و من کتاب له علیهالسلام
إلى أُمَرائِهِ عَلَى الْجَیْشِ
از نامههاى امام علیه السلام
به سران سپاهش مىباشد. (1)«1»
نامه در یک نگاه
این نامه عمدتاً از سه بخش تشکیل شده است.
بخش اوّل از حقّ خداوند بر زمامداران سخن مىگوید که نباید قدرت، آنها را از تودههاى مردم غافل و دور سازد، بلکه هرچه توانایى بیشترى پیدا مىکنند به مردم نزدیکتر مىشوند.
در بخش دوم خطاب به فرماندهان لشکر کرده و مىگوید: من باید شما را
محرم اسرار خود بدانم و همه چیز را- جز اسرار محرمانه جنگى- براى شما بازگو کنم و در امورى که حکم مسلم الهى در آن نیست با شما مشورت نمایم و حقتان را به طور کامل بپردازم و در برابر، شما هم باید در برابر فرمان من که به نفع جامعه اسلامى است کاملًا مطیع و خاضع باشید و از هر گونه فداکارى دریغ ندارید.
در بخش سوم سخن از کسانى مىگوید که راه مخالف در پیش گیرند و از اطاعت فرمان پیشوایشان سرپیچى کنند. حضرت آنها را به مجازات (سخت) تهدید مىکند.
بخش اوّل
مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ إِلَى أَصْحَابِ الْمَسَالِحِ.أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ حَقّاً عَلَى الْوَالِی أَلَّا یُغَیِّرَهُ عَلَى رَعِیَّتِهِ فَضْلٌ نَالَهُ، وَلَا طَوْلٌ خُصَّ بِهِ، وَأَنْ یَزِیدَهُ مَا قَسَمَ اللَّهُ لَهُ مِنْ نِعَمِهِ دُنُوّاً مِنْ عِبَادِهِ، وَعَطْفاً عَلَى إِخْوَانِهِ.
ترجمه
(این نامه) از سوى بنده خدا على بن ابى طالب امیرمؤمنان به پاسداران مرزها (ى کشور اسلام) نگاشته شده است. اما بعد (از حمد و ثناى الهى) حقى که بر والى و زمامدار ثابت است این است که فضل و برترىهایى که به او رسیده و قدرتى که به او داده شده، سبب تغییر حال او درباره رعیّت نگردد، بلکه باید نعمتهایى که خدا به او ارزانى داشته سبب نزدیکى بیشتر به بندگان خدا و مهربانى به برادرانش گردد.
شرح و تفسیر
مقام شما را از مردم دور نکند!
امام علیه السلام در بخش اوّل این نامه از سران لشکر به عنوان«أَصْحَابِ الْمَسَالِحِ؛محافظان مرزها» یاد کرده مىفرماید: «(این نامه) از سوى بنده خدا على بن ابىطالب امیرمؤمنان به پاسداران مرزها (ى کشور اسلام) نگاشته شده است»؛(مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ إِلَى أَصْحَابِ الْمَسَالِحِ).
مسالح جمع مسلحة به معناى مرز است و مرزها معمولًا مناطقى هستند که در
اطراف کشور قرار دارند و ممکن است دشمن از آنجا نفوذ یا حمله کند و به همین دلیل همیشه حکومتها بخش مهمى از نیروهاى مسلحشان را در این مناطق مىگمارند تا از حملات غافلگیرانه دشمنان آسوده خاطر باشند. این تعبیر نشان مىدهد که توجّه به مرزها از مهمترین وظایف نیروهاى مسلح و ارتش اسلام است.
آنگاه امام علیه السلام از خودش شروع مىکند و حقوق مردم را بر والى به طور کلى بیان مىدارد و در بخش آینده انگشت روى موارد خاص گذارده به عنوان شرح این مجمل آنها را یکى پس از دیگرى ذکر مىکند.
به هر حال امام علیه السلام در این بخش از نامهاش به دو نکته مهم اشاره مىفرماید:نخست مىفرماید: «اما بعد (از حمد و ثناى الهى) حقى که بر والى و زمامدار ثابت است این است که فضل و برترىهایى که به او رسیده و قدرتى که به او داده شده سبب تغییر حال او درباره رعیّت نگردد»؛(أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ حَقّاً عَلَى الْوَالِی أَلَّا یُغَیِّرَهُ عَلَى رَعِیَّتِهِ فَضْلٌ نَالَهُ، وَلَا طَوْلٌ (2)«1» خُصَّ بِهِ).
اشاره به اینکه والى و زمامدار باید چنان باشد که رسیدن به قدرت، او را دگرگون نسازد، دست و پاى خود را گم نکند و گرفتار عُجب، خودبینى و خودپسندى و در نتیجه استبداد نشود همان چیزى که غالباً در زمامداران مادّى دیده مىشود که پیش از رسیدن به قدرت سخنان زیبایى در مورد مردمى بودن و مردمى زیستن دارند؛ اما هنگامى که بر اوضاع مسلط شدند همه را فراموش کرده و استبداد را پیشه خود مىسازند و تنها اولیاى الهى و کسانى که در خط پیروى آنها هستند از این خطر در امان مىمانند.
در دومین نکته مىافزاید: «بلکه باید نعمتهایى را که خدا به او ارزانى داشته سبب نزدیکى بیشتر به بندگان خدا و مهربانى به برادرانش گردد»؛(وَأَنْ یَزِیدَهُ مَا قَسَمَ اللَّهُ لَهُ مِنْ نِعَمِهِ دُنُوّاً مِنْ عِبَادِهِ، وَعَطْفاً عَلَى إِخْوَانِهِ).
اشاره به اینکه نه تنها قدرت نباید او را از مردم دور کند و به استبداد بکشاند، بلکه به عکس باید هرچه نعمت خدا به او بیشتر مىشود به مردم نزدیکتر گردد و درباره کسانى که امام از آنها به برادر تعبیر کرده محبّت بیشتر داشته باشد، زیرا شکر این نعمت جز از این طریق نخواهد بود.
به این ترتیب، امام علیه السلام نخست به مخاطبانش اجازه مىدهد که اداى حق خود را از امام مطالبه کنند. سپس در بخش آینده این نامه به بیان حق خودش بر آنها مىپردازد.
در غررالحکم از حضرت نقل شده است که مىفرماید:«إنَّ حَوائِجَ النَّاسِ إلَیْکُمْ نِعْمَةً مِنَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ فَاغْتَنِمُوها وَلا تَمَلُّوها فَتَتَحَوَّلَ نَقِماً؛نیاز مردم به شما نعمتى است از سوى خدا براى شما. این نعمت را غنیمت بشمارید و هرگز از آن ملول نشوید که به نقمت و عذاب تبدیل خواهد شد». (3)«1»
بخش دوم
أَلَا وَإِنَّ لَکُمْ عِنْدِی أَلَّا أَحْتَجِزَ دُونَکُمْ سِرّاً إِلَّا فِی حَرْبٍ، وَلَا أَطْوِیَ دُونَکُمْ أَمْراً إِلَّا فِی حُکْمٍ، وَلَا أُؤَخِّرَ لَکُمْ حَقّاً عَنْ مَحَلِّهِ، وَلَا أَقِفَ بِهِ دُونَ مَقْطَعِهِ، وَأَنْ تَکُونُوا عِنْدِی فِی الْحَقِّ سَوَاءً فَإِذَا فَعَلْتُ ذَلِکَ وَجَبَتْ لِلَّهِ عَلَیْکُمُ النِّعْمَةُ، وَلِی عَلَیْکُمُ الطَّاعَةُ؛ وَأَلَّا تَنْکُصُوا عَنْ دَعْوَةٍ، وَلَا تُفَرِّطُوا فِی صَلَاحٍ، وَأَنْ تَخُوضُوا الْغَمَرَاتِ إِلَى الْحَقِّ، فَإِنْ أَنْتُمْ لَمْ تَسْتَقِیمُوا لِی عَلَى ذَلِکَ لَمْ یَکُنْ أَحَدٌ أَهْوَنَ عَلَیَّ مِمَّنِ اعْوَجَّ مِنْکُمْ، ثُمَّ أُعْظِمُ لَهُ الْعُقُوبَةَ، وَلَا یَجِدُ عِنْدِی فِیهَا رُخْصَةً، فَخُذُوا هَذَا مِنْ أُمَرَائِکُمْ، وَأَعْطُوهُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ مَا یُصْلِحُ اللَّهُ بِهِ أَمْرَکُمْ.
وَالسَّلَامُ.
ترجمه
آگاه باشید حق شما بر من این است که جز اسرار جنگى چیزى را بر شما پنهان ندارم و هیچ کارى را بدون مشورت با شما- جز در مقام قضاوت و بیان حکم الهى- انجام ندهم. من موظّفم هیچ حقى را از شما به تأخیر نیندازم و پیش از رسیدن به مقطع نهایى آن را قطع نکنم و (نیز از حقوق شما بر من این است که) همه شما در حق، نزد من یکسان باشید (و تفاوتى میان شریف و وضیع قائل نشوم). هنگامى که من این وظایف را انجام دادم، نعمت خدا «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ» (4)«1»بر شما مسلّم (و کامل) خواهد شد و من بر شما (نخستین) حقى که دارم اطاعت است و اینکه از دعوت من (براى جهاد و غیر آن) سرپیچى نکنید و در آنچه من دستور مىدهم و به صلاح و مصلحت همگى است سستى
و تفریط روا مدارید و باید در میان امواج مشکلها براى حق و بهسوى حق فرو روید. اگر این وظایف را نسبت به من انجام ندهید آن کس که راه کج مىرود از همه نزد من خوارتر است. سپس او را به سختى کیفر مىدهم و راه فرارى نزد من نخواهد داشت، بنابراین باید حقوق خود را از امراى خود بگیرید و حقوق آنها را که با آن خداوند کار شما را اصلاح مىکند به آنها بپردازید. والسّلام.
شرح و تفسیر
حقوق امام و حقوق فرماندهان
امام علیه السلام در این بخش از نامه خود آنچه را به صورت کلى و سربسته در بخش قبل بدان اشاره فرموده به طور مشروح بیان مىکند.
نخست به حقوقى که مردم بر او دارند اشاره کرده و روى پنج حق انگشت مىگذارد.
در اوّلین حق مىفرماید: «آگاه باشید حق شما بر من این است که جز اسرار جنگى چیزى را از شما پنهان ندارم»؛(أَلَا وَإِنَّ لَکُمْ عِنْدِی أَلَّا أَحْتَجِزَ (5)«1» دُونَکُمْ سِرّاً إِلَّا فِی حَرْبٍ).
به یقین پنهان داشتن اسرار از یاران و دوستان، نوعى ابراز بىاعتمادى به آنهاست و در بسیارى از موارد سبب بدبینى یا تفسیرهاى گوناگون براى یک واقعه مىشود؛ اما هنگامى که رئیس جمعیّت بهطور کامل خبررسانى کند، پیوندهاى عاطفى محکمتر و سوء ظن و بدبینى کمتر خواهد شد، هر چند مواردى هست که چارهاى جز کتمان اسرار آن نیست؛ مانند مسائل جنگى، زیرا اگر دشمن از برنامهریزى جنگ باخبر شود خود را در مقابل آن مقاوم مىسازد
و پیش از موعد آن را خنثى مىکند به همین دلیل در طول تاریخ همواره فرماندهان بزرگ برنامههاى جنگى خود را تا آخرین لحظه پنهان مىداشتند تا بتوانند ضربات قاطع بر دشمن وارد کنند.
در تاریخ جنگهاى پیغمبر گرامى اسلام صلى الله علیه و آله نیز این اصل به خوبى مشاهده مىشود و به گفته مورخ معروف طبرى کمتر موردى بود که پیغمبر صلى الله علیه و آله از مدینه براى جنگى حرکت کند و مقصد نهایى را براى یارانش بیان فرماید. (6)«1»
حتى گاه که پیغمبر صلى الله علیه و آله خودش به سوى میدان حرکت نمىکرد و گروهى را مأمور برنامه خاصى مىنمود نامه سربستهاى به فرمانده آنها مىداد و مىگفت: به سوى فلان محل حرکت کنید و به فلان جا که رسیدید نامه را بگشایید و هر چه در آن بود عمل کنید. (7)«2» به یقین اگر از آغاز مقصد خود را بیان مىکرد در تمام مدینه پخش مىشد و جاسوسان آن را به سرعت به دشمن منتقل مىکردند و آنها نیز کاملًا آماده مىشدند و چه بسا سرنوشت جنگ تغییر پیدا مىکرد.
سپس به دومین حق آنها اشاره کرده مىفرماید: «و هیچ کارى را بدون مشورت با شما- جز در مقام قضاوت و بیان حکم الهى- انجام ندهم»؛(وَلَا أَطْوِیَ (8)«3» دُونَکُمْ أَمْراً إِلَّا فِی حُکْمٍ).
این همان اصل مشورت است که در قرآن مجید و روایات اسلامى به صورت گسترده آمده است و در دنیاى امروز بهظاهر بسیار بر آن تأکید مىشود، هرچند در عمل طور دیگرى است. مشورت با اصحاب و یاران و پیروان به آنها شخصیت مىدهد و احساس مسئولیت مىکنند و پیوندهاى عاطفى و محبّت را
محکم مىسازد. افزون بر این در غیر معصومان سبب مىشود خطاها به حدّاقل برسد.
اما در قضاوت به هنگام صدور حکم، قاضى باید قاطعانه برخورد کند و در حدیثى از امام صادق علیه السلام آمده است:«إِذَا کَانَ الْحَاکِمُ یَقُولُ لِمَنْ عَنْ یَمِینِهِ وَلِمَنْ عَنْ یَسَارِهِ مَا تَرَى مَا تَقُولُ فَعَلَى ذَلِکَ لَعْنَةُ اللَّهِ وَالْمَلَائِکَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِینَ أَلَّا یَقُومُ مِنْ مَجْلِسِهِ وَتُجْلِسُهُمْ مَکَانَهُ؛هنگامى که قاضى در مقام صدور حکم (نه در بررسى مقدمات) به نفر سمت راست یا سمت چپ خود بگوید: به عقیده شما من باید چه حکمى صادر کنم، لعنت خدا و فرشتگان و مردم بر او باد! چنین کسى (که توان صدور حکم نهایى را ندارد) باید از جاى خود برخیزد و آنها را بر جاى خود بنشاند». (9)«1»
اضافه بر این اگر قاضى آنچه را در نظر دارد که به آن حکم کند قبلا فاش نماید ممکن است عوامل مختلف براى تغییر یا تضعیف رأى او تلاش کنند و او در فشار و محذور براى تغییر حکم قرار گیرد.
سپس به سومین و چهارمین حق اشاره مىکند و مىفرماید: «من موظّفم هیچ حقى را از شما به تأخیر نیندازم و پیش از رسیدن به مقطع نهایى آن را قطع نکنم»؛(وَلَا أُؤَخِّرَ لَکُمْ حَقّاً عَنْ مَحَلِّهِ، وَلَا أَقِفَ بِهِ دُونَ مَقْطَعِهِ).
تفاوت این دو حق را مىتوان در ضمن مثالى بیان کرد و آن اینکه اگر بناست کسى یک ماه معین در جایى اسکان داده شود، آن ماه را تأخیر نیندازد و دیگر اینکه پیش از اینکه ماه به سر برسد آن را قطع نکند و نتیجه هر دو این مىشود که حقوق را بى کم و کاست و بدون افزایش بىدلیل بپردازد.
در پنجمین و آخرین حق مىفرماید: «(و نیز از حقوق شما بر من این است که) همه شما درحق، نزد من یکسان باشید (وتفاوتى میان شریف ووضیع قائل نشوم)»؛
(وَأَنْ تَکُونُوا عِنْدِی فِی الْحَقِّ سَوَاءً).
البته منظور این است که افراد در شرایط مساوى باید بدون در نظر گرفتن موقعیّت اجتماعیشان یکسان باشند بنابراین مفهوم این سخن این نیست که اگر شرایط یکسان نیست باز هم حقوق یکسانى براى آنان در نظر گرفته شود مانند اینکه مثلًا یکى فرمانده لشکر است و دیگرى فردى عادى، یکى فرماندار یک منطقه است و دیگرى نگهبان عمارت فرماندارى و دیگرى به عنوان مثال نگهبان یک عمارت دولتى و یا اینکه یکى طبیب است و دیگرى پرستار، یکى کارهاى بسیار سنگین را در روزهاى متوالى به عهده گرفته و دیگرى کارى سبک در مدتى کوتاه. به یقین آنها یکسان نیستند ولى اگر دو نفر کارى یکسان داشتند حق آنها یکسان پرداخته خواهد شد، هرچند یکى از فامیلهاى سرشناس باشد و دیگرى فردى عادى و گمنام.
آنگاه امام بعد از ذکر این حقوق پنجگانه که مردم بر پیشوایشان دارند به بیان حقوق خود بر امت مىپردازد و به چهار حق اشاره مىکند:
نخست مىفرماید: «هنگامى که من این وظایف را انجام دادم، نعمت خدا «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ» (4)«1»بر شما مسلم (و کامل) خواهد شد و من بر شما (نخستین) حقى که دارم اطاعت است»؛(فَإِذَا فَعَلْتُ ذَلِکَ وَجَبَتْ لِلَّهِ عَلَیْکُمُ النِّعْمَةُ، وَلِی عَلَیْکُمُ الطَّاعَةُ).
باید گوش به فرمان من باشید، فرمانى که ضامن سعادت شما در دنیا و آخرت و حافظ مصالح فرد و جامعه شماست.
آنگاه در دستور دوم مىفرماید: «و اینکه از دعوت من (براى جهاد و غیر آن) سرپیچى نکنید»؛(وَأَلَّا تَنْکُصُوا (10)«2» عَنْ دَعْوَةٍ).
بنابراین دستور دوم نسبت به دستور اوّل از قبیل ذکر خاص بعد از عام است، زیرا مخاطب در نامه فرماندهان لشکرند که باید در همه چیز مطیع فرمان امام باشند مخصوصاً در دعوت به جهاد.
آنگاه به سومین حق اشاره کرده مىفرماید: «و در آنچه من دستور مىدهم و به صلاح و مصلحت همگى است سستى و تفریط روا مدارید»؛(وَلَا تُفَرِّطُوا فِی صَلَاحٍ).
بسیارند کسانى که به ظاهر در مسیر اطاعتند و دعوت پیشوایشان را لبیک مىگویند؛ ولى بر اثر سستى و کاهلى نتیجه مطلوبى عایدشان نمىشود. امام علیه السلام آن را به عنوان حقّى مستقل شمرده تا همگان بدانند اطاعت دعوت چیزى است و جدى بودن چیز دیگر.
بعضى از شارحان نهجالبلاغه، این جمله را اشاره به مسأله جهاد مىدانند که امام علیه السلام فرماندهان لشکر را موظّف مىکند هر زمان فرصتى براى دفع دشمن فراهم گردد آن را غنیمت بشمرند و سستى و کوتاهى نکنند.
سرانجام در بیان چهارمین و آخرین حق مردم بر پیشوایانشان مىفرماید:«و باید در میان امواج مشکلها و شداید براى حق و به سوى حق فرو روید»؛(وَأَنْ تَخُوضُوا الْغَمَرَاتِ (11)«1» إِلَى الْحَقِّ).
اشاره به اینکه در مقام دفاع از کشور اسلام فداکارى لازم است، فداکارى تا سرحد جان و این یکى از حقوق زمامدار بر فرماندهان لشکر و فرد فرد آنهاست.
تاریخ اسلام پر است از جلوههاى ایثار و فداکارى و خوض غمرات براى رسیدن به حق. براى نمونه:
تاریخ طبرى در حوادث سنه 37 آورده است: در میدان جنگ صفین عمّار
بیرون آمد و در برابر مردم قرار گرفت و عرضه داشت: خداوندا تو مىدانى اگر من بدانم که رضاى تو در این است که خودم را در دریا پرتاب کنم چنین مىکنم و من به خوبى مىدانم که امروز هیچ عملى تو را از پیکار با این فاسقان خشنودتر نمىسازد و اگر مىدانستم عملى تو را خشنودتر از این مىسازد انجام مىدادم. (12)«1»
در سیره ابن هشام آمده است هنگامى که پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله باخبر شد لشکر قریش به سوى بدر حرکت کرده پیامبر با مردم مشورت کرد و جریان قریش را به آنها گفت (نظر حضرت این بود که میزان آمادگى یاران خود را بیازماید) مقداد برخاست و گفت: اى رسول خدا! به همان راهى که خداوند به تو نشان داده برو ما با تو هستیم به خدا سوگند ما مثل بنىاسرائیل نیستیم که به موسى گفتند: تو به اتفاق پروردگارت برو و با دشمنان مبارزه کن ما در اینجا نشستهایم. من مىگویم:تو با پروردگارت با آنها پیکار کنید و ما هم با شما هستیم. به خدایى که تو را به حق مبعوث ساخته اگر ما را به دورترین نقطه جزیره ببرى با تو خواهیم بود تا به مقصد برسى. پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله براى او دعا کرد سپس فرمود: اى مردم باز هم به من مشورت دهید. نظر آن حضرت طایفه انصار بود و آنها جمعیت قابل ملاحظهاى بودند. سعد بن معاذ برخاست و عرض کرد: اى رسول خدا! مثل اینکه نظرت بهسوى ما طایفه انصار است؟ پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: آرى. عرض کرد: ما به تو ایمان آوردهایم و گواهى دادهایم آنچه را آوردى حق است و با تو عهد و پیمان بستهایم.به هر سویى مىخواهى برو ما با تو هستیم. به خدایى که تو را به حق مبعوث کرده اگر ما را به کنار این دریا ببرى (اشاره به دریاى سرخ است که در حاشیه غربى جزیره عربستان قرار دارد) و تو وارد این دریا شوى ما هم با تو وارد خواهیم شد و یک نفر تخلّف نخواهد کرد. (13)«2»
امام علیه السلام در سومین بخش از کلام خود متخلّفان را تهدید مىکند تا بشارت و انذار را به هم بیامیزد و مىفرماید: «اگر این وظایف را نسبت به من انجام ندهید آن کس که راه کج مىرود از همه نزد من خوارتر است. سپس او را به سختى کیفر مىدهم و راه فرارى نزد من نخواهد داشت»؛(فَإِنْ أَنْتُمْ لَمْ تَسْتَقِیمُوا لِی عَلَى ذَلِکَ لَمْ یَکُنْ أَحَدٌ أَهْوَنَ عَلَیَّ مِمَّنِ اعْوَجَّ (14)«1» مِنْکُمْ، ثُمَّ أُعْظِمُ لَهُ الْعُقُوبَةَ، وَلَا یَجِدُ عِنْدِی فِیهَارُخْصَةً).
در واقع امام علیه السلام در اینجا براى متخلفان دو کیفر قائل شده است: کیفر معنوى و کیفر ظاهرى. کیفر معنوى آن است که قدر و مقام آنها نزد امام علیه السلام بسیار پایین خواهد آمد؛ پائینتر از هرکس و کیفر ظاهرى مجازاتهاى جسمانى است که امام علیه السلام براى آنها در نظر گرفته است. به یقین اگر بشارت و انذار در مدیریتها مخصوصاً مدیریت جنگ و دفاع آمیخته نشود کارآیى خود را از دست خواهد داد.
آنگاه امام علیه السلام در پایان اشاره کوتاه و پرمعنایى به آنچه در بالا بیان فرمود کرده مىافزاید: «بنابراین باید حقوق خود را از امراى خود بگیرید و حقوق آنها را که با آن خداوند کار شما را اصلاح مىکند به آنها بپردازید. والسّلام»؛(فَخُذُوا هَذَا مِنْ أُمَرَائِکُمْ، وَأَعْطُوهُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ مَا یُصْلِحُ اللَّهُ بِهِ أَمْرَکُمْ. وَالسَّلَامُ).
جمله«فَخُذُوا هَذَا مِنْ أُمَرَائِکُمْ»اشاره به حقوق پنجگانهاى است که در آغاز امام علیه السلام بیان فرمود و به آنها حق مىدهد که این حقوق را از پیشوایشان مطالبه کنند و جمله«أَعْطُوهُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ…» اشاره به حقوق چهارگانهاى است که امام علیه السلام از آنها مطالبه مىکند؛ حقوقى که آن هم به نفع آنها و براى اصلاح امور آنهاست.
امام علیه السلام در اینجا واژه «امُرَاء» را به صورت جمع آورده که اشاره به خودش و زمامدارانى است که بعد از او به حق بر مردم حکومت مىکنند، نه اینکه منظور فرماندهان لشکر باشد، زیرا آنها خودشان مخاطب این کلاماند.
1) سند نامه:این نامه را پیش از مرحوم سید رضى نصر بن مزاحم در کتاب صفین (با کمى تفاوت) آورده است و بعد از سیّد رضى مرحوم شیخ طوسى در امالى نیز با کمى اختلاف ذکر کرده است (مصادر نهجالبلاغه، ج 3، ص 387) و نیز از کسانى که قبل از سید رضى این نامه را ذکر کردهاند ابوجعفر اسکافى (متوفاى 220) است که در کتاب المعیار والموازنة، ص 103 آن را ذکر کرده است.
2) «طَوْل» بر وزن «قول» به معناى نعمت است و از ریشه «طُول» بر وزن «نور» گرفته شده که امتداد چیزى را بیان مىکند و از آنجا که نعمتها، امتدادِ وجودىِ بخشنده نعمت است، این واژه بر آن اطلاق شده است.این واژه گاه به خصوص توانایىهاى مالى یا به هر گونه قدرت نیز اطلاق مىشود و «اولو الطول» به معناى قدرتمندان است.
3) غررالحکم، ص 448، ح 10301.
4) مائده، آیه 3.
5) «أحْتَجِزَ» از ریشه «حَجْز» بر وزن «عجز» و معناى اصلى آن منع کردن و فاصله افکندن است. سپس به پنهانداشتن و مستور نمودن که مانع از مشاهده یا اطّلاع بر چیزى است اطلاق شده است.
6) تاریخ طبرى، ج 2، ص 366 در وقایع سال نهم هجرت.
7) شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج 5، ص 129.
8) «أطْوى» از ریشه «طَىّ» در اصل به معناى پنهان داشتن و مخفى داشتن است و معناى دیگر «طَىّ» پیچیدن و درنوردیدن است. به همین جهت پیمودن راه را طى طریق مىگویند و بعید نیست که هر دو معنا به یک ریشه باز گردد.
9) کافى، ج 7، ص 414، ح 6.
10) «تَنْکُصوا» از ریشه «نَکْص» بر وزن «مکث» به معناى بازگشت از چیز یا جایى است و از آنجا که سرپیچى کردن نوعى بازگشت از اطاعت است به این معنا نیز به کار رفته است.
11) «غَمَرات» جمع «غَمْرة» بر وزن «ضربة» در اصل از غمر به معناى از بین بردن اثر چیزى گرفته شده سپس به آب زیادى که تمام چهره چیزى را مىپوشاند و پیش مىرود، غمرة و غامر گفته شده و در عبارت بالا به معناى امواج شداید و مشکلات است.
12) تاریخ طبرى، ج 4، ص 26.
13) سیره ابن هشام، ج 2، ص 266 و 267 و کامل ابن اثیر، ج 2، ص 120.
14) «اعْوَجَّ» از ریشه «عَوَج» بر وزن «حرج» به معناى کج شدن گرفته شده و «عِوج» بر وزن «سپر» معناى اسممصدرى دارد و هرگونه کجى را شامل مىشود و گاه به معناى انحرافات معنوى و عملى بهکار مىرود. در عبارت بالا همین معنا مراد است.