امام علیه السلام در این حکمت والا به چهار نقطه ضعف اخلاقى و اجتماعى انسان اشاره مىکند و آثار سوء هر یک را بر مىشمرد تا همگان از آنها فاصله بگیرند.نخست مىفرماید: «بخل ننگ است»؛(الْبُخْلُ عَارٌ).
بخل آن است که انسان حاضر نباشد چیزى از مواهب خداداد را در اختیار دیگران بگذارد، هرچند امکانات او بسیار بیش از نیازهاى او باشد و نقطه مقابل آن سخاوت و کرم است که گاه سبب مىشود انسان حتى وسائل مورد نیاز خود را به دیگران ببخشد و خود به کمترین مواهب حیات قناعت کند.
عار بودن بخل و افتخار بودن کرم و سخاوت بر کسى پوشیده نیست، زیرا اولًا بخل سبب نفرت مردم از بخیل مىشود و افراد نزدیک و دور از او فاصله مىگیرند و ثانیا بخل سبب سنگدلى و قساوت است، زیرا بخیل ناله مستمندان را مىشنود و چهره رقتبار آنها را مىبیند و در عین حال به آنها کمکى نمىکند و این مایه قساوت است. ثالثا بخل سبب مىشود که بسیارى از منابع اقتصادى از گردش تجارى سالم خارج شود و به صورت کنز و اندوخته در آید در حالى که گروههایى در جامعه ممکن است به آن نیاز داشته باشند. رابعاً افراد بخیل گاه به زن و فرزند خود نیز تنگ و سخت مىگیرند به اندازهاى که مرگ او را آرزو مىکنند و این عار و ننگ دیگرى است. خامسا افراد بخیل به سبب دلبستگى
فوقالعاده غیر منطقى به مال و ثروتشان از نظر تفکر اجتماعى بسیار ضعیف و ناتوانند و این هم ننگ و عار دیگرى است، لذا امام علیه السلام در عهدنامه معروف مالک اشتر به او توصیه مىکند که هرگز بخیل را در مشورت خود دخالت ندهد که او را به ترک حق دعوت مىکند و از تهىدستى و فقر مىترساند؛ (لَا تُدْخِلَنَّ فِی مَشُورَتِکَ بَخِیلًا یَعْدِلُ بِکَ عَنِ الْفَضْلِ وَیَعِدُکَ الْفَقْر).
داستانهایى که از بخیلان و سخاوتمندان در تاریخ مانده دلیل روشنى بر گفتار امام علیه السلام است، هرچند گاهى این داستانها مبالغه آمیز است؛ از جمله درباره «محمد بن یحیى» که بر خلاف باقى برامکه فوق العاده بخیل بود نوشتهاند که پدرش به یکى از خواص او گفت: تو چگونه از دوستان نزدیک «محمد بن یحیى» هستى در حالى که لباست پاره شده؟ گفت: سوزنى که پارگى لباس را با آن بدوزم ندارم و اگر «محمد بن یحیى» خانهاى داشته باشد به وسعت فاصله میان بغداد و نوبه(1) مملو از سوزن سپس جبرئیل و میکائیل نزد او آیند و یعقوب نبى را به عنوان ضامن حاضر کنند و از او بخواهند سوزنى به عنوان عاریت دهد تا پیراهن پاره شده یوسف را بدوزند او هرگز چنین کارى نخواهد کرد.(2)
امام علیه السلام در یکى دیگر از این کلمات قصار (حکمت 378) سخن بسیار جامعى درباره بخل فرمود آنجا که مىفرماید: «الْبُخْلُ جَامِعٌ لِمَسَاوِئِ الْعُیُوبِ وَهُوَ زِمَامٌ یُقَادُ بِهِ إِلَى کُلِّ سُوءٍ؛ بخل تمام عیوب را در بر دارد و انسان را به سوى هر بدى و زشتى مىکشاند».
در حدیث دیگرى از امام على بن موسى الرضا علیه السلام مىخوانیم: «الْبُخْلُ یُمَزِّقُ الْعِرْض؛ بخل آبروى انسان را بر باد مىدهد».(3)
به همین دلیل در کلام بعضى از بزرگان آمده است: «أبْخَلُ النَّاسِ بِمالِهِ أجْوَدُهُمْ بِعِرْضِهِ؛ بخیلترین مردم در مورد مال خود سخاوتمندترین آنها در مورد آبروى خویش است».(4)
آنگاه امام به رذیله دوم اخلاقى اشاره کرده مىفرماید: «ترس مایه نقصان مىشود»؛ (وَالْجُبْنُ مَنْقَصَةٌ)
افراد ترسو هرگز نمىتوانند از قابلیتها، شایستگىها و استعدادهاى خود استفاده کنند و نتیجه آن عقبماندگى در زندگى است. به علاوه هنگامى که دین و جان و ناموس و کشور آنها به خطر بیفتد از جهاد ابا دارند و به جاى اینکه در صف مجاهدان باشند در صف قاعدان و بیماران و از کار افتادگان و کودکان قرار مىگیرند. هرگز هیچ آدم ترسویى به مقامى نرسیده؛ نه کشف مهمى کرده نه پیروزى چشمگیرى به دست آورده و نه به قلههاى کمال رسیده است.
از این رو در حدیثى از امام باقر علیه السلام مىخوانیم: «لَا یُؤْمَنُ رَجُلٌ فِیهِ الشُّحُّ وَالْحَسَدُ وَالْجُبْنُ وَلَا یَکُونُ الْمُؤْمِنُ جَبَاناً وَلَا حَرِیصاً وَلَا شَحِیحاً؛ هیچ یک از کسانى که داراى بخل و حسد و جبن باشند به حقیقت ایمان نمىرسند و مؤمن ترسو و بخیل و حریص نخواهد بود».(5) حتى امیر مؤمنان على علیه السلام به مالک اشتر توصیه مىکند «که هرگز افراد ترسو را به حوزه مشاوران خود راه مده»؛ (وَلَا تُدْخِلَنَّ فِی مَشوَرَتِکَ بَخِیلًا … وَ لَاجَبَاناً) و همانگونه که امام علیه السلام در نامه مالک اشتر اشاره فرموده سرچشمه جبن و ترس سوء ظن به ذات پاک پروردگار است، زیرا مىدانیم خداوند به افراد با ایمان وعده داده که من شما را تنها نمىگذارم به جنگ مشکلات بروید و از من یارى بطلبید.
آنگاه امام در سومین جمله اشاره به آثار فقر در زندگى انسانها مىکند
و مىفرماید: «فقر شخص زیرک را از بیان دلیلش گنگ مىسازد»؛ (وَ الْفَقْرُ یُخْرِسُ الْفَطِنَ عَنْ حُجَّتِهِ).
اشاره به اینکه از یک سو افراد فقیر در خود احساس حقارت مىکنند و هر اندازه فَطِن و باهوش باشند بر اثر این احساس حقارت از گفتن حرف حساب خود و دفاع از حقوق خویشتن باز مىمانند و از سوى دیگر چون مىدانند بسیارى از مردم براى سخنان آنها بهایى قائل نمىشوند چون غالباً دنیاپرستند و براى افراد ثروتمند شخصیت قائلند همین احساس سبب مىشود که فقیران نتوانند حرف حق خود را بیان کنند.
درباره آثار سوء فقر و تنگدستى روایات زیادى از معصومین علیهم السلام وارد شده که حتى فقر را در سرحد کفر معرفى کردهاند و این به سبب آن است که پیروان خود را براى مبارزه با فقر تشجیع کنند. در دنیاى امروز نیز در مقیاسهاى عظیم این حقیقت به چشم مىخورد که دولتهاى ثروتمند و زورگو با شجاعت سخنان باطل خود را همه جا مطرح مىکنند در حالى که دولتهاى فقیر از رساندن حرف حساب خود به گوش جهانیان عاجزند.
البته این اصل استثنائاتى نیز دارد؛ افراد فقیرى را مىشناسیم که همچون ابوذر شجاعانه به مبارزه با طاغوتهاى زمان برخاستند و حجت خود را بر آنها تمام کردند هرچند این قیامها گاه به قیمت جان آنها تمام شد؛ ولى این افتخار را در تاریخ براى خود ثبت کردند که در صف اول از صفوف مبارزان راه حق بودند.
اگر در بعضى از روایات مدحى از فقر شده و پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله آن را فخر خویش شمرده یا اشاره به فقر الى الله است که قرآن مجید بیان کرده: «یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمیدُ»(6) و یا اشاره به سادهزیستى و قناعت است که در ظاهر شباهت با فقر دارد.
حضرت در چهارمین و آخرین جمله که در واقع تکمیل کننده جمله سوم است مىافزاید: «آنکس که فقیر و تنگدست است حتى در شهر خود غریب است»؛ (وَالْمُقِلُّ غَرِیبٌ فِی بَلْدَتِهِ).
زیرا غریب کسى است که دوست و آشنایى ندارد و احساس تنهایى مىکند و مىدانیم دنیاپرستان از افراد فقیر و تنگدست فاصله مىگیرند و آنها را در شهر خود غریب مىگذارند و به عکس ثروتمندان حتى در بلاد دوردست از وطنشان غریب نیستند همانگونه که شاعر مىگوید:
منعم به کوه و دشت و بیابان غریب نیست
هر جا که رفت خیمه زد و بارگاه ساخت
دیگرى مىگوید:
آن را که بر مراد جهان نیست دسترس
در زاد و بوم خویش غریب است و ناشناس
بعضى میان فقیر و مُقِلّ این فرق را گذاشتند که فقیر به کسى مىگویند که در عین فقر، فقر خویش را نیز اظهار مىکند و مقل کسى است که فقیر است و خویشتندار.
ممکن است این تفاوت را از حدیثى که از معصومین علیهم السلام نقل شده است گرفته باشند، زیرا در حدیثى از امام صادق علیه السلام یا امام باقر علیه السلام مىخوانیم که در پاسخ این سؤال که کدام صدقه افضل است فرمود: «جُهْدُ الْمُقِلِّ؛ صدقه کسى که کم درآمد باشد (و در عین تنگدستى انفاق کند)» سپس به این آیه تمسک فرمود: ««وَیُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ»؛ دیگران را بر خود مقدم مىدارند هرچند در تنگدستى باشند».(7)
ریشه «مُقِلّ» که از ماده «قِلّت» گرفته شده، نشان مىدهد که با فقیر متفاوت است.
1) منطقهاى است در جنوب مصر و نزدیک حبشه.
2) شرح نهجالبلاغه علّامه شوشترى، ج 13، ص 307.
3) بحارالانوار، ج 75، ص 357.
4) شرح نهجالبلاغه علامه شوشترى، ج 13، ص 308.
5) بحارالانوار، ج 64، ص 364، ح 68.
6) فاطر، آیه 15.
7) کافى، ج 4، ص 18، ح 3.