جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

شرح و تفسیر: عالمانى که حجت خدا در زمینند

زمان مطالعه: 7 دقیقه

امام علیه السلام در این بخش از کلام خود که در واقع جنبه استثنا از گفتار سابق را دارد مى‏فرماید: » (درست است که عالمان با عمل اندک‏اند و علم و دانش با مرگ حاملانش مى‏میرد) ولى بار خدایا! آرى هرگز روى زمین از کسى که به حجت الهى قیام کند خالى نمى‏شود؛ خواه ظاهر و آشکار باشد و یا ترسان و پنهان»؛(اللَّهُمَّ بَلَى! لَاتَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ. إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً، وَإِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً).

درست همان چیزى که علماى امامیه و شیعیان به آن ایمان دارند که زمین هرگز خالى از حجت نمى‏شود؛ خواه آشکار باشد یا پنهان و جالب این‏که ابن ابى‏الحدید تصریح مى‏کند که این جمله امام علیه السلام مانند تصریح به عقاید شیعیان است؛ ولى اصحاب ما آن را حمل بر «ابدال» مى‏کنند که در روایات نبوى به آنها اشاره شده و آنان مردانى هستند که پیوسته در سطح زمین در گردش‏اند؛ برخى شناخته مى‏شوند و بعضى ناشناخته مى‏مانند.

اى کاش ابن ابى‏الحدید دست از تعصبات طائفى خود بر مى‏داشت و هنگامى که به سخنى از مولا امیرمؤمنان على علیه السلام برخورد مى‏کرد که صریح یا مانند صریح بر اعتقاد امامیه بود آن را مى‏پذیرفت و روایاتى را که درباره ابدال نقل شده نیز

حمل بر امامان معصوم و یاران خاص آنان مى‏کرد. (در پایان این گفتار سخنى درباره روایات ابدال خواهیم داشت).

سپس امام علیه السلام به نکته مهمى درباره فواید وجود حجت‏هاى الهى اعم از غائب و ظاهر پرداخته مى‏فرماید: «وجود آنها به این سبب است که دلائل الهى و نشانه‏هاى روشن او هرگز باطل نگردد و از دست نرود»؛(لِئَلَّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَبَیِّنَاتُهُ).

این سخن در واقع یکى از پاسخ‏ها براى سؤال معروفى است که درباره فلسفه وجود امام غائب علیه السلام مى‏شود و آن این‏که امام غائب علیه السلام افزون بر این‏که وجودش سبب آرامش زمین و برکات الهى و تربیت و پرورش دل‏هاى آماده است، از طریق ولایت تکوینى همچون پرورش گل‏ها و میوه‏ها به وسیله آفتاب پشت ابر، فایده دیگرى نیز دارد و آن این است که معارف اسلامى و حجج و بینات الهى و احکام شریعت را دست‏نخورده نگه مى‏دارد تا با گذشت زمان گرد و غبار نسیان و بطلان بر آنها ننشیند و آیین حق تحریف نگردد تا زمانى که ظاهر شود و همه را از این آب زلال حیات‏بخش سیراب کند.

حضرت در ادامه این سخن به بیان عدد و صفات آنها مى‏پردازد و مى‏فرماید:«آنها چند نفرند و کجا هستند؟ به خدا سوگند تعدادشان اندک و قدر و مقامشان نزد خدا بسیار والاست»؛(وَکَمْ ذَا وَأَیْنَ أُولَئِکَ؟ أُولَئِکَ وَاللَّهِ الْأَقَلُّونَ عَدَداً وَالْأَعْظَمُونَ عِنْدَ اللَّهِ قَدْراً).

قرآن مجید نیز درباره مؤمنان صالح العمل که در درجات والاى ایمان قرار دارند مى‏گوید:» «وَقَلِیلٌ مَّا هُمْ»؛ آنها (که ایمان دارند و عمل صالح و ظلم و ستمى بر یکدگر نمى‏کنند) تعدادشان کم است».(1)

در اینجا این سؤال پیش مى‏آید که امام معصوم در هر زمان یکى بیش نیست‏

چرا امام علیه السلام در این عبارت و جمله‏هایى که بعد از آن مى‏آید از ضمیر جمع استفاده مى‏کند و آنها را به صورت یک جمعیت ذکر مى‏نماید؟

پاسخ این است که امام علیه السلام وجود آنها را در طول زمان در نظر گرفته است.درست است امام معصوم در هر زمان یکى است؛ ولى هرگاه به مجموعه زمان‏هاى بعد از امام علیه السلام بنگریم امامان معصوم جمعیتى را تشکیل مى‏دهند.

این احتمال نیز هست که منظور از به کار بردن ضمیرِ جمع، امامان معصوم و اصحاب خاص آنان باشد.

آن‏گاه امام علیه السلام به ذکر اوصاف این اقلیت عظیم الشأن و این بندگان والاى پروردگار پرداخته و شش صفت برایشان ذکر مى‏کند. نخست مى‏فرماید:«خداوند به واسطه آنها حجت‏ها و دلایلش را حفظ مى‏کند تا به افرادى که نظیر آنها هستند بسپارند و بذر آن را در قلوب افرادى شبیه خود بیفشانند»؛(یَحْفَظُ اللَّهُ بِهِمْ حُجَجَهُ وَبَیِّنَاتِهِ، حَتَّى یُودِعُوهَا نُظَرَاءَهُمْ، وَیَزْرَعُوهَا فِی قُلُوبِ أَشْبَاهِهِمْ).

آرى اینان گنجینه‏هاى اسرار الهى و حافظان معارف وحى و نبوت و دلایل حقانیت دین مبین اسلام اند و هر کدام از آنها بخواهد از دنیا چشم بپوشد این علوم و اسرار را به فرد دیگرى همچون خود مى‏سپارد تا این میراث عظیم حفظ شود و خالى از هر گونه پیرایه و آلودگى به آیندگان برسد.

تعبیر به «یُودِعُوا» اشاره به علوم و اسرار آماده‏اى است که همچون امانتى از صندوقى به صندوق دیگر منتقل مى‏شود و تعبیر به «یَزْرَعُوا» اشاره به علومى که باید بذر آن افشانده شود و تدریجاً در دل آنها پرورش یابد تا زمانى که به ثمر نشیند و این نشان مى‏دهد که علوم آنها در واقع دو گونه است.

این موضوع را در مورد على علیه السلام در کتب حدیث غالباً خوانده‏ایم که على علیه السلام مى‏فرمود: «پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله هزار باب علم را به من آموخت که از هر علمى هزار باب دیگر گشوده مى‏شود»(2) این علوم در واقع همانند بذر اند که افشانده‏

مى‏شوند و از یک دانه هزار دانه مى‏روید؛ ولى بخشى از علوم نیز بوده است که بدون کم و کاست از پیامبر صلى الله علیه و آله به على علیه السلام منتقل شده است.

در دومین وصف مى‏فرماید: «علم و دانش با حقیقتِ بصیرت به آنها روى آورده است»؛(هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَى حَقِیقَةِ الْبَصِیرَةِ).

البته بصیرت و بینش مراتب و مراحلى دارد؛ ولى این گروه از اولیاء الله به حد والاى آن رسیدند.

تعبیر به «هجم» ممکن است اشاره به این باشد که علوم آنها اکتسابى نیست بلکه الهامى است از سوى پروردگار که از آنها به هجوم تعبیر شده است. مرحوم علامه مجلسى در تفسیر این جمله مى‏نویسد: تعبیر به هجوم در اینجا اشاره به این است که خداوند «علم لدنّى» را نسبت به حقائق اشیا دفعتاً به آنها تعلیم داده و حجاب‏ها و پرده‏ها را کنار زده و حقایق را بر آنها مکشوف ساخته است.(3)

در سومین وصف مى‏فرماید: «آنها روح یقین را لمس کرده‏اند»؛(وَبَاشَرُوا رُوحَ الْیَقِینِ).

مى‏دانیم یقین مراتبى دارد: علم الیقین، عین الیقین و حق الیقین. علم الیقین آن است که انسان از دلائل مختلف به چیزى ایمان آورد؛ مانند کسى که با مشاهده دود از فاصله دور، به وجود آتش ایمان پیدا کند. عین الیقین در جایى است که انسان به مرحله شهود برسد و با چشم خود مثلا آتش را از نزدیک مشاهده کند.حق الیقین مرتبه فراتر از آن و به این معناست که مثلًا انسان، آتش را با دست خود لمس کند و یا موجودى همچون آهن که وارد آتش مى‏شود و صفات آن را به خود مى‏گیرد و به صورت بخشى از آن در مى‏آید که این بالاترین مرحله یقین است. اولیاى الهى که امیرمؤمنان على علیه السلام در این گفتار نورانى‏اش مى‏فرماید: «آنها روح الیقین را لمس کرده‏اند» داراى همین مرحله از یقین هستند.

حضرت در چهارمین وصف مى‏فرماید: «آنان آنچه را دنیاپرستانِ هوس‏باز مشکل مى‏شمردند آسان یافته‏اند»؛(وَاسْتَلَانُوا مَا اسْتَعْوَرَهُ الْمُتْرَفُونَ).

«اسْتَلانُوا» (از ریشه «لین») به معناى نرمى و «اسْتَوْعَرَ» (از ریشه «وَعْر») به معناى سختى و «مترفون» (از ریشه «تَرَف») به معناى در ناز ونعمت زیستن است.

دنیاپرستان، پرهیز از زر و زیور دنیا و ساده زیستن و دل از لذات نامشروع کندن را کار مشکلى مى‏پندارند؛ ولى این گروه از اولیاء الله به آسانى از همه اینها مى‏گذرند و به زندگى ساده زاهدانه پاک از هر گونه آلودگى قناعت مى‏کنند.

امام علیه السلام در وصف پنجم مى‏فرماید: «آنها به آنچه جاهلان از آن وحشت دارند انس گرفته‏اند»؛(وَأَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجَاهِلُونَ).

جاهلان پیوسته از این وحشت دارند که اموالشان به خطر بیفتد، جاه و مقامشان از میان برود و آینده زندگى مادى آنها دگرگون شود، از این در هراس‏اند که اگر از حرام الهى چشم بپوشند، به حلال نرسند و از این مى‏ترسند که اگر از حق طرفدارى کنند گروهى از دوستان خود را از دست خواهند داد؛ ولى این گروه از اولیاء الله نه تنها از این امور بیمناک نیستند بلکه به آن انس گرفته‏اند.

در خطبه 128 نیز در کلام امام علیه السلام خواندیم که به «ابوذر»- آن مرد مبارزِ مجاهد فى سبیل الله که به سبب حمایت‏هایش از حق تبیعد شد و در تبعیدگاه مظلومانه و در نهایت عسرت جان سپرد- به هنگامى که در زمان عثمان مى‏خواستند او را به تبعیدگاه بفرستند خطاب کرد و فرمود:«یا أباذَرَ … لایُؤْنِسَنَّکَ إلّا الْحَقُّ، وَلا یُوحِشَنَّکَ إلَّاالْباطِلُ‏؛ اى اباذر … مبادا با چیزى جز حق مأنوس شوى و مبادا چیزى جز باطل تو را به وحشت بیفکند».

آن‏گاه حضرت در ششمین و آخرین وصف مى‏فرماید: «آنها در دنیا با بدن‏هایى زندگى مى‏کنند که ارواحشان به عالم بالا تعلق دارد!»؛(وَصَحِبُوا الدُّنْیَا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الْأَعْلَى‏).

اشاره به این‏که گرچه آن‏ها از نظر جسمى در این دنیا و در میان انسان‏هاى دیگر هستند؛ ولى روحشان همنشین با ارواح اولیا و انبیاى پیشین و فرشتگان مقرب است. به همین دلیل دنیا در نظرشان بى‏ارزش و بالاترین ارزش براى آنها جلب رضاى پروردگارشان است. اگر آنها اسیر زر و زیور دنیا و مال و ثروت و خور و خواب و شهوت نمى‏شوند به همین دلیل است که ظاهرا در این دنیا هستند؛ ولى در باطن در جهان روحانیان زندگى مى‏کنند.

سرانجام امام علیه السلام بعد از ذکر این اوصاف که حتى ذکر آنها روح‏پرور و نشاطآور است، مى‏فرماید: «آنان خلفاى الهى در زمین اند و دعوت کنندگان به سوى آئینش. آه آه چقدر اشتیاق دیدارشان را دارم»؛(أُولَئِکَ خُلَفَاءُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ، وَالدُّعَاةُ إِلَى دِینِهِ. آهِ آهِ شَوْقاً إِلَى رُؤْیَتِهِمْ!).

آرى آنان نمایندگان خدا بر روى زمین و مصداق اتم آیه شریفه «إِنِّى جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً»(4)و پرتوى از آیه شریفه «وَدَاعِیاً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجاً مُّنِیراً»(5)محسوب مى‏شوند و به همین دلیل امام علیه السلام که خود مصداق اعلاى این اولیاى الهى است مشتاق دیدارشان است.

هنگامى که سخن به اینجا رسید و امام علیه السلام پیمانه وجود «کمیل» را از این کلمات نورانى و مفاهیم روحانى و عرفانى پر کرد به «کمیل» دستور بازگشت داد و فرمود: «اى کمیل! (همین قدر کافى است) هر زمان که بخواهى باز گرد»؛(انْصَرِفْ یَا کُمَیْلُ إِذَا شِئْتَ).

این تعبیر نشان مى‏دهد که امام علیه السلام همراه «کمیل» باز نگشت و همچنان در آن بیابان خاموش و خالى مدتى ماند. شاید مى‏خواست با خداى خود مناجات کند یا سخنان بیشترى بگوید که پیمانه وجود «کمیل» با آن همه عظمت، گنجایش آن‏

را نداشت. تنها خدا مى‏داند و آن امام بزرگوار که در آن لحظات بر مولا چه گذشت.

ابن ابى‏الحدید در شرح نهج‏البلاغه خود در پایان این سخن مى‏گوید: این کلام امام علیه السلام که به «کمیل» مى‏گوید: «هر زمان که مى‏خواهى باز گرد» از لطیف‏ترین کلمات و بهترین آداب است، زیرا آمرانه نمى‏فرماید برگرد، بلکه مى‏گوید: هرگاه بخواهى. تا بدین وسیله «کمیل» را از ذلت تحت فرمان بودن به عزت اراده و اختیار برساند.(6)

به راستى مجموعه این کلام امام علیه السلام دست هر خواننده و شنونده‏اى را مى‏گیرد و به سوى عالمى مملو از معنویت و نور مى‏برد. صفات اولیاى خدا و پیشگامانِ راه تقرب به پروردگار را در عباراتى کوتاه و بسیار پرمعنا شرح مى‏دهد و چیزى را در این زمینه فروگذار نمى‏کند تا کسانى که آماده پیمودن راهند، در این مسیر قدم بگذارند و با هدایت‏هاى الهى که بر زبان این بنده خاص پروردگار جارى شده به سوى مقصد یعنى قرب الى الله پیش روند.

جاذبه این سخن به قدرى زیاد است که در کلمات علماى شیعه و اهل سنت، محدث و مورخ و مفسر بازتاب گسترده‏اى پیدا کرده و در بسیارى از کتاب‏ها با عظمت از آن یاد کرده‏اند.

مرحوم علامه مجلسى در پایان این سخن مى‏گوید: سزاوار است که آگاهان، هر روز در این کلام با نظر موشکافانه بنگرند (و از فواید آن بهره گیرند).(7)


1) ص، آیه 24.

2) ر. ک: کافى، ج 1، ص 238، ح 297؛ بحارالانوار، ج 22، ص 461؛ کنزالعمال، ج 13، ص 114.

3) بحارالانوار، ج 22، ص 461.

4) بقره، آیه 30.

5) احزاب، آیه 46.

6) شرح نهج‏البلاغه ابن ابى‏الحدید، ج 18، ص 352.

7) بحارالانوار، ج 1، ص 194.