جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

ریشه‏های خوارج‏

زمان مطالعه: 3 دقیقه

ریشه‏ی خوارج به گونه‏ای مرتبط به عصر رسول خداست. این گروه در عصر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فکر و ایده‏ی خود را اظهار می‏کردند و سخنانی می‏گفتند که روح عدم تسلیم و پرخاشگری در آن‌ها نمایان بود. مورد زیر از نمونه‏های بارز این موضوع است:

پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله و سلم غنائم «حنین» را بنابر مصالحی تقسیم کرد و برای تألیف قلوب مشرکان تازه مسلمان، که سالیان درازی با اسلام در حال جنگ بودند، به آنان سهم بیشتری داد. در این موقع حرقوص بن زهیر زبان به اعتراض گشود و بی ادبانه رو به پیامبر کرد و گفت: عدالت کن!

گفتار دور از ادب وی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را ناراحت کرد و در پاسخ فرمود: وای بر تو، اگر عدالت نزد من نباشد، در کجا خواهد بود؟ عمر در این هنگام پیشنهاد کرد که گردن او را بزنند، ولی پیامبر نپذیرفت و از آینده‏ی خطرناک او گزارش داد و فرمود: او را رها کنید که پیروانی خواهد داشت که در امر دین بیش از حد کنجکاوی خواهند کرد و همچون پرتاب تیر از کمان از دین بیرون خواهند رفت.(1)

بخاری در کتاب «المؤلفة القلوب» این حادثه را به طور گسترده نقل کرده است و می‏گوید:

پیامبر درباره‏ی او و یارانش چنین گفت: «یمرقون من الدین ما یمرق السهم من الرمیة»(2)

پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم لفظ «مرق» را که به معنی پرتاب شدن است به کار می‏برد. زیرا این گروه به سبب اعوجاج و کجی در فهم دین به جایی رسیدند که از حقیقت دین دور ماندند و در میان مسلمانان «مارقین» لقب گرفتند.(3)

شایسته‏ی روحیه‏ی حرقوص معترض این بود که در دوران خلافت شیخین، مهر خاموشی را بشکند و به نحوه‏ی گزینش آن دو خلیفه و سیره‏ی آنان اعتراض کند، ولی تاریخ در این مورد چیزی از او نقل نمی‏کند. فقط ابن‏اثیر در «کامل» یادآور می‏شود که در فتح اهواز، حرقوص فرماندهی سپاه اسلام را از جانب خلیفه بر عهده داشته و متن نامه‏ای را که عمر به او پس از فتح اهواز و «دورق» نوشته آورده است.(4)

طبری نقل می‏کند که در سال 35 هجری حرقوص در رأس بصریان شورش کرده بر حکومت عثمان وارد مدینه شد و با شورشیان مصر و کوفه بر ضد خلیفه هم صدا گردید.(5)

از آن به بعد در تاریخ نام و نشانی از او ثبت نشده است تا موقعی که امام علی -علیه‌السلام- می‏خواست ابوموسی را برای داوری اعزام کند که ناگهان حرقوص به همراه زرعة بن نوح طائی برامام وارد شدند و مذاکره‏ی تندی میان آن دو انجام گرفت که در ذیل یادآور می‏شویم.

حرقوص: از خطایی که مرتکب شدی توبه کن و از پذیرش حکمین باز گرد و ما را به نبرد با دشمن اعزام کن تا با او بجنگیم و به لقاء الله نائل آییم.

امام -علیه‌السلام- فرمود: به هنگام طرح مسئله‏ی حکمین من این مطلب را گوشزد کردم ولی شما با من مخالفت کردید. اکنون که تعهد داده‏ایم و میثاق بسته‏ایم، از ما درخواست بازگشت می‏کنید؟ خداوند می‏فرماید: «و أوفوا بعهد الله إذا عاهدتم و لا تنقضوا الأیمان بعد توکیدها و قد جعلتم الله علیکم کفیلاً إن یعلم ما تفعلون » (نحل: 91) یعنی: به پیمان الهی، آن گاه که پیمان بستید، وفادار باشید و سوگندهای خود را بعد از استوار ساختن آنها مشکنید، در حالی که خدا را بر این سوگندهای خود ضامن قرار داده‏اید، که خدا از آنچه که می‏کنید آگاه است.

حرقوص: این گناهی است که باید از آن توبه کنی.

امام -علیه‌السلام-: گناهی در کار نبود، بلکه یک نوع سستی در فکر و عمل بود که از ناحیه‏ی شما بر ما تحمیل شد و من همان موقع شما را متوجه آن کردم و از آن بازداشتم.

زرعة بن نوح طائی: اگر از تحکیم دست بر نداری، برای خدا و کسب رضای او با تو می‏جنگیم!

علی -علیه‌السلام-: بیچاره‏ی بدبخت! جسد کشته‏ی تو را در میدان نبرد می‏بینم که باد بر آن خاک می‏ریزد.

زرعه: دوست دارم چنین باشم.

علی -علیه‌السلام-: شیطان شما دو تن را گمراه کرده است.

مذاکرات بی ادبانه و وقیحانه‏ی حرقوص با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و امیر مؤمنان -علیه‌السلام- آن گاه بر خلاف انتظار است که او را یک مسلمان عادی بدانیم، در حالی که وی از نظر مفسران اسلامی(6) جزو منافقان بوده و آیه‏ی زیر درباره‏ی او نازل شده است:

«و منهم من یلمزک فی الصدقات فإن أعطوا منها رضوا و إن لم یعطوا منها إذا هم یسخطون». (توبه: 58)

برخی از منافقان درباره‏ی تقسیم غنائم بر تو ایراد می‏گیرند. اگر به آنان سهمی داده شود راضی می‏گردند و اگر محروم شوند ناگهان خشمگین می‏گردند.


1) سیره‏ی ابن‏هشام، ج 2، ص 497.

2) صحیح بخاری.

3) التنبیه و الرد، ملطی، ص 50.

4) کامل، ج 2، ص 545، طبع دار صادر.

5) تاریخ طبری، ج 3، ص 386، طبع الاعلمی.

6) مجمع‌البیان، ج 3، ص 40.