و من کتاب له علیه السلام
إِلى مُعاوِیَةِ
از نامههاى امام علیه السلام است
که در پاسخ معاویه نگاشته (1)«1»
نامه در یک نگاه
این نامه همانگونه که ذیلًا در بحث سند نامه آمده آغازى دارد که سیّد رضى از آن صرف نظر کرده است. براى فهم تمام نامه لازم است آغاز آن را نیز در اینجا بیاوریم و قبل از آن به این نکته نیز باید توجّه داشت که این یک نامه ابتدایى از امام علیه السلام به معاویه نبود، بلکه پاسخى بود به نامهاى که معاویه خدمت آن حضرت فرستاد. گرچه متن نامه معاویه در دست نیست و هیچ یک از شارحان نهجالبلاغه
نیز آن را ذکر نکردند ولى از پاسخ امام علیه السلام فى الجمله معلوم مىشود که معاویه به سه نکته در نامه خود اشاره کرده: نخست اینکه براى حقانیّت خود به اینکه از طرف عمر به این مقام منصوب شده استناد جسته است و دیگر اینکه به امام علیه السلام پیشنهاد کرده شام و مصر را در اختیار او بگذارد و اجازه دهد بعد از امام علیه السلام سرپرستى تمام حکومت اسلامى را به دست بگیرد و دیگر اینکه در مورد قتل عثمان، امام علیه السلام را متهم ساخته و داعیه خونخواهى قتل او و انتقام از قاتلان را دارد.
امام علیه السلام در پاسخ او چنین مىنویسد:
«أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ الدُّنْیَا حُلْوَةٌ خَضِرَةٌ ذَاتُ زینَةٍ وَبَهْجَةٍ، لَمْ یَصْبُ إِلَیْهَا أَحَدٌ إِلّا شَغَلَتْهُ بِزینَتِهَا عَمَّا هُوَ أَنْفَعُ لَهُ مِنْهَا وَبِالآخِرَةِ أُمِرْنَا، وَعَلَیْهَا حُثِثْنَا فَدَعْ، یَا مُعَاوِیَةُ، مَا یَفْنى، اعْمَلْ لِمَا یَبْقى، وَاحْذَرِ الْمَوْتَ الَّذی إِلَیْهِ مَصیرُکَ، وَالْحِسَابَ الَّذی إِلَیْهِ عَاقِبَتُکَ وَاعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ- تَعَالى- إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَیْراً حَالَ بَیْنَهُ وَبَیْنَ مَا یَکْرَهُ، وَوَفَّقَهُ لِطَاعَتِهِ، وَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِعَبْدٍ سُوءاً أَغْرَاهُ بِالدُّنْیَا، وَأَنْسَاهُ الآخِرَةَ، وَبَسَطَ لَهُ أَمَلَهُ، وَعَاقَّهُ عَمَّا فیهِ صَلَاحُهُ وَقَدْ وَصَلَنی کِتَابُکَ، فَوَجَدْتُکَ تَرْمی غَیْرَ غَرَضِکَ، وَتَنْشُدُ غَیْرَ ضَالَّتِکَ، وَتَخْبِطُ فی عَمَایَةٍ، وَتَتیهُ فی ضَلَالَةٍ، وَتَعْتَصِمُ بِغَیْرِ حُجَّةٍ، وَتَلُوذُ بِأَضْعَفِ شُبْهَةٍ فَأَمَّا سُؤَالُکَ إِلَیَّ الْمُتَارَکَةَ وَالإِقْرَارَ لَکَ عَلَى الشَّامِ، فَلَوْ کُنْتُ فَاعِلًا ذَلِکَ الْیَوْمَ لَفَعَلْتُهُ أَمْسِ وَأَمَّا قَوْلُکَ: إِنَّ عُمَرَ وَلّاکَهَا، فَقَدْ عَزَلَ مَنْ کَانَ وَلّاهُ صَاحِبُهُ، وَعَزَلَ عُثْمَانُ مَنْ کَانَ عُمَرُ وَلّاهُ وَلَمْ یُنْصَبْ لِلنَّاسِ إِمَامٌ إِلّا لِیَرى مِنْ صَالِحِ الأُمَّةِ مَا قَدْ کَانَ ظَهَرَ لِمَنْ کَانَ قَبْلَهُ، أَوْ خَفِیَ عَنْهُمْ عَیْبُهُ، وَالأَمْرُ یَحْدُثُ بَعْدَهُ الأَمْرُ، وَلِکُلِّ وَالٍ رَأْیٌ وَاجْتِهَادٌ؛
اما بعد (از حمد و ثناى الهى بدان) دنیا ظاهراً شیرین و سرسبز و زیبا و بهجتانگیز است. هرکس به آن برسد او را مشغول زرق و برق خود مىسازد و از آنچه براى او سودمندتر است باز مىدارد، در حالى که ما مأمور به آخرت هستیم و بر آن تشویق و ترغیب شدهایم. اى معاویه آنچه را فانى مىشود رها کن
و براى آنچه باقى و پایدار است عمل نما و از مرگى که پایان کار تو و حسابى که سرانجام توست بپرهیز و بدان خداوند متعال هرگاه خیر بندهاى را بخواهد میان او و آنچه خداوند آن را ناپسند مىشمارد مانع مىشود و او را براى اطاعت خود موفق مىدارد و هنگامى که براى بندهاى بد بخواهد، او را به دنیا تشویق مىکند و آخرت را از خاطر او مىبرد، آرزویش را دور و دراز مىکند و از آنچه صلاح اوست او را باز مىدارد.
نامه تو به من رسید دیدم به سویى تیر پرتاب مىکنى که هدف تو نیست و به دنبال چیزى غیر از گمشده خود مىگردى و در مسیر خود با نابینایى و در وادى ضلالت گام برمىدارى و بدون دلیل سخن مىگویى و به ضعیفترین شبهه چنگ مىزنى.
اما اینکه از من خواستهاى در برابر متارکه جنگ، حکومت شام (و مصر) را به تو واگذارم اگر من امروز آماده چنین کارى بودم دیروز (که هنوز جنگى در کار نبود) انجام مىدادم و اما اینکه گفتهاى: عمر تو را به این مقام منصوب کرد (فراموش نکن که) عمر افرادى را که قبل از او ابو بکر به مقاماتى منصوب کرده بود عزل نمود و عثمان نیز کسانى را که عمر نصب کرده بود معزول داشت.امام علیه السلام و پیشوا براى این نصب شده است که مصالح امّت را در نظر بگیرد خواه براى آن کس که پیش از او بوده آشکار و یا عیب او (والى) پنهان شده باشد و امور یکى پس از دیگرى رخ مىدهد و هر پیشوایى رأى و اجتهاد خود را دارد، بنابراین منصوب شدن تو از طرف عمر به ولایت شام هیچ امتیازى براى تو ایجاد نمىکند». (2)«1»
آنچه مرحوم سیّد رضى در نهجالبلاغه آورده در دنبال این بخش از نامه است.
به هر حال، آن قسمت را که در نهجالبلاغه آمده مىتوان به دو بخش تقسیم کرد:
نخست سرزنش معاویه به علت پیروى از هواى نفس و نادیده گرفتن حقایق و پیمانهاى الهى.
و دیگر، پاسخ به دفاعهاى معاویه از عثمان و مطالبه قاتلان او از امام علیه السلام.
فَسُبْحَانَ اللَّهِ! مَا أَشَدَّ لُزُومَکَ لِلْأَهْوَاءَ الْمُبْتَدَعَةِ، وَالْحَیْرَةِ الْمُتَّبَعَةِ، مَعَ تَضْیِیعِ الْحَقَائِقِ وَاطِّرَاحِ الْوَثَائِقِ، الَّتِی هِیَ للَّهِ طِلْبَةٌ، وَعَلَى عِبَادِهِ حُجَّةٌ.فَأَمَّا إِکْثَارُکَ الْحِجَاجَ عَلَى عُثْمَانَ وَقَتَلَتِهِ، فَإِنَّکَ إِنَّمَا نَصَرْتَ عُثْمَانَ حَیْثُ کَانَ النَّصْرُ لَکَ، وَخَذَلْتَهُ حَیْثُ کَانَ النَّصْرُ لَهُ، وَالسَّلَامُ.
ترجمه
سبحان اللَّه! تو چقدر بر هوا و هوسهاى بدعتآمیز و سرگردانىهایى که پیوسته از آن پیروى مىکنى اصرار دارى! این کار توأم با نادیده گرفتن حقایق و دور افکندن پیمانهایى است که خدا آن را طلب کرده و حجت بر بندگان اوست.
اینکه پیوسته به خون عثمان و قاتلان او استدلال مىکنى (و گویا خود را ولى دم عثمان و مطالبه کننده خون او مىپندارى بسیار شگفتآور است، زیرا) تو آنجا به یارى عثمان برخاستى که در حقیقت یارى خودت بود ولى آنجا که یارى عثمان بود، دست از یاریش برداشتى (و او به آن سرنوشت گرفتار آمد) والسلام.
شرح و تفسیر
تو را با خونخواهى عثمان چکار؟
همانگونه که اشاره شد متأسفانه تا آنجا که ما اطّلاع داریم سیره نویسان و مورخان، متن نامه معاویه را نیاوردهاند، هرچند بخشهایى از آن از پاسخ
امام علیه السلام روشن مىشود. از این قسمت نامه امام علیه السلام که معاویه را شدیدا به سبب هوا پرستى سرزنش مىکند چنین بر مىآید که او سخنانى جسورانه و نابخردانه در نامه خود به امام علیه السلام نوشته است، از این رو امام علیه السلام مىفرماید: «سبحان اللَّه تو چقدر بر هوا و هوسهاى بدعتآمیز و سرگردانىهایى که پیوسته از آن پیروى مىکنى اصرار دارى! این کار توأم با نادیده گرفتن حقایق و دور افکندن پیمانهایى که خدا آن را طلب کرده و حجت بر بندگان اوست»؛(فَسُبْحَانَ اللَّهِ! مَا أَشَدَّ لُزُومَکَ لِلْأَهْوَاءَ الْمُبْتَدَعَةِ، وَالْحَیْرَةِ الْمُتَّبَعَةِ، مَعَ تَضْیِیعِ الْحَقَائِقِ وَاطِّرَاحِ (3)«1»الْوَثَائِقِ، الَّتِی هِیَ للَّهِ طِلْبَةٌ، وَعَلَى عِبَادِهِ حُجَّةٌ).
امام علیه السلام در این گفتار کوتاه و پر معنا عوامل انحراف معاویه را در چهار چیز خلاصه مىکند: نخست پیروى از هوا و هوس و دیگر متابعت از عوامل سرگردانى و سوم چشم فرو بستن بر واقعیّتها و چهارم شکستن عهد و پیمانهاى الهى است.
روشن است که هر یک از اینها به تنهایى مىتواند انسان را به پرتگاه سقوط بکشاند تا چه رسد که همه اینها در کسى جمع باشد.
حقایقى را که امام علیه السلام به آن اشاره کرده و مىفرماید معاویه آنها را ضایع نموده، ویژگىهاى منحصر به فرد امام علیه السلام در اسلام است که از آغاز بعثت پیغمبر صلى الله علیه و آله تا آخرین ایام انجام گرفت. فراموش کردن سوابق خود معاویه در عصر جاهلیّت و فجایع پدر و مادرش به گونهاى است که هیچ عاقلى به خود اجازه نمىدهد ویژگىهاى امام علیه السلام را با او مقایسه کند. با این حال وى مىخواست جانشین امام گردد و در حیات امام علیه السلام نیز بخش عظیمى از کشور اسلامى در اختیارش باشد.
«وَثائق»(پیمانها) اشاره به پیمانهایى است که از هر آدم با ایمانى گرفته شده
که در برابر حکم الهى تسلیم باشد و جمله«الّتى هِىَ للَّهِ طِلْبَةٌ»- با توجّه به اینکه«طلبة»به معناى مطلوب است اشاره به این است که خداوند وفاى به تمام این پیمانها را از بندگانش مطالبه مىکند.
از یک سو هر انسان با ایمانى به متقضاى «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبالِ …» (4)«1» امانت دار الهى است و از سوى دیگر به مقتضاى «وَأَطیعُوا اللَّهَ وَأَطیعُوا الرَّسُولَ» (5)«2»اطاعت فرمان خداو پیامبر صلى الله علیه و آله از او خواسته شده و از سوى سوم به مقتضاى «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنِى آدَمَ أَنْ لَّا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ» (6)«3»ترک عبادت و پیروى شیطان از او طلب شده است. اینها و مانند آن همه پیمانهاى الهى هستند و خدا حجت را بر بندگانش به مقتضاى آنها تمام کرده است.
آنگاه امام علیه السلام در بخش دوم از این نامه مىفرماید: «اینکه تو بسیار به ریخته شدن خون عثمان و قاتلان او استدلال مىکنى (و گویا خود را ولى دم عثمان و مطالبه کننده خون او مىپندارى بسیار شگفتآور است، زیرا) تو آنجا به یارى عثمان برخاستى که در حقیقت یارى خودت بود؛ ولى آنجا که یارى عثمان بود، دست از یاریش برداشتى (و او به آن سرنوشت گرفتار آمد) والسلام»؛(فَأَمَّا إِکْثَارُکَ الْحِجَاجَ (7)«4» عَلَى عُثْمَانَ وَقَتَلَتِهِ، فَإِنَّکَ إِنَّمَا نَصَرْتَ عُثْمَانَ حَیْثُ کَانَ النَّصْرُ لَکَ،وَخَذَلْتَهُ حَیْثُ کَانَ النَّصْرُ لَهُ، وَالسَّلَامُ).
امام علیه السلام چه تعبیر جالبى در اینجا مىفرماید، زیرا مىدانیم و تاریخ نیز شاهد و گویاى این مطلب است که عثمان از معاویه کمک خواست و معاویه لشکرى براى کمک به او فرستاد؛ اما دستور داد در نزدیکى مدینه اطراق کنند و پیش نروند گویا مىخواست عثمان کشته شود و زمینه براى خلافت او فراهم گردد
و بعد هم بگوید من به یاریش شتافتم اما دیر رسیدم.
بلاذرى مورخ معروف مىگوید: هنگامى که عثمان کسى را به سوى معاویه فرستاد و از او تقاضاى کمک کرد معاویه «یزید بن اسد قسرى» را با لشکرى به سوى او گسیل داشت و به او دستور داد هنگامى که به «ذى خشب» (محلى در نزدیکى مدینه) رسیدى در آنجا بمان و از آنجا حرکت نکن. نگو حاضر چیزى را مىبیند که غایب نمىبیند حاضر منم و غایب تویى. یزید در ذى خشب ماند تا عثمان کشته شد. در این هنگام معاویه دستور بازگشت به او داد و او با لشکرش به شام باز گشت.
بلاذرى در اینجا مىافزاید: منظور معاویه این بود که عثمان کشته شود و او مردم را به سوى خود بخواند. (8)«1»
جالب اینکه مرحوم مغنیه در شرح نهجالبلاغه خود بعد از ذکر این قصه مىگوید: تمام شواهد از سیره معاویه گواهى مىدهد که این روایت عین واقعیّت است؛ هنگامى که اوضاع برگشت و معاویه دید خون عثمان بهانه خوبى براى دعوت مردم به سوى خویش است. پیراهن عثمان را علم کرد و گریه دروغین سر داد و احساسات مردم را برانگیخت از همه عجیبتر اینکه هنگامى که امیر مؤمنان على علیه السلام شهید شد و او بر تخت خلافت اسلامى تکیه کرد نه تنها کارى با قاتلان عثمان نداشت، بلکه آنها را با آغوش باز پذیرفت و به آنها جایزه داد.
براى اطلاع بیشتر از این موضوع کتابى را که عقاد درباره معاویه نوشته باید مطالعه کرد. (9)«2»
نکته نامه معاویه به ابن عباس و پاسخ او به وى
از نکات جالبى که ابن ابى الحدید ذیل نامه مورد بحث آورده است نامهاى است که معاویه به ابن عباس به هنگام صلح با امام حسن علیه السلام نوشت و در آن از وى دعوت کرد که با او بیعت کند. از جمله مطالب نامه این بود: «به جانم سوگند اگر تو را به علت قتل عثمان مىکشتم، امید داشتم مورد رضاى خدا و تصمیمى صحیح و درست باشد، زیرا تو از کسانى بودى که براى قتل او کوشش کردى و او را یارى نکردى و از کسانى که در ریختن خون او شرکت داشتى. من با تو صلح نکردم که صلح مانع از اقدام بر ضد تو باشد و اماننامهاى نیز از من ندارى».
ولى ابن عباس از این تهدید معاویه نترسید و جواب کوبنده طولانى به او داد که بخشى از آن چنین است: «و اما اینکه گفتهاى من از کسانى بودم که کوشش براى قتل عثمان کردم و دست از یارى او کشیدم و با کسانى که خون او را ریختند همکارى کردم (و نیز اضافه کرده بودى) که میان من و تو صلحى نیست که مانع از اقدام بر ضد من گردد، من به خدا سوگند مىخورم که تو در انتظار قتل او بودى و دوست داشتى که هلاک شود و با آگاهى از وضع او کسانى را که نزد تو بودند از یارى او باز داشتى. نامه او به تو رسید و فریادش را که استغاثه مىکرد و یارى مىطلبید شنیدى و تو به او توجّه نکردى تا زمانى که از در عذرخواهى در آمدى در حالى که مىدانستى آنها (کسانى که بر ضد او شوریدهاند) رهایش نمىکنند تا کشته شود و آنگونه که تو مىخواستى سرانجام کشته شد. سپس دانستى که مردم هرگز ما و تو را یکسان نمىدانند، لذا به سوگ عثمان نشستى و خون او را به گردن ما افکندى و پیوسته مىگویى عثمان مظلوم کشته شد. اگر او مظلوم کشته شده است تو از همه ظالمان (در حق او) ظالمترى سپس پیوسته پایین و بالا رفتى و نشست و برخاست نمودى تا جاهلان را اغوا کنى و با کمک سفیهان با
حق ما مبارزه کردى تا به آنچه مىخواستى رسیدى و نمىدانم شاید این آزمایشى براى شماست و مایه بهرهگیرى تا مدتى معین (جمله اخیر برگرفته از آیه 111 از سوره انبیاست که مىفرماید: «وَإِنْ أَدْرِى لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَّکُمْ وَمَتاعٌ إِلى حِینٍ» است. (8)«1»
از این نامه معاویه به ابن عباس و همچنین نامه او به امام علیه السلام به خوبى استفاده مىشود که او بىشرمانه قتل عثمان را که خودش در آن سهیم بود براى رسیدن به اهدافش به هر کس که مایل بود نسبت مىداد تا مردم جاهل را بر ضد او بشوراند و او را در برابر خواستههاى خود تسلیم کند در حالى که تمام شواهد تاریخى نشان مىدهد که او در باطن خواهان قتل عثمان بود و گامى براى یارى او بر نداشت در حالى که عثمان صریحاً از وى کمک خواسته بود. به تعبیر محمد بن مسلمه انصارى که در پاسخ معاویه نگاشت: تو در حیات عثمان دست از یاریش برداشتى و بعد از مرگش به یاریش برخاستى(وَلَئِنْ کُنْتَ نَصَرْتَ عُثْمْانَ مَیّتاً لَقَدْ خَذَلْتَهُ حَیّاً).(10)«2»
در جلد اوّل همین کتاب (پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام) صفحه 421 و جلد 2، صفحه 480 و جلد 3، صفحه 226 توضیحات قابل توجهى درباره نامه امام علیه السلام به معاویه براى بیعت و اشارهاى به علل قتل عثمان آمده است.
1) سند نامه:این نامه آغازى دارد که مرحوم سیّد رضى آن را حذف کرده و طبق روش گزینشى خود تنها ذیل نامه را آورده است. مرحوم ابن میثم و ابن ابى الحدید هر دو صدر نامه را که بعداً به آن اشاره خواهد شد در شرح نهجالبلاغه خود آوردهاند و این نشان مىدهد که آنها به مدرکى غیر از نهج البلاغه دست یافته بودند که صدر نامه را در بر داشته است (مصادر نهجالبلاغه، ج 3، ص 332).
2) تمام نهجالبلاغه، ص 838 و شرح نهجالبلاغه ابن ابى الحدید، ج 16، ص 153.
3) «اطراح» از ریشه «طرح» به معناى دور افکندن است.
4) احزاب، آیه 72.
5) مائده، آیه 92.
6) یس، آیه 60.
7) «الحِجاج» به معناى مجادله کردن براى غلبه بر حریف است.
8) شرح نهجالبلاغه ابن ابى الحدید، ج 16، ص 154.
9) فى ظلال نهجالبلاغه، ج 3، ص 549.
10) صفین، ص 76.