جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

شرح و تفسیر: هفت فضیلت مهم اخلاقى‏

زمان مطالعه: 11 دقیقه

امام علیه السلام در این گفتار نورانى به هفت نکته مهم از فضایل اخلاقى و اثر مثبت آنها اشاره مى‏کند.

نخست مى‏فرماید: «کثرت سکوت، سبب ابهت و بزرگى است»؛(بِکَثْرَةِ الصَّمْتِ تَکُونُ الْهَیْبَةُ).

مرحوم ابن‏میثم در شرح نهج‏البلاغه خود در اینجا نکته جالبى آورده مى‏گوید:دلیل کلام مولا این است که سکوت، غالباً نشانه عقل است و ابهت صاحبان عقل آشکار است و اگر به یقین دانسته شود که کثرت سکوت ناشى از عقل اوست، ابهت او بیشتر مى‏شود و اگر حال او شناخته نشود و این احتمال وجود داشته باشد که سکوتش ناشى از عقل است باز سبب ابهت اوست و گاه ممکن است سکوت، ناشى از ضعف و ناتوانى در کلام باشد و باز هم این امر سبب احترام شخص مى‏شود، زیرا از پریشان‏گویى پرهیز مى‏کند.(1)

اضافه بر اینها، سکوت، سبب نجات از بسیارى از گناهان است، زیرا غالب گناهان کبیره به وسیله زبان انجام مى‏شود تا آنجا که سى گناه کبیره را براى زبان شماره کرده‏ایم. بدیهى است هنگامى که انسان از این گناهان پرهیز کند ابهت و هیبت و شخصیت او بیشتر خواهد بود.

در حدیث جالبى از «هشام بن سالم» یکى از یاران خاص امام صادق علیه السلام مى‏خوانیم که مى‏فرماید: «پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله به مردى که خدمتش رسید فرمود:ألا أدُلّکَ عَلى‏ أمْرٍ یُدْخِلُکَ اللَّهُ بِهِ الْجَنَّةَ؟؛ آیا تو را به چیزى هدایت کنم که به وسیله آن وارد بهشت شوى؟» عرض کرد: آرى یا رسول الله.

پیغمبر صلى الله علیه و آله فرمود:«أنِلْ مِمّا أنالَکَ اللَّهُ‏؛ از آنچه خداوند در اختیار تو قرار داده بذل و بخشش کن». عرض کرد: اگر من خودم محتاج‏تر از کسى باشم که مى‏خواهم به او بخشش کنم چه کنم؟

پیغمبر صلى الله علیه و آله فرمود:«فَانْصُرِ الْمَظْلُومِ‏؛ به یارى ستم‏دیده برخیز».

عرض کرد: اگر من خودم از او ضعیف‏تر باشم چه کنم.

فرمود:«فَاصْنَعْ لِلْأخْرَقِ یَعْنی أشِرْ عَلَیْهِ‏؛ شخص نادان را راهنمایى کن و به او مشورت بده».

عرض کرد: اگر من از او نادان‏تر باشم چه کنم؟ فرمود:«فَأصْمِتْ لِسانَکَ إلّامِنْ خَیْرٍ؛ زبانت را جز از نیکى خاموش ساز». و سرانجام پیغمبر صلى الله علیه و آله فرمود:«أما یَسُرُّکَ انْ تَکُونِ فیکَ خِصْلَةٌ مِنْ هذِهِ الْخِصالِ تَجُرُّکَ إلَى الْجَنَّةِ؟؛ آیا تو را خشنود نمى‏سازد که یکى از این صفات نیک را داشته باشى و تو را به سوى بهشت برد؟».(2)

اضافه بر این، سکوت سبب نورانیت فکر و عمق اندیشه است، همان‏گونه که در حدیثى از امیرمؤمنان علیه السلام مى‏خوانیم:«الْزِمِ الصَّمْتَ یَسْتَنِرْ فِکْرُکَ‏؛ ساکت باش تا فکرت نورانى شود».(3)

در حدیث دیگرى از همان حضرت آمده است:«أکْثِرْ صَمْتَکَ یَتَوَفّرْ فِکْرُکَ وَیَسْتَنِرْ قَلْبُکَ وَیَسْلَمِ النّاسُ مِنْ یَدِکِ‏؛ بسیار سکوت کن که فکرت فراوان و قلبت‏

نورانى مى‏شود و مردم از تو در امان خواهند بود».(4)

البته همه اینها مربوط به سخنانى است که به اصطلاح فضول الکلام یا آلوده به گناه است؛ ولى سخن حق و تعلیم دانش و امر به معروف و نهى از منکر و امثال آن به یقین از آن مستثناست و همان‏گونه که سابقاً در حکمت 182 گفتیم در روایات آمده است که اگر کلام از آفات خالى باشد به یقین از سکوت برتر است، زیرا انبیا دعوت به کلام شدند نه به سکوت حتى اگر ما در فضیلت سکوت سخن مى‏گوییم از کلام کمک مى‏گیریم.(5)

سپس در دومین نکته مى‏فرماید: «انصاف مایه فزونى دوستان است»؛(وَبِالنَّصَفَةِ یَکْثُرُ الْمُوَاصِلُونَ).

«نَصَفَة» به معناى «انصاف» و «مُواصلون» جمع «مواصل» در اینجا به معناى دوست است.

حقیقت انصاف آن است که انسان، نه حق کسى را غصب کند و نه سبب محرومیت کسى از حقش شود، نه سخنى به نفع خود و زیان دیگران بگوید و نه گامى در این راه بردارد، بلکه همه جا حقوق را رعایت کند حتى در مورد افراد ضعیف که قادر به دفاع از حق خویش نیستند. بدیهى است کسى که این امور را رعایت کند دوستان فراوانى پیدا مى‏کند و جاذبه انصاف بر کسى پوشیده نیست.

در روایات اسلامى درباره اهمیت انصاف بحث‏هاى گسترده‏اى دیده مى‏شود از جمله تنها در اولین باب از ابوابى که در کتاب میزان الحکمه درباره اهمیت انصاف ذکر شده 20 حدیث کوتاه و پرمعنا از امیرمؤمنان على علیه السلام آمده است؛ از جمله مى‏فرماید:«الإنْصافُ أفْضَلُ الْفَضائِلِ‏؛ برترین فضیلت‏ها انصاف است».(6)

در حدیث دیگرى از آن حضرت مى‏خوانیم:«إنَّ أعْظَمَ الْمَثُوبَةِ مَثُوبَةُ الْإنْصافِ‏؛ برترین ثواب الهى ثواب انصاف است».(7)

نیز در حدیث دیگرى مى‏فرماید:«الْإنْصافُ یَرْفَعُ الْخِلافَ وَیُوجِبُ الْإئْتِلافَ؛انصاف اختلافات را برطرف مى‏سازد و موجب اتحاد صفوف مى‏شود».(8)

بالاخره در حدیثى دیگرى مى‏فرماید:«عامِلْ سائِرَ النّاسِ بِالْإِنْصافِ وَعامِلِ الْمُؤْمِنینَ بِالْإیثارِ؛ با سایر مردم به انصاف رفتار کن و با مومنان به ایثار».(9)

از حدیث اخیر مفهوم انصاف نیز روشن مى‏شود؛ انصاف آن است که منافع خود و دیگران را با یک چشم ببینیم و ایثار آن است که دیگران را با بزرگوارى بر خود مقدم بشماریم.

از حدیث ذیل نیز مفهوم «انصاف» آشکارتر مى‏شود. امام صادق علیه السلام در این حدیث که شرح جنود هفتاد و پنج گانه عقل و جهل را بیان مى‏کند، مى‏فرماید:«وَالْإنْصافُ وَضِدُّهُ الْحَمِیَّةَ؛ یکى دیگر از لشکریان عقل انصاف است و ضد آن تعصب (درباره حقوق خویشتن) است».(10)

گاه بعضى تصور مى‏کنند که اگر در بعضى از موارد انصاف را درباره دیگران رعایت کنند و به خطا و اشتباه اعتراف نمایند مقامشان در نظر مردم پایین مى‏آید در حالى که قضیه عکس است. امام باقر علیه السلام در حدیثى از امیرمؤمنان علیه السلام نقل مى‏کند که فرمود:«ألا إنَّهُ مَنْ یُنْصِفِ النّاسَ مِنْ نَفْسِهِ لَمْ یَزِدْهُ اللَّهُ إلّاعِزّاً؛ کسى که انصاف را در برابر مردم نسبت به خویش رعایت کند خدا بر عزت او مى‏افزاید».(11)

در سومین نکته مى‏فرماید: «با بذل و بخشش قدر انسان‏ها بالا مى‏رود»؛(وَبِالْإِفْضَالِ تَعْظُمُ الْأَقْدَارُ).

«افضال» منحصر به بذل مال نیست، بلکه همان‏گونه که مرحوم مغنیه در شرح نهج‏البلاغه خود آورده است هر کمکى که آلام و اندوه‏ها را کم کند و بارهاى سنگین را از دوش مردم بر دارد مصداق آن است.

در خطبه معروف امیرمؤمنان علیه السلام که به خطبه «وسیله» مشهور شده است مى‏خوانیم:«أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّهُ مَنْ قَلَّ ذَلَّ وَمَنْ جَادَ سَادَ؛ کسى که در احسان کوتاهى کند ذلیل مى‏شود و کسى که جود و بخشش پیشه کند بزرگ مى‏شود».(12)

شک نیست که هرقدر انسان، به دیگران بیشتر بذل و بخشش کند دل‏ها مجذوب او مى‏شوند و سیل محبت مردم به سوى او سرازیر مى‏گردد و همین امر باعث عظمت و شخصیت انسان مى‏شود.

همان‏گونه که در حدیثى در غررالحکم مى‏خوانیم:«بِالْإفْضالِ تَسْتَرِقُّ الْاعْناقُ؛به وسیله بذل و بخشش مردم تسلیم انسان مى‏شوند».(13)

حتى اگر چنین شخصى داراى عیوبى باشد، احسان و بخشش مى‏تواند پرده بر عیب او بیفکند، چنان‏که در حدیث غررالحکم آمده است:«بِالْإحْسانِ تَسْتُرُ الْعُیُوبُ».

سپس در چهارمین نکته مى‏فرماید: «با تواضع نعمت (الهى) کامل مى‏گردد»؛(وَبِالتَّوَاضُعِ تَتِمُّ النِّعْمَةُ).

رابطه تواضع با اتمام نعمت از اینجاست که هم خداى متعال کسانى را که از نعمت‏هایش برخوردار مى‏شوند و گرفتار کبر و غرور نمى‏گردند، بلکه در برابر خلایق تواضع بیشترى مى‏کنند مشمول لطف و رحمت خاصش مى‏گرداند و بر

نعمتش مى‏افزاید و هم بندگان خدا وقتى چنین حالتى را در او ببینند که کثرت نعمت باعث فزونى تواضع او شده او را لایق سربلندى و سرپرستى و پیشوایى جامعه مى‏بینند و عظمت او در چشم مردم بیشتر مى‏شود.

در حدیثى در اصول کافى آمده است که امام صادق علیه السلام فرمود: «خداوند متعال به موسى علیه السلام خطاب کرد: اى موسى! آیا مى‏دانى چرا تو را مخاطب خود ساختم و با تو تکلم کردم و دیگران را چنین افتخارى ندادم؟ موسى عرض کرد:پروردگارا براى چه بود؟ خداى متعال وحى فرستاد که‏اى موسى! من تمام بندگانم را بررسى کردم احدى را از تو متواضع‏تر نیافتم تو هنگامى که نماز مى‏خوانى صورت خود را بر خاک مى‏نهى (از این حدیث شریف روشن مى‏شود که در نمازهاى قبل از اسلام به هنگام نماز و عبادت صورت بر خاک نمى‏گذاردند، موسى بن عمران براى ابراز نهایت تواضع این کار را انجام مى‏داد)».(14)

در حدیثى از رسول خدا صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم:«إنَّ أفْضَلَ النّاسِ عَبْداً مَنْ تَواضَعَ عَنْ رِفْعَةٍ؛ برترین بندگان خدا کسى است که در عین بزرگى و عظمت تواضع کند».(15)

در حدیثى از امام امیرمؤمنان مى‏خوانیم:«التَّواضُعُ زَکاةُ الشَّرَفِ‏؛ زکات مقام و شرافت تواضع است».(16)

اصولًا یکى از فلسفه‏هاى عبادات اسلامى مخصوصاً نماز و زیارت خانه خدا پرورش روح تواضع در انسان است.

در حدیثى از رسول خدا مى‏خوانیم: روزى به یارانش فرمود:«مالی لا أَرى‏ عَلَیْکُمْ حَلاوَةَ الْعِبادَةِ؛ چرا شیرینى عبادت را در شما نمى‏بینم؟قالوا وما حلاوة

العبادة؛ عرض کردند: شیرینى عبادت چیست؟«قالَ: التَّواضُعُ‏؛ فرمود: تواضع است».(17)

در بحارالانوار آمده است که حضرت مسیح علیه السلام مى‏فرمود:«بِالتَّواضُعِ تُعْمَر الْحِکْمَةُ لا بِالتَّکَبُّرِ وَکَذلِکَ فِى السَّهْلِ یَنْبُتُ الزَّرْعُ لا فِی الْجَبَلِ‏؛ بوسیله تواضع علم و دانش آباد مى‏شود نه با تکبر، همان‏گونه که زراعت در زمین نرم و هموار مى‏روید نه بر کوه‏هاى (بلند)».(18)

در روایات اسلامى نشانه هایى براى تواضع ذکر شده است؛ از جمله در حدیثى از امام باقر علیه السلام مى‏خوانیم:«التَّواضُعُ الرّضا بِالْمَجْلِسِ دُونَ شَرَفِهِ وَأنْ تُسَلّمَ عَلى‏ مَنْ لَقیتَ وَأنْ تَتْرُکَ الْمِراءَ وَإنْ کُنْتَ مُحِقّاً؛ تواضع آن است که به کمتر از جایگاه شایسته خود در مجلس قانع باشى و هر کس را ملاقات کردى به او سلام کنى و مشاجره را با دیگران رها سازى، هر چند حق با تو باشد».(19)

این سخن را با حدیثى از رسول خدا پایان مى‏بریم آنجا که فرمود:«إنَّ أحَبَّکُمْ إلَىَّ وَأَقْرَبَکُمْ مِنّی یَوْمَ الْقِیامَةِ مَجْلِساً أَحْسَنُکُمْ خُلُقاً وَأشَدُّکُمْ تَواضُعاً وَإنّ أبْعَدَکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ مِنّی الثَّرْثارُونَ وَهُمُ الْمُسْتَکْبِرُونَ‏؛ محبوب‏ترین شما نزد من و نزدیک‏ترین شما به من در روز قیامت کسى است که از همه اخلاقش بهتر و از همه متواضع‏تر باشد و دورترین شما از من روز قیامت مستکبرانند».(20)

در پنجمین نکته حکیمانه مى‏فرماید: «با پذیرش هزینه‏ها (و رنج‏ها ومشکلات) عظمت وسرورى حاصل مى‏گردد»؛(وَبِاحْتِمَالِ‏الْمُؤَنِ یَجِبُ‏السُّؤْدَدُ).

«مُؤَن» جمع «مؤنه» به معناى هزینه و «سُؤْدَد» به معناى بزرگى و سرورى است.

زندگى دنیا آمیخته با انواع مشکلات است مخصوصاً براى رسیدن به مقامات والا مشکلات بیشترى را باید تحمل کرد و نازپروردگان متنعم به جایى نمى‏رسند.

نازپرورده تنعّم نبرد راه به دوست

عاشقى شیوه رندان بلاکَش باشد

مرحوم مغنیه در شرح این جمله مى‏گوید: کسى که بارهاى سنگین مردم را بر دوش کشد مردم او را بر سر خود مى‏نشانند و او را اهل رهبرى و ریاست مى‏بینند، دین و رنگ و نَسَبش هر چه باشد ولى کسانى که مردم از آنها بهره‏مند نمى‏شوند به آنها همانند موجودى نگاه مى‏کنند که هیچ ثمره‏اى ندارد، هر چند دنیا را از علم و دانش خود پر کند.(21)

در حدیثى از امام صادق علیه السلام مى‏خوانیم:«ثَلاثٌ مَنْ کُنَّ فِیهِ کانَ سَیّداً کَظْمُ الْغَیْظِ وَالْعَفْوُ عَنِ الْمُسی‏ءِ وَالصّلَةُ بِالنَّفْسِ وَالْمالِ‏؛ سه چیز است در هر کس باشد ریاست و سرورى پیدا مى‏کند: فرو بردن خشم و عفو خطاکاران و خدمات و جانى و مالى به دیگران».(22)

در حدیث مشروحى که امام کاظم علیه السلام خطاب به «هشام بن حَکَم» مسائل مهمى را بیان فرموده و مرحوم کلینى آن را در صدر جلد اول کتاب کافى قرار داده است در بخشى از آن مى‏خوانیم که امام علیه السلام مى‏فرماید:«یَا هِشَامُ إِنَّ الْعَاقِلَ نَظَرَ إِلَى الدُّنْیَا وَإِلَى أَهْلِهَا فَعَلِمَ أَنَّهَا لَاتُنَالُ إِلَّا بِالْمَشَقَّةِ وَنَظَرَ إِلَى الْآخِرَةِ فَعَلِمَ أَنَّهَا لَاتُنَالُ إِلَّا بِالْمَشَقَّةِ فَطَلَبَ بِالْمَشَقَّةِ أَبْقَاهُمَا؛ اى هشام! عاقل نظرى به دنیا و اهلش افکند و دانست آن را جز با مشقت نمى‏توان به دست آورد و نگاهى به آخرت کرد و دانست آن نیز جز با مشقت به دست نمى‏آید از این رو با تحمل مشقت، آن را که بقاى بیشترى داشت (آخرت) طلب نمود».(23)

در حدیثى که در مستدرک الوسائل از امام صادق علیه السلام نقل شده، آمده است:

«طَلَبْتُ الرّیاسَةَ فَوَجَدْتُها فِی النَّصیحَةِ لِعبادِ اللَّهِ‏؛ به سراغ سرورى رفتم آن را در خیرخواهى به بندگان خدا یافتم».(24)

این بحث را با حدیث دیگرى از امیرمؤمنان على علیه السلام پایان مى‏دهیم:«أرْبَعُ خِصالٍ یَسُودُ بِهَا الْمَرْءُ: الْعِفَّةُ وَالْأدَبُ وَالْجُودُ وَالْعَقْلُ‏؛ چهار خصلت است که انسان به وسیله آن به سرورى و بزرگى مى‏رسد: خویشتن‏دارى در برابر گناه و ادب و بخشش و عقل».(25)

سپس امام علیه السلام در ششمین جمله حکمت آمیز مى‏فرماید: «با روش عادلانه، دشمن مقهور و مغلوب مى‏شود»؛(وَبِالسِّیرَةِ الْعَادِلَةِ یُقْهَرُ الْمُنَاوِئُ).

«مُناوى‏ء» به معناى «دشمن» از ریشه «مناواة» به معناى «دشمنى» است، زیرا دشمن هنگامى موفق به کار خود مى‏شود که دستاویزى پیدا کند. کسى که روش عادلانه دارد، دستاویزى به دست دشمن نمى‏دهد و همین باعت مقهور شدن اوست.

افزون بر این کسى که روش عادلانه‏اى دارد طرفداران زیادى در میان مردم پیدا مى‏کند و آن کس که طرفداران زیاد دارد دشمنش مقهور مى‏شود.

افزون بر همه اینها چنین کسى مورد الطاف الهى است و خداوند چنین بنده عدالت‏پیشه‏اى را در برابر دشمنانش تنها نمى‏گذارد و او را پیروز مى‏گرداند و به گفته شاعر:

دشمن به کین نشسته مولا نمى‏گذارد

الطاف بى‏کرانش تنها نمى‏گذارد

در حدیثى از رسول خدا صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم:«الْعَدْلُ جُنَّةٌ واقِیَةٌ وَجَنَّةٌ باقِیَةٌ؛ عدالت سپر نگهدارنده و بهشت جاودان است».(26)

در روایت دیگرى از غررالحکم مى‏خوانیم:«اعْدِلْ تَدُمْ لَکَ الْقُدْرَةُ؛ عدالت پیشه کن تا قدرت تو پایدار ماند».(27)

اصولًا عدالت اساس نظام تکوین و تشریع است، همان‏گونه که در حدیثى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم:«بِالْعَدْلِ قامَتِ السَّماواتُ وَالْأَرْضُ‏؛ به وسیله عدالت و نظم، آسمان و زمین برپاست».

در حدیث دیگرى نیز از امیرمؤمنان على علیه السلام آمده است:«الْعَدْلُ حَیاةُ الْأحْکامِ؛عدالت روح و حیات احکام است».(28)

بنابراین کسى که روش عادلانه را در زندگى خود برگزیده است، هماهنگ با نظام هستى و همگام با شریعت اسلام است و چنین کسى به یقین بر دشمنانش پیروز مى‏شود.

در ذیل خطبه 216 نیز شرحى در این زمینه داشتیم.(29)

در هفتمین و آخرین جمله این کلام حکیمانه مى‏فرماید: «با حلم و بردبارى در برابر سفیهان، یاوران انسان بر ضد آنها زیاد مى‏شوند»؛(وَبِالْحِلْمِ عَنِ السَّفِیهِ تَکْثُرُ الْأَنْصَارُ عَلَیْهِ).

شبیه همین معنا در حکمت 206 گذشت.

بى‏شک در هر جامعه‏اى افراد سفیه و کم‏خردى هستند که کار آنها خرده‏گیرى بر بزرگان و گاه پرخاشگرى است و هرگونه درگیرى با آنان سبب وهن افراد باشخصیت و جرأت و جسارت سفیهان مى‏گردد، بنابراین بهترین روش در مقابل این‏گونه افراد همان‏گونه که در آیات فراوانى از آیات قرآن مجید آمده و در کلام نورانى بالا اشاره شد، بردبارى و تحمل و بى‏اعتنایى به گفتار و سخنان‏

آنهاست. از آنجا که آنها حریم افراد باشخصیت را مى‏شکنند و جسورانه سخن مى‏گویند، این تحمل و بردبارى سبب مى‏شود چهره مظلومیت به خود بگیرند و مردم فهمیده جامعه به یارى آنها بر ضد سفیهان و بى‏خردان برخیزند و آنها را ساکت کرده بر جاى خود بنشانند.

سیره رسول اکرم صلى الله علیه و آله و امامان معصوم علیهم السلام و بسیارى از بزرگان دینى همین بوده است.

حقیقت «حلم» همان‏گونه که در حدیثى از امام حسن مجتبى علیه السلام آمده است:«کَظْمُ الْغَیْظِ وَمِلْکُ النَّفْسِ»است یعنى حلم فروبردن غضب و تسلط بر نفس خویش است به گونه‏اى که عکس‏العملى نشان ندهد.(30)

در زندگى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله بارها خوانده‏ایم که افراد نادان و جسورى خدمتش مى‏رسیدند و تعبیرات ناروایى نثار مى‏کردند و حتى گاه با شخص حضرت درگیر مى‏شدند؛ اما آن حضرت تحمل مى‏کرد و به حل مشکلاتشان مى‏پرداخت.داستان امام حسن مجتبى علیه السلام و آن مرد شامى نیز معروف است.

در کتاب أسد الغابه در سرگذشت «قیس بن عاصم» مردى که بزرگ قبیله خود و مورد احترام رسول اکرم صلى الله علیه و آله بود مى‏خوانیم: «او بسیار به حلم و بردبارى مشهور بود؛ از جمله این‏که «احنف بن قیس» صحابى رسول خدا صلى الله علیه و آله مى‏گوید:من حلم را از «قیس بن عاصم» آموختم؛ روزى دیدم در کنار خانه‏اش نشسته و بر غلاف شمشیرش تکیه کرده بود و براى قومش سخن مى‏گفت. ناگهان مردى را دست بسته همراه با بدن مقتولى نزد او آورده گفتند: این مرد دست بسته فرزند برادر توست که فرزندت را کشته است. «احنف» مى‏گوید: «قیس» کلام خود را قطع نکرد تا زمانى که تمام شد بعد رو به فرزند برادرش که قاتل بود کرد و گفت:اى پسر برادر! کار بسیار بدى کردى، خدا را عصیان نمودى، رحِمَت را قطع‏

کردى و پسر عمویت را کشتى و در واقع تیر به پیکر خود زدى و از گروه یارانت کاستى. سپس فرزند دیگرى داشت به او گفت: بر خیز بازوهاى پسر عمویت را باز کن و برادرت را به خاک بسپار و یکصد شتر به عنوان دیه فرزند به مادرت بده چرا که او در این دیار غریب است.(31)

علما و بزرگان دین نیز این روش را از پیشوایان معصوم آموخته بودند؛ در حالات یکى از فقهاى بزرگ نجف نقل مى‏کنند: روزى شخصى نیازمند و خشمگین، نامه بسیار توهین‏آمیزى به او نوشته بود که من مى‏خواهم سرپناهى تهیه کنم و باید نصف قیمت آن را شما بپردازید. آن فقیه برجسته نامه توهین‏آمیز و هتاکانه را خواند بعد بى‏آنکه عکس‏العمل نامناسبى نشان بدهد به دوستان حاضرش فرمود: اگر ما نصف سرپناه او را تهیه کنیم، نصف دیگرش را چه کسى تهیه مى‏کند.(32)

البته در حدیثى از امام صادق علیه السلام مى‏خوانیم:«کَفى‏ بِالْحِلْمِ ناصِراً وَإذا لَمْ تَکُنْ حَلیماً فَتَحَلَّمْ‏؛ براى یارى انسان، حلم و بردبارى کافى است و اگر واقعا بردبار نیستى خود را به صورت بردباران در آور».(33)

در حدیث دیگرى از مولا امیرمؤمنان علیه السلام آمده است:«جَمالُ الرَّجُلِ حِلْمُهُ؛زیبایى انسان در حلم اوست».(34)

اشتباه نشود. حلم این نیست که انسان بر اثر عجز و ناتوانى بردبارى پیشه کند و بدى‏هایى را که به او شده به خاطر بسپارد تا به موقع خود انتقام گیرد. در حدیثى از امیرمؤمنان علیه السلام مى‏خوانیم:«لَیْسَ الْحَلیمُ مَنْ عَجَزَ فَهَجَمَ وَإذا قَدَرَ انْتَقَمَ إنَّمَا الْحَلیمُ مَنْ إذا قَدَرَ عَفى‏؛ کسى که به خاطر عجز و ناتوانى اقدام به کارى نکند

و به هنگام توانایى انتقام گیرد حلیم و بردبار نیست. حلیم کسى است که به هنگام توانایى عفو کند».(35)

این سخن را با داستان دیگرى از حلم امیرمؤمنان علیه السلام پایان مى‏دهیم. بعد از جنگ جمل «صفیه» دختر «عبدالله خزاعى» رو به امیرمؤمنان علیه السلام کرد و گفت:خدا زنانت را بى‏شوهر کند آن‏گونه که زنان ما را بى‏شوهر کردى، بچه‏هایت را یتیم کند آن‏گونه که فرزندان ما را یتیم کردى. جمعى برخاستند که به او حمله کنند. امیرمؤمنان فرمود: «دست از این زن بردارید» آنها دست نگه داشتند. کسانى که سخن آن زن را شنیده بودند از حلم على علیه السلام نسبت به او تعجب کردند.(36)

در ذیل حکمت 206 شرح بیشترى در مورد مسئله «حلم» آمده است.


1) شرح نهج‏البلاغه ابن میثم، ج 5، ص 602.

2) کافى، ج 2، ص 113، ح 5.

3) غررالحکم، ح 4248.

4) غررالحکم، ح 4252.

5) براى توضیح بیشتر به ذیل حکمت 182 و 71 و به جلد اول تفسیر موضوعى اخلاق در قرآن، ص 298 مراجعه شود.

6) غررالحکم، ح 9096.

7) غرر الحکم، ح 9106.

8) همان، ح 9116.

9) همان، ح 9109.

10) کافى، ج 1، ص 21.

11) همان، ج 2، ص 114.

12) بحارالانوار، ج 74، ص 278، ح 1.

13) غررالحکم، ح 8561.

14) اصول کافى، ج 2، ص 123، ح 7.

15) بحارالانوار، ج 74، ص 179.

16) غررالحکم، ح 5132.

17) محجة البیضاء، ج 6، ص 222.

18) بحارالانوار، ج 72، ص 121.

19) همان، ج 75، ص 176.

20) همان، ج 68، ص 385، ح 26.

21) شرح نهج‏البلاغه مغنیه، ج 4، ص 351.

22) بحارالانوار، ج 75، ص 230.

23) کافى، ج 1، ص 18.

24) مستدرک الوسائل، ج 12، ص 173.

25) بحارالانوار، ج 1، ص 94.

26) همان، ج 74، ص 166.

27) غررالحکم، ح 7760.

28) همان، ح 1702.

29) پیام امام امیر المؤمنین علیه السلام، ج 8، ص 245.

30) بحارالانوار، ج 75، ص 102، ح 2.

31) أسد الغابه، ج 4، شرح حال «قیس بن عاصم».

32) این رخداد مربوط به مرحوم آیة اللَّه سید عبدالهادى شیرازى است.

33) کافى، ج 2، ص 112.

34) غررالحکم، ح 6392.

35) غررالحکم، ح 6437.

36) بحارالانوار، ج 40، ص 103. این روایت به طور مشروح‏ترى در ذیل نامه 14 در جلد نهم از همین کتاب آمده است.