امام علیه السلام در این کلام حکمتآمیزش به شش رذیله اخلاقى اشاره فرموده که سرچشمه غالب بدبختىهاى انسان است و اگر بتواند از آنها فاصله بگیرد دنیا و آخرت خود را آباد کرده و سامان بخشیده است.
نخست اشاره به مسئله «بخل» و آثار شوم آن مىکند و مىفرماید: «از بخیل تعجب مىکنم که به استقبال فقرى مىرود که از آن گریخته و غنایى را از دست مىدهد که طالب آن است. در دنیا همچون فقیران زندگى مىکند ولى در آخرت باید همچون اغنیا حساب پس دهد»؛(عَجِبْتُ لِلْبَخِیلِ یَسْتَعْجِلُ الْفَقْرَ الَّذِی مِنْهُ هَرَبَ، وَیَفُوتُهُ الْغِنَى الَّذِی إِیَّاهُ طَلَبَ، فَیَعِیشُ فِی الدُّنْیَا عَیْشَ الْفُقَرَاءِ؛ وَیُحَاسَبُ فِی الْآخِرَةِ حِسَابَ الْأَغْنِیَاءِ).
امام علیه السلام چه تعبیر زیبا و دلنشینى در اینجا فرموده است؛ افراد بخیل تنها نسبت به دیگران بخیل نیستند. بسیار مىشود که نسبت به خویشتن هم بخیلاند با اینکه داراى ثروتاند زندگى سخت و فقیرانهاى براى خود فراهم مىکنند و همانگونه که امام علیه السلام فرموده است براى فرار از فقر آینده فقر امروز را براى خود ترتیب مىدهند.
آنها همچنین به دنبال غنا و ثروت بیشتر در آینده اند در حالى که غناى امروز را از دست مىدهند. چرا که از ثروت خود بهرهاى نمىبرند.
از سویى دیگر در روز قیامت باید در صف اغنیا بایستند و حساب اموال خود را پس دهند در حالى که در دنیا از نظر زندگى در صف فقیران بودند؛ یعنى مشکلات غنا را دارند؛ ولى از مواهب آن بىبهرهاند. آیا زندگى چنین اشخاصى شگفتآور و تعجببرانگیز نیست؟ آیا مىشود اینگونه افراد را در زمره عاقلان دانست؟ نه تنها امام علیه السلام که عقل کل است از زندگى آنان تعجب مىکند، بلکه هر انسان عاقلى گرفتار شگفتى مىشود.
ممکن است کسانى بگویند: این درباره بخیلانى است که حتى درباره خود بخل مىورزند؛ اما بخیلانى که بخلشان متوجه دیگران است و خودشان زندگى مرفهى دارند مشمول این سخن نیستند؛ ولى تجربه نشان داده که غالب بخیلان به خویشتن نیز بخیلاند.
بخل از صفات بسیار زشتى است که در آیات و روایات اسلام نکوهش فوقالعادهاى از آن شده از جمله در حدیثى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله مىخوانیم:«الْبَخیلُ بَعیدٌ مِنَ اللَّهِ، بَعیدٌ مِنَ النّاسِ، قَریبٌ مِنَ النّارِ؛ بخیل از خدا دور است و از مردم دور و به آتش دوزخ نزدیک است».(1)
در کتاب فقه الرضا آمده است:«إیّاکُمْ وَالْبُخْلُ فَإِنَّهُ عاهَةٌ لا یَکُونُ فى حُرّ وَلا مُؤمِنٍ إنَّهُ خِلافُ الْإیمانِ؛ از بخل بپرهیزید که نوعى آفت است که نه در افراد آزاده و نه در صاحبان ایمان است زیرا بخل مخالف ایمان است. (شخص بخیل ایمان محکمى به جود و سخا و عطاى خداوند ندارد)».(2)
در حدیثى از امام صادق علیه السلام مىخوانیم:«مَنْ بَرِءَ مِنَ الْبُخْلِ نالَ الشَّرَفَ؛ کسى که از بخل دورى کند به شرافت و بزرگى نائل مىشود».(3)
امام علیه السلام در دومین مورد شگفتى مىفرماید: «از متکبرى که دیروز نطفهاى
بىارزش بوده و فردا مردار گندیدهاى است (به راستى) تعجب مىکنم»؛(وَعَجِبْتُ لِلْمُتَکَبِّرِ الَّذِی کَانَ بِالْأَمْسِ نُطْفَةً، وَیَکُونُ غَداً جِیفَةً).
تکبر که همان خودبزرگبینى است نشانه روشنى از غفلت به مبدأ و منتهاى وجود انسان در این دنیاست و اگر انسان به مبدأ و منتهاى خویش بنگرد این خودبزرگبینى از او زایل مىشود. اگر امروز در اوج قوت و قدرت است نباید فراموش کند که دیروز نطفه بىارزشى بود و نباید از یاد ببرد که چند روزى مىگذرد و مبدل به جیفه گندیدهاى مىشود که مردم از نزدیک شدن به او تنفر دارند و مىگویند: هرچه زودتر او را دفن کنید تا فضاى خانه یا کوچه و بازار آلوده نشود.
در واقع امام علیه السلام با این سخن، درمان کبر را نیز نشان داده است که هرگاه حالت کبر و غرور به شما دست داد براى زایل کردن آن به گذشته و آینده خویش بنگرید. سرى به قبرستانهاى خاموش بزنید که گاه بعضى از آنها شکاف برداشته و بوى آزار دهنده جیفه از آن بیرون مىآید، آن را تماشا کنید و در آینده خویش نیز بیندیشید.
در حدیثى از رسول خدا صلى الله علیه و آله مىخوانیم:«إیّاکُمْ وَالْکِبْرَ فإنَّ إبْلیسَ حَمَلَهُ الْکِبْرُ عَلى أنْ لا یَسْجُدَ لِآدَمَ؛ از تکبر بپرهیزید که تکبر ابلیس را وادار به سرپیچى از فرمان خدا نسبت به سجده براى آدم کرد».(4)
امیر مؤمنان على علیه السلام نیز در خطبه «قاصعه» (خطبه 192) در همین رابطه فرموده بود:«فَاعْتَبِرُوا بِما کانَ مِنْ فِعْلِ اللَّهِ بِإبْلیسَ إذ أهْبَطَ عَمَلَهُ الطَّویلَ، وَجَهْدَهُ الْجَهیدَ … عَنْ کِبْرِ ساعَةٍ واحِدَةٍ؛ از کارى که خداوند با ابلیس انجام داد عبرت بگیرید آنگاه که خداوند عبادات طولانى و تلاش فوق العاده او را (در عبادت) هبط و نابود کرد به علت ساعتى تکبر». و به دنبال آن مىافزاید:«فَمَنْ ذا بَعْدَ
إبْلیسَ یَسْلَمُ عَلَى اللَّهِ بِمِثْلِ مَعْصِیَتِهِ؛ بنابراین چه کسى بعد از ابلیس به سبب معصیتى همانند او مىتواند سالم بماند؟».
قرآن مجید نیز تکبر را سرچشمه کفر و مجادله در آیات پروردگار معرفى کرده مىفرماید: «إِنَّ الَّذِینَ یُجَادِلُونَ فِى آیَاتِ اللَّهِ بِغَیْرِ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ إِنْ فِى صُدُورِهِمْ إِلَّا کِبْرٌ مَّا هُمْ بِبَالِغِیهِ»؛ کسانى که در آیات خداوند بدون دلیلى براى آنها آمده باشد ستیزهجویى مىکنند، در سینههایشان فقط تکبّر (و غرور) است و هرگز به خواسته خود نخواهند رسید».(5)
همچنین، تکبر سرچشمه گناهان زیاد دیگرى مىشود که بحث پیرامون آن به درازا مىکشد.(6) و شبیه همین فراز از کلام حکمتآمیز در کلام 454 نیز خواهد آمد.
سپس امام علیه السلام در سومین موضوعى که از آن در شگفتى فرو رفته مىفرماید:«از کسى که در خدا شک مىکند در شگفتم در حالى که خلق او را مىبیند (و مىتواند از هر مخلوق کوچک و بزرگ، ساده و پیچیده به ذات پاک آفریدگار پى ببرد)»؛(وَعَجِبْتُ لِمَنْ شَکَّ فِی اللَّهِ، وَهُوَ یَرَى خَلْقَ اللَّهِ).
آرى عالم هستى سراسر آیینه وجود حق است و مخلوقات بدیع و عجیب و اسرارآمیز و جالب هر کدام به تنهایى براى پىبردن به وجود آن مبدأ عالم و قادر کافى است. به ویژه در عصر و زمان ما که علوم گسترش پیدا کرده و شگفتىهاى بسیار بیشترى از عالم خلقت نمایان گشته، خدا شناسى از هر زمانى آسانتر است.
در هر گوشه و کنار از جهان، در گیاهان، حیوانات وحش، پرندگان، ماهیان دریاها، ساختمان بدن انسان و گیاهان ذرهبینى آثار عظمت او به روشنى دیده مىشود و راه را براى خداشناسى هموار مىسازد.
گاه در گوشه و کنار جهان موجوداتى به چشم مىخورد که اگر انسان روزها و ماهها درباره آن بیندیشد و از آن پى به عظمت آفرینندهاش ببرد بجاست.مناسب است در اینجا دو سه نمونه از آن را طبق نقل بعضى از دائرةالمعارفهاى معروف جهان ذکر کنیم.
در دائرة المعارفى به نام فرهنگنامه مىخوانیم: «هیچ گلى در گلفروشىها زیبایى «گل ثعلبى» را ندارد و کمتر گلى است که پس از چیده شدن به اندازه گل ثعلبى دوام داشته باشد. این گلها در زمین نمىرویند بلکه روى شاخههاى درختان و قارچها پرورش پیدا مىکنند و آب و غذاى خود را از آنها مىگیرند.جالب اینکه دانه گل ثعلبى به قدرى کوچک است که تنها با میکروسکوپ دیده مىشود. باد این دانهها را در هوا پراکنده مىسازد. هر گاه روى قارچها بنشینند مىتوانند آب و غذا از آنها جذب کرده و رشد کنند. گلفروشىها ثعلبىها را در گرمخانه روى قارچهاى کمک کننده پرورش مىدهند و اگر تعجب نکنید چهار تا هشت سال طول مىکشد تا دانه ثعلبى به ثمر بنشیند».(7)
در همان کتاب مىخوانیم «آگاو» گیاهى است که در ایالتهاى مکزیک و ایالتها جنوبى آمریکا مىروید. برگهاى بسیار ضخیمى دارد بعضى آن را گیاه صد ساله مىنامند وقتى این گیاه آماده گل دادن مىشود ساقه بلندى پیدا مىکند به قطر سىسانتىمتر و طول شش متر و صدها گل بر آن ظاهر مىشود و گیاه بعد از پژمرده شدن گلها مىمیرد و در عمرش فقط یکبار گل مىدهد. در بیابانهاى مکزیک ده سال طول مىکشد تا گل دهد ولى در گرمخانه ها گهگاه ممکن است صد سال طول بکشد تا گل دهد! این عمر طولانى براى آن است که در این مدت گیاه آب و غذاى کافى در خود ذخیره مىکند تا بتواند آن میله بلند و قطور و آن همه گل را ظاهر سازد.(8)
در همان کتاب و دائرة المعارف دیگرى آمده است که در روى زمین درختان عظیمى وجود دارد که طول بعضى از آنها به پنجاه متر مىرسد و قطرشان به دوازده متر. اگر بخواهند از چوب آنها خانه چوبى بسازند براى یک دهکده مىتوانند خانه سازى کنند!
فراموش نکنیم که این درخت عظیم روزى یک دانه کوچکى بوده اما دست قدرت پروردگار نیرویى در آن ذخیره کرده بود که مىتوانست اینگونه رشد کند و به این عظمت برسد.
کوتاه سخن اینکه در اطراف ما و همه جهان آثار عظمت و قدرت او نمایان است؛ چشم بینا و گوش شنوا مىخواهد تا آثار توحید را در جبین آنها ببیند و پیام تسبیح آنها را بنشنود.
سپس امام در چهارمین جمله مىفرماید: «تعجب مىکنم از کسى که مرگ را فراموش مىکند با اینکه مردگان را با چشم خود مىبیند»؛(وَعَجِبْتُ لِمَنْ نَسِیَ الْمَوْتَ وَهُوَ یَرَى الْمَوْتَى).
مرگ یعنى پایان همه چیز در دنیا و جدا شدن از تمام مقامها و اموال و ثروتها و تعلقات دنیوى و از همه مهمتر بسته شدن پرونده عمل انسان بهگونهاى که نمىتواند حسنهاى بر حسنات یا سیئهاى بر سیئات خود بیفزاید. در یک عبارت کوتاه، مرگ مهمترین حادثه زندگى انسان است؛ ولى عجب اینکه بسیارى از افراد آن را به دست فراموشى مىسپارند در حالى که بستگان و عزیزان و دوستان و همشهریان خود را بارها مىبینند که آنها را به سوى دیار اموات مىبرند. این غفلت و فراموشکارى راستى حیرتانگیز است. به خصوص اینکه بسیارى از مردگان کسانى هستند که از ما جوانتر یا قوىتر و سالمتر و گاه حتى بدون سابقه یک لحظه بیمارى راه دیار فنا را پیش گرفتند و به سوى بقاى آخرت رفتند.
به همین دلیل در یکى از خطبههاى پیغمبر گرامى اسلام صلى الله علیه و آله مىخوانیم:«یا أیُّهَا النّاسُ إنَّ أکْیَسَکُمْ أکْثَرُکُمْ ذِکْراً لِلْمَوْتِ؛ اى مردم باهوشترین شما کسى است که بیش از همه به یاد مرگ و پایان زندگى باشد».(9)
در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السلام آمده است:«ما خَلَقَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ یَقیناً لا شَکَّ فیهِ أشْبَهُ بِشَکّ لا یَقینَ فیهِ مِنَ الْمَوْتِ؛ خداوند عزّوجلّ هیچ یقینى را که ابداً شکى در آن نیست همانند شکى که ابدا در آن یقین نیست همچون مرگ نیافریده است».(10)
این حدیث از امیرمؤمنان على علیه السلام نیز با کمى تفاوت نقل شده است.(11)
سپس در پنجمین جمله حکیمانهاش مىفرماید: «تعجب مىکنم از کسى که جهان دیگر را انکار مىکند در حالى که این جهان را مىبیند»؛(وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَنْکَرَ فالنَّشْأَةَ الْأُخْرَى وَهُوَ یَرَى النَّشْأَةَ الْأُولَى).
قرآن مجید نیز مىفرماید: «وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولَى فَلَوْلَا تَذکَّرُونَ»؛ شما عالَم نخستین را دانستید، پس چرا متذکّر نمىشوید (که جهانى بعد از آن است)؟!».(12)
در این دنیا صحنههاى معاد و زندگى پس از مرگ پیوسته دیده مىشود؛ درختان در فصل زمستان مىمیرند یا حالتى شبیه به مرگ دارند، هنگامى که باد بهارى مىوزد و قطرات حیاتبخش بارانِ بهار فرو مىافتد تولد تازهاى پیدا مىکنند و آثار حیات همه جا نمایان مىشود. بعد از شش ماه فصل پاییز که شبیه خزان عمر است فرا مىرسد و بار دیگر دوران مرگ و سپس حیات تکرار مىشود. این صحنه را بارها و بارها در عمر خود دیدهایم و بازگشت به زندگى
پس از مرگ را آزمودهایم. چرا بیدار نمىشویم؟
در عالم جنین پیوسته تطورات زندگى یکى پس از دیگرى نمایان مىگردد که شبیه حیات پس از مرگ است. وانگهى خدایى که در آغاز، جهان را آفرید باز گرداندن حیات پس از مرگ براى او چه مشکلى دارد؟ از همه اینها گذشته خداوند را حکیم مىدانیم و از سویى نه نیکوکاران در این دنیا غالباً به جزاى خود مىرسند و نه بدکاران. چگونه ممکن است خداوند حکیم و عادل در جهان دیگرى نتیجه اعمالشان را به آنها ندهد؟(13)
در ششمین و آخرین جمله حکیمانه مىفرماید: «تعجب مىکنم از کسى که دار فانى را آباد مىکند ولى دار باقى را ترک مىنماید و به فراموشى مىسپارد»؛(وَعَجِبْتُ لِعَامِرٍ دَارَ الْفَنَاءِ وَتَارِکٍ دَارَ الْبَقَاءِ).
همه با چشم خود مىبینیم این جهان دار فانى است؛ همه روز گروهى مىمیرند و گروهى به دنیا مىآیند و جاى آنها را مىگیرند. سپس همین گروه جاى خود را به گروههاى دیگر مىدهند. کاخهاى زیبا بر اثر گذشت زمان به ویرانهاى مبدل مىشود و باغهاى پر از گل و گیاه روزى پژمرده خواهند شد. همه چیز در گذر است و همه چیز رو به فنا مىرود. آیا عقل اجازه مىدهد که انسان در آبادى این دار فانى بکوشد؛ اما سراى آخرت را که در آن حیات جاویدان است فراموش کند و گامى در طریق عمران و آبادى آن از طریق ایمان و اعمال صالح بر ندارد؟
این موارد ششگانهاى که امام علیه السلام از همه آنها در شگفتى فرو مىرود بخشى از تناقضهایى است که انسان در زندگى گرفتار آن است و گاه زندگى یک انسان را مجموعهاى از این تناقضها و تضادها تشکیل مىدهد و عامل اصلى آن پیروى
از هواى نفس و گوش فرا ندادن به فرمان عقل است.
قرآن مجید درباره دنیا و آخرت تعبیرات بسیار پر معنایى دارد از جمله در آیه 64 سوره عنکبوت مىخوانیم: «وَمَا هَذِهِ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلَّا لَهْوٌ وَلَعِبٌ وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِىَ الْحَیَوَانُ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ»؛ این زندگى دنیا چیزى جز سرگرمى و بازى نیست و فقط سراى آخرت، سراى زندگى (واقعى) است، اگر مىدانستید».
در حدیثى از امیرمؤمنان على علیه السلام مىخوانیم:«الدُّنْیا مُنْتَقَلَةُ فانِیَةٌ إنْ بَقِیَتْ لَکَ لَمْ تَبْقَ لَها؛ دنیا منتقل مىشود و فانى مىگردد اگر (فرضا) براى تو باقى بماند تو براى او باقى نمىمانى».(14)
درباره حقیقت دنیا و جلوههاى فریبنده و ناپایدار آن ذیل حکمت 103 بحثى داشتیم. ذیل خطبه 203 بحث دیگرى درباره دنیا آمده و در ذیل حکمت 133 نیز بحث بیشترى خواهیم داشت.
1) بحارالانوار، ج 70، ص 308، ح 37.
2) همان، ج 75، ص 346.
3) همان، ص 229، ح 107.
4) کنزالعمّال، ح 7734.
5) مؤمن، آیه 56.
6) براى توضیح بیشتر به کتاب اخلاق در قرآن، ج 2، ص 20 به بعد مراجعه کنید.
7) فرهنگنامه، واژه «ث».
8) همان، واژه «الف».
9) بحارالانوار، ج 74، ص 176.
10) من لایحضره الفقیه، ج 1، ص 194.
11) مفتاح السعادة، ج 5، ص 28.
12) واقعه، آیه 62.
13) براى پى بردن به دلایل ششگانه معاد بر گرفته از قرآن مجید به کتاب ما پیام قرآن، ج 5 بحث معاد مراجعه کنید.
14) غررالحکم، ح 2287.