و من کتاب له علیهالسلام
إلى طَلْحَةَ وَالزُّبَیْرِ (مَعَ عِمْرانِ بْنِ الْحَصینِ الْخُزاعی) ذَکَرَهُ أبوجَعْفَرِ الإسْکافی فی کِتاب الْمَقاماتِ فِی مَناقِبِ أمیرِالْمُؤمِنِینَ علیه السلام
از نامههاى امام علیه السلام
براى طلحه و زبیر است که بهوسیله عمران بن حصین خزاعى براى آنها فرستاد. این نامه را ابو جعفر اسکافى در کتاب المقامات فى مناقب امیرالمؤمنین علیه السلام ذکر کرده است.(1)
نامه در یک نگاه
این نامه در عین فشردگى به چهار نکته مهم اشاره مىکند:
در بخش اوّلِ این نامه، حضرت بر این امر تأکید دارد که من براى بیعت به
سراغ مردم نرفتم و آنها با اصرار و بدون اکراه و اجبار و طمع به سراغ من آمدند و شما هم در بیعت با من هرگز مجبور نبودید.
در بخش دوم طلحه و زبیر را مخاطب ساخته مىفرماید: از دو حال خارج نیست؛ یا شما با میل و رغبت با من بیعت کردهاید، پس چرا بیعت را شکستید؟برگردید و توبه کنید و یا بىمیل و رغبت بیعت کردهاید که در این صورت مرتکب تدلیس شدهاید، زیرا در ظاهر ابراز اطاعت نموده و در باطن قصد عصیان داشتهاید.
در بخش سوم مىفرماید: شما چنین مىپندارید که من قاتل عثمان بودهام و این را بهانه براى نقض بیعت قرار دادهاید. بهترین راه این است که آنهایى که در این میدان بىطرف ماندهاند در میان من و شما حکومت کنند.
در بخش چهارم مىفرماید: از این راه که در پیش گرفتهاید برگردید که عذاب الهى را در پى دارد.
أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ عَلِمْتُمَا، وَإِنْ کَتَمْتُمَا، أَنِّی لَمْ أُرِدِ النَّاسَ حَتَّى أَرَادُونِی، وَلَمْ أُبَایِعْهُمْ حَتَّى بَایَعُونِی. وَإِنَّکُمَا مِمَّنْ أَرَادَنِی وَبَایَعَنِی، وَإِنَّ الْعَامَّةَ لَمْ تُبَایِعْنِی لِسُلْطَانٍ غَالِبٍ، وَلَا لِعَرَضٍ حَاضِرٍ، فَإِنْ کُنْتُمَا بَایَعْتُمَانِی طَائِعَیْنِ، فَارْجِعَا وَتُوبَا إِلَى اللَّهِ مِنْ قَرِیبٍ؛ وَإِنْ کُنْتُمَا بَایَعْتُمَانِی کَارِهَیْنِ، فَقَدْ جَعَلْتُمَا لِی عَلَیْکُمَا السَّبِیلَ بِإِظْهَارِکُمَا الطَّاعَةَ، وَإِسْرَارِکُمَا الْمَعْصِیَةَ. وَلَعَمْرِی مَا کُنْتُمَا بِأَحَقِّ الْمُهَاجِرِینَ بِالتَّقِیَّةِ وَالْکِتْمَانِ، وَإِنَّ دَفْعَکُمَا هَذَا الْأَمْرَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَدْخُلَا فِیهِ، کَانَ أَوْسَعَ عَلَیْکُمَا مِنْ خُرُوجِکُمَا مِنْهُ، بَعْدَ إِقْرَارِکُمَا بِهِ. وَقَدْ زَعَمْتُمَا أَنِّی قَتَلْتُ عُثْمَانَ، فَبَیْنِی وَبَیْنَکُمَا مَنْ تَخَلَّفَ عَنِّی وَعَنْکُمَا مِنْ أَهْلِ الْمَدِینَةِ، ثُمَّ یُلْزَمُ کُلُّ امْرِئٍ بِقَدْرِ مَا احْتَمَلَ فَارْجِعَا أَیُّهَا الشَّیْخَانِ عَنْ رَأْیِکُمَا، فَإِنَّ الآْنَ أَعْظَمَ أَمْرِکُمَا الْعَارُ، مِنْ قَبْلِ أَنْ یَتَجَمَّعَ الْعَارُ وَالنَّارُ، وَالسَّلَامُ.
ترجمه
اما بعد (از حمد و ثناى الهى) شما مىدانید- هر چند کتمان کنید- که من به دنبال مردم نرفتم؛ آنها به سراغ من آمدند و من دست بیعت به سوى آنها نگشودم تا آنها با اصرار با من بیعت کردند و شما دو نفر از کسانى بودید که به سراغ من آمدید و با من بیعت کردید. توده مردم به جهت زور و سلطه یا متاع دنیا با من بیعت نکردند. (بنابراین از دو حال خارج نیست) اگر شما از روى میل و رغبت با من بیعت کردهاید (بیعتشکنى شما حرام بوده) باید باز گردید و فوراً در پیشگاه خدا توبه کنید و اگر بیعت شما از روى اکراه و نارضایى بوده راه را براى من نسبت به خود گشودهاید، زیرا ظاهرا اظهار اطاعت کردید و در دل، قصد عصیان
داشتید (زیرا راه منافقان را پیمودید و این حرکت منافقانه مستوجب عقوبت است). به جان خودم سوگند شما از سایر مهاجران سزاوارتر به تقیه و کتمان عقیده نبودهاید (هیچ کس در آن روز مجبور به چنین چیزى نبود مخصوصاً شما که از قدرتمندان صحابه بودید) بنابراین هرگاه از آغاز، کنارهگیرى از بیعت کرده بودید کار شما آسانتر بود تا اینکه نخست بیعت کنید و بعد (به بهانهاى) سر باز زنید. شما چنین پنداشتهاید (و به دروغ تبلیغ کردهاید) که من قاتل عثمانم. بیایید میان من و شما کسانى حکم کنند که اکنون در مدینهاند؛ نه به طرفدارى من برخاستهاند نه به طرفدارى شما، سپس هرکس به اندازه جرمى که در این حادثه داشته محکوم و ملزم شود.
اى دو پیرمرد کهنسال! (که خود را از پیشگامان و شیوخ اسلام مىدانید و آفتاب عمرتان بر لب بام است) از عقیده خود برگردید (و تجدید بیعت کنید یا لااقل دست از آتشافروزى جنگ بردارید و به کنارى روید) زیرا الان مهمترین چیزى که دامان شما را مىگیرد سرافکندگى و ننگ و عار است (آن هم به عقیده شما) ولى ادامه این راه هم سبب ننگ (شکست در جنگ) است و هم آتش دوزخ! والسلام».
شرح و تفسیر
از این راه پرخطر برگردید
مىدانیم پس از قتل عثمان، مردم براى بیعت با امیرمؤمنان علیه السلام هجوم شدیدى آوردند و براى بیعت با آن حضرت بر یکدیگر پیشى مىگرفتند. سرشناسان صحابه نیز هماهنگ با مردم با میل و رغبت با آن حضرت بیعت نمودند و طلحه و زبیر نیز به آنها پیوستند. بیعتى که با امیرمؤمنان صورت گرفت جز در زمان پیغمبر سابقه نداشت، و با بیعت سقیفه یا بیعت با عمر بعد از تعیین او از سوى
خلیفه اوّل و یا بیعت با عثمان پس از رأى شوراى شش نفرى، مطلقاً شباهتى نداشت؛ بیعتى بود به تمام معنا مردمى، درست همانند بیعت مردم با رسول خدا.
ولى مىدانیم که طلحه و زبیر انتظاراتى داشتند از جمله اینکه فرماندارى بعضى از شهرهاى مهم از سوى على علیه السلام به آنها سپرده شود(2) و چون این انتظار برآورده نشد بیعت خود را شکستند و همسر پیامبر عایشه را تحریک و به عنوان خونخواهى عثمان بر ضد امیرمؤمنان قیام کردند و به شهر بصره که نقطه آسیبپذیرترى بود رفتند و آنجا را تسخیر نمودند و جنگ جمل را به راه انداختند. سرانجام پس از شکست، هر دو کشته شدند.
امیرمؤمنان على علیه السلام پیش از جنگ جمل بوسیله این نامه با آنها اتمام حجت مىکند و تمام راههاى فرار را با منطق نیرومندش بر آنان مىبندد.
نخست مىفرماید: «اما بعد (از حمد و ثناى الهى) شما مىدانید- هر چند کتمان کنید- که من به دنبال مردم نرفتم؛ آنها به سراغ من آمدند و من دست بیعت به سوى آنها نگشودم تا آنها با اصرار با من بیعت کردند و شما دو نفر از کسانى بودید که به سراغ من آمدید و با من بیعت کردید»؛(أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ عَلِمْتُمَا، وَإِنْ کَتَمْتُمَا، أَنِّی لَمْ أُرِدِ النَّاسَ حَتَّى أَرَادُونِی، وَلَمْ أُبَایِعْهُمْ حَتَّى بَایَعُونِی، وَإِنَّکُمَا مِمَّنْ أَرَادَنِی وَبَایَعَنِی).
اشاره به اینکه شما هیچ بهانهاى براى بیعت شکنى ندارید، زیرا بیعت من بر خلاف بیعتهاى پیشین به صورت خودجوش مردمى بود بى آنکه من مقدمهچینى براى آن کرده باشم، شما هم در میان توده مردم آمدید و مثل دیگران از روى میل و اراده با من بیعت کردید.
سپس امام علیه السلام به دلیل روشنى براى اختیار و آزاد بودن بیعت اشاره کرده مىفرماید: «توده مردم به جهت زور و سلطه یا متاع دنیا با من بیعت نکردند»؛(وَإِنَّ الْعَامَّةَ لَمْ تُبَایِعْنِی لِسُلْطَانٍ غَالِبٍ، وَلَا لِعَرَضٍ(3) حَاضِرٍ).
اشاره به اینکه بیعتهاى غیر واقعى ممکن است از دو چیز سرچشمه بگیرد:یکى ظهور سلطه که مردم را مجبور سازند با کسى بیعت کنند. این بیعت قطعاً باطل است و یا اینکه مردم را تطمیع نمایند و آراى آنها را بخرند و آنها براى کسب مال و ثروتى بیعت کنند. این بیعت هم بیعت واقعى نیست و چون مىدانید بیعت مردم هیچ کدام از این دو نبوده، دلیلى ندارد که ادعاى کراهت کنید و آن را بشکنید.
امام علیه السلام به این ترتیب راههاى فرار را به روى آنها مىبندد. سپس به دلیل دیگرى تمسک مىجوید و مىفرماید: «بنابراین (از دو حال خارج نیست) اگر شما از روى میل و رغبت با من بیعت کردهاید (بیعتشکنى شما حرام بوده) باید باز گردید و فوراً در پیشگاه خدا توبه کنید و اگر بیعت شما از روى اکراه و نارضایى بوده، راه را براى من نسبت به خود گشودهاید، زیرا ظاهراً اظهار اطاعت کردید و در دل، قصد عصیان داشتید (زیرا راه منافقان را پیمودید و این حرکت منافقانه مستوجب عقوبت است)»؛(فَإِنْ کُنْتُمَا بَایَعْتُمَانِی طَائِعَیْنِ، فَارْجِعَا وَتُوبَا إِلَى اللَّهِ مِنْ قَرِیبٍ، وَإِنْ کُنْتُمَا بَایَعْتُمَانِی کَارِهَیْنِ، فَقَدْ جَعَلْتُمَا لِی عَلَیْکُمَا السَّبِیلَ بِإِظْهَارِکُمَا الطَّاعَةَ، وَإِسْرَارِکُمَا الْمَعْصِیَةَ).
آنگاه امام علیه السلام سومین استدلال دندان شکن در برابر ادعاى کراهت آنها را بیان مىفرماید: «به جان خودم سوگند شما از سایر مهاجران سزاوارتر به تقیه و کتمان
عقیده نبودهاید (هیچ کس در آن روز مجبور به چنین چیزى نبود مخصوصاً شما که از قدرتمندان صحابه بودید) بنابراین هرگاه از آغاز، کنارهگیرى از بیعت کرده بودید کار شما آسانتر بود تا اینکه نخست بیعت کنید و بعد (به بهانهاى) سر باز زنید»؛(وَلَعَمْرِی مَا کُنْتُمَا بِأَحَقِّ الْمُهَاجِرِینَ بِالتَّقِیَّةِ وَالْکِتْمَانِ، وَإِنَّ دَفْعَکُمَا هَذَا الْأَمْرَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَدْخُلَا فِیهِ، کَانَ أَوْسَعَ عَلَیْکُمَا مِنْ خُرُوجِکُمَا مِنْهُ، بَعْدَ إِقْرَارِکُمَا بِهِ).
اشاره به اینکه اگر ادعا مىکنید بیعت شما از روى تقیه و ترس از مخالفت بوده این اشتباه بزرگى است؛ زیرا امروز که قدرت در دست من است شما از پیمان شکنى و نقض بیعت ترسى ندارید چگونه ادعا مىکنید بیعت شما از روى ترس بوده، در حالى که ترک بیعت بسیار آسانتر از نقض بیعت است آن هم با تفاوت ظروف که در آن روز قدرتى در دست من نبود و امروز قدرت در دست من است.
به این ترتیب امام علیه السلام تمام راههاى عذر در پیمانشکنى را به روى آنها بسته و ثابت نموده است که این کار جز از روى هوا و هوس و عشق به مقام و مال و ثروت دنیا نبوده است.
از کسانى تعجب مىکنیم که عدالت صحابه را تا آنجا پیش بردهاند که تمام کارهاى امثال طلحه و زبیر را صحیح و مطابق حق و عدالت مىشمرند در حالى که امام از افضل صحابه بود و آنها را با این دلایل منطقى و عقلانى محکوم مىکند. با این حال چگونه مىتوان عدالت آنها را مطرح کرد و تمام جنایاتشان را زیر عنوان اجتهاد پوشانید. راستى عجیب و تأسفبار است.
مرحوم علّامه شوشترى از کتاب «خلفاى ابن قتیبه» مطلب جالبى در این زمینه نقل کرده است، مىگوید: على علیه السلام در روز جنگ جمل در میان دو صف ایستاده بود. طلحه را مخاطب ساخت و فرمود: مگر با من از روى میل و رغبت بیعت نکردى (چرا بیعت را شکستى؟) طلحه گفت: من در حالى بیعت کردم که شمشیر
بر گردن من بود. امام فرمود: (دروغ مىگویى) آیا تو نمىدانى که من احدى را به بیعت اکراه نکردم. اگر بنا بود کسى را اکراه کنم «سعد بن ابى وقاص» و «عبد اللَّه بن عمر» و «محمد بن مسلمه» را (که از تو ضعیفتر بودند) به بیعت مجبور مىکردم؛ آنها با من بیعت نکردند و بىطرف ماندند من هم دست از آنها برداشتم.
در همان کتاب آمده است که عمار، عبداللَّه بن عمر و سعد و محمد بن مسلمه را به بیعت با امام دعوت کرد. آنها ابا کردند او این خبر را به امام رسانید. حضرت فرمود: این گروه را رها کن. اما «عبد اللَّه بن عمر» مرد ضعیفى است و اهل تصمیم نیست و «سعد بن ابى وقاص» انسان حسودى است و گناه من در مورد «محمد بن مسلمه» این است که در روز خیبر برادرش را کشتم.(4)
امام علیه السلام در بخش آخر این نامه اشاره به مطلب مهمى مىکند که دستاویز اصلى طلحه و زبیر در خروج بر ضد امام و روشنکردن آتش جنگ جمل بود و آن اینکه آنها قتل عثمان را که خود از عوامل اصلى آن بودند به امام که دامانش از آن پاک بود نسبت داده و آن را دلیل بر بیعتشکنى خود قرار دادند، مىفرماید: «شما چنین پنداشتهاید (و به دروغ تبلیغ کردهاید) که من قاتل عثمانم. بیایید میان من و شما کسانى حکم کنند که هم اکنون در مدینهاند؛ نه به طرفدارى من برخاستهاند نه به طرفدارى شما سپس هرکس به اندازه جرمى که در این حادثه داشته محکوم و ملزم شود»؛(وَقَدْ زَعَمْتُمَا أَنِّی قَتَلْتُ عُثْمَانَ، فَبَیْنِی وَبَیْنَکُمَا مَنْ تَخَلَّفَ عَنِّی وَعَنْکُمَا مِنْ أَهْلِ الْمَدِینَةِ، ثُمَّ یُلْزَمُ کُلُّ امْرِئٍ بِقَدْرِ مَا احْتَمَلَ).
ماجراى قتل عثمان بهانهاى بود براى کسانى که بر ضد امام قیام کردند؛ طلحه و زبیر از یک سو و معاویه از سوى دیگر. گرچه حوادث زمان عثمان مىرفت که تاریخ اسلام را از نظر بپوشانند ولى در عین حال گویاست و نشان مىدهد قاتلان عثمان و معاونان آنها چه کسانى بودند. به یقین طلحه از کسانى بود که آشکارا به
این مسأله دامن مىزد و زبیر پنهانى و مخفیانه. و امام علیه السلام فرزندان خود حسن و حسین را فرستاد تا بر در خانه عثمان بایستند و جلوى هجوم مردم را بگیرند شاید با دیدن فرزندان رسول خدا دست بر دارند و حمله نکنند.
امام بارها عثمان را نصیحت کرد و راه صحیح را که عذرخواهى از مردم و کنار زدن اقوام و بستگانش از مناصب مهم حکومت و از غارت بیتالمال بود به وى نشان داد ولى متأسفانه او چنان غرق در خطا شده بود که راه بازگشتى براى خود نمىدید، چون ضعیف بود و قدرت تصمیمگیرى در این زمینه نداشت. به همین دلیل، امام افراد بىطرف در مدینه را براى حکمیت پیشنهاد مىکند که آنها گواهى دهند سپس حکم کنند چه کسى دستش به خون عثمان آلوده شده بود.
آنگاه امام آن دو را مخاطب ساخته مىفرماید: «اى دو پیرمرد کهنسال! (که خود را از پیشگامان و شیوخ اسلام مىدانید و آفتاب عمرتان بر لب بام است) از عقیده خود برگردید (و تجدید بیعت کنید یا لا اقل دست از آتشافروزى جنگ بردارید و به کنارى روید) زیرا الان مهمترین چیزى که دامان شما را مىگیرد سرافکندگى و ننگ و عار است (آن هم به عقیده شما) ولى ادامه این راه هم سبب ننگ (شکست در جنگ) است و هم آتش دوزخ والسلام»؛(فَارْجِعَا أَیُّهَا الشَّیْخَانِ عَنْ رَأْیِکُمَا، فَإِنَّ الآْنَ أَعْظَمَ أَمْرِکُمَا الْعَارُ، مِنْ قَبْلِ أَنْ یَتَجَمَّعَ الْعَارُ وَالنَّارُ، وَالسَّلَامُ).
ابن قتیبه در کتاب الامامة والسیاسة مىگوید هنگامى که اهل مصر بر عثمان شوریدند و خانه او را محاصره کردند، طلحه از کسانى بود که هر دو گروه را بر ضد عثمان مىشورانید. حتى مىگفت: عثمان به محاصره شما اعتقادى ندارد چون آب و غذا به او مىرسد؛ نگذارید آب و غذا براى او ببرند.(5)
ابن ابىالحدید نیز درباره زبیر مىنویسد: او به مردم مىگفت: عثمان را بکشید
چون دین و آیین شما را دگرگون کرده و هنگامى که به او گفتند: چه مىگویى در حالى که پسرت بر در خانه عثمان ایستاده، از او دفاع مىکند. او گفت:من ناراحت نمىشوم اگر عثمان را بکشند هرچند قبل از او پسرم هم کشته شود.(6)
امام علیه السلام بارها در خطبهها یا نامههاى نهجالبلاغه اشاره به بهانهجویى رسواى طلحه و زبیر در مسأله قتل عثمان مىکند و آنها را از شرکاى قتل مىشمارد؛ چیزى که در تواریخ نیز صریحا آمده است.
قابل توجّه اینکه ابن قتیبه در الامامة والسیاسة نیز چنین آورده: هنگامى که عایشه در بصره خطبه مىخواند و آنها را به خونخواهى عثمان تشویق مىکرد، مردى از بزرگان بصره برخاست و نامهاى نشان داد که طلحه جهت تشویق به قتل عثمان براى او نوشته بود. آن مرد در آن مجلس خطاب به طلحه کرد و گفت: این نامه را قبول دارى؟ طلحه گفت: آرى. آن مرد گفت: پس چرا دیروز ما را به قتل عثمان تشویق مىکردى و امروز به خونخواهى او دعوت مىکنى؟ طلحه در پاسخ او (به عذر واهى و مضحکى توسل جست و) گفت: عدهاى به ما ایراد کردند که چرا به یارى عمثان نشتافتید ما هم جبران آن را در این دیدیم که به خونخواهى او قیام کنیم.(7)
این جمله نیز از عایشه معروف است که با صراحت دستور قتل عثمان را به مردم داد و گفت:«اقْتُلُوا نَعْثَلًا قَتَلَ اللَّهُ نَعْثَلا؛نعثل را بکشید خدا نعثل را بکشد».(8) منظور او از «نعثل» عثمان بود که شباهتى به نعثل یهودى داشت که ریش بلندى داشت.
نکته
ادامه نامه امام علیه السلام درباره عایشه است
در کتاب تمام نهجالبلاغه که این نامه را بدون گزینش و بهطور کامل آورده، بخشى در ذیل آن دیده مىشود که مربوط به عایشه است، زیرا مخاطب نامه تنها طلحه و زبیر نبودهاند، بلکه عایشه نیز جزء مخاطبین بوده است. امام او را سرزنش مىکند که تو چرا بر خلاف حکم اسلام بیرون آمدى و عملا فرماندهى لشکر را به عهده گرفتهاى و میان مسلمانان فساد کردهاى و گمان مىکنى براى اصلاح آمدهاى. تو مطالبه خون عثمان مىکنى در حالى که مىدانیم تو بودى که مىگفتى: «نعثل»؛ (یعنى عثمان) را بکشید که او کافر شده است ولى با نهایت تعجب الان برگشتهاى و مطالبه خون او مىکنى! به جان خودم سوگند کسى که تو را تحریک کرده و به این کار واداشته گناهش از گناه قاتلان عثمان بیشتر است! توبه کن و به خانهات باز گرد!(9)
1) سند نامه:مرحوم سیّد رضى در ابتداى این نامه- همانگونه که در بالا آمده- نوشته است که آن را ابوجعفر اسکافى (محمّد بن عبداللَّه اسکافى متوفاى سنه 240 قمرى) در کتاب المقامات فى مناقب امیرالمؤمنین آورده است. اسکافى از معتزله بود و در محله اسکاف بغداد زندگى مىکرد و از این رو او را اسکافى گفتهاند. او از معاصران «جاحز» بود و ردّى بر کتاب العثمانیه او نوشته است.معتزله بغداد معتقد بر افضلیت امیرمؤمنان بر تمام صحابه بودهاند و اسکافى نیز پیرو همین عقیده بود. (البته ابوجعفر اسکافى از اهل سنّت بود و غیر از محمد بن احمد بن جنید اسکافى معروف است که از قدماى فقهاى شیعه محسوب مىشود).صاحب مصادر نهجالبلاغه دو مأخذ دیگر براى این نامه نقل کرده است: نخست تاریخ ابن اعثم کوفى (متوفاى 314) است و دیگر کتاب الامامة والسیاسة ابن قتیبه دینورى (متوفاى 276) است.
2) ابن کثیر در البدایة والنهایه مىگوید: طلحه و زبیر هنگامى با امام بیعت کردند که از او تقاضاى فرماندارىبصره و کوفه را داشتند. امام به آنها فرمود: شما پیش من باشید و در مسائل حکومتى با شما مأنوس باشم بهتر است (البدایة والنهایه، ج 8، ص 226).
3) «عَرَض» در اصل به معناى چیزى است که ثبات و پایدارى ندارد و عارضى و کمدوام است، از این رو به متاع دنیاى مادى عرض گفتهاند چون معمولًا ناپایدار است و در جمله بالا به همین معناست و در کتب فقهى «عَرَض» به کالایى گفته مىشود که در مقابل درهم و دینار است. در بعضى از کتب لغت مانند لسانالعرب نیز «عَرْض» بر وزن «فرض» به همین معنا اطلاق شده است.
4) شرح نهجالبلاغه علّامه شوشترى، ج 9، ص 352.
5) الامامة والسیاسة، ج 1، ص 38.
6) شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحدید، ج 9، ص 36.
7) الامامة والسیاسة، ج 1، ص 88.
8) بحارالانوار، ج 31، ص 484.
9) تمام نهجالبلاغه، ص 784.