جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

نامه 35

زمان مطالعه: 10 دقیقه

و من کتاب له علیه السلام

إلى عَبْدِاللَّهِ بْنِ الْعَبّاسِ، بَعْدَ مَقْتَلِ مُحَمّدِ بْنِ أبی بَکْرٍ

از نامه‏هاى امام علیه السلام است‏

که بعد از شهادت محمد بن ابى‏بکر به عبداللَّه بن عباس نگاشت (1)«1»

نامه در یک نگاه‏

امام علیه السلام در این نامه کوتاه به سه نکته اشاره مى‏کند:

اوّل آنکه شهادت محمد بن ابى‏بکر را در مصر به دست عمال معاویه به اطلاع ابن عباس مى‏رساند و از محمد به عنوان فرزندى خیرخواه و شجاع و مدافع حق یاد مى‏کند.

در بخش دوم به این نکته اشاره مى‏کند که امام علیه السلام پیش‏بینى چنین مطلبى را مى‏کرد و لذا مردم کوفه و عراق را به یارى محمد فرا خواند و آشکار و نهان به‏

آنها دستور داد که هرچه زودتر به یاریش بشتابند؛ ولى متأسفانه افراد سست عنصر و مدعیان دروغین گوش ندادند و این مصیبت بزرگ واقع شد که سرزمین مصر از دست رفت و محمد شهید شد.

در بخش سوم امام علیه السلام دعا مى‏کند دعایى سوزناک که حاکى از اندوه شدید و قلب مجروح آن حضرت است. دعا مى‏کند که خدا او را از دست این مردم سست عنصر و ضعیف الایمان و وظیفه‏نشناس رهایى بخشد و قسم یاد مى‏کند که اگر براى عشق به شهادت نبود من دوست نداشتم حتى یک روز با این مردم باشم.

أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ مِصْرَ قَدِ افْتُتِحَتْ، وَمُحَمَّدُ بْنُ أَبِی‏بَکْرٍ- رَحِمَهُ اللَّهُ- قَدِ اسْتُشْهِدَ، فَعِنْدَ اللَّهِ نَحْتَسِبُهُ وَلَداً نَاصِحاً، وَعَامِلًا کَادِحاً، وَسَیْفاً قَاطِعاً، وَرُکْناً دَافِعاً. وَقَدْ کُنْتُ حَثَثْتُ النَّاسَ عَلَى‏ لَحَاقِهِ، وَأَمَرْتُهُمْ بِغِیَاثِهِ قَبْلَ الْوَقْعَةِ، وَدَعَوْتُهُمْ سِرّاً جَهْراً، وَعَوْداً وَبَدْءاً، فَمِنْهُمُ الْآتِی کَارِهاً، وَمِنْهُمُ الْمُعْتَلُّ کَاذِباً، وَمِنْهُمُ الْقَاعِدُ خَاذِلًا. أَسْأَلُ اللَّهَ تَعَالَى‏ أَنْ یَجْعَلَ لِی مِنْهُمْ فَرَجاً عَاجِلًا؛ فَوَ اللَّهِ لَوْ لَاطَمَعِی عِنْدَ لِقَائِی عَدُوِّی فِی الشَّهَادَةِ، وَتَوْطِینِی نَفْسِی عَلَى‏ الْمَنِیَّةِ، لَأَحْبَبْتُ أَلَّا أَلْقَى‏ مَعَ هَؤُلَاءِ یَوْماً وَاحِداً، وَلَا أَلْتَقِیَ بِهِمْ أَبَداً.

ترجمه‏

اما بعد (از ثناى و حمد الهى) مصر (با نهایت تأسف به دست دشمن) افتاد و محمد بن ابى‏بکر که رحمت خدا بر او باد به شهادت رسید ما این مصیبت را به حساب خداوند مى‏گذاریم و اجر آن را از او مسئلت داریم. او فرزندى خیرخواه و کارگزارى تلاش‏گر و کوشا و شمشیرى برنده و قاطع و ستونى حافظ و مدافع بود. من مردم را به ملحق شدن به او و کمک کردنش قبل از این حادثه (بارها) امر کردم و تشویق و تحریص نمودم و در آشکار و پنهان و از آغاز تا پایان آنها را براى حرکت به سوى او (به سوى سرزمین مصر) فرا خواندم ولى (با نهایت تأسف) گروهى با کراهت آمدند و گروه دیگرى به دروغ به بیمارى و بهانه‏هاى دیگر متوسل شدند و جمع دیگرى آشکارا از قیام براى جهاد سر باز زدند و دست از یاریش کشیدند. از خدا تقاضا مى‏کنم که براى نجات من از میان این‏گونه افراد به زودى گشایشى قرار دهد (و مرا از آنها برهاند.) به خدا سوگند

اگر علاقه من به هنگام پیکار با دشمن به شهادت نبود و خود را براى مرگ در راه خدا آماده نساخته بودم، دوست داشتم حتى یک روز با این مردم روبه‏رو نشوم و هرگز آنها را ملاقات نکنم.

شرح و تفسیر

گله شدید از مردم سست عنصر

همان‏گونه که در عنوان نامه آمد، مخاطب امام علیه السلام در این نامه عبداللَّه بن عباس است که در آن زمان والى امام علیه السلام بر بصره بود. امام علیه السلام در آغاز این نامه خبر اشغال مصر به وسیله لشکر معاویه و شهادت محمد بن ابى‏بکر را به او مى‏دهد و مى‏فرماید: «اما بعد (از ثنا و حمد الهى) مصر (با نهایت تأسف به دست دشمن) افتاد و محمد بن ابى‏بکر که رحمت خدا بر او باد به شهادت رسید! ما این مصیبت را به حساب خداوند مى‏گذاریم و اجر آن را از او مسئلت داریم»؛(أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ مِصْرَ قَدِ افْتُتِحَتْ، وَمُحَمَّدُ بْنُ أَبِی بَکْرٍ- رَحِمَهُ اللَّهُ- قَدِ اسْتُشْهِدَ، فَعِنْدَاللَّهِ نَحْتَسِبُهُ (2)«1»).

آن‏گاه مى‏افزاید: «او فرزندى خیرخواه و کارگزارى تلاش‏گر و کوشا و شمشیرى برنده و قاطع و ستونى حافظ و مدافع بود»؛(وَلَداً (3)«2» نَاصِحاً وَعَامِلًاکَادِحاً (4)«3»، وَسَیْفاً قَاطِعاً، وَرُکْناً دَافِعاً).

این اوصاف چهارگانه شخصیت محمد بن ابى‏بکر را کاملًا روشن مى‏سازد و ابعاد مختلف فضایل او را تشریح مى‏کند. نخست اشاره به خیرخواهى و به منزله فرزند بودن او مى‏کند. محمد نه تنها فرزند روحانى امام علیه السلام بود بلکه با توجّه به اینکه مادرش اسما بعد از فوت ابو بکر با على علیه السلام ازدواج کرد و محمد در دامان آن حضرت پرورش یافت به منزله فرزند آن حضرت محسوب مى‏شد. (5)«1»

آن‏گاه به عامل کادح بودن او اشاره مى‏کند که در منصب فرماندارى سخت‏کوش و پرتدبیر و آگاه بود. سپس به موقعیت او در برابر دشمنان مى‏پردازد و از او به عنوان سیف قاطع و شمشیر برنده یاد مى‏کند، پس از آن به حالت دفاعى و بازدارندگى او در برابر هجمات دشمن یا حوادث ناراحت کننده اشاره و او را به ستون نیرومندى تشبیه مى‏کند که بنا را از فرو ریختن نگه مى‏دارد و آفات را از آن دور مى‏سازد.

آن‏گاه براى اینکه هیچ کس توهم نکند امام علیه السلام در حفظ محمد کوتاهى کرده مى‏فرماید: «من مردم را به ملحق شدن به او و کمک کردنش قبل از این حادثه (بارها) امر کردم و تشویق و تحریص نمودم و در آشکار و پنهان و از آغاز تا پایان آنها را براى حرکت به سوى او (به سوى سرزمین مصر) فرا خواندم؛ ولى (با نهایت تأسف) گروهى با کراهت آمدند و گروه دیگرى به دروغ به بیمارى و بهانه‏هاى دیگر متوسل شدند و جمعى دیگرى آشکارا از قیام براى جهاد سر

باز زدند و دست از یاریش کشیدند»؛(وَقَدْ کُنْتُ حَثَثْتُ (6)«1» النَّاسَ عَلَى‏ لَحَاقِهِ،وَأَمَرْتُهُمْ بِغِیَاثِهِ قَبْلَ الْوَقْعَةِ (7)«2»، وَدَعَوْتُهُمْ سِرّاً وَجَهْراً، وَعَوْداً وَبَدْءاً (8)«3»، فَمِنْهُمُ الْآتِی‏کَارِهاً، وَمِنْهُمُ الْمُعْتَلُّ (9)«4» کَاذِباً، وَمِنْهُمُ الْقَاعِدُ خَاذِلًا (10)«5»).

طبرى در تاریخ خود در حوادث سنه 38 نقل مى‏کند که امام علیه السلام در این هنگام مردم کوفه را دعوت به اجتماع کرد فرمود: فریاد محمد بن ابى‏بکر و برادرانتان در مصر را مى‏شنوید؟ ابن النابغة (عمرو عاص) دشمن خدا و دوست دشمن خدا با لشکرى به سوى آنها حرکت کرده است. نکند گمراهان در خواست‏هاى باطل خود و مسیر طاغوت از شما در برابر حق خود راسخ‏تر و اتحادشان محکم‏تر باشد. عجله کنید و با دوستان خود مواسات نمایید و آنها را یارى کنید اى بندگان خدا مصر از شام بزرگ‏تر و خیر و برکتش بیشتر است نکند آنها بر مصر غلبه کنند. بودن مصر در دست شما عزت و آبروى شماست و سبب خوارى دشمنتان. همگى فردا به منطقه جرعه- قریه‏اى میان حیره و کوفه- حرکت کنید و در آنجا اجتماع نمایید و من در آنجا به شما ملحق مى‏شوم.

سپس طبرى اضافه مى‏کند: فردا صبحگاهان امام علیه السلام به آن منطقه رفت و تا ظهر توقف نمود حتى یک نفر دعوت امام علیه السلام را اجابت نکرد. هنگام غروب به سراغ سران قبایل و اشراف مردم فرستاد. آنها به قصد فرماندارى آمدند در حالى که امام علیه السلام بسیار اندوهگین بود. سپس امام علیه السلام آنها را مخاطب ساخته و خطبه‏اى بسیار داغ و سوزان و کوبنده و بیدارگر براى آنها خواند (که بخش مهمى از این‏

خطبه در خطبه 180 در جلد ششم با همین شأن ورود، گذشت).

طبرى در بخش دیگرى از کلام خود این سخن را از امیر مؤمنان على علیه السلام نقل مى‏کند که بعد از شهادت محمد بن ابى‏بکر آنها را شدیدا سرزنش کرد و فرمود:من شما را به یارى برادرانتان در مصر از پنجاه و چند شب قبل از این فراخواندم؛ ولى شما همگى کوتاهى کردید و هیچ تصمیمى براى جهاد با دشمن و به دست آوردن پاداش الهى نگرفتید. (11)«1»

این گروه‏هاى سه‏گانه‏اى را که امام علیه السلام از آنها نام مى‏برد منحصر به عصر آن حضرت نبود، بلکه افراد سست و بى اراده در هر عصر و زمان در یکى از این گروه‏هاى سه‏گانه جاى مى‏گیرند. آنهایى که خود را در فشار مى‏بینند در صحنه حاضر مى‏شوند در حالى که خوشایندشان نیست و به همین دلیل کارى از دستشان ساخته نخواهد بود. گروه دیگرى به بهانه‏ها و عذرهاى مختلف چنگ مى‏زنند تا خود را از حضور در صحنه مبارزه دور دارند. گروه دیگرى که این ملاحظات را کنار مى‏گذارند با صراحت مخالفت مى‏کنند. واى به حال جامعه‏اى که اکثریت آنها از این سه گروه باشند که رهبران و پیشوایان هر قدر مدیریت و کارآیى و قدرت داشته باشند با نداشتن اعوان و انصار شجاع و مخلص، از کار باز مى‏مانند.

دقت در آیات قرآن نشان مى‏دهد که در عصر پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله نیز این سه گروه بودند؛ هرچند گروه مخلص بر آنها فزونى داشتند.

قرآن مجید درباره گروه اوّل در آن عصر و زمان مى‏گوید: ««یُجادِلُونَکَ فِی الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَیَّنَ کَأَنَّما یُساقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَهُمْ یَنْظُرُونَ»؛ آنها پس از روشن شدن حق باز با تو مجادله مى‏کردند (و چنان ترس و وحشت آنها را فرا گرفته بود، که) گویى به سوى مرگ رانده مى‏شوند و آن را با چشم خود مى‏نگرند». (12)«2»

درباره گروه دوم در داستان جنگ احزاب مى‏فرماید: ««وَیَسْتَأْذِنُ فَریقٌ مِّنْهُمُ النَّبِیَّ یَقُولُونَ إِنَّ بُیُوتَنا عَوْرَةٌ وَما هِىَ بِعَوْرَةٍ إِنْ یُریدُونَ إِلَّا فِراراً»؛ و گروهى از آنها از پیامبر اجازه (بازگشت) مى‏خواستند و مى‏گفتند: خانه‏هاى ما بى‏حفاظ است در حالى که بى حفاظ نبود آنها فقط مى‏خواستند (از جنگ) فرار کنند». (13)«1»

درباره گروه سوم مى‏فرماید: ««فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللَّهِ وَکَرِهُوا أَنْ یُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِى سَبیلِ اللَّه»؛ تخلف کنندگان (از جنگ تبوک) از مخالفت با پیامبر خدا و کناره گیرى از جهاد خوشحال شدند؛ و خوش نداشتند که با مال و جان خود در راه خدا جهاد کنند». (14)«2»

آن‏گاه امام علیه السلام براى خود دعایى از سوز دل مى‏کند و عرضه مى‏دارد: «از خدا تقاضا مى‏کنم که براى نجات من از میان این‏گونه افراد به زودى گشایشى قرار دهد (و مرا از آنها برهاند)»؛(أَسْأَلُ اللَّهَ تَعَالَى‏ أَنْ یَجْعَلَ لِی مِنْهُمْ فَرَجاً عَاجِلًا).

در تأکید این خواسته خود مى‏فرماید: «به خدا سوگند اگر علاقه من به هنگام پیکار با دشمن به شهادت نبود و خود را براى مرگ در راه خدا آماده نساخته بودم، دوست داشتم حتى یک روز با این مردم روبه‏رو نشوم و هرگز آنها را ملاقات نکنم»؛(فَوَ اللَّهِ لَوْ لَاطَمَعِی عِنْدَ لِقَائِی عَدُوِّی فِی الشَّهَادَةِ، وَتَوْطِینِی (15)«3»نَفْسِی عَلَى‏ الْمَنِیَّةِ، لَأَحْبَبْتُ أَلَّا أَلْقَى‏ مَعَ هَؤُلاءِ یَوْماً وَاحِداً وَلَا أَلْتَقِیَ بِهِمْ أَبَداً).

نامردمى آن مردمان به جایى رسیده بود که امام علیه السلام با آن صبر و حوصله‏اى که بیست و پنج سال در گوشه خانه ماند همچون کسى که استخوان در گلویش باشد و خاشاک در چشمش و همه را تحمل کرد؛ ولى طىّ این مدت به قدرى در فشار

قرار گرفت که آرزو داشت حتى یک روز با چنان مردمى روبه‏رو نشود و آنچه او را بر ماندن در میان آنها تشویق مى‏کرد عشق به شهادت در راه خدا بود.

شبیه همین سخن را امام علیه السلام در خطبه 119 بیان کرده آنجا که مى‏فرماید:«وَاللَّهِ لَوْ لَارَجَائِی الشَّهَادَةَ عِنْدَ لِقَائِی الْعَدُوَّ وَلَوْ قَدْ حُمَّ لِی لِقَاؤُهُ لَقَرَّبْتُ رِکَابِی ثُمَّ شَخَصْتُ عَنْکُمْ فَلَا أَطْلُبُکُمْ مَا اخْتَلَفَ جَنُوبٌ وَشَمَالٌ؛به خدا سوگند اگر امیدم به شهادت هنگام برخورد با دشمن نبود- اگر چنین توفیقى نصیبم شود- مرکب خویش را آماده مى‏کردم و از شما دور مى‏شدم و تا نسیم از شمال و جنوب مى‏وزد هرگز به سراغ شما نمى‏آمدم».

نکته

فصاحت فوق العاده این نامه‏

این نامه یکى از فصیح‏ترین و بلیغ‏ترین نامه‏هاى امیر مؤمنان على علیه السلام است که در عباراتى کوتاه و بسیار زیبا حق مطلب را به طور کامل ادا کرده است.

ابن ابى الحدید در شرح این نامه، تحت تأثیر فوق العاده فصاحت و بلاغت آن واقع شده و چنین مى‏گوید: «نگاه کن ببین این مرد بزرگوار چگونه فصاحت را در این نامه رهبرى مى‏کند، زمام آن را در اختیار گرفته و به هر سو مى‏برد. این الفاظى که همه به صورت حالت نصب پشت سر یکدیگر در مى‏آید بسیار لطیف و روان و خالى از هر گونه تکلف تا آخر نامه ادامه پیدا مى‏کند. در حالى که فصیحان هنگامى که شروع به نوشتن نامه یا خطبه‏اى مى‏کنند، جمله‏ها و کلمات قرینه یکدیگر را گاه به صورت مرفوع و گاه مجرور و گاه منصوب مى‏آوردند و اگر بخواهند همه را با یک اعراب (منصوب یا مرفوع یا مجرور) بیاورند گرفتار انواع تکلفات مى‏شوند و همین امر یکى از چهره‏هاى اعجاز در قرآن مجید است که عبدالقاهر جرجانى به آن اشاره کرده آنجا که مى‏گوید: «به سوره نساء و بعد از

آن به سوره مائده نگاه کن. فواصل غالب آیات در اوّلى همه جا منصوب است و در دومى اصلًا منصوبى وجود ندارد و به گونه‏اى است که اگر این دو سوره را به هم بیامیزند هرگز آمیخته نمى‏شوند و آثار ترکیب ناموزون در آن نمایان است …». سبحان اللَّه چه کسى به این بزرگوار این همه امتیازات روحى و صفات شریفه بخشیده است؟ او در ابتدا نوجوانى بود از اهل مکّه که هرگز با حکما و دانشمندان معاشرت نداشت. در عین حال در اسرار حکمت و دقایق حِکَم الهیه از افلاطون و ارسطو پیشى گرفت. با دانشمندان و علماى اخلاق و آداب هرگز معاشر نبود با این حال بر سقراط هم در این امر مقدم شد. او هرگز در میان شجاعان پرورش نیافته بود، زیرا اهل مکّه اهل تجارت بودند نه اهل پیکار و جنگ؛ ولى از هر انسانى در روى زمین شجاع‏تر بود. کسى به «خَلَف الاحمر» (16)«1» گفت: آیا عنبسه و بسطام (از دلیران معروف عرب) شجاع‏ترند یا على بن ابى‏طالب؟ در پاسخ گفت: عنبسه و بسطام را با افراد بشر مقایسه مى‏کنند نه با کسى که برتر و بالاتر از آن است. بار دیگر سؤال کردند: به هر حال نتیجه را بگو.گفت: به خدا سوگند اگر على در صورت این دو فریاد مى‏کشید آنها قالب تهى مى‏کردند پیش از آنکه به آنها حمله کند.

از نظر فصاحت هم که بنگریم على علیه السلام فصیح‏تر از سحبان و قُسّ (فصحاى معروف عرب) بود در حالى که قریش فصیح‏ترین قبایل عرب نبود، بلکه گفته‏اند قبیله جُرهم فصیح‏ترین قبیله عرب بوده است.

از نظر زهد، على علیه السلام زاهدترین و عفیف‏ترین مردم دنیا بود. با اینکه قریش مردمى حریص و دوست‏دار دنیا بوده‏اند و اینها تعجب نیست در مورد کسى که محمد صلى الله علیه و آله مربى و پرورش دهنده او بوده و عنایت الهیه شامل حال او بود. (17)«2»


1) سند نامه:از جمله کسانى که قبل از مرحوم سیّد رضى مى‏زیسته‏اند و متن این نامه را با تفاوت مختصرى در کتابشان ذکر کرده‏اند طبرى است که این نامه را در حوادث سال 38 آورده و همچنین ابراهیم بن هلال ثقفى در کتاب الغارات نقل کرده است (به نقل از مصادر نهج‏البلاغه، ج 3، ص 326).

2) «نحتسب» از ریشه «احتساب» و «حسبة» به معناى اجر گرفته شده است، بنابراین «احتساب» به معناى طلب اجر است، هرچند احتساب در اصل به معناى این است که کارى را به حساب خدا بگذارند و معناى التزامى آن، از خدا پاداش طلبیدن است (براى آگاهى بیشتر به کتاب مقاییس اللغة و لسان العرب مراجعه کنید).

3) بعضى منصوب بودن «ولداً» را به عنوان عطف بیان و بعضى به عنوان بدل از ضمیر مفعولى «نحتسبه» گرفته‏اند ولى مفعول دوم نحتسب نمى‏تواند باشد، زیرا معناى جمله عوض مى‏شود.

4) «کادح» به معناى تلاش‏گر و سخت‏کوش است از ریشه «کدْح» بر وزن «مدح» به معناى سخت کوشیدن گرفته شده.

5) مادرش اسما بنت عمیس خواهر میمونه همسر پیغمبر صلى الله علیه و آله، از زنانى بود که همراه شوهرش جعفر بن ابى‏طالب به حبشه مهاجرت کرد و در آنجا خداوند سه فرزند به او داد: محمد، عبداللَّه و عون. آن‏گاه به اتفاق همسر و فرزندانش به هنگام فتح خیبر به مدینه مهاجرت کرد. هنگامى که جعفر در روز جنگ موته شربت شهادت نوشید ابو بکر او را به همسرى خود در آورد و محمد بن ابى‏بکر نتیجه آن ازدواج بود و هنگامى که ابوبکر از دنیا رفت چون اسما زنى صالح و دوست‏دار اهل بیت بود على علیه السلام با او ازدواج کرد و فرزندى به نام یحیى از وى متولد شد (شرح نهج‏البلاغه ابن ابى الحدید، ج 16، ص 142).

6) «حثثت» از ریشه «حثّ» به معناى برانگیختن است.

7) «الوقعة» به معناى حادثه و گاه به معناى وقوع جنگ و نبرد مى‏آید و در اینجا به معناى دوم است.

8) «عوْداً» و «بَدَءاً» در بعضى از کتب لغت به معناى اولا و آخرا آمده و در بعضى به معناى تکرار کردن چیزى است و هر دو معنا در اینجا محتمل است.

9) «المعتلّ» به معناى بیمار و گاه به معناى کسى است که عذر و بهانه مى‏آورد و خود را معذور مى‏شمرد.

10) «خاذل» به معناى کسى است که دست از کمک و یارى بر مى‏دارد و نتیجه‏اش خوار شدن طرف مقابل است.

11) تاریخ طبرى، ج 4، ص 81 و 83.

12) انفال، آیه 6.

13) احزاب، آیه 13.

14) توبه، آیه 81.

15) «توطین» به معناى آماده ساختن، از ریشه «وطن» بر وزن «بطن» به معناى وطن گزیدن گرفته شده و از آنجاکه هر کس که در محلى سکنا مى‏گزیند خود را آماده براى زیستن در آنجا مى‏کند، توطین به معناى آماده سازى آمده است.

16) خلف الاحمر از دانشمندان قرن دوم هجرى بود که در شعر و ادب و تاریخ ید طولایى داشت.

17) شرح نهج‏البلاغه ابن ابى الحدید، ج 16، ص 145 و 146 (با تلخیص).