مطابق این روایت، امام علیه السلام هنگامى که یکى از یاران خود را بیمار مىبیند (ضمن احوالپرسى) به او مىفرماید: «خداوند این درد و بیمارى تو را سبب ریزش گناهانت قرار داد»؛ (وَقَالَ علیه السلام: لِبَعْضِ أَصْحَابِهِ فِی عِلَّةٍ اعْتَلَّهَا: جَعَلَ اللَّهُ مَا کَانَ مِنْ شَکْوَاکَ حَطّاً لِسَیِّئَاتِکَ).
این بشارت بزرگى بود که امام علیه السلام به آن یار بیمار داد که قطعا سبب شادى او شد، و فشار درد و بیمارى را براى او کاست و روحیهاى را که بیمار براى مبارزه با مرض باید پیدا کند در او دمید.
مىدانیم درد و رنجها و بلاها و حوادث ناگوار فلسفهها متعددى دارد؛ یکى از آن فلسفهها آمرزش گناهان است؛ یعنى خداوند مىخواهد بنده صالحش را که لغزشى داشته در همین دنیا پاک کند تا حساب او به قیامت نیفتد.
اضافه بر این، انسان در حال بیمارى توجه خاصى به خدا پیدا مىکند و گاه به یاد مرگ مىافتد و از گناهان خود توبه مىکند و همین بیدارى و آگاهى و توبه نیز سبب دیگرى براى ریزش گناهان اوست.
قرآن مجید در آیه 12 سوره یونس مىفرماید: ««وَإِذا مَسَّ الْإِنْسانَ الضُّرُّ دَعانا لِجَنْبِهِ أَوْ قاعِداً أَوْ قائِماً»؛ هنگامى که به انسان زیان (و ناراحتى و بیمارى) برسد ما را (در هر حال) در حالى که به پهلو خوابیده یا نشسته یا ایستاده است
مىخواند»، هر چند براى بعضى این بیدارى موقتى است و با تغییر احوال و اوضاع و برطرف شدن آن ناراحتى به حال سابق باز مىگردند، همانگونه که قرآن در ادامه این آیه مىفرماید: ««فَلَمَّا کَشَفْنا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ کَأَنْ لَّمْ یَدْعُنا إِلَى ضُرٍّ مَسَّهُ»؛ اما هنگامى که ناراحتى او را برطرف ساختیم چنان مىرود که گویى هرگز ما را براى حل مشکلى که به او رسیده بود نخوانده است».
آنگاه امام راز این نکته را که چرا فرمود: بیمارى سبب سقوط گناهان است و نفرمود: پاداش و اجر دارد، بیان مىکند و مىفرماید: «زیرا بیمارى پاداشى در آن نیست؛ ولى گناهان را مىریزد، همچون ریزش برگ درختان»؛ (فَإِنَّ الْمَرَضَ لَا أَجْرَ فِیهِ، وَلَکِنَّهُ یَحُطُّ السَّیِّئَاتِ، وَیَحُتُّهَا حَتَّ الْأَوْرَاقِ).
«حطّ» به معناى هرگونه ریزش و پایین آوردن است و «حتّ» در اصل به معناى ریزش برگ از درختان است.
سپس براى توضیح بیشتر مىفرماید: «اجر و پاداش، تنها در گفتار به زبان و عمل با دست و پاست»؛ (وَإِنَّمَا الْأَجْرُ فِى الْقَوْلِ بِاللِّسَانِ، وَالْعَمَلِ بِالْأَیْدِی وَالْأَقْدَامِ).
روشن است که پاداش مربوط به عمل است؛ خواه با زبان انجام گیرد و یا با اعضاى بدن انسان؛ ولى یک بیمارى ناخواسته که به انسان عارض مىشود کارى نیست که او انجام داده باشد تا خداوند اجر و پاداشى براى او قرار دهد.
البته اگر این بیمارى بر اثر اعمال و طاعاتى باشد؛ مثلا سرباز مجاهدى که به سوى میدان جنگ مىرود، خسته و ناتوان و بیمار گردد این بیمارى که زاییده اطاعات اوست ممکن است اجر داشته باشد، همانطور که قرآن درباره مجاهدان فى سبیل الله مىفرماید: ««ذلِکَ بِأَنَّهُمْ لا یُصیبُهُمْ ظَمَأٌ وَلا نَصَبٌ وَلا مَخْمَصَةٌ فی سَبیلِ اللَّهِ … إِلَّا کُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صالِحٌ»؛ این به خاطر آن است که هیچ تشنگى، خستگى و گرسنگى در راه خدا به آنها نمىرسد … مگر اینکه به خاطر آن، عمل
صالحى براى آنها نوشته مىشود».(1)
آنگاه امام علیه السلام در پایان این سخن مىافزاید: «خداوند سبحان کسانى را از بندگانش که بخواهد (و لایق بداند)، به موجب صدق نیت و پاکى باطن داخل بهشت مىکند»؛ (وَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ یُدْخِلُ بِصِدْقِ النِّیَّةِ وَالسَّرِیرَةِ الصَّالِحَةِ مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ الْجَنَّةَ).
اشاره به اینکه خداوند به نیت خوب و اراده اعمال صالح به انسان پاداش مىدهد، زیرا نیت و اراده، عملى است باطنى که در بسیارى از روایات براى آن پاداش ذکر شده است. سریره صالح و باطن نیکو نیز مولود اعمال صالحى است که در گذشته انجام داده و آن هم داراى پاداش نیک است. گاه کسانى هستند که تصمیم بر کارهاى نیک گستردهاى دارند؛ ولى دستشان به جایى نمىرسد و یا در سایه خودسازى داراى سریره صالحه شدهاند. خداوند به لطف و کرمش، اینگونه افراد را وارد بهشت مىکند.(2)
مرحوم سیّد رضى در ذیل این کلام حکمتآمیز (گویا نیاز به توضیح دیده و با عبارات شیوایى آن را شرح مىدهد و) مىگوید: «آنچه امام علیه السلام فرموده راست و درست است؛ بیمارى اجر و پاداش ندارد، چرا که از قبیل امورى است که استحقاق عوض دارد (نه اجر و ثواب) زیرا عوض و پاداش را انسان در مقابل کارهاى خداوند نسبت به بندگانش مانند بیمارىها و مانند آن مستحق مىشود؛ اما اجر و ثواب، در مقابل فعل بندگان است، بنابراین بین این دو فرق است؛ فرقى که امام با آن علم نافذ و نظریه صائب خود به آن اشاره فرموده است»؛ (قالَ الرَّضىُ: وَأقُولُ: صَدَقَ علیه السلام، إنَّ الْمَرَضَ لا أجْرَ فیهِ، لِأنَّهُ لَیْسَ مِنْ قَبیلِ ما یُسْتَحِقُّ عَلَیْهِ الْعِوَضُ، لِأنَّ الْعِوَضَ یُسْتَحِقُّ عَلى ما کانَ فی مُقابِلَةٍ فِعْلِ اللَّهِ تَعالى بِالْعَبْدِ،
مِنَ الْآلامِ وَالْأمْراضِ، وَما یَجْرى مَجْرى ذلِکَ، وَالْأجْرٌ وَالثَّوابُ یُسْتَحِقانِ عَلى ما کانَ فی مُقابِلَةِ فِعْلِ الْعَبْدِ، فَبَیْنَهُما فَرْقٌ قَدْ بَیَّنَهُ علیه السلام، کَما یَقْتَضیهِ عِلْمُهُ الثَّاقِبُ وَرَأیُهُ الصَّائِبُ).
در واقع مرحوم سیّد رضى به نکته تازهاى اشاره مىکند و آن فرق میان عوض با اجر و پاداش است؛ یکى را مربوط به فعل خدا مىداند و دیگرى را مربوط به فعل بندگان خدا. این شبیه چیزى است که متکلمان در علم کلام گفتهاند که خداوند حکیم اگر گروهى را گرفتار آفات و بلاها مىکند حکمتش ایجاب مىکند که در برابر آن عوضى به آنها بدهد وگرنه با حکمت خدا سازگار نیست.
آنچه در کلام حکمتآمیز بالا آمد بیان یکى از آثار بیمارى است در حالى که در حدیث پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله دو اثر دیگر نیز براى بیمارى ذکر شده است آنجا که رسول خدا صلى الله علیه و آله در عیادت سلمان فارسى فرمود: «یَا سَلْمَانُ إِنَّ لَکَ فِی عِلَّتِکَ إِذَا اعْتَلَلْتَ ثَلَاثَ خِصَالٍ أَنْتَ مِنَ اللَّهِ تَبَارَکَ وَتَعَالَى بِذِکْرٍ وَدُعَاؤُکَ فِیهَا مُسْتَجَابٌ وَلَا تَدَعُ الْعِلَّةُ عَلَیْکَ ذَنْباً إِلَّا حَطَّتْهُ؛ اى سلمان براى تو به هنگام بیمارى سه فایده (بزرگ است) تو به یاد خدا مىافتى و دعاى تو در این حالت مستجاب است و بیمارى هیچ گناهى بر تو نمىگذارد مگر اینکه آن را فرو مىریزد».(3)
بدیهى است انسان در مشکلات بیش از هر زمان دیگر به یاد خداست مخصوصاً در حال بیمارى که افزون بر یاد خدا به فکر مرگ و معاد و قیامت نیز مىافتد و از گناهان خود توبه مىکند و سعى دارد مسیر زندگى نادرست خویش را اصلاح کند و روشن است که در چنین حالتى دعا به استجابت مقرونتر است.مجموعه این جهات سبب مىشود که گناهان انسان به سبب بیمارى فرو بریزد.
این نکته نیز شایان توجه است که در بعضى از روایات اجر و ثوابهایى براى بیمارى ذکر شده که منظور از آن همان فرو ریختن گناهان و یا تفضلات الهى به
بیماران با ایمانى است که تقصیرى در ابتلاى به بیمارى نداشتند. از بعضى از روایات نیز استفاده مىشود که عباداتى که انسان در حالت سلامت انجام مىداد اگر بر اثر بیمارى ترک شود خداوند از باب تفضل ثواب آنها را براى او مىنویسد.(4)
1) توبه، آیه 120.
2) درباره آثار نیت خوب و بد در ذیل حکمت 32 بحث کردهایم.
3) من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 375.
4) کافى، ج 3، ص 113، ح 1.