جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

فرمان به مالک اشتر نخعى

زمان مطالعه: 24 دقیقه

اشتر در زبان تازى به کسى گویند که پلکهاى چشمش برگشته و مژه هم نداشته، و یا پلک چشمش.. و یا لب پائینش چاک خورده باشد. و چون مالک بن حارث نخعى در سال شانزدهم هجرت در جنگى مسلمانان با رومیان بر اثر گرز گرانى که بر کلاهخودش فرود آمد و کلاهخود خرد و پاره شد و تکه‏اى از آهن آن پلک چشم او را برید و شکافت لذا به اشتر ملقب گردید. بارى، هنگامى که امیرمومنان على علیه‏السلام اطلاع یافت کد اوضاع مصر در دوران ولایت محمد بن ابى‏بکر، دست نشانده او، آشفته و جاسوسان و دستیاران معاویه در آنجا آب را گلالود مى‏کند تا از آن ماهى بگیرند به یارانش فرمود که باید یکى از این دو نفر را به ولایت مصر بفرستیم قیس بن سعد و یا مالک اشتر ولى چون قیس قبلا والى مصر بود و از آنجا خوشش نمى‏آمد از این رو امام دستور داد مالک اشتر، فرماندار نصیبین که شهرى است میان عراق و شام، خود را براى این مقام آماده سازد، و این

پیمان نامه را نوشت و به او داد که در راه بخواند و بدان عمل کند. مالک اشتر با سپاه خود روانه مصر گردید، همینکه معاویه دید که با مالک اشتر نمى‏تواند درافتد، بفکر افتاد که او را به نحوى از بین ببرد. به دهقان بزرگ العریش- یکى از شهرهاى مصر-که با او سر و سرى داشت نوشت تا با نیرنگ و افسون مالک را مسموم کند. دهقان که مى‏دانست مالک عسل زیاد دوست دارد از این رو هنگامى که مالک اشتر به العریش رسید دهقان پذیرائى گرمى از او کرد و مقدارى عسل که زهر با آن آمیخته بود برایش آورد. همینکه مالک اشتر با اشتهاى تمام عسل را خورد مانند مار گزیده به خود پیچید و دردم بر زمین نفش بست و جان سپرد. ولى برخى از وقایع نگاران نوشته‏اند که نافع غلام سیاه عثمان بن عفان او را در شهر قلزم که بمسافت سه روز راه از مصر دور است با زهر از پا درآورد. به هر حال، چون معاویه خبر مرگ مالک اشتر را شنید شاد گردید و مردم را مخاطب ساخت و گفت: على بن ابى‏طالب دو دوست دلیر و با ایمان و صمیمى داشت که دستهاى تواناى او بشمار مى‏رفتند. یکى عمار یاسر بود که در جنگ صفین بقتل رسید و دیگرى مالک اشتر که امروز از او جدا گردید، چه خبر فوتش را هم اکنون دریافتم.) اما وقتى که سرگذشت مسموم شدن مالک اشتر به سرور آزادگان على علیه‏السلام رسید آه از نهادش برآمد. با دلى افسرده و پر درد و سرى اندوهناک و رخسارى از غم و غصه زرد بر منبر رفت و فرمود: انالله و انا الیه راجعون… براى خدائیم و ما به سوى او باز مى‏گردیم، و ستایش خداى را که پروردگار جهانیان است. بار خدایا، من مرگ مالک را به حساب تو مى‏گذارم. مرگ او از سوگها و مصیبتهاى

روزگار است. خدا مالک را بیامرزد که به پیمان خود وفا کرد، و زندگى را در راه حق بسر آورد. پروردگارش را دید، و به آزوئى که داشت رسید. با اینکه ما تصمیم گرفته بودیم که پس از مصیبت و سوگوارى رسول خدا در برابر مصیبتهاى دیگر شکیبائى و بردبارى کنیم اما این مصیبت چنان ما را از پا درآورد که ناگزیر تصمیم خود را نقض و پیمانى را که بسته بودیم شکستیم. پس آنگاه از منبر فرود آمد و راه خانه را پیش گرفت. بزرگان اسلام و مخصوصا سران قبیله نخع که از خویشاوندان مالک اشتر بودند نزد آن حضرت آمدند و به او تسلیت گفتند و دلداریش دادند. حضرت با لحنى اندوهگین فرمود وه، چه مالکى، خدایش بیامرزد. اگر او کوه بود که راستى کوهى عظیم بشمار مى‏رفت، و چنانچه سنگ بود که سنگى سخت مى‏نمود. به خدا سوگند مرگ تو اى مالک! جهانى را عزادار و جهانى را شاد مى‏گرداند. بر کسى همچون مالک باید که زنان نوحه خوان ماتم بگیرند، و اشک و زارى را سر دهند. آرى بر مرگ جانگداز مالک اشتر بگو بادها ناله کنند و ابرها گریه! مگر مانند مالک دیگر یافت مى‏شود، و کسى هم بسان مالک وجود دارد، و آیا هیچ مادرى فرزندى همچون مالک زائیده است؟! بهر تقدیر، برگ سبز زندگى مالک اشتر در شهر العریش و یا قلزم به تحریک مردى فاسد و رو به صفت و به دست تبهکارى بدسگال با زهر زرد گردید و آن تومار آگنده از درستى و وارستگى و ایمان و دلاورى و صفا و وفادارى و دانش و فضل و اخلاص و دین دارى در نوردید. دوستان نزدیکش جنازه آن شهید راه حق را به شهر مدینه آوردند و در آنجا به خاکى سپردند. على علیه‏السلام درباره مالک اشتر مى‏گفت: او براى

من چنان بود که من براى رسول خدا بودم. شهادت مالک اشتر در سال سى و هشت هجرى روى داد. اینک فرمان امیرمومنان به مالک.

به نام خداوند بخشاینده و آمرزنده، این است آنچه بنده خدا على امیر مؤمنان در پیمان با مالک بن حارث اشتر، هنگامى که او را به ولایت مصر مى‏گمارد، و جمع آورى خراج، و جهاد با دشمن، و بهبود وضع مردم، و برنامه آبادانى شهرهاى آن را در دست او مى‏گذارد، رقم مى‏زند، و او را به انجام آنها امر مى‏کند. او نیز به ترس از خدا و پابند بودن به طاعتش و پیروى از آنچه در کتابش پیرامون واجبات و مستحبّاتى که انجام دادن آنها پایه خوشبختى و پشت پا زدن به آنها مایه بدبختى است آمده وا مى‏دارد. و همچنین او را تشویق مى‏نماید که با دل و دست و زبان به یارى آئین خدا برود. چه، خداوند- جلّ اسمه- پیروزى کسانى را که به یاریش مى‏روند، و بزرگ داشتن آنان را که بزرگش مى‏دانند تضمین فرموده، و دشمنانشان را در برابرشان زبون و خوار نموده. و نیز به او امر مى‏کند که نفس سرکش را در حجله شهوات بکشد و آن را از سرکشیها باز دارد. زیرا که نفس سرکش آدمى را به کارهاى بد و هرزه وامى‏دارد، و او را در رده مردم نابکار مى‏آرد. مگر آنکه خدا به همه رحم کند پس آن گاه، اى مالک بدان و آگاه باش که من تو را به کشورى روانه ساختم که پیش از این دولتهائى در آن به داد و یا به ستم پرداخته‏اند، از این رو اینک مردم در باره کارهایت با همان چشم مى‏نگرند که تو در باره کارهاى فرمانداران پیش از خودت مى‏نگریستى، و همان سخنان را در باره‏ات مى‏گویند که تو در باره آنان مى‏گفتى. و نیکان را از حرفهائى که پروردگار پیرامون ایشان بر زبان بندگانش جارى مى‏سازد مى‏توان شناخت پس بکوش تا بهترین اندوخته‏هاى تو همانا اندوخته کردار نیک باشد. جلو خواسته‏هاى دلت را بگیر، و خویشتن را از آنچه برایت روا نیست بازدار. زیرا، خوددارى بهترین شیوه داورى در مورد نفس براى چیزهائى است که دوست داشته و یا از آنها بدش آمده و روى‏

برتافته. پیوسته قلبت را از مهر رعیت آگنده و با لطف و محبّت ورزیدن به آنان مالامال کن. زنهار نسبت به مردم همچون جانوران درنده‏اى که براى خوردنشان دنبال فرصت مى‏گردند مباش. چه، آنان بر دو دسته‏اند: یا برادر دینیت بشمار مى‏روند، و یا این که در آفرینش همانند تو هستند. خطائى که از آنان روى مى‏دهد، و یا دانسته و ندانسته کار زشتى از آنان سر مى‏زند باید که آنان را ببخشى و از گناهشان بگذرى، همان طور که دوست دارى خدا تو را ببخشد و از گناهانت بگذرد چون هر چه باشد تو بالاتر از آنهائى، و امیر المؤمنین از تو بالاتر، و خدا از آنکه تو را به ولایت و فرماندارى گماشت بالاتر است اوست که از تو مى‏خواهد به کار و زندگى رعیّت برسى و آنان را بنوازى، و به تدبیر مصالحشان بپردازى. مبادا که با ستم و زورگوئى به جنگ خدا بروى، و با آئین پاک او مخالفت ورزى. زیرا نه تاب خشم و کیفرش را دارى، و نه مى‏توانى از آمرزش و بخشودگیش بى‏نیاز شوى. و این را به ذهن بسپار که هیچگاه از گذشت و چشم‏پوشى پشیمانى به خود راه مده، و از کیفر کسى شادى مکن، و در تندى و سختگیرى که از دستت برمى‏آید مشتاب، و نگو که من قدرت دارم و فرمان مى‏دهم و باید فرمان مرا اطاعت کنند. چه این روش نکوهیده قلب را پلید و بنیاد دین را سست مى‏سازد، و به هر کس میدان مى‏دهد تا به دیگرى بتازد. اگر دیدى این مقامى که دارى در تو حس بزرگى و کبریاء برانگیخت، و از پس آن اهریمن خود پسندى زهرش را در کاسه ذهنت فرو ریخت، بى‏درنگ به عظمت ملک خدا که بالاى سرت قرار دارد بنگر، و توانائیش را بر آنچه از آنها بى‏بهره‏اى بیاد آور. این کار به بلند پروازیهاى تو پایان مى‏دهد، و از تندرویهایت مى‏کاهد، و عقلت را که از دست داده‏اى دوباره به سرت برگردانده در جاى خودش مى‏نهد. مبادا خویشتن را با خدا در عظمتش برابر بخوانى، و در توانائیش همتا بدانى، که او هر گردنکشى را خوار مى‏کند، و هر متکبّرى را بر زمین مى‏زند. همیشه به خودت و به نزدیکترین کسانت و حتى به آنهائى که در میان رعیّت از همه بیشتر دوست دارى یاد بده تا خدا را

در نظر داشته باشید، و با مردم از روى مروت و انصاف رفتار کنید و بر زخمهاى دل آنان گرد مهر و عطوفت بپاشید. اگر جز این ننمائى، هر آینه ستم روا داشته‏اى و دیرى نگذرد که از پا در آئى. و هر کس به بندگان خدا ستم کند خدا خصم او مى‏شود، و هر آنکه خدا با او خصومت ورزد، دیگر بهانه‏اى نمى‏تواند بیاورد و سرانجام شرمنده گردد. چنین آدمى همچنان مورد خشم خداست تا این که دست از ستمکارى بکشد و توبه نماید، و به راه راست بیاید. هیچ چیزى مانند ستم موجب از بین رفتن نعمت خدا و برانگیختن خشم او نیست. براى این که خدا آه و ناله ستمدیدگان را مى‏شنود، و ستمکاران را مى‏بیند و به حسابشان مى‏رسد. بیش از هر چیز طرفدارى از حق را دوست بدار، و آن را سرمشق کار عدالت بگذار، و بدین شیوه رضاى همه رعیت را بدست آر. زیرا خشم همگان را نباید ندیده گرفت، اما خشم ویژگان در برابر رضاى همگان بى‏ارزش است. و هیچ یک از افراد رعیّت چون ویژگان فرماندار هنگام فراوانى نعمت براى او گرانبارتر، و در موقع سختى و گرفتارى کمک و همکاریشان کمتر، و در خواهش اصرارشان بیشتر، و در روز بخشش سپاسگزاریشان سردتر، و در برابر پیش آمدهاى ناگوار روزگار بى‏صبر و ناپایدارتر، نیست. و این اکثریّت مسلمانان هستند که ستون دینند، و سپرى سنگین و استوار در برابر دشمنان و مشرکینند. پس دوستى و پاکبازى و گرایشت باید به سوى آنها باشد، تا شیرازه کارت نگسلد و از هم نپاشد. همواره کسانى را که بیش از همه از مردم عیبجوئى مى‏کنند از پیرامونت دور ساز، و آنان را در آتش خشم و نفرینى که خودشان بدست خودشان مى‏افروزند بینداز. البتّه در مردم کم و بیش زشتیهائى است که والى و یا فرماندار از دیگران سزاوارتر است پرده روى آنها بکشد، مبادا بکوشى که پرده اسرار مسلمانان را بدرى، و آبروى آنان را ببرى. بر تو است که به اصلاح آنچه پیش رویت نمودار گشت بپردازى، و رسیدگى به زشتکاریهاى نادیده را بر عهده خدا بیندازى. تا مى‏توانى زشتیهاى مردم را پرده- پوشى کن، تا خداوند هم زشتیهاى تو را که مى‏خواهى از چشم رعیتت‏

پنهان بماند پرده‏پوشى کند. گره هر گونه کینه‏اى را نسبت به مردم در دل بگشاى، و موجبات دشمنى با این و آن را از خود دور بنماى. آنچه بنظرت درست نمى‏آید ندیده بگیر، و حرف سخن‏چین را زود باور مکن و پند او را نپذیر. سخن‏چین هر چند خویشتن را ناصح و دلسوز نشان بدهد، باز در لابلاى سخنش فتنه و فریب مى‏نهد. در هیچ کارى با بخیلان رأى مزن، چه تو را از داد و دهش باز مى‏دارند، و از فقر و تهیدستى در بیم و هراست مى‏گذارند. و نیز براى هر اقدامى با آدمهاى جبان و ترسو مشورت مکن، زیرا همان دم اراده‏ات را سست و پایت را مى‏لرزانند، و همچنین با گروه حریص و آزمند سخنى در میان مگذار، چون جیب مردم را با حرص و آز خود بوسیله تو تهى مى‏گردانند. بخل و بزدلى و آز غرائز گوناگون و پراکنده‏اى هستند که بدگمانى به خدا آنها را جمع و جور مى‏کند. بدترین وزیرانت همان است که وزیر والیان نابکار پیشتر از تو بوده است، و کسى که با نابکاران و بداندیشان همکارى مى‏نماید، هرگز نشاید که در رده نزدیکان و ویژگان تو در آید. نابکاران و بداندیشان یاران گنهکارانند، و برادران ستمکارانند. و تو بایستى بجاى او وزیرى پاک نهاد و خردمند و راد براى خود برگزینى، که مانند همتاى پیشینش با تدبیر و کاربر بوده، امّا ناپاکى و نادرستى او را نداشته باشد، و با گردنکشان و زور گویان در زمینه ستمکارى و زورگوئى همکارى نکرده و به پیروى از او نمک روى زخم بندگان خدا نپاشد. زحمت تو با بودن چنین وزیرى سبکتر، و یارى و کمک او به تو بهتر، و مهر و عطوفتش بیشتر، و الفت و دوستیش با دیگرى کمتر است. این گونه افراد را براى خلوتگاهها و انجمنهایت برگزین، و همواره با آنان بگو و بشنو و برخیز و بنشین. باید بینش تو گزیده‏ترینشان را همان بداند، که حرف حق را گر چه تلخ و ناگوار باشد بیشتر به گوشت فرو بخواند. و کمتر تو را در پندار و گفتار و کردارى که خدا در اولیاى خود نمى‏پسندد- گو این که دلتنگ و ناراحت بشوى- تصدیق نماید، و ناحق و ناروا فرمانداریت را بستاید. به پرهیزکاران و درستکاران بچسب و آنان را چنان پرورش بده که هیچگاه زبان به‏

تعریف نگشایند، و براى کارى که نکرده‏اى بیهوده سخنى در مدحت نسرایند. زیرا ستایش فراوان خودپسندى ببار مى‏آرد، و آدم را به سرسختى و گردنکشى وا مى‏دارد. مبادا که نیکوکار و بد کردار نزد تو به یک پایه باشند، که این شیوه نیکوکار را دلسرد مى‏کند و جلو نیکوکارى را مى‏گیرد، و بد کردار را دلیر مى‏سازد و دیگر هیچگاه بدى از صحنه اجتماع زوال نمى‏پذیرد. باید سزاى هر کدام از آنها را برابر روشى که پیش گرفته است بدهى، و هر یک را در پایه‏اى که عقل اقتضا مى‏کند بنهى. و بدانکه هیچ چیز بهتر از نیکى کردن به رعیّت و کاستن مالیات و پائین آوردن هزینه زندگى و زدودن رنجهاى آنان موجب خوشبینى و اطمینانشان به تو نشود، پس بکوش که با این کارها خوشبینى و اطمینان رعیت را به خود که مایه خوشبینى و اطمینان توبه آنان خواهد بود فراهم سازى، تا خستگى مسئولیّت از تنت بیرون برود. و کسى که بیش از دیگران به خوشبینى و نیّت پاک تو سزاوارتر است، همان است که کمک و نیکیت به او بیشتر است. و آنکه مورد بدبینى و عدم اعتماد تو است، آنست که به او بدى کرده‏اى و در نتیجه او را ضد خود برانگیخته‏اى. زنهار، سنتهاى درستى را که بزرگان این امّت پیش گرفته بودند، و در پرتو آنها رشته‏هاى الفت را به هم پیوند داده کار رعیّت را اصلاح مى‏نمودند از میان مبر، و سنتهاى تازه‏اى که به سنّتهاى گذشته زیان برساند میاور. آن وقت اجر و ثواب آنان همچنان باقى مى‏ماند، و گناه دامن تو را- که سنتهاى دیرین را نقض کرده‏اى- گرفته به سوى دوزخ مى‏کشاند. براى استوار نمودن کار مملکت و سر و سامان دادن به زندگى رعیّت با دانشمندان به بررسى و گفتگو بپرداز، و با خردمندان بساط دوستى و همنشینى بینداز. و بدانکه رعیّت به چند طبقه تقسیم مى‏شود، که آب همه طبقات از نظر کار و سنخیّت در یک جو با هم نمى‏رود، و با این وصف هیچکدام نمى‏توانند از دیگرى بى‏نیاز باشند، و براى کارشکنى هم عذر و بهانه بتراشند. دسته‏اى از آنها سپاهیان خدا، و گروهى از ایشان نویسندگان بخشهاى عمومى و یا خصوصى، و برخى قضات دادگسترى، و بعضى کارگردانان دولت، و

تنى چند پیشکاران دارائى و تحصیلداران خراج از مسلمانان و دریافت باج از پیمانگزاران، و رسته‏اى هم بازرگانان و صنعتگران هستند، و طبقه پائین هم مستمندان و بیچارگانند، که خداوند در کتاب خود و سنّت پیغمبرش صلى اللّه علیه و آله و سلم براى هر طبقه‏اى بهره‏اى از حق برآورد فرموده، و همچنین وظیفه‏اى بر یکایک آنها تحمیل نموده. پیمانى است که ما آن را پذیرفته‏ایم، و اجرایش را بعهده گرفته‏ایم. سپاهیان- بیارى خدا- دژهاى رعیّت، و زیب و زیور فرماندار، و مایه عزّت و آبروى دین، و پشتوانه آسایش و امنیّت مى‏باشند. رعیّت جز به وجود آنها پایدار نمى‏ماند، و معنى خوشى و آرامش را مگر در سایه شمشیر آنها نمى‏تواند بداند. ولى بنیه سپاهیان بستگى به جیره‏اى دارد که خداوند از محل باج و خراج براى آنان تعیین فرموده، تا با دلگرمى بتوانند با دشمن به جهاد بپردازند، و زندگى خود و خانواده‏هایشان را تأمین و نیازمندیهایشان را فراهم سازند. و کار این دو صنف قوام نمى‏گیرد الّا بدست صنف سوّم که همانا قضات و نویسندگان و پیشکاران دارائى هستند. قضات به امور قراردادى چون خرید و فروش و زناشوئى و طلاق و دعاوى مربوط به اینها رسیدگى مى‏کنند، و نویسندگان که در دیوانهاى لشکرى و کشورى نشسته پیرامون جزئیات و کلیات قلم مى‏زنند، و پیشکاران دارائى که به حساب و کتاب درآمدها و هزینه‏ها مى‏رسند. و اوضاع همه اینها رو به راه نمى‏گردد مگر به وجود بازرگانان و پیله‏وران و صنعتگران که براى بدست آوردن سود و بهره بازارها پدید مى‏آرند، و کارخانه‏ها کار مى‏گذارند، چنانکه دیگران از عهده آنها برنمى‏آیند، و بسوى آنها نمى‏گرایند. اما طبقه نیازمندان و افتادگان که دلها را با خلقتهاى زار و نزار و یا ناقص و عیبدار خود مى‏خراشند، سزاوار دستگیرى و کمک مى‏باشند. هر یک از این طبقات را نزد خدا روزى ویژه‏اى است، و هر کدام از آنها را بر والى و فرمانده حقى باندازه کارى است که در اجتماع مى‏کند، و به نسبت هنر و تلاشى است که از او سر مى‏زند. والى و یا فرماندار هنگامى از عهده مسئولیتى که خدا به او واگذار نموده است‏

برمى‏آید، که با یارى جستن از خدا در تدبیرها و کارهایش اهتمام ورزد و کوشش نماید، و خویشتن را بر آن دارد که همیشه طرف حق را بپذیرد، و در برابر آن- چه دشوار باشد چه آسان- صبر پیشه بگیرد. کسى را از میان سپاهیانت به فرماندهى بگمار که در نظرت از همه نسبت به خدا و رسول او و امام تو وفادارتر و جانبازتر و درست- کردارتر و پاکدامن‏تر و بردبارتر باشد، از آنهائى که دیر به خشم مى‏آیند، و زود پوزش را قبول مى‏نمایند. به بیچارگان مهر مى‏ورزند، و در برخورد با زورمندان، گردنفراز مى‏گردند. از آنهائى که تندى و گستاخى آنها را برنینگیزد، و ضعف و نرمش پایشان را سست نکند و آبرویشان را نریزد. با مردم حسب و نسب‏دار، و افراد خانواده‏هاى خوب و درستکار، که سوابق آنها روشن است و آشکار، دوستى و آمیزش بکن. و همچنین در خانه دلاوران و گندآوران و سخاوتمندان و بخشندگان را بزن. چه، آنان نمودار بزرگوارى و نشانگر راستى و مردم‏دارى هستند. سپس مانند پدر و مادرى که فرزندشان را مى‏نوازند تو هم آنان را بنواز، و براى نیکیهائى که به ایشان مى‏کنى به حساب و کتاب نپرداز. هیچ لطف و محبّتى را- گر چه اندک باشد- در باره آنان بى‏ارزش و ناچیز مشمار، و آن را از کوچک و بزرگشان دریغ مدار. چه، محبت وادارشان مى‏سازد که پیوسته به تو خوشبین بوده در دوستى وفادار و پایدار بمانند، و با فداکارى تو را از شر دشمنانت برهانند. زنهار بصرف این که به کارهاى خطیرشان رسیدگى مى‏کنى از تفقّد جزئیات زندگیشان غافل مشو، بنا بر این، راهى را که در زمینه لطف و محبت به ایشان در پیش دارى همچنان بگیر و برو. باید بهترین و برترین فرماندهانت را کسى برگزینى که همیشه یار و غمخوار سپاهیانت بوده و از دارائى خود به آنان کمک و دستیارى کرده باشد، تا خیالشان از طرف خانواده‏هائى که پشت سر گذاشته‏اند آسوده گردد و تنها یک موضوع آنان را سرگرم سازد، و آن جهاد با دشمن، و برانداختن اهریمن. مهر ورزیدنت به ایشان، قلوبشان را به تو مهربان مى‏دارد، چنانکه هر یک از آنان آماده مى‏شود تا در راه تو جان سپارد.

بهترین چیزى که فرمانداران را خشنود و روشندل مى‏سازد برپا داشتن داد و دهش در کشور و ایجاد دوستى و الفت میان افراد رعیت است. و این دوستى و الفت جز با خوشبینى و سلامت نفس پا نمى‏گیرد، و وفادارى آنان تنها از راه محافظت اولیاى امور و نگهدارى فرمانداران، و سنگین نشمردن ولایت و فرماندارى آنان، و آرزو نکردن پایان یافتن حکومتشان صورت مى‏پذیرد. بنا بر این آرزوهاشان را برآور و پیوسته زبان به ستایش آنان بگشاى، و آنان را که خدمتى کرده و رنجى برده‏اند معرفى بنماى. زیرا یاد آورى کارهاى برجسته زیردستان تکانشان مى‏دهد، حتى آنان را که در گوشه‏اى نشسته‏اند به خواست خدا برمى‏انگیزد و در رده دلیران مى‏نهد. زحمتى را که این و آن مى‏کشند به خاطر بسپار، و زحمت کسى را به حساب دیگرى مگذار، و چون کارى را که بدان مأمور شده‏اند خوب بپایان برسانند از دادن پاداش به ایشان دریغ مدار. مبادا برترى شخصى تو را وادار سازد که عمل کوچک او را بزرگ بشمارى، و یا بى‏مایگى آدمى چنان در نظرت ناچیزش بنماید که عمل بزرگش را کوچک پندارى. چنانچه مشکلى برایت پیش آمد و یا در کارى به شک و تردید افتادى هر آینه گشایش آن را به خدا و رسول او واگذار کن. چه خداى تعالى به گروهى که خواست راهنمائیشان بفرماید گفت: (اى کسانى که ایمان آوردید، از خدا و رسول و فرمانروایان خود اطاعت کنید، و اگر در باره چیزى به کشمکش پرداختید آن را به خدا و رسول واگذار سازید.). واگذارى به خدا همانا بکار بردن دستورهاى صریح اوست، و واگذارى به رسول یعنى پیروى کردن از سنّت او که همه آن را تأیید مى‏نمایند، نه سنّتى که گروهى در برخى از آن اختلاف دارند و پا بپاى دیگران نمى‏آیند. اما براى داورى میان مردم برترین افراد رعیّت را بگزین، کسى باشد که امور دشوار او را در تنگنا نگذارد، و هیچیک از متخاصمان او را بر سر لج نیارد. به لغزشى که برایش پیش مى‏آید ادامه ندهد، و دلش از بازگشت به سوى حق تنگ نشود و چون آن را تشخیص داد بى‏درنگ در جائى که شایسته است بنهد. هیچگاه دلش به طمع نگراید، و تا

درست به دعوائى پى نبرده و نکته به نکته و مو به موى آن را ندیده است حکمى صادر ننماید. باید بر این کار مهم آدمى را بگمارى تا در جائى که حق و باطل و یا حرام و حلال در هم مى‏آمیزند بداند چسان آنها را از یکدیگر جدا سازد، و چگونه در نشان دادن حق به دلیل بپردازد. از مراجعه دادخواهان کمتر بستوه آید، و در پژوهش حقایق امور بر صبر و بردبارى خود بیفزاید، و هنگام روشن شدن حکم استوار باشد و رو دربایستى ننماید. آدمى باید که تعریف فراوان باد در دماغش نیندازد، و ستایش بى‏پایان او را ننوازد. البته چنین افرادى کمند، و به سختى بدست مى‏آیند. ولى شایسته است که این داور را پیوسته بیازمائى، و داوریش را بررسى نمائى. به اندازه‏اى به او بده که زندگیش آسوده بگذرد و از هم نپاشد، و نیازش به مردم بسیار کم و ناچیز باشد. مقام و منزلتى در درگاه خود براى او قائل شو که ویژگانت چشم طمع به آن پیدا نکنند، و سخن‏چینان از روى حرص و حسد پیش تو براى او نزنند. بارى، پیرامون برگزیدن داور دادگر درست بیندیش، زیرا این دین روزگارى چند در دست نابکاران گرفتار بود: چنانکه از روى هوى و هوس با آن رفتار مى‏نمودند، و آن را وسیله‏اى براى دسترسى به خوشیهاى دنیا ساخته بودند. دیگر آنکه در پندار و کردار کارگردانان ولایتت بنگر، نخست آنان را بیازماى سپس به کارها بگمار، و بى‏مشورت با کسى و تنها به دلخواه خودت سرنوشت مسلمانان را به دستشان مسپار. زیرا خودسرى و کوته نظرى در این امر ستم و خیانت ببار مى‏آرد، و مردم را ناگزیر در رنج و فشار مى‏گذارد. میان خانواده‏هاى درستکار و پیشقدم در اسلام بگرد و آنان را که آزموده و آبرومند و شایسته هستند پیدا کن. چنین آدمهائى اصولا داراى اخلاقى پسندیده و رفتارهائى ستوده مى‏باشند، عواقب امور را با دور اندیشى مى‏نگرند و براى رسیدن به آرزوهاى خود کمتر بهانه مى‏تراشند. پس آن گاه رزق آنان را فراوان و کامل گردان، چه با این شیوه خاطرشان آسوده مى‏شود و براى اصلاح خویشتن توانائى مى‏یابند، و دیگر از خوردن پولى که زیر دستشان مى‏آید روى برمى‏تابند، و اگر

بخواهند در امانتى که به ایشان سپرده‏اى خیانت ورزند چون دلیلى ندارند لذا باید از در شرمسارى پیشانى بر آستانت بسابند. ضمنا کارهاشان را محرمانه مراقبت کن و بازرسانى راست و درست به سراغشان بفرست، چه مراقبت‏هاى محرمانه تو در کار آنان وادارشان مى‏سازد که در باره رعیّت امانت و مهربانى بکار ببرند. همیشه از همکاران بر حذر باش، تا اگر روزى یکى از آنان دستش را به خیانتى آلوده ساخت و بازرسانت همگى خیانتش را گزارش دادند گزارشهایشان را گواهى کرده او را تحویل دادگاه بدهى، و سزایش را کف دستش بنهى. کوچک و خوارش کنى، و داغ خیانت بر پیشانیش زنى. طوق ننگین تهمت را به گردنش بیندازى، و همه جا رسوا و بدنامش سازى. وضع خراج را به سود و مصلحت خراج دهندگان بهبود گردان، زیرا بهبود وضع خراج و خراج‏گیران به بهبود وضع خراج دهندگان بستگى دارد. و باید نظر و اهتمام تو به آبادانى آن سرزمین بیش از گرفتن خراج باشد، چون اگر جائى آباد بود، مى‏توان از آن بهره‏بردارى نمود، امّا کسى که گامى در راه آبادانى برنداشته، و تنها جمع آورى خراج را برنامه کارش گذاشته، بطور یقین بداند که کشور را به ویرانى مى‏کشاند، و بندگان خدا را به هلاکت مى‏رساند، و خودش هم جز مدتى کوتاه بر سر کار نمى‏ماند. چنانچه روزى به علّت نرسیدن آب به رودخانه‏ها و جویها و ننشستن باران و شبنم بر کشتزارهاى این سو و مرغزارهاى آن سویها و یا به سبب تلف شدن محصول بر اثر سیلها و آسیب دیدن آنها بوسیله آفات گوناگون، از سنگینى خراج نزد تو شکایت آوردند شایسته است که شکایتشان را بپذیرى و به آنان سخت نگیرى. مبادا گمان کنى سنگینى بارى که از رعیت برداشته‏اى بر دوش تو خواهد افتاد، چه با این شیوه آنان را دلگرم ساخته بیش از پیش در آبادانى کشورت و آراستن حکومتت به تو کمک خواهند کرد، و در نتیجه عدالتى که در باره خرد و بزرگشان روا داشته‏اى به خودت و دستگاهت خوشبین خواهند شد. آن گاه مى‏توانى با اطمینانى که به تو یافته‏اند، و به امیدى که تار و پودش را از داد و دهشت بافته‏اند

نیروئى از آنان بسیج نمائى، که از عهده هر دشمن سهمگین و پیش آمد ناگوار و سنگین برآئى. آرى، تا دمى که اصلاحات و آبادانى ادامه دارد، رعیّت هم از ته دل و با نیّتى پاک فرمانت را مى‏گزارد و در برابر هر چیزى که به او تحمیل کنى تاب مى‏آرد. ولى آنچه مسلّم است خرابى کشور پدیده دست و دلتنگى و احتیاج مردم آن است، و دست و دلتنگى و احتیاج مردم همانا زائیده ناپاکى و حرص و طمع برخى از فرمانداران است، که چون به ماندن در مقام خود امیدى ندارند، و سرنوشت گذشتگان را هم به خاطر نمى‏سپارند، به اندوختن مال مى‏پردازند، و عاقبت خود را به دردسر مى‏اندازند. سپس طرح کارهاى دفتریت را پیش رویت بگذار، و داناترین کلک نویسان و باهوش‏ترین حسابداران را بر سر آنها بگمار. نامه‏هایت را که حاوى تدابیر و اسرارت مى‏باشد به کسى بسپار که از صلاحیّت اخلاقیش آگاهى دارى و مطمئنى که بعدها موقعیتش او را گستاخ و سرکش نمى‏سازد، و هرگز در حضور مردم به ستیزگى و مخالفت با تو نمى‏پردازد. در خواندن گزارشهائى که از کارگزارانت برایت مى‏رسد غفلت نمى‏کند، و در فرستادن پاسخهایت- بى‏کم و زیاد- از آنان سر باز نمى‏زند. چگونگى بستن پیمانها را بداند، و اگر پیمانى به زیان تو بسته شده باشد در گسستن آن فرو نماند. ارزش خویشتن را خوب بشناسد، چه آنکه آرزش خود را نشناسد نمى‏تواند به ارزش دیگران پى ببرد و ناچار از برخورد با آنان مى‏هراسد. زنهار، انتخاب رازدارانت را صرفا روى خوشبینى و اطمینان به آنان قرار مده، زیرا برخى از اطرافیان با چاپلوسى و خوش خدمتى مى‏کوشند خود را نزد فرمانداران با تدبیر و وارسته و کاردان جا بزنند.

پس، تو اراده و دلخواهت را تنها محک و معیار سنجش آنان منه. چون در پس این چهره‏ها از درستى و امانت خبرى نیست، و دیرى نمى‏پاید که مى‏بینى رفتار و کردارشان نسبت به بندگان خدا با ددان درنده یکیست. ولى آنان را با روشى که در باره نیکان پیش از تو بکار مى‏بردند بیازماى، و بهترینشان را که در میان مردم به راستى و پاکدامنى معروفند انتخاب‏

نماى. چه این امر دلیل بر پیروى تو از فرمان خدا و دستور کسى که ولایت را به دستت سپرده است مى‏باشد. و بایستى از دبیران براى هر یک از سازمانهایى که کارى انجام مى‏دهند رئیسى بگمارى، و همه چیزها را در اختیار او بگذارى. رئیسى که اهمیّت کار درمانده‏اش نسازد، و زیادى و پراکندگى آن او را از پا نیندازد. و بدانکه رفتار تو چه نیکو باشد چه زشت، اما مردم هر گونه کژى و کاستى که در کار دبیرانت ببینند و تو تغافل کنى بى‏گمان آن را بپاى تو خواهند نوشت. دیگر آنکه سوداگران و پیشه‏وران ستونهاى اقتصاد بشمار مى‏آیند، همیشه درخواستهایشان را بپذیر و به متصدّى امر سفارش کن که از هر گونه کمکى به آنان دریغ نورزد و از رفتار و کردارشان خرده نگیرد. برخى از ایشان در شهرها مقیمند، و گروهى سرمایه خود را بصورت کالاهائى در آورده از اینجا به آنجا مى‏برند، و دسته‏اى هم هنرشان ساختن و پرداختن ظروف و ابزارهاى خانه است. و همه آنان مایه سود و اساس رونق زندگى هستند و نیازمندیهاى مردم را از شهرهاى دور و دراز فراهم مى‏کنند، و از راه دریاهاى موج پرداز و صحراهاى آکنده از سوز و گداز و دشتهاى پر نشیب و کوههاى بافراز، همان جاهائى که دیگران کمتر دسترسى دارند، و در برابر سختیها و خطرهاى آنها تاب نمى‏آرند مى‏گذرند. پس، آنان خواستار مسالمتند و نباید از این که شاید روزى یاغى شوند بیم داشت، و هوادار صلح و آرامشند و نشاید ایشان را در رده آشوبگران گذاشت. بهتر است در شهرى که هستى و همچنین در گوشه و کنار ایالتى که زیر فرمان دارى به اوضاع و احوال یکایکشان رسیدگى کنى. با همه اینها بدانکه بسیارى از آنان در داد و ستد بى‏اندازه سختگیرى مى‏ورزند، و از خود بخل و تنگ چشمى نشان مى‏دهند، و براى بردن سود بیشتر به احتکار مى‏پردازند، و هر نرخى که دلشان بخواهد روى کالاها مى‏گذارند، این کارها به زیان توده مردم است، و براى فرمانداران عیب بزرگى بشمار مى‏رود. بنا بر این از احتکار جلوگیرى کن، چه، رسول خدا- صلى اللّه علیه و آله و سلّم- از آن جلوگیرى فرمود. بایستى که داد و ستد درست باشد، و با موازین عدالت انجام بگیرد، و نرخها

به هیچ یک از طرفین- فروشنده و خریدار- زیان نرساند. محتکرانى را که پس از گوشزد تو دوباره به کار احتکار مى‏پردازند توبیخ و مجازات کن، امّا بشرطى که در مجازات اسراف نشود، و اندازه‏اش از دستت بدر نرود. در باره طبقه پائین رعیّت بویژه بیچارگان و درماندگان و مستمندان و نیازمندان و افتادگان و معلولان، همواره خدا را در نظر داشته باش، زیرا در این طبقه مردمى تهیدست و ناتوان ولى آبرومند و پاکروان بسیارند، که رنج بدبختى را مى‏کشند و به روى خود نمى‏آرند. آنچه را خدا از حق خود براى آنان نزد تو سپرده است در اختیارشان بگذار، و از بیت المال مسلمانان و مستغلات آن سامان چیزى برایشان مقرر بدار. مواظب باش جیره آنانکه دورند باندازه کسانى که نزدیکند داده شود، و نام هیچیک از قلم نیفتد و حقش از میان نرود. زنهار خوشى فراوان تو را از رسیدگى به حال و وضع آنان منصرف نسازد، و بهانه‏هاى بى سر و ته براى شانه از زیر چنین بارى خالى کردن به پرتگاه بدنامیت نیندازد. یتیمان را بنواز و سالخوردگان را که دیگر کارى از ایشان بر نمى‏آید از یاد نبر، و تا جایى که مى‏توانى تیمارشان کن و نازشان را بخر. اگر چه نوازش یتیمان و تیمار کردن سالخوردگان سنگین و طاقت فرساست، امّا خداوند آنها را براى بندگانى که مى‏خواهند عاقبت به خیر باشند و به وعده‏هاى او امیدوارند سبک و آسان مى‏گرداند، که او مهربان و تواناست. قسمتى از برنامه روزنه‏ات را به نیازمندان و دادخواهان اختصاص بده، شخصا آنان را ببین، و از در تواضع به پیشگاه خدائى که تو را آفریده است در بار عام کنارشان بنشین. نگذار سپاهیانت و دستیارانت جلوشان را بگیرند، و یا نگهبانانت و پاسبانانت درخواستشان را نپذیرند. تا سخنگوى آنان در نهایت آزادى و بدون ترس و نگرانى با تو سخن گوید، و دادش را از زبان دادگستر تو بجوید. چه، من بارها از رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم شنیده‏ام که مى‏گفت: ملّتى که در آن حق ضعیف را به آسانى و بدون ترس و نگرانى از قوى نستانند هرگز پاک و پیراسته نمى‏گردد. تندى و برآشفتگى این و پرت و پلا گفتن آن را تحمّل کن، و خلق تنگى و

بد دماغى را از خود دور گردان. تا خدا درهاى رحمتش را به رویت بگشاید، و ثواب طاعتش را به تو ارزانى فرماید. آنچه مى‏دهى به خوشى بده، و کارى که مطابق میلت نیست با پوزش و نرمش از سر واکن. به برخى از کارهایت ناگزیر باید خودت برسى. یکى از این کارها پاسخ گفتن به گزارشهائى است که کارگردانانت برایت مى‏فرستند و دبیرانت از عهده آن برنمى‏آیند. دیگر انجام دادن نیازمندیهاى مردم در همان روزى که به تو مراجعه مى‏کنند مى‏باشد، که باز هم دستیارانت از تسریع در آنها خسته مى‏شوند و به تنگ مى‏آیند، یا به منظورى در آنها تعلل مى‏ورزند. کار امروز را به فردا مفکن، زیرا کار هر روز به همان روز بستگى دارد. هر چند زندگیت- گو این که نیتت پاک و رعیّتت در آرامش و آسایش باشد- با خدا و از آن خداست، اما سعى کن بهترین اوقات و شایسته‏ترین بخشهاى آن را در خلوت با او به راز و نیاز بگذرانى. در اخلاصى که به خدا مى‏ورزى باید بویژه در برگزارى فرائض دینیت بکوشى. در شبانه روز تن و جان خویش را به او واگذار کن، و در نزدیک شدن به درگاهش آنچه را بر تو واجب گردانیده است کامل و بى‏ریا انجام بده، و اگر خسته و فرسوده شدى و از حال رفتى صبر و تحمل کن چنانچه با مردم نماز مى‏گزارى خیلى طولش نده، ولى از ارکان آن چیزى کم نگردان. زیرا در میان نمازگزاران کسانى یافت مى‏شوند که ممکن است بیمار و یا کار داشته باشند. هنگامى که رسول خدا- صلى اللّه علیه و آله و سلم- خواست مرا روانه یمن کند از او پرسیدم: چگونه با آنان نماز بگزارم گفت: «مانند نمازى که با ضعیف‏ترینشان مى‏گزارى با آنان نماز بگزار، و نسبت به مؤمنان مهربان باش.» اما بعد، مبادا پرده نشینیت و رو نشان ندادنت به رعیتت به درازا بکشد، چه، پرده‏نشینى و رو نشان ندادن فرمانداران به رعیّت یک جور گرفتگى و آگاه نبودن به امور است، از اینها گذشته پرده‏نشینى و رو نشان ندادن، رعیّت را از آنچه دور از آنان مى‏گذرد بى‏خبر مى‏دارد. و این سبب مى‏شود که در نظرشان بزرگ… کوچک، و کوچک… بزرگ، و نیکو… زشت و زشت… نیکو آید، و حق با باطل بیالاید. و

فرماندار هم هر چه باشد بشر است و به کارهایى که مردم از او پنهان مى‏دارند نمى‏تواند پى ببرد، و حق هم نشانه‏هائى ندارد که بشود با آنها راست را از دروغ شناخت. و تو، از این دو حال خارج نیستى، یا آدمى هستى که دست و دلت در دادن حق باز است، پس رو نشان ندادن و پنهان گشتنت از برابر حقى که دادنش واجب است و یا کارى که کردنش نیکو و پسندیده است چیست و یا این که آدمى هستى سختگیر و خود رأى، در این صورت وقتى که مردم از تو ناامید بشوند، زود باشد که دیگر از پیشگاهت درخواستى نکرده پى کار خود بروند. در حالى که بیشتر نیاز آنان به تو برایت مایه و دردسرى ندارد، نیازشان یا شکایت از ستمى است که به ایشان رسیده و یا خواستار داورى در معامله‏اى که اختلافى در آن با هم پیدا نموده‏اند مى‏باشد. و نیز فرماندار را ویژگان و اطرافیانى است که خوى گردنکشى و دست درازى به مال مردم و بى‏انصافى در داد و ستد در آنان پرورش یافته، و تار و پودشان را در کارگاه بیدادگرى به هم بافته. ریشه تبهکاریهاى ایشان را با از بین بردن موجبات آن روشهاى نکوهیده برانداز، زنهار به هیچیک از خویشان و نزدیکان و کاسه لیسان درگاهت زمینى واگذار مکن، و به کسى رونده تا براى گرفتن کشتزارى از تو به طمع نیفتد، زیرا اگر داراى کشتزارى شد ممکن است به کشتزار این و آن زیان برساند، چنانکه جلو حق آبه ایشان را بگیرد، و پیشنهادشان را براى انجام کارهاى مشترکى که به سود و مصلحت همه است نپذیرد. آن وقت خوشى و گوارائى این کشتزار براى او خواهد بود، و عیب و بدنامیش در دنیا و آخرت دامنگیر تو خواهد شد. همیشه حق و عدالت را گر چه بر نزدیک و دور سخت و گران آید در نظر بیاور، و در این کار بردبار و شکیبا و به لطف کردگار امیدوار باش. دل را به عاقبت آن خوش کن، که عاقبتى بس نیکو و ستوده دارد. چنانچه رعیّت به تو گمان ستمکارى بردند عذر و بهانه‏ات را به آنان بنماى، و زنگار بدگمانى را هر چه زودتر از سراچه ذهنشان بزداى. چه، این شیوه در باره خودت ریاضت، و براى رعیّت لطف است و مرحمت. ضمنا وسیله‏اى خواهد بود که حق‏

و عدالت را به آنان بیاموزى، و چراغ راستى و درستى را در نهادشان برافروزى. اگر دشمنت به تو پیشنهاد آشتى و سازش، که مایه خشنودى خداست داد، آن را بپذیر و رد مکن، چون در آشتى و سازش آسایش سپاهیان و رهائى تو از اندوه فراوان و برخوردارى کشورت از آرامش شایان تأمین است. اما بعد از آشتى و سازش باید از دشمن بسیار بسیار حذر کرد، زیرا ممکن است که به قصد غافلگیرى نزدیک شده باشد. بنا بر این بهتر است که احتیاط و محکم کارى را پیشه سازى، و خوشبینى را در این زد و بند مورد اتهام قرار بده تا بازى را مفت نبازى. و چون با دشمنت پیمانى بستى و یا با رشته تعهدى او را به خود بپیوستى بکوش تا با وفادارى پیمانت را استوار نگاهدارى، و شرط امانت را روى تعهدى که کرده‏اى بجا آرى. در میان فریضه‏هاى خداوندى که همه مردم با اندیشه‏هاى گوناگون و عقیده‏هاى پراکنده‏اى که دارند در باره آن هم آواز هستند چیزى به از وفاى به عهد نیست، و بد کیشان خدا نشناس هم با این که در عقاید و اخلاق در درجاتى بس پائین‏تر از مسلمانان قرار گرفته‏اند پابند به عهد مى‏باشند، چون که آنان زیان عهد شکنى را دیده‏اند، و مزه عواقبش را چشیده‏اند. پس مبادا به عهدى که بسته‏اى وفا نکنى، و به زینهارى که داده‏اى پشت پا بزنى، و دشمنت را فریب بدهى، و به خیال خود او را در دامى که برایش گسترده‏اى بنهى. چه، غیر از آدم بدبخت و نادان احدى یاراى آن را ندارد، پیمانى را که به نام خدا با این و آن مى‏بندد زیر پا گذارد. خداوند از در بخشندگى و بزرگى عهد و زینهارش را براى بندگانش قرار داده، و آن را بسان حریمى مطمئن براى جلوگیرى از دست یازیهاى آنان در میان نهاده. که اگر پیشامدى روى داد به آن پناه ببرند، و با دغلبازى و خیانت چون جانوران یکدیگر را ندرند. هیچگاه قرار داد دو پهلو که در آن پیچیدگى و ابهامى باشد مبند، و چون سخن از روى جدّ و تأکید بر زبان آوردى زنهار پس از آن مخند. اگر دیدى کارى که باید در آن جانب خدا را داشته باشى دشوار است دنبالش را بگیر و بنا حق آن را پشت گوش مینداز، زیرا شکیبائى و

بردبارى تو در برابر مشکلى که امید گشایش آن را دارى، و عاقبت پسندیده‏اى که برایت ببار مى‏آورد بهتر از نیرنگ و ناروئى است که وبالش گردنت را بگیرد و بعد هم خداوند تو را مورد بازخواست قرار دهد و نتوانى خوشنودى او را در دنیا و آخرت فراهم سازى و برات بخشودگیت را از پیشگاهش دریافت کنى. از آدمکشى و خونریزى ناحق دورى بجوى، زیرا هیچ چیز بدتر از خونریزى ناحق خشم و کینه را بر نمى‏انگیزد، و نعمت را از دست نمى‏دهد و عمر را کوتاه نمى‏کند. خداوند سبحانه تعالى در روز قیامت نخست به داورى میان بندگان که خونریزى نموده‏اند مى‏پردازد، و آنان را به بدترین عقوبتها دچار مى‏سازد. از این رو پایه‏هاى قدرت و نفوذت را با ریختن خون حرام استوار مکن، و تا بر مسند ولایت نشسته‏اى از ستم و بى‏دادگرى دم مزن. چه، خونریزى نه تنها پایه‏هاى قدرت و نفوذ را سست مى‏نماید و مى‏لرزاند، بلکه آن را از یکى به دیگرى منتقل مى‏سازد و زائل مى‏گرداند. از این گذشته تو در قتل عمد در درگاه خدا و نزد من عذر و بهانه‏اى ندارى، چون که در این کار تنها تنبیه بدنى فرجام است و بس. اما اگر مرتکب خطائى شدى، و تازیانه‏ات و یا شمشیرت و یا دستت بر خلاف نیّت و اراده‏ات در شکنجه دادن زیاده روى کردند، و مشتت متّهمى را ناگهان از پا در آورد، باد و بروت قدرت را از سر دور بساز، و خونبهاى مقتول را به کسانش بپرداز. از خودپسندى و تکیه داشتن به چیزى که از آن خوشت مى‏آید و همچنین از تعریف و ستایش مردم بپرهیز، زیرا در این حالتها شیطان فرصتى مى‏یابد و نیکیهاى نیکوکاران را محو و نابود مى‏نماید. مبادا در زمینه احسانى که به رعیّتت روا مى‏دارى منتى بر سر آنان بگذارى، و یا کارى که برایشان مى‏کنى پیوسته به رخشان بکشى و یا از وعده‏اى که به ایشان مى‏دهى سربپیچى. زیرا منّت احسان را باطل و بى‏پاداش مى‏گرداند، و زیاده روى پرتو حق را مى‏زداید، و خلف وعده و سرپیچى از آن خشم و کینه خدا و مردم را مى‏فزاید. خداوند سبحانه تعالى مى‏فرماید: «خداوند از قولى که مى‏دهید و بدان عمل نمى‏کنید بسیار خشمگین‏

مى‏شود.» در کارى که هنوز موقعش نرسیده باشد شتاب مکن، و اگر امکان آن فرا رسید سستى و تنبلى مورز، و چنانچه دیدى که گرهى در آن خورد گستاخى و ستیزگى را کنار بگذار، و چون دریافتى که روشن و آشکار شد آن را در بوته بى‏اعتنائى میفکن. هر چیزى را در جاى خودش بنه، و هر کارى را بموقعش انجام بده. مبادا چیزى بیش از همه مردم ویژه خویشتن بکنى، و در باره آنچه سایرین به چشم دیده‏اند خود را به غفلت و نادانى بزنى. براى این که آن چیز از تو گرفته و به دیگرى داده مى‏شود، و بزودى پیش رویت پرده‏ها از روى رازها پس مى‏رود. و داد ستمدیده را از تو مى‏ستانند، و به کیفرى که اندیشیدنش برایت دشوار و گران مى‏آید مى‏رسانند. جلو خشم و تندى و دست یازى و زبان درازى خود را بگیر، و از دشنام دادن و هرزه گفتن پرهیز نموده دمى خاموشى بپذیر تا این که خشمت فرو بنشیند، و اختیارت به دستت آید و بینشت حقیقت را ببیند. البته هنگامى به خود مى‏آئى، که بیاد بازگشت بسوى پروردگارت افتاده بر اندوه و نگرانیت بیفزائى. بر تو واجب است که حکومتهاى دادگستر، و یا سنّتهاى نیکو اثر، و یا فریضه‏هایى که در قرآن خدا آمده، و یا روشهائى که از پیغمبر- صلى اللّه علیه و آله و سلم- در کتابها نوشته شده، را بیاد آرى، و شیوه‏هائى را که ما بکار بردیم و خودت به چشم دیدى به خاطر بسپارى. در پیروى از آنچه در این فرمان به تو گوشزد کردم بکوش، و پند و اندرزى را که برایت آوردم بنیوش(1) تا اگر هوسى بسرت زد در آن شتاب ننمائى، و به یاد این سخنان افتاده بسوى عقل بگرائى. من از خداوند خواستارم از در بخشندگى و رحمت فراوان و قدرت بزرگ و شایانى که در برآوردن آرزوها دارد من و تو را در آنچه موجب خشنودى او مى‏شود موفق نماید، و در میان بندگانش ستوده و خوشنام و در سراسر کشور آزموده و نیک انجام فرماید. نعمتهایش را بر ما ارزانى دارد، و آبرویمان را نریزد و زندگیمان را با خوشبختى و شهادت بسر آرد. چه، ما بسوى او

برمى‏گردیم. و درود فراوان بر رسول خدا و خاندان پاک و پاکدامن او باد، و السّلام.


1) گوش فرا ده.