و من کتاب له علیه السلام
إلى أخیهِ عَقیلِ بن أبی طالب، فی ذِکْر جَیْشٍ أنْفَذَه إلى بَعْضِ الْأَعْداءِ
وَهُوَ جَوابُ کِتابٍ کَتَبَهُ إلیْهِ عَقیلُ
از نامههاى امام علیه السلام است
که آن را به عنوان پاسخ به برادرش عقیل بن ابىطالب درباره لشکرى که به سوى بعضى از دشمنان گسیل داشته، نوشته است (1)«1»
نامه در یک نگاه
ماجراى این نامه چنین است که بعد از داستان حکمین، چون معاویه شنید على علیه السلام بار دیگر آماده پیکار با او مىشود، در وحشت فرو رفت و براى تضعیف اراده مردم کوفه و عراق دست به برنامههاى ایذایى زد از جمله ضحاک بن قیس
را با سه هزار نفر لشکر به عراق فرستاد و گفت: هر کجا مىرسید طرفداران على را به قتل برسانید و اموالشان را غارت کنید و هرگز در یک جا نمانید؛ شب در یک جا و روز در جاى دیگر و از مقابله با لشکر على بپرهیزید. ضحاک که مرد مغرورى بود خود را به نزدیکى کوفه رسانید. امام علیه السلام سپاه بزرگى به فرماندهى حجر بن عدى فراهم کرد و او و لشکریانش را در هم کوبید. عدهاى کشته شدند و بقیه از تاریکى شب استفاده کرده و فرار را بر قرار ترجیح دادند.
ماجراى حمله ضحاک اجمالا به عقیل که در مکّه بود رسید. سخت نگران شد و در این هنگام نامهاى به برادرش امیر مؤمنان على علیه السلام نوشت که خلاصه نامهاش چنین بود: خداوند تو را از هرگونه ناراحتى حفظ کند و از بلیات نگه دارد. من براى عمره به مکّه آمدم. عبداللَّه بن سعد (برادر رضاعى عثمان بن عفان) را در مسیر دیدم که با چهل نفر از جوانان از فرزندان طلقا آمده بود. در چهرههاى آنها آثار ناراحتى دیدم. گفتم: اى فرزندان دشمنان پیغمبر اسلام صلى الله علیه و آله به کجا مىروید؟مىخواهید به دشمنان اسلام ملحق شوید شما از قدیم الایام دشمن ما بودهاید آیا مىخواهید نور الهى را خاموش کنید؟ سپس هنگامى که به مکّه آمدم دیدم مردم درباره حمله ضحاک بن قیس به اطراف کوفه و غارتگرىهاى او سخن مىگویند. اف بر این دنیا که مرد پستى همچون ضحاک را در برابر تو جسور ساخته؛ مردى که کمترین ارزشى ندارد و من چنین پنداشتم که شیعیان و دوستانت دست از یاریت برداشتهاند. برادر! دستورت را براى من بنویس ما مىخواهیم تا زندهایم با تو باشیم و با تو بمیریم. به خدا قسم دوست ندارم لحظهاى بعد از تو زنده بمانم. به خداوند عز و جل سوگند که زندگى بعد از تو ناگوار است.
امام علیه السلام در پاسخ او نامه مورد بحث را نوشت و به او اطمینان داد که لشکریان ضحاک متلاشى شدهاند و بعد از دادن تلفاتى فرار کردند و عقیل خوشحال شد.
جالب توجّه است نویسنده مصادر نهجالبلاغه پس از ذکر این نامه (نامه عقیل) مىنویسد: با توجّه به اینکه حمله ضحاک در اواخر عمر على علیه السلام واقع شده و عقیل چنین نامهاى حاکى از محبّت شدید و تسلیم فرمان على علیه السلام به برادرش نوشته، پس آنچه بعضى مىگویند که عقیل سرانجام برادرش امیر مؤمنان علیه السلام را رها کرد و به معاویه پیوست، دروغى بیش نیست.
این نامه به چند نکته اشاره دارد:
1. حمله جمعى از طرفداران معاویه به اطراف کوفه و برخورد شدید سپاهیان امام علیه السلام با او که منجر به شکست سخت آنها شد.
2. شکایت امام علیه السلام از قریش و اینکه آنها همانگونه که بر ضد رسول خدا صلى الله علیه و آله با یکدیگر متحد شدند، بر ضد امام علیه السلام نیز متّفق گشتند.
3. نظر امام علیه السلام در مورد کسانى که بیعت با آن حضرت را شکستند و به دشمن پیوستند و اینکه پیکار با آنها لازم است تا به سوى حق بازگردند.
4. یادآورى این نکته که اقبال و ادبار افراد در روح او اثر نمىگذارد و همچنان محکم و استوار در مقابل دشمن ایستاده و خم به ابرو نمىآورد.
بخش اوّل
فَسَرَّحْتُ إِلَیْهِ جَیْشاً کَثِیفاً مِنَ الْمُسْلِمِینَ، فَلَمَّا بَلَغَهُ ذَلِکَ شَمَّرَ هَارِباً، نَکَصَ نَادِماً، فَلَحِقُوهُ بِبَعْضِ الطَّرِیقِ، وَقَدْ طَفَّلَتِ الشَّمْسُ لِلْإِیَابِ، فَاقْتَتَلُوا شَیْئاً کَلَا وَلَا، فَمَا کَانَ إِلَّا کَمَوْقِفِ سَاعَةٍ حَتَّى نَجَا جَرِیضاً بَعْدَ مَا أُخِذَ مِنْهُ بِالْمُخَنَّقِ، لَمْ یَبْقَ مِنْهُ غَیْرُ الرَّمَقِ، فَلَأْیاً بِلأْیٍ مَا نَجَا. فَدَعْ عَنْکَ قُرَیْشاً وَتَرْکَاضَهُمْ فِی الضَّلَالِ، وَتَجْوَالَهُمْ فِی الشِّقَاقِ، وَجِمَاحَهُمْ فِی التِّیهِ، فَإِنَّهُمْ قَدْ أَجْمَعُوا عَلَى حَرْبِی کَإِجْمَاعِهِمْ عَلَى حَرْبِ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله علیه و آله قَبْلِی، فَجَزَتْ قُرَیْشاً عَنِّی الْجَوَازِی، فَقَدْ قَطَعُوا رَحِمِی، وَسَلَبُونِی سُلْطَانَ ابْنِ أُمِّی.
ترجمه
(در مورد ضحاک فرمانده لشکر معاویه توضیح خواسته بودى) من سپاهى انبوه از مسلمانان را به سوى او گسیل داشتم. هنگامى که این خبر به او رسید دامن فرار به کمر زد و با ندامت و پشیمانى عقبنشینى کرد؛ ولى سپاهیان من در بعضى از جادهها به او رسیدند و این هنگامى بود که خورشید نزدیک به غروب بود. مدت کوتاهى این دو لشکر با هم جنگیدند و این کار به سرعت انجام شد؛ درست به اندازه توقف ساعتى (و ضحاک و لشکرش درمانده و پراکنده شدند) و در حالى که مرگ به سختى گلویش را مىفشرد نیمه جانى از معرکه به در برد و از او جز رمقى باقى نمانده بود و سرانجام با سختى و مشقت شدید از مهلکه رهایى یافت.
(اما آنچه درباره مخالفتهاى قریش با من گفتهاى) قریش را با آن همه تلاشى که در گمراهى و جولانى که در دشمنى و اختلاف و سرگردانى در بیابان
ضلالت داشتند، رها کن. آنها با یکدیگر در نبرد با من همدست شدند همانگونه که پیش از من در مبارزه با رسول خدا صلى الله علیه و آله متحد گشته بودند. خدا قریش را به کیفر اعمالشان برساند آنها پیوند خویشاوندى را با من بریدند و خلافت فرزند مادرم (پیامبر صلى الله علیه و آله) را از من سلب کردند.
شرح و تفسیر
داستان ضحاک بن قیس
همانگونه که قبلًا گفته شد، این نامه پاسخى است از امام علیه السلام به برادرش عقیل درباره داستان حمله ضحاک بن قیس به اطراف کوفه و شکست سخت و عقبنشینى او، بنابراین ضمیر در «الیه» به ضحاک باز مىگردد، هرچند بعضى از شارحان، این داستان را مربوط به «بُسر بن ارطاة» و حمله او به یمن دانستهاند و عجیب تر اینکه بعضى ضمیر را به معاویه باز گرداندهاند در حالى که هیچ یک از این دو صحیح نیست.
به هر حال امام علیه السلام در آغاز نامه که سیّد رضى آن را براى اختصار حذف کرده (مطابق آنچه در کتاب تمام نهجالبلاغه آمده و مصادر نهجالبلاغه نیز نقل کرده است) پس از حمد و ثناى الهى و دعاى خیر براى عقیل اعلام مىکند که نامه او به وسیله عبداللَّه بن عبید ازدى به او رسیده و نگرانى او را از ماجراى حمله ضحاک به اطراف کوفه درک نموده است.
آنگاه براى رفع نگرانى برادر ماجراى لشکرکشى معاویه را به وسیله ضحاک چنین شرح مىدهد و مىفرماید: «من سپاهى انبوه از مسلمانان را به سوى او (ضحاک فرمانده لشکر معاویه) گسیل داشتم. هنگامى که این خبر به او رسید دامن فرار به کمر زد و با ندامت و پشیمانى عقبنشینى کرد؛ ولى سپاه من در بعضى از جادهها به او رسید و این هنگامى بود که خورشید نزدیک به غروب
بود»؛(فَسَرَّحْتُ (2)«1» إِلَیْهِ جَیْشاً کَثِیفاً (3)«2» مِنَ الْمُسْلِمِینَ، فَلَمَّا بَلَغَهُ ذَلِکَ شَمَّرَ هَارِباً،وَنَکَصَ (4)«3» نَادِماً، فَلَحِقُوهُ بِبَعْضِ الطَّرِیقِ، وَقَدْ طَفَّلَتِ الشَّمْسُ لِلْإِیَابِ).
«کثیف» به معناى انبوه و پر جمعیّت است و مطابق بعضى از روایات، عدد لشکر امام علیه السلام در اینجا چهار هزار نفر بود از افراد تازه نفس و آماده که همچون عقاب بر سر دشمن وارد شدند و به همین دلیل ضحاک و لشکرش فرار را بر قرار ترجیح دادند و از حمله خود به اطراف کوفه پشیمان گشتند؛ ولى لشکر امام علیه السلام به تعقیب آنها پرداخت و نزدیک غروب به آنها رسید که شرح ماجرا در جملههاى بعد از همین نامه خواهد آمد.
تعبیر به«مِنَ الْمُسْلمین»اشعار به این دارد که لشکر مخالف و فرمانده اصلى آنها در شام از مسلمانان نبودند.
تعبیر به«شمّر هارباً»در واقع سخریهاى است نسبت به ضحاک، زیرا «شمّر» معمولًا به معناى دامن همت به کمر زدن براى انجام کار مهمى است، نه براى فرار که ضحاک آن را انتخاب کرده بود.
جمله«قد طفّلت الشمس»- با توجّه به اینکه طفول به معناى نزدیک شدن است- اشاره به این است که دو لشکر هنگامى به هم رسیدند که خورشید نزدیک غروب بود و تعبیر به«ایاب»کنایه از این است که خورشید صبحگاهان گویا از مقر خود به سوى ما مىآید و عصرگاهان به مقرش باز مىگردد و این تعبیر لطیفى است براى غروب آفتاب.
آنگاه در ادامه این سخن مىفرماید: «مدت کوتاهى این دو لشکر با هم
جنگیدند و این کار به سرعت انجام شد؛ درست به اندازه توقف ساعتى (و ضحاک و لشکرش درمانده و پراکنده شدند) و در حالى که مرگ به سختى گلویش را مىفشرد نیمه جانى از معرکه به در برد و از او جز رمقى باقى نمانده بود و با سختى و مشقت شدید از مهلکه رهایى یافت»؛(فَاقْتَتَلُوا شَیْئاً کَلَا وَلَا، فَمَا کَانَ إِلَّا کَمَوْقِفِ سَاعَةٍ حَتَّى نَجَا جَرِیضاً (5)«1» بَعْدَ مَا أُخِذَ مِنْهُ بِالْمُخَنَّقِ (6)«2»، وَلَمْ یَبْقَ مِنْهُ غَیْرُالرَّمَقِ، فَلَأْیاً بِلأْیٍ مَا نَجَا).
فراموش نباید کرد که این ماجرا در خطبه 29 نیز به آن اشاره شده و آن خطبه و این نامه با یکدیگر هماهنگ است.
تعبیر به«کَلَا وَلَا»به معناى این است که این کار به سرعت انجام گرفت هماهنگ تلفظ کردن «لا و لا» و در بعضى از تعبیرات در کلمات عرب «لا و ذا» گفته مىشود و هر دو اشاره به همان کوتاهى زمان است که در فارسى به جاى آن مىگوییم: مانند یک چشم بر هم زدن.
تعبیر به«بَعْدَ مَا أُخِذَ مِنْهُ بِالْمُخَنَّقِ»- با توجّه به اینکه مُخنّق به معناى گلوگاه است که اگر آن را فشار دهند انسان خفه مىشود- اشاره به این است که لشکریان امام علیه السلام ضحاک را تا پاى مرگ پیش بردند به گونهاى که جز رمقى از او باقى نمانده بود. این تعبیر هم در عربى معمول است و هم در فارسى که وقتى شخصى را تحت فشار شدید قرار مىدهند مىگویند: گلویش را فشرد.
قابل توجّه است که ابراهیم ثقفى در کتاب الغارات ماجرایى را نقل مىکند که تفسیرى است بر جمله امام علیه السلام:«وَلَمْ یَبْقَ مِنْهُ غَیْرُ الرَّمَقِ؛جز رمقى از ضحاک باقى نمانده بود» مىگوید: هنگامى که ضحاک از دست فرمانده لشکر على علیه السلام «حجر بن عدى» فرار کرد شدیدا تشنه شد، زیرا شتر حامل آب را گم کرد. در این
حال لحظهاى خواب خفیفى بر او عارض شد و به همین جهت از جاده منحرف گردید. هنگامى که بیدار گشت تنها چند نفر از لشکرش با او بودند و هیچ کس آب به همراه نداشت. بعضى از آنها را فرستاد تا آب پیدا کنند ولى پیدا نشد.ناگهان مردى پیدا شد به او گفت اى بنده خدا تشنهام مرا سیراب کن. گفت: به خدا سوگند نمىدهم تا قیمت آن را بپردازى. گفت: قیمت آن چیست؟ گفت:قیمتش دین توست. سپس داستان را ادامه مىدهد تا اینکه سرانجام به جمعیتى رسیدند که در آنجا آب بود و سیراب شدند. (7)«1»
تعبیر به«لَأْیاً بِلأْیٍ»با توجّه به اینکه لأى به معناى شدت است مفهومش این است که ضحاک و باقیمانده لشکرش با شدتى بعد از شدت، از آن مهلکه نجات یافتند.
سپس امام علیه السلام اشاره به بخش دیگرى از نامه برادرش عقیل مىکند که نوشته بود: عبداللَّه بن سعد (برادر رضاعى عثمان بن عفان) را در مسیر دیدم که با چهل نفر از جوانان قریش به سوى مقصد نامعلومى مىروند از آنها پرسیدم به کجا مىروید اى فرزندان دشمنان پیغمبر اسلام صلى الله علیه و آله آیا مىخواهید به معاویه ملحق شوید. امام علیه السلام مىفرماید: «(اما آنچه درباره مخالفتهاى قریش با من گفتهاى) قریش را با آن همه تلاشى که در گمراهى و جولانى که در دشمنى و اختلاف و سرگردانى در بیابان ضلالت داشتند، رها کن. آنها با یکدیگر در نبرد با من همدست شدند همانگونه که پیش از من در مبارزه با رسول خدا صلى الله علیه و آله متحد گشته بودند»؛(فَدَعْ عَنْکَ قُرَیْشاً وَتَرْکَاضَهُمْ (8)«2» فِی الضَّلَالِ، تَجْوَالَهُمْ (9)«3» فِی الشِّقَاقِ (10)«4»،
وَجِمَاحَهُمْ (11)«1» فِی التِّیهِ، فَإِنَّهُمْ قَدْ أَجْمَعُوا عَلَى حَرْبِی کَإِجْمَاعِهِمْ عَلَى حَرْبِ رَسُولِاللَّهِ صلى الله علیه و آله قَبْلِی).
سپس مىافزاید: «خدا قریش را به کیفر اعمالشان برساند آنها پیوند خویشاوندى را با من بریدند و خلافت فرزند مادرم (پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله) را از من سلب کردند»؛(فَجَزَتْ قُرَیْشاً عَنِّی الْجَوَازِی! فَقَدْ قَطَعُوا رَحِمِی، وَسَلَبُونِی سُلْطَانَ ابْنِ أُمِّی).
جمله«فَجَزَتْ قُرَیْشاً عَنِّی الْجَوَازِی»با توجّه به اینکه «جوازى» جمع جازیة به معناى جزا و مکافات عمل است، مفهومش این است که مکافات اعمال قریش دامان آنها را بگیرد و گرفتار عواقب سوء اعمال خویش بشوند و این در واقع نفرینى است براى آنها که نه حق خویشاوندى را رعایت کردند و نه اجازه دادند امام علیه السلام به خلافتى که خدا براى او مقرر داشته بود و پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله بر آن تأکید فرموده بود و ضامن سعادت دین و دنیاى مسلمانان بود برسد.
آرى آنها در عصر پیامبر صلى الله علیه و آله سرسختترین دشمنان آن حضرت بودند و آتش تمام جنگهاى ضد اسلام به وسیله قریش و رؤساى آنها برافروخته شد و آخرین گروهى بودند که در برابر پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله تسلیم شدند و به او ایمان آوردند، در حالى که ایمان بسیارى از آنها صورى بود نه واقعى.
بعد از رسول خدا صلى الله علیه و آله با خلیفه و جانشین او امیر مؤمنان على علیه السلام نیز همان رفتار را کردند، بلکه بر اثر انگیزه انتقامجویى شدت عمل بیشترى به خرج دادند.
در حدیثى از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله مىخوانیم که روزى به على علیه السلام خطاب کرد در حالى که گریان بود و اشک مىریخت و فرمود:«ضَغَائِنُ فِی صُدُورِ أَقْوَامٍ لَا یُبْدُونَهَا لَکَ إِلَّا مِنْ بَعْدِی؛براى این گریه مىکنم که کینههایى در سینههاى گروهى
وجود دارد و امروز قادر بر اظهار آن نیستند؛ ولى بعد از من در برابر تو اظهار خواهند کرد». (12)«1»
در ذیل خطبه 172 در جلد ششم همین کتاب (پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام) در شرح شکایتى که امام علیه السلام از قریش به پیشگاه خدا مىکند گفتار مبسوطترى درباره دشمنىهاى قریش نسسبت به آن حضرت دادهایم.
تعبیر به«ابْنِ أُمِّی»درباره پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله یا به جهت آن است که رسول خدا صلى الله علیه و آله و امام علیه السلام هر دو از فرزندان فاطمه مخزومى دختر عمرو بن عمران مادر عبداللَّه (پدر گرامى پیامبر صلى الله علیه و آله) و مادر ابوطالب (پدر گرامى امیر مؤمنان علیه السلام) بودند و یا به سبب اینکه فاطمه بنت اسد مادر امیر مؤمنان علیه السلام در آن زمان که پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله در کفالت ابىطالب بود همچون مادر به تربیت او مىپرداخت، لذا پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله درباره او فرمود:«فاطِمَةُ أُمّى بَعْدَ أُمّى؛فاطمه بنت اسد بعد از مادرم (آمنه) مادرم بود».
بخش دوم
وَأَمَّا مَا سَأَلْتَ عَنْهُ مِنْ رَأْیِی فِی الْقِتَالِ، فَإِنَّ رَأْیِی قِتَالُ الْمُحِلِّینَ حَتَّى أَلْقَى اللَّهَ؛ لَایَزِیدُنِی کَثْرَةُ النَّاسِ حَوْلِی عِزَّةً، وَلَا تَفَرُّقُهُمْ عَنِّی وَحْشَةً، وَلَا تَحْسَبَنَّ ابْنَ أَبِیکَ- وَلَوْ أَسْلَمَهُ النَّاسُ- مُتَضَرِّعاً مُتَخَشِّعاً، وَلَا مُقِرّاً لِلضَّیْمِ وَاهِناً، وَلَا سَلِسَ الزِّمَامِ لِلْقَائِدِ، وَلَا وَطِیءَ الظَّهْرِ لِلرَّاکِبِ الْمُتَقَعِّدِ، وَلَکِنَّهُ کَمَا قَالَ أَخُو بَنِی سَلِیمٍ:
فَإِنْ تَسْأَلِینِی کَیْفَ أَنْتَ فَإِنَّنِی
صَبُورٌ عَلَى رَیْبِ الزَّمَانِ صَلِیبُ
یَعِزُّ عَلَیَّ أَنْ تُرَى بِی کَآبَةٌ
فَیَشْمَتَ عَادٍ أَوْ یُسَاءَ حَبِیبُ
ترجمه
و اما آنچه درباره جنگ از من پرسیدهاى و رأیم را خواستهاى، عقیده من این است، با کسانى که پیمان شکنى (و نقض بیعت) و پیکار با ما را حلال مىشمرند مبارزه کنم تا آنگاه که خدا را ملاقات نمایم (و چشم از جهان بپوشم) (در این راه) نه کثرت جمعیّت مردم در اطرافم بر عزت و قدرت من مىافزاید و نه پراکندگى آنها از اطراف من موجب وحشتم مىشود. (برادر!) هرگز گمان مبر که فرزند پدرت- هرچند مردم او را رها کنند- از در تضرع و خشوع (در برابر دشمن) درآید، یا در برابر ظلم و ستم سستى به خرج دهد، یا زمام خویش را به دست هر کس بسپارد، و یا به این و آن سوارى دهد؛ ولى وضع من همانگونه است که شاعر بنى سلیم گفته است:
هرگاه از من بپرسى چگونهاى؟ مىگویم: در برابر مشکلات زمان صبور و بااستقامتم!
بر من سخت است که غم و اندوه در چهرهام دیده شود که موجب شماتت دشمن یا ناراحتى دوست گردد».
شرح و تفسیر
دست از مبارزه با خائنان بر نمىدارم
سخن امام علیه السلام در این بخش از نامه، ناظر به مطلبى است که عقیل در پایان نامه خود که سابقاً گذشت آورده بود که: «فرزند مادرم! نظر خود را درباره جنگ با مخالفان صریحا اظهار کن. اگر مىخواهى تا پاى مرگ بجنگى من و فرزندانم با تو هستیم و من هرگز دوست ندارم لحظهاى بعد از تو زنده بمانم»، امام علیه السلام مىفرماید: «و اما آنچه درباره جنگ از من پرسیدهاى و رأیم را خواستهاى، عقیده من این است، با کسانى که پیمانشکنى (و نقض بیعت) و پیکار با ما را حلال مىشمرند بجنگم تا آنگاه که خدا را ملاقات کنم (و چشم از جهان بپوشم)»؛(وَأَمَّا مَا سَأَلْتَ عَنْهُ مِنْ رَأْیِی فِی الْقِتَالِ، فَإِنَّ رَأْیِی قِتَالُ الْمُحِلِّینَ حَتَّى أَلْقَى اللَّهَ).
تعبیر به«مُحِلِّینَ»یا اشاره به کسانى است که بیعت او را شکستند و در بصره پرچم جنگ جمل را برافراشتند و کسانى که بعدا به آنها پیوستند (13)«1» و یا اشاره به ستمگران شام است که جنگ با او را در صفین حلال شمردند و بعد از واقعه صفین نیز همان راه نادرست شیطانى را ادامه دادند. ظاهر این است که هر دو گروه را شامل مىشود.
آنگاه امام علیه السلام براى اینکه اراده قاطع خود را در این مبارزه پیگیر به برادرش نشان دهد و به او اطمینان بخشد که مخالفت گروه زیادى از این پیمانشکنان تأثیرى در اراده او ندارد مىفرماید: «(در این راه) نه کثرت جمعیّت مردم در اطرافم بر عزت و قدرت من مىافزاید و نه پراکندگى آنها از اطراف من موجب
وحشتم مىشود»؛(لَا یَزِیدُنِی کَثْرَةُ النَّاسِ حَوْلِی عِزَّةً، وَلَا تَفَرُّقُهُمْ عَنِّی وَحْشَةً).
شعارى است آمیخته با شعور و معرفت بسیار و برگرفته از آیات شریفه قرآن:«أَلَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ» (14)«1»و یا «وَلَا تَخْشَوُا النَّاسَ وَاخْشَوْنِ» (15)«2»و امثال آن و نشان مىدهد که اولیاى الهى و مردان بزرگ الهى با تکیه بر پروردگار هرگز از انبوه مخالفان وحشت نمىکردند و از کثرت موافقان مغرور نمىشدند. اگر همه مسلمانان این سخن بزرگ امام علیه السلام را شعار خویش سازند به یقین در برابر هجمه سیاسى و نظامى و فرهنگى غرب، حالت انفعالى به خود راه نمىدهند و سرانجام در تمام این جبههها پیروز خواهند شد.
سپس امام علیه السلام در گفتارى پرمعنا و کوبنده، برادرش را خطاب کرده مىفرماید:«(برادر) هرگز گمان مبر که فرزند پدرت- هرچند مردم او را رها کنند- از در تضرع و خشوع (در برابر دشمن) در آید یا در برابر ظلم و ستم سستى به خرج دهد یا زمام خویش را به دست هر کس بسپارد و یا به این و آن سوارى دهد»؛(وَلَا تَحْسَبَنَّ ابْنَ أَبِیکَ- وَلَوْ أَسْلَمَهُ النَّاسُ- مُتَضَرِّعاً مُتَخَشِّعاً، وَلَا مُقِرّاً لِلضَّیْمِ (16)«3»وَاهِناً، وَلَا سَلِسَ (17)«4» الزِّمَامِ لِلْقَائِدِ، وَلَا وَطِیءَ (18)«5» الظَّهْرِ لِلرَّاکِبِ الْمُتَقَعِّدِ).
این عبارت چهارگانه که امام علیه السلام بیان فرموده مراحل مختلف تسلیم در مقابل دشمن را بیان مىدارد که هر یک از دیگرى بدتر است؛ نخست اینکه در برابر دشمن به تضرع و خشوع و تقاضا بنشیند و دیگر اینکه از قدرت دشمن بهراسد و سستى کند و تسلیم شود و سوم اینکه افزون بر تسلیم، زمام خود را به دست او بسپارد که تا هر جا خاطر خواه اوست ببرد و سرانجام اینکه پشت خود را خم
کند و در مسیر خواستههاى دشمن به او سوارى دهد.
چه تعبیرات دقیق و زیبا و گویایى که از نهایت فصاحت و بلاغت کلام امام علیه السلام حکایت دارد و حضرت تسلیم در برابر دشمن را در تمام اشکالش ترسیم کرده و از خود نفى مىکند.
تعبیر به«مُتَقَعِّدِ»که در بعضى از نسخ«مقتعد»آمده، به معناى کسى است که جایى را محل نشستن خود انتخاب کرده و اشاره به سوارى است که بر مرکب خود نشسته و تنها در مسیر از آن استفاده نمىکند، بلکه در تمام حاجات خود از آن بهره مىگیرد؛ گاه مىایستد و با کسى سخن مىگوید، گاه همانطور که سوار است چیزى مىخرد و گاه چیزى به دیگرى تحویل مىدهد. خلاصه بر مرکب نشسته و بىخیال از سنگینى وزنش بر دوش مرکب همه کارهاى خود را سواره انجام مىدهد.
امام علیه السلام در پایان این نامه براى تأکید بیشتر بر عزم راسخ و اراده آهنین خود در برابر دشمن به شعر شاعرى از طایفه بنى سلیم متمثل مىشود و مىفرماید: «ولى وضع من همانگونه است که شاعر بنى سلیم گفته است:
هرگاه از من بپرسى چگونهاى مىگویم: در برابر مشکلات زمان صبور و بااستقامتم.
بر من سخت است که غم و اندوه در چهرهام دیده شود که موجب شماتت دشمن یا ناراحتى دوست گردد»؛(وَلَکِنَّهُ کَمَا قَالَ أَخُو بَنِی سَلِیمٍ:
فَإِنْ تَسْأَلِینِی کَیْفَ أَنْتَ فَإِنَّنِی
صَبُورٌ عَلَى رَیْبِ (19)«1»الزَّمَانِ صَلِیبُ (20)«2»
یَعِزُّ عَلَیَّ أَنْ تُرَى بِی کَآبَةٌ (21)«3»
فَیَشْمَتَ (22)«4»عَادٍ (23)«5»أَوْ یُسَاءَ حَبِیبُ).
یکى از شعراى فارسى زبان دو شعر بالا را به این صورت سروده است:
الا اى آنکه مىپرسى ز حالم
صبورم من به سختىهاى عالم
نخواهم غم ببینى در رخ من
که گردد دوست غمگین، شاد دشمن
در اینکه این شعر از کیست اختلاف نظر است؛ ابن ابى الحدید در شرح خود مىگوید آن را به عباس بن مرداس سلمى نسبت دادهاند؛ ولى اظهار مىدارد که من آن را در دیوان او ندیدم.
مرحوم تسترى در شرح نهجالبلاغه خود مىگوید: این دو بیت از صخر عمرو سلمى است و جریان چنین بود که بعضى از دشمنانش با نیزه به پهلوى او زدند.او یک سال در بستر خوابیده بود و محل زخم عفونت کرده بود و به صورت لخته بزرگى روى زخم آشکار شده بود آن را با کاردى بریدند شاید بهبودى یابد.شنید خواهرش درباره صبر او سخن مىگوید او در پاسخ خواهرش این دو بیت و اشعار دیگرى را سرود. (24)«1»
1) سند نامه:در مصادر نهجالبلاغه آمده است که این نامه را قبل از مرحوم سیّد رضى، ابراهیم بن هلال ثقفى در کتاب الغارات و ابوالفرج اصفهانى در کتاب الاغانى و ابن قتیبه دینورى در کتاب الامامة والسیاسة آوردهاند. (مصادر نهجالبلاغه، ج 3، ص 332). شرح بیشترى درباره سند این نامه را که مرتبط با خطبه بیست و نهم امیر مؤمنان على علیه السلام است در جلد دوم همین کتاب (پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام) ص 203 آوردیم.
2) «سرّحت» از ریشه «تسریح»، همانگونه که در شرح نامه 34 گفتیم به معناى فرستادن کسى دنبال کارىاست و به معناى هر گونه رها ساختن نیز آمده است.
3) «کثیف» به معناى انبوه از ریشه «کثافت» گرفته شده و در عربى به معناى آلودگى نیامده، بلکه این واژه در فارسى به معناى آلودگى است.
4) «نکص» از ریشه «نکص» بر وزن «مکث» و نکوص به معناى بازگشت و عقبنشینى است.
5) «جریض» به معناى کسى است که بر اثر شدت اندوه یا هیجان گلوگیر شده است.
6) «مخنّق» به معناى گلوگاه از ریشه «خَنْق» بر وزن «جنگ» به معناى فشردن گلوى کسى است.
7) الغارات، ج 2، ص 439.
8) «ترکاض» به معناى دویدن شدید از ریشه «رکض» بر وزن «فرض» به معناى دویدن گرفته شده است و «ترکاض» معناى مبالغه را مىرساند.
9) «تجوال» به معناى جولان شدید است.
10) «الشقاق» به معناى دشمنى و مخالفت و جدایى است.
11) «جماح» به معناى سرکشى کردن است و «جموح» بر وزن «قبول» در اصل به معناى حیوان چموش استسپس به انسانهاى سرکش و حتى حوادث و برنامههایى که در اختیار انسان نیست اطلاق شده است.
12) مجمع الزوائد هیثمى، ج 9، ص 118 و کنزالعمال، ج 13، ص 176، ح 36523.
13) در صحاح اللغة آمده است که محل به کسى مىگویند که پیمان خود را شکسته و از آن خارج شده است.
14) زمر، آیه 36.
15) مائده، آیه 44.
16) «ضیم» به معناى ظلم و ستم و مصدر آن نیز بر همین وزن است که به معناى ظلم کردن و قهر و غلبه نمودناست.
17) «سلس» به معناى مطیع و منقاد و گاه به معناى سهل و آسان مىآید.
18) «وطىء» صفت مشبهه است و به معناى نرم و ملایم و تسلیم است.
19) «ریب» گاهى به معناى شک و گاه به معناى حوادث مشکل روزگار مىآید.
20) «صلیب» به معناى محکم از ریشه «صلب» آمده است.
21) «کآبة» به معناى غم و اندوه و انکسار ناشى از آن است.
22) «یشمت» از ریشه «شماتت» به معناى شاد شدن دشمن است.
23) «عاد» به معناى دشمن از ریشه «عداوت» گرفته شده است.
24) شرح نهجالبلاغه علّامه تسترى، ج 7، ص 502.