و من کلام له علیه السّلام
لمّا أراده الناس على البیعة بعد قتل عثمان
این سخن را امام وقتى ایراد کرد که مردم بعد از قتل عثمان، مىخواستند با او بیعت کنند (و او مىخواست با این سخن هم به مردم اتمام حجّت کند و هم بىاعتنایى خود را به مقام، ثابت نماید).
خطبه در یک نگاه
یکى از شارحان معروف نهج البلاغه (مرحوم علّامه خویى) مىنویسد: «از روایات استفاده مىشود که سبب ایراد این خطبه آن بود که خلفاى پیشین سنّت رسول
خدا صلّى اللّه علیه و آله را در تقسیم عادلانه بیت المال و رعایت مواسات بین مردم، تغییر دادند؛ عرب را بر عجم و موالى را بر بردگان و بزرگان قبیله را بر افراد عادى مقدّم داشتند. هنگامى که عثمان به حکومت رسید، این معنا تشدید شد؛ او خویشاوندان خود را از بنى امیّه بر سایر مردم برترى بخشید (مقامات و پستهاى حکومت را بین آنها تقسیم کرد و اموال عظیمى از بیت المال را در اختیار آنها گذاشت)؛ سالها این رسم در میان آنان رواج داشت و بسیارى از مردم به آن خو گرفته بودند و سیره رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به فراموشى سپرده شده بود.
هنگامى که بعد از کشته شدن عثمان، همگان دست بیعت را به سوى على علیه السّلام دراز کردند، بزرگان قبایل و افراد سرشناس از آن حضرت انتظار داشتند که به همان شیوه خلفا عمل کند در حالى که امام علیه السّلام تنها سیره پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله را ملاک مىدانست؛ ناچار با این سخنان با آنها اتمام حجّت کرد و با صراحت اعلام داشت که اگر رشته خلافت را به دست گیرد مطابق خواسته آنها عمل نخواهد کرد».(2)
در ضمن، بىاعتنایى خود را به خلافت و مقامات ظاهرى کاملا نشان داد و در آغاز، دست رد به سینه طالبان بیعت زد تا هیچ کس تصوّر نکند، پذیرش بیعت مردم از سوى امام علیه السّلام به خاطر علاقه او به خلافت بوده است.
دعونی و التمسوا غیرى؛ فإنّا مستقبلون أمرا له وجوه و ألوان؛ لا تقوم له القلوب، و لا تثبت علیه العقول. و إنّ الآفاق قد أغامت، و المحجّة قد تنکّرت. و اعلموا أنّی إن أجبتکم رکبت بکم ما أعلم، و لم أصغ إلى قول القائل و عتب العاتب، و إن ترکتمونی فأنا کأحدکم؛ و لعلّی أسمعکم و أطوعکم لمن و لّیتموه أمرکم، و أنا لکم وزیرا، خیر لکم منّی أمیرا!
ترجمه
مرا رها کنید و دیگرى را بطلبید! چرا که ما به استقبال چیزى مىرویم که چهرهها و رنگهاى گوناگون دارد و دلها نسبت به آن استوار و عقلها بر آن ثابت نمىماند (چون قبول زمامدارى در این شرایط بسیار مشکل و طاقت فرساست)؛ ابرهاى تیره و تار، افقها را پوشانیده و راه مستقیم حق (در این فضاى ظلمانى) ناشناخته است. بدانید اگر من دعوت شما را بپذیرم مطابق آنچه خود، مىدانم (با اصول حق و عدالت) با شما رفتار خواهم کرد و هرگز به سخن این و آن و سرزنش سرزنش کنندگان، گوش نخواهم داد! و اگر مرا رها کنید همچون یکى از شما خواهم بود (و با عدم وجود یارو یاور، مسئولیّتى نخواهم داشت) بلکه شاید از شما شنواتر و مطیعتر، نسب به رئیس حکومت و والیان امر (در حفظ کیان اسلام و منافع مردم) بوده باشم و من براى شما وزیر و مشاور باشم بهتر از آن است که امیر و رهبر باشم (چرا که اگر امیر باشم و با من مخالفت کنید کافر مىشوید، ولى اگر دیگرى به جاى من باشد چنین نیست).
شرح و تفسیر
مرا رها کنید و به دنبال دیگرى بروید!
شارحان «نهج البلاغه» بحثهاى فراوانى پیرامون این خطبه کردهاند و بیشتر به اشکالاتى که مربوط به مسئله امامت است، پرداختهاند؛ حتّى بسیارى از آنها شرح خطبه را رها کرده، مستقیما به سراغ پاسخ اشکالات رفتهاند؛ ولى بهتر این است که ما نخست به تفسیر خطبه بپردازیم و در پایان به سراغ سؤال و جوابهایى که پیرامون این خطبه مطرح شده است، برویم.
امام علیه السّلام در برابر کسانى که دست بیعت به سوى او دراز کردهاند و از هر طرف هجوم آوردهاند و گمانشان این بوده که امام هم برنامه تبعیضهاى ناروا در تقسیم بیت المال و مقامها و پستها را انجام خواهد داد، مىفرماید: «مرا رها نمائید و دیگرى را طلب کنید!» (دعونی و التمسوا غیری).
سپس به بیان دلیل این مطلب پرداخته، مىفرماید: «زیرا ما به استقبال چیزى مىرویم که چهرهها و رنگهاى گوناگونى دارد؛ و دلها نسبت به آن استوار و عقلها بر آن ثابت نمىماند!» (فإنّا مستقبلون أمرا له وجوه و ألوان؛ لا تقوم له القلوب، و لا تثبت علیه العقول).
اشاره به اینکه مردم بر اثر کارهاى نارواى خلفا- مخصوصا عثمان- اتّحاد نخستین را از دست دادهاند و هر کس براى خود نظرى دارد و آن را دنبال مىکند و بسیارى از آنها همچون شکارچیان در هر جا دنبال شکارى از اموال و مقامات دنیا هستند و با این اختلاف و تشتّت، باز گرداندن مردم به وحدت عصر رسول اللّه کار بسیار مشکل و پیچیدهاى است و انتظارات آنها حدّ و مرزى ندارد.
سپس در ادامه این سخن، دور نماى تاریک آینده را با واقع بینى دقیقى ترسیم مىکند و مىفرماید: «ابرهاى تیره و تار افقها را پوشانیده و راه مستقیم حق (در این فضاى ظلمانى) ناشناخته است».
(و إنّ الآفاق قد أغامت(3)، و المحجّة(4) قد تنکّرت).
چرا که هوا و هوسهاى شیطانى و زرق و برق فریبنده دنیا چنان فضاى افکار و قضاوت جامعه را تیره و تار کرده که اجازه نمىدهد راه صحیح را از چاه بشناسد و از پرتگاههایى که در مسیر آنهاست، بپرهیزد و به گفته دانشمند مصرى محمّد عبده: «طمعهایى که در بسیارى از مردم در عهد عثمان به خاطر بخششهاى بىدریغ از بیت المال و انواع تبعیضهاى ناروا حاصل شده بود، به آسانى به آنها اجازه نمىداد که بعدا با دیگران مساوات داشته باشند و هرگاه عدل على علیه السّلام به سراغ آنها مىآمد، از آن مىگریختند و به سراغ بر پا ساختن فتنهها مىرفتند تا به مقصود خود برسند و این در اغلب رؤسا و سردمداران قوم وجود داشت و امام بر سر دو راهى قرار داشت؛ اگر همان امتیازات را به آنها مىداد مرتکب ظلم عظیم و مخالفت با شرع شریف مىشد (و اگر تسلیم آنها نمىشد فتنهگرىها آغاز مىگشت) و از سوى دیگر، توده مردم که بر ضدّ مظالم عثمان به پا خاسته بودند، خواهان عدل و داد بودند و مىبینیم که آنچه را على علیه السّلام پیش بینى مىکرد، بعد از قبول بیعت مردم رخ داد (و فریاد مخالفت دنیا پرستان از هر سو بلند شد)».(5)
سپس در تأکید بیشترى نسبت به این موضوع، که اگر من زمام امور را بدست گیرم روشهاى نادرست پیشین را ادامه نخواهم داد؛ بلکه همچون زمان پیامبر اکرم به سراغ حقّ و عدالت خواهم رفت، مىافزاید: «بدانید اگر من دعوت شما را بپذیرم،
مطابق آنچه خود مىدانم (از اصول حق و عدالت) با شما رفتار خواهم کرد و هرگز به سخن این و آن و سرزنش سرزنش کنندگان گوش نخواهم داد!» (و اعلموا أنّی إن أجبتکم رکبت بکم ما أعلم، و لم أصغ إلى قول القائل و عتب(6) العاتب).
اشاره به اینکه من مىدانم مصلحت اندیشان دنیا طلب، در آینده به من خواهند گفت که اجراى حق و عدالت امر حکومت را بر من مشکل مىکند و مخالفتها را برمىانگیزد؛ اصول سیاست مدارى ایجاب مىکند که همان ناهنجارىهاى سابق را ادامه دهم؛ بیت المال را به زورمندان ببخشم و مناصب و پستها را در اختیار گردنکشان قرار دهم هر چند به قیمت پایمال شدن حقوق توده مردم باشد؛ درست همان کارى که اسلام و همه ادیان آسمانى براى نفى آن آمدهاند: «لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمِیزانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ»؛(7) ما رسولان خود را با دلایل روشن فرستادیم و با آنها کتاب (آسمانى) و میزان (شناسایى حق از باطل و قوانینى عادلانه) نازل کردیم، تا مردم قیام به عدالت کنند».
سپس براى اتمام حجّت و اثبات بىاعتنایى خود به مقامهاى ظاهرى مىافزاید: «اگر مرا رها کنید همچون یکى از شما خواهم بود (و با عدم وجود یار و یاور مسئولیّتى نخواهم داشت) بلکه شاید از شما شنواتر و مطیعتر نسبت به رئیس حکومت و والیان امر (در حفظ کیان اسلام و منافع مردم) بوده باشم» (و إن ترکتمونی فأنا کأحدکم؛ و لعلّی أسمعکم و أطوعکم لمن و لّیتموه أمرکم).
این تعبیر نشان مىدهد که امام علیه السّلام در عالمى غیر از عالم مصلحت گرایان دنیا پرست و سیاست پیشه، سیر مىکرد و هرگز حکومت را به عنوان یک طعمه شیرین و لذیذ نمىدانست؛ بلکه وظیفهاى سنگین و مقدّمهاى براى احیاى ارزشهاى اسلامى مىشمرد، که بدون آن، حکومت به اندازه آب بینى حیوانى هم ارزش ندارد.
در پایان روى سخنش را به همان گروه دنیا پرست و زیادت خواه و سیاست باز کرده، مىفرماید: «من براى شما وزیر و مشاور باشم، بهتر از آن است که امیر و رهبر باشم». (و أنا لکم وزیرا، خیر لکم منّی أمیرا).
چرا که اگر امیر باشم شما هرگز نمىتوانید به خود کامگىها و غصب حقوق محرومان ادامه دهید، ولى در مشاورت با من بهرههایى از حق خواهید برد، بىآنکه مسئول اعمال شما باشم.
تاریخ با صراحت مىگوید تمام پیش بینىهاى امام علیه السّلام در این کلام شریف به وقوع پیوست. و بر خلاف آنچه برخى از کوته نظران مىاندیشند، امام علیه السّلام کاملا از شرایط سخت دوران حکومت خود آگاه بود و تمام واکنشهاى مخالفان را پیش بینى مىکرد؛ هرگز غافلگیر نشد و چیزى بر خلاف آنچه گفته بود روى نداد، ولى او پیرو مکتبى بود که مىگفت: احیاى ارزشها، هر چند به قیمت قربانى شدن خود انسان باشد، بر هر چیز مقدّم است؛ نه مکتبهاى دنیاى مادّى که مىگویند: براى حفظ حکومت مىتوان ارزشها را قربانى کرد!
او به گفته خود عمل کرد؛ حتّى حاضر نشد به برادرش «عقیل» سهم مختصرى، اضافه بر آنچه حقّ او بود، از بیت المال بدهد.
او بر خلاف خلیفه پیشین، کمترین چیزى براى خود نیاندوخت و روزى خطاب به مردم فرمود: «دخلت بلادکم بأشمالی هذه و رحلتی، و راحلتى، هاهی فإن أنا خرجت من بلادکم بغیر ما دخلت فإنّنی من الخائنین؛ من به سرزمین شما وارد شدم با این لباس و این اثاث مختصر و این مرکب؛ و اگر از سرزمین شما به غیر از این خارج شوم (و چیزى از بیت المال مسلمین را با خود ببرم)؛ از خائنانم!»(8)
بر خلاف آنچه معمول سیاستمداران امروز است، که به هنگام انتخابات
وعدههاى فریبندهاى به مردم مىدهند و براى جلب آرا به هر کار خلافى دست مىزنند، امام علیه السّلام اهداف واقعى خود را کاملا روشن ساخت و از مسائلى که در ذائقه بسیارى تلخ بود، خبر داد و براى اینکه کمترین شائبه اغفال در کار نباشد، مردم را از طوفانهاى آینده آگاه نمود؛ این کارى است که در برنامه هیچ یک از زمامداران دنیاى مادّى در طول تاریخ، سابقه نداشته است.
نکتهها
1- چرا فرمود دست از من بردارید؟
شارحان «نهج البلاغه» و دیگر اندیشمندان اسلام درباره این کلام امیر مؤمنان سخنان بسیارى گفتهاند؛ گروهى آن را دلیل بر عدم وجود نصّ بر مسئله امامت و ولایت پنداشتهاند و گروهى در مقابل به دفاع برخاستهاند و جمعى از- به اصطلاح- روشنفکران عصر ما، آن را دلیل بر اصالت رأى مردم در حکومت گرفتهاند و همچنین …
ولى براى اینکه در اینجا بیراهه نرویم بهتر است قبل از قضاوت درباره متن خطبه، به شرایط زمانى و مکانى و سایر مقدّماتى که فضاى اصلى خطبه را تشکیل مىدهد، توجّه کنیم. از جمله:
الف) این سخن در زمانى از امام صادر شد که «عثمان» بر اثر حیف و میل در بیت المال و مسلّط ساختن بنى امیّه بر جان و مال مردم و بروز اغتشاش در مناطق مختلف، به قتل رسیده بود و مردم براى بیعت، به سوى امام هجوم آورده بودند.
مردمى که سران آنها به امتیازات بىدلیل زمان عثمان خو گرفته بودند، انتظار داشتند امام هم بیت المال مسلمین را مطابق میل آنها تقسیم کند و سیاستمدارانشان انتظار داشتند که در برابر بیعت با امیر مؤمنان علیه السّلام، پستهاى مهمّ
فرماندارى و استاندارى کشور وسیع اسلام، در اختیار آنها گذاشته شود.
بسیارى از توده مردم نیز از ارزشهاى اسلامى فاصله گرفته و به خاطر وفور غنایم جنگى، آلوده زرق و برق دنیا شده بودند؛ افکار جاهلى در میان آنها خودنمایى مىکرد و زندگى عصر پیامبر- به خاطر بىتوجّهى خلفا- به فراموشى سپرده شده بود.
به همین دلیل، امام خود را بر سر دو راهى مىدید: تسلیم نشدن در برابر بیعت مردم در آن شرایط بحرانى، یا تن دادن به بیعت و استقبال از طوفانها و بحرانها و امواج سهمگین اجتماعى.
ب) امام کسى نبود که مانند سیاستمداران دنیا طلب، طرح واقعى خود را براى حکومت اسلام پنهان سازد و با نشان در باغ سبز و فریبکارى، آنها را به بیعت بشکاند و بعد از نشستن بر تخت قدرت، طرح اصلى خود را آشکار سازد! او هرگز به این گونه فریبکارىها تن در نمىداد و مایل بود همه چیز را قبلا به طور آشکار با مردم در میان بگذارد و مشکلات بیعتشان را براى آنها بیان کند.
بدیهى است براى کسى که از دیدگاه ارزشهاى الهى به حکومت مىنگرد، دلیلى ندارد که خود را با فریبکارى و به هر قیمت ممکن، به قدرت برساند.
ج) بىشک امام لایقترین فرد، نه تنها در آن زمان، بلکه در زمانهاى قبل از آن نیز براى حکومت بود؛ نه تنها امام چنین عقیدهاى را درباره خود داشت و مىفرمود: «إنّه لیعلم أنّ محلّی منها محلّ القطب من الرّحا؛ رقیب من هم به یقین مىداند که جایگاه من از خلافت جایگاه محور سنگ آسیا نسبت به آن است، (که هرگز ممکن نیست سنگ بدون آن گردش کند).(9)
و نیز هنگامى که به مسئله شوراى شش نفرى عمر اشاره مىکند که او را در کنار
پنج نفر قرار داده بودند؛ مىفرماید: «متى اعترض الرّیب فىّ مع الأوّل منهم، حتّى صرت أقرن إلى هذه النّظائر؛ کدام زمان بود که در مقایسه من با نخستین آنان (ابو بکر) شک و تردید وجود داشته باشد، تا چه رسد به اینکه مرا هم سنگ امثال اینها قرار دهند».(10) و در جاى دیگر هنگامى که مردم مىخواستند بعد از عثمان با او بیعت کنند، با صراحت مىگوید: «و لقد علمتم أنّی أحقّ النّاس بها من غیری؛ همه شما به خوبى مىدانید من از همه کس به خلافت شایستهترم».(11)
حتّى رقباى او، با صراحت شایستهتر بودن او را قبول داشتند (هر چند در عالم سیاست این شایستگىها از طرف رقیبان در عمل فراموش مىشود!) از جمله «عمر» به هنگام انتخاب شوراى شش نفرى به على علیه السّلام گفت: «تو از همه شایستهترى اگر شوخ طبع نبودى!» سپس افزود: «أما و اللّه لئن ولّیتهم لتحملنّهم على الحقّ الواضع و المحجّة البیضاء؛ به خدا سوگند! اگر زمام حکومت را تو در دست بگیرى مردم را در مسیر حقّ واضح، و راه روشن قرار خواهى داد».(12)
«ابو بکر» هنگامى که به خلافت رسید- طبق نقل بسیارى از روایات- عدم صلاحیّت خویش را براى خلافت بیان کرد. به گفته «طبرى» چنین گفت: «أیّها النّاس! فإنّی ولّیت علیکم و لست بخیرکم؛ مردم من والى شما شدهام در حالى که بهترین شما نیستم».(13)
و حتّى در بعضى از این روایات آمده است که ابو بکر گفت: «أقیلونی! فلست بخیرکم و علىّ فیکم؛ مرا رها سازید، من بهترین شما نیستم در حالى که على در میان شماست».(14)
با توجه به آنچه در بالا آمد که همه از محکمات تاریخ و حدیث محسوب مىشود- و طبعا جملههاى متشابهى ماند خطبه بالا را باید در پرتو آن تفسیر کرد- شکّى باقى نمىماند که امام علیه السّلام در این خطبه مىخواهد، عدم علاقه خود را به مسأله خلافت روشن سازد و نهایت تواضع خویش را در این امر نشان دهد و هم به مردمى که اصرار در بیعت با او داشتند، بگوید که اگر من قدرت را بدست گیرم برنامهام دنبال روى از روشهاى نادرست پیشین نیست؛ بلکه چارهاى جز این ندارم که شما را به راه حق باز گردانم و ارزشهاى عصر پیامبر را زنده کنم؛ هر چند خوشایند گروه زیادى نباشد و علم مخالفت بر پا دارند و طوفانهایى بپا کنند.
با توجّه به این نکات، نوبتى براى این باقى نمىماند که بحث کنیم، آیا این خطبه دلیل بر آن نیست که امامت منصوص نبوده. و یا اینکه معیار براى امامت و خلافت تنها آراى مردم است و بس! زیرا این سخن را کسى مىگوید که تنها ظاهر این خطبه را مورد توجّه قرار دهد و از تمام قراین تاریخى و سخنان دیگر امام علیه السّلام در نهج البلاغه و غیر آن، چشم بپوشد!
2- چرا عدالت على علیه السّلام را بر نمىتابیدند؟
بىشک، بیعت با على علیه السّلام- به گفته همه مورّخان- پرشورترین و مردمىترین، بیعت بود؛ چرا که بیعت در «سقیفه» از چند نفر تجاوز نمىکرد و بیعت با «عمر» طبق سفارش خلیفه اوّل بود و بیعت با «عثمان» ناشى از رأى سه نفر از شوراى شش نفرى بود؛ در حالى که بیعت با على علیه السّلام از آغاز به صورت گروهى انجام شد و از متن توده مردم برخاست و مردم همه یک صدا گرد او را گرفته و با او بیعت کردند؛ در حالى که امام به خاطر شرایط بسیار سخت جامعه اسلامى- که از سوى مدیریّت خلفاى پیشین سرچشمه گرفته بود- از قبول آن اکراه داشت.
مورّخ معروف، «ابن اثیر» در «کامل» در این زمینه چنین مىگوید: «هنگامى که مصریان که در شورش بر ضدّ عثمان، نقش اصلى را داشتند بعد از واقعه قتل عثمان به مردم مدینه اصرار کردند که باید حتما خلیفهاى براى مسلمین تعیین گردد، مردم به سوى على علیه السّلام هجوم آوردند و گفتند: «آمدهایم با تو بیعت کنیم؛ مىبینى که چه بر سر اسلام و مسلمین آمده است». على فرمود: «مرا رها کنید! و به دنبال دیگرى بروید چرا که ما به سوى چیزى مىرویم که چهرهها و رنگهاى مختلف دارد و دلها و عقلها بر آن استقرار نمىیابد (مسئلهاى است بسیار پیچیده و غامض)». مردم گفتند: «تو را به خدا سوگند مىدهیم! مگر نمىبینى در چه شرایطى قرار داریم؟ مگر اسلام را (تنها) نمىبینى؟ مگر آشوب و فتنهها را مشاهده نمىکنى؟ مگر از خدا نمىترسى؟». فرمود: «من پاسخ شما را گفتم و بدانید اگر من پیشنهاد شما را اجابت کنم (به سنّتهاى غلط پیشین تن نمىدهم و) شما را به راهى مىبرم که مىدانم (عین حقّ و عدالت است) و اگر مرا رها کنید من فردى مانند شما خواهم بود (و مسئولیّتى بیش از مسئولیّت یک نفر ندارم)».
سپس ابن اثیر بیعت عامّه مردم با على علیه السّلام به طور مشروح، شرح مىدهد.(15)
به یقین- همان گونه که عبارتهاى فوق گواهى مىدهد- على علیه السّلام مىدانست که حکومت حق و عدالت بر مردمى که عادت به ظلم و ستم کردهاند، بسیار مشکل است و با مخالفتهاى شدید سران دنیا پرست روبرو خواهد شد؛ ولى با این همه مىدانست حفظ اصول، هر چند به قیمت مخالفتها، کارشکنىها و سرانجام شهادتش تمام شود، کار بسیار پر ارزشى است.
هدف امام حکومت کردن به هر قیمت نبود، بلکه حکومت را براى حفظ اصول و ارزشها لازم مىدانست، هر چند موقعیّت و حتّى جان او در این راه قربانى شود و
البتّه درک این واقعیت براى کسانى که با فرهنگ انبیا و اولیا آشنا نیستند، آسان نیست.
«ابن ابى الحدید» در اینجا جمله جالبى از بعضى اندیشمندان نقل کرده است که گفتهاند: «سیاست على علیه السّلام را اگر انسان منصف، با دقّت بررسى کند و نسبت به شرایطى که او و یارانش گرفتار آن بودند آن را بسنجد، مىبیند که این سیاست واقعا یک معجزه بود».(16)
3- چرا وزیر بودن آن حضرت بهتر است؟
جمله «أنا لکم وزیرا، خیر لکم منّی أمیرا» علاوه بر اینکه مىتوان آن را بر نوعى تواضع و اتمام حجّت حمل کرد، توجیه دیگرى هم مىتواند داشته باشد که اگر على علیه السّلام امیر مىشد، مخالفت و قیام بر ضدّ او سبب کفر مىگردید؛ چرا که پیامبر صلى اللّه علیه و آله در حدیث معروف درباره او فرموده بود: «حربک حربی؛ جنگ با تو، همچون جنگ با من است (و موجب کفر و خروج از اسلام مىشود)».(17) در حالى که اگر آن حضرت مشاور بود، مخالفت با حکومت وقت، سبب کفر نمىگردید.
—
کوتاه سخن اینکه بعضى از ناآگاهان پیرامون این خطبه جنجال زیادى به راه انداختند و آن را بر خلاف اصول اعتقادى تشیّع پنداشتند، در حالى که هیچ مسئلهاى که بر خلاف این اعتقادات باشد، در آن دیده نمىشود؛ زیرا از یک سو، امام مىخواهد بىاعتنایى خود را به مقامهاى ظاهرى کاملا نشان بدهد؛ در حالى که دیگران براى امورى بسیار کمتر از آن دست و سر مىشکستند.
از سوى دیگر، امام نهایت تواضع خود را در برابر مردم و افراد مؤمن و با ایمان، با این تعبیرات نشان مىدهد.
از سوى سوم، به آنها هشدار مىدهد و اتمام حجّت مىکند که اگر من زمام امور را به دست گیرم جز حقّ و عدالت و کتاب و سنّت پیامبر و رضاى خدا را به رسمیّت نمىشناسم. هرگز از من انتظار نداشته باشید که مانند دیگران، پایههاى حکومت خود را با ظلم و ستم و تبعیض و تزویر محکم کنم.
و از سوى چهارم، تصّور نکنید من از طوفانهاى آینده بىخبرم و بر مرکب خلافت به عنوان یک مرکب راهوار سوار مىشوم؛ من مىدانم در شرایط فعلى، سوار شدن بر این مرکب چموش بسیار خطرناک و پر دردسر است! اگر آن را بپذیرم به خاطر وظیفه الهى است، نه غیر آن.
1) سند خطبه: نویسنده «مصادر نهج البلاغه» در ذیل این خطبه مىگوید: «طبرى» و «ابن اثیر» آن را در حوادث سال 35 هجرى با تفاوت مختصرى نقل کردهاند و آنچه از مراجعه به این دو مدرک استفاده مىشود، این است که امام علیه السّلام این جملهها را پشت سر هم به صورت یک خطبه بیان نفرموده؛ بلکه بین آن حضرت و مردم گفتگوهایى در زمینه خلافت شد و امام سخنانى بیان فرمود که مرحوم «سیّد رضى» همه آنها را در کلام بالا جمع آورى کرده و گفتگوهاى مردم را از آن حذف نموده است.از آنچه در بالا گفته شد، استفاده مىشود که این کلام قبل از «سیّد رضى» از دو منبع معروف اهل سنّت نقل شده است؛ سپس «سیّد رضى» از منبعى که نزد او معتبر بوده است، آن را نقل کرده است (به تاریخ طبرى، جلد 3، صفحه 456 و تاریخ کامل ابن اثیر، جلد 3، صفحه 190 به بعد مراجعه شود) همچنین «شیخ مفید» در «الجمل» صفحه 48، و «ابن جوزى»، در «تذکرة الخواص، صفحه 57، این خطبه را نقل کردهاند.
2) منهاج البراعه، جلد 7، صفحه 62.
3) «أغامت» از مادّه «غیم» گرفته شده که به معناى ابر است؛ بنابر این، جمله «إنّ الآفاق قد أغامت» یعنى: افقها را ابر پوشانده است؛ که در اینجا کنایه از تاریک بودن اوضاع سیاسى و اجتماعى مسلمین در آن زمان است.
4) «محجّه» در لغت به معناى طریقه واضح و راه روشن و مستقیم است، خواه ظاهرى باشد یا معنوى، و در اصل از مادّه «حجّ» به معناى «قصد» گرفته شده؛ زیرا همیشه انسان قصد دارد از راه روشن و مستقیم برود، تا به مقصود برسد.
5) شرح نهج البلاغه شیخ محمّد عبده، ذیل خطبه 92، صفحه 233.
6) «عتب» مصدر است و به معناى سرزنش کردن آمده است.
7) سوره حدید، آیه 25.
8) بحار الانوار، جلد 40، صفحه 325.
9) خطبه 3 (شقشقیّه).
10) همان مدرک.
11) خطبه 74.
12) شرح نهج البلاغه ابن الحدید، جلد 1، صفحه 186. همین مضمون را طبرى در تاریخ خود، با تفاوت مختصرى نقل کرده است. (جلد 3، 294- حوادث سال 23 هجرى).
13) تاریخ طبرى، جلد 2، صفحه 405.
14) احقاق الحق، جلد 8، صفحه 240.
15) کامل ابن اثیر، جلد 3، صفحه 193.
16) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، جلد 7، صفحه 73.
17) «ابن مغازلى» دانشمند معروف اهل سنّت در کتاب «مناقب» خود از ابن عبّاس نقل مىکند که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله خطاب به على علیه السّلام فرمود: «سلمک سلمی و حربک حربی» (مناقب ابن مغازلى، صفحه 50).