و من کلام له علیه السّلام
یشیر فیه إلى ظلم بنى أمیّة
امام علیه السّلام در این خطبه اشاره به ستمهاى بنى امیّه مىفرماید.
خطبه در یک نگاه
در این خطبه، امام علیه السّلام در جملههاى کوتاهى از فاجعه حکومت بنى امیّه و ظلم و انحراف آنها سخن مىگوید و به قدرى رسا و گویا است که تمام مظالم و رسوایىهاى این قوم بىدادگر، در همین عبارات فشرده بیان شده است و نشان مىدهد که سستى مردم در مبارزه با آنها چه عواقب دردناکى براى خودشان و کلّ جامعه اسلامى در بر خواهد داشت.
تاریخ نیز نشان مىدهد که تمام پیشبینىهاى امام درست بود و عدم توجّه به این هشدارها، سرانجام کار خود را کرد و چنان ظلم و ستمى بر مسلمین رفت که در
تاریخ بشریّت کم سابقه، یا بىسابقه بود!
این خطبه، در ضمن پاسخى است دندان شکن به ساده اندیشانى که اصرار امام علیه السّلام را در جنگ با بنىامیّه زیر سؤال مىبرند و مىگویند چرا مسلمان با مسلمان بجنگند؟
و اللّه لا یزالون حتّى لا یدعوا للّه محرّما إلّا استحلّوه، و لا عقدا إلّا حلّوه، و حتّى لا یبقى بیت مدر و لا وبر إلّا دخله ظلمهم و نبا به سوء رعیهم، و حتّى یقوم الباکیان یبکیان: باک یبکی لدینه، و باک یبکی لدنیاه، و حتّى تکون نصرة أحدکم من أحدهم کنصرة العبد من سیّده، إذا شهد أطاعه، و إذا غاب اغتابه، و حتّى یکون أعظمکم فیها عناء أحسنکم باللّه ظنّا، فإن أتاکم اللّه بعافیة فاقبلوا، و إن ابتلیتم فاصبروا، ف «إِنَّ الْعاقِبَةَ لِلْمُتَّقِینَ».
ترجمه
به خدا سوگند! آنها (بنى امیّه) همچنان به حکومت خود ادامه مىدهند، تا آنجا که حرامى را باقى نمىگذارند، مگر آن که حلال بشمارند و پیمانى (از پیمانهاى الهى و مردمى) نمىماند مگر این که آن را مىشکنند. خانه و خیمهاى باقى نمىماند، مگر اینکه ظلم و ستمشان در آن راه مىیابد، و فساد و سوء تدبیرشان مردم را از خانههاى خویش فرارى مىدهد. کار حکومت آنها بدانجا مىرسد که مردم دو گروه مىشوند و هر دو گروه گریانند: گروهى براى دینشان، و گروهى براى دنیایشان! کار به قدرى سخت مىشود که شما همچون بردهاى خواهید بود که به یارى ارباب (ظالم و ستمگرش) برمىخیزد؛ در حضور او ناگزیر از اطاعت است و در غیاب از او بدگویى مىکند. این حکومت ظالم و بیدادگر تا آنجا پیش مىرود که هر کس به خدا امیدوارتر (و نزدیکتر) است، بیش از همه رنج و مصیبت مىبیند. (در
آن حکومت خودکامه) اگر خداوند براى شما عافیت و سلامت پیش آورد (و از این امواج خطرناک در امان بودید، این نعمت الهى را) بپذیرید، (و خدا را شکر گویید!) و اگر (طوفان حوادث شما را گرفت و) به رنج و ناراحتى گرفتار شدید، شکیبا باشید، که «سرانجام نیک براى پرهیزکاران است!».
شرح و تفسیر
مظالم بىحساب بنى امیّه!
همانگونه که در بالا اشاره شد، امام علیه السّلام در این سخن فشرده خود آینده بنى امیّه را شرح مىدهد و فجایع این حکومت ظالم و ستمگر را در پنج عنوان خلاصه مىکند.
نخست مىفرماید: «به خدا سوگند! آنها همچنان به حکومت خود ادامه مىدهند تا آنجا که حرامى را باقى نگذارند، مگر این که حلال بشمارند و پیمانى (از پیمانهاى الهى و مردمى) نمىماند مگر اینکه آن را مىشکنند». (و اللّه لا یزالون(2) حتّى لا یدعوا للّه محرّما إلّا استحلّوه، و لا عقدا إلّا حلّوه).
بعضى از بزرگان، فهرستى از بدعتهاى بنى امیّه و حرامهایى را که آنها حلال کردند و پیمانهایى را که شکستند، گرد آورى نمودهاند، که در بحث نکات خواهد آمد. از مطالعه آنها روشن مىشود که این قوم بیدادگر، چه بلایى بر سر اسلام آوردند.
در دومین فاجعهاى که آنها براى مسلمین به وجود مىآورند، اشاره به ظلم گسترده و فراگیر آنها کرده، مىفرماید: «خانه و خیمهاى باقى نمىماند مگر اینکه ظلم و ستمشان در آن راه مىیابد و فساد و سوء تدبیرشان، مردم را از خانههاى
خویش فرارى مىدهد». (و حتّى لا یبقى بیت مدر، و لا وبر إلّا دخله ظلمهم و نبابه سوء رعیهم).
«مدر» در لغت گاه به معناى گلهاى به هم فشرده و گاه به معناى خشت و گاه به معناى آجر و سنگ تشکیل شده؛ بنابر این، «بیت مدر» اشاره به خانههایى است که در شهرها ساخته مىشود و «وبر» به معناى پشم شتر، اشاره به خانههاى روستایى و بادیهنشینان است که در آن زمان و در میان اعراب به صورت خیمههایى بنا مىشد. و این، بهترین تعبیر براى فراگیر بودن ظلم آنها است که هیچ کس از ظلم آنها در امان نبود. و این ظلم و ستم در بسیارى از اوقات سبب مىشد آنها از خانههاى خود فرار کنند و در به در شوند.
سپس در بیان فاجعه سوم مىفرماید: «کار حکومت آنها بدانجا مىرسد که مردم دو گروه مىشوند و هر دو گروه گریانند: گروهى براى دینشان و گروهى براى دنیایشان!» (و حتّى یقوم الباکیان یبکیان: باک یبکی لدینه، و باک یبکی لدنیاه).
آرى! دین باوران به خاطر خطراتى که از سوى این گروه بازمانده جاهلى، متوجّه دین مىشوند اشک مىریزند و دنیا طلبان به خاطر هجوم ظالمانه آنها به دنیاى مردم؛ چرا که آنها، هم عقاید مردم را غارت مىکردند و هم دنیایشان را.
در بیان چهارمین فاجعه مىفرماید: «در این حکومت خودکامه، کار به قدرى سخت مىشود که شما همچون بردهاى خواهید بود که به یارى ارباب (ظالم و ستمگرش) برمىخیزد؛ در حضور ناگزیر از اطاعت است و در غیاب از او بدگویى مىکند!». (و حتّى تکون نصرة أحدکم من أحدهم کنصرة العبد من سیّده، إذا شهد أطاعه، و إذا غاب اغتابه).
اشاره به اینکه آنها مردم را به بردگى و عبودیّت مىکشند؛ نه عبودیّتى که حداقل توأم با رابطه عاطفى باشد و غلام مورد محبّت آقا و آقا مورد علاقه غلام قرار گیرد،
بلکه عبودیّتى توأم با ظلم و تحقیر! که گویى زنجیر بر گردن آنها نهادهاند و به هر جا مىخواهند مىکشند.
بعضى از «مفسّران نهج البلاغه» در تفسیر این جمله گفتهاند که منظور یارى طلبیدن مردم از آنهاست نه یارى کردن مردم نسبت به آنها (به اصطلاح «نصرة» اضافه به مفعول شده است، نه اضافه به فاعل؛) بنابر این، مفهوم جمله چنین مىشود که: «اگر از آنها یارى بطلبید همچون یارى طلبیدن غلام از ارباب ستمکار است، نه یارى طلبیدن دوست را دوست». ولى دو جمله «إذا شهد أطاعه …» گواه معناى اوّل است.
در بیان پنجمین و آخرین فاجعه مىفرماید: «این حکومت ظالم و بیدادگر تا آنجا پیش مىرود که هر کس به خدا امیدوارتر (و نزدیکتر) است، بیش از همه رنج و مصیبت مىبیند». (و حتّى یکون أعظمکم فیها عنآء أحسنکم باللّه ظنّا).
از یک حکومت جنایتکار و ستم پیشه و فاقد دین و اخلاق غیر از این انتظار نمىرود که هر کس پاکتر است در آن حکومت جام بلا و مصیبت بیشترى به او مىدهند.
در پایان اصحاب و یارانش خود را در برابر حوادث دردناکى که در پیش دارند با این جمله دلدارى مىدهد؛ مىفرماید: «اگر خداوند براى شما عافیت و سلامت پیش آورد (و از این امواج خطرناک در امان بودید، این نعمت الهى را) بپذیرید (و خدا را شکر گویید) و اگر (طوفان حوادث شما را گرفت و) به رنج و ناراحتى گرفتار شدید، شکیبا باشید! که «سرانجام نیک براى پرهیزکاران است!» (فإن أتاکم اللّه بعافیة فاقبلوا، و إن ابتلیتم فاصبروا، ف «إِنَّ الْعاقِبَةَ لِلْمُتَّقِینَ».
از این تعبیر استفاده مىشود که اگر چه در حکومت بنى امیّه اکثریت عظیم مردم در رنج و فشار و تعب بودند، ولى گروه اندکى از امواج این حوادث برکنار بودند و
امام علیه السّلام به هر دو گروه نصیحت مىکند؛ گروه اوّل را به صبر و شکیبایى و انتظار فرج و گروه دوم را به شکرگزارى در برابر حق!
نکته
فجایع بىسابقه بنى امیّه!
پیش بینى عجیبى که امام علیه السّلام در این خطبه از فجایع فراگیر بنى امیّه فرموده است- به گواهى تاریخ اسلام- همه بدون استثناء، به وقوع پیوست و این حکومت ظالم و جبّار و بیدادگر جاهلى، از هیچ ظلم و ستمى فروگذار نکرد و براى تحکیم پایههاى قدرت خود، خونهاى زیادى ریخت و بىگناهان بسیارى را به زندان افکند و چنان وحشت و اضطراب بر مردم حاکم شد که حتّى در درون خانوادهها، گاه خویشاوندان نزدیک از هم مىترسیدند.
مرحوم «علّامه امینى» در کتاب نفیس «الغدیر» با ذکر اسناد و مدارک روشن فجایعى را که شخص معاویه انجام داد، جمع آورى کرده است؛ در اینجا فهرست آن از نظر خوانندگان عزیز مىگذرد و شرح و تفصیل منابع آن را مىتوانند در «الغدیر» جلد یازدهم مطالعه کنند.
این مرد محقّق مىنویسد:
«نخستین کسى که آشکارا به شرب خمر و خریدن آن اقدام کرد، معاویه بود.
نخستین کسى که در محیط اسلام فحشا را اشاعه داد، معاویه بود.
نخستین کسى که ربا را حلال شمرد، معاویه بود.
نخستین کسى که ازدواج با دو خواهر را در یک زمان اجازه داد، معاویه بود.
نخستین کسى که سنّت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را در باب دیات تغییر داد، معاویه بود.
نخستین کسى که لبّیک را (در مراسم زیارت خانه خدا) ترک کرد، معاویه بود.
نخستین کسى که از اجراى حدود الهى سر باز زد، معاویه بود.
نخستین کسى که اموالى را براى جعل حدیث اختصاص داد، معاویه بود.
نخستین کسى که به هنگام بیعت با مردم بیزارى از على علیه السّلام را شرط مىکرد، معاویه بود.
نخستین کسى که سر یکى از اصحاب پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله (عمرو بن حمق) را جدا کرد و در شهرها گردش داد، معاویه بود.
نخستین کسى که خلافت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را به سلطنت مبدّل ساخت، معاویه بود.
نخستین کسى که به دین خدا اهانت کرد و فرزند فاجرش را به خلافت برگزید، معاویه بود.
نخستین کسى که دستور داد مدینه پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را غارت کنند، معاویه بود.
نخستین کسى که سبّ و ناسزاگویى به على علیه السّلام را رواج داد، معاویه بود.(3)
نخستین کسى که خطبه نماز عید را (بر خلاف دستور پیامبر صلّى اللّه علیه و آله) بر نماز عید مقدّم داشت، تا در ضمن آن سبّ على علیه السّلام کند و مردم متفرّق نشوند، معاویه بود».(4)
این تنها بخشى از فجایع معاویه در زمینه تغییر احکام الهى و نقض سنّت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و زیر پا نهادن دستورات خدا بود و اگر کسى تمام تاریخ زندگانى او و سایر بنى امیّه را بررسى کند، باز هم به نمونههاى بیشترى دست مىیابد و به راستى اگر حکومت این ظالمان بیگانه از اسلام ادامه مىیافت، به یقین چیزى از اسلام باقى نمىماند و این سخن با مدارک گستردهاى که در دست است، جاى انکار ندارد! و ما تعجّب مىکنیم چرا بعضى اصرار دارند چشم بر هم نهند و با این همه فجایع، باز معاویه و بنى امیّه را بستایند؛ براستى شگفتآور است.!!
2- گوشه دیگرى از فجایع بنى امیّه
«ابو الفرج اصفهانى» از مشاهیر علماى قرن چهارم هجرى در کتاب معروف «اغانى» مطالب عجیبى درباره بنى امیّه ذکر کرده است که انسان را در وحشت فرو مىبرد! از جمله:
1- «خالد بن عبد اللّه قسرى» که از طرف «هشام بن عبد الملک» خلیفه اموى، والى کوفه بود خودش زندیق و مادرش نصرانى بود و در کارهایش نصارا و مجوس را بر مسلمانان ترجیح مىداد.(5)
2- او براى مادرش که نصرانى بود، در پشت قبله مسجد کوفه، کلیسا و عبادتگاهى ساخته بود و با کمال وقاحت، هنگامى که صداى مؤذّن در مسجد بلند مىشد، ناقوس کلیسا را مىنواختند!(6)
3- او، خلیفه (هشام) را- العیاذ باللّه- بر پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله ترجیح مىداد و به قدرى متملّق و چاپلوس بود که مىگفت: به خدا سوگند! اگر خلیفه به من دستور دهد، خانه کعبه را ویران مىکنم و سنگهاى آن را یک به یک جدا مىسازم و به شام منتقل مىکنم!.(7)
و عجیب اینکه بعد از مدّتى «هشام» او را عزل کرد! نه به خاطر کارهایى که در بالا گفته شد؛ بلکه به خاطر اینکه از بنى امیّه در اواخر کار بدگویى مىکرد.(8)
«ابن ابى الحدید معتزلى(9)» در «شرح نهج البلاغه» از «ابو عثمان جاحظ» نقل مىکند که «بنى هاشم» بر «بنى امیّه» افتخار مىکردند که ما این کارها را انجام ندادیم:
الف- ویران کردن کعبه (اشاره به کارى است که «حجّاج» در زمان «عبد الملک» انجام داد).
ب- تغییر قبله (اشاره به نماز خواندن «ولید» به هنگام مستى به غیر قبله است، که مىگفت: «تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ».
ج- آنها پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله را در مرتبه پایینتر از خلیفه قرار ندادند (اشاره به چیزى است که در بالا از کتاب «اغانى» نقل شد).
د- آنها مهر بر گردن مسلمین نزدند (اشاره به این است که بنى امیّه بر گردن گروهى از مسلمانها، به عنوان برده و غلام خود، مهر زدند؛ همانند مهرى که بر گردن اسبها مىزدند!).
ه- آنها حرم پیامبر را غارت نکردند و حرمت زنان مسلمان را در آن حرم مقدّس بر باد ندادند (اشاره به داستان «مسلم بن عقبه» است که از طرف یزید مأمور حمله به مدینه شد، و جنایاتى آفرید که تاریخ بشریّت را سیاه کرد و به راستى زبان از ذکر آن عاجز و قلم از بیانش شرم دارد).
«پیش از آن «بسر بن أرطاة» از سوى معاویه مأموریت یافت به مدینه حمله کند و او در مسجد پیامبر صلّى اللّه علیه و آله مردم را مجبور به بیعت با معاویه کرد؛ درهاى مسجد را بست و گفت اگر بیعت نکنید همه شما را از دم تیغ مىگذرانم؛ خانههایتان را ویران و اموالتان را غارت مىکنیم!».(10)
فجایع بنى امیّه (معاویه و اعقابش) بیش از آن است که در این مختصر بگنجد. کلام خود را در اینجا با سخنى از «ابن عساکر» مورّخ معروف اهل سنّت، پایان مىدهیم. او در کتاب «تاریخ دمشق» مىگوید: «عبد اللّه بن حنظله» که از بزرگان اصحاب پیامبر بود (فرزند حنظله غسیل الملائکه) در آن روز که «مسلم بن عقبه» از
طرف یزید به مدینه حمله کرد، خطاب به مردم چنین گفت: اى مردم! تقواى خداوند یگانه یکتا را پیشه کنید؛ به خدا سوگند! ما در برابر یزید قیام نکردیم مگر زمانى که ترسیدیم اگر سکوت کنیم، خداوند سنگهاى آسمانى را بر سر ما فرو فرستد؛ آیا در برابر مردى که با مادر و خواهر و دختر خود عمل منافى عفّت انجام مىدهد! شراب مىنوشد! نماز را رها مىکند! مىتوان در برابر او سکوت کرد؟ به خدا سوگند! که اگر هیچ کس با من نباشد، من وظیفه خود را انجام مىدهم.(11)
اینجاست که به عمق کلام امیر مؤمنان على علیه السّلام واقف مىشویم که فرمود: «لکلّ أمّة آفة، و آفة هذه الأمّة بنو أمیّة؛ هر امتى را آفتى است؛ و آفت این امّت بنى امیّه است»(12) و چه بىخبر و بىنوا هستند کسانى که با این همه فجایع، باز دم از مجد بنى امیّه و صداقت معاویه مىزنند؛ راستى عجیب است!!!
1) سند خطبه: به گفته نویسنده «مصادر نهج البلاغه» این خطبه را «ابن قتیبه» در کتاب «الامامة و السیاسه» نقل کرده و از تعبیرات او چنین بر مىآید که امام علیه السّلام این سخن را بعد از خطبه 123 بیان فرموده است (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 193).بعضى از محقّقان این خطبه را از «تذکرة الخواص ابن جوزى» و «ارشاد مفید» نیز نقل کردهاند (نهج البلاغه چاپ جامعه مدرّسین، تحقیق مرحوم حجة الاسلام دشتى، ذیل خطبه مورد بحث).
2) جمعى از شارحان گفتهاند که: جمله «لا یزالون» محذوفى دارد و در تقدیر «لا یزالون ظالمین» مىباشد ولى ظاهر این است که «لا یزالون حاکمین» مىباشد، تا متناسب با جملههاى بعد باشد.
3) براى توضیح بیشتر به کتاب نفیس الغدیر جلد 11، صفحه 71 به بعد مراجعه شود.
4) الغدیر، جلد 11، صفحه 72.
5) اغانى، جلد 22، صفحه 23.
6) همان مدرک، صفحه 22.
7) همان مدرک، صفحه 25.
8) همان مدرک، صفحه 33.
9) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، جلد 15، صفحه 240 و 242.
10) ابن ابى الحدید، جلد 2، صفحه 11.
11) تاریخ دمشق، ابن عساکر، جلد 12، صفحه 127.
12) کنزل العمّال، جلد 11، صفحه 364، حدیث 31755.