و من کتاب له علیهالسلام
کَتَبَهُ لِلْأشْتَرِ النَّخَعی لَمَّا وَلّاهُ عَلى مِصْرَ وَأعمالِها حینَ اضْطَرَبَ أمْرُ
أمیرِها مُحَمَّدُ بنُ أبیبَکْرٍ وَهُوَ أطْوَلُ عَهْدٍ کَتَبَهُ وأجْمَعُهُ لِلْمَحاسِنِ
از نامههاى امام علیه السلام
براى مالک اشتر نخعى است هنگامى که او را فرماندار مصر و بخشهاى مختلف آن قرار داد و این در زمانى بود که وضع زمامدار مصر، محمّدبنابىبکر متزلزل شده بود. این فرمان (فرمان معروف مالک اشتر) طولانىترین و جامعترین فرمانى است که امام علیه السلام مرقوم داشته است. (1)«1»
نامه (فوقالعاده مهم مالک اشتر) در یک نگاه
پنجاه نکته مهم در یک فرمان
براى پى بردن به اهمّیّت این عهدنامه- پیش از آنکه محتواى آن در یک نگاه بررسى شود- توجّه به نکات زیر لازم است:
این نامه طولانىترین و پرمحتواترین نامههاى نهجالبلاغه است که آیین کشوردارى را از تمام جهات بررسى کرده و اصولى پایدار که هرگز کهنه نمىشود در آن ترسیم شده است.
1. قابل توجّه اینکه ابن ابىالحدید در ذیل خطبه کوتاه 68 (در شرح خود خطبه 67) از ابراهیم ثقفى نویسنده الغارات نامهاى نسبتاً مفصل و طولانى نقل مىکند که على علیه السلام بهعنوان برنامهاى اخلاقى جهت تهذیب نفوس و پرورش روح و تقوا براى محمد بن ابى بکر نوشته است و در ذیل آن از همان مورخ (صاحب الغارات) نقل مىکند که محمّدبنابىبکر این نامه را در مصر پیوسته با خود داشت و در آن نگاه مىکرد و به آداب آن متأدّب مىشد. هنگامى که عمرو عاص بر او مسلط شد و او را شهید کرد تمام نامههاى محمّد را گرفت و براى معاویه فرستاد. معاویه در این نامه پیوسته نگاه مىکرد و شگفتزده مىشد.سپس مىگوید: ولید بن عقبه (برادر مادرى عثمان همان کسى که قرآن، در آیه «ان جاءکم فاسق ..». او را فاسق نامیده است) در آنجا نزد معاویه حاضر بود.
هنگامى که شگفتى او را از این نامه ملاحظه کرد به معاویه گفت دستور ده تا این احادیث را بسوزانند. معاویه گفت: چقدر اشتباه مىکنى. ولید گفت: آیا این صحیح است که مردم بدانند احادیث ابو تراب (على بن ابى طالب) نزد توست و از آن درس مىآموزى؟ معاویه گفت: واى بر تو به من مىگویى علم و دانشى مثل این را بسوزانم به خدا سوگند مطالب علمى جامعتر و استوارتر از این تا کنون نشنیدهام.
این عهدنامه سرانجام در خزائن بنىامیّه باقى ماند ولى هیچ کس آن را افشا نمىکرد تا زمانى که عمربنعبدالعزیز به حکومت رسید و آن را منتشر ساخت و جامعه اسلامى از آن بهرهمند شدند. (2)«1»
گفتنى است که ابن ابىالحدید پس از ذکر این سخن از نویسنده الغارات مىگوید: سزوارتر این است که بگوییم نامهاى که معاویه پیوسته به آن نگاه مىکرد و تعجّب مىنمود و بر طبق آن حکم مىکرد همان عهدنامهاى است که على علیه السلام به مالک اشتر نوشته بود، زیرا مردم آداب و قضایا و احکام و سیاست را از آن آموختند (ولى نامه محمد بن ابى بکر تنها متضمّن بحثهایى اخلاقى بود) و باید گفت این عهدنامه هنگامى که معاویه مالک اشتر را مسموم ساخت و پیش از رسیدن به مصر شهید شد بهوسیله ایادى او به معاویه منتقل گشت. وى پیوسته در آن مىنگریست و شگفت زده مىشد و مثل چنین عهدنامهاى است که باید در خزائن سلاطین نگاهدارى شود.
به این ترتیب ابن ابىالحدید بر این اعتقاد است که آن نامه تاریخى فوقالعاده که معاویه پیوسته از آن بهره مىگرفت ولى افشا نمىکرد و سرانجام بهوسیله
عمربنعبدالعزیز کشف و افشا شد همین عهدنامه مالک بوده است.ما هم نظریه ابن ابىالحدید را کاملًا تأیید مىکنیم، زیرا قراین و شواهد مختلف بر آن گواهى مىدهد.
2. نویسنده معروف مسیحى جورج جرداق در کتاب خود به نام الامام على صوت العدالة الانسانیة مىنویسد: بسیار مشکل است که انسان اختلافى در میان این عهدنامه و اعلامیّه جهانى حقوق بشر بیابد، بلکه تمام نکات اساسى موجود در این اعلامیه در عهدنامه امام علیه السلام دیده مىشود. اضافه بر این در عهدنامه امام چیزى است که در اعلامیه جهانى حقوق بشر نیست و آن عواطف عمیق انسانى است که بر تمام این نامه سایه افکنده است. (3)«1»
باید توجّه داشت که اعلامیه جهانى حقوق بشر بیش از هزار و سیصد سال بعد از این عهدنامه، آن هم به کمک گروهى از متفکران از سراسر جهان تدوین شده ولى در عین حال هنوز نقایصى دارد و نقیصه مهم آن خالى بودن از مسائل معنوى و ارزشهاى والاى انسانى است.
3. براى پى بردن به اهمّیّت این نامه لازم است اشارهاى به موقعیّت محل مأموریت مالک اشتر؛ یعنى سرزمین مصر داشته باشیم.
مورخان تقریباً اتفاق دارند که خاستگاه تمدن بشرى، منطقه مشرقزمین و از جمله سرزمین مصر بوده است که در چندین هزار سال قبل، پیش از آنکه دیگر نقاط وارد تمدن شوند آنها پایههاى تمدن بشرى را گذاردند تا آنجا که «ویل دورانت» این منطقه را گهواره تمدن بشرى نام مىگذارد و در واقع چنین است و به همین دلیل پیامبران بزرگ الهى که پایهگذاران تمدن مادى و معنوى بودهاند نیز همگى از این منطقه برخاستند سپس پیام دعوت آنها به دیگر نقاط عالم منتقل شد.
مورخ مزبور در جلد اوّل تاریخ تمدّن معروف خود دهها صفحه درباره تمدن مصر باستان سخن مىگوید. آثار مهمى که از آن زمان باقى مانده و هزاران سال است على رغم دگرگونىهاى اعصار و قرون همچنان پابرجاست نیز نشانه دیگرى از این تمدن کهن است.
مصر یکى از کانونهاى مهم علم و دانش بشرى بود و مخصوصاً شهر اسکندریه بر اساس مدارک تاریخى یکى از مهمترینِ آنها بهشمار مىرفت. مردم مصر نه تنها علوم یونانیان را اقتباس کردند، بلکه خود علوم فراوان دیگرى بر آن افزودند. در واقع مصر در حکومت اسلامى استان محسوب نمىشد، بلکه کشورى بزرگ و پهناور با مردمى هوشیار و تمدنى آشکار بود.
مصر در سال 19 هجرى در زمان خلافت خلیفه دوم بهوسیله لشکر اسلام فتح شد و از آن زمان مصریان زیر پرچم اسلام قرار گرفتند و به سرعت- مانند ایرانیان- این آیین جدید را که داراى فرهنگ قوى و نشانههاى حقانیّت روشن بود پذیرا شدند؛ اما متأسفانه بعضى حاکمان ظالم از طرف خلفا به زمامدارى مصر برگزیده شدند. از جمله در زمان عثمان، عبداللَّه بن ابىسرح (4)«1» زمامدار مصر بود که ظلم و ستم او بر مردم مصر سبب شورش آنها گشت و چنان که مىدانیم دامنه این شورش به مدینه کشیده شد و خطاى بزرگ خلیفه سوم به این شورش دامن زد، آنجا که فرمان عزل عبد اللَّه را نوشت و به دست شورشیان داد تا به مصر برگردند و همراه آن نامه دیگرى با شخص دیگر براى عبد اللَّه فرستاد که هنگامى که شورشیان به مصر بازگشتند همه آنها را گردن بزند. این نامه بهدست آنها افتاد و از وسط راه بازگشتند و غائله قتل عثمان فراهم شد.
امیرمؤمنان على علیه السلام براى جبران خطاهاى گذشته نخست محمّد بن ابىبکر را براى حکومت مصر فرستاد و چون در عمل ثابت شد که او توان کشیدن این بار سنگین را ندارد، امام علیه السلام شخص توانا و قدرتمندى همچون مالک را براى این
مأموریت برگزید و با همین نامه مورد بحث او را براى سامان بخشیدن به اوضاع این کشور پهناور به سوى مصر فرستاد و افسوس که جنایت معاویه نگذاشت این برنامه به انجام رسد و مردم مصر نفس راحتى بکشند.
به هر حال این عهدنامه در یک نگاه اجمالى از بخشهاى متعدّدى تشکیل شده است که ممکن است آن را از یک نظر به پنجاه بخش تقسیم کرد.
1. در بخش اوّل امام علیه السلام هدف اصلى اعزام مالک را به مصر در چهار چیز خلاصه کرده است: رسیدگى کامل به جمعآورى خراج و پیکار با دشمنان این سرزمین و اصلاح اهل آن و عمران و آبادى این سرزمین.
2. تأکید بر رعایت تقوا پیش از هر چیز و اهمّیّت نقش آن در زندگى انسان.
3. مبارزه با هواى نفس.
4. توجّه دادن مالک به موقعیّت محلّ مأموریت او.
5. توصیه به ذخیره عمل صالح و اجتناب از بخل.
6. تلاش و کوشش براى جلب رضایت رعایا و تودههاى ملّت.
7. نهى از سرکشى در برابر فرمانهاى الهى.
8. راه مبارزه با کبر و غرور ناشى از مقام.
9. رعایت عدل و انصاف در هر حال و پرهیز از هرگونه ظلم و ستم که سبب تغییر نعمتها مىشود.
10. باید محبوبترین امور آن شمرده شود که جلب رضایت عامه مردم کند نه خواص.
11. برحذر بودن از وسوسههاى عیبجویان و سخنچینان و تلاش در
عیبپوشى مردم.
12. لزوم مشورت در کارها و برحذر بودن از مشورت با افراد بخیل و ترسو و دنیاپرست.
13. کنار گذاردن سردمداران حکومتهاى ستمگر پیشین و به عکس ارتباط داشتن با اهل ورع و صداقت و ایمان.
14. تشویق نیکوکاران و سرزنش و کیفر بدکاران.
15. جلب حسن ظن مردم از طریق احسان و نیکى و سبک کردن بار هزینهها.
16. احترام به آداب و رسوم نیک پیشین.
17. تداوم نشست و مشورت با علما و خردمندان.
18. تقسیم رعایا به گروههاى مختلف و رسیدگى به هر کدام طبق نیازها و موقعیّتها.
19. نهایت تأکید بر رعایت حال قشر محروم.
20. ویژگىهاى فرماندهان نظامى و افسران لشکر.
21. توجّه خاص به سوابق اشخاص و خاندانهاى خوشنام و صالح.
22. ویژگىهاى فرماندهان ارشد.
23. تأکید بر اصل عدالت که مایه روشنى چشم زمامداران است.
24. ستایش از کارهاى خوب نیکوکاران تا انگیزهاى براى همگان در کار نیک گردد.
25. سنجش ارزش کار هرکس بدون توجّه به موقعیّت اجتماعى او.
26. مراجعه به کتاب و سنّت در حل مشکلات و استنباط احکام.
27. شرایط قضات و صفات لازم در آنها.
28. زیر نظر داشتن احکام قضایى قضات و تأمین کامل هزینههاى زندگى آنها براى جلوگیرى از ابتلا به رشوهخوارى.
29. بیان معیار در انتخاب فرمانداران بلاد و پرداختن حقوق کافى به آنان و گماردن عیون (مأموران اطّلاعاتى) بر کارهاى آنها.
30. سامان بخشیدن به وضع خراج و مالیات و توجّه به عمران و آبادى بیش از توجّه به جمعآورى خراج.
31. ویژگىهاى مربوط به دبیران و مسئولان اسناد و منشیان خاص و تقسیم کار در میان آنها بهطور دقیق.
32. رسیدگى کامل به وضع تجار و صنعتگران و آنهایى که براى نقل و انتقال یا تولید نیازمندىهاى مردم صادقانه خدمت مىکنند و نظارت دقیق بر معاملات، نرخ اجناس و مبارزه با احتکار.
33. باز هم تأکید بیشتر به قشر محروم و کم درآمد جامعه، و لزوم رسیدگى مداوم و خبر گرفتن از وضع آنها.
34. لزوم رسیدگى به وضع ایتام و کهنسالان.
35. تعیین وقت مشخصى براى ملاقات عمومى و اجازه دادن تماس مردم بهطور مستقیم با زمامدارشان.
36. تعیین وقت خاصّ دیگرى براى کارگزاران جهت حلّ مشکلات خاص آنها.
37. تنظیم برنامه دقیق براى کارهاى مختلف روزها.
38. اهتمام به اقامه فرایض و اهمّیّت دادن به نماز جماعت و چگونگى برگزارى آن و تعیین وقت فراغتى براى ارتباط با پروردگار عالم.
39. فاصله نگرفتن از مردم براى مدّت طولانى.
40. چگونگى برخورد با همکاران خاص و صاحبان اسرار کشور.
41. رعایت دقیق حقوق همه اعم از افراد نزدیک و دور.
42. اعلام عذر موجه در برابر کمبودها و مشکلات و سوء ظنها.
43. پذیرش دعوت دشمنان به صلح در عین رعایت هوشیارى در برابر آنان و احترام به قراردادهایى که با آنها برقرار مىشود.
44. پرهیز شدید از خونریزى غیر مجاز.
45. پرهیز از هرگونه عُجب و خودبینى و خودپسندى.
46. بر حذر بودن از منت گذاشتن بر رعایا.
47. اجتناب از شتابزدگى و عجله در کارها.
48. پرهیز از رانت خوارى و گرفتن حق اختصاصى در مشترکات.
49. توجّه به سیره رسول خدا و انبیاى الهى در تمام امور مربوط به زمامدارى.
50. سرانجام دعا براى خود و مالک و درخواست رحمت و توفیق از پروردگار و سعادت شهادت.
این عهدنامه را از زاویهاى دیگر مىتوان در ده محور خلاصه کرد:
1. اهمّیّت ماموریتى که بر عهده مالک گذارده شده بود.
2. تذکرات اخلاقى فوقالعاده که در روش حکومت بسیار تاثیر گذار است.
3. تقسیم رعایا و قشرهاى مختلف مردم به چندین بخش از نیروهاى نظامى گرفته تا ماموران جمع مالیات و کارگزاران حکومت و قضات و تجار و صاحبان صنایع و تعیین وظایف و ویژگىهاى مربوط به آنها.
4. اهتمام فوقالعاده به طبقات محروم.
5. لزوم تعیین وقتى براى ملاقات عمومى مردم و به اصطلاح دیدار چهره به چهره با ارباب حاجات.
6. انتخاب مشاوران قوى و خردمند.
7. جلوگیرى از هرگونه رانتخوارى و امتیاز طلبى.
8. اهتمام به امر صلحِ آمیخته با هوشیارى در برابر دشمنان و پرهیز از هرگونه خونریزى بى دلیل.
9. اهتمام به امر برگزارى فرایض دینى براى عموم مردم.
10. دعا براى موفقیت جهت انجام این مسئولیتها و کمک طلبیدن از ذات پاک پروردگار.
بخش اوّل
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ. هَذَا مَا أَمَرَ بِهِ عَبْدُ اللَّهِ عَلِیٌّ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ، مَالِکَ بْنَ الْحَارِثِ الْأَشْتَرَ فِی عَهْدِهِ إِلَیْهِ، حِینَ وَلَّاهُ مِصْرَ: جِبَایَةَ خَرَاجِهَا، وَجِهَادَ عَدُوِّهَا، وَاسْتِصْلَاحَ أَهْلِهَا، وَعِمَارَةَ بِلَادِهَا، أَمَرَهُ بِتَقْوَى اللَّهِ، وَإِیْثَارِ طَاعَتِهِ، وَاتِّبَاعِ مَا أَمَرَ بِهِ فِی کِتَابِهِ: مِنْ فَرَائِضِهِ وَسُنَنِهِ، الَّتِی لَایَسْعَدُ أَحَدٌ إِلَّا بِاتِّبَاعِهَا، وَلَا یَشْقَى إِلَّا مَعَ جُحُودِهَا وَإِضَاعَتِهَا، وَأَنْ یَنْصُرَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِقَلْبِهِ وَیَدِهِ وَلِسَانِهِ؛ فَإِنَّهُ، جَلَّ اسْمُهُ، قَدْ تَکَفَّلَ بِنَصْرِ مَنْ نَصَرَهُ، وَإِعْزَازِ مَنْ أَعَزَّهُ. وَأَمَرَهُ أَنْ یَکْسِرَ نَفْسَهُ مِنَ الشَّهَوَاتِ، وَیَزَعَهَا عِنْدَ الْجَمَحَاتِ، فَإِنَّ النَّفْسَ أَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ، إِلَّا مَا رَحِمَ اللَّهُ.
ترجمه
به نام خداوند بخشنده مهربان، این دستورى است که بنده خدا على امیرمؤمنان به مالک بن حارث اشتر در فرمانى که براى او صادر کرده بیان نموده، در آن هنگام که زمامدارى مصر را به او سپرد تا حقوق بیتالمال در آن سرزمین را جمعآورى کند و با دشمنان آنجا پیکار نماید، به اصلاح اهل آن همت گمارد و به عمران و آبادى شهرها و روستاهاى آن بپردازد.
او را به تقواى الهى فرمان مىدهد و به ایثار و مقدّم داشتن اطاعت خدا و پیروى از آنچه در کتاب او (قرآن مجید) به آن امر فرموده اعم از فرایض (واجبات) و سنن (مستحبات) دستور مىدهد، همان دستوراتى که هیچ کس جز با متابعت آنها روى سعادت نمىبیند و جز با انکار و ضایع ساختن آن در مسیر شقاوت و بدبختى واقع نمىشود.
او را مأمور مىکند که (آیین) خدا را با قلب و دست و زبان یارى کند، چرا که خداوند متعال یارى کسى که او را یارى کند و عزّت کسى که او را عزیز دارد بر عهده گرفته است و (نیز) به او فرمان مىدهد هواى نفس خویش را در برابر شهوات بشکند و به هنگام سرکشىنفس، آن را باز دارد، زیرا نفس همواره انسان را به بدىها امر مىکند مگر آنچه را خداوند رحم کند.
شرح و تفسیر
نخستین توصیه، تقوا و مبارزه با هواى نفس است
امام علیه السلام در بخشِ آغازین این نامه، از نام خداوند رحمان و رحیم کمک مىطلبد سپس مىفرماید: «این دستورى است که بنده خدا على امیرمؤمنان به مالک بن حارث اشتر در فرمانى که براى او صادر کرده بیان نموده، در آن هنگام که زمامدارى مصر را به او سپرد تا حقوق بیتالمال در آن سرزمین را جمعآورى کند و با دشمنان آنجا پیکار نماید، به اصلاح اهل آن همت گمارد و به عمران و آبادى شهرها و روستاهاى آن بپردازد»؛(بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ. هَذَا مَا أَمَرَ بِهِ عَبْدُ اللَّهِ عَلِیٌّ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ، مَالِکَ بْنَ الْحَارِثِ الْأَشْتَرَ فِی عَهْدِهِ إِلَیْهِ، حِینَ وَلَّاهُ مِصْرَ. جِبَایَةَ (5)«1» خَرَاجِهَا، وَجِهَادَ عَدُوِّهَا، وَاسْتِصْلَاحَ أَهْلِهَا، وَعِمَارَةَ بِلَادِهَا).
در این فرمان امام علیه السلام نخست خود را بنده خدا مىشمارد. سپس امیرمؤمنان، تا روشن سازد که زمامدارى مؤمنان نیز در سایه عبودیت پروردگار است نه براى خودکامگى. آنگاه اهداف چهارگانهاى براى این مأموریت بیان مىکند:
نخست به امور اقتصادى و مالى اشاره کرده که از آن تعبیر به خراج شده است.
درست که خراج به معناى مالیات سرزمینهایى است که در جنگها به دست
مسلمانان فتح مىشد؛ ولى در اینجا مفهوم گستردهترى دارد و تمام امور مالى مربوط به دولت اسلامى را فرا مىگیرد؛ اعم از خراج و زکات و جزیه و خمس و امثال آن.
سپس به مسأله نیروى نظامى و دفاعى کشور اسلام و آمادگى آنها براى دفع هجمات دشمن اشاره مىکند، زیرا تا امر آنها سامان نپذیرد امنیّت در داخل حاصل نمىشود و مردم با فکر آسوده به دنبال کارهاى خود نمىروند.
در سومین هدف به اصلاح امور اجتماعى و فرهنگى اشاره مىکند از جمله ایجاد انگیزه براى کارهاى خیر و از بین بردن سرچشمههاى مفاسد اخلاقى و برقرار ساختن امنیّت شغلى و تأمین حقوق همگان و نظام بخشیدن به امور قضایى، گرچه بعضى چنین تصور کردهاند که جمله«اسْتِصْلَاحَ أَهْلِهَا»تنها به سامان بخشیدن امور مادى مردم اشاره مىکند؛ ولى بعید است که نظر امام علیه السلام تنها این باشد، بلکه اصلاح تمام امور معنوى و مادى را دربر مىگیرد.
بعضى از تعبیرات امام علیه السلام در همین نامه نشان مىدهد که نظر آن حضرت در اینجا گسترده است و همه مسائل اخلاقى را نیز شامل مىشود؛ مانند جمله«ثُمَّ أَسْبِغْ عَلَیْهِمُ الْأَرْزَاقَ فَإِنَّ ذَلِکَ قُوَّةٌ لَهُمْ عَلَى اسْتِصْلَاحِ أَنْفُسِهِمْ وَغِنًى لَهُمْ عَنْ تَنَاوُلِ مَا تَحْتَ أَیْدِیهِمْ».
در چهارمین هدف، سخن از عمران و آبادى بلاد به میان مىآورد که شامل سامان بخشیدن به همه امور کشاورزى، صنعتى و تجارت و بازرگانى مىشود.گرچه در این نامه تنها به مسأله صنعت و تجارت و کسب و کار اشاره شده و سخنى از کشاورزى به میان نیامده است؛ ولى با توجّه به اینکه مصر یک کشور کشاورزى بوده و مردم به این امر اهتمام فراوان داشتند گویا امام علیه السلام نیاز به ذکر آن ندیده است و اشاره به کمبودهاى صنعتى و تجارى فرموده است و به هنگامى که سخن از گرفتن خراج مىکند به مالک دستور مىدهد در عین گرفتن خراج،
مراقب عمران و آبادى اراضى باشد و از سختگیرىهایى که سبب کمبود محصولات کشاورزى مىشود بپرهیزد.
آنگاه امام علیه السلام در ادامه این سخن چهار دستور اخلاقى مهم به مالک دارد که در واقع پایههاى اصلى معنوى حکومت او را تشکیل مىدهد.
نخست مىفرماید: «او را به تقواى الهى فرمان مىدهد»؛(أَمَرَهُ بِتَقْوَى اللَّهِ).
خطبهها و نامهها و کلمات قصار نهجالبلاغه پر است از توصیه به تقوا، همان چیزى که خمیرمایه سعادت انسان در دنیا و آخرت است. تقوا به معناى احساس مسئولیت درونى و پرهیز از هرگونه گناه و امر خلاف و تعدى و اجحاف است و به سخن دیگر، حالت بازدارنده معنوى است که سبب مىشود انسان از مسیر حق هرگز منحرف نگردد و البته هرقدر مسئولیت انسان سنگینتر باشد تقواى بیشترى را مىطلبد.
در دومین دستور مىفرماید: «و او را به ایثار و مقدّم داشتن اطاعت خدا و پیروى از آنچه در کتاب او (قرآن مجید) به آن امر فرموده اعم از فرایض (واجبات) و سنن (مستحبات) دستور مىدهد، همان دستوراتى که هیچ کس جز با متابعت آنها روى سعادت نمىبیند و جز با انکار و ضایع ساختن آن در مسیر شقاوت و بدبختى واقع نمىشود»؛(وَإِیْثَارِ طَاعَتِهِ، وَاتِّبَاعِ مَا أَمَرَ بِهِ فِی کِتَابِهِ: مِنْ فَرَائِضِهِ وَسُنَنِهِ، الَّتِی لَایَسْعَدُ أَحَدٌ إِلَّا بِاتِّبَاعِهَا، وَلَا یَشْقَى إِلَّا مَعَ جُحُودِهَا وَإِضَاعَتِهَا).
«فرایض» و «سنن» را معمولًا به واجبات و مستحبات تفسیر مىکنند و گاه گفته مىشود: «فرایض» واجباتى است که در کتاب اللَّه آمده و «سنن» احکام و واجباتى که در کلام پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله ذکر شده است. در این صورت جمله«مَا أَمَرَ بِهِ فِی کِتَابِهِ»شامل امر به اطاعت پیغمبر صلى الله علیه و آله در بیان احکام نیز مىشود.
در تفسیر این دو واژه این احتمال نیز هست که «فرایض» اشاره به واجبات
پراهمّیّت و «سنن» اشاره به واجباتى باشد که در درجه پس از آن قرار دارد.
از تعبیر به«وَلَا یَشْقَى إِلَّا مَعَ جُحُودِهَا»معلوم مىشود که راه سعادت دنیا وآخرت منحصر در همین راه است و طرق دیگر سبب گمراهى است. البته این تعبیر ادراکات عقلى و هدایتهاى آن را نفى نمىکند، زیرا از جمله امورى که در کتاب اللَّه بر آن تاکید شده پیروى از عقل و خرد است که دهها آیه از قرآن مجید بر آن تأکید کرده است.
در سومین دستور مىافزاید: «او را مأمور مىکند که (آیین) خدا را با قلب و دست و زبان یارى کند، چرا که خداوند متعال یارى کسى که او را یارى کند و عزت کسى که او را عزیز دارد بر عهده گرفته است»؛(وَأَنْ یَنْصُرَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِقَلْبِهِ وَیَدِهِ وَلِسَانِهِ؛ فَإِنَّهُ، جَلَّ اسْمُهُ، قَدْ تَکَفَّلَ بِنَصْرِ مَنْ نَصَرَهُ، وَإِعْزَازِ مَنْ أَعَزَّهُ).
تعبیر به یارى کردن خداوند به قلب و ید و لسان به گفته بعضى از شارحان؛ قلب اشاره به اعتقادات، و ید اشاره به جهاد با دشمن، و لسان اشاره به امر به معروف و نهى از منکر است؛ ولى بعضى معتقدند قلب تنها اشاره به اعتقادات نیست، بلکه بیزارى درونى از زشتىها و عشق و علاقه به اعمال نیک نیز جزء آن است و همچنین ید تنها اشاره به جهاد با دشمن نیست، بلکه امر به معروف و نهى از منکر را در آنجا که احتیاج به اقدامات عملى دارد و طبعاً وظیفه حکومت اسلامى است، نیز شامل مىشود و لسان هرگونه آموزش و تعلیم و تربیت صحیح اضافه بر امر به معروف و نهى از منکر را فرا مىگیرد.تعبیر به«قَدْ تَکَفَّلَ بِنَصْرِ مَنْ نَصَرَهُ»اشاره به آیات شریفهاى از قرآن است که ناظر به این معناست از جمله در سوره محمّد آیه 7: «إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ وَیُثَبِّتْ أَقْدامَکُم».
در چهارمین دستور مىفرماید: «و (نیز) به او فرمان مىدهد که هواى نفس
خویش را در برابر شهوات بشکند و به هنگام سرکشىنفس، آن را باز دارد، زیرا نفس همواره انسان را به بدىها امر مىکند مگر آنچه را خداوند رحم کند»؛(وَأَمَرَهُ أَنْ یَکْسِرَ نَفْسَهُ مِنَ الشَّهَوَاتِ، وَیَزَعَهَا (6)«1» عِنْدَ الْجَمَحَاتِ (7)«2»، فَإِنَّ النَّفْسَ أَمَّارَةٌبِالسُّوءِ، إِلَّا مَا رَحِمَ اللَّهُ).
به راستى این چهار دستور اخلاقى برنامه کامل سعادت براى همه انسانهاست. اگر روح تقوا و حالت باز دارندگى نفس در انسان زنده شود و به دنبال آن انسان راه اطاعت الهى و پیروى از دستورات کتاب و سنّت را پیش گیرد و به مبارزه با مفاسد و زشتىها و توطئههاى دشمنان با قلب و دست و زبان برخیزد و بت هواى نفس را بشکند، چنین انسانى، انسانى کامل است و در واقع مخاطب به خطاب «یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ» (8)«3»خواهد بود.
جمله«إِنَّ النَّفْسَ أَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ»اقتباس از آیه شریفه «وَما أُبَرِّئُ نَفْسِى إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّی» (9)«4»است. (خواه این جمله از زبان یوسف باشد یا از زبان همسر عزیز مصر در هر صورت قرآن بر آن صحه نهاده است).
گرچه بسیارى از پرهیزگاران از وسوسههاى شیطان مىترسند؛ ولى هواى نفس و وسوسههاى شهوانى از آن بسیار خطرناکتر است و شاید به همین دلیل امام علیه السلام مالک اشتر را بیشتر به این مسأله توجّه مىدهد.
درست است که مؤمنان والا مقام و اولیاى الهى از مرحله نفس امّاره به نفس لوّامه و از آنجا به نفس مطمئنه مىرسند؛ ولى این بدان معنا نیست که نفس اماره مرده باشد و نباید به خطرات او اندیشید.
نکتهها
1. خطرات نفس اماره
مىدانیم بزرگان علما و مفسران با الهام از آیات قرآن مراحل سهگانهاى براى نفس قائل شدهاند: نفس امّاره، نفس لوّامه و نفس مطمئنه.
نفس امّاره را اشاره به هوا و هوسهاى سرکش مىدانند که پیوسته انسان را به بدىها امر مىکند و نفس لوامه را به حالت ندامت حاصل از گناه بر اثر پرورش روح تقوا اشاره مىدانند و نفس مطمئنه به مرحله تکامل روح انسان گفته مىشود که به مرحلهاى مىرسد که هوا و هوسهاى نفسانى بهطور کامل تحت کنترل قرار مىگیرند و سرکشى آنها ناممکن مىشود.
امام زین العابدین على بن الحسین علیه السلام در مناجات دوم از مناجاتهاى پانزدهگانه معروف، نفس امّاره را به روشنى ترسیم کرده و از آن (به عنوان سرمشق دادن به عموم مردم) به پیشگاه خدا اینگونه شکایت مىکند:«إِلَهِی إِلَیْکَ أَشْکُو نَفْساً بِالسُّوءِ أَمَّارَةً وَإِلَى الْخَطِیئَةِ مُبَادِرَةً وَبِمَعَاصِیکَ مُولَعَةً وَبِسَخَطِکَ مُتَعَرِّضَةً تَسْلُکُ بِی مَسَالِکَ الْمَهَالِکِ وَتَجْعَلُنِی عِنْدَکَ أَهْوَنَ هَالِکٍ کَثِیرَةَ الْعِلَلِ طَوِیلَةَ الْأَمَلِ إِنْ مَسَّهَا الشَّرُّ تَجْزَعُ وَإِنْ مَسَّهَا الْخَیْرُ تَمْنَعُ مَیَّالَةً إِلَى اللَّعْبِ وَاللَّهْوِ مَمْلُوَّةً بِالْغَفْلَةِ وَالسَّهْوِ تُسْرِعُ بِی إِلَى الْحَوْبَةِ وَتُسَوِّفُنِی بِالتَّوْبَة؛خدایا من به سوى تو شکایت مىکنم از نفسى که مرا همواره به بدى وا مىدارد و به سوى گناه با سرعت مىفرستد و به نافرمانىهایت حریص است و به موجبات خشمت دست مىآلاید، مرا به راههایى که منجر به هلاکت مىشود مىکشاند و به صورت پستترین هلاک شدگان در مىآورد. بیمارىهایش بسیار و آرزوهایش دراز است. اگر ناراحتى به او رسد بىتاب مىشود (و فریاد مىکشد) و اگر خیرى نصیبش گردد بخل مىورزد. به بازىها و سرگرمىهاى بیهوده بسیار تمایل دارد و مملوّ از غفلت و سهو است. مرا به سرعت به سوى گناه مىبرد و نسبت به توبه
امروز و فردا مىکند».
آرى این است چهره اصلى نفس اماره.
از روایات به خوبى استفاده مىشود که نفس امّاره گناه را در نزد انسان زیبا جلوه مىدهد و خوبىها را زشت مىنمایاند. هنگامى که انسان مرتکب آن شد و به عواقب آن گرفتار گشت، آنگاه پردهها کنار مىرود و راه بازگشتى هم باقى نمىماند.
امام امیرمؤمنان (طبق نقل غررالحکم) در کلام کوتاهى مىفرماید:«النَّفْسُ الأَمَّارَةُ الْمُسَوِّلَةُ تَتَمَلَّقُ تَمَلُّقَ الْمُنافِقِ وَتَتَصَنَّعُ بِشَیْمَةِ الصِّدیقِ الْمُوافِقِ حَتَّى إذا خَدَعَتْ وَتَمَکَّنَتْ تَسَلَّطَتْ تَسَلُّطَ الْعَدوِّ وَتَحَکَّمَتْ تَحَکُّمَ الْعُتُوِّ فَأوْرَدَتْ مَوارِدَ السَّوْءِ؛نفس اماره فریبکار همچون منافقان به انسان تملّق مىگوید و در چهره دوستِ موافقى بروز مىکند تا زمانى که انسان را فریب دهد و بر او همچون دشمن خطرناکى مسلط گردد و بر او حاکم شود و او را به انواع گناهان بکشاند». (10)«1»
به همین دلیل دستور دادهاند کاملًا مراقب نفس خویش باشید مبادا گرفتار فریبکارىهاى این فریبکارِ خطرناک شوید. امیرمؤمنان على علیه السلام در سخن دیگرى مطابق نقل غررالحکم مىفرماید:«إنَّ هذَه النَّفْسِ لَأمَّارَةٌ بِالسُّوءِ فَمَنْ أهْمَلَها جَمَحَتْ بِهِ إلَى الْمَآثِمِ؛این نفس پیوسته انسان را به بدىها دعوت مىکند کسى که آن را نادیده بگیرد او را به انواع گناهان مىکشاند». (11)«2»
نفس اماره در واقع مهمترین ابزار شیطان است و اگر انسان از شر آن رهایى یابد از شر شیطان هم رهایى خواهد یافت.
2. اهمیّت کشور مصر
مصر یکى از قدیمىترین کانونهاى تمدن بشرى است و جزء گهوارههاى
تمدن محسوب مىشود. آثار تاریخى مهمى که در آن سرزمین قرار دارد و حتى با وسایل امروز ایجاد آنها بسیار مشکل مىنماید، گویاى این حقیقت است که سرزمین مصر از قدیمالایّام جزو پیشرفتهترین کشورهاى جهان بوده است.
اسناد و مدارک تاریخى نشان مىدهد مصر حتى ده قرن پیش از میلاد مسیح، کشورى بالنده و پیشرفته بوده است؛ مدارس بزرگ، کتابخانهها و مراکز تحقیقاتى در مصر وجود داشته و تمدن مصر و یونان در قدیم به هم گره خورده و دانشهاى این دو سرزمین با یکدیگر مبادله شده است.
از نعمتهاى بزرگى که خداوند به این کشور باستانى داده رود عظیم نیل است که آن را کشورى آباد و پربار ساخته که اگر این رود عظیم را از آن کشور بگیرند بخشهاى عظیمى از آن به صورت بیابانى لم یزرع در خواهد آمد.
این کشور در سال بیستم هجرت در عصر خلیفه دوم به تصرف مسلمانان در آمد و از شگفتىهاى تاریخ اینکه عمر مانع از دخول لشکر اسلام به مصر بود؛ ولى عمرو بن عاص لشکرى فراهم کرد و خودسرانه به سوى مصر حرکت نمود.این خبر به عمر رسید. او از این مىترسید که اگر لشکر اسلام وارد شود رومیان و مصریان دست به دست هم دهند و آنها را در هم بکوبند، لذا نامهاى نوشته و بهوسیله «عقبة بن عامر» به سوى او فرستاد. عقبه هنگامى به عمرو بن عاص رسید که وى نزدیک مصر بود. او وقت ملاقات به عقبه نداد و نامه را دریافت نکرد تا وارد یکى از شهرهاى ساحلى مصر شد. آنگاه به عقبه گفت: نامه را بیاور. او نامه را به دست عمرو داد. عمر نوشته بود اگر داخل مصر نشدهاى فوراً برگرد. عمرو به سربازانش گفت: آیا اینجا که ما هستیم مصر است یا بیرون مصر؟گفتند: داخل مصر شدهایم. گفت: دستور خلیفه این بوده است که اگر داخل مصر نشدهایم برگردیم، بنابراین این شرط حاصل نشده است و باید به پیشروى ادامه دهیم؛ ولى عمرو عاص در فتح مصر با مشکل روبهرو شد و از ترس شکست
نامهاى براى عمر نوشت و تقاضاى کمک کرد. خلیفه دوم چند نفر از مردان دلاور اسلام را با دوازده هزار نفر به یارى او فرستاد سرانجام مصر فتح شد و مصریان با اشتیاق اسلام را پذیرفتند و بسیارى از علماى اسلام در فنون مختلف پرورش یافته این سرزمین بودهاند و مدارس اسلامى یکى پس از دیگرى باشکوه تمام در این کشور سر برافراشتند.
از امتیازات مصر این است که محبّان اهل بیت و عاشقان مکتب علوى در آنجا فراوانند و حتى اهل سنّت مصر به آنها عشق مىورزند و زیارت «رأس الحسین» و بارگاه و مدفن منسوب به حضرت زینب در آنجا زیارتگاه عمومى مردم آن سرزمین است.
اگر دست سیاست بگذارد آنها مىتوانند وسیله خوبى براى ایجاد وحدت مذاهب اسلامى باشند؛ فتواى معروف «شیخ شلتوت» که پیروى از فقه امامیّه را همردیف پیروى از مذاهب چهارگانه اهل سنّت قرار داده گواه بر این مدعاست.
به هر حال به سبب اهمّیّتى که این سرزمین داشت، امیرالمؤمنین على علیه السلام قوىترین و آگاهترین یاران خود را که مالک اشتر بود براى زمامدارى آنجا برگزید و عهدنامه مورد بحث را که شامل دقیقترین دستورات کشوردارى است نوشت و در اختیار او قرار داد.
بخش دوم
ثُمَّ اعْلَمْ یَا مَالِکُ أَنِّی قَدْ وَجَّهْتُکَ إِلَى بِلَادٍ قَدْ جَرَتْ عَلَیْهَا دُوَلٌ قَبْلَکَ، مِنْ عَدْلٍ وَجَوْرٍ، وَأَنَّ النَّاسَ یَنْظُرُونَ مِنْ أُمُورِکَ فِی مِثْلِ مَا کُنْتَ تَنْظُرُ فِیهِ مِنْ أُمُورِ الْوُلَاةِ قَبْلَکَ، وَیَقُولُونَ فِیکَ مَا کُنْتَ تَقُولُ فِیهِمْ، وَإِنَّمَا یُسْتَدَلُّ عَلَى الصَّالِحِینَ بِمَا یُجْرِی اللَّهُ لَهُمْ عَلَى أَلْسُنِ عِبَادِهِ، فَلْیَکُنْ أَحَبَّ الذَّخَائِرِ إِلَیْکَ ذَخِیرَةُ الْعَمَلِ الصَّالِحِ، فَامْلِکْ هَوَاکَ، وَشُحَّ بِنَفْسِکَ عَمَّا لَایَحِلُّ لَکَ، فَإِنَّ الشُّحَّ بِالنَّفْسِ الْإِنْصَافُ مِنْهَا فِیمَا أَحَبَّتْ أَوْ کَرِهَتْ. وَأَشْعِرْ قَلْبَکَ الرَّحْمَةَ لِلرَّعِیَّةِ، وَالْمَحَبَّةَ لَهُمْ، وَاللُّطْفَ بِهِمْ، وَلَا تَکُونَنَّ عَلَیْهِمْ سَبُعاً ضَارِیاً تَغْتَنِمُ أَکْلَهُمْ، فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ: إِمَّا أَخٌ لَکَ فِی الدِّینِ، وَإِمَّا نَظِیرٌ لَکَ فِی الْخَلْقِ، یَفْرُطُ مِنْهُمُ الزَّلَلُ، وَتَعْرِضُ لَهُمُ الْعِلَلُ، وَیُؤْتَى عَلَى أَیْدِیهِمْ فِی الْعَمْدِ وَالْخَطَإِ، فَأَعْطِهِمْ مِنْ عَفْوِکَ وَصَفْحِکَ مِثْلِ الَّذِی تُحِبُّ وَتَرْضَى أَنْ یُعْطِیَکَ اللَّهُ مِنْ عَفْوِهِ وَصَفْحِهِ، فَإِنَّکَ فَوْقَهُمْ، وَوَالِی الْأَمْرِ عَلَیْکَ فَوْقَکَ، وَاللَّهُ فَوْقَ مَنْ وَلَّاکَ! وَقَدِ اسْتَکْفَاکَ أَمْرَهُمْ، وَابْتَلَاکَ بِهِمْ.
ترجمه
اى مالک! بدان من تو را به سوى بلادى فرستادم که پیش از تو دولتهاى عادل و ستمگرى بر آن حکومت داشتند و مردم به کارهاى تو همان گونه نظر مىکنند که تو در امور زمامداران پیش از خود نظر مىکردى، و همان را درباره تو خواهند گفت که تو درباره آنها مىگفتى و (بدان) افراد صالح را به آنچه خداوند بر زبان بندگانش جارى مىسازد مىتوان شناخت، بنابراین باید محبوبترین ذخایر نزد تو ذخیره عمل صالح باشد. زمام هوا و هوس خود را در دست گیر
و نسبت به آنچه بر تو حلال نیست بخیل باش، زیرا بخل به خویشتن، راه انصاف را در آنچه محبوب و مکروه است به تو نشان مىدهد و قلب خویش را کانون رحمت و محبّت و لطف به رعیت قرار ده و در مورد آنان همچون درندهاى مباش که خوردنشان را غنیمت شمارى، زیرا آنها دو گروهند یا برادر دینى تواند و یا انسانهایى که در آفرینش شبیه تو هستند (در هر حال باید حقوق آنها را محترم بشمارى و بدان) از مردم لغزشها و خطاهایى سر مىزند و مشکلاتى به آنها دست مىدهد (که آنها را از انجام وظیفه باز مىدارد) و بهدست آنان از روى عمد یا خطا، کارهاى (خلافى) ظاهر مىشود (در اینگونه موارد) از عفو و گذشت خود آنقدر به آنها عطا کن که دوست دارى و خوشنود مىشوى خداوند از عفوش به تو عطا کند، زیرا تو فوق آنها هستى و پیشوایت فوق توست و خداوند فوق کسى است که تو را زمامدار آنها قرار داده و تدبیر امور آنها را از تو خواسته و به وسیله آنان تو را آزمایش مىکند.
شرح و تفسیر
حقوق همه شهروندان را محترم بشمار
امام علیه السلام به دنبال وصایاى پر معنا و جامعى که بهطور کلى در بخش نخستین این عهدنامه بیان فرمود، روى سخن را به مالک کرده و انگشت روى نقاط خاص مىگذارد. نخست مىفرماید: «اى مالک! بدان من تو را به سوى بلادى فرستادم که پیش از تو دولتهاى عادل و ستمگرى بر آن حکومت داشتند و مردم به کارهاى تو همان گونه نظر مىکنند که تو در امور زمامداران پیش از خود نظر مىکردى و همان را درباره تو خواهند گفت که تو درباره آنها مىگفتى»؛(ثُمَّ اعْلَمْ یَا مَالِکُ، أَنِّی قَدْ وَجَّهْتُکَ إِلَى بِلَادٍ قَدْ جَرَتْ عَلَیْهَا دُوَلٌ قَبْلَکَ، مِنْ عَدْلٍ وَجَوْرٍ، وَأَنَّ النَّاسَ یَنْظُرُونَ مِنْ أُمُورِکَ فِی مِثْلِ مَا کُنْتَ تَنْظُرُ فِیهِ مِنْ أُمُورِ الْوُلَاةِ قَبْلَکَ، وَیَقُولُونَ
فِیکَ مَا کُنْتَ تَقُولُ فِیهِمْ).
سپس مىافزاید: «و (بدان) افراد صالح را به آنچه خداوند بر زبان بندگانش جارى مىسازد مىتوان شناخت»؛(وَإِنَّمَا یُسْتَدَلُّ عَلَى الصَّالِحِینَ بِمَا یُجْرِی اللَّهُ لَهُمْ عَلَى أَلْسُنِ عِبَادِهِ).
امام علیه السلام در این بخش از سخنان خود از باب مقدّمه به وضع کشور مصر- که به یقین منحصر به آن کشور نیست- اشاره مىکند که پیش از تو حکومتهاى عدل و جورى داشت؛ حکومت عدل؛ مانند حکومت دوران حضرت یوسف بر مصر بود و حکومت جور حکومت بسیارى از فراعنه از جمله فرعون معاصر حضرت موسى بن عمران بود.
سپس به این مطلب مهم اشاره مىفرماید: که معیار سنجش حکومتها از نظر عدل و جور، افکار عمومى توده مردم است، همان چیزى که امروز در تمام دنیا از آن سخن گفته مىشود، هرچند در عمل غالباً به فراموشى سپرده خواهد شد ولى در آن روز که امام علیه السلام این سخن را بیان فرمود کمتر کسى اعتقاد به چنین سخنى داشت و تصور مردم بر این بود که حکومت بدون استبداد امکانپذیر نیست و استبداد همواره آمیخته با ظلم و ستم است.
در بعضى از تعبیرات دانشمندان آمده است:«ألْسِنَةُ الْخَلْقِ أقْلامُ الْحَقِّ»یا«ألْسِنَةُ الرَّعِیَةِ أقْلامُ الْحَقِّ إلَى الْمُلُوکِ»که مفهوم هر دو یکى است و آن اینکه زبان تودههاى مردم قلم حق است که نامههاى خود را با آن براى زمامداران مىنویسد یا خداوند بدین وسیله با آنها مکاتبه مىکند و در هر حال هدف این است که قضاوت عمومى و هوش جمعى معیار بسیار خوبى براى سنجش ارزش حکومتهاست.
البته گاه مىشود که حکومتها از طریق تبلیغات دروغین و ریاکارى افکار مردم را مىدزدند یا آنها را شستشوى مغزى مىدهند. در این گونه موارد قضاوت
عمومى بیمار مىشود و اثر مطلوب خود را از دست مىدهد.
به هر حال شایسته است زمامداران کنونى مسلمانان جمله«إنَّما یُسْتَدلُ عَلَى الصَّالِحینَ بِما یُجْرِى اللَّهُ لَهُمْ عَلى ألْسُنِ عِبادِهِ»را با آب زر بنویسند و در برابر دیدگان خود نصب کنند و همه روزه آن را بخوانند و به دل بسپارند و براى رسیدن به این مطلب باید متملّقان را از اطراف خود دور سازند و تنها به گواهى اطرافیان قناعت نکنند، بلکه از طریق تماس مستقیم با مردم قضاوت افکار عمومى را دریابند.
در تواریخ آمده است بعضى از زمامداران پیشین که مایل بودند عدالت را اجرا کنند، گاه شبانه لباس مبدل مىپوشیدند و تنها در محلات مختلف شهر مخصوصاً مناطق محروم گردش مىکردند و اوضاع را دقیقا با حذف تماس واسطهها بررسى مىنمودند.
آنگاه امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه، شش دستور مهم به مالک مىدهد:در آغاز مىفرماید: «بنابراین باید محبوبترین ذخایر نزد تو ذخیره عمل صالح باشد»؛(فَلْیَکُنْ أَحَبَّ الذَّخَائِرِ إِلَیْکَ ذَخِیرَةُ الْعَمَلِ الصَّالِحِ).
قرآن مجید مىفرماید: ««فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً»؛ پس هر که به لقاى پروردگارش امید دارد، باید کارى شایسته انجام دهد». (12)«1»
در جاى دیگر مىفرماید: ««الَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ»؛ سخنان پاکیزه به سوى او صعود مىکند و عمل صالح را بالا مىبرد (و قبول مىکند و پاداش شایسته مىدهد)». (13)«2»
به تفسیر دیگر عمل صالح سخنان پاکیزه را بالا مىبرد و اعتقادات را راسخ مىسازد.
در سوره عصر مىخوانیم: ««إِنَّ الْإِنْسانَ لَفی خُسْرٍ – إِلَّا الَّذینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَتَواصَوْا بِالْحَقِّ وَتَواصَوْا بِالصَّبْرِ»؛ که انسانها همه در زیانند؛ مگر کسانى که ایمان آورده و اعمال صالح انجام دادهاند، و یکدیگر را به (اداى) حق سفارش کرده و یکدیگر را به استقامت و شکیبایى توصیه نمودهاند». (14)«1»
در دومین و سومین دستور مىفرماید: «زمام هوا و هوس خود را در دست گیر و نسبت به آنچه بر تو حلال نیست بخیل باش، زیرا بخل به خویشتن، راه انصاف را در آنچه محبوب و مکروه است به تو نشان مىدهد»؛(فَامْلِکْ هَوَاکَ، وَشُحَّ (15)«2» بِنَفْسِکَ عَمَّا لَایَحِلُّ لَکَ، فَإِنَّ الشُّحَّ بِالنَّفْسِ الْإِنْصَافُ مِنْهَا فِیمَا أَحَبَّتْ أَوْکَرِهَتْ).
مالکیّت هواى نفس که امام علیه السلام بر آن تأکید فرموده، آن است که به هنگام هیجان شهوات، انسان بتواند خود را کنترل کند و به عکس اگر هواى نفس، مالک فکر و عقل و نیروى انسان شود او را به هر پرتگاهى مىکشاند.
در حدیثى از امام صادق علیه السلام مىخوانیم«احْذَرُوا أَهْوَاءَکُمْ کَمَا تَحْذَرُونَ أَعْدَاءَکُمْ فَلَیْسَ شَیْءٌ أَعْدَى لِلرِّجَالِ مِنِ اتِّبَاعِ أَهْوَائِهِمْ وَحَصَائِدِ أَلْسِنَتِهِمْ؛از هواى نفس بترسید همانگونه که از دشمنان بیم دارید، چرا که چیزى دشمنتر از پیروى هواى نفس و آنچه «بىحساب» بر زبان انسان جارى مىشود نیست». (16)«3»
در حدیث دیگرى در غررالحکم از امام امیرالمؤمنین على علیه السلام آمده است:«أمْلِکُوا أنْفُسَکُمْ بِدَوامِ جِهادِها؛از طریق جهاد مداوم در برابر خواستههاى نفس
مالک نفس خویش شوید» (17)«1»
بخل به خویشتن در برابر آنچه حرام است مفهومى جز این ندارد که انسان همچون بخیل که حاضر نیست درهم و دینارى از اموال خود را به کسى بدهد در برابر محرمات ایستادگى کند. نتیجه این کار آن است که راه انصاف را در همه حال مىپوید؛ خواه در امورى که مورد علاقه اوست یا امورى که مورد علاقه او نیست.
سپس امام علیه السلام در چهارمین دستور به مسأله بسیار مهمى اشاره مىکند که از سماحت و عظمت قوانین اسلامى پرده برمىدارد و چیزى را که در آن روز در دنیا مطرح نبود عنوان مىکند و مىفرماید: «و قلب خویش را کانون رحمت و محبّت و لطف به رعیّت قرار ده»؛(وَأَشْعِرْ قَلْبَکَ الرَّحْمَةَ لِلرَّعِیَّةِ وَالْمَحَبَّةَ لَهُمْ وَاللُّطْفَ بِهِمْ).
مىدانیم «اشعر» از ریشه «شعار» است و شعار در اصل به لباس زیرین انسان گفته مىشود که با تن او مستقیماً در تماس است. انتخاب این تعبیر از سوى امام علیه السلام اشاره به این است که باید قلب تو مستقیماً با رحمت و محبّت و لطف نسبت به رعایا در تماس باشد.
ممکن است تفاوت رحمت و محبّت و لطف در این باشد که رحمت مرتبه نخستین دوستى و خوشرفتارى است و محبّت درجه بالاتر و لطف آخرین درجه است. نیز شاید تفاوت این مراتب نسبت به موقعیت رعایا باشد؛ بعضى استحقاق رحمت دارند و بعضى که سودمندتر و مفیدترند شایسته محبّت و آنهایى که خدمت و تلاششان از همه بیشتر است سزاوار لطفاند.
در روایتى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله مىخوانیم:«لَا تَصْلُحُ الْإِمَامَةُ إِلَّا لِرَجُلٍ فِیهِ ثَلَاثُ خِصَالٍ؛پیشوایى و زمامدارى شایسته کسى است که این سه صفت را داشته
باشد». نخستین صفت ورع و تقوایى است که مانع گناه شود و دومین صفت حلم و بردبارى که مانع غضب گردد سپس حضرت سومین صفت را چنین بیان مىکند:«وَحُسْنُ الْوِلَایَةِ عَلَى مَنْ یَلِی حَتَّى یَکُونَ لَهُمْ کَالْوَالِدِ الرَّحِیمِ؛چنان نسبت به رعایا نیکى کند که همچون پدرى مهربان باشد». (18)«1»
در ششمین دستور که در واقع تأکیدى است بر آنچه در دستور چهارم بیان شد مىفرماید: «و در مورد آنان همچون درندهاى مباش که خوردنشان را غنیمت شمارى، زیرا آنها دو گروهند یا برادر دینى تواند و یا انسانهایى که در آفرینش شبیه تو هستند (در هر حال باید حقوق آنها را محترم بشمارى)»؛(وَلَا تَکُونَنَّ عَلَیْهِمْ سَبُعاً ضَارِیاً (19)«2» تَغْتَنِمُ أَکْلَهُمْ، فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ: إِمَّا أَخٌ لَکَ فِی الدِّینِ، وَإِمَّا نَظِیرٌ لَکَفِی الْخَلْقِ).
بىشک پایه حکومت صحیح، مقتدر و عادلانه، بر قلوب و دلهاى مردم است نه بر شمشیرها و نیزهها. آنها که بر دلها حکومت دارند کشورشان امن و امان است و آنها که بر شمشیر تکیه مىکنند دائما در خطرند.
امام علیه السلام براى اینکه مالک را به حکومت بر دلها تشویق کند دستور رحمت و محبّت و لطف را درباره رعایا صادر مىکند. سپس به بیان نقطه مقابل آن مىپردازد و آن اینکه حاکم همچون حیوان درندهاى باشد که خوردن حق رعایا را غنیمت بشمارد آنگاه بهترین دلیل را براى دستور خود بر مىگزیند و آن اینکه رعایا در حکومت اسلامى از دو حالت خارج نیستند: اکثریت مسلمانند و مىدانیم اسلام هر مسلمانى را برادر مسلمان مىداند و یا اقلیتى هستند که با مسلمین زندگى مسالمتآمیز دارند و آنها انسانند و انسان نسبت به انسان باید نهایت محبّت را داشته باشد.
این گفتار در واقع خط بطلانى است بر تبلیغات مسموم دشمنان اسلام که مىگویند: مسلمانان حق حیات براى غیر خود قائل نیستند و معتقدند همه را باید از دم شمشیر گذراند و یا اینکه اسلام اصرار دارد دیگران را به اجبار وارد این دین کند. آرى این گفتار نشان مىدهد تمام انسانها و پیروان همه مذاهب مىتوانند با مسلمانان زندگى مسالمت آمیز داشته باشند و در داخل کشورهاى اسلامى در سایه قوانین اسلام، جان و مال و ناموس و آبرویشان محفوظ باشد. بر خلاف آنچه در دنیاى امروز دیده مىشود که حتى اختلاف رنگِ پوست در داخل کشور ظاهرا پیشرفتهاى مانند آمریکا مایه تبعیضهاى وحشتناکى است و بر خلاف نمایشهاى سیاسى در این زمینه سفیدپوستان آنجا غالباً از سیاهپوستان متنفرند، مراکز اجتماعى آنها از هم جداست و در بسیارى از مسائل اجتماعى حاضر به همکارى با یکدیگر نیستند.
آنگاه امام علیه السلام در پنجمین دستور که از مهمترین دستورات مدیریت و مردمدارى است، مىفرماید: «(و بدان) از مردم لغزشها و خطاها سر مىزند و مشکلاتى به آنها دست مىدهد (که آنها را از انجام وظیفه باز مىدارد) و بهدست آنان از روى عمد یا خطا، کارهاى (خلافى) ظاهر مىشود (در اینگونه موارد) از عفو و گذشت خود آنقدر به آنها عطا کن که دوست دارى و خوشنود مىشوى خداوند از عفوش به تو عطا کند»؛(یَفْرُطُ (20)«1» مِنْهُمُ الزَّلَلُ (21)«2»، وَتَعْرِضُ لَهُمُالْعِلَلُ، وَیُؤْتَى عَلَى أَیْدِیهِمْ فِی الْعَمْدِ وَالْخَطَإِ، فَأَعْطِهِمْ مِنْ عَفْوِکَ وَصَفْحِکَ مِثْلِ الَّذِی تُحِبُّ وَتَرْضَى أَنْ یُعْطِیَکَ اللَّهُ مِنْ عَفْوِهِ وَصَفْحِهِ).
بدیهى است هیچ انسانى (جز معصومان علیهم السلام) نیست که خطایى از او سر نزند.
کوچک و بزرگ، دانشمند و جاهل هر یک به تناسب حال خود گرفتار لغزشهایى مىشوند و هیچ کس نمىتواند دعوى بىگناهى کند حتى در حالات بعضى از انبیاى الهى گاهى ترک اولى دیده مىشود که اگر چه گناه نیست اما شایسته مقام آنها نیز نیست و به گفته شاعر:
آنجا که برق عصیان بر آدم صفى زد
ما را چگونه زیبد دعوى بىگناهى؟!
همچنین گاه انسان بر اثر ناراحتىهایى جسمانى و روحانى، شکست در زندگى، از دست رفتن عزیزان و امثال اینها حالت عادى خود را از دست مىدهد و در این حال گرفتار لغزشهایى مىشود.
امام علیه السلام به مالک اشتر که مىخواهد بر گروهى عظیم از مردم یعنى ساکنان مصر حکومت کند عفو از خطاها را (تا آنجا که میسر است و راه دارد) دستور مىدهد و براى اینکه انگیزه این کار در وجود او تقویت شود وى را به خطاهایش در پیشگاه پروردگار توجّه داده، مىفرماید: آیا مایل نیستى خدا از خطاهاى تو بگذرد، پس تو هم از خطاهاى رعایاى خود بگذر و بر آنان سخت نگیر. البته تا جایى که عفو و بخشش موجب بىنظمى و تضییع حقوق مظلومان نگردد.
هنگامى که داستان افک به وسیله منافقان در میان مسلمانان منتشر شد و گروهى از آنان همسر پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله را متهم به انحراف از جادّه عفّت کردند، عدهاى از مؤمنان نیز آگاهانه یا ناآگاهانه در مسیر این شایعهسازى قرار گرفتند.آیاتى از قرآن نازل شد و شدیداً با این کار برخورد کرد، آن چنان که بعضى از مسلمانان تصمیم گرفتند رابطه خود را با شایعهپراکنان به طور کلى قطع کنند و آنها را از کمکهاى مادّى خود محروم سازند. آیه نازل شد: ««وَلا یَأْتَلِ أُولُوا الْفَضْلِ مِنْکُمْ وَالسَّعَةِ أَنْ یُؤْتُوا أُولِى الْقُرْبَى وَالْمَساکینَ وَالْمُهاجِرینَ فِى سَبیلِ اللَّهِ وَلْیَعْفُوا وَلْیَصْفَحُوا أَلا تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَکُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحیمٌ»؛ آنها که از میان شما داراى برترى (مالى) و وسعت زندگى هستند نباید سوگند یاد کنند که از
انفاق کردن به نزدیکان و مستمندان و مهاجران در راه خدا (که گرفتار محرومیّت هستند) دریغ نمایند، آنها باید عفو کنند و چشم بپوشند، آیا دوست ندارید خداوند شما را بیامرزد؟ و خداوند آمرزنده و مهربان است (شما هم بخشنده و مهربان باشید). (22)«1»
فرق میان عفو و صفح، این است که عفو کردن به معناى صرف نظر نمودن از کیفر خطاست؛ ولى صفح (در اینگونه موارد) آن است که به کلى خطا را از ذهن خود بشوید و به فراموشى بسپارد.
جمله«یُؤْتَى عَلَى أَیْدِیهِمْ»به این معنا نیست که باید دست خطاکاران را گرفت و هدایت کرد، آنگونه که بعضى از شارحان گفتهاند، بلکه به این معناست که کارهاى خطا بر دست آنها جارى مىشود.
آنگاه براى توضیح و تأکید بیشتر مىفرماید: «زیرا تو فوق آنها هستى و پیشوایت فوق توست و خداوند فوق کسى است که تو را زمامدار آنها قرار داده و تدبیر امور آنها را از تو خواسته و به وسیله آنان تو را آزمایش مىکند»؛(فَإِنَّکَ فَوْقَهُمْ، وَوَالِی الْأَمْرِ عَلَیْکَ فَوْقَکَ، وَاللَّهُ فَوْقَ مَنْ وَلَّاکَ! وَقَدِ اسْتَکْفَاکَ أَمْرَهُمْ، وَابْتَلَاکَ بِهِمْ).
امام علیه السلام این نکته را یادآور مىشود که هر کس بر گروهى حکومت مىکند در حدّ خود تحت حکومت دیگرى قرار دارد؛ اگر تو بر مصر حکومت خواهى کرد توجّه داشته باش من هم حاکم بر تو و مراقب اعمالت هستم و اگر من بر تو حکومت مىکنم باید مراقب باشم که خداوند حاکم بر ماست و به یقین توجّه به این امر سبب مىشود که انسان تا مىتواند از عفو و گذشت و محبّت بهره گیرد تا بتواند در انتظار عفو حاکم بر خود و بالاتر از آن در انتظار عفو الهى باشد.
بخش سوم
وَلَا تَنْصِبَنَّ نَفْسَکَ، لِحَرْبِ اللَّهِ فَإِنَّهُ لَایَدَ لَکَ بِنِقْمَتِهِ، وَلَا غِنَى بِکَ عَنْ عَفْوِهِ وَرَحْمَتِهِ. وَلَا تَنْدَمَنَّ عَلَى عَفْوٍ، وَلَا تَبْجَحَنَّ بِعُقُوبَةٍ، وَلَا تُسْرِعَنَّ إِلَى بَادِرَةٍ وَجَدْتَ مِنْهَا مَنْدُوحَةً، وَلَا تَقُولَنَّ: إِنِّی مُؤَمَّرٌ آمُرُ فَأُطَاعُ، فَإِنَّ ذَلِکَ إِدْغَالٌ فِی الْقَلْبِ، وَمَنْهَکَةٌ لِلدِّینِ، وَتَقَرُّبٌ مِنَ الْغِیَرِ. وَإِذَا أَحْدَثَ لَکَ مَا أَنْتَ فِیهِ مِنْ سُلْطَانِکَ أُبَّهَةً أَوْ مَخِیلَةً، فَانْظُرْ إِلَى عِظَمِ مُلْکِ اللَّهِ فَوْقَکَ، وَقُدْرَتِهِ مِنْکَ عَلَى مَا لَا تَقْدِرُ عَلَیْهِ مِنْ نَفْسِکَ، فَإِنَّ ذَلِکَ یُطَامِنُ إِلَیْکَ مِنْ طِمَاحِکَ، وَیَکُفُّ عَنْکَ مِنْ غَرْبِکَ، وَیَفِیءُ إِلَیْکَ بِمَا عَزَبَ عَنْکَ مِنْ عَقْلِکَ! إِیَّاکَ وَمُسَامَاةَ اللَّهِ فِی عَظَمَتِهِ، وَالتَّشَبُّهَ بِهِ فِی جَبَرُوتِهِ، فَإِنَّ اللَّهَ یُذِلُّ کُلَّ جَبَّارٍ، وَیُهِینُ کُلَّ مُخْتَالٍ.
ترجمه
هرگز خود را در مقام نبرد با خدا قرار نده، زیرا تاب کیفر او را ندارى و از عفو و رحمت او بىنیاز نیستى و هرگز از عفو و بخششى که نمودهاى پشیمان نباش و از کیفرى که دادهاى به خود مبال و شادى نکن. هرگز به هنگامى که خشمگین مىشوى و راه چارهاى براى آن مىیابى به انجام اقدام خشن شتاب مکن (و تصمیم ناگهانى مگیر) هرگز مگو من امیرم؛ امر مىکنم و از من اطاعت مىشود که این، موجب دخول فساد در دل تو و ضعف و خرابى دین و نزدیک شدن دگرگونىها (در قدرت تو) است و هرگاه بر اثر قدرتى که در اختیار دارى کبر و غرور یا عُجب در تو پدید آید، به عظمت قدرت خداوند که فوق توست و بر امورى نسبت به تو قادر است که تو درباره خویشتن قدرت آن را ندارى نظر بیافکن، زیرا این نگاه تو را از آن سرکشى پایین مىآورد و از شدّت و تندى تو
مىکاهد و آنچه از نیروى عقلت از دست رفته به تو باز مىگرداند. از دعوى همتایى با خداوند در عظمتش برحذر باش و از تشبه به او در جبروتش خود را برکنار دار، زیرا خداوند هر جبارى را ذلیل و هر فرد خودپسند متکبّرى را خوار مىدارد.
شرح و تفسیر
هرگز مغرور مباش!
امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه به هفت توصیه مهم دیگر مىپردازد.
نخست مىفرماید: «هرگز خود را در مقام نبرد با خدا قرار نده، زیرا تاب کیفر او را ندارى و از عفو و رحمت او بىنیاز نیستى»؛(وَلَا تَنْصِبَنَّ نَفْسَکَ، لِحَرْبِ اللَّهِ فَإِنَّهُ لَایَدَ لَکَ بِنِقْمَتِهِ، وَلَا غِنَى بِکَ عَنْ عَفْوِهِ وَرَحْمَتِهِ).
منظور از جنگ با خدا- آنگونه که بسیارى از شارحان نهجالبلاغه استنباط کردهاند- همان ظلم و ستم بر بندگانش و تضییع حقوق آنهاست نه هرگونه معصیت و گناه. درست است که همه گناهان زشت و ناپسندند؛ ولى تعبیر به «حرب اللَّه» چیزى بیشتر از آن را مىطلبد.
شاهد این سخن حدیثى است که امام صادق علیه السلام از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله نقل مىکند که فرمود:«لَقَدْ أَسْرَى رَبِّی بِی فَأَوْحَى إِلَیَّ مِنْ وَرَاءِ الْحِجَابِ مَا أَوْحَى وَشَافَهَنِی إِلَى أَنْ قَالَ لِی یَا مُحَمَّدُ مَنْ أَذَلَّ لِی وَلِیّاً فَقَدْ أَرْصَدَنِی بِالْمُحَارَبَةِ وَمَنْ حَارَبَنِی حَارَبْتُهُ؛هنگامى که پروردگارم مرا به معراج برد از پشت حجابهاى (معنوى) به من آنچه را که مىبایست وحى کرد و در حضور نیز (آنچه باید بگوید) فرمود (23)«1» تا
آنجا که به من گفت: اى محمد کسى که ولىّ مرا خوار و ذلیل دارد در مقام جنگ با من بر آمده است و کسى که با من به محاربه برخیزد با او محاربه مىکنم (و او را در هم مىشکنم)». (24)«1»
امام علیه السلام دلیل عدم جنگ با خدا را در این عبارت دو چیز گرفته است یکى نیاز به عفو و رحمت خدا و دیگرى پرهیز از عقوبت و عذاب الهى.
در دومین و سومین توصیه مىفرماید: «و هرگز از عفو و بخششى که نمودهاى پشیمان نباش و از کیفرى که دادهاى به خود مبال و شادى نکن»؛(وَلَا تَنْدَمَنَّ عَلَى عَفْوٍ، وَلَا تَبْجَحَنَّ (25)«2» بِعُقُوبَةٍ).
این سخن اشاره به این است که تا مىتوانى جانب عفو را بگیر و کمتر مجازات کن، زیرا اگر اثر کیفر در کوتاه مدّت باشد اثر عفو در دراز مدّت خواهد بود.
البته این حکمى است که در مورد غالب مردم صادق است؛ ولى در برابر اقلیتى که عفو در آنها نتیجه معکوس دارد و بر ترس و ضعف عفو کننده حمل مىشود، باید شدّت عمل به خرج داد.
در چهارمین توصیه مىافزاید: «هرگز به هنگامى که خشمگین مىشوى و راه چارهاى براى آن مىیابى به انجام اقدام خشن شتاب مکن (و تصمیم ناگهانى مگیر)»؛(وَلَا تُسْرِعَنَّ إِلَى بَادِرَةٍ (26)«3» وَجَدْتَ مِنْهَا مَنْدُوحَةً (27)«4»).
به یقین هنگامى که انسان از خشم برافروخته مىشود اعتدال فکرى خود را از دست مىدهد و بارها آزمودهایم که هر تصمیمى در آن حال گرفتیم بعداً ثابت شده که خطا بوده است. حتى عاقلترین اشخاص به هنگام خشم و غضب ممکن است به صورت نادانترین افراد در آیند. و این تعبیرى که در میان عوام معروف است که مىگویند: هنگامى که عصبانى شدم خون چشمانم را گرفت و چیزى را ندیدم و مرتکب فلان کار شدم در واقع اشاره به همین حالت است.
لذا در حدیثى از امیرمؤمنان علیه السلام مىخوانیم:«الْغَضَبُ یُرْدِی صاحِبَهُ وَیُبْدی مَعایِبَهُ؛غضب صاحبش را به هلاکت مىافکند و عیوبش را آشکار مىسازد». (28)«1»
در حدیث دیگرى از آن حضرت آمده است:«بِئْسَ الْقَرِینُ الْغَضَبُ یُبْدِی الْمَعَائِبَ وَیُدْنِی الشَّرَّ وَیُبَاعِدُ الْخَیْرَ؛غضب بد همنشینى است عیوب انسان را آشکار مىسازد شر را نزدیک و خیر را دور مىکند». (29)«2»
این نکته هنگامى روشنتر مىشود که گاه افرادى یک طرفه مىآیند و نزد امرا سخنى مىگویند. اگر آنها در همان حال تصمیم بگیرند پشیمان خواهند شد. باید حوصله کنند و سخنان طرف مقابل را هم بشنوند و چه بسا پس از تحقیق، مطلب دگرگون شود.
بنابراین باید مطابق ضرب المثل معروف عمل کرد: به هنگام غضب نه تصمیم نه کیفر و نه دستور.
در پنجمین توصیه او را از مسأله غرور و خودکامگى شدیداً نهى مىکند، و مىفرماید: «و هرگز مگو من امیرم؛ امر مىکنم و از من اطاعت مىشود که این موجب دخول فساد در دل و ضعف و خرابى دین و نزدیک شدن دگرگونىها
(در قدرت تو) است»؛(وَلَا تَقُولَنَّ: إِنِّی مُؤَمَّرٌ آمُرُ فَأُطَاعُ، فَإِنَّ ذَلِکَ إِدْغَالٌ (30)«1» فِیالْقَلْبِ، وَمَنْهَکَةٌ (31)«2» لِلدِّینِ وَتَقَرُّبٌ مِنَ الْغِیَرِ (32)«3»).
بىشک یکى از آفات خطرناک حکومت و زمامدارى، غرور و خودبزرگبینى و استبداد است و همانگونه که امام علیه السلام فرموده سه پیامد خطرناک دارد. نخست اینکه فکر انسان را فاسد مىکند و حقایق را آنگونه که هست نمىبیند و تصمیمات نابخردانه و غیر عادلانه مىگیرد. دیگر اینکه انسان را گرفتار انواع معاصى و گناهان و ظلم و ستم مىسازد و دین او را تضعیف مىکند. سوم اینکه چنین حالتى سبب تغییرات و دگرگونىها در رابطه حکومت با مردم مىشود.بسیارى از شورشهاى عمومى در طول تاریخ از همین جا سرچشمه گرفته است.
به عکس اگر زمامدار متواضع باشد و باد غرور از سر بیرون کند، هم درست مىاندیشد، هم آلوده گناه و ضعف دین نمىشود، و هم رابطه صمیمانه با مردم خواهد داشت، همان رابطهاى که پایههاى حکومت را قدرت مىبخشد.
امام علیه السلام در کلمات قصارش در غررالحکم تعبیرات تکان دهندهاى درباره سرنوشت شوم مغروران بیان کرده است. در جایى مىفرماید:«طُوبى لِمَنْ لَمْ تَقْتُلُهُ قاتِلاتُ الْغُرورِ؛خوشا بهحال کسى که عوامل نابود کننده غرور وى را به قتل نرسانده است». (33)«4» در جاى دیگر مىفرماید:«سُکْرُ الْغَفْلَةِ وَالْغُرُورِ أبْعَدُ إفاقَةًمِنْ سُکْرِ الْخُمُورِ؛انسان از مستى غفلت و غرور بسیار دیرتر از مستى شراب
هوشیار مىشود». (34)«1»
آرى مستى شراب ممکن است یک روز یا یک شب باشد؛ اما مستى غرور شاید پنجاه سال ادامه پیدا کند.
امام علیه السلام در اواخر خطبه دوم نهجالبلاغه با اشاره به جمعى از منافقان و گروههایى که بر ضد حضرتش قیام کرده بودند مىفرماید:«زَرَعُوا الْفُجُورَ وَسَقَوْهُ الْغُرُورَ وَحَصَدُوا الثُّبُور؛آنها بذر فجور پاشیدند و با آب غرور آن را آبیارى کردند و سرانجام بدبختى و هلاکت را درو نمودند».
از آنجا که کار طبیبان آگاه تنها تشخیص و درمان درد نیست، بلکه ارائه طرق درمان نیز از ارکان اصلى برنامه آنهاست، امام علیه السلام این طبیب الهى در ادامه این عهدنامه پس از ذکر آفات غرور به راه درمان آن اشاره کرده مىفرماید: «هرگاه بر اثر قدرتى که در اختیار دارى کبر و غرور یا عُجب در تو پدید آید، به عظمت قدرت خداوند که فوق توست و بر امورى نسبت به تو قادر است که تو درباره خویشتن قدرت آن را ندارى نظر بیافکن، زیرا این نگاه تو را از آن سرکشى پایین مىآورد و از شدّت و تندى تو مىکاهد و آنچه از نیروى عقلت از دست رفته به تو باز مىگرداند»؛(وَإِذَا أَحْدَثَ لَکَ مَا أَنْتَ فِیهِ مِنْ سُلْطَانِکَ أُبَّهَةً (35)«2» أَوْ مَخِیلَةً (36)«3»، فَانْظُرْإِلَى عِظَمِ مُلْکِ اللَّهِ فَوْقَکَ، وَقُدْرَتِهِ مِنْکَ عَلَى مَا لَاتَقْدِرُ عَلَیْهِ مِنْ نَفْسِکَ، فَإِنَّ ذَلِکَ یُطَامِنُ (37)«4» إِلَیْکَ مِنْ طِمَاحِکَ (38)«5» وَیَکُفُّ عَنْکَ مِنْ غَرْبِکَ (39)«6» وَیَفِیءُ إِلَیْکَ بِمَا عَزَبَ (40)«7» عَنْکَ
مِنْ عَقْلِکَ).
امام علیه السلام در عبارات بسیار پر معناى خود، نگاه به عظمت ملک خداوند و قدرت وسیع او را، سرچشمه سه اثر براى مغروران به قدرت مىشمارد: آنها را از مرکب غرور پیاده مىکند، از شدّت عمل آنها مىکاهد و عقل از دست رفته به سبب غفلت ناشى از غرور را به آنها باز مىگرداند.
آرى قوىترین انسانها در برابر بسیارى از حوادث که به امر خدا انجام مىگیرد همچون پر کاهى در برابر طوفان عظیمى هستند. بسیار شنیدهایم که حاکمان زورگو با یک ایست مختصر قلبى همه چیزشان پایان گرفته است و مىدانیم این عارضه بر اثر گرفتن مویرگهاى قلب بهوسیله قطعه کوچکى از خون لخته شده است. یا از طریق سرطان که چیزى جز طغیان یک سلول ضعیف نیست یا بهواسطه یک میکروب یا ویروسى که با چشم دیده نمىشود از پاى در آمدهاند. گاه زلزلهاى تمام قصرهاى آنها را ویران کرده و تندبادى همه چیز را در هم کوبیده و سیلابى همه را با خود برده است. اینها همه اشارات کوچکى است از قدرت بىپایان پروردگار. اگر انسان به این امور بیندیشد، در هر مقامى باشد گرفتار غرور نمىشود.
تاریخ، حکومتى بالاتر از حکومت سلیمان به خاطر ندارد. قرآن مىگوید هنگامى که زمان مرگ سلیمان نبى فرا رسید اجل به او مهلت نداد که از حالت ایستاده بر زمین بنشیند، بلکه در همان حال که بر عصایش تکیه کرده بود با تمام آنچه در اختیار داشت وداع گفت و هیچ کس از مرگش باخبر نشد مگر آن زمان که موریانه عصایش را جوید و تعادل او بر هم خورد و بر زمین افتاد.
امام علیه السلام در هفتمین توصیه در تأکید بر مطالبى که در بالا آمد براى فرو نشاندن غرور مغروران و کبر متکبّران از طریق تهدید به کیفر الهى وارد مىشود و مىفرماید: «از دعوى همتایى با خداوند در عظمتش برحذر باش و از تشبه به
او در جبروتش خود را برکنار دار، زیرا خداوند هر جبارى را ذلیل و هر فرد خودپسند متکبّرى را خوار مىدارد»؛(إِیَّاکَ وَمُسَامَاةَ (41)«1» اللَّهِ فِی عَظَمَتِهِ، وَالتَّشَبُّهَ بِهِفِی جَبَرُوتِهِ، فَإِنَّ اللَّهَ یُذِلُّ کُلَّ جَبَّارٍ، وَیُهِینُ کُلَّ مُخْتَالٍ (42)«2»).
در واقع کسانى که از باد کبر و غرور سرمستند عملًا دعوى همتایى با خدا را دارند در حالى که ذرّه ناچیزى دربرابر اقیانوس عظمت او هستند. کیفر اینگونه بلندپروازىِ بىمعنا همان است که خداوند آنها را به ذلت و خوارى بکشاند و اگر متکبّران و مغروران توجّه به پایان کار خویش کنند از مرکب غرور و کبر پایین خواهند آمد.
در این زمینه احادیث پرمعنایى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سایر امامان معصوم علیهم السلام نقل شده است.
در حدیثى از امام صادق علیه السلام مىخوانیم که از آن حضرت درباره«أَدْنَى الْإِلْحَادِ»؛(نخستین مرحله کفر) سؤال شد. امام علیه السلام فرمود:«إِنَّ الْکِبْرَ أَدْنَاهُ؛تکبّر مرحله نخست آن است». (43)«3»
در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السلام آمده است:«الْکِبْرُ رِدَاءُ اللَّهِ فَمَنْ نَازَعَ اللَّهَ شَیْئاً مِنْ ذَلِکَ أَکَبَّهُ اللَّهُ فِی النَّارِ؛بزرگى، ردایى است که تنها بر قامت کبریایى خداوند موزون است کسى که با خداوند در این امر به منازعه برخیزد (و خود را بزرگ ببیند) خداوند او را به صورت در آتش دوزخ مىافکند». (44)«4»
البته تمام اینها به علت آثار بسیار منفى فردى و اجتماعى است که دامان شخص مغرور و متکبّر را مىگیرد. در روایات متعدّدى وارد شده است که کبر
سبب مىشود که انسان حق را نادیده بگیرد و طرفداران حق را سرزنش کند و حقوق مردم را پایمال سازد. (45)«1»
این سخن را با حدیثى از رسول خدا صلى الله علیه و آله پایان مىدهیم، که فرمود:«الْکِبْرُ أَنْ تَتْرُکَ الْحَقَّ وَتَتَجَاوَزَهُ إِلَى غَیْرِهِ وَتَنْظُرَ إِلَى النَّاسِ وَلَا تَرَى أَنَّ أَحَداً عِرْضُهُ کَعِرْضِکَ وَلَا دَمُهُ کَدَمِکَ؛کبر آن است که حق را ترک گویى و به سراغ باطل روى و به مردم نگاه کنى و آبروى هیچ کس را همچون آبروى خود و خون هیچ کس را داراى ارزش خون خود ندانى». (46)«2»
بخش چهارم
أَنْصِفِ اللَّهَ وَأَنْصِفِ النَّاسَ مِنْ نَفْسِکَ، وَمِنْ خَاصَّةِ أَهْلِکَ، وَمَنْ لَکَ فِیهِ هَوًى مِنْ رَعِیَّتِکَ، فَإِنَّکَ إِلَّا تَفْعَلْ تَظْلِمْ! وَمَنْ ظَلَمَ عِبَادَ اللَّهِ کَانَ اللَّهُ خَصْمَهُ دُونَ عِبَادِهِ، وَمَنْ خَاصَمَهُ اللَّهُ أَدْحَضَ حُجَّتَهُ، وَکَانَ لِلَّهِ حَرْباً حَتَّى یَنْزِعَ أَوْ یَتُوبَ.وَلَیْسَ شَیْءٌ أَدْعَى إِلَى تَغْیِیرِ نِعْمَةِ اللَّهِ وَتَعْجِیلِ نِقْمَتِهِ مِنْ إِقَامَةٍ عَلَى ظُلْمٍ، فَإِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ دَعْوَةَ الْمُضْطَهَدِینَ وَهُوَ لِلظَّالِمِینَ بِالْمِرْصَادِ.
ترجمه
انصاف در برابر خداوند و مردم را نسبت به خویشتن و خاندان خود و کسانى که از رعایا مورد علاقه تواند رعایت کن، زیرا اگر چنین نکنى (و انصاف را رعایت ننمایى) ستم خواهى کرد و کسى که به بندگان خدا ستم کند خداوند پیش از بندگانش دشمن او خواهد بود و کسى که خداوند دشمن او باشد عذرش را نمىپذیرد و در مقام نبرد با خداست تا زمانى که دست از ستم بردارد و توبه کند.(بدان) هیچ چیز در تغییر نعمتهاى خداوند و تعجیل انتقام و کیفر او از اصرار بر ظلم و ستم سریعتر نیست، زیرا خداوند دعاى مظلومان را (بر ضد تو) مىشنود و در کمین ستمکاران است.
شرح و تفسیر
از نفرین مظلومان بترس!
امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه، مالک را با تعبیرات محکم و حساب شدهاى دعوت به عدالت و رفع هرگونه تبعیض مىکند. مىفرماید: «انصاف در
برابر خداوند و مردم را نسبت به خویشتن و خاندان خود و کسانى که از رعایا مورد علاقه تواند رعایت کن»؛(أَنْصِفِ اللَّهَ وَأَنْصِفِ النَّاسَ مِنْ نَفْسِکَ، وَمِنْ خَاصَّةِ أَهْلِکَ، وَمَنْ لَکَ فِیهِ هَوًى (47)«1» مِنْ رَعِیَّتِکَ).
البته منظور از انصاف در برابر خداوند اطاعت از اوامر و نواهى اوست و انصاف در برابر مردم ترک هرگونه تبعیض و تمایل به افراد مورد نظر است؛ همان چیزى که غالب زمامداران در گذشته و حال گرفتار آن بوده و هستند که وقتى به قدرت مىرسند براى دوستان و بستگان و افراد مورد علاقه خود امتیازاتى قائل مىشوند که هرگز آن به دیگران نمىدهند. این تبعیض سرچشمه انواع انحرافات و نابسامانىهاى حکومتهاست.
باید توجّه داشت که «انصاف» از ریشه «نصف» گرفته شده که به نیمه هر چیزى اطلاق مىشود و از آن جایى که عدالت سبب مىشود انسان حقوق اجتماعى را در میان خود و دیگران عادلانه تقسیم کند، از این جهت به آن انصاف گفتهاند. در بیان دیگر انصاف آن است که انسان هرچه براى خود و دوستان و نزدیکان خود مىخواهد براى دیگران هم بخواهد و آنچه درباره خود و افراد مورد علاقهاش روا نمىدارد درباره دیگران نیز روا ندارد.
در حدیثى از امام صادق علیه السلام مىخوانیم که فرمود:«سَیِّدُ الْأَعْمَالِ ثَلَاثَةٌ إِنْصَافُ النَّاسِ مِنْ نَفْسِکَ حَتَّى لَاتَرْضَى بِشَیْءٍ إِلَّا رَضِیتَ لَهُمْ مِثْلَهُ»برترین اعمال سه چیز است و امام علیه السلام اوّلین آن را رعایت انصاف درباره مردم شمرد و در تفسیر آن مىفرماید: باید به گونهاى باشد که هرچه را براى خود مىخواهى مانند آن را براى دیگران هم بخواهى». (48)«2»
اما انصاف در مورد خداوند این است که انسان حدّاقل مواهب الهى را عادلانه
تقسیم کند؛ نیمى را در راه رضاى خدا بدهد و نیمى را براى خویشتن نگه دارد.وقت و فکر و امکانات دیگر خود را نیز به همین گونه تقسیم کند تا دستکم انصاف را رعایت کرده باشد، هرچند به مقام والاى ایثار نرسیده باشد.
البته این کار، کار آسانى نیست، زیرا همیشه انسان مایل است کفه خویشتن و نزدیکان خود را سنگینتر از کفه دیگران کند، لذا در خبرى از امام صادق علیه السلام مىخوانیم که به یکى از یاران خود فرمود: «آیا مىخواهى سختترین چیزى را که خداوند بر مردم واجب کرده است براى تو بازگو کنم؟ آنگاه امام علیه السلام سه چیز را بر شمرد و آن سه چیز این بود:«إِنْصَافُ النَّاسِ مِنْ نَفْسِکَ وَمُوَاسَاتُکَ أَخَاکَ وَذِکْرُ اللَّهِ فِی کُلِّ مَوْطِن؛رعایت انصاف درباره مردم نسبت به خویشتن و مواسات با برادران دینى داشتن و در هر حال به یاد خدا بودن». (49)«1»
تفاوت در میان انصاف و مواسات ظاهراً از این جهت است که انصاف در مورد حقوق و مواسات درباره تمام مواهب زندگى است.
آنگاه امام علیه السلام در ادامه این سخن دلیلى براى گفتار خود ذکر مىکند که در واقع، مُرکب از صغرا و کبرا و نتیجه است. مىفرماید: «زیرا اگر چنین نکنى (و انصاف را رعایت ننمایى) ستم خواهى کرد و کسى که به بندگان خدا ستم کند خداوند پیش از بندگانش دشمن او خواهد بود و کسى که خداوند دشمن او باشد عذرش را نمىپذیرد و در مقام نبرد با خداست تا زمانى که دست از ستم بردارد و توبه کند»؛(فَإِنَّکَ إِلَّا تَفْعَلْ تَظْلِمْ! وَمَنْ ظَلَمَ عِبَادَ اللَّهِ کَانَ اللَّهُ خَصْمَهُ دُونَ عِبَادِهِ، وَمَنْ خَاصَمَهُ اللَّهُ أَدْحَضَ (50)«2» حُجَّتَهُ، وَکَانَ لِلَّهِ حَرْباً حَتَّى یَنْزِعَ (51)«3» أَوْ یَتُوبَ).
روشن است ترک انصاف و روى آوردن به انواع تبعیضها ظلم فاحش و آشکار است و مىدانیم خداوند عادل و حکیم دشمن ظالمان و یار مظلومان است. گفتنى است امام علیه السلام بر این معنا تأکید مىکند که خداوند به دشمنى و مخاصمت هرکس اقدام کند هیچ عذر و بهانهاى را از او نمىپذیرد و تعبیر به«أَدْحَضَ حُجَّتَهُ»اشاره به همین معناست. ممکن است در گناهان دیگر اعذار غیر موجهى به لطف خدا و از طریق غفاریت او پذیرفته شود؛ ولى در مورد ظلم و ستم هیچ عذرى پذیرفته نیست و تنها راه نجات از خصومت پروردگار و عقوبت او این است که دست از ظلم بکشد و از گذشته توبه کند و حقوق از دست رفته را به صاحبانش باز گرداند و جبران نماید.
امام علیه السلام در ادامه این سخن کیفر شدید ظالمان را که در نوع خود بىنظیر است شرح مىدهد. مىفرماید: «(بدان) هیچ چیز در تغییر نعمتهاى خداوند و تعجیل انتقام و کیفر او از اصرار بر ظلم و ستم سریعتر نیست، زیرا خداوند دعاى مظلومان را (بر ضد تو) مىشنود و در کمین ستمکاران است»؛(وَلَیْسَ شَیْءٌ أَدْعَى إِلَى تَغْیِیرِ نِعْمَةِ اللَّهِ وَتَعْجِیلِ نِقْمَتِهِ مِنْ إِقَامَةٍ عَلَى ظُلْمٍ، فَإِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ دَعْوَةَ الْمُضْطَهَدِینَ (52)«1»، وَهُوَ لِلظَّالِمِینَ بِالْمِرْصَادِ).
این جمله هشدار کوبندهاى به ظالمان است که بدانند مجازات کیفر آنها تنها حواله به قیامت نمىشود، بلکه در این جهان نیز گرفتار کیفر اعمال خود خواهند شد. آن هم نه در دراز مدت، بلکه در کوتاه مدت. آرى آنچه با سرعت باعث تغییر نعمتها مىشود و عذاب الهى را فرا مىخواند اقامه بر ظلم و اصرار بر ستم است.
در حدیثى از امام باقر علیه السلام مىخوانیم که فرمود: «هیچ کس بر دیگرى ستم نمىکند مگر اینکه خداوند به سبب آن او را کیفر مىدهد؛ کیفرى در جانش یا در مالش». (53)«1»
در کلمات قصار امام علیه السلام در غررالحکم نیز آمده است:«مَنْ عَمِلَ بِالْجَوْرِ عَجَّلَ اللَّهُ هُلْکَه؛کسى که ستم کند خداوند در هلاکت او تسریع مىکند». (54)«2»
همچنین در حدیثى از امام صادق علیه السلام مىخوانیم که خداوند به یکى از انبیا که در کشور یکى از ستمکاران زندگى مىکرد، وحى فرستاد که به سراغ این مرد جبار برو و به او بگو:«إِنَّنِی لَمْ أَسْتَعْمِلْکَ عَلَى سَفْکِ الدِّمَاءِ وَاتِّخَاذِ الْأَمْوَالِ وَإِنَّمَا اسْتَعْمَلْتُکَ لِتَکُفَّ عَنِّی أَصْوَاتَ الْمَظْلُومِینَ فَإِنِّی لَمْ أَدَعْ ظُلَامَتَهُمْ وَإِنْ کَانُوا کُفَّاراً؛من این مقام را به تو ندادم که خون بىگناهان را بریزى و اموال مردم را بگیرى بلکه این مقام را بدین جهت به تو دادم که صداى ناله مظلومان را بدرگاه من فروبنشانى، زیرا من از ستمى که بر آنها رفته صرف نظر نمىکنم، هرچند کافر باشند». (55)«3»
ابن عباس که بسیارى از علوم خود را از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و على علیه السلام گرفته است مىگوید: «من از قرآن مجید بهخوبى استفاده کردم که ظلم و ستم خانهها را ویران مىکند». سپس به این آیه اشاره کرد: ««فَتِلْکَ بُیُوتُهُمْ خَاوِیَةٌ بِمَا ظَلَمُوا»؛ این خانههاى آنهاست که بسبب ظلم و ستمشان خالى (و ویران) مانده است». (56)«4»
در حدیثى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله مىخوانیم:«أسْرَعُ الْخَیْرُ ثَواباً الْبِرُّ وَصِلَةُ الرَّحِمِ وَأسْرَعُ الشَّرُّ عُقُوبَةً الْبَغْىُ وَقَطِیعَةُ الرَّحِمِ؛از کارهاى خیر چیزى که از همه زودتر
پاداشش به انسان مىرسد نیکوکارى و صله رحم است و از کارهاى شر چیزى که کیفرش زودتر از همه به انسان مىرسد ظلم و قطع رحم است». (57)«1»
بخش پنجم
وَلْیَکُنْ أَحَبَّ الْأُمُورِ إِلَیْکَ أَوْسَطُهَا فِی الْحَقِّ، وَأَعَمُّهَا فِی الْعَدْلِ، وَأَجْمَعُهَا لِرِضَى الرَّعِیَّةِ، فَإِنَّ سُخْطَ الْعَامَّةِ یُجْحِفُ بِرِضَى الْخَاصَّةِ، وَإِنَّ سُخْطَ الْخَاصَّةِ یُغْتَفَرُ مَعَ رِضَى الْعَامَّةِ. وَلَیْسَ أَحَدٌ مِنَ الرَّعِیَّةِ أَثْقَلَ عَلَى الْوَالِی مَؤُونَةً فِی الرَّخَاءِ، وَأَقَلَّ مَعُونَةً لَهُ فِی الْبَلَاءِ، وَأَکْرَهَ لِلْإِنْصَافِ، وَأَسْأَلَ بِالْإِلْحَافِ، وَأَقَلَّ شُکْراً عِنْدَ الْإِعْطَاءِ، وَأَبْطَأَ عُذْراً عِنْدَ الْمَنْعِ، وَأَضْعَفَ صَبْراً عِنْدَ مُلِمَّاتِ الدَّهْرِ مِنْ أَهْلِ الْخَاصَّةِ. وَإِنَّمَا عِمَادُ الدِّینِ، وَجِمَاعُ الْمُسْلِمِینَ، وَالْعُدَّةُ لِلْأَعْدَاءِ، الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّةِ، فَلْیَکُنْ صِغْوُکَ لَهُمْ، وَمَیْلُکَ مَعَهُمْ.
ترجمه
باید محبوبترین کارها نزد تو امورى باشد که در جهت رعایت حق از همه کاملتر و از نظر عدالت شاملتر و از نظر رضایت عمومى مردم جامعتر باشد، زیرا خشم توده مردم خشنودى خواص (اقلیت پرتوقع) را بىاثر مىسازد؛ اما ناخشنودى خاصان با رضایت عامه مردم بخشوده و جبرانپذیر است.
و (بدان که) هیچ کس از رعایا از نظر هزینههاى زندگى در حالت آرامش و صلح، بر والى سنگینتر و به هنگام بروز مشکلات، کمیارىتر از خواص (از خود راضى و پر توقع) نیست. آنها در برابر انصاف (و رعایت حقوق مساوى بین شهروندان) از همه ناخشنودترند و به هنگام درخواست (چیزى از حکومت) از همه اصرار کنندهتر و در برابر عطا و بخشش کمسپاسترند و به هنگام منع (از خواستههایشان) دیرتر پذیراى عذر مىشوند و به هنگام رویارویى با مشکلاتِ روزگار صبر و استقامت آنها از همه کمتر است و (بدان)
ستون دین و شکل دهنده جمعیت مسلمانان و نیروى دفاعى در برابر دشمنان، تنها توده ملت هستند، بنابراین گوش بهسوى آنها فرا ده و توجّه به آنها داشته باش.
شرح و تفسیر
همواره با توده مردم باش
امام علیه السلام در این فقره به نکته مهمى مىپردازد که در حیات امروز بشر و شکلگیرى حکومتها، اثرش از هر زمان آشکارتر است. مىفرماید: «باید محبوبترین کارها نزد تو امورى باشد که در جهت رعایت حق از همه کاملتر و از نظر عدالت شاملتر و از نظر رضایت عمومى مردم جامعتر باشد»؛(وَلْیَکُنْ أَحَبَّ الْأُمُورِ إِلَیْکَ أَوْسَطُهَا (58)«1» فِی الْحَقِّ، وَأَعَمُّهَا فِی الْعَدْلِ، وَأَجْمَعُهَا لِرِضَى الرَّعِیَّةِ).
بدیهى است قوانین و مقرراتى که داراى این سه ویژگى باشند: هم از نظر حفظ حقوق، جامعتر و هم از نظر رعایت عدالت شاملتر و هم رضایت تودههاى مردم را بهتر جلب کند، مورد رضاى خدا و خلق است و هنگامى که خداوند از حکومتى راضى و خلق خدا از آن خشنود باشند، دوام و بقاى آن تضمین شده است.
از آنجا که مفهوم این سخن آن است که مهم رضاى اکثریت قاطع مردم است نه اقلیتى ثروتمند و خودخواه که همواره در حاشیه حکومتها زندگى مىکنند.
در ادامه این سخن مىفرماید: «زیرا خشم توده مردم خشنودى خواص (اقلیت پرتوقع) را بىاثر مىسازد اما ناخشنودى خاصان با رضایت عامه مردم
بخشوده و جبرانپذیر است»؛(فَإِنَّ سُخْطَ الْعَامَّةِ یُجْحِفُ (59)«1» بِرِضَى الْخَاصَّةِ، وَإِنَسُخْطَ الْخَاصَّةِ یُغْتَفَرُ مَعَ رِضَى الْعَامَّةِ).
آنچه در جملههاى کوتاه بالا آمد در واقع زیربناى حکومتهاى پایدار را تشکیل مىدهد. افراد یک جامعه همیشه بر دو گروه تقسیم مىشوند: اقلیت ثروتمندى که معمولًا اطراف زمامداران را مىگیرند و با چاپلوسى و تملق و اظهار اخلاص و فداکارى در فکر تأمین منافع خویشند و در برابر آنها اکثریت مردم که چرخهاى زندگى اجتماعى با دست و بازوى آنها در حرکت است، بیش از همه زحمت مىکشند و بیش از همه به کشورشان علاقهمندند. اگر گروه اوّل از حکومتى ناراضى شوند ولى گروه دوم راضى و خشنود باشند هیچ مشکلى بهوجود نمىآید؛ مشکلات جامعه با دست تودههاى مردم حل مىشود و داد فریاد آن اقلیت تغییرى در مسیر کارها ایجاد نمىکند؛ ولى اگر رضایت این گروه اقلیت به بهاى خشم تودههاى مردم جلب گردد آن هنگام است که پایههاى حکومت به لرزه در مىآید و به گفته شاعر:
نفسها ناله شد در سینه آهسته آهسته
فزون تر گر شود این نالهها فریاد مىگردد
چنانچه نارضایتىها ادامه پیدا کند منتهى به قیام و انقلابها خواهد شد.
زندگى پیغمبر اسلام و على علیه السلام بهترین نمونه براى این مسأله است. سعى داشتند همواره جانب تودههاى محروم و متوسط جامعه را بگیرند و به مخالفت خواص که منافع خود را در خطر مىدیدند اعتنا نکنند.
این همان چیزى است که امروز به دموکراسى مردمى یا دموکراسى دینى یا مردمسالارى دینى از آن یاد مىشود، هرچند گاهى تنها به الفاظ قناعت مىکنند
و به واقعیات توجه ندارند. و در واقع مفهومى قدیمى است که در قالب الفاظ جدید ریخته شده است.
البته امروزه نوعى شیطنت بسیار مرموزى از سوى این گروه خاص بهکار گرفته مىشود که با سلطه بر رسانههاى جمعى سعى مىکنند افکار عمومى را فریب و به اصطلاح شستشوى مغزى بدهند به گونهاى که تصور شود خواستههاى آنها همان است که تودههاى مردم مىخواهند، هرچند با کمى دقت مىتوان به شگرد آنها پى برد.
گاه به شیوه دیگرى متوسل مىشوند و آن اینکه وسایل هوسرانى و لذات بىقید و شرط جسمانى را در اختیار تودههاى مردم قرار مىدهند و آنها را بدین وسیله سرگرم مىسازند تا از آنچه در جامعه مىگذرد بىخبر بمانند. اگر آگاهانِ باهدف و مؤمن، آنها را هوشیار سازند تا در این دامها نیفتند به یقین قیامى خواهند کرد که تومار زندگى این زالو صفتان را در هم بپیچد.
از آنجا که این مسأله داراى اهمّیّت زیادى است، امام علیه السلام در ادامه این سخن به شرح بیشترى پرداخته و انگشت روى جزئیات مسأله مىگذارد و صفات آن گروه از خواص و همچنین ویژگىهاى تودههاى زحمتکش جامعه را به تفصیل برمىشمارد. نخست به سراغ صفات نکوهیده خواص از خود راضى مىرود و هفت ویژگى براى آنها ذکر مىکند.
در اوّلین و دومین صفت مىفرماید: «و (بدان که) هیچ کس از رعایا از نظر هزینههاى زندگى در حالت آرامش و صلح، بر والى سنگینتر و به هنگام بروز مشکلات، کمیارىتر از خواص (از خود راضى و پر توقع) نیست»؛(وَلَیْسَ أَحَدٌ مِنَ الرَّعِیَّةِ أَثْقَلَ عَلَى الْوَالِی مَؤُونَةً فِی الرَّخَاءِ، وَأَقَلَّ مَعُونَةً لَهُ فِی الْبَلَاءِ).
آنها از والى توقعات بسیار و خواستههاى بىشمار دارند و کیسههایى براى منافع خود دوختهاند که به این آسانى پر نمىشود و به عکس به هنگام بروز
مشکلات خود را کنار مىکشند و چنین مىپندارند که حفظ کشور و ایثار و فداکارى در راه آن بر عهده تودههاى مردم است؛ آنها قشر ممتازى هستند که فقط باید نظارت کنند و نظر دهند.
در سومین صفت مىفرماید: «آنها در برابر انصاف (و رعایت حقوق مساوى بین شهروندان) از همه ناخشنودترند»؛(وَأَکْرَهَ لِلْإِنْصَافِ)، زیرا خود را قشر ممتازى مىدانند که نباید با دیگران در هیچ برنامهاى در یک صف قرار گیرند.
در چهارمین وصف مىافزاید: «و به هنگام درخواست (چیزى از حکومت) از همه اصرار کنندهترند»؛(وَأَسْأَلَ بِالْإِلْحَافِ (60)«1»)، زیرا خود را طلبکار مىدانند و اضافه بر این به زمامداران نزدیکند و مىتوانند خواسته خود را مکرر در مکرر عنوان کنند. به خلاف تودههاى مردم که خواستههاى خود را با اصرار بسیار کمترى همراه مىسازند و اصولا دسترسى چندانى به حاکمان ندارند.
در پنجمین و ششمین وصف مىفرماید: «و در برابر عطا و بخشش کمسپاسترند و به هنگام منع (از خواستههایشان) دیرتر پذیراى عذر مىشوند»؛(وَأَقَلَّ شُکْراً عِنْدَ الْإِعْطَاءِ، وَأَبْطَأَ عُذْراً عِنْدَ الْمَنْعِ)، چرا که عطا و بخشش را خدمتى از ناحیه حاکم نمىبینند، بلکه اداى دین مىشمرند و در برابر اداى دین نیازى به سپاسگزارى نمىبینند. آنها غالباً چنین مىپندارند که اگر حمایت و نظارتشان بر امر حکومت نباشد، حکومت نمىتواند به حیات خود ادامه دهد، بنابراین آنها حق حیات بر حکومت دارند و هرچه به آنها داده شود کم است.
نیز به همین دلیل اگر خواستههاى آنها تأمین نشود کمتر حاضرند عذرى را بپذیرند و تمام عذرها را در این زمینه ناموجه مىبینند و گاه عذر بدتر از گناه.
در هفتمین و آخرین ویژگى مىفرماید: «و به هنگام رویارویى با مشکلاتِ
روزگار صبر و استقامت آنها از همه کمتر است»؛(وَأَضْعَفَ صَبْراً عِنْدَ مُلِمَّاتِ (61)«1»الدَّهْرِ مِنْ أَهْلِ الْخَاصَّةِ)، زیرا آنها در ناز و نعمت پرورش یافته و کمتر با مشکلات روبهرو بوده و هرگز ورزیده و آبدیده نشدهاند بر عکس تودههاى زحمتکش جامعه که در لابهلاى مشکلات پرورش مىیابند و در کوره حوادث قرار مىگیرند و همچون فولادى آبدیده محکم مىشوند.
به راستى ترسیمى از این بهتر و گویاتر و شفافتر درباره این گروهِ اندک از خودراضى و خودبرتربین پیدا نمىشود و مىدانیم تمام این صفات ناشى از توهماتى است که درباره امتیازات ذاتى خود و نیاز حکومت به آنها و برترى بر تودههاى مردم دارند. این اوهام و خیالات، آنها را به این مسیرهاى نادرست مىکشاند.
اما ویژگىهاى تودههاى زحمتکش جامعه و به تعبیر امام علیه السلام عامه در سه چیز خلاصه شده است؛ مىفرماید: «و (بدان) ستون دین و شکل دهنده جمعیت مسلمانان و نیروى دفاعى در برابر دشمنان، تنها توده ملت هستند، بنابراین گوش بهسوى آنها فرا ده و توجّه به آنها داشته باش»؛(وَإِنَّمَا عِمَادُ الدِّینِ، وَجِمَاعُ (62)«2»الْمُسْلِمِینَ، وَالْعُدَّةُ لِلْأَعْدَاءِ، الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّةِ، فَلْیَکُنْ صِغْوُکَ (63)«3» لَهُمْ، وَمَیْلُکَ مَعَهُمْ).
چه تعبیرات زنده و پرمعنایى. به یقین اگر حمایت عامه مردم نباشد اصول و فروع دین به فراموشى سپرده مىشود و جامعه مسلمانان از هم گسسته مىگردد و در برابر هجوم دشمنان، مدافعى نخواهد بود. به همین دلیل، حکومت
باید به اقلیت پرادعاى بىاثر بىاعتنا باشد و تمام توجّه خود را به کسانى معطوف دارد که شکوفایى و پیشرفت و بقاى دین و دنیا از آنهاست.
از مجموع عبارات امام علیه السلام در این فراز از عهدنامه استفاده مىشود که تودههاى زحمتکش مردم ده ویژگى دارند که سه ویژگى آن در ذیل گفته شده و هفت وصف دیگر با اشاره به هنگام بیان صفات نکوهیده خواص از خودراضى بیان شده و آن به شرح زیر است:
1. هزینه آنها به هنگام آرامش، بر والى سبک است.
2. یارى و کمک آنها در مشکلات بسیار زیاد است.
3. از انصاف و رعایت حقوق یکسان خشنودند.
4. به هنگام تقاضاى چیزى از حوائج خود زیاد اصرار نمىورزند.
5. هنگامى که چیزى به آنها هدیه شود شکرگزارند.
6. اگر مانعى براى پذیرفتن خواستههاى آنها در کار باشد، عذرپذیرند.
7. در برابر مشکلات روزگار شکیبایى و استقامت فراوان دارند.
تعبیر به«جِمَاعُ الْمُسْلِمِینَ»اشاره به این است که تودههاى زحمتکش مردم رکن اصلى جامعه اسلامىاند و این همانچیزى است که در روایات دیگر به عنوان «سواد اعظم» از آن تعبیر شده است. به بیان دیگر اگر نفرات جامعه را از هم جدا حساب کنیم جامعه مفهوم نخواهد داشت؛ ولى اگر آنها را با پیوند با یکدیگر در نظر بگیریم- همانند ساختمانى که مصالح کوچک آن با ملاط محکمى به هم پیوسته است- جامعه مفهوم اصلى را پیدا مىکند و این امر تنها بهوسیله همین تودههاى زحمتکش جامعه حاصل مىشود.
جمله«فَلْیَکُنْ صِغْوُکَ لَهُمْ، وَمَیْلُکَ مَعَهُمْ»در واقع برگرفته از قرآن مجید است آنجا که خطاب به پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله مىفرماید: ««وَاصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَالْعَشِیِّ یُریدُونَ وَجْهَهُ وَلا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ تُریدُ زینَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَلا تُطِعْ
مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا وَاتَّبَعَ هَواهُ وَکانَ أَمْرُهُ فُرُطاً»؛ با کسانى باش که پروردگار خود را صبح و عصر مى خوانند و تنها رضاى او را مىطلبند؛ و هرگز براى زیورهاى دنیا چشمان خود را از آنها برمگیر و از کسانى که قلبشان را از یادمان غافل ساختیم و از هواى نفس پیروى کردند و کارشان افراطى است، اطاعت مکن». (64)«1»
نه تنها پیغمبر اکرم مامور بود این گروه را تکیه گاه خود قرار دهد، بلکه تمام انبیاى پیشین نیز چنین بودند. قرآن مجید درباره نوح پیغمبر مىگوید: «هنگامى که جوانان پاکدل به نوح ایمان آوردند و اطراف او را گرفتند، گروهى از ثروتمندان خودخواه به نوح ایراد کردند که اگر مىخواهى ما به تو ایمان آوریم باید این گروه را از دور خود دورساز و نوح مأمور شد به آنها چنین پاسخ گوید:
««وَما أَنَا بِطارِدِ الَّذینَ آمَنُوا إِنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَلکِنِّی أَراکُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ – وَیا قَوْمِ مَنْ یَنْصُرُنی مِنَ اللَّهِ إِنْ طَرَدْتُهُمْ أَفَلا تَذَکَّرُونَ»؛ و من کسانى را که ایمان آوردهاند (بهخاطر شما) از خود طرد نمىکنم، زیرا آنها پروردگارشان را ملاقات خواهند کرد (اگر آنها را از خود برانم، در دادگاه قیامت خصم من خواهند بود؛) ولى شما را گروهى مىبینم که جهالت به خرج مىدهید اى قوم من! چه کسى مرا در برابر (مجازات) خدا یارى مىدهد اگر آنها را طرد کنم؟! آیا متذکر نمىشوید». (65)«2»
نکته
انواع حکومتها
بعضى از دانشمندان حکومت را در طول تاریخ بشر به چهار قسم تقسیم کردهاند:
1. حکومت استبدادى و آن حکومتى است که یک فرد بر جامعه مسلط مىشود و بدون هیچ قانونى اراده خود را بر آنها در هر چیز تحمیل مىکند (مانند حکومت رؤساى قبایل در تاریخهاى دور گذشته).
2. حکومت پادشاهى که در آن نیز حاکم فرد واحدى است؛ ولى قانون و نظامى براى خود مقرر داشته است.
3. حکومت اشراف (آریستوکراسى) و آن حکومتى است که در آن گروهى از اشراف بر جامعه حکومت مىکنند.
4. حکومت دموکراسى که ملت حاکم واقعى جامعه است و به همین دلیل از طریق انتخابات نمایندگان خود را براى مسائل قانونى و اجرایى و قضایى برمىگزیند که گاه انتخابات بىواسطه است و گاه با واسطه.
البته حکومت الهى؛ یعنى حکومت انبیا و امامان معصوم نیز جایگاه ویژه خود را دارد. آنان از طرف خداوند منصوب به این حکومتند و تمام خیر بندگان خدا را طالبند، هر چند آنها هم براى پیشرفت کار خود و جلب حمایت تودههاى مردم در بسیارى از مواقع از بیعتشان بهره مىگرفتند و با آن رسمیت بیشترى به حکومت خود مىبخشیدند. این معنا در حکومت پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و امیرمؤمنان علیه السلام به خوبى دیده مىشود.
بخش ششم
وَلْیَکُنْ أَبْعَدَ رَعِیَّتِکَ مِنْکَ، وَأَشْنَأَهُمْ عِنْدَکَ، أَطْلَبُهُمْ لِمَعَائِبِ النَّاسِ؛ فَإِنَّ فِی النَّاسِ عُیُوباً، الْوَالِی أَحَقُّ مَنْ سَتَرَهَا، فَلَا تَکْشِفَنَّ عَمَّا غَابَ عَنْکَ مِنْهَا، فَإِنَّمَا عَلَیْکَ تَطْهِیرُ مَا ظَهَرَ لَکَ، وَاللَّهُ یَحْکُمُ عَلَى مَا غَابَ عَنْکَ، فَاسْتُرِ الْعَوْرَةَ مَا اسْتَطَعْتَ یَسْتُرِ اللَّهُ مِنْکَ مَا تُحِبُّ سَتْرَهُ مِنْ رَعِیَّتِکَ. أَطْلِقْ عَنِ النَّاسِ عُقْدَةَ کُلِّ حِقْدٍ، وَاقْطَعْ عَنْکَ سَبَبَ کُلِّ وِتْرٍ، وَتَغَابَ عَنْ کُلِّ مَا لَایَضِحُ لَکَ، وَلَا تَعْجَلَنَّ إِلَى تَصْدِیقِ سَاعٍ فَإِنَّ السَّاعِیَ غَاشٌّ، وَإِنْ تَشَبَّهَ بِالنَّاصِحِینَ.
ترجمه
باید دورترین رعایا نسبت به تو و مبغوضترین آنها در نزد تو کسانى باشند که بیشتر در جستجوى عیوب مردمند، زیرا در (غالب) مردم عیوبى وجود دارد (که از نظرها پنهان است و) والى از همه سزاوارتر است که آنها را بپوشاند، بنابراین لازم است عیوبى را که بر تو پنهان است آشکار نسازى. وظیفه تو تنها این است که آنچه را بر تو ظاهر گشته اصلاح کنى و آنچه از تو مخفى مانده خدا درباره آن داورى مىکند. تا آنجا که در توان دارى عیبپوشى کن تا خدا عیوب تو را که دوست دارى از رعیتت پنهان باشد، بپوشاند. عقده آنها را که کینه دارند (با برخورد خوب و محبّتآمیز) بگشا و اسباب عداوت و دشمنى را درباره خود قطع نما. از آنچه براى تو روشن نیست تغافل کن و در تصدیق سخنچینان شتاب مکن، زیرا سخنچین خیانتپیشه است، هرچند در لباس ناصحان ظاهر شود.
شرح و تفسیر
عیبپوش باش
امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه عمدتا درباره عیبپوشى والى نسبت به رعیت سخن مىگوید و تأکید مىورزد که وظیفه او تنها مبارزه با عیوب ظاهر است و باید از تجسس و پرداختن عیوب باطن و از کسانى که او را تشویق به این کار مىکنند بپرهیزد. مىفرماید: «باید دورترین رعایا به تو و مبغوضترین آنها در نزد تو کسانى باشند که بیشتر در جستجوى عیوب مردمند»؛(وَلْیَکُنْ أَبْعَدَ رَعِیَّتِکَ مِنْکَ وَأَشْنَأَهُمْ (66)«1» عِنْدَکَ، أَطْلَبُهُمْ لِمَعَایِبِ النَّاسِ).
معمولًا در اطراف زمامداران گروهى از عیبجویان حاضر مىشوند و براى تقرب به والى و زمامدار عیوب و خیانتهاى این و آن را شرح مىدهند آبروى افراد را مىبرند و ذهن والى را به آنها مشوب مىکنند و او را گرفتار سوء ظن نسبت به هرکس مىسازند. امام علیه السلام مىفرماید: باید این گروه را از خود دور کنى که مایه نابسامانى حکومتند؛ از یک سو ایجاد اختلاف در میان مردم مىکنند و از سویى دیگر رابطه زمامداران را با تودههاى ملت سست مىسازند و از سوى سوم بذر بدبینى و سوء ظن را در همه جا مىپاشند.
آرى باید چنان باشد که هیچ کس تصور نکند با عیبجویى از این و آن به والى تقرب پیدا مىکند.
سپس امام براى تأکید و تأیید این سخن به استدلال پرداخته مىافزاید: «زیرا در (غالب) مردم عیوبى وجود دارد (که از نظرها پنهان است و) والى از همه سزاوارتر است که آنها را بپوشاند، بنابراین لازم است عیوبى را که بر تو پنهان است آشکار نسازى»؛(فَإِنَّ فِی النَّاسِ عُیُوباً، الْوَالِی أَحَقُّ مَنْ سَتَرَهَا، فَلَا تَکْشِفَنَّ عَمَّا غَابَ عَنْکَ مِنْهَا).
در ادامه مىافزاید: «وظیفه تو تنها این است که آنچه را بر تو ظاهر گشته اصلاح کنى و آنچه از تو مخفى مانده است خدا درباره آن داورى مىکند»؛(فَإِنَّمَا عَلَیْکَ تَطْهِیرُ مَا ظَهَرَ لَکَ وَاللَّهُ یَحْکُمُ عَلَى مَا غَابَ عَنْکَ).
پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله فرموده است:«لَا یُبْلِغْنِی أَحَدٌ مِنْکُمْ عَنْ أَصْحَابِی شَیْئاً فَإِنِّی أُحِبُّ أَنْ أَخْرُجَ إِلَیْکُمْ وَأَنَا سَلِیمُ الصَّدْرِ؛هیچ یک از شما عیوب (پنهانى) یاران مرا براى من نقل نکند، زیرا من دوست دارم به همه شما خوشبین باشم». (67)«1»
آنچه امام علیه السلام در این بخش از سخنان خود بیان فرموده اشاره به این حقیقت دارد که بالاخره غالب مردم داراى نقاط ضعفى هستند که بر دیگران پوشیده است. اگر این نقاط ضعف آشکار گردد هم مردم به یکدیگر بدبین مىشوند و هم والى به آنها بدبین مىگردد و این بدبینى که در حدیث پیامبر نیز به آن اشاره شد، رشته اتحاد آنها را پاره مىکند و امکان همکارى صمیمانه آنها را به یکدیگر و همه را با والى سلب مىنماید. به همین دلیل قرآن مجید صریحا از تجسس و تفحص از عیوب پنهانى نهى کرده و مىفرماید: «وَلا تَجَسَّسوا». (68)«2»
وظیفه والى آن است که اگر کسى پردهدرى کند و آشکارا دست به کارهاى خلاف زند و عیوب خویش را جسورانه ظاهر نماید به اصلاح آن از طرق مسالمتآمیز بپردازد و اگر از این راه موفق نشد شدت عمل به خرج دهد و حدود الهى را که در حکم جراحى لازم براى پیکر اجتماع است، اجرا کند.
سپس امام علیه السلام براى تکمیل این سخن از راه دیگرى وارد مىشود و مىفرماید: «تا آنجا که در توان دارى عیبپوشى کن تا خدا عیوب تو را که دوست دارى از رعیتت پنهان باشد بپوشاند»؛(فَاسْتُرِ الْعَوْرَةَ مَا اسْتَطَعْتَ یَسْتُرِ اللَّهُ مِنْکَ مَا تُحِبُّ سَتْرَهُ مِنْ رَعِیَّتِکَ).
اشاره به اینکه درباره دیگران عیبپوش باش تا خدا عیوب تو را مستور دارد.این پاداش الهى در دنیاست. در آخرت نیز پاداشى مهمتر و عالىتر در انتظار عیبپوشان است.
در روایتى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله مىخوانیم:«مَنْ سَتَرَ أَخاهُ فی فاحِشَةٍ رَآها عَلَیْهِ سَتَرَهُ اللَّهُ فِى الدُّنْیا وَالْآخِرَةِ؛کسى که کار بدى از برادر مسلمانش ببیند و آن را مستور دارد خداوند عیب او را در دنیا و آخرت مستور خواهد داشت». (69)«1»
در حدیث دیگرى از همان حضرت مىخوانیم:«کَانَ بِالْمَدِینَةِ أَقْوَامٌ لَهُمْ عُیُوبٌ فَسَکَتُوا عَنْ عُیُوبِ النَّاسِ فَأَسْکَتَ اللَّهُ عَنْ عُیُوبِهِمُ النَّاسَ فَمَاتُوا وَلَا عُیُوبَ لَهُمْ عِنْدَ النَّاس؛در مدینه گروههایى بودند که عیوبى داشتند ولى عیوب دیگران را پوشاندند خداوند هم عیوب آنها را از مردم پوشاند، لذا هنگامى که از دنیا رفتند مردم هیچ عیبى بر آنها نمىگرفتند». (70)«2»
سپس امام علیه السلام در ادامه چهار دستور دیگر در این بخش از عهدنامه به مالک اشتر مىدهد. نخست مىفرماید: «عقده آنها را که کینه دارند (با برخورد خوب و محبّتآمیز) بگشا»؛(أَطْلِقْ عَنِ النَّاسِ عُقْدَةَ کُلِّ حِقْدٍ (71)«3»).
روشن است که عوامل مختلفى ممکن است مردم را درباره والى کینهتوز کند.والى باید بیدار و هشیار باشد و این کینهها را که در سینهها نهفته است با رفتار نیک و بزرگوارانه بر طرف سازد و عقدهگشایى کند.
این احتمال نیز در تفسیر این جمله داده شده که کینههاى درون خود را نسبت به مردم رها کند و اگر کسى کار خلافى کرد به دل نگیرد و فراموش کند. از قدیم گفتهاند کارهاى خوبى را که مردم درباره شما مىکنند فراموش نکنید و بهموقع
جبران نمایید و کارهاى بد آنها را به فراموشى بسپارید و در مقام انتقام برنیایید؛ ولى معناى اوّل مناسبتر است.
در دستور دوم مىافزاید: «و اسباب عداوت و دشمنى را درباره خود قطع کن»؛(وَاقْطَعْ عَنْکَ سَبَبَ کُلِّ وِتْرٍ (72)«1»)، زیرا مىدانیم عداوتها معمولًا بىسبب نیست؛ یا نتیجه بدرفتارى است یا تضییع حقوق، یا خودبزرگبینى و امثال آن.هنگامى که این اسباب قطع گردد دشمنىها به دوستى مبدل مىشود.
در سومین دستور مىفرماید: «از آنچه براى تو روشن نیست تغافل کن»؛(وَتَغَابَ (73)«2» عَنْ کُلِّ مَا لَایَضِحُ (74)«3» لَکَ).
اشاره به اینکه اصرار بر جستجوگرى در کار مردم نداشته باش و در جزئیات خود را به فراموشکارى و تغافل بزن، زیرا پرداختن به جزئیات، انسان را از پرداختن به امور کلى و مهم بازمىدارد و به اختلافات و کینهها و عداوتها دامن مىزند.
در چهارمین و آخرین دستور مىفرماید: «و در تصدیق سخنچینان شتاب مکن زیرا سخنچین خیانتپیشه است، هرچند در لباس ناصحان ظاهر شود»؛(وَلَا تَعْجَلَنَّ إِلَى تَصْدِیقِ سَاعٍ (75)«4» فَإِنَّ السَّاعِیَ غَاشٌّ (76)«5»، وَإِنْ تَشَبَّهَ بِالنَّاصِحِینَ).
مىدانیم سخنچین کسى است که با خبر رسانى درست و نادرست در میان
افراد آنها را به جان هم مىاندازد و بذر عداوت را در سرزمین سینهها مىپاشد. از قدیم گفتهاند:
میان دو کس جنگ چون آتش است
سخن چین بدبخت هیزمکش است.
به عکس، اسلام اجازه مىدهد براى صلح دادن افراد حتى دروغ بر زبان جارى کنند و به تعبیر دیگر آب بر آن آتش بریزند نه آنکه هیزمى بر آن بیافزایند.
در حدیثى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله مىخوانیم:«أَ لَاأُنَبِّئُکُمْ بِشِرَارِکُمْ قَالُوا بَلَى یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ الْمَشَّاءُونَ بِالنَّمِیمَةِ الْمُفَرِّقُونَ بَیْنَ الْأَحِبَّةِ الْبَاغُونَ لِلْبُرَآءِ الْمَعَایِبَ؛آیا به شما شرورترین مردم را معرفى کنم؟ عرض کردند آرى یا رسول اللَّه فرمود:آنها سخنچینانى هستند که در میان دوستان جدایى مىافکنند و پاکان را متهم به عیوب مىسازند». (77)«1»
نکته
موارد عیبپوشى و موارد اطلاعرسانى
با مطالعه آنچه امام علیه السلام در این بخش در مورد عیبپوشى والیان و طرد عیبجویان و سخنچینان بیان فرموده، این سؤال مطرح مىشود که چرا پیغمبر اکرم و شخص امام امیرالمؤمنین عیون و خبرچینانى داشتند که در اقصا نقاط بلاد اسلام خبرهاى آشکار و پنهانى امرا و کارگزاران و والیان را به آنها مىرساندند آیا این کار بر خلاف عیبپوشى نیست؟
اضافه بر این در دستورات اسلام آمده است که اگر کسى با شما درباره شخصى مشورت کند چنانچه عیوبى پنهانى از او سراغ دارید براى او بازگو کنید و آن را از مسأله غیبت مستثنا دانستهاند.
پاسخ این سؤال چندان پوشیده نیست، زیرا سخن از عیبپوشى درباره
عیوب خصوصى و شخصى است که در سرنوشت جامعه تأثیر ندارد یا تأثیر بسیار کمى دارد؛ ولى هنگامى که پاى مصالح جامعه و نظام کشور اسلام به میان مىآید و سخن از توطئهها و افشاى آنها در میان باشد، حکم دیگرى دارد. به یقین باید تحقیق و تجسس کرد و خبررسانى داشت مبادا به سبب آن ضرر و زیان گستردهاى دامان گروهى را بگیرد و گاه خونهایى ریخته شود و اموال و اعراضى بر باد رود. اینجا جاى عیبپوشى و ستّاریت نیست.
همچنین هرگاه مسلمانى مىخواهد به کارى اقدام کند خواه مربوط به ازدواج باشد یا شراکت در امر تجارت، یا انتخاب شخصى براى کارمندى و معاونت و در این باره از شخص مطلعى تحقیق کند و به مشورت با او بنشیند، پنهان کردن امورى که تأثیر در آن امر دارد نوعى خیانت است و شخصى که طرف مشورت واقع مىشود حق ندارد در این امر با کتمان عیوب خیانت کند.
به این ترتیب حد فاصل میان عیبپوشى و خبررسانى در امور اجتماعى و در مقام مشورت روشن مىشود.
بخش هفتم
وَلَا تُدْخِلَنَّ فِی مَشُورَتِکَ بَخِیلًا یَعْدِلُ بِکَ عَنِ الْفَضْلِ، وَیَعِدُکَ الْفَقْرَ، وَلَا جَبَاناً یُضْعِفُکَ عَنِ الْأُمُورِ، وَلَا حَرِیصاً یُزَیِّنُ لَکَ الشَّرَهَ بِالْجَوْرِ، فَإِنَّ الْبُخْلَ وَالْجُبْنَ وَالْحِرْصَ غَرَائِزُ شَتَّى یَجْمَعُهَا سُوءُ الظَّنِّ بِاللَّهِ.
ترجمه
هرگز بخیل را در مشورت خود دخالت مده، زیرا تو را از احسان و نیکى کردن منصرف مىسازد و از تهى دستى و فقر مىترساند و نیز با شخص ترسو مشورت مکن که روحیه تو را در انجام امور تضعیف مىکند و از مشورت با افراد حریص برحذر باش که حرص ورزیدن را از طریق ستمگرى در نظرت زینت مىدهند. زیرا «بخل» و «ترس» و «حرص»، تمایلات گوناگونى هستند که جامع آنها «سوء ظن» به خداوند است.
شرح و تفسیر
از اینگونه مشاوران بپرهیز!
امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه به مسأله مشاوران والى و صفات و ویژگىهاى آنها مىپردازد و جالب اینکه از اصل لزوم مشورت سخن نمىگوید، زیرا آن را امر مسلّمى فرض کرده که هر والى و زمامدار باید مشاورانى براى مسائل مختلف سیاسى و اقتصادى و نظامى داشته باشد تا با استفاده از افکار آنها بهترین راه را براى پیشبرد این امور برگزیند و از استبداد به رأى و تکیه بر افکار فردى بپرهیزد و مصالح رعایا تا آنجا که ممکن است رعایت شود.
امام علیه السلام مالک اشتر را از مشورت با سه گروه به شدّت برحذر مىدارد و آثار سوء مشورت با آنها را در عباراتى کوتاه و پرمعنا بیان مىدارد. مىفرماید: «هرگز بخیل را در مشورت خود دخالت مده، زیرا تو را از احسان و نیکى کردن منصرف مىسازد و از تهى دستى و فقر مىترساند و نیز با شخص ترسو مشورت مکن که روحیه تو را در انجام امور تضعیف مىکند و از مشورت با افراد حریص برحذر باش که حرص ورزیدن را از طریق ستمگرى در نظرت زینت مىدهند»؛(وَلَا تُدْخِلَنَّ فِی مَشُورَتِکَ بَخِیلًا یَعْدِلُ بِکَ عَنِ الْفَضْلِ، وَیَعِدُکَ الْفَقْرَ، وَلَا جَبَاناً یُضْعِفُکَ عَنِ الْأُمُورِ، وَلَا حَرِیصاً یُزَیِّنُ لَکَ الشَّرَهَ (78)«1» بِالْجَوْرِ).
امام علیه السلام در واقع او را به سه اصل توصیه مىکند: سخاوت، شجاعت و قناعت و توکل. روشن است که مشورت با فرد بخیل جلوى سخاوت را مىگیرد و با شخص ترسو پایههاى شجاعت را سست مىکند و با حریص قناعت را متزلزل مىسازد که لازمه آن ستم کردن بر رعایاست.
از سوى دیگر، در برابر امور رفاهى رعایا بخیلان مانع مىشوند و در امور نظامى و نبرد با دشمنان ترسوها سنگ مىاندازند و در امور اقتصادى حریصان سدّ راهند، بنابراین مشاوران والى باید از میان کسانى انتخاب شوند که در شئون مختلف کشور او را یارى دهند و اراده و تصمیم وى را تقویت کنند و از امورى که مصالح مردم را برباد مىدهد برحذر دارند.
آنگاه امام در پایان این بحث به ریشههاى این سه صفت زشت وناپسند پرداخته و همه آنها را به یک اصل باز مىگرداند. مىفرماید: «زیرا «بخل» و «ترس» و «حرص»، تمایلات گوناگونى هستند که جامع آنها «سوء» ظن به خداوند است»؛(فَإِنَّ الْبُخْلَ وَالْجُبْنَ وَالْحِرْصَ غَرَائِزُ (79)«2» شَتَّى یَجْمَعُهَا سُوءُ الظَّنِّ بِاللَّهِ).
امام علیه السلام در این جمله در واقع به روانکاوى عمیقى دست زده، مىفرماید:بخیلان اگر بخل مىورزند براى آن است که به فضل و مواهب الهى سوء ظن دارند و چنین مىپندارند که اگر امروز بخشش کنند فردا فقیر مىشوند و در مىمانند و ترسوها به وعده الهى در مورد نصرت یاران حق بدگمانند و چنین مىپندارند که اگر عقبنشینى نکنند ممکن است تنها بمانند و نابود شوند و حریصان اگر حرص را پیشهکردهاند به سبب آن است که توکل بر خدا ندارند و در واقع به قدرت خدا سوء ظن دارند.
آیات قرآن مجید نیز گواه بر این معانى است، در یک جا مىفرماید: ««الشَّیْطانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَیَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشاءِ وَاللَّهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَفَضْلًا»؛ شیطان شما را (هنگام انفاق) وعده فقر و تهى دستى مىدهد و به زشتىها امر مىکند، ولى خداوند وعده آمرزش و فزونى به شما مىدهد». (80)«1»
در جاى دیگر مىفرماید: ««وَلا تَهِنُوا وَلا تَحْزَنُوا وَأَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ»؛ هرگز سست نشوید! و غمگین نگردید؛ و شما برترید اگر ایمان داشته باشید». (81)«2»
همچنین در جاى دیگرى مىفرماید: ««وَأَنْفِقُوا خَیْراً لِأَنْفُسِکُمْ وَمَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»؛ و انفاق کنید که براى شما بهتر است؛ و کسانى که از بخل و حرص خویشتن مصون بمانند رستگارانند». (82)«3»
آنچه از کلام امام در این بخش عهدنامه آمده، شبیه چیزى است که در کلام پیغمبر اکرم هنگام توصیه به على علیه السلام وارد شده است. در حدیثى از عللالشرایع
مىخوانیم که رسول خدا صلى الله علیه و آله به على علیه السلام فرمود:«یَا عَلِیُّ لَاتُشَاوِرْ جَبَاناً فَإِنَّهُ یُضَیِّقُ عَلَیْکَ الْمَخْرَجَ وَلَا تُشَاوِرِ الْبَخِیلَ فَإِنَّهُ یَقْصُرُ بِکَ عَنْ غَایَتِکَ وَلَا تُشَاوِرْ حَرِیصاً فَإِنَّهُ یُزَیِّنُ لَکَ شَرَّهَا وَاعْلَمْ یَا عَلِیُّ أَنَّ الْجُبْنَ وَالْبُخْلَ وَالْحِرْصَ غَرِیزَةٌ وَاحِدَةٌ یَجْمَعُهَا سُوءُ الظَّنِّ؛اى على با ترسو مشورت نکن که راههاى خروج از مشکلات را بر تو مىبندد و با بخیل مشورت مکن که تو را از رسیدن به هدف باز مىدارد و با حریص مشورت ننما، زیرا در میان دو چیز آنچه بدتر است براى تو زینت مىبخشد و بدان اى على که جبن و بخل و حرص به یک ریشه باز مىگردند و جامع آنها سوء ظن است». (83)«1»
نکته
اهمّیّت مشورت در زندگى انسانها
موضوع مشورت از مهمترین مسائل اجتماعى است و دلیل آن کاملًا روشن است، زیرا از یک سو مشکلات اجتماعى و حتى شخصى، غالباً داراى پیچیدگىهایى است و از سویى دیگر هر سرى را فکرى و هر کسى را رأى و هوشى است که اگر همگى تا آنجا که ممکن است براى حل مشکل دعوت شوند راه حلهاى روشنى به دست مىآید.
از این رو در غررالحکم از امام علیه السلام نقل شده که فرمود:«حَقٌّ عَلَى الْعاقِلِ أنْ یُضِیفَ إلى رَأیِهِ رَأْىَ الْعُقَلاءِ وَیَضُمَّ إلى عِلْمِهِ عُلُومَ الْحُکَماءِ؛سزاوار است انسان خردمند رأى عاقلان دیگر را به رأى خود اضافه کند و علوم دانشمندان را به علم خود ضمیمه نماید». (84)«2»
بدیهى است هر قدر کار مهمتر باشد اهمّیّت مشورت بیشتر مىشود و تجربه نشان داده کسانى که کارهاى مهم خویش را با مشورت و صلاحاندیشى خردمندان انجام مىدهند کمتر گرفتار لغزش مىشوند و برعکس مستبدان به رأى که خود را از افکار دیگران بىنیاز مىبینند غالباً گرفتار اشتباهات پر هزینه و یا خطرناک مىگردد. ولذا در کلمات نورانى و گهربار امام علیه السلام مىخوانیم:«مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْیِهِ هَلَکَ وَمَنْ شَاوَرَ الرِّجَالَ شَارَکَهَا فِی عُقُولِهَا؛کسى که استبداد به رأى پیشه کند هلاک مىشود و کسى که با مردان صاحبنظر به مشورت بنشیند شریک عقلهاى آنها خواهد بود». (85)«1»
در حدیثى از امام حسن مجتبى علیه السلام آمده است:«مَا تَشَاوَرَ قَوْمٌ إِلَّا هُدُوا إِلَى رُشْدِهِمْ؛هیچ گروهى مشورت نمىکنند مگر اینکه به خیر و صلاح خود مىرسند». (86)«2»
در حدیثى از امام باقر علیه السلام این جمله حکمتآمیز از تورات نقل شده است:«مَنْ لَمْ یَسْتَشِرْ یَنْدَم؛کسى که مشورت نکند پشیمان مىشود». (87)«3»
تفاوت نمىکند که انسان با عاقلان بالاتر از خود مشورت کند یا زیردست، چنانکه از امام على بن موسى الرضا علیهما السلام نقل شده هنگامى که نام پدرش موسى بن جعفر را نزد او بردند فرمود: عقلها با عقل او برابرى نداشتند؛ ولى با این حال گاه با غلامان سیاه مشورت مىکرد. به آن حضرت عرض کردند: با چنین شخصى مشورت مىکنى! فرمود:«إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَتَعالى رُبَّمَا فَتَحَ عَلَى لِسَانِه؛اى بسا خداوند متعال کلید حل مشکل را بر زبان او قرار دهد». (88)«4»
جالب اینکه در مورد فلسفههاى مشورت افزون بر آنچه گذشت آمده است:
اینکه دستور به مشورت تأکید شده براى این است که معمولًا طرف مشورت فکر خالصى درباره آن موضوع دارد در حالى که مشورت کننده (چون منافعش مطرح است) فکر او مشوب به هوا و هوس است:(إنّما حُضَّ عَلَى الْمُشاوَرَةِ لِأنَّ رَأْىَ الْمُشیرِ صِرْفٌ وَرَأْىُ الْمُسْتَشیرِ مَشُوبٌ بِالْهَوى).(89)«1»
البته همانگونه که در عبارت عهدنامه امام آمده است، با هر کس نمىتوان و نباید مشورت کرد؛ طرف مشورت باید فردى عاقل، با ایمان، و خیرخواه بوده باشد، لذا در حدیثى از امام صادق علیه السلام مىخوانیم: مشورت باید با معیارهایش صورت بگیرد و گرنه ضررش بیشتر از سود آن است. سپس امام چهار معیار براى مشورت ذکر مىکند:
1. طرف مشورت فرد عاقلى باشد.
2. آزاداندیش و متدین باشد.
3. دوست مهربان باشد.
4. او را از اسرار درونت آگاه سازى (تا شرایط تو را بداند و مشورت صحیح بدهد) سپس آن را مکتوم دارد.
در پایان حدیث مىفرماید: هرگاه این شرایط جمع شود مشورت کامل مىگردد و خیرخواهى به حد کمال مىرسد. (90)«2»
در دنیاى امروز مسأله مشورت و شورا بسیار گستردهتر از گذشته است و گاه انسان گمان مىکند که با گسترش مشورت، دنیا رو به صلاح خواهد رفت حال آنکه متأسّفانه این شوراها و مجالس مشورتى غالباً رنگ سیاسى به خود گرفته و در مسیر منافع افراد یا گروههاى خاصى است و در حقیقت آن خلوص و قداست مشورت را از دست داده است. نشانه روشن آن اینکه بسیارى از افراد
یا گروهها تلاش مىکنند با صرف هزینههاى سنگین به عنوان نماینده براى این گونه جلسات انتخاب شوند؛ کارى که آشکارا مىگوید هدف تأمین مصالح تودههاى مردم نیست، بلکه بذرى مىپاشند تا بیشتر از آن به نفع خود درو کنند.
سخن درباره مشورت بسیار است هدف تنها اشاره کوتاهى در این باره بود و این بحث را با تأکید بر این نکته که طرف مشورت همواره مسئولیت سنگینى دارد با ذکر حدیثى پایان مىدهیم که رسول خدا صلى الله علیه و آله مىگوید:«مَنِ اسْتَشَارَهُ أَخُوهُ الْمُؤْمِنُ فَلَمْ یَمْحَضْهُ النَّصِیحَةَ سَلَبَهُ اللَّهُ لُبَّهُ؛کسى که برادر مؤمنش از او مشورت بخواهد و او در مقام مشورت خالصانه خیرخواهى نکند خدا عقل او را از وى خواهد گرفت». (91)«1»
بخش هشتم
إِنَّ شَرَّ وُزَرَائِکَ مَنْ کَانَ لِلْأَشْرَارِ قَبْلَکَ وَزِیراً، وَمَنْ شَرِکَهُمْ فِی الآْثَامِ فَلَا یَکُونَنَّ لَکَ بِطَانَةً، فَإِنَّهُمْ أَعْوَانُ الْأَثَمَةِ، وَإِخْوَانُ الظَّلَمَةِ، وَأَنْتَ وَاجِدٌ مِنْهُمْ خَیْرَ الْخَلَفِ مِمَّنْ لَهُ مِثْلُ آرَائِهِمْ وَنَفَاذِهِمْ، وَلَیْسَ عَلَیْهِ مِثْلُ آصَارِهِمْ وَأَوْزَارِهِمْ وَآثَامِهِمْ، مِمَّنْ لَمْ یُعَاوِنْ ظَالِماً عَلَى ظُلْمِهِ، وَلَا آثِماً عَلَى إِثْمِهِ أُولَئِکَ أَخَفُّ عَلَیْکَ مَؤُونَةً، وَأَحْسَنُ لَکَ مَعُونَةً، وَأَحْنَى عَلَیْکَ عَطْفاً، وَأَقَلُّ لِغَیْرِکَ إِلْفاً، فَاتَّخِذْ أُولَئِکَ خَاصَّةً لِخَلَوَاتِکَ وَحَفَلَاتِکَ، ثُمَّ لْیَکُنْ آثَرُهُمْ عِنْدَکَ أَقْوَلَهُمْ بِمُرِّ الْحَقِّ لَکَ وَأَقَلَّهُمْ مُسَاعَدَةً فِیمَا یَکُونُ مِنْکَ مِمَّا کَرِهَ اللَّهُ لِأَوْلِیَائِهِ، وَاقِعاً ذَلِکَ مِنْ هَوَاکَ حَیْثُ وَقَعَ. وَالْصَقْ بِأَهْلِ الْوَرَعِ وَالصِّدْقِ؛ ثُمَّ رُضْهُمْ عَلَى أَلَّا یُطْرُوکَ وَلَا یَبْجَحُوکَ بِبَاطِلٍ لَمْ تَفْعَلْهُ، فَإِنَّ کَثْرَةَ الْإِطْرَاءِ تُحْدِثُ الزَّهْوَ، وَتُدْنِی مِنَ الْعِزَّةِ.
ترجمه
بدترین وزراى تو کسى است که پیش از تو وزیر «زمامداران شرور» بوده و در گناهان آنها شرکت داشته است. چنین کسى هرگز نباید محرم اسرار تو باشد. آنها معاون گنهکاران و برادران ستمکارانند. این در حالى است که تو مىتوانى جانشینان خوبى بهجاى آنان انتخاب کنى، از کسانى که از نظر فکر و نفوذ اجتماعى کمتر از آنها نیستند؛ ولى بار سنگین اعمال خلاف، گناهان و معاصى آنها را بر دوش ندارند؛ از کسانى که هرگز ستمگرى را در ستمش یارى نکرده و گناهکارى را در گناهش معاونت ننمودهاند. هزینه این افراد بر تو سبکتر و همکارى و یاریشان بهتر و محبتشان با تو بیشتر و انس و الفتشان با غیر تو
(و بیگانگان) کمتر است، بنابراین آنها را از خواص خود در خلوتها و رازدار خویش در محافل خصوصى قرار بده. سپس (از میان آنها) افرادى را مقدم دار که در گفتن حقایق تلخ براى تو از همه صریحاللهجهتر باشند و در مساعدت و همراهى با تو در امورى که خداوند براى اولیایش دوست نمىدارد کمتر کمک کنند؛ خواه موافق میل تو باشد یا نه.
به اهل ورع و صدق و راستى بپیوند سپس آنها را طورى تربیت کن که از تو ستایش بیجا نکنند (و از تملق و چاپلوسى بپرهیزند و نیز) تو را به اعمال نادرستى که انجام ندادهاى تمجید ننمایند، زیرا مدح و ستایش فراوان، عُجب و خودپسندى بهبار مىآورد و انسان را به کبر و غرور نزدیک مىسازد.
شرح و تفسیر
وزراى خوب و بد
امام علیه السلام بعد از بیان صفات مشاوران در بخش گذشته، در این بخش به سراغ صفات و ویژگىهاى وزیران و همکاران در حکومت مىرود. نخست افرادى را که صفات منفى دارند معرفى مىکند و بعد واجدان صفات نیک و سپس توصیههاى لازمى را که باید نسبت به آنها ایفا بشود شرح مىدهد. مىفرماید:«بدترین وزراى تو کسى است که پیش از تو وزیر «زمامداران شرور» بوده و در گناهان آنها شرکت داشته است چنین کسى هرگز نباید محرم اسرار تو باشد»؛(إِنَّ شَرَّ وُزَرَائِکَ مَنْ کَانَ لِلْأَشْرَارِ قَبْلَکَ وَزِیراً، وَمَنْ شَرِکَهُمْ فِی الآْثَامِ فَلَا یَکُونَنَّ لَکَ بِطَانَةً (92)«1»).
امام علیه السلام در اینجا به مسأله حسن سابقه و سوء سابقه اشاره مىکند و بررسى
سوابق اشخاص را در انتخاب آنها براى کارهاى مهم لازم مىشمرد. این همان چیزى است که در دنیاى امروز به صورت برگ اوّل پرونده کارگزاران و کارمندان در آمده است.
سپس امام علیه السلام دلیل آن را بهطور شفاف بیان مىکند و مىفرماید: «آنها معاون گنهکاران و برادران ستمکارانند»؛(فَإِنَّهُمْ أَعْوَانُ الْأَثَمَةِ (93)«1»، وَإِخْوَانُ الظَّلَمَةِ).
بعضى کسانى که سالها با افراد ظالم و ستمپیشه همکارى داشتهاند صفات زشت و نکوهیده به صورت حالت و عادت و سجیه آنها درآمده و به فرض اظهار توبه کنند باز هم قابل اعتماد نیستند بهویژه آنکه انسانهاى لایق و بدون سوء سابقه در جامعه وجود دارند، لذا در ادامه سخن مىافزاید: «این در حالى است که تو مىتوانى جانشینان خوبى بهجاى آنان انتخاب کنى، از کسانى که از نظر فکر و نفوذ اجتماعى کمتر از آنها نیستند؛ ولى بار سنگین اعمال خلاف، گناهان و معاصى آنها را بر دوش ندارند؛ از کسانى که هرگز ستمگرى را در ستمش یارى نکرده و گناهکارى را در گناهش معاونت ننمودهاند»؛(وَأَنْتَ وَاجِدٌ مِنْهُمْ خَیْرَ الْخَلَفِ مِمَّنْ لَهُ مِثْلُ آرَائِهِمْ وَنَفَاذِهِمْ، وَلَیْسَ عَلَیْهِ مِثْلُ آصَارِهِمْ (94)«2»وَأَوْزَارِهِمْ (95)«3» وَآثَامِهِمْ، مِمَّنْ لَمْ یُعَاوِنْ ظَالِماً عَلَى ظُلْمِهِ، وَلَا آثِماً عَلَى إِثْمِهِ).
از این تعبیر به خوبى استفاده مىشود حتى کسانى که یک نقطه سیاه در پرونده پیشین آنها هست نباید براى کارهاى مهم، وزارت و امثال آن برگزیده شوند، بلکه لازم است حسن سابقه آنها بر همگان روشن باشد.
در پایان این سخن چنین نتیجه مىگیرد و مىفرماید: «هزینه این افراد بر تو
سبکتر و همکارى و یاریشان بهتر و محبّتشان با تو بیشتر و انس و الفتشان با غیر تو (و بیگانگان) کمتر است، بنابراین آنها را از خواص خود در خلوتها و رازدار خویش در محافل خصوصى قرار بده»؛(أُولَئِکَ أَخَفُّ عَلَیْکَ مَؤُونَةً وَأَحْسَنُ لَکَ مَعُونَةً، وَأَحْنَى (96)«1» عَلَیْکَ عَطْفاً، وَأَقَلُّ لِغَیْرِکَ إِلْفاً (97)«2» فَاتَّخِذْ أُولَئِکَ خَاصَّةًلِخَلَوَاتِکَ وَحَفَلَاتِکَ (98)«3»).
امام علیه السلام در این عبارات کوتاه و پر معنا چهار نقطه قوت براى افرادى که داراى سوء سابقه نیستند ذکر مىکند:
1. آنها هزینه کمترى بر والى دارند، زیرا قبلًا منافع نامشروعى از حاکمان ظلم به آنها نرسیده تا پرتوقع باشند.
2. یارى آنها بهتر و بیشتر است، چرا که نیّاتشان خالص است و کمکهایشان مخلصانه.
3. آنها محبّتشان بیشتر است، زیرا اتحاد فکر و سلیقه و هماهنگى در صفات و نیّات سبب جوشش محبّت آنها مىگردد و به حکم:
ذره ذره کاندر این ارض و سماست
جنس خود را همچو کاه و کهرباست
تجاذب بسیارى میان تو و آنهاست.
4. اینها با بیگانگان سر و سرّى ندارند. تنها تو را مىبینند و تو را مىخواهند.این نکته نیز واضح است که یاران ظالمان پیشین نه تنها معاونان خوبى براى والى نخواهند بود، بلکه چون مردم از سوابق سوء آنها آگاهند با آنها همکارى نمىکنند و اعتمادشان به والى و زمامدار نیز کم مىشود.
ابن ابىالحدید پس از نقل این روایت معروف:«یُنادی یَوْمَ الْقِیامَةِ أیْنَ مَنْ بَرِئَ لَهُمْ- اىْ لِلظّالِمینَ- قَلَماً؛روز قیامت منادى فریاد مىزند: کجا هستند کسانى که قلمى را تراشیدند و به دست ظالمان دادند (تا حکم ظلمى بنویسند، بیایند و کیفر اعمالشان را ببینند)». داستانى را نقل مىکند که مردى را نزد ولید بن عبد الملک آوردند. ولید از او پرسید: درباره حجاج چه مىگویى؟ گفت: من چه درباره او بگویم. او گناهى از گناهان تو و شعلهاى از آتشت بود. خدا هم تو را لعنت کند و هم حجاج را با تو. و شروع کرد به دشنام دادن به هر دو. ولید به عمر بن عبدالعزیز (عموزاده ولید) که در کنارش بود نگاهى کرد و گفت: درباره این شخص چه مىگویى؟ عمر بن عبد العزیز گفت: چه مىخواهى بگویم؟ این مردى است که به همه شما دشنام مىدهد. یا همانند او دشنامى بده یا او را عفو کن. ولید خشمگین شد و به او گفت: من تو را فقط یک آدم خارجى و بیگانه مىدانم. عمر گفت: من هم تنها تو را مجنون فکر مىکنم. برخاست و خشمگین بیرون رفت.
خالد بن ریان که رئیس شرطه (نیروى انتظامى) ولید بود برخاست و همراه او رفت و به عمر بن عبدالعزیز گفت: چرا به امیرمؤمنان! (منظور ولید است) چنین گفتى؟ من دستم را به قبضه شمشیر برده بودم منتظر بودم کى به من دستور مىدهد گردن تو را بزنم. عمر بن عبد العزیر گفت: اگر چنین دستورى به تو داده بود انجام مىدادى؟ خالد گفت: آرى. (این ماجرا گذشت) هنگامى که عمر بن عبد العزیز به خلافت رسید خالد آمد بالاى سر عمر (به عنوان محافظ) ایستاد در حالى که شمشیر بر کمر داشت. عمر نگاهى به او کرد و گفت: شمشیرت را بر زمین بگذار تو باید مطیع ما باشى در هر چه دستور مىدهیم و در برابر او کاتب و نویسنده سابق ولید بود. به او گفت: تو هم قلمت را بر زمین بگذار، زیرا گاه با آن ضرر مىزدى و گاه منفعت مىرساندى. بعد عرضه داشت: خداوندا من این
هر دو را بر زمین گذاشتم تو هرگز آنها را بالا مبر. راوى مىگوید: به خدا سوگند این هر دو پست و خوار بودند تا مردند. (99)«1»
آنگاه امام علیه السلام بعد از ذکر مسأله حسن سابقه وزرا و کارگزاران به رتبهبندى میان آنها پرداخته و صفاتى را براى برترینها مىشمرد.
نخست مىفرماید: «سپس (از میان آنها) افرادى را مقدم دار که در گفتن حقایق تلخ براى تو از همه صریحاللهجهتر باشند»؛(ثُمَّ لْیَکُنْ آثَرُهُمْ عِنْدَکَ أَقْوَلَهُمْ بِمُرِّ الْحَقِّ لَکَ).
در وصف دوم مىافزاید: «و در مساعدت و همراهى با تو در امورى که خداوند براى اولیایش دوست نمىدارد کمتر کمک کنند خواه موافق میل تو باشد یا نه»؛(وَأَقَلَّهُمْ مُسَاعَدَةً فِیمَا یَکُونُ مِنْکَ مِمَّا کَرِهَ اللَّهُ لِأَوْلِیَائِهِ، وَاقِعاً ذَلِکَ مِنْ هَوَاکَ حَیْثُ وَقَعَ).
اشاره به اینکه اگر راه خطا رفتى آنها دست از یارى تو بردارند تا هوشیار شوى و به راه ثواب برگردى. به بیان دیگر داراى استقلال فکر و شخصیت باشند. در حق، تو را یارى کنند و در باطل از یارى تو باز ایستند.
در سومین و چهارمین وصف مىفرماید: «به اهل ورع و صدق و راستى بپیوند»؛(وَالْصَقْ بِأَهْلِ الْوَرَعِ وَالصِّدْقِ).
«ورع» به معناى تقوا در حد بالا و «صدق» همان راستگویى در مشورتها و خبرهاى گوارا و ناگوار است.
تعبیر به«مُرِّ الْحَقِّ»در عبارت بالا اشاره به این است که بیان حق گاهى شیرین است و در بسیارى از اوقات تلخ؛ ولى به منزله داروى شفابخشى است که گر چه موقتاً کام انسان را تلخ مىسازد ولى بیمارىهاى جانکاه را از انسان دور مىکند و این یکى از آزمایشهاى خواص و اطرافیان زمامداران است که آنها جرأت
و جسارت را داشته باشند کام حاکم را با گفتن حقایق تلخ اما مفید و سودمند تلخ کنند و از خشم او نهراسند.
همچنین در آنجا که حاکم راه خطا مىرود آزمون دیگرى براى اطرافیان اوست که شجاع باشند و او را یارى نکنند و از راه خطا باز گردانند نه اینکه چشم و گوش بسته به دنبال آنها حرکت کرده و رضاى او را بر رضاى خدا و خلق مقدم دارند.
امام علیه السلام در پایان این بخش دستورى درباره وزرا و اطرافیان صادر مىکند و مىفرماید: «سپس آنها را طورى تربیت کن که از تو ستایش بىجا نکنند (و از تملق و چاپلوسى بپرهیزند و نیز) تو را به اعمال نادرستى که انجام ندادهاى تمجید ننمایند، زیرا مدح و ستایش فراوان، عُجب و خودپسندى بهبار مىآورد و انسان را به کبر و غرور نزدیک مىسازد»؛(ثُمَّ رُضْهُمْ عَلَى أَلَّا یُطْرُوکَ وَلَا یَبْجَحُوکَ بِبَاطِلٍ لَمْ تَفْعَلْهُ، فَإِنَّ کَثْرَةَ الْإِطْرَاءِ تُحْدِثُ الزَّهْوَ (100)«1»، وَتُدْنِی مِنَ الْعِزَّةِ (101)«2»).
با توجّه به اینکه«رُضْهُمْ»از ریشه «ریاضت» است که در اینجا به معناى تمرین دادن و تربیت کردن آمده و«یُطْرُوکَ»از ریشه «اطراء» به معناى مدح و ستایش فراوان است و«یَبْجَحُوکَ»از ریشه «بَجَح» (بر وزن فرح) و به معناى شادمانى است، هدف امام این است که در برابر مداحى اطرافیان روى خوش نشان ندهد و اظهار خوشحالى نکند؛ خواه در مورد انجام کارهاى نیک باشد یا ترک کارهاى بد چرا که تکرار این عمل از سوى اطرافیان تدریجاً در دل زمامدار اثر مىگذارد و او را مغرور و ازخودراضى مىکند و به یقین غرور سرچشمه انحرافات بسیارى است.
در حدیثى آمده است که پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله فرمود: درباره من مدح بیجا نکنید
آنگونه که نصارا درباره حضرت مسیح کردهاند (و او را خدا خواندند) من فقط بندهاى از بندگان خدا هستم؛ ولى بگویید بنده خدا و فرستاده او. (102)«1»
در روایت معروفى مىخوانیم:«احْثُوا فِی وُجُوهِ الْمَدَّاحِینَ التُّرَاب؛به صورت ستایشگران تملقگو خاک بپاشید». (103)«2»
در حدیثى از امیرمؤمنان على علیه السلام که در غررالحکم آمده مىخوانیم:«إیَّاکَ أنْ تُثْنِىَ عَلى أَحَدٍ بِما لَیْسَ فیهِ فَإنَّ فِعْلَهُ یُصَدِّقُ عَنْ وَصْفِهِ وَیُکَذِّبُکَ؛بپرهیز از اینکه ستایشى در حق کسى کنى به چیزى که در او نیست زیرا اعمال او وصف واقعى او را آشکار مىسازد و تو را تکذیب مىکند». (104)«3»
البته این کار آسانى نیست که اطرافیان و حواشى قدرتها بدون ترس و واهمه و چشمداشت پاداش واقعیتها را برملا کنند؛ نه از زور بترسند و نه زر انتظار داشته باشند و این در شأن موحدان راستین است.
به گفته آن سخنور معروف: نصیحت پادشاهان کردن کسى را مسلم بُوَد که بیم سر ندارد یا امید زر.
موحد چه در پاى ریزى زرش
چه شمشیر هندى نهى بر سرش
امید و هراسش نباشد ز کس
بر این است بنیاد توحید و بس (105)«4»
البته این سخن توصیه اکیدى به همه متصدیان مراکز قدرت دارد که یاران و مشاوران خود را به گفتن حق عادت بدهند و آماده پذیرش حقایق تلخ باشند. (106)«5»
بخش نهم
وَلَا یَکُونَنَّ الْمُحْسِنُ وَالْمُسِیءُ عِنْدَکَ بِمَنْزِلَةٍ سَوَاءٍ، فَإِنَّ فِی ذَلِکَ تَزْهِیداً لِأَهْلِ الْإِحْسَانِ فِی الْإِحْسَانِ، وَتَدْرِیباً لِأَهْلِ الْإِسَاءَةِ عَلَى الْإِسَاءَةِ! وَأَلْزِمْ کُلّاً مِنْهُمْ مَا أَلْزَمَ نَفْسَهُ. وَاعْلَمْ أَنَّهُ لَیْسَ شَیْءٌ بِأَدْعَى إِلَى حُسْنِ ظَنِّ رَاعٍ بِرَعِیَّتِهِ مِنْ إِحْسَانِهِ إِلَیْهِمْ، وَتَخْفِیفِهِ الْمَئُونَاتِ عَلَیْهِمْ، وَتَرْکِ اسْتِکْرَاهِهِ إِیَّاهُمْ عَلَى مَا لَیْسَ لَهُ قِبَلَهُمْ. فَلْیَکُنْ مِنْکَ فِی ذَلِکَ أَمْرٌ یَجْتَمِعُ لَکَ بِهِ حُسْنُ الظَّنِّ بِرَعِیَّتِکَ فَإِنَّ حُسْنَ الظَّنِّ یَقْطَعُ عَنْکَ نَصَباً طَوِیلًا. وَإِنَّ أَحَقَّ مَنْ حَسُنَ ظَنُّکَ بِهِ لَمَنْ حَسُنَ بَلَاؤُکَ عِنْدَهُ، وَإِنَّ أَحَقَّ مَنْ سَاءَ ظَنُّکَ بِهِ لَمَنْ سَاءَ بَلَاؤُکَ عِنْدَهُ. وَلَا تَنْقُضْ سُنَّةً صَالِحَةً عَمِلَ بِهَا صُدُورُ هَذِهِ الْأُمَّةِ، وَاجْتَمَعَتْ بِهَا الْأُلْفَةُ، وَصَلَحَتْ عَلَیْهَا الرَّعِیَّةُ. وَلَا تُحْدِثَنَّ سُنَّةً تَضُرُّ بِشَیْءٍ مِنْ مَاضِی تِلْکَ السُّنَنِ، فَیَکُونَ الْأَجْرُ لِمَنْ سَنَّهَا، وَالْوِزْرُ عَلَیْکَ بِمَا نَقَضْتَ مِنْهَا. وَأَکْثِرْ مُدَارَسَةَ الْعُلَمَاءِ، وَمُنَاقَشَةَ الْحُکَمَاءِ، فِی تَثْبِیتِ مَا صَلَحَ عَلَیْهِ أَمْرُ بِلَادِکَ، وَإِقَامَةِ مَا اسْتَقَامَ بِهِ النَّاسُ قَبْلَکَ.
ترجمه
هرگز نباید افراد نیکوکار و بدکار در نظرت یکسان باشند، زیرا این کار سبب مىشود نیکوکاران به نیکىها بىرغبت شوند و بدکاران به اعمال بد تشویق گردند؛ بنابراین هر یک از اینها را مطابق آنچه براى خود خواستهاند پاداش ده.بدان هیچ وسیلهاى براى جلب اعتماد والى به (وفادارىِ) رعیت بهتر از احسان به آنها و سبککردن هزینهها بر آنان و عدم اجبارشان به کارى که وظیفه ندارند نیست، بنابراین در این راه آنقدر بکوش تا به وفادارى رعایا درباره خود
خوشبین شوى، زیرا این خوشبینى، خستگى و رنج فراوانى را از تو دور مىسازد و سزاوارترین کسى که مىتواند مورد حسن ظن تو قرار گیرد آن کس است که تو بهتر به او خدمت کردهاى و (بهعکس) آن کس که مورد بدرفتارى تو واقع شده است سزاوارترین کسى است که باید به او بدبین باشى.
هرگز سنّت مفید و پسندیدهاى را که پیشگامان این امت به آن عمل کردهاند و ملت اسلام با آن الفت گرفته و امور رعیت بهوسیله آن اصلاح شده مشکن و هرگز سنّت و روشى را که به چیزى از سنّتهاى (حسنه) گذشته زیان وارد مىسازد ایجاد مکن که اجر آن سنّتها براى کسى خواهد بود که آن را برقرار کرده و گناهش بر توست که چیزى از آن را نقض کردهاى، با دانشمندان، زیاد به گفتوگو بنشین و با اندیشمندان نیز بسیار به بحث پرداز (و این گفتوگوها و بحثها باید) درباره امورى (باشد) که بهوسیله آن، امور بلاد تو اصلاح مىشود و آنچه را پیش از تو باعث پیشرفت کار مردم بوده است برپا مىدارد.
شرح و تفسیر
سنتهاى حسنه را احیا کن
امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه به چند امر مهم دیگر توصیه مىکند.
نخست درباره پاداش نیکوکاران و کیفر بدکاران تأکید مىورزد و مىفرماید:«هرگز نباید افراد نیکوکار و بدکار در نظرت یکسان باشند، زیرا این کار سبب مىشود نیکوکاران به نیکىها بىرغبت و بدکاران به اعمال بد تشویق گردند، بنابراین هر یک از اینها را مطابق آنچه براى خود خواستهاند پاداش ده»؛(وَلَا یَکُونَنَّ الْمُحْسِنُ وَالْمُسِیءُ عِنْدَکَ بِمَنْزِلَةٍ سَوَاءٍ، فَإِنَّ فِی ذَلِکَ تَزْهِیداً لِأَهْلِ الْإِحْسَانِ فِی الْإِحْسَانِ، وَتَدْرِیباً (107)«1» لِأَهْلِ الْإِسَاءَةِ عَلَى الْإِسَاءَةِ وَأَلْزِمْ کُلّاً مِنْهُمْ مَا أَلْزَمَ نَفْسَهُ).
آنچه امام علیه السلام در این دستور بیان کرده یکى از اصول مهم مدیریت است؛ از مدیریت خداوند وپیامبران بر جهان انسانیت گرفته تا مدیریت یک پدر در خانواده.
قرآن مجید پیامبر را به بشارت و انذار دستور مىدهد و او را «مبشر» و «نذیر» مىنامد. خداوند وعده بهشت را به صالحان و دوزخ را به بدکاران داده است.
این اصل در تمام اقوام با تمام اختلافاتى که در عقاید و فرهنگ و حکومت دارند تحت عنوان تشویق و تنبیه، سارى و جارى است. دلیل آن روشن است، زیرا ادامه نیکوکارى انگیزه مىخواهد و بازایستادن از کار خلاف نیز انگیزهاى مىطلبد. ممکن است انگیزههاى معنوى و اعتقادات دینى آثار مطلوبى از خود در این زمینه به یادگار بگذارند؛ ولى این انگیزهها در همه نیست بهعلاوه اگر مسأله پاداش و کیفر نباشد آن انگیزهها نیز سست مىشود.
جمله«وَأَلْزِمْ کُلّاً…» اشاره لطیفى به این نکته است که وقتى آنها چیزى را براى خود بپسندند دلیل ندارد حاکم آن را به آنان ندهد. نیکوکار پاداش را براى خود پسندیده و بدکار کیفر را، بنابراین خواسته خودش را باید به او داد.
از این بالاتر، پاداش نیکوکار انگیزهاى براى ترک عمل بدکار و کیفر بدکار انگیزهاى براى ادامه کار نیکوکار مىشود همانگونه که امام در عبارت زیباى دیگرى در نهجالبلاغه فرموده:«ازْجُرِ الْمُسِیءَ بِثَوَابِ الْمُحْسِنِ؛بدکار را بهواسطه پاداش نیکوکاران مجازات کنید». (108)«1»
اشاره به اینکه وقتى بدکار خود را از پاداشهاى مادى و معنوى نیکوکاران محروم مىبیند تنبیه مىشود و بر سر عقل مىآید و چه بسا از کار خود توبه کند و باز ایستد.
آنگاه امام در دومین دستور، بهترین وسیله جلب حسن ظن و محبّت رعایا را براى او تبیین مىکند و مىفرماید: «بدان هیچ وسیلهاى براى جلب اعتماد والى به
(وفادارىِ) رعیت بهتر از احسان به آنها و سبککردن هزینهها بر آنان و عدم اجبارشان به کارى که وظیفه ندارند نیست»؛(وَاعْلَمْ أَنَّهُ لَیْسَ شَیْءٌ بِأَدْعَى إِلَى حُسْنِ ظَنِّ رَاعٍ بِرَعِیَّتِهِ مِنْ إِحْسَانِهِ إِلَیْهِمْ، وَتَخْفِیفِهِ الْمَئُونَاتِ عَلَیْهِمْ، وَتَرْکِ اسْتِکْرَاهِهِ إِیَّاهُمْ عَلَى مَا لَیْسَ لَهُ قِبَلَهُمْ).
تعبیر به«مَا لَیْسَ لَهُ قِبَلَهُمْ»با توجّه به اینکه «قِبَل» گاه به معناى «نزد» و گاه به معناى «قدرت» مىآید، مىتوان جمله را چنین معنا کرد: چیزى که نزد آنها (و بر عهده آنها) نیست یا چیزى که در طاقت و توان آنها نیست. (109)«1»
این حقیقتى است که تجربه بارها نشان داده است که اگر والى به فکر رعایا باشد و زمامداران هزینهها را بر آنان سبک کنند و امورى را که از وظایف آنها نیست یا قدرت بر آن ندارند از آنها نخواهند رابطه عاطفى قوى و محکمى در میان آنها برقرار خواهد شد؛ رابطهاى که حمایت آنها را به زمامدار در حوادث مشکل و پیچیده تأمین مىکند.
این نکته نیز حائز اهمّیّت است که امام سخن از عوامل حسن ظن زمامدار به رعایا به میان آورده، نه حسن ظن رعایا به زمامدار در حالى که تصور بر این است که در اینگونه موارد تعبیر اوّلى مناسبتر است؛ ولى منظور امام این است که آنقدر زمامدار به رعایا خوبى کند که به وفادارى آنها به خود مطمئن گردد.
به همین دلیل امام در ادامه این سخن مىفرماید: «بنابراین در این راه آنقدر بکوش تا به وفادارى رعایا به خود خوشبین شوى، زیرا این خوشبینى، خستگى و رنج فراوانى را از تو دور مىسازد»؛(فَلْیَکُنْ مِنْکَ فِی ذَلِکَ أَمْرٌ یَجْتَمِعُ لَکَ بِهِ حُسْنُ الظَّنِّ بِرَعِیَّتِکَ فَإِنَّ حُسْنَ الظَّنِّ یَقْطَعُ عَنْکَ نَصَباً (110)«2» طَوِیلًا).
روشن است هرگاه زمامدار به رعیت خود سوء ظن داشته باشد، هر زمان احتمال مىدهد شورشى بر ضد او برپا شود و یا به او خیانت کنند یا توطئهاى در برابر او بچینند و این بهطور دائم فکر او را ناراحت خواهد ساخت؛ اما هنگامى که از وفادارى آنها مطمئن باشد، با آرامش خاطر مىتواند به نظم امور و عمران و آبادى و دفع شر دشمنان بپردازد.
آنگاه امام علیه السلام در ادامه این سخن همین توصیه را به تعبیر زیباى دیگرى بیان مىدارد و مىفرماید: «و سزاوارترین کسى که مىتواند مورد حسن ظن تو قرار گیرد آن کس است که تو بهتر به او خدمت کردهاى و (بهعکس) آن کس که مورد بدرفتارى تو واقع شده است سزاوارترین کسى است که باید به او بدبین باشى»؛(وَإِنَّ أَحَقَّ مَنْ حَسُنَ ظَنُّکَ بِهِ لَمَنْ حَسُنَ بَلَاؤُکَ (111)«1» عِنْدَهُ، وَإِنَّ أَحَقَّ مَنْ سَاءَ ظَنُّکَ بِهِ لَمَنْسَاءَ بَلَاؤُکَ عِنْدَهُ).
اشاره به اینکه همانگونه که نیکى کردن سبب حسن ظن است هر قدر بیشتر نیکى کنى، حسن ظن بیشترى فراهم مىشود و همانگونه که بدى کردن سبب سوء ظن مىشود هرقدر بدى بیشتر باشد، سوء ظن هم بیشتر است.در کتاب عیون الاخبار ابن قتیبة آمده است که ابن عباس مىگفت: به هرکس نیکى کردم فضاى میان من و او روشن شد و به هر کس بدى کردم فضاى میان من و او تاریک گشت. (112)«2»
در ضمن مىتوان از این سخن نتیجه گرفت که اگر کسانى به هر دلیل مورد
مجازات و مؤاخذه قرار گرفتند، زمامدار و والى باید از آنها برحذر باشد و از حسن ظن به آنها بپرهیزد.
آنگاه امام علیه السلام در ادامه سخن به نکته مهم دیگرى مىپردازد و مالک اشتر را از شکستن سنّتهاى صالح برحذر مىدارد. مىفرماید: «هرگز سنّت مفید و پسندیدهاى را که پیشگامان این امت به آن عمل کردهاند و ملت اسلام با آن الفت گرفته و امور رعیت بهوسیله آن اصلاح شده مشکن»؛(وَلَا تَنْقُضْ سُنَّةً صَالِحَةً عَمِلَ بِهَا صُدُورُ (113)«1» هَذِهِ الْأُمَّةِ، وَاجْتَمَعَتْ بِهَا الْأُلْفَةُ، وَصَلَحَتْ عَلَیْهَا الرَّعِیَّةُ).
سنّت در دو معنا بهکار مىرود: گاه به معناى عادات و روشهایى است که از گذشتگان و پیشینیان به یادگار مانده و آن بر دو قسم است: حسنه و سیئه.همانگونه که در روایت معروف پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله آمده است:«مَنْ سَنَّ سُنَّةً حَسَنَةً عَمِلَ بِها مَنْ بَعْدَهُ کانَ لَهُ أجْرُهُ وَمِثْلُ أُجُورِهِمْ مِنْ غَیْرِ أنْ یَنْقُصَ مِنْ أُجُورِهِمْ شَىْءٌ وَمَنْ سَنَّ سُنَّةً سَیِّئَةً فَعَمِلَ بِها بَعْدَهُ کانَ عَلَیْهِ وِزْرُهُ وَمِثْلُ أوْزارِهِمْ مِنْ غَیْرِ أنْ یَنْقُصَ مِنْ أوْزارِهِمْ شَىْءٌ؛کسى که سنّت نیکى را پایهگذارى کند و بعد از وى به آن عمل شود پاداش آن و پاداش کسانى که به آن عمل کردهاند براى او خواهد بود بىآنکه چیزى از پاداش آنها کم شود و کسى که سنّت بدى را پایهگذارى کند و بعد از او به آن عمل شود گناه آن و همانند گناه کسانى که به آن عمل کردهاند خواهد بود بىآنکه از گناهان آنها چیزى کاسته شود». (114)«2»
معناى دوم سنّت این است که به معناى سخن پیامبر اکرم و فعل و تقریر اوست و کلام امام علیه السلام در اینجا ناظر به معناى اوّل است. (به قرینه جمله: وَلا
تُحْدِثَنَّ سُنَّةً تَضُرُّ …) مثلًا شخصى یا گروهى هفتهاى از سال را به عنوان هفته نیکوکارى یا اکرام یتیمان یا پاکسازى مساجد یا کاشتن انواع درختان قرار مىدهند بىآنکه آن را به شرع نسبت دهند. این سنّت صالح باقى مىماند و افرادى به آن عمل مىکنند و در پرتو آن کارهاى نیکى صورت مىگیرد. امام علیه السلام به مالک اشتر دستور مىدهد هرگز این گونه سنّتها را نشکند و بگذارد مردم به آن عمل کنند و از برکاتش بهرهمند شوند.
البته اگر سنّتهاى فاسد و مفسدى باشد؛ مانند آنچه در زمان جاهلیت از انتقامجویىها و زنده بهگور کردن دختران و امثال آن وجود داشت، باید با این گونه سنّتهاى خرافى و غلط و غیر انسانى مبارزه کرد.
تاریخ اسلام نیز نشان مىدهد که پیغمبر اکرم سنّتهاى صالح پیشین را هرگز نشکست، بلکه آنها را تأیید فرمود. مانند سنّتهایى که از عبدالمطلب به یادگار مانده بود؛ ولى با سنّتهاى زشت و خرافى سخت مبارزه کرد.
سپس امام علیه السلام همین مطلب را به صورت دیگرى بیان مىکند و مىفرماید:«و هرگز سنّت و روشى را که به چیزى از سنّتهاى (حسنه) گذشته زیان وارد مىسازد ایجاد مکن که اجر آن سنّتها براى کسى خواهد بود که آن را برقرار کرده و گناهش بر توست که چیزى از آن را نقض کردهاى»؛(وَلَا تُحْدِثَنَّ سُنَّةً تَضُرُّ بِشَیْءٍ مِنْ مَاضِی تِلْکَ السُّنَنِ، فَیَکُونَ الْأَجْرُ لِمَنْ سَنَّهَا، وَالْوِزْرُ عَلَیْکَ بِمَا نَقَضْتَ مِنْهَا).
در واقع امام مىفرماید: سنّتهاى صالح پیشین را نه مستقیما بشکن و نه مزاحمتى براى آنها ایجاد کن که آن را بشکند، بلکه باید در حفظ آن سنّتها بکوشى تا مردم به سبب پیروى از آن بهرهمند گردند.
درباره اهمّیّت سنّتهاى حسنه و فرق آن با بدعتها و همچنین سنّتهاى سیئه و آثار آن در جوامع انسانى، در پایان همین بحث سخن خواهیم گفت.
سپس امام علیه السلام در آخرین توصیه در این بخش از عهدنامه به مالک دستور مىدهد همواره در کنار علما و حکما باشد، مىفرماید: «و با دانشمندان، زیاد به گفتوگو بنشین و با اندیشمندان نیز بسیار به بحث پرداز (و این گفتوگوها و بحثها باید) درباره امورى (باشد) که بهوسیله آن، امور بلاد تو اصلاح مىشود و آنچه را پیش از تو باعث پیشرفت کار مردم بوده است برپا مىدارد»؛(وَأَکْثِرْ مُدَارَسَةَ الْعُلَمَاءِ، وَمُنَاقَشَةَ (115)«1» الْحُکَمَاءِ، فِی تَثْبِیتِ مَا صَلَحَ عَلَیْهِ أَمْرُ بِلَادِکَ، وَإِقَامَةِ مَااسْتَقَامَ بِهِ النَّاسُ قَبْلَکَ).
در واقع امام در این قسمت از وصایاى خود به مالک توصیه مىکند همواره سطح آموزش خود را در احکام و موضوعات بالا ببرد، با علما و دانشمندان پیوسته به گفتوگو بنشیند تا به احکام الهى و اصول کشوردارى آشناتر گردد و با اندیشمندان پیوسته بحث کند تا از تجارب آنها در تشخیص موضوعات مهم بهره گیرد و هنگامى که آگاهى زمامدار نسبت به این دو بخش افزایش پیدا کند، امر بلاد اصلاح مىشود و سنّتهاى حسنه پیشین همچنان باقى و برقرار مىماند.
مرحوم کلینى در جلد اوّل اصول کافى بابى به عنوان «بابُ مُجالَسَةِ الْعُلَماءِ وَصُحْبَتِهِمْ» آورده و از جمله روایات باب این است:
امام صادق علیه السلام در حدیثى مىفرمود:«لَمَجْلِسٌ أَجْلِسُهُ إِلَى مَنْ أَثِقُ بِهِ أَوْثَقُ فِی نَفْسِی مِنْ عَمَلِ سَنَةٍ؛مجلسى که در آن در کنار شخص مورد اطمینانى بنشینیم (و از او علم و دانشى فرا گیرم) در دل من اطمینان بخشتر از آن است که یک سال اعمال صالح انجام دهم». (116)«2»
در حدیث دیگرى از لقمان نقل مىکند که به فرزندش نصیحت کرد: «فرزندم
مجالس را با دقت انتخاب کن. هرگاه دیدى گروهى به یاد خداوند بزرگ مشغولند با آنها همنشین شو؛ اگر عالم باشى علمت در آنجا تو را سود مىبخشد و اگر جاهل باشى به تو تعلیم مىدهند و اى بسا خداوند رحمت خود را بر آنها نازل کند و تو را همراه آنان مشمول نعمت سازد و هرگاه جمعى را دیدى که به یاد خدا نیستند با آنها مجالست مکن، زیرا اگر عالم باشى علمت در آنجا به تو سودى نمىبخشد و اگر جاهل باشى بر جهلت مىافزایند و چه بسا خداوند عقوبتى بر آنان نازل کند و تو را با آنها همراه سازد. (117)«1»
امام زین العابدین علیه السلام در دعاى معروف ابوحمزه ثمالى هنگامى که عوامل سلب توفیق را بر مىشمرد مىفرماید:«أَوْ لَعَلَّکَ فَقَدْتَنِی مِنْ مَجَالِسِ الْعُلَمَاءِ فَخَذَلْتَنِی؛شاید تو مرا در مجالس علما نیافتى و دست از یارى من برداشتهاى».
از جمله برکات همنشینى و گفتوگو با دانشمندان این است که انسان علوم و دانش خود را از یاد نمىبرد و اگر چیزى نمىداند به او مىآموزند همانگونه که امیرمؤمنان علیه السلام در یکى دیگر از سخنانش مىفرماید:«مَنْ أکْثَرَ مُدارَسَةَ الْعِلْمِ لَمْ یَنْسَ ما عَلِمَ وَاسْتَفْادَ ما لَمْ یَعْلَمْ».(118)«2»
نکته
سرچشمه پیدایش سنّتها
واژه سنّت در اصل از ماده سنّ (بر وزن فن) به معناى جارى ساختن آب بر صورت گرفته شده و سپس به هر امرى که سریان و جریان پیدا کند سنّت اطلاق شده است و به تمام عادات و آداب خوب یا بدى که از سوى شخص یا گروهى در جامعه به جریان مىافتد سنّت گفته مىشود و به همین دلیل آن را به سنّتهاى
حسنه و سیئه تقسیم کردهاند؛ مثلًا قرار دادن برنامه مستمر هر سالهاى جهت نوازش یتیمان یا ایجاد صلح در میان افرادى که با هم اختلاف دارند سنّت حسنه محسوب مىشود و برنامههایى مانند زنده بهگور کردن دختران و یا در عصر ما استفاده از مواد محترقه و منفجره در چهارشنبه آخر سال سنّت سیئه است.
در روایات اسلامى بحثهاى فراوانى درباره کسانى که سنّت حسنه یا سنّت سیئه مىگذارند آمده است که نمونه آن را در بحثهاى گذشته مطالعه کردید.مخصوصاً در این روایات تأکید شده کسى که سنّت حسنهاى بگذارد به تعداد کسانى که به آن عمل مىکنند اجر و پاداش براى سنّت گذار از سوى خداوند داده خواهد شد بى آنکه از ثواب آنها چیزى کاسته شود و آنها که سنّت سیئه مىگذارند به تعداد کسانى که به آن عمل مىکنند وزر و گناه در نامه اعمال آنها نوشته مىشود بى آنکه چیزى از گناهان آنها کم شود و این در واقع از مسأله تسبیب و تعاون بر خیر و شر سرچشمه مىگیرد، زیرا مىدانیم گاه انسان عملى را بالمباشره انجام مىدهد و گاه بالتسبیب و ایجاد سنّت خوب و بد نوعى تسبیب است.
البته مسأله سنّتهاى اجتماعى ارتباطى به بدعت گذاشتن ندارد آنگونه که بعضى از وهابیون کوتهفکر مىپندارند، زیرا بدعت چیزى است که به شارع مقدس و قرآن و سنّت پیغمبر نسبت داده شود و جزء آن نباشد؛ ولى سنّتها نوعى بدعتهاى عرفى و اجتماعى است که بدون اسناد به شرع مقدس گذارده مىشود که اگر در مسیر اهداف شرع باشد (مانند نوازش یتیمان و کمک به محرومان) سنّت حسنه محسوب مىشود و مطلوب است و اگر بر ضد آن باشد (مانند زنده بهگور کردن دختران که از سنّتهاى جاهلى بود) سنّت سیئه و نامطلوب است.
از اینجا روشن مىشود اینکه وهابىهاى متعصب با امورى مانند جشن میلاد
پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله یا برگزارى مراسم تعزیه براى اموات و گذشتگان مخالفت مىکنند از سوء فهم آنهاست که سنّت را با بدعت اشتباه مىگیرند در حالى که روایات مربوط به سنّت حسنه و سیئه را خودشان در کتابها آوردهاند. (119)«1»
بخش دهم
وَاعْلَمْ أَنَّ الرَّعِیَّةَ طَبَقَاتٌ لَایَصْلُحُ بَعْضُهَا إِلَّا بِبَعْضٍ، وَلَا غِنَى بِبَعْضِهَا عَنْ بَعْضٍ فَمِنْهَا جُنُودُ اللَّهِ، وَمِنْهَا کُتَّابُ الْعَامَّةِ وَالْخَاصَّةِ، وَمِنْهَا قُضَاةُ الْعَدْلِ وَمِنْهَا عُمَّالُ الْإِنْصَافِ وَالرِّفْقِ، وَمِنْهَا أَهْلُ الْجِزْیَةِ وَالْخَرَاجِ مِنْ أَهْلِ الذِّمَّةِ وَمُسْلِمَةِ النَّاسِ، وَمِنْهَا التُّجَّارُ وَأَهْلُ الصِّنَاعَاتِ وَمِنْهَا الطَّبَقَةُ السُّفْلَى مِنْ ذَوِی الْحَاجَةِ وَالْمَسْکَنَةِ، وَکُلٌّ قَدْ سَمَّى اللَّهُ لَهُ سَهْمَهُ، وَوَضَعَ عَلَى حَدِّهِ فَرِیضَةً فِی کِتَابِهِ أَوْ سُنَّةِ نَبِیِّهِ صلى الله علیه و آله عَهْداً مِنْهُ عِنْدَنَا مَحْفُوظاً.
ترجمه
(اى مالک) بدان مردم یک کشور از گروههاى متعددى تشکیل یافتهاند که هر یک جز بهوسیله دیگرى اصلاح و تکمیل نمىشود و هیچ کدام از دیگرى بىنیاز نیست.
گروهى لشگریان خداوند هستند (که امنیّت و نظم جامعه را تأمین و از آسیب دشمنان حفظ مىکنند).
گروه دیگرى نویسندگان عمومى و خصوصى هستند (که برنامه آنها نگه داشتن حسابهاى مالى دولت، تنظیم بودجه، ثبت اسناد و تعلیم و تربیت مردم است).
جمع دیگرى قضات عدل و دادگسترند (که به فصل خصومت و احقاق حقوق مىپردازند).
عده دیگرى عاملان انصاف و مدارا (و کارگزاران حکومت) هستند.
و قشرى دیگر اهل جزیه و خراج از غیر مسلمانان هستند که در پناه حکومت
اسلامى زندگى مىکنند (و در برابر حفظ جان و مالشان به حکومت اسلامى مالیاتى مىپردازند).
و گروهى از مسلمانان (زمینهاى خراجى را کشاورزى مىکنند و خراج آن را مىپردازند).
جمع دیگرى تاجران و صنعتگراناند.
گروه دیگر طبقه پایین اجتماع از نیازمندان و محرومان (و از کارافتادگان و پیران ناتوان و کهنسال هستند که قادر بر انجام هیچ کارى نیستند). خداوند براى هرکدام از این گروهها سهمى مقرر داشته و در کتاب خود یا سنّت پیغمبر صلى الله علیه و آله وظیفه جداگانهاى تعیین کرده که به صورت عهدى از سوى او در نزد ما محفوظ است.
شرح و تفسیر
اقشار مختلف اجتماعى
امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه خود به یکى از مهمترین بحثهاى سیاسى و اجتماعى مىپردازد و مردمى را که در یک جامعه زندگى مىکنند به هفت طبقه یا هفت قشر و جمعیت و گروه تقسیم مىفرماید. پیش از ذکر این اقسام شایسته است به این نکته که بعضى از شارحان نهجالبلاغه به آن اشاره کردهاند اشاره شود که انسان بهطور طبیعى اجتماعى آفریده شده (مدنى بالطبع) زیرا از یکسو نیازهاى بشر بهقدرى متنوع و زیاد است که هیچ کس به تنهایى نمىتواند از عهده تأمین آنها برآید. افزون بر این هیچ انسانى قانع به زندگى یکنواخت نیست، بلکه جامعه بشرى دائما به سوى تحول و تکامل پیش مىرود و این پیشرفت، تنوع نیازهاى او را افزونتر مىکند و براى حل مشکلات هیچ راه عاقلانهاى وجود ندارد جز اینکه هر گروه به تأمین بخشى از این نیازها بپردازند
و نتیجه کار خود را با دیگران معاوضه کنند تا همگان از زحمات همه بهرهمند شوند؛ گروهى مأمور حفظ نظم باشند، عدهاى به کشاورزى و دامدارى براى تأمین مواد غذایى بپردازند، جمعیّتى به تعلیم و تربیت فرزندان و قشرى به صنایع مختلف روى آورند، جمعى طبیب شوند و به درمان بیماران بپردازند و گروهى قاضى باشند و فصل خصومات کنند و …
امروز کار به جایى رسیده است که گاه در یک بخش از تأمین نیازهاى بشر مثلًا بهداشت و درمان، صدها یا هزاران شاخههاى تخصصى پیدا شده و هر گروه در یک رشته فعالیت مىکنند.
بر این اساس امام علیه السلام جامعه را به هفت طبقه که در واقع هفت عمود خیمه زندگانى اجتماعى بشر است تقسیم فرموده، هرچند طبقات دیگرى نیز مىتوان پیدا کرد؛ ولى عمده و اساس همین هفت قشر هستند.
مىفرماید: «(اى مالک) بدان مردم یک کشور از گروههاى متعددى تشکیل یافتهاند که هر یک جز بهوسیله دیگرى اصلاح و تکمیل نمىشود و هیچ کدام از دیگرى بىنیاز نیست.
گروهى لشکریان خداوند هستند (که امنیّت و نظم جامعه را تأمین و از آسیب دشمنان حفظ مىکنند).
گروه دیگرى نویسندگان عمومى و خصوصى هستند (که برنامه آنها نگه داشتن حسابهاى مالى دولت، تنظیم بودجه، ثبت اسناد و تعلیم و تربیت مردم است).
جمع دیگرى قضات عدل و دادگسترند (که به فصل خصومت و احقاق حقوق مىپردازند).
عدّه دیگرى عاملان انصاف و مدارا (و کارگزاران حکومت) هستند.
و قشرى دیگر اهل جزیه و خراج از غیر مسلمانان هستند که در پناه حکومت
اسلامى زندگى مىکنند (و در برابر حفظ جان و مالشان به حکومت اسلامى مالیاتى مىپردازند).
و گروهى از مسلمانان (زمینهاى خراجى را کشاورزى مىکنند و خراج آن را مىپردازند).
جمع دیگرى تاجران و صنعتگراناند.
و گروه دیگر طبقه پایین اجتماع از نیازمندان و محرومان (و از کار افتادگان و پیران ناتوان و کهنسال هستند که قادر بر انجام هیچ کارى نیستند)»؛(وَاعْلَمْ أَنَّ الرَّعِیَّةَ طَبَقَاتٌ لَایَصْلُحُ بَعْضُهَا إِلَّا بِبَعْضٍ، وَلَا غِنَى بِبَعْضِهَا عَنْ بَعْضٍ فَمِنْهَا جُنُودُ اللَّهِ، وَمِنْهَا کُتَّابُ الْعَامَّةِ وَالْخَاصَّةِ وَمِنْهَا قُضَاةُ الْعَدْلِ وَمِنْهَا عُمَّالُ الْإِنْصَافِ وَالرِّفْقِ، وَمِنْهَا أَهْلُ الْجِزْیَةِ وَالْخَرَاجِ مِنْ أَهْلِ الذِّمَّةِ وَمُسْلِمَةِ النَّاسِ وَمِنْهَا التُّجَّارُ وَأَهْلُ الصِّنَاعَاتِ وَمِنْهَا الطَّبَقَةُ السُّفْلَى مِنْ ذَوِی الْحَاجَةِ وَالْمَسْکَنَةِ).
آنگاه امام اشارهاى اجمالى به وظایف و حقوق آنها کرده و به دنبال آن به شرح مبسوطى درباره ویژگىها و صفات و وظایف و حقوق هر یک از این طبقات مىپردازد.
در اشاره اجمالى مىفرماید: «و خداوند براى هرکدام از این گروهها سهمى مقرر داشته و در کتاب خود یا سنّت پیغمبر صلى الله علیه و آله وظیفه جداگانهاى تعیین کرده که به صورت عهدى از سوى او در نزد ما محفوظ است»؛(وَکُلٌّ قَدْ سَمَّى اللَّهُ لَهُ سَهْمَهُ، وَوَضَعَ عَلَى حَدِّهِ فَرِیضَةً فِی کِتَابِهِ أَوْ سُنَّةِ نَبِیِّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ عَهْداً مِنْهُ عِنْدَنَا مَحْفُوظاً).
روشن است منظور از جنود اللَّه سربازانى هستند که از مرزهاى کشور اسلام در مقابل هجوم بیگانگان نگهدارى مىکنند.
اما گروه دوم که امام از آنها به کتاب عامه و خاصه یاد کرده است. کتاب خاصه نویسندگانى هستند که از خاصان والى و زمامدارند و صاحب اسرار و امضا کننده
قراردادهاى مهم و پیمانهاى صلح و مانند آن و کتاب عامه تمام کارمندانى را شامل مىشود که حساب و کتاب درآمدها و هزینههاى دولت را در دست دارند، بدهىها را مىپردازند، مطالبات را جمعآورى مىکنند و ممکن است در عصر ما شامل مراکز آموزش و پرورش نوجوانان و جوانان را نیز شامل شود.
اما قضات عدل تمام دستگاه دادگسترى اسلام را فرا مىگیرد که در رأس آن قضاتاند.
عمال انصاف و رفق، اشاره به فرمانداران و بخشدارانى است که براى اداره شهرها و بخشهاى مختلف کشور اسلام تعیین مىشوند و اضافه آن به انصاف و رفق اشاره به این است که باید از میان کسانى انتخاب شوند که واجد این دو صفت برجستهاند؛ هم اهل انصاف باشند و حق را به حقدار برسانند و هم با مردم با محبّت و رفق و مدارا رفتار کنند.
اما اهل جزیه و خراج اشاره به دو گروه از شهروندان کشور اسلام است؛ اهل جزیه غیر مسلمانانِ اهل کتاباند که در پناه حکومت اسلامى زندگى مىکنند و هر ساله مالیات سرانهاى که غالباً مبلغ اندکى است مىپردازند و حکومت اسلام مدافع حقوق آنها و حافظ جان و مال و ناموس آنهاست.
گروه دوم کشاورزانى هستند که اراضى متعلق به جامعه اسلامى را (به نام اراضى خراجیه) در اختیار دارند و کشاورزى و باغدارى مىکنند و هر سال مبلغى به عنوان خراج که در واقع مال الاجاره آن اراضى است مىپردازند.
اما تجار و اهل صناعات که به عنوان قشر مهم دیگرى از آنها یاد شده قسمت مهمى از جامعه اسلامى را در آن روز و مخصوصاً امروز تشکیل مىدهند که امام در ادامه این عهدنامه توصیههاى متعددى درباره آنها دارد.
آخرین گروه که به عنوان طبقه پایین از آنها یاد شده افراد پیر و ناتوان و از کار افتاده و نیازمندند که امام در ادامه این عهدنامه درباره رسیدگى به وضع آنان
بسیار تأکید فرموده و از هیچ گروهى از گروههاى هفتگانه به آن صورت یاد نکرده است.
نکته لایههاى اجتماع
گاه از آن به طبقات تعبیر مىشود، «طبقه» در لغت به معانى زیادى آمده که قریبالافقاند؛ مانند گروه، جمعیت، حال، مرتبه، نسل، صنف و لایههاى زمین یا طبقات عمارت و در اینجا به معناى گروه اجتماعى است؛ ولى این واژه در عصر ما بیشتر اشاره به گروههایى دارد که یکى برتر از دیگرى است و لذا زندگى طبقاتى اشاره به زندگى است که اجتماع را گروهى ثروتمند و گروهى کمدرآمد تشکیل دهند. به همین جهت مفهومى منفى را تداعى مىکند که البته در اصل معناى لغوى نیست و کلام امام نیز اشارهاى به آن ندارد.
این واژه از ریشه طَبَق به معناى مساوات میان دو چیز گرفته شده و مطابقت و تطابق نیز به همین معنا بهکار مىرود.
ممکن است کسانى تصور کنند که گروههاى دیگرى نیز در جامعه بشرى وجود دارند که تحت هیچ یک از عناوین هفتگانه قرار نمىگیرند از جمله کارگران، مأموران اطلاعاتى، عاملان حسبه، کسانى که بر امور اخلاقى جامعه و انجام وظیفه کاسبان و پیشهوران نظارت دارند، مأموران امر به معروف و نهى از منکر و امثال آنها.
اما با دقت مىتوان هر یک از اینها را زیر مجموعه گروههاى هفتگانه فوق شمرد؛ مثلًا عاملان حسبه زیر مجموعه گروه قضات و کارگران تحت عنوان «اهْلُالصَّناعات» و کسبه و پیشه وران تحت عنوان تجار و مأموران اطلاعاتى تحت عنوان «عُمّالُ الإنْصافِ وَالرِّفْق» قرار مىگیرند.
بخش یازدهم
فَالْجُنُودُ، بِإِذْنِ اللَّهِ، حُصُونُ الرَّعِیَّةِ، وَزَیْنُ الْوُلَاةِ، وَعِزُّ الدِّینِ، وَسُبُلُ الْأَمْنِ وَلَیْسَ تَقُومُ الرَّعِیَّةُ إِلَّا بِهِمْ. ثُمَّ لَاقِوَامَ لِلْجُنُودِ إِلَّا بِمَا یُخْرِجُ اللَّهُ لَهُمْ مِنَالْخَرَاجِ الَّذِی یَقْوَوْنَ بِهِ عَلَى جِهَادِ عَدُوِّهِمْ، وَیَعْتَمِدُونَ عَلَیْهِ فِیمَا یُصْلِحُهُمْ وَیَکُونُ مِنْ وَرَاءِ حَاجَتِهِمْ. ثُمَّ لَاقِوَامَ لِهَذَیْنِ الصِّنْفَیْنِ إِلَّا بِالصِّنْفِ الثَّالِثِ مِنَ الْقُضَاةِ وَالْعُمَّالِ وَالْکُتَّابِ، لِمَا یُحْکِمُونَ مِنَ الْمَعَاقِدِ، وَیَجْمَعُونَ مِنَ الْمَنَافِعِ، وَیُؤْتَمَنُونَ عَلَیْهِ مِنْ خَوَاصِّ الْأُمُورِ وَعَوَامِّهَا. وَلَا قِوَامَ لَهُمْ جَمِیعاً إِلَّا بِالتُّجَّارِ وَذَوِی الصِّنَاعَاتِ، فِیمَا یَجْتَمِعُونَ عَلَیْهِ مِنْ مَرَافِقِهِمْ، وَیُقِیمُونَهُ مِنْ أَسْوَاقِهِمْ وَیَکْفُونَهُمْ مِنَ التَّرَفُّقِ بِأَیْدِیهِمْ مَا لَایَبْلُغُهُ رِفْقُ غَیْرِهِمْ. ثُمَّ الطَّبَقَةُ السُّفْلَى مِنْ أَهْلِ الْحَاجَةِ وَالْمَسْکَنَةِ الَّذِینَ یَحِقُّ رِفْدُهُمْ وَمَعُونَتُهُمْ. وَفِی اللَّهِ لِکُلٍّ سَعَةٌ، وَلِکُلٍّ عَلَى الْوَالِی حَقٌّ بِقَدْرِ مَا یُصْلِحُهُ، وَلَیْسَ یَخْرُجُ الْوَالِی مِنْ حَقِیقَةِ مَا أَلْزَمَهُ اللَّهُ مِنْ ذَلِکَ إِلَّا بِالِاهْتِمَامِ وَالِاسْتِعَانَةِ بِاللَّهِ، وَتَوْطِینِ نَفْسِهِ عَلَى لُزُومِ الْحَقِّ، وَالصَّبْرِ عَلَیْهِ فِیمَا خَفَّ عَلَیْهِ أَوْ ثَقُلَ.
ترجمه
اما سپاهیان- به اذن پرودگار- دژها و پناهگاههاى رعیت و زینت زمامداران و عزت دین و راههاى امنیّت اند و قوام رعیت جز بهوسیله آنها ممکن نیست.سپس استوارى و قوام سپاهیان جز بهوسیله خراج امکانپذیر نیست، همان چیزى که براى جهاد با دشمن بهوسیله آن تقویت مىشوند و براى اصلاح خود به آن تکیه مىکنند و با آن نیازمندىهاى خویش را برطرف مىسازند. این دو گروه (سپاهیان و خراجگزاران) جز با گروه سومى از قضات و کارگزاران دولت
و منشىها و حسابداران، قوام و استوارى نمىپذیرند، زیرا آنها قراردادها را استحکام مىبخشند و مالیاتها را جمعآورى مىکنند و در ضبطِ امور خصوصى و عمومى مورد اعتماد و اطمینان هستند.
همه این گروهها نیز بدون تجار و پیشهوران و صنعتگران سامان نمىیابند (زیرا) آنها (تجار و صنعتگران) وسائل زندگى ایشان (گروههاى دیگر) را جمعآورى کرده و در بازارها عرضه مىکنند و (گروهى از آنان) وسایل و ابزارى را با دست خود مىسازند که دیگران قادر به آن نیستند. سپس قشر پایین، نیازمندان و از کار افتادگان هستند که لازم است به آنها مساعدت و کمک شود.
خداوند در آفرینش خود براى هر یک از این طبقات، وسعتى قرار داده همچنین هر یک بر والى به مقدار اصلاح کارشان حقى دارند. هرگز والى از عهده اداى آنچه خداوند او را به آن ملزم ساخته بر نمىآید جز با اهتمام و کوشش و یارى جستن از خداوند و آماده ساختن خویش بر ملازمت حق و شکیبایى و استقامت در برابر آن، خواه امورى باشد که بر او سبک باشد یا سنگین.
شرح و تفسیر
پیوند گروههاى اجتماعى
امام علیه السلام در بخش گذشته این عهدنامه اشارهاى اجمالى، جامع و جالب به هفت گروه عمده اجتماعى نموده است. سپس از اینجا به بعد به شرح وظایف مسئولیتها و ویژگىهاى هر یک مىپردازد و از آنجا که نیروى نظامى و انتظامى مهمترین رکن جامعه است از آن شروع مىکند.
مىفرماید: «اما سپاهیان- به اذن پرودگار- دژها و پناهگاههاى رعیت و زینت زمامداران و عزت دین و راههاى امنیّتاند و قوام رعیت جز بهوسیله آنها ممکن
نیست»؛(فَالْجُنُودُ، بِإِذْنِ اللَّهِ، حُصُونُ الرَّعِیَّةِ، وَزَیْنُ الْوُلَاةِ، وَعِزُّ (120)«1» الدِّینِ، وَسُبُلُالْأَمْنِ وَلَیْسَ تَقُومُ الرَّعِیَّةُ إِلَّا بِهِمْ).
امام علیه السلام در این چند جمله کوتاه، پنج اثر مثبت و نتیجه پربار براى وجود لشکریان مؤمن بیان مىفرماید.
نخست اینکه آنها دژهاى رعیت اند. اشاره به اینکه براى محفوظ ماندن از آسیب دشمنان و خطرات آنها پناهگاهى لازم است و آن پناهگاه لشکریان مقتدرند، زیرا هرگونه ضعف و فتور در آنها سبب طمع دشمنان مىشود و انواع مشکلات را براى جامعه مسلمین پدید مىآورد. در گذشته تاریخ نظر به اینکه سلاحها بسیار ساده و ابتدایى بود، وجود دژهاى محکم مىتوانست جلوى بسیارى از آسیبها را بگیرد، هرچند امروز با وجود هواپیماهاى جنگى و موشکها و توپهاى دوربرد، دژها کارآیى چندانى ندارند.
در جمله دوم آن را زینت زمامداران مىشمرد، زیرا زمامدارى در نظر مردم محترم است که صاحب قدرت و نفوذ باشد و قدرت و نفوذ در درجه اوّل از طریق لشکرى نیرومند و سر بر فرمان حاصل مىشود.
جمله سوم که لشکر نیرومند را سبب عزت و قدرت دین مىشمرد، اشاره روشنى به این حقیقت دارد که امور معنوى مردم نیز بدون وجود ارتشى نیرومند سامان نمىپذیرد؛ بخش مهمى از امر به معروف و نهى از منکر، احقاق حقوق و اجراى حدود و بسط و گسترش عدل و داد نیاز به قدرت و نیرو دارد، آن هم وابسته به لشکرى نیرومند است.
چهارمین جمله که در آن سخن از طرق امنیّت بهوسیله لشکریان نیرومند به میان آمده اشاره به این است که یک لشکر قوى نه تنها دشمنان خارج را به عنوان «تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّکُم» (121)«1»مىترساند، بلکه دشمنان داخل نیز از او مىترسند. یا به این دلیل که جنود در اینجا اعم از نیروى نظامى و انتظامى است و یا اینکه در موارد فوقالعاده که نیروى انتظامى از عهده تأمین امنیّت بر نیاید معمولًا نیروى نظامى را در داخل کشور بسیج مىکنند و امنیّت را بهوسیله آنها برقرار مىسازند.
جمله پنجم که مىفرماید: قوام رعیت جز بهوسیله آنها امکان پذیر نیست، ممکن است به منزله نتیجه گیرى از چهار جمله قبل باشد. این احتمال نیز هست که جمله مستقلى باشد و آن اینکه در بسیارى از مواقع ارتشها به یارى مردم مىشتابند؛ در زلزلهها، سیلابها و حوادث تلخِ غیر مترقبه، دولت ناچار است نیروى نظامى را به کمک مردم بفرستد.
آنگاه امام ارتباط این گروه اجتماعى را با گروههاى دیگر به ترتیب بیان مىکند و در رابطه سپاهیان و عاملان خراج مىفرماید: «سپس استوارى و قوام سپاهیان جز بهوسیله خراج امکانپذیر نیست، همان چیزى که براى جهاد با دشمن بهوسیله آن تقویت مىشوند و براى اصلاح خود به آن تکیه مىکنند و با آن نیازمندىهاى خویش را برطرف مىسازند»؛(ثُمَّ لَاقِوَامَ لِلْجُنُودِ إِلَّا بِمَا یُخْرِجُ اللَّهُ لَهُمْ مِنَ الْخَرَاجِ الَّذِی یَقْوَوْنَ بِهِ عَلَى جِهَادِ عَدُوِّهِمْ، وَیَعْتَمِدُونَ عَلَیْهِ فِیمَا یُصْلِحُهُمْ وَیَکُونُ مِنْ وَرَاءِ حَاجَتِهِمْ).
از تاریخ اسلام استفاده مىشود که در عصر رسول خدا سپاه و لشکر به شکل یک قشر ممتاز و جداگانه وجود نداشت، بلکه به هنگام نیاز براى مقابله با دشمن، پیر و جوان، کوچک و بزرگ که قدرت داشتند سلاح بردارند اسلحه بر
مىداشتند و همراه پیامبر به سوى میدان نبرد مىشتافتند. غالباً سلاح را خود تهیه مىکردند و مرکب سوارى نیز از خودشان بود. البته قبل از حرکت به سوى میدان، پیامبر دستور مىداد آذوقه لشکر را از طریق زکات و تبرعاتى که افراد داشتند تهیه کنند.
ولى در زمانهاى بعد که حکومت اسلام گسترش یافت و چارهاى جز مقابله با لشکریان سازمان یافته دشمنان نداشتند، مسلمانان ناچار شدند به سپاه اسلام سازمان دهند و پادگانهایى براى آنها فراهم سازند. (122)«1»
اصولًا شهر کوفه به عنوان «کوفة الجند» شمرده مىشد که خود یک پادگان بزرگ بود.
البته در مواقع حساس افراد عادى نیز به سپاهیان مىپیوستند و به عنوان جهاد فى سبیل اللَّه که وظیفه همه افراد قادر بر جهاد است در کنار سپاهیان مىایستادند.
به هر حال یک چنین گروهى که خود را آماده فداکارى براى حفظ حوزه اسلام کرده است باید از نظر معیشت فارغالبال باشد، لذا در اسلام، مالیات خاصى به نام خراج و همچنین سهمى از زکات به عنوان فى سبیل اللَّه براى آنها قرار داده شده است.
جملههاى سه گانهاى که در سخن امام آمده مىتواند اشاره به نیازهاى مختلف سپاهیان باشد جمله«الَّذِینَ یَقْوَوْنَ بِهِ عَلَى جِهَادِ عَدُوِّهِمْ»اشاره به نیازهاى مربوط به میدان جنگ از قبیل سلاح و مرکب است.
جمله«وَیَعْتَمِدُونَ عَلَیْهِ فِیمَا یُصْلِحُهُمْ»اشاره به تأمین ضروریات زندگى است.
جمله«وَیَکُونُ مِنْ وَرَاءِ حَاجَتِهِمْ»مىتواند اشاره به امور رفاهى آنها باشد.بعضى از شارحان این جمله را چنین تفسیر کردهاند: سپاهیان درآمدى داشته
باشند که تمام نیازهاى آنها را برطرف سازد.
آنگاه امام ارتباط این دو گروه را با گروه سوم و چهارم و پنجم یعنى قضات و کارگزاران و حسابداران بیان مىکند مىفرماید: «این دو گروه (سپاهیان و خراجگزاران) جز با گروه سومى از قضات و کارگزاران دولت و منشىها و حسابداران، قوام و استوارى نمىپذیرند، زیرا آنها قراردادها را استحکام مىبخشند و مالیاتها را جمعآورى مىکنند و در ضبطِ امور خصوصى و عمومى مورد اعتماد و اطمینان هستند»؛(ثُمَّ لَاقِوَامَ لِهَذَیْنِ الصِّنْفَیْنِ إِلَّا بِالصِّنْفِ الثَّالِثِ مِنَ الْقُضَاةِ وَالْعُمَّالِ وَالْکُتَّابِ، لِمَا یُحْکِمُونَ مِنَ الْمَعَاقِدِ (123)«1»، وَیَجْمَعُونَ مِنَ الْمَنَافِعِ،وَیُؤْتَمَنُونَ عَلَیْهِ مِنْ خَوَاصِّ الْأُمُورِ وَعَوَامِّهَا).
در واقع امام در این عبارت نورانى خود سه گروه از گروههاى اجتماعى را در یک صنف ادغام کرده و به عنوان صنف سوم در مقابل دو صنف پیشین؛ یعنى سپاهیان و جمعآورى کنندگان خراج قرار داده و براى هر کدام از این سه گروه یک اثر مهم اجتماعى ذکر کرده است.
در مورد قضات مىفرماید: آنها قراردادها را استحکام مىبخشند، زیرا اگر نظارت آنها نباشد ممکن است بسیارى از مردم از تعهدات خود سرباز زنند؛ ولى وجود محاکم عدل سبب مىشود تخلّف نکنند، زیرا از طرف محاکم تحت تعقیب قرار مىگیرند و گرفتار مجازات مىشوند.
براى عمّال؛ یعنى کارگزاران و فرمانداران و بخشداران مسأله نظارت بر جمع منافع را ذکر فرموده. درست است که مأموران گردآورى مالیات و خراج به دنبال جمع آن هستند؛ ولى ناظر بر اعمال آنها عاملان یعنى فرمانداران و بخشدارانند.
فایده وجودى کتاب را این شمرده که آنها در ضبط امور عام و خاص و درآمدها و هزینههاى کشور اسلام مورد اطمینانند. هنگامى که این سه گروه دست به دست هم دهند امر خراج و مالیات اصلاح مىشود و با اصلاح آن امر سپاه سامان مىپذیرد.
بعضى از شارحان نهجالبلاغه چنین تصور کردهاند که این سه گروه یک گروهاند و خلاصه در قضات و کارکنان آنها مىشوند و آنچه در جملههاى سهگانه آمده به قضات باز مىگردد در حالى که به یقین آنها سه گروه اجتماعى هستند که قبلا هم امام به آنها اشاره فرموده و در اینجا نیز براى هر یک وظیفه و برنامهاى ذکر کرده است؛ ولى به یقین هر سه با هم ارتباط نزدیک و تنگاتنگ دارند و به همین دلیل به عنوان صنف ثالث ذکر شدهاند.
در اینجا این سؤال پیش مىآید که قبلًا امام به دو صنف اشاره کرد و مسأله گردآورى خراج را به عنوان صنف دوم بیان فرمود چگونه در اینجا عمّال باز یکى از سه گروه صنف سوم را تشکیل مىدهند؟
پاسخ این سؤال آن است که در صدر کلام امام سخن از سپاه بود و کشاورزانى که زمینهاى خراجیه را آباد مىکنند و خراج آن را مىپردازند؛ ولى در اینجا سخن از کارگزاران دولت؛ یعنى فرمانداران و بخشدارانى است که بر امر جمعآورى خراج نظارت دارند و مأموران آنها متصدى جمع آن هستند.
توجّه داشته باشید عمّال جمع عامل بارها در کلمات امام به استاندار، فرماندار و بخشدار اطلاق شده است و ناظر به«عامِلینَ عَلَیْها»؛(مأموران جمعآورى زکات) که در قرآن مجید در مورد زکات آمده نیست.
تعبیر به«خَوَاصِّ الْأُمُورِ وَعَوَامِّهَا»اشاره به این است که کار این نویسندگان گاه ثبت و ضبط مسائل سرى و ما فوق و گاه مربوط به ثبت هزینهها و درآمدهاى معمولى است. آنها وظیفه دارند هم اسناد طبقهبندى شده را حفظ کنند و هم
درآمدها و هزینههاى جارى را.
آنگاه امام علیه السلام پیوند گروه دیگرى را با اصناف گذشته بیان کرده مىفرماید:«همه این گروهها نیز بدون تجار و پیشهوران و صنعتگران سامان نمىیابند (زیرا) آنها (تجار و صنعتگران) وسایل زندگى ایشان (گروههاى پیشین) را جمعآورى کرده و در بازارها عرضه مىکنند و (گروهى از آنان) وسایل و ابزارى را با دست خود مىسازند که دیگران قادر به آن نیستند»؛(وَلَا قِوَامَ لَهُمْ جَمِیعاً إِلَّا بِالتُّجَّارِ وَذَوِی الصِّنَاعَاتِ، فِیمَا یَجْتَمِعُونَ عَلَیْهِ مِنْ مَرَافِقِهِمْ (124)«1»، وَیُقِیمُونَهُ مِنْ أَسْوَاقِهِمْوَیَکْفُونَهُمْ مِنَ التَّرَفُّقِ (125)«2» بِأَیْدِیهِمْ مَا لَایَبْلُغُهُ رِفْقُ غَیْرِهِمْ).
روشن است که جمله«فِیمَا یَجْتَمِعُونَ…» و«یُقِیمُونَهُ مِنْ أَسْوَاقِهِمْ»اشاره به تجار و پیشهوران است که کار آنان جمعآورى مواد مورد نیاز مردم از مناطق دور و نزدیک و عرضه کردن آنها در بازارها و گذاشتن آنها در اختیار مصرف کنندگان است؛ ولى جمله«وَیَکْفُونَهُمْ مِنَ التَّرَفُّقِ بِأَیْدِیهِمْ…» اشاره به صنعتگران است که آنها با تلاش و رنج و زحمت وسایل مورد نیاز مردم را با دستهاى خود- البته طبق شرایط آن زمان- ساخته و پرداخته و در اختیار نیازمندان مىگذارند.
ممکن است بعضى چنین پندارند که تجار نقش مهمى در زندگى انسانها ندارند؛ نه کار تولیدى انجام مىدهند و نه زراعت و دامدارى و صنعت. چگونه امام آنها را از ارکان جامعه شمرده است؟ ولى اگر تاجر، انسانى وظیفهشناس باشد به یقین کارهاى مهمى را انجام مىدهد، زیرا از یک سو در هر منطقهاى از
جهان چیزهایى است که در مناطق دیگر یافت نمىشود. اگر همه مردم روى زمین بخواهند از همه برکات الهى استفاده کنند باید گروهى انتقال این مواد مورد نیاز را از نقطهاى به نقطه دیگر به عهده بگیرند و این گروه همان تجارند. از سویى دیگر حتى در موادى که در یک شهر و یک استان تولید مىشود، تولیدکنندگان غالباً توانایى ندارند آنچه را تولید کردهاند شخصاً به بازار بیاورند و خردهفروشى کنند و به اصطلاح از تولید به مصرف برسانند، بلکه ناچارند محصولات خود را یکجا به کسى که سرمایه کافى دارد بفروشند و آن شخص به پیشهوران جزء بدهد و پیشهوران به طور خردهفروشى به مردم عرضه دارند
از سوى سوم بسیارى از تولیدات کشاورزى و دامى و صنعتى است که ممکن است در محل تولید قابل جذب نباشد و باید آنها را جمعآورى کرده در بازارهاى دنیا عرضه کنند، لذا گروهى باید کار صادرات را به عهده بگیرند و این گروه همان تجارند به خصوص در محصولاتى که حفظ و ذخیره و نگهدارى آنها احتیاج به انبارهاى مجهز دارد که از عهده تولید کنندگان خارج است. تجار در این سه امر نقش مهمى دارند؛ یعنى معمولًا این دو واسطه (تجار و پیشهوران) براى گردش صحیح اموال و محصولات مختلف ضرورت دارد. حال اگر وسائط متعدد شود و هر گروهى بخواهند بدون انجام کارى مثبت بهره بگیرند و بر بهاى اجناس بیفزایند و یا تجار اجناسى را که خریدارى کردهاند احتکار کنند یا دست به دست هم بدهند و بازار سیاه با قیمتهاى کاذب تشکیل دهند، انحراف محسوب مىشود و ارتباطى به اصل مسأله تجارت ندارد.
به همین دلیل در تمام دولتها وزارتخانهاى به عنوان وزارت بازرگانى و مانند آن براى نظارت بر امر تجارت و حتى کمک به تجار و دادن سرمایههاى لازم به آنها براى انجام صادرات و واردات وجود دارد که در واقع کار صنعتگران، کشاورزان و دامداران را تکمیل مىکنند.
آنگاه امام از قشر پایین اجتماع یاد کرده، مىفرماید: «سپس قشر پایین، نیازمندان و از کار افتادگان هستند که لازم است به آنها مساعدت و کمک شود»؛(ثُمَّ الطَّبَقَةُ السُّفْلَى مِنْ أَهْلِ الْحَاجَةِ وَالْمَسْکَنَةِ الَّذِینَ یَحِقُّ رِفْدُهُمْ (126)«1» وَمَعُونَتُهُمْ).
بدیهى است در هر جامعهاى افرادى هستند که بر اثر پیرى، بیمارى، نقص عضو، حوادث گوناگون، عقب افتادگى ذهنى و مانند آن نمىتوانند تولید کننده باشند و تنها مصرف کنندهاند. بسیارى از این گروه به هنگام جوانى و سلامت جسم و روح از تولید کنندگان عمده بودند؛ ولى بر اثر گذشت زمان به چنین وضعى گرفتار شدند. نه عقل اجازه مىدهد نه وجدان مىپذیرد که اینها از حمایتهاى اجتماعى حذف شوند به همین دلیل در تمام دنیا براى این گروه حسابى باز مىکنند و بخشى از درآمدهاى حکومت صرف نگهدارى و پذیرایى از آنها مىشود و در اجتماع نیز مراکزى به حمایت از آنها تشکیل مىگردد. در اسلام درباره رسیدگى به این گروه توصیه اکید شده و سهم عمدهاى از خمس و زکات به آنها تعلق دارد.
افزون بر این چنانچه این گروه نادیده گرفته شوند مشکلات مهمى براى اقشار دیگر جامعه فراهم مىشود. از یک سو ممکن است آنها براى تأمین زندگى خود دست به کارهاى خلاف یا جنایتها و عقدهگشایىها بزنند، یا اقشار دیگر از کار خود دلسرد شوند و فکر کنند اگر روزى مانند این گروه شوند به چه مصائبى گرفتار خواهند شد؛ اما هنگامى که مىببینند بر فرض از کارافتادگى حکومت و جامعه از آنها حمایت مىکنند به آینده خود نگران نخواهند شد.
تعبیر به اهل حاجت و مسکنت اشاره به دو گروه است: اهل حاجت کسانى هستند که فعالیتى دارند؛ اما درآمدشان کفاف نمىدهد و مسکنت اشاره به از کارافتادگان و زمینگیران است که مطلقا نمىتوانند درآمدى داشته باشند.
آنگاه امام علیه السلام بعد از ذکر ارتباط این طبقات اجتماعى با یکدیگر اشاره به نکته مهمى مىکند و مىفرماید: «خداوند در آفرینش خود براى هر یک از این طبقات، وسعتى قرار داده همچنین هر یک بر والى به مقدار اصلاح کارشان حقى دارند»؛(وَفِی اللَّهِ لِکُلٍّ سَعَةٌ، وَلِکُلٍّ عَلَى الْوَالِی حَقٌّ بِقَدْرِ مَا یُصْلِحُهُ).
اشاره به اینکه تمام این طبقات براى رسیدن به خواستههاى خود از دو سرچشمه کمک مىگیرند: نخست سرچشمه آفرینش است که خداوند مواهب و نعمتها و امکاناتى در این عالم آفریده که هر کدام از این گروهها مىتوانند با تلاش و کوشش و برنامهریزى از آن بهرهمند شوند، این بر حسب جهان تکوین، و اما از نظر جهان تشریع، حکومت اسلامى وظیفه دارد که به همه آنها کمک کند تا به مقاصد خویش برسند، زیرا حکومت هم داراى قدرت مالى است و هم قدرت اجرایى و مىتواند از این دو قدرت براى کمک به همه طبقات اجتماعى بهره بگیرد.
سپس در ادامه این سخن درباره این مطلب سخن مىگوید که والى چگونه مىتواند وظیفه خود را در این راه به خوبى انجام دهد مىفرماید: «هرگز والى از عهده اداى آنچه خداوند او را به آن ملزم ساخته بر نمىآید جز با اهتمام و کوشش و یارى جستن از خداوند و آماده ساختن خویش بر ملازمت حق و شکیبایى و استقامت در برابر آن، خواه امورى باشد که بر او سبک باشد یا سنگین»؛(وَلَیْسَ یَخْرُجُ الْوَالِی مِنْ حَقِیقَةِ مَا أَلْزَمَهُ اللَّهُ مِنْ ذَلِکَ إِلَّا بِالِاهْتِمَامِ وَالِاسْتِعَانَةِ بِاللَّهِ، وَتَوْطِینِ (127)«1» نَفْسِهِ عَلَى لُزُومِ الْحَقِّ، وَالصَّبْرِ عَلَیْهِ فِیمَا خَفَّ عَلَیْهِ أَوْثَقُلَ).
در واقع امام علیه السلام سه شرط براى موفقیت والى در انجام وظیفه در برابر
گروههاى اجتماعى ذکر فرموده است: شرط اوّل تلاش و کوشش در این راه، شرط دوم یارى جستن از خدا و شرط سوم آماده بودن براى تحمل مشکلاتى که در این راه هست. به یقین هرگاه والى بر خداوند تکیه کند و مخلصانه بکوشد و از مشکلات در طریق انجام وظیفه نهراسد موفق و پیروز خواهد شد.
بخش دوازدهم
فَوَلِّ مِنْ جُنُودِکَ أَنْصَحَهُمْ فِی نَفْسِکَ لِلَّهِ وَلِرَسُولِهِ وَلِإِمَامِکَ، وَأَنْقَاهُمْ جَیْباً، وَأَفْضَلَهُمْ حِلْماً، مِمَّنْ یُبْطِئُ عَنِ الْغَضَبِ، وَیَسْتَرِیحُ إِلَى الْعُذْرِ، وَیَرْأَفُ بِالضُّعَفَاءِ، وَیَنْبُو عَلَى الْأَقْوِیَاءِ، وَمِمَّنْ لَایُثِیرُهُ الْعُنْفُ، وَلَا یَقْعُدُ بِهِ الضَّعْفُ. ثُمَّ الْصَقْ بِذَوِی الْمُرُوءَاتِ وَالْأَحْسَابِ، وَأَهْلِ الْبُیُوتَاتِ الصَّالِحَةِ، وَالسَّوَابِقِ الْحَسَنَةِ، ثُمَّ أَهْلِ النَّجْدَةِ وَالشَّجَاعَةِ، وَالسَّخَاءِ وَالسَّمَاحَةِ؛ فَإِنَّهُمْ جِمَاعٌ مِنَ الْکَرَمِ، وَشُعَبٌ مِنَ الْعُرْفِ. ثُمَّ تَفَقَّدْ مِنْ أُمُورِهِمْ مَا یَتَفَقَّدُ الْوَالِدَانِ مِنْ وَلَدِهِمَا، وَلَا یَتَفَاقَمَنَّ فِی نَفْسِکَ شَیْءٌ قَوَّیْتَهُمْ بِهِ، وَلَا تَحْقِرَنَّ لُطْفاً تَعَاهَدْتَهُمْ بِهِ وَإِنْ قَلَّ؛ فَإِنَّهُ دَاعِیَةٌ لَهُمْ إِلَى بَذْلِ النَّصِیحَةِ لَکَ، وَحُسْنِ الظَّنِّ بِکَ. وَلَا تَدَعْ تَفَقُّدَ لَطِیفِ أُمُورِهِمُ اتِّکَالًا عَلَى جَسِیمِهَا، فَإِنَّ لِلْیَسِیرِ مِنْ لُطْفِکَ مَوْضِعاً یَنْتَفِعُونَ بِهِ، وَلِلْجَسِیمِ مَوْقِعاً لَایَسْتَغْنُونَ عَنْهُ.
ترجمه
فرمانده سپاهت را کسى قرار ده که در نزد تو به خدا و پیامبر و امامت از همه خیرخواهتر و از همه پاکدلتر و عاقلتر باشد، از کسانى که دیر خشم مىگیرد و زود عذر مىپذیرد. کسى باشد که نسبت به ضعفا رئوف و مهربان و در برابر زورمندان پرقدرت باشد، کسى که مشکلات، او را از جا به در نمىبرد و ضعف، او را به زانو در نمىآورد. سپس به سراغ کسانى برو که داراى شخصیت و اصالتِ خانوادگى از خاندانهاى صالح و خوش سابقه و داراى برازندگى و شجاعت و سخاوت و کرم باشند، زیرا آنها کانون کرامت و شاخههاى نیکى و شایستگى هستند. سپس کارها (و مشکلات و نیازهاى) آنها را بررسى کن آنگونه که پدر
و مادر از فرزندشان تفقد مىکنند. هرگز نباید چیزى که آنها را به وسیله آن تقویت کردهاى در نظر تو بزرگ آید و نیز نباید لطف و محبتى را که درباره آنها ابراز مىدارى، هرچند کوچک باشد حقیر بشمرى. این امر آنها را به خیرخواهى و حسن ظن نسبت به تو وادار مىکند (و پیوندهاى عاطفى را محکم مىسازد).هرگز تفقد و تلاش براى اصلاح امور کوچکِ آنها را به سبب تکیه کردن بر اصلاح امور کلى آنها رها مساز؛ زیرا رفع نیازهاى کوچک براى خود جایگاهى دارد که از آن بهرهمند مىشوند همانگونه که رفع نیازهاى مهم موقعیتى دارد که از آن بىنیاز نخواهند بود.
شرح و تفسیر
شرایط فرمانده لشکر
امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه به تفصیل از شرایط فرماندهان لشکر سخن مىگوید که از قبیل ذکر تفصیل بعد از اجمال است و در مجموع براى فرماندهان لشکر چهارده وصف ذکر مىکند. مىفرماید: «فرمانده سپاهت را کسى قرار ده که در نزد تو به خدا و پیامبر و امامت از همه خیرخواهتر و از همه پاکدلتر و عاقلتر باشد»؛(فَوَلِّ مِنْ جُنُودِکَ أَنْصَحَهُمْ فِی نَفْسِکَ لِلَّهِ وَلِرَسُولِهِ وَلِإِمَامِکَ، وَأَنْقَاهُمْ جَیْباً (128)«1»، وَأَفْضَلَهُمْ حِلْماً).
این اوصاف سهگانه سبب مىشود اوّلًا فرمانده لشکر تنها به فکر پیشرفت آیین حق و عظمت پیامبر اکرم و پیروزى امام باشد. ثانیاً خالصانه و مخلصانه در این راه بکوشد و ثالثا با بردبارى و عقل و درایتِ کافى امور لشکر را سامان بخشد.
واژه «حلم» در اینجا ممکن است به معناى عقل (129)«1» و شاید به معناى خویشتندارى و بردبارى باشد. جملههاى بعد از آن معناى دوم را تقویت مىکند.
آنگاه امام بعد از ذکر این سه وصف به دو وصف دیگر اشاره مىکند که در واقع تفصیلى است براى وصف اخیر. مىفرماید: «(فرمانده لشکر تو باید) از کسانى باشد که دیر خشم مىگیرد و زود عذر مىپذیرد»؛(مِمَّنْ یُبْطِئُ عَنِ الْغَضَبِ، وَیَسْتَرِیحُ إِلَى الْعُذْرِ).
بدیهى است منظور سهلانگارى و عذرپذیرى در برابر مسائل مهم و سرنوشتساز نیست منظور خطاهاى جزئى است که ممکن است از همه کس سر بزند. فرمانده لشکر باید در برابر این امور خونسرد و عذرپذیر باشد.
حضرت در ادامه این سخن به چهار وصف دیگر اشاره کرده مىفرماید:«کسى باشد که نسبت به ضعفا رئوف و مهربان و در برابر زورمندان پرقدرت باشد، کسى که مشکلات، او را از جا به در نمىبرد و ضعف، او را به زانو در نمىآورد»؛(وَیَرْأَفُ بِالضُّعَفَاءِ، وَیَنْبُو (130)«2» عَلَى الْأَقْوِیَاءِ، وَمِمَّنْ لَایُثِیرُهُ (131)«3» الْعُنْفُ، وَلَایَقْعُدُ بِهِ الضَّعْفُ).
این اوصاف از آن کسانى است که با شخصیت، شجاع و پراستقامت باشند؛ چنین افرادى در برابر افراد ضعیف مهربانند. آنها را در زیر چتر حمایت خود مىگیرند و مورد محبّت قرار مىدهند و به عکس در برابر زورمندان با قدرت مىایستند و هرگز سر خود را در مقابل آنها خم نمىکنند. مشکلات را با عقل وتدبیر وقدرت حل مىکنند و در برابر هیچکس وهیچکارى ضعف نشان نمىدهند.
آنگاه بعد از بیان این اوصاف نهگانه، امام علیه السلام به هشت وصف دیگر و صفات برجسته یک فرمانده لایق اشاره کرده مىفرماید: «سپس به سراغ کسانى برو که داراى شخصیت و اصالتِ خانوادگى از خاندانهاى صالح و خوش سابقه و داراى برازندگى و شجاعت و سخاوت و کرم باشند»؛(ثُمَّ الْصَقْ بِذَوِی الْمُرُوءَاتِ وَالْأَحْسَابِ، وَأَهْلِ الْبُیُوتَاتِ الصَّالِحَةِ، وَالسَّوَابِقِ الْحَسَنَةِ، ثُمَّ أَهْلِ النَّجْدَةِ وَالشَّجَاعَةِ، وَالسَّخَاءِ وَالسَّمَاحَةِ).
«مُرُوءَاتِ»جمع «مروت» از ریشه «مَرء» گرفته شده که معمولًا به معناى شخصیت استعمال مىشود.
«أَحْسَابِ»جمع «حَسَب» اشاره به اصالت نژاد و جنبههاى مثبت وراثت دارد مثل اینکه مىگوییم: فلان کس از طایفه بنىهاشم و سادات صاحب احترام است.
«أَهْلِ الْبُیُوتَاتِ الصَّالِحَةِ»اشاره به خاندانهایى است که پاکدامن و صالح العمل هستند.
و«السَّوَابِقِ الْحَسَنَةِ»ناظر به خانوادههایى است که نه تنها امروز بلکه در گذشته به سبب اعمال خوبشان نام نیکى از خود به یادگار گذاردهاند.
«النَّجْدَةِ»که در اصل به معناى ارتفاع مىآید در اینجا به معناى رفیع بودن مقام و روح بزرگ و جایگاه اجتماعى والاست.
«الشَّجَاعَةِ»که به معناى دلاورى است معناى روشنى دارد.
«السَّخَاءِ»همان مفهوم سخاوت را مىرساند.
و«السَّمَاحَةِ»به معناى سعه صدر و بزرگوارى است.
بنابراین هر یک از این هشت واژه معانى متفاوتى دارد که به یکى از فضایل و صفات برجسته انسان اشاره دارد، هرچند بعضى از مفسّران نهجالبلاغه تعدادىاز آنها را مترادف شمردهاند؛ مانند «نجده» و «سخاوت» و همچنین «سخاء» و «سماحت» و یا «احساب» و «اهل البیوتات الصالحة».
تعبیر به«ألْصِقْ»که مفهومش امر به چسبیدن است، به داشتن روابط نزدیک و تنگاتنگ اشاره دارد؛ یعنى با گروههایى که چنین ویژگىهایى دارند جهت انتخاب فرماندهان لشکر ارتباط بر قرار کن.
بىشک آنها که داراى این صفاتند قابل اعتمادتر و کارآیى بیشتر و قرین فتح و پیروزىاند.
نژاد، وراثت، حسن سابقه و اعمالى که نشانه بزرگوارى و شجاعت و سخاوت و جوانمردى است همگى مىتواند دلیلى بر شخصیت والاى صاحب آن باشد و در واقع امام در اینجا به نوعى روانکاوى و روانشناسى دست زده تا مالک بتواند بهترین را براى فرماندهى لشکر برگزیند.
از این رو امام در ادامه این سخن مىفرماید: «زیرا آنها کانون کرامت و شاخههاى نیکى و شایستگى هستند»؛(فَإِنَّهُمْ جِمَاعٌ (132)«1» مِنَ الْکَرَمِ، وَشُعَبٌ مِنَالْعُرْفِ).
تعبیر به«عُرْف»به همه انواع نیکىها اشاره دارد. این واژه از ماده عرفان و معرفت گرفته شده و به معناى معروف و شناخته شده مىآید. از آنجا که نیکىها و خوبىها براى روح و عقل انسان امورى شناخته شده هستند از آن تعبیر به عرف یا معروف مىشود و به عکس زشتىها و بدىها که با روح پاک انسان سنخیت ندارند امورى ناشناخته و منکر محسوب مىشوند. امام علیه السلام در این عبارت مىفرماید: کسانى که واجد آن صفات هشتگانه باشند، کانونى از شخصیت و کرم و شعبههایى از صفات برجسته انسانى هستند.
آنگاه امام بعد از ذکر این اوصاف مهم و برجسته، براى فرماندهان لشکر چهار دستور درباره طرز رفتار با آنان صادر مىکند. نخست مىفرماید: «سپس
کارها (و مشکلات و نیازهاى) آنها را بررسى کن آنگونه که پدر و مادر از فرزندشان تفقد مىکنند»؛(ثُمَّ تَفَقَّدْ مِنْ أُمُورِهِمْ مَا یَتَفَقَّدُ الْوَالِدَانِ مِنْ وَلَدِهِمَا).
به این ترتیب فرمانده لشکر نسبت به فرماندهان جزء بلکه نسبت به همه لشکر باید همچون پدر و مادر دلسوز، پر محبّت و جستجوگر درباره نیازهایشان باشد و پیوند عاطفى محکمى با آنها برقرار سازد که سبب وفادارى آنها به فرمانده و پایدارى آنان در میدان جنگ شود.
در دستور دوم مىافزاید: «هرگز نباید چیزى که آنها را به وسیله آن تقویت کردهاى در نظر تو بزرگ آید»؛(وَلَا یَتَفَاقَمَنَّ (133)«1» فِی نَفْسِکَ شَیْءٌ قَوَّیْتَهُمْ بِهِ).
اشاره به اینکه هر اندازه خدمات تو بزرگ باشد باز هم آن را کوچک بشمر و در فکر بهتر از آن باش.
در دستور سوم مىفرماید: «و نیز نباید لطف و محبّتى را که درباره آنها ابراز مىدارى، هرچند کوچک باشد حقیر بشمرى»؛(وَلَا تَحْقِرَنَّ لُطْفاً تَعَاهَدْتَهُمْ (134)«2» بِهِوَإِنْ قَلَّ).
آنگاه امام علیه السلام دلیلى براى این گفتار خود (رسیدگى به امور کلى و جزئى فرماندهان لشکر و سپاه) ذکر کرده و مىفرماید: «این امر آنها را به خیرخواهى و حسن ظن به تو وادار مىکند (و پیوندهاى عاطفى را محکم مىسازد)»؛(فَإِنَّهُ دَاعِیَةٌ لَهُمْ إِلَى بَذْلِ النَّصِیحَةِ لَکَ، وَحُسْنِ الظَّنِّ بِکَ).
در چهارمین دستور مىفرماید: «هرگز تفقد و تلاش براى اصلاح امور کوچکِ
آنها را به سبب تکیه کردن بر اصلاح امور کلى آنها رها مساز، زیرا رفع نیازهاى کوچک براى خود جایگاهى دارد که از آن بهرهمند مىشوند همانگونه که رفع نیازهاى مهم موقعیتى دارد که از آن بىنیاز نخواهند بود»؛(وَلَا تَدَعْ تَفَقُّدَ لَطِیفِ أُمُورِهِمُ اتِّکَالًا عَلَى جَسِیمِهَا، فَإِنَّ لِلْیَسِیرِ مِنْ لُطْفِکَ مَوْضِعاً یَنْتَفِعُونَ بِهِ، وَلِلْجَسِیمِ مَوْقِعاً لَایَسْتَغْنُونَ عَنْهُ).
این نکته کاملًا شایان دقت است که فرماندهان، بلکه تمام مدیران جامعه نباید از امور کوچک و بزرگ غافل شوند یا اینکه تنها به امور سرنوشتساز و نیازهاى مهم و برجسته جامعه بپردازند، بلکه هر کدام را در جایگاه خود ببینند، زیرا گاه مىشود فراموش کردن امور فرعى به همان اندازه آسیب مىرساند که فراموش کردن امور کلى سبب مىشود.
نکته جالب دیگر اینکه در تمام بحثهاى گذشته، امام بهجاى پرداختن به اهمّیّت آموزشهاى نظامى و مسائل مربوط به سلاح، به امور معنوى و جنبههاى روحى فرماندهان سپاه مىپردازد، چون آنچه سبب پیروزى است این امور است، هرچند امور دیگر نیز جایگاه خود را دارد.
در دنیاى امروز کمتر دیده مىشود که براى انتخاب فرماندهان و مدیران جامعه به سراغ ویژگىهاى خانوادگى و صفات معنوى و سخاوت و پاکدامنى و تقواى آنها بروند. به همین دلیل بسیار دیده شده که خیانتهاى بزرگ از سوى همین مدیران صورت مىگیرد.
بخش سیزدهم
وَلْیَکُنْ آثَرُ رُءُوسِ جُنْدِکَ عِنْدَکَ مَنْ وَاسَاهُمْ فِی مَعُونَتِهِ، وَأَفْضَلَ عَلَیْهِمْ مِنْ جِدَتِهِ، بِمَا یَسَعُهُمْ وَیَسَعُ مَنْ وَرَاءَهُمْ مِنْ خُلُوفِ أَهْلِیهِمْ، حَتَّى یَکُونَ هَمُّهُمْ هَمّاً وَاحِداً فِی جِهَادِ الْعَدُوِّ؛ فَإِنَّ عَطْفَکَ عَلَیْهِمْ یَعْطِفُ قُلُوبَهُمْ عَلَیْکَ، وَإِنَّ أَفْضَلَ قُرَّةِ عَیْنِ الْوُلَاةِ اسْتِقَامَةُ الْعَدْلِ فِی الْبِلَادِ، وَظُهُورُ مَوَدَّةِ الرَّعِیَّةِ.وإِنَّهُ لَاتَظْهَرُ مَوَدَّتُهُمْ إِلَّا بِسَلَامَةِ صُدُورِهِمْ، وَلَا تَصِحُّ نَصِیحَتُهُمْ إِلَّا بِحِیطَتِهِمْ عَلَى وُلَاةِ الْأُمُورِ، وَقِلَّةِ اسْتِثْقَالِ دُوَلِهِمْ، وَتَرْک اسْتِبْطَاءِ انْقِطَاعِ مُدَّتِهِمْ، فَافْسَحْ فِی آمَالِهِمْ، وَوَاصِلْ فِی حُسْنِ الثَّنَاءِ عَلَیْهِمْ، وَتَعْدِیدِ مَا أَبْلَى ذَوُو الْبَلَاءِ مِنْهُمْ؛ فَإِنَّ کَثْرَةَ الذِّکْرِ لِحُسْنِ أَفْعَالِهِمْ تَهُزُّ الشُّجَاعَ، وَتُحَرِّضُ النَّاکِلَ، إِنْ شَاءَ اللَّهُ. ثُمَّ اعْرِفْ لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا أَبْلَى، وَلَا تَضُمَّنَّ بَلَاءَ امْرِئٍ إِلَى غَیْرِهِ، وَلَا تُقَصِّرَنَّ بِهِ دُونَ غَایَةِ بَلَائِهِ، وَلَا یَدْعُوَنَّکَ شَرَفُ امْرِئٍ إِلَى أَنْ تُعْظِمَ مِنْ بَلَائِهِ مَا کَانَ صَغِیراً، وَلَا ضَعَةُ امْرِئٍ إِلَى أَنْ تَسْتَصْغِرَ مِنْ بَلَائِهِ مَا کَانَ عَظِیماً.
ترجمه
برترین فرماندهان لشکر نزد تو باید کسانى باشند که در کمک به سپاهیان بیش از همه مواسات کنند و از امکانات خود بیشتر به آنان کمک نمایند، به اندازهاى که هم نفرات سربازان و هم کسانى که تحت تکفّل آنها هستند به خوبى اداره شوند؛ به گونهاى که همه آنها به یک چیز بیندیشند و آن جهاد با دشمن است، زیرا محبّت و مهربانى تو به آنان قلبهایشان را به تو متوجه مىسازد.
(بدان) برترین چیزى که موجب روشنایى چشم زمامداران مىشود برقرارى
عدالت در همه بلاد و آشکار شدن علاقه و محبّت رعایا به آنهاست و محبّت و علاقه رعایا نسبت به آنها جز با پاکى دلهایشان (و بر طرف شدن هرگونه سوء ظن به زمامداران) آشکار نمىشود و خیرخواهى آنها در صورتى کاملًا مفید واقع مىشود که با میل خود گرداگرد زمامداران جمع شوند و حکومتِ آنها بر ایشان سنگین نباشد و انتظارِ پایان گرفتن مدت حکومتشان را نکشند، بنابراین میدان آرزوها را (براى زندگى) در برابر سپاهت وسعت بخش (و نیازهاى آنها را از این نظر تأمین کن) پیوسته آنها را تشویق نما و پیاپى کارهاى مهمى را که افرادى از آنها انجام دادهاند برشمار، زیرا یادآورىِ کارهاى نیکِ آنها افراد شجاعشان را به فعالیتِ بیشتر وامىدارد و کمکاران را به کار تشویق مىکند. انشاءاللَّه.
سپس باید ارزش زحمات هر یک را به دقت بشناسى و هرگز کار خوب کسى را به دیگرى نسبت ندهى و ارزش خدمت او را کمتر از آنچه هست به حساب نیاورى. مبادا شخصیت کسى موجب این شود که کار کوچکش را بزرگ بشمارى و یا کوچکى مقام کسى سبب گردد که خدمت پر ارجش را ناچیز به حساب آورى.
شرح و تفسیر
برترین فرماندهان لشکر
امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه به دنبال توصیههایى که براى انتخاب فرماندهانِ لشکر در بخش سابق نموده بود، به سراغ اهتمام به امر سپاه و لشکر مىرود و به مالک توصیه مىکند فرماندهانى انتخاب کن که به امور لشکر بهتر رسیدگى کنند. مىفرماید: «برترین فرماندهان لشکر نزد تو باید کسانى باشند که در کمک به سپاهیان بیش از همه مواسات کنند و از امکانات خود بیشتر به آنان کمک نمایند، به اندازهاى که هم نفرات سربازان و هم کسانى که تحت تکفّل آنها
هستند به خوبى اداره شوند؛ به گونهاى که همه آنها به یک چیز بیندیشند و آن جهاد با دشمن است»؛(وَلْیَکُنْ آثَرُ (135)«1» رُءُوسِ جُنْدِکَ عِنْدَکَ مَنْ وَاسَاهُمْ فِی مَعُونَتِهِ،وَأَفْضَلَ عَلَیْهِمْ مِنْ جِدَتِهِ (136)«2»، بِمَا یَسَعُهُمْ وَیَسَعُ مَنْ وَرَاءَهُمْ مِنْ خُلُوفِ (137)«3» أَهْلِیهِمْ، حَتَّىیَکُونَ هَمُّهُمْ هَمّاً وَاحِداً فِی جِهَادِ الْعَدُوِّ).
در دنیاى امروز رابطه میان فرماندهان لشکر و افراد یگانها روابطى خشک و به اصطلاح «نظامى» است نه عاطفى؛ روابطى که غالباً بر محور جریمه و مجازات و بازداشت و تهدید دور مىزند در حالى که امام، چهارده قرن پیش تأکید فرموده که روابط باید عاطفى باشد و باید فرماندهان مشکلاتِ افراد سپاه و حتى مشکلات خانوادههاى آنها را در نظر بگیرند و به اندازه کافى زندگى آنها را تأمین کنند تا هنگامى که به میدان جهاد گام مىنهند تنها به فکر نبرد با دشمن باشند نه غیر آن. بدیهى است چنین لشکرى به پیروزى نزدیکتر است.
هرگاه نفرات لشکر یک چشم به سوى میدان دوخته باشند و با چشم دیگر به پشت سر به خانواده و فرزند خویش نگاه کنند و نگران آنها باشند اراده و عزمشان براى جنگیدن با دشمن سست مىشود.
جالب اینکه امام علیه السلام در زندگى شخصى خود حدّاکثر زهد را رعایت مىکند و حتى به فرمانداران و فرماندهان نیز این توصیه را دارد که شرح آن در نامه امام به عثمان بن حنیف گذشت؛ ولى به گروههایى که تحت کفالت او هستند توصیه گشایش زندگى در حد معقول دارد.
آنگاه امام علیه السلام در مقام بیان علت براى این دستور بر آمده مىفرماید: «زیرا
محبّت و مهربانى تو به آنان قلبهایشان را به تو متوجه مىسازد»؛(فَإِنَّ عَطْفَکَ عَلَیْهِمْ یَعْطِفُ قُلُوبَهُمْ عَلَیْکَ).
با توجّه به اینکه بر حسب ظاهرِ عبارت ضمیر در «عَلَیْهِم» و «قُلُوبَهُم» به افراد سپاه بر مىگردد مفهوم کلام چنین مىشود: هنگامى که تو از طریق فرماندهان لشکر به لشکر محبّت کنى، لشکریان از صمیم دل تو را دوست مىدارند و وفادار خواهند بود. (138)«1»
آنگاه امام علیه السلام در ادامه این سخن به نکته مهمى اشاره مىکند که سبب بقاى دولتها، حکومتها و مدیریتهاست. مىفرماید: «(بدان) برترین چیزى که موجب روشنایى چشم زمامداران مىشود برقرارى عدالت در همه بلاد و آشکار شدن علاقه و محبّت رعایا به آنهاست»؛(وَإِنَّ أَفْضَلَ قُرَّةِ عَیْنِ الْوُلَاةِ اسْتِقَامَةُ الْعَدْلِ فِی الْبِلَادِ، وَظُهُورُ مَوَدَّةِ الرَّعِیَّةِ).
اشاره به اینکه گسترش عدل و داد سبب پیوند عاطفى میان مردم و زمامداران مىشود که بهترین وسیله براى حفظ حکومت است.
سپس به عوامل ظهور مودّت و محبّت مردم اشاره کرده مىفرماید: «محبّت و علاقه رعایا به آنها جز با پاکى دلهایشان (و برطرف شدن هرگونه سوء ظن به زمامداران) آشکار نمىشود»؛(و إِنَّهُ لَاتَظْهَرُ مَوَدَّتُهُمْ إِلَّا بِسَلَامَةِ صُدُورِهِمْ).
سلامتِ صدور اشاره به خوشبینى و نفى هر گونه کینه و عداوت است.بدیهى است که اگر رعایا به اعمال زمامداران خوشبین باشند و هیچگونه کینه
و عداوتى از آنان به دل نگیرند محبّت و وفادارى آنان به حکومت آشکار مىگردد.
این تعبیر ممکن است اشاره به این باشد که بسیارى از مردم به حکم اجبار و خوف و ترس، ممکن است ثناخوان زمامداران باشند در حالى که سلامتِ صدور ندارند. مودت واقعى زمانى ظاهر و آشکار مىشود که دلهاى آنها به زمامداران علاقهمند باشد.
در ادامه مىافزاید: «خیرخواهى آنها در صورتى کاملًا مفید واقع مىشود که با میل خود گرداگرد زمامداران جمع شوند و حکومتِ آنها بر ایشان سنگین نباشد و انتظارِ پایان گرفتن مدت حکومتشان را نکشند»؛(وَلَا تَصِحُّ نَصِیحَتُهُمْ إِلَّا بِحِیطَتِهِمْ عَلَى وُلَاةِ الْأُمُورِ، وَقِلَّةِ اسْتِثْقَالِ (139)«1» دُوَلِهِمْ، وَتَرْک اسْتِبْطَاءِ (140)«2» انْقِطَاعِ مُدَّتِهِمْ).
جالب اینکه امام براى دوام و بقاى حکومتها روى مسأله قدرت ظاهرى و تسلط لشکر و نیروى انتظامى و اطلاعاتى بر مردم تکیه نمىکند، بلکه تمام تکیهاش بر دلهاى مردم و جنبههاى عاطفى آنان است و راه جلب محبّت آنان را نیز به خوبى نشان مىهد. در حالى که در گذشته و حتى دنیاى امروز بسیارى از حکومتها بقاى خود را در گروى سلطه ظاهرى بر مردم مىشمرند و غالباً دیدهایم مردم ناراضى با فراهم آمدن فرصت بر ضد آنها قیام کردهاند و طومار قدرتشان را در هم پیچیدهاند.
در شرح نهجالبلاغه مرحوم علّامه شوشترى آمده است که «زهرى» مىگوید:«روزى وارد بر عمر بن عبد العزیز شدم در همان اثنا که من نزد او بودم نامهاى از یکى از فرماندارانش به او رسید که مضمونش این بود که شهر او نیاز به تعمیر و مرمت دارد. من به او گفتم: اتفاقاً یکى از فرمانداران على علیه السلام شبیه این نامه را به
آن حضرت نوشته بود و امام در پاسخ او نوشت:«أمَّا بَعْدُ، فَحَصِّنْها بِالْعَدْلِ وَنَقِّ طُرُقَها مِنَ الْجَوْرِ؛بعد از حمد و ثناى الهى شهر خود را با عدالت محکم کن و جادههایش را از ظلم و جور پاک گردان» با شنیدن این سخن، عمر بن عبدالعزیز همان را در پاسخ فرماندارش نوشت. (141)«1»
سپس امام علیه السلام در مورد تشویقهاى مادى مىفرماید: «بنابراین میدان آرزوها را (براى زندگى) در برابر سپاهت وسعت بخش (و نیازهاى آنها را از این نظر تأمین کن)»؛(فَافْسَحْ فِی آمَالِهِمْ (142)«2»).
آمال (آرزوها) مفهوم وسیعى دارد که شامل تمام نیازهاى ضرورى و رفاهى مىشود. بدیهى است اگر فرماندهان لشکر و سپاهیان فکرشان از ناحیه تأمین زندگى راحت نباشد کارآیى آنها در میدان نبرد کم مىشود.
امام علیه السلام در ادامه این سخن به تشویقهاى روانى پرداخته مىفرماید: «پیوسته آنها را تشویق نما و پیاپى کارهاى مهمى را که افرادى از آنها انجام دادهاند برشمار، زیرا یادآورىِ کارهاى نیکِ آنها افراد شجاعشان را به فعالیتِ بیشتر وامىدارد و کمکاران را به کار تشویق مىکند. ان شاء اللَّه»؛(وَوَاصِلْ فِی حُسْنِ الثَّنَاءِ عَلَیْهِمْ، وَتَعْدِیدِ مَا أَبْلَى ذَوُو الْبَلَاءِ (143)«3» مِنْهُمْ فَإِنَّ کَثْرَةَ الذِّکْرِ لِحُسْنِ أَفْعَالِهِمْ
تَهُزُّ (144)«1» الشُّجَاعَ وَتُحَرِّضُ (145)«2» النَّاکِلَ (146)«3» إِنْ شَاءَ اللَّهُ).
به یقین مسأله تشویق افراد لایق و پرکار همیشه براى پیشرفت کارهاى اجتماعى مؤثر بوده و هست و مخصوصاً در دنیاى امروز بسیار به آن اهمّیّت داده مىشود. انتخاب استاد نمونه، صنعتگر نمونه، کشاورز نمونه و فرماندهان نمونه و دادن لوح سپاس و جایزههاى بزرگ و عنوان کردن نام آنها در رسانهها در همین راستا صورت مىگیرد.
شایان توجّه اینکه این تشویقها- چنانکه امام در گفتار بالا اشاره فرموده- اثر مضاعف دارد؛ از یکسو افراد لایق را به کار وامىدارد و از سوى دیگر افراد سست و کمکار که خود را در آن میان سر شکسته مىبینند به فکر تغییر مسیر مىاندازد.
آنگاه امام علیه السلام در ادامه این سخن- یعنى مسأله تشویقها- به توضیح بیشترى در این زمینه پرداخته مىفرماید: «سپس باید ارزش زحمات هر یک را به دقت بشناسى و هرگز کار خوب کسى را به دیگرى نسبت ندهى و ارزش خدمت او را کمتر از آنچه هست به حساب نیاورى»؛(ثُمَّ اعْرِفْ لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا أَبْلَى، وَلَا تَضُمَّنَّ (147)«4» بَلَاءَ امْرِئٍ إِلَى غَیْرِهِ، وَلَا تُقَصِّرَنَّ بِهِ دُونَ غَایَةِ بَلَائِهِ)
امام در این سه جمله که هر یک به نکته خاصى اشاره دارد و در عین حال مکمّل یکدیگر است تأکید مىکند که مالک کاملًا مراقب باشد و ارزش زحمات
نفرات زیر دست را بشناسد و اگر کسى انجام دهنده اصلى کار مهمى بوده آن را به حسابِ او بگذارند بهعلاوه نه تنها خادم اصلى را بشناسند، بلکه دقیقاً میزان خدمت او نیز ارزیابى شود.
آنگاه دو دستور دیگر در تکمیل این دستورات بیان مىکند و مىفرماید:«مبادا شخصیت کسى موجب این شود که کار کوچکش را بزرگ بشمارى و یا کوچکى مقام کسى سبب گردد که خدمت پر ارجش را ناچیز بهحساب آورى»؛(وَلَا یَدْعُوَنَّکَ شَرَفُ امْرِئٍ إِلَى أَنْ تُعْظِمَ مِنْ بَلَائِهِ مَا کَانَ صَغِیراً وَلَا ضَعَةُ امْرِئٍ إِلَى أَنْ تَسْتَصْغِرَ مِنْ بَلَائِهِ مَا کَانَ عَظِیماً).
به تعبیر دیگر نخست به عمل نگاه کن سپس به شخص عامل. به عکس آنچه در میان اکثر مردم معمول است که نخست به عمل کننده نگاه مىکنند آنگاه به عمل و همین امر سبب مىشود در ارزیابى اعمال اشخاص گرفتار اشتباه و خطا شوند.
شایان توجّه است که امام در مجموع این بخش از عهدنامه خود نخست از صفات برجستهاى که در فرماندهان لشکر است دم مىزند و بعد توصیههاى لازم درباره افراد لشکر دارد و به دنبال آن سخن از عموم رعایا به میان آورده و در پایان بار دیگر از مسائل مربوط به تشویق فرماندهان لشکر سخن مىراند و توصیههاى مؤکدى به آن دارد.
بنابراین چنین به نظر مىرسد که امام در لابهلاى بحثهاى مربوط به فرماندهان و لشکریان به صورت جمله معترضه از تمام تودههاى مردم و خیرخواهى براى آنان سخن گفته است.
بخش چهاردهم
وَارْدُدْ إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ مَا یُضْلِعُکَ مِنَ الْخُطُوبِ، وَیَشْتَبِهُ عَلَیْکَ مِنَ الْأُمُورِ فَقَدْ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى لِقَوْمٍ أَحَبَّ إِرْشَادَهُمْ: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ» فَالرَّدُّ إِلَى اللَّهِ الْأَخْذُ بِمُحْکَمِ کِتَابِهِ، وَالرَّدُّ إِلَى الرَّسُولِ الْأَخْذُ بِسُنَّتِهِ الْجَامِعَةِ غَیْرِ الْمُفَرِّقَةِ.
ترجمه
امور مهمى که بر تو، سنگین مىشود و در کارهاى مختلف، مشتبه و پیچیده مىگردد به خدا و پیامبر بازگردان (و از گفته آنها براى کشف احکام کمک بگیر).خداوند متعال به گروهى که دوست دارد آنها را ارشاد و راهنمایى کند چنین فرموده: اى کسانى که ایمان آوردهاید اطاعت کنید خدا را و اطاعت کنید پیامبر (خدا) و پیشوایان (معصوم) خود را و اگر در چیزى اختلاف کردید آن را به خدا و رسولش ارجاع دهید (و از آنها داورى بطلبید). باز گرداندن به خدا به معناى تمسک جستن به قرآن کریم و گرفتن دستور از آیات محکمات آن است و بازگرداندن به پیامبر همان تمسک به سنّت قطعى و مورد اتفاق آن حضرت است که اختلافى در آن نیست.
شرح و تفسیر
راه حلّ مشکلات
امام علیه السلام در این بخش از نامه به تبیین وظیفه مالک در مسائل مربوط به احکام
شرع و به اصطلاح شبهات حکمیه مىپردازد و راه کشف احکام الهى را در مسائل مربوط به لشکر، جنگ و صلح و سایر مسائل مرتبط به حکومت به او نشان مىدهد و به اصطلاح او را به اجتهاد در احکام الهى با استفاده از منابع فرا مىخواند، زیرا حضرت چنین آمادگى را در او مىدید. مىفرماید: «امور مهمى که بر تو، سنگین مىشود و در کارهاى مختلف، مشتبه و پیچیده مىگردد به خدا و پیامبر بازگردان (و از گفته آنها براى کشف احکام کمک بگیر)»؛(وَارْدُدْ إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ مَا یُضْلِعُکَ مِنَ الْخُطُوبِ، وَیَشْتَبِهُ عَلَیْکَ مِنَ الْأُمُورِ).
آنگاه به آیه شریفه استناد مىکند و مىفرماید: «خداوند متعال به گروهى که دوست دارد آنها را ارشاد و راهنمایى کند چنین فرموده: اى کسانى که ایمان آوردهاید اطاعت کنید خدا را و اطاعت کنید پیامبر (خدا) و پیشوایان (معصوم) خود را و اگر در چیزى اختلاف کردید آن را به خدا و رسولش ارجاع دهید (و از آنها داورى بطلبید)»؛(فَقَدْ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى لِقَوْمٍ أَحَبَّ إِرْشَادَهُمْ«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ» (148)«1»).
سپس مىافزاید: «باز گرداندن به خدا به معناى تمسک جستن به قرآن کریم و گرفتن دستور از آیات محکمات آن است و بازگرداندن به پیامبر همان تمسک به سنّت قطعى و مورد اتفاق آن حضرت است که اختلافى در آن نیست»؛(فَالرَّدُّ إِلَى اللَّهِ الْأَخْذُ بِمُحْکَمِ کِتَابِهِ، وَالرَّدُّ إِلَى الرَّسُولِ الْأَخْذُ بِسُنَّتِهِ الْجَامِعَةِ غَیْرِ الْمُفَرِّقَةِ).
تعبیر به«ما یُضْلِعُکَ»با توجّه به اینکه «ضَلْع»؛ (بر وزن منع) در اصل به معناى بار سنگینى است که گاه انسان را به اینسو و آنسو مایل مىکند، اشاره به این است که هر حکم مشکل و پیچیدهاى پیش آمد باید از طریق مراجعه به کتاب و سنّت حل شود.
تعبیر به «خُطُوب» جمع «خطب» (بر وزن ختم) به معناى کار مهم است، در برابر امور که به هر نوع کارى گفته مىشود. اشاره به اینکه هم در امور مهمه و هم در امور عادى هر کجا حکمش مشکل شد از نصوص کتاب و سنّت یا از عمومات و اطلاقات کمک بگیر.
تعبیر به «أُولِى الأَمْر» به معناى صاحبان اختیار اشاره به پیشوایان معصوم است که در آن زمان مصداقش خود امام بود.
تعبیر به «مُحْکَمُ کِتابِهِ» اشاره به محکمات آیات است که در مفهوم و تفسیر آن شک و تردیدى نیست.
تعبیر به «سنّت جامعه غیر مفرّقه» اشاره به احادیث و سیره نبوى است که مورد قبول مسلمانان و مشهور در میان آنهاست و اخذ به آن سبب هیچگونه اختلاف و تفرقهاى نمىشود.
در اینجا این سؤال پیش مىآید که چرا امام علیه السلام از دلیل عقل و اجماع که دو دلیل قطعى از ادله چهارگانه فقه است سخنى به میان نیاورده است؟
پاسخ آن روشن است، زیرا کتاب و سنّت هم حجیت دلیل عقل را صریحاً بیان کرده و هم حجیت اجماع را؛ خواه اجماع را یک دلیل مستقل بدانیم و یا آن را به سنّت و کلام معصوم بازگردانیم.
نکته
اولو الامر کیانند؟
درباره تفسیر اولوا الامر در میان مفسّران اختلاف نظر است. مفسّران اهل سنّت غالباً مقصود از آن را زمامداران و حاکمان وقت مىدانند و عجب اینکه استثنایى هم براى آن قائل نشدهاند! نتیجه این تفسیر آن است که مسلمانان وظیفه دارند از هر شکل حکومتى پیروى کنند حتى اگر حکومت مغولها باشد.
ولى بعضى از مفسّران اخیر که روشنبینى بیشترى دارند مانند نویسندگان تفسیر «المنار» و «فى ظلال» اولوا الامر را به معناى نمایندگان مردم و علما و صاحبمنصبانى مىدانند که داراى نقشى در زندگى مردم هستند ولى آن را مشروط به این مىکنند که بر خلاف مقررات اسلام نبوده باشد.
این در حالى است که بعضى دیگر اولوا الامر را به دانشمندانى که زمامدار معنوى هستند منحصر مىکنند و بعضى تنها خلفاى چهارگانه را اولوا الامر مىشمرند که لازمه آن این مىشود در ازمنه دیگر اولىالامرى وجود نخواهد داشت.
بعضى دیگر صحابه را نیز جزء اولىالامر مىشمرند که همان اشکال و ایراد به آن وارد است.
ولى مفسّران شیعه اتفاق نظر دارند که اولىالامر تنها امامان معصومند که پیشواى مردم از سوى خدا در تمام امور مادى و معنوى هستند. دلیل آن هم روشن است و آن اینکه وجوب اطاعت از اولوا الامر که در آیه شریفه آمده مطلق است. بدیهى است اطاعت مطلق از کسى که ممکن است گرفتار گناه یا خطا بشود معنا ندارد. بهخصوص اینکه اولو الامر بدون فاصله عطف بر رسول شده و «اطیعوا» که پیش از آن آمده به طور یکسان پیغمبر اکرم و اولىالامر را شامل مىشود.
شایان توجّه است که بعضى از مفسّران اهل سنّت در اینجا انصاف داده و به این حقیقت اعتراف کردهاند؛ فخر رازى در تفسیر خود ذیل این آیه مىگوید:«کسى که خدا اطاعت او را به طور قطع و بدون چون و چرا لازم بشمرد حتماً باید معصوم باشد، زیرا اگر معصوم از خطا نباشد به هنگامى که مرتکب خطایى مىشود چنانچه پیروى از او لازم باشد با هیچ منطقى سازگار نیست. این خود نوعى تضاد در حکم الهى ایجاد مىکند، زیرا از یکسو مىگوید این کار ممنوع
است و از سوى دیگر دستور به پیروى از اولىالامر خطا کار مىدهد و مىگوید لازم است و این در واقع سبب اجتماع امر و نهى در موضوع واحد مىشود».سپس نتیجه مىگیرد که اولىالامر در آیه فوق به یقین ناظر به معصومین باشد.منتها از آنجا که فخر رازى معصوم بودن امامان اهلبیت علیهم السلام را نپذیرفته مىگوید:«مجموع امت اگر بر چیزى اتفاق کنند معصومند. و به این ترتیب اولىالامر مجموعه امت مىشوند». (149)«1» نتیجه اینکه اولىالامر به معناى اجماع است!
ولى فخر رازى از این نکته غافل شده است که قرآن مىگوید مسائلى که بر شما پیچیده مىشود از طریق اطاعت اولىالامر حل کنید واضح است که مسائل مورد اتفاق و اجماع، محدود و معدود است و نمىتوان مشکلات را از طریق بهدست آوردن اتفاق همه امت حل کرد. بهعلاوه از آیه استفاده مىشود که مسلمانان باید به حکومت اولىالامر تن در دهند و حکومت مجموعه امت به اتفاق امکان پذیر نیست حتى اگر از طریق انتخابات نمایندگان آنها براى این امر برگزیده شوند کمتر ممکن است مردم در انتخاب نماینده به اتفاق آرا و بدون کمترین مخالفت اقدام کنند و به این ترتیب اطاعت از اولىالامر به عنوان حاکمان اسلامى باطل مىشود.
تنها سؤال مهمى که مىماند این است که اولىالامر به معناى امام معصوم، در زمان پیغمبر وجود نداشته، چگونه قرآن به اطاعت آنها امر فرموده است؟
پاسخ این سؤال روشن است، زیرا مخاطبان آیه تنها کسانى نیستند که در زمان پیغمبر و عصر نزول آیه مىزیستند، بلکه آیه ناظر به همه زمانهاست، لذا اهل سنّت نیز زمامداران و حاکمان هر زمان را مشمول آن دانستهاند و حتى فخر رازى که اولوا الامر را به معناى اجماع مسلمانان مىگیرد، او هم اجماع در هر عصر و زمان را معیار قرار مىدهد.
بایسته است بدانیم در منابع اسلامى اعم از شیعه و اهل سنّت روایات متعددى وارد شده که اولوا الامر در آن به على بن ابىطالب (به عنوان یک مصداق کامل) تفسیر شده است. (150)«1»
بخش پانزدهم
ثُمَّ اخْتَرْ لِلْحُکْمِ بَیْنَ النَّاسِ أَفْضَلَ رَعِیَّتِکَ فِی نَفْسِکَ، مِمَّنْ لَاتَضِیقُ بِهِ الْأُمُورُ، وَلَا تُمَحِّکُهُ الْخُصُومُ، وَلَا یَتَمَادَى فِی الزَّلَّةِ، وَلَا یَحْصَرُ مِنَ الْفَیْءِ إِلَى الْحَقِّ إِذَا عَرَفَهُ، وَلَا تُشْرِفُ نَفْسُهُ عَلَى طَمَعٍ، وَلَا یَکْتَفِی بِأَدْنَى فَهْمٍ دُونَ أَقْصَاهُ؛ وَأَوْقَفَهُمْ فِی الشُّبُهَاتِ، وَآخَذَهُمْ بِالْحُجَجِ، وَأَقَلَّهُمْ تَبَرُّماً بِمُرَاجَعَةِ الْخَصْمِ، وَأَصْبَرَهُمْ عَلَى تَکَشُّفِ الْأُمُورِ، وَأَصْرَمَهُمْ عِنْدَ اتِّضَاحِ الْحُکْمِ، مِمَّنْ لَا یَزْدَهِیهِ إِطْرَاءٌ. وَلَا یَسْتَمِیلُهُ إِغْرَاءٌ وَأُولَئِکَ قَلِیلٌ، ثُمَّ أَکْثِرْ تَعَاهُدَ قَضَائِهِ، وَافْسَحْ لَهُ فِی الْبَذْلِ مَا یُزِیلُ عِلَّتَهُ، وَتَقِلُّ مَعَهُ حَاجَتُهُ إِلَى النَّاسِ. وَأَعْطِهِ مِنَ الْمَنْزِلَةِ لَدَیْکَ مَا لَایَطْمَعُ فِیهِ غَیْرُهُ مِنْ خَاصَّتِکَ، لِیَأْمَنَ بِذَلِکَ اغْتِیَالَ الرِّجَالِ لَهُ عِنْدَکَ. فَانْظُرْ فِی ذَلِکَ نَظَراً بَلِیغاً، فَإِنَّ هَذَا الدِّینَ قَدْ کَانَ أَسِیراً فِی أَیْدِی الْأَشْرَارِ، یُعْمَلُ فِیهِ بِالْهَوَى، وَتُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا.
ترجمه
سپس از میان رعایاى خود برترین فرد را نزد خود براى قضاوت در میان مردم برگزین. کسى که امور مختلف وى را در تنگنا قرار ندهد و برخورد مخالفان و خصوم با یکدیگر او را به خشم و لجاجت وا ندارد، در لغزش و اشتباهاتش پافشارى نکند و هنگامى که خطایش بر او روشن شود بازگشت به سوى حق بر او مشکل نباشد و نفس او به طمع تمایل نداشته باشد، در فهم مطالب به اندک تحقیق اکتفا نکند و تا پایان پیش رود و در شبهات از همه محتاطتر باشد، در تمسک به حجت و دلیل از همه بیشتر پافشارى کند و با مراجعه مکرر اطراف دعوا کمتر خسته شود، در کشف حقیقت امور شکیباتر و به هنگام آشکار شدن حق در انشاى حکم از همه قاطعتر باشد. از کسانى که
ستایش فراوان، او را مغرور نسازد (و فریب ندهد) و مدح و ثناى بسیار او را به ثنا خوان و مدح کننده متمایل نکند، البته اینگونه افراد کماند.
سپس با جدیت هرچه بیشتر داورىهاى او را بررسى کن و در بذل حقوق به او سفره سخاوتت را بگستران آنچنان که نیازش را از بین ببرد و حاجتى به مردم پیدا نکند (مبادا خداى نکرده آلوده به رشوهخوارى گردد) و از نظر منزلت آنقدر مقامش را نزد خود بالا ببر که احدى از یاران نزدیک تو نسبت به نفوذ در او طمع نکند و به این طریق از توطئه و زیان رساندن اینگونه افراد در نزد تو در امان باشد سپس در آنچه گفتم با دقت بنگر (و همه این دستورات را به طور دقیق اجرا کن) زیرا این دین اسیر دست اشرار بود با هوا و هوس درباره آن عمل مىشد و بهوسیله آن دنیا را طلب مىکردند (از یک سو هواپرستى و از سوى دیگر دنیاپرستى همه ارکان دین را متزلزل ساخته بود).
شرح و تفسیر
قضات باید واجد این دوازده صفت باشند
امام علیه السلام در این بخش از نامه خود به مالک اشتر بحث مهمى درباره قضات بیان داشته و آن را از بحثهاى دیگر مستقل کرده تا اشارهاى به استقلال قضایى باشد که در دنیاى امروز به آن اهمّیّت زیادى مىدهند و قوه قضائیه را قوه مستقلى در برابر قوه اجرایى (دولت) و قوه قانونگذارى مىشناسند. اضافه بر این ذکر ویژگىهاى قضات بعد از ویژگىهاى فرماندهان لشکر این پیام را دارد که لشکر، کشوراسلام را در مقابلاجانب حفظ مىکند وقوه قضائیه در مقابل نزاعهاى داخلى، و به بیان دیگر یکى ضامن امنیتى برونى است و دیگرى ضامن امنیتى درونى.
نخست مىفرماید: «سپس از میان رعایاى خود برترین فرد را نزد خود براى قضاوت در میان مردم برگزین»؛(ثُمَاخْتَرْلِلْحُکْمِ بَیْنَ النَّاسِأَفْضَلَ رَعِیَّتِکَ فِینَفْسِکَ).
این تعبیر مىرساند که در مورد قضات حتماً باید به سراغ برترینها رفت، چرا که مسأله قضاوت امرى بسیار سنگین، حساس و سرنوشتساز است که تنها برترینها مىتوانند آن را سر و سامان بخشند.
تعبیر به «اخْتَرْ» نشان مىدهد که قضات با آراى مردم- آنگونه که در بعضى کشورهاى امروز رایج است- انتخاب نمىشوند، بلکه زمامدار و رهبر آنها را مستقیماً یا بهوسیله افراد مورد اعتماد خود برمىگزیند، زیرا مسأله صلاحیت قضایى چیزى نیست که مردم بتوانند درباره آن داورى کنند و رأى بدهند.
آنگاه دوازده صفت براى آنها برمىشمارد که در واقع از قبیل تفصیل پس از اجمال است و نشان مىدهد برترینها چه کسانىاند:
1. مىفرماید: «کسى که امور مختلف وى را در تنگنا قرار ندهد»؛(مِمَّنْ لَا تَضِیقُ بِهِ الْأُمُورُ).
اشاره به اینکه آگاهى آنها درباره مسائل مختلف و قوانین اسلام و شناخت موضوعات در حدى باشد که هر مسأله پیچیدهاى پیش آید راه حل آن را بدانند و در تنگنا قرار نگیرند. به سخن دیگر هم به احکام شرع واقف باشد و هم در تشخیص موضوع آگاه تا بتواند رد فروع به اصول و استخراج فروع از اصول کند و این وصف تنها در مجتهدان مبرّز وجود دارد.
2. در بیان دومین وصف مىفرماید: «و برخورد مخالفان و خصوم با یکدیگر او را به خشم و لجاجت وا ندارد»؛(وَلَا تُمَحِّکُهُ (151)«1» الْخُصُومُ).
یعنى آنچنان سعه صدرى داشته باشد که اگر گاهى طرفین دعوا در محضر او به نزاع و جنجال برخیزند از کوره در نرود و حکم عادلانه الهى را درباره آنها هرچند جسور و بىادب باشند صادر کند.
3. امام در سومین وصف قضات لایق و کارآمد مىفرماید: «کسى که در لغزش
و اشتباهاتش پافشارى نکند»؛(وَلَا یَتَمَادَى (152)«1» فِی الزَّلَّةِ).
به یقین افراد لجوج هنگامى که مرتکب خطایى شوند و متوجه گردند، به آسانى حاضر نیستند مسیر خود را تغییر داده و به سوى راه راست و صراط مستقیم باز گردند و همین سبب مىشود داورىهاى آنها ظالمانه و غیر واقعى باشد آن هم ظلمى از روى عمد که غیر قابل بخشش است.
قرآن مجید درباره گروهى از کافران مىفرماید: ««وَلَوْ رَحِمْناهُمْ وَکَشَفْنا ما بِهِمْ مِنْ ضُرٍّ لَّلَجُّوا فی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ»؛ اگر به آنان رحم کنیم و ناراحتىها (و مشکلات) آنان را برطرف سازیم (نه تنها بیدار نمىشوند بلکه) در طغیانشان لجاجت مىروزند و سرگردان مىشوند». (153)«2»بسیار مىشود که لجاجت در فکر انسان چنان اثر مىگذارد که باطل را حق مىبیند و حق را باطل. امیرمؤمنان علیه السلام مىفرماید:«اللِّجاجُ یُفْسِدُ الرَّأْىَ؛لجاجت فکر انسان را خراب مىکند». (154)«3» در جاى دیگر مىفرماید:«اللِّجاجُ أکْثَرُ الْأشْیاءِمَضَرَّةً فِى الْعاجِلِ وَالْآجِلِ؛لجاجت زیانبارترین امور در دنیا و آخرت است». (155)«4»
4. در چهارمین وصف مىفرماید: «و هنگامى که خطایش بر او روشن شود بازگشت بهسوى حق براومشکلنباشد»؛(وَلَایَحْصَرُ (156)«5» مِنَالْفَیْءِ إِلَىالْحَقِّ إِذَاعَرَفَهُ).این وصف در واقع چهره دیگرى از عدم لجاجت است و یا به تعبیرى دیگر نتیجه آن است. انسانى که لجوج نباشد هنگامى که حق براى او روشن شود به راحتى به سوى حق باز مىگردد و تمام آثار خطاى خود را اصلاح مىکند. به
سخن دیگر کسى که شجاعت پذیرش خطا و اصلاح اشتباه خود را داشته باشد و این گونه شجاعت از مهمترین شاخههاى این فضیلت انسانى است.
5. «کسى که نفس او به طمع تمایل نداشته باشد»؛(وَلَاتُشْرِفُ نَفْسُهُ عَلَى طَمَعٍ).
بدیهى است اگر قاضى طمعکار باشد، حتى گرفتار کمترین طمع شود به آسانى مىتوان او را با پیشنهاد رشوه فریب داد و از داورى به حق باز داشت.
در حدیثى از مولا امیرمؤمنان علیه السلام مىخوانیم:«رَأْسُ الْوَرَعِ تَرْکُ الطَّمَعِ؛اساس تقوا ترک گفتن طمع است». (157)«1»
در کلمات قصار مولا نیز مىخوانیم که مىفرماید:«أَکْثَرُ مَصَارِعِ الْعُقُولِ تَحْتَ بُرُوقِ الْمَطَامِعِ؛بیشترین قربانگاه عقلها در زیر برق طمعهاست». (158)«2»
به دیگر سخن با توجّه به اینکه اشراف به معناى نظر کردن به چیزى از طرف بالا است این تعبیر امام اشاره به این دارد که انسان طمعکار از اوج فضیلت به حضیض رذیلت سقوط مىکند.
6. «کسى که در فهم مطالب به اندک تحقیق اکتفا نکند و تا پایان پیش رود»؛(وَلَا یَکْتَفِی بِأَدْنَى فَهْمٍ دُونَ أَقْصَاهُ).
اشاره به این که قاضى باید در فهم مسائل چنان با حوصله باشد که تمام جوانب مسأله را خواه در شبهات حکمیه باشد یا شبهات موضوعیه و شرایط متخاصمین که نزد او به داورىها حضور مىیابند بررسى نماید آنگاه حکم صادر کند.
7. «کسى که در شبهات از همه محتاطتر باشد»؛(وَأَوْقَفَهُمْ فِی الشُّبُهَاتِ).
مىدانیم- همانگونه که در حدیث معروف نبوى وارد شده- امور بر سه گونه است: قسمتى حق بودن آن آشکار و قسمت دیگرى باطل بودن آن آشکار است
ولى بخش سوم شبهات است؛ یعنى امورى که پى بردن به واقعیت آن آسان نیست. در این گونه موارد دستور داده شده که جانب احتیاط را بگیرید و آنکس که در وادى شبهات گام مىنهد سرانجام در محرمات مىلغزد و فرو مىرود و هر کس شبهات را ترک کند، محرمات واقعى را بهتر ترک مىکند.
رسول خدا صلى الله علیه و آله مىفرماید:«حَلَالٌ بَیِّنٌ وَحَرَامٌ بَیِّنٌ وَشُبُهَاتٌ بَیْنَ ذَلِکَ فَمَنْ تَرَکَ الشُّبُهَاتِ نَجَا مِنَ الْمُحَرَّمَاتِ وَمَنْ أَخَذَ بِالشُّبُهَاتِ ارْتَکَبَ الْمُحَرَّمَاتِ وَهَلَکَ مِنْ حَیْثُ لَایَعْلَمُ».(159)«1»
مفهوم این سخن آن نیست که قاضى از حکم کردن باز ایستد، زیرا وظیفه او به هر حال فصل خصومت و فیصله دادن نزاع است، بلکه منظور آن است که توقف کند و تمام جوانب را بررسى نماید و ظلمت شبهات را با نور علم برطرف سازد و گاه طرفین نزاع را به مصالحه که مواقف احتیاط است دعوت نماید.
8. «کسى که در تمسک به حجت و دلیل از همه بیشتر پافشارى کند»؛(وَآخَذَهُمْ بِالْحُجَجِ).
مهمترین برنامه قاضى بررسى ادله طرفین دعواست؛ دلایل قوى و قابل قبول و نیز خوددارى کردن از پذیرش دلایل ضعیف و آسیبپذیر.
این احتمال نیز هست که منظور از این جمله آن باشد که قاضى باید بیش از هر کس در جستجوى دلیل باشد به این معنا که گاه در مسأله مورد دعوا ظاهراً هیچ دلیلى نیست که حق را روشن سازد؛ ولى قاضى مىتواند با جستجوگرى در گوشه و کنار حادثه، دلایل روشنى براى کشف حق از باطل پیدا کند همانگونه که در بسیارى از قضاوتهاى امیرمؤمنان على علیه السلام وارد شده است که حضرت با استفاده از جنبههاى روانى یا مجرم را به اقرار وادار مىکرد و یا قراینى براى علم
قاضى فراهم مىساخت؛ مثلًا در داستان اختلاف دو زن بر سر یک کودک و پافشارى هر دو بر ادعاى خود که قاعدتاً قاضى در اینجا باید به حکم قرعه دعوا را فیصله دهد، امام جستجوى دلیلى کرد و آن اینکه دستور داد شمشیرى بیاورند و فرمود من کودک را دو شقه مىکنم و هر شقهاى را به یکى از شما دو نفر مىدهم. مادر واقعى فریاد برآورد که من از حق خود گذشتم کودک را به نفر دیگر بدهید و امام علیه السلام با این دلیل مدعى راستین را از دروغین روشن ساخت و در قضایاى آن حضرت از این نمونه بسیار است. (160)«1»
9. «کسى که با مراجعه مکرر اطراف دعوا کمتر خسته شود»؛(وَأَقَلَّهُمْ تَبَرُّماً (161)«2»بِمُرَاجَعَةِ الْخَصْمِ).
بسیار مىشود که ارباب دعوا هر کدام دلایلى براى خود دست و پا مىکنند و پى در پى براى قاضى مزاحمت فراهم مىسازند. قاضى اگر کمحوصله باشد آنها را طرد مىکند و چه بسا دلایل واقعى با این کار مکتوم مىماند؛ ولى اگر پرحوصله باشد و ناراحت نشود حق بهتر به حقدار مىرسد.
قاضى باید به طرفین دعوا به مقدار کافى مجال دهد تا آنچه در توان دارند براى اثبات ادعاى خود عرضه کنند.
10. «کسى که در کشف حقیقت امور شکیباتر باشد»؛(وَأَصْبَرَهُمْ عَلَى تَکَشُّفِ الْأُمُورِ).
به یقین اگر قاضى عجول و شتابزده باشد حقیقت امر مخصوصاً در دعاوى پیچیده براى او روشن نمىشود؛ اما اگر صبور و شکیبا باشد و در صادر کردن حکم نهایى شتاب نکند بهتر مىتواند حق را به حقدار واقعى برساند.
معناى این سخن آن نیست که مانند زمان ما رسیدگى به پروندهها را هر روز به بهانهاى به تأخیر بیندازند و گاهى فیصله یک نزاع سالها به تأخیر بیفتد.مخصوصاً اگر پاى وکلاى پشت هم انداز در میان باشد که گاه با یک بهانه کوچک رسیدگى به پروندهاى را چند ماه به عقب مىاندازند.
11. «کسى که به هنگام آشکار شدن حق در انشاى حکم از همه قاطعتر باشد»؛(وَأَصْرَمَهُمْ (162)«1» عِنْدَ اتِّضَاحِ الْحُکْمِ).
اشاره به اینکه محتاط بودن قاضى و شکیبا بودن در برابر طرفین دعوا و جستجوى حدّاکثرى ادله به این معنا نیست که در مقام انشاى حکم گرفتار وسواس شود و با روشن شدن حق در انشاى حکم امروز و فردا کند، بلکه باید مانند شمشیرى برنده نزاع را با انشاى حکم قاطع پایان دهد و به پیامدها و آثار متعاقب آن نیندیشد، چرا که معمولًا انشاى حکم به نفع یکى از دو طرف دعوا موجب ناراحتى طرف مقابل و حامیان و دوستان و گاه طایفه و قبیله او مىشود و این لازمه طبعیت قضاوت است و آن کس که در این امور مىاندیشد و مىخواهد احتیاط کند نباید بر مسند قضا بنشیند.
12. امام علیه السلام در آخرین وصف از اوصاف قاضى شایسته و لایق مىفرماید:«از کسانى که ستایش فراوان، او را مغرور نسازد (و فریب ندهد) و مدح و ثناى بسیار او را به ثنا خوان و مدح کننده متمایل نکند»؛(مِمَّنْ لَایَزْدَهِیهِ (163)«2»إِطْرَاءٌ (164)«3» وَلَا یَسْتَمِیلُهُ (165)«4» إِغْرَاءٌ (166)«5»).
ناگفته پیداست که افراد خودخواه و خودپسند هنگامى که از سوى کسانى تمجید و ستایش شوند ممکن است از مسیر حق باز گردند و روى حب ذات به ثناخوان علاقهمند گردند و به سبب همین علاقه حکم را ظالمانه به نفع او صادر کنند. امام تأکید مىکند که این قبیل افراد لایق مقام قضاوت میان مسلمانان نیستند، هرچند صفات دیگر در آنها موجود باشد.
آنگاه امام به دنبال ذکر این صفات دوازدهگانه که هر یک از دیگرى برتر و مهمتر است به قضاتى مىپردازد که هنگام روبهرو شدن به پیچیدهترین پروندهها بتوانند با کمال هوشیارى و شجاعت حق را از باطل تشخیص دهند و بر طبق آن حکم کنند، هرچند صاحب حق ضعیفترین فرد جامعه و مخالف آن قوىترین افراد باشند و همانگونه که امام در پایان این اوصاف مىفرماید:«و البته این گونه افراد کماند»؛(وَأُولَئِکَ قَلِیلٌ).
ولى مهم این است که با صبر و حوصله و بررسى همه جانبه باید این قلیل را از میان نخبگان یافت و بر کرسى قضاوت در میان مسلمانان نشاند.
سپس امام علیه السلام به دنبال بیان اوصاف به ذکر وظایف زمامدار در برابر چنین قضاتى مىپردازد و سه دستور بسیار مهم درباره آنها صادر مىکند.
نخست مىفرماید: «سپس با جدیت هرچه بیشتر داورىهاى او را بررسى کن»؛(ثُمَّ أَکْثِرْ تَعَاهُدَ (167)«1» قَضَائِهِ).
اشاره به اینکه، هرچند واجدان این صفات مورد اعتمادند با این حال چون مسأله قضاوت بسیار مهم است و ممکن است گاه گرفتار اشتباه و خطا یا انحراف شوند، بازرسهایى بفرست تا احکام قضایى آنها را بررسى کنند و یا خودت از نزدیک پارهاى از قضاوتهاى آنها را بررسى کن که این کار قاضى را در طرفدارى از عدالت تقویت مىکند.
البته این سخن بدان معنا نیست که در نظام قضایى اسلام مسأله تجدید نظر
وجود دارد، بلکه به این معناست که اگر خطاى مسلمى دیده شد حکم، ابطال گردد و دادرسى از سر گرفته شود.
در دستور دوم مىفرماید: «در بذل حقوق به او سفره سخاوتت را بگستران آنچنان که نیازش را از میان ببرد و حاجتى به مردم پیدا نکند (مبادا خداى نکرده آلوده به رشوهخوارى گردد)»؛(وَافْسَحْ لَهُ فِی الْبَذْلِ مَا یُزِیلُ عِلَّتَهُ، وَتَقِلُّ مَعَهُ حَاجَتُهُ إِلَى النَّاسِ).
اشاره به اینکه یکى از عوامل فساد دستگاه قضایى کم بودن حقوق قضات و کارمندان دستگاه قضاوت است. باید براى آنها حقوق بالایى در نظر گرفت تا از زندگى آبرومند معقولى بهرهمند باشند و کمتر فکر قبول رشوه را در سر بپرورانند. مىگویند: امروز در بعضى از کشورها براى حقوق، چک سفید به دست قضات مىدهند تا هرچه نیاز دارند در آن بنویسند.
این سخن خواه راست باشد یا مبالغه و دروغ از این حقیقت خبر مىدهد که قاضى باید به اندازه کافى براى یک زندگى مناسب از بیتالمال بهرهمند گردد.
شایان توجّه اینکه امام علیه السلام در مورد مسأله تأمین زندگى هم درباره قضات حساسیت نشان داده و هم درباره فرماندهان لشکر که در بخش پیشین گذشت.درست است که باید زندگى همه کارگزاران و حتى فرد فرد کارمندان قضایى و سربازان لشکر اسلام تأمین باشد؛ ولى تأکید بر این دو قسمت نشان مىدهد که باید براى حفظ حدود و ثغور کشور و حقوق مردم توجّه ویژهاى اعمال شود.
آنگاه در سومین دستور مىفرماید: «از نظر منزلت آنقدر مقامش را نزد خود بالا ببر که احدى از یاران نزدیک تو نسبت به نفوذ در او طمع نکند و به این طریق از توطئه و زیان رساندن اینگونه افراد نزد تو در امان باشد»؛(وَأَعْطِهِ مِنَ الْمَنْزِلَةِ لَدَیْکَ مَا لَایَطْمَعُ فِیهِ غَیْرُهُ مِنْ خَاصَّتِکَ لِیَأْمَنَ بِذَلِکَ اغْتِیَالَ (168)«1» الرِّجَالِ لَهُ عِنْدَکَ).
صفحه=495
این نکته مهمى است که قاضى براى آزادى در انشاى حکم حق باید هیچ گونه فشار اجتماعى و گروهى روى او نباشد و این در صورتى ممکن است که از همه به زمامدار نزدیکتر باشد، زیرا اگر افرادى به او نزدیکتر از قاضى باشند هرگز احساس امنیّت نخواهد کرد چون ممکن است براى قرب سلطان، نزد او بروند و براى قاضى سعایت کنند و بیم این کار قاضى را مجبور کند تا طبق خواستههاى آنها حکم صادر کند. به تعبیر دیگر قضات باید از هر نظر مصون باشند تا استقلال قضایى را از دست ندهند.
به دنبال این دستورات سهگانه، امام علیه السلام به عنوان تأکید مىفرماید: «سپس در آنچه گفتم با دقت بنگر (و همه این دستورات را به طور دقیق اجرا کن)»؛(فَانْظُرْ فِی ذَلِکَ نَظَراً بَلِیغاً).
تعبیر به «ذلِکَ» ممکن است اشاره به دستور اخیر باشد یا هر سه دستور و یا حتى صفات دوازدهگانه قاضى را نیز فرا بگیرد، به این معنا که هم در گزینش قضات دقت کافى به خرج دهد و هم در بازرسى از کار قضات و رفع نیازها و تأمین آزادى قضایى.
امام علیه السلام در پایان این بخش به سراغ ذکر دلیلى بر تأکیداتى که قبلًا فرموده مىرود و مىفرماید: «زیرا این دین اسیر دست اشرار بود، با هوا و هوس درباره آن عمل مىشد و بهوسیله آن دنیا را طلب مىکردند (از یک سو هواپرستى و از سوى دیگر دنیاپرستى همه ارکان دین را متزلزل ساخته بود)»؛(فَإِنَّ هَذَا الدِّینَ قَدْ کَانَ أَسِیراً فِی أَیْدِی الْأَشْرَارِ، یُعْمَلُ فِیهِ بِالْهَوَى، وَتُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا).
روشن است که این سخن به زمان عثمان اشاره مىکند که گروهى از افراد فاسد و مفسد از بنىامیّه و بنىمروان قدرت را بهدست گرفتند، اموال بیتالمال را به غارت مىبردند و آنچه براى آنها مهم نبود حفظ اسلام و نگهدارى از این آیین نوپا بود.
در اینکه در عصر عثمان فساد گستردهاى بر جامعه اسلامى حاکم بود هیچ تاریخنویسى تردید ندارد منتها بعضى از علماى اهل سنّت براى اینکه موقعیت
عثمان را حفظ کنند مىگویند: او مرد ضعیفى بود که نتوانست بر این گروه اشرار چیره شود به گونهاى که زمام اختیار را از دست او ربودند، بنابراین او معذور بود.حال تا چه اندازه مىتوان چنین عذرى را پذیرفت ناگفته پیداست.
در خطبه شقشقیه نیز به این موضوع اشاره شده است آنجا که مىفرماید:«وَقَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِیهِ یَخْضَمُونَ مَالَ اللَّهِ خِضْمَةَ الْإِبِلِ نِبْتَةَ الرَّبِیع؛و بستگان پدرش (اشاره به بنىامیّه است) به همکارى او (عثمان) برخاستند و همچون شتر گرسنهاى که در بهار به علفزار بیفتد و با ولع عجیبى گیاهان را ببلعد به خوردن اموال خدا (بیتالمال) مشغول شدند».
ملاحظه: عهدنامه تاریخى مالک اشتر را به سى بخش تقسیم کردیم که 15 بخش آن در جلد دهم و 15 بخش دیگر براى حفظ تعادل در صفحات در جلد یازدهم خواهد آمد.
در اینجا لازم مىدانیم از دوست عزیزمان مرحوم حجة الاسلام والمسلمین حاج شیخ محمدجعفر امامى (رضى اللَّه عنه) که تا این اواخر با ما بود و سپس دعوت حق را لبیک گفت و به رحمت الهى پیوست یاد کنیم و همچنین از دوست دیگرمان مرحوم حجةالاسلام والمسلمین آقاى حاج شیخ ابراهیم بهادرى که مدتى پیش از ما جدا شد و به رحمت خدا پیوست نیز بار دیگر یاد نماییم. این دو بزرگوار بسیار مخلص، با تقوا، مؤمن، سختکوش و محقق و دانشمند بودند و خاطره آنها هرگز براى ما فراموش شدنى نیست. خداوندا! آنها را غریق رحمت واسعه خویش بفرما.
خداوند بزرگ را بر این نعمت و موهبت عظمى شکر و سپاس مىگوییم که توفیق را در ادامه کار شرح جامع نهجالبلاغه رفیق راه ساخت و به یُمن عنایات خاصّ مولىالموحدین- علیه آلاف التحیة والثناء- جلد دهم پایان یافت و به زودى جلد یازدهم که پایان بخش نامههاى آن حضرت است در اختیار علاقهمندان قرار خواهد گرفت.
پایان جلد دهم
رجب المرجب 1429 مطابق تیر 1387
1) سند عهدنامه:این عهدنامه مشهورتر و معروفتر از آن است که نیاز به ذکر سندى داشته باشد، هرچند آن را در کتب زیادى که قبل از سیّد رضى و بعد از او نگاشتهاند ذکر کردهاند و در واقع شهرت آن بالاتر از آن است که نیاز به شرح مدارک داشته باشد.ولى نویسنده مصادر نهجالبلاغه تصریح مىکند که قبل از سیّد رضى جمعى از بزرگان مانند: حسن بن على بن شعبه (متوفاى 332) در تحفالعقول و قاضى نعمان مصرى (متوفاى 367) در کتاب دعائم الاسلام و بعد از سیّد رضى، نجاشى رجالى معروف در کتاب فهرست در شرح حال اصبغ بن نباته آن را آورده و همچنین شیخ طوسى در کتاب فهرست و نویرى در نهایة العرب با اختلاف و ابن عساکر (متوفاى 571) در تاریخ مدینه دمشق بخشهایى از آن را ذکر کرده است.شایان ذکر است که شرحهاى بسیار زیادى بر این عهدنامه نوشته شده از جمله: 1. آداب الملوک نظام العلماء، 2. اساس السیاسة از واعظ معروف شیخ محمد کجورى ملقب به سلطان المتکلمین. 3. التحفة السلیمانیة از سیّد ماجد بحرانى متوفاى بعد از 1097. 4. الراعى و الرعیة نوشته استاد توفیق الفکیکى 5. السیاسة العلویة نوشته عبدالواحد آل مظفر 6. شرح عهد امیرالمؤمنین از محمد باقر بن صالح قزوینى 7. شرح عهد امیرالمؤمنین از علّامه مجلسى متوفاى 1111. 8. شرح عهد امیرالمؤمنین از میرزا حسن بن سیّد على قزوینى متوفاى 1358 9. شرح عهد امیرالمؤمنین از میرزا محمد بن سلیمان تنکابنى 10. شرح عهد امیرالمؤمنین از شیخ هادى بن محمد حسین القائینى 11. شرح الفاضل 12. فرمان مبارک از جواد 13. نصایح الملوک از مولى ابی الحسن العاملى 14. مقتبس السیاسة وسیاج الرئاسة 15. القانون الاکبر فی شرح عهد الامام للاشتر از سیّد مهدى السویج 16. مع الامام علی فی عهده لمالک الاشتر از علّامه الشیخ محمد باقر الناصرى (مصادر نهجالبلاغه، ج 3، ص 426) و شروح فراوان دیگر که در عصر ما نیز ادامه دارد و بهطورى که در اخبار آمده این عهدنامه به زبانهاى مختلف ترجمه شده و در سازمان ملل متّحد به عنوان یک سند در میان نمایندگان کشورهاى جهان نشر شده است.
2) شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحدید، ج 6، ص 72.
3) مصادر نهجالبلاغه، ج 3، ص 425.
4) درباره پیشینه عبد اللَّه ابى سرح- برادر رضاعى عثمان- در اسلام، شرحى در ذیل نامه 38 در جلد نهمهمین کتاب نوشتهایم.
5) «جِبایَة» جمعآورى زکات و اموال بیتالمال و مانند آن است و در اصل از ریشه «جِباوة» بر وزن «عِداوة» به معناى جمعآورى کردن گرفته شده است.
6) «یَزَعَ» از ریشه «وزع» بر وزن «وضع» به معناى باز داشتن و خویشتندارى کردن و گاه به معناى جمعکردن نفرات، گرد هم بهکار رفته، به مناسبت اینکه آنها را از پراکندگى باز مىدارند.
7) «الْجَمَحات» جمع «جَمَحَة» بر وزن «صدقه» به معناى حوادث یا عوامل سرکش است.
8) فجر، آیه 27.
9) یوسف، آیه 53.
10) غررالحکم، ح 4683.
11) همان مدرک، ح 4779.
12) کهف، آیه 110.
13) فاطر، آیه 10.
14) عصر، آیه 3 و 4.
15) «شحّ» در اصل به معناى بخل توأم با حرص است که به صورت عادت درآید و این هر دو از رذایل مهماخلاقى است بعضى از مفسّران قرآن گفتهاند «شحّ» از بخل شدیدتر است. استفاده از این واژه در کلام امام علیه السلام اشاره به این است که شدیداً از آنچه بر تو حرام است بپرهیز و خویشتن را از آن باز دار همچون بخیلى که مردم را از اموال و ثروت خود باز مىدارد.
16) اصول کافى، ج 2، ص 335، ح 1.
17) غررالحکم، ح 4898.
18) کافى، ج 1، ص 407، ح 8.
19) «ضارِیاً» به معناى درنده است از ریشه «ضَرْو» بر وزن «ضرب» در اصل به معناى حمله شدید به کسى یاچیزى است، از این رو در حمله گوسفندان به زراعت نیز بهکار مىرود.
20) «یَفْرُط» از ریشه «فرط» بر وزن «شرط» به معناى عجله و شتاب کردن در انجام کارى است. این واژه درمورد کسى که براى انجام کارى سبقت مىگیرد نیز بهکار مىرود.
21) «زَلَل» و «زَلَّة» بر وزن «غلة» به معناى خطا و لغزش است.
22) نور، آیه 22.
23) مشابه این تعبیر در قرآن مجید آمده است: «وَما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْیاً أَوْ مِنْ وَراىِ حِجابٍأَوْ یُرْسِلَ رَسُولًا» (شورى، آیه 51) پیام الهى گاه مستقیما بر قلب پیغمبر نازل مىشد و گاه همچون صدایى که موسى در کوه طور شنید و گاه از طریق فرستادن فرشته وحى که در روایات بالا تنها به قسمت اوّل و دوم اشاره شده است.
24) کافى، ج 2، ص 353، ح 10.
25) «تَبْجَحَنَّ» از ریشه «بَجَح» بر وزن «وجب» به معناى شادى کردن و افتخار نمودن است.
26) «بادرة» حرکات و افعال شتابزدهاى است که از انسان به هنگام خشم و غضب سر مىزند. از ریشه «بدور» بر وزن «صدور» به معناى سرعت کردن گرفته شده است.
27) «مندوحة» به معناى وسعت و راه چاره است از ریشه «نَدْح» بر وزن «مدح» به معناى وسعت بخشیدن گرفته شده. این واژه ممکن است اسم مفعول باشد به معناى جایى که آن را وسیع ساختهاند یا اسم مکان به معناى مکان وسیع و گسترده.
28) غررالحکم، ح 6892.
29) همان مدرک، ح 6893.
30) «ادْغال» از ریشه «دَغْل» بر وزن «عقل» به معناى داخل شدن در جایى به صورت مخفیانه است. از آنجا کهفاسدان و مفسدان معمولًا به این صورت وارد مىشوند، مفهوم فساد نیز غالباً در آن وجود دارد. و «دَغَل» بر وزن «قمر» به معناى فساد و گاه به معناى شخص مفسد مىآید و در عبارت بالا نیز معناى فساد مندرج است.
31) «مَنْهَکَة» از ریشه «نَهْک» بر وزن «مدح» به معناى خسته کردن و ضعیف نمودن گرفته شده و مَنْهَکَة به ضعف و ناتوانى یا اسباب ضعف و ناتوانى اطلاق مىشود.
32) «غِیَر» به معناى حوادث دگرگون کننده است، جمع «غیرة» بر وزن «غیبة».
33) غررالحکم، ح 7175.
34) غررالحکم، ح 5750.
35) «أبَّهَة» به معناى عظمت و گاه به معناى کبر و غرور آمده و در جمله بالا همین معنا مراد است.
36) «مَخِیلَة» به معناى عُجب و خودپسندى است.
37) «یُطامِنُ» از ریشه «طَمأنة» بر وزن «گردنه» به معناى فرو نشاندن و آرام کردن و پایین آوردن گرفته شدهاست.
38) «طِماح» به معناى سرکشى است.
39) «غَرْب» به معناى شدت و تندى است.
40) «عَزَب» به معناى غایب شدن است.
41) «مُساماة» به معناى برترى جویى و مقابله کردن است.
42) «مُخْتال» به معناى متکبّر مغرور است از ریشه «خُیَلاء» بر وزن «جهلاء» به معناى تخیلاتى است که انسان بر اثر آن خود را بزرگ مىبیند.
43) کافى، ج 2، ص 309، ح 1.
44) همان مدرک، ح 5.
45) به کافى، ج 2، باب الکبر مراجعه شود.
46) بحارالانوار، ج 74، ص 90، ح 3.
47) «هَوًى» به معناى میل و علاقه است.
48) کافى، ج 2، ص 144، ح 3.
49) کافى، ج 2، ص 145، ح 8.
50) «أدْحَضَ» از ریشه «دَحْض» بر وزن «محض» به معناى باطل شدن است و هنگامى که به باب افعال مىرود به معناى ابطال نمودن است. باطل کردن حجت در اینجا به معناى عدم پذیرش عذر است.
51) «یَنْزِع» از ریشه «نَزْع» بر وزن «نظم» به معناى برکندن و جدا کردن و رها نمودن است. باید توجّه داشت که در جمله بالا تناسب ایجاب مىکند که «او» به معناى واو باشد. در بعضى از نسخ نهجالبلاغه به جاى «او» واو نوشته شده است.
52) «المُضْطَهِدینَ» جمع «مُضْطَهدّ» به معناى مظلوم و ستمدیده است و از ریشه «ضهد» بر وزن «مهد» به معناى ظلم گرفته شده است.
53) کافى، ج 2، ص 332، ح 12.
54) غررالحکم، ح 8047.
55) کافى، ج 2، ص 333، ح 14.
56) تفسیر نمونه، ج 15، ذیل سوره کهف، آیه 42.
57) سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1408.
58) «أوْسَط» از ریشه «وسط» به معناى میان چیزى گرفته شده؛ ولى در این گونه موارد مفهوم «بهترین» مىدهد زیرا چیزى که در حد وسط و اعتدال است بهتر و کاملتر است. قرآن مجید در سوره قلم آیه 28 مىفرماید: ««قالَ أَوْسَطُهُمْ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ لَوْ لا تُسَبِّحُونَ»؛ آنکه از همه عاقلتر بود گفت: آیا من به شما نگفتم چرا تسبیح خدا نمىگویید» و در لسان العرب آمده است: «أوْسَطُ الشَّىْءِ أفْضَلُ الشَّىْءِ وَخِیارِهِ».
59) «یُجْحِفُ» از ماده «اجحاف» و ریشه «جَحْف» بر وزن «جهل» در اصل به معناى کندن پوست چیزى استسپس به معناى به مشقت انداختن و بى اثر ساختن و خراب کردن آمده است.
60) «إلحاف» از ریشه «لحف» بر وزن «حرف» در اصل به معناى پوشاندن و ملافه کشیدن آمده سپس به معناىاصرار و پافشارى در چیزى بهکار رفته است؛ گویا به قدرى اصرار مىکند که تمام وجود طرف را مىپوشاند.
61) «مُلِمّات» از ریشه «لَمّ» بر وزن «غم» به معناى جمع کردن گرفته شده سپس واژه ملمات به حوادث شدیدو ناراحت کننده اطلاق شده گویى اینگونه حوادث تمام فکر انسان را جمع کرده و متوجه به خود مىسازد.
62) «جِماع» در اصل مصدر است و در اینگونه موارد به معناى وصفى به کار مىرود یعنى جامع بودن و جمعکردن.
63) «صِغْو» به معناى گرایش به چیزى داشتن است. «صَغو» به فتح و کسر صاد به گفته جمعى از محقّقان به یک معنا آمده است.
64) کهف، آیه 28.
65) هود، آیه 29 و 30.
66) «أشْنأهم» از ریشه «شَنْأ» بر وزن «شمع» به معناى کینه و عداوت گرفته شده است.
67) بحارالانوار، ج 16، ص 230.
68) حجرات، آیه 12.
69) کنزالعمال، ح 6392.
70) بحارالانوار، ج 72، 213، ح 4.
71) «حِقْد» به معناى کینه و عداوتى است که در قلب نهفته شده و در انتظار فرصت براى ظهور و بروز است.
72) «وِتْر» بر وزن «فکر» و «وَتْر» بر وزن «سطر» هر دو به معناى مفرد و تنها بودن است. از آنجا که هرگاه کسىکشته شود بازماندگان او تنها مىمانند و طبعاً کینه او را به دل مىگیرند این واژه به معناى کینه و عداوت نیز بهکار مىرود و در جمله بالا همین معنا مراد است.
73) «تَغابَ» فعل امر است از ریشه «تغابى» به معناى تغافل از ماده «غِباوَة» به معناى جهل و بىخبرى گرفته شده گویى کسى که خود را به فراموشى و تغافل مىزند از آن امر جاهل و بىخبر است.
74) «یضح» از ریشه «وضوح» به معناى روشن شدن چیزى است.
75) «سَاع» از ریشه «سعى» در اصل به معناى هرگونه تلاش و کوشش است؛ ولى در اینگونه موارد به کسى گفته مىشود که سعى در سخنچینى و عیبجویى افراد دارد.
76) «غاشّ» به معناى خائن و بدخواه است از ریشه «غِشّ» به معناى خیانت و بدخواهى گرفته شده است.
77) کافى، ج 2، ص 369، ح 1.
78) «الشَّرَه» به معناى حرص شدید است.
79) «غَرائز» جمیع غریزه به معناى طبیعت و قریحه و انگیزههاى متمرکز درون ذات انسان یا جانداران دیگر است. از ریشه «غَرْز» بر وزن «قرض» به معناى سوراخ کردن گرفته شده گویى درون انسان را سوراخ مىکنند و انگیزهاى در آن جاى مىدهند.
80) بقره، آیه 268.
81) آلعمران، آیه 139.
82) تغابن، آیه 16.
83) علل الشرایع، ج 2، ص 559، ح 1. باید توجّه داشت که اگر در کلام امام «غَرائِزَ شَتَّى» آمده است و در کلام پیغمبر «غَریزَةٌ واحِدَة» به سبب نگاه کردن به این سه موضوع از زوایاى مختلف است. به حسب ظاهر از هم جدا هستند؛ ولى در واقع به یک اصل باز مىگردند.
84) غررالحکم، ح 496.
85) نهجالبلاغه، کلمات قصار، 161.
86) بحارالانوار، ج 75، ص 105، ح 4.
87) همان مدرک، ج 74، ص 43، ح 13.
88) همان مدرک، ج 72، ص 101، ص 25.
89) غررالحکم، ح 10049.
90) بحارالانوار، ج 72، ص 102، ح 30.
91) بحارالانوار، ج 72، ص 104، ح 36.
92) «بِطانَة» در اصل به معناى زیرین است (مقابل «ظِهارة» که لباس رویین است) سپس این واژه به معناى محرم اسرار بهکار رفته است.
93) «الأَثَمَة» جمع «آثم» به معناى گنهکار است.
94) «آصار» جمع «اصْر» بر وزن «مصر» در اصل به معناى نگهدارى و محبوس ساختن است سپس به کارهاىسنگین که انسان را از فعالیت باز مىدارد اطلاق شده است و همچنین به گناهانى که بر دوش انسان سنگینى مىکند و در جمله بالا همین معنا اراده شده است.
95) «أَوْزار» جمع «وِزْر» بر وزن «مصر» در اصل به معناى بار سنگین است و به گناهان بزرگ که مسئولیتش بر دوش انسان سنگینى مىکند اطلاق شده و بعضى گفتهاند: وزر گناهان سنگینتر از إصر است.
96) «أحْنى» در اصل به معناى عطف توجّه به شخص یا چیزى داشتن است و «عطف» به معناى محبّت کردنآمده است.
97) «إلْف» به معناى الفت داشتن و انس گرفتن است.
98) «حَفَلات» جمع «حَفْل» بر وزن «هفت» در اصل به معناى محلى است که آب در آن جمع مىشود سپس به هر محل اجتماع بزرگ و مجلسى اطلاق شده است و به مجلس نیز محفل گفته مىشود.
99) شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحدید، ج 17، ص 43.
100) «الزَّهْو» به معناى تکبر و خودبزرگبینى است.
101) «العِزّة» در اینجا به معناى غرور است. در بعضى از نسخ «غِرّة» آمده که استعمال آن در این معنا روشنتر است.
102) موطأ، ج 1، ص 12 و کتب دیگر.
103) من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 11.
104) غرر الحکم، ص 466، ح 10735.
105) گلستان، در نقل آداب صحبت.
106) درباره مدح و ثناخوانىِ بیجا و زیانهاى تملق و چاپلوسى، بحث مشروحى در جلد هشتم از همین کتاب ذیل خطبه 216 آمده است.
107) «تَدْریب» به معناى عادت دادن کسى به چیزى است و در اینجا مىتواند معناى تشویق را داشته باشد در مقابل «تزهید» که در اینجا به معناى دلسرد ساختن است.
108) نهجالبلاغه، کلمات قصار 177.
109) هرچند بعضى معتقدند «قِبَل» اگر اضافه به ضمیر شود حتما به معناى نزد است و اگر جدا استعمال شود به معناى قدرت و توان است.
110) «نَصَب» به معناى رنج و تعب است از ریشه «نَصْب» بر وزن «نصر» به معناى ثابت قرار دادن گرفته شده؛ مثلًا هنگامى که نیزه را بر زمین مىکوبند و جاى آن را محکم مىسازند، نصب گفته مىشود و از آنجا که رنج و تعب انسان را از کار متوقف مىسازد، این واژه بر آن اطلاق شده است و دشمنان اهل بیت را از این جهت ناصبى مىگویند که گویى پرچم عداوت برافراشتهاند.
111) «بَلاء» معناى اصلى آن آزمایش کردن است که گاه بهوسیله نعمتها و گاه بهوسیله مصائب صورت مىگیردو به همین جهت بلاء گاه به معناى نعمت و گاه به معناى مصیبت آمده است و در جمله بالا به هر دو معنا- به عنوان حسن بلاء و سوء بلاء- استعمال شده است (این واژه از ریشه «بَلى یَبْلُو» است).
112) ابن قتیبة، ج 1، ص 64، طبق نقل شرح نهج البلاغه شوشترى، ج 8، ص 519.
113) «صُدُور» در اینجا به معناى پیشگامان و صدر نشینان و مسلمانان صدر اسلام است.
114) کنزالعمال، ح 910. شبیه این حدیث در منابع شیعه از امامان معصوم به طرق مختلف و با تعبیرات متفاوت نقل شده است. به بحارالانوار، ج 68، ص 257 و 258 مراجعه شود.
115) «مُناقَشَة» از ریشه «نقش» در اصل به معناى بیرون کشیدن خار از بدن بهوسیله منقاش است سپس به هرگونه بحث دقیق و حسابرسى کامل اطلاق شده است، بنابراین مناقشه حکما به معناى بحث دقیق با دانشمندان است.
116) کافى، ج 1، ص 39، ح 5.
117) کافى، ج 1، ص 39، ح 1.
118) غررالحکم، ص 49، ح 273.
119) سنن بیهقى، ج 4، ص 176 و مسند احمد، ج 4، ص 362.
120) «عزّ» واژه «عزیز» که از «عزت» گرفته شده در لغت به معناى هر چیزى است که رسیدن به آن سخت است ازاین رو به زمینى که عبور از آن به سختى ایجاد مىشود عَزاز (بر وزن نماز) نامیده مىشود و نیز هر چیزى که بر اثر کمیابى دسترسى به آن مشکل باشد به آن عزیز مىگویند همچنین افراد قوى و نیرومند که غلبه بر آنها مشکل است یا غیر ممکن، عزیز نامیده مىشوند و لذا واژه عزت هم به معناى قدرت و هم به معناى کمیابى و هم به معناى گرانبها بودن بهکار مىرود. و در جمله پیشین کلمه عزّ به معناى قدرت است.
121) انفال، آیه 60.
122) درباره معناى خراج و مورد آن بحث مشروحى ذیل نامه 51 ذکر کردهایم.
123) «مَعاقِد» جمع «مَعْقِد» بر وزن «مسجد» در اصل به معناى محل گره زدن است سپس به هر معاملهو قراردادى به مناسبت اینکه گرهى در میان طرفین ایجاد مىکند اطلاق شده است و ریشه اصلى آن «عقد» به معناى گره زدن است.
124) «مَرافِق» جمع «مرفق» بر وزن «مسجد» و همچنین جمع «مرفق» بر وزن «محور» به معناى امورى است کهانسان از آنها منتفع و بهرهمند مىشود.
125) «التَّرَفُّق» به معناى بهرهمند شدن و استفاده کردن است و جمله (ما لایَبْلُغُهُ رِفْقُ غَیْرِهِمْ) اشاره به این است که خداوند استعدادها و موقعیتهاى اجتماعى را مختلف آفریده است؛ چه بسیار کارهایى که از فردى ساخته است و از فردى دیگر ساخته نیست و نتیجه زندگى اجتماعى همین است که هر کس بر طبق استعداد و توان خود به کارى مشغول مىشود و دیگران از آن بهرهمند مىگردند و در برابر به او بهره مىدهند.
126) «رِفْد» به معناى عطا و بخشش و کمک کردن است.
127) «توطین» به معناى وادار ساختن بر چیزى است و «توطین نفس» یعنى خویشتن را به کارى وادار کردن. دراصل از ماده وطن گرفته شده گویى انسان آن کار را وطن خویش قرار مىدهد و در آن توقف مىکند. این واژه گاه به معناى عادت دادن نیز آمده است.
128) «جیب» در اصل به معناى یقه پیراهن و گریبان است و از آنجایى که این قسمت از پیراهن با سینه مجاورت دارد و سینه نیز با قلب مجاور است این واژه گاه بر سینه و گاه بر قلب نیز اطلاق مى گردد.
129) قرآن مجید درباره کافران مىگوید: «أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلامُهُمْ بِهذا أَمْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ». (طور، آیه 32).
130) «یَنْبو» از ریشه «نَبْو» بر وزن «نذر» در اصل به معناى اثر نگذاشتن شمشیر و تیر و امثال آن است سپس بهمعناى موافق نبودن و تسلیم نشدن بهکار رفته و در عبارت بالا همین معنا اراده شده است.
131) «لایُثیرُهُ» از ریشه «اثاره» به معناى برانگیختن و یا برانگیزاندن آمده است.
132) «جِماع» همانگونه که قبلًا گفتیم در اصل مصدر است و در اینگونه موارد به معناى وصفى بهکار مىرودیعنى جامع بودن و جمع کردن.
133) «لَا یَتَفَاقَمَنَّ» از ریشه «تفاقُم» به معناى بزرگ و خطیر بودن است و از مادّه «فقم» بر وزن «فهم» که به همین معنا آمده است.
134) «تَعَاهَدْتَهُمْ» از ریشه «تعاهُد» و از مادّه «عهد» گاه به معناى پیمان بستن و گاه به معناى سرپرستىو رسیدگى نمودن است و اینکه در بعضى روایات وارد شده به هنگام ورود در مسجد «تعاهد نعلین» کنید اشاره به همین معناى وارسى کردن جهت آلوده نبودن است (در حدیثى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله مىخوانیم: «تَعَاهَدُوا نِعَالَکُمْ عِنْدَ أَبْوَابِ مَسَاجِدِکُمْ» (بحارالانوار، ج 80، ص 367). در عبارت بالا نیز همین معنا اراده شده است؛ یعنى رسیدگى به امر لشکر.
135) «آثَر» در اینجا صیغه افعل تفضیل است و به معناى برترین آمده، از ریشه «ایثار» به معناى برترى دادندیگرى است.
136) «جِدَة» به معناى توانایى مالى است. این واژه مصدر و از ریشه «وجود» گرفته شده است.
137) «خُلُوف» جمع «خَلْف» به معناى بازماندگانى است که انسان به هنگام سفر از خود در وطن مىگذارد و معمولًا به زنان و فرزندان کوچک و افراد ناتوان اطلاق مىشود.
138) با توجّه به اینکه سخن از رابطه عاطفى فرماندهان لشکر با لشکر بود نه از رابطه مالک و افراد لشکر، لذا در مرجع ضمایر بالا نوعى ناهماهنگى به نظر مىرسد؛ ولى اگر به این واقعیت توجّه کنیم که مرحوم سیّد رضى جملههایى را در این وسط حذف کرده همان جملههایى که در کتاب تحفالعقول و کتاب تمام نهجالبلاغه آمده است، آنگاه معلوم مىشود امام قبل از این جمله سفارشى به مالک درباره اهتمام به امور فرماندهان مىکند و مىگوید: «ثُمَّ وَاتِرْ إِعْلَامَهُمْ ذَاتَ نَفْسِکَ فی إِیثَارِهِمْ وَالتَّکْرِمَةِ لَهُمْ، وَالِارْصَادِ بِالتَّوْسِعَةِ وَحَقِّقْ ذَلِکَ بِحُسْنِ الْفِعَالِ وَالأَثَرِ وَالْعَطْفِ فَإِنَّ عَطْفَکَ عَلَیْهِم». به همین جهت روشن مىشود که ضمیرهاى جمع به فرماندهان بر مىگردد و سخن از رابطه آنها با مالک است (دقت کنید).
139) «اسْتِثْقال» یعنى سنگین شمردن از ریشه «ثِقْل» گرفته شده است.
140) «استبطاء» به معناى کند شمردن از ریشه «بُطْء» بر وزن «قطب» به معناى کند بودن گرفته شده است.
141) شرح نهجالبلاغه علّامه شوشترى، ج 8، ص 538. این داستان در تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 306 آمده است.
142) گاه تصور مىشود که ضمیر «آمالِهِم» و ضمیرهاى جمع که بعد از آن آمده باید به رعایا برگردد، زیرا قبلًا ضمایر مشابهى بوده که تمام به آنها بازگشت مىکرده؛ ولى قراین موجود در عبارت (مانند واژه شجاع وناکِل) نشان مىدهد که این جملهها بازگشتى است به مسائل مربوط به فرماندهان.اضافه بر این مرحوم سیّد رضى به هنگام گزینش جملهها، جملهاى در این وسط بوده که آن را محذوف داشته در حالى که این جمله بیانگر بازگشت این توصیهها به فرماندهان لشکر است. در تحف العقول بعد از ذکر جمله «انقِطاعِ مُدَّتِهِم» آمده است: «ثُمَّ لا تَکْلَنْ جُنُودَکَ إلى مَغْنَمٍ وَزَعْتَهُ بَیْنَهُمْ». (تحفالعقول، ص 89).
143) «بلاء» معناى اصلى آن آزمایش کردن است که گاه بهوسیله نعمتها و گاه مصائب صورت مىگیرد و بههمین جهت بلاء گاه به معناى نعمت و گاه به معناى مصیبت آمده است. در عبارت بالا اشاره به کارهاى قهرمانانهاى است که از لشکر صادر مىشود (این واژه از ریشه «بَلى یَبْلو» است و واژه أبلى که در عبارات بالاست نیز از همین ماده گرفته شده است).
144) «تهزّ» از ریشه «هزّ» بر وزن «حظّ» به معناى جنبش دادن و تحریک شدید است.
145) «تَحرّضْ» از ریشه «تحریض» به معناى برانگیزاندن و ترغیب کردن بر چیزى است.
146) «النّاکِل» به معناى انسان کمکار یا ترسو و عقبنشینى کننده است، از ریشه «نکول» به معناى ترسیدن و عقبنشینى کردن گرفته شده است.
147) «لاتضمّنّ» از ریشه «تضمّن» بر وزن «تعهد» به معناى در بر داشتن و شامل شدن چیزى است و در جمله بالا به این اشاره دارد که نقاط قوت کسى را براى دیگرى قرار نده و ضمیمه دیگرى مساز.
148) نساء، آیه 59.
149) تفسیر فخر رازى، ج 10، ص 144، چاپ مصر، سنه 1357.
150) براى اطلاع بیشتر از این احادیث به احقاق الحق، ج 3، ص 425 و تفسیر نمونه، ج 3، ذیل آیه 59 سوره نساء مراجعه شود.
151) «تُمَحِّکُهُ» از ریشه «مَحْک» بر وزن «مکر» به معناى پرخاشگرى و لجاجت گرفته شده است.
152) «یَتَمادى» از ریشه «تمادى» و از مادّه «مَدى» بر وزن «دوا» به معناى استمرار و ادامه و اصرار در انجام چیزى است.
153) مؤمنون، آیه 75.
154) غررالحکم، ص 65، ح 853.
155) همان مدرک، ص 463، ح 10640.
156) «لایَحْصَر» از ریشه «حصر» بر وزن «نصر» به معناى به تنگنا افتادن است و بسیار مىشود که آن را درفروماندن به هنگام سخن گفتن اطلاق مىکنند و در عبارت بالا هر دو معنا ممکن است.
157) غررالحکم، ص 272، ح 5954.
158) نهجالبلاغه، کلمات قصار، 219.
159) کافى، ج 1، ص 68، ح 1.
160) وسائلالشیعة، ج 18 ص 212 ح 11 و بحارالانوار، ج 40، ص 252، ح 26. براى آگاهى بیشتر به وسائلالشیعة، ج 18، کتاب القضاء باب 21 مراجعه شود.
161) «تَبَرُّم» از ریشه «برم» بر وزن «نرم» در اصل به معناى تابیدن ریسمان و طناب و امثال آن است و سپس بر هرچیز خسته کنندهاى اطلاق شده و در جمله بالا به معناى ناراحتى شدید و خستگى است.
162) «أصْرَم» از ریشه «صرم» بر وزن «سرد» به معناى بریدن و قطع کردن گرفته شده که گاه به معناى برش معنوى و قاطعیت نیز بهکار مىرود.
163) «یَزْدَهیه» از ریشه «ازدهاء» به معناى عجب و خودبینى و خودپسندى است.
164) «إطْراء» به معناى ثناخوانى و تمجید و مدح فراوان است.
165) «یَسْتَمیلُهُ» از ریشه «استمالة» به معناى متمایل ساختن به سوى خویش است.
166) «اغراء» در اصل به معناى چسبانیدن چیزى به چیز دیگر است. سپس به معناى تشویق و تحریک براى انجام کارى بهکار رفته است و در جمله بالا معناى تشویق فراوان دارد.
167) «تَعاهُد» به معناى بررسى کردن است و معناى آن به طور مشروحتر در چند صفحه قبل آمد.
168) «اغْتِیال» در اصل به معناى غافلگیر کردن و زیان رساندن است و گاه به معناى کشتن غافلگیرانه آمده و در عبارت بالا همان معناى اوّل اراده شده است.