خلاصه این کلام گهربار این است که سخنان حکمتآمیز را از هر کس باید پذیرفت حتى اگر گوینده آن منافق باشد. مىفرماید: «حکمت و دانش را فرا گیر هرجا که باشد»؛(خُذِ الْحِکْمَةَ أَنَّى کَانَتْ).
سپس به دلیل آن اشاره کرده، مىافزاید: «زیرا حکمت گاهى در سینه منافق است؛ اما در سینه او آرام نمىگیرد تا از آن خارج شود و در کنار حکمتهاى دیگر در سینه مؤمن جاى گیرد»؛(فَإِنَّ الْحِکْمَةَ تَکُونُ فِی صَدْرِ الْمُنَافِقِ فَتَلَجْلَجُ(1)فِی صَدْرِهِ حَتَّى تَخْرُجَ فَتَسْکُنَ إِلَى صَوَاحِبِهَا فِی صَدْرِ الْمُؤْمِنِ).
تعبیر به «تَلَجْلَجُ …» با توجه به اینکه این واژه به معناى اضطراب و ناآرامى است اشاره به آن است که جایگاه کلام حکمتآمیز سینه منافق نیست، ازاینرو در آنجا پیوسته ناآرامى مىکند تا خارج شود و در جایگاهى که متناسب آن است؛ یعنى سینه شخص مؤمن در کنار سایر سخنان حکمتآمیز قرار گیرد.
نتیجه این سخن همان است که از روایات مختلف معصومان علیهم السلام استفاده کردیم که علم و دانش هیچ محدودیتى ندارد؛ نه از نظر زمان: «أُطْلُبُوا الْعِلْمِ مِنَ الْمَهْدِ إلَى اللَّحَدِ» و نه از نظر مکان: «أُطْلُبُوا الْعِلْمِ وَلَو بِالصّینِ» و نه از نظر مقدار
تلاش و کوشش: «أُطْلُبُوا الْعِلْمِ وَلَوْ بِخَوْضِ اللُّجَجِ وَشَقِّ الْمُهَجِ» و نه از نظر گوینده همانگونه که در این حکمت و در حکمت بعد آمده است.
آرى علم وحکمت به حدى اهمیت داردکه هیچ محدویتى را بهخودنمىپسندد.
در اینجا این سؤال مطرح مىشود که در بعضى از روایات از جمله روایتى که از امام باقر علیه السلام در ذیل آیه شریفه «فَلْیَنْظُرِ الْإنْسانِ إلى طَعامِهِ» آمده است که امام علیه السلام فرمود: منظور از طعام «عَلْمُهُ الَّذى یَأخُذُهُ مِمَّنْ یَأخُذُهُ؛ دانشى است که فرا مىگیرد باید نگاه کند از چه کسى فرا مىگیرد»(2) بنابراین گرفتن سخن حکمتآمیز از منافق چه معنا دارد.
پاسخ سؤال این است که گاه سخن حکمتآمیز به قدرى واضح و روشن است که از هر جا و از هر کس که باشد باید آن را پذیرفت؛ ولى در موارد دیگر که انسان مطالب را به اعتماد استاد فرا مىگیرد باید نزد کسى برود که از نظر دیانت و علمیت مورد اعتماد باشد.
در شرح نهجالبلاغه علّامه شوشترى اشاره به نکته جالبى شده است که با ذکر آن این سخن را پایان مىدهیم، نقل مىکند: «ابن مبارک» به عنوان نظارت بر شهر در کوچهها راه مىرفت چشمش به مرد مستى افتاد که آواز مىخواند و مىگفت:
أضَلَّنى الْهَوى وَأنَا ذَلیلٌ
وَلَیْسَ إلى الَّذى أهْوى سَبیلٌ
هواى نفس مرا ذلیل کرد و افسوس که راهى به آنکس که به او علاقه دارم، نیست.
ابن مبارک از آستین خود کاغذى درآورد و این بیت را نوشت. به او گفتند: شعرى را از شاعر مست مىنویسى؟ او گفت: مگر ضربالمثل معروف را نشنیدهاید که «رُبَّ جَوْهَرَةٍ فى مَزْبَلَةً» اى بسا گوهرى در میان زبالهها افتاده باشد؟ گفتند: آرى. گفت: این هم گوهرى بود از مزبله!(3)
1) در بعضى از نسخ نهج البلاغه از جمله در بحار الانوار به جاى «تلجلج»، «تتخلّج» آمده که از نظر معنا چندانتفاوتى با آن ندارد.
2) بحارالانوار، ج 2، ص 96.
3) بهج الصباغه، ج 12، ص 597.