امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به پنج رذیله اخلاقى و آثار سوء آن اشاره کرده نخست مىفرماید: «کسى که براى دنیا غمگین باشد (درواقع) از قضاى الهى ناخشنود است»؛(مَنْ أَصْبَحَ عَلَى الدُّنْیَا حَزِیناً فَقَدْ أَصْبَحَ لِقَضَاءِ اللَّهِ سَاخِطاً).
با توجه به اینکه آنچه در عالم رخ مىدهد به اراده خداست و معناى توحید افعالى همین است که«لا مُؤَثّرَ فِى الْوُجُودِ إلَّااللَّهُ»بنابراین اگر بر اثر حوادثى بخشى از امکانات دنیوى ما از دست برود در واقع قضاى الهى بوده و اگر کسى به سبب آن اندوهگین گردد در واقع به قضاى الهى خشمگین شده است.
به تعبیر دیگر، گاه ضررها و زیانها و حوادث نامطلوب بر اثر کوتاهىها و ندانمکارىهاى خود ماست که باید خود را درباره آن ملامت کنیم و گاه بر اثر امورى است که خارج از اختیار ماست و این همان چیزى است که به عنوان قضاى الهى تعبیر مىشود. اندوهگین شدن براى این امور در واقع اظهار ناراحتى در برابر قضاى الهى است.
از سوى دیگر توجه به این حقیقت که انسان باید در برابر قضاى الهى تسلیم باشد دو اثر مثبت در انسان دارد: نخست موجب آرامش روح انسان است و دیگر اینکه یأس و نومیدى را از انسان دور مىدارد و وى را از حالت انفعالى دور ساخته به سوى آیندهاى بهتر حرکت مىدهد.
در قرآن مجید در سوره «توبه» مىخوانیم: «إِنْ تُصِبْکَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْکَ مُصیبَةٌ یَقُولُوا قَدْ أَخَذْنا أَمْرَنا مِنْ قَبْلُ وَیَتَوَلَّوْا وَهُمْ فَرِحُونَ – قُلْ لَنْ یُصیبَنا إِلَّا ما کَتَبَ اللَّهُ لَنا هُوَ مَوْلانا وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ»؛ هرگاه نیکى به تو رسد، آنها را ناراحت مىکند؛ و اگر مصیبتى به تو رسد، مىگویند: «ما تصمیم خود را از پیش گرفتهایم». و (از نزد تو) بازمىگردند در حالى که خوشحالند! – بگو: «هیچ حادثهاى براى ما رخ نمىدهد، مگر آنچه خداوند براى ما مقرّر داشته است؛ او پشتیبان و سرپرست ماست؛ و مؤمنان باید تنها بر خدا توکّل کنند!».(1)
دشمنان اسلام اصرار داشتند که مسلمانان و شخص پیامبر را در برابر حوادثى که رخ مىدهد ناراحت کنند، لذا هنگامى که مصیبتى براى مسلمانان پیش مىآمد اظهار خوشحالى مىکردند و آن را دلیل بر عدم حقانیت اسلام مىگرفتند.خداوند به پیغمبر گرامىاش مىفرماید: «بگو این حوادث قضاى الهى است او مولاى ماست (و براى ما غیر از نیکى نمىخواهد و به همین دلیل ما بر او توکل مىکنیم). این منطق منافقان را مأیوس و دوستان را امیدوار مىکرد.
البته طبیعى است که انسان با از دست دادن مال و ثروت یا مقام و فرزند و امثال آن غمگین مىشود؛ ولى براى مؤمن این غمگینى امر موقتى است؛ هنگامى که در قضاى الهى فکر کند و به این نکته توجه نماید که خداوند هم حکیم است هم رحمان و رحیم است و چیزى جز خیر بندگانش را نمىخواهد در این حال غم و اندوه فروکش مىکند و جاى خود را به رضا و تسلیم مىدهد.
در دومین جمله حکیمانه مىفرماید: «و آنکس که از مصیبتى که به او رسیده شکایت کند از پروردگارش شکایت کرده است»؛(وَمَنْ أَصْبَحَ یَشْکُو مُصِیبَةً نَزَلَتْ بِهِ فَقَدْ أَصْبَحَ یَشْکُو رَبَّهُ).
این جمله در واقع جمله سابق را تکمیل مىکند، زیرا حوادث تلخ گاه به
شکل ضرر و زیان خودنمایى مىکند و گاه به صورت مصیبت؛ آن کس که ایمان و توحیدش کامل است مىداند در این مصائب نیز حکمتها و رحمتهایى است و به همین دلیل زبان به شکایت نمىگشاید که اگر زبان به شکایت بگشاید در واقع از خداوندى که این مصیبت را مقدر کرده شکایت کرده است.
البته همانطور که در بالا گفتیم اینها مربوط به ضررها و مصائبى است که خود ساخته نباشد، بلکه از دایره اختیار ما بیرون باشد.
جالب اینکه بعضى براى اینکه زبان به شکایت بگشایند چرخ گردون را مخاطب قرار مىدهند و زمانه را نفرین مىکنند که نمونههاى آن در اشعار شعرا و نثر نویسندگان فراوان است؛ اما اگر درست آن را بشکافیم گاهى این شکایت به شکایت از پروردگار باز مىگردد.
همانگونه که در حدیثى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله نقل شده است که فرمود:«لا تَسُبُّوا الدَّهْرَ فَإنَّ اللَّهَ هُوَ الدَّهْرُ؛ زمانه را دشنام ندهید، زیرا این همان خداوند است (که با این تعبیر بیان شده است)».(2)
در حدیث دیگرى از آن حضرت آمده است که فرمود:«لا تَسِبُّوا الرّیاحَ فَإنَّها مَأمُورَةٌ وَلَا الْجِبالَ وَلَا السّاعاتِ وَلَا الْأَیّامَ وَلَا اللَّیالِىَ فَتَأْثِمُوا وَیَرْجِعَ إلَیْکُمْ؛ بادها را دشنام ندهید زیرا از طرف خدا مأمورند و نه کوهها و نه ساعتها و نه روزها و شبها را که اگر این کار را کنید مرتکب گناه شدهاید و آن لعن و نفرین، به خود شما باز مىگردد».(3)
البته گاه انسان براى جلب آرامش مصیبت خود را با دوستان مؤمن در میان مىگذارد تا آنها به او تسلى دهند، این ضررى ندارد؛ ولى گاه نزد غیر آنها شکایت مىکند که این کار، زیانبار است.
البته شکایت کردن به درگاه خداوند نه تنها عیبى ندارد، بلکه نوعى دعا و تضرع و درخواست از اوست و در دعاهاى معصومان هم آمده است، همانگونه که یعقوب پیغمبر بعد از آنکه یوسف و بنیامین را از دست داد در برابر سرزنش افراد گفت: «قالَ إِنَّما أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنی إِلَى اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ»؛ گفت: من غم و اندوهم را تنها به خدا شکوه مىکنم؛ و از خدا چیزهایى مىدانم که شما نمىدانید!».(4)
نیز در مناجات دوم از مناجاتهاى پانزدهگانه امام سجاد علیه السلام مىخوانیم:«إِلَهِى إِلَیْکَ أَشْکُو نَفْساً بِالسُّوءِ أَمَّارَةً».
سپس در سومین گفتار حکیمانه مىافزاید: «کسى که در برابر ثروتمندى به علّت ثروتش تواضع کند، دو سوم دین خود را از دست داده است»؛(وَ مَنْ أَتَى غَنِیّاً فَتَوَاضَعَ لَهُ لِغِنَاهُ ذَهَبَ ثُلُثَا دِینِهِ).
در اینکه چگونه تواضع کردن در برابر ثروتمندى براى غناى او سبب مىشود که دو سوم دین انسان بر باد رود، توجیهات فراوانى از سوى شارحان نهج البلاغه ذکر شده است.
1. همانگونه که در حکمت 227 گذشت، ایمان داراى سه رکن است: معرفت قلبى، اقرار زبانى و عمل به ارکان دین؛ کسى که در برابر چنین ثروتمندى خضوع مىکند در واقع اقرار زبانى به توحید را با کلمات تملقآمیزش در هم شکسته و همچنین خضوعى که باید در برابر ذات پاک پروردگار داشته باشد به وسیله خضوع در مقابل این ثروتمند، به شرک آلوده کرده است، بنابراین دو رکن از ارکان ایمان را بر باد داده، هرچند ایمان قلبى او محفوظ مانده باشد.(5)
2. کمال نفس انسانى به وسیله علم و عفت و شجاعت است و کمال قوه
شهوانى به داشتن عفت و کمال قوه غضبى به داشتن شجاعت است و از آنجا که فروتنى در مقابل ثروتمند براى ثروتش موجب علاقه زیاد به دنیا و خارج شدن از فضیلت عفت مىشود و همچنین سبب بیرون رفتن از دایره حکمت و دانش است که باید هر چیز را به جاى خود بگذارد به این ترتیب دو رکن از ارکان سهگانه فضلیت و کمال انسانى از بین مىرود.(6)
ولى این توجیه قابل نقد است، زیرا چنین کسى فضیلت سوم او که شجاعت است نیز براى این خضوع ذلیلانه از بین مىرود، بنابراین هر سه رکن فضیلت از میان رفته است.
3. توجیه سوم این است که منظور از دو ثلث، بخش اعظم دین است که مجازا اطلاق دو ثلث بر آن شده، زیرا انسانى که در برابر غیر خدا براى غنایش تواضع مىکند و او را در واقع روزىرسان خود مىپندارد آلوده به شرک شده است و مىدانیم که توحید، اعظم بخشهاى دین است.
در حدیثى از امام صادق علیه السلام مىخوانیم: هنگامى که آیه شریفه «لَا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِّنْهُمْ …»؛ (بنابر این،) هرگز چشم خود را به مواهب مادّى، که به گروههایى از آنها دادیم، مدوز» نازل شد.(7) پیغمبر صلى الله علیه و آله بیان مشروحى فرمود؛ از جمله فرمود:«مَنْ أَتى ذا مَیْسَرَةٍ فَتَخَشَّعَ لَهُ طَلَبَ ما فی یَدَیْهِ ذَهَبَ ثُلْثا دینِهِ؛ کسى که نزد ثروتمندى برود و به امید استفاده آنچه او در اختیار دارد، در برابر او خضوع کند دو سوم دینش بر باد رفته است».
سپس امام صادق علیه السلام به راوى این روایت (مفضل بن عمر) فرمود: (در تفسیر این جمله) عجله نکن. کسى که نزد دیگرى برود که داراى امکاناتى است و او را احترام و توقیر کند گاهى لازم است که چنین کارى را انجام دهد، زیرا مىخواهد
شکر نعمت را بگزارد (بنابراین چنین کسى دو ثلث دینش از بین نمىرود).(8)
4. توجیه دیگر این است که لازمه خضوع در برابر غیر خداوند این است که انسان عمل خود را براى غیر خدا قرار داده باشد و بزرگ شمردن مال در واقع نشانه ضعف یقین است، بنابراین چیزى جز اقرار به زبان باقى نمىماند.(9)
این توجیه نیز قابل ایراد است، زیرا اینگونه اشخاص معمولًا در مقابل اغنیا تعبیرات شرکآلودى مىکنند؛ مثلًا مىگویند: امید ما اول به خدا و بعداً به توست یا مىگویند همه امید ما به توست، بنابراین هر سه بخش از دینش مطابق این توجیه از بین مىرود.
بهترین توجیه همان است که در ابتدا گفته شد.
به هر حال شک نیست که تواضع در برابر ثروتمندان براى ثروتشان هم موجب ذلت تواضع کننده است و هم طغیان ثروتمندى که به او تواضع شده تا آنجا که گویى خود را روزى رسان مىداند و دیگران را روزىخوار خودش و متأسفانه این رذیله اخلاقى در افراد بسیارى دیده مىشود؛ اما در هر حال نباید احترام ثروتمندان مؤمن و صالح را به سبب خدماتشان به نیازمندان و جامعه اسلامى را مصداق این حدیث دانست؛ آن در واقع فضیلتى است و اداى حقى.
آنگاه امام علیه السلام در چهارمین نکته حکیمانه مىفرماید: «کسى که قرآن بخواند و پس از مرگ وارد آتش دوزخ گردد از کسانى بوده که آیات خدا را استهزا مىکرده است»؛(وَمَنْ قَرَأَ الْقُرْآنَ فَمَاتَ فَدَخَلَ النَّارَ فَهُوَ مِمَّنْ کَانَ یَتَّخِذُ آیَاتِ اللَّهِ هُزُواً).
قرائت قرآن چندگونه است: گاه انسان مؤمن قرآن را تلاوت مىکند و گوش جان به آیاتش مىسپارد تا پیام خدا را از لابهلاى آن بشنود و زندگى خود را با آن هماهنگ سازد و به گفته امیرمؤمنان على علیه السلام در خطبه متقیان:«أَمَّا اللَّیْلَ فَصَافُّونَ
أَقْدَامَهُمْ تَالِینَ لِأَجْزَاءِ الْقُرْآنِ یُرَتِّلُونَهَا تَرْتِیلًا یُحَزِّنُونَ بِهِ أَنْفُسَهُمْ وَیَسْتَثِیرُونَ بِهِ دَوَاءَ دَائِهِمْ فَإِذَا مَرُّوا بِآیَةٍ فِیهَا تَشْوِیقٌ رَکَنُوا إِلَیْهَا طَمَعاً وَتَطَلَّعَتْ نُفُوسُهُمْ إِلَیْهَا شَوْقاً وَظَنُّوا أَنَّهَا نُصْبَ أَعْیُنِهِمْ وَإِذَا مَرُّوا بِآیَةٍ فِیهَا تَخْوِیفٌ أَصْغَوْا إِلَیْهَا مَسَامِعَ قُلُوبِهِمْ وَظَنُّوا أَنَّ زَفِیرَ جَهَنَّمَ وَشَهِیقَهَا فِی أُصُولِ آذَانِهِمْ؛ پرهیزگاران در دل شب بر پا مىخیزند و قرآن را با تدبر قرائت مىکنند و جان خود را با آن محزون مىسازند و داروى درد خود را از آن مىگیرند، هرگاه به آیهاى برسند که در آن تشویق (به پاداشهاى الهى) است با علاقه فراوان به آن روى مىآورند و روح و جانشان با شوق بسیار به آن مىاندیشد و آن را نصب العین خود قرار مىدهند و هرگاه به آیهاى برخورد کنند که بیم دهنده است گوش دل را براى شنیدن پیام آن باز مىکنند و گویى صداى زبانههاى آتش دوزخ با آن وضع مهیبش در گوششان طنینانداز است».(10)
نیز به فرموده امام صادق علیه السلام در دعایى که قبل از تلاوت قرآن خوانده مىشود:«اللّهُمَّ فَاجْعَلْ نَظَری فیهِ عِبادَةً وَقِرائَتی فیهِ فِکْراً وَفِکْری فیهِ اعْتِباراً وَاجْعَلْنی مِمَّنْ أتَّعِظُ بِبَیانِ مَواعِظِکَ فیهِ وَأجْتَنِبُ مَعاصیکَ؛ خداوندا! نگاه مرا به آیات قرآن عبادت و قرائتم را توأم با اندیشه و تفکرم را در آن مایه عبرت قرار ده و مرا از کسانى قرار ده که از مواعظ تو در آن پند مىگیرد و از گناهانت پرهیز مىکند».(11)
گروه دیگرى آیات قرآن را تنها براى ثواب قرائت مىخوانند بىآنکه به پیامهایش گوش فرا دهند.
گروه سومى نیز اضافه بر این به استهزاى آیات مىپردازند و اگر در سخن استهزا نکنند، عملًا استهزا دارند؛ آیات تحریم ربا را مىخوانند ولى رباخوارى مىکنند، آیه تحریم غیبت را تلاوت مىکنند ولى غیبت کردن کار همه روزه
آنهاست و همچنین در برابر سایر پیامهاى قرآن. اینگونه تلاوت نه تنها سبب نجات نیست، بلکه به فرموده امیرمؤمنان علیه السلام سبب دخول در آتش جهنم است، چون قرآن را به صورت استهزا قولًا یا عملًا خوانده است و کسى که آیات قرآن را با استهزا بخواند مستحق آتش دوزخ است.
در حدیث معروفى از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله مىخوانیم:«رُبَّ تالِى الْقُرْآنَ وَالْقُرآنُ یَلْعَنُهُ؛ چه بسا کسانى که قرآن مىخوانند و در همان حال قرآن آنها را لعنت مىکند (چرا که هرگز به آن عمل نمىکنند)».(12)
مرحوم علامه شوشترى در شرح نهجالبلاغه خود داستانى از تاریخ بغداد نقل مىکند که شخصى مىگوید: من از کنار قبر «احمد بن طولون» (یکى از امرا و مؤسس دولت طولونیه در مصر و سوریه در قرن سوم هجرى) عبور مىکردم.پیرمردى را مىدیدم که در کنار قبر او نشسته و قرآن مىخواند بعد از مدتى او را ندیدم سپس به او برخورد کردم گفتم: تو همان شخص نبودى که در کنار قبر «احمد بن طولون» قرائت قرآن مىکردى چرا رها ساختى؟ گفت: او خدمتهایى به من کرده بود و من دوست داشتم به جبران آن خدمتها مدتى بر سر قبرش قرآن بخوانم گفتم: پس چرا رها کردى؟ گفت: شبى او را در خواب دیدم به من گفت: دوست دارم که این محبت را رها سازى و قرآن در کنار قبر من نخوانى. من به او گفتم چرا؟ گفت: هر آیهاى که مىخوانى: ضربهاى بر من مىکوبند و مىگویند: آیا این آیه را نشنیدى (پس چرا عمل نکردى؟).(13)
این سخن را با حدیث دیگرى از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله پایان مىدهیم، فرمود:«أنْتَ تَقْرَأُ الْقُرْآنَ ما نَهاکَ فَإذا لَمْ یَنْهَکَ فَلَسْتَ تَقْرَأَهُ؛ تو تا آن زمان قرآن مىخوانى که تو
را از معصیت الهى باز دارد و اگر باز نداشت قرآن نخواندهاى».(14)
سرانجام امام علیه السلام در آخرین جمله حکیمانه به آثار شوم دنیاپرستى اشاره کرده مىفرماید: «آن کس که قلبش با محبت دنیا پیوند خورده سه چیز او را رها نخواهد کرد: اندوه دائم، حرصى که هرگز او را ترک نمىکند و آرزویى که هیچگاه به آن نخواهد رسید»؛(وَ مَنْ لَهِجَ قَلْبُهُ بِحُبِّ الدُّنْیَا الْتَاطَ قَلْبُهُ مِنْهَا بِثَلَاثٍ هَمٍّ لَایُغِبُّهُ وَحِرْصٍ لَایَتْرُکُهُ وَأَمَلٍ لَایُدْرِکُهُ).
«لَهِجَ» از ماده «لَهَج» (بر وزن کرج) به معناى وابستگى وشیفتگى به چیزى است.
«التاطَ» از ماده «التیاط» به معناى چسبیدن است.
در این کلام حکیمانه امام علیه السلام رابطه حب دنیا را با سه ثمره شوم بیان فرموده است:
نخست اینکه دنیاپرستى همواره با غم و اندوه مستمر همراه است و چنان نیست که یک روز این غم و اندوه باشد و روز دیگر نباشد. (توجه داشته باشید که «غِبّ» به معناى یک روز در میان است و (لا یغبّ) به معناى همواره و مستمر مىباشد.
دلیل آن روشن است: انسان دنیاپرست براى به چنگ آوردن دنیا و همچنین براى حفظ آن به کوشش فراوان و گذشتن از موانع زیادى احتیاج دارد که عبور از همه آنها بسیار مشکل است. به همین دلیل غم و اندوهى، پیوسته وجود او را احاطه مىکند. آیا فلان بدهکار به موقع بدهى خود را مىپردازد؟ آیا قادر به اداى فلان دین به موقع هست؟ آیا فلان تجارت سود مىکند یا با شکست مواجه مىشود و آیا مزارع و باغات من با خشکسالى و آفت روبهرو نمىشوند؟ و آیا فلان شریک به من خیانت نخواهد کرد؟ و امثال اینها که همچون کابوسى دائماً روح او را مىفشارد.
دومین اثر شوم دنیاپرستى حرص است. حرص به معناى زیادهطلبى بىدلیل و سیر نشدن از مال و جاه دنیاست. حرص به معناى اینکه:
هفت اقلیم ار بگیرد پادشاه
همچنان در بند اقلیمى دگر
بدیهى است چنین حرصى آرامش را از انسان مىگیرد و شب و روز او را به خود مشغول مىکند.
بالاخره سومین پدیده شوم آن آرزوهاى طول و دراز است که امام علیه السلام با جمله«لا یُدْرِکُهُ»(آن را به دست نمىآورد) به آن اشاره فرموده است؛ آرزوهایى که گاهى چند برابر عمر آدمى براى رسیدن به آن نیز کفایت نمىکند، آرزوهاى نامعقولى که به چنگ آوردن آن هزارگونه بدبختى و ذلت و گرفتارى دارد و آرامش انسان را بر هم مىزند.
خوشا به حال قناعت پیشگان که نه آن اندوه بىپایان را دارند و نه آن حرص خطرناک شرربار و نه آرزوهاى طولانى کشنده.
در حدیثى که از فاطمه دختر امام حسین از پدرش علیهم السلام از جدش رسول خدا صلى الله علیه و آله نقل شده آمده است:«الرَّغْبَةُ فِى الدُّنْیا تَکْثِرُ الْهَمَّ وَالْحُزْنَ وَالزُّهْدُ فِی الدُّنْیا یُرِیحُ الْقَلْبَ وَالْبَدَنَ؛ دنیاپرستى غم و اندوه انسان را زیاد مىکند و زهد و قناعت در دنیا هم قلب را آرامش مىبخشد و هم بدن را».(15)
در حدیث پرمعناى دیگرى نیز از آن حضرت در این زمینه مىخوانیم:«أنَا زَعِیمٌ بِثَلاثٍ لِمَنْ أکَبَّ عَلَى الدُّنْیا: بِفَقْرٍ لا غِناءَ لَهُ وَبِشُغْلٍ لا فَراغَ لَهُ وَبِهَمّ وَحُزْنٍ لَا انْقِطاعَ لَهُ؛ من ضامنم کسى که خود را بر دنیا بیفکند سه چیز را دریافت خواهد داشت: فقرى که هرگز بىنیازى در آن نخواهد بود و گرفتارى که هرگز فراغتى ندارد و غم و اندوهى که هیچگاه قطع نمىشود».(16)
1) توبه، آیه 50 و 51.
2) عوالى اللئالى، ج 1، ص 56.
3) من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 544.
4) یوسف، آیه 86.
5) شرح نهج البلاغه ابن میثم، ذیل حکمت مورد بحث؛ بحارالانوار، ج 75، ص 69.
6) شرح نهجالبلاغه ابن میثم، ذیل حکمت مورد بحث.
7) طه، آیه 131.
8) بحارالانوار، ج 79، ص 78.
9) همان، ج 75، ص 56، پاورقى شماره 2.
10) نهج البلاغه، خطبه 193.
11) بحارالانوار، ج 89، ص 207.
12) بحارالانوار، ج 89، ص 184.
13) شرح نهجالبلاغه علامه شوشترى، ج 12، ص 31. این داستان علاوه بر تاریخ بغداد در کتاب «المنتظم» (ابن جوزى) ج 12، ص 233 نیز آمده است.
14) شرح نهج البلاغه ابن ابىالحدید، ج 10، ص 23 (مطابق نقل میزان الحکمة، ح 5201).
15) بحارالانوار، ج 70، ص 91، ح 65.
16) همان، ص 81.