالظَّاهِرُ أَنَّ رَبَّنَا

وَاحِدٌ، وَنَبِیَّنَا وَاحِدٌ، وَدَعْوَتَنَا فِی الْإِسْلَامِ وَاحِدَةٌ).

تعبیر به «ظاهر» اشاره لطیفى به این معناست که بسیارى از گردانندگان این صحنه و سردمداران آن اعتقادى به خدا و اسلام و نبوت پیغمبر نداشتند؛ ولى امام به ظاهر حال آنها در اینجا قناعت مى‏کند در حالى که در بعضى موارد دیگر که شرایط اقتضا مى‏کرده با صراحت در این باره سخن گفته است؛ همان‏گونه که در ذیل نامه 16 حضرت مى‏فرماید:«فَوَ الَّذِی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَبَرَأَ النَّسَمَةَ مَا أَسْلَمُوا وَلَکِنِ اسْتَسْلَمُوا وَأَسَرُّوا الْکُفْرَ فَلَمَّا وَجَدُوا أَعْوَاناً عَلَیْهِ أَظْهَرُوهُ؛سوگند به آن کسى که دانه را (در زیر خاک) شکافته و انسان را آفریده دشمنان ما اسلام را نپذیرفته بودند، بلکه ظاهراً اظهار اسلام مى‏کردند و کفر را در سینه پنهان مى‏داشتند، لذا هنگامى که یاورانى بر ضد اسلام یافتند نشانه‏هاى کفر خود را آشکار ساختند».

سپس در ادامه سخن مى‏افزاید: «ما چیزى بیش از این (ظاهر حال) در ایمان به خدا و تصدیق به پیامبر از آنها نمى‏خواستیم و آنها هم چیزى بیشتر، از ما تقاضا نداشتند و در همه چیز (ظاهرا) یکسان بودیم تنها اختلاف ما درباره خون عثمان بود در حالى که از آن برى‏ء بودیم (و دست ما هرگز به آن آلوده نشده بود)»؛(وَلَا نَسْتَزِیدُهُمْ فِی الْإِیمَانِ بِاللَّهِ وَالتَّصْدِیقِ بِرَسُولِهِ وَلَا یَسْتَزِیدُونَنَا: الْأَمْرُ وَاحِدٌ إِلَّا مَا اخْتَلَفْنَا فِیهِ مِنْ دَمِ عُثْمَانَ، وَنَحْنُ مِنْهُ بَرَاءٌ).

به این ترتیب امام مى‏خواهد تنها نقطه اختلاف را که انگیزه اصلى جنگ بود روشن سازد تا مقدمه‏اى براى گفتارش در بحث بعد باشد.

آن‏گاه در ادامه سخن مى‏فرماید: «ما به آنها گفتیم: بیایید امروز به فرو نشاندن آتش فتنه و جنگ و آرام ساختن مردم مشکل را درمان کنیم به چیزى که ممکن است پس از این به دست نیاید، تا امر خلافت محکم و جمعیت مسلمانان متحد گردند و قدرت پیدا کنیم حق را در جاى خود قرار دهیم (و مجرم را به کیفر

رسانیم)»؛(فَقُلْنَا: تَعَالَوْا نُدَاوِمَا لَایُدْرَکُ الْیَوْمَ بِإِطْفَاءِ النَّائِرَةِ(2)، وَتَسْکِینِ الْعَامَّةِحَتَّى یَشْتَدَّ الْأَمْرُ وَیَسْتَجْمِعَ، فَنَقْوَى عَلَى وَضْعِ الْحَقِّ مَوَاضِعَهُ).این یک سخن کلامى بسیار منطقى و منصفانه است و مضمون آن این است که به هنگام اختلاف و درگیرى مسلمانان با یکدیگر، احقاق حقوق ناممکن است. شما (معاویه و شامیان) از یک‏سو بیعت مرا نپذیرفتید و شکاف در صفوف مسلمانان ایجاد کردید، از سوى دیگر از من مى‏خواهید قاتلان عثمان را مجازات کنم. اگر حکومت من را مى‏پذیرید چرا در آن داخل نمى‏شوید و اگر قبول ندارید چگونه چنین کارى را از من انتظار دارید؟

اضافه بر این، مسأله‏اى مثل مجازات قاتلان عثمان که در واقع طیف وسیع و گسترده‏اى بودند در صورتى امکان پذیر است که حکومت اسلامى کاملًا مقتدر و نیرومند باشد و این کار در حالى که در برابر ما اسلحه کشیده‏اید و آماده پیکار هستید امکان ندارد.

مسأله شورش بر ضد عثمان و قتل او بر خلاف آنچه بعضى مى‏پندارند مسأله‏اى بسیار ریشه‏دار بود و جمعى از صحابه و گروه‏هاى محروم اجتماع با تمام قدرت در آن شرکت داشتند.

شاهد این سخن مطلبى است که «دینورى» در اخبارالطوال نقل کرده است که معاویه نامه‏اى شیطنت آمیز براى تشویق مردم به جنگ صفین نوشت و آن را با ابومسلم خولانى که به اصطلاح از عابدان اهل شام بود به امام فرستاد. مضمون نامه این بود که اگر قاتلان عثمان را به ما بسپارى و آنها را به قتل برسانیم حتماً با تو بیعت مى‏کنیم در غیر این صورت نزد ما چیزى جز شمشیر نخواهى داشت و به خدا سوگند قاتلان عثمان را در دریا و صحرا تعقیب مى‏کنیم تا آنها را به قتل‏

برسانیم یا خودمان در این راه کشته شویم.

هنگامى که ابومسلم این نامه را به امام رساند امام به مسجد آمد در حالى که مردم خبردار شده و حدود ده هزار نفر مسلح اجتماع کرده بودند و همه فریاد مى‏زدند: «کُلُّنا قَتَلَةُ عُثْمانٍ؛ همه ما قاتلان عثمانیم»(3) و به همین دلیل امام علیه السلام در خطبه 168 در پاسخ جمعى از صحابه که از او خواستند تکلیف قاتلان عثمان را روشن سازد فرمود:«یَا إِخْوَتَاهُ! إِنِّی لَسْتُ أَجْهَلُ مَا تَعْلَمُونَ، وَلکِنْ کَیْفَ لِی بِقُوَّةٍ وَالْقَوْمُ الْمُجْلِبُونَ عَلَى‏ حَدِّ شَوْکَتِهِمْ، یَمْلِکُونَنَا وَلَا نَمْلِکُهُمْ؛برادران من! از آنچه شما مى‏دانید من بى‏اطلاع نیستم؛ ولى چگونه مى‏توانم (در شرایط فعلى) قدرت بر این کار را (مجازات قاتلان عثمان) به دست آورم؟ آنان (کسانى که بر عثمان شوریدند) همچنان بر قدرت و شوکت خویش باقى‏اند و (در حال حاضر) بر ما مسلّطاند و ما بر آن‏ها سلطه‏اى نداریم».

از اینجا روشن مى‏شود که معاویه با اطلاع از این امور مى‏خواست مسأله بیعت کردن را به امر محال موکول کند؛ امرى که ظاهرش عوام فریبانه و باطنش نافرمانى شیطنت آمیز بود.

سپس امام علیه السلام در ادامه این سخن پاسخ آنها را به این دعوت مسالمت آمیز و عاقلانه و منصفانه چنین بیان مى‏فرماید: «آنها گفتند: ما مى‏خواهیم این درد را با دشمنى و جنگ درمان کنیم، آرى آنها (از پیشنهاد من درباره اقدام مسالمت‏آمیز) سر باز زدند تا جنگ بال‏هاى خود را گشود و استقرار یافت، شعله‏هایش بالا گرفت و شدید شد»؛(فَقَالُوا: بَلْ نُدَاوِیهِ بِالْمُکَابَرَةِ(4) فَأَبَوْا حَتَّى جَنَحَتِ الْحَرْبُ‏وَرَکَدَتْ، وَوَقَدَتْ نِیرَانُهَا وَحَمِشَتْ(5)).

آرى نتیجه این لجاجت و پافشارى بر مخالفت، روشن شدن آتش جنگ بى‏سابقه‏اى در اسلام بود که خون ده‏ها هزار نفر از مسلمانان در آن ریخته شد و در واقع فداى هوس‏هاى معاویه و یارانش شدند.

آن‏گاه امام در ادامه این سخن مى‏فرماید: «هنگامى که جنگ، دندانش را در بدن ما و آنها فرو برد و چنگال‏هایش را در وجود ما و آنها وارد کرد، به آنچه ما آنها را به‏سوى آن دعوت کرده بودیم پاسخ مثبت دادند (که جنگ را رها کنیم و به گفت‏وگو بنشینیم) ما نیز درخواست آنها را پذیرفتیم و به سوى آنچه از ما طلب کردند شتافتیم»؛(فَلَمَّا ضَرَّسَتْنَا(6) وَإِیَّاهُمْ، وَوَضَعَتْ مَخَالِبَهَا(7) فِینَا وَفِیهِمْ، أَجَابُواعِنْدَ ذَلِکَ إِلَى الَّذِی دَعَوْنَاهُمْ إِلَیْهِ، فَأَجَبْنَاهُمْ إِلَى مَا دَعَوْا، وَسَارَعْنَاهُمْ إِلَى مَا طَلَبُوا).

این سخن اشاره به زمانى است که آنها از جنگ خسته شدند و فریب‏هاى معاویه براى آنها آشکار شد و قرآن‏ها را بر سر نیزه‏ها کردند و از ما خواستند دست از جنگ برداریم و به حکم قرآن روى آوریم.

سپس مى‏افزاید: «(این وضع ادامه داشت) تا اینکه حجت بر آنها روشن شد و عذرشان (براى جنگ که همان مطالبه خون عثمان بود) قطع گردید (و پایان یافت)»؛(حَتَّى اسْتَبَانَتْ عَلَیْهِمُ الْحُجَّةُ، وَانْقَطَعَتْ مِنْهُمُ الْمَعْذِرَةُ).

نکته مهم این است که معاویه و اطرافیان و حامیانش براى حفظ منافع نامشروع خود در شام تبلیغات زیادى بر ضد على علیه السلام و یارانش انجام داده بودند که آنها اهل نماز نیستند و براى قرآن احترامى نمى‏بینند و قاتلان اصلى عثمان را در میان خود حفظ کرده‏اند و هدفشان پایمال کردن خون عثمان است. باطل‏

بودن این تبلیغات دروغین، در میدان جنگ صفین تدریجاً آشکار شد؛ جنگى که حدود هیجده ماه به طول انجامید. در این مدت سخنان زیادى میان آن‏ها رد و بدل شد و شامیان اعمال یاران على علیه السلام را مى‏دیدند که اهل نماز و راز و نیاز شبانه با خدا هستند؛ آب را معاویه بر روى لشکر على بسته بود؛ ولى به هنگام سلطه آن حضرت و یارانش بر آب مقابله به مثل نکردند و آب را به‏روى آنها گشودند، کسى از آنها نسبت به قتل عثمان اظهار شادى نمى‏کرد و مخصوصاً وقتى قتل عمار یاسر به دست لشکریان معاویه انجام شد و پیغمبر در حدیث معروف خود فرموده بود: «اى عمار تو را گروهى ظالم و طغیان‏گر مى‏کشند» این نیز سندى براى حقانیت امیرمؤمنان و یارانش محسوب مى‏شد. حلقه آخر این ماجرا این بود که وقتى شامیان ناتوان شدند و فریاد بر آوردند که بر زن و فرزند ما رحم کنید و دست از جنگ بردارید و داورى قرآن را بپذیرید، على و یارانش آن را پذیرفتند و به این ترتیب حجت بر آنها تمام شد و در پیشگاه خدا عذرى نداشتند.

امام علیه السلام در ادامه مى‏فرماید: «کسانى که پایبند به این حقایق بودند خداوند آنها را از هلاکت نجات داد و کسانى که لجاجت و پافشارى کردند پیمان‏شکنانى بودند که خدا پرده بر قلبشان افکنده بود و حوادث ناگوار بر سر آنها سایه انداخت»؛(فَمَنْ تَمَّ عَلَى ذَلِکَ مِنْهُمْ فَهُوَ الَّذِی أَنْقَذَهُ اللَّهُ مِنَ الْهَلَکَةِ، وَمَنْ لَجَّ وَتَمَادَى(8) فَهُو الرَّاکِسُ(9) الَّذِی رَانَ(10) اللَّهُ عَلَى قَلْبِهِ، وَصَارَتْ دَائِرَةُ السَّوْءِ عَلَى‏رَأْسِهِ).

گرچه بعضى از شارحان نهج‏البلاغه این چند جمله را اشاره به خوارج نهروان مى‏دانند که پس از روبه‏رو شدن با سپاه امام و شنیدن اندرزهاى آن حضرت، گروه زیادى از آنها متنبّه شدند و از راه ضلالت باز گشتند و به لشکر امام پیوستند و گروهى بر لجاجت خود باقى ماندند و در آن میدان به هلاکت رسیدند؛ ولى با توجّه به آغاز این نامه که صریحاً از اهل شام و داستان صفین سخن مى‏گوید و عنوانى که سیّد رضى نیز براى آن انتخاب کرده، این احتمال بسیار بعید به نظر مى‏رسد و به هیچ وجه پذیرفتنى نیست و بعید نمى‏دانیم که این تعبیرات اشاره به این باشد که گروهى از لشکر شام بعد از آشکار شدن دورغ‏هاى معاویه و طرفداران او درباره على علیه السلام و سپاه آن حضرت، از معاویه بریدند و به لشکر امام پیوستند، هرچند گروه بیشترى لجاجت کردند و بر انحرافات خود پافشارى کردند.

شاهد این سخن مطلبى است که در شرح خطبه 55 از شرح نهج‏البلاغه مرحوم علّامه شوشترى نقل کرده‏ایم که فهرستى از نام کسانى را که در جنگ صفین به امام پیوستند ارائه مى‏دهد و از جماعتى از قاریان قرآن و افراد سرشناسى که از معاویه بریدند و به سوى امام آمدند سخن مى‏گوید.(11)

به این ترتیب امام علیه السلام با این نامه کوتاه و در عین حال بسیار گویا حقایق مربوط به جنگ صفین را براى تمام کسانى که در بلاد مختلف اسلام مى‏زیستند بیان فرمود و با آنها اتمام حجت کرد و در واقع جلوى سم پاشى اطرافیان معاویه و طرفداران او را گرفت.

این نکته نیز شایان ذکر است که علّامه شوشترى به دلایل ناموجهى در اصل صدور این نامه از امام تردید کرده است؛ دلایل ضعیفى که پاسخ آن روشن است‏

در حالى که فصاحت و بلاغت حاکم بر این نامه تفاوتى با سایر نامه‏ها ندارد و بسیار جالب و حساب‏شده است و ما متأسفیم که این محقق بزرگوار گاه گرفتار چنین لغزش‏هایى مى‏شود.


1) سند نامه:در مصادر نهج‏البلاغه، ج 3، ص 440، مدرک دیگرى جز نهج‏البلاغه براى این نامه نیافته و قول داده است که اگر پیدا کند در آخر کتاب بنویسد. در آنجا نیز چیزى در این باره دیده نمى‏شود جز اینکه وعده مى‏دهد اگر موارد بسیار کمى را که موفق به یافتن مصادر دیگرى در مورد آن نشده در آینده بیابد بر کتاب خود بیفزاید.

2) «نائِرَة» از ریشه «نور» بر وزن «فور» به معناى کینه و عداوت است و گاه به شعله‏اى که ناشى از کینه‏و عداوت است نیز اطلاق مى‏شود.

3) اخبار الطوال، ص 162 و 163.

4) «مُکابِرَةَ» به معناى برترى جویى، عداوت، دشمنى، لجاجت و درگیرى در امور منفى است‏.

5) «حَمِشَ» از ریشه «حَمْش» بر وزن «فرش» به معناى تهییج کردن و به خشم آوردن و برانگیختن گرفته شده و در اینجا به معناى شدت جنگ است‏.

6) «ضَرَّسَ» از ریشه «ضَرْس» بر وزن «ترس» به معناى گزیدن با دندان است و هنگامى که به باب تفعیل‏مى‏رود به معناى شدت گزیدن با دندان است و در اینجا کنایه از آثار زیان‏بار جنگ است‏.

7) «مَخالِب» جمع «مِخْلَب» بر وزن «منبر» به معناى چنگال است‏.

8) «تَمادى‏» از مصدر «تَمادِى» به معناى اصرار و پافشارى در ادامه کارى است‏.

9) «الرّاکِس» به معناى کسى است که در امرى واژگون شده است از ریشه «رَکْس» بر وزن «عکس» به معناى وارونه کردن چیزى و آن را با سر بر زمین گذاردن، گرفته شده و به فرد پیمان‏شکن که کار خود را وارونه انجام مى‏دهد نیز اطلاق مى‏شود.

10) «رانَ» از ریشه «رَین» بر وزن «عین» در اصل به معناى زنگارى است که روى اشیاى قیمتى مى‏نشیند و به افرادى که زنگار معصیت یا کفر بر قلبشان مى‏نشیند نیز اطلاق مى‏شود.

11) براى توضیح بیشتر به جلد دوم شرح نهج البلاغه ما (پیام امام) صفحه 623 در شرح خطبه 55 مراجعه فرمایید و همچنین ذیل نامه 32 در جلد نهم از همین کتاب‏.