امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه سخنى را که در حکمت 82 آمده بود به صورت جالب دیگرى بیان مىکند و مىفرماید: «کسى که جمله «نمىدانم» را ترک کند مواضع آسیبپذیر خود را در معرض ضربههاى خطرناک (مخالفان) قرار داده است»؛(مَنْ تَرَکَ قَوْلَ «لَا أَدْرِی» أُصِیبَتْ مَقَاتِلُهُ).
اشاره به اینکه با این کار خود را به هلاکت مىافکند و این هلاکت ممکن است جنبه دنیوى داشته باشد در آنجا که سخنان نسنجیده و خطرآفرین است و یا جنبه اخروى، در آنجا که سخنانش لطمه به حیثیت و آبروى اشخاص وارد مىکند یا مردم را به گمراهى مىکشاند.
«مقاتل» جمع «مقتل» است. ارباب لغت آن را به مواضعى از بدن که اگر ضربه بر آن وارد شود حیات انسان به مخاطره مىافتد تفسیر کردهاند؛ مانند سر و سینه و امثال آن.
ابن ابىالحدید در شرح این سخن حکیمانه داستان جالبى از بوذرجمهر نقل مىکند که زنى نزد او آمد و از مسئلهاى سؤال کرد. بوذرجمهر گفت: نمىدانم. زن عصبانى شد. گفت: پادشاه هر سال آلاف و الوفى به تو مىدهد که بگویى نمىدانم؟ بوذرجمهر گفت: آنچه را به من مىدهد در برابر چیزهایى است که مىدانم و اگر مىخواست در برابر آنچه نمىدانم چیزى به من بدهد تمام
بیتالمال او نیز کفایت نمىکرد (اشاره به اینکه مسائلى را که ما نمىدانیم بسیار بیشتر از آن است که مىدانیم).
نیز از بعضى فضلا نقل مىکند که اگر کسى در برابر چیزهایى که نمىداند بگوید: نمىدانم، او را تعلیم مىدهیم تا بداند و اگر بگوید: مىدانم، امتحانش مىکنیم تا بگوید نمىدانم (و رسوا شود).(1)
شبیه این سخن را مرحوم مغنیه در فى ظلال نهجالبلاغه از کتاب «الحکمة الخالده» نقل مىکند که دانشمندى مىگفت: گفتن «لا أدرى» (نمىدانم) را یاد بگیرید، چرا که اگر بگویید نمىدانم به شما تعلیم مىدهند تا بدانید و اگر بگویید مىدانم از شما سؤال مىکنند و نمىدانید و رسوا مىشوید. سپس مىافزاید: احدى از یاران رسول خدا صلى الله علیه و آله ادعا نکرد که همه چیز را مىداند و به طور مطلق نگفت: «سلونى» (از من بپرسید) به جز على بن ابىطالب علیه السلام(2)
در همین رابطه ضربالمثلى نقل شده است که آن نیز محتواى کلام امام را دارد: «مَقْتَلُ الرَّجُلِ بَیْنَ فَکَّیْهِ» موضع آسیب پذیر انسان در میان دو فک او قرار دارد (یعنى زبان او مایه هلاکت او مىشود).(3)
مرحوم شوشترى از قتاده (فقیه معروف اهل سنت) نقل مىکند که روزى ادعا کرد که من هر چه را تا به حال شنیدهام یا به حافظه سپردهام هرگز فراموش نکردهام. بعد از این سخن به خدمتکارش گفت: کفش مرا بیاور بپوشم. خدمتکار گفت: کفش شما در پاى شماست (وى از آن ادعا و این عمل سخت شرمنده شد).(4)
1) شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحدید، ج 18، ص 236.
2) فى ظلال نهجالبلاغه، ج 4، ص 266.
3) شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحدید، ج 7، ص 90.
4) شرح نهجالبلاغه علامه شوشترى، ج 6، ص 359.