جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

شرح و تفسیر: نتایج غم‏انگیز پنج صفت‏

زمان مطالعه: 10 دقیقه

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به پنج رذیله اخلاقى و آثار سوء آن اشاره کرده نخست مى‏فرماید: «کسى که براى دنیا غمگین باشد (درواقع) از قضاى الهى ناخشنود است»؛(مَنْ أَصْبَحَ عَلَى الدُّنْیَا حَزِیناً فَقَدْ أَصْبَحَ لِقَضَاءِ اللَّهِ سَاخِطاً).

با توجه به این‏که آنچه در عالم رخ مى‏دهد به اراده خداست و معناى توحید افعالى همین است که‏«لا مُؤَثّرَ فِى الْوُجُودِ إلَّااللَّهُ»بنابراین اگر بر اثر حوادثى بخشى از امکانات دنیوى ما از دست برود در واقع قضاى الهى بوده و اگر کسى به سبب آن اندوهگین گردد در واقع به قضاى الهى خشمگین شده است.

به تعبیر دیگر، گاه ضررها و زیان‏ها و حوادث نامطلوب بر اثر کوتاهى‏ها و ندانم‏کارى‏هاى خود ماست که باید خود را درباره آن ملامت کنیم و گاه بر اثر امورى است که خارج از اختیار ماست و این همان چیزى است که به عنوان قضاى الهى تعبیر مى‏شود. اندوهگین شدن براى این امور در واقع اظهار ناراحتى در برابر قضاى الهى است.

از سوى دیگر توجه به این حقیقت که انسان باید در برابر قضاى الهى تسلیم باشد دو اثر مثبت در انسان دارد: نخست موجب آرامش روح انسان است و دیگر این‏که یأس و نومیدى را از انسان دور مى‏دارد و وى را از حالت انفعالى دور ساخته به سوى آینده‏اى بهتر حرکت مى‏دهد.

در قرآن مجید در سوره «توبه» مى‏خوانیم: «إِنْ تُصِبْکَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْکَ مُصیبَةٌ یَقُولُوا قَدْ أَخَذْنا أَمْرَنا مِنْ قَبْلُ وَیَتَوَلَّوْا وَهُمْ فَرِحُونَ – قُلْ لَنْ یُصیبَنا إِلَّا ما کَتَبَ اللَّهُ لَنا هُوَ مَوْلانا وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ»؛ هرگاه نیکى به تو رسد، آنها را ناراحت مى‏کند؛ و اگر مصیبتى به تو رسد، مى‏گویند: «ما تصمیم خود را از پیش گرفته‏ایم». و (از نزد تو) بازمى‏گردند در حالى که خوشحالند! – بگو: «هیچ حادثه‏اى براى ما رخ نمى‏دهد، مگر آنچه خداوند براى ما مقرّر داشته است؛ او پشتیبان و سرپرست ماست؛ و مؤمنان باید تنها بر خدا توکّل کنند!».(1)

دشمنان اسلام اصرار داشتند که مسلمانان و شخص پیامبر را در برابر حوادثى که رخ مى‏دهد ناراحت کنند، لذا هنگامى که مصیبتى براى مسلمانان پیش مى‏آمد اظهار خوشحالى مى‏کردند و آن را دلیل بر عدم حقانیت اسلام مى‏گرفتند.خداوند به پیغمبر گرامى‏اش مى‏فرماید: «بگو این حوادث قضاى الهى است او مولاى ماست (و براى ما غیر از نیکى نمى‏خواهد و به همین دلیل ما بر او توکل مى‏کنیم). این منطق منافقان را مأیوس و دوستان را امیدوار مى‏کرد.

البته طبیعى است که انسان با از دست دادن مال و ثروت یا مقام و فرزند و امثال آن غمگین مى‏شود؛ ولى براى مؤمن این غمگینى امر موقتى است؛ هنگامى که در قضاى الهى فکر کند و به این نکته توجه نماید که خداوند هم حکیم است هم رحمان و رحیم است و چیزى جز خیر بندگانش را نمى‏خواهد در این حال غم و اندوه فروکش مى‏کند و جاى خود را به رضا و تسلیم مى‏دهد.

در دومین جمله حکیمانه مى‏فرماید: «و آنکس که از مصیبتى که به او رسیده شکایت کند از پروردگارش شکایت کرده است»؛(وَمَنْ أَصْبَحَ یَشْکُو مُصِیبَةً نَزَلَتْ بِهِ فَقَدْ أَصْبَحَ یَشْکُو رَبَّهُ).

این جمله در واقع جمله سابق را تکمیل مى‏کند، زیرا حوادث تلخ گاه به‏

شکل ضرر و زیان خودنمایى مى‏کند و گاه به صورت مصیبت؛ آن کس که ایمان و توحیدش کامل است مى‏داند در این مصائب نیز حکمت‏ها و رحمت‏هایى است و به همین دلیل زبان به شکایت نمى‏گشاید که اگر زبان به شکایت بگشاید در واقع از خداوندى که این مصیبت را مقدر کرده شکایت کرده است.

البته همان‏طور که در بالا گفتیم اینها مربوط به ضررها و مصائبى است که خود ساخته نباشد، بلکه از دایره اختیار ما بیرون باشد.

جالب این‏که بعضى براى این‏که زبان به شکایت بگشایند چرخ گردون را مخاطب قرار مى‏دهند و زمانه را نفرین مى‏کنند که نمونه‏هاى آن در اشعار شعرا و نثر نویسندگان فراوان است؛ اما اگر درست آن را بشکافیم گاهى این شکایت به شکایت از پروردگار باز مى‏گردد.

همان‏گونه که در حدیثى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله نقل شده است که فرمود:«لا تَسُبُّوا الدَّهْرَ فَإنَّ اللَّهَ هُوَ الدَّهْرُ؛ زمانه را دشنام ندهید، زیرا این همان خداوند است (که با این تعبیر بیان شده است)».(2)

در حدیث دیگرى از آن حضرت آمده است که فرمود:«لا تَسِبُّوا الرّیاحَ فَإنَّها مَأمُورَةٌ وَلَا الْجِبالَ وَلَا السّاعاتِ وَلَا الْأَیّامَ وَلَا اللَّیالِىَ فَتَأْثِمُوا وَیَرْجِعَ إلَیْکُمْ‏؛ بادها را دشنام ندهید زیرا از طرف خدا مأمورند و نه کوه‏ها و نه ساعت‏ها و نه روزها و شب‏ها را که اگر این کار را کنید مرتکب گناه شده‏اید و آن لعن و نفرین، به خود شما باز مى‏گردد».(3)

البته گاه انسان براى جلب آرامش مصیبت خود را با دوستان مؤمن در میان مى‏گذارد تا آن‏ها به او تسلى دهند، این ضررى ندارد؛ ولى گاه نزد غیر آنها شکایت مى‏کند که این کار، زیان‏بار است.

البته شکایت کردن به درگاه خداوند نه تنها عیبى ندارد، بلکه نوعى دعا و تضرع و درخواست از اوست و در دعاهاى معصومان هم آمده است، همان‏گونه که یعقوب پیغمبر بعد از آنکه یوسف و بنیامین را از دست داد در برابر سرزنش افراد گفت: «قالَ إِنَّما أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنی إِلَى اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ»؛ گفت: من غم و اندوهم را تنها به خدا شکوه مى‏کنم؛ و از خدا چیزهایى مى‏دانم که شما نمى‏دانید!».(4)

نیز در مناجات دوم از مناجات‏هاى پانزده‏گانه امام سجاد علیه السلام مى‏خوانیم:«إِلَهِى إِلَیْکَ أَشْکُو نَفْساً بِالسُّوءِ أَمَّارَةً».

سپس در سومین گفتار حکیمانه مى‏افزاید: «کسى که در برابر ثروتمندى به علّت ثروتش تواضع کند، دو سوم دین خود را از دست داده است»؛(وَ مَنْ أَتَى غَنِیّاً فَتَوَاضَعَ لَهُ لِغِنَاهُ ذَهَبَ ثُلُثَا دِینِهِ).

در این‏که چگونه تواضع کردن در برابر ثروتمندى براى غناى او سبب مى‏شود که دو سوم دین انسان بر باد رود، توجیهات فراوانى از سوى شارحان نهج البلاغه ذکر شده است.

1. همان‏گونه که در حکمت 227 گذشت، ایمان داراى سه رکن است: معرفت قلبى، اقرار زبانى و عمل به ارکان دین؛ کسى که در برابر چنین ثروتمندى خضوع مى‏کند در واقع اقرار زبانى به توحید را با کلمات تملق‏آمیزش در هم شکسته و همچنین خضوعى که باید در برابر ذات پاک پروردگار داشته باشد به وسیله خضوع در مقابل این ثروتمند، به شرک آلوده کرده است، بنابراین دو رکن از ارکان ایمان را بر باد داده، هرچند ایمان قلبى او محفوظ مانده باشد.(5)

2. کمال نفس انسانى به وسیله علم و عفت و شجاعت است و کمال قوه‏

شهوانى به داشتن عفت و کمال قوه غضبى به داشتن شجاعت است و از آنجا که فروتنى در مقابل ثروتمند براى ثروتش موجب علاقه زیاد به دنیا و خارج شدن از فضیلت عفت مى‏شود و همچنین سبب بیرون رفتن از دایره حکمت و دانش است که باید هر چیز را به جاى خود بگذارد به این ترتیب دو رکن از ارکان سه‏گانه فضلیت و کمال انسانى از بین مى‏رود.(6)

ولى این توجیه قابل نقد است، زیرا چنین کسى فضیلت سوم او که شجاعت است نیز براى این خضوع ذلیلانه از بین مى‏رود، بنابراین هر سه رکن فضیلت از میان رفته است.

3. توجیه سوم این است که منظور از دو ثلث، بخش اعظم دین است که مجازا اطلاق دو ثلث بر آن شده، زیرا انسانى که در برابر غیر خدا براى غنایش تواضع مى‏کند و او را در واقع روزى‏رسان خود مى‏پندارد آلوده به شرک شده است و مى‏دانیم که توحید، اعظم بخش‏هاى دین است.

در حدیثى از امام صادق علیه السلام مى‏خوانیم: هنگامى که آیه شریفه «لَا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِّنْهُمْ …»؛ (بنابر این،) هرگز چشم خود را به مواهب مادّى، که به گروه‏هایى از آنها دادیم، مدوز» نازل شد.(7) پیغمبر صلى الله علیه و آله بیان مشروحى فرمود؛ از جمله فرمود:«مَنْ أَتى‏ ذا مَیْسَرَةٍ فَتَخَشَّعَ لَهُ طَلَبَ ما فی یَدَیْهِ ذَهَبَ ثُلْثا دینِهِ‏؛ کسى که نزد ثروتمندى برود و به امید استفاده آنچه او در اختیار دارد، در برابر او خضوع کند دو سوم دینش بر باد رفته است».

سپس امام صادق علیه السلام به راوى این روایت (مفضل بن عمر) فرمود: (در تفسیر این جمله) عجله نکن. کسى که نزد دیگرى برود که داراى امکاناتى است و او را احترام و توقیر کند گاهى لازم است که چنین کارى را انجام دهد، زیرا مى‏خواهد

شکر نعمت را بگزارد (بنابراین چنین کسى دو ثلث دینش از بین نمى‏رود).(8)

4. توجیه دیگر این است که لازمه خضوع در برابر غیر خداوند این است که انسان عمل خود را براى غیر خدا قرار داده باشد و بزرگ شمردن مال در واقع نشانه ضعف یقین است، بنابراین چیزى جز اقرار به زبان باقى نمى‏ماند.(9)

این توجیه نیز قابل ایراد است، زیرا این‏گونه اشخاص معمولًا در مقابل اغنیا تعبیرات شرک‏آلودى مى‏کنند؛ مثلًا مى‏گویند: امید ما اول به خدا و بعداً به توست یا مى‏گویند همه امید ما به توست، بنابراین هر سه بخش از دینش مطابق این توجیه از بین مى‏رود.

بهترین توجیه همان است که در ابتدا گفته شد.

به هر حال شک نیست که تواضع در برابر ثروتمندان براى ثروتشان هم موجب ذلت تواضع کننده است و هم طغیان ثروتمندى که به او تواضع شده تا آنجا که گویى خود را روزى رسان مى‏داند و دیگران را روزى‏خوار خودش و متأسفانه این رذیله اخلاقى در افراد بسیارى دیده مى‏شود؛ اما در هر حال نباید احترام ثروتمندان مؤمن و صالح را به سبب خدماتشان به نیازمندان و جامعه اسلامى را مصداق این حدیث دانست؛ آن در واقع فضیلتى است و اداى حقى.

آن‏گاه امام علیه السلام در چهارمین نکته حکیمانه مى‏فرماید: «کسى که قرآن بخواند و پس از مرگ وارد آتش دوزخ گردد از کسانى بوده که آیات خدا را استهزا مى‏کرده است»؛(وَمَنْ قَرَأَ الْقُرْآنَ فَمَاتَ فَدَخَلَ النَّارَ فَهُوَ مِمَّنْ کَانَ یَتَّخِذُ آیَاتِ اللَّهِ هُزُواً).

قرائت قرآن چندگونه است: گاه انسان مؤمن قرآن را تلاوت مى‏کند و گوش جان به آیاتش مى‏سپارد تا پیام خدا را از لابه‏لاى آن بشنود و زندگى خود را با آن هماهنگ سازد و به گفته امیرمؤمنان على علیه السلام در خطبه متقیان:«أَمَّا اللَّیْلَ فَصَافُّونَ‏

أَقْدَامَهُمْ تَالِینَ لِأَجْزَاءِ الْقُرْآنِ یُرَتِّلُونَهَا تَرْتِیلًا یُحَزِّنُونَ بِهِ أَنْفُسَهُمْ وَیَسْتَثِیرُونَ بِهِ دَوَاءَ دَائِهِمْ فَإِذَا مَرُّوا بِآیَةٍ فِیهَا تَشْوِیقٌ رَکَنُوا إِلَیْهَا طَمَعاً وَتَطَلَّعَتْ نُفُوسُهُمْ إِلَیْهَا شَوْقاً وَظَنُّوا أَنَّهَا نُصْبَ أَعْیُنِهِمْ وَإِذَا مَرُّوا بِآیَةٍ فِیهَا تَخْوِیفٌ أَصْغَوْا إِلَیْهَا مَسَامِعَ قُلُوبِهِمْ وَظَنُّوا أَنَّ زَفِیرَ جَهَنَّمَ وَشَهِیقَهَا فِی أُصُولِ آذَانِهِمْ‏؛ پرهیزگاران در دل شب بر پا مى‏خیزند و قرآن را با تدبر قرائت مى‏کنند و جان خود را با آن محزون مى‏سازند و داروى درد خود را از آن مى‏گیرند، هرگاه به آیه‏اى برسند که در آن تشویق (به پاداش‏هاى الهى) است با علاقه فراوان به آن روى مى‏آورند و روح و جانشان با شوق بسیار به آن مى‏اندیشد و آن را نصب العین خود قرار مى‏دهند و هرگاه به آیه‏اى برخورد کنند که بیم دهنده است گوش دل را براى شنیدن پیام آن باز مى‏کنند و گویى صداى زبانه‏هاى آتش دوزخ با آن وضع مهیبش در گوششان طنین‏انداز است».(10)

نیز به فرموده امام صادق علیه السلام در دعایى که قبل از تلاوت قرآن خوانده مى‏شود:«اللّهُمَّ فَاجْعَلْ نَظَری فیهِ عِبادَةً وَقِرائَتی فیهِ فِکْراً وَفِکْری فیهِ اعْتِباراً وَاجْعَلْنی مِمَّنْ أتَّعِظُ بِبَیانِ مَواعِظِکَ فیهِ وَأجْتَنِبُ مَعاصیکَ‏؛ خداوندا! نگاه مرا به آیات قرآن عبادت و قرائتم را توأم با اندیشه و تفکرم را در آن مایه عبرت قرار ده و مرا از کسانى قرار ده که از مواعظ تو در آن پند مى‏گیرد و از گناهانت پرهیز مى‏کند».(11)

گروه دیگرى آیات قرآن را تنها براى ثواب قرائت مى‏خوانند بى‏آنکه به پیام‏هایش گوش فرا دهند.

گروه سومى نیز اضافه بر این به استهزاى آیات مى‏پردازند و اگر در سخن استهزا نکنند، عملًا استهزا دارند؛ آیات تحریم ربا را مى‏خوانند ولى رباخوارى مى‏کنند، آیه تحریم غیبت را تلاوت مى‏کنند ولى غیبت کردن کار همه روزه‏

آنهاست و همچنین در برابر سایر پیام‏هاى قرآن. این‏گونه تلاوت نه تنها سبب نجات نیست، بلکه به فرموده امیرمؤمنان علیه السلام سبب دخول در آتش جهنم است، چون قرآن را به صورت استهزا قولًا یا عملًا خوانده است و کسى که آیات قرآن را با استهزا بخواند مستحق آتش دوزخ است.

در حدیث معروفى از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم:«رُبَّ تالِى الْقُرْآنَ وَالْقُرآنُ یَلْعَنُهُ‏؛ چه بسا کسانى که قرآن مى‏خوانند و در همان حال قرآن آنها را لعنت مى‏کند (چرا که هرگز به آن عمل نمى‏کنند)».(12)

مرحوم علامه شوشترى در شرح نهج‏البلاغه خود داستانى از تاریخ بغداد نقل مى‏کند که شخصى مى‏گوید: من از کنار قبر «احمد بن طولون» (یکى از امرا و مؤسس دولت طولونیه در مصر و سوریه در قرن سوم هجرى) عبور مى‏کردم.پیرمردى را مى‏دیدم که در کنار قبر او نشسته و قرآن مى‏خواند بعد از مدتى او را ندیدم سپس به او برخورد کردم گفتم: تو همان شخص نبودى که در کنار قبر «احمد بن طولون» قرائت قرآن مى‏کردى چرا رها ساختى؟ گفت: او خدمت‏هایى به من کرده بود و من دوست داشتم به جبران آن خدمت‏ها مدتى بر سر قبرش قرآن بخوانم گفتم: پس چرا رها کردى؟ گفت: شبى او را در خواب دیدم به من گفت: دوست دارم که این محبت را رها سازى و قرآن در کنار قبر من نخوانى. من به او گفتم چرا؟ گفت: هر آیه‏اى که مى‏خوانى: ضربه‏اى بر من مى‏کوبند و مى‏گویند: آیا این آیه را نشنیدى (پس چرا عمل نکردى؟).(13)

این سخن را با حدیث دیگرى از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله پایان مى‏دهیم، فرمود:«أنْتَ تَقْرَأُ الْقُرْآنَ ما نَهاکَ فَإذا لَمْ یَنْهَکَ فَلَسْتَ تَقْرَأَهُ‏؛ تو تا آن زمان قرآن مى‏خوانى که تو

را از معصیت الهى باز دارد و اگر باز نداشت قرآن نخوانده‏اى».(14)

سرانجام امام علیه السلام در آخرین جمله حکیمانه به آثار شوم دنیاپرستى اشاره کرده مى‏فرماید: «آن کس که قلبش با محبت دنیا پیوند خورده سه چیز او را رها نخواهد کرد: اندوه دائم، حرصى که هرگز او را ترک نمى‏کند و آرزویى که هیچ‏گاه به آن نخواهد رسید»؛(وَ مَنْ لَهِجَ قَلْبُهُ بِحُبِّ الدُّنْیَا الْتَاطَ قَلْبُهُ مِنْهَا بِثَلَاثٍ هَمٍّ لَایُغِبُّهُ وَحِرْصٍ لَایَتْرُکُهُ وَأَمَلٍ لَایُدْرِکُهُ).

«لَهِجَ» از ماده «لَهَج» (بر وزن کرج) به معناى وابستگى وشیفتگى به چیزى است.

«التاطَ» از ماده «التیاط» به معناى چسبیدن است.

در این کلام حکیمانه امام علیه السلام رابطه حب دنیا را با سه ثمره شوم بیان فرموده است:

نخست این‏که دنیاپرستى همواره با غم و اندوه مستمر همراه است و چنان نیست که یک روز این غم و اندوه باشد و روز دیگر نباشد. (توجه داشته باشید که «غِبّ» به معناى یک روز در میان است و (لا یغبّ) به معناى همواره و مستمر مى‏باشد.

دلیل آن روشن است: انسان دنیاپرست براى به چنگ آوردن دنیا و همچنین براى حفظ آن به کوشش فراوان و گذشتن از موانع زیادى احتیاج دارد که عبور از همه آنها بسیار مشکل است. به همین دلیل غم و اندوهى، پیوسته وجود او را احاطه مى‏کند. آیا فلان بدهکار به موقع بدهى خود را مى‏پردازد؟ آیا قادر به اداى فلان دین به موقع هست؟ آیا فلان تجارت سود مى‏کند یا با شکست مواجه مى‏شود و آیا مزارع و باغات من با خشکسالى و آفت روبه‏رو نمى‏شون‏د؟ و آیا فلان شریک به من خیانت نخواهد کرد؟ و امثال اینها که همچون کابوسى دائماً روح او را مى‏فشارد.

دومین اثر شوم دنیاپرستى حرص است. حرص به معناى زیاده‏طلبى بى‏دلیل و سیر نشدن از مال و جاه دنیاست. حرص به معناى این‏که:

هفت اقلیم ار بگیرد پادشاه

همچنان در بند اقلیمى دگر

بدیهى است چنین حرصى آرامش را از انسان مى‏گیرد و شب و روز او را به خود مشغول مى‏کند.

بالاخره سومین پدیده شوم آن آرزوهاى طول و دراز است که امام علیه السلام با جمله‏«لا یُدْرِکُهُ»(آن را به دست نمى‏آورد) به آن اشاره فرموده است؛ آرزوهایى که گاهى چند برابر عمر آدمى براى رسیدن به آن نیز کفایت نمى‏کند، آرزوهاى نامعقولى که به چنگ آوردن آن هزارگونه بدبختى و ذلت و گرفتارى دارد و آرامش انسان را بر هم مى‏زند.

خوشا به حال قناعت پیشگان که نه آن اندوه بى‏پایان را دارند و نه آن حرص خطرناک شرربار و نه آرزوهاى طولانى کشنده.

در حدیثى که از فاطمه دختر امام حسین از پدرش علیهم السلام از جدش رسول خدا صلى الله علیه و آله نقل شده آمده است:«الرَّغْبَةُ فِى الدُّنْیا تَکْثِرُ الْهَمَّ وَالْحُزْنَ وَالزُّهْدُ فِی الدُّنْیا یُرِیحُ الْقَلْبَ وَالْبَدَنَ‏؛ دنیاپرستى غم و اندوه انسان را زیاد مى‏کند و زهد و قناعت در دنیا هم قلب را آرامش مى‏بخشد و هم بدن را».(15)

در حدیث پرمعناى دیگرى نیز از آن حضرت در این زمینه مى‏خوانیم:«أنَا زَعِیمٌ بِثَلاثٍ لِمَنْ أکَبَّ عَلَى الدُّنْیا: بِفَقْرٍ لا غِناءَ لَهُ وَبِشُغْلٍ لا فَراغَ لَهُ وَبِهَمّ وَحُزْنٍ لَا انْقِطاعَ لَهُ‏؛ من ضامنم کسى که خود را بر دنیا بیفکند سه چیز را دریافت خواهد داشت: فقرى که هرگز بى‏نیازى در آن نخواهد بود و گرفتارى که هرگز فراغتى ندارد و غم و اندوهى که هیچ‏گاه قطع نمى‏شود».(16)


1) توبه، آیه 50 و 51.

2) عوالى اللئالى، ج 1، ص 56.

3) من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 544.

4) یوسف، آیه 86.

5) شرح نهج البلاغه ابن میثم، ذیل حکمت مورد بحث؛ بحارالانوار، ج 75، ص 69.

6) شرح نهج‏البلاغه ابن میثم، ذیل حکمت مورد بحث.

7) طه، آیه 131.

8) بحارالانوار، ج 79، ص 78.

9) همان، ج 75، ص 56، پاورقى شماره 2.

10) نهج البلاغه، خطبه 193.

11) بحارالانوار، ج 89، ص 207.

12) بحارالانوار، ج 89، ص 184.

13) شرح نهج‏البلاغه علامه شوشترى، ج 12، ص 31. این داستان علاوه بر تاریخ بغداد در کتاب «المنتظم» (ابن جوزى) ج 12، ص 233 نیز آمده است.

14) شرح نهج البلاغه ابن ابى‏الحدید، ج 10، ص 23 (مطابق نقل میزان الحکمة، ح 5201).

15) بحارالانوار، ج 70، ص 91، ح 65.

16) همان، ص 81.