امام در چهارمین کلمه از کلمات قصارش به پنج وصف از اوصاف انسانى اشاره مىکند که یکى منفى و چهار وصف از آن مثبت است و آثار هر کدام را در جمله بسیار کوتاهى بر مىشمارد.
نخست مىفرماید: «عجز و ناتوانى آفت است»؛ (الْعَجْزُ آفَةٌ).
عجز مفهوم وسیعى دارد که هرگونه ناتوانى علمى، جسمى، اقتصادى و فکرى را شامل مىشود و به یقین اینها بزرگترین آفات زندگى انسان است؛ انسان عاجز، ذلیل و خوار عقب مانده و شکست خورده و بىارزش و بىمقدار است به همین دلیل اسلام مىگوید: بکوشید و هرگونه عجز را از خود دور سازید و با قدرت و قوت به اهداف مالى و معنوى خود برسید. البته گاه مىشود که عجز و ناتوانى بدون اختیار دامان انسان را مىگیرد، ولى غالباً چنین نیست، بلکه نتیجه کوتاهىها و بىبرنامگىهاست. همانگونه که در حدیث جالبى که کلینى در کافى از امیر مؤمنان على علیه السلام نقل کرد مىخوانیم: «إِنَّ الْأَشْیَاءَ لَمَّا ازْدَوَجَتْ ازْدَوَجَ الْکَسَلُ وَالْعَجْزُ فَنُتِجَا بَیْنَهُمَا الْفَقْرَ؛ هنگامى که اشیاء با یکدیگر ازدواج کردند تنبلى و ناتوانى نیز به هم پیوستند و فرزند آنها فقر بود».(1)
سپس در دومین نکته اشاره به آثار مثبت صبر و شکیبایى کرده مىفرماید:
«صبر شجاعت است»؛(وَالصَّبْرُ شَجَاعَةٌ)
بدیهى است صبر چه در مقابل عوامل معصیت باشد، چه در مسیر اطاعت پروردگار چه در برابر مصائب روزگار انجام گیرد، نوعى شجاعت محسوب مىشود و تنها شجاعانند که از عهده شکیبایى در این مراحل سهگانه بر مىآیند.
نمونه کامل این سخن همان چیزى است که امیر مؤمنان على علیه السلام در صدر اسلام از پیغمبر و یاران باوفایش تجربه کرده بود که در برابر انواع مشکلاتى که از سوى دشمنان اسلام هر روز به شکلى انجام مىشد صبر و استقامت کرده بودند و با شجاعت تمام آنها را پشت سر گذاشتند و اگر این شکیبایى شجاعانه مسلمانان صدر اول در دوران محاصره شعب ابىطالب و هجرت به حبشه و سپس هجرت به سوى مدینه و بعد از آن حضور در میدانهاى جنگ بدر، خیبر، خندق و حنین نبود امروز آیینى به نام اسلام بر بخش عظیمى از جهان سایه نیفکنده بود.
در واقع مسلمانان هم در برابر خواستههاى دل استقامت و صبر نشان دادند، هم در مسیر اطاعت پروردگار و هم در مقابل مصائب و مشکلات پى در پى.
همانگونه که در حدیثى در جلد دوم کافى از رسول خدا صلى الله علیه و آله نقل شده است که مىفرماید: «الصَّبْرُ ثَلَاثَةٌ صَبْرٌ عِنْدَ الْمُصِیبَةِ وَصَبْرٌ عَلَى الطَّاعَةِ وَصَبْرٌ عَنِ الْمَعْصِیَة» .(2)
در کلمات بزرگان نیز تعبیرات جالبى درباره صبر آمده است از جمله اینکه گفتهاند: «الصَّبْرُ مُرٌّ لا یَتَجَرَّعُهُ إلَّا حُرٌّ؛ صبر تلخ است ولى جز آزادگان این شربت ناگوار را نمىنوشند».
نیز گفتهاند «إنَّ لِلْأزْمانِ الْمَحْمُودَةِ وَالْمَذْمُومَةِ أعْماراً وَآجالًا کَأَعْمارِ النَّاسِ وَآجالِهِمْ فَاصْبِرُوا لِزَمانِ السُّوءِ حَتّى یَفْنى عُمْرُهُ وَیَأتی أجَلُهُ؛ دورانهاى خوب
و بد عمر و اجلى دارند مانند عمر و اجل انسانها؛ به هنگامى که دوران سختى پیش آید صبر کنید تا عمرش پایان گیرد و اجلش فرا رسد».
نیز گفتهاند: «إذا تَضَیَّفَتْکَ نازِلَةٌ فَأقْرِهَا الصَّبْرُ عَلَیْها وَأکْرِمْ مَثْواها لَدَیْکَ بِالتَّوَکُّلِ وَالْإحْتِسابِ لِتُرِحِّلَ عَنْکَ وَقَدْ أبْقَتْ عَلَیْکَ أکْثَرَ مِمَّا سَلَبَتْ مِنْکَ؛ هنگامى که حادثه سختى به میهمانى تو آمد با صبر و شکیبایى از آن پذیرایى کن و جایگاه آن را با توکل بر خدا و حساب عند الله گرامى بدار تا زمانى که این میهمان از نزد تو برود در حالى که بیش از آنچه از تو گرفته است براى تو باقى خواهد گذارد».(3)
آنگاه در سومین جمله مىفرماید: «زهد ثروت است»؛ (وَالزُّهْدُ ثَرْوَةٌ).
اشاره به اینکه انسان از ثروت آیا چیزى جز بىنیازى مىخواهد و آدم زاهدِ قانع، از همه خلق بىنیاز است و چه بسا ثروتمندانى که جزء نیازمندان هستند.
زهد همان بىاعتنایى به زرق و برق دنیا و مال و منال و شهرت و آوازه است. زاهد کسى نیست که فاقد این امور باشد بلکه زاهد کسى است که دلبسته و وابسته به این امور نباشد؛ خواه آن را داشته باشد یا نه! بلکه مىتوان گفت: زاهدان از ثروتمندان غنىترند، چرا که ثروتمندان از یک سو باید پیوسته ثروت خود را حساب و کتاب کنند و از سوى دیگر مراقب باشند سارق و دشمنى آن را از دست آنها نگیرد در حالى که زاهدان از همه اینها بىنیازند. در حدیثى از رسول خدا صلى الله علیه و آله مىخوانیم که خطاب به على علیه السلام فرمود: «یَا عَلِیُّ إِنَّ اللَّهَ قَدْ زَیَّنَکَ بِزِینَةٍ لَمْ یُزَیِّنِ الْعِبَادَ بِزِینَةٍ أَحَبَّ إِلَى اللَّهِ مِنْهَا؛ زَیَّنَکَ بِالزُّهْدِ فِی الدُّنْیَا؛ اى على خداوند تو را به زینتى آراسته که هیچ بندهاى به زینتى بهتر از آن نزد خداوند آراسته نشده است تو را به زهد در دنیا آراسته است».(4) و در حقیقت چنین است چون آراستگى به زهد انسان را به بسیارى از صفات دیگر از فضایل اخلاقى مىآراید.
به همین دلیل در حدیث دیگرى از امام صادق صلى الله علیه و آله مىخوانیم:«جُعِلَ الْخَیْرُ کُلُّهُ فِی بَیْتٍ وَجُعِلَ مِفْتَاحُهُ الزُّهْدَ فِی الدُّنْیَا … حَرَامٌ عَلَى قُلُوبِکُمْ أَنْ تَعْرِفَ حَلَاوَةَ الْإِیمَانِ حَتَّى تَزْهَدَ فِی الدُّنْیَا؛ تمام نیکىها در خانهاى قرار داده شده و کلید آن زهد در دنیاست … سپس فرمود: حلاوت ایمان بر دل و جان شما حرام است تا زمانى که دلهایتان زهد در دنیا پیشه کند».(5)
آنگاه در چهارمین جمله مىفرماید: «تقوا و پرهیزگارى سپرى است (در برابر گناهان و خطرات شیطان و هواى نفس)»؛ (وَ الْوَرَعُ جُنَّةٌ)
ورع به معناى تقوا یا حد اعلاى تقواست به گونهاى که انسان حتى از شبهات پرهیز کند. این فضیلت انسانى از حالت خداترسى باطنى سرچشمه مىگیرد که چون در برابر او گناهى ظاهر شود سدى در میان او و گناه ایجاد کند.
تعبیر به «جنة» تعبیر جالبى است، زیرا سپر وسیلهاى دفاعى در مقابل آماج تیرهاى دشمن یا شمشیرها و نیزههاست گویا هواى نفس و شیطان پیوسته قلب انسان را هدف تیرهاى خود قرار مىدهد و انسان با ورع به وسیله این سپر مىتواند از آزار آنها در امان بماند.
در حدیثى از رسول خدا صلى الله علیه و آله مىخوانیم: «لِکُلِّ شَىْءٍ أُسٌّ وَأُسُّ الْإیمانِ الْوَرَعُ؛ هر چیز اساس و شالودهاى دارد و شالوده ایمان ورع است».(6)
در حدیثى که از امیر مؤمنان على علیه السلام در غررالحکم نقل شده مىخوانیم: «عَلَیْکَ بِالْوَرَعِ فَإنَّهُ عَوْنُ الدّینِ وَشَیْمَةُ الْمُخْلِصینَ؛ بر تو باد به پیشه کردن ورع، زیرا (بهترین) یاور دین و روش مخلصان است».(7)
سپس در پنجمین و آخرین جمله مىفرماید: «رضایت و خشنودى (از
تقدیرات الهى) بهترین همنشین است»؛ (وَنِعْمَ الْقَرِینُ الرِّضَى)
همنشین خوب کسى است که به انسان آرامش بخشد و او را از بىتابى در برابر مشکلات باز دارد و در او روح امید بدمد و تمام این آثار در راضى بودن به قضاى الهى است.
آنکس که مقدرات را از سوى خداوند حکیم و مهربان مىداند هرگز از مصائبى که به هر حال در دنیا روى مىدهد و مشکلاتى که گریبان انسان را ناخواسته مىگیرد ناراحت نمىشود و بىتابى نمىکند و اعصاب خود را در هم نمىکوبد.
البته این بدان معنا نیست که انسان در برابر هر حادثهاى تسلیم شود، بلکه به این معناست که تمام کوشش خود را براى پیروزى بر مشکلات به کار گیرد؛ ولى اگر حوادثى خارج از حیطه قدرت او رخ دهد در برابر آن راضى باشد و زبان به ناشکرى نگشاید و جزع و بىتابى نکند.
در روایتى آمده است که موسى بن عمران علیه السلام به پیشگاه خداوند عرضه داشت: مرا به عملى راهنمایى کن که اگر آن را انجام دهم رضاى تو را به دست آورده باشم. خداوند به او وحى فرستاد که رضاى من (گاه) در ناخوشنودى توست و طاقت آن را ندارى … موسى بر زمین به سجده افتاد عرض کرد خداوندا افتخار سخن گفتنت با من را به من بخشیدهاى و پیش از من به کس دیگرى ندادهاى و هنوز مرا به عملى راهنمایى نکردهاى که با آن رضا و خوشنودىات را به دست آورم «فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَیْهِ أَنَّ رِضَایَ فِی رِضَاکَ بِقَضَائِی؛ خداوند به او وحى فرستاد که رضاى من در این است که تو راضى به قضاى من باشى».(8)
1) کافى، ج 5، ص 86، ح 8.
2) کافى، ج 2، ص 91، ح 15.
3) شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحدید، ج 18، ص 90.
4) بحارالانوار، ج 39، ص 297، ح 103.
5) کافى، ج 2، ص 128، ح 2.
6) کنزالعمال، ح 7284.
7) غررالحکم، ح 5915.
8) بحارالانوار، ج 79، ص 134.