اصل ماجراى «ضِرار بن ضَمُره» به گونهاى که مسعودى در مروج الذهب نقل مىکند چنین است که او وارد بر معاویه شد. معاویه به او گفت: اوصاف على را براى من بازگو کن ضرار گفت: مرا از این کار معاف کن (زیرا تصور مىکرد بر خلاف میل معاویه است و ناراحت مىشود و ممکن است خطرى از ناحیه او وى را تهدید کند) ولى معاویه اصرار کرد و گفت: چارهاى نیست جز اینکه براى من شرح دهى.
ضِرار گفت: اکنون که چنین است بدان به خدا سوگند او مقامى بسیار والا داشت، (از نظر روحى و جسمى) بسیار قدرتمند و قوى بود. سخن حق مىگفت و حکم به عدالت مىکرد و چشمهاى علم و دانش از اطراف او مىجوشید و سخنان حکمتآمیز از جوانب او صادر مىشد. غذاى او ساده و ناگوار و لباس او کوتاه (در آن زمان، کوتاهى لباس نشانى تواضع، و بلندى دامان لباس نشانه تکبر بود) بود. به خدا سوگند هر وقت او را مىخواندیم به ما پاسخ مىگفت و اگر تقاضایى از او داشتیم به ما مرحمت مىکرد و ما به خدا سوگند با اینکه خود را به ما نزدیک مىکرد و ما هم به او نزدیک بودیم بر اثر هیبت و جلالِ او قدرت تکلم در مجلسش نداشتیم و به دلیل عظمتِ او در فکرِ ما هرگز در مجلس او آغاز سخن نمىکردیم. تبسم او دندانهایى را همچون دانههاى
مروارید منظم نشان مىداد. دینداران را بزرگ مىداشت و مستمندان را مورد ترحم قرار مىداد و هنگام قحطى یتیمان نزدیک و مستمندان خاک نشین را اطعام مىکرد و برهنگان را لباس مىپوشید و مظلومان را یارى مىکرد و از دنیا و زرق و برق آن وحشت داشت. به تاریکى شب انس داشت. گواهى مىدهم شبى او را دیدم در حالى که پردههاى تاریک شب فرو افتاده بود و او در محراب عبادتش ایستاده بود. محاسن مبارکش را با دست گرفته و همچون مار گزیده به خود مىپیچید و به صورت سوزناک گریه مىکرد و مىگفت: …».(1)
سپس عبارت بالا را با مختصر عبارتى آورده است.
مرحوم سیّد رضى آنچه را در بالا آمد به این صورت تلخیص کرده است: «در خبرى از ضِرار بن حَمزه ضِبائى به هنگام ورودش بر معاویه و سؤال معاویه از او درباره حالات امیرمؤمنان علیه السلام چنین آمده است که ضِرار (در پاسخ معاویه) گفت: گواهى مىدهم که من او را در بعضى از مواقف دیدم در حالى که شب پرده تاریک خود را فرو افکنده بود و او در محرابش به عبادت ایستاده بود، محاسن مبارک را به دست گرفته و همچون مار گزیده به خود مىپیچید و از سوز دل گریه مىکرد و مىگفت:»؛ (وَمِنْ خَبَرِ ضِرَارِ بْنِ حَمْزَةَ الضَّبَائِیِّ عِنْدَ دُخُولِهِ عَلَى مُعَاوِیَةَ وَمَسْأَلَتِهِ لَهُ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام، وَقَالَ: فَأَشْهَدُ لَقَدْ رَأَیْتُهُ فِی بَعْضِ مَوَاقِفِهِ وَقَدْ أَرْخَى اللَّیْلُ سُدُولَهُ وَهُوَ قَائِمٌ فِی مِحْرَابِهِ قَابِضٌ عَلَى لِحْیَتِهِ یَتَمَلْمَلُ تَمَلْمُلَ السَّلِیمِ، وَیَبْکِى بُکَاءَ الْحَزِینِ، وَیَقُولُ:)
از آنجا که محبت دنیا بر طبق حدیث معروف نبوى که گفته مىشود: انبیا و اولیا بر آن متفق بودهاند: «حُبُّ الدُّنْیا رَأسُ کُلُّ خِطیئَةٍ»(2) سرچشمه همه گناهان
است، بىاعتنایى به زرق و برق و مقامات و ثروتهاى دنیوى دلیل بر زهد در دنیا و بیمه کننده در برابر معاصى است، لذا امام در این سخنان پربار خود دنیا را مخاطب قرار داده مىفرماید: «اى دنیا! اى دنیا! از من دور شو»؛ (یَا دُنْیَا یَا دُنْیَا، إِلَیْکِ عَنِّی).
سپس مىافزاید: «تو خود را به من عرضه مىکنى یا اشتیاقت را به من نشان مىدهى؟ (تا من را به شوق آورى؟) هرگز چنین زمانى براى تو فرا نرسد (که در دل من جاى گیرى)»؛ (أَبِی تَعَرَّضْتِ؟ أَمْ إِلَیَّ تَشَوَّقْتِ؟ لَاحَانَ حِینُکِ).
در ادامه براى تأکید بیشتر مىفرماید: «هیهات (اشتباه کردى و مرا نشناختى) دیگرى را فریب ده، من نیازى به تو ندارم. تو را سه طلاقه کردم؛ طلاقى که رجوعى در آن نیست»؛ (هَیْهَاتَ غُرِّی غَیْرِی، لَاحَاجَةَ لِی فِیکِ، قَدْ طَلَّقْتُکِ ثَلَاثاً لَا رَجْعَةَ فِیهَا!).
جمله «لَا حَانَ حِینُکِ» در واقع جمله انشائیه و نفرین است نه جمله خبریه. امام در واقع از خدا مىخواهد که زمانى فرا نرسد که زرق و برق دنیا در دلش نفوذ کند.
جمله «غُرِّی غَیْرِی» مفهومش این نیست که مرا رها کن و به سراغ دیگران برو و آنها را بفریب، بلکه منظور این است که هرگز به سراغ من نیا و شبیه چیزى است که در شعر معروف فارسى آمده است:
برو این دام بر مرغ دگر نه
که عنقا را بلند است آشیانه
تعبیر به سه طلاقه کردن دنیا ناظر بر این است که انسان به حسب طبع و آفرینش پیوندى با دنیا دارد که در حکم ازدواج است و امام مىفرماید: من این پیوند را قطع کرده و عطایت را به لقایت بخشیدهام.
در ادامه این سخن، حضرت دلیل این نفرت بر زر و زیور دنیا و مقامات و ثروتها را بیان کرده مىفرماید: «زندگى تو کوتاه و مقام تو کم و آرزوى تو
داشتن ناچیز است»؛ (فَعَیْشُکِ قَصِیرٌ، وَخَطَرُکِ یَسِیرٌ، وَأَمَلُکِ حَقِیرٌ).
به راستى عمر دنیا کوتاه است و مقامات آن کم ارزش و گاه بىارزش.
جمله «أَمَلُکِ حَقِیرٌ» اشاره به این است که کسانى که تو را آرزو دارند، آرزوى حقیر و پستى براى خود پیدا کردهاند.
در پایانِ این سخن، امام علیه السلام از کمبود زاد و توشه سفر طولانى آخرت شکایت کرده مىفرماید: «آه از کمى زاد و توشه (آخرت) و طولانى بودن راه و دورى سفر و عظمت (مشکلات مقصد)»؛ (آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ، وَطُولِ الطَّرِیقِ، وَبُعْدِ السَّفَرِ، وَعَظِیمِ الْمَوْرِدِ).
با اینکه مىدانیم امام علیه السلام بیشترین ذخیره را براى عالم آخرت فراهم ساخته تا آنجا که به مقتضاى حدیث نبوى معروف: «لِضَرْبَة عَلىٍّ یَوْمَ الْخَنْدَقِ أفْضَلُ مِنْ عِبادَةِ الثَّقَلَیْنِ»(3) ضربه کارى آن حضرت (بر پیکر عمرو بن عبد ودّ در آن لحظه بسیار حساس تاریخ اسلام) برتر از عبادت جن و انس است و نیز مىدانیم آن حضرت در تمام غزوات اسلامى فداکارى فراوان کرد و عبادتهاى شبانه او گاه به هزار رکعت نماز در یک شب مىرسید و یک هزار برده را از دسترنج خود خرید و آزاد کرد و عبادات و اطاعات فراوان دیگر، جایى که امام با این همه زاد و توشه از کمى زاد و توشه سفر آخرت اظهار ناراحتى و نگرانى کند ما چه بگوییم و چه کارى انجام دهیم؟
بدیهى است هرگاه انسان زاد و توشه خود را براى این سفر طولانى کم ببیند، براى افزایش آن کوشش مىکند؛ ولى اگر گرفتار غرور گردد و اعمال ناچیز خود را بزرگ ببیند هرگز به فکر افزایش نمىافتد.
تعبیر به «مورد» اشاره به روز قیامت است که انسان در آن وارد مىشود و تعبیر
به «عظیم» اشاره به مشکلات حساب و کتاب و عبور از صراط و هول و وحشت آن است.
1) مروج الذهب، ج 2، ص 421؛ شبیه به همین ابن ابىالحدید از کتب دیگر نقل کرده است. ابن ابىالحدید این داستان را با تفاوتى از کتاب استیعاب نقل کرده است. (شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحدید، ج 18، ص 225).
2) مستدرک الوسائل، ج 12، ص 40، ح 17.
3) این حدیث با تعبیرات مختلف و با یک مضمون در بحارالانوار، ج 39، ص 1، و در کتب دیگر از قبیل اقبال، ص 467 و ینابیع الموده قندوزى، ج 1، ص 282، مستدرک حاکم، ج 3، ص 32 نیز نقل شده است.