امام علیه السلام در این بخش از کلام خود که در واقع جنبه استثنا از گفتار سابق را دارد مىفرماید: » (درست است که عالمان با عمل اندکاند و علم و دانش با مرگ حاملانش مىمیرد) ولى بار خدایا! آرى هرگز روى زمین از کسى که به حجت الهى قیام کند خالى نمىشود؛ خواه ظاهر و آشکار باشد و یا ترسان و پنهان»؛(اللَّهُمَّ بَلَى! لَاتَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ. إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً، وَإِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً).
درست همان چیزى که علماى امامیه و شیعیان به آن ایمان دارند که زمین هرگز خالى از حجت نمىشود؛ خواه آشکار باشد یا پنهان و جالب اینکه ابن ابىالحدید تصریح مىکند که این جمله امام علیه السلام مانند تصریح به عقاید شیعیان است؛ ولى اصحاب ما آن را حمل بر «ابدال» مىکنند که در روایات نبوى به آنها اشاره شده و آنان مردانى هستند که پیوسته در سطح زمین در گردشاند؛ برخى شناخته مىشوند و بعضى ناشناخته مىمانند.
اى کاش ابن ابىالحدید دست از تعصبات طائفى خود بر مىداشت و هنگامى که به سخنى از مولا امیرمؤمنان على علیه السلام برخورد مىکرد که صریح یا مانند صریح بر اعتقاد امامیه بود آن را مىپذیرفت و روایاتى را که درباره ابدال نقل شده نیز
حمل بر امامان معصوم و یاران خاص آنان مىکرد. (در پایان این گفتار سخنى درباره روایات ابدال خواهیم داشت).
سپس امام علیه السلام به نکته مهمى درباره فواید وجود حجتهاى الهى اعم از غائب و ظاهر پرداخته مىفرماید: «وجود آنها به این سبب است که دلائل الهى و نشانههاى روشن او هرگز باطل نگردد و از دست نرود»؛(لِئَلَّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَبَیِّنَاتُهُ).
این سخن در واقع یکى از پاسخها براى سؤال معروفى است که درباره فلسفه وجود امام غائب علیه السلام مىشود و آن اینکه امام غائب علیه السلام افزون بر اینکه وجودش سبب آرامش زمین و برکات الهى و تربیت و پرورش دلهاى آماده است، از طریق ولایت تکوینى همچون پرورش گلها و میوهها به وسیله آفتاب پشت ابر، فایده دیگرى نیز دارد و آن این است که معارف اسلامى و حجج و بینات الهى و احکام شریعت را دستنخورده نگه مىدارد تا با گذشت زمان گرد و غبار نسیان و بطلان بر آنها ننشیند و آیین حق تحریف نگردد تا زمانى که ظاهر شود و همه را از این آب زلال حیاتبخش سیراب کند.
حضرت در ادامه این سخن به بیان عدد و صفات آنها مىپردازد و مىفرماید:«آنها چند نفرند و کجا هستند؟ به خدا سوگند تعدادشان اندک و قدر و مقامشان نزد خدا بسیار والاست»؛(وَکَمْ ذَا وَأَیْنَ أُولَئِکَ؟ أُولَئِکَ وَاللَّهِ الْأَقَلُّونَ عَدَداً وَالْأَعْظَمُونَ عِنْدَ اللَّهِ قَدْراً).
قرآن مجید نیز درباره مؤمنان صالح العمل که در درجات والاى ایمان قرار دارند مىگوید:» «وَقَلِیلٌ مَّا هُمْ»؛ آنها (که ایمان دارند و عمل صالح و ظلم و ستمى بر یکدگر نمىکنند) تعدادشان کم است».(1)
در اینجا این سؤال پیش مىآید که امام معصوم در هر زمان یکى بیش نیست
چرا امام علیه السلام در این عبارت و جملههایى که بعد از آن مىآید از ضمیر جمع استفاده مىکند و آنها را به صورت یک جمعیت ذکر مىنماید؟
پاسخ این است که امام علیه السلام وجود آنها را در طول زمان در نظر گرفته است.درست است امام معصوم در هر زمان یکى است؛ ولى هرگاه به مجموعه زمانهاى بعد از امام علیه السلام بنگریم امامان معصوم جمعیتى را تشکیل مىدهند.
این احتمال نیز هست که منظور از به کار بردن ضمیرِ جمع، امامان معصوم و اصحاب خاص آنان باشد.
آنگاه امام علیه السلام به ذکر اوصاف این اقلیت عظیم الشأن و این بندگان والاى پروردگار پرداخته و شش صفت برایشان ذکر مىکند. نخست مىفرماید:«خداوند به واسطه آنها حجتها و دلایلش را حفظ مىکند تا به افرادى که نظیر آنها هستند بسپارند و بذر آن را در قلوب افرادى شبیه خود بیفشانند»؛(یَحْفَظُ اللَّهُ بِهِمْ حُجَجَهُ وَبَیِّنَاتِهِ، حَتَّى یُودِعُوهَا نُظَرَاءَهُمْ، وَیَزْرَعُوهَا فِی قُلُوبِ أَشْبَاهِهِمْ).
آرى اینان گنجینههاى اسرار الهى و حافظان معارف وحى و نبوت و دلایل حقانیت دین مبین اسلام اند و هر کدام از آنها بخواهد از دنیا چشم بپوشد این علوم و اسرار را به فرد دیگرى همچون خود مىسپارد تا این میراث عظیم حفظ شود و خالى از هر گونه پیرایه و آلودگى به آیندگان برسد.
تعبیر به «یُودِعُوا» اشاره به علوم و اسرار آمادهاى است که همچون امانتى از صندوقى به صندوق دیگر منتقل مىشود و تعبیر به «یَزْرَعُوا» اشاره به علومى که باید بذر آن افشانده شود و تدریجاً در دل آنها پرورش یابد تا زمانى که به ثمر نشیند و این نشان مىدهد که علوم آنها در واقع دو گونه است.
این موضوع را در مورد على علیه السلام در کتب حدیث غالباً خواندهایم که على علیه السلام مىفرمود: «پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله هزار باب علم را به من آموخت که از هر علمى هزار باب دیگر گشوده مىشود»(2) این علوم در واقع همانند بذر اند که افشانده
مىشوند و از یک دانه هزار دانه مىروید؛ ولى بخشى از علوم نیز بوده است که بدون کم و کاست از پیامبر صلى الله علیه و آله به على علیه السلام منتقل شده است.
در دومین وصف مىفرماید: «علم و دانش با حقیقتِ بصیرت به آنها روى آورده است»؛(هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَى حَقِیقَةِ الْبَصِیرَةِ).
البته بصیرت و بینش مراتب و مراحلى دارد؛ ولى این گروه از اولیاء الله به حد والاى آن رسیدند.
تعبیر به «هجم» ممکن است اشاره به این باشد که علوم آنها اکتسابى نیست بلکه الهامى است از سوى پروردگار که از آنها به هجوم تعبیر شده است. مرحوم علامه مجلسى در تفسیر این جمله مىنویسد: تعبیر به هجوم در اینجا اشاره به این است که خداوند «علم لدنّى» را نسبت به حقائق اشیا دفعتاً به آنها تعلیم داده و حجابها و پردهها را کنار زده و حقایق را بر آنها مکشوف ساخته است.(3)
در سومین وصف مىفرماید: «آنها روح یقین را لمس کردهاند»؛(وَبَاشَرُوا رُوحَ الْیَقِینِ).
مىدانیم یقین مراتبى دارد: علم الیقین، عین الیقین و حق الیقین. علم الیقین آن است که انسان از دلائل مختلف به چیزى ایمان آورد؛ مانند کسى که با مشاهده دود از فاصله دور، به وجود آتش ایمان پیدا کند. عین الیقین در جایى است که انسان به مرحله شهود برسد و با چشم خود مثلا آتش را از نزدیک مشاهده کند.حق الیقین مرتبه فراتر از آن و به این معناست که مثلًا انسان، آتش را با دست خود لمس کند و یا موجودى همچون آهن که وارد آتش مىشود و صفات آن را به خود مىگیرد و به صورت بخشى از آن در مىآید که این بالاترین مرحله یقین است. اولیاى الهى که امیرمؤمنان على علیه السلام در این گفتار نورانىاش مىفرماید: «آنها روح الیقین را لمس کردهاند» داراى همین مرحله از یقین هستند.
حضرت در چهارمین وصف مىفرماید: «آنان آنچه را دنیاپرستانِ هوسباز مشکل مىشمردند آسان یافتهاند»؛(وَاسْتَلَانُوا مَا اسْتَعْوَرَهُ الْمُتْرَفُونَ).
«اسْتَلانُوا» (از ریشه «لین») به معناى نرمى و «اسْتَوْعَرَ» (از ریشه «وَعْر») به معناى سختى و «مترفون» (از ریشه «تَرَف») به معناى در ناز ونعمت زیستن است.
دنیاپرستان، پرهیز از زر و زیور دنیا و ساده زیستن و دل از لذات نامشروع کندن را کار مشکلى مىپندارند؛ ولى این گروه از اولیاء الله به آسانى از همه اینها مىگذرند و به زندگى ساده زاهدانه پاک از هر گونه آلودگى قناعت مىکنند.
امام علیه السلام در وصف پنجم مىفرماید: «آنها به آنچه جاهلان از آن وحشت دارند انس گرفتهاند»؛(وَأَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجَاهِلُونَ).
جاهلان پیوسته از این وحشت دارند که اموالشان به خطر بیفتد، جاه و مقامشان از میان برود و آینده زندگى مادى آنها دگرگون شود، از این در هراساند که اگر از حرام الهى چشم بپوشند، به حلال نرسند و از این مىترسند که اگر از حق طرفدارى کنند گروهى از دوستان خود را از دست خواهند داد؛ ولى این گروه از اولیاء الله نه تنها از این امور بیمناک نیستند بلکه به آن انس گرفتهاند.
در خطبه 128 نیز در کلام امام علیه السلام خواندیم که به «ابوذر»- آن مرد مبارزِ مجاهد فى سبیل الله که به سبب حمایتهایش از حق تبیعد شد و در تبعیدگاه مظلومانه و در نهایت عسرت جان سپرد- به هنگامى که در زمان عثمان مىخواستند او را به تبعیدگاه بفرستند خطاب کرد و فرمود:«یا أباذَرَ … لایُؤْنِسَنَّکَ إلّا الْحَقُّ، وَلا یُوحِشَنَّکَ إلَّاالْباطِلُ؛ اى اباذر … مبادا با چیزى جز حق مأنوس شوى و مبادا چیزى جز باطل تو را به وحشت بیفکند».
آنگاه حضرت در ششمین و آخرین وصف مىفرماید: «آنها در دنیا با بدنهایى زندگى مىکنند که ارواحشان به عالم بالا تعلق دارد!»؛(وَصَحِبُوا الدُّنْیَا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الْأَعْلَى).
اشاره به اینکه گرچه آنها از نظر جسمى در این دنیا و در میان انسانهاى دیگر هستند؛ ولى روحشان همنشین با ارواح اولیا و انبیاى پیشین و فرشتگان مقرب است. به همین دلیل دنیا در نظرشان بىارزش و بالاترین ارزش براى آنها جلب رضاى پروردگارشان است. اگر آنها اسیر زر و زیور دنیا و مال و ثروت و خور و خواب و شهوت نمىشوند به همین دلیل است که ظاهرا در این دنیا هستند؛ ولى در باطن در جهان روحانیان زندگى مىکنند.
سرانجام امام علیه السلام بعد از ذکر این اوصاف که حتى ذکر آنها روحپرور و نشاطآور است، مىفرماید: «آنان خلفاى الهى در زمین اند و دعوت کنندگان به سوى آئینش. آه آه چقدر اشتیاق دیدارشان را دارم»؛(أُولَئِکَ خُلَفَاءُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ، وَالدُّعَاةُ إِلَى دِینِهِ. آهِ آهِ شَوْقاً إِلَى رُؤْیَتِهِمْ!).
آرى آنان نمایندگان خدا بر روى زمین و مصداق اتم آیه شریفه «إِنِّى جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً»(4)و پرتوى از آیه شریفه «وَدَاعِیاً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجاً مُّنِیراً»(5)محسوب مىشوند و به همین دلیل امام علیه السلام که خود مصداق اعلاى این اولیاى الهى است مشتاق دیدارشان است.
هنگامى که سخن به اینجا رسید و امام علیه السلام پیمانه وجود «کمیل» را از این کلمات نورانى و مفاهیم روحانى و عرفانى پر کرد به «کمیل» دستور بازگشت داد و فرمود: «اى کمیل! (همین قدر کافى است) هر زمان که بخواهى باز گرد»؛(انْصَرِفْ یَا کُمَیْلُ إِذَا شِئْتَ).
این تعبیر نشان مىدهد که امام علیه السلام همراه «کمیل» باز نگشت و همچنان در آن بیابان خاموش و خالى مدتى ماند. شاید مىخواست با خداى خود مناجات کند یا سخنان بیشترى بگوید که پیمانه وجود «کمیل» با آن همه عظمت، گنجایش آن
را نداشت. تنها خدا مىداند و آن امام بزرگوار که در آن لحظات بر مولا چه گذشت.
ابن ابىالحدید در شرح نهجالبلاغه خود در پایان این سخن مىگوید: این کلام امام علیه السلام که به «کمیل» مىگوید: «هر زمان که مىخواهى باز گرد» از لطیفترین کلمات و بهترین آداب است، زیرا آمرانه نمىفرماید برگرد، بلکه مىگوید: هرگاه بخواهى. تا بدین وسیله «کمیل» را از ذلت تحت فرمان بودن به عزت اراده و اختیار برساند.(6)
به راستى مجموعه این کلام امام علیه السلام دست هر خواننده و شنوندهاى را مىگیرد و به سوى عالمى مملو از معنویت و نور مىبرد. صفات اولیاى خدا و پیشگامانِ راه تقرب به پروردگار را در عباراتى کوتاه و بسیار پرمعنا شرح مىدهد و چیزى را در این زمینه فروگذار نمىکند تا کسانى که آماده پیمودن راهند، در این مسیر قدم بگذارند و با هدایتهاى الهى که بر زبان این بنده خاص پروردگار جارى شده به سوى مقصد یعنى قرب الى الله پیش روند.
جاذبه این سخن به قدرى زیاد است که در کلمات علماى شیعه و اهل سنت، محدث و مورخ و مفسر بازتاب گستردهاى پیدا کرده و در بسیارى از کتابها با عظمت از آن یاد کردهاند.
مرحوم علامه مجلسى در پایان این سخن مىگوید: سزاوار است که آگاهان، هر روز در این کلام با نظر موشکافانه بنگرند (و از فواید آن بهره گیرند).(7)
1) ص، آیه 24.
2) ر. ک: کافى، ج 1، ص 238، ح 297؛ بحارالانوار، ج 22، ص 461؛ کنزالعمال، ج 13، ص 114.
3) بحارالانوار، ج 22، ص 461.
4) بقره، آیه 30.
5) احزاب، آیه 46.
6) شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحدید، ج 18، ص 352.
7) بحارالانوار، ج 1، ص 194.