و من خطبة له علیه السّلام
فى اصحابه، و اصحاب رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله
این خطبه، پیرامون مقایسه یاران حضرت با یاران پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله سخن مىگوید.
خطبه در یک نگاه
با توجه به اینکه شأن ورود این خطبه- به گونهاى که شارحان نهج البلاغه نوشتهاند- جریان سرپیچى مردم کوفه از فرمان على علیه السّلام جهت مقابله با لشکریان غارتگر معاویه بعد از واقعه جنگ نهروان بوده است، امام در بخش اوّل این خطبه، مردم متمرّد کوفه را با شدیدترین عتاب و سرزنش- که در نوع خود کم نظیر یا بىنظیر است- رو به رو مىسازد و به این امید که غیرت آنها به جوش آید و آماده نبرد با ظالمان شوند، آنها را با شلّاقهاى توبیخ مىنوازد و از تعبیرات مختلف، براى
بیدار کردن آنها از خواب خرگوشى بهره مىگیرد و مقصود از همه این توبیخها و سرزنشها آن است که پیش از سیطره ظالمان بىرحم، بر جان و مال و ناموس آنها و بر حکومت اسلامى، به خود آیند و به پا خیزند و آتش فتنه را خاموش و دست ظالمان را از قلمرو حکومت اسلامى قطع کنند!
سپس در بخش دیگرى از این خطبه، آنها را به پیروى اهل بیت- که سبب هدایت و نجات آنهاست- دعوت مىکند و در واقع، همان مضمون و محتواى حدیث «ثقلین» را به آنها یادآور مىشود.
و در آخرین بخش خطبه، مردم کوفه را با یاران پیامبر اسلام مقایسه مىکند و با این مقایسه، روشن مىسازد که چقدر میان آنها و یاران پیامبر از نظر ایمان و تقوا و عبادت و جهاد و استقامت و شجاعت، تفاوت وجود داشت.
روشن است که هر سه بخش خطبه، یک هدف را تعقیب مىکند و آن بسیج لشکر کوفه است براى مقابله با دشمن؛ دشمنى که بر هیچ چیز آنها- نه دین نه دنیایشان- رحم نمىکرد.
بخش اوّل
و لئن أمهل الظّالم فلن یفوت أخذه، و هو له بالمرصاد على مجاز طریقه، و بموضع الشّجا من مساغ ریقه. أما و الّذی نفسی بیده، لیظهرنّ هؤلاء القوم علیکم، لیس لأنّهم أولى بالحقّ منکم، و لکن لإسراعهم إلى باطل صاحبهم، و إبطائکم عن حقّی. و لقد أصبحت الأمم تخاف ظلم رعاتها، و أصبحت أخاف ظلم رعیّتی. استنفرتکم للجهاد فلم تنفروا، و أسمعتکم فلم تسمعوا، و دعوتکم سرّا و جهرا فلم تستجیبوا، و نصحت لکم فلم تقبلوا، أشهود کغیّاب، و عبید کأرباب! أتلوا علیکم الحکم فتنفرون منها، و أعظکم بالموعظة البالغة فتتفرّقون عنها، و أحثّکم على جهاد أهل البغی فما آتی على آخر قولی حتّى أراکم متفرّقین أیادی سبا. ترجعون إلى مجالسکم، و تتخادعون عن مواعظکم، أقوّمکم غدوة، و ترجعون إلیّ عشیّة، کظهر الحنیّة، عجز المقوّم، و أعضل المقوّم.
ترجمه
اگر خداوند، ظالم و ستمگر را مهلت دهد چنان نیست که فرصت مجازات او از دستش برود. او در کمین گاه، بر سر راه ستمگر است و گلوى وى را در دست دارد، هر زمان بخواهد مىفشارد، آن گونه که نتواند آب دهان فرو برد! آگاه باشید! سوگند به آن کس که جانم در دست قدرت اوست! این قوم (سپاه شام) سرانجام بر شما پیروز مىشوند، امّا نه به خاطر این که در حقّانیّت از شما سزاوارترند؛ بلکه به این جهت در
طریق باطل زمامدارانشان، سریع و کوشا هستند؛ در حالى که شما در اداى حقّ من سستى مىکنید، امّتها همواره از ظلم زمامدارانشان در وحشتند، ولى من از ظلم پیروانم بیمناکم! من شما را براى جهاد با دشمن برانگیختم، امّا حرکت نکردید؛ به گوش شما خواندم، امّا نشنیدید؛ در آشکار و نهان شما را (براى جهاد) دعوت کردم، اجابت ننمودید؛ به شما اندرز دادم، ولى نپذیرفتید. آیا شما حاضرانى همچون غایبان هستیند و بردگانى در قیافه مالکان؟! پیوسته حکمتهاى الهى را بر شما مىخوانم، ولى از آن مىگریزید و با اندرزهاى رسا شما را موعظه مىکنم، (امّا) پراکنده مىشوید.
شما را به مبارزه با ظالمان ترغیب مىکنم، امّا هنوز سخنانم به آخر نرسیده، مىبینم همچون «قوم سبأ» متفرّق مىشوید! به مجالس خود باز مىگردید و یکدیگر را از این مواعظ بر مىگردانید، صبحگاهان شما را مستقیم مىسازم ولى شامگاهان همچون کمان خمیده سخت و محکمى که نه کسى قدرت صاف کردن آن را دارد و نه خودش قابلیّت صاف شدن را، به سوى من باز مىگردید!
شرح و تفسیر
شما بردگانى هستید در قیافه اربابان!
همان گونه که در بحث «خطبه در یک نگاه» اشاره شد، هدف اصلى این خطبه برانگیختن مردم عراق براى مقابله با بیدادگران شام (معاویه و لشکر او) است و امام علیه السّلام از طرق مختلف براى رسیدن به این هدف بهره مىگیرد.
نخست مىفرماید: «اگر خداوند، ظالم و ستمگر را (چند روزى) مهلت دهد، چنان نیست که فرصت مجازات او از دستش برود». (و لئن أمهل الظّالم فلن یفوت أخذه).
«او در کمینگاه، بر سر راه ستمگر است و گلوى وى را در دست دارد؛ هر زمان
بخواهد مىفشارد، آن چنان که نتواند آب دهان را فرو برد». (و هو له بالمرصاد على مجاز طریقه، و بموضع الشّجا(2) من مساغ(3) ریقه(4)).
این تعبیرات ممکن است اشاره به معاویه و لشکریان شام باشد؛ که مبادا فرصت خداوند به آنها، سبب شکّ و تردید شما گردد و در حقّانیت خود، یا باطل بودن آنها تردیدى به خود راه دهید و این، در واقع نوعى دلدارى به لشکریان امام علیه السّلام است تا با توجّه به این حقیقت، روحیّه خود را از دست ندهند.
این احتمال نیز وجود دارد که منظور از ظالم، همان لشکر متمرّد و عصیانگر است و در واقع، تهدیدى است در برابر آنها که اگر چند صباحى خداوند به شما مهلت داده، از عذاب و مجازات او در برابر عصیان و گردنکشىتان ایمن نباشید! ولى تفسیر اوّل، مناسبتر به نظر مىرسد.
به هر حال، این همان چیزى است که قرآن مجید کرارا به آن اشاره کرده و مىفرماید: «وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ»؛ آنها که کافر شدند تصوّر نکنند اگر به آنان مهلت مىدهیم به سودشان است؛ ما به آنها مهلت مىدهیم براى آنکه بر گناهان خود بیفزایند و براى آنها عذاب خوار کنندهاى است.»(5)
و در جاى دیگر مىفرماید: «إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ»؛ به یقین پروردگار تو در کمینگاه (ظالمان) است.»(6)
این موضوع، نه تنها درباره ستمگران شام و گردنکشان لشکر عراق صادق است؛ بلکه امروز هم براى همه ما درس آموزندهاى است که مهلتهاى الهى درباره
ستمگران، نباید سبب غرور و غفلت ما گردد.
در حدیثى از امام صادق علیه السّلام مىخوانیم که: «خداوند فرشتهاى را (براى مأموریتى) به زمین فرستاد؛ مدّتى در زمین ماند و سپس به آسمان عروج کرد؛ به او خطاب شد در زمین چه دیدى؟ گفت: شگفتىهاى فراوانى دیدم و از عجیبترین چیزهایى که دیدم این بود که بندهاى از بندگانت را غرق نعمت دیدم؛ رزق و روزى تو را مىخورد و ادّعاى خدایى مىکرد، من از جرأت و جسارت او در برابر تو و از حلم تو در برابر او در شگفتى فرو رفتم! خداوند فرمود: آیا از حلم من تعجّب کردى؟! من چهار صد سال به او مهلت دادم، کمترین ناراحتى جسمانى پیدا نکرد و هر چه از دنیا مىخواست به آن مىرسید و غذا و آب او کمترین تغییرى پیدا نمىکرد (اینها همه براى این بوده است تا او را بیازمایم و بندگان را هم به وسیله او آزمایش کنم)».(7)
سپس امام علیه السّلام آینده وضع آنها را در برابر دشمنان بىرحم چنین پیش بینى مىکند و مىفرماید: «آگاه باشید! سوگند به آن کس که جانم در دست قدرت اوست! این قوم سرانجام بر شما پیروز مىشوند؛ امّا نه به خاطر اینکه آنها در حقّانیّت، از شما سزاوارترند؛ بلکه به این جهت که آنها در راه باطل زمامدارانشان سریع و کوشا هستند، در حالى که شما در اداى حقّ من کند و سست هستید!» (أما و الّذی نفسی بیده، لیظهرنّ هؤلاء القوم علیکم، لیس لأنّهم أولى بالحقّ منکم، و لکن لإسراعهم إلى باطل صاحبهم، و إبطائکم عن حقّی).
در واقع، امام علیه السّلام در اینجا به نکته مهمّى اشاره مىکند؛ مىفرماید: سرانجام آنها بر شما پیروز مىشوند، ولى گمان نکنید که این پیروزى به خاطر حقّانیّت آنهاست! مبادا کسى گمان کند که عامل پیروزى آنها تکیه بر حق است و این امر سبب
گمراهى شما شود. آنها قطعا بر باطلند، ولى در باطل خود کوشا و مصمّماند و گوش بر فرمان معاویه دارند؛ ولى شما با اینکه در مسیر حق گام برمىدارید، افرادى سست و بىاراده و در برابر فرمانده خود، سرکش و عصیانگرید و این صفات در هر کس و هر قوم و ملّتى باشد، سرنوشتى جز شکست نخواهد داشت.
و عجب اینکه، همین سخن را «مسلم بن عقبه» (همان کسى که از سوى یزید، فرمانده لشکرى بود که مدینه را به خاک و خون کشید) در برابر اهل شام هنگامى که مىخواست آنها را به میدان نبرد بکشاند تکرار کرد. گفت: اى مردم شام! شما از نظر شخصیّت و نسب برترین عرب نیستید؛ جمعیّت شما نیز بیش از دیگران نیست و منطقه زندگى شما نیز گستردهتر نمىباشد. اگر شما بر دشمنانتان پیروز مىشوید، تنها به خاطر انضباط و اطاعت از پیشوایان، و ایستادگى در برابر دشمن است؛ در حالى که دشمنان شما چنین نیستند.(8)
سپس به نکته مهمّى در این رابطه اشاره کرد، مىفرماید: «امتها همواره از ظالم زمامدارانشان در وحشتند، ولى من از ظلم پیروانم بیمناکم!» (و لقد أصبحت الأمم تخاف ظلم رعاتها، و أصبحت أخاف ظلم رعیّتی).
همیشه در طول تاریخ، ملّتها از حکومتهاى خود کامه خود و مظالم آنها در وحشت و اضطراب بودند، به گونهاى که این یک امر طبیعى محسوب مىشود؛ ولى این مسأله در مورد امام علیه السّلام دگرگون شد! هیچ کس ترسى از ظلم و ستم او نداشت، چرا که کمترین ظلم و ستمى از او سر نمىزد و به عکس، امام پیوسته نگران کارشکنىها، بىوفایىها، توطئهها و ندانم کارىهاى اصحابش بود؛ و البتّه چنین افرادى باید سرانجام زیر چکمه ستمگران، پایمال شوند و شدند.
سپس مطلب را باز کرده و انگشت روى نقاط ضعف عجیب کوفیان و عراقیان آن
زمان مىگذارد و مىفرماید: «من شما را براى جهاد با دشمن برانگیختم، امّا حرکت نکردید؛ به گوش شما خواندم، امّا نشنیدید؛ در آشکار و نهان شما را (براى جهاد) دعوت کردم، اجابت ننمودید؛ اندرزتان دادم، ولى نپذیرفتید!» (استنفرتکم للجهاد فلم تنفروا، و أسمعتکم فلم تسمعوا، و دعوتکم سرّا و جهرا فلم تستجیبوا، و نصحت لکم فلم تقبلوا).
آیا لشکریان عراق خطر را مىدیدند و بر اثر سستى و تن پرورى به استقبال دشمن نمىرفتند؟ یا به راستى تصوّر مىکردند که حکومت معاویه براى آنها مشکلى ایجاد نخواهد کرد؟ هر دو احتمال وجود دارد؛ اضافه بر بزدلى و اختلافات قبیلگى و جهل و نادانى.
سپس براى تحریک آنها، با جملات کوبندهاى- که هر انسانى غیر تمندى را به حرکت در مىآورد- آنان را مخاطب ساخته، مىفرماید: «آیا شما حاضرانى همچون غائبان هستید؟ (که سخنانم را نمىشنوید) و یا بردگان (ضعیف) در قیافه مالکان (سرکش و قدرتمند)!». (أشهود کغیّاب، و عبید کأرباب!).
«پیوسته حکمتهاى الهى را بر شما مىخوانم، از آن مىگریزید؛ و با مواعظ بالغه و اندرزهاى رسا شما را موعظه مىکنم، پراکنده مىشوید؛ به مبارزه با ظالمان شما را ترغیب مىکنم، امّا هنوز سخنانم به آخر نرسیده مىبینم همچون «ایادى سبا» متفرّق مىشوید!» (أتلوا علیکم الحکم فتنفرون منها، و أعظکم بالموعظة البالغة فتتفرّقون عنها، و أحثّکم على جهاد أهل البغی فما آتی على آخر قولی حتّى أراکم متفرّقین أیادی سبا).
«أیادى سبا» (و به تعبیر دیگر «مثل ایادى سبا») اشاره به ضرب المثلى است معروف در میان عرب، براى گروهى که به شدّت پراکنده مىشوند و اصل آن چنین است که «سبا» مردى بود که قبائل عرب «یمن» از او نشأت گرفتند؛ وى داراى ده
فرزند بود که شش نفر از آنها را به منزله دست راست خود قرار داده بود و چهار نفر را به منزله دست چپ؛ ولى بعدا فرزندان او به شدّت از هم دور و پراکنده شدند و هر کدام در گوشهاى زندگى کرد و قبیلهاى از او بوجود آمد؛ سپس پراکندگى آنها به عنوان یک ضرب المثل، معروف شد.(9)
به هر حال، جملههاى بالا به خوبى نشان مىدهد که امام نخست به نصیحت آنها با کلمات حکمت آمیز و مواعظ سودمند پرداخت و گفتنىها را با منطق صحیح به آنها گفت و تا آنجا که مىشد مدارا کرد و اگر تعبیرات تند و شدیدى در این خطبه نسبت به آنها مىبینیم، همه بعد از سخنان حکیمانه و اندرزهاى مشفقانه بوده است؛ و این، در زمانى که طرف مقابل به قدرى لجوج و خیره سر است که جز با شلّاق عتاب و تازیانههاى ملامت و سرزنش از خواب غفلت بیدار نمىشود!
سپس در ادامه این سخن مىفرماید: «(شما اندرزهاى بلیغ مرا مىشنوید، ولى) به مجالس خود باز مىگردید و یکدیگر را از این مواعظ فریب مىدهید (و آثار سخنان من را خنثى مىکنید)» (ترجعون إلى مجالسکم، و تتخادعون عن مواعظکم).
به همین دلیل، من «صبحگاهان شما را مستقیم مىسازم، ولى شامگاهان همچون کمان خمیده سخت و محکمى که نه کسى قدرت صاف کردن آن را دارد و نه خودش قابلیّت صاف شدن را، به سوى من باز مىگردید!» (أقوّمکم غدوة، و ترجعون إلیّ عشیّة، کظهر الحنیّة(10)، عجز المقوّم، و أعضل(11) المقوّم).
این جملهها اشاره به نکته مهمّى دارد و آن اینکه: منافقان زیادى در میان اهل عراق بودند که براى خنثى کردن تأثیر کلام امام کوشش مىکردند؛ هنگامى که نزد
امام علیه السّلام مىآمدند تحت تأثیر جاذبه اخلاقى و سخنان حکمتآمیزش قرار مىگرفتند و باور مىکردند که باید آماده پیکار با دشمن شوند؛ امّا هنگامى که به جلسات خصوصى و عمومى خود باز مىگشتند، گروهى شیطان صفت، به سم پاشى مىپرداختند، افکار آنها را مشوّش، اراده آنها را ضعیف و رشته اتّحاد آنها را پاره مىکردند؛ صبح در محضر امام علیه السّلام، دلها را با آب توبه مىشستند و عصر که به خدمتش باز مىگشتند، با قلبى سیاه و تاریک و افکارى منحرف و کج و معوج مىآمدند و این نبود مگر به خاطر فقدان شخصیّت درونى و عدم اراده قوى و رنگ پذیرى از هر کس و هر چیز.
«نافع بن کلیب» مىگوید: براى سلام گفتن به على علیه السّلام وارد کوفه شدم؛ به مسجد آمدم و کنار منبر نشستم. على بر فراز منبر بود و عمامه سیاهى بر سر داشت … (و مردم را پیوسته نصیحت مىکرد و اندرز مىداد) هنگامى که از منبر پایین آمد، دیدم اشک از چشمان مبارکش جارى است. فرمود: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ»؛ صبحگاه آنها را صاف و مستقیم مىکنم، ولى وقت عصر به نزدم مىآیند در حالى که مثل کمان خم شدهاند؛ تا کى و تا چه زمانى (این کار را ادامه مىدهند؟)»(12)
بخش دوم
أیّها القوم الشّاهدة أبدانهم، الغائبة عنهم عقولهم، المختلفة أهواؤهم، المبتلى بهم أمراؤهم. صاحبکم یطیع اللّه و أنتم تعصونه، و صاحب أهل الشّام یعصی اللّه و هم یطیعونه. لوددت و اللّه أنّ معاویة صرفنی بکم صرف الدّینار بالدّرهم، فأخذ منّی عشرة منکم و أعطانی رجلا منهم!
ترجمه
اى قومى که جسمهایتان حاضر است و عقلهایتان پنهان و خواستههایتان مختلف و پراکنده و زمامدارانتان به شما مبتلا هستند! رهبر شما خداى را اطاعت مىکند و شما او را عصیان مىکنید؛ امّا زمامدار اهل شام خدا را معصیت مىکند، ولى آنان اطاعتش مىکنند. به خدا سوگند! بسیار دوست داشتم معاویه شما را با نفرات خود مبادله مىکرد، همچون مبادله کردن دینار به درهم: ده نفر از شما را از من مىگرفت و یک نفر از آنها را به من مىداد.
شرح و تفسیر
جسمهایتان حاضر و عقلهایتان پنهان است!
در این بخش از خطبه امام علیه السّلام لحن سخن را تندتر کرده و تازیانه سرزنش را محکمتر بر پیکر روح آنها وارد مىکند، به این امید که حرکتى در این ارواح خمود و سست پیدا شود و پیش از بروز خطر شدید، به پا خیزند مىفرماید: «اى قومى که
بدنهایتان حاضر است و عقلهایتان پنهان، و خواستههایتان مختلف و پراکنده و زمامدارانتان به شما مبتلا هستند». (أیّها القوم الشّاهدة أبدانهم، الغائبة عنهم عقولهم، المختلفة أهواؤهم، المبتلى بهم أمراؤهم).
در این عبارت، امام علیه السّلام روى سه نقطه ضعف آنها انگشت مىگذارد: نخست، غایب بودن عقلها؛ گویى عقلهایشان از تن جدا شده و تدبیر آن را رها نموده و وجودشان همچون کشورى بدون مدیر و مدبّر باقى مانده است.
دیگر اینکه، هیچگونه حلقه اتّصالى در میان آنها وجود ندارد؛ هر کدام خواستهاى دارند به اندازه هواى نفس و عقل کوچکشان.
بدیهى است! چنین گروهى، هیچ مشکلى را از خودشان و از دیگران حل نخواهند کرد.
و سومین نقطه ضعف آنها این بود که زمامداران ناچار بودند، با آنها بسازند و جانشینى براى آنان نداشتند.
مجموع این صفات سبب مىشد که در میدان نبرد با دشمن، کفایت و کارآیى نداشته باشند.
در ادامه این سخن مىافزاید: «رهبر شما خداى را اطاعت مىکند؛ و شما او را عصیان مىکنید؛ امّا زمامدار اهل شام خدا را معصیت مىکند، ولى آنها اطاعتش مىکنند!» (صاحبکم یطیع اللّه و أنتم تعصونه، و صاحب أهل الشّام یعصی اللّه و هم یطیعونه).
راستى شگفتانگیز است! کسى که مطیع فرمان خدا است، سزاوارترین فردى است که باید او را اطاعت کرد و آن کس که عصیانگر است باید با او مخالفت نمود؛ ولى در اینجا قضیه به عکس شد؛ مطیع فرمان خدا مورد بىمهرى قرار گرفت و عصیانگر مورد احترام!!
در جمله پایانى این بخش، به تعبیرى بر مىخوریم که در نهج البلاغه بىمانند است. مىفرماید: «به خدا سوگند! بسیار دوست داشتم معاویه شما را با نفرات خود مبادله مىکرد، همچون مبادله کردن دینار به درهم: ده نفر از شما را از من مىگرفت و یک نفر از آنها را به من مىداد». (لوددت و اللّه أنّ معاویة صارفنی بکم صرف الدّینار بالدّرهم، فأخذ منّی عشرة منکم، و أعطانی رجلا منهم).
تأکیدات متعدّدى که در این جمله آمده، نشان مىدهد که این سخن امام علیه السّلام واقعا جدّى است و کمترین مبالغه در آن راه ندارد. شامیان را به منزله سکّه طلا فرض کرده و عراقیان را به منزله سکّه نقره، که در آن زمان یک دهم آن (دینار) ارزش داشت و این نشان مىدهد که مردم شام افرادى با انضباط بودند حتّى هنگامى که معاویه آنان را فریب داد باز هم پشت سر او محکم ایستادند؛ ولى لشکر کوفه و عراق به هیچ وجه انضباطى نداشتند و حتّى ده نفر از آنها به اندازه یک نفر از شامیان ارزش نداشت!
در طول تاریخ شام و عراق قبل از اسلام و بعد از اسلام شواهدى براى این مطلب پیدا مىشود.
بخش سوم
یا أهل الکوفة، منیت منکم بثلاث و اثنتین: صمّ ذوو أسماع، و بکم ذوو کلام، و عمی ذوو أبصار، لا أحرار صدق عند اللّقاء، و لا إخوان ثقة عند البلاء! تربت أیدیکم! یا أشباه الإبل غاب عنها رعاتها! کلّما جمعت من جانب تفرّقت من آخر، و اللّه لکأنّی بکم فیما إخالکم: أن لو حمس الوغى، و حمی الضّراب، قد انفرجتم عن ابن أبی طالب انفراج المرأة عن قبلها. و إنّی لعلى بیّنة من ربّی، و منهاج من نبیّی، و إنّى لعلى الطّریق الواضح ألقطه لقطا.
ترجمه
اى اهل کوفه من به سه چیز (که در شما هست) و دو چیز (که در شما نیست) مبتلا شدهام: حقایق را نمىشنوید، در حالى که گوش دارید! سخن نمىگویید، در حالى که زبان تکلّم دارید! حقایق را نمىبینید، در حالى که چشم دارید! نه در هنگام نبرد، آزاد مردان صادقید؛ و نه در آزمایشهاى سخت برادران قابل اعتماد؛ دستهایتان خاکآلود باد! (و بر خاک مذلّت بنشینید) اى کسانى که به شتران بىساربانى مىمانید که هرگاه از یک سو جمعشان کنند، از سوى دیگر پراکنده مىشوند! به خدا سوگند! من درباره شما چنین گمان مىکنم که اگر جنگ سختى روى دهد و آتش آن زبانه کشد، از اطراف فرزند ابو طالب جدا مىشوید، همانند جدا شدن زن (هنگام وضع حمل) از نوزاد خویش! ولى من نشانه روشن (بر حقّانیت
خویش) از پروردگارم دارم و بر طریق آشکار پیامبرم گام برمىدارم و در راهى واضح، با هوشیارى و دقّت، به پیش مىروم (و تکلیف الهى خود را انجام مىدهم).
شرح و تفسیر
من به وظیفه الهى خود عمل مىکنم امّا شما …
امام علیه السّلام در این بخش از خطبه، تازیانههاى ملامت و سرزنش را محکمتر بر ارواح خفته آنها فرود مىآورد و نقاط ضعف آنها را یکى بعد از دیگرى بیان مىکند؛ باشد که به خود آمده، در صدد اصلاح برآیند. نخست مىفرماید: «اى اهل کوفه! من به سه چیز (که در شما هست) و دو چیز (که در شما نیست) مبتلا شدهام:
گوش دارید امّا نمىشنوید، زبان دارید امّا سخن نمىگویید، حقایق را نمىبینید، در حالى که چشم دارید!». (یا أهل الکوفة! منیت منکم بثلاث و اثنتین: صمّ ذوو أسماع، و بکم ذوو کلام، و عمی ذوو أبصار).
در اینجا امام علیه السّلام اشاره به ناتوانى آنها از مشاهده حوادث و تحلیل صحیح پیرامون آن و تلاش براى پیدا کردن راه حلها مىکند، که در عین توانایى بر این امور، همه چیز را نادیده گرفته و در لاک خود فرو رفته بودند؛ صیّاد بىرحم را مىدیدند، امّا عکس العملى نشان نمىدادند؛ پیام تهدید آمیز دشمن را مىشنیدند، امّا تکان نمىخوردند.
و امّا آن دو چیز که در آنها مىبایست باشد، ولى نبود، همان است که در ادامه سخن فرموده: «نه در هنگام نبرد، آزاد مردان صادقید، و نه در آزمایشهاى سخت برادران قابل اعتماد!». (لا أحرار صدق عند اللّقاء، و لا إخوان ثقة عند البلاء!).
بىشک، زندگى فراز و نشیبهاى زیادى دارد: گاه زمان صلح است و گاه زمان جنگ و گاه راحتى است و گاه بلا؛ دوستان باوفا و برادران قابل اعتماد در آرامش و راحتى شناخته نمىشوند، بلکه سختىها، جنگها، بلاها و حوادث پیچیده و ناراحت
کننده، میدان آزمون آنها است و متأسّفانه مردم کوفه و عراق، در آن زمان در این آزمونها روسفید نبودند و بارها بىوفایى و عدم استقامت و سستى و تنبلى خود را نشان داده بودند.
به همین جهت، امام علیه السّلام در جملههاى بعد نخست به آنها نفرین مىکند، سپس با دو تشبیه گویا از وضع روانى آن جمعیّت، آخرین سخن را درباره آنها بیان مىفرماید. مىگوید: «دستهایتان خاک آلود باد! (و بر خاک مذلّت بنشینید)». (تربت(13) أیدیکم).
«اى کسانى که به شتران بىساربانى مىمانید که هرگاه از یک سو جمعشان کنند، از سوى دیگر پراکنده مىشوند!». (یا أشباه الإبل غاب عنها رعاتها!).
این تشبیه، تعبیر روشنى از جهل و نادانى و عدم انضباط آنها است. نخست آنها را به حیوانات تشبیه مىکند و سپس به نداشتن صاحب نافذ الکلام.
روشن است جمع کردن شتران توسط ساربانها میسّر است و آنها به نداى هر کس گوش نمىدهند؛ به همین دلیل، اگر دیگرى بخواهد آنها را جمع کند، به مقصود خود نائل نمىشود.
امام علیه السّلام در ادامه این سخن، سوگند یاد مىکند و مىفرماید: «به خدا سوگند! من درباره شما چنین گمان مىکنم که اگر جنگ سختى روى دهد، و آتش آن زبانه کشد، از گرد فرزند ابو طالب جدا مىشوید همانند جدا شدن زن (هنگام وضع حمل) از نوزاد خویش!». (و اللّه لکأنّی بکم فیما إخالکم: أن لو حمس(14) الوغى(15)، و حمی(16)
الضّراب، قد انفرجتم عن ابن أبی طالب انفراج المرأة عن قبلها).
براى جمله «إنفرجتم …» تفسیرهاى گوناگونى شده، ولى مناسبتر با مقام شامخ امیر مؤمنان على علیه السّلام و رعایت موازین فصاحت، و رعایت تناسب در مقام تشبیه، همان است که در بالا گفتیم.
زیرا زن به هنگام وضع حمل، به خاطر درد زیادى که مىکشد هر لحظه مىخواهد فرزند از او جدا شود، تا نفس راحتى بکشد! امام علیه السّلام مردم کوفه را به چنین زنى تشبیه مىکند که براى جدا شدن از فرزند، لحظه شمارى مىنماید؛ آنها نیز در میدان نبرد، پیچ و تاب مىخوردند و در انتظار لحظهاى بودند که راه فرار را پیدا کنند و از محضر امام علیه السّلام بگریزند؛ گریختنى که بازگشتنى در آن نمىباشد؛ همانگونه که نوزاد به شکم مادر باز نمىگردد.
امام علیه السّلام در خطبه 34 تشبیه جالب دیگرى در این زمینه فرموده؛ مىفرماید: «و أیم اللّه إنّی لأظنّ بکم أن لو حمس الوغى، و استحرّ الموت، قد انفرجتم عن إبن أبی طالب انفراج الرّأس؛ به خدا قسم! من گمان مىکنم اگر جنگ سختى درگیر شود و حرارت مرگ به شما نزدیک گردد، از فرزند ابو طالب جدا مىشوید، همچون جدا شدن سر از تن (که التیامى در آن نیست)».
سرانجام در پایان این بخش، موضوع خود را در این گیر و دارها روشن مىسازد و مىفرماید: «من نشانه روشنى (بر حقّانیت خویش) از پروردگارم دارم؛ و بر طریق آشکار پیامبرم گام برمىدارم؛ و من در راهى واضح با هوشیارى و دقّت به پیش مىروم! «(و إنّی لعلى بیّنة من ربّی، و منهاج من نبیّی، و إنّى لعلى الطّریق الواضح ألقطه لقطا(17)).
بدیهى است کسى که تکیهگاهش فرمان خدا و مسیرش مسیر پیامبر صلّى اللّه علیه و آله باشد،
گمراهى و شکستى براى او متصوّر نیست و هر چه براى او پیش آید، فتح و پیروزى و انجام وظیفه است.
جمله «ألقطه لقطا» در اصل به معناى جمع آورى کردن چیزى از نقاط مختلف است، که نیاز به هوشیارى و دقّت دارد و منظور امام علیه السّلام از این تعبیر، این است که من براى پیشرفت در مسیر حق، پیوسته گزینش مىکنم و با هوشیارى، بهترین راه را بر مىگزینم و مسیر خود را از لابلاى موانع، با تلاش و کوشش انتخاب مىکنم.
نکته
مقایسه روشنى از مردم عراق و شام!
امام علیه السّلام در این بخش از خطبه به هنگام مقایسه مردم عراق و شام، تعبیر بىسابقهاى داشت که فرمود: «من دوست دارم که معاویه شما را با مردم شام معاوضه کند؛ ده نفر از شما را بگیرد و یک نفر از شامیان را به من بدهد» در حالى که قضیّه باید بر عکس باشد، چون قرآن مجید در مقایسه مؤمنان با افراد بىایمان مىفرماید «إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ»؛ هرگاه از شما بیست نفر با استقامت باشند، بر دویست نفر غلبه مىکنند».(18)
راستى چرا این اصل قرآنى در مورد عراقیان و شامیان بر عکس شد؟
تحلیلهاى دقیق، ما را به ریشههاى آنچه در کلام امام علیه السّلام در این زمینه آمده است واقف مىکند زیرا:
اوّلا- کوفه یک شهر نوبنیاد جنگى بود و اهالى آن که عمدتا لشکر امام علیه السّلام را تشکیل مىدادند، از قبائل مختلف و مناطق گوناگون به آنجا آمده بودند و در میان آنها انسجام و هماهنگى و انضباط لازم وجود نداشت. هر کدام براى خود فکر و
هدف داشتند و فرهنگ و روشى؛ در حالى که شامیان از زمانهاى قدیم همه در آنجا مىزیستند و منسجم و یک پارچه و داراى یک فرهنگ بودند.
ثانیا- در میان لشکر امام علیه السّلام گروهى وجود داشتند که به منظور گردآورى غنائم جنگى به آنجا آمده بودند آنجا که پاى غنیمتى در کار بود، مرد میدان بودند و آنجا که سخن از ایثار و فداکارى و شهادت بود، به گوشهاى مىخزیدند.
ثالثا- شامیان به کشور خود به عنوان یک وطن نگاه مىکردند و خود را موظّف به دفاع از آن مىدیدند، در حالى که لشکر کوفه وطنش جاى دیگر بود و هر زمان که نمىتوانست در آنجا زندگى کند، راه بازگشت به وطن اصلى براى او باز بود.
اضافه بر اینها، ضعف اراده و آسیب پذیرى در برابر فریبهاى دشمن که نمونههاى آن در جنگ صفّین و سایر حوادث نمایان گشت و عدم معرفت آنها به مقام و موقعیّت امام علیه السّلام و چشم بستن بر حوادث آینده و گرفتار روزمرّگى شدن، همه اینها عواملى بود که آثارش در میدان نبرد نمایان مىشد. نخست دعوت امام علیه السّلام را براى جهاد اجابت نمىکردند و اگر هم اجابت مىکردند در میدان نبرد ضعف و زبونى و سستى و پراکندگى را به زودى ابراز مىداشتند.
به همین دلیل، هر بهانهاى را براى فرار از میدان نبرد، مغتنم مىشمردند؛ یک روز مىگفتند هوا شدیدا سرد است، بگذار کمى آرام گردد! و امام علیه السّلام مىفرمود: هوا فقط براى شما سرد نیست، براى دشمنتان نیز سرد است. روز دیگر مىگفتند: بگذار گرمى هوا کمى فروکش کند، تا آماده میدان نبرد شویم و امام علیه السّلام مىفرمود: «اینها همه بهانههاى فرار است: «فإذا کنتم من الحّر و القرّ تفرّون، فأنتم و اللّه من السّیف أفرّ؛ جایى که شما از سرما و گرما فرار مىکنید، به خدا سوگند! از شمشیر دشمن بیشتر فرار مىکنید!»(19)
گویى میدان جنگ باید در فصل بهار باشد: در میان دشتهاى پر گل و مرغان خواننده و مناظر زیبا!
در حدیثى مىخوانیم(20): «هنگامى که امام علیه السّلام مشاهده کرد که اصحابش بعد از جنگ نهروان از حرکت به سوى شام ناخشنودند، آنها را در «نخیله» (لشکرگاهى نزدیک کوفه) گرد آورد و دستور داد از لشکرگاه خارج نشوند و کمتر به سراغ زن و فرزندان بروند تا آماده و ساخته براى جهاد گردند؛ ولى آنها آهسته و به طور پنهانى از لشکرگاه خارج مىشدند و راه کوفه را پیش مىگرفتند و جز عدّهاى از یاران خاص امام، با او باقى نماندند؛ هنگامى که امام چنین دید به کوفه بازگشت و براى مردم خطبه خواند (خطبهاى شبیه خطبه مورد بحث)» و این نشان مىدهد که اگر لحن امام در این گونه خطبهها تند و خشن است، به خاطر سستى شدید و بىوفایى مخاطبان اوست که روح پاک او را سخت آزردند و امام علیه السّلام براى تحریک آنها به جهاد با دشمن خونخوار، چارهاى جز این نداشت.
عامل دیگرى که سبب سستى و بى انضباطى لشکر کوفه بود، این بود که سران آنها در دوران حکومت عثمان، در ناز و نعمت فرو رفته بودند؛ چرا که او بیت المال را بدون حساب و کتاب در میان مردم تقسیم مىکرد و براى سران و دوستان و بستگان و نزدیکان خود، امتیازات عجیبى قائل بود؛ هنگامى که تحت برنامههاى حکومت على علیه السّلام قرار گرفتند، وضع دگرگون شد و تلخى عدالت، شیرینى تبعیض و ظلم را از کام آنها بیرون فرستاد؛ مرتّب گلایه داشتند و نق مىزدند؛ این در حالى بود که معاویه براى پیشبرد اهدافش، نه عدالت را به رسمیت مىشناخت و نه حکم خدا را! تمام تلاش و کوشش او این بود که هر کس را با درهم و دینار- به هر مبلغى که باشد- خریدارى کند؛ او تنها به حکومت خویش مىاندیشید، نه به اسلام و نه به
مردم، و در هنگام لزوم نیز متوسّل به ارعاب و تهدید و شکنجه و قتل مىشد.
آرى هنگامى که این امور دست به دست هم داد، چنین پدیدهاى را در عراق و شام به وجود آورد.
و از اینجا مىتوان به نکته مهمّى پى برد که امام امیر المؤمنین علیه السّلام چقدر مدیر و مدبّر بود که توانست با چنین مردمى در سه جنگ جمل و صفّین و نهروان شرکت جوید و با رعایت تمام ضوابط عدالت اسلامى در آنها برنده شود؛ هر چند حماقت و نادانى گروهى از لشکریان، سرانجام کار خود را کرد و بخشى از نتایج مثبت را بر باد داد.
اینجاست که به یاد گفته «ابن ابى الحدید» مىافتیم؛ آنجا که مىگوید: «علماى کلام از معتزله گفتهاند: «هیچ کس در حسن سیاست و صحّت تدبیر، به مقام امام على علیه السّلام نرسید؛ زیرا او گرفتار رعیّتى با خواستههاى مختلف و پراکنده و لشکرى عاصى و متمرّد بود و با این حال، به وسیله همین گروه، دشمنان را درهم شکست و رؤساى آنها را از بین برد».(21)
راستى اگر ما بخواهیم قضاوت صحیحى در مورد سیاست امیر مؤمنان على علیه السّلام داشته باشیم باید تمام این جهات را در نظر بگیریم؛ به اضافه اینکه امام علیه السّلام بهرهگیرى از هر گونه ابزار نادرست را براى خود حرام مىدانست.
بخش چهارم
انظروا أهل بیت نبیّکم فالزموا سمتهم، و اتّبعوا أثرهم فلن یخرجوکم من هدى، و لن یعیدوکم فی ردى، فإن لبدوا فالبدوا، و إن نهضوا فانهضوا. و لا تسبقوهم فتضلّوا، و لا تتأخّروا عنهم فتهلکوا. لقد رأیت أصحاب محمّد صلّى اللّه علیه و آله، فما أرى أحدا یشبههم منکم! لقد کانوا یصبحون شعثا غبرا، و قد باتوا سجّدا و قیاما، یراوحون بین جباههم و خدودهم، و یقفون على مثل الجمر من ذکر معادهم! کأنّ بین أعینهم رکب المعزى من طول سجودهم! إذا ذکر اللّه هملت أعینهم حتّى تبلّ جیوبهم، و مادوا کما یمید الشّجر یوم الرّیح العاصف، خوفا من العقاب، و رجاء للثّواب!
ترجمه
به اهل بیت پیامبرتان نگاه کنید! از همان سو که آنها گام برمىدارند گام بردارید. و قدم در جاى قدمهاى آنها بگذارید (و بدانید) آنها هرگز شما را از جاده هدایت بیرون نمىبرند و به پستى و هلاکت نمىکشانند. اگر آنها توقّف کردند، توقّف کنید و اگر قیام کردند، قیام کنید. از آنها سبقت نگیرید که گمراه مىشوید، و از آنان عقب نمانید که هلاک خواهید شد!
من اصحاب محمّد صلّى اللّه علیه و آله را دیدهام ولى هیچ یک از شما را مانند آنها نمىبینم. آنها موهایى ژولیده و چهرهاى غبار آلود داشتند (با این که در فقر و تنگدستى زندگى مىکردند خم به ابرو نمىآورند!) شب تا به صبح در حال سجده و قیام بودند
(و هرگز از عبادت خسته نمىشدند؛) گاهى پیشانى و گاه دو طرف صورت را (در پیشگاه خدا) به خاک مىنهادند، و از ترس رستاخیز، گویى بر شعلههاى آتش ایستاده بودند و آرام نداشتند. پیشانى آنها از سجدههاى طولانى پینه بسته بود (همچون زانوى گوسفند). هنگامى که نام خدا برده مىشد، اشک از چشمانشان فرو مىریخت، آن قدر که گریبانشانتر مىگشت، و همچون درختى که در روز طوفانى از شدّت تندباد به خود مىلرزد، از خوف عقاب و عشق به ثواب مىلرزیدند!
شرح و تفسیر
یاران واقعى پیامبر چنین بودند!
امام علیه السّلام در این بخش- که آخرین بخش خطبه است- به دو نکته مهم اشاره مىفرماید: نخست، رهبرانى را که هرگز گمراه نمىشوند به یارانش معرّفى مىکند، تا دست از دامن آنها برندارند و در پرتو آنان راه رستگارى را بیابند و دیگر، بخشى از صفات برجسته اصحاب خاص پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را به عنوان سرمشقى براى آنان بازگو مىکند تا به مضمون آیه شریفه «وَ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ»(22) گام در جاى گام آنها نهند و فضایلى را که از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله آموخته بودند، عملا به آنان منتقل سازند.
در قسمت اوّل مىفرماید: «به اهل بیت پیامبرتان نگاه کنید! از همان سو که آنها گام برمىدارند، گام بردارید؛ و قدم در جاى قدمهاى آنها بگذارید! (و بدانید) آنها هرگز شما را از جاده هدایت بیرون نمىبرند و به پستى و هلاکت نمىکشانند!». (انظروا أهل بیت نبیّکم فالزموا سمتهم، و اتّبعوا أثرهم، فلن یخرجوکم من هدى، و لن یعیدوکم فی ردى).
این سخن، در واقع اشاره به همان حدیث «ثقلین» است که پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله در
آن حدیث متواتر، بدان اشاره فرمود که اگر دست از دامان قرآن و اهل بیت برندارید هرگز گمراه نخواهید شد و روشن است که منظور از اهل بیت در اینجا همان امامان معصوم است که به مفاد آیه شریفه «إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً»؛(23) خداوند آنها را از هر گونه رجس و پلیدى و گناه بر کنار ساخته و از هر نظر پاک نموده است».
سپس این دستور کلّى و اجمالى را باز مىکند و شرح مىدهد؛ مىفرماید: «اگر آنها توقّف کردند، توقّف کنید و اگر آنها قیام کردند قیام کنید!» (فإن لبدوا فالبدوا،(24) و إن نهضوا فانهضوا).
به یقین شرایط زمانها و مکانها متفاوت است؛ در آنجا که شرایط ایجاب مىکند، قیام کنند و وارد معرکه جهاد شوند، سکوت و سکون سبب بدبختى است و آنجا که شرایط، اجازه قیام نمىدهد قیام کردن، مایه خسران و هدر دادن نیروها است. عالمان معصوم از اهل بیت به خوبى این شرایط را مىشناسند و طبق آن حرکت مىکنند و هر گونه تخلّف از روش آنان مایه عقب افتادگى است.
و سرانجام با دو جمله دیگر این سخن را تکمیل مىکند. مىفرماید: «از آنها سبقت نگیرید که گمراه مىشوید! و از آنان عقب نمانید که هلاک خواهید شد!» (و لا تسبقوهم فتضلّوا، و لا تتأخّروا عنهم فتهلکوا).
همیشه و در هر جامعهاى افراد افراطى و تفریطى یافت مىشوند؛ افراط گرایان روش پیشوایان راستین را کند مىشمردند و بر آنها سبقت مىگیرند و جامعه را به تباهى مىکشند و به عکس، تفریط گرایان حرکت پیشوایان را تند مىپندارند و به بهانه حزم و دوراندیشى و احتیاط، از آنها عقب مىافتند؛ هم خود را هلاک مىکنند و هم جامعه را گرفتار نابسامانى.
در واقع، سخن امام علیه السّلام هم سو با حدیث معروف نبوى است که فرمود: «مثل أهل بیتى فیکم، مثل سفینة نوح من رکبها نجى و من تخلّف عنها هلک». این حدیث که با تعبیرات مختلفى در کتب شیعه و اهل سنّت با تفاوتهاى مختصرى نقل شده، نشان مىدهد که اهل بیت پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله که علم و دانش آنها از قرآن مجید و از سنّت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله مایه مىگیرد، تنها وسیله نجات در این دنیاى طوفانىاند. همان گونه که هنگام وقوع طوفان نوح هیچ وسیله نجاتى جز کشتى نوح نبود.(25)
جالب اینکه در خطبه 87 شبیه تعبیر بالا درباره قرآن هنگام توصیف بندگان خاصّ خدا گذشت، که فرمود: «فهو قائده و إمامه، یحلّ حیث حلّ ثقله، و ینزل حیث کان منزله؛ بنده خالص خدا قرآن را پیشوا و امام خود قرار داده؛ هر جا قرآن فرود آید، او بار خویش را همانجا فرود مىآورد و هر جا قرآن منزل کند او آنجا را منزلگاه خویش مىگرداند».
و این تأکید دیگرى بر همان حدیث ثقلین است!
—
در قسمت دوم این بخش از خطبه، امام علیه السّلام به سراغ ویژگىهاى گروه خاصّى از یاران پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله مىرود و آنها را براى اصحابش الگو و سرمشق مىسازد و در عبارت مبسوطى، هفت ویژگى درباره آنها بیان مىکند.
نخست مىفرماید: «من اصحاب محمّد صلّى اللّه علیه و آله را دیدهام، امّا هیچ یک از شما را مانند آنان نمىبینم! آنها موهایى ژولیده و چهرههایى غبار آلود داشتند (زاهد بودند و در فقر و تنگ دستى زندگى مىکردند و خم به ابرو نمىآوردند!)». (لقد رأیت أصحاب
محمّد صلّى اللّه علیه و آله، فما أرى أحدا یشبههم منکم لقد کانوا یصبحون شعثا(26) غبرا(27)).
در دومین وصف مىفرماید: «آنها شب تا به صبح در حال سجده و قیام بودند (و هرگز از عبادت خسته نمىشدند) گاه پیشانى و گاه دو طرف صورت را (در پیشگاه خدا) به خاک مىگذاردند». (و قد باتوا سجّدا و قیاما، یراوحون(28) بین جباههم و خدودهم(29)).
هر زمان پیشانى آنها خسته مىشد طرف راست را بر زمین مىنهادند و هر زمان طرف راست خسته مىشد طرف چپ را.
در سومین توصیف مىافزاید: «آنها از ترس رستاخیز (و محاسبه اعمال) گویى بر شعلههاى آتش ایستاده بودند و آرام نداشتند». (و یقفون على مثل الجمر(30) من ذکر معادهم).
آرى آنها عذاب الهى را با تمام وجود خود، احساس مىکردند و به همین دلیل آرامش نداشتند.
در چهاردهمین توصیف مىافزاید: «پیشانى آنها از سجدههاى طولانى، پینه بسته بود همچون زانوى گوسفند!» (کأنّ بین أعینهم رکب(31) المعزى(32) من طول سجودهم!).
آرى، لذّت عبادت و عشق به بندگى، آنها را به سجدههاى طولانى در برابر محبوب مطلق وادار مىساخت و آثارش بر پیشانى آنها مىنشست.
در پنجمین وصف آنها مىفرماید: «هنگامى که نام خدا برده مىشد، اشک از چشمانشان فرو مىریخت، آن قدر که گریبانشانتر مىگشت!». (إذا ذکر اللّه هملت(33) أعینهم حتّى تبلّ جیوبهم).
گاه از عشق خدا و درد فراق اشک مىریختند و گاه از خوف عقاب!
و در ششمین و آخرین وصف بار دیگر به چهره دیگرى از ایمان قوى و خوف و رجاء آنها اشاره کرده، مىفرماید: «آنها همچون درختى که در روز طوفانى از شدت تندباد به خود مىلرزد، از ترس عقاب و عشق به ثواب مىلرزیدند!» (و مادوا(34) کما یمید الشّجر یوم الرّیح العاصف، خوفا من العقاب، و رجاء للثّواب!).
تشبیه به درخت که در برابر تندباد لرزان مىشود، تشبیه جالبى است که امام علیه السّلام دلیل آن را نیز بیان فرموده، که گاه از ترس عقاب و گاه به امید ثواب صورت مىگیرد. از یک چشم، اشک شوق دیدار پروردگار مىریزند و از چشم دیگر، اشک خوف عقاب! و این است راه و رسم بندگان خالص و مخلص که در میان خوف و رجاء و بیم و امید در حرکتند.
نکتهها
1- ولایت و عصمت اهل بیت
از این بخش از خطبه، به خوبى روشن مىشود که امامان اهل بیت، معصومند؛ چرا که امام علیه السّلام با صراحت مىفرماید: «در همه چیز و در همه کار پیرو آنها باشید! هرگاه فرمان قیام و حرکت بدهند قیام و حرکت کنید! و هرگاه دستور سکون دهند،
متوقف شوید! بر آنها پیشى نگیرید! از آنها عقب نیفتید، که مایه گمراهى و هلاکت است! و آنها هرگز شما را از هدایت بیرون نمىبرند، و به گمراهى نمىکشانند!»
این تعبیرات، روشنترین دلیل مقام عصمت آنهاست؛ چرا که درباره غیر معصوم از گناه و خطا این گونه دستورات صحیح نیست.
از سوى دیگر، نشان مىدهد که امامت مسلمین، همواره در اهل بیت خواهد بود؛ چرا که امام علیه السّلام این دستور را محدود به زمان معیّنى نکرده است.
و از سوى سوم، نشان مىدهد که مفهوم ولایت این نیست که انسان با دستورات آن بزرگواران گزینشى برخورد کند؛ بلکه ولایت حقیقى آن است که در همه چیز و در هر حال، سر بر فرمان آن بزرگواران باشد و آنها که تنها در گفتار، یا پارهاى از رفتارهاى فردى و اجتماعى تابع اهل بیتاند موالیان حقیقى نیستند؛ مدّعیانى هستند در لباس موالى!
بدیهى است که منظور امام علیه السّلام تنها عصر و زمان او نیست؛ چرا که «اهل بیت» را به عنوان امام و پیشواى معرّفى مىکند نه فقط خودش را.
شاهد گویاى این سخن حدیثى است که از خود پیامبر صلّى اللّه علیه و آله نقل شده؛ آنجا که على علیه السّلام مىفرماید: «حافظان حدیث از یاران پیامبر صلّى اللّه علیه و آله مىدانند که آن حضرت صلّى اللّه علیه و آله چنین فرمود»: «إنّى و أهل بیتی مطهّرون، فلا تسبقوهم فتضلّوا؛ و لا تتخلّفوا عنهم فتزلّوا، و لا تخالفوهم فتجهلوا، و لا تعلّموهم فإنّهم أعلم منکم. هم أعلم النّاس کبارا، و أحلم النّاس صغارا؛ فاتّبعوا الحقّ و أهله حیث کان؛ من و اهل بیتم از هر نظر پاک و پاکیزهایم؛ بنابر این، بر آنها پیشى نگیرید، که گمراه مىشوید! و از فرمان آنها تخلّف نکنید، که لغزش خواهید داشت! و با آنها مخالفت نکنید، که گرفتار نادانى مىشوید! و به آنها چیزى نیاموزید که آنها از شما داناترند! آنها در بزرگى از همه مردم عالمترند و در
کوچکى از همه عاقلتر! بنابر این، از حق و اهل حق پیروى کنید، هر جا که باشد».(35)
2- ویژگىهاى کوفیان و شامیان
بخش اخیر این خطبه که از یک سو مردم را به پیروى از اهل بیت علیهم السّلام دعوت مىکند و از سوى دیگر یاد آور ویژگىهاى اصحاب خاص رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله مىشود، رابطه لطیفى با بخشهاى نخستین این خطبه که از مردم عراق و کوفه شدیدا نکوهش مىکند، دارد زیرا از یک سو، به آنها مىفهماند که شما هیچ عذرى در پیشگاه خدا ندارید زیرا رهبر شما از اهل بیت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله است.
از همان کسانى است که رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله سفارش آنها را کرده، که مردم دست از دامنشان برندارند؛ همانها که در کنار قرآن قرار دارند و کشتى نجاتند؛ در حالى که پیشواى مردم شام، مردى است منحرف، ظالم و غارتگر و از بقایاى عصر جاهلیّت؛ لذا از این نظر حجّت بر شما تمام است.
دیگر این که، ضعف و زبونى شما نه به دلیل عدم قدرت جسمانى است، بلکه از نظر روحانى و معنوى و رابطه با پروردگار ضعیف و ناتوانید؛ از این رو، آنها را به پیروى عملى از اصحاب خاصّ رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله دعوت کرده که قوىترین رابطهها را با خدا داشتند: در پیشگاه او به عبادت برمىخاستند و به سجود مىپرداختند و پیکرشان از خوف خدا مىلرزید، آثار سجده در صورت آنها نمایان بود و اشک خوف و شوق بر صورتشان جارى و این تعبّد و تعهّد رمز اصلى پیروزى آنها بر دشمن بود.
3- کدام یک از صحابه؟
ممکن است افراد ساده اندیش از اطلاق کلام حضرت چنین تصوّر کنند که
ویژگىهاى بسیار والاى فوق، در همه صحابه پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله بوده است و آن را دلیلى بر اصل معروف «تنزیه صحابه» بگیرند در حالى که به یقین این اوصاف و ویژگىها مربوط به اصحاب خاصّ آن حضرت، همچون: سلمانها، بوذرها، عمّارها و مقدادها است، نه همه آنان؛ زیرا اوّلا: چنین مطلبى بر خلاف تاریخ است؛ چرا که در هیچ تاریخى این صفات براى همه آنها نوشته نشده است.
ثانیا: بسیارى از آیات قرآن نشان مىدهد که در میان آنها متخلّفان و گنهکاران خطرناکى بودند.
از جمله بعضى از آنها به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و ارتش اسلام خیانت کردند که وقتى رسوا شدند، از در توبه درآمدند؛ مانند «حاطب بن ابى بلتعه» و «ابو لبابه» که داستان آنها را همه شنیدهایم و ستون توبه در مسجد پیامبر صلّى اللّه علیه و آله یادآور این حقیقت است.
بعضى دیگر در مقام اعتراض در برابر پیامبر صلّى اللّه علیه و آله نسبت به حکم زکات برآمدند، در حالى که قبلا با خدا عهد کرده بودند اگر ثروتى پیدا کردند در راه خدا از آن انفاق کنند! مانند «ثعلبة بن حاطب انصارى» که داستان او در آیات 75 تا 77 سوره توبه آمده است.
بعضى فرمان پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را زیر پا گذاردند و به بهانههاى واهى از شرکت در جنگ «تبوک» تخلّف کردند؛ که داستان آنها ذیل آیه 118 سوره «توبه» آمده است.
گروهى دست به جاسوسى زدند، که قرآن در آیه 47 سوره «توبه» در مورد آنها مىگوید: ««وَ فِیکُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ»».
بعضى به ساختن مسجد «ضرار» پرداختند، تا در میان مؤمنان ایجاد شکاف و تفرقه کنند، که داستان آنها در ذیل آیات 107 تا 110 سوره «توبه» آمده است.
و بعضى از آنها که در عصر پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را راستى را مىپیمودند، بعد از آن حضرت در اثر هوا پرستى فتنههایى بر پا کردند که خونهاى زیادى از مسلمین ریخته شد؛ مانند: «طلحه» و «زبیر» که آتش جنگ «جمل» را بر پا کردند و بر ضدّ امام
المسلمین قیام نمودند و «معاویه» که فتنههاى فراوانى، از جمله فتنه «صفّین» را رهبرى مىکرد.
بسیار ساده لوحى است که ما در برابر واقعیّتهاى روشن تاریخ و آیات صریح قرآن، چشم بر هم نهیم و همه صحابه را با آب تنزیه بشوییم و دامان آنها را پاک و پاکیزه کنیم.
بنابر این، اگر امام امیر المؤمنین علیه السّلام در این خطبه، یا خطبههاى دیگرى مدح و تمجید بلیغى از صحابه مىکند، به یقین منظور اصحاب خاصّ رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله است که گروه قابل ملاحظهاى از یاران او را تشکیل مىدادند و در تمام میدانهاى نبرد در صفوف مقدّم جاى داشتند و همواره سر بر فرمان رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله مىنهادند و بسیارى از آنان در عصر پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله شربت شهادت نوشیدند.
به هر حال، این گروه از یاران پیامبر صلّى اللّه علیه و آله که عالىترین درس بندگى و عبودیّت خداوند و استقامت و ایستادگى و ایثار و فداکارى را در راه اسلام، از محضر بزرگترین استاد جهان بشریّت، یعنى پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله آموخته بودند سزاوار است الگو و اسوه مسلمانان، در هر عصر و زمان باشند.
همانها که به گفته مورّخان هنگامى که مىخواستند از یکدیگر جدا شوند، سوره «و العصر» را یکى براى دیگرى مىخواند و او را به ایمان و عمل صالح و طرفدارى از حق و صبر و استقامت دعوت مىکرد.(36)
همانها که به تعبیر قرآن آثار سجده در چهرههایشان نمایان بود: «سِیماهُمْ فِی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ»(37) و همانها که در برابر دشمنان شدید و محکم، و در برابر دوستان نرم و ملایم بودند: «وَ الَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ»(37)
1) سند خطبه: آنچه مرحوم «سیّد رضى» در این خطبه آورده است بخشى از یک خطبه طولانى است که به طور پراکنده در منابع متعدّدى نقل شده است، از جمله در کتاب «سلیم بن قیس هلالى» و «کافى مرحوم کلینى» و «ارشاد مفید» و «تذکره سبط بن جوزى» و «تاریخ دمشق ابن عساکر» و «البیان و التبیین جاحظ» و کتب فراوان دیگر، که بسیارى از آنها قبل از «سید رضى» مىزیستهاند (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 192. و نهج البلاغه چاپ جامعه مدّرسین ذیل خطبه).
2) «شجا» به معناى استخوان، یا چیز دیگرى است که در گلو گیر کند.
3) «مساغ» از مادّه «سوق» (بر وزن فوق) به معناى گوارا گرفته شده است.
4) «ریق» به معناى آب دهان است.
5) سوره آل عمران، آیه 178.
6) سوره فجر، آیه 14.
7) بحار الانوار، جلد 70، صفحه 381.
8) ابو مخنف، طبق نقل شرح نهج البلاغه مرحوم تسترى، جلد 10، صفحه 596. (با کمى تلخیص).
9) «ایادى» جمع «ایدى» و آن نیز به نوبه خود جمع «ید» به معناى دست مىباشد، هر چند «ایادى» غالبا در غیر این معنا استعمال مىشود.
10) «حنیّة» به معناى کمان است، به سبب اینکه منحنى مىباشد.
11) «أعضل» از ماده «اعضال» به معناى شدّت و پیچیدگى است.
12) عقد الفرید، جلد 4، صفحه 162. (مطابق نقل شرح نهج البلاغه تسترى).
13) «تربت» از مادّه «تراب» به معناى خاک گرفته شده و «تربت أیدیکم» در اصل به این معنا است که دستانتان خاک آلود باد! ولى این واژه به معناى خسارت و فقر نیز به کار مىرود؛ زیرا افراد زیان کار و فقیر گویى به زمین خوردهاند و دستانشان خاک آلوده شده است!.
14) «حمس» از مادّه «حمس» (بر وزن قفس) به معناى شدّت است و «حماسه» و «تمحّس» به معناى تشدید، مخصوصا در جنگها آمده است.
15) «وغى» در اصل به معناى سر و صداى جنگاوران در میدان نبرد است و گاه به خود جنگ هم گفته مىشود و در اینجا به همین معنا است.
16) «حمى» از مادّه «حمى» (بر وزن سعى) به معناى شدّت حرارت است. «ضراب» در اینجا به معناى زد و خورد و جنگ مىباشد.
17) «لقط» به معناى برداشتن چیزى از زمین است و همچنین برداشتن چیزهاى مختلفى از نقاط مختلف. و اشیاى گمشده را «لقطه» مىگویند، زیرا معمولا از زمین برداشته مىشود..
18) سوره انفال، آیه 65.
19) خطبه 27.
20) شرح نهج البلاغه تسترى، جلد 10، صفحه 519.
21) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، جلد 7، صفحه 73.
22) سوره توبه، آیه 100.
23) سوره احزاب، آیه 33.
24) «لبدوا» از مادّه «لبود» به معناى اقامت در مکانى است و در اینجا به معناى توقّف کردن است.
25) نویسنده متتبّع، مرحوم «میر حامد حسین هندى» در کتاب «عبقات الانوار» این حدیث را از 92 کتاب که بوسیله 92 نفر از دانشمندان اهل سنّت تألیف یافته، با تمام مشخّصات، نقل مىکند.
26) «شعث» جمع «اشعث» در اصل به معناى ژولیده و کسى است که موهایش پریشان است و در عبارت بالا کنایه از فقر یا زهد است.
27) «غبر» جمع «أغبر» به معناى غبار آلود است.
28) «یراوحون» از مادّه «تراوح» به معناى انجام کارى، یکى بعد از دیگرى است.
29) «خدود» جمع «خدّ» به معناى دو طرف صورت است؛ در مقابل «جباه» جمع «جبهه» که به معناى پیشانى است. و ترجمه «خدّ» در فارسى به «گونه»، صحیح نیست.
30) «جمر» جمع «جمره» است که به معناى قطعه آتش شعلهور است. این واژه گاهى به سنگ ریزه نیز اطلاق مىشود، که جمع آن «جمرات» است.
31) «رکب» جمع «رکبه» به معناى زانو است.
32) «معزى» و «معز» به معناى بز است.
33) «هملت» از مادّه «همول» به معناى سیلان و جریان است.
34) «مادوا» از مادّه «میدان» (بر وزن جریان) به معناى حرکت کردن و لرزیدن است.
35) تفسیر قمى، طبق نقل بحار الانوار، جلد 23، صفحه 130، حدیث 12.
36) اسد الغابه، جلد 3، صفحه 144.
37) سوره فتح، آیه 29.