و من کتاب له علیهالسلام
لِلْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ علیهما السلام لَمَّا ضَرَبَهُ ابْنُ مُلْجَمٍ لَعَنَهُ اللَّهُ
از وصایاى امام علیه السلام
به امام حسن و امام حسین علیهما السلام است، هنگامى که ابن ملجم- که لعنت خدا
بر او باد- به آن حضرت ضربه زد. (1)«1»
نامه در یک نگاه
این نامه که در حقیقت یکى از وصایاى جامع و پرمحتواى امام علیه السلام هنگامى است که در بستر شهادت افتاده بود، خطاب به فرزندانش حسن و حسین علیهما السلام، بلکه همه شیعیان، حاوى چند بخش مهم است:
در بخش اوّل امام علیه السلام آنها را توصیه به تقوا و بىاعتنایى به زرق و برق دنیا
و طرفدارى از حق و حمایت از مظلوم در برابر ظالم مىکند.
در بخش دوم- که در آن صریحاً مىگوید: مخاطب من تمام فرزندان و خانواده و همه کسانى است که این نامه من تا دامنه قیامت به آنها مىرسد- بار دیگر توصیه به تقوا و سپس دعوت به نظم در همه کار و اصلاح در میان مردم و اهمّیّت آن دارد.
در بخش سوم انگشت روى چند مسأله بسیار مهم گذارده و دعوت به کفالت ایتام و حفظ حقوق همسایگان و عمل به قرآن و اهتمام به امر نماز و حج و جهاد با مال و جان و زبان و ارتباط با یکدیگر و ترک جدایىها و امر به معروف و نهى از منکر دارد.
در آخرین بخش فرزندان عبدالمطلب را مورد خطاب قرار داده و تأکید مىکند که بعد از شهادت من خون مسلمانان را نریزید و به بهانه این شهادت از این و آن انتقام نگیرید. تنها قاتل من مسئول است و او باید کشته شود و سپس توصیه مىکند که پس از کشتن وى بدن او را مثله نکنید و به خاک بسپارید.
بخش اوّل
أُوصِیکُمَا بِتَقْوَى اللَّهِ، وَأَلَّا تَبْغِیَا الدُّنْیَا وَإِنْ بَغَتْکُمَا، وَلَا تَأْسَفَا عَلَى شَیْءٍ مِنْهَا زُوِیَ عَنْکُمَا، وَقُولَا بِالْحَقِّ وَاعْمَلَا لِلْأَجْرِ، وَکُونَا لِلظَّالِمِ خَصْماً وَلِلْمَظْلُومِ عَوْناً.
ترجمه
من شما را به تقوا و پرهیزکارى (و ترس از مخالفت پروردگار) توصیه مىکنم و سفارش مىکنم و در پى زرق و برق دنیا نباشید، هرچند دنیا به سراغ شما بیاید و بر آنچه از دنیا از دست مىدهید تأسف نخورید. سخن حق بگویید و براى اجر و پاداش الهى (نه براى چشمداشت از مردم) کار کنید، همواره دشمن (سرسختِ) ظالم و یار و مددکار مظلوم باشید.
شرح و تفسیر
یار مظلوم و دشمن ظالم باشید
این دومین وصیّتِ امام علیه السلام است که در بستر شهادت خود بیان فرموده (وصیّتِ پرمعناى دیگرى هم از آن حضرت در نامه 23 گذشت).
همانگونه که اشاره شد امام علیه السلام این سخنان را در بستر شهادت به عنوان وصیت بیان فرمود و مىدانیم انسان در چنین حالتى سعى دارد خواستههاى مهم خود را در عباراتى کوتاه بیان کند. وصیت امام علیه السلام به چگونگى تقسیم اموال و ثروت او نیست، چون مال و ثروتى از خود به یادگار نگذاشت. و اگر مقدارى مال داشت آنها را به صورت موقوفه در آورده بود. وصیت او درباره ارزشهاى
اسلامى و فضایل انسانى و برنامههاى واجب دینى است.
گرچه مخاطب در این بخش از وصیت تنها دو فرزندش حسن و حسین علیهما السلام هستند؛ ولى به قرینه بخش دوم این وصیتنامه، دیگران نیز به این خطاب مهم مخاطباند.
به هر حال امام علیه السلام در بخش اوّل این وصیت فرزندانش را به هفت موضوع مهم سفارش مىکند:
نخست مىفرماید: «من شما را به تقوا و پرهیزکارى (و ترس از مخالفت پروردگار) توصیه مىکنم»؛(أُوصِیکُمَا بِتَقْوَى اللَّهِ).
آرى همانگونه که بارها گفتهایم تقوا یعنى احساس مسئولیت درونى در برابر فرمانهاى الهى که خمیرمایه تمام برنامههاى انبیا و اولیاست و بدون آن، کسى از وسوسههاى شیطان و هواى نفس رهایى نمىیابد. کلید در بهشت تقواست و مرکب راهوار براى قرب الى اللَّه پرهیزکارى است.
حضرت در دومین و سومین توصیه مىفرماید: «و سفارش مىکنم در پى زرق و برق دنیا نباشید، هرچند دنیا به سراغ شما بیاید و بر آنچه از دنیا از دست مىدهید تأسف نخورید»؛(وَأَلَّا تَبْغِیَا (2)«1» الدُّنْیَا وَإِنْ بَغَتْکُمَا، وَلَا تَأْسَفَا عَلَى شَیْءٍ مِنْهَازُوِیَ (3)«2» عَنْکُمَا).
البته دنیا بخشهایى دارد: بخشى براى زندگى انسان ضرورى است. بخش دیگرى رفاه معقولانه است؛ ولى بخشى بالاتر از اینها براى هواپرستى و تفاخر و مانند آن است. به یقین امام علیه السلام از بخش اوّل و دوم نهى نمىکند. منظور امام علیه السلام بخش سوم است. همانگونه که قرآن مجید مىگوید: ««وَمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلَّا مَتاعُ
الْغُرُورِ»؛ و زندگى دنیا جز متاع و سرمایه فریب نیست» (4)«1» به یقین دنبال این بخش از دنیا رفتن انسان را از خدا و آخرت دور مىسازد و آلوده انواع گناهان مىکند.
اینکه مىفرماید: به آنچه از دست رفت تأسف نخورید، دلیل روشنى دارد، زیرا تأسف بر از دست رفتهها چیزى را به انسان باز نمىگرداند و انسان را از فعالیّتهاى مثبت براى حفظ آنچه در دست دارد باز مىدارد.
این سخن در واقع برگرفته از قرآن مجید است که مىفرماید: ««لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَکُمْ وَلا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ»؛ (بدانید آنچه از سوى خداوند مقدّر شده است به شما مىرسد) این براى آن است که جهت آنچه از دست دادهاید تأسف نخورید و به آنچه به شما داده است دلبسته و شادمان نباشید». (5)«2»
در حدیث پرمعنایى مىخوانیم مردى با پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله نماز خواند هنگامى که نماز تمام شد و آن مرد برگشت پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله به او اشاره کرد و فرمود: این مرد از اهل بهشت است. عبد اللَّه بن عمرو که از اصحاب حاضر در جلسه بود گفت: من به دنبال آن مرد رفتم و به او گفتم: عموجان میهمان مىخواهى؟ گفت:آرى. دیدم خیمهاى و گوسفندى و نخلى براى امرار معاش دارد. هنگام عصر از خیمهاش بیرون آمد گوسفند را دوشید و مقدارى رطب از نخل چید و پیش روى من گذاشت. با یکدیگر غذا خوردیم او خوابید و من بیدار ماندم. او صبح افطار کرد و من روزه (مستحبى) گرفتم و این کار سه شبانه روز ادامه یافت. (من چیز مهمى در زندگى او ندیدم) به او گفتم: رسول خدا صلى الله علیه و آله درباره تو فرمود: تو اهل بهشت هستى! بگو ببینم کار مهم تو چیست؟ گفت: نزد همان کسى که این خبر را به تو داده است برو تا راز این مطلب را براى تو بگشاید. من خدمت رسول خدا صلى الله علیه و آله آمدم و جریان را از آن حضرت سؤال کردم، رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: نزد
خودش بازگرد و به او بگو تا خودش سرّ این مطلب را بگوید. نزد او آمدم و گفتم: رسول خدا صلى الله علیه و آله دستور داده است خودت به من خبر دهى. گفت: اکنون مانعى ندارد مىگویم. (بدان) اگر تمام دنیا مال من باشد و از من بگیرند غمگین نمىشوم و اگر تمام دنیا را به من بدهند شادى نمىکنم و شب هنگام که مىخوابم در دل من کینه و حسدى نسبت به هیچکس نیست. عبد اللَّه گفت: ولى به خدا سوگند من چنین نیستم همه شب عبادت مىکنم و روزها غالباً روزه دارم؛ اما اگر از مال دنیا گوسفندى به من داده شود شاد مىشوم و اگر از من گرفته شود غمگین مىگردم و خداوند تو را برترى آشکارى بر ما داده است. (6)«1»
آرى طبیعت دنیا چنین است که روزى به دست مىآید و روزى از دست مىرود نه اقبال آن قابل اطمینان است و نه ادبار آن.
در حدیثى مىخوانیم: ابن عباس مىگوید: بعد از کلام رسول خدا صلى الله علیه و آله از کلام هیچ کس به اندازه نامهاى که امام على بن ابىطالب علیه السلام نوشت بهره نگرفتم ایشان در نامهاى به من نوشت:«أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ الْمَرْءَ یَسُوؤُهُ فَوْتُ مَا لَمْ یَکُنْ لِیُدْرِکَهُ وَیَسُرُّهُ دَرْکُ مَا لَمْ یَکُنْ لِیَفُوتَهُ فَلْیَکُنْ سُرُورُکَ بِمَا نِلْتَ مِنْ آخِرَتِکَ وَلْیَکُنْ أَسَفُکَ عَلَى مَا فَاتَکَ مِنْهَا وَمَا نِلْتَ مِنْ دُنْیَاکَ فَلَا تَکُن بِهِ فَرِحاً وَمَا فَاتَکَ مِنْها فَلَا تَأْسَ عَلَیْهِ حُزْناً وَلْیَکُنْ هَمُّکَ فِیمَا بَعْدَ الْمَوْتِ وَالسَّلَامُ؛اما بعد (از حمد و ثناى الهى) انسان گاهى به سبب از دست رفتن چیزى ناراحت مىشود در حالى که (بر حسب تقدیر الهى و عالم اسباب) امکان وصول به آن وجود نداشته است و شادمان مىشود از چیزى که هرگز از دست رفتنى نبوده است، بنابراین شادى تو باید به چیزى باشد که از آخرتت به دست آوردى و تاسف تو بر چیزى باشد که از آخرت از دست مىدهى. والسلام». (7)«2»
در چهارمین و پنجمین توصیه مىفرماید: «سخن حق بگویید و براى اجر و پاداش الهى (نه براى چشمداشت از مردم) کار کنید»؛(وَقُولَا بِالْحَقِّ، وَاعْمَلَا لِلْأَجْرِ).
طرفدارى از حق همان چیزى است که در آیات متعدّدى از قرآن به آن تصریح شده و حتى در سوره «عصر» بر توصیه کردن یکدیگر به بیان حق تکیه شده است: «وَتَواصَوا بِالحَقّ».
قابل توجّه اینکه حق معناى بسیار وسیعى دارد که هر واقعیّت اعتقادى، اخلاقى و حکمى را شامل مىشود و از سویى حق خدا بر خلق و حق مردم بر یکدیگر و حق متقابل حکومت و مردم و حق انسان بر خویشتن را نیز در بر مىگیرد.
اما عمل براى اجر و پاداش الهى همان خلوص نیّت است که انسان چشم طمع از خلق برگیرد و دیده به پاداش الهى بدوزد و هر عملى را خالص براى او انجام دهد.
سپس در ششمین و هفتمین توصیه به مسأله بسیار مهمى اشاره کرده مىفرماید: «و همواره دشمن (سرسختِ) ظالم و یار و مددکار مظلوم باشید»؛(وَکُونَا لِلظَّالِمِ خَصْماً وَلِلْمَظْلُومِ عَوْناً).
این توصیه در واقع تأکیدى است بر طرفدارى از حق که در جملههاى پیشین آمد. چه حقى از این بالاتر که انسان مظلوم را در برابر ظالم یارى دهد تا مظلوم به حقش برسد و ظالم از ظلمش دست بر دارد و جالب اینکه ظالم و مظلوم در این دو جمله، مطلق است و تنها مسلمانان را شامل نمىشود و به این ترتیب هر مظلومى در جهان باید زیر چتر حمایت مسلمانان قرار گیرد و از ظلم هر ظالم و ستمگرى باید پیشگیرى شود و اگر مدعیان حقوق بشر تنها به این دو دستور عمل مىکردند به راستى دنیا گلستان بود. این در حالى است که مىبینیم آنها
هرجا منافع نامشروعشان اقتضا کند در کنار ظالم مىایستند و بر ضد مظلوم مىجنگند، هرچند در شعارها مدعى حمایت از مظلوماند.
در حدیثى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله مىخوانیم:«مَنْ أَصْبَحَ لَایَهُمُّ بِظُلْمِ أَحَدٍ غَفَرَ اللَّهُ مَا اجْتَرَمَ؛کسى که صبح کند در حالى که نخواهد به احدى ظلم و ستم کند خدا همه گناهان او را مىبخشد». (8)«1»
در واقع اکثر گناهان را مىتوان نوعى از انواع ظلم شمرد و کسى که ظلم را در تمام اشکالش ترک کند از گناهان رهایى مىیابد.
در حدیثى از رسول خدا صلى الله علیه و آله مىخوانیم:«وَمَنْ أَخَذَ لِلْمَظْلُومِ مِنَ الظَّالِمِ کَانَ مَعِی فِی الْجَنَّةِ مُصَاحِبا؛کسى که حق مظلوم را از ظالم بستاند در بهشت با من همنشین خواهد بود». (9)«2»
در حدیثى از امام امیر المؤمنین علیه السلام در غررالحکم مىخوانیم:«أحْسَنُ العَدْلِ نُصْرَةُ المَظْلُومِ؛برترین عدالت یارى مظلومان است». (10)«3»
حتى امام زین العابدین علیه السلام در دعاى 38 صحیفه سجادیه به پیشگاه خداوند (به عنوان یک سرمشق عمومى) عرضه مىدارد:«اللَّهُمَّ إِنِّی أَعْتَذِرُ إِلَیْکَ مِنْ مَظْلُومٍ ظُلِمَ بِحَضْرَتِی فَلَمْ أَنْصُرْه؛خداوندا من پوزش مىطلبم درباره مظلومى که در حضور من مورد ستم قرار گرفت و من یاریش نکردم».
بخش دوم
أُوصِیکُمَا، وَجَمِیعَ وَلَدِی وَأَهْلِی وَمَنْ بَلَغَهُ کِتَابِی (11)«1»، بِتَقْوَى اللَّهِ، وَنَظْمِ أَمْرِکُمْ، وَصَلَاحِ ذَاتِ (12)«2» بَیْنِکُمْ، فَإِنِّی سَمِعْتُ جَدَّکُمَا صلى الله علیه و آله یَقُولُ: «صَلَاحُ ذَاتِالْبَیْنِ أَفْضَلُ مِنْ عَامَّةِ الصَّلَاةِ وَالصِّیَامِ».
ترجمه
من شما و تمام فرزندان و خاندانم و کسانى را که این وصیتنامهام به آنها مىرسد به تقواى الهى و نظم در کارهاى خود و اصلاح ذات البین توصیه مىکنم، زیرا من از جدّ شما صلى الله علیه و آله شنیدم که مىگفت: «اصلاح میان مردم از تمام نمازها و روزهها برتر است».
شرح و تفسیر
برترین اصلاح ذاتالبین است
امام علیه السلام در این بخش از وصیتنامه مخاطبان خود را گسترش داده و افزون بر فرزندانش امام حسن و امام حسین علیهما السلام، جمیع فرزندان و خانواده و خویشاوندان و تمام کسانى را که تا دامنه قیامت این وصیتنامه به دست ایشان مىرسد، مخاطب قرار داده مىفرماید: «من شما و تمام فرزندان و خاندانم
و کسانى را که این وصیتنامهام به آنها مىرسد، به تقواى الهى و نظم در کارهاى خود و اصلاح ذاتالبین توصیه مىکنم، زیرا من از جد شما صلى الله علیه و آله شنیدم که مىگفت: اصلاح میان مردم از تمام نمازها و روزهها برتر است»؛(أُوصِیکُمَا، وَجَمِیعَ وَلَدِی وَأَهْلِی وَمَنْ بَلَغَهُ کِتَابِی، بِتَقْوَى اللَّهِ، وَنَظْمِ أَمْرِکُمْ، وَصَلَاحِ ذَاتِ بَیْنِکُمْ، فَإِنِّی سَمِعْتُ جَدَّکُمَا صلى الله علیه و آله یَقُولُ: «صَلَاحُ ذَاتِ الْبَیْنِ أَفْضَلُ مِنْ عَامَّةِ الصَّلَاةِ وَالصِّیَامِ»).
در این بخش از نامه، امام علیه السلام به سه امر مهم سفارش فرموده است: نخست بار دیگر بر تقواى الهى و پرهیزکارى تأکید نموده که راه نجات، همیشه از آن مىگذرد و تنها زاد و توشه انسان در سفر آخرت و معیار شخصیت هر کس و کرامت او در پیشگاه خدا به مقتضاى «إِنَّ أکْرَمَکُمْ عِنْدَاللَّهِ أتْقاکُمْ» است.
در دومین سفارش به نظم کارها به صورت کلى و گسترده اشاره کرده که شامل نظم و امنیّت اجتماعى، اقتصادى، سیاسى و نظم در عبادات و امور مربوط به خانواده و تعلیم و تربیت مىشود. مىدانیم بقاى عالم هستى در سایه نظمى است که خدا براى آن مقرّر کرده است. اگر در کرات و افلاک نظمى نبود به زودى از هم متلاشى مىشد و اگر دستگاههاى مختلف بدن انسان بر اساس نظم خاص خود حرکت نکنند انسان به زودى بیمار مىشود و چشم از دنیا فرو مىبندد. هر جامعهاى که فاقد نظم لازم شود منقرض مىگردد و هر انسانى راه بىنظمى را پیش گیرد هرگز به جایى نمىرسد، هرچند داراى استعداد فراوان و امکانات زیاد باشد.
به عنوان نمونه در درون خون انسان بیش از بیست نوع فلز و شبه فلز به نسبت خاصى به هم آمیخته شده و هر کدام مأموریت خود را انجام مىدهند. اگر این ترکیب کمى به هم بخورد بیمارىها شروع مىشود و به همین دلیل تمام پزشکان براى پىبردن به ریشههاى اصلى بیمارى، خون را در آزمایشگاه تجزیه
مىکنند تا ببینند در کدامین قسمت نظم به هم خورده است.
در مسائل فلکى گاه مىبینیم منجمان خسوف کامل را در فلان ساعت و فلان دقیقه و در فلان نقطه روى زمین از مدتها قبل پیشبینى مىکنند و گروه عظیمى در آن لحظه و در همان نقطه براى رصد کردن خورشید در حال کسوف جمع مىشوند. اگر نظم دقیق حاکم نبود چگونه این پیشبینى ممکن بود. آنها مىگویند حتى براى هزاران سال بعد هم مىتوانیم پدیدههاى فلکى را پیشبینى کنیم.
حال اگر انسان بخواهد در روابط اجتماعى راه بىنظمى را پیش گیرد، به یقین وصلهاى ناهمرنگ در جهان هستى خواهد بود و چنین امر استثنایى و ناهماهنگ با آفرینش محکوم بر فناست.
اما صلاح ذاتالبین که امام علیه السلام از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله نقل فرموده که از نماز و روزه هم بالاتر است دلیل روشنى دارد، زیرا اگر مسأله اصلاح در میان دوستان و رفع کدورتها و زدودن دشمنىها و تبدیل آن به صمیمیت و دوستى نباشد منجر به تشتت و تزلزل میان آنها مىشود و به تعبیر قرآن به فشل و سستى مىانجامد.
به همین دلیل اصلاح ذات البین از برترین عبادتها شمرده شده حتى در روایتى به منزله «جهاد فى سبیل اللَّه» عنوان گردیده که«جَعَلَ النَّبِىُّ صلى الله علیه و آله اجْرَ المُصْلح بَیْنَ النَّاسِ کَاجْرِ المُجاهِدِ عِنْدَ النّاسِ؛پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله پاداش کسى را که در میان مردم صلح و صفا برقرار سازد، همچون کسى که در راه خدا جهاد مىکند، قرار داد». (13)«1»
بى شک جهاد موجب عزّت اسلام است و کسى که میان مردم تفاهم ایجاد مىکند و جامعه اسلامى را به وحدت و اتّحاد سوق مىدهد کار او هم موجب
عزت اسلام و مسلمانان است.امام صادق علیه السلام مىفرماید:«صَدَقَةٌ یُحِبُّهَا اللَّهُ إِصْلَاحُ بَیْنِ النَّاسِ إِذَا تَفَاسَدُوا وَتَقَارُبُ بَیْنِهِمْ إِذَا تَبَاعَدُوا؛بخششى را که خداوند دوست دارد همان اصلاح میان مردم است هنگامى که میان آنها فسادى شود و نزدیک ساختن آنها به یکدیگر است به هنگامى که از هم دور شوند». (14)«1»
این حدیث از امام صادق علیه السلام معروف است که به مفضل (یکى از یاران امام) دستور داده بود:«إِذَا رَأَیْتَ بَیْنَ اثْنَیْنِ مِنْ شِیعَتِنَا مُنَازَعَةً فَافْتَدِهَا مِنْ مَالِی؛هنگامى که بین دو نفر از پیروان ما مشاجرهاى ببینى (که مربوط به امور مالى باشد) از مال من بپرداز (و آنها را با هم صلح ده)، لذا در روایتى مىخوانیم که روزى دو نفر از شیعیان با هم اختلافى داشتند مفضل آنها را به منزل خود دعوت و چهارصد درهم به مدعى پرداخت کرد و نزاع را خاتمه داد سپس به آنها گفت: بدانید این از مال من نبود. از مال امام صادق علیه السلام بود که براى حل اینگونه مشکلات در اختیار من گذارده است. (15)«2»
با حدیث دیگرى از احادیث فراوانى که در این زمینه وارد شده این بحث را پایان مىدهیم: رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود:«ألا أُخْبِرُکُمْ بِأفْضَلٍ مِنْ دَرَجَةِ الصِّیامِ وَالصَّلاةِ وَالصَّدَقَةِ؟ إصْلاحُ ذاتِ الْبَیْنِ فَإنَّ فَسادَ ذاتِ الْبَیْنِ هِیَ الْحالِقَةُ؛آیا به شما خبر بدهم به چیزى که از درجه روزه و نماز و صدقه (و زکات) بالاتر است؟ آن اصلاح ذاتالبین است، زیرا فساد و اختلاف در میان مردم نابوده کننده است». (16)«3»
مرحوم علّامه مجلسى پس از نقل روایت نبوى که در کلام امام علیه السلام به آن اشاره شده، از امالى شیخ طوسى نقل مىکند که پس از ذکر این روایت مىنویسد:
«منظور از «عامَّة الصلاة وَالصیام» در اینجا نمازها و روزههاى مستحب و مندوب است» (17)«1» گویا این توضیح شیخ طوسى به قرینه روایت معتبرى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله است که فرمود: «هیچ کس بعد از انجام واجبات، عملى بهتر از اصلاح در میان مردم انجام نداده است». (18)«2»
بخش سوم
اللَّهَ اللَّهَ فِی الْأَیْتَامِ، فَلَا تُغِبُّوا أَفْوَاهَهُمْ، وَلَا یَضِیعُوا بِحَضْرَتِکُمْ. وَاللَّهَ اللَّهَفِی جِیرَانِکُمْ، فَإِنَّهُمْ وَصِیَّةُ نَبِیِّکُمْ. مَا زَالَ یُوصِی بِهِمْ حَتَّى ظَنَنَّا أَنَّهُ سَیُوَرِّثُهُمْ وَاللَّهَ اللَّهَ فِی الْقُرْآنِ، لَایَسْبِقُکُمْ بِالْعَمَلِ بِهِ غَیْرُکُمْ. وَاللَّهَ اللَّهَ فِی الصَّلَاةِ، فَإِنَّهَا عَمُودُ دِینِکُمْ. وَاللَّهَ اللَّهَ فِی بَیْتِ رَبِّکُمْ، لَاتُخَلُّوهُ مَا بَقِیتُمْ، فَإِنَّهُ إِنْ تُرِکَ لَمْ تُنَاظَرُوا. وَاللَّهَ اللَّهَ فِی الْجِهَادِ بِأَمْوَالِکُمْ وَأَنْفُسِکُمْ وَأَلْسِنَتِکُمْ فِیسَبِیلِ اللَّهِ. وَعَلَیْکُمْ بِالتَّوَاصُلِ وَالتَّبَاذُلِ، وَإِیَّاکُمْ وَالتَّدَابُرَ وَالتَّقَاطُعَ. لَا تَتْرُکُوا الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْیَ عَنِ الْمُنْکَرِ فَیُوَلَّى عَلَیْکُمْ شِرَارُکُمْ، ثُمَّ تَدْعُونَ فَلَا یُسْتَجَابُ لَکُمْ.
ترجمه
خدا را خدا را، که یتیمان را رعایت کنید، نکند آنها گاهى سیر و گاهى گرسنه بمانند و در حضور شما ضایع شوند. خدا را خدا را، که در مورد همسایگان خود خوشرفتارى کنید، چرا که آنان مورد توصیه پیامبر شما هستند و او همواره نسبت به همسایگان سفارش مىفرمود تا آنجا که ما گمان بردیم به زودى آنها را در ارث شریک خواهد کرد. خدا را خدا را، که عمل به احکام قرآن را فراموش ننمایید، نکند دیگران در عمل به آن بر شما پیشى گیرند. خدا را خدا را، که نماز را برپا دارید، چرا که ستون دین شماست. خدا را خدا را، که خانه پروردگارتان را به فراموشى نسپارید و تا زنده هستید آن را خالى نگذارید، که اگر زیارت خانه خدا ترک شود به شما مهلت داده نخواهد شد (و بلاى الهى نازل مىگردد). خدا را خدا را، که در جهاد با مال و جان و زبان خویش در راه خداوند کوتاهى نکنید،
(و از هر سه وسیله در این راه بهره گیرید) و بر شما لازم است پیوندهاى دوستى و محبّت و بذل و بخشش را فراموش نکنید و بر حذر باشید از اینکه به یکدیگر پشت کنید و رابطه خود را با هم قطع نمایید. امر به معروف و نهى از منکر را ترک نکنید که اشرار بر شما مسلّط خواهند شد، سپس هر چه دعا کنید مستجاب نمىگردد.
شرح و تفسیر
وصایاى مهم امام علیه السلام در بستر شهادت
امام علیه السلام در این بخش از نامه، ده توصیه مهم درباره مسائل اجتماعى و عبادى و اخلاقى مىفرماید و در شش مورد، آن را با جمله «اللَّه اللَّه» که دلیل بر نهایت تأکید است آغاز مىکند: نخست از یتیمان شروع کرده مىفرماید: «خدا را خدا را، که یتیمان رعایت کنید، نکند آنها گاهى سیر و گاهى گرسنه بمانند و در حضور شما ضایع شوند»؛(اللَّهَ اللَّهَ فِی الْأَیْتَامِ، فَلَا تُغِبُّوا (19)«1» أَفْوَاهَهُمْ، وَلَا یَضِیعُوابِحَضْرَتِکُمْ).
درباره اهتمام به امر یتیمان در قرآن مجید و روایات، تأکیدهاى فراوانى شده است که حکایت از سیطره روح انسان دوستى و حمایت از ضعیفان در احکام اسلامى مىکند.
در آیه 9 سوره نساء مىخوانیم: ««وَلْیَخْشَ الَّذینَ لَوْ تَرَکُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّیَّةً ضِعافاً خافُوا عَلَیْهِمْ فَلْیَتَّقُوا اللَّهَ وَلْیَقُولُوا قَوْلًا سَدِیدًا»؛ کسانى که اگر فرزندان ناتوانى از خود به یادگار بگذارند (از ستم دیگران) به آنان مىترسند باید (از ستم درباره
یتیمان مردم) بترسند و از (مخالفتِ فرمان) خدا بپرهیزند و سخن استوار بگویند (و با یتیمان مردم آن گونه که لازمه محبّت است سخن بگویند)».
در آیه بعد مىفرماید: ««إِنَّ الَّذینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامى ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فِى بُطُونِهِمْ ناراً وَسَیَصْلَوْنَ سَعیراً»؛ کسانى که اموال یتیمان را به ظلم و ستم مىخورند (در حقیقت) تنها آتش مىخورند و بهزودى در شعلههاى آتش (دوزخ) مىسوزند».
در حدیث معروفى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله نقل شده است:«مَنْ مَسَحَ عَلى رَأْسِ یَتیمٍ کانَ لَهُ بِکُلِّ شَعْرَةٍ تَمُرّ عَلى یَدِهِ نُورٌ یَوْمَ الْقِیامَةِ؛هرکس براى نوازش، دست بر سر یتیمى کشد به تعداد موهایى که دست او از آن مىگذرد در روز قیامت نور (و حسنهاى) خواهد داشت». (20)«1»
آرى! روح یتیمان تشنه محبّت است و کارى که محبّت و نوازش با آنها مىکند هیچ اکرام و احترامى نمىکند.
در حدیث مشهور دیگرى از آن حضرت نقل شده است که فرمود:«إنّ الْیَتیمَ إذا بَکى اهْتَزَّ لِبُکائِهِ عَرْشُ الرَّحْمنِ؛هنگامى که یتیم گریه مىکند عرش خدا به سبب آن به لرزه درمىآید». (21)«2»
در ذیل این حدیث آمده است که خداوند به فرشتگانش مىفرماید: «اى فرشتگان من چه کسى این یتیم را به گریه درآورد؟ فرشتگان عرض مىکنند:خدایا تو آگاهترى. خداوند مىفرماید: اى ملائکه من شما را گواه مىگیرم هرکس گریه او را خاموش و قلبش را خشنود کند من در قیامت او را خشنود خواهم کرد».
در کتاب کافى آمده است که روزى مقدار فراوانى عسل و انجیر از سرزمین
هَمدان و حُلوان (22)«1» خدمت امیرمؤمنان على علیه السلام آوردهاند. امام علیه السلام به کسانى که از وضع مردم باخبر بودند دستور داد جمعى از یتیمان را حاضر کنند و دستور داد مشکهاى عسل بیاورند و از آن تناول کنند. سپس امام علیه السلام آن عسلها را در میان مردم تقسیم کرد (و خود امام علیه السلام با انگشت مبارکش عسل در دهان یتیمان مىگذاشت) به حضرت عرض کردند: چرا اجازه نمىدهید خودشان عسل را بخورند؟ امام علیه السلام فرمود:«إِنَّ الْإِمَامَ أَبُو الْیَتَامَى وَإِنَّمَا أَلْعَقْتُهُمْ هَذَا بِرِعَایَةِ الآْبَاءِ؛امام پدر یتیمان است. من عسل در دهان آنها گذاردم تا همچون پدران با آنها رفتار شود». (23)«2»
جالب اینکه ابوالطفیل (صحابى معروف که از یاران خوب على علیه السلام بود) مىگوید: على علیه السلام را دیدم که یتیمان را دعوت مىکرد و با دست خود به یتیمان عسل مىخورانید. یکى از یاران آن حضرت گفت: اى کاش من هم یتیم بودم. (24)«3»
سپس امام علیه السلام در دومین توصیه مؤکّد خود از حق همسایگان سخن مىگوید و مىفرماید: «خدا را خدا را، که در مورد همسایگان خود خوشرفتارى کنید، چرا که آنان مورد توصیه پیامبر شما هستند و او همواره نسبت به همسایگان سفارش مىفرمود تا آنجا که ما گمان بردیم به زودى آنها را در ارث شریک خواهد کرد»؛(وَاللَّهَ اللَّهَ فِی جِیرَانِکُمْ، فَإِنَّهُمْ وَصِیَّةُ نَبِیِّکُمْ. مَا زَالَ یُوصِی بِهِمْ حَتَّى ظَنَنَّا أَنَّهُ سَیُوَرِّثُهُمْ (25)«4»).
تعبیر به«إِنَّهُمْ وَصِیَّةُ نَبِیِّکُمْ؛آنها وصیت پیامبر شما هستند» یا از باب حذف مضاف است و در اصل اینگونه بوده است«فَإِنَّها مَحَلُّ وصِیَّةِ نَبِیِّکُمْ؛آنها مورد
وصیت پیامبر شما هستند» و یا از باب تأکید است که آنها عین وصیتند؛ مانند «زید عدل» که مىگوییم فلان کس عین عدالت است.
تعبیر به «ظنّ» در جمله«حَتَّى ظَنَنَّا أَنَّهُ سَیُوَرِّثُهُمْ؛تا آنجا که ما گمان بردیم آنها را به زودى در ارث شریک مىکند» یا براى تأکید بر تکرار سفارش پیامبر به همسایگان است و یا به معناى حقیقى آن است که به راستى ما گمان بردیم آنقدر مقام همسایه والاست که ممکن است شبیه خویشاوندان در ارث سهیم باشد.به هر حال همسایگان در اسلام احترام خاصى دارند بر عکس آنچه امروز در دنیاى مادى مىبینیم که گاه دو نفر بیست سال همسایه یکدیگرند و کاملًا از یکدیگر بىخبرند.
فلسفه احترام به همسایه در اسلام روشن است، زیرا اسلام دینى است کاملًا اجتماعى؛ اجتماع خانواده، اجتماع خویشاوندان، اجتماع همسایگان، اجتماع اهلیک شهر و اجتماع یک ملت و هر کدام در اسلام جایگاه مخصوصى دارند و اگر واقعاً همسایگان در فکر یکدیگر باشند و غمها و شادىها را میان خود تقسیم کنند، زندگى بسیار گواراتر خواهد شد و رنجها و دردها و مشکلات، هیچ کس را از پا در نمىآورد. امروز این همسایه مشکل دارد و بقیه براى حل مشکل به یارى او برمىخیزند، فردا که نوبت همسایه دیگر مىشود نیز به همین ترتیب.
در حدیث پرمعنایى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله مىخوانیم که فرمود:«هَلْ تَدْرُونَ مَا حَقُّ الْجَارِ مَا تَدْرُونَ مِنْ حَقِّ الْجَارِ إِلَّا قَلِیلًا أَلَا لَایُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآْخِرِ مَنْ لَایَأْمَنُ جَارُهُ بَوَائِقَهُ فَإِذَا اسْتَقْرَضَهُ أَنْ یُقْرِضَهُ وَإِذَا أَصَابَهُ خَیْرٌ هَنَّأَهُ وَإِذَا أَصَابَهُ شَرٌّ عَزَّاهُ لَا یَسْتَطِیلُ عَلَیْهِ فِی الْبِنَاءِ یَحْجُبُ عَنْهُ الرِّیحَ إِلَّا بِإِذْنِهِ وَإِذَا اشْتَرَى فَاکِهَةً فَلْیُهْدِ لَهُ فَإِنْ لَمْ یُهْدِ لَهُ فَلْیُدْخِلْهَا سِرّاً وَلَا یُعْطِی صِبْیَانَهُ مِنْهَا شَیْئاً یُغَایِظُونَ صِبْیَانَهُ ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه و آله الْجِیرَانُ ثَلَاثَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ لَهُ ثَلَاثَةُ حُقُوقٍ حَقُّ الْإِسْلَامِ وَحَقُّ الْجِوَارِ وَحَقُّ الْقَرَابَةِ وَمِنْهُمْ مَنْ لَهُ حَقَّانِ حَقُّ الْإِسْلَامِ وَحَقُّ الْجِوَارِ وَمِنْهُمْ مَنْ لَهُ حَقٌّ وَاحِدٌ الْکَافِرُ
لَهُ حَقُّ الْجِوَارِ؛آیا مىدانید حق همسایه چیست؟ (مىدانم که) حق همسایه را جز به مقدار کم نمىدانید. آگاه باشید کسى که همسایگانش از مزاحمت و آزار او در امان نباشند ایمان به خدا و روز قیامت نیاورده است. باید هنگامى که از او وام مىخواهد به او وام دهد و اگر خیر و خوبى به او برسد تبریک بگوید و اگر مصیبتى به او رسد تسلیت بگوید و خانه خود را در کنار او آنقدر بلند نکند که مانع جریان هوا شود مگر به اجازه او و هنگامى که میوهاى مىخرد، هدیهاى از آن براى او بفرستد و اگر هدیهاى نمىفرستد به صورت پنهان میوه را وارد منزل کند و آشکارا چیزى از آن را به دست کودکان خود ندهد که مایه ناراحتى کودکان همسایه شود.
سپس رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: همسایگان سه دستهاند بعضى داراى سه حق هستند: حق اسلام و حق همسایگى و حق خویشاوندى و بعضى از آنها دو حق دارند: حق اسلام و حق همسایگى و بعضى تنها یک حق دارند (آرى) کافر نیز حق همسایگى دارد». (26)«1»
قرآن مجید نیز در آیه 36 سوره نساء بعد از تأکید بر والدین، خویشاوندان، یتیمان و مستمندان بر مسأله احسان به همسایگان دور و نزدیک تحت عنوان «وَالْجارِ ذِى الْقُرْبى وَالْجارِ الْجُنُبِ» تأکید مىکند.
جالب اینکه در حدیثى از پیغمبر اکرم و امیرمؤمنان و امام باقر علیهم السلام آمده است که حد همسایه چهل منزل از چهار طرف است. (27)«2»
گفتنى است منظور از این روایت این نیست که چهل منزل از چهار طرف با خط مستقیم که مجموعاً 160 منزل شود و منازل لابهلاى آن، هر چند نزدیک باشد همسایه محسوب نشوند، بلکه منظور این است که دایرهاى به شعاع چهل
منزل از هر طرف همگى همسایه مىشوند و مىدانیم سطح دایره را با ضرب کردن مجذور شعاع در عدد 14/ 3 به دست مىآورند که در اینجا با یک محاسبه ساده، مجموع حدود پنج هزار خانه مىشود که همه با توجّه به روایت فوق همسایهاند. حدود یک شهر بیست هزار نفرى.
این سخن را با ذکر داستانى تاریخى پایان مىدهیم: ابن ابىالحدید در شرح نهجالبلاغه خود نقل مىکند که شخصى به نام ابو جهم خانه خود را به صد هزار درهم فروخت. هنگامى که مشترى مبلغ را حاضر ساخت به مشترى گفت: این قیمت خانه من است. قیمت همسایه خوب من را هم بده گفت: کدام همسایه؟تاکنون شنیدهاى که کسى قیمت همسایه را نیز بگیرد؟ ابو جهم گفت: خانهام را به من باز گردان و پولت را بگیر. من همسایگى کسى را که همیشه در فکر من است به این آسانى رها نمىکنم. هرگاه خانهنشین شوم احوال من را مىپرسد و اگر او را ببینم اظهار محبّت مىکند و اگر به سفر بروم مراقب خانه من است و اگر نزد او بروم مرا به خود نزدیک مىسازد و اگر حاجتى بخواهم اجابت مىکند و اگر از او چیزى نخواهم (و نیاز داشته باشم) او اقدام مىکند و اگر مصیبتى به من برسد تسلیت مىگوید. این سخن به آن مرد ثروتمند همسایه رسید. صد هزار درهم براى او فرستاد گفت: این قیمت خانه توست بگیر و خانهات را هم نگه دار. (28)«1»
در سومین توصیه امام علیه السلام سخن از قرآن به میان مىآورد و مىفرماید: «خدا را خدا را، که عمل به احکام قرآن را فراموش ننمایید، نکند دیگران در عمل به آن بر شما پیشى گیرند»؛(وَاللَّهَ اللَّهَ فِی الْقُرْآنِ، لَایَسْبِقُکُمْ بِالْعَمَلِ بِهِ غَیْرُکُمْ).این سخن اشاره به آن است که نکند شما تنها به تلاوت قرآن و قرائت و تجوید آن قناعت کنید و محتواى آن را به فراموشى بسپارید در حالى که بیگانگانِ از اسلام به محتواى آن عمل کنند. مثلًا آنها در ارائه اجناس خود به
بازار، صدق و امانت را رعایت کنند؛ ولى شما چنین نباشید و یا آنها به پیمانهاى خود عمل کنند و شما راه پیمانشکنى پیش گیرید. آنها در تحصیل علوم مختلف و نظم و انضباط بکوشند و شما بىاعتنا باشید و عقب بمانید. همانگونه که امروز متأسفانه در بعضى از جوامع انسانى مشاهده مىکنیم که حتى اجناس تولید شده در کشور خود را با مارکهاى بیگانگان به بازار مىفرستند و این بدان مفهوم است که مردم به اجناس کشورهاى خارجى اعتماد دارند؛ ولى به اجناس خودشان اعتماد ندارند. آنها پیوسته براى پیشرفتهاى علمى نهایت تلاش و کوشش را دارند در حالى که جمع کثیرى از مسلمانان در زمانى که آنها نهضت علمى داشتند گویا در خواب فرو رفته بودند. این امرى است بسیار دردناک.
در حدیثى آمده است که زیاد بن لبید نزد پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله بود، حضرت مطلبى فرمود سپس اضافه کرد: این موضوع هنگامى رخ مىدهد که علم از میان شما برچیده مىشود. زیاد مىگوید: گفتیم چگونه علم برچیده مىشود در حالى که ما قرآن مىخوانیم و فرزندان و فرزندان فرزندان ما تا روز قیامت قارى قرآن خواهند بود. پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله فرمود: واى بر تو زیاد. من تو را از افراد با فضیلت مدینه مىدانستم (این چه سخنى است که مىگویى؟) آیا یهود و نصارا تورات و انجیل را نمىخوانند در حالى که عمل به چیزى از دستورات آن نمىکنند.(بترسید از اینکه شما هم به همین سرنوشت گرفتار شوید). (29)«1»
درباره اهمّیّت قرآن در خود قرآن و در روایات اسلامى تعبیرات بسیار مهمى وارد شده که فوق تصوّر است و در خطبههاى نهجالبلاغه نیز سخنان بسیار بلند و پرمعنایى آمده است که در بحثهاى پیشین گذشت؛ ولى اینجا تنها به ذکر بخشى از خطبه 182 که در جلد هفتم از آن بحث کردیم بسنده مىکنیم و آن اینکه امام امیرالمؤمنین علیه السلام براى از دست رفتن برادران راستینش تأسف مىخورد
و آنها را اینگونه مىستاید:«أَوِّهِ عَلَى إِخْوَانِیَ الَّذِینَ تَلَوُا الْقُرْآنَ فَأَحْکَمُوهُ وَتَدَبَّرُوا الْفَرْضَ فَأَقَامُوهُ أَحْیَوُا السُّنَّةَ وَأَمَاتُوا الْبِدْعَةَ دُعُوا لِلْجِهَادِ فَأَجَابُوا وَوَثِقُوا بِالْقَائِدِ فَاتَّبَعُوهُ؛آه کجا رفتند برادران من آنها که قرآن را تلاوت مىکردند و استوار مىساختند. در فرایض قرآن تدبّر مىکردند و آن رابرپا مىکردند. سنّت را زنده نگه مىداشتند و بدعت را مىمیراندند. هنگامى که به سوى جهاد دعوت مىشدند اجابت مىکردند و به رهبر خویش اطمینان داشتند و از او پیروى مىکردند». (30)«1»
آنگاه امام علیه السلام در چهارمین توصیه خود به سراغ نماز مىرود و براى اهمّیّت آن چنین توصیه مىکند: «خدا را خدا را، که نماز را برپا دارید، چرا که ستون دین شماست»؛(وَاللَّهَ اللَّهَ فِی الصَّلَاةِ فَإِنَّهَا عَمُودُ دِینِکُمْ)
تعبیر «ستون دین» بهطور گسترده در روایات معصومان علیهم السلام آمده است از جمله پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله مىفرماید:«إِنَّ عَمُودَ الدِّینِ الصَّلَاةُ وَهِیَ أَوَّلُ مَا یُنْظَرُ فِیهِ مِنْ عَمَلِ ابْنِ آدَمَ فَإِنْ صَحَّتْ نُظِرَ فِی عَمَلِهِ وَإِنْ لَمْ تَصِحَّ لَمْ یُنْظَرْ فِی بَقِیَّةِ عَمَلِهِ؛نماز ستون دین است و آن نخستین چیزى از اعمال انسان است که (در قیامت) به آن نظر مىشود. اگر نماز صحیح بود به سایر اعمال (خوب او) رسیدگى مىشود و اگر صحیح نبود به سایر اعمال او توجّه نخواهد شد». (31)«2»
امام باقر علیه السلام این سخن را به صورت گستردهترى بیان فرمود:«الصَّلَاةُ عَمُودُ الدِّینِ مَثَلُهَا کَمَثَلِ عَمُودِ الْفُسْطَاطِ إِذَا ثَبَتَ الْعَمُودُ ثَبَتَتِ الْأَوْتَادُ وَالْأَطْنَابُ وَإِذَا مَالَ الْعَمُودُ وَانْکَسَرَ لَمْ یَثْبُتْ وَتِدٌ وَلَا طُنُبٌ؛نماز ستون دین است مانند ستون خیمه؛ هنگامى که ستون خیمه ثابت و برقرار باشد طنابها و میخها کارآیى دارند و اگر ستون خیمه کج شود یا بشکند از میخها و طنابها کارى ساخته نیست». (32)«3»
دلیل آن این است که نماز، انسان را پیوسته به یاد خدا مىاندازد و روح تقوا را در انسان زنده مىکند، لذا او را از فحشا، منکرات و ترک طاعات باز مىدارد و به این ترتیب خیمه دین برپا مىماند؛ اما ترک نماز، انسان را به خدافراموشى مىکشاند و آن کس که خدا را فراموش کند آلوده هر کار خلافى مىشود.
آنگاه امام علیه السلام در پنجمین توصیه خود درباره زیارت خانه خدا مىفرماید:«خدا را خدا را، که خانه پروردگارتان را به فراموشى نسپارید و تا زنده هستید آن را خالى نگذارید، که اگر زیارت خانه خدا ترک شود به شما مهلت داده نخواهد شد (و بلاى الهى نازل مىگردد)»؛(وَاللَّهَ اللَّهَ فِی بَیْتِ رَبِّکُمْ، لَاتُخَلُّوهُ مَا بَقِیتُمْ، فَإِنَّهُ إِنْ تُرِکَ لَمْ تُنَاظَرُوا).
بعضى از شارحان نهجالبلاغه«لَمْ تُنَاظَرُوا»را اشاره به دور ماندن از نگاه لطف الهى به جهت بىاعتنایى به خانهاش یا دور ماندن از نگاه آمیخته با عظمت مردم به سبب ترک وحدت صفوف و ضعف مسلمانان دانستهاند در حالى که ظاهر این است که منظور از تناظر در اینجا مهلت دادن است. اشاره به اینکه مهلت الهى برداشته مىشود و عذاب نازل مىگردد. (33)«1»
در حدیثى از امام صادق علیه السلام مىخوانیم که فرمود:«لَا یَزَالُ الدِّینُ قَائِماً مَا قَامَتِ الْکَعْبَةُ؛این دین برپاست تا آن زمانى که کعبه برپا باشد». (34)«2»
روایات درباره اهمّیّت حج و زیارت خانه خدا به حدّى زیاد است که از حوصله این بحث مختصر بیرون است و با ذکر یکى از آنها این بحث را خاتمه مىدهیم:
یکى از یاران امام صادق علیه السلام مىگوید: به آن حضرت عرض کردم کسى با من درباره زیارت خانه خدا مشورت کرد در حالى که (از نظر مالى یا جسمى) ضعیفالحال بود من به او گفتم: حج بجا نیاور! امام علیه السلام به من فرمود:«مَا أَخْلَقَکَ (35)«1»أَنْ تَمْرَضَ سَنَةً قَالَ فَمَرِضْتُ سَنَةً؛چقدر سزاوار است که (به موجب گفتن این سخن نادرست) یکسال بیمار شوى (و همینگونه شد) من یکسال بیمار شدم». (36)«2»
این جمله نیز از یکى از سیاستمداران انگلیسى به نام گلادستون معروف است که مىگوید: مادام که مسلمانان قرآن مىخوانند و طواف خانه خدا مىکنند و نام محمّد را هر صبح و شام بر مأذنهها بر زبان مىرانند، نصرانیّت در خطر بزرگى است بر شما باد که قرآن را بسوزانید و کعبه را ویران کنید و نام محمّد را از اذان محو سازید.
سپس در ششمین توصیه مهم خود مىفرماید: «خدا را خدا را که در جهاد با مال و جان و زبان خویش در راه خداوند کوتاهى نکنید (و از هر سه وسیله در این راه بهره گیرید)»؛(وَاللَّهَ اللَّهَ فِی الْجِهَادِ بِأَمْوَالِکُمْ وَأَنْفُسِکُمْ وَأَلْسِنَتِکُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ).
منظور از جهاد با انفس همان حضور در میدانهاى جنگ براى حفظ اسلام و کشورهاى اسلامى در مقابل دشمنان است و جهاد به اموال کمکهاى مالى است که براى بسیج لشکر اسلام در زمانهاى گذشته مىشد و امروز هم تمام کمکهایى که در مسائل مختلف فرهنگى و اجتماعى و اقتصادى براى حفظ اسلام و مسلمانان مىشود مشمول آن است. جهاد به زبان نیز همان دفاعهاى منطقى و تبلیغات مستمر براى پیشرفت اسلام است و امروز استفاده از تمام رسانههاى ارتباط جمعى را در بر مىگیرد.
جهاد قانونى عمومى در عالم آفرینش است، زیرا تمام موجودات زنده اعم از گیاهان، انواع حیوانات و جانداران بهوسیله جهاد، موانع را از سر راه خود برمىدارند تا بتوانند به حیات مطلوب ادامه دهند.
در خلقت این جهان هر موجودى معمولًا آفتى دارد که اگر با آن آفت مبارزه نکند نابود مىشود و یا از پیشرفت باز مىماند.
ریشههاى درختان براى بهدست آوردن آب و غذا در اعماق زمین دائما در حرکتند و هرگاه به مانعى مانند سنگى برسند یا آن را در هم مىشکنند و یا آن را دور زده به پیشروى خود ادامه مىدهند و گاه مىبینیم ریشههاى لطیف گیاهان مانند متههاى فولادى موانع را سوراخ مىکنند.
راه دور نرویم بدن ما در تمام طول شبانهروز در حال جهاد است، زیرا میکروبها از چهار طریق؛ آب، هوا، غذا و پوست بدن (آنجایى که خراشى بردارد) هجوم مىآورند اگر نیروى دفاعى تن و گلبولهاى سفید خون با آنها به پیکار برنخیزند ممکن است در یک روز انواع بیمارىها دامن ما را بگیرد اما این جهاد خاموش و پر دامنه است که سلامتى ما را حفظ مىکند.
جوامعى که جهاد را ترک کنند نیز در مدت کوتاهى یا نابود مىشوند و یا به ضعف و ذلت کشیده خواهند شد.
در حدیثى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله مىخوانیم:«مَنْ تَرَکَ الْجِهَادَ أَلْبَسَهُ اللَّهُ ذُلًّا وَفَقْراً فِی مَعِیشَتِهِ وَمَحْقاً فِی دِینِهِ؛آنها که جهاد را ترک گویند خداوند لباس ذلت بر اندامشان مىپوشاند و فقر و احتیاج بر زندگى آنها حاکم مىشود و دینشان را بهتدریج از بین مىبرد» سپس مىافزاید:«إِنَّ اللَّهَ أَعَزَّ أُمَّتِی بِسَنَابِکِ خَیْلِهَا وَمَرَاکِزِ رِمَاحِهَا؛خداوند امت مرا بهوسیله سم ستورانش (که به سوى میدان جهاد پیش مىروند) و بهوسیله پیکان نیزههایش (در برابر دشمن) عزت مىبخشد». (37)«1»
در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان على علیه السلام مىخوانیم:«وَاللَّهِ مَا صَلَحَتْ دُنْیَا وَلَا دِینٌ إِلَّا بِهِ (بالجهاد)؛به خدا سوگند هیچ دنیا و دینى جز با جهاد اصلاح نشد». (38)«1»
درباره اهمّیّت جهاد در بحثهاى پیشین از جمله ذیل خطبه 27 در جلد دوم در همین کتاب بحثهاى فراوانى داشتهایم.
سپس در ادامه سخن به چهار امر مهم دیگر توصیه مىکند نخست در بیان امر اوّل و دوم مىفرماید: «و بر شما لازم است پیوندهاى دوستى و محبّت و بذل و بخشش را فراموش نکنید»؛(وَعَلَیْکُمْ بِالتَّوَاصُلِ وَالتَّبَاذُلِ).
آنگاه در سومین و چهارمین توصیه مىافزاید: «و بر حذر باشید از اینکه به یکدیگر پشت کنید و رابطه خود را با هم قطع نمایید»؛(وَإِیَّاکُمْ وَالتَّدَابُرَ وَالتَّقَاطُعَ).
«تواصل» از ریشه «وصل»، هرگونه ارتباط و پیوند معنوى و مادى و عقلانى و عاطفى را شامل مىشود و «تباذل» از ریشه بذل از قبیل ذکر خاص بعد از عام است، زیرا یکى از طرق پیوند افراد جامعه با یکدیگر بذل کمکهاى مادى به افرادى است که به هر دلیل نیازمند شدهاند.
«تدابر» از ریشه «دبر» (بر وزن عبد) به معناى پشت کردن به هم و قهر کردن و دشمنى با یکدیگر نمودن و «تقاطع» به معناى هرگونه قطع رابطه است. و این دو واژه به عکس دو واژه اوّل از قبیل ذکر خاص بعد از عام است، زیرا تدابر به معناى جدایى کامل است و تقاطع هر نوع قطع پیوند را شامل مىشود.
مسأله پیوندهاى دوستى و محبّت که گاه با زبان و از طریق ملاقات و امثال آن انجام مىشود در اسلام بسیار مهم است همانگونه که بى محبتىها و جدایىها و قطع پیوندها منفور است. احادیث بسیارى در نکوهش هجران و جدایى در منابع معتبر روایى ما آمده که گاه پشت انسان را مىلرزاند.
در حدیثى که مرحوم کلینى در کتاب کافى از امام صادق علیه السلام از رسول خدا صلى الله علیه و آله نقل کرده است مىخوانیم:«أَیُّمَا مُسْلِمَیْنِ تَهَاجَرَا فَمَکَثَا ثَلَاثاً لَایَصْطَلِحَانِ إِلَّا کَانَا خَارِجَیْنِ مِنَ الْإِسْلَامِ وَلَمْ یَکُنْ بَیْنَهُمَا وَلَایَةٌ فَأَیُّهُمَا سَبَقَ إِلَى کَلَامِ أَخِیهِ کَانَ السَّابِقَ إِلَى الْجَنَّةِ یَوْمَ الْحِسَاب؛هرگاه دو مسلمان از هم قهر کنند و سه روز بگذرد و آشتى نکنند اگر در آن حال از دنیا بروند خارج از اسلام خواهند بود و ولایت و پیوند اخوت اسلامى در میان آنها قطع مىشود و به هنگام آشتى کردن هر کدام پیشى گیرد او در قیامت براى رفتن به بهشت پیشى خواهد گرفت». (39)«1»
در همان کتاب از امام صادق علیه السلام مىخوانیم:«لَا یَزَالُ إِبْلِیسُ فَرِحاً مَا اهْتَجَرَ الْمُسْلِمَانِ فَإِذَا الْتَقَیَا اصْطَکَّتْ رُکْبَتَاهُ وَتَخَلَّعَتْ أَوْصَالُهُ وَنَادَى یَا وَیْلَهُ مَا لَقِیَ مِنَ الثُّبُورُ؛هنگامى که دو مسلمان از هم قهر کنند ابلیس پیوسته شادى مىکند؛ ولى هنگامى که با هم آشتى کنند زانوهاى خود را به هم مىکوبد و پیوندهاى جسمى او (گویا) از هم جدا مىشود و فریاد مىزند: واى بر من از این مصیبتى که دامنم را گرفت». (40)«2»
حتى در آنجا نیز که کسى خودش را مظلوم و طرف مقابل را ظالم بداند باید براى برقرارى آشتى و از میان رفتن مظالم تلاش کند، چنانکه در حدیث دیگرى در کتاب کافى آمده است که امام صادق علیه السلام فرمود:«لَا یَفْتَرِقُ رَجُلَانِ عَلَى الْهِجْرَانِ إِلَّا اسْتَوْجَبَ أَحَدُهُمَا الْبَرَاءَةَ وَاللَّعْنَةَ وَرُبَّمَا اسْتَحَقَّ ذَلِکَ کِلَاهُمَا فَقَالَ لَهُ مُعَتِّبٌ جَعَلَنِیَ اللَّهُ فِدَاکَ هَذَا الظَّالِمُ فَمَا بَالُ الْمَظْلُومِ قَالَ لِأَنَّهُ لَایَدْعُو أَخَاهُ إِلَى صِلَتِه؛هر گاه دو نفر با هم قهر کنند یکى از آن دو مستحق لعن است و اى بسا هر دو مستحق باشند، راوى از امام علیه السلام سؤال مىکند: فدایت شوم ظالم باید مستحق لعن باشد مظلوم چرا؟ فرمود: به سبب آن است که برادرش را به آشتى (معقولانه) دعوت
نمىکند». (41)«1»
اشاره به اینکه باید به صورت منطقى و مسالمتآمیز مشکل خود را با یکدیگر حل کنند.
سرانجام امام علیه السلام در نهمین و دهمین وصیّت پر بار خود مىفرماید: «امر به معروف و نهى از منکر را ترک نکنید که اشرار بر شما مسلّط خواهند شد سپس هر چه دعا کنید مستجاب نمىگردد»؛(لَا تَتْرُکُوا الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْیَ عَنِ الْمُنْکَرِ فَیُوَلَّى عَلَیْکُمْ شِرَارُکُمْ، ثُمَّ تَدْعُونَ فَلَا یُسْتَجَابُ لَکُمْ).
آیا در میان حاکمیت اشرار و ترک امر به معروف و نهى از منکر تنها یک رابطه معنوى و مجازات الهى است و یا رابطه ظاهرى هم وجود دارد؟
به نظر مىرسد که پیوند اینها با یکدیگر به صورت منطقى قابل اثبات است، چرا که یکى از مصادیق مهم امر به معروف و نهى از منکر اقدام به این دو در برابر حاکمان وقت است که اگر خلافى مرتکب شوند عامّه مردم به آنها تذکّر دهند و اگر معروفى را ترک کنند از آنها مطالبه نمایند. اگر این دو ترک شود و حاکمان هیچگونه مانع و اعتراضى در برابر خود نبینند جسور مىشوند و اشرار بر جامعه اسلامى مسلّط مىگردند.
امّا چرا دعاها براى رفع شر حاکمان شرور مستجاب نمىشود؟ براى اینکه در روایات اسلامى آمده آنجا که مصیبت بهواسطه سوء اختیار خود انسان و کوتاهى او باشد، دعا براى رفع آن مستجاب نمىگردد و به آنها گفته مىشود: این نتیجه اعمال خود شماست چرا چنین کردید که به چنان عاقبت بدى گرفتار شوید؟
جالب این است که از امام على بن موسى الرضا علیهما السلام نقل شده حتى اگر نیکان هم در چنین شرایطى دعا کنند دعاى آنها مستجاب نخواهد شد:(فَیَدْعُو خِیَارُکُمْ فَلَا یُسْتَجَابُ لَهُمْ).(42)«2»
نکته
اهمّیّت امر به معروف و نهى از منکر
درباره اهمّیّت امر به معروف و نهى از منکر بحثهاى گستردهاى در آیات قرآن مجید و روایات وارد شده است که در اینجا تنها به دو روایت قناعت مىکنیم:
در حدیثى از امام باقر علیه السلام مىخوانیم:«إِنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْیَ عَنِ الْمُنْکَرِ سَبِیلُ الْأَنْبِیَاءِ وَمِنْهَاجُ الصُّلَحَاءِ فَرِیضَةٌ عَظِیمَةٌ بِهَا تُقَامُ الْفَرَائِضُ وَتَأْمَنُ الْمَذَاهِبُ وَتَحِلُّ الْمَکَاسِبُ وَتُرَدُّ الْمَظَالِمُ وَتُعْمَرُ الْأَرْضُ وَیُنْتَصَفُ مِنَ الْأَعْدَاءِ وَیَسْتَقِیمُ الْأَمْر؛
امر به معروف و نهى از منکر راه انبیا و طریقه صالحان است فریضه بزرگى است که با آن سایر فرایض برپا مىگردد جادّهها امن و امان و کسبها حلال مىشود، حقوق غصب شده به صاحبانش بازگردانده شده و زمینها آباد مىگردد و از دشمنان انتقام گرفته خواهد شد و تمام امور سامان مىیابد». (43)«1»
در ذیل همین حدیث آمده است که خداوند عزّوجل به شعیب پیامبر صلى الله علیه و آله وحى فرستاد که من صد هزار نفر از قوم تو را کیفر خواهم داد؛ چهل هزار نفر از اشرار و شصت هزار نفر از اخیار! شعیب عرضه داشت: پروردگارا اشرار به جاى خود، اخیار چرا؟ خداوند عزّوجل به او وحى فرستاد:
«دَاهَنُوا أَهْلَ الْمَعَاصِی وَلَمْ یَغْضَبُوا لِغَضَبِی؛
با گنهکاران راه سازش و بىتفاوتى پیش گرفتند و هرگز به جهت خشم من خشمگین نشدند». (21)«2»
در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السلام مىخوانیم:
«الْأَمْرُ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْیُ عَنِ الْمُنْکَرِ خَلْقَانِ مِنْ خَلْقِ اللَّهِ فَمَنْ نَصَرَهُمَا أَعَزَّهُ اللَّهُ وَمَنْ خَذَلَهُمَا خَذَلَهُ اللَّهُ؛
امر به معروف و نهى از منکر دو مخلوق (برجسته) از مخلوقان خدایند هرکس این دو
را یارى کند خدا به او عزّت مىبخشد و هرکس دست از یارى این دو بردارد خدا او را مخذول مىکند». (44)«1»
تعبیر به مخلوق در واقع نوعى تشبیه است. این احتمال نیز وجود دارد که خُلق به معناى خصلت باشد، ولى به قرینه ذیل حدیث این احتمال بعید به نظر مىرسد.
در هر حال مسأله امر به معروف و نهى از منکر از امورى است که هم خداوند متعال بهوسیله انبیا و اولیایش آن را انجام مىدهد و هم انبیاى الهى و اوصیاى آنها و هم تمام مردم به آن مأمورند.
در پایان این بخش از وصیتنامه باید با صراحت اعتراف کرد که دستورات دهگانه فوق چنانچه در زندگى مسلمانان پیاده شود هم دنیاى آنها تأمین مىگردد و با عزّت و قدرت و سربلندى خواهند زیست و هم آخرت آنها قرین سعادت و خوشبختى خواهد بود و از شخصیتى مانند امیرمؤمنان علیه السلام جز این انتظار نمىرود که در بستر شهادتش برنامه سعادت دنیا و آخرت را در وصیتنامه کوتاهش بیان فرماید.
بخش چهارم
ثُمَّ قَالَ:
یَا بَنِی عَبْدِ الْمُطَّلِبِ، لَاأُلْفِیَنَّکُمْ تَخُوضُونَ دِمَاءَ الْمُسْلِمِینَ خَوْضاً، تَقُولُونَ: «قُتِلَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ». أَلَا لَاتَقْتُلُنَّ بِی إِلَّا قَاتِلِی. انْظُرُوا إِذَا أَنَا مِتُّ مِنْ ضَرْبَتِهِ هَذِهِ، فَاضْرِبُوهُ ضَرْبَةً بِضَرْبَةٍ، وَلَا تُمَثِّلُوا بِالرَّجُلِ، فَإِنِّی سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله علیه و آله یَقُولُ: «إِیَّاکُمْ وَالْمُثْلَةَ وَلَوْ بِالْکَلْبِ الْعَقُورِ».
ترجمه
سپس (امام علیه السلام) فرمود:
اى فرزندان عبدالمطلب! نکند بعد از شهادتم (به بهانه قتل من) در خون مسلمانان فرو روید و بگویید: امیرمؤمنان کشته شد. آگاه باشید جز قاتل من را بهسبب قتل من نکشید. (درست) بنگرید هرگاه من از این ضربت از دنیا چشم پوشیدم، او را تنها یک ضربت بزنید تا یک ضربت در برابر یک ضربت باشد.و او را مثله نکنید (گوش و بینى و اعضاى او را جدا نسازید) که من از رسول خدا صلى الله علیه و آله شنیدم که مىفرمود: «از مثله کردن بپرهیزید، هرچند نسبت به سگ گزنده باشد!».
شرح و تفسیر
سفارش اکید امام علیه السلام درباره قاتلش!
امام علیه السلام در بخش آخر این نامه، روى سخن را به خویشاوندان خود از فرزندان عبدالمطلب کرده سه دستور مهم درباره سرنوشت قاتل خود به آنها
مىدهد که نشانه عظمت فوقالعاده امام و سعه صدر آن حضرت است.
نخست مىفرماید: «اى فرزندان عبدالمطلب! نکند بعد از شهادتم (به بهانه قتل من) در خون مسلمانان فرو روید و بگویید: امیرمؤمنان کشته شد. آگاه باشید جز قاتل من را بهسبب قتل من نکشید»؛(ثُمَّ قَالَ: یَا بَنِی عَبْدِالْمُطَّلِبِ، لَاأُلْفِیَنَّکُمْ (45)«1»تَخُوضُونَ (46)«2» دِمَاءَ الْمُسْلِمِینَ خَوْضاً، تَقُولُونَ: «قُتِلَ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ». أَلَا لَاتَقْتُلُنَّ بِی إِلَّاقَاتِلِی).
این قضیه در طول تاریخ بسیار اتفاق افتاده است که وقتى شخص بزرگى یا پادشاه و سلطانى کشته مىشود گروهى از روى تعصب به کشتار وسیعى دست مىزنند و گروه دیگرى نیز فرصت را غنیمت شمرده و به تسویه حسابهاى شخصى مىپردازند و مخالفان خود را به این بهانه به قتل مىرسانند. همانگونه که در تاریخ وارد شده است به بهانه قتل عمر به دست ابولؤلؤ، بازماندگان و دوستان او جمعى را به قتل رساندند. همچنین هنگامى که مصعب، برادر عبید اللَّه بن زیاد را کشت، عبیداللَّه نذر کرد یکصد نفر از قریش را به قتل برساند.هشتاد نفر را به قتل رساند سپس با خبر شد که مصعب کشته شده و سر او را براى عبد الملک بردهاند. در این هنگام آرام گرفت؛ (47)«3» ولى امام علیه السلام با پیشبینى حکیمانهاش جلو این کار را گرفت به همین دلیل بعد از شهادت آن حضرت تسویه حسابهاى شخصى به نام مبارک آن حضرت صورت نگرفت و ناامنىهایى که در اینگونه موارد پیش مىآید، پیش نیامد.
آنگاه در ادامه این سخن امام علیه السلام دستور دوم خود را صادر کرده مىفرماید:
«(درست) بنگرید هرگاه من از این ضربت از دنیا چشم پوشیدم، او را تنها یک ضربت بزنید تا یک ضربت در برابر یک ضربت باشد»؛(انْظُرُوا إِذَا أَنَا مِتُّ مِنْ ضَرْبَتِهِ هَذِهِ، فَاضْرِبُوهُ ضَرْبَةً بِضَرْبَةٍ).
جالب این است که امام علیه السلام عدالت را درباره قاتل خودش حتى در کیفیت قصاص توصیه مىکند. مبادا ناراحتىهاى شدید شیعیانش سبب شود او را به طرز غیر عادلانهاى قصاص کنند.
حتى درنامه 23 خواندیم که امام علیه السلام مىفرماید:«إِنْ أَبْقَ فَأَنَا وَلِیُّ دَمِی وَإِنْ أَفْنَ فَالْفَنَاءُ مِیعَادِی وَإِنْ أَعْفُ فَالْعَفْوُ لِی قُرْبَةٌ وَهُوَ لَکُمْ حَسَنَةٌ فَاعْفُوا أَلَا تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَکُمْ؛اگر زنده بمانم، ولىّ خون خویشم (و مىتوانم قصاص یا عفو کنم) و اگر از دنیا چشم بپوشم فنا (در دنیا) میعاد و قرارگاه من است و اگر عفو کنم، عفو براى من موجب قرب به خداست و براى شما (در صورتى که از میان شما بروم) حسنه و نیکى در نزد خداوند است، بنابراین عفو کنید آیا دوست ندارید خدا شما را بیامرزد».
از این عبارت استشمام مىشود که امام علیه السلام حتى مایل بود قاتلش عفو شود؛ ولى به یقین شرایط آن محیط هرگز آماده پذیرش این عفو نبود و لذا امام علیه السلام در اینجا به حدّاقل امر قصاص توصیه مىفرماید.
قابل توجّه اینکه در تاریخ طبرى و همچنین در کامل ابن اثیر آمده است که قاتل على علیه السلام، عبدالرحمان بن ملجم پیش از آنکه مولا به شهادت برسد گفت:من چهل روز شمشیر خود را تیز کردم و از خدا خواستم که بدترین خلقش با آن به قتل برسد. امام علیه السلام فرمود: (درست گفتى) تو را که بدترین خلق خدا هستى با شمشیر خودت قصاص خواهند کرد». (48)«1»
سپس امام علیه السلام در سومین و آخرین توصیه خود مىفرماید: «و او را مثله نکنید
(گوش و بینى و اعضاى او را جدا نسازید) که من از رسول خدا صلى الله علیه و آله شنیدم مىفرمود: از مثله کردن بپرهیزید، هرچند نسبت به سگ گزنده باشد!»؛(وَلَا تُمَثِّلُوا (49)«1» بِالرَّجُلِ، فَإِنِّی سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله علیه و آله یَقُولُ: «إِیَّاکُمْ وَالْمُثْلَةَ وَلَوْ بِالْکَلْبِالْعَقُورِ (50)«2»»).
مثله کردن به عنوان انتقامى غیر انسانى در جاهلیت عرب معمول بود و به همین دلیل اعراب جاهلى هنگامى که در جنگ احد حمزه عموى پیامبر را شهید کردند گوش و بینى آن بزرگوار را بریدند و به این هم قناعت نکردند، بلکه پهلوى او را شکافته جگر او را بیرون کشیدند. معروف است که پیامبر پس از مشاهده این منظره فرمود: اگر خداوند مرا بر قریش پیروز کند با سى نفر (یا هفتاد نفر) از آنها همین گونه رفتار مىکنم. اینجا بود که آیه شریفه نازل شد: ««وَإِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ وَلَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِلصَّابِرینَ»؛ وهرگاه خواستید مجازات کنید، تنها همانگونه که به شما تعدّى شده کیفر دهید؛ و اگر شکیبایى کنید، این کار براى شکیبایان بهتر است». (51)«3» در این هنگام پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله عرضه داشت خداوندا صبر مىکنم صبر مىکنم (و انتقام نمىگیرم)». (52)«4»
مىدانیم پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله پس از فتح مکّه کاملًا قدرت داشت که به شدیدترین وجهى از آن جنایتکاران انتقام بگیرد؛ ولى همه را مشمول عفو و رحمت گسترده خود قرار داد.
اضافه بر این در حدیثى از یکى از صحابه آمده است که مىگوید:«مَا خَطَبَنَا
رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه و آله خُطْبَةً أَبَداً إِلَّا أَمَرَنَا فِیهَا بِالصَّدَقَةِ وَنَهَانَا عَنِ الْمُثْلَة؛رسول خدا هرگز خطبهاى براى ما (در مسیر میدان جهاد) ایراد نفرمود مگر اینکه در آن به صدقه دستور داد و از مثله کردن نهى نمود». (53)«1»
1) سند نامه:این وصیتنامه را گروه زیادى پیش از سید رضى از آن حضرت نقل کردهاند؛ از جمله ابومخنف (لوط بن یحیى مطابق نقل مقاتل الطالبین) و ابو حاتم سجستانى در کتاب المعمرون و طبرى در تاریخ معروف خود در حوادث سال 40 و کلینى در کتاب کافى و مسعودى در مروج الذهب و شیخ صدوق در من لا یحضره الفقیه و جمعى دیگر (مصادر نهجالبلاغه، ج 3، ص 379-/ 381).
2) «تَبْغِیا» و «بَغَت» هر دو از ریشه «بُغاء» بر وزن «کلاه» به معناى طلب کردن گرفته شده است.
3) «زُوِىَ» از ریشه «زَىّ» بر وزن «حىّ» به معناى دور کردن و نهى کردن و گرفتن است و در جمله بالا «زُوِىَ» به معناى «گرفته شده» آمده است.
4) حدید، آیه 20.
5) حدید، آیه 23.
6) تفسیر در المنثور، ذیل آیه 10 سوره حشر.
7) میزان الحکمة، ج 3، باب حزن، روایت 3789. براى مطالعه بیشتر به تفسیرى که در همین کتاب ذیل نامه 22 آمده است مراجعه شود.
8) کافى، ج 2، ص 332، ح 8.
9) بحارالانوار، ج 72، ص 359.
10) غررالحکم، ص 446، ح 10210.
11) در روایتى طبق آنچه نویسنده مصادر نهجالبلاغه آورده، آمده است: هنگامى که طبیب معروف کوفه بعد ازمعاینه به امام علیه السلام عرض کرد که من از حیات شما مأیوسم، امام علیه السلام دستور داد دوات و قلمى آوردند و این وصیتنامه را نوشت. (مصادر نهجالبلاغه، ج 3، ص 379).
12) «ذات» در اصل به معناى خلقت و بنیه و اساس چیزى است، گرچه در اصطلاح فلاسفه به عین و حقیقتاشیا اطلاق مىشود، بنابراین اصلاح یا صلاح ذات البین اشاره به برطرف ساختن کدورتها و کینهها از ریشه و اساس است.
13) تفسیر ثعلبى، ج 9، ص 80.
14) کافى، ج 2، ص 209، ح 1.
15) همان مدرک، ح 3 و 4.
16) کنزالعمال، ح 5480 و مجموعه ورام، ج 1، ص 39.
17) بحارالانوار، ج 73، ص 44.
18) همان مدرک، ص 43.
19) «تَغُبّوا» از ریشه «غَبّ» بر وزن «حد» به معناى عاقبت گرفته شده و این مادّه گاهى بر کارها و امورى که یک درمیان انجام مىشود اطلاق مىگردد مانند روایت معروفى که از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله نقل شده که به بعضى از یارانش فرمود: «زُرْ غِبّاً تَزْدَدْ حُبّاً؛ همه روز به دیدن من نیا، بلکه یکروز در میان باشد تا محبّت شدیدتر شود» (مستدرکالوسائل، ج 10، ص 374، ح 12210).
20) مجمع البیان، ج 10، ص 506.
21) همان مدرک.
22) از شهرهاى کردستان عراق.
23) کافى، ج 1، ص 406، ح 5.
24) بحارالانوار، ج 41، ص 29.
25) «سَیُوَرِّثُهُمْ» «ورث» (به صورت ثلاثى مجرد) به معناى ارث بردن است؛ ولى «ورّث» به شکل باب تفعیل به معناى ارث دادن یا ارث گذاردن است.
26) مستدرک الوسائل، ج 8، ص 424، ح 14.
27) وسائل الشیعة، ج 8، ص 491 آداب العشره، باب 90 مراجعه شود.
28) شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحدید، ج 17، ص 9.
29) بهج الصباغه، ج 11، ص 80.
30) نهجالبلاغه، خطبه 182.
31) تهذیب، ج 2، ص 237، ح 5.
32) بحارالانوار، ج 79، ص 218، ح 36.
33) مرحوم علّامه مجلسى در بحارالانوار، ج 42، ص 251 و جمعى از مترجمان نهجالبلاغه جمله بالا را به همان معنا که گفتیم تفسیر کردهاند. در مجمع البحرین نیز همین معنا ذکر شده. جمعى دیگر از بزرگان مانند مرحوم فیض در وافى و محقّق سبزوارى در ذخیرة المعاد و سید احمد عاملى در مناهج الاخیار فى شرح الاستبصار نیز «لَمْ تُنَاظَرُوا» را به معناى «لَمْ تُمَهّلُوا» تفسیر کردهاند.
34) کافى، ج 4، ص 271.
35) در بعضى از نسخ وسائل «ما أخْلَفَکَ» نقل شده است.
36) کافى، ج 4، ص 271، ح 1.
37) تهذیب الاحکام، ج 6، ص 123، ح 8.
38) کافى، ج 5، ص 8، ح 11.
39) کافى، ج 2، ص 345، ح 5.
40) همان مدرک، ص 346، ح 7.
41) کافى، ج 2، ص 344، ح 1.
42) همان مدرک، ج 5، ص 56، ح 3.
43) کافى، ج 5، ص 55، ح 1.
44) کافى، ج 5، ص 59، ح 11.
45) «أُلْفِیَنَّکُمْ» از ریشه «لَفْو» بر وزن «لهو» در اصل به معناى جدا ساختن مانند جدا کردن گوشت از استخواناست و الفاء به معناى یافتن ناگهانى است.
46) «تَخُوضُونَ» از ریشه «خَوْض» در اصل به معناى فرو رفتن در آب است سپس به ورود عمیق در هر چیزىحتى در مباحث علمى اطلاق شده است.
47) رجوع شود به شرح نهج البلاغه علّامه تسترى، ج 11، ص 87.
48) تاریخ طبرى، ج 4، ص 111؛ کامل ابن اثیر، ج 3، ص 390.
49) «تُمَثِّلُوا» از ریشه «مَثْل» بر وزن «اصل» به معناى بریدن و جدا کردن اعضاى بدن کسى و عقوبت نمودن آمدهاست.
50) «عقور» به معناى درنده و گزنده، صیغه مبالغه از ریشه «عقر» بر وزن «عقد» به معناى مجروح ساختن و زخمى نمودن است. این واژه غالباً در مورد سگ بهکار مىرود ولى گاه به حیوانات دیگر نیز اطلاق مىشود.
51) نحل، آیه 126.
52) تفسیر نمونه، ج 11، ذیل آیه 126 سوره نحل.
53) بحارالانوار، ج 101، ص 216، ح 4.