جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

شرح و تفسیر: تضاد دنیاپرستى و علاقه به آخرت‏

زمان مطالعه: 4 دقیقه

امام علیه السلام این گفتار حکیمانه را زمانى فرمود که «لباس کهنه و وصله‏دارى بر اندام آن حضرت دیدند کسى درباره آن سؤال کرد (که چرا امام علیه السلام با داشتن امکانات چنین لباسى را براى خود انتخاب کرده است) امام علیه السلام فرمود: «قلب به سبب آن خاضع مى‏شود و نفس سرکش با آن رام مى‏گردد و مؤمنان به آن اقتدا مى‏کنند (و از آن سرمشق مى‏گیرند)»؛ (وَرُئِیَ عَلَیْهِ إِزَارٌ خَلَقٌ مَرْقُوعٌ فَقِیلَ لَهُ فِی ذَلِکَ فَقَالَ: یَخْشَعُ لَهُ الْقَلْبُ، وَتَذِلُّ بِهِ النَّفْسُ، وَیَقْتَدِی بِهِ الْمُؤْمِنُونَ).

مى‏دانیم در عصر خلفا دامنه فتوحات اسلامى به شرق و غرب و شمال و جنوب کشیده شد و کشورهاى مهمى همچون ایران و روم و مصر زیر پرچم اسلام قرار گرفتند و غنائم فراوان و اموال خراجى بسیارى نصیب مسلمین شد. این امر آثار زیان‏بار فراوانى داشت؛ گروهى به مسابقه در ثروت روى آوردند، خانه‏هاى مجلل، لباس‏هاى گرانبها، سفره‏هاى رنگارنگ و مرکب‏هاى زیبا براى خود انتخاب نمودند و گروه عظیمى از مردم در دنیا و ارزش‏هاى مادى فرو رفتند و نظام ارزشى جامعه اسلامى- همان‏گونه که در کلام حکمت‏آمیز قبل به آن اشاره شد- دگرگون شد. در اینجا امام علیه السلام براى این‏که مسلمانان منحرف را به صراط مستقیم اسلام و سنت پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله باز گرداند مظاهر زهد خویش را کاملًا آشکار ساخت که از جمله آن پوشیدن لباس‏هاى ساده و کم‏ارزش‏

ووصله‏دار بود و همین امر موجب شگفتى بینندگان گشت تا آنجا که به حضرت ایراد گرفتند؛ ولى امام علیه السلام پاسخى فرمود که درس بزرگى براى همگان بود، فرمود: هنگامى که این لباس را مى‏پوشم سه فایده مهم دارد:

نخست این‏که قلب و روح من در برابر آن خضوع مى‏کند و تکبر و خودبرتربینى که سرچشمه گناهان بزرگ است از من دور مى‏شود و دیگر این‏که نفس سرکش به سبب آن رام مى‏شود و وسوسه‏هاى آن که انسان را به راه‏هاى شیطانى مى‏کشاند فرو نشیند. و سوم این‏که مؤمنان به آن اقتدا مى‏کنند و از زندگانى پر زرق و برق و تجملاتى که انسان را از خدا غافل مى‏سازد دور مى‏شوند. هیچ کس از پوشیدن لباس‏هاى ساده و داشتن وسایل زندگى ساده احساس حقارت نمى‏کند.

آن‏گاه امام علیه السلام در ادامه این سخن به اصلى کلى درباره دنیا و آخرت اشاره مى‏کند که انتخاب نوع لباس گوشه‏اى از گوشه‏هاى آن است، مى‏فرماید: «دنیا و آخرت دو دشمن متفاوت و دو راه مختلف‏اند، لذا کسى که دنیا را دوست بدارد و به آن عشق بورزد آخرت را دشمن مى‏دارد و با آن عداوت دارد»؛ (إِنَّ الدُّنْیَا وَالْآخِرَةَ عَدُوَّانِ مُتَفَاوِتَانِ، وَسَبِیلَانِ مُخْتَلِفَانِ، فَمَنْ أَحَبَّ الدُّنْیَا وَ تَوَلَّاهَا أَبْغَضَ الْآخِرَةَ وَعَادَاهَا).

منظور از دنیا در اینجا یکى از سه چیز و یا هر سه چیز است:

نخست این‏که منظور دنیایى است که از طریق حرام و اموال نامشروع و مقامات غاصبانه به دست آید که مسیر آن از مسیر آخرت قطعاً جداست.

دیگر این‏که منظور دنیایى است که هدف باشد نه وسیله براى آخرت، زیرا اگر دنیا هدف اصلى انسان شد، آخرت به فراموشى سپرده مى‏شود و دیگر هدف نهایى نخواهد بود؛ اما اگر به دنیا به گونه مزرعه یا پل و گذرگاه و خلاصه وسیله‏اى براى رسیدن به آخرت نگاه شود نه تنها دشمنى با آن ندارد، بلکه به‏

یقین آن را تقویت خواهد کرد، همان‏گونه که در روایات اسلامى آمده است.

سوم این‏که منظور دنیاى پر زرق و برق و تجملاتى است که وقتى انسان در آن غرق شد، هرچند از طریق حلال به دست آمده باشد آخرت به دست فراموشى سپرده خواهد شد؛ هر روز در فکر زینت تازه و تجملات بیشتر و خانه‏ها و لباس‏ها و مرکب‏هاى پر زرق و برق‏تر است و چنین کسى هرچند دنبال حرام هم نباشد هم خدا را فراموش مى‏کند و هم معاد را.

تعبیر به «عَدُوّان» و «سَبیلانِ» در واقع شبیه به تنزل از چیزى به چیز دیگر است، زیرا نخست مى‏فرماید: دو دشمن‏اند که یکدیگر را تخریب مى‏کنند سپس مى‏فرماید: حد اقل دو مسیر مختلف‏اند که به دو مقصد منتهى مى‏شوند؛ خواه عداوتى با هم داشته باشند یا نه.

آنچه در جمله «فَمَنْ أحَبَّ الدُّنْیا» آمده در واقع به منزله نتیجه‏گیرى از سخنان گذشته است.

در پایان امام علیه السلام دو تشبیه جالب و به تعبیر دیگر دو مثال واضح براى دنیا و آخرت بیان مى‏کند و مى‏فرماید: «این دو به منزله مشرق و مغرب‏اند و انسان همچون کسى است که در میان این دو در حرکت است هر زمان به یکى نزدیک مى‏شود از دیگرى دور مى‏گردد و این دو همچون دو همسر یک مردند (که معمولًا با هم رقابت شدید دارند)»؛ (وَهُمَا بِمَنْزِلَةِ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ، وَمَاشٍ بَیْنَهُمَا؛ کُلَّمَا قَرُبَ مِنْ وَاحِدٍ بَعُدَ مِنَ الْآخَرِ، وَهُمَا بَعْدُ ضَرَّتَانِ).

گفتنى است دو مثالى را که امام علیه السلام بیان فرموده نسبت به دو تعبیرى که درباره دنیا در عبارت بالا آمد (عَدُوّان و سَبیلانِ) به اصطلاح از قبیل لف و نشر مشوش است؛ تعبیر به «ضَرَّتانِ» (دو هوو) مثالى است براى «عَدُوّان مُتَفاوِتان» و تعبیر به «مشرق و مغرب» مثالى است براى «سَبیلانِ مُخْتَلِفان».

این احتمال نیز هست که تعبیر به «مشرق و مغرب» نسبت به دنیا و آخرت نیز

از قبیل لف و نشر مشوش باشد؛ مشرق که خاستگاه نور آفتاب است به منزله آخرت و مغرب که رو به سوى ظلمت مى‏رود اشاره به دنیاست.

آرى اگر دنیا از حرام فراهم شود، یا هدف نهایى انسان باشد و یا انسان در تجملات و زر و زیورهاى آن غرق شود هرگز به آخرت نمى‏پردازد، بلکه روز به روز از سعادت جاویدان دورتر مى‏گردد.

روایات دیگرى که از رسول خدا یا ائمه معصومین علیهم السلام رسیده است نیز این سخن را تایید مى‏کند؛ از جمله در حدیثى که مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار از رسول اللَّه صلى الله علیه و آله نقل کرده مى‏خوانیم: «إِنَّ فِی طَلَبِ الدُّنْیَا إِضْرَاراً بِالْآخِرَةِ وَفِی طَلَبِ الْآخِرَةِ إِضْرَاراً بِالدُّنْیَا فَأَضِرُّوا بِالدُّنْیَا فَإِنَّهَا أَحَقُّ بِالْإِضْرَارِ؛ طلب دنیا به آخرت انسان زیان مى‏رساند و طلب آخرت به دنیا ضرر مى‏زند، بنابراین ضرر دنیا را بپذیرید که سزاوارتر به زیان است».(1)

در حدیث دیگرى که از حضرت مسیح در کتب اسلامى نقل شده مى‏خوانیم: «لَا یَسْتَقِیمُ حُبُّ الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ فِی قَلْبِ مُؤْمِنٍ کَمَا لَایَسْتَقِیمُ الْمَاءُ وَالنَّارُ فِی إِنَاءٍ وَاحِدٍ؛ محبت دنیا و آخرت در قلب فرد با ایمان جمع نمى‏شود همان‏گونه که آب و آتش در یک ظرف جمع نمى‏گردند».(2)

ناگفته پیداست که تمام این روایات ناظر به کسى است که دنیا را هدف خود قرار داده و بدون در نظر گرفتن حلال و حرام و حق و ناحق پیوسته به دنبال آن مى‏دود؛ اما کسى که دنیا را از طریق حلال مى‏خواهد و وسیله نیل به آخرت قرار مى‏دهد نه تنها مذموم نیست، بلکه در روایات از چنین کسى ستایش نیز شده است.

از این رو در حدیثى از امیر مؤمنان علیه السلام مى‏خوانیم که فرمود: «إنْ جَعَلْتَ دینَکَ‏

تَبَعاً لِدُنْیاکَ أهْلَکْتَ دینَکَ وَدُنْیاکَ وَکُنْتَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرینَ؛ اگر دین خود را تابع دنیاى خود قرار دهى، دین دنیایت را تباه کرده و در آخرت از زیان‏کاران خواهى بود و اگر دنیاى خود را تابع دینت قرار دهى هم دینت را به دست آورده‏اى و هم دنیایت را و در آخرت از رستگاران هستى».(3)


1) بحارالانوار، ج 70، ص 61، ح 30.

2) همان، ج 14، ص 327، ح 50.

3) غررالحکم، ح 2220.