اشتر در زبان تازى به کسى گویند که پلکهاى چشمش برگشته و مژه هم نداشته، و یا پلک چشمش.. و یا لب پائینش چاک خورده باشد. و چون مالک بن حارث نخعى در سال شانزدهم هجرت در جنگى مسلمانان با رومیان بر اثر گرز گرانى که بر کلاهخودش فرود آمد و کلاهخود خرد و پاره شد و تکهاى از آهن آن پلک چشم او را برید و شکافت لذا به اشتر ملقب گردید. بارى، هنگامى که امیرمومنان على علیهالسلام اطلاع یافت کد اوضاع مصر در دوران ولایت محمد بن ابىبکر، دست نشانده او، آشفته و جاسوسان و دستیاران معاویه در آنجا آب را گلالود مىکند تا از آن ماهى بگیرند به یارانش فرمود که باید یکى از این دو نفر را به ولایت مصر بفرستیم قیس بن سعد و یا مالک اشتر ولى چون قیس قبلا والى مصر بود و از آنجا خوشش نمىآمد از این رو امام دستور داد مالک اشتر، فرماندار نصیبین که شهرى است میان عراق و شام، خود را براى این مقام آماده سازد، و این
پیمان نامه را نوشت و به او داد که در راه بخواند و بدان عمل کند. مالک اشتر با سپاه خود روانه مصر گردید، همینکه معاویه دید که با مالک اشتر نمىتواند درافتد، بفکر افتاد که او را به نحوى از بین ببرد. به دهقان بزرگ العریش- یکى از شهرهاى مصر-که با او سر و سرى داشت نوشت تا با نیرنگ و افسون مالک را مسموم کند. دهقان که مىدانست مالک عسل زیاد دوست دارد از این رو هنگامى که مالک اشتر به العریش رسید دهقان پذیرائى گرمى از او کرد و مقدارى عسل که زهر با آن آمیخته بود برایش آورد. همینکه مالک اشتر با اشتهاى تمام عسل را خورد مانند مار گزیده به خود پیچید و دردم بر زمین نفش بست و جان سپرد. ولى برخى از وقایع نگاران نوشتهاند که نافع غلام سیاه عثمان بن عفان او را در شهر قلزم که بمسافت سه روز راه از مصر دور است با زهر از پا درآورد. به هر حال، چون معاویه خبر مرگ مالک اشتر را شنید شاد گردید و مردم را مخاطب ساخت و گفت: على بن ابىطالب دو دوست دلیر و با ایمان و صمیمى داشت که دستهاى تواناى او بشمار مىرفتند. یکى عمار یاسر بود که در جنگ صفین بقتل رسید و دیگرى مالک اشتر که امروز از او جدا گردید، چه خبر فوتش را هم اکنون دریافتم.) اما وقتى که سرگذشت مسموم شدن مالک اشتر به سرور آزادگان على علیهالسلام رسید آه از نهادش برآمد. با دلى افسرده و پر درد و سرى اندوهناک و رخسارى از غم و غصه زرد بر منبر رفت و فرمود: انالله و انا الیه راجعون… براى خدائیم و ما به سوى او باز مىگردیم، و ستایش خداى را که پروردگار جهانیان است. بار خدایا، من مرگ مالک را به حساب تو مىگذارم. مرگ او از سوگها و مصیبتهاى
روزگار است. خدا مالک را بیامرزد که به پیمان خود وفا کرد، و زندگى را در راه حق بسر آورد. پروردگارش را دید، و به آزوئى که داشت رسید. با اینکه ما تصمیم گرفته بودیم که پس از مصیبت و سوگوارى رسول خدا در برابر مصیبتهاى دیگر شکیبائى و بردبارى کنیم اما این مصیبت چنان ما را از پا درآورد که ناگزیر تصمیم خود را نقض و پیمانى را که بسته بودیم شکستیم. پس آنگاه از منبر فرود آمد و راه خانه را پیش گرفت. بزرگان اسلام و مخصوصا سران قبیله نخع که از خویشاوندان مالک اشتر بودند نزد آن حضرت آمدند و به او تسلیت گفتند و دلداریش دادند. حضرت با لحنى اندوهگین فرمود وه، چه مالکى، خدایش بیامرزد. اگر او کوه بود که راستى کوهى عظیم بشمار مىرفت، و چنانچه سنگ بود که سنگى سخت مىنمود. به خدا سوگند مرگ تو اى مالک! جهانى را عزادار و جهانى را شاد مىگرداند. بر کسى همچون مالک باید که زنان نوحه خوان ماتم بگیرند، و اشک و زارى را سر دهند. آرى بر مرگ جانگداز مالک اشتر بگو بادها ناله کنند و ابرها گریه! مگر مانند مالک دیگر یافت مىشود، و کسى هم بسان مالک وجود دارد، و آیا هیچ مادرى فرزندى همچون مالک زائیده است؟! بهر تقدیر، برگ سبز زندگى مالک اشتر در شهر العریش و یا قلزم به تحریک مردى فاسد و رو به صفت و به دست تبهکارى بدسگال با زهر زرد گردید و آن تومار آگنده از درستى و وارستگى و ایمان و دلاورى و صفا و وفادارى و دانش و فضل و اخلاص و دین دارى در نوردید. دوستان نزدیکش جنازه آن شهید راه حق را به شهر مدینه آوردند و در آنجا به خاکى سپردند. على علیهالسلام درباره مالک اشتر مىگفت: او براى
من چنان بود که من براى رسول خدا بودم. شهادت مالک اشتر در سال سى و هشت هجرى روى داد. اینک فرمان امیرمومنان به مالک.
به نام خداوند بخشاینده و آمرزنده، این است آنچه بنده خدا على امیر مؤمنان در پیمان با مالک بن حارث اشتر، هنگامى که او را به ولایت مصر مىگمارد، و جمع آورى خراج، و جهاد با دشمن، و بهبود وضع مردم، و برنامه آبادانى شهرهاى آن را در دست او مىگذارد، رقم مىزند، و او را به انجام آنها امر مىکند. او نیز به ترس از خدا و پابند بودن به طاعتش و پیروى از آنچه در کتابش پیرامون واجبات و مستحبّاتى که انجام دادن آنها پایه خوشبختى و پشت پا زدن به آنها مایه بدبختى است آمده وا مىدارد. و همچنین او را تشویق مىنماید که با دل و دست و زبان به یارى آئین خدا برود. چه، خداوند- جلّ اسمه- پیروزى کسانى را که به یاریش مىروند، و بزرگ داشتن آنان را که بزرگش مىدانند تضمین فرموده، و دشمنانشان را در برابرشان زبون و خوار نموده. و نیز به او امر مىکند که نفس سرکش را در حجله شهوات بکشد و آن را از سرکشیها باز دارد. زیرا که نفس سرکش آدمى را به کارهاى بد و هرزه وامىدارد، و او را در رده مردم نابکار مىآرد. مگر آنکه خدا به همه رحم کند پس آن گاه، اى مالک بدان و آگاه باش که من تو را به کشورى روانه ساختم که پیش از این دولتهائى در آن به داد و یا به ستم پرداختهاند، از این رو اینک مردم در باره کارهایت با همان چشم مىنگرند که تو در باره کارهاى فرمانداران پیش از خودت مىنگریستى، و همان سخنان را در بارهات مىگویند که تو در باره آنان مىگفتى. و نیکان را از حرفهائى که پروردگار پیرامون ایشان بر زبان بندگانش جارى مىسازد مىتوان شناخت پس بکوش تا بهترین اندوختههاى تو همانا اندوخته کردار نیک باشد. جلو خواستههاى دلت را بگیر، و خویشتن را از آنچه برایت روا نیست بازدار. زیرا، خوددارى بهترین شیوه داورى در مورد نفس براى چیزهائى است که دوست داشته و یا از آنها بدش آمده و روى
برتافته. پیوسته قلبت را از مهر رعیت آگنده و با لطف و محبّت ورزیدن به آنان مالامال کن. زنهار نسبت به مردم همچون جانوران درندهاى که براى خوردنشان دنبال فرصت مىگردند مباش. چه، آنان بر دو دستهاند: یا برادر دینیت بشمار مىروند، و یا این که در آفرینش همانند تو هستند. خطائى که از آنان روى مىدهد، و یا دانسته و ندانسته کار زشتى از آنان سر مىزند باید که آنان را ببخشى و از گناهشان بگذرى، همان طور که دوست دارى خدا تو را ببخشد و از گناهانت بگذرد چون هر چه باشد تو بالاتر از آنهائى، و امیر المؤمنین از تو بالاتر، و خدا از آنکه تو را به ولایت و فرماندارى گماشت بالاتر است اوست که از تو مىخواهد به کار و زندگى رعیّت برسى و آنان را بنوازى، و به تدبیر مصالحشان بپردازى. مبادا که با ستم و زورگوئى به جنگ خدا بروى، و با آئین پاک او مخالفت ورزى. زیرا نه تاب خشم و کیفرش را دارى، و نه مىتوانى از آمرزش و بخشودگیش بىنیاز شوى. و این را به ذهن بسپار که هیچگاه از گذشت و چشمپوشى پشیمانى به خود راه مده، و از کیفر کسى شادى مکن، و در تندى و سختگیرى که از دستت برمىآید مشتاب، و نگو که من قدرت دارم و فرمان مىدهم و باید فرمان مرا اطاعت کنند. چه این روش نکوهیده قلب را پلید و بنیاد دین را سست مىسازد، و به هر کس میدان مىدهد تا به دیگرى بتازد. اگر دیدى این مقامى که دارى در تو حس بزرگى و کبریاء برانگیخت، و از پس آن اهریمن خود پسندى زهرش را در کاسه ذهنت فرو ریخت، بىدرنگ به عظمت ملک خدا که بالاى سرت قرار دارد بنگر، و توانائیش را بر آنچه از آنها بىبهرهاى بیاد آور. این کار به بلند پروازیهاى تو پایان مىدهد، و از تندرویهایت مىکاهد، و عقلت را که از دست دادهاى دوباره به سرت برگردانده در جاى خودش مىنهد. مبادا خویشتن را با خدا در عظمتش برابر بخوانى، و در توانائیش همتا بدانى، که او هر گردنکشى را خوار مىکند، و هر متکبّرى را بر زمین مىزند. همیشه به خودت و به نزدیکترین کسانت و حتى به آنهائى که در میان رعیّت از همه بیشتر دوست دارى یاد بده تا خدا را
در نظر داشته باشید، و با مردم از روى مروت و انصاف رفتار کنید و بر زخمهاى دل آنان گرد مهر و عطوفت بپاشید. اگر جز این ننمائى، هر آینه ستم روا داشتهاى و دیرى نگذرد که از پا در آئى. و هر کس به بندگان خدا ستم کند خدا خصم او مىشود، و هر آنکه خدا با او خصومت ورزد، دیگر بهانهاى نمىتواند بیاورد و سرانجام شرمنده گردد. چنین آدمى همچنان مورد خشم خداست تا این که دست از ستمکارى بکشد و توبه نماید، و به راه راست بیاید. هیچ چیزى مانند ستم موجب از بین رفتن نعمت خدا و برانگیختن خشم او نیست. براى این که خدا آه و ناله ستمدیدگان را مىشنود، و ستمکاران را مىبیند و به حسابشان مىرسد. بیش از هر چیز طرفدارى از حق را دوست بدار، و آن را سرمشق کار عدالت بگذار، و بدین شیوه رضاى همه رعیت را بدست آر. زیرا خشم همگان را نباید ندیده گرفت، اما خشم ویژگان در برابر رضاى همگان بىارزش است. و هیچ یک از افراد رعیّت چون ویژگان فرماندار هنگام فراوانى نعمت براى او گرانبارتر، و در موقع سختى و گرفتارى کمک و همکاریشان کمتر، و در خواهش اصرارشان بیشتر، و در روز بخشش سپاسگزاریشان سردتر، و در برابر پیش آمدهاى ناگوار روزگار بىصبر و ناپایدارتر، نیست. و این اکثریّت مسلمانان هستند که ستون دینند، و سپرى سنگین و استوار در برابر دشمنان و مشرکینند. پس دوستى و پاکبازى و گرایشت باید به سوى آنها باشد، تا شیرازه کارت نگسلد و از هم نپاشد. همواره کسانى را که بیش از همه از مردم عیبجوئى مىکنند از پیرامونت دور ساز، و آنان را در آتش خشم و نفرینى که خودشان بدست خودشان مىافروزند بینداز. البتّه در مردم کم و بیش زشتیهائى است که والى و یا فرماندار از دیگران سزاوارتر است پرده روى آنها بکشد، مبادا بکوشى که پرده اسرار مسلمانان را بدرى، و آبروى آنان را ببرى. بر تو است که به اصلاح آنچه پیش رویت نمودار گشت بپردازى، و رسیدگى به زشتکاریهاى نادیده را بر عهده خدا بیندازى. تا مىتوانى زشتیهاى مردم را پرده- پوشى کن، تا خداوند هم زشتیهاى تو را که مىخواهى از چشم رعیتت
پنهان بماند پردهپوشى کند. گره هر گونه کینهاى را نسبت به مردم در دل بگشاى، و موجبات دشمنى با این و آن را از خود دور بنماى. آنچه بنظرت درست نمىآید ندیده بگیر، و حرف سخنچین را زود باور مکن و پند او را نپذیر. سخنچین هر چند خویشتن را ناصح و دلسوز نشان بدهد، باز در لابلاى سخنش فتنه و فریب مىنهد. در هیچ کارى با بخیلان رأى مزن، چه تو را از داد و دهش باز مىدارند، و از فقر و تهیدستى در بیم و هراست مىگذارند. و نیز براى هر اقدامى با آدمهاى جبان و ترسو مشورت مکن، زیرا همان دم ارادهات را سست و پایت را مىلرزانند، و همچنین با گروه حریص و آزمند سخنى در میان مگذار، چون جیب مردم را با حرص و آز خود بوسیله تو تهى مىگردانند. بخل و بزدلى و آز غرائز گوناگون و پراکندهاى هستند که بدگمانى به خدا آنها را جمع و جور مىکند. بدترین وزیرانت همان است که وزیر والیان نابکار پیشتر از تو بوده است، و کسى که با نابکاران و بداندیشان همکارى مىنماید، هرگز نشاید که در رده نزدیکان و ویژگان تو در آید. نابکاران و بداندیشان یاران گنهکارانند، و برادران ستمکارانند. و تو بایستى بجاى او وزیرى پاک نهاد و خردمند و راد براى خود برگزینى، که مانند همتاى پیشینش با تدبیر و کاربر بوده، امّا ناپاکى و نادرستى او را نداشته باشد، و با گردنکشان و زور گویان در زمینه ستمکارى و زورگوئى همکارى نکرده و به پیروى از او نمک روى زخم بندگان خدا نپاشد. زحمت تو با بودن چنین وزیرى سبکتر، و یارى و کمک او به تو بهتر، و مهر و عطوفتش بیشتر، و الفت و دوستیش با دیگرى کمتر است. این گونه افراد را براى خلوتگاهها و انجمنهایت برگزین، و همواره با آنان بگو و بشنو و برخیز و بنشین. باید بینش تو گزیدهترینشان را همان بداند، که حرف حق را گر چه تلخ و ناگوار باشد بیشتر به گوشت فرو بخواند. و کمتر تو را در پندار و گفتار و کردارى که خدا در اولیاى خود نمىپسندد- گو این که دلتنگ و ناراحت بشوى- تصدیق نماید، و ناحق و ناروا فرمانداریت را بستاید. به پرهیزکاران و درستکاران بچسب و آنان را چنان پرورش بده که هیچگاه زبان به
تعریف نگشایند، و براى کارى که نکردهاى بیهوده سخنى در مدحت نسرایند. زیرا ستایش فراوان خودپسندى ببار مىآرد، و آدم را به سرسختى و گردنکشى وا مىدارد. مبادا که نیکوکار و بد کردار نزد تو به یک پایه باشند، که این شیوه نیکوکار را دلسرد مىکند و جلو نیکوکارى را مىگیرد، و بد کردار را دلیر مىسازد و دیگر هیچگاه بدى از صحنه اجتماع زوال نمىپذیرد. باید سزاى هر کدام از آنها را برابر روشى که پیش گرفته است بدهى، و هر یک را در پایهاى که عقل اقتضا مىکند بنهى. و بدانکه هیچ چیز بهتر از نیکى کردن به رعیّت و کاستن مالیات و پائین آوردن هزینه زندگى و زدودن رنجهاى آنان موجب خوشبینى و اطمینانشان به تو نشود، پس بکوش که با این کارها خوشبینى و اطمینان رعیت را به خود که مایه خوشبینى و اطمینان توبه آنان خواهد بود فراهم سازى، تا خستگى مسئولیّت از تنت بیرون برود. و کسى که بیش از دیگران به خوشبینى و نیّت پاک تو سزاوارتر است، همان است که کمک و نیکیت به او بیشتر است. و آنکه مورد بدبینى و عدم اعتماد تو است، آنست که به او بدى کردهاى و در نتیجه او را ضد خود برانگیختهاى. زنهار، سنتهاى درستى را که بزرگان این امّت پیش گرفته بودند، و در پرتو آنها رشتههاى الفت را به هم پیوند داده کار رعیّت را اصلاح مىنمودند از میان مبر، و سنتهاى تازهاى که به سنّتهاى گذشته زیان برساند میاور. آن وقت اجر و ثواب آنان همچنان باقى مىماند، و گناه دامن تو را- که سنتهاى دیرین را نقض کردهاى- گرفته به سوى دوزخ مىکشاند. براى استوار نمودن کار مملکت و سر و سامان دادن به زندگى رعیّت با دانشمندان به بررسى و گفتگو بپرداز، و با خردمندان بساط دوستى و همنشینى بینداز. و بدانکه رعیّت به چند طبقه تقسیم مىشود، که آب همه طبقات از نظر کار و سنخیّت در یک جو با هم نمىرود، و با این وصف هیچکدام نمىتوانند از دیگرى بىنیاز باشند، و براى کارشکنى هم عذر و بهانه بتراشند. دستهاى از آنها سپاهیان خدا، و گروهى از ایشان نویسندگان بخشهاى عمومى و یا خصوصى، و برخى قضات دادگسترى، و بعضى کارگردانان دولت، و
تنى چند پیشکاران دارائى و تحصیلداران خراج از مسلمانان و دریافت باج از پیمانگزاران، و رستهاى هم بازرگانان و صنعتگران هستند، و طبقه پائین هم مستمندان و بیچارگانند، که خداوند در کتاب خود و سنّت پیغمبرش صلى اللّه علیه و آله و سلم براى هر طبقهاى بهرهاى از حق برآورد فرموده، و همچنین وظیفهاى بر یکایک آنها تحمیل نموده. پیمانى است که ما آن را پذیرفتهایم، و اجرایش را بعهده گرفتهایم. سپاهیان- بیارى خدا- دژهاى رعیّت، و زیب و زیور فرماندار، و مایه عزّت و آبروى دین، و پشتوانه آسایش و امنیّت مىباشند. رعیّت جز به وجود آنها پایدار نمىماند، و معنى خوشى و آرامش را مگر در سایه شمشیر آنها نمىتواند بداند. ولى بنیه سپاهیان بستگى به جیرهاى دارد که خداوند از محل باج و خراج براى آنان تعیین فرموده، تا با دلگرمى بتوانند با دشمن به جهاد بپردازند، و زندگى خود و خانوادههایشان را تأمین و نیازمندیهایشان را فراهم سازند. و کار این دو صنف قوام نمىگیرد الّا بدست صنف سوّم که همانا قضات و نویسندگان و پیشکاران دارائى هستند. قضات به امور قراردادى چون خرید و فروش و زناشوئى و طلاق و دعاوى مربوط به اینها رسیدگى مىکنند، و نویسندگان که در دیوانهاى لشکرى و کشورى نشسته پیرامون جزئیات و کلیات قلم مىزنند، و پیشکاران دارائى که به حساب و کتاب درآمدها و هزینهها مىرسند. و اوضاع همه اینها رو به راه نمىگردد مگر به وجود بازرگانان و پیلهوران و صنعتگران که براى بدست آوردن سود و بهره بازارها پدید مىآرند، و کارخانهها کار مىگذارند، چنانکه دیگران از عهده آنها برنمىآیند، و بسوى آنها نمىگرایند. اما طبقه نیازمندان و افتادگان که دلها را با خلقتهاى زار و نزار و یا ناقص و عیبدار خود مىخراشند، سزاوار دستگیرى و کمک مىباشند. هر یک از این طبقات را نزد خدا روزى ویژهاى است، و هر کدام از آنها را بر والى و فرمانده حقى باندازه کارى است که در اجتماع مىکند، و به نسبت هنر و تلاشى است که از او سر مىزند. والى و یا فرماندار هنگامى از عهده مسئولیتى که خدا به او واگذار نموده است
برمىآید، که با یارى جستن از خدا در تدبیرها و کارهایش اهتمام ورزد و کوشش نماید، و خویشتن را بر آن دارد که همیشه طرف حق را بپذیرد، و در برابر آن- چه دشوار باشد چه آسان- صبر پیشه بگیرد. کسى را از میان سپاهیانت به فرماندهى بگمار که در نظرت از همه نسبت به خدا و رسول او و امام تو وفادارتر و جانبازتر و درست- کردارتر و پاکدامنتر و بردبارتر باشد، از آنهائى که دیر به خشم مىآیند، و زود پوزش را قبول مىنمایند. به بیچارگان مهر مىورزند، و در برخورد با زورمندان، گردنفراز مىگردند. از آنهائى که تندى و گستاخى آنها را برنینگیزد، و ضعف و نرمش پایشان را سست نکند و آبرویشان را نریزد. با مردم حسب و نسبدار، و افراد خانوادههاى خوب و درستکار، که سوابق آنها روشن است و آشکار، دوستى و آمیزش بکن. و همچنین در خانه دلاوران و گندآوران و سخاوتمندان و بخشندگان را بزن. چه، آنان نمودار بزرگوارى و نشانگر راستى و مردمدارى هستند. سپس مانند پدر و مادرى که فرزندشان را مىنوازند تو هم آنان را بنواز، و براى نیکیهائى که به ایشان مىکنى به حساب و کتاب نپرداز. هیچ لطف و محبّتى را- گر چه اندک باشد- در باره آنان بىارزش و ناچیز مشمار، و آن را از کوچک و بزرگشان دریغ مدار. چه، محبت وادارشان مىسازد که پیوسته به تو خوشبین بوده در دوستى وفادار و پایدار بمانند، و با فداکارى تو را از شر دشمنانت برهانند. زنهار بصرف این که به کارهاى خطیرشان رسیدگى مىکنى از تفقّد جزئیات زندگیشان غافل مشو، بنا بر این، راهى را که در زمینه لطف و محبت به ایشان در پیش دارى همچنان بگیر و برو. باید بهترین و برترین فرماندهانت را کسى برگزینى که همیشه یار و غمخوار سپاهیانت بوده و از دارائى خود به آنان کمک و دستیارى کرده باشد، تا خیالشان از طرف خانوادههائى که پشت سر گذاشتهاند آسوده گردد و تنها یک موضوع آنان را سرگرم سازد، و آن جهاد با دشمن، و برانداختن اهریمن. مهر ورزیدنت به ایشان، قلوبشان را به تو مهربان مىدارد، چنانکه هر یک از آنان آماده مىشود تا در راه تو جان سپارد.
بهترین چیزى که فرمانداران را خشنود و روشندل مىسازد برپا داشتن داد و دهش در کشور و ایجاد دوستى و الفت میان افراد رعیت است. و این دوستى و الفت جز با خوشبینى و سلامت نفس پا نمىگیرد، و وفادارى آنان تنها از راه محافظت اولیاى امور و نگهدارى فرمانداران، و سنگین نشمردن ولایت و فرماندارى آنان، و آرزو نکردن پایان یافتن حکومتشان صورت مىپذیرد. بنا بر این آرزوهاشان را برآور و پیوسته زبان به ستایش آنان بگشاى، و آنان را که خدمتى کرده و رنجى بردهاند معرفى بنماى. زیرا یاد آورى کارهاى برجسته زیردستان تکانشان مىدهد، حتى آنان را که در گوشهاى نشستهاند به خواست خدا برمىانگیزد و در رده دلیران مىنهد. زحمتى را که این و آن مىکشند به خاطر بسپار، و زحمت کسى را به حساب دیگرى مگذار، و چون کارى را که بدان مأمور شدهاند خوب بپایان برسانند از دادن پاداش به ایشان دریغ مدار. مبادا برترى شخصى تو را وادار سازد که عمل کوچک او را بزرگ بشمارى، و یا بىمایگى آدمى چنان در نظرت ناچیزش بنماید که عمل بزرگش را کوچک پندارى. چنانچه مشکلى برایت پیش آمد و یا در کارى به شک و تردید افتادى هر آینه گشایش آن را به خدا و رسول او واگذار کن. چه خداى تعالى به گروهى که خواست راهنمائیشان بفرماید گفت: (اى کسانى که ایمان آوردید، از خدا و رسول و فرمانروایان خود اطاعت کنید، و اگر در باره چیزى به کشمکش پرداختید آن را به خدا و رسول واگذار سازید.). واگذارى به خدا همانا بکار بردن دستورهاى صریح اوست، و واگذارى به رسول یعنى پیروى کردن از سنّت او که همه آن را تأیید مىنمایند، نه سنّتى که گروهى در برخى از آن اختلاف دارند و پا بپاى دیگران نمىآیند. اما براى داورى میان مردم برترین افراد رعیّت را بگزین، کسى باشد که امور دشوار او را در تنگنا نگذارد، و هیچیک از متخاصمان او را بر سر لج نیارد. به لغزشى که برایش پیش مىآید ادامه ندهد، و دلش از بازگشت به سوى حق تنگ نشود و چون آن را تشخیص داد بىدرنگ در جائى که شایسته است بنهد. هیچگاه دلش به طمع نگراید، و تا
درست به دعوائى پى نبرده و نکته به نکته و مو به موى آن را ندیده است حکمى صادر ننماید. باید بر این کار مهم آدمى را بگمارى تا در جائى که حق و باطل و یا حرام و حلال در هم مىآمیزند بداند چسان آنها را از یکدیگر جدا سازد، و چگونه در نشان دادن حق به دلیل بپردازد. از مراجعه دادخواهان کمتر بستوه آید، و در پژوهش حقایق امور بر صبر و بردبارى خود بیفزاید، و هنگام روشن شدن حکم استوار باشد و رو دربایستى ننماید. آدمى باید که تعریف فراوان باد در دماغش نیندازد، و ستایش بىپایان او را ننوازد. البته چنین افرادى کمند، و به سختى بدست مىآیند. ولى شایسته است که این داور را پیوسته بیازمائى، و داوریش را بررسى نمائى. به اندازهاى به او بده که زندگیش آسوده بگذرد و از هم نپاشد، و نیازش به مردم بسیار کم و ناچیز باشد. مقام و منزلتى در درگاه خود براى او قائل شو که ویژگانت چشم طمع به آن پیدا نکنند، و سخنچینان از روى حرص و حسد پیش تو براى او نزنند. بارى، پیرامون برگزیدن داور دادگر درست بیندیش، زیرا این دین روزگارى چند در دست نابکاران گرفتار بود: چنانکه از روى هوى و هوس با آن رفتار مىنمودند، و آن را وسیلهاى براى دسترسى به خوشیهاى دنیا ساخته بودند. دیگر آنکه در پندار و کردار کارگردانان ولایتت بنگر، نخست آنان را بیازماى سپس به کارها بگمار، و بىمشورت با کسى و تنها به دلخواه خودت سرنوشت مسلمانان را به دستشان مسپار. زیرا خودسرى و کوته نظرى در این امر ستم و خیانت ببار مىآرد، و مردم را ناگزیر در رنج و فشار مىگذارد. میان خانوادههاى درستکار و پیشقدم در اسلام بگرد و آنان را که آزموده و آبرومند و شایسته هستند پیدا کن. چنین آدمهائى اصولا داراى اخلاقى پسندیده و رفتارهائى ستوده مىباشند، عواقب امور را با دور اندیشى مىنگرند و براى رسیدن به آرزوهاى خود کمتر بهانه مىتراشند. پس آن گاه رزق آنان را فراوان و کامل گردان، چه با این شیوه خاطرشان آسوده مىشود و براى اصلاح خویشتن توانائى مىیابند، و دیگر از خوردن پولى که زیر دستشان مىآید روى برمىتابند، و اگر
بخواهند در امانتى که به ایشان سپردهاى خیانت ورزند چون دلیلى ندارند لذا باید از در شرمسارى پیشانى بر آستانت بسابند. ضمنا کارهاشان را محرمانه مراقبت کن و بازرسانى راست و درست به سراغشان بفرست، چه مراقبتهاى محرمانه تو در کار آنان وادارشان مىسازد که در باره رعیّت امانت و مهربانى بکار ببرند. همیشه از همکاران بر حذر باش، تا اگر روزى یکى از آنان دستش را به خیانتى آلوده ساخت و بازرسانت همگى خیانتش را گزارش دادند گزارشهایشان را گواهى کرده او را تحویل دادگاه بدهى، و سزایش را کف دستش بنهى. کوچک و خوارش کنى، و داغ خیانت بر پیشانیش زنى. طوق ننگین تهمت را به گردنش بیندازى، و همه جا رسوا و بدنامش سازى. وضع خراج را به سود و مصلحت خراج دهندگان بهبود گردان، زیرا بهبود وضع خراج و خراجگیران به بهبود وضع خراج دهندگان بستگى دارد. و باید نظر و اهتمام تو به آبادانى آن سرزمین بیش از گرفتن خراج باشد، چون اگر جائى آباد بود، مىتوان از آن بهرهبردارى نمود، امّا کسى که گامى در راه آبادانى برنداشته، و تنها جمع آورى خراج را برنامه کارش گذاشته، بطور یقین بداند که کشور را به ویرانى مىکشاند، و بندگان خدا را به هلاکت مىرساند، و خودش هم جز مدتى کوتاه بر سر کار نمىماند. چنانچه روزى به علّت نرسیدن آب به رودخانهها و جویها و ننشستن باران و شبنم بر کشتزارهاى این سو و مرغزارهاى آن سویها و یا به سبب تلف شدن محصول بر اثر سیلها و آسیب دیدن آنها بوسیله آفات گوناگون، از سنگینى خراج نزد تو شکایت آوردند شایسته است که شکایتشان را بپذیرى و به آنان سخت نگیرى. مبادا گمان کنى سنگینى بارى که از رعیت برداشتهاى بر دوش تو خواهد افتاد، چه با این شیوه آنان را دلگرم ساخته بیش از پیش در آبادانى کشورت و آراستن حکومتت به تو کمک خواهند کرد، و در نتیجه عدالتى که در باره خرد و بزرگشان روا داشتهاى به خودت و دستگاهت خوشبین خواهند شد. آن گاه مىتوانى با اطمینانى که به تو یافتهاند، و به امیدى که تار و پودش را از داد و دهشت بافتهاند
نیروئى از آنان بسیج نمائى، که از عهده هر دشمن سهمگین و پیش آمد ناگوار و سنگین برآئى. آرى، تا دمى که اصلاحات و آبادانى ادامه دارد، رعیّت هم از ته دل و با نیّتى پاک فرمانت را مىگزارد و در برابر هر چیزى که به او تحمیل کنى تاب مىآرد. ولى آنچه مسلّم است خرابى کشور پدیده دست و دلتنگى و احتیاج مردم آن است، و دست و دلتنگى و احتیاج مردم همانا زائیده ناپاکى و حرص و طمع برخى از فرمانداران است، که چون به ماندن در مقام خود امیدى ندارند، و سرنوشت گذشتگان را هم به خاطر نمىسپارند، به اندوختن مال مىپردازند، و عاقبت خود را به دردسر مىاندازند. سپس طرح کارهاى دفتریت را پیش رویت بگذار، و داناترین کلک نویسان و باهوشترین حسابداران را بر سر آنها بگمار. نامههایت را که حاوى تدابیر و اسرارت مىباشد به کسى بسپار که از صلاحیّت اخلاقیش آگاهى دارى و مطمئنى که بعدها موقعیتش او را گستاخ و سرکش نمىسازد، و هرگز در حضور مردم به ستیزگى و مخالفت با تو نمىپردازد. در خواندن گزارشهائى که از کارگزارانت برایت مىرسد غفلت نمىکند، و در فرستادن پاسخهایت- بىکم و زیاد- از آنان سر باز نمىزند. چگونگى بستن پیمانها را بداند، و اگر پیمانى به زیان تو بسته شده باشد در گسستن آن فرو نماند. ارزش خویشتن را خوب بشناسد، چه آنکه آرزش خود را نشناسد نمىتواند به ارزش دیگران پى ببرد و ناچار از برخورد با آنان مىهراسد. زنهار، انتخاب رازدارانت را صرفا روى خوشبینى و اطمینان به آنان قرار مده، زیرا برخى از اطرافیان با چاپلوسى و خوش خدمتى مىکوشند خود را نزد فرمانداران با تدبیر و وارسته و کاردان جا بزنند.
پس، تو اراده و دلخواهت را تنها محک و معیار سنجش آنان منه. چون در پس این چهرهها از درستى و امانت خبرى نیست، و دیرى نمىپاید که مىبینى رفتار و کردارشان نسبت به بندگان خدا با ددان درنده یکیست. ولى آنان را با روشى که در باره نیکان پیش از تو بکار مىبردند بیازماى، و بهترینشان را که در میان مردم به راستى و پاکدامنى معروفند انتخاب
نماى. چه این امر دلیل بر پیروى تو از فرمان خدا و دستور کسى که ولایت را به دستت سپرده است مىباشد. و بایستى از دبیران براى هر یک از سازمانهایى که کارى انجام مىدهند رئیسى بگمارى، و همه چیزها را در اختیار او بگذارى. رئیسى که اهمیّت کار درماندهاش نسازد، و زیادى و پراکندگى آن او را از پا نیندازد. و بدانکه رفتار تو چه نیکو باشد چه زشت، اما مردم هر گونه کژى و کاستى که در کار دبیرانت ببینند و تو تغافل کنى بىگمان آن را بپاى تو خواهند نوشت. دیگر آنکه سوداگران و پیشهوران ستونهاى اقتصاد بشمار مىآیند، همیشه درخواستهایشان را بپذیر و به متصدّى امر سفارش کن که از هر گونه کمکى به آنان دریغ نورزد و از رفتار و کردارشان خرده نگیرد. برخى از ایشان در شهرها مقیمند، و گروهى سرمایه خود را بصورت کالاهائى در آورده از اینجا به آنجا مىبرند، و دستهاى هم هنرشان ساختن و پرداختن ظروف و ابزارهاى خانه است. و همه آنان مایه سود و اساس رونق زندگى هستند و نیازمندیهاى مردم را از شهرهاى دور و دراز فراهم مىکنند، و از راه دریاهاى موج پرداز و صحراهاى آکنده از سوز و گداز و دشتهاى پر نشیب و کوههاى بافراز، همان جاهائى که دیگران کمتر دسترسى دارند، و در برابر سختیها و خطرهاى آنها تاب نمىآرند مىگذرند. پس، آنان خواستار مسالمتند و نباید از این که شاید روزى یاغى شوند بیم داشت، و هوادار صلح و آرامشند و نشاید ایشان را در رده آشوبگران گذاشت. بهتر است در شهرى که هستى و همچنین در گوشه و کنار ایالتى که زیر فرمان دارى به اوضاع و احوال یکایکشان رسیدگى کنى. با همه اینها بدانکه بسیارى از آنان در داد و ستد بىاندازه سختگیرى مىورزند، و از خود بخل و تنگ چشمى نشان مىدهند، و براى بردن سود بیشتر به احتکار مىپردازند، و هر نرخى که دلشان بخواهد روى کالاها مىگذارند، این کارها به زیان توده مردم است، و براى فرمانداران عیب بزرگى بشمار مىرود. بنا بر این از احتکار جلوگیرى کن، چه، رسول خدا- صلى اللّه علیه و آله و سلّم- از آن جلوگیرى فرمود. بایستى که داد و ستد درست باشد، و با موازین عدالت انجام بگیرد، و نرخها
به هیچ یک از طرفین- فروشنده و خریدار- زیان نرساند. محتکرانى را که پس از گوشزد تو دوباره به کار احتکار مىپردازند توبیخ و مجازات کن، امّا بشرطى که در مجازات اسراف نشود، و اندازهاش از دستت بدر نرود. در باره طبقه پائین رعیّت بویژه بیچارگان و درماندگان و مستمندان و نیازمندان و افتادگان و معلولان، همواره خدا را در نظر داشته باش، زیرا در این طبقه مردمى تهیدست و ناتوان ولى آبرومند و پاکروان بسیارند، که رنج بدبختى را مىکشند و به روى خود نمىآرند. آنچه را خدا از حق خود براى آنان نزد تو سپرده است در اختیارشان بگذار، و از بیت المال مسلمانان و مستغلات آن سامان چیزى برایشان مقرر بدار. مواظب باش جیره آنانکه دورند باندازه کسانى که نزدیکند داده شود، و نام هیچیک از قلم نیفتد و حقش از میان نرود. زنهار خوشى فراوان تو را از رسیدگى به حال و وضع آنان منصرف نسازد، و بهانههاى بى سر و ته براى شانه از زیر چنین بارى خالى کردن به پرتگاه بدنامیت نیندازد. یتیمان را بنواز و سالخوردگان را که دیگر کارى از ایشان بر نمىآید از یاد نبر، و تا جایى که مىتوانى تیمارشان کن و نازشان را بخر. اگر چه نوازش یتیمان و تیمار کردن سالخوردگان سنگین و طاقت فرساست، امّا خداوند آنها را براى بندگانى که مىخواهند عاقبت به خیر باشند و به وعدههاى او امیدوارند سبک و آسان مىگرداند، که او مهربان و تواناست. قسمتى از برنامه روزنهات را به نیازمندان و دادخواهان اختصاص بده، شخصا آنان را ببین، و از در تواضع به پیشگاه خدائى که تو را آفریده است در بار عام کنارشان بنشین. نگذار سپاهیانت و دستیارانت جلوشان را بگیرند، و یا نگهبانانت و پاسبانانت درخواستشان را نپذیرند. تا سخنگوى آنان در نهایت آزادى و بدون ترس و نگرانى با تو سخن گوید، و دادش را از زبان دادگستر تو بجوید. چه، من بارها از رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم شنیدهام که مىگفت: ملّتى که در آن حق ضعیف را به آسانى و بدون ترس و نگرانى از قوى نستانند هرگز پاک و پیراسته نمىگردد. تندى و برآشفتگى این و پرت و پلا گفتن آن را تحمّل کن، و خلق تنگى و
بد دماغى را از خود دور گردان. تا خدا درهاى رحمتش را به رویت بگشاید، و ثواب طاعتش را به تو ارزانى فرماید. آنچه مىدهى به خوشى بده، و کارى که مطابق میلت نیست با پوزش و نرمش از سر واکن. به برخى از کارهایت ناگزیر باید خودت برسى. یکى از این کارها پاسخ گفتن به گزارشهائى است که کارگردانانت برایت مىفرستند و دبیرانت از عهده آن برنمىآیند. دیگر انجام دادن نیازمندیهاى مردم در همان روزى که به تو مراجعه مىکنند مىباشد، که باز هم دستیارانت از تسریع در آنها خسته مىشوند و به تنگ مىآیند، یا به منظورى در آنها تعلل مىورزند. کار امروز را به فردا مفکن، زیرا کار هر روز به همان روز بستگى دارد. هر چند زندگیت- گو این که نیتت پاک و رعیّتت در آرامش و آسایش باشد- با خدا و از آن خداست، اما سعى کن بهترین اوقات و شایستهترین بخشهاى آن را در خلوت با او به راز و نیاز بگذرانى. در اخلاصى که به خدا مىورزى باید بویژه در برگزارى فرائض دینیت بکوشى. در شبانه روز تن و جان خویش را به او واگذار کن، و در نزدیک شدن به درگاهش آنچه را بر تو واجب گردانیده است کامل و بىریا انجام بده، و اگر خسته و فرسوده شدى و از حال رفتى صبر و تحمل کن چنانچه با مردم نماز مىگزارى خیلى طولش نده، ولى از ارکان آن چیزى کم نگردان. زیرا در میان نمازگزاران کسانى یافت مىشوند که ممکن است بیمار و یا کار داشته باشند. هنگامى که رسول خدا- صلى اللّه علیه و آله و سلم- خواست مرا روانه یمن کند از او پرسیدم: چگونه با آنان نماز بگزارم گفت: «مانند نمازى که با ضعیفترینشان مىگزارى با آنان نماز بگزار، و نسبت به مؤمنان مهربان باش.» اما بعد، مبادا پرده نشینیت و رو نشان ندادنت به رعیتت به درازا بکشد، چه، پردهنشینى و رو نشان ندادن فرمانداران به رعیّت یک جور گرفتگى و آگاه نبودن به امور است، از اینها گذشته پردهنشینى و رو نشان ندادن، رعیّت را از آنچه دور از آنان مىگذرد بىخبر مىدارد. و این سبب مىشود که در نظرشان بزرگ… کوچک، و کوچک… بزرگ، و نیکو… زشت و زشت… نیکو آید، و حق با باطل بیالاید. و
فرماندار هم هر چه باشد بشر است و به کارهایى که مردم از او پنهان مىدارند نمىتواند پى ببرد، و حق هم نشانههائى ندارد که بشود با آنها راست را از دروغ شناخت. و تو، از این دو حال خارج نیستى، یا آدمى هستى که دست و دلت در دادن حق باز است، پس رو نشان ندادن و پنهان گشتنت از برابر حقى که دادنش واجب است و یا کارى که کردنش نیکو و پسندیده است چیست و یا این که آدمى هستى سختگیر و خود رأى، در این صورت وقتى که مردم از تو ناامید بشوند، زود باشد که دیگر از پیشگاهت درخواستى نکرده پى کار خود بروند. در حالى که بیشتر نیاز آنان به تو برایت مایه و دردسرى ندارد، نیازشان یا شکایت از ستمى است که به ایشان رسیده و یا خواستار داورى در معاملهاى که اختلافى در آن با هم پیدا نمودهاند مىباشد. و نیز فرماندار را ویژگان و اطرافیانى است که خوى گردنکشى و دست درازى به مال مردم و بىانصافى در داد و ستد در آنان پرورش یافته، و تار و پودشان را در کارگاه بیدادگرى به هم بافته. ریشه تبهکاریهاى ایشان را با از بین بردن موجبات آن روشهاى نکوهیده برانداز، زنهار به هیچیک از خویشان و نزدیکان و کاسه لیسان درگاهت زمینى واگذار مکن، و به کسى رونده تا براى گرفتن کشتزارى از تو به طمع نیفتد، زیرا اگر داراى کشتزارى شد ممکن است به کشتزار این و آن زیان برساند، چنانکه جلو حق آبه ایشان را بگیرد، و پیشنهادشان را براى انجام کارهاى مشترکى که به سود و مصلحت همه است نپذیرد. آن وقت خوشى و گوارائى این کشتزار براى او خواهد بود، و عیب و بدنامیش در دنیا و آخرت دامنگیر تو خواهد شد. همیشه حق و عدالت را گر چه بر نزدیک و دور سخت و گران آید در نظر بیاور، و در این کار بردبار و شکیبا و به لطف کردگار امیدوار باش. دل را به عاقبت آن خوش کن، که عاقبتى بس نیکو و ستوده دارد. چنانچه رعیّت به تو گمان ستمکارى بردند عذر و بهانهات را به آنان بنماى، و زنگار بدگمانى را هر چه زودتر از سراچه ذهنشان بزداى. چه، این شیوه در باره خودت ریاضت، و براى رعیّت لطف است و مرحمت. ضمنا وسیلهاى خواهد بود که حق
و عدالت را به آنان بیاموزى، و چراغ راستى و درستى را در نهادشان برافروزى. اگر دشمنت به تو پیشنهاد آشتى و سازش، که مایه خشنودى خداست داد، آن را بپذیر و رد مکن، چون در آشتى و سازش آسایش سپاهیان و رهائى تو از اندوه فراوان و برخوردارى کشورت از آرامش شایان تأمین است. اما بعد از آشتى و سازش باید از دشمن بسیار بسیار حذر کرد، زیرا ممکن است که به قصد غافلگیرى نزدیک شده باشد. بنا بر این بهتر است که احتیاط و محکم کارى را پیشه سازى، و خوشبینى را در این زد و بند مورد اتهام قرار بده تا بازى را مفت نبازى. و چون با دشمنت پیمانى بستى و یا با رشته تعهدى او را به خود بپیوستى بکوش تا با وفادارى پیمانت را استوار نگاهدارى، و شرط امانت را روى تعهدى که کردهاى بجا آرى. در میان فریضههاى خداوندى که همه مردم با اندیشههاى گوناگون و عقیدههاى پراکندهاى که دارند در باره آن هم آواز هستند چیزى به از وفاى به عهد نیست، و بد کیشان خدا نشناس هم با این که در عقاید و اخلاق در درجاتى بس پائینتر از مسلمانان قرار گرفتهاند پابند به عهد مىباشند، چون که آنان زیان عهد شکنى را دیدهاند، و مزه عواقبش را چشیدهاند. پس مبادا به عهدى که بستهاى وفا نکنى، و به زینهارى که دادهاى پشت پا بزنى، و دشمنت را فریب بدهى، و به خیال خود او را در دامى که برایش گستردهاى بنهى. چه، غیر از آدم بدبخت و نادان احدى یاراى آن را ندارد، پیمانى را که به نام خدا با این و آن مىبندد زیر پا گذارد. خداوند از در بخشندگى و بزرگى عهد و زینهارش را براى بندگانش قرار داده، و آن را بسان حریمى مطمئن براى جلوگیرى از دست یازیهاى آنان در میان نهاده. که اگر پیشامدى روى داد به آن پناه ببرند، و با دغلبازى و خیانت چون جانوران یکدیگر را ندرند. هیچگاه قرار داد دو پهلو که در آن پیچیدگى و ابهامى باشد مبند، و چون سخن از روى جدّ و تأکید بر زبان آوردى زنهار پس از آن مخند. اگر دیدى کارى که باید در آن جانب خدا را داشته باشى دشوار است دنبالش را بگیر و بنا حق آن را پشت گوش مینداز، زیرا شکیبائى و
بردبارى تو در برابر مشکلى که امید گشایش آن را دارى، و عاقبت پسندیدهاى که برایت ببار مىآورد بهتر از نیرنگ و ناروئى است که وبالش گردنت را بگیرد و بعد هم خداوند تو را مورد بازخواست قرار دهد و نتوانى خوشنودى او را در دنیا و آخرت فراهم سازى و برات بخشودگیت را از پیشگاهش دریافت کنى. از آدمکشى و خونریزى ناحق دورى بجوى، زیرا هیچ چیز بدتر از خونریزى ناحق خشم و کینه را بر نمىانگیزد، و نعمت را از دست نمىدهد و عمر را کوتاه نمىکند. خداوند سبحانه تعالى در روز قیامت نخست به داورى میان بندگان که خونریزى نمودهاند مىپردازد، و آنان را به بدترین عقوبتها دچار مىسازد. از این رو پایههاى قدرت و نفوذت را با ریختن خون حرام استوار مکن، و تا بر مسند ولایت نشستهاى از ستم و بىدادگرى دم مزن. چه، خونریزى نه تنها پایههاى قدرت و نفوذ را سست مىنماید و مىلرزاند، بلکه آن را از یکى به دیگرى منتقل مىسازد و زائل مىگرداند. از این گذشته تو در قتل عمد در درگاه خدا و نزد من عذر و بهانهاى ندارى، چون که در این کار تنها تنبیه بدنى فرجام است و بس. اما اگر مرتکب خطائى شدى، و تازیانهات و یا شمشیرت و یا دستت بر خلاف نیّت و ارادهات در شکنجه دادن زیاده روى کردند، و مشتت متّهمى را ناگهان از پا در آورد، باد و بروت قدرت را از سر دور بساز، و خونبهاى مقتول را به کسانش بپرداز. از خودپسندى و تکیه داشتن به چیزى که از آن خوشت مىآید و همچنین از تعریف و ستایش مردم بپرهیز، زیرا در این حالتها شیطان فرصتى مىیابد و نیکیهاى نیکوکاران را محو و نابود مىنماید. مبادا در زمینه احسانى که به رعیّتت روا مىدارى منتى بر سر آنان بگذارى، و یا کارى که برایشان مىکنى پیوسته به رخشان بکشى و یا از وعدهاى که به ایشان مىدهى سربپیچى. زیرا منّت احسان را باطل و بىپاداش مىگرداند، و زیاده روى پرتو حق را مىزداید، و خلف وعده و سرپیچى از آن خشم و کینه خدا و مردم را مىفزاید. خداوند سبحانه تعالى مىفرماید: «خداوند از قولى که مىدهید و بدان عمل نمىکنید بسیار خشمگین
مىشود.» در کارى که هنوز موقعش نرسیده باشد شتاب مکن، و اگر امکان آن فرا رسید سستى و تنبلى مورز، و چنانچه دیدى که گرهى در آن خورد گستاخى و ستیزگى را کنار بگذار، و چون دریافتى که روشن و آشکار شد آن را در بوته بىاعتنائى میفکن. هر چیزى را در جاى خودش بنه، و هر کارى را بموقعش انجام بده. مبادا چیزى بیش از همه مردم ویژه خویشتن بکنى، و در باره آنچه سایرین به چشم دیدهاند خود را به غفلت و نادانى بزنى. براى این که آن چیز از تو گرفته و به دیگرى داده مىشود، و بزودى پیش رویت پردهها از روى رازها پس مىرود. و داد ستمدیده را از تو مىستانند، و به کیفرى که اندیشیدنش برایت دشوار و گران مىآید مىرسانند. جلو خشم و تندى و دست یازى و زبان درازى خود را بگیر، و از دشنام دادن و هرزه گفتن پرهیز نموده دمى خاموشى بپذیر تا این که خشمت فرو بنشیند، و اختیارت به دستت آید و بینشت حقیقت را ببیند. البته هنگامى به خود مىآئى، که بیاد بازگشت بسوى پروردگارت افتاده بر اندوه و نگرانیت بیفزائى. بر تو واجب است که حکومتهاى دادگستر، و یا سنّتهاى نیکو اثر، و یا فریضههایى که در قرآن خدا آمده، و یا روشهائى که از پیغمبر- صلى اللّه علیه و آله و سلم- در کتابها نوشته شده، را بیاد آرى، و شیوههائى را که ما بکار بردیم و خودت به چشم دیدى به خاطر بسپارى. در پیروى از آنچه در این فرمان به تو گوشزد کردم بکوش، و پند و اندرزى را که برایت آوردم بنیوش(1) تا اگر هوسى بسرت زد در آن شتاب ننمائى، و به یاد این سخنان افتاده بسوى عقل بگرائى. من از خداوند خواستارم از در بخشندگى و رحمت فراوان و قدرت بزرگ و شایانى که در برآوردن آرزوها دارد من و تو را در آنچه موجب خشنودى او مىشود موفق نماید، و در میان بندگانش ستوده و خوشنام و در سراسر کشور آزموده و نیک انجام فرماید. نعمتهایش را بر ما ارزانى دارد، و آبرویمان را نریزد و زندگیمان را با خوشبختى و شهادت بسر آرد. چه، ما بسوى او
برمىگردیم. و درود فراوان بر رسول خدا و خاندان پاک و پاکدامن او باد، و السّلام.
1) گوش فرا ده.