جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

سخنان کوتاه یا پندها و اندرزها

زمان مطالعه: 83 دقیقه

– بهنگام آشوب مانند بچه شتر باش، که نه کمرى دارد تا سوارش بشوند، و نه پستانى که شیرش را بدوشند.

– هر آنکه طمع را شعار زندگیش سازد، هر آینه خویشتن را از چشم مردم بیندازد. و کسى که پریشانیش را آشکار نماید، پیشانى خوارى بر آستانه این و آن بساید. و آدمى که زبانش فرمانرواى او گردد، در نظر خویش و دیگران به هیچ نیرزد.

– بخل ننگ است، و هراس نمودار کژى و کاستى است، و تنگدستى زبان آدم زیرک را در موقع دلیل آوردن لال مى‏کند، و بینوا در شهر خود بیگانه است، و فروماندگى آفت بزرگى است، و شکیبائى دلاورى است، و پارسائى توانگرى است، و پرهیزکارى زرهى است که تن و جان را از آسیب گناهان نگه مى‏دارد.

– خوشنودى همدمى است نیکو، 0 و دانش میراثى است گرانمایه، و ادب زیورى است نو پرداز، و اندیشه آئینه‏اى است صاف.

– سینه خردمند صندوق راز اوست، و خوشروئى دام دوستى است، و بردبارى مقبره عیبهاست، و سازش سرپوش کژیهاست.

– کسى که از خود راضى باشد بسیارى از مردم بر او خشم مى‏گیرند، و صدقه دادن داروئى است شفا بخش که هر گونه بلائى را دفع مى‏کند، و کردار بندگان در دنیا آئینه نماى آخرتشان مى‏باشد.

– از این آدمیزاد تعجّب کنید که با پیهى مى‏نگرد، و با گوشتى سخن مى‏گوید، و با استخوانى مى‏شوند، و از شکافى نفس مى‏کشد.

– اگر دنیا به گروهى رو بیاورد، خوبیهاى دیگران را هم به آنان مى‏سپارد، و چون به آنان پشت کند به خوبیهاى خودشان هم دستبرد مى‏زند.

– با مردم درست آمیزش کنید تا اگر مردید برایتان اشک بریزند و چنانچه زنده ماندید به شما مهر ورزیده با دشمنانتان بستیزند.

– اگر بر دشمنت دست یافتى به پاس زور بازوئى که خدا به تو ارزانى داشته است او را عفو کن.

ناتوان‏ترین مردم آنست که از بدست آوردن دوستانى براى خود عاجز باشد، و عاجزتر از او کسى است که دوستش را از دست بدهد.

– در باره کسانى که از یارى او در جنگ با دشمن خوددارى کردند فرمود:

یارى حق را رها ساختند، و به کمک باطل هم نپرداختند.

– اگر نعمتى به دستتان رسید، با سپاسگزارى خنک و بى‏مایه آن را پس نزنید.

– کسى را که خویشان نزدیکش از دست بدهند، بیگانگان دور او را دریابند.

– هر آنکه مفتون مى‏شود نباید سرکوفتش داد.

– همه چیز در برابر سرنوشت خوار و زبون مى‏گردد، و مرگ چون فرا رسد

– تدبیر در برابرش به وحشت مى‏افتد و مى‏لرزد.

– از امیر مؤمنان على علیه السلام سؤال شد منظور از گفته رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم که «ریشها را رنگ بزنید، و خود را به یهود تشبیه نکنید» چیست حضرت پاسخ داد:

هنگامى پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم این سخن را فرمود، که دین محدود و اندک بود، اما اکنون که زمینه آن گسترش یافته و پایه‏هایش ثابت گردیده است هر کس اختیار خودش را دارد.

– هر کس اختیار خود را به دست آرزوهایش سپارد، ناگهان مرگ فرا رسد و او را از پا در آرد.

– از لغزشهاى جوانمردان چشم‏پوشى کنید، زیرا همین که پیش آمدى یکى از آنان را بلغزاند، خداوند دستش را مى‏گیرد و بلندش مى‏گرداند.

– ترس قرین ناامیدى است، و شرم پیوست حرمان است، و فرصت بسان ابر گذران زود مى‏گذرد. پس فرصتهاى خوب را غنیمت بشمارید.

– اگر ما حق خود را نمى‏گرفتیم هر آینه خوار مى‏بودیم، آن وقت حکایتمان مانند آن بنده و برده و اسیرى مى‏شد که در نهایت سختى و مشقت ردیف هم روى شترى زار و نزار از شهرى به شهر دیگرمان مى‏بردند.

– کسى که در کار خود کندى بورزد، هرگز بزرگى و منزلتش موجب تندى و پیشرفت او نگردد.

– به داد ستمدیدگان رسیدن و دل غمزدگان را شاد گردانیدن بهترین‏

کفاره گناهان بزرگ است.

– اى پسر آدم، هر گاه دیدى که پروردگارت- سبحانه تعاله- نعمتهایش را پى در پى بر تو ارزانى مى‏دارد و تو همچنان از فرمانش سرپیچى مى‏کنى از او برحذر شو.

– هیچکس چیزى را در دل نهان نکرد، مگر آنکه آن را در لغزشهاى زبانش و رنگ رخسارش پدید آورد.

– تا جائى که درد تو را مى‏برد، تو هم پا به پاى آن برو.

– بهترین پارسائى همانا پنهان داشتن پارسائى است.

– آن گاه که تو در حال پشت کردن به دنیا هستى، مرگ هم دارد به تو رو مى‏آورد. وه، چه زود این دیدار صورت مى‏گیرد

– الحذر، الحذر از بزهکارى، به خدا سوگند که ذات اقدسش باندازه‏اى رسوائیهاى بندگانش را پرده‏پوشى کرده که گوئى آنها را بخشیده و آمرزیده است.

– ایمان روى چهار ستون استوار است: شکیبائى، باور کردن، داد، جهاد. شکیبائى چهار رشته دارد: شوق، بیم، پارسائى، انتظار. پس هر که به بهشت اشتیاق پیدا کند به شهوتهاى نفسانى پشت پا مى‏زند، و کسى که از آتش دوزخ بیم داشته باشد از چیزهاى حرام دورى مى‏گزیند، و آنکه در دنیا پارسا شود گرفتاریها را آسان و بى‏اهمیت مى‏شمارد. و آدمى که انتظار مرگ را بکشد در نیکوکارى شتاب مى‏ورزد. و باور کردن هم چهار رشته است: بینش در زیرکى، پى‏بردن به حکمت، عبرت گرفتن از دیگران، و شیوه گذشتگان. هر که در زیرکى بینش پیدا

کرد، حکمت برایش نمودار مى‏گردد، و کسى که حکمت برایش نمودار گردید، عبرت را مى‏شناسد. و آنکه عبرت را بشناسد، چنان است که در میان گذشتگان بوده است. داد نیز چهار رشته دارد: فهم دقیق، دانش ژرف، حکمت شکوفان، بردبارى استوار. پس، هر که فهمش را بکار انداخت به ژرفناى دانش مى‏رسد، و کسى که به ژرفناى دانش برسد از روى شرایع دین احکام درست صادر مى‏کند، و آنکه بردبار باشد در کار خود کوتاهى نمى‏ورزد و در میان مردم به نیکنامى بسر مى‏برد. و جهاد نیز چهار رشته است: امر به معروف، نهى از منکر، راستگویى، ستیزگى با نابکاران. هر که امر بمعروف کند کمر مؤمنان را مى‏بندد، و کسى که به نهى از منکر بپردازد بینى آدمهاى دو رو و سخن‏چین را به خاک مى‏مالد، و آنکه راستگو باشد آنچه بر عهده مى‏گیرد انجام مى‏دهد، و آدمى که با نابکاران دشمنى ورزد و براى خدا بر آنان خشم بگیرد خدا هم از آنان خشمگین مى‏گردد و روز رستاخیز او را خشنود مى‏گرداند.

– کفر بر چهار ستون استوار است: کنجکاوى بیجا، بگومگو، کشمکش، کینه‏توزى و ستیزگى. هر که به کنجکاوى بیجا بپردازد به حق دسترسى پیدا نکند و سرانجام همه وجودش بگدازد. و کسى که از روى نادانى بگو مگو راه بیندازد هر آینه دیدگان خود را در زمینه حق ببازد. و آنکه کشمکش را پیشه نماید، خوب در نظرش بد و بد پیش چشمش خوب مى‏آید و مست باده گمراهى مى‏شود و به بد کنشان مى‏گراید. و آدمى که کینه‏توزى و ستیزگى ورزد، راهها در پیش پایش سنگلاخ و پر پیچ و خم و کارش سخت و بیرون آمدنش از آن تنگنا دشوار گردد.

– شک و دو دلى چهار رشته است: گفت و شنود بیهوده، ترس و نگرانى، سرگردانى، تن در دادن. پس هر که گفت و شنود را شیوه خود گرداند، شب را به صبح نرساند، و کسى که از آنچه در پیش دارد بترسد و نگران بشود، بى‏درنگ پاهایش بلرزد و رو به عقب برود. و آنکه دچار

سرگردانى گردد، سمّ شیاطین او را پایمال کند و خاکش چون تومار در نوردد. و آدمى که به تباه نمودن دنیا و آخرت خود تن در دهد، خواه ناخواه هستیش را در بوته تباهى نهد. و از پس این سخن، سخنى دیگر است و ما از ترس این که موضوع به دراز نکشد و از منظورى که داریم خارج نشویم آن را رها ساختیم.

– آنکه به کار خیر مى‏پردازد از خود خیر بهتر است، و کسى که شرّ و آشوب راه مى‏اندازد از همان شر و آشوب بدتر است.

– بخشنده باش، ولى نه به اندازه افراط، و حسابگر باش اما نه بطور تفریط.

– برترین بى‏نیازى‏ها همانا ترک آرزوها است.

– هر کس رو به آنچه مردم نمى‏پسندند بشتابد. سخنانى در باره‏اش بگویند که در طبله هیچ عطارى مانند آنها نیابد.

– هر آنکه رشته آرزویش را دراز بکند، عملش بد شود و به خود زیان بزند.

– هنگامى که امام علیه السلام با سپاهیانش عازم شام بود در راه دهقانان انبار با او برخورد کرده از اسب پیاده شدند و در برابرش زانو زدند و به ستایشش پرداختند. حضرت از این حرکت بهم برآمد و گفت: این چه کارى بود که کردید گفتند: این رسم و اخلاق ماست که چون فرمانروایان خود را مى‏بینیم با این شیوه به آنها احترام مى‏گذاریم. فرمود:

به خدا فرمانروایان هرگز از این کار سودى نمى‏برند، و شما بیهوده خود

را در دنیا به رنج و مشقت مى‏اندازید، و در آخرت بدبخت مى‏سازید. و چه زیان آور است رنج و مشقتى که عقوبت ببار آرد، و چه سودمند است آسایش و آرامشى که ایمنى از آتش دوزخ همراه دارد.

– روزى على علیه السّلام به فرزندش حسن چنین گفت:

اى فرزند، از من چهار نکته به خاطر بسپار، که اگر آنها را بکار ببندى هرگز زیان نبینى: پرمایه‏ترین ثروتها خرد است، و بزرگترین نیازها حماقت است، و هراس‏انگیزترین وحشت‏ها خودپسندى است(1)، و گرامیترین افتخار خانوادگى نیکخوئى است. اى فرزند، زنهار از دوستى با آدم احمق بپرهیز، زیرا او همین که مى‏آید به تو سود برساند کارت را به زیان مى‏کشاند. و از همنشینى با بخیل دورى بجوى، چه تو را از چیزى که بیش از همه به آن نیازمند هستى باز مى‏دارد. و از رفت و آمد با هرزه و نابکار بر حذر باش، چون تو را ارزان مى‏فروشد. و از نشست و برخاست با دروغگو خوددارى کن، چرا که دور را بر تو نزدیک و نزدیک را برایت دور مى‏گرداند.

– نزدیکى به خدا از راه مستحبّاتى که به واجبات زیان برساند میسّر نمى‏شود.(2)

– زبان خردمند در پس دل اوست، و دل احمق پشت زبانش مى‏باشد.

– قلب احمق در دهان اوست، و زبان خردمند در قلبش مى‏باشد.

– امام به یکى از یارانش که بیمار شده بود چنین فرمود:

خداوند دردى را که از آن مى‏نالى براى زدودن خطاهایت قرار داد، زیرا در بیمارى مزد و پاداش نیست، ولى خطاها را مى‏زداید، و آنها را مانند برگهاى درختان مى‏ریزد و از آدم دور مى‏نماید. مزد و پاداش در زبان و گفتار نیک، و کردار نیک و رفتار نیک است، و خداوند بزرگ در نهاد بندگانى که اراده کند آنها را در بهشت جاى دهد، روانى پاک و نیتى درست و تابناک مى‏نهد.

– خباب بن الارت از یاران خوب و وفادار پیغمبر اکرم صلى الله علیه و اله و سلم و از دانشمندان زمان خود بشمار مى‏رفت. در غزوات بدر و حنین واحد و… با آن حضرت بود و در جنگ صفین و نهروان هم در رکاب امیرالمومنین على علیه‏السلام ضد بداندیشان و خوارج شمشیر مى‏زد و سرانجام در من هفتاد و سه سالگى در شهر کوفه زندگى را بدرود گفت و به دستور امام در بیرون شهر به خاکى سپرده شد. ضمنا یادآور مى‏گردد که پیش از او مردم مردگان خود را در خانه‏هاشان و یا جلو در خانه‏هاشان دفن مى‏کردند. عبارات زیر را مولاى متقیان در یاد بود خباب بر زبان آورده است:

– خدا خباب بن الارت را بیامرزد، که از روى میل و رغبت اسلام آورد، و داوطلبانه مهاجرت کرد، و مجاهد بسر برد. به کم قناعت نمود، و همیشه از خداى خود راضى بود.

– خوشا بحال آنکه بیاد معاد روز قیامت بود، و براى حساب و کتاب عمل نمود، به روزى کم قناعت داشت، و در راه خشنودى پروردگار از هیچ- گونه خدمتى به بندگانش فرو نگذاشت.

اگر با این شمشیرم بینى مؤمن را از ته بزنم و وادارش سازم که با من کینه بورزد و بستیزگى بپردازد هر آینه این کار را نکند، و چنانچه چیزهاى گران و ارزان دنیا را نثار آدم منافق نمایم که مرا دوست بدارد هرگز دوستم نخواهد داشت. و این حکم خداوندى است و بر زبان پیمبر او صلى اللّه علیه و اله و سلم هم آمده که فرمود: یا على هیچ مؤمنى کینه تو را در دل نمى‏گیرد، و هیچ منافقى دوستى و محبتت را نمى‏پذیرد.

– بدى و آزارى که تو را آزرده و نگران سازد، بهتر از خوبى و نوازشى است که حس خود پسندیت را برانگیزد و از چشم پروردگارت بیندازد، زیرا آن مانند سوهان به سائیدن تنت مى‏پردازد، و این رفته رفته جانت را مى‏گدازد.

– ارزش آدم به اندازه همت اوست، و درستیش به اندازه جوانمردى اوست، و دلاوریش به اندازه عزت نفس اوست، و پاکدامنیش به اندازه غیرت اوست.

– پیروزى بسته به اراده است، و اراده بسته به کار انداختن اندیشه است، و اندیشه بسته به نگهدارى رازهاست.

– از خشم و حمله جوانمردى که گرسنه شود، و ناکسى که شکمش سیر گردد، حذر کنید.

– دلهاى مردم رمنده است، هر که آنها را رام کند رو به او مى‏آرند، و سر بر آستانه محبتش مى‏گذارند.

– مادامى که دنیا بکام تو باشد، عیبهایت زیر پرده نهان بماند و کسى‏

نتواند دلت را بخراشد.

– شایسته‏ترین مردم آنست که بتواند کیفر گنهکار را بدهد، اما گذشت کند و او را ببخشد.

– سخاوت آنست که بخودى خود انجام پذیرد، زیرا اگر روى درخواست و مسئلت باشد رنگ حیا کردن از طرف و فرار از سرزنش مردم به خود مى‏گیرد.

– هیچ ثروتى چون خرد نیست، و هیچ فقرى مانند نادانى نیست، و هیچ میراثى بسان ادب نیست، و هیچ پشتیبانى بکردار مشورت کردن نیست.

– شکیبائى بر دو گونه است: یکى شکیبائى در برابر چیزى که از آن بدت مى‏آید، و دیگر شکیبائى براى آنچه دوست دارى و پیش چشمت زیبا مى‏نماید.

– دارائى در غربت زمینه وطن است، و فقر و تنگدستى در وطن مایه غربت است(3)

– قناعت مالى است که هرگز پایان نمى‏پذیرد.

– قناعت گنجى است فنا ناپذیر.

– دارائى مایه شهوترانى است.

– آنکه تو را از بدى برحذر مى‏دارد، مانند کسى است که مژده خوب به تو مى‏دهد و چشم به راه خبر خوش مى‏گذارد.

– زبان درنده‏اى است که اگر آن را بحال خودش بگذارند هر آینه زخمى بزند و خونى برپا بکند.

– زن کژدمى است که همنشینى با او شیرین و دلچسب است.

– اگر درودى به تو گفته شود تو درودى بهتر و گرمتر از آن بگوى، و چنانچه دستى از در نیکى و بخشندگى بسویت دراز گردد تو سزاى آن را بیشتر و شایسته‏تر بده و همیشه راه مردم‏دارى بپوى. و با همه اینها، لطف و بزرگوارى از آن کسى است که در درود گفتن و بخشندگى پیشدستى کرده باشد.

– شفیع و واسطه به دست و بال نیازمند است.

– مردم دنیا مانند کاروانیانى هستند که آنان را در حال خواب راه مى‏برند.

– از دست دادن دوستان مایه تنهائى و غربت است.

– چشم پوشیدن از حاجت آسانتر از درخواست کردن آن از مردم ناشایسته است.

– از بخشش اندک شرم نکن، زیرا حرمان (نومیدى) بسى کمتر از آن است.

– پاکدامنى زیب تنگدستى است، و سپاسگزارى زیور توانگرى است.

– اگر به آرزوهائى که داشتى نرسیدى، سرزنش این و آن را به دل نگیر، و سرنوشتى را که دارى در هر حال بپذیر.

– کار نادان یا افراط است و یا تفریط.

– چون خرد به حد کمال برسد، سخن رو به کاهش گذارد.

– روزگار تن را فرتوت مى‏کند، و آرزوها را تازه مى‏کند، و مرگ را نزدیک مى‏کند، و امید را دور مى‏کند. هر که به آن دسترسى یابد از پا در آید، و کسى که طرفى از آن بربندد رنج و خستگى را درک نماید.

– هر که خویشتن را پیشواى مردم مى‏گمارد باید قبل از تعلیم دیگران به تعلیم خود بپردازد، و نخست با روش درستى که در پیش مى‏گیرد پندار و کردارشان را پرورش بدهد سپس با زبان خوش آنان را بنوازد. و کسى که آموزگار و پروردگار خویشتن بود، بیشتر شایسته احترام است تا آنکه آموزگار و پروردگار مردم شود.

– هر نفسى که از آدم برمى‏آید، یک گام او را به اجلش نزدیک مى‏نماید.

– هر چیزى که بشمار آید گذشتنى است، و آنچه باید انتظارش را داشت آمدنى است.

– چون در کارها اشتباه روى داد، باید پایان آنها را با آغازشان در ترازوى مقایسه نهاد.

– روزى ضرار بن حمزه ضبائى که از یاران نزدیک امیر المؤمنین على علیه السلام بود نزد معاویه رفت. معاویه در باره امام از او پرسشهائى کرد. ضرار گفت: گواهى مى‏دهم در برخى شبها که تاریکى جهان را فرا گرفته بود او را در محراب نمازش دیدم سرپا ایستاده و محاسنش را قبضه نموده مانند مار گزیده به خود مى‏پیچد و از روى اندوه مى‏گرید و مى‏گوید:

اى دنیا، اى دنیا، از پیشم دور شو، آیا نظرت مرا گرفته و خواسته یا اشتیاق به من چنین واله و شیدایت ساخته امیدوارم هرگز به آرزویت نرسى. هیهات برو و دیگرى را بفریب که مرا به تو نیازى نیست. چه، سه طلاقه‏ات کرده‏ام، و بازگشتى در کار نمى‏باشد. زندگى در تو کوتاه است، و خطرهایت فراوان و همیشه بر سر راه است، و آرزوهایت همه پست و تباه است. آه از کمى توشه و درازى راه، و فغان از دورى سفر و تاریکى و وحشت فرودگاه(4)

معاویه بى‏اختیار اشکش سرازیر شد و گفت: خدا ابوالحسن را بیامرزد، او چنین بود. اى ضرار، اندوه و سوگوارى تو بر مرگ او چسان مى‏نمود؟ ضرار پاسخ داد: بسان اندوه و سوگوارى مادرى که داغ فرزندش را دیده باشد.

– پیرمردى از اهل شام که از ملتزمان رکاب امیر المؤمنین علیه السلام بود پس از جنگ صفّین از حضرت پرسید: آیا حرکت ما به شام به خواست و تقدیر خدا بود یا نه .امام پاسخ داد: سوگند به خدائى که دانه را در زیر خاک شکافت، و انسان را آفرید، به جایى قدم نگذاشتیم و به دره‏اى سرازیر

نگشتیم مگر به خواست و تقدیر او. پیرمرد شامى گفت: پس جهاد ما در این سفر بى‏اجر و پاداش است، زیرا به اختیار خود ما نبود. مولاى متقیان فرمود: اى پیر، خداوند اجر و پاداش شما را در این راهى که رفتید و بعد از آن برگشتید منظور داشته است، چون به هیچوجه مجبور به این کار نبوده‏اید. پیرمرد گفت: این سخن چگونه با خواست و تقدیر که اختیار ما در دست اوست وفق مى‏دهد؟ امام فرمود:

واى بر تو شاید گمان کرده‏اى که خواست خدا لازم و تقدیر او حتمى است. اگر چنین بود که دیگر ثواب و عقاب معنى نداشت، و احدى براى نوید و یا تهدید اهمیتى نمى‏گذاشت. خداوند بزرگ در امر به معروفى که به بندگانش کرده اختیار را به دست خودشان داده، و هنگامى که نهى از منکر را به میان آورده از کیفر آن بر حذرشان داشته و بدى و زیانش را در پیش چشمشان نهاده. آنان را به کارهاى ساده و آسان مأمور ساخته، و آنچه را سخت و دشوار است از گردنشان انداخته. براى اندک عمل خیرى که بکنند پاداش فراوان به آنان عطا مى‏فرماید، و هیچگاه بندگانش را از درگاه خود ناامید نمى‏نماید. اگر کسى از فرمانش به سرپیچى و تمرد بپردازد دلیل بر سستى و زبونى ذات اقدسش نمى‏شود، و چنانچه در برابرش سر تسلیم و طاعت بر زمین بزند هر آینه از روى اکراه و ناچارى نبوده و براى منظورى رو به او نمى‏رود. خداوند پیغمبران را براى بازى نفرستاده، و کتاب را بیهوده در دسترس بندگان ننهاده. زمین و آسمانها را بى‏جهت نیافریده، و آنچه را میان آنهاست ناروا بوجود نیاورید. و چون گمانى جز این ببرى کفر ورزیده‏اى، چه این گونه گمان ناروا همانا گمان آنهائى است که کفر ورزیدند، و واى بر کسانى که کفر ورزیدند، و به دوزخیان گرویدند.

– دانش را هر جا هست فرا بگیرید، چه بسا ممکن است دانش در سینه منافق باشد، و آن قدر در آن زیر و رو بشود، تا سرانجام بیرون برود. و از آنجا چون‏

پرتوى درخشان به سینه مؤمنى بتابد، و رفته رفته در آن گسترش یابد.

– دانش، گمگشته مؤمن است، پس دانش را اگر چه از اهل نفاق هم شده باشد فرا بگیرید.

– ارزش هر کس به آنچه مى‏داند بستگى دارد.

– پنج نکته به شما توصیه مى‏کنم که اگر آنها را بکار ببندید خوشبخت مى‏شوید: هیچ یکتان امید و آرزوئى از کسى بجز پروردگار خود نداشته باشد، و هیچکدامتان در برابر چیزى که از او مى‏پرسند و نمى‏داند از گفتن کلمه «نمى‏دانم» شرم نداشته باشد، و هیچکس در آموختن آنچه نیاموخته است شرم نداشته باشد، و هیچ بنده‏اى بجز از گناهى که کرده است شرم نداشته باشد، و هیچ مؤمنى هنگام سختى و گرفتارى غیر از صبر کار دیگرى نباید داشته باشد. زیرا صبر نسبت به ایمان همچون سر نسبت به تن مى‏باشد، و تنى که سر نداشته باشد فایده ندارد، و ایمانى که به زیور صبر آراسته نباشد تا آخر دوام نیارد.

– روزى شخصى که به على علیه السلام ایمان نداشت و متهم به دوروئى بود در ستودن آن حضرت افراط نمود. امام نگاهى به سراپایش کرد و فرمود:

من از آنچه تو مى‏گوئى کمترم، و از چیزى که در باره‏ام مى‏اندیشى برترم.

– بقیة السیف، یعنى بازماندگان کسانى که در راه حفظ شرف و آبروى خود کشته شدند، پایدارتر و فرزندانشان بیشتر و زندگیشان بهتر و آبرومندتر از کسانى است که تن به خفت دادند، و سر بر آستانه خوارى نهادند.

هر آنکه چیزى را بداند و بگوید «نمى‏دانم» مردم از او دور و بیزار مى‏شوند، و ناگزیر تنها مى‏ماند و سرانجام کارش به هلاکت مى‏کشد.

– راى و بینش پیران روشن ضمیر در دوران صلح به نظر من بهتر و با ارزش‏تر از شکیبائى و پایدارى جوانان رزمجو و دلیر بهنگام جنگ است.

– از کسى که راه توبه در پیش دارد، در شگفتم که چرا خود را به دست نومیدى مى‏سپارد.

– از ابو جعفر محمد بن على الباقر، امام ششم، علیه السّلام منقول است که «روزى جدّم على مرتضى صلوات اللّه و سلامه علیه فرمود»:

در روى زمین دو زینهار براى ایمنى و رهائى از عذاب خدا وجود داشت، که یکى از آنها ورپرید و رفت، و دیگرى همچنان بر جاى مانده تفت. پس، دو دستى به آن بچسبید. اما زینهارى که ور پرید و رفت همانا رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم بود، و زینهارى که باقى مانده استغفار است و درود. خداوند متعال مى‏فرماید: (تا تو در میان مردم هستى خدا آنان را عذاب نمى‏کند، و همچنین مادامى که ره توبه در پیش مى‏گیرند و آمرزش مى‏طلبند عذابى به ایشان نمى‏رساند.)

– هر که به اصلاح آنچه میان او و خداست بپردازد، خدا هم میان او و مردم را اصلاح مى‏سازد. و کسى که کار آخرتش را اصلاح نماید، خدا هم زندگیش را در دنیا اصلاح فرماید. و آنکه خودش به خودش پند و اندرز بدهد، خدا او را در سایه حفظ و حمایتش بنهد.

– فقیه خردمند آنست که مردم را از رحمت خدا ناامید نگرداند، و از لطف و کرمش دلسرد نگرداند، و از بازخواست و کیفر خدا غافل و بى‏خبر

نگرداند.

– دل هم مانند تن و جان ملول مى‏شود و بستوه مى‏آید، پس برایش دانش و هنر گوناگون فراهم سازید تا خود را به آنها سرگرم نماید.

– بى‏ارزش‏ترین دانشها دانشى است که فقط بر زبان آید، و ارجمندترین آنها آنست که در ارکان مهم تن مانند سر و دل جلوه نماید.

– زنهار هیچیک از شما نگوید: پروردگارا من از هر گونه سرگرمى و دلخوشى(5) به تو پناه مى‏برم، زیرا کسى در دنیا یافت نمى‏شود که از سرگرمى و دلخوشى بهره‏مند نباشد. اما اگر خواستید از چیزى به خدا پناه ببرید باید از آنچه بر اثر سرگرمى و دلخوشى گمراهتان مى‏سازد به او پناه ببرید. زیرا خداوند بزرگ مى‏فرماید: (و بدانید که اموال و اولادتان مایه سرگرمى و دلخوشى شما هستند). و معنى آن این است که او یکایکتان را با دارائى و فرزند مى‏آزماید، تا ببیند آنکه از رزق خود ناراضى است کیست و کسى که از قسمتش راضى است کدام است. اگر چه خدا- سبحانه تعالى- از خودتان بهتر از درونتان خبر دارد امّا براى نمودار شدن کارهائى که سزاوار ثواب و یا عقاب مى‏باشد این سرگرمى و دلخوشى را در دسترستان گذاشت، و همچون محکى در زندگى مادّى و معنوى خرد و بزرگتان برگماشت. چه، برخى از شما خواستار پسرید و از دختر بدتان مى‏آید، و گروهى علاقه‏مند به افزایش دارائى هستید و دلتان از کاهش یافتن آن به اندوه و پریشانى مى‏گراید.

– در باره خیر و خوشى از امام علیه السّلام سؤال شد. در پاسخ فرمود:

خیر و خوشى در این نیست که دارائى و فرزندت افزایش یابد، بلکه‏

خیر و خوشى در آن است که دانشت افزایش یابد، و شکیب و بردباریت افزایش یابد، و در پرستش پروردگارت به مردم ببالى و احترامت نزد همه افزایش یابد. اگر نیکى بنمائى هر آینه ستایش خدا را بجا آورده‏اى، و چنانچه بسوى بدى بگرائى باید بى‏درنگ از خدا آمرزش بطلبى، چون او را از خود خشمگین کرده‏اى. و بدانکه خیر و خوشى در دنیا تنها براى دو نفر است: یکى آنکه گناهانى مرتکب شود و پس از آن با تو به آنها را جبران کند و رضاى پروردگار را دریابد، و دیگر کسى که با خلوص نیّت رو به نیکوکارى بشتابد.

– کارى که با پرهیزگارى انجام شود کوچک و اندک نیست، زیرا چگونه ممکن است کارى که مورد پسند و پذیرش قرار مى‏گیرد کوچک و اندک باشد؟

– نزدیکترین مردم به پیمبران داناترین و آگاه‏ترینشان به رسالتى که ایشان از سوى خدا آورده‏اند مى‏باشند.

آن گاه آیه زیر را از قرآن تلاوت کرد:

(نزدیکترین مردم به ابراهیم آنهائى هستند که از او و این پیمبر و کسانى که ایمان آوردند پیروى کردند.)

پس از آن فرمود:

دوستدار محمّد کسى است که فرمان خدا را ببرد، اگر چه نسبش از او دور باشد(6) و دشمن محمّد کسى است که در برابر خدا سرپیچى و نافرمانى بکند، گو این که به او خیلى نزدیک باشد(7)

– شبى امام علیه السّلام یکى از خوارج حروراء را دید که نماز درازى مى‏گزارد، و در هر رکعتى دعاهاى زیادى مى‏خواند. به او گفت:

خوابى که از روى یقین باشد بهتر از نمازى است که با شک برگزار شود.

– اگر خبرى شنیدید از در خرد و پژوهش آن را بپذیرید، و تنها از زبان راوى(8) و روى اعتماد به او آن را بگوش نگیرید. زیرا راویان دانش بسیارند، ولى پژوهشگران آن اندکند و انگشت شمارند.

– روزى امیر المؤمنین علیه السّلام شخصى را شنید که مى‏گفت: انا للّه و انا الیه راجعون (ما از آن خدائیم و بسوى او باز مى‏گردیم) به او فرمود:

گفته ما بر این که: (انّا للّه) همانا اعترافى است در باره ملکیّت بودن خودمان، و گفته ما بر این که: (و انّا الیه راجعون) هر آینه اعترافى است به هلاک شدن تن و جانمان.

– گروهى آن حضرت را رو به روى خودش ستودند، سر بسوى خدا بلند کرد و گفت:

پروردگارا تو مرا بیش از خودم مى‏شناسى، و من خویشتن را به از آنان مى‏شناسم. پروردگارا ما را برتر از آنچه آنان گمان مى‏کنند بدار، و گناهانمان را که از آنها آگاه نیستند بیامرز و روى زشتکاریهامان سرپوش بگذار.

– هیچ کارى برآورده نمى‏شود مگر به سه چیز: کوچک شمردن آن تا

هنگامى که انجام یابد و اهمیتش نمایان گردد، پنهان داشتن آن تا دمى که آشکار گردد، و تعجیل در بهره بردارى از آن تا کامبخش و گوارا گردد.

– روزگارى بسراغ مردم بیاید، که جز سخن چین کسى دیگر نزد فرمانروا و سلطان تقرّبى حاصل ننماید. و غیر از هرزه و پریشانکار احدى در انجمنها ظریف بشمار نرود، و مگر آدم درستکار و منصف هیچ فردى در جامعه ضعیف نشود. در آن روزگار صدقه دادن را غرامت بدانند، و با دستگیرى از خویشاوندان خود منّتى بر گردنشان بگذارند، و پرستش خدا را برترى و امتیازى بر این و آن بخوانند در آن هنگام اداره کردن مملکت به مشورت زنان و فرماندارى شهرها به دست جوانان و تدبیر کارها به اندیشه خواجگان بیفتد، و یک بار همه چیز واژگون گردد و زندگى از بیخ و بن ور افتد.

– روزى بر تن آن حضرت جامه‏اى پاره و وصله‏دار دیده شد، بر او ایراد گرفتند. گفت:

با این جامه وصله‏دار هر آینه دل رام مى‏گردد، و جان خوارى مى‏ورزد، و مؤمنان از آن پیروى مى‏کنند، و بر توسن هوس‏هاى خود دهانه مى‏زنند. دنیا و آخرت دشمنانى هستند که با هم تفاوت دارند، و هر یک از آنها راهى را مى‏سپارند. کسى که به دنیا دل ببازد، از آخرت بدش آید و به دشمنى و مخالفت با آن بپردازد. دنیا و آخرت به منزلگاه مشرق و مغرب مى‏مانند، و پویندگان راه میان آنها همانا آدمیانند. هر اندازه‏اى که رو به یکى از آنها مى‏روند، به همان اندازه از دیگرى دور مى‏شوند. زیرا این دو تا هووى همند !

– از نوف بن فضاله بکالى که از یاران نزدیک على علیه السّلام بود روایت کنند که گفت: شبى امیر المؤمنین علیه السّلام‏

را دیدم از رختخوابش در آمد و نگاهى به ستارگان افکند و پس از آن پرسید: اى نوف، آیا خوابى یا بیدار عرض کردم: نه، بیدارم. فرمود:

– خوشا بحال مردمى که در دنیا زاهد مى‏گردند، و به آخرت میل و علاقه مى‏ورزند. آنان کسانى هستند که زمین را گلیم و خاکش را بستر و آبش را نوشابه‏اى گوارا و قرآن را شعارى براى بکار بردن پندها و اندرزهایش و دعا را وسیله‏اى براى نشان دادن خشوع و خضوع و خوارى خود به درگاه خدا قرار دادند، پس آنگه همچون مسیح به دنیا پشت پا زدند و خوشیهایش را در بوته فراموشى نهادند. اى نوف، داود علیه السّلام در چنین ساعتى از شب برخاست و گفت: در این ساعت هیچ بنده‏اى دست به نیایش برندارد، مگر این که خدا نیازش را برآرد، و تنها باج بگیر، و یا جاسوسى که اطلاعاتى در باره رعیّت به امیر و فرماندار مى‏دهد، و یا پاسبان، و یا تارزن، و یا دهل نواز است که چون تا این هنگام بیدار بوده است اکنون پلکهایش را روى هم مى‏گذارد.

– خداوند فریضه‏هایى(9) بر شما مقرر داشته است، پس در باره آنها کاهلى و سهل‏انگارى روا مدارید، و حدود و آئین‏هائى(10) براى بهبود زندگیتان تعیین فرموده است، زنهار پا را از آنها فراتر نگذارید. و از کارهاى ناشایسته‏اى نهیتان کرده است، مبادا که از روى بى‏بند و بارى و بى‏مبالاتى به آنها روى آرید. و در باره چیزهائى هم خاموشى گزیده و سخنى نگفته است، روا نیست براى آنها خویشتن را به رنج و سختى بسپارید.

– هنگامى که مردم پاره‏اى از دستورهاى دین خود را براى بهبود وضع دنیاشان ترک مى‏کنند، خداوند در برابر کارى قرارشان مى‏دهد که‏

زیانش بسى از آن بیشتر است.

– چه بسا دانشمندانى که بى‏اطلاعى آنها از پاره‏اى چیزها به کشتنشان مى‏دهد، و دانشى که در نهاد آنهاست سودى برایشان ندارد و مرهمى روى زخمشان نمى‏نهد.

– به شاهرگ این انسان پاره گوشتى آویخته است که شگفت‏ترین عضوى در تن او بشمار مى‏رود. و این پاره گوشت قلب است که مایه‏هائى از دانش و سخن سنجى و همچنین چیزهاى دیگر مخالف آنها دارد. اگر آرزوئى او را فرا بگیرد، هر آینه طمع دل را به خوارى مى‏اندازد، و چنانچه طمع در او برانگیخته شود حرص و آز هلاکش مى‏سازد. و چون نا امیدى بر او دست یابد حسرت و افسوس از پا درش مى‏آرد، و هنگامى که خشم بر او چیره گردد بى‏درنگ رو به تندخوئى مى‏گذارد. و در آن دم که خشنودى او را خوشوقت مى‏کند، احتیاط از یادش مى‏رود، و همین که ترس به او دست مى‏دهد، مى‏کوشد که از برخورد ناگوار بر حذر شود. و آنجا که براى او امنیّت و آرامش پیش مى‏آید، خواب غفلت وجودش را در مى‏یابد. و تا مالى پیدا مى‏کند، مست باده غرور گشته سر به یاغیگرى مى‏زند. آن گاه که مصیبتى به او مى‏رسد، شیون و فریاد سر مى‏دهد و مى‏هراسد. و آن دم که در فقر وفاقه مى‏خزد، از شدّت سختى و گرفتارى خود را مى‏گزد. و وقتى که گرسنگى شکمش را مى‏فشارد، ناتوانى او را از پا درمى‏آرد. و چون در پرخورى افراط ورزد، دچار زحمت و بیمارى گردد. بنا بر این هر تفریطى برایش زیان آور است، و هر افراطى در وجودش فساد پرور است.

– ما، خاندان رسالت در امور دین تکیه‏گاه مردم هستیم، و هر کس جا مى‏ماند، بوسیله ما خود را به کاروان ایمان مى‏رساند، و آنکه غلوّ کند و همه چیز را زیر پا بگذارد و بگذرد دوباره بسوى ما برمى‏گردد و آیه‏

پشیمانى مى‏خواند.

– فرمان خدا- سبحانه تعالى- را کسى اجراء مى‏کند که براى احقاق حقى با متجاوزان هرگز ره مدارا نپوید، و در کار داورى سود خود را نجوید، و از طمع دست بشوید.

– سهل بن حنیف انصارى که از نزدیک‏ترین یاران امیر المؤمنین علیه السّلام بود پس از بازگشت از صفین زندگى را بدرود گفت. امام در رثاى او این عبارت را بر زبان آورد:

– اگر کوهى مرا دوست بدارد، هر آینه ریزش کند.

– هر آنکه مى‏خواهد به دوستى ما اهل بیت ببالد و بنازد، باید خود را براى در بر کردن جامه پرهیزکارى و تنگدستى و پریشانى آماده سازد.

– هیچ مالى سودمندتر از خرد نیست، و هیچ تنهائى وحشتناکتر از خودپسندى نیست، و هیچ خردى چون تدبیر نیست، و هیچ بزرگى و کرمى مانند پرهیزکارى نیست، و هیچ همنشینى بکردار خوش‏خوئى نیست، و هیچ میراثى بسان ادب نیست، و هیچ رهبرى مثل موفقیت نیست، و هیچ تجارتى برابر عمل صالح نیست، و هیچ بهره‏اى به اندازه ثواب نیست، و هیچ ورع و احتیاطى به از شک و شبهه کردن نیست، و هیچ زهدى همچون خوددارى نمودن از کار حرام نیست، و هیچ دانشى بدون مو شکافى و پژوهش پسندیده نیست، و هیچ پرستشى شایسته‏تر از انجام فرائض(11) نیست، و هیچ ایمانى استوارتر از شرم و شکیبائى نیست، و هیچ حسب(12) و افتخارى بالاتر از فروتنى نیست،

و هیچ سرفرازى و شرافتى ستوده‏تر از علم نیست، و هیچ عزّتى ارجمندتر از بردبارى نیست، و هیچ پشتیبانى مطمئن‏تر از مشاورت نیست.

– اگر راستى و درستى بر روزگار و مردم آن دست یابد، و کسى از کسى دیگر که هنوز رسوائى و ننگى از او سر نزده باشد سوءظن به خود راه بدهد هر آینه ستم کرده است، و چنانچه فساد و پریشانى بر روزگار و مردم آن چیره شود، سپس کسى به کسى دیگر حسن ظن پیدا نماید بى‏گمان خویشتن را دستخوش هلاکت قرار داده است.

– روزى از امام علیه السّلام سؤال شد: یا امیر المؤمنین، خود را در چه حالى مى‏یابى فرمود:

مى‏خواهى حال کسى که هر چه پا به سن مى‏گذارد و ره بسوى نابودى مى‏سپارد، و به هر اندازه‏اى که تندرستى یابد رو به پیرى و بیمارى مى‏شتابد، و مرگ از کمینگاهى که او گمانش بدان نمى‏رود، بسراغش مى‏آید و دامنگیرش مى‏شود، چه باشد؟

– چه بسا گنهکارى که خداوند از در بخشندگى او را مى‏نوازد، و چه بسا فریب خورده‏اى که خداوند پرده روى کجرویهایش مى‏اندازد، و چه بسا گمراهى که خداوند زبان خوش این و آن را راهنماى او مى‏سازد آرى، خداوند هر کس را که مى‏خواهد بیازماید، او را مهلت بیشترى مى‏دهد و عمرش را دراز مى‏نماید.

– دو نوع مردمند که در راه من هلاک مى‏شوند: یکى آنانکه در دوستیم غلوّ مى‏کنند، و دیگر کسانى که سنگ کینه‏توزى با مرا بر سینه مى‏زنند.

از دست دادن فرصت، غم و غصّه ببار مى‏آرد.

– دنیا مانند مار است، برونش نرم است و دست نواز، و درونش زهرى است کشنده و جانگداز. مردم سبک مغز و نادان شیفته‏اش مى‏شوند، و ارباب خرد از آن حذر مى‏کنند و دور مى‏روند.

در باره قریش از او سؤال شد، فرمود:

– اما بنى مخزوم گلهاى خوشبوى قریشند، که از گفتگوى با مردان آنان سرگرم و خرسند مى‏شوى، و از زناشوئى با زنانشان رو به کامیابى و خوشبختى مى‏روى. اما بنى عبد شمس(13) دور اندیش‏تر از تیره‏هاى دیگر این قبیله‏اند، چه، پشت خود را خوب بسته‏اند. ولى ما- بنى هاشم- مردمى هستیم که در باره آنچه در دست داریم از دیگران بخشنده‏تریم، و هنگام مرگ در دادن جان خویشتن از این و آن با گذشت‏تریم. آنان بیشتر و دغل‏تر و زشت‏ترند، و ما فصیح‏تر و وفادارتر و خوشروى‏تریم.

– میان دو کار تفاوت است: یکى کارى که خوشى آن مى‏گذرد اما بعد زیان فراوان به آدم مى‏رساند، و دیگرى کارى که انجام مى‏پذیرد ولى پاداش و مزدش بجا مى‏ماند.

– روزى حضرت در پى جنازه‏اى مى‏رفت، مردى را شنید که مى‏خندد. فرمود:

انگار مرگ در دنیا براى غیر از ما نوشته شده، و انکار حق در باره غیر از ما واجب آمده. و انگار این مرده‏هائى را که مى‏بینیم مسافرانى هستند، که به زودى بسوى ما برمى‏گردند و انگار بعد از آنان که به خاکشان مى‏سپاریم، و میراثشان را مى‏خوریم و به روى خود نمى‏آریم، خودمان براى همیشه زندگى خواهیم نمود، و تا ابد جاوید خواهیم‏

بود. انگار واعظان و اندرزگویان را از یاد برده‏ایم، و انگار خویشتن را یکباره به چنگال آفت و هلاکت سپرده‏ایم !

– خوشا به حال کسى که پیش خودش خوار گشت، و کار و بهره‏اش خوب و بر وفق مرادش گشت، و نیتش درست و قلبش پاک گشت، و اخلاق و رفتارش خوش و پسندیده گشت، و پس مانده دارائیش را به مستمندان داد و سبک گشت، و جلو زبانش را گرفت و از پر حرفى آسوده گشت، و شر خود را از سر مردم دور کرد و پیرو صلح و صفا گشت، و سنت(14) را برنامه زندگیش قرار داد و خوشبخت گشت، و به شیوه‏هاى نو آورده نگروید و از نیکان گشت.

شریف رضى مى‏گوید: برخى از مردم این سخن و سخن پیشتر از این را به رسول اکرم صلى اللّه علیه و آله و سلم نسبت مى‏دهند.

– غیرت نشان دادن زن کفر است(15)، و غیرت نشان دادن مرد ایمان است.

– اسلام را چنان وصف کنم که کسى پیش از من آن را وصف نکرده باشد: اسلام همانا تسلیم و سرسپردگى(16) است، و تسلیم و سرسپردگى همانا یقین و پى بردن به حقیقت و بر طرف ساختن شک و تردید از آن است، و یقین و پى بردن به حقیقت همانا باور کردن پیمبرى محمد بن- عبد اللّه صلى اللّه علیه و آله و سلّم است، و باور کردن همانا اعتراف به آئین او است، و اعتراف همانا برگزارى احکام این آئین است، و

برگزارى احکام این آئین همانا عمل نمودن به آنها از دل و جان است.

– از بخیل در شگفتم که با همه توانگریش مى‏کوشد بسوى فقر و تنگدستى بشتابد، در حالى که براى رهائى از فقر و تنگدستى و جمع- آورى پول شب‏ها هم نمى‏خوابد. و سرانجام مالى که پیوسته در طلبش بوده است به کارش نمى‏خورد، چه، در دنیا مانند تهیدستان زندگى مى‏کند و در آخرت نیز چون توانگران حساب پس مى‏دهد. زیرا که توشه‏اى با خود نمى‏برد. و از متکبر در شگفتم که دیروز نطفه‏اى (در رحم مادرش) بود، و فردا بصورت مردارى در مى‏آید و خاک گور را بستر و بالین خود خواهد نمود. و از کسى که آفریدگان خدا را مى‏بیند و باز در وجود خدا شک مى‏برد در شگفتم، و از آنکه مرگ را به چشمش مى‏بیند و آن را فراموش مى‏کند در شگفتم، و از آدمى که از پدیده اول(17) آگاه است و پدیده دیگر(18) را منکر مى‏شود در شگفتم، و از سازنده و آباد کننده دار فنا که هیچ در اندیشه دار بقاء نیست در شگفتم.

– کسى که در کار خیر کوتاهى بورزد، دچار غم و اندوه و حسرت مى‏شود و زندگیش دیگر به پشیزى نیرزد. و هر که جان و مال خود را در راه خدا بذل و بخشش نکند، نباید به الطاف خداوندى امیدى داشته باشد و دم از بهشت بزند.

– در آغاز سرما خود را از آن ایمن بدارید، و در پایانش که به پیشباز بهار مى‏روید تن را از پوشاک زیاد آزاد بگذارید(19) زیرا سوز سرما همان رفتارى را که با برگهاى درختان مى‏کند با شما هم مى‏کند. در آغاز

کار(20) مى‏سوزاند و از شاخه‏ها مى‏زداید، و در پایان برگ مى‏رویاند و به آنها گلهاى خوش رنگ و خوشبو مى‏فزاید.

– پى بردن به عظمت آفریدگار هر آینه آفریده را در نظر آدمى کوچک مى‏گرداند.

– هنگامى که امام علیه السلام از جنگ صفین بازگشت گذرش به قبرستان کوفه که بیرون شهر بود افتاد، نگاهى به قبرها کرد و فرمود:

اى اهل دیار هراس انگیز، و گوشه‏گیرهاى خلوتگاههاى ترس‏آمیز، و خفتگان در قبرهاى تاریک و خاک بیز اى تربتکده‏ها، اى غربت- زده‏ها اى مردم بى‏کس و تنها، اى گرفتارهاى وحشت جانگزا شما پیشروانى مى‏باشید که در این راه بر ما سبقت گرفته‏اید، و ما پیروانى هستیم که هر جا به دنبالتان مى‏آئیم مى‏بینیم آن را بدرود گفته و رفته‏اید. اوه، پس از مرگتان خانه‏هایتان را دیگران ساکن شدند، و همسرانتان به ازدواج این و آن در آمدند. اموالتان را تقسیم کردند، و هر یک از فرزندانتان قسمت خود را از آنها گرفتند و بردند. اینها خبرهائى است که ما داریم، بگوئید شما چه خبرهائى دارید؟

سپس رو به یارانش کرد و گفت:

دریغ چنانچه به آنان اجازه سخن گفتن مى‏دادند، هر آینه سر برمى‏داشتند و به شما گوشزد مى‏کردند که بهترین توشه‏ها همانا پرهیزکارى است، سپس سر را روى سنگ لحد مى‏نهادند.

– روزى حضرت مردى را شنید که دنیا را نکوهش میکند، به او فرمود:

اى آنکه زبان به نکوهش دنیا گشوده‏اى، ولى شیفته فریبندگیهاى آن‏

شده‏اى، و گول نابکاریهایش را خورده‏اى از یک سو به دنیا غره مى‏شوى و مى‏برازى، و از سوى دیگر به نکوهش آن مى‏پردازى. انصاف بده، این توئى که دارى در باره آن جنایت مى‏کنى یا اوست که به تو خیانت مى‏ورزد؟ آخر چه وقت او شیفته‏ات نموده، و کى در اندیشه فریفتنت بوده بگو به چه چیزت مى‏بالى، و چرا چنین از دنیا مى‏نالى آیا به پیکرهاى از هم گسیخته و پوسیده پدرانت مى‏نازى، یا این که آرامگاههاى مادرانت را در زیر توده‏هاى خاک بهانه مى‏سازى از چند نفر با این دستهایت پرستارى کردى، و چه بیمارانى را به سر- منزل بهبودى آوردى آیا داروهائى را که پزشکان براى آنان نوشتند خریدى، و یا وضع دلخراش زن و بچه‏هایشان را به چشم دیدى فردا که بیاید دیگر داروهایت درمانشان ننماید، و گریه‏هایت گرهى از مشکل‏شان نگشاید. هول و هراست براى هیچکدامشان کارى از پیش نبرد، و کمکهایت هیچگونه فایده‏اى برایشان ببار نیاورد. هر چند زورمند باشى نتوانى مرگ را از آنان دور بنمائى، و از عهده اجل که به سراغشان مى‏آید برآئى. دنیا گذشتگان پیش از تو را سرمشقى برایت قرار داد، و تباهى آنان را پیش در آمدى بهر تباهى تو نهاد. دنیا سراى درستى است براى کسانى که با آن به درستى رفتار کنند، و اندرزگاهى است براى آنان که چیزى از آن بدانند. دنیا ثروتکده‏اى است براى آدمهائى که توشه‏اى براى آخرت از آن برگیرند، و خانه عبرتى است بهر آنهائى که در آن عبرت بپذیرند. دنیا مسجد دوستان خداست، و مصلاى(21) فرشتگان و فرودگاه وحى آن موجود ناپیداست، دنیا تجارتخانه اولیاء ایزد روحى فداه است، که در آن بخشش و آمرزش او را بدست آوردند، و از آنجا ره بسوى بهشت سپردند. این کیست که دنیا را نکوهش مى‏کند در حالى که دنیا بى‏قرارى و ناپایدارى خود را به همه نموده، و دورى و جدائیش را همیشه اعلام فرموده. از نابودى خویش و هر که در آن بسر مى‏برد آگهى داده، و گرفتاریهایش را

رک و راست با خرد و بزرگ در میان نهاده. و گهگاه او و امثال او را به شادى و کامرانى تشویق کرده، و از اندوه و نگرانى و رنج و پریشانى در آورده. شبشان را به خوشى و تندرستى مى‏گذرانده، و روزشان را با آه و سوز و سوگوارى به پایان مى‏رسانده، تا از در میل و شوق به بندگى و پرستش بپردازند، و از روى ترس و بیم خود را از لغزش و گناه دور سازند. بعضى مردم پس از تبهکارى و پشت سر گذاشتن یک رشته اعمال زشت و نکوهیده تازه زبان به نکوهش دنیا مى‏گشایند، و گروهى دیگر که نیکوکارى و راستى و درستى را سرلوحه زندگیشان قرار مى‏دهند در روز قیامت بیاد دنیا افتاده آن را مى‏ستایند. دنیا آنان را به یاد آخرت مى‏اندازد از این رو آنى از آن غافل نمى‏شوند، و خوب و بد زندگى را بى‏ریا به ایشان مى‏گوید از دل و جان باور مى‏کنند و در پى خوب آن مى‏روند، پند و اندرز بگوششان مى‏خواند بى‏درنگ مى‏شنوند.

– خداوند را فرشته‏اى است که همه روزه ندا در مى‏دهد: براى مرگ بزائید، و براى نابودى جمع نمائید، و براى ویرانى بسازید که پس از آن با حسرت به آن بنگرید و دستها را به هم بسائید.

– دنیا جاى گذر است نه سراى ماندن و اقامت کردن، و مردم در آن بر دو دسته‏اند: دسته‏اى که خود را در بازار هوى و هوس مى‏فروشند و هلاک مى‏شوند، و دسته‏اى دیگر تن و جانشان را چون بردگان مى‏خرند و پس از آن آنها را آزاد کرده به راهى که خدا پیش پایشان مى‏گذارد مى‏روند.

– دوست را نشاید دوست شمرد مگر این که در سه مورد هواى دوستش را داشته باشد: در گرفتاریش و در غیبتش و هنگام وفاتش.

– هر کس فرصت چهار چیز به او داده بشود، از در چهار چیز محروم بیرون نرود. یکى هر آنکه نیایش ورزد، از اجابت نا امید نگردد. دوم کسى که توبه‏

نماید، ایزد مهربان آن را قبول فرماید. سوم آدمى که به استغفار بپردازد، آمرزش یابد و خویشتن را به نیکان نزدیک سازد. چهارم بنده‏اى که زبانش را به سپاسگزارى بگشاید، ایزد نعمتش را بفزاید.

شریف رضى گوید: گواه این سخنان کتاب خداست، خداوند در باره نیایش مى‏فرماید: «مرا نیایش کنید نیازتان را بر مى‏آورم.» و پیرامون طلب آمرزش مى‏فرماید: «هر کس کار بد بکند یا به خویشتن ستم روا بدارد سپس از خدا آمرزش بطلبد هر آینه خدا را آمرزنده و مهربان مى‏یابد.» و در زمینه سپاسگزارى مى‏فرماید: «اگر شکر نعمت بجا بیاورید نعمتتان را افزون مى‏کنم.» و در مورد توبه مى‏فرماید: «خداوند آنان را که از روى نادانى کار بد و ناروا بنمایند و پس از آن بى‏درنگ بسوى توبه بگرایند هر آینه مى‏بخشد، زیرا خدا دانا و بخشنده است.»

– نماز وسیله نزدیک شدن هر پرهیزکارى به درگاه خداست، و حج هم جهاد هر ناتوانى در راه خداست. هر چیزى زکاتى دارد، و زکات تن روزه است، و جهاد زن سازگارى با شوهر و اطاعت از اوست.

– خواستن روزى را با دادن صدقه هم آهنگ سازید.

– کسى که به گرفتن عوض از خدا یقین داشته باشد، در دهش و بخشندگى دست و دلباز و سخاوتمند مى‏شود.

– کمک به اندازه نیاز از سوى خدا فرا مى‏رسد.

– هر آنکه به راه اقتصاد برود، هیچگاه مستمند و تنگدست نشود.

– کمبود هر کس نداشتن دوست است، و دوستى با مردم نیمى از خرد است، و اندوه و گرفتگى موجب پیرى است.

– شکیبائى به اندازه مصیبت از آسمان فرا مى‏رسد، و کسى که در سوگوارى بیتابى بکند و از در افسوس دست روى رانش بزند هر آینه ثواب کارهایش را از بین مى‏رود.

– چه بسا روزه‏دارى که از روزه گرفتن جز گرسنگى و تشنگى بهره‏اى نبرد، و چه بسا نمازگزارى در شب که از سر پا ایستادن و دولا شدن جز بیدارى و رنج سودى بدست نیاورد. چه خوب است خواب خردمندان و افطار کردن ایشان

– ایمانتان را با صدقه دادن نگه دارید، و مالتان را با پرداختن زکات در پناه دژ بگذارید، و امواج بلا و گرفتارى را با نیایش از خود دور بدارید.

– کمیل بن زیاد نخعى که از یاران خوب و نزدیک امیر المؤمنین على علیه السلام بود گفت: روزى آن حضرت دست مرا گرفت و رو به قبرستان برد، چون به صحرا رسیدیم نفسى از ته دل برآورد و فرمود:

اى کمیل بن زیاد، این دلها بسان ظرفهائى است فرا گیرنده، و بهترین دلها آن است که فرا گیریش بیشتر باشد. پس، آنچه به تو مى‏گویم از من فرا بگیر و در دل نگه دار. اى کمیل، مردم بر سه دسته‏اند: دانشمندان خدا شناس که حقیقت را مى‏جویند، و دانش آموزانى که راه رهائى از جهل را مى‏پویند. و فرومایگان نادانى که در پى هر سر و صدائى مى‏روند، و بهر سو که باد بیاید بادش مى‏دهند. نه از پرتو دانش روشنى مى‏گیرند، و نه به پایه استوارى پناه مى‏برند و در آن آرامش مى‏پذیرند. اى کمیل، دانش از مال بهتر است، زیرا دانش از تو پاسدارى مى‏کند، اما تو

باید که پاسدار مال باشى. انفاق در مال آن را کم مى‏نماید، ولى انفاق در دانش که منظور همانا آموزش است بر آن مى‏فزاید. و آدمى که براى خاطر مال رو به کسى مى‏آرد، چون مال مزبور پایان یابد او هم بى‏درنگ ره بسوى دیگرى مى‏سپارد. اى کمیل بن زیاد، آشنائى با دانش وامى است که بر عهده دانشمند مى‏باشد. انسان بوسیله دانش در زندگى خود طاعت و پس از مرگش تعریف و آمرزش کسب مى‏کند. دانش حاکم و مال محکوم است اى کمیل، گردآورندگان مال گو- این که زنده باشند مرده بشمار مى‏روند، و دانشمندان تا روزگار پایدار است جاویدند و گرامى مى‏شوند. ظاهرا وجودشان مفقود است، ولى امثال و یادگاریهاشان در دلها موجود است. بدانکه در اینجا (و با دست اشاره به سینه‏اش فرمود) دانشى فراوان نهفته است که اگر کسانى را شایسته فرا گرفتن آن مى‏یافتم، هر آینه براى سپردنش به آنان بسویشان مى‏شتافتم بلى، افراد زیرک و تیزهوش فراوانند، اما در باره این دانش ویژه از آنان اطمینان ندارم. مى‏ترسم مبادا ابزار دین را براى دنیاى خود بکار ببرند، و با سوء استفاده از مقام و منزلتشان چون گرگ مردم را بدرند. و با فهم و خرد غرض آلودى که دارند، اولیاى خدا را در تنگناى رنج و نگرانى بگذارند. و همچنین پیروان اهل حق که از ریزه‏کارى‏هاى آن آگاه نیستند اشخاصى زبون و ناتوانند. چه، اینها در اولین بارى که شبهه و تردید به ایشان روى مى‏دهد، شک در دلشان شعله مى‏زند و پس از آن خاکسترش را بر تار و پود آن مى‏نهد. الا، براى برگرفتن مشعل دانش به آنها شایسته‏اند و نه اینها و نیز آدمهائى که در خوردن حرص مى‏زنند و خویشتن را زود و آسان تسلیم شهوت مى‏کنند، و دنیا دارانى که با علاقه شایان به جمع آورى مال مى‏پردازند و چون کرم پیله آن را به خود مى‏تنند، هرگز نمى‏توانند رهبران دین بشوند، و در راهى که رهروان رفتند بروند. هیچ چیزى جز دامهاى چرنده با آنان شبیه نیست و بدین ترتیب دانش با مرگ مشعل‏داران دانش مى‏میرد، و فروغش خاموشى مى‏پذیرد. پروردگارا، آرى بزرگى به تو مى‏برازد و بس زمین هرگز از حجّت قائم خدا خالى نمى‏ماند، و

او(22) یا آشکار است و مشهور(23) و یا از بس که دنیا را ستم و زورگوئى فرا گرفته غائب است و منتظر ظهور(24) تا خط بطلان روى نمودارهاى خداوندى کشیده نشود، و آثارش از بین نرود. مگر این حجّت‏هاى قائم خدا چند نفرند و کجا هستند؟ چه بگویم، به خدا همینقدر مى‏دانم که تعدادشان کم ولى مقام و منزلتشان نزد خدا بزرگ و ارجمند است. و خداوند بوسیله آنان نمودارها و آثارش را حفظ مى‏فرماید، و آنان هم نمودارها و آثار او را به ترتیب به کسانى نظیر خود مى‏سپارند، و آنها را در دل ایشان مى‏کارند. دانش و بینش از راه حقیقت به آنان روى آورده، و گوهر یقین و ایمان در نهادشان تجلّى کرده. آنچه را مردم خوشگذران سخت و دشوار مى‏خوانند، آنان از در زهد و پرهیزکارى ساده و آسان مى‏دانند. و به چیزهائى که نادانان از آنها وحشت مى‏نمایند، ایشان خو مى‏گیرند و زنگ بدبینى را از ذهن خویش مى‏زدایند، و با تنى که جان آن به ملکوت اعلى آویخته است در دنیا بسر مى‏برند و در فضل و کرم را به روى بندگان خدا مى‏گشایند. آنان خلیفه خدا در زمینش بشمار مى‏روند، و پس از پیمبرش با مشعل دانشى که در دست دارند رهنماى گمراهان بسوى دینش مى‏شوند. آه، آه، چه بسا دلها مشتاق دیدار آنها هستند، و از بوى جانفزاى گل دانششان مستند اى کمیل، حالا دیگر اگر دلت خواست راه بیفت.

– آدم زیر زبانش نهان است.(25)

– هر کس ارزش خود را نداند، هر آینه عمرش را تباه گرداند.

– روزى مردى از امام علیه السلام درخواست کرد او را موعظه نماید. حضرت فرمود:

از آنهائى مباش که هیچ عمل خیرى نکرده دل را به امید آخرت خوش مى‏سازند، و به آرزوى عمر دراز توبه و پشیمانى را به تأخیر مى‏اندازند. در دنیا مانند پارسایان سخن مى‏گویند، ولى پیوسته راه علاقه‏مندان به آن را مى‏پویند. اگر دنیا را به آنان بدهند سیر نمى‏شوند، و چون ایشان را از چیزى باز دارند قناعت نمى‏کنند و از رو نمى‏روند. آنچه به آنان مى‏رسد در سپاسگزاریش فرو مى‏مانند، و هر چه در زندگى بدست مى‏آورند باز هم بیشتر در پى آنند. نهى از بدى مى‏کنند امّا خودشان بسوى آن مى‏گرایند، و امر به کارهائى مى‏نمایند که هیچگاه از انجام آنها برنمى‏آیند. درستکاران را دوست مى‏دارند ولى عمل آنان را ندیده مى‏گیرند، و گنهکاران را دشمن مى‏شمارند در حالى که زشت‏ترین کژى‏ها را با آغوش باز مى‏پذیرند. براى گناهان فراوانى که از ایشان سر مى‏زند از مرگ مى‏گریزند، و در راه ادامه تبهکاریهاى روز افزونشان با اجل مى‏ستیزند. چون به بستر بیمارى مى‏روند، براى کوته‏ورزى در بندگى و پرستش پشیمان مى‏شوند. و همین که بهبود مى‏یابند، دوباره بسوى خوشگذرانى مى‏شتابند. آرى، تا تندرست و سر دماغ هستند خودپسندى را شیوه زندگى قرار مى‏دهند، و آنجا که درد و رنج بسراغشان مى‏آید و از دماغ مى‏افتند دل را بر پایه نا امیدى مى‏نهند. آن گاه که به مصیبتى دچار مى‏گردند از در ناچارى به نیایش مى‏پردازند، و تا خوشى و آسایش به آنها روى مى‏آرود دست از نیایش مى‏کشند و دوباره بساط هوسرانى را به راه مى‏اندازند. آنان یقین دارند که خوشبختى در وارستگى است، ولى هوى و هوس بر پندارشان غلبه مى‏کند و مى‏گوید هر چه هست در لذت و دلبستگى است. اگر کسى گناهى کمتر از آنان بنماید هر آینه بر او بترسند، و چنانچه خودشان کار خیرى انجام بدهند پاداش بیشترى بخواهند و دیگر سبب این خواهش بیجا را از خویشتن هم نپرسند. چون دارا و توانگر مى‏شوند خوشى و سرمستى را پیش مى‏گیرند، و همین که رو به فقر و تنگدستى مى‏روند یأس و سستى را

مى‏پذیرند. در طاعت و پرستش کوتاه مى‏آیند، اما در باره چیزى که از خدا مى‏خواهند مبالغه مى‏نمایند. هنگامى که رفاه و آرامش بسراغشان مى‏آید معصیت را پیش مى‏کشند و توبه را براى بعد مى‏گذارند، و تا گرفتارى گریبانگیرشان مى‏گردد پایدارى و شکیبائى و پناه بردن به خدا را به دست فراموشى مى‏سپارند. به این و آن درس عبرت مى‏دهند و خود عبرت نمى‏گیرند، و در پند و اندرز دادن زیاده روى مى‏کنند و خود پند و اندرز نمى‏پذیرید. به گفته‏هاى خویش مى‏نازند، امّا کردارشان کم است و نمى‏کوشند آنها را برابر سازند. براى آنچه در زندگى فنا پذیر است تلاش مى‏کنند، و از چیزهائى که جاودان مى‏ماند سرباز مى‏زنند. بندگى خدا را که غنیمت است بارى سنگین مى‏پندارند، و کارهاى ننگین را بسیار ساده و سبک مى‏انگارند. از مرگ بیم دارند، و فرصت را بیهوده از دست مى‏دهند و ارزشى براى آن نمى‏گذارند. پیوسته به مردم طعنه مى‏زنند و سرکوفت مى‏دهند، اما زشتى‏هاى خود را زیر بغل مى‏نهند. خوشگذرانى با اغنیا را از گفت و شنود با فقرا بهتر مى‏پسندند، و در این دنیا کمتر گریه مى‏کنند و بیشتر مى‏خندند. همیشه براى سود خودشان به زیان دیگران داورى مى‏نمایند، و هیچگاه در مقام داورى به زیان خویش و سود دیگران برنمى‏آیند. به راهنمائى سایرین مى‏پردازند، و خود را گمراه مى‏سازند. مردم فرمانشان را مى‏برند ولى آنها از فرمان خدا سرپیچى مى‏کنند، حقشان را به هر نحوى باشد مى‏ستانند اما به حقوق این و آن پشت پا مى‏زنند. از ترس بنده‏اى به بندگان دیگر خدا ستم روا مى‏دارند، و از خشم خدا نمى‏هراسند و پاس حرمت بندگانش را نمى‏گذارند.

شریف رضى گوید: «اگر در این کتاب جز این سخن چیز دیگرى نمى‏بود، هر آینه همین براى پند و اندرز و حکمت رسا و بینش و عبرت بس بود.»

– هر آدمى پایانى شیرین و یا تلخ دارد.

– هر پیش آمدى بازگشتى دارد، و آنچه پشت کند و باز گردد چنان است که نبوده است.

– سرانجام پیروزى با مردم پایدار و شکیباست، گر چه زمان آن به درازا بکشد.

– کسى که از رفتار گروهى راضى بوده، چنان است که در این رفتار با آنان همراهى نموده. و آنکه در کار باطل وارد گشته، هر آینه دو گناه در لوحه اعمال خود نوشته: یکى گناه کردن آن، دیگر گناه راضى بودن به آن.

– پیمانها را همیشه استوار و میخکوب کنید، و با پیمان شکنان دم از آشتى نزنید.

– از خردمندى که نمى‏توانید بهانه جهالت بگیرید، پیروى و طاعتش را بپذیرید.

– به شما بینش داده‏اند اگر دیده بگشائید، و راه راست را نموده‏اند چنانچه بسوى آن بیائید، و شنوائى بخشیده‏اند در صورتى که از عهده شنیدن برآئید.

– دوستت را با نیکى مورد گله قرار بده، و شرش را با بخشش از خود دور بنه.

– هر آنکه خویشتن را در معرض تهمت مى‏نهد، نباید کسى را که به او بدگمان مى‏شود ملامت کند و سر کوفت دهد.

– هر که بر کارى دست یابد مستبد مى‏شود، و کسى که خود رأى باشد بسوى هلاکت مى‏رود. و آنکه با مردان آزموده مشاورت مى‏نماید، هر آینه در خرد آنان شرکت مى‏جوید و بردانش و بینش خود مى‏فزاید.

– کسى که رازش را پنهان مى‏دارد، اختیار زندگیش را به دست خود مى‏سپارد.

– تنگدستى همانا مرگ بزرگ است.

– هر کس حق آن را که حقش را نمى‏دهد بگزارد، هر آینه او را بندگى و پرستش کرده باشد.

– آفریده‏اى که بى‏پروا معصیت آفریدگار را مى‏کند، پرستش و طاعتش پذیرفته نیست.

– آدمى که براى رسیدن به حق خود تأخیر نماید مورد نکوهش قرار نمى‏گیرد، بلکه آدمى مورد نکوهش قرار مى‏گیرد که حق دیگرى را برباید و بدنامى براى خویش بپذیرد.

– خود پسندى آدم را از پیشرفت و افزایش طلبى باز مى‏دارد.

– کار آخرت بس نزدیک و دوران دوستى و همنشینى در دنیا کوتاه و اندک است.

– صبح براى آنکه دو چشم بینا دارد روشن گردیده است.

– روى برتافتن از گناه، آسان‏تر از خواستن یارى و کمک است.

– چه بسا یک وعده خوراک آدم را از خوراکهاى زیاد باز دارد(26)

– مردم دشمن آنچه نمى‏دانند هستند.

– هر آنکه رأى و اندیشه صاحبنظران را بپذیرد، موارد خطا را بشناسد و آنها را بموقع خود بگیرد.

– هر آن کس که سنان(27) خشم را در راه خدا تیز نماید، از عهده کشتن و برانداختن آنان که بر باطل هستند برآید.

– هر گاه از کارى بیمناک شدى خود را در آن بینداز، زیرا اثر ترس و هراس از هر چیزى خیلى بیشتر از خود آن است.

– ابزار ریاست پر حوصلگى است.

– با پاداش دادن به نیکوکار، بدکردار را از بدى کردن بازدار.

– با ریشه‏کن ساختن بدى از سینه خود، آن را از سینه دیگرى دور کن.

– ستیزگى اندیشه را مى‏فرساید.

– طمع آدم را همیشه برده این و آن مى‏دارد.

– بهره کوتاهى ورزیدن در کارها ندامت است، و بهره دور اندیشى و اراده کردن سلامت است.

– دم فرو بستن بهنگام گفتن، و گفتن بهنگام خاموشى(28)، و در عین دانائى حرف از نادانى زدن درست نیست و از خرد بدور است.

– در دو سخن که اختلاف پدید آید، نادرستى در یکى از آنها خود را بنماید. (زیرا حق یکى است)

– از دمى که حق را شناختم، در باره آن به شک نپرداختم.

– نه دروغ گفتم و نه دروغگو خوانده شدم، نه گمراه گشتم و نه گمراه نمودم.

– ستمکار را سزد، که فرداى قیامت دستش را از روى پشیمانى به دندان گزد(29)

– موقع رفتن (از دنیا به آخرت) نزدیک است.

– هر آنکه از حق روى برتابد، زود باشد که هلاکت یابد.

– کسى را که شکیبائى رهائى ندهد، بیتابى او را در بوته هلاکت بنهد.

– شگفتا، مگر خلافت به یار و همراه بودن و خویشاوندى و پیوند نمودن بسته است؟

شریف رضى گوید: دو بیتى زیر هم در این مورد خطاب به ابو بکر از او روایت شده است:

اگر (مى‏گوئى که) در شورى زمام امور مسلمانان را در دست گرفتى، (درست نیست)

(زیرا) چگونه چنین چیزى با غیاب اهل مشورت ممکن است و چنانچه از در خصومت (براى انصار) خویشاوندى را بهانه آوردى، (اینهم پذیرفته نیست)

چه، غیر از تو (شخص) دیگرى هست که به پیمبر نزدیک‏تر و به جانشینى سزاوارتر باشد.

– آدم در دنیا همیشه آماج مرگ و دستخوش گرفتارى است، در هر جرعه آبى که مى‏نوشد گلویش مى‏گیرد، و در هر خوراکى که مى‏خورد دلش درد و اندوهى مى‏پذیرد. هیچ بنده‏اى به نعمتى نمى‏رسد، مگر آنکه نعمتى را که دارد از دست بدهد. و تا یک روز از عمر خود را پشت سر نگذارد، به پیشواز روز دیگر ره نمى‏سپارد. پس ما همدستان مرگ هستیم و وجودمان در معرض تباهى و نابودى است. از کجا دیگر مى‏توانیم آرزوى ماندن را داشته باشیم و این شب و روز نه تنها جایگاهى بلند به ما ارزانى نمى‏دارند، بلکه بدتر آنچه را که ساخته‏اند ویران مى‏سازند و هر چه گرد آورده‏اند بدست پراکندگى مى‏سپارند!

– اى فرزند آدم، آنچه بیش از روزى خود بدست آورى، بدانکه براى دیگرى مى‏اندوزى و خواه ناخواه به او مى‏سپرى.

– هر دلى آرزوئى و اقبالى و بدآورى دارد. پس باید از در آرزو و اقبالش بسراغش رفت. زیرا اگر دل با اکراه چیزى را بپذیرد هر آینه کور شود و راه نادرستى پیش بگیرد.

– چون خشمگین شوم کى آن را فرو نشانم آیا هنگامى که دیگر از کین خواهى فرو مى‏مانم، که به من بگویند: اى کاش صبر و تحمل کنى یا در آن دم که توانائى کین خواهى را دارم، تا به من بگویند:

چه خوب است که گذشت کنى.

– روزى امام علیه السلام از کوئى مى‏گذشت. چشمش به پس مانده‏هاى غذائى افتاد که در زباله‏دانى ریخته بود، سرى تکان داد و فرمود:

این همان چیزى است که بخیلان در باره‏اش بخل مى‏ورزند.

شریف رضى گوید: در روایت دیگر چنین آمده است:

این همان چیزى است که دیروز شما در باره‏اش با هم رقابت مى‏ورزیدید.

– پند و اندرزى که از مال از دست رفته عایدت شود بسى بهتر و ارزشش بیشتر است.

– در جنگ صفین هنگامى که شنید خوارج مى‏گویند: «فرمانى جز فرمان خدا نیست.» فرمود:

حرف حقى است که باطل از آن خواسته مى‏شود.

– در وصف مردم اوباش چنین مى‏فرماید:

آنان مردمى هستند که چون گرد هم آیند غلبه مى‏کنند و آشوبى بر پا مى‏سازند، و همین که متفرق شوند دیگر کسى ایشان را نمى‏شناسد زیرا مى‏روند و به کارهاى خود مى‏پردازند.

سخن مزبور در جاى دیگر این طور آمده است:

آنان کسانى هستند که چون گرد هم آیند زیان برسانند، و همین که متفرق شوند نفعشان بیشتر باشد، زیرا مردم را بدینوسیله از

شر خود برهانند.

از آن حضرت سؤال شد زیان گرد آمدن آنان را دانستیم، منفعت پراکندگیشان چیست فرمود:

چون متفرق شوند پیشه‏وران به کار و پیشه خود برمى‏گردند، آن گاه مردم از وجودشان بهرمند مى‏شوند. چنانکه بناء ساختمانش را مى‏سازد، و جولا کارگاهش را از نو براه مى‏اندازد، و نانوا براى پختن نان دوباره تنورش را مى‏گدازد.

– تبهکارى را که عده‏اى آشوبگر همراهش بودند نزد امام علیه السلام آوردند. نگاهى به آنان کرد و گفت: ناخوش و پرآزرم باد چهره‏هائى که جز هنگام زشتکارى و هرزگى دیده نمى‏شوند.

– با هر آدمى دو فرشته همراه است که او را همیشه نگه مى‏دارند، ولى چون اجلش فرا رسد بى‏درنگ جا را خالى کرده مى‏روند و او را تنها مى‏گذارند. عمر هر آفریده‏اى همچون سپرى است که آن را از آسیب و گزند روزگار ایمن مى‏سازد، همین که کار این سپر پایان یافت بایستى دیگر آن آفریده خود را در آغوش اجل بیندازد.

– طلحه و زبیر به امام علیه السلام گفتند: ما به شرطى با تو بیعت مى‏کنیم که در کار خلافت شریکت باشیم. حضرت در پاسخ آنان فرمود:

نه، شما در زور و استعانت شریک منید، و هنگام سختى و رنج دم از یارى و یاورى بزنید.

– اى مردم، از آن خدائى بترسید که تا سخنى بر زبان مى‏آورید مى‏شنود، و چون رازى در دل نهان مى‏کنید بدان پى مى‏برد. همیشه در فکر مرگ باشید، زیرا هر چه از آن بگریزید باز به دنبالتان مى‏آید. و اگر نامش از یادتان برود، خودش در نظرتان نمودار مى‏شود.

– زنهار، از آدمى که سپاس تو را نمى‏گزارد دلسرد نشو، و زود از میدان نیکوکارى و دهش در نرو. چه بسا کسى که هیچ چیزى از تو گیرش نیامده است و نیاید، بى‏ریا زبان به ستایش و سپاسگزاریت بگشاید. و شاید پاداشى که از این سپاسگزار خوشرفتار بگیرى، بهتر و بیشتر از ستایشى باشد که با اکراه از زبان آن حق نشناس بپذیرى. و این را هم بدانکه خدا نیکوکاران را دوست مى‏دارد.

– در هر ظرفى که چیزى بگذارند گنجایش آن تنگ مى‏شود، مگر ظرف دانش که هر چند در آن بیفزایند رو به فراخى مى‏رود.

– نخستین سودى که بردبار از بردباریش مى‏برد این است که مردم او را در برابر نادان یارى مى‏کنند.

– اگر بردبار نیستى خود را بردبار وانمود کن، زیرا کمتر کسى است که شیوه گروهى را پیش بگیرد، و دیر یا زود خوى آنان را نپذیرد.

– آدمى که به محاسبه خویشتن پرداخت سود برد، و هر که از آن غفلت ورزید زیان کرد. و کسى که از دیگران عبرت گرفت بینش یافت، و چون بینش یافت فهمید و از نادانى روى برتافت. و آنکه فهمید هر آینه آگاه گردید.

– همچنان که عاقبت شتر چموش به نوزادش مهر مى‏ورزد، دنیا هم خواه-

ناخواه روزى به کام ما خاندان پیمبر باز مى‏گردد.

سپس آیه شریفه زیر را در پى آن تلاوت فرمود: وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ.

قرآن کریم

(مى‏خواهیم بر آنانکه در زمین ضعیف بشمار آمدند منت بنهیم، و پیشوا و وارثشان قرار بدهیم.)

– مانند آن پرهیزکارى که با شتاب رو به خدا نهاد، و با تأمل و بینش تن و جان خود را در راه او داد، و از ترس او به کارهاى زشت و ناپسند نپرداخت، و راه را از چاه و خوشبختى را از بدبختى چنانکه شاید و باید بشناخت، و عاقبت کردار نیک یا رفتار بد را در نظر آورد، و روز بازخواست را در آئینه ذهن تصویر کرد، از خدا بترسید، و گرد بد- اندیشیها نگردید.

– بخشندگى پاسدار آبروست، و بردبارى در برابر نادان همچون پوزه‏بندى است که او را از هرزه‏گوئى باز مى‏دارد، و گذشت و بخشندگى زکات پیروزى است، و فراموشى و سرگرمى جایگزین کسى است که به تو خیانت ورزید و تنهایت گذاشت و رفت، و راى زدن و مشورت کردن همانا چاره‏جوئى و راه‏یابى است، چه، هر آن کس که خود رأى گردد، هر آینه خطرهاى روزگار زندگیش را چون تومار در نوردد، و شکیبائى پیش آمدهاى ناگوار را رفته رفته دور و برطرف مى‏سازد، و بیتابى از دستیاران زمان است، و بهترین و بزرگترین ثروتها پشت پا زدن به آرزوهاست، چه بسا خردهائى که اسیر و دستخوش هوسهاى خام مى‏باشند، آزمودگى مایه پیشرفت و موفقیت است، و دوستى و مودت خود به خود نزدیکى و خویشاوندى ببار مى‏آورد، زنهار از آدم کم- حوصله و زود رنج ایمن مباش و به او اعتماد مکن.

– خودپسندى در آدم یکى از حسودان خرد او بشمار مى‏رود(30)

– خار و خاشاک و درد را تحمل کن تا همیشه از خرسندى برخوردار باشى.

– درختى که تنه‏اش سبز و با طراوت باشد شاخه‏هایش فراوان و بارور مى‏شود، و آدمى که خوى نیکو و نرمش داشته باشد دوستان و اطرافیانش زیاد مى‏شود:

– مخالفت ورزیدن هر آینه خرد را ویران سازد، و راى را براندازد.

– هر آن کس که بخشش کرد، خویشتن را در رده مردان بزرگ و بلند همت در آورد.

– سرشت مردم هنگام دگرگون شدن اوضاع و احوال آنان نمودار مى‏گردد.

– حسد ورزیدن دوست، نمودار سستى و نادرستى دوستى اوست.

– بیشتر کسانى که خرد خود را از دست مى‏دهند، براى این است که زرق و برق طمع چشمشان را خیره مى‏کند و ناگزیر در برابر حقایق پلکها را روى هم مى‏نهند.

– انصاف نیست که آدم صرفا روى بدگمانى داورى کند.

– بدترین توشه راه معاد، همانا ستم کردن به بندگان خداست.

– گرامى‏ترین کارهاى یک آدم والاگهر و بزرگ‏منش این است که دیده از عیب دیگران فراز کند و از آنها دم نزند.

– آن را که حیا با جامه خود بپوشاند، مردم عیبش را نبینند و کسى از درونش چیزى نداند.

– با کثرت خاموشى هیبت آدم وانمود مى‏کند، و با جوانمردى و انصاف دوستان او زیاد مى‏شوند، و با نیکى و دهش قدر و منزلتش بالا مى‏رود، و با فروتنى نعمت و اکرامى را که در باره کسى روا مى‏دارد به اتمام مى‏رساند، و با تحمل سختیها و رنجها بزرگى و مهترى به او روى مى‏نماید، و با روش عادلانه دشمن کینه توزش را شکست مى‏دهد، و با بردبارى در برابر سفیه و نادان بر یاران خود مى‏افزاید.

– شگفت آنکه مردم حسود از تندرستى دیگران غافلند، و در این مورد بخصوص به آنان حسد نمى‏برند.

– طمعکار همیشه در بند خوارى است.

– ایمان همانا پى بردن به خدا از راه دل، و اعتراف کردن به یگانگى او با زبان، و انجام دادن ارکان پنجگانه آئین پاک اسلام است. کسى که براى دنیا اندوهگین بشود هر آینه به خواست خدا خشم گرفته، و هر آنکه تا مصیبتى بر سرش بیاید بناى ناله و شکایت را بگذارد چنان است که از دست پروردگار خود به شکایت رفته. و آدمى که پیش توانگرى بیاید و براى خاطر دارائیش به او تواضع کند دو سوم دینش را از دست داده، و مسلمانى که پیوسته قرآن بخواند و پس از آن بمیرد و داخل جهنم گردد یقین است که آیات پروردگار را به مسخره گرفته و

به دستورهایش وقعى ننهاده. و دنیادارى که دلش شیفته و فریفته دنیا بود، بى‏گمان به سه چیز در آن چسبندگى پیدا نمود: اندوهى که او را رها نمى‏سازد، و حرصى که پیوسته به جنب و جوشش مى‏اندازد، و آرزوئى که هیچگاه بدان نمى‏رسد و بدتر از همه جانش را مى‏گدازد.

– آدمى مى‏تواند با قناعت ملک جهان را بخرد، و با نیک خوئى به خوشى بسر ببرد.

– از حضرت سؤال شد: منظور خداى تعالى از این سخن: فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً، یعنى: هر آینه او (بنده درستکار) را زندگى خوشى همى دهیم‏] چیست

فرمود: منظور همانا قناعت است.

– با کسى که رزق فراوانى یافته است شریک شوید، زیرا مایه‏اش براى توانگرى بیشتر و در روى آوردن بخت به او شایسته‏تر بوده است.

– امام علیه السلام پیرامون سخن خدا که: إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ، یعنى خداوند به داد و دهش امر مى‏کند.] چنین فرمود:

داد: انصاف، و دهش: بخشندگى است. هر آنکه با دست کوتاه دهش مى‏کند، با دست دراز به او دهش مى‏شود.

شریف رضى مى‏گوید: معنى این سخن آنست که هر کس از مال خود در راه خیر خرجى مى‏کند، گر چه اندک باشد، هر آینه خداى تعالى پاداش او را خیلى زیاد خواهد داد. و منظور از دو دستى که در این عبارت آمد همانا نعمت بنده و نعمت پروردگار است، که امام علیه السلام میان آن دو نعمت‏

تفاوت قائل شد. نعمت بنده را کوتاه و محدود و نعمت خدا را دراز و گسترده خواند. زیرا نعمتهاى خالق همیشه چندین برابر نعمتهاى مخلوق است، گو این که نعمتهاى خداوندى اصل و مایه همه نعمتها بوده و هست و خواهد بود. و همه نعمتها از نعمتهاى بارى تعالى گرفته مى‏شود و بسوى آنها نیز برمى‏گردد.

– امیر المؤمنین على به فرزندش حسن علیهما- السلام فرمود:

زنهار تو کسى را به مبارزه نخوان، اما اگر به مبارزه خوانده شدى بى‏درنگ بپذیر. چه، کسى که دیگرى را به آوردگاه فرا مى‏خواند هر آینه ستمکار است، و ستمکار ناگزیر شکست مى‏خورد و به خاک افکنده مى‏شود.

ابن ابى‏الحدید در شرحى که بر نهج‏البلاغه نوشته است مى‏گوید: ما هرگز نشنیده‏ایم و در جائى نخوانده‏ایم که امام علیه‏السلام کسى را به مبارزه خوانده باشد، بلکه دیگران نخست آن حضرت را به مبارزه مى‏خواندند و او بسوى آنان مى‏تاخت و بیارى خدا مغلوبشان مى‏ساخت.

– بهترین خصلتهاى زنان که تکبر و ترس و بخل است، نکوهیده‏ترین خصلتهاى مردان بشمار مى‏رود. اگر زن متکبر باشد دیگرى را به خود راه نمى‏دهد، و چنانچه بخیل بود دارائى خویش و دارائى شوهرش را حفظ مى‏کند، و چون ترس را در پیش گرفت از هر چیزى که برایش پیش آید احتیاط مى‏نماید.

– از امام علیه السلام درخواست شد: «خردمند را براى ما وصف کن.» فرمود:

خردمند کسى است که هر چیزى را در جاى خودش قرار دهد.

سپس به او گفتند: «جاهل را براى ما وصف کن،» اظهار داشت:

وصف کردم!

شریف رضى مى‏نویسد: یعنى جاهل آنست که هر چیزى را در جاى خودش قرار ندهد، و نگفتن وصف او همانا وصف اوست. چه بر خلاف وصف خردمند مى‏باشد.

– به خدا سوگند دنیاى شما در چشم من از شکمبه خوکى که در دست یک بیمار جذامى باشد گندتر است.

– گروهى خدا را از روى میل و رغبت پرستش مى‏کنند، که پرستش بازرگانان است، و گروهى خدا را از در بیم و ترس پرستش مى‏کنند که پرستش بردگان است، و گروهى خدا را براى سپاسگزارى پرستش مى‏کنند، که پرستش آزادگان است.

– زن شر است، و شرترین چیزى که در اوست، این است که چاره‏اى جز بودن با او نیست

– هر آنکه سستى ورزد، از حقوق محروم گردد. و کسى که به حرف سخن- چین گوش بنهد، دوست خود را از دست بدهد.

– سنگ غصبى در خانه، مایه ویرانى آن است.

شریف رضى مى‏گوید: «این سخن از پیغمبر

اکرم صلى اللّه علیه و آله و سلم هم روایت شده است. و عجب نیست که این دو سخن بسان یکدیگر باشند، زیرا آب آنها از یک چاه و دلوى که این آب با آن کشیده مى‏شود یکى است.»

– روز چیرگى ستمدیده بر ستمکار، سخت‏تر از روز زورگوئى ستمکار به ستمدیده است.

– از خدا ترس در دل بنه، گر چه اندک باشد، و میان خودت و خدا پرده‏اى قرار بده گر چه نازک باشد.

– چون پاسخ زیاد و انبوه بشود، درستى آنها زیر پرده ابهام برود.

– خداى را در هر نعمتى حق سپاسگزارى است، هر که آن را بجا آورد نعمتش افزون شود، و کسى که در باره آن کوتاهى کرد هر آینه نعمت را در خطر نابودى انداخت و زود باشد که از دستش بیرون برود(31)

– هنگامى که توانائى بر چیزى زیاد مى‏شود، خواستن و شهوت داشتن به آن رو به کاهش مى‏رود.

– بر حذر باشید نعمتى که دارید از دستتان نرود، زیرا هر گریزانى دیگر باز نمى‏گردد و دوباره از آن آدم نمى‏شود.

– بخشندگى از خویشاوندى بهتر است، و بخشنده از خویشاوند مهربانتر است.

– هر آنکه به تو گمان نیک برد گمانش را باور کن.

– بهترین کارها همان است که تو خویشتن را به زور و اکراه به آن وادار کنى.

– خداوند بزرگ را در گسستن اراده‏هاى پایدار، و گشایش گره‏هاى ناهنجار، و نقض همتهاى استوار، شناختم.

– تلخى دنیا مایه شیرینى آخرت است، و شیرینى دنیا موجب تلخى آخرت است.

– خداوند ایمان را براى پاک نمودن دلها از شرک،(32) و نماز را براى منزه گردانیدن تنها از بلند پروازى، و زکات را وسیله‏اى براى روزى بینوایان، و روزه را شیوه‏اى براى آزمایش اخلاص مردم، و حج را راهى براى نزدیک شدن همکیشان به یکدیگر، و جهاد را زمینه‏اى براى سربلندى اسلام، و امر به معروف را براى مصلحت همگان، و نهى از منکر را براى پایان دادن به زشتکارى نابکاران، و صله رحم(33) را براى افزایش افراد خانواده‏ها، و قصاص(34) را براى جلوگیرى از خونریزى و کشته شدن مشتى بیگناه، و اجراء کردن کیفرها را براى بزرگ داشتن آنچه در آئین مقدس حرام آمده، و ترک مى‏گسارى را براى سلامت خرد، و دورى جستن از دزدى را براى برقرارى پاکدامنى، و روى برتافتن از زنا کارى را براى حفظ شئون خانوادگى، و لواط نکردن را براى افزایش نسل، و گواهى دادن را براى پشتیبانى از حق‏دار و محکوم ساختن تبهکار، و زیر پا گذاشتن دروغ را براى برپا داشتن‏

راست، و برگزارى امنیت و آرامش را براى ایمنى از ترس و پریشانى، و رعایت نمودن امانت در کارها را براى مرتب شدن اوضاع و احوال ملت، و اطاعت و پیروى از امام را براى گرامى شمردن مقام امامت، واجب گردانید.

– اگر خواستید ستمکار را سوگند بدهید وادارش کنید سوگند بخورد که از «قدرت و توانائى خدا» بیزار است. اگر به دروغ سوگند خورد که زود باشد به کیفر برسد، و چنانچه به خدائى که «جز او پروردگارى نیست» سوگند خورد که آشفته و پریشان نشده، چه، خداى تعالى را به یگانگى یاد نموده است.

– اى فرزند آدم هان در مالى که دارى سرپرست و وصىّ خویشتن باش، و تا زنده‏اى آنچه را که مایلى جانشینانت پس از مرگت براى شادى روحت خیرات کنند خودت از آن مال برگیر و در راه خدا بده.

– تندخوئى یک نوع دیوانگى است، زیرا تندخو زود پشیمان مى‏شود، و اگر پشیمان نشود هر آینه دیوانگیش استوار است.

– تندرستى همانا پدیده درون پاک و خالى از حسد است.

– اى کمیل، به خویشاوندانت دستور بده که بعد از ظهرها پى نیکوکارى و کسب بزرگى بروند، و شبها سرگرم برآوردن نیازمندیهاى مردم- گر چه هم خواب باشند- بشوند. به آن کسى که شنوائیش همه صداها را در مى‏یابد سوگند مى‏خورم که هیچکس شادى و سرورى در دلى برنینگیخت مگر آنکه خداوند از آن شادى و سرور لطفى براى او بیافرید، تا اگر روزى بلائى بر سرش آمد آن لطف بسان آبى که از جاى بلندى سرازیر گردد بسوى بلا روى آورده همچون شترى غریبه که از علفزارى‏

بیرونش کنند آن را از میان ببرد.

– اگر از مال خود به اندازه‏اى انفاق کردید که تنگدست شدید، از راه صدقه دادن به مستمندان با خدا به سوداگرى بپردازید.

– وفادارى به جنایتکاران خیانت به خداست، و خیانت به جنایتکاران وفادارى به خداست.

– چون موقعش فرا برسد هر آینه پیشواى دین سربلند کند، و مردم مانند پاره‏هاى ابر پائیزى پیرامونش جمع شوند.

– روزى از صعصعة بن صوحان عبدى که از دوستان نزدیک و وفادار امام علیه السلام بود و در سخنرانى و شیرین بیانى در میان اعراب کمتر نظیرش یافت مى‏شد سخن بمیان آمد. حضرت فرمود:

این سخنرانى است روان، و گوینده‏اى است خوش بیان.

– خصومت کینه و تباهى ببار آرد.

– هنگامى که زنان به سنّ بلوغ برسند برادران و عموهاى آنان بیش از سایرین حق دارند در باره تزویج و همچنین حقوق اجتماعى دیگرشان اظهار نظر بکنند.

– ایمان مانند نقطه سفیدى در دل نمودار مى‏شود، و هر چند ایمان شدّت و افزایش یابد این نقطه هم رو به شدت و افزایش مى‏رود.

– اگر مردى به کسى وامى داده باشد و نداند که آیا این وام را از او دریافت خواهد کرد یا نه، سپس در موعد معین بدهکار بدهى خود را

بیاورد و بدهد، آن وقت بستانکار باید زکات این پول را بپردازد.

– امام علیه السلام هنگام بدرقه کردن سپاهیانى که به جنگ مى‏رفتند از در نصیحت به آنان چنین گفت:

تا مى‏توانید از معاشرت با زنان روى برتابید، و کمتر بسوى آنان بشتابید.

شریف رضى مى‏گوید: «معنى این سخن آنست که از یاد زنان و دلبستگى به آنان دورى جوئید، و از نزدیکى کردن با ایشان امتناع ورزید. زیرا که یاد زنان و دلبستگى به آنان بازوى حمیت را مى‏لرزاند و عزم و اراده را سست مى‏گرداند و موجب شکست آدم از دشمن مى‏شود، و از پیکار نمودن باز- مى‏دارد.»

چون کار سخت مى‏شد، و بیم و هراس در دلها افزایش مى‏یافت، به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم پناه مى‏بردیم، در آن هنگام هیچیک از ما به دشمن نزدیکتر از او نبود.

– هنگامى که به امام علیه السلام خبر رسید سپاهیان معاویه به انبار حمله کرده‏اند، پیاده از کوفه در آمد تا به نخیله(35) رسید. مردم نزد او آمدند و گفتند: «یا امیر المؤمنین، ما بجاى تو مى‏رویم و از پس آنها برمى‏آئیم.» حضرت فرمود:

شمائى که نتوانسته‏اید خود را رام من سازید، چگونه مى‏خواهید دیگران را رام و به سرکوبى آنان بپردازید اگر پیش از این‏ها رعایا از زورگوئى‏

و ستم فرمانروایان خود شکوه و فریاد داشتند، من امروز از زورگوئى و ستم رعیّتم شکوه و فریاد دارم. گوئى من پیرو هستم و آنان رهبرند، و یا من محکومم و ایشان حاکمند!

در آن میان دو تن از یارانش به او نزدیک شدند، یکى از آنان اظهار داشت: «یا امیر- المؤمنین، من جز در باره خودم و برادرم اختیارى ندارم، آنچه مى‏خواهى بفرما تا ما اجراء کنیم.» امام گفت:

آنچه را من مى‏خواهم از دست شما کجا برمى‏آید؟

– گویند روزى حارث بن حوت نزد على علیه- السلام آمد و گفت: «بنظرت، من گمان مى‏کنم که اصحاب جمل در گمراهى بوده‏اند» حضرت فرمود:

اى حارث، تو زیر پایت را دیدى و بالاى سرت را نگاه نکردى، از این رو سرگردان شدى آرى تو حق را نشناختى تا کسى را که دم از آن مى‏زند بشناسى، و نیز باطل را نشناختى تا آدمى را که بر باطل است بشناسى.

حارث گفت: «در این صورت من مانند سعید بن مالک و عبد اللّه بن عمر کناره گیرى مى‏کنم.» امام علیه السلام به او یادآورى نمود که:

سعید و عبد اللّه بن عمر نه هوادار حق بودند، و نه این که کمک و یارى کردن باطل را ترک نمودند.

– دوست سلطان مانند کسى است که سوار بر شیر باشد، مردم بر او غبطه مى‏خورند و آرزوى موقعیّتش را مى‏کنند، ولى خودش بهتر از همه به وضعى که دارد آگاه است(36)

– به فرزندان دیگران نیکى و مهربانى کنید، تا به فرزندان شما نیکى و مهربانى کنند.

– سخن دانشمندان اگر درست باشد درمان است، و چون نادرست باشد مایه درد تن و جان است.

– روزى مردى از او خواست که ایمان را برایش تعریف کند. امام علیه السلام فرمود:

فردا نزد من بیا که در حضور مردم خبرت بدهم، تا اگر گفتار مرا فراموش کردى غیر از تو آن را بجاى تو فرا بگیرد، زیرا سخن مانند شکار است. یکى او را مى‏زند و یا بدامش مى‏اندازد، و دیگرى تیرش به خطا مى‏رود و آن را مى‏بازد.

ملاحظه: پیش از این هم امام علیه السلام ایمان را تعریف کرد و گفت «ایمان بر چهار رشته است… إلخ»

– اى فرزند آدم، اندوه روزى را که هنوز نیامده است در آن روزى که آمده است بر دل مگیر، زیرا اگر فردا هم جزو عمر تو باشد هر آینه خدا روزیت را در آن مى‏رساند.

– دوست خود را به اندازه‏اى دوست بدار که این دوستى از حال عادى بدر نرود، زیرا چه بسا روزى بیاید که اوضاع برگردد و همین دوست دشمن تو بشود. و دشمن خود را به اندازه‏اى دشمن بدار که این دشمن از حال عادى بدر نرود، زیرا چه بسا روزى بیاید که اوضاع برگردد و همین دشمن دوست تو بشود.

– مردم در دنیا بر دو گونه‏اند: یکى آنان که در دنیا براى دنیا کار مى‏کنند

و دنیا ایشان را چنان گرفتار ساخته که از آخرت باز داشته. مى‏ترسند مبادا که بازماندگانشان دچار فقر بشوند، از این رو شب و روز در راه بدست آوردن مال مى‏روند. عمر خود را به سود دیگران تباه مى‏نمایند، و در حقیقت تن و جانشان را در زندگى ناپایدار بیهوده مى‏فرسایند. دیگر کسانى که در دنیا براى آخرت کار مى‏کنند، و اینان از دنیا خیلى چیزها گیر مى‏آرند، و در واقع هم حظ دنیا را مى‏برند و هم بهره آخرت را دارند. پس در هر دو سرا شاد و خوشبختند، و نزد خدا هم داراى قرب و منزلت هستند. هر چه بخواهند برایشان فراهم مى‏سازد، و هیچگاه رویشان را زمین نمى‏اندازد.

– روزى نزد عمر بن خطاب، خلیفه وقت، سخن از زر و زیورى که در خانه کعبه بود بمیان آمد. گروهى گفتند: «اگر آنها را بردارى و ارتش اسلام را مجهز کنى اجر و ثوابش بیشتر است. کعبه را زر و زیور به چه کار آید» عمر تصمیم گرفت چنین کند، در باره آن از على نظر خواست. حضرت فرمود:

قرآن که بر پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله و سلم فرود آمد، اموال را به چهار رده رقم زد: اموال خود مسلمانان که آنها را میان ورثه ایشان- هر یک بفراخور حالش- تقسیم کرد، و غنائم جنگى که آنها را به حساب مستحقانش(37) در آورد، و خُمس که خدا جاى پرداخت آن را تعیین فرمود، و صدقات که گیرندگان آنها را نیز مشخّص نمود. در همان موقع زر و زیور کعبه در کعبه قرار داشت، و خداوند آنها را چنانکه بود در جاى خود گذاشت. ولى نه این که گمان کنى آنها را از روى فراموشى رها ساخت، و یا جایشان را نشناخت بنا بر این تو هم آنها را در همان جائى که خدا و رسول او گذاردند بگذار، و عنان اراده خود را

به دست این و آن مسپار.

عمر به او گفت: «اگر تو نبودى هر آینه ما رسوا مى‏شدیم.» و زر و زیور را چنانکه در جاى خود بود گذاشت و به آنها دست نزد.

– دو نفر را که از بیت المال پول دزدیده بودند نزد امیر المؤمنین على علیه السلام آوردند. یکى از آنان غلامى بود که جزو بیت المال بشمار مى‏رفت، و دیگرى نیز غلامى بود که به شخصى تعلق داشت. حضرت فرمود:

بر این یکى که خود جزو بیت المال بشمار مى‏رود، حدّى اجراء نمى‏شود. زیرا هر دو از آن بیت المال هستند، و این آن را برده و خورده. و امّا بر آن دیگرى باید حدّ، در نهایت شدّت اجراء گردد.

و دستور داد تا طبق آئین دستش را ببرند.

– اگر این آشوبها پایان مى‏یافت، و پاهایم در کار خلافت استوار مى‏شد، هر آینه بسیارى از اخلاق و رفتار مردم را که از آئین پاک بدور است تغییر مى‏دادم.

– یقین بدانید که خداوند براى بنده‏اش- هر چند حیله آن بنده بزرگ، و درخواستش شدید، و نیرنگش سخت باشد- بیش از آنچه در قرآن کریم یادآور شده است کیفر قرار مى‏دهد. و هیچ وقت هم براى بنده ضعیف و بیچاره‏اش مانعى در راه رسیدن به آنچه در قرآن کریم به نام دانش و درستى و ایمان و نیکوکارى و سعادت ابدى آمده است نمى‏نهد. هر آنکه به این نکته پى ببرد سود و آسایشش در زندگى از همه مردم بیشتر است، و کسى که در آن شک نماید گرفتارى و زیانش افزونتر است. چه بسا نعمتى که خداوند در دسترس آدمى مى‏گذارد براى این است که قلب او را امتحان کند، سپس آن نعمت را بى آنکه بفهمد از

برنامه زندگیش قلم مى‏زند. و چه بسا گرفتاریهائى براى بنده‏اى پیش مى‏آورد تا او را خوب بیازماید، و حقیقتش را بر خود او بنماید. پس اى شنونده، همیشه در سپاسگزارى آنچه دارى بیفزاى، و از شتابى که در طلب مال مى‏کنى بکاه و این قدر به دنیا مگراى، و به رزقى که از آن برخوردارى قانع باش و خویشتن را به پلیدیهاى زندگى آلوده منماى.

– دانش خود را در بوته نادانى نگذارید(38)، و یقینتان را به شک و تردید نسپارید. اگر دانشى فرا گرفتید آن را در قالب عمل آرید، و هر گاه از چیزى یقین پیدا کردید در باره‏اش سستى روا مدارید.

– طمع آبشخورى است هلاکت بار، و ضامنى است سست پیمان و جفا کار. چه بسا تشنه‏اى پیش از آنکه سیراب شود آب در گلویش بجهد و خفه‏اش بکند، و طمعکارى که سرانجام طمعش گریبانش را بگیرد و بر زمین گرمش بزند. ارزش هر چیزى که در بدست آوردن آن کوشش بعمل آید زیاد بود، اندوه از دست دادنش افزون گردد و آه و اشک و حسرت به بدرقه‏اش فراوان رود. آرزوها دیده‏هاى بینش را کور مى‏نماید، و بخت و اقبال همیشه رو به کسى که انتظارش را ندارد مى‏آید.

– پروردگارا، به تو پناه مى‏برم از این که مبادا ظاهرم را در چشم مردم نیکو نشان بدهى، و در باطنم نسبت به خودت زشتى و کژى و تیرگى بنهى. پروردگارا، روا مدار که بیهوده ستایش این و آن را در باره خویشتن فراهم سازم، ولى از آنچه تو آگاهى نگران باشم و هول و هراس در دل بیندازم. پروردگارا، بگذار که براى نزدیک شدن به بندگانت ظاهر خود را خوب به آنان بنمایم، اما با هرزگى و نابکارى چنان از آستانه رحمتت دور گردم که دیگر نتوانم بسوى آن باز آیم.

نه، سوگند به آن کسى که در پناهش شب تیره و تار را به صبح خندان و آشکار بسر آوردیم موضوع چنین و چنان نبود.

– کار نیک را گر چه اندک باشد ولى پیوسته انجام بدهى، به از آن است که زیاد باشد اما دلزده شوى و آن را به سوئى بنهى.

– اگر دریافتید که مستحبّات به واجبات زیان مى‏رساند آنها را کنار بگذارید.

– هر آن کس که دورى سفر را به یاد آرد، هر آینه خود را براى آن آماده مى‏دارد.

– براى پى بردن به درستى، هرگز نگریستن با چشم کار خرد و اندیشه را نمى‏کند، زیرا ممکن است چشم دروغ بگوید و چیزى را غلط تشخیص بدهد، در حالى که خرد هرگز به کسى که آن را بکار مى‏برد نارو نمى‏زند.

– میان شما و پند و اندرز پرده‏اى از غفلت قرار دارد. نادانهاى شما در کارها عجله دارند، و دانشمندانتان کار امروز را به فردا مى‏گذارند، و هر دو گروه راه ناهنجار مى‏سپارند.

– روى برتافتن از دانش بهانه سهل‏انگاران است.

– آنکه اجل بسویش مى‏شتابد بهانه مى‏آورد و از او خواستار مهلت مى‏گردد، و کسى که خداوند عمرش را دراز مى‏کند براى پرستش و رفتار نیک تعلل مى‏ورزد.

– همین که کسى به کسى دیگر مى‏گوید «خوشا بحالت»، زمانه بى درنگ‏

روز سیاهى را برایش زیر سر مى‏گذارد.

– از حضرت امیر علیه السلام پرسیدند: «سر- نوشت چیست» فرمود:

راهى است تاریک، زنهار آن را نروید، و دریائى است ژرف، مبادا وارد آن بشوید، و یکى از اسرار ویژه خداوندى است، هرگز در پى- یافتن آن نکوشید و بیهوده باین سو و آن سو ندوید.

– چون خدا بنده‏اى را پست فرماید، هر آینه او را از دانش و هنر محروم نماید.

– در گذشته مرا برادر دینى پاک نهادى بود، که چون دنیا را کوچک مى‏شمرد خیلى در نظرم بزرگ مى‏نمود. شکمش هیچگونه تسلّط و نفوذى بر وى نداشت، از این رو اشتهاى چیزى را که نمى‏یافت نمى‏کرد و اگر چیزى مى‏یافت زیاد به آن اهمیت نمى‏گذاشت. در زندگى همیشه به خاموشى مى‏پرداخت، ولى چنانچه سخنى بر زبان مى‏راند سخنوران را از سخن گفتن مى‏انداخت، و پیوسته تشنگى پرسش- کنندگان را فرو مى‏نشاند و آنان را با پند و اندرز مى‏نواخت. افتاده بود و افتاده‏اش هم مى‏شمردند به موقع خود همچون شیر بیشه و یا اژدهاى بیابان مى‏نمود، و تا نزد قاضى حضور نمى‏یافت، دلیل و برهان را به هم نمى‏بافت. اگر کسى به او بدى مى‏کرد سپس پشیمان مى‏شد و عذر خواهى را واسطه مى‏گذاشت، او هم دیگر زبان به ملامتش نمى‏گشود و کارى به کارش نداشت، از هیچ دردى نمى‏نالید مگر هنگامى که شفا مى‏جست، و آنچه مى‏گفت انجام مى‏داد و چیزى را که نمى‏توانست انجام بدهد نمى‏گفت. چون در سخن فرو مى‏ماند، از خاموشى وا نمى‏ماند. بیشتر علاقه‏مند بود که گوش بکند، تا این که حرف بزند. و آنجا که با دو موضوع رو به رو مى‏شد، هر کدام را که به هوى و هوس نزدیکتر مى‏دید، با آن مخالفت مى‏ورزید. پس شما هم‏

باید که این اخلاق را پیشه نمائید، و از عهده چنین رفتارهاى پسندیده برآئید. اگر توانائى همه آنها را نداشتید بدانید که کار نیک کردن و لو اندک به نظر آید، به از ترک کردن آن است گر چه زیاد نماید.

– اگر خداوند در باره گناهى که به درگاهش مى‏شود کیفرى قرار نداده بود، هر آینه براى سپاسگزارى نعمتهایش مرتکب گناه نشدن بس لازم مى‏نمود.

– اشعث بن قیس پسرى داشت که ناکام از دنیا رفت. حضرت امیر علیه الصلات و السلام از در تسلیت به او فرمود:

اى اشعث، اگر براى پسرت اندوه و ماتم بگیرى، البته پیوند و بستگى چنین چیزى را ایجاب مى‏کند، و چنانچه بردبارى و شکیبائى را بپذیرى، خاطر آسوده‏دار که خدا براى هر مصیبتى در دفتر اعمالت اجرى و پاداشى رقم مى‏زند. اى اشعث، اگر سرنوشت آنچه بر سرت بیارد و تو صبر نمائى بدان که مأجورى، و چنانچه تو را در نگرانى و بیتابى گذارد و آن وقت در صدد داد و بیداد برآئى مطمئن باش که نزد همه منفورى. اى اشعث، پسرت چون به دنیا آمد شادت کرد، در حالى که برایت از یک سو مایه دلخوشى و از سوئى دیگر موجب گرفتارى گردید، و اکنون با مرگش زمینه غم و افسردگیت را فراهم ساخت، که ناگزیر بهر ثواب و آمرزش او باید شکیبائى ورزید.

– هنگامى که رسول خدا صلى اللّه علیه و آله- و سلم را به خاک سپرد این سخنان را بر سر قبرش به زبان آورد:

صبر زیباست جز در باره جدائى از تو، و بیتابى زشت است مگر بر قبر تو. غمى که از مرگت بر دل نشست بزرگ است، ولى غمى که پیش از تو آمد و غمى که بعد از تو بیاید خرد و اندک است.

– زنهار با احمق دوستى مکن، زیرا او مى‏کوشد رفتار و کردارش را براى تو بیاراید، و میل دارد تو را مانند خودش بنماید.

– از امام پرسیدند دورى میان خاور و باختر چه اندازه است پاسخ داد:

به اندازه یک روز راه خورشید است.

– دوستانت بر سه دسته‏اند: دوستانت، و دوستان دوستانت، و دشمنان دشمنانت. اما دشمنانت هم بر سه دسته‏اند: دشمنانت، و دشمنان دوستانت، و دوستان دشمنانت.

– روزى على علیه السلام مردى را دید که از دشمنش سعایت مى‏کند، ولى در این سعایت به خودش هم زیان مى‏رساند. به او فرمود:

تو درست مانند آنى که نیزه را از جلو در دلش مى‏سپوزد، تا با نوک آن کسى را که بر ترکش سوار است به خود بدوزد.

– پند و اندرز فراوان است، اما کیست که گوش بدهد و بپذیرد؟

– هر آن که در خصومت پافشارى کند، بى‏گمان به خود زیان زند. و کسى که در باره آن کوتاهى ورزد، هر آینه دچار ستم گردد. و هرگز آدم کینه‏جوى و ستیزگر، نمى‏تواند خدا ترس باشد و پرهیزگار.

– به گناهى که پس از آن مهلتى پیدا کنم، و دو رکعت نماز بگزارم و ره توبه زنم، و براى تندرستى و عافیت پیشانى بر آستانه خدا بنهم، چندان اهمیت نمى‏دهم.

– از حضرت پرسیدند: «چه طور خداوند در روز رستاخیز به حساب و کتاب آفریدگانش که این همه زیادند مى‏رسد» پاسخ داد:

همان طور که آنان را با همه کثرتشان روزى مى‏دهد.

به او گفتند: «چه طور به حساب و کتاب آنان رسیدگى مى‏کند و او را نمى‏بینند» اظهار داشت:

همان طور که به آنان روزى مى‏دهد و او را نمى‏بینند.

– فرستاده تو تفسیر کننده خرد تو است، و توشته تو رساترین چیزى است که از سوى تو سخن مى‏گوید.

– آدم گرفتارى که سخت گرفتار است، از تندرستى که از گرفتارى ایمن نمى‏باشد، به نیایش نیازمندتر است

– مردم فرزندان این دنیاى زال هستند، پس نباید کسى را براى دوستى و دلبستگى به مادرش سرزنش کرد.

– مستمند فرستاده خداست، هر کس او را رد کند چنان است که خدا را رد کرده است، و آنکه به او چیزى بدهد مانند این است که در راه خدا داده و خدا را در نظر آورده است.

– غیرتمند هرگز زنا نمى‏کند.

– همین بس که اجل پاسدار و چشم به انتظار همه است.

– آدم براى از دست دادن فرزندانش صبر مى‏کند، اما در برابر تاراج شدن اموالش صبر نمى‏کند.

– دوستى پدران مایه نزدیکى میان فرزندان است، و نیاز نزدیکى به دوستى بیش از نیاز دوستى به نزدیکى است.

– از بدگمانى مؤمنان بترسید، زیرا خداى تعالى سخن حق را بر زبان آنان گذارده است.

– ایمان هیچ بنده‏اى راست و درست نمى‏آید، مگر این که خوب اطمینان یابد ثواب و پاداش او نزد خدا بیش از ارزش مالى است که در دستش جلوه مى‏نماید.

– همین که امیر المؤمنین على علیه السلام وارد بصره شد، انس بن مالک را نزد طلحه و زبیر فرستاد تا سخن رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم را که مضمونش این است «اى طلحه و اى زبیر شما با على مى‏جنگید و به او ستم مى‏کنید» به آنان یادآور شود. ولى او این کار را پشت گوش انداخت و نکرد، چون بازگشت گفت: «این موضوع را فراموش نمودم.» حضرت فرمود:

اگر دروغ بگوئى امیدوارم خداوند با شمشیر درخشنده چنان تو را بزند، که عمامه نتواند اثرش را پنهان کند.

– شریف رضى رحمه الله علیه مى‏نویسد: منظور از بیضاء لامعه برص یعنى پیسى است که بعدها این بیمارى در رخسار انس بن مالک نمودار گردید، و او از خجالت با روپوش بیرون مى‏آمد. اما بیضاء در لغت به معنى شمشیر آمده است که جمع آن بیض است. و من نیز در اینجا آن را شمشیر ترجمه کرده‏ام زیرا با ضربک یعنى تو را زد یا بزند و لامعه یعنى درخشنده کاملا مناسبت دارد. البته شریف رضى هم معنى

بیضاء را در این عبارت مجازا برص (پیسى) آورده است، چه همان طور که مى‏گوید و تاریخ هم ذکر مى‏کند انس بن مالک بعدها دچار پیسى شد و از خجالت چیزى روى چهره خود مى‏انداخت و بمیان مردم مى‏آمد.

– در قرآن داستانهاى مردمى که پیش از شما بوده‏اند، و نیز خبرهاى کسانى که پس از شما مى‏آیند، و همچنین احکامى در باره اینهائى که در میان شما هستند، وجود دارد.

– سنگ را به همان جائى که آمده است برگردانید، زیرا شر را جز شر چیز دیگرى دفع نمى‏کند.

– امام علیه السلام سخن زیر را به منشى خود عبید اللّه بن ابى رافع فرمود:

در دوات خود لیقه(39) بگذار، و نیش قلمت را تمیز نگه دار. در میان سطرها فاصله بده، و حروف را پیش هم بنه. چه، این شیوه خط را زیباتر مى‏کند، و چشم را هنگام خواندن نمى‏زند.

– من فرمانرواى مؤمنان هستم، و مال هم فرمانرواى بزهکاران است.

– یکى از یهودیان به امیر المؤمنین علیه السلام گفت: «شما مسلمانان هنوز پیغمبرتان را به خاک نسپرده در باره او با هم اختلاف پیدا کردید» حضرت به او فرمود:

– ما پیرامون اخبارى که از او روایت شد اختلاف پیدا کردیم، نه درباره‏

خود او و راستى و درستیش، و اصول دین پاکش اما شما هنوز از دریا در نیامده و پاهایتان به خشکى نرسیده به پیغمبرتان گفتید: «براى ما خدائى مانند خدائى که آنان دارند قرار بده،» او گفت: «شما قومى هستید که چیزى سرتان نمى‏شود.»

– از حضرت پرسیدند: «به چه وسیله بر همگنان خود چیره شدى» پاسخ داد:

با هیچ مردى روبرو نشدم، مگر این که او مرا علیه خود کمک و یارى کرد.

سیّد رضى گوید: «منظورش این است که هیبتش دلها را فرا مى‏گرفت.»

– روزى به پسر خود محمد بن الحنفیّه از روى دلسوزى چنین گفت:

اى فرزند، من از تنگدستى بر تو واهمه دارم، از تنگدستى به خدا پناه ببر. زیرا تنگدستى مایه سستى دین است(40)

– شخصى نزد على علیه السلام آمد و معمائى از او پرسید. حضرت در پاسخش گفت.

بپرس، اما براى چیز یاد گرفتن، و نپرس، بمنظور آزمودن و طرف را در بن بست گذاشتن. زیرا نادان متعلم به دانشمند ماند، و دانشمند بد- اندیش چون نادانى است که توسن دانشش را در بیراهه براند.

– عبدالله بن عباس به امیرالمومنین علیه‏السلام پیشنهاد کرد که فرمان ولایت بصره را بنام

زبیر و فرمان ولایت کوفه را به نام طلحه بنویسد و معاویه را همچنانکه در شام هست تثبیت نماید. تا همه جا امنیت و آرامش برقرار شود و سراسر مردم به بیعت او درآیند، و کار خلافت از هر جهت استوار گردد. حضرت این پیشنهاد را مخالف راى خود دید و فرمود:

مى‏توانى هر پیشنهادى که به نظرت مى‏آید بنمائى، اما من هرگز دین خود را با دنیاى دیگرى آلوده و تباه نمى‏سازم، چیزى که هست اگر از آنچه گفتى سرپیچى و مخالفت ورزیدم تو از من اطاعت کن.

– روایت است که چون على علیه السّلام از صفین بازگشت در کوفه گذرش به محله شبامى‏ها افتاد. زنان را شنید که براى شهداى صفین گریه مى‏کنند. در این هنگام حرب بن شرحبیل شبامى که از سران قوم خود بود نزد او آمد. حضرت به او فرمود:

آیا زنانتان با گریه و شیونى که از آنان مى‏شنوم باید بر شما غلبه کنند چرا آنان را از این بیتابى و آه و ناله باز نمى‏دارید؟

حرب پیاده در رکابش به راه افتاد. امام به او گفت:

برگرد، پیاده آمدن تو با کسى مانند من که سواره هستم، مایه فتنه و گرفتارى فرمانروا، و موجب مذلت و خوارى مؤمن است. چه، آن وقت او را به دیده بنده و خدمت‏گزار مى‏نگرند.

– هنگامى که در جنگ نهروان گذر امام علیه السلام به کشتگان خوارج افتاد از در نکوهش خطاب به آنان چنین گفت:

بدا به حالتان، کسى که فریبتان داد، هر آینه به شما زیان کرد.

از او سؤال شد: یا امیر المؤمنین چه کسى آنان را فریب داد فرمود:

شیطان گمراه کننده، و دلهاى هوسبازى که آدم را به کارهاى بد وا مى‏دارد. آرى، دلهاشان آنان را به آرزوهاى خام فریب داد، و راه گناه و معصیت را پیش پایشان نهاد. پیروزى و خودنمائى را به ایشان وعده کرد، سپس یکایکشان را بسوى آتش دوزخ آورد.

– از خدا بترسید، و در خلوتگاهها گناه نورزید. زیرا همان که شاهد و نگران شماست، در کارهایتان داورى مى‏کند.

– چون خبر کشته شدن محمد بن ابى بکر به دست یاران معاویه به آن حضرت رسید از روى اندوه و پریشانى فرمود:

اندوه ما بر او به اندازه شادى آنان از بلائى که بر سرش آوردند مى‏باشد، الا آنکه آنان رقیبى را از میان برداشتند و ما حبیبى را از دست دادیم.

– عمرى که خداوند آدمیزاد را در آن معذور داشته شصت سال است.

– کسى که گناه بر او پیروزى یابد، هر آینه در حقیقت پیروز نشود، و آنکه از راه شر بر دیگرى غالب آید، بى‏گمان از میدان رستاخیز مغلوب بیرون برود.

– خداوند، سبحانه تعالى، پرداخت روزى مستمندان را از اموال توانگران واجب گردانیده، و اگر مستمندى گرسنه مانده، براى این است که توانگرى حقش را نداده و او را از در خانه خود رانده. و ذات پروردگار او و امثال او را مورد بازخواست قرار مى‏دهد.

– زنهار در پى بدى و آزار مردم نروى، تا بعدها درگیر عذرخواهى از آنان نشوى. چه، عذرخواهى آدم را خوار مى‏سازد. و از چشمها مى‏اندازد.

– کمترین چیزى که مى‏توانید براى خدا بکنید، این است که از راه نعمتهایش در گناهها و معصیتهایش را نزنید.

– خداوند، سبحانه تعالى، بندگى و طاعت را غنیمتى براى خردمندان در برابر خشم و نفرت از بلهوسان که در کمک به مستمندان خوددارى مى‏کنند، قرار داده است.

– سلاطین دستیاران خدا در زمین او هستند.

– مؤمن آنست که شادیش در چهره‏اش، و اندوهش در دلش باشد. از هر چیزى و هر کسى حوصله‏اش بیشتر، و نفس اماره‏اش خوارتر است. از بلند پروازى بدش مى‏آید، و اگر احدى به کار خوبى که او در راه خدا مى‏کند پى ببرد هر آینه آن کار نیک در نظرش بد مى‏نماید. دلش از ترس بعد از مرگ همیشه غمگین است و نژند، ولى همتش براى نزدیک شدن به درگاه خدا استوار است و بلند. زبانش در کام خاموشى فرو رفته، و طاعت و پرستش اوقاتش را گرفته. سپاسگزار است و شکیبا، غرق در سادگى و بى‏پیرایگى و بیزار از زر و زیور است و جامه‏هاى دیبا. نیازمندیهاى خود را بر زبان نمى‏آرد، و خوش رفتار و نیکنفس است و به همه مردم مهر مى‏ورزد و احترام مى‏گذارد. ایمانش قوى و از سنگ سخت‏تر، و در زمینه فروتنى از بنده و برده خوارتر.

– اگر بنده‏اى اجل و سرنوشت خود را ببیند، بى‏گمان از آرزوهائى که دارد بدش مى‏آید و غرورش فرو مى‏نشیند.

– هر کس در مال خود دو شریک دارد: یکى وارث، و دیگرى حوادث.

– کسى که چیزى از او خواسته شود، تا دمى که وعده نداده باشد آزاد است.

– هر آنکه خدا را فرا خواند اما به فرمانش عمل نکند، مانند تیراندازى است که بخواهد از کمانى که زه ندارد تیرى به هدفى بزند.

– دانش بر دو گونه است: دانشى که در ذهن ثبت شود، و دانشى که از این زبان به آن گوش رود. و دانش شنیدنى به تنهائى سود و بهره‏اى ندارد، مگر آنکه خود را در خدمت دانش ذهنى گذارد.

– خوشبختى کشورها بستگى به رأى و روش کار دولتها دارد. اگر دولتها نیک رأى و درستکار باشند، که با آمدن آنها بخت هم رو آور مى‏شود، و گرنه با رفتن آنها روى بر مى‏تابد و مى‏رود.

– پاکدامنى زیب تنگدستى، و سپاسگزارى زیور توانگرى است.

– روز دادخواهى از ستمکار، از روز زورگوئى به ستمدیده سخت‏تر است.

– بزرگترین مایه ناامیدى، همان ثروتى است که در دست مردم مى‏بینى و دیدى.

– گفتارها ثبت شده، و رازها از زیر پرده در آمده. هر کس گرفتار کارهائى که کرده مى‏باشد، و مردم گروهى بهت زده و گروهى دیگر خاک نگرانى بر سر و روى خود مى‏پاشد. مگر آنانکه خدا حفظشان نموده، و از کژى و کاستى دورشان فرموده. پُرسنده‏شان تندخوى است و سختگیر، و پاسخ دهنده‏شان پر تکلف است و رنج‏پذیر. اگر در میان آنان‏

اندیشمندى یافت شود، هر آینه اندیشه‏اش در پى خشنودى و یا خشمش برود. و چنانچه از ایشان آدمى بدر آید ظاهرا پابند دینش گردد، دیرى نمى‏گذرد با نگاهى به چیزى که آرزویش را دارد دست و پایش بلرزد. و یا یک کلمه از زبان آدم با نفوذى او را وادار مى‏سازد که به باطل گراید، و حرام را حلال و حلال را حرام نماید.

– اى توده‏هاى مردم، از خدا بترسید، و زیاد دل به دنیا نبندید. چه بسا آرزومندى که آرزویش را هم به خواب نبیند، و سازنده خانه‏اى که در آن هرگز سکنى نگزیند. و گرد آورنده مالى که آن را بگذارد و برود، مالى که شاید از راه باطل و یا با زیر پا گذاشتن حقى فراهم گشته و از دست دادن ذره‏اى از آن موجب آشوبها بشود. مالى که به حرام گیر آورده، و براى خاطر آن گناه زیاد کرده. و اینک با حسرت و افسوس رو به پروردگار خود مى‏گذارد، و از شرمسارى چشمانش را از زمین برنمى‏دارد. او، هم دنیا را باخته و هم آخرت را، و این همانا زیانى است بس آشکارا.

– پاکدامنى مایه خوددارى از گناه است.

– آبروى تو جامد است ولى درخواست کردن آن را فرو مى‏ریزد، پس ببین نزد چه کسى آن را مى‏ریزى.

– ستودن بیش از شایستگى چاپلوسى است، و کوتاهى ورزیدن در ستایش زبان بستگى و یا رشک است.

– سخت‏ترین گناهان آنست که گناهکار آن را کوچک و بى‏اهمیت پندارد.

– هر که در عیب خویشتن نگرد، هر آینه به آن بپردازد و عیب دیگران را بر دوش نبرد. و هر که به رزق خدا راضى بشود، براى آنچه از دست‏

داده است در اندوه فرو نرود. و هر که شمشیر ستم برکشد، سرانجام خود را با آن بکشد. و هر که در کارها بسیار رنج ببیند، از پا در آید و فرو نشیند. و هر که گردابها را در نوردد، سرانجام در آنها غرق گردد. و هر که داخل جاهاى بد شود و نشست و برخاست با بدان را بپذیرد، بى‏گمان مورد تهمت قرار بگیرد. و هر که سخنش فزونى یابد، خواه- ناخواه رو به خطا و اشتباه شتابد. و هر که خطاهایش از اندازه بدر رود، شرم و آبرویش کم شود. و هر که شرم و آبرویش کم گردد، دیگر پرهیزکارى را کنار گذارد و گستاخى ورزد. و هر که پرهیزکارى را کنار گذارد، دلش بمیرد و نفس درست برنیارد. و هر که دلش بمیرد، به دوزخ رود و آتش بگیرد. و هر که در عیب مردم بنگرد و آنها را نپسندد ولى بعد آنها را به خود ببندد، همانا احمقى باشد که هر کس او را ببیند به عقلش بخندد. و قناعت مالى است فنا ناپذیر. و هر که زیاد به یاد مرگ باشد، به اندک چیزى از دین خرسند شود و همیشه گلاب خوشى بر سر و روى خویش بپاشد. و هر که بداند گفتارش در پى کردارش مى‏آید، گفتارش را- جز در باره آنچه به خودش بستگى دارد- کم مى‏نماید.

– مردم ستمگر بر سه گونه‏اند: مردمى که از راه معصیت به ما فوق خود ستم مى‏کنند، و مردمى که با چیرگى و زورگوئى به زیر دست ستم مى‏کنند، و مردمى که از ستمکاران پشتیبانى مى‏کنند.

– هنگامى که سختى به منتهى درجه برسد گشایش پدید آید، و چون حلقه‏هاى گرفتارى تنگ شود آسایش روى نماید.

– امام علیه السلام سخن زیر را به یکى از یارانش گفت:

بیشتر سرگرمى خود را زن و فرزندت قرار مده، زیرا اگر بنا باشد زن و فرزندت از دوستان خدا در آیند که خدا هیچگاه دوستانش را از نظر دور

نمى سازد، و چنانچه قرار شود با خدا دشمنى نمایند که تو نباید دیگر غم و اندوه دشمنان خدا را بخورى، بگذار آنها را در آتش خشمش بگدازد.

– بزرگترین عیب همانا عیبى است که خودت داشته باشى ولى آن را در دیگران ببینى.

– شخصى در حضور امیر المؤمنین علیه السّلام به دیگرى که داراى پسرى شده بود از در تهنیت گفت: «سوار نو رسیده‏ات فرخنده باد.» امام فرمود:

این را نگو، بلکه بگو، از خداوند بخشنده سپاسگزارى کن، فرزند نوزاد بر تو مبارک باد، امیدوارم به حد کمال برسد، و تو از درستى و نیکنامى او خرسند و بهرمند شوى.

– یکى از فرمانداران امام علیه السّلام عمارت با شکوهى ساخت. حضرت به او گفت: آخرش پولهاى سیمین(41) سر در آوردند این ساختمان با شکوه دم از ثروت تو مى‏زند.

– از حضرت امیر صلوات اللّه و سلامه علیه پرسیدند: «اگر آدمى را توى خانه‏اش بگذارند و در را به رویش ببندند آن وقت روزیش از کجا مى‏رسد» پاسخ داد:

– از همان جائى که اجلش مى‏رسد!

در تسلیت کسانى که یکى از آنان مرده بود چنین فرمود:

این چیزى است که نه از شما سرگرفت، و نه به شما پایان پذیرفت. آیا مرده شما در زندگیش به سفر نمى‏رفت بسیار خوب، انگار کنید که این بار هم به سفرى رفته است، و اگر دیدید او نزد شما باز نگشت مطمئن باشید که شما بسویش خواهید رفت.

– اى مردم، چنان باشید که خدا شما را به نعمتش امیدوار و بیمناک و از کیفرش لرزان و ترسناک ببیند زیرا کسى که از نعمت خدا بهرمند مى‏باشد، اگر نداند این نعمت یکجا و نه به تدریج به او مى‏رسد هر آینه خوف خدا را در دل نمى‏نهد، و آنکه در سختى و تنگدستى بسر مى‏برد، چنانچه نپندارد این سختى و تنگدستى براى آزمایش کردن اوست بى‏گمان مأیوس مى‏شود و پاداش مورد آرزویش را از دست مى‏دهد.

– اى کسانى که پایبند طمع هستید، آخر دمى از پیروى آن به ایستید.

زیرا علاقه‏مندان به دنیا جز از صداى ناهنجار دندانهائى که از روى گرفتارى و نگرانى و اندوه بهم مى‏خورند از چیز دیگرى در آن نمى‏هراسند. آهاى مردم، خودتان به ادب کردن خویشتن بپردازید، و شیوه‏هاى زشت و خوى‏هاى ناپسندیده را از سرتان بیندازید.

– زنهار به سخنى که از زبان کسى در آید، و تو مى‏توانى آن را حمل بر خوبى کنى، گمان بد مبر.

– چون به خدا، سبحانه تعالى، نیازى داشتى آن را با درخواست درود فرستادن بر پیغمبرش و خاندان او(42) آغاز کن، سپس نیازت را از پیشگاهش بخواه. خدا گرامیتر از آنست که دو نیاز از او خواسته شود و یکى از آنها را برآرد، و به دیگرى اهمیتى نگذارد.

– هر که مى‏خواهد آبرویش نریزد، باید از ستیزگى با ناکسان بپرهیزد.

– شتابزدگى به کارى بیش از امکان، و دست به دست کردن هنگام رسیدن فرصت مناسب براى آن، حماقت است و شیوه نابخردان.

– درباره چیزى که در میان نیست جویا مشو، و به آنچه در دسترست بوده و هست بپرداز، و در پى اندیشه‏هاى دور و دراز مرو، بلکه با کارهاى نزدیک و آسان بساز.

– اندیشه آینه‏اى است صاف، و پند و اندرز ناصح مایه عبرت است، ادب آموختن تو را همین قدر بس که آنچه براى دیگران نمى‏پسندى براى خویشتن نپسندى.

– دانش مقرون با کار است، هر آنکه چیزى بداند آن را بکار مى‏برد. و دانش پیوسته کار را صدا مى‏زند چنانچه پاسخش را داد که سودى برده مى‏شود، و گر نه آن را مى‏گذارد و مى‏رود.

– ایّها النّاس، کالاى دنیا خار و خاشاکى است و با خیز، زنهار از تناول آن خوددارى کنید دل کندن از آن خوشتر از اطمینان یافتن به آن، و بدست آوردن روزى مختصرى در آن بهتر از فراهم کردن ثروت هنگفت در آن است. زیرا ثروتمند در آن محکوم به فقر(43) مى‏باشد و بى‏نیاز از آن در آسایش بسر مى‏برد. هر آنکه از زیب و زیور آن خوشش آید، زرق و برقش چشمانش را کور نماید. و کسى که دلبستگى زیاد به آن نشان بدهد، از غصه و اندوه دمى نمى‏تواند برهد. آرى، این غم و اندوه در دلش به رقص و جست و خیز کردن مى‏پردازند، و زندگى را در چشمش تیره و تار مى‏سازند. ناگزیر رنج گرفتارى را در خود مى‏پذیرد، تا این که‏

مرگ خفه‏اش کند و هلاکش سازد و مرغ جانش بدر رود و در فضا اوج بگیرد. اوه، از میان بردنش براى خدا و انداختنش در گور بوسیله برادران و دوستانش بسیار آسان است. ولى مؤمن با دیده عبرت به دنیا نظر مى‏اندازد، و به اندازه اضطرار شکمش را به خوردنیهایش مى‏نوازد، و با گوشهاى بغض و اکراه سخنان ناروا را مى‏شنود و چون شمع در برابر آنها مى‏گدازد. بارى، آدمیزاد تا مى‏آید دارا شود، که ناگاه اوضاعش برمى‏گردد و رو به فقر و تنگدستى مى‏رود. و هنوز شادى ماندن در رخسارش جا نیفتاده، که دست اجل بانگ رفتن بر سرش زده و او را بسوى فنا فرستاده این است وضع دنیاپرستان تا دمى که زنده‏اند، اما در روز سرگردانى یعنى در صحراى محشر سرنوشتشان چه باشد خدا مى‏داند.

– خداوند بزرگ پاداش را بهره کسى که از عهده طاعتش برآید، و کیفر را سزاى آنکه معصیتش را بنماید، قرار داد. تا بندگانش را از گناه و بدى باز دارد، و آنان را در راه بهشت گذارد.

– روزگارى بیاید که در میان مردم از قرآن جز نامى و از اسلام الا نشانه‏اى باقى نماند، در آن هنگام مساجدشان از حیث ظاهر با شکوه است و خوش بینان، اما از نظر ارشاد بسوى حق از هم گسیخته است و ویران. بنیاد گذاران و ساکنان آنها بدترین اهل روى زمینند، که فتنه و آشوب از آنان سر مى‏زند، و تبهکارى و گناه نزد ایشان مأوى مى‏کند. کسى را که با روش این مساجد مخالفت ورزد دوباره به زور به آنها بازش مى‏گردانند، و آن را که در رفتن به آنها تأخیر کند خواه ناخواه رو به آنهایش مى‏رانند. خداوند سبحانه تعالى مى‏فرماید: «به خودم سوگند یاد کرده‏ام که فتنه‏اى بسوى آنان گسیل دارم و بلائى بر سرشان آرم که آدم بردبار در آن سرگردان بماند.» آرى، او این سوگند را یاد کرده است. و ما از خدا دور مى‏دانیم که دچار لغزش غفلت بشود.

– روایت است که امام علیه السّلام کمتر اتفاق مى‏افتاد روى منبر بنشیند و پیش از خطبه و وعظ سخن زیر را نگوید:

اى مردم، از خدا بترسید. زیرا هیچ آدمى بیهوده آفریده نشده است تا همه‏اش خوشگذرانى بکند، و او را سر خود و افسار گسیخته نگذاشته‏اند که هر جا دلش بخواهد بتواند پرسه بزند هرگز دنیائى که ظاهرا با او کنار آمده، بهتر از آخرتى که روى بدبینى در آینه خیالش زشت شده، نیست. و هیچگاه مغرورى که با بلندترین همتش چیزهائى از دنیا بدست آورده، از آن دیگرى که امتیاز کمى از آخرت نصیبش گردیده، برابر نمى‏باشد.

– شرفى بالاتر از اسلام نیست، و عزتى شایانتر از پرهیزگارى نیست، و پناهگاهى بهتر از پارسائى نیست، و واسطه‏اى مؤثرتر از توبه نیست، و گنجى سرشارتر از قناعت نیست، و ثروتى هنگفت‏تر از رضا دادن به روزى قسمت شده نیست. کسى که به آنچه دارد اکتفا کند روى آسایش ببیند، و بر او رنگ آرامش بنشیند. طمع همانا کلید فرسودگى و مرکب خستگى است. و حرص و خودپسندى و رشک موجبات فرو رفتن در منجلاب گناهان است، و نابکار مایه گردآورى بدى‏ها و زشتیهاست.

– امیر مؤمنان على علیه السّلام به جابر بن عبد اللّه انصارى که از یاران نزدیکش بود چنین فرمود:

اى جابر پایدارى دین و دنیا به چهار کس بستگى دارد: دانشمندى که دانش خود را به کار مى‏برد، و نادانى که ننگ نداشته باشد چیزى یاد بگیرد. و بخشنده‏اى که در نیکى کردن بخل نورزد، و بینوائى که آخرتش را به دنیایش نفروشد و پیرو خواهشهاى دل نگردد. چنانچه دانشمند دانشش را تباه کند، هر آینه نادان از فرا گرفتن دانش سر باز زند. و اگر توانگرى دچار بخل شود و در بخشش و دستگیرى نکوشد، آن وقت بینوا آخرتش را به دنیایش بفروشد. اى جابر بنده‏اى که‏

نعمتهاى خدا بر او فزونى یابد، نیاز مردم به او زیاد گردد و هر کس از هر درى بسویش بشتابد. و آنکه این نیازها را چنانکه شاید و باید براى رضاى خدا برآورد نعمتهاى خود را در معرض دوام و بقاء مى‏گذارد، و هر که در این کار سهل انگارى نماید بى‏گمان آنها را به نابودى و فناء مى‏سپارد.

– ابن جریر طبرى که در 839 در آمل به دنیا آمد و در 923 در بغداد وفات کرد و از مورخان مشهور ایرانى و اسلامى بشمار مى‏رود در کتاب «تاریخ الامم و الملوک» خود از قول عبد الرحمن بن ابى لیلى الفقیه مى‏نویسد که على علیه السّلام را شنیدم در روز روبرو شدن با مردم شام مى‏گفت:

اى مؤمنین هر آنکه ببیند ستمى بکار مى‏رود، و کار زشتى که مردم را بسوى آن مى‏خوانند انجام مى‏شود. و در دلش از آنها بدش بیاید، هر آینه خویشتن را از گناه پاک و از کیفر ایمن مى‏نماید. و کسى که با زبان کار ناهنجار را نکوهش کند، در پاداش گرفتن رقم شایانى زند. هر آینه او از آن دیگرى برتر باشد، و آدمى که آن کژى را با شمشیر راست گرداند، تا حرف خدا را بر کرسى بنشاند، و گفته ستمکاران را به خاک و لجن بکشاند، بى‏گمان شیوه رستگارى را پیدا کرده، و دل را به راه راست آورده، و پرتو یقین را بر آن تابیده، و پیشانى را بر آستانه بهشت سائیده.

– افرادى که با دست و زبان و دل با زشتکارى در مى‏افتند همانا خصلتهاى خوب را در خود تکمیل کرده‏اند، و آنان که با زبان و دل بمبارزه مى‏پردازند و دست را بکار نمى‏برند هر آینه یک خصلت را از دست داده و دو خصلت نیکو را بدست آورده‏اند. و کسانى که در نهى از پریشانکارى تنها دل را وسیله قرار مى‏دهند، و دست و زبان را در گوشه‏اى مى‏نهند، آنها هستند که دو خصلت پسندیده را رها ساخته‏اند،

و به یک خصلت پرداخته‏اند. و گروهى از آنها نه با زبان و نه با قلب و نه با دست به جلوگیرى از نابکارى مى‏پردازند، و آنان در حقیقت مردگانى مى‏باشند که خویشتن را در قالب زندگان نمودار مى‏سازند. کارهاى نیک و جهاد در راه خدا و امر به معروف و نهى از منکر مانند آب دهانى است که در دریاى بیکرانى انداخته شود، و زود ذراتش در آن از میان برود. و باید دانست که امر به معروف و نهى از منکر نه اجلى را نزدیک مى‏کند، و نه از رزقى چیزى مى‏کاهد و مى‏زند. و از همه این کارها برتر و بالاتر، گفتن سخن عادلانه‏اى است نزد پیشوائى ستمگر.

– از ابو جُحیفه وهب بن عبد اللّه سوآنى که مردى مؤمن و نیکوکار و از یاران وفادار على علیه السّلام بود روایت کنند که گفت: امیر المؤمنین را شنیدم که مى‏فرمود:

هر آنکه در لوحه دل خود کردار نیک را نخواند، و رفتار زشت را بد نداند، هر آینه زندگیش زیر و رو شود، و رو به نیستى و نابودى رود.

– حق اگر چه بر آدمى گران مى‏آید، اما عاقبتش آسان است و ستوده مى‏نماید. و باطل گو این که سبک مى‏باشد ولى دیرى نمى‏گذرد که سموم و با از خود مى‏پاشد.

– از عذاب خدا در باره بهترین افراد این امت ایمن مباش، زیرا به فرموده او، سبحانه تعالى: (از کیفر خدا ایمن نمى‏شود جز گروه زیانکاران). و نیز از رحمت خدا در باره بدترین مردم این امت نا امید مشو، چه به فرموده او سبحانه تعالى: (از رحمت خدا کسى نومید نمى‏گردد مگر گروه کافران).

– بخل نمودار بدترین عیبهاست، و مهارى است که آدم را بسوى هر-

گونه زشتى مى‏کشاند.

– رزق بر دو گونه است: رزقى که در طلبش هستى، و رزقى که در طلبت مى‏باشد، چنانکه اگر تو بسوى آن نروى هر آینه خودش بسراغت مى‏آید. زنهار غم سالت را بر غم روزت بار مکن آنچه هر روز بر سرت مى‏آید تو را بس است. چنانچه از عمرت یک سال باقى مانده باشد بدانکه خداوند در هر روزى از روزهاى آن که چیز تازه‏اى قسمتت کرده است در دسترست مى‏گذارد، و در صورتى که از عمرت یک سال باقى نمانده باشد پس براى چه غم چیزى را که از آن تو نیست مى‏خورى؟ هیچکس یاراى آن را ندارد که روزى و قسمت تو را ببرد، و هیچ احدى نمى‏تواند بر تو چیره شود و آن را از چنگت بدر آورد و بخورد. و هرگز آنچه برایت مقدر و برآورد گردیده دیر نمى‏کند و به موقع خود مى‏رسد.

– چه بسا آدمى به پیشواز روزى مى‏رود که آن را براى همیشه پشت سر مى‏گذارد(44)، و چه بسا آدمى که در اول شب از فرط خوشى و شادى مورد غبطه قرار مى‏گیرد و در آخر آن با مرگ خود کسانش را به گریه و شیون وا مى‏دارد.

– تا دمى که سخن نگفته‏اى سخن در مهار تو است، ولى همین که سخن گفتى تو در مهار آن مى‏شوى. پس همان طور که سیم و زر خود را در خزانه نگه مى‏دارى زبانت را در دهان نگه دار و گرنه رو به نابودى مى‏روى. چه بسا سخن نعمتى را سلب مى‏کند، و در عوض آن نکبتى را جا مى‏زند.

– چیزى که نمى‏دانى نگو، بلکه آنچه هم مى‏دانى نگو. زیرا خداوند

همه اعضاى تن تو را وادار فرموده است که در روز قیامت آنها را براى رفتار و کردار تو گواه بگیرد.

– بر حذر باش مبادا خدا هنگامى که معصیت مى‏نمائى تو را ببیند، و چون در اطاعت و پرستش او را مى‏زنى ناشناست انگارد و فراموشت کند. آن وقت در رده زیانکاران در آئى و اگر توانائى یافتى در طاعت و پرستش خدا کوشش نماى، و چون درمانده و ناتوان گشتى در برابر معصیت خدا ناتوان شو و از پا در آى.

– دلبستگى به دنیا و آنچه در آن مى‏بینى نادانى است، و کوتاهى ورزیدن در نیکوکارى بویژه هنگامى که از ثواب آن اطمینان داشته باشى زیان و پریشانى است، و اعتماد به هر کس پیش از آزمایش او زبونى و ناتوانى است.

– نشانه پستى دنیا نزد خدا این است که در هیچ جائى جز آن معصیت نشود، و کسى چیزى را که از خدا مى‏خواهد بدست نمى‏آورد مگر آنکه از آن برود.

– هر که در طلب چیزى بکوشد و بشتابد، هر آینه همه آن و یا برخى از آن را بیابد.

– خوبى و خوشى که در پى آن آتش دوزخ باشد خیر و خوشى نیست، و بدى و ناخوشى که در پس آن بهشت برین باشد بدى و ناخوشى نیست. هر کامیابى و رستگارى که دور از بهشت باشد پست و بى‏ارزش است، و هر گرفتارى و رنجى که دور از آتش دوزخ باشد مایه تندرستى و روح را بهترین ورزش(45) است

– الا، از جمله گرفتاریها تنگدستى است، و سخت‏تر از تنگدستى همانا بیمارى و ناتندرستى است، و بدتر از بیمارى و ناتندرستى همانا تیرگى دل و سستى است. الا، از جمله نعمتها هر آینه فراخى مال است، و بهتر از فراخى مال هر آینه تندرستى و بهبود حال است، و بهتر از تندرستى و بهبودى حال هر آینه پرهیزگارى دل و دورى آن از قیل و قال است.

– کسى که عملش در زندگى عقبش بیندازد، اصل و نسبش نمى‏تواند پیشرفتش را تأمین کند و منزلتش را استوار بسازد.

و در روایتى دیگر چنین آمده است: هر آنکه جوهر وجود خودش به دردش نخورد، از مقام و منزلت پدران و نیاکانش سودى نبرد.

– مؤمن شبانه روزش را به سه قسمت مى‏کند: قسمتى را با پروردگارش به راز و نیاز مى‏پردازد، و در قسمتى دیگر زندگیش را مرمت مى‏نماید و نیازمندیهایش را فراهم مى‏سازد، و در قسمت سوم تن و جان خویش را با لذتهاى حلال و پسندیده(46) مى‏نوازد. و خردمند نباید جز در سه چیز شاخص باشد: مرمت کردن زندگى، گام برداشتن در راه معاد روز قیامت(47)، لذت بردن از آنچه حرام نیست.

– در دنیا زهد و پارسائى پیشه کن تا خداوند زشتیهاى آن را به تو همى نماید، و هیچگاه از خویشتن غافل مشو، زیرا آنکه دمى از بندگان غافل نیست کارهایت را مى‏یابد.

– سخن بگوئید شناخته مى‏شوید، چه، ارزش آدمى زیر زبانش نهفته است.

چیزى که از دنیا به تو مى‏رسد بگیر، و به هر چه از تو روى برمى‏گرداند روى گردان شو و ناز و منتش را نپذیر. اما اگر نخواستى از آن روى گردان شوى، سعى کن که در طلب آن ره بیهوده نروى.

– بسا سخن نرم بر زبان آوردن، اثرش بیشتر باشد از پرخاش کردن.

– هر چیزى را که مى‏شود به آن قناعت کرد بسنده است.

– مرگ و نه تن به خوارى دادن، قناعت و نه روى توسّل بر در این و آن نهادن. هر آنکه خواسته‏اش را به آسانى بدست نیاورد، به زور هم آن را فراهم نخواهد کرد. دنیا دو روز است، یک روز به سود تو است، و یک روز هم به زیانت مى‏باشد. روزى که به سود تو بود مستى مکن، و روزى که در باره‏ات زیان نمود شکیبا باش و دم مزن

– مشک خوش بوترین چیز است، زیرا هم سبک مایه و هم عطر آمیز است.

– از بالیدن به خود دست بردار، و تکبّر و گردنکشى را کنار بگذار، و گورت را همیشه بیاد آر.

– فرزند را بر گردن پدر حقى است، و همچنین پدر را برگردن فرزند حقى است. حقّ فرزند بر گردن پدرش آنست که نامش را نیک دارد، و او را با ادب و با هنر بار آرد، و خواندن قرآن را بر زبانش بگذارد. اما حق پدر بر گردن فرزندش آنست که او را در همه چیز- بجز معصیت خداى بزرگ- اطاعت کند و فرمانش را به گوش بسپارد.

– چشم بد راست است، افسون و جادو راست است، به فال نیک گرفتن راست است. امّا شوم دانستن درست نیست، واگیرى اخلاق بد درست نیست. بوى خوش دلاویز است، و عسل روح انگیز است، و سوارى‏

سرور آمیز است، و نگاه کردن به سبزه شادى‏خیز است.

– جور آمدن اخلاق مردم با هم، آنها را از گزند یکدیگر ایمن مى‏دارد.

– امیر المؤمنین على علیه السّلام از در توبیخ این سخن را خطاب به کسى که مى‏خواست خود را داخل آدمها بکند گفت: مانند جوجه‏اى که هنوز پر در نیاورده است پریدى، و چون بچه شترى که دست از پا نشناخته باشد ناگهان خروشیدى

– هر آنکه به کارهاى متفاوت و گوناگون بپردازد، هیچکدام آنها را نتواند انجام بدهد و سرانجام خود را به دردسر و نگرانى بیندازد.

– از امام علیه السّلام پرسیدند: «منظور از لا حول و لا قوة الا باللّه (هیچ توانائى و نیروئى جز به اراده خدا نیست) چیست؟» در پاسخ فرمود: ما هیچگاه مالک توانائى و نیروئى که از آن خداست نبوده و نیستیم، و جز توانائى و نیروئى که او به ما واگذار مى‏کند توانائى و نیروئى دیگر نداریم. پس، هنگامى که توانائى و نیروى کارى را که خود در انجام آن از ما تواناتر و نیرومندتر است به ما مى‏دهد، بایستى که هر یک از ما به یارى و خواست او به آن کار بپردازد، ولى همین که توانائى و نیروى آن کار را از ما مى‏گیرد انجامش را هم از عهده‏مان دور مى‏سازد.

روزى على علیه السّلام دید که عمّار بن یاسر رحمه اللّه با مغیرة بن شعبه در باره دین گفتگو مى‏کند، به او فرمود:

اى عمّار، او را به حال خود بگذار. زیرا از دین چیزى جز آنکه او را به دنیا نزدیک گرداند بهره دیگرى نبرده است و از روى عمد مى‏خواهد خویشتن را در بن بست نادانى و اشتباه بگذارد، تا نادانى و اشتباه را بهانه‏اى براى گناهان و لغزشهایش بیارد.

– چقدر فروتنى توانگران نسبت به درویشان براى بدست آوردن ثوابى از خدا نیکو و پسندیده است، ولى نیکوتر و پسندیده‏تر از آن وارستگى درویشان در برابر توانگران و امید و توکل آنان بر خداى بخشنده و نادیده است.

– خداوند عقل را به آدم مى‏دهد، که او بوسیله آن از گرفتارى و نگرانى برهد.

– هر که با حق در افتد، ور افتد.

– دل کتاب دیده است(48)

– پرهیز کارى سر آغاز اخلاق است.

– به کسى که تو را سخن گفتن آموخت زبان درازى مکن، و در برابر آنکه خردت را برانگیخت و پرورشت داد از بلاغت(49) خود دم مزن.

– تو را ادب همینقدر بس که از آنچه در دیگران بد مى‏دانى دورى کنى(50)

هر آنکه چون آزادگان در برابر سختیها صبر پیشه کند بهره نیکو مى‏گیرد، اما اگر مانند مردم نادان و بى‏تجربه بیتابى نماید سرانجام با گذشت روزگار ذهنش فراموشى مى‏پذیرد.

– در خبر دیگر آمده است که امام علیه السّلام از در تسلیت به اشعث بن قیس چنین فرمود:

اگر صبر پیشه کنى، هر آینه راهى را که بزرگان رفته‏اند مى‏روى، و الّا دیرى نمى‏پاید که سوگ و اندوه خود را از یاد برده مانند چهار پایان فراموشکار مى‏شوى.

– سخن زیر را در وصف دنیا گفته است:

مى‏فریبد و زیان مى‏رساند و مى‏گذرد، خداى تعالى راضى نشد که آن را ثوابى بهر دوستانش، و عقابى براى دشمنانش قرار دهد. و اهل دنیا بسان کاروانى هستند که هنوز در جائى فرود نیامده و دمى نیاسوده‏اند که کاروانسالار بانگ برمى‏آورد: هان، دیگر کوچ کنید.

– امیرالمؤمنین على علیه السّلام سخن زیر را به فرزندش حسن فرموده است:

زنهار، پس از خود چیزى از مال دنیا بجاى مگذار، زیرا اگر چیزى بجاى گذارى به یکى از این دو تن مى‏رسد: آدمى که آن را در بوته طاعت و بندگى خدا مى‏نهد، در این صورت او از آنچه تو در باره‏اش رنج کشیده‏اى خوشبخت مى‏شود. یا کسى که آن را در راه معصیت خدا از دست مى‏دهد، آن وقت به بدبختى مى‏افتد و در حقیقت بوسیله تو به پرتگاه معصیت مى‏رود. در هر حال، هیچکدام از این دو شایستگى ندارند که آنها را بر خویشتن برتر شمارى.

شریف رضى مى‏گوید: این سخن به شیوه زیر هم روایت شده است:

اما بعد، آنچه از مال در دست تست، هر آینه پیش از این صاحب داشته است، و پس از تو هم به دیگرى خواهد رسید. چیزى که هست تو مال را براى یکى از این دو تن گردآورى مى‏کنى: آدمى که اندوخته‏هایت را که در باره آنها رنج کشیده‏اى در بوته طاعت و بندگى خدا مى‏نهد و خوشبخت مى‏شود، و یا کسى که آن را در معصیت خدا از دست مى‏دهد و در حقیقت بوسیله تو به پرتگاه بدبختى مى‏رود. در هر حال هیچکدام شایستگى ندارند که آنها را بر خویشتن برتر شمارى، و بار رنج و گناهشان را بر دوش گذارى. پس، براى کسى که در گذشته است از خدا طلب آمرزش کن، و براى هر که مانده است روزى بخواه.

– روزى شخصى در حضور امام علیه السّلام گفت: «أستغفِر اللّه» یعنى از خدا آمرزش مى‏طلبم. حضرت فرمود:

مادرت به عزایت بنشیند، آیا مى‏دانى که استغفار چیست؟ استغفار همانا درجه و پایگاه گروه علیین است. و آن نامى است که شش معنى در بر دارد: نخست پشیمانى از گناهان گذشته، دوم تصمیم در عدم بازگشت به آنها براى همیشه، سوم این که حق مردم را ادا کنى تا صاف و پاک و دور از هر گونه نابکارى خدا را دریابى، چهارم بکوشى فرائضى(50) را که انجام نداده‏اى انجام بدهى، پنجم گوشتى را که از راه حرام در تنت پرورده‏اى با غم و اندوه چنان آب کنى که پوستت به استخوانت بچسبد و پس از آن گوشت تازه بیاورد، ششم همان طور که تن را شیرینى معصیت چشاندى تلخى و رنج طاعت را هم به آن بچشان، آن گاه مى‏توانى بگوئى «استغفر اللّه.»

– بردبارى، دوستى و کمک مردم را برایت فراهم مى‏سازد، و آنان را

چون قبیله‏اى در پیت مى‏اندازد. بیچاره آدمیزاد، اجلش پنهان است، و دردهایش بى‏درمان است. و کارهایش یکایک ثبت مى‏شود، و تنش از پشه ناچیزى به درد مى‏آید و زود از جا در مى‏رود. اگر آبى هنگام آشامیدن در گلویش بجهد او را مى‏کشد، و چون عرق بکند بوى گند عرقش به همه جا مى‏کشد.

– روزى على علیه السلام در میان جمعى از یاران خود نشسته بود، زنى زیبا گذرش از آنجا افتاد، همه با چشم او را ورانداز کردند. حضرت فرمود:

نگاه‏هاى این مردان تند است و تیز، از این رو آتشین است و شهوت‏انگیز. و اگر یکى از شما به زنى نگریست و او را پسندید باید که با همسر خود به ملامست و نزدیکى بپردازد، زیرا زن، زن است و چه بهتر که خوشى و لذت از در حلال خود را نمودار سازد.

مردى از خوارج در آنجا بود گفت: «خدا او را چون کافر بکشد چقدر دانا و فقیه است.» برخى برجستند که او را بکشند، امام با خونسردى اظهار داشت:

دست نگهدارید، پاسخ دشنام را باید با دشنام داد، و یا چنین گناهى را شایسته است در بوته گذشت و بخشودگى نهاد.

– تو را از خرد همین بس که گمراهى را از رستگارى برایت روشن و آشکار کرد.

– کار نیک بکنید و چیزى از آن را حقیر و بى‏ارزش مشمارید، زیرا کوچک آن بزرگ و اندکش بسیار است و همیشه نیکوکارى را به ذهن بسپارید. زنهار، هیچکدامتان نگوئید که آن یکى در کار نیک از من شایسته‏تر است، زیرا به خدا همان طور هم مى‏شود و آن وقت پشیمانى شما بیشتر است. براى هر یک از نیک و بد آدمهاى ویژه‏اى ساخته و

پرداخته‏اند. اگر از کار نیک روى برتابید هر آینه نیکومنشان به آن مى‏پردازند، و چنانچه به کار بد پشت پا بزنید بى‏گمان بدسگالان آن را شیوه خود مى‏سازند.

– هر که درونش را روى پاکى و درستى بگذارد، خداوند برونش را پاک و درست مى‏دارد. و کسى که به اصول دینش عمل نماید، خدا کار دنیایش را رو به راه فرماید. و آنکه میان خود و خدایش را نیکو سازد، خدا میان او و مردم نیکى و الفت بیندازد.

– بردبارى پوششى است زیبنده، و خرد شمشیرى است برنده. پس زشتیهاى اخلاقت را با بردبارى بپوش، و همواره با شمشیر خرد در کشتن هواى نفس خود بکوش.

– خداوند را یارانى است که براى منافع بندگانش نعمتهائى را ویژه آنان مى‏گرداند، و تا روزى که به بذل و بخشش مى‏پردازند این نعمتها را در دست ایشان باقى و نگه مى‏دارد، اما اگر امتناع کردند و خسّت ورزیدند هر آینه نعمتها را از چنگشان در مى‏آورد و به کسانى دیگر تحویل مى‏دهد.

– سزاوار نیست که بنده خدا به دو خصلت اطمینان یابد: تندرستى و دارائى. زیرا تا مى‏آئى او را تندرست ببینى ناگهان بیمار مى‏شود، و همین که ثروتى بهم مى‏زند رو به تنگدستى مى‏رود.

– هر که در باره نیاز خود شکایت نزد مؤمن ببرد گوئى شکایت آن را پیش خدا آورده است، و کسى که در باره نیازش شکایت نزد کافر ببرد چنان است که از خدا شکایت کرده است.

به مناسبت عید فطر فرموده است: این عید کسانى است که خدا روزه آنان را قبول فرموده، و براى کارهاى نیکى که انجام داده‏اند از ایشان سپاسگزارى نموده. ولى هر روزى هم که در آن معصیت خدا را نکنند عید است، و برایشان سراسر شادى و امید است.

– بزرگترین افسوسها در روز قیامت همانا افسوس مردى است که دور از طاعت خدا مالى بدست آرد، و پس از او دیگرى آن را به ارث ببرد و در راه طاعت و پرستش خدا به کار وادارد. و خودش داخل دوزخ شود، و او به بهشت رود.

– زیانکارترین مردم در داد و ستد، و ناامیدترین آنها در زمینه تلاش و کوشش تا روز ابد، همانا کسى است که در طلب مال تن و جان خود را خسته و فرسوده سازد، و قضا و قدر در آنچه مى‏خواهد و آرزو مى‏کند به کمکش نپردازد. سرانجام با حسرت و اندوه از دنیا برود، و با بارى سنگین از گناه و تبهکارى وارد آخرت بشود.

– رزق بر دو گونه است: یکى طالب است و دیگرى مطوب. هر که طالب دنیا باشد هر آینه مرگ دنبالش کند تا سرانجام از آن بیرونش ببرد، و کسى که آخرت را طلب نماید بى‏گمان دنیا او را پى‏جو شود تا آنجا که رزق و روزیش را فزاید.

– دوستان خدا کسانى هستند که چون مردم به ظاهر دنیا بنگرند آنان باطنش را مى‏بینند. و هنگامى که مردم سرگرم زندگى مى‏باشند ایشان در انتظار مرگ مى‏نشینند. پیش از آنکه دنیا آنان را در حسرت و آرزویش بکشد خودشان هوى و هوسهائى را که در دل دارند مى‏کشند.

چیزهائى را که مى‏دانند به آنان وفا نمى‏کند و برایشان نمى‏ماند بدرود مى‏گویند، حتى راه بدست آوردن آنها را نمى‏پویند. مال و منالى را که‏

مردم دیگر از دنیا برمى‏گیرند، آنان هرگز نمى‏پذیرند. هیچ آرزو نمى‏برند که بر بیش از آنچه مورد نیاز است دست بنهند، بلکه مى‏کوشند زیادیهائى را که دارند از دست بدهند. با چیزهائى که مردم سازش مى‏کنند آنان به دشمنى مى‏پردازند، و با هر چه مردم دشمنى مى‏نمایند آنان کنار مى‏آیند و مى‏سازند. از پرتو فضلشان احکام قرآن شناخته و روشن گردید، و بوسیله آنان کتاب خدا استوار ماند و پایدارى ورزید. امیدى بیش از پاداش و ثواب خدا در ذهن نمى‏پرورند، و ترسى بالاتر از بیم و ترس او به دل نمى‏آورند.

– پایان یافتن خوشیها، و بر جاى ماندن گناهان را به یاد داشته باشید.

– او را بیازماى، مورد خشمت قرارش مى‏دهى. (یعنى اگر از ظاهر شخصى خوشت آمد او را آزمایش کن، شاید در او چیزى بیابى که نسبت به او کینه در دل بگیرى و خشمگین شوى.) شریف رضى گوید: برخى از مردم سخن مزبور را از پیغمبر خدا صلى اللّه علیه و آله روایت کرده‏اند، ولى شیوه آن چنین مى‏نماید که از آن امیر المؤمنین علیه السلام است، چه ثعلب از ابن اعرابى نقل مى‏کند که روزى مأمون گفت: اگر على نفرموده بود «او را بیازماى، مورد خشمت قرارش مى‏دهى» هر آینه مى‏گفتم «مورد خشمت قرارش بده تا او را بیازمائى».

– نشده است که خدا در سپاسگزارى را به روى بنده‏اى بگشاید، و در فزونى را به روى او ببندد و قفل نماید. و نشده است که در دنیایش را به روى بنده‏اى بگشاید و در اجابت را به رویش ببندد و قفل نماید. و نشده است که در توبه را به روى بنده‏اى بگشاید و در آمرزش را به رویش ببندد و قفل نماید.

گرانمایه‏ترین مردم کسى است که گرانمایگان به او شناخته شوند.

– از حضرت پرسیدند: «کدامیک برتر است، داد… یا… دهش» پاسخ داد:

داد هر چیزى را سر جاى خودش قرار مى‏دهد، و دهش هر چیزى را از سمت مخصوصش در مى‏آرد. داد سیاستمدارى است که حق همه کس را کف دستش مى‏نهد، و دهش خوئى است که تنها به یک شخص بستگى دارد. پس داد شایسته‏تر است و برتر.

– مردم دشمن آنچه نمى‏دانند مى‏باشند.

– پارسائى همه آن است، که میان دو کلمه قرآن است. خداوند بزرگ مى‏فرماید: (تا براى آنچه از دستتان رفته افسوس نخورید، و بر چیزى که به شما روى مى‏آورد شادى نکنید).(51) و هر آنکه برگذشته اندوهگین نشود، و با شادى بسوى هر چه به او روى مى‏آورد نرود، هر آینه پارسائى را از دو سمت دریافته است.

– چه بسا خواب شب تصمیم‏هائى را که آدم در روز گرفته است نقض مى‏کند.

– حکمرانى محک و آزمایش مردان است.

– براى زندگى تو هیچ شهرى برتر از شهر دیگر نیست، بهترین شهرها آن است که خوبیها و بدیهاى تو را تحمّل کند.

– چون خبر مرگ مالک بن حارث اشتر به امام علیه السلام رسید از روى تأثر و اندوه فرمود:

مالک اوه، چه مالکى به خدا اگر به نظر همه مانند کوه بود هر آینه کوهى تک و عظیم که پاى هیچکس به بالاى آن نمى‏رسید مى‏نمود، و چنانچه بعقیده دوست و دشمن چون سنگ بود بى‏گمان سنگى سخت و استوار که هیچ پرنده‏اى بر فرازش نمى‏توانست پرید مى‏نمود.

– کار کمى که دوام دارد، به از کار زیادى است که خستگى آرد.

– اگر خصلت خوشى در کسى پسندیده آید، باید دید که آیا خصلتهاى دیگرش هم پسندیده مى‏نماید؟

– روزى على علیه السلام از غالب بن صعصعه (پدر فرزدق شاعر معروف و گوینده قصیده غرّاى:

هذا الذى تعرف البطحاء وطأته،

و البیت یعرفه و الحلّ و الحرم

که در مدح امام على بن الحسین زین العابدین صلوات اللّه و سلامه علیه مى‏باشد) پرسید:

شترهاى فراوانى که داشتى چه شد؟

گفت یا امیر المؤمنین حقوق زکات و صدقات آنها را پراکنده و نابود ساخت. حضرت فرمود:

و این ستوده‏ترین راه پراکندگى و نابودى است.

– هر آنکه فقه و شرایع دین را نداند و به سوداگرى بپردازد، هر آینه خویشتن را در گرداب ربا خوارى بیندازد.

– کسى که گرفتاریهاى کوچک را بزرگ بشمارد، و در برابر آنها بیتابى کند و فریاد و ناله برآرد، خداوند او را به دست گرفتاریهاى بزرگ‏

بسپارد.

– هر آنکه وجودش در نظرش گرامى آید، خواسته‏ها و شهوتهایش پیشش خوار و فرومایه نماید.

– آدمى که به شوخى کردن بپردازد، پاره‏اى از عقل خود را در پرتگاه نابودى بیندازد.

– کناره گیرى تو از کسى که شیفته‏ات گشته همانا نشانه بدبختیت مى‏باشد، و تمایلت به آنکه محلت نمى‏گذارد نمودار پستى و خوارى نفست مى‏باشد.

– زبیر همچنان مردى از ما اهل البیت بود، تا این که پسر شوم و بدسگال او، عبد اللّه، سرى میان سرها در آورد و سرشت نابکار خود را بر همه بنمود.

این سخن را همه نویسندگان اسلامى اعم از شیعه و سنى در کتابهاى خود آورده‏اند، و در نهج‏البلاغه‏اى که شیخ محمد عبده و ابن ابى‏الحدید و ابن هیثم بحرانى و عبد- العزیز سیدالاهل تشریح و تفسیر کرده‏اند نقل شده است. مرحوم ما مقانى اعلاالله مقامه در کتاب تنقیح المقال مى‏گوید: عبدالله بن زبیر بنى‏هاشم را دشمن مى‏داشت و امیرالمومنین على علیه‏السلام را علنا ناسزا مى‏گفت. او در باطن کافر بود ولى ظاهرا خود را مسلمان نشان مى‏داد. بارى عبدالله بن زبیر مردى بد کنش، سیه دل، سر به هوا و بلند پرواز بود. و سرانجام در نهایت خوارى و فرومایگى از میان رفت و در صفحات تاریخ اسلام نام زشت و ننگینى

از خود بیادگار گذاشت.

– آدمیزاد را چه به خود بالیدن آغازش نطفه‏اى است چسبناک، و پایانش مردارى است سهمناک. نه از عهده رزق و روزى خویشتن برمى‏آید، و نه مى‏تواند مرگ را که گریبانگیرش مى‏شود دفع نماید.

– توانگرى و بینوائى هر کس پس از عرضه شدن اعمال او بر خداى متعال نمودار مى‏گردد.

– از حضرت سؤال شد: شاعرترین شعراء کیست فرمود:

این گروه در یک میدان معین توسن قریحه را نیازموده‏اند، تا نمودار شود کدام زودتر قصب السبق(52) را ربوده‏اند. ولى اگر باید ناچار شاعرترین شعرا را نام برد، هیچکس را نشاید در رده آن پادشاه گمراه آورد.

و منظور همانا امروالقیسى است. این شاعر آخرین پادشاه آل کنده بود که در سخن- سرائى قریحه‏اى خوش و ذوقى سرشار داشت. قصائد او همیشه قصب السبق را از شعراى دیگر دوران جاهلیت عرب مى‏ربود و بر دیوار کعبه بعنوان بهترین اشعار نصب مى‏شد. قصیده معروف به لامیه العرب که مطلعش: قفا نبکى من ذکرى حبیب و منزل بسقط اللوى بین الدخول فحومل از اوست. امروالقیس پدر لیلى همسر حسین بن على علیه‏السلام بود و دخترش سکینه

بنت الحسین علیها السلام مانند پدر بزرگش شعر مى‏سرود و از شاعره‏هاى نامدار بشمار مى‏رفت، چنانکه شعراى عرب به خانه او مى‏آمدند و اشعار خود را بر او مى‏خواندند، و او از پس پرده اشعار آنان را تصحیح و یا درباره خوبى و بدى آنها قضاوت مى‏کرد.

– در روى بر تافتن از دنیا مى‏فرماید:

آیا آزاده‏اى نیست تا این دنیاى پست را که به لقمه نیمه خورده و پس مانده‏اى مى‏ماند به اهلش واگذارد براى جان شما بهایى جز بهشت نیست، زنهار، جان خود را به چیزى مگر آن نفروشید.

– دو جور آدمند که خیلى حرص مى‏زنند و هیچگاه هم سیر نمى‏شوند، خواستار دانش، و خواستار دنیا.

– ایمان آنست که راستى را اگر چه به زیانت تمام شود بر دروغى که هر چند به طرف سودت برود برتر دانى، و بیش از آنچه مى‏کنى سخنى بر زبانت نرانى، و چون در باره دیگرى لب مى‏گشائى از خدا بترسى و مبادا او را به بدى بخوانى.

– سرنوشت بر آنچه آدم پیش‏بینى مى‏کند چیره مى‏شود، و تدبیر هر چند درست باشد رو به زیان مى‏رود.

– بردبارى و شکیبائى دوقلوهائى هستند که همت بلند آنها را به وجود مى‏آورد.

– پشت سر کسى بدگوئى کردن تنها راه چاره مردم ناتوان است. چه بسا کسانى که به علت تعریف و ستایش مردم از آنان دچار گرفتارى‏

شده‏اند.

– دنیا راهى است که براى رفتن به آخرت آفریده شده است، و چنانچه براى خودش آفریده شده بود هر آینه آدم در آن جاودان مى‏ماند.

– بنى امیه را زمینه و دوران معینى است که در آن به تاخت و تاز مى‏پردازند، آن گاه که با هم اختلاف پیدا کنند کفتارها برایشان چیره شوند و از اوج قدرت به پرتگاه ذلتشان بیندازند.

– در ستایش «انصار» یعنى اهل مدینه که پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلم را یارى کردند فرمود:

– به خدا آنان اسلام را مانند کره اسبى که تازه از شیر گرفته باشند و با گوسفندان در مرغزارها بچرد و پروار شود با دستهاى سخاوتمند و دلهاى باز و زبانهاى تند و تیز و دراز خود پرورش دادند.

– چشم دیده‏بان تن است، پیش را مى‏نگرد تا آدم از پس نیفتد.

– فرمانروائى راد زمام امور آنان(53) را در دست گرفت، همه چیز را به همت والاى خود درست و استوار کرد تا آنجا که دین ریشه دوانید و پایدار گشت.

– روزگار سختى بسراغ مردم مى‏آید که توانگران آنچه را در دست دارند مى‏خایند، و نه تنها چیزى به کسى نمى‏دهند بلکه مى‏کوشند برخلاف فرمایش خداى سبحان که (و لا تنسوا الفضل بینکم)(54) است پیوسته بر

دارائى خود بیفزایند. بارى، در آن روزگار بدسگالان به سرکشى مى‏پردازند، و نیکان ناگزیر به خوارى و بیچارگى مى‏سازند. درماندگان از روى نیاز و پریشانى داد و ستد کنند، و در حقیقت آتش به اندک مالى که دارند زنند. در حالى که رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم از داد و ستد با درماندگان جلوگیرى فرموده، اما دستگیرى از آنان را امر نموده.

– دو جور آدم در راه من تباه شوند، یکى دوستى که در دوستیش غلو کند، و دیگرى کینه‏جوئى که به من تهمت ببندد و افتراء زند.

– در باره توحید از امام سؤال شد، فرمود:

توحید آن است که خدا را به پندار نیاورى و توهمش نکنى، و عدل آن است که هرگز به او تهمت نزنى.

– نیایش براى باران.

پروردگارا، از ابرهاى رام بر ما باران ببار، و ابرهاى خشک را بسراغمان نیار.

– به حضرت گفتند: «یا امیر المؤمنین، کاش رنگ محاسنت را تغییر مى‏دادى.» فرمود:

رنگ کردن زیب و زینت است، ولى ما مردمى مصیبت دیده و سوگواریم.

و منظورش این بود که بر مرگ رسول خدا صلى اللّه علیه و آله عزا داریم.

– پاداش مجاهدى که در راه خدا شهید شود، بیش از کسى که بتواند عمل حرام انجام بدهد ولى خوددارى کند و به راه پاکدامنى رود

نیست. نزدیک است که آدم عفیف و پاکدامن در رده فرشتگان در آید.

– قناعت مالى است فنا ناپذیر(55)

– امیر المؤمنین علیه السلام سخن زیر را به زیاد بن ابیه که بجاى عبد اللّه بن عباس به ولایت ایران و توابع آن گماشته شد فرمود:

داد و دهش پیشه کن، و از سختگیرى بیهوده و گرایش به ستم بر حذر باش، زیرا سختگیرى بیهوده مردم را به جلاى وطن وا مى‏دارد، و گرایش به ستم هر آینه ستمدیدگان را به شورش برمى‏انگیزد و سرانجام تو را از مقام ولایت به زیر مى‏آرد.

– سخت‏ترین گناهان گناهى است که صاحبش آن را ساده و پیش پا افتاده بگیرد.

– خداوند همچنان که فرا گرفتن دانش را بر نادان واجب شمرده، تعلیم دادن دانش را در رده وظایف دانشمند آورده.

– بدترین برادران دینى آن است که آدم از پس او به زحمت و دردسر بیفتد.

– اگر مؤمنى برادر دینیش را خشمگین سازد، هر آینه میان خودش و او جدائى اندازد.

پایان‏


1) زیرا خودپسندى مردم را از شخص بیزار و دور مى‏کند و او را تنها و بى‏مونس و همدم مى‏گذارد. .

2) چنانکه شب و روز به نمازهاى طولانى و دعاهاى زیاد بپردازد ولى مستطیع باشد و به حج نرود و یا از جهاد در راه خدا فرار کند.

3) شاعر شیرین سخن ایران همین سخن را چنین به شعر آورده است:- منعم به کوه و دشت و بیابان غریب نیست‏… إلخ.

4) منظور از فرودگاه قبر است که پیکر آدم را پس از مرگ در آن فرود مى‏آرند.

5) سرگرمى و دلخوشى انسان در زندگى مال است و اولاد.

6) مانند ابو ذر غفارى، مقداد بن الاسود که از یاران پیغمبر اکرم صلى اللّه علیه و آله و سلم بوده به حبشه هجرت کرده در جنگ بدر در رکاب آن حضرت جنگیده در فتح مصر پیشرو لشکر اسلام بودند، و نیز سلمان فارسى که پیغمبر اکرم او را جزو اهل بیت خواند.

7) منظور ابو لهب و ابو جهل و غیره است.

8) راوى: نقل کننده، آورنده خبر یا سر گذشت.

9) نماز و روزه و خمس و زکات و حج. .

10) خرید و فروش و ازدواج و طلاق و ارث. .

11) فرائض: جمع فریضه بمعنى بایسته است. و فرائض عبارتند از نماز، روزه، خمس، زکات، حج، جهاد.

12) حسب: شرف و افتخار خانوادگى.

13) بنى عبد شمس همانا امویان هستند و عبد شمس پسر عموى هاشم بن عبد المطلب بود.

14) سنت: روش پیغمبر اکرم صلى اللّه علیه و آله و سلم.

15) زیرا غیرت نشان دادن زن با آنچه خدا در زمینه تعدد زوجات فرموده مخالف است، پس کفر بشمار مى‏آید در حالى که غیرت نشان دادن مرد نسبت به زن خود جلوگیرى او از رفیق شدن او با مرد دیگر و در حقیقت مانع گردیدن از زناء است که خداوند آن را تحریم فرمود.

16) تسلیم و سرسپردگى در برابر احکام خدا که توسط محمد بن عبد اللّه ابلاغ شده است. .

17) پدیده اول به دنیا آمدن بچه است..

18) پدیده دیگر زنده شدن او در روز قیامت است..

19) گفت پیغمبر به اصحاب کبارتن مپوشانید از باد بهار.

20) آغاز پائیز و زمستان.

21) نمازگاه.

22) منظور از ضمیر «او» همانا حجت قائم خداست.

23) مانند یازده امام علیهم السلام.

24) همچون امام دوازدهم محمد مهدى صلوات اللّه و سلامه علیه عجل اللّه فرجه و سهّلل مخرجه.

25) تا مرد سخن نگفته باشدعیب و هنرش نهفته باشد.

26) شده‏281 چه بسا پرخورى آدم را بیمار کند و چند روز او را از خوردن باز دارد.

27) سرنیزه.

28) ولى سخنور ایرانى مضمون مزبور را چنین به شعر آورده است:دو چیز طیره عقل است: دم فروبستنبوقت گفتن و گفتن بوقت خاموشى.

29) و یوم یعضّ الظالم على یدیه (روزى بیاید که ستمکار دستهایش را به دندان بگزد) قرآن کریم.

30) ابن ابى الحدید در شرح این سخن مى‏نویسد: «خودپسندى پرده‏اى است که میان خرد و عیوب نفسانى قرار دارد. اگر خرد این عیوب را برطرف نسازد هر آینه پرده مى‏افتد و عیوب نمایان مى‏گردد، و خودپسندى حسودى است که همیشه میان خرد و نعمت کمال حائل مى‏شود.

31) شاعر شیرین سخن ایران گوید:شکر نعمت نعمتت افزون کندکفر نعمت از کفت بیرون کند.

32) شرک: شریک و همتا دانستن براى خدا.

33) صله رحم: همبستگى با خویشاوندان.

34) قصاص: خونخواهى، انتقام، بازگشتن، زخم زدن.

35) نخیله جائى است در راه کوفه و کربلا در عراق که امام علیه السلام پس از جنگ صفین با خوارج در نزدیکى آن به نبرد پرداخت..

36) نزدیکى به پادشاهان، امید نان است و بیم جان. (سعدى).

37) مستحقان غنائم جنگى آنهائى بودند که در جنگ‏ها شرکت کردند و در راه خدا شمشیر زدند. (اعم از کسانى که زنده ماندند و یا عضوى از اعضاى بدنشان را از دست دادند و یا شهید شدند که در این صورت سهمیه آنان به بازماندگانشان مى‏رسید.).

38) علم چندان که بیشتر خوانىچون عمل در تو نیست نادانى‏.

39) لیقه: رشته‏هاى پشمى است که در دوات مرکب مى‏گذارند.

40) اگر تنگدستى شدّت یابد چه بسا آدم را به دروغ یا خیانت یا تحمّل خوارى یا خوددارى از یارى حق وا مى‏دارد.

41) منظور از پول سیمین همانا درهم است.

42) منظور گفتن اللهم صل على محمد و اله و سلم است.

43) هر چند دارائى ثروتمند افزایش یابد طمعش زیادتر مى‏شود.

44) منظور مردن و ندیدن روزهاى بعد از آن است.

45) ورزش: ریاضت.

46) لذتهاى حلال و پسندیده مانند خواب و خوراک و تفریح‏هاى سالم و معاشرت با همسر و فرزندان مى‏باشد.

47) منظور مکه رفتن و جهاد کردن و خمس و زکات دادن است.

48) هر چه دیده ببیند دل بسان کتابى آن را ثبت مى‏کند و بیاد مى‏سپارد.

49) بلاغت: رسائى.

50) از لقمان پرسیدند: ادب از که آموختى گفت: از بى‏ادبان. «سعدى».

51) آیه بیست و سوم از سوره پنجاه و هفتم قرآن کریم.

52) قصب السّبق نى بلندى بوده است که سوار کاران در مسابقه اسب دوانى آن را در نقطه دورى در زمین نصب مى‏کردند و هر کدام زودتر مى‏رسید، آن را برمیگرفت و برنده شناخته مى‏شد.

53) منظور، مسلمانان است.

54) نیکى و بخشش به یکدیگر را فراموش نکنید.

55) برخى این سخن را به پیغمبر اکرم صلى اللّه علیه و آله و سلم نسبت مى‏دهند. «شریف رضى».