– بهنگام آشوب مانند بچه شتر باش، که نه کمرى دارد تا سوارش بشوند، و نه پستانى که شیرش را بدوشند.
– هر آنکه طمع را شعار زندگیش سازد، هر آینه خویشتن را از چشم مردم بیندازد. و کسى که پریشانیش را آشکار نماید، پیشانى خوارى بر آستانه این و آن بساید. و آدمى که زبانش فرمانرواى او گردد، در نظر خویش و دیگران به هیچ نیرزد.
– بخل ننگ است، و هراس نمودار کژى و کاستى است، و تنگدستى زبان آدم زیرک را در موقع دلیل آوردن لال مىکند، و بینوا در شهر خود بیگانه است، و فروماندگى آفت بزرگى است، و شکیبائى دلاورى است، و پارسائى توانگرى است، و پرهیزکارى زرهى است که تن و جان را از آسیب گناهان نگه مىدارد.
– خوشنودى همدمى است نیکو، 0 و دانش میراثى است گرانمایه، و ادب زیورى است نو پرداز، و اندیشه آئینهاى است صاف.
– سینه خردمند صندوق راز اوست، و خوشروئى دام دوستى است، و بردبارى مقبره عیبهاست، و سازش سرپوش کژیهاست.
– کسى که از خود راضى باشد بسیارى از مردم بر او خشم مىگیرند، و صدقه دادن داروئى است شفا بخش که هر گونه بلائى را دفع مىکند، و کردار بندگان در دنیا آئینه نماى آخرتشان مىباشد.
– از این آدمیزاد تعجّب کنید که با پیهى مىنگرد، و با گوشتى سخن مىگوید، و با استخوانى مىشوند، و از شکافى نفس مىکشد.
– اگر دنیا به گروهى رو بیاورد، خوبیهاى دیگران را هم به آنان مىسپارد، و چون به آنان پشت کند به خوبیهاى خودشان هم دستبرد مىزند.
– با مردم درست آمیزش کنید تا اگر مردید برایتان اشک بریزند و چنانچه زنده ماندید به شما مهر ورزیده با دشمنانتان بستیزند.
– اگر بر دشمنت دست یافتى به پاس زور بازوئى که خدا به تو ارزانى داشته است او را عفو کن.
ناتوانترین مردم آنست که از بدست آوردن دوستانى براى خود عاجز باشد، و عاجزتر از او کسى است که دوستش را از دست بدهد.
– در باره کسانى که از یارى او در جنگ با دشمن خوددارى کردند فرمود:
یارى حق را رها ساختند، و به کمک باطل هم نپرداختند.
– اگر نعمتى به دستتان رسید، با سپاسگزارى خنک و بىمایه آن را پس نزنید.
– کسى را که خویشان نزدیکش از دست بدهند، بیگانگان دور او را دریابند.
– هر آنکه مفتون مىشود نباید سرکوفتش داد.
– همه چیز در برابر سرنوشت خوار و زبون مىگردد، و مرگ چون فرا رسد
– تدبیر در برابرش به وحشت مىافتد و مىلرزد.
– از امیر مؤمنان على علیه السلام سؤال شد منظور از گفته رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم که «ریشها را رنگ بزنید، و خود را به یهود تشبیه نکنید» چیست حضرت پاسخ داد:
هنگامى پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم این سخن را فرمود، که دین محدود و اندک بود، اما اکنون که زمینه آن گسترش یافته و پایههایش ثابت گردیده است هر کس اختیار خودش را دارد.
– هر کس اختیار خود را به دست آرزوهایش سپارد، ناگهان مرگ فرا رسد و او را از پا در آرد.
– از لغزشهاى جوانمردان چشمپوشى کنید، زیرا همین که پیش آمدى یکى از آنان را بلغزاند، خداوند دستش را مىگیرد و بلندش مىگرداند.
– ترس قرین ناامیدى است، و شرم پیوست حرمان است، و فرصت بسان ابر گذران زود مىگذرد. پس فرصتهاى خوب را غنیمت بشمارید.
– اگر ما حق خود را نمىگرفتیم هر آینه خوار مىبودیم، آن وقت حکایتمان مانند آن بنده و برده و اسیرى مىشد که در نهایت سختى و مشقت ردیف هم روى شترى زار و نزار از شهرى به شهر دیگرمان مىبردند.
– کسى که در کار خود کندى بورزد، هرگز بزرگى و منزلتش موجب تندى و پیشرفت او نگردد.
– به داد ستمدیدگان رسیدن و دل غمزدگان را شاد گردانیدن بهترین
کفاره گناهان بزرگ است.
– اى پسر آدم، هر گاه دیدى که پروردگارت- سبحانه تعاله- نعمتهایش را پى در پى بر تو ارزانى مىدارد و تو همچنان از فرمانش سرپیچى مىکنى از او برحذر شو.
– هیچکس چیزى را در دل نهان نکرد، مگر آنکه آن را در لغزشهاى زبانش و رنگ رخسارش پدید آورد.
– تا جائى که درد تو را مىبرد، تو هم پا به پاى آن برو.
– بهترین پارسائى همانا پنهان داشتن پارسائى است.
– آن گاه که تو در حال پشت کردن به دنیا هستى، مرگ هم دارد به تو رو مىآورد. وه، چه زود این دیدار صورت مىگیرد
– الحذر، الحذر از بزهکارى، به خدا سوگند که ذات اقدسش باندازهاى رسوائیهاى بندگانش را پردهپوشى کرده که گوئى آنها را بخشیده و آمرزیده است.
– ایمان روى چهار ستون استوار است: شکیبائى، باور کردن، داد، جهاد. شکیبائى چهار رشته دارد: شوق، بیم، پارسائى، انتظار. پس هر که به بهشت اشتیاق پیدا کند به شهوتهاى نفسانى پشت پا مىزند، و کسى که از آتش دوزخ بیم داشته باشد از چیزهاى حرام دورى مىگزیند، و آنکه در دنیا پارسا شود گرفتاریها را آسان و بىاهمیت مىشمارد. و آدمى که انتظار مرگ را بکشد در نیکوکارى شتاب مىورزد. و باور کردن هم چهار رشته است: بینش در زیرکى، پىبردن به حکمت، عبرت گرفتن از دیگران، و شیوه گذشتگان. هر که در زیرکى بینش پیدا
کرد، حکمت برایش نمودار مىگردد، و کسى که حکمت برایش نمودار گردید، عبرت را مىشناسد. و آنکه عبرت را بشناسد، چنان است که در میان گذشتگان بوده است. داد نیز چهار رشته دارد: فهم دقیق، دانش ژرف، حکمت شکوفان، بردبارى استوار. پس، هر که فهمش را بکار انداخت به ژرفناى دانش مىرسد، و کسى که به ژرفناى دانش برسد از روى شرایع دین احکام درست صادر مىکند، و آنکه بردبار باشد در کار خود کوتاهى نمىورزد و در میان مردم به نیکنامى بسر مىبرد. و جهاد نیز چهار رشته است: امر به معروف، نهى از منکر، راستگویى، ستیزگى با نابکاران. هر که امر بمعروف کند کمر مؤمنان را مىبندد، و کسى که به نهى از منکر بپردازد بینى آدمهاى دو رو و سخنچین را به خاک مىمالد، و آنکه راستگو باشد آنچه بر عهده مىگیرد انجام مىدهد، و آدمى که با نابکاران دشمنى ورزد و براى خدا بر آنان خشم بگیرد خدا هم از آنان خشمگین مىگردد و روز رستاخیز او را خشنود مىگرداند.
– کفر بر چهار ستون استوار است: کنجکاوى بیجا، بگومگو، کشمکش، کینهتوزى و ستیزگى. هر که به کنجکاوى بیجا بپردازد به حق دسترسى پیدا نکند و سرانجام همه وجودش بگدازد. و کسى که از روى نادانى بگو مگو راه بیندازد هر آینه دیدگان خود را در زمینه حق ببازد. و آنکه کشمکش را پیشه نماید، خوب در نظرش بد و بد پیش چشمش خوب مىآید و مست باده گمراهى مىشود و به بد کنشان مىگراید. و آدمى که کینهتوزى و ستیزگى ورزد، راهها در پیش پایش سنگلاخ و پر پیچ و خم و کارش سخت و بیرون آمدنش از آن تنگنا دشوار گردد.
– شک و دو دلى چهار رشته است: گفت و شنود بیهوده، ترس و نگرانى، سرگردانى، تن در دادن. پس هر که گفت و شنود را شیوه خود گرداند، شب را به صبح نرساند، و کسى که از آنچه در پیش دارد بترسد و نگران بشود، بىدرنگ پاهایش بلرزد و رو به عقب برود. و آنکه دچار
سرگردانى گردد، سمّ شیاطین او را پایمال کند و خاکش چون تومار در نوردد. و آدمى که به تباه نمودن دنیا و آخرت خود تن در دهد، خواه ناخواه هستیش را در بوته تباهى نهد. و از پس این سخن، سخنى دیگر است و ما از ترس این که موضوع به دراز نکشد و از منظورى که داریم خارج نشویم آن را رها ساختیم.
– آنکه به کار خیر مىپردازد از خود خیر بهتر است، و کسى که شرّ و آشوب راه مىاندازد از همان شر و آشوب بدتر است.
– بخشنده باش، ولى نه به اندازه افراط، و حسابگر باش اما نه بطور تفریط.
– برترین بىنیازىها همانا ترک آرزوها است.
– هر کس رو به آنچه مردم نمىپسندند بشتابد. سخنانى در بارهاش بگویند که در طبله هیچ عطارى مانند آنها نیابد.
– هر آنکه رشته آرزویش را دراز بکند، عملش بد شود و به خود زیان بزند.
– هنگامى که امام علیه السلام با سپاهیانش عازم شام بود در راه دهقانان انبار با او برخورد کرده از اسب پیاده شدند و در برابرش زانو زدند و به ستایشش پرداختند. حضرت از این حرکت بهم برآمد و گفت: این چه کارى بود که کردید گفتند: این رسم و اخلاق ماست که چون فرمانروایان خود را مىبینیم با این شیوه به آنها احترام مىگذاریم. فرمود:
به خدا فرمانروایان هرگز از این کار سودى نمىبرند، و شما بیهوده خود
را در دنیا به رنج و مشقت مىاندازید، و در آخرت بدبخت مىسازید. و چه زیان آور است رنج و مشقتى که عقوبت ببار آرد، و چه سودمند است آسایش و آرامشى که ایمنى از آتش دوزخ همراه دارد.
– روزى على علیه السّلام به فرزندش حسن چنین گفت:
اى فرزند، از من چهار نکته به خاطر بسپار، که اگر آنها را بکار ببندى هرگز زیان نبینى: پرمایهترین ثروتها خرد است، و بزرگترین نیازها حماقت است، و هراسانگیزترین وحشتها خودپسندى است(1)، و گرامیترین افتخار خانوادگى نیکخوئى است. اى فرزند، زنهار از دوستى با آدم احمق بپرهیز، زیرا او همین که مىآید به تو سود برساند کارت را به زیان مىکشاند. و از همنشینى با بخیل دورى بجوى، چه تو را از چیزى که بیش از همه به آن نیازمند هستى باز مىدارد. و از رفت و آمد با هرزه و نابکار بر حذر باش، چون تو را ارزان مىفروشد. و از نشست و برخاست با دروغگو خوددارى کن، چرا که دور را بر تو نزدیک و نزدیک را برایت دور مىگرداند.
– نزدیکى به خدا از راه مستحبّاتى که به واجبات زیان برساند میسّر نمىشود.(2)
– زبان خردمند در پس دل اوست، و دل احمق پشت زبانش مىباشد.
– قلب احمق در دهان اوست، و زبان خردمند در قلبش مىباشد.
– امام به یکى از یارانش که بیمار شده بود چنین فرمود:
خداوند دردى را که از آن مىنالى براى زدودن خطاهایت قرار داد، زیرا در بیمارى مزد و پاداش نیست، ولى خطاها را مىزداید، و آنها را مانند برگهاى درختان مىریزد و از آدم دور مىنماید. مزد و پاداش در زبان و گفتار نیک، و کردار نیک و رفتار نیک است، و خداوند بزرگ در نهاد بندگانى که اراده کند آنها را در بهشت جاى دهد، روانى پاک و نیتى درست و تابناک مىنهد.
– خباب بن الارت از یاران خوب و وفادار پیغمبر اکرم صلى الله علیه و اله و سلم و از دانشمندان زمان خود بشمار مىرفت. در غزوات بدر و حنین واحد و… با آن حضرت بود و در جنگ صفین و نهروان هم در رکاب امیرالمومنین على علیهالسلام ضد بداندیشان و خوارج شمشیر مىزد و سرانجام در من هفتاد و سه سالگى در شهر کوفه زندگى را بدرود گفت و به دستور امام در بیرون شهر به خاکى سپرده شد. ضمنا یادآور مىگردد که پیش از او مردم مردگان خود را در خانههاشان و یا جلو در خانههاشان دفن مىکردند. عبارات زیر را مولاى متقیان در یاد بود خباب بر زبان آورده است:
– خدا خباب بن الارت را بیامرزد، که از روى میل و رغبت اسلام آورد، و داوطلبانه مهاجرت کرد، و مجاهد بسر برد. به کم قناعت نمود، و همیشه از خداى خود راضى بود.
– خوشا بحال آنکه بیاد معاد روز قیامت بود، و براى حساب و کتاب عمل نمود، به روزى کم قناعت داشت، و در راه خشنودى پروردگار از هیچ- گونه خدمتى به بندگانش فرو نگذاشت.
اگر با این شمشیرم بینى مؤمن را از ته بزنم و وادارش سازم که با من کینه بورزد و بستیزگى بپردازد هر آینه این کار را نکند، و چنانچه چیزهاى گران و ارزان دنیا را نثار آدم منافق نمایم که مرا دوست بدارد هرگز دوستم نخواهد داشت. و این حکم خداوندى است و بر زبان پیمبر او صلى اللّه علیه و اله و سلم هم آمده که فرمود: یا على هیچ مؤمنى کینه تو را در دل نمىگیرد، و هیچ منافقى دوستى و محبتت را نمىپذیرد.
– بدى و آزارى که تو را آزرده و نگران سازد، بهتر از خوبى و نوازشى است که حس خود پسندیت را برانگیزد و از چشم پروردگارت بیندازد، زیرا آن مانند سوهان به سائیدن تنت مىپردازد، و این رفته رفته جانت را مىگدازد.
– ارزش آدم به اندازه همت اوست، و درستیش به اندازه جوانمردى اوست، و دلاوریش به اندازه عزت نفس اوست، و پاکدامنیش به اندازه غیرت اوست.
– پیروزى بسته به اراده است، و اراده بسته به کار انداختن اندیشه است، و اندیشه بسته به نگهدارى رازهاست.
– از خشم و حمله جوانمردى که گرسنه شود، و ناکسى که شکمش سیر گردد، حذر کنید.
– دلهاى مردم رمنده است، هر که آنها را رام کند رو به او مىآرند، و سر بر آستانه محبتش مىگذارند.
– مادامى که دنیا بکام تو باشد، عیبهایت زیر پرده نهان بماند و کسى
نتواند دلت را بخراشد.
– شایستهترین مردم آنست که بتواند کیفر گنهکار را بدهد، اما گذشت کند و او را ببخشد.
– سخاوت آنست که بخودى خود انجام پذیرد، زیرا اگر روى درخواست و مسئلت باشد رنگ حیا کردن از طرف و فرار از سرزنش مردم به خود مىگیرد.
– هیچ ثروتى چون خرد نیست، و هیچ فقرى مانند نادانى نیست، و هیچ میراثى بسان ادب نیست، و هیچ پشتیبانى بکردار مشورت کردن نیست.
– شکیبائى بر دو گونه است: یکى شکیبائى در برابر چیزى که از آن بدت مىآید، و دیگر شکیبائى براى آنچه دوست دارى و پیش چشمت زیبا مىنماید.
– دارائى در غربت زمینه وطن است، و فقر و تنگدستى در وطن مایه غربت است(3)
– قناعت مالى است که هرگز پایان نمىپذیرد.
– قناعت گنجى است فنا ناپذیر.
– دارائى مایه شهوترانى است.
– آنکه تو را از بدى برحذر مىدارد، مانند کسى است که مژده خوب به تو مىدهد و چشم به راه خبر خوش مىگذارد.
– زبان درندهاى است که اگر آن را بحال خودش بگذارند هر آینه زخمى بزند و خونى برپا بکند.
– زن کژدمى است که همنشینى با او شیرین و دلچسب است.
– اگر درودى به تو گفته شود تو درودى بهتر و گرمتر از آن بگوى، و چنانچه دستى از در نیکى و بخشندگى بسویت دراز گردد تو سزاى آن را بیشتر و شایستهتر بده و همیشه راه مردمدارى بپوى. و با همه اینها، لطف و بزرگوارى از آن کسى است که در درود گفتن و بخشندگى پیشدستى کرده باشد.
– شفیع و واسطه به دست و بال نیازمند است.
– مردم دنیا مانند کاروانیانى هستند که آنان را در حال خواب راه مىبرند.
– از دست دادن دوستان مایه تنهائى و غربت است.
– چشم پوشیدن از حاجت آسانتر از درخواست کردن آن از مردم ناشایسته است.
– از بخشش اندک شرم نکن، زیرا حرمان (نومیدى) بسى کمتر از آن است.
– پاکدامنى زیب تنگدستى است، و سپاسگزارى زیور توانگرى است.
– اگر به آرزوهائى که داشتى نرسیدى، سرزنش این و آن را به دل نگیر، و سرنوشتى را که دارى در هر حال بپذیر.
– کار نادان یا افراط است و یا تفریط.
– چون خرد به حد کمال برسد، سخن رو به کاهش گذارد.
– روزگار تن را فرتوت مىکند، و آرزوها را تازه مىکند، و مرگ را نزدیک مىکند، و امید را دور مىکند. هر که به آن دسترسى یابد از پا در آید، و کسى که طرفى از آن بربندد رنج و خستگى را درک نماید.
– هر که خویشتن را پیشواى مردم مىگمارد باید قبل از تعلیم دیگران به تعلیم خود بپردازد، و نخست با روش درستى که در پیش مىگیرد پندار و کردارشان را پرورش بدهد سپس با زبان خوش آنان را بنوازد. و کسى که آموزگار و پروردگار خویشتن بود، بیشتر شایسته احترام است تا آنکه آموزگار و پروردگار مردم شود.
– هر نفسى که از آدم برمىآید، یک گام او را به اجلش نزدیک مىنماید.
– هر چیزى که بشمار آید گذشتنى است، و آنچه باید انتظارش را داشت آمدنى است.
– چون در کارها اشتباه روى داد، باید پایان آنها را با آغازشان در ترازوى مقایسه نهاد.
– روزى ضرار بن حمزه ضبائى که از یاران نزدیک امیر المؤمنین على علیه السلام بود نزد معاویه رفت. معاویه در باره امام از او پرسشهائى کرد. ضرار گفت: گواهى مىدهم در برخى شبها که تاریکى جهان را فرا گرفته بود او را در محراب نمازش دیدم سرپا ایستاده و محاسنش را قبضه نموده مانند مار گزیده به خود مىپیچد و از روى اندوه مىگرید و مىگوید:
اى دنیا، اى دنیا، از پیشم دور شو، آیا نظرت مرا گرفته و خواسته یا اشتیاق به من چنین واله و شیدایت ساخته امیدوارم هرگز به آرزویت نرسى. هیهات برو و دیگرى را بفریب که مرا به تو نیازى نیست. چه، سه طلاقهات کردهام، و بازگشتى در کار نمىباشد. زندگى در تو کوتاه است، و خطرهایت فراوان و همیشه بر سر راه است، و آرزوهایت همه پست و تباه است. آه از کمى توشه و درازى راه، و فغان از دورى سفر و تاریکى و وحشت فرودگاه(4)
معاویه بىاختیار اشکش سرازیر شد و گفت: خدا ابوالحسن را بیامرزد، او چنین بود. اى ضرار، اندوه و سوگوارى تو بر مرگ او چسان مىنمود؟ ضرار پاسخ داد: بسان اندوه و سوگوارى مادرى که داغ فرزندش را دیده باشد.
– پیرمردى از اهل شام که از ملتزمان رکاب امیر المؤمنین علیه السلام بود پس از جنگ صفّین از حضرت پرسید: آیا حرکت ما به شام به خواست و تقدیر خدا بود یا نه .امام پاسخ داد: سوگند به خدائى که دانه را در زیر خاک شکافت، و انسان را آفرید، به جایى قدم نگذاشتیم و به درهاى سرازیر
نگشتیم مگر به خواست و تقدیر او. پیرمرد شامى گفت: پس جهاد ما در این سفر بىاجر و پاداش است، زیرا به اختیار خود ما نبود. مولاى متقیان فرمود: اى پیر، خداوند اجر و پاداش شما را در این راهى که رفتید و بعد از آن برگشتید منظور داشته است، چون به هیچوجه مجبور به این کار نبودهاید. پیرمرد گفت: این سخن چگونه با خواست و تقدیر که اختیار ما در دست اوست وفق مىدهد؟ امام فرمود:
واى بر تو شاید گمان کردهاى که خواست خدا لازم و تقدیر او حتمى است. اگر چنین بود که دیگر ثواب و عقاب معنى نداشت، و احدى براى نوید و یا تهدید اهمیتى نمىگذاشت. خداوند بزرگ در امر به معروفى که به بندگانش کرده اختیار را به دست خودشان داده، و هنگامى که نهى از منکر را به میان آورده از کیفر آن بر حذرشان داشته و بدى و زیانش را در پیش چشمشان نهاده. آنان را به کارهاى ساده و آسان مأمور ساخته، و آنچه را سخت و دشوار است از گردنشان انداخته. براى اندک عمل خیرى که بکنند پاداش فراوان به آنان عطا مىفرماید، و هیچگاه بندگانش را از درگاه خود ناامید نمىنماید. اگر کسى از فرمانش به سرپیچى و تمرد بپردازد دلیل بر سستى و زبونى ذات اقدسش نمىشود، و چنانچه در برابرش سر تسلیم و طاعت بر زمین بزند هر آینه از روى اکراه و ناچارى نبوده و براى منظورى رو به او نمىرود. خداوند پیغمبران را براى بازى نفرستاده، و کتاب را بیهوده در دسترس بندگان ننهاده. زمین و آسمانها را بىجهت نیافریده، و آنچه را میان آنهاست ناروا بوجود نیاورید. و چون گمانى جز این ببرى کفر ورزیدهاى، چه این گونه گمان ناروا همانا گمان آنهائى است که کفر ورزیدند، و واى بر کسانى که کفر ورزیدند، و به دوزخیان گرویدند.
– دانش را هر جا هست فرا بگیرید، چه بسا ممکن است دانش در سینه منافق باشد، و آن قدر در آن زیر و رو بشود، تا سرانجام بیرون برود. و از آنجا چون
پرتوى درخشان به سینه مؤمنى بتابد، و رفته رفته در آن گسترش یابد.
– دانش، گمگشته مؤمن است، پس دانش را اگر چه از اهل نفاق هم شده باشد فرا بگیرید.
– ارزش هر کس به آنچه مىداند بستگى دارد.
– پنج نکته به شما توصیه مىکنم که اگر آنها را بکار ببندید خوشبخت مىشوید: هیچ یکتان امید و آرزوئى از کسى بجز پروردگار خود نداشته باشد، و هیچکدامتان در برابر چیزى که از او مىپرسند و نمىداند از گفتن کلمه «نمىدانم» شرم نداشته باشد، و هیچکس در آموختن آنچه نیاموخته است شرم نداشته باشد، و هیچ بندهاى بجز از گناهى که کرده است شرم نداشته باشد، و هیچ مؤمنى هنگام سختى و گرفتارى غیر از صبر کار دیگرى نباید داشته باشد. زیرا صبر نسبت به ایمان همچون سر نسبت به تن مىباشد، و تنى که سر نداشته باشد فایده ندارد، و ایمانى که به زیور صبر آراسته نباشد تا آخر دوام نیارد.
– روزى شخصى که به على علیه السلام ایمان نداشت و متهم به دوروئى بود در ستودن آن حضرت افراط نمود. امام نگاهى به سراپایش کرد و فرمود:
من از آنچه تو مىگوئى کمترم، و از چیزى که در بارهام مىاندیشى برترم.
– بقیة السیف، یعنى بازماندگان کسانى که در راه حفظ شرف و آبروى خود کشته شدند، پایدارتر و فرزندانشان بیشتر و زندگیشان بهتر و آبرومندتر از کسانى است که تن به خفت دادند، و سر بر آستانه خوارى نهادند.
هر آنکه چیزى را بداند و بگوید «نمىدانم» مردم از او دور و بیزار مىشوند، و ناگزیر تنها مىماند و سرانجام کارش به هلاکت مىکشد.
– راى و بینش پیران روشن ضمیر در دوران صلح به نظر من بهتر و با ارزشتر از شکیبائى و پایدارى جوانان رزمجو و دلیر بهنگام جنگ است.
– از کسى که راه توبه در پیش دارد، در شگفتم که چرا خود را به دست نومیدى مىسپارد.
– از ابو جعفر محمد بن على الباقر، امام ششم، علیه السّلام منقول است که «روزى جدّم على مرتضى صلوات اللّه و سلامه علیه فرمود»:
در روى زمین دو زینهار براى ایمنى و رهائى از عذاب خدا وجود داشت، که یکى از آنها ورپرید و رفت، و دیگرى همچنان بر جاى مانده تفت. پس، دو دستى به آن بچسبید. اما زینهارى که ور پرید و رفت همانا رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم بود، و زینهارى که باقى مانده استغفار است و درود. خداوند متعال مىفرماید: (تا تو در میان مردم هستى خدا آنان را عذاب نمىکند، و همچنین مادامى که ره توبه در پیش مىگیرند و آمرزش مىطلبند عذابى به ایشان نمىرساند.)
– هر که به اصلاح آنچه میان او و خداست بپردازد، خدا هم میان او و مردم را اصلاح مىسازد. و کسى که کار آخرتش را اصلاح نماید، خدا هم زندگیش را در دنیا اصلاح فرماید. و آنکه خودش به خودش پند و اندرز بدهد، خدا او را در سایه حفظ و حمایتش بنهد.
– فقیه خردمند آنست که مردم را از رحمت خدا ناامید نگرداند، و از لطف و کرمش دلسرد نگرداند، و از بازخواست و کیفر خدا غافل و بىخبر
نگرداند.
– دل هم مانند تن و جان ملول مىشود و بستوه مىآید، پس برایش دانش و هنر گوناگون فراهم سازید تا خود را به آنها سرگرم نماید.
– بىارزشترین دانشها دانشى است که فقط بر زبان آید، و ارجمندترین آنها آنست که در ارکان مهم تن مانند سر و دل جلوه نماید.
– زنهار هیچیک از شما نگوید: پروردگارا من از هر گونه سرگرمى و دلخوشى(5) به تو پناه مىبرم، زیرا کسى در دنیا یافت نمىشود که از سرگرمى و دلخوشى بهرهمند نباشد. اما اگر خواستید از چیزى به خدا پناه ببرید باید از آنچه بر اثر سرگرمى و دلخوشى گمراهتان مىسازد به او پناه ببرید. زیرا خداوند بزرگ مىفرماید: (و بدانید که اموال و اولادتان مایه سرگرمى و دلخوشى شما هستند). و معنى آن این است که او یکایکتان را با دارائى و فرزند مىآزماید، تا ببیند آنکه از رزق خود ناراضى است کیست و کسى که از قسمتش راضى است کدام است. اگر چه خدا- سبحانه تعالى- از خودتان بهتر از درونتان خبر دارد امّا براى نمودار شدن کارهائى که سزاوار ثواب و یا عقاب مىباشد این سرگرمى و دلخوشى را در دسترستان گذاشت، و همچون محکى در زندگى مادّى و معنوى خرد و بزرگتان برگماشت. چه، برخى از شما خواستار پسرید و از دختر بدتان مىآید، و گروهى علاقهمند به افزایش دارائى هستید و دلتان از کاهش یافتن آن به اندوه و پریشانى مىگراید.
– در باره خیر و خوشى از امام علیه السّلام سؤال شد. در پاسخ فرمود:
خیر و خوشى در این نیست که دارائى و فرزندت افزایش یابد، بلکه
خیر و خوشى در آن است که دانشت افزایش یابد، و شکیب و بردباریت افزایش یابد، و در پرستش پروردگارت به مردم ببالى و احترامت نزد همه افزایش یابد. اگر نیکى بنمائى هر آینه ستایش خدا را بجا آوردهاى، و چنانچه بسوى بدى بگرائى باید بىدرنگ از خدا آمرزش بطلبى، چون او را از خود خشمگین کردهاى. و بدانکه خیر و خوشى در دنیا تنها براى دو نفر است: یکى آنکه گناهانى مرتکب شود و پس از آن با تو به آنها را جبران کند و رضاى پروردگار را دریابد، و دیگر کسى که با خلوص نیّت رو به نیکوکارى بشتابد.
– کارى که با پرهیزگارى انجام شود کوچک و اندک نیست، زیرا چگونه ممکن است کارى که مورد پسند و پذیرش قرار مىگیرد کوچک و اندک باشد؟
– نزدیکترین مردم به پیمبران داناترین و آگاهترینشان به رسالتى که ایشان از سوى خدا آوردهاند مىباشند.
آن گاه آیه زیر را از قرآن تلاوت کرد:
(نزدیکترین مردم به ابراهیم آنهائى هستند که از او و این پیمبر و کسانى که ایمان آوردند پیروى کردند.)
پس از آن فرمود:
دوستدار محمّد کسى است که فرمان خدا را ببرد، اگر چه نسبش از او دور باشد(6) و دشمن محمّد کسى است که در برابر خدا سرپیچى و نافرمانى بکند، گو این که به او خیلى نزدیک باشد(7)
– شبى امام علیه السّلام یکى از خوارج حروراء را دید که نماز درازى مىگزارد، و در هر رکعتى دعاهاى زیادى مىخواند. به او گفت:
خوابى که از روى یقین باشد بهتر از نمازى است که با شک برگزار شود.
– اگر خبرى شنیدید از در خرد و پژوهش آن را بپذیرید، و تنها از زبان راوى(8) و روى اعتماد به او آن را بگوش نگیرید. زیرا راویان دانش بسیارند، ولى پژوهشگران آن اندکند و انگشت شمارند.
– روزى امیر المؤمنین علیه السّلام شخصى را شنید که مىگفت: انا للّه و انا الیه راجعون (ما از آن خدائیم و بسوى او باز مىگردیم) به او فرمود:
گفته ما بر این که: (انّا للّه) همانا اعترافى است در باره ملکیّت بودن خودمان، و گفته ما بر این که: (و انّا الیه راجعون) هر آینه اعترافى است به هلاک شدن تن و جانمان.
– گروهى آن حضرت را رو به روى خودش ستودند، سر بسوى خدا بلند کرد و گفت:
پروردگارا تو مرا بیش از خودم مىشناسى، و من خویشتن را به از آنان مىشناسم. پروردگارا ما را برتر از آنچه آنان گمان مىکنند بدار، و گناهانمان را که از آنها آگاه نیستند بیامرز و روى زشتکاریهامان سرپوش بگذار.
– هیچ کارى برآورده نمىشود مگر به سه چیز: کوچک شمردن آن تا
هنگامى که انجام یابد و اهمیتش نمایان گردد، پنهان داشتن آن تا دمى که آشکار گردد، و تعجیل در بهره بردارى از آن تا کامبخش و گوارا گردد.
– روزگارى بسراغ مردم بیاید، که جز سخن چین کسى دیگر نزد فرمانروا و سلطان تقرّبى حاصل ننماید. و غیر از هرزه و پریشانکار احدى در انجمنها ظریف بشمار نرود، و مگر آدم درستکار و منصف هیچ فردى در جامعه ضعیف نشود. در آن روزگار صدقه دادن را غرامت بدانند، و با دستگیرى از خویشاوندان خود منّتى بر گردنشان بگذارند، و پرستش خدا را برترى و امتیازى بر این و آن بخوانند در آن هنگام اداره کردن مملکت به مشورت زنان و فرماندارى شهرها به دست جوانان و تدبیر کارها به اندیشه خواجگان بیفتد، و یک بار همه چیز واژگون گردد و زندگى از بیخ و بن ور افتد.
– روزى بر تن آن حضرت جامهاى پاره و وصلهدار دیده شد، بر او ایراد گرفتند. گفت:
با این جامه وصلهدار هر آینه دل رام مىگردد، و جان خوارى مىورزد، و مؤمنان از آن پیروى مىکنند، و بر توسن هوسهاى خود دهانه مىزنند. دنیا و آخرت دشمنانى هستند که با هم تفاوت دارند، و هر یک از آنها راهى را مىسپارند. کسى که به دنیا دل ببازد، از آخرت بدش آید و به دشمنى و مخالفت با آن بپردازد. دنیا و آخرت به منزلگاه مشرق و مغرب مىمانند، و پویندگان راه میان آنها همانا آدمیانند. هر اندازهاى که رو به یکى از آنها مىروند، به همان اندازه از دیگرى دور مىشوند. زیرا این دو تا هووى همند !
– از نوف بن فضاله بکالى که از یاران نزدیک على علیه السّلام بود روایت کنند که گفت: شبى امیر المؤمنین علیه السّلام
را دیدم از رختخوابش در آمد و نگاهى به ستارگان افکند و پس از آن پرسید: اى نوف، آیا خوابى یا بیدار عرض کردم: نه، بیدارم. فرمود:
– خوشا بحال مردمى که در دنیا زاهد مىگردند، و به آخرت میل و علاقه مىورزند. آنان کسانى هستند که زمین را گلیم و خاکش را بستر و آبش را نوشابهاى گوارا و قرآن را شعارى براى بکار بردن پندها و اندرزهایش و دعا را وسیلهاى براى نشان دادن خشوع و خضوع و خوارى خود به درگاه خدا قرار دادند، پس آنگه همچون مسیح به دنیا پشت پا زدند و خوشیهایش را در بوته فراموشى نهادند. اى نوف، داود علیه السّلام در چنین ساعتى از شب برخاست و گفت: در این ساعت هیچ بندهاى دست به نیایش برندارد، مگر این که خدا نیازش را برآرد، و تنها باج بگیر، و یا جاسوسى که اطلاعاتى در باره رعیّت به امیر و فرماندار مىدهد، و یا پاسبان، و یا تارزن، و یا دهل نواز است که چون تا این هنگام بیدار بوده است اکنون پلکهایش را روى هم مىگذارد.
– خداوند فریضههایى(9) بر شما مقرر داشته است، پس در باره آنها کاهلى و سهلانگارى روا مدارید، و حدود و آئینهائى(10) براى بهبود زندگیتان تعیین فرموده است، زنهار پا را از آنها فراتر نگذارید. و از کارهاى ناشایستهاى نهیتان کرده است، مبادا که از روى بىبند و بارى و بىمبالاتى به آنها روى آرید. و در باره چیزهائى هم خاموشى گزیده و سخنى نگفته است، روا نیست براى آنها خویشتن را به رنج و سختى بسپارید.
– هنگامى که مردم پارهاى از دستورهاى دین خود را براى بهبود وضع دنیاشان ترک مىکنند، خداوند در برابر کارى قرارشان مىدهد که
زیانش بسى از آن بیشتر است.
– چه بسا دانشمندانى که بىاطلاعى آنها از پارهاى چیزها به کشتنشان مىدهد، و دانشى که در نهاد آنهاست سودى برایشان ندارد و مرهمى روى زخمشان نمىنهد.
– به شاهرگ این انسان پاره گوشتى آویخته است که شگفتترین عضوى در تن او بشمار مىرود. و این پاره گوشت قلب است که مایههائى از دانش و سخن سنجى و همچنین چیزهاى دیگر مخالف آنها دارد. اگر آرزوئى او را فرا بگیرد، هر آینه طمع دل را به خوارى مىاندازد، و چنانچه طمع در او برانگیخته شود حرص و آز هلاکش مىسازد. و چون نا امیدى بر او دست یابد حسرت و افسوس از پا درش مىآرد، و هنگامى که خشم بر او چیره گردد بىدرنگ رو به تندخوئى مىگذارد. و در آن دم که خشنودى او را خوشوقت مىکند، احتیاط از یادش مىرود، و همین که ترس به او دست مىدهد، مىکوشد که از برخورد ناگوار بر حذر شود. و آنجا که براى او امنیّت و آرامش پیش مىآید، خواب غفلت وجودش را در مىیابد. و تا مالى پیدا مىکند، مست باده غرور گشته سر به یاغیگرى مىزند. آن گاه که مصیبتى به او مىرسد، شیون و فریاد سر مىدهد و مىهراسد. و آن دم که در فقر وفاقه مىخزد، از شدّت سختى و گرفتارى خود را مىگزد. و وقتى که گرسنگى شکمش را مىفشارد، ناتوانى او را از پا درمىآرد. و چون در پرخورى افراط ورزد، دچار زحمت و بیمارى گردد. بنا بر این هر تفریطى برایش زیان آور است، و هر افراطى در وجودش فساد پرور است.
– ما، خاندان رسالت در امور دین تکیهگاه مردم هستیم، و هر کس جا مىماند، بوسیله ما خود را به کاروان ایمان مىرساند، و آنکه غلوّ کند و همه چیز را زیر پا بگذارد و بگذرد دوباره بسوى ما برمىگردد و آیه
پشیمانى مىخواند.
– فرمان خدا- سبحانه تعالى- را کسى اجراء مىکند که براى احقاق حقى با متجاوزان هرگز ره مدارا نپوید، و در کار داورى سود خود را نجوید، و از طمع دست بشوید.
– سهل بن حنیف انصارى که از نزدیکترین یاران امیر المؤمنین علیه السّلام بود پس از بازگشت از صفین زندگى را بدرود گفت. امام در رثاى او این عبارت را بر زبان آورد:
– اگر کوهى مرا دوست بدارد، هر آینه ریزش کند.
– هر آنکه مىخواهد به دوستى ما اهل بیت ببالد و بنازد، باید خود را براى در بر کردن جامه پرهیزکارى و تنگدستى و پریشانى آماده سازد.
– هیچ مالى سودمندتر از خرد نیست، و هیچ تنهائى وحشتناکتر از خودپسندى نیست، و هیچ خردى چون تدبیر نیست، و هیچ بزرگى و کرمى مانند پرهیزکارى نیست، و هیچ همنشینى بکردار خوشخوئى نیست، و هیچ میراثى بسان ادب نیست، و هیچ رهبرى مثل موفقیت نیست، و هیچ تجارتى برابر عمل صالح نیست، و هیچ بهرهاى به اندازه ثواب نیست، و هیچ ورع و احتیاطى به از شک و شبهه کردن نیست، و هیچ زهدى همچون خوددارى نمودن از کار حرام نیست، و هیچ دانشى بدون مو شکافى و پژوهش پسندیده نیست، و هیچ پرستشى شایستهتر از انجام فرائض(11) نیست، و هیچ ایمانى استوارتر از شرم و شکیبائى نیست، و هیچ حسب(12) و افتخارى بالاتر از فروتنى نیست،
و هیچ سرفرازى و شرافتى ستودهتر از علم نیست، و هیچ عزّتى ارجمندتر از بردبارى نیست، و هیچ پشتیبانى مطمئنتر از مشاورت نیست.
– اگر راستى و درستى بر روزگار و مردم آن دست یابد، و کسى از کسى دیگر که هنوز رسوائى و ننگى از او سر نزده باشد سوءظن به خود راه بدهد هر آینه ستم کرده است، و چنانچه فساد و پریشانى بر روزگار و مردم آن چیره شود، سپس کسى به کسى دیگر حسن ظن پیدا نماید بىگمان خویشتن را دستخوش هلاکت قرار داده است.
– روزى از امام علیه السّلام سؤال شد: یا امیر المؤمنین، خود را در چه حالى مىیابى فرمود:
مىخواهى حال کسى که هر چه پا به سن مىگذارد و ره بسوى نابودى مىسپارد، و به هر اندازهاى که تندرستى یابد رو به پیرى و بیمارى مىشتابد، و مرگ از کمینگاهى که او گمانش بدان نمىرود، بسراغش مىآید و دامنگیرش مىشود، چه باشد؟
– چه بسا گنهکارى که خداوند از در بخشندگى او را مىنوازد، و چه بسا فریب خوردهاى که خداوند پرده روى کجرویهایش مىاندازد، و چه بسا گمراهى که خداوند زبان خوش این و آن را راهنماى او مىسازد آرى، خداوند هر کس را که مىخواهد بیازماید، او را مهلت بیشترى مىدهد و عمرش را دراز مىنماید.
– دو نوع مردمند که در راه من هلاک مىشوند: یکى آنانکه در دوستیم غلوّ مىکنند، و دیگر کسانى که سنگ کینهتوزى با مرا بر سینه مىزنند.
از دست دادن فرصت، غم و غصّه ببار مىآرد.
– دنیا مانند مار است، برونش نرم است و دست نواز، و درونش زهرى است کشنده و جانگداز. مردم سبک مغز و نادان شیفتهاش مىشوند، و ارباب خرد از آن حذر مىکنند و دور مىروند.
در باره قریش از او سؤال شد، فرمود:
– اما بنى مخزوم گلهاى خوشبوى قریشند، که از گفتگوى با مردان آنان سرگرم و خرسند مىشوى، و از زناشوئى با زنانشان رو به کامیابى و خوشبختى مىروى. اما بنى عبد شمس(13) دور اندیشتر از تیرههاى دیگر این قبیلهاند، چه، پشت خود را خوب بستهاند. ولى ما- بنى هاشم- مردمى هستیم که در باره آنچه در دست داریم از دیگران بخشندهتریم، و هنگام مرگ در دادن جان خویشتن از این و آن با گذشتتریم. آنان بیشتر و دغلتر و زشتترند، و ما فصیحتر و وفادارتر و خوشروىتریم.
– میان دو کار تفاوت است: یکى کارى که خوشى آن مىگذرد اما بعد زیان فراوان به آدم مىرساند، و دیگرى کارى که انجام مىپذیرد ولى پاداش و مزدش بجا مىماند.
– روزى حضرت در پى جنازهاى مىرفت، مردى را شنید که مىخندد. فرمود:
انگار مرگ در دنیا براى غیر از ما نوشته شده، و انکار حق در باره غیر از ما واجب آمده. و انگار این مردههائى را که مىبینیم مسافرانى هستند، که به زودى بسوى ما برمىگردند و انگار بعد از آنان که به خاکشان مىسپاریم، و میراثشان را مىخوریم و به روى خود نمىآریم، خودمان براى همیشه زندگى خواهیم نمود، و تا ابد جاوید خواهیم
بود. انگار واعظان و اندرزگویان را از یاد بردهایم، و انگار خویشتن را یکباره به چنگال آفت و هلاکت سپردهایم !
– خوشا به حال کسى که پیش خودش خوار گشت، و کار و بهرهاش خوب و بر وفق مرادش گشت، و نیتش درست و قلبش پاک گشت، و اخلاق و رفتارش خوش و پسندیده گشت، و پس مانده دارائیش را به مستمندان داد و سبک گشت، و جلو زبانش را گرفت و از پر حرفى آسوده گشت، و شر خود را از سر مردم دور کرد و پیرو صلح و صفا گشت، و سنت(14) را برنامه زندگیش قرار داد و خوشبخت گشت، و به شیوههاى نو آورده نگروید و از نیکان گشت.
شریف رضى مىگوید: برخى از مردم این سخن و سخن پیشتر از این را به رسول اکرم صلى اللّه علیه و آله و سلم نسبت مىدهند.
– غیرت نشان دادن زن کفر است(15)، و غیرت نشان دادن مرد ایمان است.
– اسلام را چنان وصف کنم که کسى پیش از من آن را وصف نکرده باشد: اسلام همانا تسلیم و سرسپردگى(16) است، و تسلیم و سرسپردگى همانا یقین و پى بردن به حقیقت و بر طرف ساختن شک و تردید از آن است، و یقین و پى بردن به حقیقت همانا باور کردن پیمبرى محمد بن- عبد اللّه صلى اللّه علیه و آله و سلّم است، و باور کردن همانا اعتراف به آئین او است، و اعتراف همانا برگزارى احکام این آئین است، و
برگزارى احکام این آئین همانا عمل نمودن به آنها از دل و جان است.
– از بخیل در شگفتم که با همه توانگریش مىکوشد بسوى فقر و تنگدستى بشتابد، در حالى که براى رهائى از فقر و تنگدستى و جمع- آورى پول شبها هم نمىخوابد. و سرانجام مالى که پیوسته در طلبش بوده است به کارش نمىخورد، چه، در دنیا مانند تهیدستان زندگى مىکند و در آخرت نیز چون توانگران حساب پس مىدهد. زیرا که توشهاى با خود نمىبرد. و از متکبر در شگفتم که دیروز نطفهاى (در رحم مادرش) بود، و فردا بصورت مردارى در مىآید و خاک گور را بستر و بالین خود خواهد نمود. و از کسى که آفریدگان خدا را مىبیند و باز در وجود خدا شک مىبرد در شگفتم، و از آنکه مرگ را به چشمش مىبیند و آن را فراموش مىکند در شگفتم، و از آدمى که از پدیده اول(17) آگاه است و پدیده دیگر(18) را منکر مىشود در شگفتم، و از سازنده و آباد کننده دار فنا که هیچ در اندیشه دار بقاء نیست در شگفتم.
– کسى که در کار خیر کوتاهى بورزد، دچار غم و اندوه و حسرت مىشود و زندگیش دیگر به پشیزى نیرزد. و هر که جان و مال خود را در راه خدا بذل و بخشش نکند، نباید به الطاف خداوندى امیدى داشته باشد و دم از بهشت بزند.
– در آغاز سرما خود را از آن ایمن بدارید، و در پایانش که به پیشباز بهار مىروید تن را از پوشاک زیاد آزاد بگذارید(19) زیرا سوز سرما همان رفتارى را که با برگهاى درختان مىکند با شما هم مىکند. در آغاز
کار(20) مىسوزاند و از شاخهها مىزداید، و در پایان برگ مىرویاند و به آنها گلهاى خوش رنگ و خوشبو مىفزاید.
– پى بردن به عظمت آفریدگار هر آینه آفریده را در نظر آدمى کوچک مىگرداند.
– هنگامى که امام علیه السلام از جنگ صفین بازگشت گذرش به قبرستان کوفه که بیرون شهر بود افتاد، نگاهى به قبرها کرد و فرمود:
اى اهل دیار هراس انگیز، و گوشهگیرهاى خلوتگاههاى ترسآمیز، و خفتگان در قبرهاى تاریک و خاک بیز اى تربتکدهها، اى غربت- زدهها اى مردم بىکس و تنها، اى گرفتارهاى وحشت جانگزا شما پیشروانى مىباشید که در این راه بر ما سبقت گرفتهاید، و ما پیروانى هستیم که هر جا به دنبالتان مىآئیم مىبینیم آن را بدرود گفته و رفتهاید. اوه، پس از مرگتان خانههایتان را دیگران ساکن شدند، و همسرانتان به ازدواج این و آن در آمدند. اموالتان را تقسیم کردند، و هر یک از فرزندانتان قسمت خود را از آنها گرفتند و بردند. اینها خبرهائى است که ما داریم، بگوئید شما چه خبرهائى دارید؟
سپس رو به یارانش کرد و گفت:
دریغ چنانچه به آنان اجازه سخن گفتن مىدادند، هر آینه سر برمىداشتند و به شما گوشزد مىکردند که بهترین توشهها همانا پرهیزکارى است، سپس سر را روى سنگ لحد مىنهادند.
– روزى حضرت مردى را شنید که دنیا را نکوهش میکند، به او فرمود:
اى آنکه زبان به نکوهش دنیا گشودهاى، ولى شیفته فریبندگیهاى آن
شدهاى، و گول نابکاریهایش را خوردهاى از یک سو به دنیا غره مىشوى و مىبرازى، و از سوى دیگر به نکوهش آن مىپردازى. انصاف بده، این توئى که دارى در باره آن جنایت مىکنى یا اوست که به تو خیانت مىورزد؟ آخر چه وقت او شیفتهات نموده، و کى در اندیشه فریفتنت بوده بگو به چه چیزت مىبالى، و چرا چنین از دنیا مىنالى آیا به پیکرهاى از هم گسیخته و پوسیده پدرانت مىنازى، یا این که آرامگاههاى مادرانت را در زیر تودههاى خاک بهانه مىسازى از چند نفر با این دستهایت پرستارى کردى، و چه بیمارانى را به سر- منزل بهبودى آوردى آیا داروهائى را که پزشکان براى آنان نوشتند خریدى، و یا وضع دلخراش زن و بچههایشان را به چشم دیدى فردا که بیاید دیگر داروهایت درمانشان ننماید، و گریههایت گرهى از مشکلشان نگشاید. هول و هراست براى هیچکدامشان کارى از پیش نبرد، و کمکهایت هیچگونه فایدهاى برایشان ببار نیاورد. هر چند زورمند باشى نتوانى مرگ را از آنان دور بنمائى، و از عهده اجل که به سراغشان مىآید برآئى. دنیا گذشتگان پیش از تو را سرمشقى برایت قرار داد، و تباهى آنان را پیش در آمدى بهر تباهى تو نهاد. دنیا سراى درستى است براى کسانى که با آن به درستى رفتار کنند، و اندرزگاهى است براى آنان که چیزى از آن بدانند. دنیا ثروتکدهاى است براى آدمهائى که توشهاى براى آخرت از آن برگیرند، و خانه عبرتى است بهر آنهائى که در آن عبرت بپذیرند. دنیا مسجد دوستان خداست، و مصلاى(21) فرشتگان و فرودگاه وحى آن موجود ناپیداست، دنیا تجارتخانه اولیاء ایزد روحى فداه است، که در آن بخشش و آمرزش او را بدست آوردند، و از آنجا ره بسوى بهشت سپردند. این کیست که دنیا را نکوهش مىکند در حالى که دنیا بىقرارى و ناپایدارى خود را به همه نموده، و دورى و جدائیش را همیشه اعلام فرموده. از نابودى خویش و هر که در آن بسر مىبرد آگهى داده، و گرفتاریهایش را
رک و راست با خرد و بزرگ در میان نهاده. و گهگاه او و امثال او را به شادى و کامرانى تشویق کرده، و از اندوه و نگرانى و رنج و پریشانى در آورده. شبشان را به خوشى و تندرستى مىگذرانده، و روزشان را با آه و سوز و سوگوارى به پایان مىرسانده، تا از در میل و شوق به بندگى و پرستش بپردازند، و از روى ترس و بیم خود را از لغزش و گناه دور سازند. بعضى مردم پس از تبهکارى و پشت سر گذاشتن یک رشته اعمال زشت و نکوهیده تازه زبان به نکوهش دنیا مىگشایند، و گروهى دیگر که نیکوکارى و راستى و درستى را سرلوحه زندگیشان قرار مىدهند در روز قیامت بیاد دنیا افتاده آن را مىستایند. دنیا آنان را به یاد آخرت مىاندازد از این رو آنى از آن غافل نمىشوند، و خوب و بد زندگى را بىریا به ایشان مىگوید از دل و جان باور مىکنند و در پى خوب آن مىروند، پند و اندرز بگوششان مىخواند بىدرنگ مىشنوند.
– خداوند را فرشتهاى است که همه روزه ندا در مىدهد: براى مرگ بزائید، و براى نابودى جمع نمائید، و براى ویرانى بسازید که پس از آن با حسرت به آن بنگرید و دستها را به هم بسائید.
– دنیا جاى گذر است نه سراى ماندن و اقامت کردن، و مردم در آن بر دو دستهاند: دستهاى که خود را در بازار هوى و هوس مىفروشند و هلاک مىشوند، و دستهاى دیگر تن و جانشان را چون بردگان مىخرند و پس از آن آنها را آزاد کرده به راهى که خدا پیش پایشان مىگذارد مىروند.
– دوست را نشاید دوست شمرد مگر این که در سه مورد هواى دوستش را داشته باشد: در گرفتاریش و در غیبتش و هنگام وفاتش.
– هر کس فرصت چهار چیز به او داده بشود، از در چهار چیز محروم بیرون نرود. یکى هر آنکه نیایش ورزد، از اجابت نا امید نگردد. دوم کسى که توبه
نماید، ایزد مهربان آن را قبول فرماید. سوم آدمى که به استغفار بپردازد، آمرزش یابد و خویشتن را به نیکان نزدیک سازد. چهارم بندهاى که زبانش را به سپاسگزارى بگشاید، ایزد نعمتش را بفزاید.
شریف رضى گوید: گواه این سخنان کتاب خداست، خداوند در باره نیایش مىفرماید: «مرا نیایش کنید نیازتان را بر مىآورم.» و پیرامون طلب آمرزش مىفرماید: «هر کس کار بد بکند یا به خویشتن ستم روا بدارد سپس از خدا آمرزش بطلبد هر آینه خدا را آمرزنده و مهربان مىیابد.» و در زمینه سپاسگزارى مىفرماید: «اگر شکر نعمت بجا بیاورید نعمتتان را افزون مىکنم.» و در مورد توبه مىفرماید: «خداوند آنان را که از روى نادانى کار بد و ناروا بنمایند و پس از آن بىدرنگ بسوى توبه بگرایند هر آینه مىبخشد، زیرا خدا دانا و بخشنده است.»
– نماز وسیله نزدیک شدن هر پرهیزکارى به درگاه خداست، و حج هم جهاد هر ناتوانى در راه خداست. هر چیزى زکاتى دارد، و زکات تن روزه است، و جهاد زن سازگارى با شوهر و اطاعت از اوست.
– خواستن روزى را با دادن صدقه هم آهنگ سازید.
– کسى که به گرفتن عوض از خدا یقین داشته باشد، در دهش و بخشندگى دست و دلباز و سخاوتمند مىشود.
– کمک به اندازه نیاز از سوى خدا فرا مىرسد.
– هر آنکه به راه اقتصاد برود، هیچگاه مستمند و تنگدست نشود.
– کمبود هر کس نداشتن دوست است، و دوستى با مردم نیمى از خرد است، و اندوه و گرفتگى موجب پیرى است.
– شکیبائى به اندازه مصیبت از آسمان فرا مىرسد، و کسى که در سوگوارى بیتابى بکند و از در افسوس دست روى رانش بزند هر آینه ثواب کارهایش را از بین مىرود.
– چه بسا روزهدارى که از روزه گرفتن جز گرسنگى و تشنگى بهرهاى نبرد، و چه بسا نمازگزارى در شب که از سر پا ایستادن و دولا شدن جز بیدارى و رنج سودى بدست نیاورد. چه خوب است خواب خردمندان و افطار کردن ایشان
– ایمانتان را با صدقه دادن نگه دارید، و مالتان را با پرداختن زکات در پناه دژ بگذارید، و امواج بلا و گرفتارى را با نیایش از خود دور بدارید.
– کمیل بن زیاد نخعى که از یاران خوب و نزدیک امیر المؤمنین على علیه السلام بود گفت: روزى آن حضرت دست مرا گرفت و رو به قبرستان برد، چون به صحرا رسیدیم نفسى از ته دل برآورد و فرمود:
اى کمیل بن زیاد، این دلها بسان ظرفهائى است فرا گیرنده، و بهترین دلها آن است که فرا گیریش بیشتر باشد. پس، آنچه به تو مىگویم از من فرا بگیر و در دل نگه دار. اى کمیل، مردم بر سه دستهاند: دانشمندان خدا شناس که حقیقت را مىجویند، و دانش آموزانى که راه رهائى از جهل را مىپویند. و فرومایگان نادانى که در پى هر سر و صدائى مىروند، و بهر سو که باد بیاید بادش مىدهند. نه از پرتو دانش روشنى مىگیرند، و نه به پایه استوارى پناه مىبرند و در آن آرامش مىپذیرند. اى کمیل، دانش از مال بهتر است، زیرا دانش از تو پاسدارى مىکند، اما تو
باید که پاسدار مال باشى. انفاق در مال آن را کم مىنماید، ولى انفاق در دانش که منظور همانا آموزش است بر آن مىفزاید. و آدمى که براى خاطر مال رو به کسى مىآرد، چون مال مزبور پایان یابد او هم بىدرنگ ره بسوى دیگرى مىسپارد. اى کمیل بن زیاد، آشنائى با دانش وامى است که بر عهده دانشمند مىباشد. انسان بوسیله دانش در زندگى خود طاعت و پس از مرگش تعریف و آمرزش کسب مىکند. دانش حاکم و مال محکوم است اى کمیل، گردآورندگان مال گو- این که زنده باشند مرده بشمار مىروند، و دانشمندان تا روزگار پایدار است جاویدند و گرامى مىشوند. ظاهرا وجودشان مفقود است، ولى امثال و یادگاریهاشان در دلها موجود است. بدانکه در اینجا (و با دست اشاره به سینهاش فرمود) دانشى فراوان نهفته است که اگر کسانى را شایسته فرا گرفتن آن مىیافتم، هر آینه براى سپردنش به آنان بسویشان مىشتافتم بلى، افراد زیرک و تیزهوش فراوانند، اما در باره این دانش ویژه از آنان اطمینان ندارم. مىترسم مبادا ابزار دین را براى دنیاى خود بکار ببرند، و با سوء استفاده از مقام و منزلتشان چون گرگ مردم را بدرند. و با فهم و خرد غرض آلودى که دارند، اولیاى خدا را در تنگناى رنج و نگرانى بگذارند. و همچنین پیروان اهل حق که از ریزهکارىهاى آن آگاه نیستند اشخاصى زبون و ناتوانند. چه، اینها در اولین بارى که شبهه و تردید به ایشان روى مىدهد، شک در دلشان شعله مىزند و پس از آن خاکسترش را بر تار و پود آن مىنهد. الا، براى برگرفتن مشعل دانش به آنها شایستهاند و نه اینها و نیز آدمهائى که در خوردن حرص مىزنند و خویشتن را زود و آسان تسلیم شهوت مىکنند، و دنیا دارانى که با علاقه شایان به جمع آورى مال مىپردازند و چون کرم پیله آن را به خود مىتنند، هرگز نمىتوانند رهبران دین بشوند، و در راهى که رهروان رفتند بروند. هیچ چیزى جز دامهاى چرنده با آنان شبیه نیست و بدین ترتیب دانش با مرگ مشعلداران دانش مىمیرد، و فروغش خاموشى مىپذیرد. پروردگارا، آرى بزرگى به تو مىبرازد و بس زمین هرگز از حجّت قائم خدا خالى نمىماند، و
او(22) یا آشکار است و مشهور(23) و یا از بس که دنیا را ستم و زورگوئى فرا گرفته غائب است و منتظر ظهور(24) تا خط بطلان روى نمودارهاى خداوندى کشیده نشود، و آثارش از بین نرود. مگر این حجّتهاى قائم خدا چند نفرند و کجا هستند؟ چه بگویم، به خدا همینقدر مىدانم که تعدادشان کم ولى مقام و منزلتشان نزد خدا بزرگ و ارجمند است. و خداوند بوسیله آنان نمودارها و آثارش را حفظ مىفرماید، و آنان هم نمودارها و آثار او را به ترتیب به کسانى نظیر خود مىسپارند، و آنها را در دل ایشان مىکارند. دانش و بینش از راه حقیقت به آنان روى آورده، و گوهر یقین و ایمان در نهادشان تجلّى کرده. آنچه را مردم خوشگذران سخت و دشوار مىخوانند، آنان از در زهد و پرهیزکارى ساده و آسان مىدانند. و به چیزهائى که نادانان از آنها وحشت مىنمایند، ایشان خو مىگیرند و زنگ بدبینى را از ذهن خویش مىزدایند، و با تنى که جان آن به ملکوت اعلى آویخته است در دنیا بسر مىبرند و در فضل و کرم را به روى بندگان خدا مىگشایند. آنان خلیفه خدا در زمینش بشمار مىروند، و پس از پیمبرش با مشعل دانشى که در دست دارند رهنماى گمراهان بسوى دینش مىشوند. آه، آه، چه بسا دلها مشتاق دیدار آنها هستند، و از بوى جانفزاى گل دانششان مستند اى کمیل، حالا دیگر اگر دلت خواست راه بیفت.
– آدم زیر زبانش نهان است.(25)
– هر کس ارزش خود را نداند، هر آینه عمرش را تباه گرداند.
– روزى مردى از امام علیه السلام درخواست کرد او را موعظه نماید. حضرت فرمود:
از آنهائى مباش که هیچ عمل خیرى نکرده دل را به امید آخرت خوش مىسازند، و به آرزوى عمر دراز توبه و پشیمانى را به تأخیر مىاندازند. در دنیا مانند پارسایان سخن مىگویند، ولى پیوسته راه علاقهمندان به آن را مىپویند. اگر دنیا را به آنان بدهند سیر نمىشوند، و چون ایشان را از چیزى باز دارند قناعت نمىکنند و از رو نمىروند. آنچه به آنان مىرسد در سپاسگزاریش فرو مىمانند، و هر چه در زندگى بدست مىآورند باز هم بیشتر در پى آنند. نهى از بدى مىکنند امّا خودشان بسوى آن مىگرایند، و امر به کارهائى مىنمایند که هیچگاه از انجام آنها برنمىآیند. درستکاران را دوست مىدارند ولى عمل آنان را ندیده مىگیرند، و گنهکاران را دشمن مىشمارند در حالى که زشتترین کژىها را با آغوش باز مىپذیرند. براى گناهان فراوانى که از ایشان سر مىزند از مرگ مىگریزند، و در راه ادامه تبهکاریهاى روز افزونشان با اجل مىستیزند. چون به بستر بیمارى مىروند، براى کوتهورزى در بندگى و پرستش پشیمان مىشوند. و همین که بهبود مىیابند، دوباره بسوى خوشگذرانى مىشتابند. آرى، تا تندرست و سر دماغ هستند خودپسندى را شیوه زندگى قرار مىدهند، و آنجا که درد و رنج بسراغشان مىآید و از دماغ مىافتند دل را بر پایه نا امیدى مىنهند. آن گاه که به مصیبتى دچار مىگردند از در ناچارى به نیایش مىپردازند، و تا خوشى و آسایش به آنها روى مىآرود دست از نیایش مىکشند و دوباره بساط هوسرانى را به راه مىاندازند. آنان یقین دارند که خوشبختى در وارستگى است، ولى هوى و هوس بر پندارشان غلبه مىکند و مىگوید هر چه هست در لذت و دلبستگى است. اگر کسى گناهى کمتر از آنان بنماید هر آینه بر او بترسند، و چنانچه خودشان کار خیرى انجام بدهند پاداش بیشترى بخواهند و دیگر سبب این خواهش بیجا را از خویشتن هم نپرسند. چون دارا و توانگر مىشوند خوشى و سرمستى را پیش مىگیرند، و همین که رو به فقر و تنگدستى مىروند یأس و سستى را
مىپذیرند. در طاعت و پرستش کوتاه مىآیند، اما در باره چیزى که از خدا مىخواهند مبالغه مىنمایند. هنگامى که رفاه و آرامش بسراغشان مىآید معصیت را پیش مىکشند و توبه را براى بعد مىگذارند، و تا گرفتارى گریبانگیرشان مىگردد پایدارى و شکیبائى و پناه بردن به خدا را به دست فراموشى مىسپارند. به این و آن درس عبرت مىدهند و خود عبرت نمىگیرند، و در پند و اندرز دادن زیاده روى مىکنند و خود پند و اندرز نمىپذیرید. به گفتههاى خویش مىنازند، امّا کردارشان کم است و نمىکوشند آنها را برابر سازند. براى آنچه در زندگى فنا پذیر است تلاش مىکنند، و از چیزهائى که جاودان مىماند سرباز مىزنند. بندگى خدا را که غنیمت است بارى سنگین مىپندارند، و کارهاى ننگین را بسیار ساده و سبک مىانگارند. از مرگ بیم دارند، و فرصت را بیهوده از دست مىدهند و ارزشى براى آن نمىگذارند. پیوسته به مردم طعنه مىزنند و سرکوفت مىدهند، اما زشتىهاى خود را زیر بغل مىنهند. خوشگذرانى با اغنیا را از گفت و شنود با فقرا بهتر مىپسندند، و در این دنیا کمتر گریه مىکنند و بیشتر مىخندند. همیشه براى سود خودشان به زیان دیگران داورى مىنمایند، و هیچگاه در مقام داورى به زیان خویش و سود دیگران برنمىآیند. به راهنمائى سایرین مىپردازند، و خود را گمراه مىسازند. مردم فرمانشان را مىبرند ولى آنها از فرمان خدا سرپیچى مىکنند، حقشان را به هر نحوى باشد مىستانند اما به حقوق این و آن پشت پا مىزنند. از ترس بندهاى به بندگان دیگر خدا ستم روا مىدارند، و از خشم خدا نمىهراسند و پاس حرمت بندگانش را نمىگذارند.
شریف رضى گوید: «اگر در این کتاب جز این سخن چیز دیگرى نمىبود، هر آینه همین براى پند و اندرز و حکمت رسا و بینش و عبرت بس بود.»
– هر آدمى پایانى شیرین و یا تلخ دارد.
– هر پیش آمدى بازگشتى دارد، و آنچه پشت کند و باز گردد چنان است که نبوده است.
– سرانجام پیروزى با مردم پایدار و شکیباست، گر چه زمان آن به درازا بکشد.
– کسى که از رفتار گروهى راضى بوده، چنان است که در این رفتار با آنان همراهى نموده. و آنکه در کار باطل وارد گشته، هر آینه دو گناه در لوحه اعمال خود نوشته: یکى گناه کردن آن، دیگر گناه راضى بودن به آن.
– پیمانها را همیشه استوار و میخکوب کنید، و با پیمان شکنان دم از آشتى نزنید.
– از خردمندى که نمىتوانید بهانه جهالت بگیرید، پیروى و طاعتش را بپذیرید.
– به شما بینش دادهاند اگر دیده بگشائید، و راه راست را نمودهاند چنانچه بسوى آن بیائید، و شنوائى بخشیدهاند در صورتى که از عهده شنیدن برآئید.
– دوستت را با نیکى مورد گله قرار بده، و شرش را با بخشش از خود دور بنه.
– هر آنکه خویشتن را در معرض تهمت مىنهد، نباید کسى را که به او بدگمان مىشود ملامت کند و سر کوفت دهد.
– هر که بر کارى دست یابد مستبد مىشود، و کسى که خود رأى باشد بسوى هلاکت مىرود. و آنکه با مردان آزموده مشاورت مىنماید، هر آینه در خرد آنان شرکت مىجوید و بردانش و بینش خود مىفزاید.
– کسى که رازش را پنهان مىدارد، اختیار زندگیش را به دست خود مىسپارد.
– تنگدستى همانا مرگ بزرگ است.
– هر کس حق آن را که حقش را نمىدهد بگزارد، هر آینه او را بندگى و پرستش کرده باشد.
– آفریدهاى که بىپروا معصیت آفریدگار را مىکند، پرستش و طاعتش پذیرفته نیست.
– آدمى که براى رسیدن به حق خود تأخیر نماید مورد نکوهش قرار نمىگیرد، بلکه آدمى مورد نکوهش قرار مىگیرد که حق دیگرى را برباید و بدنامى براى خویش بپذیرد.
– خود پسندى آدم را از پیشرفت و افزایش طلبى باز مىدارد.
– کار آخرت بس نزدیک و دوران دوستى و همنشینى در دنیا کوتاه و اندک است.
– صبح براى آنکه دو چشم بینا دارد روشن گردیده است.
– روى برتافتن از گناه، آسانتر از خواستن یارى و کمک است.
– چه بسا یک وعده خوراک آدم را از خوراکهاى زیاد باز دارد(26)
– مردم دشمن آنچه نمىدانند هستند.
– هر آنکه رأى و اندیشه صاحبنظران را بپذیرد، موارد خطا را بشناسد و آنها را بموقع خود بگیرد.
– هر آن کس که سنان(27) خشم را در راه خدا تیز نماید، از عهده کشتن و برانداختن آنان که بر باطل هستند برآید.
– هر گاه از کارى بیمناک شدى خود را در آن بینداز، زیرا اثر ترس و هراس از هر چیزى خیلى بیشتر از خود آن است.
– ابزار ریاست پر حوصلگى است.
– با پاداش دادن به نیکوکار، بدکردار را از بدى کردن بازدار.
– با ریشهکن ساختن بدى از سینه خود، آن را از سینه دیگرى دور کن.
– ستیزگى اندیشه را مىفرساید.
– طمع آدم را همیشه برده این و آن مىدارد.
– بهره کوتاهى ورزیدن در کارها ندامت است، و بهره دور اندیشى و اراده کردن سلامت است.
– دم فرو بستن بهنگام گفتن، و گفتن بهنگام خاموشى(28)، و در عین دانائى حرف از نادانى زدن درست نیست و از خرد بدور است.
– در دو سخن که اختلاف پدید آید، نادرستى در یکى از آنها خود را بنماید. (زیرا حق یکى است)
– از دمى که حق را شناختم، در باره آن به شک نپرداختم.
– نه دروغ گفتم و نه دروغگو خوانده شدم، نه گمراه گشتم و نه گمراه نمودم.
– ستمکار را سزد، که فرداى قیامت دستش را از روى پشیمانى به دندان گزد(29)
– موقع رفتن (از دنیا به آخرت) نزدیک است.
– هر آنکه از حق روى برتابد، زود باشد که هلاکت یابد.
– کسى را که شکیبائى رهائى ندهد، بیتابى او را در بوته هلاکت بنهد.
– شگفتا، مگر خلافت به یار و همراه بودن و خویشاوندى و پیوند نمودن بسته است؟
شریف رضى گوید: دو بیتى زیر هم در این مورد خطاب به ابو بکر از او روایت شده است:
اگر (مىگوئى که) در شورى زمام امور مسلمانان را در دست گرفتى، (درست نیست)
(زیرا) چگونه چنین چیزى با غیاب اهل مشورت ممکن است و چنانچه از در خصومت (براى انصار) خویشاوندى را بهانه آوردى، (اینهم پذیرفته نیست)
چه، غیر از تو (شخص) دیگرى هست که به پیمبر نزدیکتر و به جانشینى سزاوارتر باشد.
– آدم در دنیا همیشه آماج مرگ و دستخوش گرفتارى است، در هر جرعه آبى که مىنوشد گلویش مىگیرد، و در هر خوراکى که مىخورد دلش درد و اندوهى مىپذیرد. هیچ بندهاى به نعمتى نمىرسد، مگر آنکه نعمتى را که دارد از دست بدهد. و تا یک روز از عمر خود را پشت سر نگذارد، به پیشواز روز دیگر ره نمىسپارد. پس ما همدستان مرگ هستیم و وجودمان در معرض تباهى و نابودى است. از کجا دیگر مىتوانیم آرزوى ماندن را داشته باشیم و این شب و روز نه تنها جایگاهى بلند به ما ارزانى نمىدارند، بلکه بدتر آنچه را که ساختهاند ویران مىسازند و هر چه گرد آوردهاند بدست پراکندگى مىسپارند!
– اى فرزند آدم، آنچه بیش از روزى خود بدست آورى، بدانکه براى دیگرى مىاندوزى و خواه ناخواه به او مىسپرى.
– هر دلى آرزوئى و اقبالى و بدآورى دارد. پس باید از در آرزو و اقبالش بسراغش رفت. زیرا اگر دل با اکراه چیزى را بپذیرد هر آینه کور شود و راه نادرستى پیش بگیرد.
– چون خشمگین شوم کى آن را فرو نشانم آیا هنگامى که دیگر از کین خواهى فرو مىمانم، که به من بگویند: اى کاش صبر و تحمل کنى یا در آن دم که توانائى کین خواهى را دارم، تا به من بگویند:
چه خوب است که گذشت کنى.
– روزى امام علیه السلام از کوئى مىگذشت. چشمش به پس ماندههاى غذائى افتاد که در زبالهدانى ریخته بود، سرى تکان داد و فرمود:
این همان چیزى است که بخیلان در بارهاش بخل مىورزند.
شریف رضى گوید: در روایت دیگر چنین آمده است:
این همان چیزى است که دیروز شما در بارهاش با هم رقابت مىورزیدید.
– پند و اندرزى که از مال از دست رفته عایدت شود بسى بهتر و ارزشش بیشتر است.
– در جنگ صفین هنگامى که شنید خوارج مىگویند: «فرمانى جز فرمان خدا نیست.» فرمود:
حرف حقى است که باطل از آن خواسته مىشود.
– در وصف مردم اوباش چنین مىفرماید:
آنان مردمى هستند که چون گرد هم آیند غلبه مىکنند و آشوبى بر پا مىسازند، و همین که متفرق شوند دیگر کسى ایشان را نمىشناسد زیرا مىروند و به کارهاى خود مىپردازند.
سخن مزبور در جاى دیگر این طور آمده است:
آنان کسانى هستند که چون گرد هم آیند زیان برسانند، و همین که متفرق شوند نفعشان بیشتر باشد، زیرا مردم را بدینوسیله از
شر خود برهانند.
از آن حضرت سؤال شد زیان گرد آمدن آنان را دانستیم، منفعت پراکندگیشان چیست فرمود:
چون متفرق شوند پیشهوران به کار و پیشه خود برمىگردند، آن گاه مردم از وجودشان بهرمند مىشوند. چنانکه بناء ساختمانش را مىسازد، و جولا کارگاهش را از نو براه مىاندازد، و نانوا براى پختن نان دوباره تنورش را مىگدازد.
– تبهکارى را که عدهاى آشوبگر همراهش بودند نزد امام علیه السلام آوردند. نگاهى به آنان کرد و گفت: ناخوش و پرآزرم باد چهرههائى که جز هنگام زشتکارى و هرزگى دیده نمىشوند.
– با هر آدمى دو فرشته همراه است که او را همیشه نگه مىدارند، ولى چون اجلش فرا رسد بىدرنگ جا را خالى کرده مىروند و او را تنها مىگذارند. عمر هر آفریدهاى همچون سپرى است که آن را از آسیب و گزند روزگار ایمن مىسازد، همین که کار این سپر پایان یافت بایستى دیگر آن آفریده خود را در آغوش اجل بیندازد.
– طلحه و زبیر به امام علیه السلام گفتند: ما به شرطى با تو بیعت مىکنیم که در کار خلافت شریکت باشیم. حضرت در پاسخ آنان فرمود:
نه، شما در زور و استعانت شریک منید، و هنگام سختى و رنج دم از یارى و یاورى بزنید.
– اى مردم، از آن خدائى بترسید که تا سخنى بر زبان مىآورید مىشنود، و چون رازى در دل نهان مىکنید بدان پى مىبرد. همیشه در فکر مرگ باشید، زیرا هر چه از آن بگریزید باز به دنبالتان مىآید. و اگر نامش از یادتان برود، خودش در نظرتان نمودار مىشود.
– زنهار، از آدمى که سپاس تو را نمىگزارد دلسرد نشو، و زود از میدان نیکوکارى و دهش در نرو. چه بسا کسى که هیچ چیزى از تو گیرش نیامده است و نیاید، بىریا زبان به ستایش و سپاسگزاریت بگشاید. و شاید پاداشى که از این سپاسگزار خوشرفتار بگیرى، بهتر و بیشتر از ستایشى باشد که با اکراه از زبان آن حق نشناس بپذیرى. و این را هم بدانکه خدا نیکوکاران را دوست مىدارد.
– در هر ظرفى که چیزى بگذارند گنجایش آن تنگ مىشود، مگر ظرف دانش که هر چند در آن بیفزایند رو به فراخى مىرود.
– نخستین سودى که بردبار از بردباریش مىبرد این است که مردم او را در برابر نادان یارى مىکنند.
– اگر بردبار نیستى خود را بردبار وانمود کن، زیرا کمتر کسى است که شیوه گروهى را پیش بگیرد، و دیر یا زود خوى آنان را نپذیرد.
– آدمى که به محاسبه خویشتن پرداخت سود برد، و هر که از آن غفلت ورزید زیان کرد. و کسى که از دیگران عبرت گرفت بینش یافت، و چون بینش یافت فهمید و از نادانى روى برتافت. و آنکه فهمید هر آینه آگاه گردید.
– همچنان که عاقبت شتر چموش به نوزادش مهر مىورزد، دنیا هم خواه-
ناخواه روزى به کام ما خاندان پیمبر باز مىگردد.
سپس آیه شریفه زیر را در پى آن تلاوت فرمود: وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ.
قرآن کریم
(مىخواهیم بر آنانکه در زمین ضعیف بشمار آمدند منت بنهیم، و پیشوا و وارثشان قرار بدهیم.)
– مانند آن پرهیزکارى که با شتاب رو به خدا نهاد، و با تأمل و بینش تن و جان خود را در راه او داد، و از ترس او به کارهاى زشت و ناپسند نپرداخت، و راه را از چاه و خوشبختى را از بدبختى چنانکه شاید و باید بشناخت، و عاقبت کردار نیک یا رفتار بد را در نظر آورد، و روز بازخواست را در آئینه ذهن تصویر کرد، از خدا بترسید، و گرد بد- اندیشیها نگردید.
– بخشندگى پاسدار آبروست، و بردبارى در برابر نادان همچون پوزهبندى است که او را از هرزهگوئى باز مىدارد، و گذشت و بخشندگى زکات پیروزى است، و فراموشى و سرگرمى جایگزین کسى است که به تو خیانت ورزید و تنهایت گذاشت و رفت، و راى زدن و مشورت کردن همانا چارهجوئى و راهیابى است، چه، هر آن کس که خود رأى گردد، هر آینه خطرهاى روزگار زندگیش را چون تومار در نوردد، و شکیبائى پیش آمدهاى ناگوار را رفته رفته دور و برطرف مىسازد، و بیتابى از دستیاران زمان است، و بهترین و بزرگترین ثروتها پشت پا زدن به آرزوهاست، چه بسا خردهائى که اسیر و دستخوش هوسهاى خام مىباشند، آزمودگى مایه پیشرفت و موفقیت است، و دوستى و مودت خود به خود نزدیکى و خویشاوندى ببار مىآورد، زنهار از آدم کم- حوصله و زود رنج ایمن مباش و به او اعتماد مکن.
– خودپسندى در آدم یکى از حسودان خرد او بشمار مىرود(30)
– خار و خاشاک و درد را تحمل کن تا همیشه از خرسندى برخوردار باشى.
– درختى که تنهاش سبز و با طراوت باشد شاخههایش فراوان و بارور مىشود، و آدمى که خوى نیکو و نرمش داشته باشد دوستان و اطرافیانش زیاد مىشود:
– مخالفت ورزیدن هر آینه خرد را ویران سازد، و راى را براندازد.
– هر آن کس که بخشش کرد، خویشتن را در رده مردان بزرگ و بلند همت در آورد.
– سرشت مردم هنگام دگرگون شدن اوضاع و احوال آنان نمودار مىگردد.
– حسد ورزیدن دوست، نمودار سستى و نادرستى دوستى اوست.
– بیشتر کسانى که خرد خود را از دست مىدهند، براى این است که زرق و برق طمع چشمشان را خیره مىکند و ناگزیر در برابر حقایق پلکها را روى هم مىنهند.
– انصاف نیست که آدم صرفا روى بدگمانى داورى کند.
– بدترین توشه راه معاد، همانا ستم کردن به بندگان خداست.
– گرامىترین کارهاى یک آدم والاگهر و بزرگمنش این است که دیده از عیب دیگران فراز کند و از آنها دم نزند.
– آن را که حیا با جامه خود بپوشاند، مردم عیبش را نبینند و کسى از درونش چیزى نداند.
– با کثرت خاموشى هیبت آدم وانمود مىکند، و با جوانمردى و انصاف دوستان او زیاد مىشوند، و با نیکى و دهش قدر و منزلتش بالا مىرود، و با فروتنى نعمت و اکرامى را که در باره کسى روا مىدارد به اتمام مىرساند، و با تحمل سختیها و رنجها بزرگى و مهترى به او روى مىنماید، و با روش عادلانه دشمن کینه توزش را شکست مىدهد، و با بردبارى در برابر سفیه و نادان بر یاران خود مىافزاید.
– شگفت آنکه مردم حسود از تندرستى دیگران غافلند، و در این مورد بخصوص به آنان حسد نمىبرند.
– طمعکار همیشه در بند خوارى است.
– ایمان همانا پى بردن به خدا از راه دل، و اعتراف کردن به یگانگى او با زبان، و انجام دادن ارکان پنجگانه آئین پاک اسلام است. کسى که براى دنیا اندوهگین بشود هر آینه به خواست خدا خشم گرفته، و هر آنکه تا مصیبتى بر سرش بیاید بناى ناله و شکایت را بگذارد چنان است که از دست پروردگار خود به شکایت رفته. و آدمى که پیش توانگرى بیاید و براى خاطر دارائیش به او تواضع کند دو سوم دینش را از دست داده، و مسلمانى که پیوسته قرآن بخواند و پس از آن بمیرد و داخل جهنم گردد یقین است که آیات پروردگار را به مسخره گرفته و
به دستورهایش وقعى ننهاده. و دنیادارى که دلش شیفته و فریفته دنیا بود، بىگمان به سه چیز در آن چسبندگى پیدا نمود: اندوهى که او را رها نمىسازد، و حرصى که پیوسته به جنب و جوشش مىاندازد، و آرزوئى که هیچگاه بدان نمىرسد و بدتر از همه جانش را مىگدازد.
– آدمى مىتواند با قناعت ملک جهان را بخرد، و با نیک خوئى به خوشى بسر ببرد.
– از حضرت سؤال شد: منظور خداى تعالى از این سخن: فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً، یعنى: هر آینه او (بنده درستکار) را زندگى خوشى همى دهیم] چیست
فرمود: منظور همانا قناعت است.
– با کسى که رزق فراوانى یافته است شریک شوید، زیرا مایهاش براى توانگرى بیشتر و در روى آوردن بخت به او شایستهتر بوده است.
– امام علیه السلام پیرامون سخن خدا که: إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ، یعنى خداوند به داد و دهش امر مىکند.] چنین فرمود:
داد: انصاف، و دهش: بخشندگى است. هر آنکه با دست کوتاه دهش مىکند، با دست دراز به او دهش مىشود.
شریف رضى مىگوید: معنى این سخن آنست که هر کس از مال خود در راه خیر خرجى مىکند، گر چه اندک باشد، هر آینه خداى تعالى پاداش او را خیلى زیاد خواهد داد. و منظور از دو دستى که در این عبارت آمد همانا نعمت بنده و نعمت پروردگار است، که امام علیه السلام میان آن دو نعمت
تفاوت قائل شد. نعمت بنده را کوتاه و محدود و نعمت خدا را دراز و گسترده خواند. زیرا نعمتهاى خالق همیشه چندین برابر نعمتهاى مخلوق است، گو این که نعمتهاى خداوندى اصل و مایه همه نعمتها بوده و هست و خواهد بود. و همه نعمتها از نعمتهاى بارى تعالى گرفته مىشود و بسوى آنها نیز برمىگردد.
– امیر المؤمنین على به فرزندش حسن علیهما- السلام فرمود:
زنهار تو کسى را به مبارزه نخوان، اما اگر به مبارزه خوانده شدى بىدرنگ بپذیر. چه، کسى که دیگرى را به آوردگاه فرا مىخواند هر آینه ستمکار است، و ستمکار ناگزیر شکست مىخورد و به خاک افکنده مىشود.
ابن ابىالحدید در شرحى که بر نهجالبلاغه نوشته است مىگوید: ما هرگز نشنیدهایم و در جائى نخواندهایم که امام علیهالسلام کسى را به مبارزه خوانده باشد، بلکه دیگران نخست آن حضرت را به مبارزه مىخواندند و او بسوى آنان مىتاخت و بیارى خدا مغلوبشان مىساخت.
– بهترین خصلتهاى زنان که تکبر و ترس و بخل است، نکوهیدهترین خصلتهاى مردان بشمار مىرود. اگر زن متکبر باشد دیگرى را به خود راه نمىدهد، و چنانچه بخیل بود دارائى خویش و دارائى شوهرش را حفظ مىکند، و چون ترس را در پیش گرفت از هر چیزى که برایش پیش آید احتیاط مىنماید.
– از امام علیه السلام درخواست شد: «خردمند را براى ما وصف کن.» فرمود:
خردمند کسى است که هر چیزى را در جاى خودش قرار دهد.
سپس به او گفتند: «جاهل را براى ما وصف کن،» اظهار داشت:
وصف کردم!
شریف رضى مىنویسد: یعنى جاهل آنست که هر چیزى را در جاى خودش قرار ندهد، و نگفتن وصف او همانا وصف اوست. چه بر خلاف وصف خردمند مىباشد.
– به خدا سوگند دنیاى شما در چشم من از شکمبه خوکى که در دست یک بیمار جذامى باشد گندتر است.
– گروهى خدا را از روى میل و رغبت پرستش مىکنند، که پرستش بازرگانان است، و گروهى خدا را از در بیم و ترس پرستش مىکنند که پرستش بردگان است، و گروهى خدا را براى سپاسگزارى پرستش مىکنند، که پرستش آزادگان است.
– زن شر است، و شرترین چیزى که در اوست، این است که چارهاى جز بودن با او نیست
– هر آنکه سستى ورزد، از حقوق محروم گردد. و کسى که به حرف سخن- چین گوش بنهد، دوست خود را از دست بدهد.
– سنگ غصبى در خانه، مایه ویرانى آن است.
شریف رضى مىگوید: «این سخن از پیغمبر
اکرم صلى اللّه علیه و آله و سلم هم روایت شده است. و عجب نیست که این دو سخن بسان یکدیگر باشند، زیرا آب آنها از یک چاه و دلوى که این آب با آن کشیده مىشود یکى است.»
– روز چیرگى ستمدیده بر ستمکار، سختتر از روز زورگوئى ستمکار به ستمدیده است.
– از خدا ترس در دل بنه، گر چه اندک باشد، و میان خودت و خدا پردهاى قرار بده گر چه نازک باشد.
– چون پاسخ زیاد و انبوه بشود، درستى آنها زیر پرده ابهام برود.
– خداى را در هر نعمتى حق سپاسگزارى است، هر که آن را بجا آورد نعمتش افزون شود، و کسى که در باره آن کوتاهى کرد هر آینه نعمت را در خطر نابودى انداخت و زود باشد که از دستش بیرون برود(31)
– هنگامى که توانائى بر چیزى زیاد مىشود، خواستن و شهوت داشتن به آن رو به کاهش مىرود.
– بر حذر باشید نعمتى که دارید از دستتان نرود، زیرا هر گریزانى دیگر باز نمىگردد و دوباره از آن آدم نمىشود.
– بخشندگى از خویشاوندى بهتر است، و بخشنده از خویشاوند مهربانتر است.
– هر آنکه به تو گمان نیک برد گمانش را باور کن.
– بهترین کارها همان است که تو خویشتن را به زور و اکراه به آن وادار کنى.
– خداوند بزرگ را در گسستن ارادههاى پایدار، و گشایش گرههاى ناهنجار، و نقض همتهاى استوار، شناختم.
– تلخى دنیا مایه شیرینى آخرت است، و شیرینى دنیا موجب تلخى آخرت است.
– خداوند ایمان را براى پاک نمودن دلها از شرک،(32) و نماز را براى منزه گردانیدن تنها از بلند پروازى، و زکات را وسیلهاى براى روزى بینوایان، و روزه را شیوهاى براى آزمایش اخلاص مردم، و حج را راهى براى نزدیک شدن همکیشان به یکدیگر، و جهاد را زمینهاى براى سربلندى اسلام، و امر به معروف را براى مصلحت همگان، و نهى از منکر را براى پایان دادن به زشتکارى نابکاران، و صله رحم(33) را براى افزایش افراد خانوادهها، و قصاص(34) را براى جلوگیرى از خونریزى و کشته شدن مشتى بیگناه، و اجراء کردن کیفرها را براى بزرگ داشتن آنچه در آئین مقدس حرام آمده، و ترک مىگسارى را براى سلامت خرد، و دورى جستن از دزدى را براى برقرارى پاکدامنى، و روى برتافتن از زنا کارى را براى حفظ شئون خانوادگى، و لواط نکردن را براى افزایش نسل، و گواهى دادن را براى پشتیبانى از حقدار و محکوم ساختن تبهکار، و زیر پا گذاشتن دروغ را براى برپا داشتن
راست، و برگزارى امنیت و آرامش را براى ایمنى از ترس و پریشانى، و رعایت نمودن امانت در کارها را براى مرتب شدن اوضاع و احوال ملت، و اطاعت و پیروى از امام را براى گرامى شمردن مقام امامت، واجب گردانید.
– اگر خواستید ستمکار را سوگند بدهید وادارش کنید سوگند بخورد که از «قدرت و توانائى خدا» بیزار است. اگر به دروغ سوگند خورد که زود باشد به کیفر برسد، و چنانچه به خدائى که «جز او پروردگارى نیست» سوگند خورد که آشفته و پریشان نشده، چه، خداى تعالى را به یگانگى یاد نموده است.
– اى فرزند آدم هان در مالى که دارى سرپرست و وصىّ خویشتن باش، و تا زندهاى آنچه را که مایلى جانشینانت پس از مرگت براى شادى روحت خیرات کنند خودت از آن مال برگیر و در راه خدا بده.
– تندخوئى یک نوع دیوانگى است، زیرا تندخو زود پشیمان مىشود، و اگر پشیمان نشود هر آینه دیوانگیش استوار است.
– تندرستى همانا پدیده درون پاک و خالى از حسد است.
– اى کمیل، به خویشاوندانت دستور بده که بعد از ظهرها پى نیکوکارى و کسب بزرگى بروند، و شبها سرگرم برآوردن نیازمندیهاى مردم- گر چه هم خواب باشند- بشوند. به آن کسى که شنوائیش همه صداها را در مىیابد سوگند مىخورم که هیچکس شادى و سرورى در دلى برنینگیخت مگر آنکه خداوند از آن شادى و سرور لطفى براى او بیافرید، تا اگر روزى بلائى بر سرش آمد آن لطف بسان آبى که از جاى بلندى سرازیر گردد بسوى بلا روى آورده همچون شترى غریبه که از علفزارى
بیرونش کنند آن را از میان ببرد.
– اگر از مال خود به اندازهاى انفاق کردید که تنگدست شدید، از راه صدقه دادن به مستمندان با خدا به سوداگرى بپردازید.
– وفادارى به جنایتکاران خیانت به خداست، و خیانت به جنایتکاران وفادارى به خداست.
– چون موقعش فرا برسد هر آینه پیشواى دین سربلند کند، و مردم مانند پارههاى ابر پائیزى پیرامونش جمع شوند.
– روزى از صعصعة بن صوحان عبدى که از دوستان نزدیک و وفادار امام علیه السلام بود و در سخنرانى و شیرین بیانى در میان اعراب کمتر نظیرش یافت مىشد سخن بمیان آمد. حضرت فرمود:
این سخنرانى است روان، و گویندهاى است خوش بیان.
– خصومت کینه و تباهى ببار آرد.
– هنگامى که زنان به سنّ بلوغ برسند برادران و عموهاى آنان بیش از سایرین حق دارند در باره تزویج و همچنین حقوق اجتماعى دیگرشان اظهار نظر بکنند.
– ایمان مانند نقطه سفیدى در دل نمودار مىشود، و هر چند ایمان شدّت و افزایش یابد این نقطه هم رو به شدت و افزایش مىرود.
– اگر مردى به کسى وامى داده باشد و نداند که آیا این وام را از او دریافت خواهد کرد یا نه، سپس در موعد معین بدهکار بدهى خود را
بیاورد و بدهد، آن وقت بستانکار باید زکات این پول را بپردازد.
– امام علیه السلام هنگام بدرقه کردن سپاهیانى که به جنگ مىرفتند از در نصیحت به آنان چنین گفت:
تا مىتوانید از معاشرت با زنان روى برتابید، و کمتر بسوى آنان بشتابید.
شریف رضى مىگوید: «معنى این سخن آنست که از یاد زنان و دلبستگى به آنان دورى جوئید، و از نزدیکى کردن با ایشان امتناع ورزید. زیرا که یاد زنان و دلبستگى به آنان بازوى حمیت را مىلرزاند و عزم و اراده را سست مىگرداند و موجب شکست آدم از دشمن مىشود، و از پیکار نمودن باز- مىدارد.»
چون کار سخت مىشد، و بیم و هراس در دلها افزایش مىیافت، به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم پناه مىبردیم، در آن هنگام هیچیک از ما به دشمن نزدیکتر از او نبود.
– هنگامى که به امام علیه السلام خبر رسید سپاهیان معاویه به انبار حمله کردهاند، پیاده از کوفه در آمد تا به نخیله(35) رسید. مردم نزد او آمدند و گفتند: «یا امیر المؤمنین، ما بجاى تو مىرویم و از پس آنها برمىآئیم.» حضرت فرمود:
شمائى که نتوانستهاید خود را رام من سازید، چگونه مىخواهید دیگران را رام و به سرکوبى آنان بپردازید اگر پیش از اینها رعایا از زورگوئى
و ستم فرمانروایان خود شکوه و فریاد داشتند، من امروز از زورگوئى و ستم رعیّتم شکوه و فریاد دارم. گوئى من پیرو هستم و آنان رهبرند، و یا من محکومم و ایشان حاکمند!
در آن میان دو تن از یارانش به او نزدیک شدند، یکى از آنان اظهار داشت: «یا امیر- المؤمنین، من جز در باره خودم و برادرم اختیارى ندارم، آنچه مىخواهى بفرما تا ما اجراء کنیم.» امام گفت:
آنچه را من مىخواهم از دست شما کجا برمىآید؟
– گویند روزى حارث بن حوت نزد على علیه- السلام آمد و گفت: «بنظرت، من گمان مىکنم که اصحاب جمل در گمراهى بودهاند» حضرت فرمود:
اى حارث، تو زیر پایت را دیدى و بالاى سرت را نگاه نکردى، از این رو سرگردان شدى آرى تو حق را نشناختى تا کسى را که دم از آن مىزند بشناسى، و نیز باطل را نشناختى تا آدمى را که بر باطل است بشناسى.
حارث گفت: «در این صورت من مانند سعید بن مالک و عبد اللّه بن عمر کناره گیرى مىکنم.» امام علیه السلام به او یادآورى نمود که:
سعید و عبد اللّه بن عمر نه هوادار حق بودند، و نه این که کمک و یارى کردن باطل را ترک نمودند.
– دوست سلطان مانند کسى است که سوار بر شیر باشد، مردم بر او غبطه مىخورند و آرزوى موقعیّتش را مىکنند، ولى خودش بهتر از همه به وضعى که دارد آگاه است(36)
– به فرزندان دیگران نیکى و مهربانى کنید، تا به فرزندان شما نیکى و مهربانى کنند.
– سخن دانشمندان اگر درست باشد درمان است، و چون نادرست باشد مایه درد تن و جان است.
– روزى مردى از او خواست که ایمان را برایش تعریف کند. امام علیه السلام فرمود:
فردا نزد من بیا که در حضور مردم خبرت بدهم، تا اگر گفتار مرا فراموش کردى غیر از تو آن را بجاى تو فرا بگیرد، زیرا سخن مانند شکار است. یکى او را مىزند و یا بدامش مىاندازد، و دیگرى تیرش به خطا مىرود و آن را مىبازد.
ملاحظه: پیش از این هم امام علیه السلام ایمان را تعریف کرد و گفت «ایمان بر چهار رشته است… إلخ»
– اى فرزند آدم، اندوه روزى را که هنوز نیامده است در آن روزى که آمده است بر دل مگیر، زیرا اگر فردا هم جزو عمر تو باشد هر آینه خدا روزیت را در آن مىرساند.
– دوست خود را به اندازهاى دوست بدار که این دوستى از حال عادى بدر نرود، زیرا چه بسا روزى بیاید که اوضاع برگردد و همین دوست دشمن تو بشود. و دشمن خود را به اندازهاى دشمن بدار که این دشمن از حال عادى بدر نرود، زیرا چه بسا روزى بیاید که اوضاع برگردد و همین دشمن دوست تو بشود.
– مردم در دنیا بر دو گونهاند: یکى آنان که در دنیا براى دنیا کار مىکنند
و دنیا ایشان را چنان گرفتار ساخته که از آخرت باز داشته. مىترسند مبادا که بازماندگانشان دچار فقر بشوند، از این رو شب و روز در راه بدست آوردن مال مىروند. عمر خود را به سود دیگران تباه مىنمایند، و در حقیقت تن و جانشان را در زندگى ناپایدار بیهوده مىفرسایند. دیگر کسانى که در دنیا براى آخرت کار مىکنند، و اینان از دنیا خیلى چیزها گیر مىآرند، و در واقع هم حظ دنیا را مىبرند و هم بهره آخرت را دارند. پس در هر دو سرا شاد و خوشبختند، و نزد خدا هم داراى قرب و منزلت هستند. هر چه بخواهند برایشان فراهم مىسازد، و هیچگاه رویشان را زمین نمىاندازد.
– روزى نزد عمر بن خطاب، خلیفه وقت، سخن از زر و زیورى که در خانه کعبه بود بمیان آمد. گروهى گفتند: «اگر آنها را بردارى و ارتش اسلام را مجهز کنى اجر و ثوابش بیشتر است. کعبه را زر و زیور به چه کار آید» عمر تصمیم گرفت چنین کند، در باره آن از على نظر خواست. حضرت فرمود:
قرآن که بر پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله و سلم فرود آمد، اموال را به چهار رده رقم زد: اموال خود مسلمانان که آنها را میان ورثه ایشان- هر یک بفراخور حالش- تقسیم کرد، و غنائم جنگى که آنها را به حساب مستحقانش(37) در آورد، و خُمس که خدا جاى پرداخت آن را تعیین فرمود، و صدقات که گیرندگان آنها را نیز مشخّص نمود. در همان موقع زر و زیور کعبه در کعبه قرار داشت، و خداوند آنها را چنانکه بود در جاى خود گذاشت. ولى نه این که گمان کنى آنها را از روى فراموشى رها ساخت، و یا جایشان را نشناخت بنا بر این تو هم آنها را در همان جائى که خدا و رسول او گذاردند بگذار، و عنان اراده خود را
به دست این و آن مسپار.
عمر به او گفت: «اگر تو نبودى هر آینه ما رسوا مىشدیم.» و زر و زیور را چنانکه در جاى خود بود گذاشت و به آنها دست نزد.
– دو نفر را که از بیت المال پول دزدیده بودند نزد امیر المؤمنین على علیه السلام آوردند. یکى از آنان غلامى بود که جزو بیت المال بشمار مىرفت، و دیگرى نیز غلامى بود که به شخصى تعلق داشت. حضرت فرمود:
بر این یکى که خود جزو بیت المال بشمار مىرود، حدّى اجراء نمىشود. زیرا هر دو از آن بیت المال هستند، و این آن را برده و خورده. و امّا بر آن دیگرى باید حدّ، در نهایت شدّت اجراء گردد.
و دستور داد تا طبق آئین دستش را ببرند.
– اگر این آشوبها پایان مىیافت، و پاهایم در کار خلافت استوار مىشد، هر آینه بسیارى از اخلاق و رفتار مردم را که از آئین پاک بدور است تغییر مىدادم.
– یقین بدانید که خداوند براى بندهاش- هر چند حیله آن بنده بزرگ، و درخواستش شدید، و نیرنگش سخت باشد- بیش از آنچه در قرآن کریم یادآور شده است کیفر قرار مىدهد. و هیچ وقت هم براى بنده ضعیف و بیچارهاش مانعى در راه رسیدن به آنچه در قرآن کریم به نام دانش و درستى و ایمان و نیکوکارى و سعادت ابدى آمده است نمىنهد. هر آنکه به این نکته پى ببرد سود و آسایشش در زندگى از همه مردم بیشتر است، و کسى که در آن شک نماید گرفتارى و زیانش افزونتر است. چه بسا نعمتى که خداوند در دسترس آدمى مىگذارد براى این است که قلب او را امتحان کند، سپس آن نعمت را بى آنکه بفهمد از
برنامه زندگیش قلم مىزند. و چه بسا گرفتاریهائى براى بندهاى پیش مىآورد تا او را خوب بیازماید، و حقیقتش را بر خود او بنماید. پس اى شنونده، همیشه در سپاسگزارى آنچه دارى بیفزاى، و از شتابى که در طلب مال مىکنى بکاه و این قدر به دنیا مگراى، و به رزقى که از آن برخوردارى قانع باش و خویشتن را به پلیدیهاى زندگى آلوده منماى.
– دانش خود را در بوته نادانى نگذارید(38)، و یقینتان را به شک و تردید نسپارید. اگر دانشى فرا گرفتید آن را در قالب عمل آرید، و هر گاه از چیزى یقین پیدا کردید در بارهاش سستى روا مدارید.
– طمع آبشخورى است هلاکت بار، و ضامنى است سست پیمان و جفا کار. چه بسا تشنهاى پیش از آنکه سیراب شود آب در گلویش بجهد و خفهاش بکند، و طمعکارى که سرانجام طمعش گریبانش را بگیرد و بر زمین گرمش بزند. ارزش هر چیزى که در بدست آوردن آن کوشش بعمل آید زیاد بود، اندوه از دست دادنش افزون گردد و آه و اشک و حسرت به بدرقهاش فراوان رود. آرزوها دیدههاى بینش را کور مىنماید، و بخت و اقبال همیشه رو به کسى که انتظارش را ندارد مىآید.
– پروردگارا، به تو پناه مىبرم از این که مبادا ظاهرم را در چشم مردم نیکو نشان بدهى، و در باطنم نسبت به خودت زشتى و کژى و تیرگى بنهى. پروردگارا، روا مدار که بیهوده ستایش این و آن را در باره خویشتن فراهم سازم، ولى از آنچه تو آگاهى نگران باشم و هول و هراس در دل بیندازم. پروردگارا، بگذار که براى نزدیک شدن به بندگانت ظاهر خود را خوب به آنان بنمایم، اما با هرزگى و نابکارى چنان از آستانه رحمتت دور گردم که دیگر نتوانم بسوى آن باز آیم.
نه، سوگند به آن کسى که در پناهش شب تیره و تار را به صبح خندان و آشکار بسر آوردیم موضوع چنین و چنان نبود.
– کار نیک را گر چه اندک باشد ولى پیوسته انجام بدهى، به از آن است که زیاد باشد اما دلزده شوى و آن را به سوئى بنهى.
– اگر دریافتید که مستحبّات به واجبات زیان مىرساند آنها را کنار بگذارید.
– هر آن کس که دورى سفر را به یاد آرد، هر آینه خود را براى آن آماده مىدارد.
– براى پى بردن به درستى، هرگز نگریستن با چشم کار خرد و اندیشه را نمىکند، زیرا ممکن است چشم دروغ بگوید و چیزى را غلط تشخیص بدهد، در حالى که خرد هرگز به کسى که آن را بکار مىبرد نارو نمىزند.
– میان شما و پند و اندرز پردهاى از غفلت قرار دارد. نادانهاى شما در کارها عجله دارند، و دانشمندانتان کار امروز را به فردا مىگذارند، و هر دو گروه راه ناهنجار مىسپارند.
– روى برتافتن از دانش بهانه سهلانگاران است.
– آنکه اجل بسویش مىشتابد بهانه مىآورد و از او خواستار مهلت مىگردد، و کسى که خداوند عمرش را دراز مىکند براى پرستش و رفتار نیک تعلل مىورزد.
– همین که کسى به کسى دیگر مىگوید «خوشا بحالت»، زمانه بى درنگ
روز سیاهى را برایش زیر سر مىگذارد.
– از حضرت امیر علیه السلام پرسیدند: «سر- نوشت چیست» فرمود:
راهى است تاریک، زنهار آن را نروید، و دریائى است ژرف، مبادا وارد آن بشوید، و یکى از اسرار ویژه خداوندى است، هرگز در پى- یافتن آن نکوشید و بیهوده باین سو و آن سو ندوید.
– چون خدا بندهاى را پست فرماید، هر آینه او را از دانش و هنر محروم نماید.
– در گذشته مرا برادر دینى پاک نهادى بود، که چون دنیا را کوچک مىشمرد خیلى در نظرم بزرگ مىنمود. شکمش هیچگونه تسلّط و نفوذى بر وى نداشت، از این رو اشتهاى چیزى را که نمىیافت نمىکرد و اگر چیزى مىیافت زیاد به آن اهمیت نمىگذاشت. در زندگى همیشه به خاموشى مىپرداخت، ولى چنانچه سخنى بر زبان مىراند سخنوران را از سخن گفتن مىانداخت، و پیوسته تشنگى پرسش- کنندگان را فرو مىنشاند و آنان را با پند و اندرز مىنواخت. افتاده بود و افتادهاش هم مىشمردند به موقع خود همچون شیر بیشه و یا اژدهاى بیابان مىنمود، و تا نزد قاضى حضور نمىیافت، دلیل و برهان را به هم نمىبافت. اگر کسى به او بدى مىکرد سپس پشیمان مىشد و عذر خواهى را واسطه مىگذاشت، او هم دیگر زبان به ملامتش نمىگشود و کارى به کارش نداشت، از هیچ دردى نمىنالید مگر هنگامى که شفا مىجست، و آنچه مىگفت انجام مىداد و چیزى را که نمىتوانست انجام بدهد نمىگفت. چون در سخن فرو مىماند، از خاموشى وا نمىماند. بیشتر علاقهمند بود که گوش بکند، تا این که حرف بزند. و آنجا که با دو موضوع رو به رو مىشد، هر کدام را که به هوى و هوس نزدیکتر مىدید، با آن مخالفت مىورزید. پس شما هم
باید که این اخلاق را پیشه نمائید، و از عهده چنین رفتارهاى پسندیده برآئید. اگر توانائى همه آنها را نداشتید بدانید که کار نیک کردن و لو اندک به نظر آید، به از ترک کردن آن است گر چه زیاد نماید.
– اگر خداوند در باره گناهى که به درگاهش مىشود کیفرى قرار نداده بود، هر آینه براى سپاسگزارى نعمتهایش مرتکب گناه نشدن بس لازم مىنمود.
– اشعث بن قیس پسرى داشت که ناکام از دنیا رفت. حضرت امیر علیه الصلات و السلام از در تسلیت به او فرمود:
اى اشعث، اگر براى پسرت اندوه و ماتم بگیرى، البته پیوند و بستگى چنین چیزى را ایجاب مىکند، و چنانچه بردبارى و شکیبائى را بپذیرى، خاطر آسودهدار که خدا براى هر مصیبتى در دفتر اعمالت اجرى و پاداشى رقم مىزند. اى اشعث، اگر سرنوشت آنچه بر سرت بیارد و تو صبر نمائى بدان که مأجورى، و چنانچه تو را در نگرانى و بیتابى گذارد و آن وقت در صدد داد و بیداد برآئى مطمئن باش که نزد همه منفورى. اى اشعث، پسرت چون به دنیا آمد شادت کرد، در حالى که برایت از یک سو مایه دلخوشى و از سوئى دیگر موجب گرفتارى گردید، و اکنون با مرگش زمینه غم و افسردگیت را فراهم ساخت، که ناگزیر بهر ثواب و آمرزش او باید شکیبائى ورزید.
– هنگامى که رسول خدا صلى اللّه علیه و آله- و سلم را به خاک سپرد این سخنان را بر سر قبرش به زبان آورد:
صبر زیباست جز در باره جدائى از تو، و بیتابى زشت است مگر بر قبر تو. غمى که از مرگت بر دل نشست بزرگ است، ولى غمى که پیش از تو آمد و غمى که بعد از تو بیاید خرد و اندک است.
– زنهار با احمق دوستى مکن، زیرا او مىکوشد رفتار و کردارش را براى تو بیاراید، و میل دارد تو را مانند خودش بنماید.
– از امام پرسیدند دورى میان خاور و باختر چه اندازه است پاسخ داد:
به اندازه یک روز راه خورشید است.
– دوستانت بر سه دستهاند: دوستانت، و دوستان دوستانت، و دشمنان دشمنانت. اما دشمنانت هم بر سه دستهاند: دشمنانت، و دشمنان دوستانت، و دوستان دشمنانت.
– روزى على علیه السلام مردى را دید که از دشمنش سعایت مىکند، ولى در این سعایت به خودش هم زیان مىرساند. به او فرمود:
تو درست مانند آنى که نیزه را از جلو در دلش مىسپوزد، تا با نوک آن کسى را که بر ترکش سوار است به خود بدوزد.
– پند و اندرز فراوان است، اما کیست که گوش بدهد و بپذیرد؟
– هر آن که در خصومت پافشارى کند، بىگمان به خود زیان زند. و کسى که در باره آن کوتاهى ورزد، هر آینه دچار ستم گردد. و هرگز آدم کینهجوى و ستیزگر، نمىتواند خدا ترس باشد و پرهیزگار.
– به گناهى که پس از آن مهلتى پیدا کنم، و دو رکعت نماز بگزارم و ره توبه زنم، و براى تندرستى و عافیت پیشانى بر آستانه خدا بنهم، چندان اهمیت نمىدهم.
– از حضرت پرسیدند: «چه طور خداوند در روز رستاخیز به حساب و کتاب آفریدگانش که این همه زیادند مىرسد» پاسخ داد:
همان طور که آنان را با همه کثرتشان روزى مىدهد.
به او گفتند: «چه طور به حساب و کتاب آنان رسیدگى مىکند و او را نمىبینند» اظهار داشت:
همان طور که به آنان روزى مىدهد و او را نمىبینند.
– فرستاده تو تفسیر کننده خرد تو است، و توشته تو رساترین چیزى است که از سوى تو سخن مىگوید.
– آدم گرفتارى که سخت گرفتار است، از تندرستى که از گرفتارى ایمن نمىباشد، به نیایش نیازمندتر است
– مردم فرزندان این دنیاى زال هستند، پس نباید کسى را براى دوستى و دلبستگى به مادرش سرزنش کرد.
– مستمند فرستاده خداست، هر کس او را رد کند چنان است که خدا را رد کرده است، و آنکه به او چیزى بدهد مانند این است که در راه خدا داده و خدا را در نظر آورده است.
– غیرتمند هرگز زنا نمىکند.
– همین بس که اجل پاسدار و چشم به انتظار همه است.
– آدم براى از دست دادن فرزندانش صبر مىکند، اما در برابر تاراج شدن اموالش صبر نمىکند.
– دوستى پدران مایه نزدیکى میان فرزندان است، و نیاز نزدیکى به دوستى بیش از نیاز دوستى به نزدیکى است.
– از بدگمانى مؤمنان بترسید، زیرا خداى تعالى سخن حق را بر زبان آنان گذارده است.
– ایمان هیچ بندهاى راست و درست نمىآید، مگر این که خوب اطمینان یابد ثواب و پاداش او نزد خدا بیش از ارزش مالى است که در دستش جلوه مىنماید.
– همین که امیر المؤمنین على علیه السلام وارد بصره شد، انس بن مالک را نزد طلحه و زبیر فرستاد تا سخن رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم را که مضمونش این است «اى طلحه و اى زبیر شما با على مىجنگید و به او ستم مىکنید» به آنان یادآور شود. ولى او این کار را پشت گوش انداخت و نکرد، چون بازگشت گفت: «این موضوع را فراموش نمودم.» حضرت فرمود:
اگر دروغ بگوئى امیدوارم خداوند با شمشیر درخشنده چنان تو را بزند، که عمامه نتواند اثرش را پنهان کند.
– شریف رضى رحمه الله علیه مىنویسد: منظور از بیضاء لامعه برص یعنى پیسى است که بعدها این بیمارى در رخسار انس بن مالک نمودار گردید، و او از خجالت با روپوش بیرون مىآمد. اما بیضاء در لغت به معنى شمشیر آمده است که جمع آن بیض است. و من نیز در اینجا آن را شمشیر ترجمه کردهام زیرا با ضربک یعنى تو را زد یا بزند و لامعه یعنى درخشنده کاملا مناسبت دارد. البته شریف رضى هم معنى
بیضاء را در این عبارت مجازا برص (پیسى) آورده است، چه همان طور که مىگوید و تاریخ هم ذکر مىکند انس بن مالک بعدها دچار پیسى شد و از خجالت چیزى روى چهره خود مىانداخت و بمیان مردم مىآمد.
– در قرآن داستانهاى مردمى که پیش از شما بودهاند، و نیز خبرهاى کسانى که پس از شما مىآیند، و همچنین احکامى در باره اینهائى که در میان شما هستند، وجود دارد.
– سنگ را به همان جائى که آمده است برگردانید، زیرا شر را جز شر چیز دیگرى دفع نمىکند.
– امام علیه السلام سخن زیر را به منشى خود عبید اللّه بن ابى رافع فرمود:
در دوات خود لیقه(39) بگذار، و نیش قلمت را تمیز نگه دار. در میان سطرها فاصله بده، و حروف را پیش هم بنه. چه، این شیوه خط را زیباتر مىکند، و چشم را هنگام خواندن نمىزند.
– من فرمانرواى مؤمنان هستم، و مال هم فرمانرواى بزهکاران است.
– یکى از یهودیان به امیر المؤمنین علیه السلام گفت: «شما مسلمانان هنوز پیغمبرتان را به خاک نسپرده در باره او با هم اختلاف پیدا کردید» حضرت به او فرمود:
– ما پیرامون اخبارى که از او روایت شد اختلاف پیدا کردیم، نه درباره
خود او و راستى و درستیش، و اصول دین پاکش اما شما هنوز از دریا در نیامده و پاهایتان به خشکى نرسیده به پیغمبرتان گفتید: «براى ما خدائى مانند خدائى که آنان دارند قرار بده،» او گفت: «شما قومى هستید که چیزى سرتان نمىشود.»
– از حضرت پرسیدند: «به چه وسیله بر همگنان خود چیره شدى» پاسخ داد:
با هیچ مردى روبرو نشدم، مگر این که او مرا علیه خود کمک و یارى کرد.
سیّد رضى گوید: «منظورش این است که هیبتش دلها را فرا مىگرفت.»
– روزى به پسر خود محمد بن الحنفیّه از روى دلسوزى چنین گفت:
اى فرزند، من از تنگدستى بر تو واهمه دارم، از تنگدستى به خدا پناه ببر. زیرا تنگدستى مایه سستى دین است(40)
– شخصى نزد على علیه السلام آمد و معمائى از او پرسید. حضرت در پاسخش گفت.
بپرس، اما براى چیز یاد گرفتن، و نپرس، بمنظور آزمودن و طرف را در بن بست گذاشتن. زیرا نادان متعلم به دانشمند ماند، و دانشمند بد- اندیش چون نادانى است که توسن دانشش را در بیراهه براند.
– عبدالله بن عباس به امیرالمومنین علیهالسلام پیشنهاد کرد که فرمان ولایت بصره را بنام
زبیر و فرمان ولایت کوفه را به نام طلحه بنویسد و معاویه را همچنانکه در شام هست تثبیت نماید. تا همه جا امنیت و آرامش برقرار شود و سراسر مردم به بیعت او درآیند، و کار خلافت از هر جهت استوار گردد. حضرت این پیشنهاد را مخالف راى خود دید و فرمود:
مىتوانى هر پیشنهادى که به نظرت مىآید بنمائى، اما من هرگز دین خود را با دنیاى دیگرى آلوده و تباه نمىسازم، چیزى که هست اگر از آنچه گفتى سرپیچى و مخالفت ورزیدم تو از من اطاعت کن.
– روایت است که چون على علیه السّلام از صفین بازگشت در کوفه گذرش به محله شبامىها افتاد. زنان را شنید که براى شهداى صفین گریه مىکنند. در این هنگام حرب بن شرحبیل شبامى که از سران قوم خود بود نزد او آمد. حضرت به او فرمود:
آیا زنانتان با گریه و شیونى که از آنان مىشنوم باید بر شما غلبه کنند چرا آنان را از این بیتابى و آه و ناله باز نمىدارید؟
حرب پیاده در رکابش به راه افتاد. امام به او گفت:
برگرد، پیاده آمدن تو با کسى مانند من که سواره هستم، مایه فتنه و گرفتارى فرمانروا، و موجب مذلت و خوارى مؤمن است. چه، آن وقت او را به دیده بنده و خدمتگزار مىنگرند.
– هنگامى که در جنگ نهروان گذر امام علیه السلام به کشتگان خوارج افتاد از در نکوهش خطاب به آنان چنین گفت:
بدا به حالتان، کسى که فریبتان داد، هر آینه به شما زیان کرد.
از او سؤال شد: یا امیر المؤمنین چه کسى آنان را فریب داد فرمود:
شیطان گمراه کننده، و دلهاى هوسبازى که آدم را به کارهاى بد وا مىدارد. آرى، دلهاشان آنان را به آرزوهاى خام فریب داد، و راه گناه و معصیت را پیش پایشان نهاد. پیروزى و خودنمائى را به ایشان وعده کرد، سپس یکایکشان را بسوى آتش دوزخ آورد.
– از خدا بترسید، و در خلوتگاهها گناه نورزید. زیرا همان که شاهد و نگران شماست، در کارهایتان داورى مىکند.
– چون خبر کشته شدن محمد بن ابى بکر به دست یاران معاویه به آن حضرت رسید از روى اندوه و پریشانى فرمود:
اندوه ما بر او به اندازه شادى آنان از بلائى که بر سرش آوردند مىباشد، الا آنکه آنان رقیبى را از میان برداشتند و ما حبیبى را از دست دادیم.
– عمرى که خداوند آدمیزاد را در آن معذور داشته شصت سال است.
– کسى که گناه بر او پیروزى یابد، هر آینه در حقیقت پیروز نشود، و آنکه از راه شر بر دیگرى غالب آید، بىگمان از میدان رستاخیز مغلوب بیرون برود.
– خداوند، سبحانه تعالى، پرداخت روزى مستمندان را از اموال توانگران واجب گردانیده، و اگر مستمندى گرسنه مانده، براى این است که توانگرى حقش را نداده و او را از در خانه خود رانده. و ذات پروردگار او و امثال او را مورد بازخواست قرار مىدهد.
– زنهار در پى بدى و آزار مردم نروى، تا بعدها درگیر عذرخواهى از آنان نشوى. چه، عذرخواهى آدم را خوار مىسازد. و از چشمها مىاندازد.
– کمترین چیزى که مىتوانید براى خدا بکنید، این است که از راه نعمتهایش در گناهها و معصیتهایش را نزنید.
– خداوند، سبحانه تعالى، بندگى و طاعت را غنیمتى براى خردمندان در برابر خشم و نفرت از بلهوسان که در کمک به مستمندان خوددارى مىکنند، قرار داده است.
– سلاطین دستیاران خدا در زمین او هستند.
– مؤمن آنست که شادیش در چهرهاش، و اندوهش در دلش باشد. از هر چیزى و هر کسى حوصلهاش بیشتر، و نفس امارهاش خوارتر است. از بلند پروازى بدش مىآید، و اگر احدى به کار خوبى که او در راه خدا مىکند پى ببرد هر آینه آن کار نیک در نظرش بد مىنماید. دلش از ترس بعد از مرگ همیشه غمگین است و نژند، ولى همتش براى نزدیک شدن به درگاه خدا استوار است و بلند. زبانش در کام خاموشى فرو رفته، و طاعت و پرستش اوقاتش را گرفته. سپاسگزار است و شکیبا، غرق در سادگى و بىپیرایگى و بیزار از زر و زیور است و جامههاى دیبا. نیازمندیهاى خود را بر زبان نمىآرد، و خوش رفتار و نیکنفس است و به همه مردم مهر مىورزد و احترام مىگذارد. ایمانش قوى و از سنگ سختتر، و در زمینه فروتنى از بنده و برده خوارتر.
– اگر بندهاى اجل و سرنوشت خود را ببیند، بىگمان از آرزوهائى که دارد بدش مىآید و غرورش فرو مىنشیند.
– هر کس در مال خود دو شریک دارد: یکى وارث، و دیگرى حوادث.
– کسى که چیزى از او خواسته شود، تا دمى که وعده نداده باشد آزاد است.
– هر آنکه خدا را فرا خواند اما به فرمانش عمل نکند، مانند تیراندازى است که بخواهد از کمانى که زه ندارد تیرى به هدفى بزند.
– دانش بر دو گونه است: دانشى که در ذهن ثبت شود، و دانشى که از این زبان به آن گوش رود. و دانش شنیدنى به تنهائى سود و بهرهاى ندارد، مگر آنکه خود را در خدمت دانش ذهنى گذارد.
– خوشبختى کشورها بستگى به رأى و روش کار دولتها دارد. اگر دولتها نیک رأى و درستکار باشند، که با آمدن آنها بخت هم رو آور مىشود، و گرنه با رفتن آنها روى بر مىتابد و مىرود.
– پاکدامنى زیب تنگدستى، و سپاسگزارى زیور توانگرى است.
– روز دادخواهى از ستمکار، از روز زورگوئى به ستمدیده سختتر است.
– بزرگترین مایه ناامیدى، همان ثروتى است که در دست مردم مىبینى و دیدى.
– گفتارها ثبت شده، و رازها از زیر پرده در آمده. هر کس گرفتار کارهائى که کرده مىباشد، و مردم گروهى بهت زده و گروهى دیگر خاک نگرانى بر سر و روى خود مىپاشد. مگر آنانکه خدا حفظشان نموده، و از کژى و کاستى دورشان فرموده. پُرسندهشان تندخوى است و سختگیر، و پاسخ دهندهشان پر تکلف است و رنجپذیر. اگر در میان آنان
اندیشمندى یافت شود، هر آینه اندیشهاش در پى خشنودى و یا خشمش برود. و چنانچه از ایشان آدمى بدر آید ظاهرا پابند دینش گردد، دیرى نمىگذرد با نگاهى به چیزى که آرزویش را دارد دست و پایش بلرزد. و یا یک کلمه از زبان آدم با نفوذى او را وادار مىسازد که به باطل گراید، و حرام را حلال و حلال را حرام نماید.
– اى تودههاى مردم، از خدا بترسید، و زیاد دل به دنیا نبندید. چه بسا آرزومندى که آرزویش را هم به خواب نبیند، و سازنده خانهاى که در آن هرگز سکنى نگزیند. و گرد آورنده مالى که آن را بگذارد و برود، مالى که شاید از راه باطل و یا با زیر پا گذاشتن حقى فراهم گشته و از دست دادن ذرهاى از آن موجب آشوبها بشود. مالى که به حرام گیر آورده، و براى خاطر آن گناه زیاد کرده. و اینک با حسرت و افسوس رو به پروردگار خود مىگذارد، و از شرمسارى چشمانش را از زمین برنمىدارد. او، هم دنیا را باخته و هم آخرت را، و این همانا زیانى است بس آشکارا.
– پاکدامنى مایه خوددارى از گناه است.
– آبروى تو جامد است ولى درخواست کردن آن را فرو مىریزد، پس ببین نزد چه کسى آن را مىریزى.
– ستودن بیش از شایستگى چاپلوسى است، و کوتاهى ورزیدن در ستایش زبان بستگى و یا رشک است.
– سختترین گناهان آنست که گناهکار آن را کوچک و بىاهمیت پندارد.
– هر که در عیب خویشتن نگرد، هر آینه به آن بپردازد و عیب دیگران را بر دوش نبرد. و هر که به رزق خدا راضى بشود، براى آنچه از دست
داده است در اندوه فرو نرود. و هر که شمشیر ستم برکشد، سرانجام خود را با آن بکشد. و هر که در کارها بسیار رنج ببیند، از پا در آید و فرو نشیند. و هر که گردابها را در نوردد، سرانجام در آنها غرق گردد. و هر که داخل جاهاى بد شود و نشست و برخاست با بدان را بپذیرد، بىگمان مورد تهمت قرار بگیرد. و هر که سخنش فزونى یابد، خواه- ناخواه رو به خطا و اشتباه شتابد. و هر که خطاهایش از اندازه بدر رود، شرم و آبرویش کم شود. و هر که شرم و آبرویش کم گردد، دیگر پرهیزکارى را کنار گذارد و گستاخى ورزد. و هر که پرهیزکارى را کنار گذارد، دلش بمیرد و نفس درست برنیارد. و هر که دلش بمیرد، به دوزخ رود و آتش بگیرد. و هر که در عیب مردم بنگرد و آنها را نپسندد ولى بعد آنها را به خود ببندد، همانا احمقى باشد که هر کس او را ببیند به عقلش بخندد. و قناعت مالى است فنا ناپذیر. و هر که زیاد به یاد مرگ باشد، به اندک چیزى از دین خرسند شود و همیشه گلاب خوشى بر سر و روى خویش بپاشد. و هر که بداند گفتارش در پى کردارش مىآید، گفتارش را- جز در باره آنچه به خودش بستگى دارد- کم مىنماید.
– مردم ستمگر بر سه گونهاند: مردمى که از راه معصیت به ما فوق خود ستم مىکنند، و مردمى که با چیرگى و زورگوئى به زیر دست ستم مىکنند، و مردمى که از ستمکاران پشتیبانى مىکنند.
– هنگامى که سختى به منتهى درجه برسد گشایش پدید آید، و چون حلقههاى گرفتارى تنگ شود آسایش روى نماید.
– امام علیه السلام سخن زیر را به یکى از یارانش گفت:
بیشتر سرگرمى خود را زن و فرزندت قرار مده، زیرا اگر بنا باشد زن و فرزندت از دوستان خدا در آیند که خدا هیچگاه دوستانش را از نظر دور
نمى سازد، و چنانچه قرار شود با خدا دشمنى نمایند که تو نباید دیگر غم و اندوه دشمنان خدا را بخورى، بگذار آنها را در آتش خشمش بگدازد.
– بزرگترین عیب همانا عیبى است که خودت داشته باشى ولى آن را در دیگران ببینى.
– شخصى در حضور امیر المؤمنین علیه السّلام به دیگرى که داراى پسرى شده بود از در تهنیت گفت: «سوار نو رسیدهات فرخنده باد.» امام فرمود:
این را نگو، بلکه بگو، از خداوند بخشنده سپاسگزارى کن، فرزند نوزاد بر تو مبارک باد، امیدوارم به حد کمال برسد، و تو از درستى و نیکنامى او خرسند و بهرمند شوى.
– یکى از فرمانداران امام علیه السّلام عمارت با شکوهى ساخت. حضرت به او گفت: آخرش پولهاى سیمین(41) سر در آوردند این ساختمان با شکوه دم از ثروت تو مىزند.
– از حضرت امیر صلوات اللّه و سلامه علیه پرسیدند: «اگر آدمى را توى خانهاش بگذارند و در را به رویش ببندند آن وقت روزیش از کجا مىرسد» پاسخ داد:
– از همان جائى که اجلش مىرسد!
در تسلیت کسانى که یکى از آنان مرده بود چنین فرمود:
این چیزى است که نه از شما سرگرفت، و نه به شما پایان پذیرفت. آیا مرده شما در زندگیش به سفر نمىرفت بسیار خوب، انگار کنید که این بار هم به سفرى رفته است، و اگر دیدید او نزد شما باز نگشت مطمئن باشید که شما بسویش خواهید رفت.
– اى مردم، چنان باشید که خدا شما را به نعمتش امیدوار و بیمناک و از کیفرش لرزان و ترسناک ببیند زیرا کسى که از نعمت خدا بهرمند مىباشد، اگر نداند این نعمت یکجا و نه به تدریج به او مىرسد هر آینه خوف خدا را در دل نمىنهد، و آنکه در سختى و تنگدستى بسر مىبرد، چنانچه نپندارد این سختى و تنگدستى براى آزمایش کردن اوست بىگمان مأیوس مىشود و پاداش مورد آرزویش را از دست مىدهد.
– اى کسانى که پایبند طمع هستید، آخر دمى از پیروى آن به ایستید.
زیرا علاقهمندان به دنیا جز از صداى ناهنجار دندانهائى که از روى گرفتارى و نگرانى و اندوه بهم مىخورند از چیز دیگرى در آن نمىهراسند. آهاى مردم، خودتان به ادب کردن خویشتن بپردازید، و شیوههاى زشت و خوىهاى ناپسندیده را از سرتان بیندازید.
– زنهار به سخنى که از زبان کسى در آید، و تو مىتوانى آن را حمل بر خوبى کنى، گمان بد مبر.
– چون به خدا، سبحانه تعالى، نیازى داشتى آن را با درخواست درود فرستادن بر پیغمبرش و خاندان او(42) آغاز کن، سپس نیازت را از پیشگاهش بخواه. خدا گرامیتر از آنست که دو نیاز از او خواسته شود و یکى از آنها را برآرد، و به دیگرى اهمیتى نگذارد.
– هر که مىخواهد آبرویش نریزد، باید از ستیزگى با ناکسان بپرهیزد.
– شتابزدگى به کارى بیش از امکان، و دست به دست کردن هنگام رسیدن فرصت مناسب براى آن، حماقت است و شیوه نابخردان.
– درباره چیزى که در میان نیست جویا مشو، و به آنچه در دسترست بوده و هست بپرداز، و در پى اندیشههاى دور و دراز مرو، بلکه با کارهاى نزدیک و آسان بساز.
– اندیشه آینهاى است صاف، و پند و اندرز ناصح مایه عبرت است، ادب آموختن تو را همین قدر بس که آنچه براى دیگران نمىپسندى براى خویشتن نپسندى.
– دانش مقرون با کار است، هر آنکه چیزى بداند آن را بکار مىبرد. و دانش پیوسته کار را صدا مىزند چنانچه پاسخش را داد که سودى برده مىشود، و گر نه آن را مىگذارد و مىرود.
– ایّها النّاس، کالاى دنیا خار و خاشاکى است و با خیز، زنهار از تناول آن خوددارى کنید دل کندن از آن خوشتر از اطمینان یافتن به آن، و بدست آوردن روزى مختصرى در آن بهتر از فراهم کردن ثروت هنگفت در آن است. زیرا ثروتمند در آن محکوم به فقر(43) مىباشد و بىنیاز از آن در آسایش بسر مىبرد. هر آنکه از زیب و زیور آن خوشش آید، زرق و برقش چشمانش را کور نماید. و کسى که دلبستگى زیاد به آن نشان بدهد، از غصه و اندوه دمى نمىتواند برهد. آرى، این غم و اندوه در دلش به رقص و جست و خیز کردن مىپردازند، و زندگى را در چشمش تیره و تار مىسازند. ناگزیر رنج گرفتارى را در خود مىپذیرد، تا این که
مرگ خفهاش کند و هلاکش سازد و مرغ جانش بدر رود و در فضا اوج بگیرد. اوه، از میان بردنش براى خدا و انداختنش در گور بوسیله برادران و دوستانش بسیار آسان است. ولى مؤمن با دیده عبرت به دنیا نظر مىاندازد، و به اندازه اضطرار شکمش را به خوردنیهایش مىنوازد، و با گوشهاى بغض و اکراه سخنان ناروا را مىشنود و چون شمع در برابر آنها مىگدازد. بارى، آدمیزاد تا مىآید دارا شود، که ناگاه اوضاعش برمىگردد و رو به فقر و تنگدستى مىرود. و هنوز شادى ماندن در رخسارش جا نیفتاده، که دست اجل بانگ رفتن بر سرش زده و او را بسوى فنا فرستاده این است وضع دنیاپرستان تا دمى که زندهاند، اما در روز سرگردانى یعنى در صحراى محشر سرنوشتشان چه باشد خدا مىداند.
– خداوند بزرگ پاداش را بهره کسى که از عهده طاعتش برآید، و کیفر را سزاى آنکه معصیتش را بنماید، قرار داد. تا بندگانش را از گناه و بدى باز دارد، و آنان را در راه بهشت گذارد.
– روزگارى بیاید که در میان مردم از قرآن جز نامى و از اسلام الا نشانهاى باقى نماند، در آن هنگام مساجدشان از حیث ظاهر با شکوه است و خوش بینان، اما از نظر ارشاد بسوى حق از هم گسیخته است و ویران. بنیاد گذاران و ساکنان آنها بدترین اهل روى زمینند، که فتنه و آشوب از آنان سر مىزند، و تبهکارى و گناه نزد ایشان مأوى مىکند. کسى را که با روش این مساجد مخالفت ورزد دوباره به زور به آنها بازش مىگردانند، و آن را که در رفتن به آنها تأخیر کند خواه ناخواه رو به آنهایش مىرانند. خداوند سبحانه تعالى مىفرماید: «به خودم سوگند یاد کردهام که فتنهاى بسوى آنان گسیل دارم و بلائى بر سرشان آرم که آدم بردبار در آن سرگردان بماند.» آرى، او این سوگند را یاد کرده است. و ما از خدا دور مىدانیم که دچار لغزش غفلت بشود.
– روایت است که امام علیه السّلام کمتر اتفاق مىافتاد روى منبر بنشیند و پیش از خطبه و وعظ سخن زیر را نگوید:
اى مردم، از خدا بترسید. زیرا هیچ آدمى بیهوده آفریده نشده است تا همهاش خوشگذرانى بکند، و او را سر خود و افسار گسیخته نگذاشتهاند که هر جا دلش بخواهد بتواند پرسه بزند هرگز دنیائى که ظاهرا با او کنار آمده، بهتر از آخرتى که روى بدبینى در آینه خیالش زشت شده، نیست. و هیچگاه مغرورى که با بلندترین همتش چیزهائى از دنیا بدست آورده، از آن دیگرى که امتیاز کمى از آخرت نصیبش گردیده، برابر نمىباشد.
– شرفى بالاتر از اسلام نیست، و عزتى شایانتر از پرهیزگارى نیست، و پناهگاهى بهتر از پارسائى نیست، و واسطهاى مؤثرتر از توبه نیست، و گنجى سرشارتر از قناعت نیست، و ثروتى هنگفتتر از رضا دادن به روزى قسمت شده نیست. کسى که به آنچه دارد اکتفا کند روى آسایش ببیند، و بر او رنگ آرامش بنشیند. طمع همانا کلید فرسودگى و مرکب خستگى است. و حرص و خودپسندى و رشک موجبات فرو رفتن در منجلاب گناهان است، و نابکار مایه گردآورى بدىها و زشتیهاست.
– امیر مؤمنان على علیه السّلام به جابر بن عبد اللّه انصارى که از یاران نزدیکش بود چنین فرمود:
اى جابر پایدارى دین و دنیا به چهار کس بستگى دارد: دانشمندى که دانش خود را به کار مىبرد، و نادانى که ننگ نداشته باشد چیزى یاد بگیرد. و بخشندهاى که در نیکى کردن بخل نورزد، و بینوائى که آخرتش را به دنیایش نفروشد و پیرو خواهشهاى دل نگردد. چنانچه دانشمند دانشش را تباه کند، هر آینه نادان از فرا گرفتن دانش سر باز زند. و اگر توانگرى دچار بخل شود و در بخشش و دستگیرى نکوشد، آن وقت بینوا آخرتش را به دنیایش بفروشد. اى جابر بندهاى که
نعمتهاى خدا بر او فزونى یابد، نیاز مردم به او زیاد گردد و هر کس از هر درى بسویش بشتابد. و آنکه این نیازها را چنانکه شاید و باید براى رضاى خدا برآورد نعمتهاى خود را در معرض دوام و بقاء مىگذارد، و هر که در این کار سهل انگارى نماید بىگمان آنها را به نابودى و فناء مىسپارد.
– ابن جریر طبرى که در 839 در آمل به دنیا آمد و در 923 در بغداد وفات کرد و از مورخان مشهور ایرانى و اسلامى بشمار مىرود در کتاب «تاریخ الامم و الملوک» خود از قول عبد الرحمن بن ابى لیلى الفقیه مىنویسد که على علیه السّلام را شنیدم در روز روبرو شدن با مردم شام مىگفت:
اى مؤمنین هر آنکه ببیند ستمى بکار مىرود، و کار زشتى که مردم را بسوى آن مىخوانند انجام مىشود. و در دلش از آنها بدش بیاید، هر آینه خویشتن را از گناه پاک و از کیفر ایمن مىنماید. و کسى که با زبان کار ناهنجار را نکوهش کند، در پاداش گرفتن رقم شایانى زند. هر آینه او از آن دیگرى برتر باشد، و آدمى که آن کژى را با شمشیر راست گرداند، تا حرف خدا را بر کرسى بنشاند، و گفته ستمکاران را به خاک و لجن بکشاند، بىگمان شیوه رستگارى را پیدا کرده، و دل را به راه راست آورده، و پرتو یقین را بر آن تابیده، و پیشانى را بر آستانه بهشت سائیده.
– افرادى که با دست و زبان و دل با زشتکارى در مىافتند همانا خصلتهاى خوب را در خود تکمیل کردهاند، و آنان که با زبان و دل بمبارزه مىپردازند و دست را بکار نمىبرند هر آینه یک خصلت را از دست داده و دو خصلت نیکو را بدست آوردهاند. و کسانى که در نهى از پریشانکارى تنها دل را وسیله قرار مىدهند، و دست و زبان را در گوشهاى مىنهند، آنها هستند که دو خصلت پسندیده را رها ساختهاند،
و به یک خصلت پرداختهاند. و گروهى از آنها نه با زبان و نه با قلب و نه با دست به جلوگیرى از نابکارى مىپردازند، و آنان در حقیقت مردگانى مىباشند که خویشتن را در قالب زندگان نمودار مىسازند. کارهاى نیک و جهاد در راه خدا و امر به معروف و نهى از منکر مانند آب دهانى است که در دریاى بیکرانى انداخته شود، و زود ذراتش در آن از میان برود. و باید دانست که امر به معروف و نهى از منکر نه اجلى را نزدیک مىکند، و نه از رزقى چیزى مىکاهد و مىزند. و از همه این کارها برتر و بالاتر، گفتن سخن عادلانهاى است نزد پیشوائى ستمگر.
– از ابو جُحیفه وهب بن عبد اللّه سوآنى که مردى مؤمن و نیکوکار و از یاران وفادار على علیه السّلام بود روایت کنند که گفت: امیر المؤمنین را شنیدم که مىفرمود:
هر آنکه در لوحه دل خود کردار نیک را نخواند، و رفتار زشت را بد نداند، هر آینه زندگیش زیر و رو شود، و رو به نیستى و نابودى رود.
– حق اگر چه بر آدمى گران مىآید، اما عاقبتش آسان است و ستوده مىنماید. و باطل گو این که سبک مىباشد ولى دیرى نمىگذرد که سموم و با از خود مىپاشد.
– از عذاب خدا در باره بهترین افراد این امت ایمن مباش، زیرا به فرموده او، سبحانه تعالى: (از کیفر خدا ایمن نمىشود جز گروه زیانکاران). و نیز از رحمت خدا در باره بدترین مردم این امت نا امید مشو، چه به فرموده او سبحانه تعالى: (از رحمت خدا کسى نومید نمىگردد مگر گروه کافران).
– بخل نمودار بدترین عیبهاست، و مهارى است که آدم را بسوى هر-
گونه زشتى مىکشاند.
– رزق بر دو گونه است: رزقى که در طلبش هستى، و رزقى که در طلبت مىباشد، چنانکه اگر تو بسوى آن نروى هر آینه خودش بسراغت مىآید. زنهار غم سالت را بر غم روزت بار مکن آنچه هر روز بر سرت مىآید تو را بس است. چنانچه از عمرت یک سال باقى مانده باشد بدانکه خداوند در هر روزى از روزهاى آن که چیز تازهاى قسمتت کرده است در دسترست مىگذارد، و در صورتى که از عمرت یک سال باقى نمانده باشد پس براى چه غم چیزى را که از آن تو نیست مىخورى؟ هیچکس یاراى آن را ندارد که روزى و قسمت تو را ببرد، و هیچ احدى نمىتواند بر تو چیره شود و آن را از چنگت بدر آورد و بخورد. و هرگز آنچه برایت مقدر و برآورد گردیده دیر نمىکند و به موقع خود مىرسد.
– چه بسا آدمى به پیشواز روزى مىرود که آن را براى همیشه پشت سر مىگذارد(44)، و چه بسا آدمى که در اول شب از فرط خوشى و شادى مورد غبطه قرار مىگیرد و در آخر آن با مرگ خود کسانش را به گریه و شیون وا مىدارد.
– تا دمى که سخن نگفتهاى سخن در مهار تو است، ولى همین که سخن گفتى تو در مهار آن مىشوى. پس همان طور که سیم و زر خود را در خزانه نگه مىدارى زبانت را در دهان نگه دار و گرنه رو به نابودى مىروى. چه بسا سخن نعمتى را سلب مىکند، و در عوض آن نکبتى را جا مىزند.
– چیزى که نمىدانى نگو، بلکه آنچه هم مىدانى نگو. زیرا خداوند
همه اعضاى تن تو را وادار فرموده است که در روز قیامت آنها را براى رفتار و کردار تو گواه بگیرد.
– بر حذر باش مبادا خدا هنگامى که معصیت مىنمائى تو را ببیند، و چون در اطاعت و پرستش او را مىزنى ناشناست انگارد و فراموشت کند. آن وقت در رده زیانکاران در آئى و اگر توانائى یافتى در طاعت و پرستش خدا کوشش نماى، و چون درمانده و ناتوان گشتى در برابر معصیت خدا ناتوان شو و از پا در آى.
– دلبستگى به دنیا و آنچه در آن مىبینى نادانى است، و کوتاهى ورزیدن در نیکوکارى بویژه هنگامى که از ثواب آن اطمینان داشته باشى زیان و پریشانى است، و اعتماد به هر کس پیش از آزمایش او زبونى و ناتوانى است.
– نشانه پستى دنیا نزد خدا این است که در هیچ جائى جز آن معصیت نشود، و کسى چیزى را که از خدا مىخواهد بدست نمىآورد مگر آنکه از آن برود.
– هر که در طلب چیزى بکوشد و بشتابد، هر آینه همه آن و یا برخى از آن را بیابد.
– خوبى و خوشى که در پى آن آتش دوزخ باشد خیر و خوشى نیست، و بدى و ناخوشى که در پس آن بهشت برین باشد بدى و ناخوشى نیست. هر کامیابى و رستگارى که دور از بهشت باشد پست و بىارزش است، و هر گرفتارى و رنجى که دور از آتش دوزخ باشد مایه تندرستى و روح را بهترین ورزش(45) است
– الا، از جمله گرفتاریها تنگدستى است، و سختتر از تنگدستى همانا بیمارى و ناتندرستى است، و بدتر از بیمارى و ناتندرستى همانا تیرگى دل و سستى است. الا، از جمله نعمتها هر آینه فراخى مال است، و بهتر از فراخى مال هر آینه تندرستى و بهبود حال است، و بهتر از تندرستى و بهبودى حال هر آینه پرهیزگارى دل و دورى آن از قیل و قال است.
– کسى که عملش در زندگى عقبش بیندازد، اصل و نسبش نمىتواند پیشرفتش را تأمین کند و منزلتش را استوار بسازد.
و در روایتى دیگر چنین آمده است: هر آنکه جوهر وجود خودش به دردش نخورد، از مقام و منزلت پدران و نیاکانش سودى نبرد.
– مؤمن شبانه روزش را به سه قسمت مىکند: قسمتى را با پروردگارش به راز و نیاز مىپردازد، و در قسمتى دیگر زندگیش را مرمت مىنماید و نیازمندیهایش را فراهم مىسازد، و در قسمت سوم تن و جان خویش را با لذتهاى حلال و پسندیده(46) مىنوازد. و خردمند نباید جز در سه چیز شاخص باشد: مرمت کردن زندگى، گام برداشتن در راه معاد روز قیامت(47)، لذت بردن از آنچه حرام نیست.
– در دنیا زهد و پارسائى پیشه کن تا خداوند زشتیهاى آن را به تو همى نماید، و هیچگاه از خویشتن غافل مشو، زیرا آنکه دمى از بندگان غافل نیست کارهایت را مىیابد.
– سخن بگوئید شناخته مىشوید، چه، ارزش آدمى زیر زبانش نهفته است.
چیزى که از دنیا به تو مىرسد بگیر، و به هر چه از تو روى برمىگرداند روى گردان شو و ناز و منتش را نپذیر. اما اگر نخواستى از آن روى گردان شوى، سعى کن که در طلب آن ره بیهوده نروى.
– بسا سخن نرم بر زبان آوردن، اثرش بیشتر باشد از پرخاش کردن.
– هر چیزى را که مىشود به آن قناعت کرد بسنده است.
– مرگ و نه تن به خوارى دادن، قناعت و نه روى توسّل بر در این و آن نهادن. هر آنکه خواستهاش را به آسانى بدست نیاورد، به زور هم آن را فراهم نخواهد کرد. دنیا دو روز است، یک روز به سود تو است، و یک روز هم به زیانت مىباشد. روزى که به سود تو بود مستى مکن، و روزى که در بارهات زیان نمود شکیبا باش و دم مزن
– مشک خوش بوترین چیز است، زیرا هم سبک مایه و هم عطر آمیز است.
– از بالیدن به خود دست بردار، و تکبّر و گردنکشى را کنار بگذار، و گورت را همیشه بیاد آر.
– فرزند را بر گردن پدر حقى است، و همچنین پدر را برگردن فرزند حقى است. حقّ فرزند بر گردن پدرش آنست که نامش را نیک دارد، و او را با ادب و با هنر بار آرد، و خواندن قرآن را بر زبانش بگذارد. اما حق پدر بر گردن فرزندش آنست که او را در همه چیز- بجز معصیت خداى بزرگ- اطاعت کند و فرمانش را به گوش بسپارد.
– چشم بد راست است، افسون و جادو راست است، به فال نیک گرفتن راست است. امّا شوم دانستن درست نیست، واگیرى اخلاق بد درست نیست. بوى خوش دلاویز است، و عسل روح انگیز است، و سوارى
سرور آمیز است، و نگاه کردن به سبزه شادىخیز است.
– جور آمدن اخلاق مردم با هم، آنها را از گزند یکدیگر ایمن مىدارد.
– امیر المؤمنین على علیه السّلام از در توبیخ این سخن را خطاب به کسى که مىخواست خود را داخل آدمها بکند گفت: مانند جوجهاى که هنوز پر در نیاورده است پریدى، و چون بچه شترى که دست از پا نشناخته باشد ناگهان خروشیدى
– هر آنکه به کارهاى متفاوت و گوناگون بپردازد، هیچکدام آنها را نتواند انجام بدهد و سرانجام خود را به دردسر و نگرانى بیندازد.
– از امام علیه السّلام پرسیدند: «منظور از لا حول و لا قوة الا باللّه (هیچ توانائى و نیروئى جز به اراده خدا نیست) چیست؟» در پاسخ فرمود: ما هیچگاه مالک توانائى و نیروئى که از آن خداست نبوده و نیستیم، و جز توانائى و نیروئى که او به ما واگذار مىکند توانائى و نیروئى دیگر نداریم. پس، هنگامى که توانائى و نیروى کارى را که خود در انجام آن از ما تواناتر و نیرومندتر است به ما مىدهد، بایستى که هر یک از ما به یارى و خواست او به آن کار بپردازد، ولى همین که توانائى و نیروى آن کار را از ما مىگیرد انجامش را هم از عهدهمان دور مىسازد.
روزى على علیه السّلام دید که عمّار بن یاسر رحمه اللّه با مغیرة بن شعبه در باره دین گفتگو مىکند، به او فرمود:
اى عمّار، او را به حال خود بگذار. زیرا از دین چیزى جز آنکه او را به دنیا نزدیک گرداند بهره دیگرى نبرده است و از روى عمد مىخواهد خویشتن را در بن بست نادانى و اشتباه بگذارد، تا نادانى و اشتباه را بهانهاى براى گناهان و لغزشهایش بیارد.
– چقدر فروتنى توانگران نسبت به درویشان براى بدست آوردن ثوابى از خدا نیکو و پسندیده است، ولى نیکوتر و پسندیدهتر از آن وارستگى درویشان در برابر توانگران و امید و توکل آنان بر خداى بخشنده و نادیده است.
– خداوند عقل را به آدم مىدهد، که او بوسیله آن از گرفتارى و نگرانى برهد.
– هر که با حق در افتد، ور افتد.
– دل کتاب دیده است(48)
– پرهیز کارى سر آغاز اخلاق است.
– به کسى که تو را سخن گفتن آموخت زبان درازى مکن، و در برابر آنکه خردت را برانگیخت و پرورشت داد از بلاغت(49) خود دم مزن.
– تو را ادب همینقدر بس که از آنچه در دیگران بد مىدانى دورى کنى(50)
هر آنکه چون آزادگان در برابر سختیها صبر پیشه کند بهره نیکو مىگیرد، اما اگر مانند مردم نادان و بىتجربه بیتابى نماید سرانجام با گذشت روزگار ذهنش فراموشى مىپذیرد.
– در خبر دیگر آمده است که امام علیه السّلام از در تسلیت به اشعث بن قیس چنین فرمود:
اگر صبر پیشه کنى، هر آینه راهى را که بزرگان رفتهاند مىروى، و الّا دیرى نمىپاید که سوگ و اندوه خود را از یاد برده مانند چهار پایان فراموشکار مىشوى.
– سخن زیر را در وصف دنیا گفته است:
مىفریبد و زیان مىرساند و مىگذرد، خداى تعالى راضى نشد که آن را ثوابى بهر دوستانش، و عقابى براى دشمنانش قرار دهد. و اهل دنیا بسان کاروانى هستند که هنوز در جائى فرود نیامده و دمى نیاسودهاند که کاروانسالار بانگ برمىآورد: هان، دیگر کوچ کنید.
– امیرالمؤمنین على علیه السّلام سخن زیر را به فرزندش حسن فرموده است:
زنهار، پس از خود چیزى از مال دنیا بجاى مگذار، زیرا اگر چیزى بجاى گذارى به یکى از این دو تن مىرسد: آدمى که آن را در بوته طاعت و بندگى خدا مىنهد، در این صورت او از آنچه تو در بارهاش رنج کشیدهاى خوشبخت مىشود. یا کسى که آن را در راه معصیت خدا از دست مىدهد، آن وقت به بدبختى مىافتد و در حقیقت بوسیله تو به پرتگاه معصیت مىرود. در هر حال، هیچکدام از این دو شایستگى ندارند که آنها را بر خویشتن برتر شمارى.
شریف رضى مىگوید: این سخن به شیوه زیر هم روایت شده است:
اما بعد، آنچه از مال در دست تست، هر آینه پیش از این صاحب داشته است، و پس از تو هم به دیگرى خواهد رسید. چیزى که هست تو مال را براى یکى از این دو تن گردآورى مىکنى: آدمى که اندوختههایت را که در باره آنها رنج کشیدهاى در بوته طاعت و بندگى خدا مىنهد و خوشبخت مىشود، و یا کسى که آن را در معصیت خدا از دست مىدهد و در حقیقت بوسیله تو به پرتگاه بدبختى مىرود. در هر حال هیچکدام شایستگى ندارند که آنها را بر خویشتن برتر شمارى، و بار رنج و گناهشان را بر دوش گذارى. پس، براى کسى که در گذشته است از خدا طلب آمرزش کن، و براى هر که مانده است روزى بخواه.
– روزى شخصى در حضور امام علیه السّلام گفت: «أستغفِر اللّه» یعنى از خدا آمرزش مىطلبم. حضرت فرمود:
مادرت به عزایت بنشیند، آیا مىدانى که استغفار چیست؟ استغفار همانا درجه و پایگاه گروه علیین است. و آن نامى است که شش معنى در بر دارد: نخست پشیمانى از گناهان گذشته، دوم تصمیم در عدم بازگشت به آنها براى همیشه، سوم این که حق مردم را ادا کنى تا صاف و پاک و دور از هر گونه نابکارى خدا را دریابى، چهارم بکوشى فرائضى(50) را که انجام ندادهاى انجام بدهى، پنجم گوشتى را که از راه حرام در تنت پروردهاى با غم و اندوه چنان آب کنى که پوستت به استخوانت بچسبد و پس از آن گوشت تازه بیاورد، ششم همان طور که تن را شیرینى معصیت چشاندى تلخى و رنج طاعت را هم به آن بچشان، آن گاه مىتوانى بگوئى «استغفر اللّه.»
– بردبارى، دوستى و کمک مردم را برایت فراهم مىسازد، و آنان را
چون قبیلهاى در پیت مىاندازد. بیچاره آدمیزاد، اجلش پنهان است، و دردهایش بىدرمان است. و کارهایش یکایک ثبت مىشود، و تنش از پشه ناچیزى به درد مىآید و زود از جا در مىرود. اگر آبى هنگام آشامیدن در گلویش بجهد او را مىکشد، و چون عرق بکند بوى گند عرقش به همه جا مىکشد.
– روزى على علیه السلام در میان جمعى از یاران خود نشسته بود، زنى زیبا گذرش از آنجا افتاد، همه با چشم او را ورانداز کردند. حضرت فرمود:
نگاههاى این مردان تند است و تیز، از این رو آتشین است و شهوتانگیز. و اگر یکى از شما به زنى نگریست و او را پسندید باید که با همسر خود به ملامست و نزدیکى بپردازد، زیرا زن، زن است و چه بهتر که خوشى و لذت از در حلال خود را نمودار سازد.
مردى از خوارج در آنجا بود گفت: «خدا او را چون کافر بکشد چقدر دانا و فقیه است.» برخى برجستند که او را بکشند، امام با خونسردى اظهار داشت:
دست نگهدارید، پاسخ دشنام را باید با دشنام داد، و یا چنین گناهى را شایسته است در بوته گذشت و بخشودگى نهاد.
– تو را از خرد همین بس که گمراهى را از رستگارى برایت روشن و آشکار کرد.
– کار نیک بکنید و چیزى از آن را حقیر و بىارزش مشمارید، زیرا کوچک آن بزرگ و اندکش بسیار است و همیشه نیکوکارى را به ذهن بسپارید. زنهار، هیچکدامتان نگوئید که آن یکى در کار نیک از من شایستهتر است، زیرا به خدا همان طور هم مىشود و آن وقت پشیمانى شما بیشتر است. براى هر یک از نیک و بد آدمهاى ویژهاى ساخته و
پرداختهاند. اگر از کار نیک روى برتابید هر آینه نیکومنشان به آن مىپردازند، و چنانچه به کار بد پشت پا بزنید بىگمان بدسگالان آن را شیوه خود مىسازند.
– هر که درونش را روى پاکى و درستى بگذارد، خداوند برونش را پاک و درست مىدارد. و کسى که به اصول دینش عمل نماید، خدا کار دنیایش را رو به راه فرماید. و آنکه میان خود و خدایش را نیکو سازد، خدا میان او و مردم نیکى و الفت بیندازد.
– بردبارى پوششى است زیبنده، و خرد شمشیرى است برنده. پس زشتیهاى اخلاقت را با بردبارى بپوش، و همواره با شمشیر خرد در کشتن هواى نفس خود بکوش.
– خداوند را یارانى است که براى منافع بندگانش نعمتهائى را ویژه آنان مىگرداند، و تا روزى که به بذل و بخشش مىپردازند این نعمتها را در دست ایشان باقى و نگه مىدارد، اما اگر امتناع کردند و خسّت ورزیدند هر آینه نعمتها را از چنگشان در مىآورد و به کسانى دیگر تحویل مىدهد.
– سزاوار نیست که بنده خدا به دو خصلت اطمینان یابد: تندرستى و دارائى. زیرا تا مىآئى او را تندرست ببینى ناگهان بیمار مىشود، و همین که ثروتى بهم مىزند رو به تنگدستى مىرود.
– هر که در باره نیاز خود شکایت نزد مؤمن ببرد گوئى شکایت آن را پیش خدا آورده است، و کسى که در باره نیازش شکایت نزد کافر ببرد چنان است که از خدا شکایت کرده است.
به مناسبت عید فطر فرموده است: این عید کسانى است که خدا روزه آنان را قبول فرموده، و براى کارهاى نیکى که انجام دادهاند از ایشان سپاسگزارى نموده. ولى هر روزى هم که در آن معصیت خدا را نکنند عید است، و برایشان سراسر شادى و امید است.
– بزرگترین افسوسها در روز قیامت همانا افسوس مردى است که دور از طاعت خدا مالى بدست آرد، و پس از او دیگرى آن را به ارث ببرد و در راه طاعت و پرستش خدا به کار وادارد. و خودش داخل دوزخ شود، و او به بهشت رود.
– زیانکارترین مردم در داد و ستد، و ناامیدترین آنها در زمینه تلاش و کوشش تا روز ابد، همانا کسى است که در طلب مال تن و جان خود را خسته و فرسوده سازد، و قضا و قدر در آنچه مىخواهد و آرزو مىکند به کمکش نپردازد. سرانجام با حسرت و اندوه از دنیا برود، و با بارى سنگین از گناه و تبهکارى وارد آخرت بشود.
– رزق بر دو گونه است: یکى طالب است و دیگرى مطوب. هر که طالب دنیا باشد هر آینه مرگ دنبالش کند تا سرانجام از آن بیرونش ببرد، و کسى که آخرت را طلب نماید بىگمان دنیا او را پىجو شود تا آنجا که رزق و روزیش را فزاید.
– دوستان خدا کسانى هستند که چون مردم به ظاهر دنیا بنگرند آنان باطنش را مىبینند. و هنگامى که مردم سرگرم زندگى مىباشند ایشان در انتظار مرگ مىنشینند. پیش از آنکه دنیا آنان را در حسرت و آرزویش بکشد خودشان هوى و هوسهائى را که در دل دارند مىکشند.
چیزهائى را که مىدانند به آنان وفا نمىکند و برایشان نمىماند بدرود مىگویند، حتى راه بدست آوردن آنها را نمىپویند. مال و منالى را که
مردم دیگر از دنیا برمىگیرند، آنان هرگز نمىپذیرند. هیچ آرزو نمىبرند که بر بیش از آنچه مورد نیاز است دست بنهند، بلکه مىکوشند زیادیهائى را که دارند از دست بدهند. با چیزهائى که مردم سازش مىکنند آنان به دشمنى مىپردازند، و با هر چه مردم دشمنى مىنمایند آنان کنار مىآیند و مىسازند. از پرتو فضلشان احکام قرآن شناخته و روشن گردید، و بوسیله آنان کتاب خدا استوار ماند و پایدارى ورزید. امیدى بیش از پاداش و ثواب خدا در ذهن نمىپرورند، و ترسى بالاتر از بیم و ترس او به دل نمىآورند.
– پایان یافتن خوشیها، و بر جاى ماندن گناهان را به یاد داشته باشید.
– او را بیازماى، مورد خشمت قرارش مىدهى. (یعنى اگر از ظاهر شخصى خوشت آمد او را آزمایش کن، شاید در او چیزى بیابى که نسبت به او کینه در دل بگیرى و خشمگین شوى.) شریف رضى گوید: برخى از مردم سخن مزبور را از پیغمبر خدا صلى اللّه علیه و آله روایت کردهاند، ولى شیوه آن چنین مىنماید که از آن امیر المؤمنین علیه السلام است، چه ثعلب از ابن اعرابى نقل مىکند که روزى مأمون گفت: اگر على نفرموده بود «او را بیازماى، مورد خشمت قرارش مىدهى» هر آینه مىگفتم «مورد خشمت قرارش بده تا او را بیازمائى».
– نشده است که خدا در سپاسگزارى را به روى بندهاى بگشاید، و در فزونى را به روى او ببندد و قفل نماید. و نشده است که در دنیایش را به روى بندهاى بگشاید و در اجابت را به رویش ببندد و قفل نماید. و نشده است که در توبه را به روى بندهاى بگشاید و در آمرزش را به رویش ببندد و قفل نماید.
گرانمایهترین مردم کسى است که گرانمایگان به او شناخته شوند.
– از حضرت پرسیدند: «کدامیک برتر است، داد… یا… دهش» پاسخ داد:
داد هر چیزى را سر جاى خودش قرار مىدهد، و دهش هر چیزى را از سمت مخصوصش در مىآرد. داد سیاستمدارى است که حق همه کس را کف دستش مىنهد، و دهش خوئى است که تنها به یک شخص بستگى دارد. پس داد شایستهتر است و برتر.
– مردم دشمن آنچه نمىدانند مىباشند.
– پارسائى همه آن است، که میان دو کلمه قرآن است. خداوند بزرگ مىفرماید: (تا براى آنچه از دستتان رفته افسوس نخورید، و بر چیزى که به شما روى مىآورد شادى نکنید).(51) و هر آنکه برگذشته اندوهگین نشود، و با شادى بسوى هر چه به او روى مىآورد نرود، هر آینه پارسائى را از دو سمت دریافته است.
– چه بسا خواب شب تصمیمهائى را که آدم در روز گرفته است نقض مىکند.
– حکمرانى محک و آزمایش مردان است.
– براى زندگى تو هیچ شهرى برتر از شهر دیگر نیست، بهترین شهرها آن است که خوبیها و بدیهاى تو را تحمّل کند.
– چون خبر مرگ مالک بن حارث اشتر به امام علیه السلام رسید از روى تأثر و اندوه فرمود:
مالک اوه، چه مالکى به خدا اگر به نظر همه مانند کوه بود هر آینه کوهى تک و عظیم که پاى هیچکس به بالاى آن نمىرسید مىنمود، و چنانچه بعقیده دوست و دشمن چون سنگ بود بىگمان سنگى سخت و استوار که هیچ پرندهاى بر فرازش نمىتوانست پرید مىنمود.
– کار کمى که دوام دارد، به از کار زیادى است که خستگى آرد.
– اگر خصلت خوشى در کسى پسندیده آید، باید دید که آیا خصلتهاى دیگرش هم پسندیده مىنماید؟
– روزى على علیه السلام از غالب بن صعصعه (پدر فرزدق شاعر معروف و گوینده قصیده غرّاى:
هذا الذى تعرف البطحاء وطأته،
و البیت یعرفه و الحلّ و الحرم
که در مدح امام على بن الحسین زین العابدین صلوات اللّه و سلامه علیه مىباشد) پرسید:
شترهاى فراوانى که داشتى چه شد؟
گفت یا امیر المؤمنین حقوق زکات و صدقات آنها را پراکنده و نابود ساخت. حضرت فرمود:
و این ستودهترین راه پراکندگى و نابودى است.
– هر آنکه فقه و شرایع دین را نداند و به سوداگرى بپردازد، هر آینه خویشتن را در گرداب ربا خوارى بیندازد.
– کسى که گرفتاریهاى کوچک را بزرگ بشمارد، و در برابر آنها بیتابى کند و فریاد و ناله برآرد، خداوند او را به دست گرفتاریهاى بزرگ
بسپارد.
– هر آنکه وجودش در نظرش گرامى آید، خواستهها و شهوتهایش پیشش خوار و فرومایه نماید.
– آدمى که به شوخى کردن بپردازد، پارهاى از عقل خود را در پرتگاه نابودى بیندازد.
– کناره گیرى تو از کسى که شیفتهات گشته همانا نشانه بدبختیت مىباشد، و تمایلت به آنکه محلت نمىگذارد نمودار پستى و خوارى نفست مىباشد.
– زبیر همچنان مردى از ما اهل البیت بود، تا این که پسر شوم و بدسگال او، عبد اللّه، سرى میان سرها در آورد و سرشت نابکار خود را بر همه بنمود.
این سخن را همه نویسندگان اسلامى اعم از شیعه و سنى در کتابهاى خود آوردهاند، و در نهجالبلاغهاى که شیخ محمد عبده و ابن ابىالحدید و ابن هیثم بحرانى و عبد- العزیز سیدالاهل تشریح و تفسیر کردهاند نقل شده است. مرحوم ما مقانى اعلاالله مقامه در کتاب تنقیح المقال مىگوید: عبدالله بن زبیر بنىهاشم را دشمن مىداشت و امیرالمومنین على علیهالسلام را علنا ناسزا مىگفت. او در باطن کافر بود ولى ظاهرا خود را مسلمان نشان مىداد. بارى عبدالله بن زبیر مردى بد کنش، سیه دل، سر به هوا و بلند پرواز بود. و سرانجام در نهایت خوارى و فرومایگى از میان رفت و در صفحات تاریخ اسلام نام زشت و ننگینى
از خود بیادگار گذاشت.
– آدمیزاد را چه به خود بالیدن آغازش نطفهاى است چسبناک، و پایانش مردارى است سهمناک. نه از عهده رزق و روزى خویشتن برمىآید، و نه مىتواند مرگ را که گریبانگیرش مىشود دفع نماید.
– توانگرى و بینوائى هر کس پس از عرضه شدن اعمال او بر خداى متعال نمودار مىگردد.
– از حضرت سؤال شد: شاعرترین شعراء کیست فرمود:
این گروه در یک میدان معین توسن قریحه را نیازمودهاند، تا نمودار شود کدام زودتر قصب السبق(52) را ربودهاند. ولى اگر باید ناچار شاعرترین شعرا را نام برد، هیچکس را نشاید در رده آن پادشاه گمراه آورد.
و منظور همانا امروالقیسى است. این شاعر آخرین پادشاه آل کنده بود که در سخن- سرائى قریحهاى خوش و ذوقى سرشار داشت. قصائد او همیشه قصب السبق را از شعراى دیگر دوران جاهلیت عرب مىربود و بر دیوار کعبه بعنوان بهترین اشعار نصب مىشد. قصیده معروف به لامیه العرب که مطلعش: قفا نبکى من ذکرى حبیب و منزل بسقط اللوى بین الدخول فحومل از اوست. امروالقیس پدر لیلى همسر حسین بن على علیهالسلام بود و دخترش سکینه
بنت الحسین علیها السلام مانند پدر بزرگش شعر مىسرود و از شاعرههاى نامدار بشمار مىرفت، چنانکه شعراى عرب به خانه او مىآمدند و اشعار خود را بر او مىخواندند، و او از پس پرده اشعار آنان را تصحیح و یا درباره خوبى و بدى آنها قضاوت مىکرد.
– در روى بر تافتن از دنیا مىفرماید:
آیا آزادهاى نیست تا این دنیاى پست را که به لقمه نیمه خورده و پس ماندهاى مىماند به اهلش واگذارد براى جان شما بهایى جز بهشت نیست، زنهار، جان خود را به چیزى مگر آن نفروشید.
– دو جور آدمند که خیلى حرص مىزنند و هیچگاه هم سیر نمىشوند، خواستار دانش، و خواستار دنیا.
– ایمان آنست که راستى را اگر چه به زیانت تمام شود بر دروغى که هر چند به طرف سودت برود برتر دانى، و بیش از آنچه مىکنى سخنى بر زبانت نرانى، و چون در باره دیگرى لب مىگشائى از خدا بترسى و مبادا او را به بدى بخوانى.
– سرنوشت بر آنچه آدم پیشبینى مىکند چیره مىشود، و تدبیر هر چند درست باشد رو به زیان مىرود.
– بردبارى و شکیبائى دوقلوهائى هستند که همت بلند آنها را به وجود مىآورد.
– پشت سر کسى بدگوئى کردن تنها راه چاره مردم ناتوان است. چه بسا کسانى که به علت تعریف و ستایش مردم از آنان دچار گرفتارى
شدهاند.
– دنیا راهى است که براى رفتن به آخرت آفریده شده است، و چنانچه براى خودش آفریده شده بود هر آینه آدم در آن جاودان مىماند.
– بنى امیه را زمینه و دوران معینى است که در آن به تاخت و تاز مىپردازند، آن گاه که با هم اختلاف پیدا کنند کفتارها برایشان چیره شوند و از اوج قدرت به پرتگاه ذلتشان بیندازند.
– در ستایش «انصار» یعنى اهل مدینه که پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلم را یارى کردند فرمود:
– به خدا آنان اسلام را مانند کره اسبى که تازه از شیر گرفته باشند و با گوسفندان در مرغزارها بچرد و پروار شود با دستهاى سخاوتمند و دلهاى باز و زبانهاى تند و تیز و دراز خود پرورش دادند.
– چشم دیدهبان تن است، پیش را مىنگرد تا آدم از پس نیفتد.
– فرمانروائى راد زمام امور آنان(53) را در دست گرفت، همه چیز را به همت والاى خود درست و استوار کرد تا آنجا که دین ریشه دوانید و پایدار گشت.
– روزگار سختى بسراغ مردم مىآید که توانگران آنچه را در دست دارند مىخایند، و نه تنها چیزى به کسى نمىدهند بلکه مىکوشند برخلاف فرمایش خداى سبحان که (و لا تنسوا الفضل بینکم)(54) است پیوسته بر
دارائى خود بیفزایند. بارى، در آن روزگار بدسگالان به سرکشى مىپردازند، و نیکان ناگزیر به خوارى و بیچارگى مىسازند. درماندگان از روى نیاز و پریشانى داد و ستد کنند، و در حقیقت آتش به اندک مالى که دارند زنند. در حالى که رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم از داد و ستد با درماندگان جلوگیرى فرموده، اما دستگیرى از آنان را امر نموده.
– دو جور آدم در راه من تباه شوند، یکى دوستى که در دوستیش غلو کند، و دیگرى کینهجوئى که به من تهمت ببندد و افتراء زند.
– در باره توحید از امام سؤال شد، فرمود:
توحید آن است که خدا را به پندار نیاورى و توهمش نکنى، و عدل آن است که هرگز به او تهمت نزنى.
– نیایش براى باران.
پروردگارا، از ابرهاى رام بر ما باران ببار، و ابرهاى خشک را بسراغمان نیار.
– به حضرت گفتند: «یا امیر المؤمنین، کاش رنگ محاسنت را تغییر مىدادى.» فرمود:
رنگ کردن زیب و زینت است، ولى ما مردمى مصیبت دیده و سوگواریم.
و منظورش این بود که بر مرگ رسول خدا صلى اللّه علیه و آله عزا داریم.
– پاداش مجاهدى که در راه خدا شهید شود، بیش از کسى که بتواند عمل حرام انجام بدهد ولى خوددارى کند و به راه پاکدامنى رود
نیست. نزدیک است که آدم عفیف و پاکدامن در رده فرشتگان در آید.
– قناعت مالى است فنا ناپذیر(55)
– امیر المؤمنین علیه السلام سخن زیر را به زیاد بن ابیه که بجاى عبد اللّه بن عباس به ولایت ایران و توابع آن گماشته شد فرمود:
داد و دهش پیشه کن، و از سختگیرى بیهوده و گرایش به ستم بر حذر باش، زیرا سختگیرى بیهوده مردم را به جلاى وطن وا مىدارد، و گرایش به ستم هر آینه ستمدیدگان را به شورش برمىانگیزد و سرانجام تو را از مقام ولایت به زیر مىآرد.
– سختترین گناهان گناهى است که صاحبش آن را ساده و پیش پا افتاده بگیرد.
– خداوند همچنان که فرا گرفتن دانش را بر نادان واجب شمرده، تعلیم دادن دانش را در رده وظایف دانشمند آورده.
– بدترین برادران دینى آن است که آدم از پس او به زحمت و دردسر بیفتد.
– اگر مؤمنى برادر دینیش را خشمگین سازد، هر آینه میان خودش و او جدائى اندازد.
پایان
1) زیرا خودپسندى مردم را از شخص بیزار و دور مىکند و او را تنها و بىمونس و همدم مىگذارد. .
2) چنانکه شب و روز به نمازهاى طولانى و دعاهاى زیاد بپردازد ولى مستطیع باشد و به حج نرود و یا از جهاد در راه خدا فرار کند.
3) شاعر شیرین سخن ایران همین سخن را چنین به شعر آورده است:- منعم به کوه و دشت و بیابان غریب نیست… إلخ.
4) منظور از فرودگاه قبر است که پیکر آدم را پس از مرگ در آن فرود مىآرند.
5) سرگرمى و دلخوشى انسان در زندگى مال است و اولاد.
6) مانند ابو ذر غفارى، مقداد بن الاسود که از یاران پیغمبر اکرم صلى اللّه علیه و آله و سلم بوده به حبشه هجرت کرده در جنگ بدر در رکاب آن حضرت جنگیده در فتح مصر پیشرو لشکر اسلام بودند، و نیز سلمان فارسى که پیغمبر اکرم او را جزو اهل بیت خواند.
7) منظور ابو لهب و ابو جهل و غیره است.
8) راوى: نقل کننده، آورنده خبر یا سر گذشت.
9) نماز و روزه و خمس و زکات و حج. .
10) خرید و فروش و ازدواج و طلاق و ارث. .
11) فرائض: جمع فریضه بمعنى بایسته است. و فرائض عبارتند از نماز، روزه، خمس، زکات، حج، جهاد.
12) حسب: شرف و افتخار خانوادگى.
13) بنى عبد شمس همانا امویان هستند و عبد شمس پسر عموى هاشم بن عبد المطلب بود.
14) سنت: روش پیغمبر اکرم صلى اللّه علیه و آله و سلم.
15) زیرا غیرت نشان دادن زن با آنچه خدا در زمینه تعدد زوجات فرموده مخالف است، پس کفر بشمار مىآید در حالى که غیرت نشان دادن مرد نسبت به زن خود جلوگیرى او از رفیق شدن او با مرد دیگر و در حقیقت مانع گردیدن از زناء است که خداوند آن را تحریم فرمود.
16) تسلیم و سرسپردگى در برابر احکام خدا که توسط محمد بن عبد اللّه ابلاغ شده است. .
17) پدیده اول به دنیا آمدن بچه است..
18) پدیده دیگر زنده شدن او در روز قیامت است..
19) گفت پیغمبر به اصحاب کبارتن مپوشانید از باد بهار.
20) آغاز پائیز و زمستان.
21) نمازگاه.
22) منظور از ضمیر «او» همانا حجت قائم خداست.
23) مانند یازده امام علیهم السلام.
24) همچون امام دوازدهم محمد مهدى صلوات اللّه و سلامه علیه عجل اللّه فرجه و سهّلل مخرجه.
25) تا مرد سخن نگفته باشدعیب و هنرش نهفته باشد.
26) شده281 چه بسا پرخورى آدم را بیمار کند و چند روز او را از خوردن باز دارد.
27) سرنیزه.
28) ولى سخنور ایرانى مضمون مزبور را چنین به شعر آورده است:دو چیز طیره عقل است: دم فروبستنبوقت گفتن و گفتن بوقت خاموشى.
29) و یوم یعضّ الظالم على یدیه (روزى بیاید که ستمکار دستهایش را به دندان بگزد) قرآن کریم.
30) ابن ابى الحدید در شرح این سخن مىنویسد: «خودپسندى پردهاى است که میان خرد و عیوب نفسانى قرار دارد. اگر خرد این عیوب را برطرف نسازد هر آینه پرده مىافتد و عیوب نمایان مىگردد، و خودپسندى حسودى است که همیشه میان خرد و نعمت کمال حائل مىشود.
31) شاعر شیرین سخن ایران گوید:شکر نعمت نعمتت افزون کندکفر نعمت از کفت بیرون کند.
32) شرک: شریک و همتا دانستن براى خدا.
33) صله رحم: همبستگى با خویشاوندان.
34) قصاص: خونخواهى، انتقام، بازگشتن، زخم زدن.
35) نخیله جائى است در راه کوفه و کربلا در عراق که امام علیه السلام پس از جنگ صفین با خوارج در نزدیکى آن به نبرد پرداخت..
36) نزدیکى به پادشاهان، امید نان است و بیم جان. (سعدى).
37) مستحقان غنائم جنگى آنهائى بودند که در جنگها شرکت کردند و در راه خدا شمشیر زدند. (اعم از کسانى که زنده ماندند و یا عضوى از اعضاى بدنشان را از دست دادند و یا شهید شدند که در این صورت سهمیه آنان به بازماندگانشان مىرسید.).
38) علم چندان که بیشتر خوانىچون عمل در تو نیست نادانى.
39) لیقه: رشتههاى پشمى است که در دوات مرکب مىگذارند.
40) اگر تنگدستى شدّت یابد چه بسا آدم را به دروغ یا خیانت یا تحمّل خوارى یا خوددارى از یارى حق وا مىدارد.
41) منظور از پول سیمین همانا درهم است.
42) منظور گفتن اللهم صل على محمد و اله و سلم است.
43) هر چند دارائى ثروتمند افزایش یابد طمعش زیادتر مىشود.
44) منظور مردن و ندیدن روزهاى بعد از آن است.
45) ورزش: ریاضت.
46) لذتهاى حلال و پسندیده مانند خواب و خوراک و تفریحهاى سالم و معاشرت با همسر و فرزندان مىباشد.
47) منظور مکه رفتن و جهاد کردن و خمس و زکات دادن است.
48) هر چه دیده ببیند دل بسان کتابى آن را ثبت مىکند و بیاد مىسپارد.
49) بلاغت: رسائى.
50) از لقمان پرسیدند: ادب از که آموختى گفت: از بىادبان. «سعدى».
51) آیه بیست و سوم از سوره پنجاه و هفتم قرآن کریم.
52) قصب السّبق نى بلندى بوده است که سوار کاران در مسابقه اسب دوانى آن را در نقطه دورى در زمین نصب مىکردند و هر کدام زودتر مىرسید، آن را برمیگرفت و برنده شناخته مىشد.
53) منظور، مسلمانان است.
54) نیکى و بخشش به یکدیگر را فراموش نکنید.
55) برخى این سخن را به پیغمبر اکرم صلى اللّه علیه و آله و سلم نسبت مىدهند. «شریف رضى».