ومن کتاب له علیه السلام
إلى قُثَمِ بْنِ الْعَبّاسِ وَهُوَ عامِلُهُ عَلى مَکَّةَ
از نامههاى امام علیه السلام است
که به قثم بن عباس فرماندار و نماینده آن حضرت در شهر مکّه نگاشت (1)«2»@«1»
نامه در یک نگاه
این نامه از دو بخش تشکیل یافته است: بخش اوّل هشدارى است که امام علیه السلام به قثم بن عباس فرماندار مکّه مىدهد که گروهى از کوردلان و دین به
دنیافروشان از سوى معاویه مأموریت یافتهاند که در موسم حج اوضاع را به نفع معاویه و به زیان امام علیه السلام دگرگون سازند و امام علیه السلام تعبیرات جالبى درباره مأموران معاویه فرموده که نظایر آن نیز در هر عصر و زمان مخصوصاً زمان ما یافت مىشود.
در بخش دوم به او دستور مىدهد که در برابر این توطئه خطرناک کاملًا هوشیار باشد و کارى نکند که بعداً بخواهد از آن عذرخواهى نماید.
أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ عَیْنِی- بِالْمَغْرِبِ- کَتَبَ إِلَیَّ یُعْلِمُنِی أَنَّهُ وُجِّهَ إِلَى الْمَوْسِمِ أُنَاسٌ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ الْعُمْیِ الْقُلُوبِ، الصُّمِّ الْأَسْمَاعِ، الْکُمْهِ الْأَبْصَارِ، الَّذِینَ یَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ، وَیُطِیعُونَ الْمَخْلُوقَ فِی مَعْصِیَةِ الْخَالِقِ، وَیَحْتَلِبُونَ الدُّنْیَا دَرَّهَا بِالدِّینِ، وَیَشْتَرُونَ عَاجِلَهَا بِآجِلِ الْأَبْرَارِ الْمُتَّقِینَ؛ وَلَنْ یَفُوزَ بِالْخَیْرِ إِلَّا عَامِلُهُ، وَلَا یُجْزَى جَزَاءَ الشَّرِّ إِلَّا فَاعِلُهُ فَأَقِمْ عَلَى مَا فِی یَدَیْکَ قِیَامَ الْحَازِمِ الصَّلِیبِ، وَالنَّاصِحِ اللَّبِیبِ، التَّابِعِ لِسُلْطَانِهِ، الْمُطِیعِ لِإِمَامِهِ. وَإِیَّاکَ وَمَا یُعْتَذَرُ مِنْهُ، وَلَا تَکُنْ عِنْدَ النَّعْمَاءِ بَطِراً، وَلَا عِنْدَ الْبَأْسَاءِ فَشِلًا، وَالسَّلَامُ.
ترجمه
اما بعد (از حمد و ثناى الهى) مأمور اطلاعاتى من در شام برایم نوشته و مرا آگاه ساخته که گروهى از مردم شام به سوى موسم حج گسیل شدهاند؛ گروهى کوردل، ناشنوا و نابینا! آنها کسانى هستند که حق را با باطل مشتبه مىسازند و از مخلوق در مسیر معصیت خالق اطاعت مىکنند و با دینفروشى به متاع دنیا مىرسند و آخرت را که در انتظار نیکان و پاکان است به دنیا مىفروشند، در حالى که هیچ کس جز انجام دهنده کار نیک به پاداش آن نمىرسد و کسى جز فاعل شر، کیفر آن را نمىبیند. حال که چنین است براى حفظ آنچه در دست دارى قیام کن قیام شخصى دوراندیش و محکم و نیرومند، قیام شخصى خیر خواه و عاقل که از زمامدار خویش پیروى مىکند و مطیعِ فرمان امام خویش است. (مراقب باش) از انجام عملى که ناگزیر شوى در برابر آن عذرخواهى کنى بپرهیز و هرگز
به هنگام اقبال نعمت مغرور و سرمست مباش و نه در شداید و مشکلات سست و ترسو. و السلام.
شرح و تفسیر
با دقت مراقب اوضاع مکّه باش!
همانگونه که قبلا اشاره کردیم این نامه زمانى براى قثم بن العباس فرستاده شد. بعضى از عوامل اطلاعاتى امام علیه السلام از مکّه به آن حضرت خبر دادند که معاویه گروهى از اهل شام را براى پخش شایعات دروغین و سمپاشى بر ضد امیر مؤمنان على علیه السلام در ایام حج به مکّه فرستاده است. از عبارات ابن اعثم کوفى در الفتوح استفاده مىشود که او سه هزار نفر از لشکر خود را با تجهیزات لازم به صورت پنهانى به مکّه فرستاده بود شاید براى اینکه اگر فرصتى به دست آید دست به شورش بزنند و با طرفداران على علیه السلام درگیر شوند و فضاى حرم امن خدا را نا امن کنند.
به هر حال امام علیه السلام در آغاز این نامه چنین مىفرماید: «اما بعد (از حمد و ثناى الهى) مأمور اطلاعاتى من در شام برایم نوشته و مرا آگاه ساخته که گروهى از مردم شام به سوى موسم حج گسیل داشته شدهاند»؛(أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ عَیْنِی (2)«1»بِالْمَغْرِبِ (3)«2»- کَتَبَ إِلَیَّ یُعْلِمُنِی أَنَّهُ وُجِّهَ إِلَى الْمَوْسِمِ (4)«3» أُنَاسٌ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ).
آنگاه صفات آنها را در سه جمله و اعمال آنها را در چهار جمله خلاصه
مىکند و مىگوید: «گروهى کوردل، ناشنوا و نابینا»؛(الْعُمْیِ (5)«1» الْقُلُوبِ، الصُّمِّ (6)«2»الْأَسْمَاعِ، الْکُمْهِ (7)«3» الْأَبْصَارِ).
این سخن در واقع برگرفته از آیه شریفه قرآن است: ««وَلَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثیراً مِّنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لَّا یَفْقَهُونَ بِها وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لَّا یُبْصِرُونَ بِها وَلَهُمْ آذانٌ لَّا یَسْمَعُونَ بِها أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ»؛ به یقین گروه بسیارى از جن و انس را براى دوزخ آفریدیم. آنها دلها (عقلها) یى دارند که با آن (اندیشه نمىکنند) و نمىفهمند و چشمانى که با آن نمىبینند و گوشهایى که با آن نمىشنوند. آنها همچون چهار پایانند، بلکه گمراهتر اینان همان غافلانند (چون امکان هدایت دارند و بهره نمىگیرند)». (8)«4»
همانگونه که در تفسیر آیه شریفه نیز آمده است طرق معرفت انسان سه چیز است: عقل، که با آن مىاندیشد، چشم، که حوادث مختلف را با آن مىبیند و تجربه مىآموزد و گوش، که علوم نقلى را با آن مىشنود. کسانى که این سه را از دست دهند تمام راههاى معرفت بر آنان بسته مىشود.
آرى معاویه این دوزخیان از خدا بىخبر و کوردلان چشم و گوش بسته را به این منظور انتخاب کرده بود که هرچه او مىخواهد، بگویند و از هیچ گناهى ابا نداشته باشند.
سپس درباره اعمال آنها مىافزاید: «آنها کسانى هستند که حق را با باطل مشتبه مىسازند و مخلوق را در مسیر معصیت خالق اطاعت مىکنند و با دینفروشى به متاع دنیا مىرسند و آخرت را که در انتظار نیکان و پاکان است به دنیا
مىفروشند»؛(الَّذِینَ یَلْبِسُونَ (9)«1» الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ، وَیُطِیعُونَ الْمَخْلُوقَ فِی مَعْصِیَةِالْخَالِقِ، وَیَحْتَلِبُونَ (10)«2» الدُّنْیَا دَرَّهَا (11)«3» بِالدِّینِ، وَیَشْتَرُونَ عَاجِلَهَا بِآجِلِ الْأَبْرَارِ الْمُتَّقِینَ).
بدیهى است کسانى که کوردل و چشم و گوش بستهاند از این امور امتناعى ندارند؛ براى اغفال مردم حق و باطل را به هم مىآمیزند و براى جلب رضایت مخلوق و به دست آوردن جوایز او فرمان خدا را زیر پا مىگذارند و براى به دست آوردن متاع دنیا سرمایه دینى خود را از دست مىدهند و آنها کسانى هستند که چشم بصیرتشان به قدرى ضعیف است که تنها دنیایى را که پیش پاى آنهاست و زودگذر است مىبینند و جهان آخرت را با آنهمه نعمتها و مواهب معنوى و مادى که اندکى دور دستتر است نمىبینند. به همین دلیل آن را ناچیز مىشمرند و به آسانى به دنیا مىفروشند.
بدیهى است معاویه هرگز از کسانى که مختصر ایمان و سابقهاى در اسلام داشتند براى این کارها انتخاب نمىکرد. دقیقا جستجو مىکرد افرادى را پیدا کند که نه دینى داشته باشند نه ایمانى، نه عقلى و نه وجدانى. بندگان و غلامانى باشند جان و دل بر کف و چشم بر امر و گوش بر فرمان؛ و این است راه و رسم همه حاکمان جور و دغلکار.
آنگاه امام علیه السلام به این حقیقت اشاره مىکند که هرکس کار نیک و بدى کند پاداش و کیفر آن را خواهد دید مىفرماید: «در حالى که هیچ کس جز انجام دهنده کار نیک به پاداش آن نمىرسد و کسى جز فاعل شر، کیفر آن را نمىبیند»؛(وَلَنْ یَفُوزَ بِالْخَیْرِ إِلَّا عَامِلُهُ، وَلَا یُجْزَى جَزَاءَ الشَّرِّ إِلَّا فَاعِلُهُ).
این نکته برگرفته از آیات شریفه قرآن است که مىفرماید: «فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ
ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ – وَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ». (12)«1»
اشاره به اینکه این افراد که براى ایجاد مفسده و اختلاف در میان مسلمانان به تلاش و کوشش بر مىخیزند و همچنین فرمانده اصلى آنها هیچ کدام سودى نخواهند برد و شر و فساد دامن آنها را نیز خواهد گرفت.
سپس قثم بن عباس را مخاطب ساخته مىفرماید: «حال که چنین است براى حفظ آنچه در دست دارى قیام کن، قیام شخصى دور اندیش و محکم و نیرومند، قیام شخصى خیر خواه و عاقل که از سلطان خویش پیروى مىکند و مطیعِ فرمان امام خویش است»؛(فَأَقِمْ عَلَى مَا فِی یَدَیْکَ قِیَامَ الْحَازِمِ الصَّلِیبِ (13)«2»، وَالنَّاصِحِاللَّبِیبِ (14)«3»، التَّابِعِ لِسُلْطَانِهِ، الْمُطِیعِ لِإِمَامِهِ).
بدین وسیله امام علیه السلام اراده او را تقویت مىکند و براى انجام وظیفه در مقابل توطئه معاویه و خراب کاران شام آماده مىسازد و در ضمن بر نظارت خود نسبت به اعمال وى تأکید مىورزد.
امام علیه السلام در این بیان کوتاه و پر معنا شرایط فرماندارى موفق را بیان کرده است:دوراندیش بودن، محکم در برابر حوادث ایستادن، خیرخواه مردم و پیشوا و امام بودن، و چشم و گوش بر امر و فرمان داشتن. به یقین اگر این شرایط در هر مدیر و فرماندهاى جمع شود در کار خود موفق خواهد بود و توطئههاى دشمن را در هم خواهد شکست.
آنگاه در پایان این نامه هشدار دیگرى به او مىدهد و مىفرماید: «از انجام عملى که ناگزیر شوى در برابر آن عذرخواهى کنى بپرهیز. و هرگز به هنگام اقبال نعمت مغرور وسرمست مباش و نه در شداید و مشکلات سست وترسو. والسلام»؛
(وَإِیَّاکَ وَمَا یُعْتَذَرُ مِنْهُ، وَلَا تَکُنْ عِنْدَ النَّعْمَاءِ بَطِراً (15)«1»، وَلَا عِنْدَ الْبَأْسَاءِ فَشِلًا (16)«2»،وَالسَّلَامُ).
ضربالمثل معروفى در میان توده مردم هست که مىگویند: «عذرخواهى روى انسان را سفید نمىکند» درست است که انسان در مقابل خطاهاى خود باید معذرت بطلبد؛ ولى باید توجّه داشت که این معذرتخواهى هرگز انسان را به جایگاه اولى باز نمىگرداند، پس چه بهتر که مراقب باشد کارى نکند که مجبور به عذرخواهى شود. همچنین باید چنان پر ظرفیت و خویشتندار و مسلط بر نفس باشد که اقبال و ادبار نعمتها در او اثر نگذارد. نه همچون افراد کمظرفیت که با اندک پیروزى چنان خوشحال مىشوند که در پوست خود نمىگنجند و در مقابل اندک شکست چنان پریشان مىشوند که دست و پاى خود را گم مىکنند.
هر گاه در این چند خط نامه مختصر و فشرده امام علیه السلام دقت کنیم مىبینیم همه چیز در آن هست و این نشانه روشنى از فصاحت و بلاغت فوقالعاده امام علیه السلام و آگاهى او بر همه مسائل سیاسى و اجتماعى و اخلاقى است.
نکته
قثم بن عباس کیست؟
«قثم» در اصل «قاثم» بوده به معناى شخص سخاوتمند و پربخشش (سپس الف آن افتاده است). این اسم براى قثم بن العباس اسمى با مسمّا بوده، زیرا او را صاحب بخشش و سخاوتمند شمردهاند. او پسر عموى پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و امیر مؤمنان على علیه السلام و فرزندزاده عبدالمطلب و مادرش ام الفضل لبابه دختر حارث از یاران رسول خدا صلى الله علیه و آله بود و نوشتهاند مادرش پس از خدیجه علیها السلام اوّلین
زنى بود که اسلام آورد. در کتب رجال و تاریخ او را مردى با فضیلت و قوى شمردهاند. در زمان حکومت امیر مؤمنان على علیه السلام مدتى والى مدینه و سپس والى مکّه شد و در این سِمت تا زمان شهادت امیر مؤمنان علیه السلام باقى ماند و در سال 38 هجرى به عنوان امیرالحاج از سوى آن حضرت انتخاب شد. مىگویند هنگامى که امیر مؤمنان علیه السلام در محراب عبادت در خون خود غلطید، قثم در مسجد کوفه حاضر بود و هنگامى که ابن ملجم در حال فرار بود او را دستگیر کرد.
در ایام معاویه به موجب دوستى که با سعید بن عثمان، والى خراسان داشت به خراسان رفت و در جنگى که در سمرقند واقع شد حضور داشت و در آنجا به شهادت رسید. (17)«1»
1) سند نامه:در مصادر نهجالبلاغه چنین آمده است که ابن ابى الحدید و ابن میثم در شرح خود بر نهجالبلاغه درباره شأن ورود این نامه چنین نوشتند: معاویه گروهى از شامیان را به طور پنهانى در موسم حج به مکّه فرستاد تا مردم را به اطاعت خود و تمرد از فرمان امیر مؤمنان دعوت کنند و این شبهه را در اذهان تقویت نمایند که على علیه السلام یا قاتل عثمان است و یا در آن موقع که مىبایست عثمان را یارى کند از یاریش خوددارى کرد و در هر دو صورت صلاحیت براى امامت ندارد و نیز درباره معاویه و بذل و بخشش و سخاوت او به پندار خود تبلیغ نمایند. هنگامى که این خبر به امام علیه السلام رسید این نامه را نوشت و به نماینده خود «قثم بن عباس» هشدار دارد که مراقب این توطئه باشد.سپس نویسنده مصادر چنین نتیجهگیرى مىکند که بیان مطلب فوق نشان مىدهد ابن ابى الحدید و ابن میثم به منبع دیگرى غیر از نهجالبلاغه دست یافته بودند. (مصادر نهجالبلاغه، ج 3، ص 319)؛ ولى بعید نیست که آنها این سخن را از کتاب الفتوح ابن اعثم کوفى متوفاى 314 گرفته باشند که همین سخن را در زمینه همین نامه آورده است (الفتوح، ج 4، ص 220-/ 222).قابل توجّه اینکه سند دیگرى براى این نامه در کتاب الغارات پیدا شد کتابى که در قرن سوم سالها پیش از تولّد سیّد رضى نوشته شده است که تفاوتهایى با آنچه سیّد رضى آورده دارد ولى اساس هر دو نامه یکى است (الغارات، ج 2، ص 509).
2) «عین». مىدانیم «عین» در لغت به معناى چشم است ولى از آنجا که مأموران اطلاعاتى حکومت به منزلهچشم براى رییس حکومت هستند از آنها تعبیر به عین مىشود.
3) «مغرب» در اینجا به معناى شام است، زیرا در شمال غربى عراق قرار دارد.
4) «الموسم» از ریشه «وسم» بر وزن «رسم» در اصل به معناى نشانه گذاردن است. سپس به محل اجتماع یا زمان اجتماع به جهت اینکه نشانه بر آن گذارده مىشود اطلاق شده و در میان مسلمین مخصوصاً فقها موسم به معناى ایام حج است.
5) «العمى» جمع «اعماء» به معناى نابیناست.
6) «الصم» جمع «اصم» به معناى کر است.
7) «الکُمْه» جمع «اکمه» به معناى کور مادر زاد است.
8) اعراف، آیه 179.
9) «یلبسون» از ریشه «لبس» بر وزن «حبس» به معناى مشتبه ساختن و «لُبس» بر وزن «خمس» به معناىپوشش و پوشیدن است.
10) «یَحْتلبون» از ریشه «حلب» بر وزن «حمد» به معناى دوشیدن شیر است.
11) «درّ» به معناى شیر یا شیر فراوان و به معناى مصدرى به معناى ریزش باران یا مایعات دیگر است.
12) زلزال، آیه 7 و 8.
13) «الصلیب» از ریشه «صلب» بر وزن «صبح» به معناى شدت یافتن و هر شىء شدید و محکم است و صلیب رابدین جهت «صلیب» مىگویند که از چوبهاى محکم براى دار زدن در آن استفاده مىشود.
14) «اللبیب» یعنى صاحب عقل و خرد از ریشه «لُبّ» به معناى مغز گرفته شده است.
15) «بطر» به معناى شخصى است که مست ناز و نعمت است، از ریشه «بطر» بر وزن «نظر» گرفته شده است.
16) «فَشِل» به معناى انسان سست و تنبل است از ریشه «فشل» بر وزن «نظر» به معناى ضعف و سستى و یا ضعفى که همراه با ترس باشد.
17) مکاتیب الائمة، استیعاب، اسد الغابة و لغتنامه دهخدا.