امام علیه السلام در این گفتار نورانى به هفت نکته مهم از فضایل اخلاقى و اثر مثبت آنها اشاره مىکند.
نخست مىفرماید: «کثرت سکوت، سبب ابهت و بزرگى است»؛(بِکَثْرَةِ الصَّمْتِ تَکُونُ الْهَیْبَةُ).
مرحوم ابنمیثم در شرح نهجالبلاغه خود در اینجا نکته جالبى آورده مىگوید:دلیل کلام مولا این است که سکوت، غالباً نشانه عقل است و ابهت صاحبان عقل آشکار است و اگر به یقین دانسته شود که کثرت سکوت ناشى از عقل اوست، ابهت او بیشتر مىشود و اگر حال او شناخته نشود و این احتمال وجود داشته باشد که سکوتش ناشى از عقل است باز سبب ابهت اوست و گاه ممکن است سکوت، ناشى از ضعف و ناتوانى در کلام باشد و باز هم این امر سبب احترام شخص مىشود، زیرا از پریشانگویى پرهیز مىکند.(1)
اضافه بر اینها، سکوت، سبب نجات از بسیارى از گناهان است، زیرا غالب گناهان کبیره به وسیله زبان انجام مىشود تا آنجا که سى گناه کبیره را براى زبان شماره کردهایم. بدیهى است هنگامى که انسان از این گناهان پرهیز کند ابهت و هیبت و شخصیت او بیشتر خواهد بود.
در حدیث جالبى از «هشام بن سالم» یکى از یاران خاص امام صادق علیه السلام مىخوانیم که مىفرماید: «پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله به مردى که خدمتش رسید فرمود:ألا أدُلّکَ عَلى أمْرٍ یُدْخِلُکَ اللَّهُ بِهِ الْجَنَّةَ؟؛ آیا تو را به چیزى هدایت کنم که به وسیله آن وارد بهشت شوى؟» عرض کرد: آرى یا رسول الله.
پیغمبر صلى الله علیه و آله فرمود:«أنِلْ مِمّا أنالَکَ اللَّهُ؛ از آنچه خداوند در اختیار تو قرار داده بذل و بخشش کن». عرض کرد: اگر من خودم محتاجتر از کسى باشم که مىخواهم به او بخشش کنم چه کنم؟
پیغمبر صلى الله علیه و آله فرمود:«فَانْصُرِ الْمَظْلُومِ؛ به یارى ستمدیده برخیز».
عرض کرد: اگر من خودم از او ضعیفتر باشم چه کنم.
فرمود:«فَاصْنَعْ لِلْأخْرَقِ یَعْنی أشِرْ عَلَیْهِ؛ شخص نادان را راهنمایى کن و به او مشورت بده».
عرض کرد: اگر من از او نادانتر باشم چه کنم؟ فرمود:«فَأصْمِتْ لِسانَکَ إلّامِنْ خَیْرٍ؛ زبانت را جز از نیکى خاموش ساز». و سرانجام پیغمبر صلى الله علیه و آله فرمود:«أما یَسُرُّکَ انْ تَکُونِ فیکَ خِصْلَةٌ مِنْ هذِهِ الْخِصالِ تَجُرُّکَ إلَى الْجَنَّةِ؟؛ آیا تو را خشنود نمىسازد که یکى از این صفات نیک را داشته باشى و تو را به سوى بهشت برد؟».(2)
اضافه بر این، سکوت سبب نورانیت فکر و عمق اندیشه است، همانگونه که در حدیثى از امیرمؤمنان علیه السلام مىخوانیم:«الْزِمِ الصَّمْتَ یَسْتَنِرْ فِکْرُکَ؛ ساکت باش تا فکرت نورانى شود».(3)
در حدیث دیگرى از همان حضرت آمده است:«أکْثِرْ صَمْتَکَ یَتَوَفّرْ فِکْرُکَ وَیَسْتَنِرْ قَلْبُکَ وَیَسْلَمِ النّاسُ مِنْ یَدِکِ؛ بسیار سکوت کن که فکرت فراوان و قلبت
نورانى مىشود و مردم از تو در امان خواهند بود».(4)
البته همه اینها مربوط به سخنانى است که به اصطلاح فضول الکلام یا آلوده به گناه است؛ ولى سخن حق و تعلیم دانش و امر به معروف و نهى از منکر و امثال آن به یقین از آن مستثناست و همانگونه که سابقاً در حکمت 182 گفتیم در روایات آمده است که اگر کلام از آفات خالى باشد به یقین از سکوت برتر است، زیرا انبیا دعوت به کلام شدند نه به سکوت حتى اگر ما در فضیلت سکوت سخن مىگوییم از کلام کمک مىگیریم.(5)
سپس در دومین نکته مىفرماید: «انصاف مایه فزونى دوستان است»؛(وَبِالنَّصَفَةِ یَکْثُرُ الْمُوَاصِلُونَ).
«نَصَفَة» به معناى «انصاف» و «مُواصلون» جمع «مواصل» در اینجا به معناى دوست است.
حقیقت انصاف آن است که انسان، نه حق کسى را غصب کند و نه سبب محرومیت کسى از حقش شود، نه سخنى به نفع خود و زیان دیگران بگوید و نه گامى در این راه بردارد، بلکه همه جا حقوق را رعایت کند حتى در مورد افراد ضعیف که قادر به دفاع از حق خویش نیستند. بدیهى است کسى که این امور را رعایت کند دوستان فراوانى پیدا مىکند و جاذبه انصاف بر کسى پوشیده نیست.
در روایات اسلامى درباره اهمیت انصاف بحثهاى گستردهاى دیده مىشود از جمله تنها در اولین باب از ابوابى که در کتاب میزان الحکمه درباره اهمیت انصاف ذکر شده 20 حدیث کوتاه و پرمعنا از امیرمؤمنان على علیه السلام آمده است؛ از جمله مىفرماید:«الإنْصافُ أفْضَلُ الْفَضائِلِ؛ برترین فضیلتها انصاف است».(6)
در حدیث دیگرى از آن حضرت مىخوانیم:«إنَّ أعْظَمَ الْمَثُوبَةِ مَثُوبَةُ الْإنْصافِ؛ برترین ثواب الهى ثواب انصاف است».(7)
نیز در حدیث دیگرى مىفرماید:«الْإنْصافُ یَرْفَعُ الْخِلافَ وَیُوجِبُ الْإئْتِلافَ؛انصاف اختلافات را برطرف مىسازد و موجب اتحاد صفوف مىشود».(8)
بالاخره در حدیثى دیگرى مىفرماید:«عامِلْ سائِرَ النّاسِ بِالْإِنْصافِ وَعامِلِ الْمُؤْمِنینَ بِالْإیثارِ؛ با سایر مردم به انصاف رفتار کن و با مومنان به ایثار».(9)
از حدیث اخیر مفهوم انصاف نیز روشن مىشود؛ انصاف آن است که منافع خود و دیگران را با یک چشم ببینیم و ایثار آن است که دیگران را با بزرگوارى بر خود مقدم بشماریم.
از حدیث ذیل نیز مفهوم «انصاف» آشکارتر مىشود. امام صادق علیه السلام در این حدیث که شرح جنود هفتاد و پنج گانه عقل و جهل را بیان مىکند، مىفرماید:«وَالْإنْصافُ وَضِدُّهُ الْحَمِیَّةَ؛ یکى دیگر از لشکریان عقل انصاف است و ضد آن تعصب (درباره حقوق خویشتن) است».(10)
گاه بعضى تصور مىکنند که اگر در بعضى از موارد انصاف را درباره دیگران رعایت کنند و به خطا و اشتباه اعتراف نمایند مقامشان در نظر مردم پایین مىآید در حالى که قضیه عکس است. امام باقر علیه السلام در حدیثى از امیرمؤمنان علیه السلام نقل مىکند که فرمود:«ألا إنَّهُ مَنْ یُنْصِفِ النّاسَ مِنْ نَفْسِهِ لَمْ یَزِدْهُ اللَّهُ إلّاعِزّاً؛ کسى که انصاف را در برابر مردم نسبت به خویش رعایت کند خدا بر عزت او مىافزاید».(11)
در سومین نکته مىفرماید: «با بذل و بخشش قدر انسانها بالا مىرود»؛(وَبِالْإِفْضَالِ تَعْظُمُ الْأَقْدَارُ).
«افضال» منحصر به بذل مال نیست، بلکه همانگونه که مرحوم مغنیه در شرح نهجالبلاغه خود آورده است هر کمکى که آلام و اندوهها را کم کند و بارهاى سنگین را از دوش مردم بر دارد مصداق آن است.
در خطبه معروف امیرمؤمنان علیه السلام که به خطبه «وسیله» مشهور شده است مىخوانیم:«أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّهُ مَنْ قَلَّ ذَلَّ وَمَنْ جَادَ سَادَ؛ کسى که در احسان کوتاهى کند ذلیل مىشود و کسى که جود و بخشش پیشه کند بزرگ مىشود».(12)
شک نیست که هرقدر انسان، به دیگران بیشتر بذل و بخشش کند دلها مجذوب او مىشوند و سیل محبت مردم به سوى او سرازیر مىگردد و همین امر باعث عظمت و شخصیت انسان مىشود.
همانگونه که در حدیثى در غررالحکم مىخوانیم:«بِالْإفْضالِ تَسْتَرِقُّ الْاعْناقُ؛به وسیله بذل و بخشش مردم تسلیم انسان مىشوند».(13)
حتى اگر چنین شخصى داراى عیوبى باشد، احسان و بخشش مىتواند پرده بر عیب او بیفکند، چنانکه در حدیث غررالحکم آمده است:«بِالْإحْسانِ تَسْتُرُ الْعُیُوبُ».
سپس در چهارمین نکته مىفرماید: «با تواضع نعمت (الهى) کامل مىگردد»؛(وَبِالتَّوَاضُعِ تَتِمُّ النِّعْمَةُ).
رابطه تواضع با اتمام نعمت از اینجاست که هم خداى متعال کسانى را که از نعمتهایش برخوردار مىشوند و گرفتار کبر و غرور نمىگردند، بلکه در برابر خلایق تواضع بیشترى مىکنند مشمول لطف و رحمت خاصش مىگرداند و بر
نعمتش مىافزاید و هم بندگان خدا وقتى چنین حالتى را در او ببینند که کثرت نعمت باعث فزونى تواضع او شده او را لایق سربلندى و سرپرستى و پیشوایى جامعه مىبینند و عظمت او در چشم مردم بیشتر مىشود.
در حدیثى در اصول کافى آمده است که امام صادق علیه السلام فرمود: «خداوند متعال به موسى علیه السلام خطاب کرد: اى موسى! آیا مىدانى چرا تو را مخاطب خود ساختم و با تو تکلم کردم و دیگران را چنین افتخارى ندادم؟ موسى عرض کرد:پروردگارا براى چه بود؟ خداى متعال وحى فرستاد کهاى موسى! من تمام بندگانم را بررسى کردم احدى را از تو متواضعتر نیافتم تو هنگامى که نماز مىخوانى صورت خود را بر خاک مىنهى (از این حدیث شریف روشن مىشود که در نمازهاى قبل از اسلام به هنگام نماز و عبادت صورت بر خاک نمىگذاردند، موسى بن عمران براى ابراز نهایت تواضع این کار را انجام مىداد)».(14)
در حدیثى از رسول خدا صلى الله علیه و آله مىخوانیم:«إنَّ أفْضَلَ النّاسِ عَبْداً مَنْ تَواضَعَ عَنْ رِفْعَةٍ؛ برترین بندگان خدا کسى است که در عین بزرگى و عظمت تواضع کند».(15)
در حدیثى از امام امیرمؤمنان مىخوانیم:«التَّواضُعُ زَکاةُ الشَّرَفِ؛ زکات مقام و شرافت تواضع است».(16)
اصولًا یکى از فلسفههاى عبادات اسلامى مخصوصاً نماز و زیارت خانه خدا پرورش روح تواضع در انسان است.
در حدیثى از رسول خدا مىخوانیم: روزى به یارانش فرمود:«مالی لا أَرى عَلَیْکُمْ حَلاوَةَ الْعِبادَةِ؛ چرا شیرینى عبادت را در شما نمىبینم؟قالوا وما حلاوة
العبادة؛ عرض کردند: شیرینى عبادت چیست؟«قالَ: التَّواضُعُ؛ فرمود: تواضع است».(17)
در بحارالانوار آمده است که حضرت مسیح علیه السلام مىفرمود:«بِالتَّواضُعِ تُعْمَر الْحِکْمَةُ لا بِالتَّکَبُّرِ وَکَذلِکَ فِى السَّهْلِ یَنْبُتُ الزَّرْعُ لا فِی الْجَبَلِ؛ بوسیله تواضع علم و دانش آباد مىشود نه با تکبر، همانگونه که زراعت در زمین نرم و هموار مىروید نه بر کوههاى (بلند)».(18)
در روایات اسلامى نشانه هایى براى تواضع ذکر شده است؛ از جمله در حدیثى از امام باقر علیه السلام مىخوانیم:«التَّواضُعُ الرّضا بِالْمَجْلِسِ دُونَ شَرَفِهِ وَأنْ تُسَلّمَ عَلى مَنْ لَقیتَ وَأنْ تَتْرُکَ الْمِراءَ وَإنْ کُنْتَ مُحِقّاً؛ تواضع آن است که به کمتر از جایگاه شایسته خود در مجلس قانع باشى و هر کس را ملاقات کردى به او سلام کنى و مشاجره را با دیگران رها سازى، هر چند حق با تو باشد».(19)
این سخن را با حدیثى از رسول خدا پایان مىبریم آنجا که فرمود:«إنَّ أحَبَّکُمْ إلَىَّ وَأَقْرَبَکُمْ مِنّی یَوْمَ الْقِیامَةِ مَجْلِساً أَحْسَنُکُمْ خُلُقاً وَأشَدُّکُمْ تَواضُعاً وَإنّ أبْعَدَکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ مِنّی الثَّرْثارُونَ وَهُمُ الْمُسْتَکْبِرُونَ؛ محبوبترین شما نزد من و نزدیکترین شما به من در روز قیامت کسى است که از همه اخلاقش بهتر و از همه متواضعتر باشد و دورترین شما از من روز قیامت مستکبرانند».(20)
در پنجمین نکته حکیمانه مىفرماید: «با پذیرش هزینهها (و رنجها ومشکلات) عظمت وسرورى حاصل مىگردد»؛(وَبِاحْتِمَالِالْمُؤَنِ یَجِبُالسُّؤْدَدُ).
«مُؤَن» جمع «مؤنه» به معناى هزینه و «سُؤْدَد» به معناى بزرگى و سرورى است.
زندگى دنیا آمیخته با انواع مشکلات است مخصوصاً براى رسیدن به مقامات والا مشکلات بیشترى را باید تحمل کرد و نازپروردگان متنعم به جایى نمىرسند.
نازپرورده تنعّم نبرد راه به دوست
عاشقى شیوه رندان بلاکَش باشد
مرحوم مغنیه در شرح این جمله مىگوید: کسى که بارهاى سنگین مردم را بر دوش کشد مردم او را بر سر خود مىنشانند و او را اهل رهبرى و ریاست مىبینند، دین و رنگ و نَسَبش هر چه باشد ولى کسانى که مردم از آنها بهرهمند نمىشوند به آنها همانند موجودى نگاه مىکنند که هیچ ثمرهاى ندارد، هر چند دنیا را از علم و دانش خود پر کند.(21)
در حدیثى از امام صادق علیه السلام مىخوانیم:«ثَلاثٌ مَنْ کُنَّ فِیهِ کانَ سَیّداً کَظْمُ الْغَیْظِ وَالْعَفْوُ عَنِ الْمُسیءِ وَالصّلَةُ بِالنَّفْسِ وَالْمالِ؛ سه چیز است در هر کس باشد ریاست و سرورى پیدا مىکند: فرو بردن خشم و عفو خطاکاران و خدمات و جانى و مالى به دیگران».(22)
در حدیث مشروحى که امام کاظم علیه السلام خطاب به «هشام بن حَکَم» مسائل مهمى را بیان فرموده و مرحوم کلینى آن را در صدر جلد اول کتاب کافى قرار داده است در بخشى از آن مىخوانیم که امام علیه السلام مىفرماید:«یَا هِشَامُ إِنَّ الْعَاقِلَ نَظَرَ إِلَى الدُّنْیَا وَإِلَى أَهْلِهَا فَعَلِمَ أَنَّهَا لَاتُنَالُ إِلَّا بِالْمَشَقَّةِ وَنَظَرَ إِلَى الْآخِرَةِ فَعَلِمَ أَنَّهَا لَاتُنَالُ إِلَّا بِالْمَشَقَّةِ فَطَلَبَ بِالْمَشَقَّةِ أَبْقَاهُمَا؛ اى هشام! عاقل نظرى به دنیا و اهلش افکند و دانست آن را جز با مشقت نمىتوان به دست آورد و نگاهى به آخرت کرد و دانست آن نیز جز با مشقت به دست نمىآید از این رو با تحمل مشقت، آن را که بقاى بیشترى داشت (آخرت) طلب نمود».(23)
در حدیثى که در مستدرک الوسائل از امام صادق علیه السلام نقل شده، آمده است:
«طَلَبْتُ الرّیاسَةَ فَوَجَدْتُها فِی النَّصیحَةِ لِعبادِ اللَّهِ؛ به سراغ سرورى رفتم آن را در خیرخواهى به بندگان خدا یافتم».(24)
این بحث را با حدیث دیگرى از امیرمؤمنان على علیه السلام پایان مىدهیم:«أرْبَعُ خِصالٍ یَسُودُ بِهَا الْمَرْءُ: الْعِفَّةُ وَالْأدَبُ وَالْجُودُ وَالْعَقْلُ؛ چهار خصلت است که انسان به وسیله آن به سرورى و بزرگى مىرسد: خویشتندارى در برابر گناه و ادب و بخشش و عقل».(25)
سپس امام علیه السلام در ششمین جمله حکمت آمیز مىفرماید: «با روش عادلانه، دشمن مقهور و مغلوب مىشود»؛(وَبِالسِّیرَةِ الْعَادِلَةِ یُقْهَرُ الْمُنَاوِئُ).
«مُناوىء» به معناى «دشمن» از ریشه «مناواة» به معناى «دشمنى» است، زیرا دشمن هنگامى موفق به کار خود مىشود که دستاویزى پیدا کند. کسى که روش عادلانه دارد، دستاویزى به دست دشمن نمىدهد و همین باعت مقهور شدن اوست.
افزون بر این کسى که روش عادلانهاى دارد طرفداران زیادى در میان مردم پیدا مىکند و آن کس که طرفداران زیاد دارد دشمنش مقهور مىشود.
افزون بر همه اینها چنین کسى مورد الطاف الهى است و خداوند چنین بنده عدالتپیشهاى را در برابر دشمنانش تنها نمىگذارد و او را پیروز مىگرداند و به گفته شاعر:
دشمن به کین نشسته مولا نمىگذارد
الطاف بىکرانش تنها نمىگذارد
در حدیثى از رسول خدا صلى الله علیه و آله مىخوانیم:«الْعَدْلُ جُنَّةٌ واقِیَةٌ وَجَنَّةٌ باقِیَةٌ؛ عدالت سپر نگهدارنده و بهشت جاودان است».(26)
در روایت دیگرى از غررالحکم مىخوانیم:«اعْدِلْ تَدُمْ لَکَ الْقُدْرَةُ؛ عدالت پیشه کن تا قدرت تو پایدار ماند».(27)
اصولًا عدالت اساس نظام تکوین و تشریع است، همانگونه که در حدیثى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله مىخوانیم:«بِالْعَدْلِ قامَتِ السَّماواتُ وَالْأَرْضُ؛ به وسیله عدالت و نظم، آسمان و زمین برپاست».
در حدیث دیگرى نیز از امیرمؤمنان على علیه السلام آمده است:«الْعَدْلُ حَیاةُ الْأحْکامِ؛عدالت روح و حیات احکام است».(28)
بنابراین کسى که روش عادلانه را در زندگى خود برگزیده است، هماهنگ با نظام هستى و همگام با شریعت اسلام است و چنین کسى به یقین بر دشمنانش پیروز مىشود.
در ذیل خطبه 216 نیز شرحى در این زمینه داشتیم.(29)
در هفتمین و آخرین جمله این کلام حکیمانه مىفرماید: «با حلم و بردبارى در برابر سفیهان، یاوران انسان بر ضد آنها زیاد مىشوند»؛(وَبِالْحِلْمِ عَنِ السَّفِیهِ تَکْثُرُ الْأَنْصَارُ عَلَیْهِ).
شبیه همین معنا در حکمت 206 گذشت.
بىشک در هر جامعهاى افراد سفیه و کمخردى هستند که کار آنها خردهگیرى بر بزرگان و گاه پرخاشگرى است و هرگونه درگیرى با آنان سبب وهن افراد باشخصیت و جرأت و جسارت سفیهان مىگردد، بنابراین بهترین روش در مقابل اینگونه افراد همانگونه که در آیات فراوانى از آیات قرآن مجید آمده و در کلام نورانى بالا اشاره شد، بردبارى و تحمل و بىاعتنایى به گفتار و سخنان
آنهاست. از آنجا که آنها حریم افراد باشخصیت را مىشکنند و جسورانه سخن مىگویند، این تحمل و بردبارى سبب مىشود چهره مظلومیت به خود بگیرند و مردم فهمیده جامعه به یارى آنها بر ضد سفیهان و بىخردان برخیزند و آنها را ساکت کرده بر جاى خود بنشانند.
سیره رسول اکرم صلى الله علیه و آله و امامان معصوم علیهم السلام و بسیارى از بزرگان دینى همین بوده است.
حقیقت «حلم» همانگونه که در حدیثى از امام حسن مجتبى علیه السلام آمده است:«کَظْمُ الْغَیْظِ وَمِلْکُ النَّفْسِ»است یعنى حلم فروبردن غضب و تسلط بر نفس خویش است به گونهاى که عکسالعملى نشان ندهد.(30)
در زندگى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله بارها خواندهایم که افراد نادان و جسورى خدمتش مىرسیدند و تعبیرات ناروایى نثار مىکردند و حتى گاه با شخص حضرت درگیر مىشدند؛ اما آن حضرت تحمل مىکرد و به حل مشکلاتشان مىپرداخت.داستان امام حسن مجتبى علیه السلام و آن مرد شامى نیز معروف است.
در کتاب أسد الغابه در سرگذشت «قیس بن عاصم» مردى که بزرگ قبیله خود و مورد احترام رسول اکرم صلى الله علیه و آله بود مىخوانیم: «او بسیار به حلم و بردبارى مشهور بود؛ از جمله اینکه «احنف بن قیس» صحابى رسول خدا صلى الله علیه و آله مىگوید:من حلم را از «قیس بن عاصم» آموختم؛ روزى دیدم در کنار خانهاش نشسته و بر غلاف شمشیرش تکیه کرده بود و براى قومش سخن مىگفت. ناگهان مردى را دست بسته همراه با بدن مقتولى نزد او آورده گفتند: این مرد دست بسته فرزند برادر توست که فرزندت را کشته است. «احنف» مىگوید: «قیس» کلام خود را قطع نکرد تا زمانى که تمام شد بعد رو به فرزند برادرش که قاتل بود کرد و گفت:اى پسر برادر! کار بسیار بدى کردى، خدا را عصیان نمودى، رحِمَت را قطع
کردى و پسر عمویت را کشتى و در واقع تیر به پیکر خود زدى و از گروه یارانت کاستى. سپس فرزند دیگرى داشت به او گفت: بر خیز بازوهاى پسر عمویت را باز کن و برادرت را به خاک بسپار و یکصد شتر به عنوان دیه فرزند به مادرت بده چرا که او در این دیار غریب است.(31)
علما و بزرگان دین نیز این روش را از پیشوایان معصوم آموخته بودند؛ در حالات یکى از فقهاى بزرگ نجف نقل مىکنند: روزى شخصى نیازمند و خشمگین، نامه بسیار توهینآمیزى به او نوشته بود که من مىخواهم سرپناهى تهیه کنم و باید نصف قیمت آن را شما بپردازید. آن فقیه برجسته نامه توهینآمیز و هتاکانه را خواند بعد بىآنکه عکسالعمل نامناسبى نشان بدهد به دوستان حاضرش فرمود: اگر ما نصف سرپناه او را تهیه کنیم، نصف دیگرش را چه کسى تهیه مىکند.(32)
البته در حدیثى از امام صادق علیه السلام مىخوانیم:«کَفى بِالْحِلْمِ ناصِراً وَإذا لَمْ تَکُنْ حَلیماً فَتَحَلَّمْ؛ براى یارى انسان، حلم و بردبارى کافى است و اگر واقعا بردبار نیستى خود را به صورت بردباران در آور».(33)
در حدیث دیگرى از مولا امیرمؤمنان علیه السلام آمده است:«جَمالُ الرَّجُلِ حِلْمُهُ؛زیبایى انسان در حلم اوست».(34)
اشتباه نشود. حلم این نیست که انسان بر اثر عجز و ناتوانى بردبارى پیشه کند و بدىهایى را که به او شده به خاطر بسپارد تا به موقع خود انتقام گیرد. در حدیثى از امیرمؤمنان علیه السلام مىخوانیم:«لَیْسَ الْحَلیمُ مَنْ عَجَزَ فَهَجَمَ وَإذا قَدَرَ انْتَقَمَ إنَّمَا الْحَلیمُ مَنْ إذا قَدَرَ عَفى؛ کسى که به خاطر عجز و ناتوانى اقدام به کارى نکند
و به هنگام توانایى انتقام گیرد حلیم و بردبار نیست. حلیم کسى است که به هنگام توانایى عفو کند».(35)
این سخن را با داستان دیگرى از حلم امیرمؤمنان علیه السلام پایان مىدهیم. بعد از جنگ جمل «صفیه» دختر «عبدالله خزاعى» رو به امیرمؤمنان علیه السلام کرد و گفت:خدا زنانت را بىشوهر کند آنگونه که زنان ما را بىشوهر کردى، بچههایت را یتیم کند آنگونه که فرزندان ما را یتیم کردى. جمعى برخاستند که به او حمله کنند. امیرمؤمنان فرمود: «دست از این زن بردارید» آنها دست نگه داشتند. کسانى که سخن آن زن را شنیده بودند از حلم على علیه السلام نسبت به او تعجب کردند.(36)
در ذیل حکمت 206 شرح بیشترى در مورد مسئله «حلم» آمده است.
1) شرح نهجالبلاغه ابن میثم، ج 5، ص 602.
2) کافى، ج 2، ص 113، ح 5.
3) غررالحکم، ح 4248.
4) غررالحکم، ح 4252.
5) براى توضیح بیشتر به ذیل حکمت 182 و 71 و به جلد اول تفسیر موضوعى اخلاق در قرآن، ص 298 مراجعه شود.
6) غررالحکم، ح 9096.
7) غرر الحکم، ح 9106.
8) همان، ح 9116.
9) همان، ح 9109.
10) کافى، ج 1، ص 21.
11) همان، ج 2، ص 114.
12) بحارالانوار، ج 74، ص 278، ح 1.
13) غررالحکم، ح 8561.
14) اصول کافى، ج 2، ص 123، ح 7.
15) بحارالانوار، ج 74، ص 179.
16) غررالحکم، ح 5132.
17) محجة البیضاء، ج 6، ص 222.
18) بحارالانوار، ج 72، ص 121.
19) همان، ج 75، ص 176.
20) همان، ج 68، ص 385، ح 26.
21) شرح نهجالبلاغه مغنیه، ج 4، ص 351.
22) بحارالانوار، ج 75، ص 230.
23) کافى، ج 1، ص 18.
24) مستدرک الوسائل، ج 12، ص 173.
25) بحارالانوار، ج 1، ص 94.
26) همان، ج 74، ص 166.
27) غررالحکم، ح 7760.
28) همان، ح 1702.
29) پیام امام امیر المؤمنین علیه السلام، ج 8، ص 245.
30) بحارالانوار، ج 75، ص 102، ح 2.
31) أسد الغابه، ج 4، شرح حال «قیس بن عاصم».
32) این رخداد مربوط به مرحوم آیة اللَّه سید عبدالهادى شیرازى است.
33) کافى، ج 2، ص 112.
34) غررالحکم، ح 6392.
35) غررالحکم، ح 6437.
36) بحارالانوار، ج 40، ص 103. این روایت به طور مشروحترى در ذیل نامه 14 در جلد نهم از همین کتاب آمده است.