جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خطبه 91(1)

زمان مطالعه: 157 دقیقه

(خطبه اشباح)

و من خطبة له علیه السلام

تعرف بخطبة الاشباح و هى من جلائل خطبه علیه السّلام‏

روى مسعدة بن صدقة عن الصادق، جعفر بن محمّد علیهم السّلام أنّه قال: خطب أمیر المؤمنین علیه السّلام بهذه الخطبة على منبر الکوفة، و ذلک أنّ رجلا أتاه فقال له: یا أمیر المؤمنین صف لنا ربّنا مثلما نراه عیانا لنزداد له حبّا و به معرفة، فغضب و نادى: الصلاة جامعة، فاجتمع النّاس حتّى غصّ المسجد بأهله، فصعد المنبر و هو مغضب‏

متغیّر اللون، فحمد اللّه و أثنى علیه و صلّى على النبیّ صلّى اللّه علیه و آله ثمّ قال: …

این خطبه که به خطبه «اشباح» معروف است، از خطبه‏هاى درخشان آن حضرت مى‏باشد.

مسعدة بن صدقه از امام صادق علیه السّلام نقل مى‏کند: امیر مؤمنان علیه السّلام این خطبه را بر منبر کوفه به این جهت ایراد کرد که شخصى از امام علیه السّلام خواست، خدا را آن چنان برایش توصیف کند که گویا او را با چشم مى‏بیند، تا بر معرفتش افزوده گردد! امام علیه السّلام از این سخن خشمگین شد و اعلام کرد همه حاضر شوند؛ مسجد پر از جمعیّت شد، امام علیه السّلام بر منبر قرار گرفت، در حالى که غضبناک بود و رنگ چهره‏اش متغیّر؛ پس از ستایش خداوند و درود بر پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله چنین فرمود: …

خطبه در یک نگاه‏

این خطبه از خطبه‏هاى بسیار پر ارزش، پر محتوا و فصیح و بلیغ است، که گواه دیگرى بر عظمت امیر مؤمنان علیه السّلام و ارتباطش با عالم قدس، و بهره‏گیرى‏اش از علم بى انتهاى الهى است.

«ابن ابى الحدید» در شرح بخشى از این خطبه مى‏گوید: «هنگامى که انسان به این سخنان ربّانى و الفاظ قدسى نگاه مى‏کند، فصاحت عرب در نظرش رنگ مى‏بازد و نسبت سخنان فصحاى عرب به این خطبه، همچون نسبت خاک است به طلاى ناب؛ و اگر فرض کنیم عرب توانایى برآوردن الفاظ فصیحى شبیه این الفاظ را داشته باشد، کجا مى‏تواند محتوایى این چنین بیاورد؛ عرب جاهلى (که در فصاحت معروف است) و حتّى صحابه پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله به این معانى عمیق آسمانى پى نمى‏بردند، تا بخواهند از آن سخن بگویند».

سپس «ابن ابى الحدید» بعد از تجلیل فراوان از این خطبه، مى‏افزاید: «سوگند

یاد مى‏کنم! که اگر انسان آگاه و دانا در این سخن دقّت کند، اندامش به لرزه در مى‏آید و قلبش تکان مى‏خورد و عظمت خداوند را با تمام وجود خود احساس مى‏کند و گویى از کثرت شوق، هوش از سرش مى‏پرد و روحش مى‏خواهد از بدن پرواز کند».(2)

به هر حال، این خطبه داراى چند بخش است که هر کدام دیگرى را تکمیل مى‏کند:

در بخش اوّل، قسمتى از اوصاف پروردگار جهت آماده کردن افکار براى پذیرش حقایق بعد از آن، آمده است.

در بخش دوّم، به سؤال پرسش کننده‏اى که از اوصاف پروردگار پرسیده بود پاسخ مى‏گوید و معیار را در اسما و صفات پروردگار، قرآن مجید قرار مى‏دهد و به او توصیه مى‏کند که مخصوصا در این بحث، از آیات قرآن جدا نشود.

در بخش سوّم، به عدم احاطه علمى انسان به کنه ذات و صفات خدا اشاره مى‏فرماید.

در بخش چهارم، از تدبیر خداوند در جهان خلقت- که آینه‏اى است براى تجلّى ذات و صفات او- بحث مى‏فرماید.

در بخش پنجم، سخن از آفرینش آسمان‏هاى با عظمت است، که جلوه‏گاه عظمت خدا است.

در بخش ششم، از آفرینش فرشتگان و صفات و ویژگى آنها سخن مى‏گوید.

در بخش هفتم، توجّه شنوندگان را از عالم بالا به جهان پایین معطوف مى‏دارد و از آفرینش زمین سخن به میان مى‏آورد.

در بخش هشتم، به آفرینش آدم علیه السّلام و بعثت انبیا و ارسال رسل اشاره شده است.

در بخش نهم، از علم خداوند به غیوب و آگاهى او بر تمام اسرار وجود انسان و اعمال و نیّات و افکار و اسرار نهفته در درون سینه او، سخن مى‏گوید.

و بالأخره در دهمین و آخرین بخش، با دعاهاى بسیار پر معنا و پر محتوا، خطبه را به پایان مى‏برد و از مجموع این بخش‏ها، معجون حیات بخشى براى تلطیف روح انسان و سیر او در مسیر قرب الى اللّه و اصلاح فکر و اعمال انسان ساخته و در اختیار همگان مى‏گذارد(3)

در مورد علّت نامگذارى این خطبه به عنوان «أشباح» میان محقّقان گفتگو است. بعضى گفته‏اند، «اشباح» کنایه از فرشتگان است و از آنجا که بخش مهمّى از این خطبه، در مورد فرشتگان سخن مى‏گوید به خطبه «اشباح» نامگذارى شده است.

بعضى احتمال داده‏اند که کلمه «اشباح» در این خطبه وجود داشته و چون «سیّد رضى» عادت بر این دارد که از خطبه گلچین مى‏کند، و تمام آن را نقل نمى‏کند این بخش از خطبه را انداخته است و آن جمله، احتمالا این بوده است: «و کیف یوصف بالأشباح و ینعت بالألسن الفصاح؛ چگونه ممکن است خداوند به اشباح و اجسام توصیف شود و چگونه ممکن است زبان‏هاى فصیح و گویا قدرت، بر بیان وصف او داشته باشند». (این جمله را مرحوم «صدوق» در کتاب «توحید» در خطبه‏اى که شباهت با قسمتى از خطبه اشباح دارد، آورده است).(4)

احتمال دیگر در این نامگذارى این است که، چون خطبه طولانى بوده و یکى از معانى اصلى «شبح» گسترش و وسعت و امتداد چیزى است،(5) به این نام، نامیده شده است.

در اینجا این سؤال پیش مى‏آید که در مقدّمه خطبه خواندیم، حضرت از سؤال شخص سائل، درباره صفات خدا غضبناک شد و مردم را دعوت به اجتماع کرد و این خطبه جامع را براى همه ایراد فرمود؛ این غضب و خشم، مولود چه بود؟

در پاسخ این سؤال نکاتى به نظر مى‏رسد؛ از جمله اینکه: لحن این سؤال نشان مى‏دهد که گویا او انتظار داشت خداوند صفاتى همچون صفات مخلوقین داشته باشد؛ چون تعبیر به «رؤیت» کرد، چیزى که متناسب عقیده مجسّمه (یعنى آنهایى که به جسمیّت خدا قائلند) بود.

دیگر اینکه، شاید خشم و غضب حضرت از این نظر بود که چرا با گذشتن این همه مدّت از طلوع اسلام، هنوز بعضى از مسلمانان آگاهى کافى از صفات پروردگار ندارند!

یا اینکه!، چرا مخالفان بیست و پنج سال آن حضرت را خانه‏نشین کردند و نگذاشتند بیشتر به تعلیم و تربیت مردم بپردازد و آنها را به معارف اسلام آشنا سازد.

بخش اوّل‏

الحمد للّه الّذی لا یفره المنع و الجمود، و لا یکدیه الإعطاء و الجود؛ إذ کلّ معط منتقص سواه، و کلّ مانع مذموم ما خلاه؛ و هو المنّان بفوائد النّعم، و عوائد المزید و القسم؛ عیاله الخلائق، ضمن أرزاقهم، و قدّر أقواتهم، و نهج سبیل الرّاغبین إلیه، و الطّالبین ما لدیه، و لیس بما سئل بأجود منه بما لم یسأل. الأوّل الّذی لم یکن له قبل فیکون شی‏ء قبله، و الآخر الّذی لیس له بعد فیکون شی‏ء بعده، و الرّادع أناسیّ الأبصار عن أن تناله أو تدرکه، ما اختلف علیه دهر فیختلف منه الحال، و لا کان فی مکان فیجوز علیه الانتقال. و لو وهب ما تنفّست عنه معادن الجبال، و ضحکت عنه أصداف البحار، من فلزّ الّجین و العقیان، و نثارة الدّرّ و حصید المرجان، ما أثّر ذلک فی جوده، و لا أنفد سعة ما عنده، و لکان عنده من ذخائر الأنعام ما لا تنفده مطالب الأنام، لأنّه الجواد الّذی لا یغیضه سؤال السّائلین و لا یبخله إلحاح الملحّین.

ترجمه‏

حمد و ستایش مخصوص خداوندى است که باز داشتن و امساک چیزى بر دارایى‏اش نمى‏افزاید، و سخاوت و بخشش او را فقیر نمى‏سازد؛ چرا که هر بخشنده‏اى غیر از او دارایى‏اش نقصان مى‏یابد، و هر کس جز او، دست از عطا و بخشش باز دارد، مذموم شمرده مى‏شود. اوست بخشنده انواع نعمت‏ها و افزون کننده درآمدها و

بهره‏ها. همه بندگان جیره خوار اویند، و روزى همه آنها را تضمین کرده، و قوت آنها را معین ساخته است و راه را به علاقه‏مندان خود، و جویندگان آنچه نزد اوست، نشان داده است. چنان نیست که سخاوت او در آنجا که از وى چیزى بخواهند، بیشتر از موقعى باشد که از او نخواهند. او آغازى است که قبل ندارد، تا پیش از او چیزى باشد، و پایانى است که بعد ندارد، تا بعد از او وجودى باشد (بلکه از ازل تا ابد بوده و خواهد بود).

مردمک چشم‏ها را، از مشاهده و درک ذاتش باز داشته است (نه چشم ظاهر او را مى‏بیند، و نه چشم باطن به کنه ذاتش مى‏رسد). زمانى بر آن نگذشته تا حالش دگرگون شود، و در مکانى نبوده که جا به جایى براى او تصوّر شود. اگر آنچه از درون سینه معادن کوهها بیرون مى‏ریزد، یا از دهان صدف‏هاى دریا خارج مى‏شود: از نقره خالص و طلاى ناب و دانه‏هاى درّ و شاخه‏هاى مرجان (و در یک کلمه، تمام ذخایر جهان) را ببخشد، در جود و سخایش کمترین اثرى نمى‏گذارد، و از وسعت نعمت‏هایش نمى‏کاهد؛ آن قدر نزد او از ذخایر نعمت‏ها است، که تقاضاهاى مردم آن را از میان نمى‏برد؛ چرا که او سخاوتمندى است که پاسخ‏گویى به تقاضاى سائلان، چیزى از او نمى‏کاهد، و اصرار اصرارکنندگان، او را به بخل وانمى‏دارد.

شرح و تفسیر

جود و بخشش بى‏انتهاى او

همان گونه که در مقدّمه خطبه آمد، انگیزه ایراد این خطبه از سوى امام علیه السّلام این بود که شخصى از آن حضرت، توصیف خداوند را خواست؛ توصیفى که به منزله عیان و مشاهده باشد و از آنجا که این سخن، بوى اعتقاد به جسمیّت خداوند، یا لا اقلّ داشتن اوصاف ممکنات مى‏دهد، امام، سخت خشمگین شد و چهره‏اش دگرگون‏

گشت و براى اصلاح این گونه طرز فکرها و هدایت به صراط مستقیم در اوصاف الهى، این خطبه را ایراد فرمود.

به همین دلیل، خطبه از دقیق‏ترین اوصاف پروردگار- که بیانگر جدایى او از اوصاف همه مخلوقات و تفاوت او با آنهاست- آغاز شده است.

نخست مى‏فرماید: «حمد و ستایش مخصوص خداوندى است که بازداشتن و امساک، چیزى بر دارایى او نمى‏افزاید، و سخاوت و بخشش، او را فقیر نمى‏سازد». (الحمد للّه الّذی لا یفره(6) المنع و الجمود، و لا یکدیه(7) الإعطاء و الجود).

سپس به دلیل آن پرداخته، مى‏فرماید: «چون هر بخشنده‏اى غیر از او، داراییش نقصان مى‏یابد و هر کس جز او، دست از عطا و بخشش باز دارد، مذموم شمرده مى‏شود» (إذ کلّ معط منتقص سواه، و کلّ مانع مذموم ما خلاه).

مى‏دانیم یکى از ارکان اصلى معرفت صفات پروردگار این است که بدانیم او وجودى است از هر نظر بى‏نهایت و هیچ گونه محدودیتى در ذات و صفات او نیست؛ بدیهى است که نامحدود، هر چه از او بردارند، باز هم نامحدود است؛ یعنى کاستى در آن راه نمى‏یابد. به این ترتیب، اگر به هر انسانى به اندازه این جهان مادّه ببخشد، باز هم کمترین کاستى در خزاین نعمت‏هاى او پدید نمى‏آید. و نیز به همین دلیل اگر چیزى را از کسى باز دارد، به یقین جاى نکوهش نیست؛ چون در ذات بى‏نهایت، بخل تصوّر نمى‏شود! حتما دلیل و حکمتى داشته است.

به تعبیر دیگر: بخشش و منع او بر حسب لیاقت‏ها و استعدادها و شایستگى‏هاست و از این رو، جایى براى گفتگو و چون چرا باقى نمى‏ماند.

در حدیث قدسى مى‏خوانیم: «یا عبادی! لو أنّ أوّلکم و آخرکم و انسکم و جنّکم،

قاموا فی صعید واحد، فسألونی فأعطیت کلّ إنسان مسألته ما نقص ذلک ممّا عندی شیئا إلّا کما ینقص المخیط إذا دخل البحر؛ اى بندگان من! اگر اوّلین و آخرین شما، انسانها و پریان، همه در میدان وسیعى بایستند و از من تقاضاى (زیادى) کنند و به هر کس آنچه بخواهد بدهم، همه اینها چیزى از خزاین من کم نمى‏کند، مگر به آن مقدار که سوزن را وارد دریا کنند و بیرون آورند؛ (بدیهى است چیزى از آب دریا بر سوزن نمى‏ماند جز رطوبت فوق العاده ناچیز، و این مثالى است براى کمترین نقصان در برابر بزرگترین منبع؛ و در واقع حتّى از این هم کمتر است. یا به تعبیر بهتر: هیچ کاستى در خزاین نامتناهى او پیدا نمى‏شود)»(8) و در حدیث قدسى دیگر مى‏خوانیم که خداوند مى‏فرماید: «إنّ من عبادى من لا یصلحه إلّا الفاقة، و لو أغنیته لأفسده ذلک؛ بعضى از بندگان من هستند که صلاح آنها در آن است که نیازمند باشند و اگر آنانرا غنى سازم، فاسد مى‏شوند»(9) سپس در ادامه این سخن، به اوصاف دیگرى که در ارتباط با همین جود و عطاى الهى است پرداخته، چنین مى‏فرماید: «اوست بخشنده انواع نعمت‏ها و افزون کننده درآمدها و بهره‏ها». (و هو المنّان بفوائد النّعم، و عوائد المزید و القسم).

از آنجا که توجّه به نعمت‏هاى الهى، بر اساس این واقعیت که وجدان انسان، شکر منعم را لازم مى‏شمرد و توجّه بندگان را به او معطوف مى‏دارد، امام علیه السّلام در آغاز این خطبه به سراغ این معنا مى‏رود، تا دل‏هاى شنوندگان را براى پذیرش بحث‏هاى آینده آماده سازد.

تعبیر به «منّان» (از ماده «منّ») به معناى بسیار بخشنده است و «فوائد النّعم» مفهوم وسیعى دارد که هر گونه نعمت مادّى و معنوى را شامل مى‏شود. در اینکه چه تفاوتى میان این جمله و جمله «عوائد المزید و القسم» مى‏باشد؟ چند احتمال وجود دارد؛ نخست اینکه، تعبیر اوّل اشاره به ضروریّات زندگى است و تعبیر دوم اشاره‏

است به مسائل رفاهى و آنچه مایه آرامش و آسایش و لذّت و نشاط مى‏گردد.

یا اینکه تعبیر اوّل اشاره به نعمت‏هاى فردى است و تعبیر دوم (با توجّه به تعبیر «ألقسم» که از مادّه قسمت است) اشاره به بهره‏هاى اجتماعى است.

یا اینکه «فوائد النّعم» اشاره به روزى‏هایى است که به هر حال به سراغ انسان مى‏آید، مانند: آب و هوا و نور آفتاب و روزى‏هاى ناخواسته و بى‏تلاش؛ و تعبیر به «عوائد المزید و القسم» ناظر به روزى‏هایى است که با تلاش و کوشش و مدیریّت صحیح و درایت و هوشیارى نصیب انسان مى‏شود. این احتمال وجود دارد که دو تعبیر فوق اشاره به همه این تفسیرها باشد.

در توصیف بعد و ادامه همین مطلب، مى‏افزاید: «همه بندگان، جیره خوار اویند، و روزى همه آنها را تضمین کرده، و قوت آنها را معیّن ساخته است». عیاله الخلائق، ضمن أرزاقهم، و قدّر أقواتهم).

تعبیر به «عیال» از یک سو، اشاره به محبّت و عنایت پروردگار نسبت به بندگان است، و از سوى دیگر مقدّمه‏اى است براى بیان تضمین ارزاق آنها؛ چرا که هر کس در برابر عیال و اهل بیت خود، احساس مسئولیّت مى‏کند. امکان ندارد خداوند بنده‏اى را بیافریند، ولى روزى او را مقدّر نساخته باشد و اگر مى‏بینیم در جهان امروز و دیروز، جمعى از گرسنگى جان مى‏بازند، به دلیل مظالم و افزون طلبى‏هایى است که ظالمان و ستمگران دارند و بهره دیگران را، غاصبانه به خود اختصاص مى‏دهند. و گاه نیز به دلیل عدم تلاش و کوشش و به کار نبستن مدیریّت صحیح است؛ و گر نه این سفره گسترده الهى، پاسخگوى نیازهاى همه انسانها تا پایان جهان است.

سپس به نعمت‏هاى معنوى پرداخته، مى‏فرماید: «خداوند راه را به علاقه‏مندان خود، و جویندگان آنچه نزد اوست، نشان داده است، (تا هر کس طالب او و عاشق‏

اوست، در این راه گام نهد و به جوار قرب او بشتابد)». (و نهج سبیل الرّاغبین إلیه، و الطّالبین ما لدیه).

به این ترتیب، تمام اسباب سعادت انسانها را در جنبه‏هاى مادّى و معنوى، فراهم ساخته است و راه را از چاه نشان داده، بى‏آنکه کسى را اجبار به پیمودن، یا ترک سلوک این راه کند؛ این انسانها هستند که با تصمیم و اراده خویش، از این منابع نعمت، مى‏توانند بهره بگیرند.

در آخرین جمله در رابطه با همین نعمت‏ها به یکى دیگر از اوصاف خاصّ حضرتش مى‏پردازد و مى‏فرماید: «چنان نیست که سخاوت خداوند در آنجا که از وى چیزى بخواهند بیشتر از موقعى باشد که از او نخواهند» (و لیس بما سئل بأجود منه بما لم یسأل).

این تعبیر اشاره لطیفى به این حقیقت است که جود و بخشش خداوند بر اساس لیاقت‏ها و شایستگى‏هاست، نه بر حسب اصرارها و تقاضاها و اگر دعا یکى از اسباب نعمت‏هاى الهى است، به خاطر آن است که دعا کننده اگر شرایط دعا را فراهم سازد، شایستگى و لیاقتش فزون مى‏گردد؛ چرا که دعاى صحیح، انسان را به توبه و انابه و اصلاح خویشتن و ذکر خدا وامى‏دارد، که هر کدام سبب شایستگى بیشترى مى‏شود.

«ابن ابى الحدید» در تفسیر جمله «و لیس ما سئل بأجود …» مى‏گوید: «در آن معناى لطیفى نهفته شده، زیرا این از ویژگى‏هاى بشر است که وقتى مورد درخواست قرار بگیرند و به آنها اصرار کنند، بیشتر اقدام به بخشش مى‏کنند و اگر کسى سؤال نکند، یا کمتر مى‏بخشند، (و یا اصلا نمى‏بخشند) ولى جود و سخاى الهى عام و فراگیر است و در همه حال شامل حال بندگان مى‏شود، (چه درخواست کنند و چه نکنند. هر چند دعا و ذکر خدا و توجّه به ذات پاک او، شایستگى بیشترى براى عطا

به انسان مى‏دهد)».(10)

اضافه بر این، انسانها به خاطر نیاز و نقصانشان نسبت به چیزهایى که مورد احتیاج آنهاست، کمتر سخاوت به خرج مى‏دهند، تا چیزهایى که به آن نیاز ندارند؛ ولى از آنجا که نیاز و نقصان در ذات پاک خداوند راه ندارد، این تفاوت نیز در آنجا بى مفهوم است.

در ادامه این اوصاف که مربوط به صفات افعال و رزق و روزى بود، امام علیه السّلام اشاره به چهار وصف از صفات ذات او مى‏کند؛ نخست مى‏فرماید: «او آغازى است که قبل ندارد تا پیش از او چیزى باشد، و پایانى است که بعد ندارد تا بعد از او وجودى باشد (او از ازل تا ابد بوده و خواهد بود)». (ألأوّل الّذی لم یکن له قبل فیکون شى‏ء قبله، و الآخر الّذی لیس له بعد فیکون شى‏ء بعده).

مى‏دانیم اساس و پایه اصلى در معرفت ذات و صفات خداوند، مسأله نامحدود بودن اوست؛ او کمال مطلق است و وجودى است نامتناهى از هر جهت؛ و به همین دلیل همیشه بوده و همیشه خواهد بود.

در عالم ممکنات، ممکن است چیزى اوّل باشد نسبت به آنچه بعد از آن مى‏آید و در عین حال، قبل از آن نیز اشیایى باشند؛ چرا که آغاز و انجام بودن در ممکنات، یک امر نسبى است؛ تنها ذات پاک خداست که نه چیزى قبل از آن بوده و نه چیزى بعد از آن خواهد بود. بدیهى است اوّلیّت خداوند و آخر بودن او به معناى اوّل و آخر زمانى نیست! چرا که زمان از حرکت موجودات بوجود مى‏آید (زمان مقدار حرکت است؛) و مى‏دانیم در ذات او حرکت و تغییر امکان پذیر نیست، چرا که حرکت یا به سوى کمال است و یا به سوى نقصان؛ او کمال مطلق است و نقصانى در او راه ندارد.

و در سوّمین وصف مى‏فرماید: «مردمک چشمها را از مشاهده و درک ذاتش باز

داشته است (نه چشم ظاهر او را مى‏بیند و نه چشم باطن به کنه ذاتش مى‏رسد)» (و الرّادع أناسىّ(11) الأبصار عن أن تناله أو تدرکه).

نه چشم ظاهر او را مى‏بیند، چرا که جسم نیست و مکان و جهت ندارد و نه چشم باطن کنه ذاتش را مشاهده مى‏کند، چرا که محدود، توان دیدن نامحدود را ندارد. بنا بر این، تعبیر به «رادع» (باز دارنده) به این معنا نیست که حجابى ایجاد کرده؛ بلکه کنایه از این است که ذات او برتر و بالاتر از این است که با چشم ظاهر یا باطن دیده شود.

قرآن مجید نیز مى‏فرماید: «لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ»؛ چشمها او را نمى‏بیند و او چشمها را مى‏بیند».(12)

و هنگامى که بنى اسرائیل تقاضاى مشاهده او را کردند، به موسى فرمود: «نگاهى به کوه کن، اگر در برابر جلوه ذات من پا بر جا ماند مرا خواهى دید، ولى کوه در برابر تجلّى حق چنان از هم متلاشى شد که همه بنى اسرائیل به خاک افتادند و هنگامى که به حال نخست بازگشتند اعتراف کردند که ذات پاک او برتر از آن است که انسان آن را ببیند.»(13)

در چهارمین و پنجمین وصف که مکمّل اوصاف پیشین است مى‏افزاید: «زمانى بر او نگذشته تا حالش دگرگون گردد، و در مکانى نبوده که جا به جایى براى او تصوّر شود». (ما اختلف علیه دهر فیختلف منه الحال، و لا کان فی مکان فیجوز علیه الإنتقال).

در واقع این دو وصف اشاره به نفى زمان و مکان و عوارض آنها از ذات پاک‏

خداوند است؛ ذاتى که بى‏نهایت است حرکتى در آن تصوّر نمى‏شود و به همین دلیل تحت سیطره زمان واقع نخواهد شد و نیز به همین دلیل حالات مختلف و حرکت به سوى کمال یا نقصان در آن راه ندارد؛ او جسم نیست، تا مکان بخواهد؛ محدود نیست، تا جاى معیّنى داشته باشد و به همین دلیل، جا به جایى براى او متصوّر نیست.

بار دیگر امام علیه السّلام به وصف جود و بخشش خداوند باز مى‏گردد و سخن از دریاى بى‏کران جود و سخایش مى‏گوید تا حسّ شکرگزارى بندگان را برانگیزد و به ذات پاکش امیدوار سازد و به معرفت صفات جلال و جمالش رهنمون گردد. مى‏فرماید: «اگر آن چه از درون سینه معادن کوهها بیرون مى‏ریزد یا از دهان صدفهاى دریا خارج مى‏شود، از نقره خالص و طلاى ناب و دانه‏هاى درّ و شاخه‏هاى مرجان (و در یک کلمه تمام ذخایر جهان) را ببخشد، در جود و سخایش کمترین اثرى نمى‏گذارد و از وسعت نعمت‏هایش نمى‏کاهد و آنقدر نزد او از ذخایر نعمتهاست که تقاضاهاى مردم آن را از میان نمى‏برد؛ چرا که او سخاوتمندى است که پاسخ‏گویى به درخواست سائلان چیزى از او کم نمى‏کند؛ و اصرار اصرارکنندگان او را به بخل وا نمى‏دارد». (و لو وهب ما تنفّست عنه معادن الجبال، و ضحکت عنه أصداف البحار، من فلزّ اللّجین(14) و العقیان،(15) و نثارة(16) الدّرّ، و حصید المرجان، ما أثّر ذلک فی جوده، و لا أنفد سعة ما عنده، و لکان عنده من ذخائر الأنعام، ما لا تنفده مطالب الأنام، لأنّه الجواد الّذی لا یغیضه(17) سؤال السّائلین، و لا یبخله إلحاح الملحّین).

تعبیرى از این زیباتر و رساتر درباره جود و سخاى خداوند متعال و گسترش دامنه نعمت‏هاى او پیدا نمى‏شود، که اگر تمام معادن و ذخایر گرانبهاى دنیا را که در عمق کوهها و دل دریاها و خزاین انسانها وجود دارد، یکجا به یک نفر ببخشد، سر سوزنى در گنجینه مواهب او اثر نمى‏گذارد! چرا که با یک فرمان «کن» به مصداق «فیکون» هزاران هزار امثال آن در عرصه هستى ظاهر مى‏شود و نیز به همین دلیل است که درخواست‏هاى مکرّر و اصرارهاى اصرار کنندگان، او را به بخل وانمى‏دارد و در خشم و غضب فرو نمى‏برد؛ کسانى از تقاضاهاى مکرّر ناراحت مى‏شوند، که منابعشان محدود است و با بخشش کاستى مى‏گیرد و سرانجام پایان مى‏یابد و به همین دلیل اگر دست حاجت مى‏بریم، باید نزد خداوندى ببریم که کریم است و بخشنده و جواد و رحیم.

تعبیر به «تنفّس» درباره معادن کوهها، اشاره لطیفى است به بیرون افکندن معادن از درون آنها به سبب ریزشها، زلزله‏ها و شکاف‏هایى که بر اثر گذشت زمان در آنها پیدا مى‏شود. و تعبیر به «ضحک» (خنده) درباره صدف‏ها اشاره به شکاف‏هایى است که در دهانه آنها پیدا مى‏شود و لؤلؤهاى غلتان از آن بیرون مى‏ریزد؛ همان گونه که انسان‏هاى زیبا، به هنگام خندیدن، دندانهاى همچون مرواریدشان نمایان مى‏گردد، صدف‏هاى دریا نیز وقتى مى‏خندند دانه‏هاى لؤلؤ در آنها آشکار مى‏شود و بیرون مى‏ریزد.

نکته

گستردگى نعمت‏هاى خداوند

این بخش از کلام مولا نکات جالبى را در برگرفته که همه آنها ناظر به وسعت نعمت‏هاى پروردگار و جوشش چشمه‏هاى فیض ازلى اوست؛ تا از این طریق امام علیه السّلام‏

وجدان شنوندگان را تحریک کرده، و آنها را از طریق وجوب شکر منعم- که یک حکم بدیهى عقلى است- براى معرفت ذات و صفات او- تا آنجا که در حوصله بشر است- بسیج کند.

در یکجا مى‏فرماید: هر چه مى‏خواهید، از او بخواهید، جود و بخشش، هر قدر زیاد باشد از خزانه نعمت و رحمت او چیزى نمى‏کاهد.

در جایى دیگر مى‏گوید: او بقدرى سخاوتمند و بخشنده است که حتّى اگر کسى از او درخواستى هم نکند، ولى وى را نیازمند و لایق بداند، به او مى‏بخشد و مشمول عنایاتش مى‏کند.

همان گونه که در دعاى معروف ماه رجب نیز مى‏خوانیم: «یا من یعطی من سئله، یا من یعطی من لم یسئله و من لم یعرفه، تحنّا منه و رحمة؛ اى کسى که هر کس از او درخواستى کند به او مى‏بخشد و حتّى کسى را که درخواستى نکرده و او را هم نمى‏شناسد، از عطا و بخشش خویش محروم نمى‏سازد»(18)

در جاى دیگر، با عباراتى بسیار زیبا و دلنشین این حقیقت را بر ملا مى‏سازد که اگر تمام گنجهاى صحرا و دریا و همه ثروتهاى موجود روى زمین و زیر زمین را به کسى ببخشد، کمترین اثرى در جود و بخشش او نمى‏گذارد و از دامنه آن نمى‏کاهد و نیز تکرار سؤال و درخواست و الحاح و اصرار در گسترش عطا و سخاى او اثرى ندارد؛ در حالى که انسانها هر قدر سخىّ و بخشنده باشند، در مقابل تمام این امور آسیب پذیرند و دلیل آن یک چیز است و آن اینکه امکانات و عطایاى همه محدود است و عطا و نعمت‏هاى خدا همچون ذات پاک او نامحدود.

بخش دوّم‏

فانظر أیّها السّائل: فما دلّک القرآن علیه من صفته فائتمّ به و استضى‏ء بنور هدایته، و ما کلّفک الشّیطان علمه ممّا لیس فی الکتاب علیک فرضه، و لا فی سنّة النّبیّ صلّى اللّه علیه و آله و أئمّة الهدى أثره، فکل علمه إلى اللّه سبحانه، فإنّ ذلک منتهى حقّ اللّه علیک. و اعلم أنّ الرّاسخین فی العلم هم الّذین أغناهم عن اقتحام السّدد المضروبة دون الغیوب، الإقرار بجملة ما جهلوا تفسیره من الغیب المحجوب، فمدح اللّه- تعالى- اعترافهم بالعجز عن تناول ما لم یحیطوا به علما، و سمّى ترکهم التّعمّق فیما لم یکلّفهم البحث عن کنهه رسوخا، فاقتصر على ذلک، و لا تقدّر عظمة اللّه سبحانه على قدر عقلک فتکون من الهالکین.

ترجمه‏

اى کسى که از صفات خدا سؤال کردى! درست بنگر آنچه را قرآن از صفات او بیان کرده است از آن پیروى کن و از نور هدایتش روشنایى بگیر و آنچه را شیطان فرا گرفتنش را به تو تکلیف مى‏کند- از امورى که در کتاب خدا بر تو واجب نشده و اثرى از آن در سنّت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و ائمه هدى نیامده است- علمش را به خداوند واگذار کن؛ که این نهایت حق خدا بر توست. و بدان راسخان و استواران در علم، آنها هستند که خداوند آنان را به خاطر اقرار اجمالى به تمام آنچه از آنها پوشیده است و تفسیر آن را نمى‏دانند، از فرو رفتن در عمق اسرار نهانى بى‏نیاز ساخته و از این‏

جهت که به عجز خویش در برابر آنچه از تفسیرش ناتوانند اعتراف دارند خداوند آنها را ستوده و ترک بحث و تعمّق در آنچه پروردگار بر عهده آنان نگذاشته است را رسوخ در علم نامیده (و آنان را راسخان و ثابت قدمان در دانش خوانده است؛) به همین مقدار قناعت کن و عظمت خداوند سبحان را با مقیاس عقل خود، اندازه مگیر که از هالکان خواهى بود.

شرح و تفسیر

ببین خداوند چگونه خود را معرّفى کرده‏

در این بخش از خطبه، امام علیه السّلام به یک قاعده کلّى و یک اصل مهم و جاودانى در فهم صفات خداوند اشاره فرموده، که اگر همه مطابق آن حرکت کنند، اختلافات مربوط به صفات خداوند برطرف خواهد شد؛ مى‏فرماید: «اى کسى که از صفات خدا سؤال کردى! درست بنگر، آنچه را قرآن از صفات او بیان کرده از آن پیروى کن، و از نور هدایتش روشنایى بگیر، و آنچه را شیطان، فرا گرفتنش را به تو تکلیف مى‏کند از امورى که در کتاب خدا بر تو واجب نشده و اثرى از آن در سنّت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و ائمّه هدى نیامده است، علمش را به خداوند واگذار، که این نهایت حقّ خدا بر تو است!» (فانظر أیّها السّائل! فما دلّک القرآن علیه من صفته فائتمّ به، و استضى‏ء بنور هدایته، و ما کلّفک الشّیطان علمه ممّا لیس فی الکتاب علیک فرضه، و لا فی سنّة النّبیّ صلّى اللّه علیه و آله و أئمّة الهدى أثره؛ فکل علمه إلى اللّه سبحانه، فإنّ ذلک منتهى حقّ اللّه علیک)

در واقع، امام علیه السّلام وظیفه همگان را در برابر معرفت صفات خدا روشن ساخته و آن اینکه باید صفات او را در پرتو هدایت‏هاى قرآن و سنّت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و ائمّه معصومین علیهم السّلام فرا گرفت و استبداد به رأى و تکیه بر افکار محدود انسانى در خصوص این مسأله به هیچ وجه مجاز نیست و جزو وسوسه‏هاى شیطانى محسوب مى‏شود؛ چرا؟

زیرا از یک سو، صفات خدا، مانند ذاتش نامحدود است و افکار انسان‏ها همواره محدود است و از سوى دیگر، آشنایى انسانها و سر و کارشان همیشه با مخلوقات است و هنگامى که به سراغ صفات خدا مى‏روند خطر سقوط در پرتگاه تشبیه- تشبیه او به مخلوقات و صفات آنها- وجود دارد و به همین دلیل بسیارى از کسانى که این اصل اساسى (رجوع به قرآن و وحى و کلمات معصومین علیهم السّلام) را فراموش کرده‏اند، غالبا گرفتار انحرافات سختى شده و براى خدا صفات مخلوقین قائل شده‏اند.

و از سوى دیگر، همان گونه که قرآن مى‏گوید: «هیچ چیز همانند خدا نیست» «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‏ءٌ»(19) و همان گونه که در جاى دیگر فرموده: «انسان‏ها احاطه علمى به او پیدا نمى‏کنند» و لا یحیطون به علما(20) با این حال، چه کسى مى‏تواند جرأت کند که با این فکر قاصر بشرى، به سراغ معرفت کنه ذات و صفات او برود، جز این که به معرفت اجمالى قناعت نماید و آن را هم از مبدء وحى و عصمت بگیرد، که خطایى در آن راه ندارد. خداوند خودش باید خود را معرّفى کند و اولیاء اللّه- که به مبدأ وحى ارتباط دارند- باید پرده از راز صفات او بردارند؛ آن هم به آن مقدار که استعداد بشر توان آن را دارد.

در اینجا این سؤال پیش مى‏آید که آیا صفات خدا توقیفى است؟ یعنى بیان وصفى براى او، تنها در صورتى جایز است که در کتاب و سنّت وارد شده باشد؟

در پاسخ مى‏گوییم: آرى! این عقیده بسیارى از محقّقان و بزرگان علما است که در بحث صفات خدا باید با احتیاط گام برداشت و تنها در پرتو نور افکن‏هاى وحى و سخنان معصومین علیهم السّلام پیش رفت.

به تعبیر دیگر: راه معرفت صفات خدا از گذرگاه مستقیمى عبور مى‏کند که در دو

طرفش، دو پرتگاه عظیم است! پرتگاه تعطیل و پرتگاه تشبیه؛ توضیح این که:

در بحث معرفت صفات خداوند، مانند بسیارى از مباحث دیگر، افراط و تفریطهایى واقع شده است. گروهى صفات خدا را به صفات مخلوقین و با مقایسه به خویشتن تشبیه کرده‏اند؛ صفات خدا را زاید بر ذات او دانسته (همان گونه که علم و قدرت و سایر صفات ما زاید بر ذات ما است. روزى عالم نبوده و بعد عالم شده‏ایم، روزى قوى نبوده و بعد قوى شده‏ایم). و بسیارى دیگر از صفاتى که آمیخته با انواع نقص‏ها است، براى آن ذات مقدّس قائل شده‏اند و تا آنجا پیش رفته‏اند که براى خدا، جسم و زمان و مکان و جهت و حتّى دست و پا و موهاى مجعّد و امثال آن قائل شده‏اند.

گروه دیگرى، در جهت مخالف این افکار تا آنجا پیش رفته‏اند که قایل به تعطیل معرفت صفات شده‏اند و گفته‏اند ما چیزى از صفات خدا را نمى‏دانیم و درک نمى‏کنیم. مبادا اگر به سراغ معرفت صفات او بروند، گرفتار اشتباهات گروه اوّل شوند و در پرتگاه تشبیه سقوط کنند.

این دو گروه، یعنى قائلین به تعطیل معرفت و قائلین به تشبیه، هر دو در خطا و اشتباهند! چرا که در پرتو نور وحى و کلمات معصومین علیهم السّلام گام برنداشته‏اند؛ لذا در تاریکى جهل به بیراهه رفته‏اند و اگر به توصیه امیر مؤمنان على علیه السّلام عمل مى‏کردند نه قائل به تعطیل بودند و نه قائل به تشبیه؛ بلکه به معرفت اجمالى- که در جمله‏هاى بعد در این خطبه آمده است- قناعت مى‏کردند و براى این که از هر گونه خطا مصون بمانند گوش جان به آیات قرآن و کلمات معصومین علیهم السّلام بسپارند و تنها به اوصافى ایمان داشته باشند که در این بیانات آمده و چیزى از عقل خود بر آن نیفزایند که پاى عقل در این وادى لنگ است. یا به تعبیر دقیق‏تر، عقل بى‏کمک وحى و بدون هدایت‏هاى آن در شرح صفات خدا ناتوان است و این وادى را بى خضر راه طى‏

نتوان کرد که ظلمات است و باید از خطر گمراهى ترسید:

طىّ این مرحله بى‏همرهى خضر مکن

ظلمات است بترس از خطر گمراهى!

قابل توجّه این که، در مورد آنچه در قرآن آمده امام علیه السّلام تعبیر به «فرض» نموده و در مورد سنّت معصومین علیهم السّلام تعبیر به «اثر» کرده است. این تفاوت در تعبیر شاید اشاره به این حقیقت باشد که در باب صفات خدا، شناخت آنچه در قرآن آمده لازم و واجب است و آنچه از معصومین علیهم السّلام رسیده، شرح و تفسیر و بیانى است بر آنچه در قرآن آمده است.

سپس امام علیه السلام در ادامه این سخن، به نکته بسیار مهمى اشاره کرده، مى‏فرماید: «و بدان راسخان و استواران در علم آنها هستند که خداوند آنان را به خاطر اقرار اجمالى به تمام آنچه از آنها پوشیده است و تفسیر آن را نمى‏دانند، از فرو رفتن در (عمق) اسرار نهانى بى‏نیاز ساخته؛ و از این جهت که به عجز خویش در برابر آنچه از تفسیرش ناتوانند اعتراف دارند، خداوند آنها را ستوده، و ترک بحث و تعمّق را در آنچه پروردگار بر عهده آنان نگذاشته است «رسوخ در علم» نامیده (و آنان را راسخان و ثابت قدمان در دانش خوانده است)».

(و اعلم أنّ الرّاسخین فی العلم هم الّذین أغناهم عن اقتحام السّدد المضروبة دون الغیوب، الإقرار بجملة ما جهلوا تفسیره من الغیب المحجوب، فمدح اللّه تعالى اعترافهم بالعجز عن تناول ما لم یحیطوا به علما، و سمّى ترکهم التّعمّق فیما لم یکلّفهم البحث عن کنهه رسوخا).

سپس مى‏افزاید: «به همین مقدار قناعت کن و عظمت خداوند سبحان را با مقیاس عقل خود اندازه مگیر که از هالکان خواهى بود». (فاقتصر على ذلک، و لا تقدّر عظمة اللّه سبحانه على قدر عقلک فتکون من الهالکین).

در حقیقت امام علیه السّلام در اینجا به آن کس که درباره صفات خدا سؤال کرده بود،

هشدار مى‏دهد که کنه صفات خدا- همچون کنه ذات خدا- براى هیچ انسانى شناخته شده نیست؛ چرا که او و صفاتش نامحدود است و ما هر کس باشیم و در هر حدّى از علم، محدودیم و محدود به کنه و حقیقت ذات و صفات نامحدود نمى‏رسد. بنابر این، تنها راه این است که در این گونه موارد به معرفت اجمالى قناعت شود؛ یعنى از آثار خدا- که در سراسر جهان آفرینش وجود دارد- مى‏شود پى به اصل وجود او ببریم، بى‏آنکه ادّعاى معرفت کنه ذات کنیم و از نظام عجیب و شگفت‏آورى که بر جهان آفرینش و موجودات متنوّع آن حاکم است، اجمالا پى به علم و قدرت و سایر صفات او ببریم، بى‏آنکه کنه علم و قدرت و صفات او را دریابیم.

خوب است در اینجا مثالى از جهان مخلوقات بزنیم؛ ما وجود ذات و صفات بسیارى از موجودات جهان آفرینش را مى‏دانیم، در حالى که کنه و حقیقت آن را نمى‏دانیم؛ مى‏دانیم زمان و مکان وجود دارد و همیشه در آن زندگى مى‏کنیم، امّا حقیقت زمان و مکان چیست؟ مطلبى است که فلاسفه بزرگ از درک آن حیران مانده‏اند و نظرات متفاوتى ابداع کرده‏اند؛ ما مى‏دانیم نیروى جاذبه وجود دارد و آثار آن را مى‏بینیم، امّا هیچ کس نمى‏داند حقیقت جاذبه چیست؟ آیا امواج مخصوصى است؟ یا پدیده مجهول دیگرى است که از فاصله‏هاى دور اثر مى‏کند؟

از این روشن‏تر: ما همه چیز را با عقلمان درک مى‏کنیم؛ امّا حقیقت عقل چیست؟ پاسخ روشنى ندارد! جایى که در عالم ممکنات و پدیده‏هاى عالم آفرینش، ما به علم اجمالى قناعت مى‏کنیم و در بسیارى از موارد علم تفصیلى نداریم، چه جاى تعجّب که ذات و صفات خداوند واجب الوجود را اجمالا بشناسیم، ولى تفصیلا ندانیم.

روشن است اصرار بر درک کنه ذات و صفات و تعمّق در آن، یا حیرت انسان را بیشتر مى‏کند و یا به گمراهى و افتادن در پرتگاه تشبیه (تشبیه به مخلوقات) مى‏کشاند و منظور امام علیه السّلام از جمله «فتکون من الهالکین» همین هلاکت معنوى است.

نکته

آیا راسخان در علم تفسیر متشابهات را مى‏دانند؟

در اینجا سؤالى مطرح مى‏شود و آن اینکه مطابق آنچه در این فراز از خطبه آمده است، امام علیه السّلام مى‏فرماید: راسخان در علم نیز از فهم کنه صفات خدا عاجزند و به عجز خود اعتراف دارند و این اعتراف نشانه رسوخ و استوارى آنها در علم است و مى‏دانیم این سخن اشاره به آیه 7 سوره آل عمران است که مى‏فرماید: «وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا» و به این ترتیب مفهوم آیه چنین مى‏شود که: تأویل آیات متشابه قرآن را فقط خدا مى‏داند و راسخان در علم در برابر آن اظهار عجز مى‏کنند. یعنى- به اصطلاح- جمله «و الرّاسخون …» جمله استینافیه است.

ولى از سویى در روایات زیادى که از ائمّه معصومین نقل شده و- شاید بالغ بر سى روایت بشود آمده است که «راسخان در علم» ماییم! یعنى از تأویل آیات متشابه با خبریم و به این ترتیب «الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ» در آیه، عطف به «اللّه» خواهد شد.

سؤال این است که این تضاد را که بین این خطبه از نهج البلاغه و آن همه از روایات است، چگونه حلّ کنیم و به تعبیر دیگر: آیا راسخان در علم- به هر معنى که آن را تفسیر کنیم- بر متشابهات قرآن و اسرار صفات خداوند آشنایى و آگاهى دارند؟ یا آنکه قناعت آنها به همان علم اجمالى و عدم غور و تعمّق در ماوراى آن، سبب شده که عنوان «راسخان در علم» بر آنها اطلاق شود؟

از یک سو، روایات بى‏شمارى نظر اوّل را تأیید مى‏کند و صرف نظر کردن از این همه روایات بسیار دشوار است و از سوى دیگر، خطبه بالا با صراحت نظر دوم را دنبال مى‏کند، و این چیزى است که بسیارى از محقّقان و متفکّران در مسائل اسلامى را حیران ساخته است.

ولى با دقّت بیشتر مى‏توان در میان هر دو جمع کرد و تضاد را برطرف نمود، نه از یک راه، بلکه از دو راه:

نخست اینکه بگوییم: «راسخان در علم» هر قدر والامقام باشند حتّى امامان معصوم، ذاتا از معانى متشابهات قرآن و اسرار صفات حق آگاهى ندارند؛ آنچه مى‏دانند به تعلیم الهى و وحى یا الهام غیبى است، همان گونه که در بحث علم غیب و شفاعت، درباره آیات نفى کننده علم غیب از آن بزرگواران و آیات اثبات کننده علم غیب براى آنها گفته شده است که ذاتا چیزى از غیب نمى‏دانند بلکه آنچه مى‏دانند به تعلیم الهى است؛ همچنین ذاتا قادر به شفاعت نیستند، امّا با اذن پروردگار حقّ شفاعت پیدا مى‏کنند.

دیگر اینکه: متشابهات و اسرار پیچیده معارف دینى بر دو گونه است؛ بخشى از آن را «راسخان در علم» مى‏دانند (مانند تفسیر بسیارى از آیات متشابه قرآن) در حالى که درک بخش دیگرى از تفسیر آیات قرآن که مربوط به ذات و صفات پروردگار است، به طور تفصیلى براى هیچ انسانى ممکن نیست آنچه انسانها از آن درک مى‏کنند، همان معرفت و علم اجمالى است که در بالا با ذکر مثالهایى کاملا تبیین شد.

به تعبیر دیگر: متشابهات، بر دو گونه است؛ بخشى از آن را معصومین و راسخان در علم مى‏دانند و بخشى دیگرى را که مربوط به کنه ذات و صفات خداست هیچ کس نمى‏داند و روایات مزبور مربوط به بخش اوّل است و خطبه مورد بحث، مربوط به بخش دوّم.

نتیجه اینکه: «واو» در آیه شریفه، واو عاطفه است و مفاد آیه چنین مى‏شود که خدا و راسخان در علم، تفسیر متشابهات را مى‏دانند ولى جمله «یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ»

«مِنْ عِنْدِ رَبِّنا» جمله‏اى است جداگانه که ناظر به مسایلى مانند کنه ذات و صفات خدا، یا زمان قیامت و امثال آن است.(21)

از اینجا روشن مى‏شود اینکه در میان بزرگان علما معروف است که صفات خدا توقیفى است- یعنى هیچ نامى را نمى‏توان بر خدا نهاد، جز نام‏هایى که در کتاب و سنّت وارد شده- اشاره به همین معنا است، زیرا اگر میدان نامگذارى پروردگار به روى افکار مردم که دائما با صفات ممکنات سر و کار دارند، صفاتى که همه جا آمیخته با نقایص است، سبب مى‏شود که براى خداوند متعال نام‏هایى برگزینند که شایسته ذات او نباشد. به همین دلیل، دستور داده شده در این راه پر خوف و خطر، تنها در پرتو کتاب و سنّت حرکت کنند.

لذا امام علیه السّلام در تعبیر بسیار جالبى که ذیل فراز بالا دارد، به سؤال کننده از صفات خدا فرمود: به همین مقدار قناعت کن و عظمت خداوند را با عقل خود اندازه‏گیرى نکن که (در پرتگاه شرک و تشبیه خواهى افتاد و) از هلاک شوندگان خواهى بود!

بخش سوم‏

هو القادر الّذی إذا ارتمت الأوهآم، لتدرک منقطع قدرته. و حاول الفکر المبرّأ من خطرات الوساوس أن یقع علیه فی عمیقات غیوب ملکوته، و تولّهت القلوب إلیه، لتجری فی کیفیّة صفاته، و غمضت مداخل العقول فی حیث لا تبلغه الصّفات لتناول علم ذاته، ردعها و هی تجوب مهاوی سدف الغیوب، متخلّصة إلیه- سبحانه- فرجعت إذ جبهت معترفة بأنّه لا ینال بجور الاعتساف کنه معرفته، و لا تخطر ببال أولی الرّویّات خاطرة من تقدیر جلال عزّته.

ترجمه‏

او خداوند توانایى است که اگر نیروى اوهام و اندیشه‏ها براى درک گستره قدرتش بکار افتد و افکار بلند مبرّاى از وسوسه‏ها، براى فهم عمیق غیب ملکوتش به جولان در آید و قلب‏هاى مملوّ از عشق به او، براى پى بردن به کیفیّات صفاتش به کوشش پردازد و عقل‏هاى پر توان، با دقّت و باریک بینى هر چه بیشتر، براى درک ذات پاکش- در آنجایى که توصیفات بشرى به آن نمى‏رسد- گام بردارد، دست ردّ بر سینه همه آنها مى‏گذارد و همه را به عقب مى‏راند، در حالى که در تاریکى‏هاى غیب، براى خلاصى خویش به خداوند سبحان پناه مى‏برند (و از گرفتار شدن در دام شرک و تشیبه بیمناکند.) سپس باز مى‏گردند و اعتراف مى‏کنند که هرگز با تلاش و کوشش نمى‏توان به کنه ذات و صفات او رسید و با فکر و عقل نارساى بشر نتوان او را درک کرد و اندازه عظمت و عزّتش به فکر اندیشمندان خطور نمى‏کند.

شرح و تفسیر

اى برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم!

امام علیه السّلام در این فراز، براى تبیین هر چه بیشتر حقیقتى که در فراز قبل، درباره نارسایى عقل انسانها از درک کنه صفات خدا آمده بود، تعبیرات عمیق‏تر و گویاترى دارد و ضمن یک قضیّه شرطیّه- که با چهار شرط معطوف به هم و دو جزاى شرط آمده است- این حقیقت را کاملا برملا ساخته که هر انسانى، هر قدر عمیق فکر کند و از طریق عقل و شهود براى رسیدن به کنه صفات خدا تلاش نماید، هرگز به جایى نمى‏رسد و نباید هم برسد؛ چرا که او ذاتى است فوق «ما لا یتناهى بما لا یتناهى؛ بى نهایت بالاتر از بى نهایت» و عقول انسانى از هر نظر متناهى و محدود است، مى‏فرماید:

«او خداوند توانایى است که اگر نیروى اوهام و اندیشه ها براى درک گستره قدرتش به کار افتد، و افکار بلند مبرّاى از وسوسه‏ها براى فهم عمیق غیب ملکوتش به جولان درآید، و قلب‏هاى مملوّ از عشق به او براى پى بردن به کیفیّات صفاتش به کوشش پردازد و عقل‏هاى پر توان، با دقّت و باریک بینى هر چه بیشتر براى درک ذات پاکش- در آنجایى که توصیفات بشرى به آن نمى‏رسد- گام بردارد، دست ردّ بر سینه همه آنها مى‏گذارد، و همه را به عقب مى‏راند، در حالى که در تاریکى‏هاى غیب براى خلاص خویش به خداوند سبحان پناه مى‏برند؛ (و از گرفتار شدن در دام شرک و تشبیه بیمناکند). (هو القادر الّذی إذا ارتمت(22) الأوهام، لتدرک منقطع(23) قدرته. و حاول الفکر المبرّأ من خطرات الوساوس أن یقع علیه فی عمیقات غیوب ملکوته، و

تولّهت(24) القلوب إلیه، لتجری فی کیفیّة صفاته، و غمضت مداخل العقول فی حیث لا تبلغه الصّفات لتناول علم ذاته، ردعها و هی تجوب(25) مهاوی(26) سدف(27) الغیوب، متخلّصة إلیه سبحانه).

در واقع امام علیه السّلام در اینجا به چهار عامل جستجوگر براى تلاش در طریق شناخت کنه صفات اشاره مى‏فرماید؛ نخست افکار عادى تصفیه نشده، سپس افکار پاک از هر گونه وسوسه، و بعد از آن، قلب‏هاى آکنده از عشق به خدا که در مسیر شهود پیش مى‏روند، و سرانجام عقول باریک‏بین و دقیق، که از طرق استدلالى و نظرى مسایل را دنبال مى‏کنند و مى‏فرماید: هیچ یک از اینها قادر به درک کنه صفات و ذات او نیستند و آنقدر آن ذات و صفات، نور خیره کننده دارد که چشم‏هاى عقول را از کار مى‏اندازد و پویندگان این راه را به عقب مى‏راند. به گفته شاعر:

«فیک یا أعجوبة الکون غدا الفکر کلیلا

أنت حیّرت ذوی اللّبّ و بلبلت العقولا

کلّما قدّم فکری فیک شبرا، فرّ میلا

ناکصا یخبط فی عمیاء لا یهدی سبیلا»

«در تو اى اعجوبه عالم هستى (اى خداى بزرگ) فکر، خسته و وامانده شده»!

«تو صاحبان اندیشه را حیران ساخته‏اى و عقل‏ها را به هم ریخته‏اى»!

«هر زمان فکر من یک وجب به تو نزدیک مى‏شود، یک میل فرار مى‏کند»!

«آرى به عقب برمى‏گردد و در تاریکى‏ها غرق مى‏شود و راهى به پیش پیدا نمى‏کند»!

به گفته شاعر فارسى زبان:

ملکا ذکر تو گویم که تو پاکى و خدایى

نروم جز به همان ره که توأم راهنمایى‏

نتوان وصف تو گفتن، که تو در وصف نگنجى

نتوان شبه تو جستن، که تو در وهم نیایى‏

همه درگاه تو جویم، همه از فضل تو پویم

همه توحید تو گویم، که به توحید سزایى‏

برى از رنج و گدازى، برى از درد و نیازى

برى از بیم و امیدى، برى از چون و چرایى‏

تو حکیمى، تو عظیمى، تو کریمى، تو رحیمى

تو نماینده فضلى، تو سزاوار ثنایى‏

همه عزّى و جلالى، همه علمى و یقینى

همه نورى و سرورى، همه جودى و جزایى‏

سپس در تکمیل این بحث مى‏افزاید: «این عقل‏ها و وهم‏ها و دل‏ها و افکار چون به جایى نمى‏رسد) باز مى‏گردند و اعتراف مى‏کنند که هرگز با تلاش و کوشش، نمى‏توان به کنه ذات و صفات او رسید، و با فکر و عقل نارساى بشر، نتوان او را درک کرد، و اندازه عظمت و عزّتش به فکر اندیشمندان خطور نمى‏کند!» (فرجعت إذ جبهت(28) معترفة بأنّه لا ینال بجور الإعتساف(29) کنه معرفته، و لا تخطر ببال أولی الرّویّات(30) خاطرة من تقدیر جلال عزّته).

تعبیر به «إرتمت الأوهام» اشاره به سرعت حرکات افکار عادى مردم، براى کشف عمق و گستره صفات خداست.

تعبیر «حاول الفکر المبرّا …» اشاره به اندیشه‏هاى اندیشمندانى است که روح و جان خود را از وسوسه‏هاى شیاطین پاک کرده و آئینه قلب آنها، آنقدر درخشان شده که حقایق را به خوبى منعکس مى‏کند.

تعبیر به «تولّهت القلوب إلیه …» اشاره به تلاش و کوشش‏هایى است که در طریق معرفة اللّه و شناخت ذات و صفات پروردگار، از سوى مشتاقان و عاشقان، از طریق دل انجام مى‏گیرد.

و تعبیر «و غمضت مداخل العقول …» اشاره به عقل‏هاى توانایى است که دقیق‏ترین و باریک‏ترین طرق استدلال‏هاى نظرى را دریافته‏اند.

امام علیه السّلام مى‏فرماید: اگر انسانها از این طرق چهارگانه وارد بشوند، هر چند بسیارى از حقایق را مى‏توانند درک کنند؛ ولى کنه ذات و حقیقت صفات او، با هیچ یک از این‏ها قابل درک نیست و این عالى‏ترین بیانى است که مى‏توان درباره عجز بشر از درک کنه ذات و صفات ذکر کرد.

البتّه این حالت، نه به خاطر خفاى ذات و صفات اوست بلکه از شدّت ظهور است؛ هیچ کس نمى‏تواند با چشم خود به طور دقیق تمام ریزکاریهاى سطح خورشید را ببیند؛ و این، نه به خاطر تاریکى آن، بلکه بر اثر شدّت نورانیّت آن است؛ آنجا که خورشید- که ستاره متوسّطى از میلیونها ستاره در کهکشان ماست- این چنین باشد وضع ذات بى مثال حق روشن است. و به تعبیر دیگر: انسان هر چه نزدیکتر مى‏شود، آن چنان غرق نور و عظمت او مى‏گردد که به عجز و ناتوانى خود، بیشتر اعتراف مى‏کند!

ولى این بدان معنا نیست که ما قایل به تعطیل ذات و صفات باشیم و بگوییم، ما مطلقا نمى‏توانیم خدا را بشناسیم؛ بلکه آنقدر آثار علم و قدرت، و ذات و صفات او، جهان هستى را پر کرده که همه جا او را مى‏بینیم و همه جا نداى تسبیح او را مى‏شنویم؛ هر چند علم ما یک علم اجمالى است، نه تفصیلى.

بخش چهارم‏

الّذی ابتدع الخلق على غیر مثال امتثله، و لا مقدار احتذى علیه، من خالق معبود کان قبله، و أرانا من ملکوت قدرته، و عجائب ما نطقت به آثار حکمته، و اعتراف الحاجة من الخلق إلى أن یقیمها بمساک قوّته، ما دلّنا باضطرار قیام الحجّة له على معرفته، فظهرت البدائع الّتی أحدثتها آثار صنعته، و أعلام حکمته، فصار کلّ ما خلق حجّة له و دلیلا علیه؛ و إن کان خلقا صامتا، فحجّته بالتّدبیر ناطقة، و دلالته على المبدع قائمة.

ترجمه‏

او خدایى است که موجودات را از کتم عدم بوجود آورده، بى آنکه از نقشه قبلى دیگرى اقتباس کند، یا در آفرینش از آفریدگارى پیش از خود، سرمشق بگیرد، و آنقدر از ملکوت قدرت خود و شگفتى‏هایى که آثار حکمتش از آن سخن مى‏گوید و از نیاز موجودات به قدرت بر پا دارنده‏اى خبر مى‏دهد، به ما نشان داده که ما را بى‏اختیار به معرفت و شناخت او دعوت مى‏کند. بدین ترتیب، ابداعاتى را آثار صنع او و نشانه‏هاى حکمتش بوجود آورده، که هر یک از مخلوقاتش حجّت و دلیلى بر وجود او هستند؛ هر چند به ظاهر مخلوقى خاموشند، ولى (با زبان بى‏زبانى، امّا با صراحت و وضوح) از تدبیر او سخن مى‏گویند و همواره گواه بر آفریدگارند.

شرح و تفسیر

همه از تدبیر او سخن مى‏گویند

از آن جا که در فرازهاى گذشته امام علیه السّلام مردم را از تعمّق در کنه ذات و صفات خدا بر حذر داشت، چرا که با عقل هیچ انسانى قابل درک نیست؛ در این بخش از خطبه، گویا براى اینکه تصوّر نشود راه معرفة اللّه بسته است طرق شناخت ذات و صفات پروردگار را به صورت اجمالى بیان مى‏کند و آن را بى‏شمار و برتر از حدّ و مقدار ذکر مى‏کند. مى‏فرماید: «او خدایى است که موجودات را از کتم عدم به وجود آورده، بى آن که از نقشه قبلى دیگرى اقتباس کند، یا در آفرینش از آفریدگارى پیش از خود، سرمشق بگیرد».

(ألّذی ابتدع الخلق على غیر مثال امتثله و لا مقدار احتذى علیه، من خالق معبود کان قبله).

این چند جمله هم اشاره به ازلیّت ذات پاک خدا است و هم این که مخلوقاتش بدون هیچ سابقه‏اى به وجود آمده؛ آفرینش نو و بى‏نظیر به تمام معنا.

مسأله «ابداع» (آفرینش بى‏سابقه) از مسائل بسیار مهم است. اهمیّت آن هنگامى روشن مى‏شود که ما بدانیم تمام اختراعات و ابتکارات بشر، دنباله روى از امورى است که در جهان آفرینش وجود دارد. گاه براى کار خود، از یک پدیده این جهان الهام مى‏گیرد و گاه پدیده‏هاى مختلف را به هم ترکیب و تلفیق مى‏کند؛ درست مانند نقّاش چیره دستى که گاه عین صورت اشیاء را بر صفحه کاغذ منعکس مى‏کند و گاه چند شى‏ء را به هم ترکیب کرده، از آن صورتى مى‏سازد. به یقین اگر پدیده‏هاى گوناگون این جهان نبودند هیچ نقّاشى قدرت بر هیچ نقشى نداشت و هیچ مخترعى نمى‏توانست دست به اختراعى بزند. ولى کار خداوند از همه اینها جدا است؛ هر چه دارد ابداع و ابتکار بى سابقه است و این تنها مخصوص ذات پاک او است.

شبیه همین معناى بدیع در خطبه اوّل «نهج البلاغه» به صورت دیگرى بیان شده است؛ آنجا که مى‏فرماید: (أنشأ الخلق إنشاءا، و ابتدأه ابتداءا …).

سپس در ادامه و توضیح این سخن چنین مى‏فرماید: «آن قدر از ملکوت قدرت خود و شگفتى‏هایى- که آثار حکمتش از آن سخن مى‏گوید و از نیاز موجودات به قدرت بر پا دارنده‏اى خبر مى‏دهد- به ما نشان داده که ما را بى اختیار به معرفت و شناخت او دعوت مى‏کند». (و أرانا من ملکوت قدرته، و عجائب ما نطقت به آثار حکمته، و اعتراف الحاجة من الخلق إلى أن یقیمها بمساک قوّته، ما دلّنا باضطرار قیام الحجّة له على معرفته).

به تعبیر دیگر: از سویى، خداوند آثار قدرتش را در پهنه جهان هستى که از همه موجودات آشکار و نمایان است، به همگان نشان داده؛ و از سوى دیگر، نظم پیچیده و حساب شده‏اى که بر آنها حاکم است، نشان مى‏دهد که نگهدارى آنها نیاز به علم و قدرت بى‏پایان و ربوبیّت و تدبیر فوق العاده دارد. بنابر این، هم در ایجاد، و هم در بقا، بیانگر آن مبدأ بزرگ علم و قدرت است و لحظه به لحظه و ذرّه به ذرّه وجود آنها، حکایت از آن ذات پاک مى‏کند؛ به گونه‏اى که هر انسانى را وادار به اعتراف مى‏سازد و چراغ معرفتش را در درون دلها بر مى‏افروزد.

در ادامه این سخن مى‏افزاید: «بدین ترتیب، ابداعاتى را آثار صنع او و نشانه‏هاى حکمتش به وجود آورده که هر یک از مخلوقاتش حجّت و دلیلى بر وجود او هستند؛ هر چند به ظاهر مخلوقى خاموشند، ولى (با زبان بى زبانى، امّا با صراحت و وضوح) از تدبیر او سخن مى‏گویند و همواره گواه بر آفریدگارند». (فظهرت البدائع الّتی أحدثتها آثار صنعته، و أعلام حکمته، فصار کلّ ما خلق حجّة له، و دلیلا علیه؛ إن کان خلقا صامتا، فحجّته بالتّدبیر ناطقة، و دلالته على المبدع قائمة).(31)

آرى!، در سرتاسر عالم، زمزمه علم و قدرت اوست و از جبین تمام موجودات، نور توحید مى‏درخشد. و غلغله حمد و تسبیح موجودات فضاى عالم را پر کرده و آنگونه که قرآن مى‏گوید: «سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ»؛ ما آیات و نشانه‏هاى خود را در سراسر جهان و در وجود خود آنها (انسانها) به آنان نشان مى‏دهیم، تا آشکار گردد که او حقّ است»(32) و به گفته شاعر فارسى زبان:

هر گیاهى که از زمین روید

وحده لا شریک له گوید.

به گفته شاعر دیگرى (ابو العتاهیه) که به زبان تازى سروده:

«فیا عجبا کیف یعصى الإله

أم کیف یجحده الجاحد

و فی کلّ شى‏ء له آیة

تدلّ على أنّه واحد»

«راستى شگفت است! چگونه معصیت پروردگار مى‏شود؛ یا چگونه منکران، او را انکار مى‏کنند! حال آن که در هر چیزى نشانه اوست؛ نشانه‏اى که دلالت بر یکتایى او مى‏کند».(33)

آرى، بر هر چه بنگریم نشانه عظمت او در آن دیده مى‏شود و به هر موجودى گوش فرا دهیم با زبان حال، مدح و ثناى حق مى‏گوید و براى پى بردن به ذات پاک او، بى‏نهایت دلیل و برهان داریم: به عدد برگهاى درختان، قطره‏هاى باران، ذرّات اتم‏ها، سلول‏هاى بدن انسانها، به عدد ستاره‏هاى آسمانها، کهکشانها و به عدد تمام ذرّات این جهان.

جمله «ما دلّنا باضطرار قیام الحجّة» به این معنا نیست که ما به حکم اجبار، اعتراف به وجود مقدّس او مى‏کنیم؛ بلکه به این معناست که آنقدر دلایل وجود او آشکار و هویداست که جایى براى انکار باقى نمى‏ماند. مثل اینکه کسى را در محکمه‏اى حاضر کنند، فیلم‏ها و نوارها و شهود فراوان و قراین گوناگون بر کارهاى او گواهى دهد، به گونه‏اى که هیچ جاى انکار براى او باقى نماند؛ در اینجا تعبیر

مى‏کنیم: «او مجبور به اقرار شد»! و این نه به معناى تحت فشار قرار دادن از طریق تهدید و شکنجه است؛ بلکه به این معناست که مسئله آنقدر روشن است، که جایى براى انکار باقى نمانده است.

جمله «فحجّته بالتّدبیر ناطقة، و دلالته على المبدع قائمة» اشاره به این معناست که: تدبیر جهان هستى، دلیلى بر علم و قدرت بى‏پایان اوست و تنوّع موجودات این جهان که پر از ابداعات شگفت انگیز است، گواه دیگرى بر آن علم و قدرت بى‏پایان است.

بخش پنجم‏

فأشهد أنّ من شبّهک بتباین أعضاء خلقک، و تلاحم حقاق مفاصلهم المحتجبة لتدبیر حکمتک، لم یعقد غیب ضمیره على معرفتک، و لم یباشر قلبه الیقین بأنّه لا ندّلک، و کأنّه لم یسمع تبرّؤ التّابعین من المتبوعین إذ یقولون: «تَاللَّهِ إِنْ کُنَّا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ إِذْ نُسَوِّیکُمْ بِرَبِّ الْعالَمِینَ»! کذب العادلون بک، إذ شبّهوک بأصنامهم، و نحلوک حلیة المخلوقین بأوهامهم، و جزّأوک تجزئة المجسّمات بخواطرهم، و قدّروک على الخلقة المختلفة القوى، بقرائح عقولهم.

ترجمه‏

من گواهى مى‏دهم آن کس که تو را به مخلوقاتت تشبیه کرده و براى تو همانند آنها اعضاى مختلف و مفاصل به هم پیوسته- که به حکمتت در لابه‏لاى عضلات پنهان گشته‏اند- قائل شود، هرگز در اعماق ضمیر خود تو را نشناخته و یقین به این حقیقت، که براى تو شبیه و نظیرى نیست، در درون جانش قرار نگرفته است و گویا سخن تابعان را از رهبران گمراه خود (در قیامت) بیزارى مى‏جویند نشنیده است! آن روز که مى‏گویند: «به خدا سوگند ما در گمراهى آشکار بودیم که شما را با پروردگار جهانیان برابر مى‏شمردیم». دروغ گفتند آنان که براى تو همتایى قائل شدند و تو را به بتهاى خود تشبیه نمودند و لباس و زینت مخلوقین را با اوهام و خیالات خود بر تو پوشانیدند و تو را همچون اجسام، با پندارهاى خود تجزیه کردند (و اجزایى‏

همچون دست و پا، براى تو قائل شدند) و با سلیقه‏هاى منحطّ خود، تو را به مخلوقى که قواى گوناگون دارد، مقایسه نمودند.

شرح و تفسیر

تو بى‏نظیر و بى‏همتایى!

در این فراز، بار دیگر امام علیه السّلام به بیان صفات پروردگار باز مى‏گردد و نسبت به قرار گرفتن در پرتگاه تشبیه هشدار مى‏دهد؛ شاید به این دلیل که ممکن است گرفتن دلایل وجود خداوند از جهان خلقت و جستجوى آثار عظمت او در جاى جاى جهان آفرینش، انسان را وسوسه کند که براى او صفاتى همچون صفات مخلوقات قائل شود و تا سر حدّ قبول جسمیّت براى خداوند، سقوط کند.

لذا امام علیه السّلام روى به درگاه خدا آورده، چنین عرض مى‏کند: «(خداوندا) گواهى مى‏دهم آن کس که تو را به مخلوقاتت تشبیه کرده، و براى تو همانند آنها اعضاى مختلف، و مفاصل به هم پیوسته- که به حکمتت در لابلاى عضلات پنهان گشته است- قائل شود، هرگز در اعماق ضمیر خود تو را نشناخته، و یقین به این حقیقت که براى تو شبیه و نظیرى نیست در درون جانش قرار نگرفته است؛ و گویا سخن تابعان را که از رهبران گمراه خود (در قیامت) بیزارى مى‏جویند، نشنیده است! آن روز که مى‏گویند: به خدا سوگند! ما در گمراهى آشکار بودیم که شما را با پروردگار جهانیان برابر مى‏شمردیم».(34) (فأشهد أنّ من شبّهک بتباین أعضاء خلقک، و تلاحم(35) حقاق(36) مفاصلهم المحتجبة لتدبیر حکمتک، لم یعقد غیب ضمیره على معرفتک، و لم‏

یباشر قلبه الیقین بأنّه لا ندّلک، و کأنّه لم یسمع تبرّؤ التّابعین من المتبوعین إذ یقولون: «تَاللَّهِ إِنْ کُنَّا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ إِذْ نُسَوِّیکُمْ بِرَبِّ الْعالَمِینَ»).

این جمله‏ها اشاره روشنى به گمراهى گروه «مجسّمه» یا «مشبّهه» و شرک و کفر آنهاست، که براى خدا جسم و اعضاى پیکر و دست و پا و چشم و گوش قایل بودند و به خاطر گرفتار شدن در وادى تشبیه، ذات پاک پروردگار را تا سر حدّ یک مخلوق ضعیف و ناتوان و فانى و ناپایدار تنزّل داده بودند، که قرآن از آن- در همان آیه بالا که در لابه‏لاى کلام امام آمده است- به «ضلال مبین» (گمراهى آشکار) تعبیر کرده است.

جمله «من شبّهک بتباین أعضاء خلقک» اشاره به این است که آن کس که داراى جسم است، جسم او ترکیبى از اعضاى مختلف است، که هر کدام ابزار کارى محسوب مى‏شود. و تعبیر به: «تلاحم حقاق مفاصلهم» اشاره به پیوندهایى است که در میان اعضا وجود دارد. بنابر این، اعضاى یک پیکر، هم از یکدیگر جدا هستند و هم به هم پیوسته‏اند. و این یکى از حکمت‏هاى خداوند در آفرینش مخلوقات است؛ که اگر اعضاى مختلف نداشته باشند، کارایى آنها محدود مى‏شود و اگر از هم گسسته باشند، همکارى آنها غیر ممکن مى‏شود. در ضمن خداوند منّان به حکمت خود، ارتباط اعضا را در زیر طبقات گوشت پنهان ساخته، تا در برابر حوادث مختلف آسیب پذیر نباشند. و این، جز در عالم مخلوقات، تصوّر نمى‏شود و خداوند منزّه از اجزا و اعضا و نیاز به جسم است.

امام علیه السّلام مى‏فرماید: این گونه افراد نادان، در واقع گرفتار سه انحرافند: نخست اینکه، خدا را به درستى نشناختند و دیگر اینکه: به توحید او قائل نیستند و سوم اینکه به آیات صریح قرآن گوش فرا نداده و از تعلیمات این کتاب آسمانى بیگانه‏اند و به همین دلیل در «ضلال مبین» گرفتارند.

ولى در قیامت که حجابها کنار مى‏رود و حقایق، آفتابى مى‏شود؛ به زودى به اشتباه خود، پى مى‏برند و رهبران گمراه و پیروانشان از یکدیگر بیزارى مى‏جویند و اظهار ندامت و پشیمانى و شرمسارى مى‏کنند؛ امّا چه سود که وقت آن گذشته است. این همان چیزى است که در فراز بالا به روشنى به آن اشاره شده است.

قابل توجّه اینکه، امام علیه السّلام در فرازهاى گذشته روى سخن را به مردم کرده بود، ولى در اینجا روى سخن به درگاه پروردگار نموده؛ و این به خاطر آن است که اهمیّت مطلب را گوشزد کند! زیرا مخاطب هر قدر بزرگتر باشد، سخن را سنجیده‏تر باید گفت. آن هم سخنى که از سوز دل برخاسته است.

سپس در ادامه این سخن به گروه دیگرى از منحرفین- یعنى مشرکان و بت‏پرستان، که آنها نیز گروهى از «مشبّهه» محسوب مى‏شوند- اشاره کرده، مى‏فرماید: «دروغ گفتند! آنان که براى تو همتایى قائل شدند و تو را به بت‏هاى خود تشبیه نمودند، و لباس و زینت مخلوقین را با اوهام و خیالات خود بر تو پوشانیدند، و تو را همچون اجسام با پندارهاى خود تجزیه کردند، (و اجزایى همچون دست و پا و چشم و گوش براى تو قائل شدند؛) و با سلیقه‏هاى منحط خود، تو را به مخلوقى که قواى گوناگون دارد، مقایسه کردند». (کذب العادلون(37)، بک، إذ شبّهوک بأصنامهم، و نحلوک(38) حلیة المخلوقین بأوهامهم، و جزّأوک تجزئة المجسّمات، بخواطرهم، و قدّروک على الخلقة المختلفة القوى بقرائح(39) عقولهم).

امام علیه السّلام با این تعبیرات محکم و قاطع- که در چهار صورت بیان شده- انواع و اقسام شرک و تشبیه خداوند متعال به مخلوقات را نفى مى‏کند و همگان را از گرفتار شدن در وادى شرک، بر حذر مى‏دارد! و مرز توحید موحّدان را با شرک مشرکان مشخّص مى‏سازد:

در جمله اوّل، تشبیه به بت‏ها را نفى مى‏کند.

در جمله دوّم، زینت و آرایشى همچون زینت مخلوقات را براى خدا باطل مى‏شمرد (مثل تعبیرى که بعضى از افراد بسیار نادان و ساده لوح درباره خدا داشتند، که او را به صورت نوجوانى زیبا روى، با موهاى مجعّد مى‏پنداشتند).

و در جمله سوم، وجود اجزا و اعضایى همچون دست و پا را براى او منتفى مى‏داند.

و در جمله چهارم، اعتقاد به نیروهاى مختلف، مانند بینایى و شنوایی و بویایى (همچون مخلوقات) را بى اساس معرّفى مى‏کند و به این ترتیب، از زوایاى مختلف، پندارهاى شرک آلود را در هم مى‏کوبد.

نکته

مجسّمه کیانند؟

«مجسّمه» (به کسر سین) به کسانى گفته مى‏شود که براى خدا جسم قائل هستند و حتّى تصریح مى‏کنند دست و پا و گوش و چشم دارد و گاه به آنها «مشبّهه» (به کسر باء) نیز گفته مى‏شود؛ به جهت اینکه خدا را به مخلوقات مادّى تشبیه مى‏کنند.

این اعتقاد از دیر ایّام در میان افراد بشر بوده و انسانهایى که بر اثر کوتاهى فکر نمى‏توانستند چیزى را ماوراى طبیعت مادى تصوّر کنند و تمام انسشان با مادّیات و اجسام بوده است خدا را همچون اجسام مادّى و یا همچون خودشان مى‏پنداشتند.

اعتقاد به معبودهایى همچون: ماه و خورشید و ستارگان و اجسام دیگرى مانند آنها نیز، از همین جا سر چشمه مى‏گرفت.

تاریخ یهود نشان مى‏دهد که آنها سخت به مسأله جسمیّت خدا معتقد بودند؛ تا آنجا که پیامبرشان حضرت موسى علیه السّلام را سخت در فشار قرار دادند، که خدا را به آنها نشان دهد! و داستان کوه «طور» و صاعقه و از میان رفتن جمعى از «بنى اسرائیل» در این زمینه معروف است.

قبل از این ماجرا یعنى بعد از آن که بنى اسرائیل از نیل نجات یافتند نزد موسى آمدند و تقاضاى ساختن بت براى پرستش کردند! و حتّى بعد از داستان صاعقه نیز بیدار نشدند و هنگامى که «سامرى» گوساله را به عنوان «معبود» براى آنها ساخت، به سرعت جذب بسوى آن شدند و اکثریّت «بنى اسرائیل» به پرستش آن تن در دادند که موسى بعد از بازگشت از کوه «طور» سخت بر آشفت و آنها را کیفر سختى داد.

در تاریخ مسیحیّت نیز، اعتقاد به تثلیث (خدایان سه‏گانه: اب و ابن و روح القدس) نشانه روشنى از اعتقاد به جسمیّت پروردگار است زیرا با صراحت حضرت مسیح را فرزند خدا و یکى از خدایان سه‏گانه مى‏دانند، در حالى که مسیح انسانى بود مانند سایر انسانها.

هنگامى که قرآن مجید بر قلب پاک پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله نازل شد، خط بطلان بر عقائد باطل از جمله اعتقاد به تجسّم و تشبیه کشید و آیاتى همچون: «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‏ءٌ»؛ هیچ چیز مانند خدا نیست»(19) و «لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ»؛ چشم‏ها او را نمى‏بیند»(12) و آیه «لَنْ تَرانِی»(40) خطاب به موسى «هرگز مرا نخواهى دید» و آیاتى همچون: «وَ هُوَ مَعَکُمْ»

«أَیْنَ ما کُنْتُمْ»؛ او با شماست هر جا باشید»(41) و آیه «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ»؛ ما به انسانها از رگ گردن (یا رگ قلب) او نزدیکتریم»(42) و آیه «فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ»؛ به هر سو بنگرید خدا در آنجاست»(43) شواهد گویایى بر نفى جسمیّت از خدا است.

ولى متأسّفانه افکار التقاطى از سوى ملّت‏هاى بت‏پرست و یهود و نصارى و مجوس که وارد اسلام شد، به داخل عقاید گروهى از مسلمین ساده لوح و ناآگاه نفوذ کرد و جمعیّتى به نام «مجسّمه» یا «مشبّهه» پیدا شدند.

شاید تعبیرات کنایى که در بعضى از آیات قرآن آمده مانند: «یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ»؛ دست خدا بالاى دست‏هاى آنهاست»(44) و «الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى‏»؛ خداوند بر عرش، سلطه دارد»(45) بهانه‏اى به افراد منحرف و کوته فکر داد که به سوى این مذهب شرک آلود گام بردارند؛ در حالى که مسلّم است «ید» در این گونه موارد به معناى قدرت و «إستوى» به معناى سلطه و سیطره است، نه به معناى جلوس و استقرار بر چیزى؛ و این تعبیرات کنایى قبل از قرآن و بعد از نزول آن نیز همیشه در ادبیّات اقوام مختلف وجود داشت، مثلا مى‏گوئیم: «از دست فلان کس کارى ساخته نیست!» یعنى قدرت بر این کار ندارد و یا واژه «إستوى» را در مورد سلطه یک پادشاه بر یک کشور به کار مى‏برند.

دلایل عقلى و منطقى نیز به روشنى هر گونه جسمیّت را از خداوند نفى مى‏کند؛ چرا که هر جسمى محدود است و زمان و مکان و اجزائى دارد؛ بنابر این، از جهات مختلف نیازمند است و مى‏دانیم نیاز و محدودیّت در ذات پاک خدا راه ندارد.

از آن مهم‏تر اینکه همه اجسام در معرض تغییرات و حتّى زوال هستند و معلوم‏

است که گرد و غبار تغییر و زوال بر دامان کبریایى‏اش نمى‏نشیند.

با این مدارک روشن، باز متأسّفانه- همان گونه که در بالا اشاره شد- عقیده منحطّ به جسمیت، دامان جمعى از مسلمانان نادان و بى‏خبر را گرفت و آنقدر در این مسیر ظلمانى پیش رفتند که مطابق نقل «محقّق دوانى» گروهى از آنها عقیده دارند که خداوند ترکیبى از گوشت و خون است و بعضى از آنها معتقدند که نورى نقره‏گون و شفّاف از او مى‏درخشد و قامت او هفت وجب با وجب‏هاى خود اوست و بعضى از آنها معتقدند که او به صورت انسان نوجوان زیبا و داراى مویى مجعّد است.

«علّامه حلّى» در کتاب «منهاج الکرامه» داستانى از بعضى از «مجسّمه» نقل مى‏کند که شنیدنى است؛ مى‏گوید: «یکى از بزرگان آنها، روزى از کنار مرد نفت فروشى مى‏گذشت که نوجوان زیبارویى با موهاى مجعّد و پیچ خورده از آنجا عبور کرد، آن عالم سخت به قیافه نوجوان خیره شد و پیوسته به او نگاه مى‏کرد! مرد نفت فروش که آدم بى بند و بارى بود. تصوّر کرد آن مرد نظر سویى نسبت به نوجوان دارد، شب هنگام نزد او آمد و گفت: من امروز دیدم که تو سخت به او نگاه مى‏کنى اگر بخواهى مى‏توانم او را در اختیار تو قرار دهم! آن مرد برآشفت و با تندى به او گفت: من کرارا به این نوجوان نگاه کردم چون مذهب من بر این است که خداوند گاه از آسمان به همین صورت به زمین نازل مى‏شود. گفتم: نکند او خداى من باشد! مرد نفت فروش نخست ناراحت شد و گفت: من با این شغلى که دارم بسیار بر تو- با آن زهدى که دارى و این عقیده کثیف- ترجیح دارم!(46)

بخش ششم‏

و أشهد أنّ من ساواک بشی‏ء من خلقک فقد عدل بک، و العادل بک کافر بما تنزّلت به محکمات آیاتک، و نطقت عنه شواهد حجج بیّناتک، و إنّک أنت اللّه الّذی لم تتناه فی العقول، فتکون فی مهبّ فکرها مکیّفا، و لا فی رویّات خواطرها فتکون محدودا مصرّفا.

ترجمه‏

و گواهى مى‏دهم آنانکه تو را با چیزى از مخلوقات مساوى شمردند همتایى براى تو قائل شده‏اند، و آن کس که براى تو همتایى قائل شود، نسبت به آنچه آیات محکمات تو آورده و شواهد «دلایل آشکار» تو از آن سخن مى‏گوید: کافر شده است! تو همان خدایى هستى که عقل‏ها به تو احاطه نمى‏یابد، تا در مسیر وزش افکار در کیفیّت خاصى قرار گیرى! و در خاطره‏ها و اندیشه‏ها جاى نمى‏گیرى، تا محدود و قابل تغییر باشى!

شرح و تفسیر

فراتر از احاطه عقلها

امام علیه السّلام در این فراز بار دیگر به مسأله انحراف مشرکان و اهل تشبیه باز مى‏گردد و شهادتى دیگر در پیشگاه خداوند نسبت به انحراف آنها مى‏دهد، تا مخاطبین بشنوند و در دام تشبیه گرفتار نشوند.

مى‏فرماید: «و گواهى مى‏دهم آنان که تو را با چیزى از مخلوقاتت مساوى شمردند، همتایى براى تو قائل شده‏اند و آن کس که براى تو همتایى قائل شود نسبت به آنچه «آیات محکمات» تو آورده و شواهد «دلائل آشکار» تو از آن سخن مى‏گوید، کافر شده است!». (و أشهد أنّ من ساواک بشی‏ء من خلقک فقد عدل بک، و العادل بک کافر بما تنزّلت به محکمات آیاتک، و نطقت عنه شواهد حجج بیّناتک).

به نظر مى‏رسد این شهادتى که امام علیه السّلام در این فراز، درباره انحراف مشرکان داده، با شهادتى که در فراز قبل بود، متفاوت و ناظر به دو گروه باشد؛ شهادت جمله‏هاى پیشین مربوط به بت‏پرستانى است که خدا را تشبیه به بت‏ها مى‏کردند و بت‏ها را در مقام ربوبیّت قرار مى‏دادند یعنى حاجات خود را از آنها مى‏طلبیدند و به همین دلیل، آنها را پرستش مى‏کردند؛ ولى آنچه در این فراز آمده، ناظر به کسانى است که براى خدا همتایى در جمیع جهات قرار مى‏دادند؛ همچون «وثنیّین» (دو گانه پرستان)، که معتقد به خداى خیر و خداى شرّ بودند و مسیحیان که قائل به «تثلیث» (خدایان سه‏گانه) بودند و آنها را «اب» و «ابن» و «روح القدس» مى‏نامیدند. امام علیه السّلام آنها را کافر به محکمات آیات و حجّتهاى بیّنات دانسته است.

ممکن است تعبیر به «آیات محکمات» و «حجج بیّنات» هر دو اشاره به آیاتى بوده باشد که به صراحت، هر گونه همتایى را براى خداوند نفى مى‏کند، مانند «قُلْ أَ إِنَّکُمْ لَتَکْفُرُونَ بِالَّذِی خَلَقَ الْأَرْضَ فِی یَوْمَیْنِ وَ تَجْعَلُونَ لَهُ أَنْداداً»، بگو آیا شما به آن کس که زمین را در دو روز (دو دوران) آفرید، کافر مى‏شوید و براى او همتایانى قرار مى‏دهید!».(47) و آیه «فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ»؛ براى خداوند همتایانى قرار ندهید در حالى که مى‏دانید (این سخن اشتباه محض است)».(48)

این احتمال نیز وجود دارد که «آیات محکمات» اشاره به آیات توحیدى صریح‏

قرآن مجید باشد و «حجج بیّنات» اشاره باشد به دلائل عقلى که هر گونه شبیه و مانند و همتایى را براى خدا نفى مى‏کند.

جمله‏هاى بعد گواه بر همین احتمال است؛ آنجا که مى‏گوید: «تو همان خدایى هستى که عقل‏ها به تو احاطه نمى‏یابد، تا در مسیر وزش افکار، در کیفیت خاصّى قرار گیرى! و در خاطره‏ها و اندیشه‏ها، جاى نمى‏گیرى، تا محدود و قابل تغییر باشى!» (و أنّک أنت اللّه الّذی لم تتناه فی العقول، فتکون فی مهبّ(49) فکرها مکیّفا، و لا فی رویّات خواطرها فتکون محدودا مصرّفا).

امام علیه السّلام در جمله اوّل، اشاره به عدم درک عقل‏ها نسبت به کنه ذات و صفات خدا مى‏کند که در آغاز این خطبه نیز، با عبارات دیگرى به آن اشاره شده بود و مى‏فرماید: اگر عقل قادر به درک تو بود، باید کیفیّت خاصّى در ذات پاک تو باشد؛ ولى از آنجا که بالاتر از کیفیّت مى‏باشى و هستى محض و خالصى؛ عقل قادر به درک کنه ذات و صفاتت نیست.

در جمله دوم، به عدم احاطه اندیشه‏ها به ذات پاک او اشاره مى‏کند، چرا که اگر اندیشه به او احاطه یابد، حتما باید محدود باشد که هر چیز که محدود باشد، در معرض تغییرات زمانى و مکانى و جهات دیگر قرار مى‏گیرد.

بخش هفتم‏

و منها: قدّر ما خلق فأحکم تقدیره، و دبّره فألطف تدبیره، و وجّهه لوجهته فلم یتعدّ حدود منزلته، و لم یقصر دون الإنتهاء إلى غایته، و لم یستصعب إذ أمر بالمضیّ على إرادته، فکیف و إنّما صدرت الأمور عن مشیئته؟

ترجمه‏

آنچه را آفریده به درستى اندازه‏گیرى نموده، و به خوبى تدبیر کرده، و در مسیر خودش قرار داده است. لذا هیچ موجودى از حدّ خود تجاوز نکرده، و پیش از رسیدن به هدف، باز نمى‏ایستد، و به هنگامى که به آن فرمان داده شد، که مطابق اراده پروردگار حرکت کن سرپیچى ننمود؛ چگونه ممکن است سرپیچى کند، حال آنکه همه چیز از اراده او سرچشمه گرفته است؟!

شرح و تفسیر

همه چیز از اراده او سرچشمه مى‏گیرد!

در این بخش از خطبه، امام علیه السّلام بار دیگر به جهان آفرینش و تدبیر الهى در خلقت و نظم و ادامه آن باز مى‏گردد و از این نظم و تدبیر به عنوان آینه‏اى براى نشان دادن جلال و جمال پروردگار بهره مى‏گیرد. مى‏فرماید: «آنچه آفریده به درستى اندازه‏گیرى نموده است و به خوبى تدبیر کرده و در مسیر خودش قرار داده‏

است». (قدّر ما خلق فأحکم تقدیره، و دبّره فألطف تدبیره، و وجّهه لوجهته).

به این ترتیب، مراحل سه‏گانه «تقدیر» و «تدبیر» و «توجیه» را بیان فرموده است. «تقدیر» مقام اندازه‏گیرى خلقت موجودات است و «تدبیر» به راه انداختن آنها در مسیر تعیین شده است و «توجیه» فراهم ساختن اسباب حرکت در این مسیر براى رسیدن به مقصد نهایى است و تمام این مراحل طبق حساب دقیق و برنامه منظّمى است، به گونه‏اى که در همه جهان هستى هیچ موجودى نه در آغاز آفرینش و نه در مسیر حرکت خود به سوى هدف، بى برنامه نیست.

به همین جهت بلافاصله مى‏افزاید: «هیچ موجودى از حدّ و منزلت خود تجاوز نکرده و قبل از رسیدن به هدف کوتاهى ننموده است، و به هنگامى که به آن فرمان داده شد که مطابق اراده پروردگار حرکت کند، سرپیچى نمود؛ چگونه ممکن است سرپیچى کند، حال آن که همه چیز از اراده او سرچشمه گرفته است؟!». (فلم یتعدّ حدود منزلته، و لم یقصر دون الإنتهاء إلى غایته، و لم یستصعب إذ أمر بالمضیّ على إرادته، فکیف و إنّما صدرت الأمور عن مشیئته؟)

در حقیقت این سخن، اشاره به آن است که تصوّر نشود حرکات موجودات زمینى و آسمانى و پیمودن مراحل وجود در جهان گیاهان و حیوانات و انسان و کواکب آسمان بى‏حساب است. همه در حرکات خود سر بر فرمان او دارند و برنامه‏اى را که از پیش براى آنها تعیین کرده، اجرا مى‏کنند و هیچ تخلّفى از برنامه‏هاى تعیین شده ندارند و به این ترتیب، جهان هستى مجموعه‏اى است از نظم دقیق و حرکات و جریان‏هاى برنامه‏ریزى شده.

در آیات قرآن مجید نیز، به این مراتب و مراحل سه‏گانه اشاره شده است. در سوره یس آیات 38 تا 40 مى‏فرماید: «وَ الشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَها ذلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ حَتَّى عادَ کَالْعُرْجُونِ الْقَدِیمِ لَا الشَّمْسُ یَنْبَغِی لَها أَنْ»

«تُدْرِکَ الْقَمَرَ وَ لَا اللَّیْلُ سابِقُ النَّهارِ وَ کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ»؛ و خورشید که پیوسته به سوى قرارگاهش در حرکت است، (آیتى دیگر از آیات خدا است) این تقدیر و اندازه‏گیرى خداوند قادر دانا است. و براى ماه منزلگاه‏هایى قرار دادیم (هنگامى که این منازل را طى کرد) سرانجام به صورت شاخه کهنه قوسى شکل و زرد رنگ خرما در مى‏آید. نه خورشید را سزاست که به ماه رسد و نه شب بر روز پیشى مى‏گیرد و هر کدام در مسیر خود شناورند».

آیات فراوان دیگرى نیز در قرآن است که به این حقیقت اشاره مى‏کند.

در اینجا به دو نکته باید توجّه داشت: نخست این که، آنچه در جمله‏هاى بالا درباره امر و فرمان و پیروى موجودات از فرمان الهى آمده، همه اشاره به اوامر تکوینیّه الهى، یا به تعبیرى دیگر: اشاره به قوانینى است که خداوند براى جهان هستى تعیین کرده و همه موجودات را در چنبر این قوانین قرار داده است به گونه‏اى که تخلّف از این قوانین براى آنها غیر ممکن است.

دیگر این که، این سخن هرگز به معناى مجبور بودن انسان در افعال خویش نیست! چرا که خداوند صفت اختیار و آزادى اراده را به عنوان یک قانون از قوانین عالم هستى براى انسان قرار داده است و هرگز انسان نمى‏تواند این صفت را از خود سلب کند و به تعبیر دیگر: آزادى او هم به فرمان خدا است.

بخش هشتم‏

المنشى‏ء أصناف الأشیاء بلا رویّة فکر آل إلیها، و لا قریحة غریزة أضمر علیها، و لا تجربه أفادها من حوادث الدّهور، و لا شریک أعانه على ابتداع عجائب الأمور، فتمّ خلقه بأمره، و أذعن لطاعته، و أجاب إلى دعوته، لم یعترض دونه ریث المبطى‏ء، و لا أناة المتلکّى‏ء، فأقام من الأشیاء أودها، و نهج حدودها، و لاءم بقدرته بین متضادّها، و وصل أسباب قرائنها، و فرّقها أجناسا مختلفات فی الحدود و الأقدار، و الغرائز و الهیئات، بدایا خلائق أحکم صنعها، و فطرها على ما أراد و ابتدعها!

ترجمه‏

او کسى است که موجودات مختلف را بدون نیاز به تفکّر و اندیشه‏اى که به دست آورده باشد و بدون غریزه‏اى که در درون نهان کند و بى‏نیاز از تجربه حوادث زمان‏هاى گذشته، و بدون کمک شریک و همتایى که او را در آفرینش موجودات شگفت‏انگیز یارى دهد، آفرید. و این سان آفرینش موجودات به فرمان او کامل شد، همه سر بر فرمانش نهادند و دعوتش را اجابت کردند، بى آن که در برابرش سستى کنند یا در اطاعت امرش درنگ نمایند؛ بدین گونه، موجودات را بى هیچ کژى بر پا داشت و راهى را که باید بپیمایند معیّن فرمود. با قدرت خویش در میان اشیاى متضاد الفت ایجاد کرد و آنها را که با یکدیگر همگون بودند، پیوند داد، و موجودات جهان را به انواع مختلف از نظر حدود و اندازه‏ها، و غرایز و اشکال و هیأت‏هاى‏

گوناگون تقسیم نمود. اینها مخلوقات شگفت‏انگیزى است که آفرینش آنها را استوار نمود، و با حکمت قرین ساخت و آن سان که مى‏خواست ایجاد و ابداع فرمود.

شرح و تفسیر

راز و رمز آفرینش‏

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه، به چگونگى آفرینش موجودات مى‏پردازد و مى‏فرماید: «خداوند کسى است که موجودات مختلف را بدون نیاز به تفکّر و اندیشه‏اى که به دست آورده باشد، و بدون غریزه‏اى که در درون، نهان داشته باشد، و بى‏نیاز از تجربه حوادث زمانهاى گذشته، و بدون کمک شریک و همتایى که او را در آفرینش موجودات شگفت‏انگیز یارى کرده باشد، آفرید».

(المنشى‏ء أصناف الأشیاء بلا رویّة فکر آل إلیها، و لا قریحة غریزة أضمر علیها، و لا تجربة أفادها من(50) حوادث الدّهور، و لا شریک أعانه على ابتداع عجائب الأمور).

در واقع، مبدأ علم و دانش و آگاهى به حقایق براى ما انسان‏ها یکى از چهار چیز است: یا تفکّر و اندیشه است، یا الهام‏هاى درونى است که غریزه نامیده مى‏شود. یا تجربه‏اى است که از تکرار کارى براى انسان حاصل مى‏شود و یا کمکى است از همفکر و همتایى از برون که با آگاهى‏هاى خود انسان را یارى مى‏دهد و بر انجام کار بدیعى کمک مى‏کند.

از آنجا که خداوند عالم، بر همه چیز آگاه و همه حقایق نزد او حاضر است و چیزى از دایره علم بى‏پایان او خارج نیست، در آفرینش خود هیچ گاه نیازى به این‏

امور چهارگانه ندارد. فکر و اندیشه براى کسى سودمند است که معلوماتى دارد و مجهولاتى؛ و مى‏خواهد از معلومات به مجهولات پى برد و الهام غریزى، از آن کسانى است که حقیقتى از نظر آنها پنهان است و به یارى این الهام آشکار مى‏شود.

تجربه و تکرار عمل براى پى بردن به نتیجه کارها، مربوط به کسى است که از نتایج بى‏خبر است و کمک گرفتن از افکار دیگران مخصوص کسانى است که نارسایى و ناتوانى دارند؛ ولى آن ذات پاکى که از همه این امور مبرّا است، چه نیازى به اینها دارد؟

این تعبیرات در ضمن مى‏تواند، ما بندگان ناآگاه را براى پیدا کردن منابع شناخت و معرفت کمک کند و بدانیم از این منابع چهارگانه، مى‏توانیم براى حلّ مشکلات کمک بگیریم، که سخت در زندگى به همه آنها نیازمندیم.

سپس امام علیه السّلام به نکته دیگرى در همین مورد اشاره کرده، حاکمیّت قوانین آفرینش را بر همه موجودات قطعى مى‏شمرد و همه را سر بر فرمانش معرّفى مى‏کند؛ مى‏فرماید: «به این ترتیب، آفرینش موجودات به فرمان او کامل شد، همه سر بر فرمانش نهادند، و دعوتش را (طبق قوانین تکوین) اجابت کردند، بى آن که در برابرش سستى کنند یا در اطاعت امرش درنگ نمایند». (فتمّ خلقه بأمره و أذعن لطاعته، و أجاب إلى دعوته، لم یعترض دونه ریث(51) المبطى‏ء، و لا أناة(52) المتلکّى‏ء(53)).

این موضوع، هم اشاره‏اى است به قدرت پروردگار و هم نظام متین و دقیق آفرینش، که همه موجودات از قوانین معیّنى پیروى مى‏کنند و سر بر فرمان آن هستند. نه بر این قوانین پیشى مى‏گیرند و نه از آن عقب مى‏افتند. قرآن مجید در

این باره مى‏گوید: «ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ وَ هِیَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قالَتا أَتَیْنا طائِعِینَ»؛ سپس به آفرینش آسمان پرداخت در حالى که به صورت دود بود به آن و به زمین دستور داد: به وجود آیید (و شکل گیرید) خواه از روى اطاعت و خواه اکراه، آنها گفتند ما از روى اطاعت مى‏آییم (و شکل مى‏گیریم)»(54)

اضافه بر این، پیامى براى همه انسانها دارد، که هماهنگ با جهان آفرینش، پیرو قوانین الهى باشند؛ نه بر آن پیشى بگیرند و نه از آن عقب بمانند، تا به سر منزل مقصود برسند و سعادت را در آغوش گیرند.

در آخرین بخش از این فراز، به پنج نکته درباره نظام آفرینش و اسرار جهان خلقت، اشاره مى‏کند که شایان دقّت و تأمّل است.

نخست مى‏فرماید: «بدین گونه، موجودات را بى هیچ کژى بر پا داشت». (فأقام من الأشیاء أودها)(55)

سپس مى‏افزاید: «و راهى را که باید بپیمایند، معیّن فرمود». (و نهج حدودها).

آنگاه مى‏گوید: «با قدرتش در میان اشیاى متضادّ، الفت ایجاد کرد». (و لاءم بقدرته بین متضادّها).

سپس مى‏فرماید: «و آنها را که با یکدیگر همگون بودند، پیوند داد». (و وصل أسباب قرائنها).

و سرانجام مى‏فرماید: «و موجودات جهان را به انواع مختلف، از نظر حدود، اندازه‏ها، غرائز، و اشکال و هیئت‏هاى گوناگون تقسیم نمود». (و فرّقها أجناسا مختلفات فی الحدود و الأقدار، و الغرائز و الهیئات).

بدین ترتیب، نظام آفرینش از هر نظر کامل شد و با تنوّع و کثرتى که در انواع و اجناس آن است همه با هم، تحت یک برنامه و قانون واحد، انجام وظیفه مى‏کنند.

حتّى اشیاى متضاد، با یکدیگر همکارى دارند و از جمع میان ضدّین نتایج عالى برمى‏خیزند! اشباه و نظایر به هم مى‏پیوندند و مجموعه کاملى را به وجود مى‏آورند و تنوّع عجیبى که در میان موجودات از نظر حدود و اندازه‏ها و غرایز و هیئت‏ها وجود دارد، مجموعه بدیع و شگفت‏انگیزى ایجاد کرده، که عالى‏ترین دلیل بر قدرت خالق و علم بى‏پایان اوست.

جمعى از «مفسّران نهج البلاغه» «قرائن» را در عبارت فوق به معناى نفوس آدمى گرفته‏اند، که خداوند آنها را با بدن‏ها که در ظاهر با هم متضادّند- یکى از عالم مادّه و دیگرى از عالم مجرّدات است- پیوند داده است.

گرچه یکى از معانى «قرینه» (که جمع آن قرائن است)، در لغت، «نفس انسانى» شمرده شده؛ ولى دلیلى ندارد که جمله فوق را محدود به نفوس انسانى کنیم؛ بلکه هدف، بیان جمع میان اضداد و وصل قرینه‏ها و همگون‏ها در سرتاسر جهان آفرینش است که وجود انسان یکى از مصادیق آن مى‏باشد و اصولا اطلاق «قرینه» به نفس انسان، به خاطر مقرون بودن آن با بدن انسان است.

امام علیه السّلام در پایان این سخن، در یک نتیجه‏گیرى روشن مى‏فرماید: «اینها مخلوقات شگفت‏انگیزى است که خداوند آفرینش آنها را استوار و توأم با حکمت ساخت و آن سان که مى‏خواست ایجاد و ابداع فرمود». (بدایا خلائق أحکم صنعها، و فطرها على ما أراد و ابتدعها)!(56)

نکته

روشن‏ترین راه خداشناسى‏

تاکید امام بر این نکته که به کنه ذات خدا نیندیشید! بلکه در جهان آفرینش و.

خلقت او تفکّر کنید، یک اصل اساسى در بحث‏هاى مربوط به معرفة اللّه است. چرا که اوّلى انسان را به سوى شرک و تشبیه مى‏برد و دومى به سوى ایمان و توحید؛ توحیدى آمیخته با عشق و محبت و اخلاص.

دلایل و براهین دیگر خداشناسى، مانند: برهان وجوب و امکان، غنا و فقر که بر محور دور و تسلسل و مانند آن دور مى‏زند، دلایل خشکى هستند که معرفت مى‏آورند، ولى عشق و محبّت و اخلاص در آن نیست؛ ولى دقّت در نظام آفرینش موجودات، سرچشمه فیّاض عشق و محبّت است.

هنگامى که به عظمت آسمان‏ها، و ستاره‏ها، که تنها در کهکشان ما میلیاردها از آن وجود دارد- در حالى که به گفته دانشمندان بیش از یک میلیارد کهکشان در این جهان موجودات است- مى‏اندیشیم.

و هنگامى که در جهان فوق العاده کوچک سلول‏هاى بدن انسان، که ساختمان هر کدام به اندازه یک شهر صنعتى اسرار آمیز است، دقّت مى‏کنیم؛

و هنگامى که در تنوّع عجیب گیاهان و حیوانات، فکر مى‏کنیم و در گفته دانشمندان که مى‏گویند: هنوز میلیون‏ها نوع گیاه و حیوان در اعماق جنگل‏ها و دریاها وجود دارد که بشر آنها را ندیده و نشناخته است، باریک مى‏شویم و مى‏دانیم که این تنوع و تکثّر عجیب، همه و همه به دو موجود ساده به نام «آب» و «خاک» باز مى‏گردد.

و هنگامى که ظرافت گل‏ها، لطافت گلبرگها، نظم بى‏نظیر گردش خون در مویرگ‏ها، جهان اسرارآمیز روح و فکر و مغز و اعصاب، فکر مى‏کنیم و مى‏دانیم اینها تنها گوشه‏اى از شگفتى‏هاى جهان آفرینش است، بى‏اختیار با قافله جهان هستى که همه تسبیح گویان به سوى ذات پاکش در حرکتند، همصدا مى‏شویم و زمزمه‏ ی

««سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلَّا ما عَلَّمْتَنا»»(57) و نغمه ««رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا»»(58) سر مى‏دهیم؛ در حالى که قلب ما سرشار از عشق و محبّت به خداوند و ایمان، به قدرت و عظمت او مى‏باشد.

تعبیراتى که امام علیه السّلام در خطبه بالا ذکر فرموده، اشارات بر معنایى به این حقایق است.

بخش نهم‏

و نظم بلا تعلیق رهوات فرجها، و لاحم صدوع انفراجها، و وشّج بینها و بین أزواجها، و ذلّل للهابطین بأمره، و الصّاعدین بأعمال خلقه، حزونة معراجها، و ناداها بعد إذ هی دخان، فالتحمت (فالتجمت) عرى أشراجها، و فتق بعد الارتتاق صوامت أبوابها، و أقام رصدا، من الشّهب الثّواقب على نقابها، و أمسکها من أن تمور، فی خرق الهواء بأیده و أمرها أن تقف مستسلمة لأمره.

ترجمه‏

(خداوند) فاصله‏هاى وسیع و گشوده (کرات آسمانى) را بى آنکه بر چیزى تکیه داشته باشند، تنظیم نمود و شکاف‏هاى میان (هر کدام از آنها) را پیوند داد، آنها و نظائر آنها را به یکدیگر مربوط ساخت، و مشکل فرود آمدن فرشتگان را براى ابلاغ فرمان او، و بالا بردن اعمال مخلوقات را به آسمان، آسان نمود. به آسمانها در حالى که به صورت دود بودند، فرمان داد (فرمانى تکوینى براى پیمودن مراحل خلقت و تکامل). در این هنگام، میان بخش‏هاى مختلف آن ارتباط برقرار گشت (و به صورت توده عظیمى در آمدند). سپس آسمانها را از هم جدا ساخت و درهاى بسته آنها را باز گشود، و نگهبانانى از شهاب‏هاى ثاقب بر هر راهى گماشت (تا مانع نفوذ شیاطین به آسمانها گردد) و آنها را با دست قدرتش بى آن که گرفتار حرکات ناموزون گردند (در فضا) نگاهداشت و به آنها فرمان داد که تسلیم امر او بوده باشند (و از قوانین آفرینش پیروى کنند).

شرح و تفسیر

آفرینش آسمانها

امام علیه السّلام در فراز گذشته از این خطبه، به کلیّاتى از تدبیر جهان آفرینش و قوانین حاکم بر آن و تنوّع و کثرت موجودات اشاره فرمود و در این بخش و بخش‏هاى آینده، به جزئیات آن اشاره مى‏فرماید و بحثهاى بسیار عمیق و پر معنایى را درباره آفرینش آسمانها، فرشتگان، زمین و جهان پایین، آدم چگونگى آفرینش او و انواع روزى‏هایى که در اختیار انسانها قرار داده، مطرح مى‏سازد.

نخست به سراغ آفرینش آسمان‏ها مى‏رود و مى‏فرماید: «خداوند فاصله‏هاى وسیع و گشوده (کرات آسمانى) را بى آنکه بر چیزى تکیه داشته باشد نظام بخشید و شکاف‏هاى میان (هر کدام از کرات) را به هم پیوند داد». (و نظم بلا تعلیق رهوات(59) فرجها، و لاحم(60) صدوع(61) انفراجها).

در واقع امام علیه السّلام در جمله اوّل به همان چیزى اشاره فرموده که در قرآن مجید دو بار به آن اشاره شده است. مى‏فرماید: «اللَّهُ الَّذِی رَفَعَ السَّماواتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها»؛ خداوند همان کس است که آسمان را با ستونى نامرئى بر پا داشت».(62)

امروز هم همه دانشمندان فلکى تصریح مى‏کنند که کرات آسمانها از هم جدا است و تعادل و نیروى جاذبه و دافعه هر کدام را در جایگاه خود قرار داده است.

و جمله دوم، اشاره به پیوند اجزاء هر کره نسبت به خود مى‏باشد. بنابر این، در میان دو جمله بالا هیچ گونه تضادّى نیست. آنجا که مى‏فرماید: فاصله‏ها را بى آنکه بر چیزى تکیه داشته باشند نظام بخشید و در جمله بعد مى‏گوید: شکافها را به هم پیوند داده است. چرا که یکى ناظر به کلّ و دیگرى ناظر به اجزاء است (وحدت ضمیرها مشکلى در اینجا ایجاد نمى‏کند، چرا که هر دو به آسمانها بر مى‏گردد، یکى به مجموعه و دیگرى به اجزاء). (دقّت کنید!).

در جمله سوم، به رابطه در میان کرات آسمانى که با هم قرین هستند اشاره مى‏فرماید: و مى‏گوید: «خداوند آنها و نظایر آنها را به یکدیگر مربوط ساخت.» (و وشّج(63) بینها و بین أزواجها).

این تعبیر ممکن است اشاره به منظومه‏هاى عالم بالا بوده باشد که مجموعه‏هایى را تشکیل مى‏دهند که از کرات شبیه به یکدیگر تشکیل شده‏اند و به این ترتیب، در این کلام کوتاه و پر معنا، هم اشاره به نظمى شده است که بر هر یک از کرات حاکم است و هم اشاره به منظومه‏ها و مجموعه عالم بالا.(64)

در چهارمین جمله اشاره به طرق صعود و نزول فرشتگان به آسمانها کرده، مى‏فرماید: «مشکل فرود آمدن فرشتگان را براى ابلاغ فرمان او، و بالا بردن اعمال مخلوقات را به آسمان آسان نمود». (و ذلّل للهابطین بأمره، و الصّاعدین بأعمال خلقه، حزونة(65) معراجها).

آیا فرشتگان، وجود مادّى هستند و صعود و نزولى نسبت به آسمانها دارند یا اینکه منظور از این صعود و نزول، صعود و نزول معنوى است؟ «مفسّران نهج البلاغه» تفسیرهاى متفاوتى در این زمینه دارند. آنچه موافق ظاهر جمله‏هاى بالا و بسیارى از روایات و حتّى آیات قرآن مجید است، این است که آنها وجودات نوریّه‏اى هستند که در عین لطافت، جنبه جسمانى نیز دارند؛ هر چند به خاطر همان لطافت، براى ما قابل مشاهده نباشند و در این صورت صعود و نزول، و رفت و آمد براى آنها تصوّر مى‏شود.

به خواست خداوند در فراز آینده همین خطبه که پیرامون ملائکه بحث مى‏کند، سخنان بیشترى در این زمینه خواهیم داشت.

سؤال دیگرى که در اینجا مطرح مى‏شود این است که مگر خداوند مکانى در آسمانها دارد که فرشتگان پیام او را از آسمان بالا به زمین مى‏آورند و اعمال بندگان را از زمین نزد او به سوى آسمانها مى‏برند؟ به یقین، چنین چیزى درباره خداوند که ما فوق عالم مادّه است و زمان و مکان و اجزایى براى او تصوّر نمى‏شود، امکان پذیر نیست! پس چگونه فرشتگان از نزد او پیام مى‏آورند و اعمال بندگان نزد او مى‏برند؟

با توجّه به یک نکته دقیق، پاسخ این سؤال روشن مى‏شود و آن اینکه درست است زمین و آسمان همه از مخلوقات خداست، ولى مراکزى در این جهان مادّه وجود دارد که محل تابش انوار الهى یا به تعبیر دیگر، داراى قداست خاصّى است. همان گونه که در روى زمین هم، همه جا شبیه هم نیست؛ مثلا موسى بن عمران علیه السّلام براى گرفتن پیام خدا به کوه طور مى‏رود و پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله در آغاز به غار حرا مى‏رفت؛ در حالى که هیچ یک از آنها نزدیک‏تر به خدا از دیگرى نبود، ولى قداست محل سبب مى‏شود که در مکانهایى همچون طور و حرا و مسجد الحرام و مانند آن انوار الهیّه، بیشتر باشد.

در مورد فرشتگان نیز چنین است که در جهان بالا، مراکز قدسى وجود دارد که فرشتگان در آن مراکز مقدّس، پیام الهى را درک مى‏کنند و پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله نیز در معراج به همان مراکز، بلکه بالاتر از آن رسید و مشمول عنایات بیشترى گردید و اعمال نیک بندگان نیز در آن مراکز قدس، به ودیعت سپرده مى‏شود و تا روز بازپسین نگهدارى خواهد شد.

سپس امام علیه السّلام آنچه را در جمله‏هاى قبل به اجمال بازگو فرمود به تفصیل بیان مى‏کند و در ضمن پنج جمله، مراحل آفرینش آسمانها را شرح مى‏دهد. نخست مى‏فرماید: «به آسمانها در حالى که به صورت دود بود، فرمان داد (فرمانى تکوینى، براى پیمودن مراحل خلقت و تکامل). (و ناداها بعد إذ هی دخان).

این جمله، در حقیقت اشاره به نخستین مرحله آفرینش جهان است که در قرآن مجید نیز در آیه 11 سوره «فصّلت» آمده است: «ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ وَ هِیَ دُخانٌ»؛ سپس به تدبیر آسمان پرداخت، در حالى که به صورت دود بود».(66)

این همان چیزى است که دانش امروز نیز آن را تأیید مى‏کند و مى‏گوید: تمام جهان در آغاز به صورت توده بسیار عظیمى از گاز بود.

در جمله دوّم مى‏افزاید: «سپس (خلقت وارد مرحله تازه‏اى شد) و در این هنگام، بخش‏هاى مختلف آن پیوند برقرار گشت». (فالتحمت عرى أشراجها).

با توجه به اینکه «إلتحام» به معناى به هم پیوستن و «عرى» جمع «عروه» به معناى دستگیره و «أشراج» جمع «شرج» به معناى شکاف است، مفهوم جمله بالا این مى‏شود که: خداوند آن توده عظیم دود مانند را، فشرده ساخت. شکافها را برطرف ساخت و اطراف آن را به هم پیوند داد، گویى این شکافها همچون‏

جعبه‏هایى است که دستگیره‏هاى آن را براى محفوظ ماندن به هم مى‏بندند و مرتبط مى‏سازند.

این جمله نیز با دانش امروز که خبر از فشردگى توده گازى شکل- به سبب جاذبه درونى مى‏دهد- هماهنگ است.

در جمله سوم مى‏افزاید: «سپس آسمانها را از هم جدا ساخت و درهاى بسته آنها را باز گشود (و در میان آنها فاصله انداخت)». (وفتق بعد الارتتاق صوامت أبوابها).

این تعبیر، ممکن است اشاره به نظرات دانشمندان روز باشد که معتقدند توده گازى شکل نخستین، بر اثر یک انفجار عظیمى که در درونش رخ داد، متلاشى شد و ستارگان و کهکشانها به وجود آمدند. و طبق فرضیه دیگر، به خاطر حرکت دورانى شدید و نیروى گریز از مرکز، بخشهایى از آن، یکى پس از دیگرى جدا شدند و در این فضاى بیکران از یکدیگر فاصله گرفتند و کرات آسمان به این ترتیب ساخته شد.

قرآن مجید نیز مى‏فرماید: «أَ وَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ کانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما»؛ آیا کافران ندیدند که آسمانها و زمین به هم پیوسته بودند و ما آنها را از یکدیگر باز کردیم».(67)(68)

در چهارمین جمله اشاره به آفرینش شهاب‏هاى آسمانى مى‏کند (که به صورت یک خط نورانى در آسمان به چشم مى‏خورد و سپس خاموش مى‏شود). و مى‏فرماید: «و نگهبانانى از شهاب‏هاى ثاقب (پر نور) بر هر راهى گماشت» (و أقام رصدا من الشّهب الثّواقب على نقابها).

توجّه داشته باشید که «رصد» (بر وزن صدف) در اصل معناى مصدرى دارد و به معناى آمادگى براى مراقبت از چیزى است. و بر فاعل نیز اطلاق مى‏شود و در مفرد و جمع هر دو به کار مى‏رود. و «نقاب» جمع «نقب» به معناى راه، یا فاصله میان دو چیز است. بنابر این، مفهوم جمله بالا این مى‏شود که خداوند شهاب‏هایى بر طرق آسمانها گماشته (تا از نفوذ شیاطین به آسمانها جلوگیرى کند).

این همان چیزى است که در آیات متعددى از قرآن مجید به آن اشاره شده است. از جمله در سوره «صافّات» آیه 8 تا 10 مى‏خوانیم: «لا یَسَّمَّعُونَ إِلَى الْمَلَإِ الْأَعْلى‏ وَ یُقْذَفُونَ مِنْ کُلِّ جانِبٍ دُحُوراً وَ لَهُمْ عَذابٌ واصِبٌ إِلَّا مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِبٌ»؛ آنها (شیاطین) نمى‏توانند به سخنان فرشتگان عالم بالا گوش فرا دهند. و (هر گاه چنین قصدى را داشته باشند) از هر سو هدف تیرها قرار مى‏گیرند. آنها به شدّت عقب رانده مى‏شوند و براى آنان عذاب دائم است. مگر آن کس که براى لحظه‏اى کوتاه جهت استراق سمع، به آسمان نزدیک شود که شهاب ثاقب او را دنبال مى‏کند.»

از این آیات و آیات دیگر اجمالا استفاده مى‏شود که اخبار مهمّ این جهان، در جهان بالا، در میان فرشتگان که از سوى خدا مأمور اداره عالم هستند، گفتگو مى‏شود و گاه شیاطین براى استراق سمع به آسمان‏ها نزدیک مى‏شوند؛ ولى شهابها آنها را از آسمانها به طرف پایین مى‏رانند.

درست است که شهاب از نظر علم امروز، چیزى جز سنگهاى به ظاهر سرگردان که به جوّ کره زمین نزدیک مى‏شوند و بر اثر تصادم با آن آتش مى‏گیرند نمى‏باشد؛ ولى هیچ مانعى ندارد که شهابها مأموریت پاسدارى از فضاى آسمان را در برابر شیاطین داشته باشند؛ هر چند نه شیطان براى ما قابل مشاهده است و نه حرکات شهب براى ما دقیقا معلوم مى‏باشد (شرح بیشتر را درباره این مسئله مهم، در تفسیر

نمونه، جلد 19، ذیل آیات بالا مطالعه فرمایید!).

در چهارمین و پنجمین جمله، به مطلب مهمّ دیگرى در رابطه با نظام کواکب آسمان اشاره کرده، مى‏فرماید: «آنها را با دست قدرتش از اینکه گرفتار حرکات ناموزون گردند (در میان فضا) نگاهداشت، و به آنها فرمان داد که تسلیم امر او (و قوانین آفرینش) بوده باشند!» (و أمسکها من أن تمور،(69) فی خرق الهواء بأیده(70) و أمرها أن تقف مستسلمة لأمره).

این تعبیر هماهنگى روشنى با علم روز دارد که مى‏گوید: ستارگان آسمان و منظومه‏ها و مجموعه‏هاى آن، تحت تأثیر نیروى جاذبه، که متناسب با جرم آنهاست، و نیروى دافعه، که بر اثر حرکت و نیروى گریز از مرکز در آنها پیدا مى‏شود، در مدارهاى خود در حرکتند؛ بى آنکه تکیه بر جایى داشته باشند و کمترین انحرافى از مدار خود پیدا کنند.

به تعبیر دیگر: تعادل دقیق نیروى جاذبه و دافعه، به آنها اجازه نمى‏دهد که نه از هم دور شوند و در فضاى بیکران سرگردان بمانند و نه به هم نزدیک شوند و به صورت توده واحدى در آیند. تعبیر به «تمور» (حرکت ناموزون پیدا کند) و «خرق الهواء» (فضاى گسترده) به روشنى حکایت از این مطلب مى‏کند. ولى بعضى از مفسّران پیشین نهج البلاغه که در حال و هواى «هیئت بطلمیوسى» زندگى مى‏کردند و قائل به افلاک نه گانه پوست پیازى بودند، در تفسیر این جمله‏ها گرفتار مشکل شده‏اند و پاره‏اى از الفاظ بالا را بر معانى مجازى حمل کرده‏اند، در حالى که بر

اساس هیئت امروز، تفسیر آنها بسیار روشن است.

جمله «أمرها» و «لأمره» در واقع اشاره به دو معناست؛ «امر» در آغاز جمله اخیر، اشاره به فرمان تکوینى خدا و آفرینش است و «امر» در پایان جمله، اشاره به قوانین آفرینش است. یعنى خدا آنها را آن گونه آفریده است که تسلیم این قوانین باشند.

نکته

ویژگى‏هاى آسمانها

امام علیه السّلام در این فراز تصویر جامع و گویایى از آفرینش شگفت‏انگیز آسمانها کرده است:

از یک سو، اشاره به آغاز آفرینش آنها مى‏کند که همه چیز به صورت توده عظیم دود مانندى به هم پیوسته بود.

از سوى دیگر، به انفجار نخستین که در آن توده عظیم واقع شد، و ستاره‏ها و کهکشانها از یکدیگر جدا شدند، اشاره سربسته‏اى مى‏فرماید.

از سوى سوم، به معلّق بودن کواکب آسمان، در این فضاى بى‏کران که نشانه‏اى از عظمت و قدرت پروردگار است اشاره مى‏فرماید:

از سوى چهارم، به حرکات منظّم و خالى از هر گونه ناموزونى در کرات آسمان که در مدارهاى خود در گردشند (که نتیجه موازنه دو نیروى جاذبه و دافعه است)، اشاره روشنى دارد.

از سوى پنجم، حرکت فرشتگان را در جهان بالا و مراکز قدس و نزول آنها به زمین براى ابلاغ فرمان حق و صعود آنها به آسمان، براى بردن اعمال بندگان، یادآور مى‏شود.

و از سوى ششم، به رانده شدن شیاطین از صعود به آسمانها، به وسیله شهابها

مى‏پردازد، که هر کدام از آنها در جاى خود شرح مفصّلى دارد؛ ولى امام علیه السّلام در عباراتى کوتاه و پر معنا و اندیشه برانگیز، همه را بیان فرموده است.

فراموش نکنیم که اینها همه در زمانى بوده که فقط «هیئت بطلیموس» و افلاک تو در توى پوست پیازى در مورد ساختمان آسمان بر محافل علمى حکم‏فرما بود، و باید تصدیق کرد که بیان این حقایق در چنان فضایى در حدّ اعجاز است و نشانه روشنى است که علم آن حضرت از غیر منابع عادّى سرچشمه مى‏گرفته است.(71)

بخش دهم‏

و جعل شمسها آیة مبصرة لنهارها، و قمرها آیة ممحوّة من لیلها، و أجراهما فی مناقل مجراهما، و قدّر سیرهما فی مدارج درجهما، لیمیّز بین اللّیل و النّهار بهما، و لیعلم عدد السّنین و الحساب بمقادیرهما، ثمّ علّق فی جوّها فلکها، و ناط بها زینتها، من خفیّات دراریّها و مصابیح کواکبها، و رمى مسترقی السّمع بثواقب شهبها، و أجراها على أذلال تسخیرها من ثبات ثابتها، و مسیر سائرها، و هبوطها و صعودها، و نحوسها و سعودها.

ترجمه‏

خداوند خورشید را نشانه روشنى بخش روز، و ماه را نورى محو و کم رنگ براى (زدودن شدّت تیرگى) شب‏ها قرار داد و آنها را در مسیرهایشان به حرکت درآورد؛ و مقدار سیر آنها را در مراحلى که باید بپیمایند معیّن فرمود، تا شب و روز را بدین وسیله از هم جدا سازد و عدد سال‏ها و زمان معلوم گردد. سپس در فضاى آسمان‏ها، فلک‏ها (مدارات کواکب) را آفرید، و آنچه زینت بخش آن بود از ستارگان مخفى و کم نور و ستارگان پر نور در آن جایگزین ساخت، و استراق سمع کنندگان را با شهاب‏هاى ثاقب تیر باران نمود، و همه آسمانها را به تسخیر خود در آورد، و ستارگان ثوابت و سیّار و هبوط کننده و صعود کننده و نحس و سعد آنها را به جریان انداخت.

شرح و تفسیر

آفرینش خورشید و ماه و ستارگان و شهاب‏ها

امام علیه السّلام در این فراز، به آفرینش خورشید و ماه و ستارگان و فلسفه وجودى آنها اشاره کرده و با بیانى زیبا، فواید و برکات این کواکب آسمانى را شرح مى‏دهد. مى‏فرماید: «خداوند، خورشید را نشانه روشنى بخش روز قرار داد (و تمام برکاتى که از روشنایى روز عاید مى‏شود به واسطه آن است)». (و جعل شمسها آیة مبصرة لنهارها).

«و ماه را نورى محو و کم رنگ براى (زدودن شدت تیرگى) شبها قرار داد» (و قمرها آیة ممحوّة من لیلیها).

در تفسیر این جمله، «مفسّران نهج البلاغه» راههاى گوناگونى رفته‏اند؛ گاه گفته‏اند: «ممحوّه» (محو شده) به شبهاى محاق (شبهاى ظلمانى آخر ماه) اشاره دارد. و گاه گفته‏اند: اشاره به کلف‏ها (نقطه‏هاى تاریکى روى ماه) مى‏باشد. و گاه در تفسیر آن گفته‏اند: که منظور کم رنگ شدن تدریجى ماه بعد از شب نیمه است.

ولى به نظر مى‏رسد تمام این‏ها بى‏راهه است و منظور از «ممحوّه» (محو شده) همان کم رنگ بودن نور ماه، نسبت به نور خورشید است که خداوند این نور کم رنگ را براى کاستن مختصرى از ظلمت شب (به گونه‏اى که شب، فلسفه خودش را از دست ندهد و زمان آسایش و آرامش باشد) قرار داده است.

به هر حال، این تعبیر هماهنگ با آیات قرآن است که هم شب و روز از آیات خدا مى‏شمرد و هم خورشید و ماه را: «وَ مِنْ آیاتِهِ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ».(72)

برکات روشنایى آفتاب و نورافشانى آن بر صحنه زندگى بشر- که مایه هر گونه جنبش و حرکت و تلاش براى زندگى است- بر کسى پوشیده نیست. همان گونه که‏

نور کم رنگ و لطیف و آرام بخش ماه در شبهاى ظلمانى که سبب حلّ بسیارى از مشکلات زندگى بشر مى‏شود و به هنگام ضرورت، راه خود را در پرتو آن، در شهر و بیابان پیدا مى‏کند و در عین حال، چنان قوى نیست که اجازه فعّالیت‏هاى روز را به انسان دهد و به ناچار به استراحت مى‏پردازد، نیز از نعمتهاى بزرگ خداوند است.

سپس امام علیه السّلام به حالات ماه و خورشید و فلسفه وجودى آنها مى‏پردازد و مى‏فرماید: «خداوند آنها را در مسیرهایشان به حرکت درآورد. و مقدار سیر آنها را در مراحلى که باید بپیمایند معیّن فرمود، تا شب و روز را به این وسیله، از هم جدا سازد و عدد سالها و حساب زمان (براى نظم زندگى انسانها) معلوم گردد». (و أجراهما فی مناقل(73) مجراهما، و قدّر سیرهما فی مدارج درجهما، لیمیّز بین اللّیل و النّهار بهما، و لیعلم عدد السّنین و الحساب بمقادیرهما).

این همان چیزى است که در قرآن مجید نیز با اشاره روشنى بیان شده؛ مى‏فرماید: «هُوَ الَّذِی جَعَلَ الشَّمْسَ ضِیاءً وَ الْقَمَرَ نُوراً وَ قَدَّرَهُ مَنازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِینَ وَ الْحِسابَ»؛ او کسى است که خورشید را روشنایى و ماه را نور قرار داد و براى آن منزلگاههایى مقدّر کرد تا عدد سالها و حساب (کارها) را بدانید».(74)

جدا شدن شب از روز به وسیله آفتاب و ماه، معلوم است و «مدارج» خورشید و ماه با توجّه به آنچه تجربه‏ها نشان مى‏دهد و دانشمندان فلکى با دقّت حساب کرده‏اند، نیز معلوم مى‏شود؛ دایره‏اى را که زمین به گرد خورشید مى‏گردد و در 365 روز کامل مى‏شود، در نظر ما زمینیان، چنان به نظر مى‏رسد که این دایره مربوط به حرکت خورشید به دور زمین است؛ در حالى که در واقع، خورشید در مرکز قرار گرفته و زمین به دور آن مى‏چرخد، همان گونه که حرکت زمین به دور خود، که سبب پیدایش شب و روز است و در 24 ساعت کامل مى‏شود، در نظر ما به صورت حرکت‏

خورشید به دور زمین احساس مى‏شود. علّت این گونه احساس‏ها این است که ما زمین را ثابت مى‏پنداریم و تمام کواکب آسمان را به دور خود در حرکت مى‏بینیم.

ماه نیز یک حرکت انتقالى به دور زمین دارد که در 29 روز و چند ساعت کامل مى‏شود و تغییر شکل ظاهر ماه در نظر ما به جهت همین حرکت دورانى به دور زمین است. میلیونها سال خورشید و ماه و کره زمین در مدار و مسیر خود بدون کمترین تغییر، حرکت دارند و ما انسانها مى‏توانیم حساب سال و ماه را دقیقا تعیین کنیم. به خصوص اینکه در حرکت دورانى زمین به دور خورشید، در هر ماه آن را در کنار یکى از صورتهاى فلکى مى‏بینیم و برجهاى دوازده‏گانه ماه‏هاى خورشیدى در همین جا شکل مى‏گیرد.

سپس به سراغ سایر ستارگان آسمان مى‏رود و مى‏فرماید: «خداوند در فضاى آسمانها، فلک‏ها (مدارات کواکب) را آفرید و آنچه زینت بخش آن بود، از ستارگان مخفى و کم نور، و ستارگان پر فروغ، در آن جایگزین ساخت». (ثمّ علّق فی جوّها فلکها، و ناط(75) بها زینتها، من خفیّات دراریها،(76) و مصابیح کواکبها).

در اینجا امام علیه السّلام به دو قسم از کواکب آسمان اشاره فرموده: نخست، ستارگان کوچکند که امام از آنها تعبیر به مرواریدهاى پنهان کرده و دیگر، ستارگان فروزان و پر نور که از آنها تعبیر به چراغها (مصابیح) فرموده است. مى‏دانیم تقسیم بندى ستارگان به کوچک و بزرگ، یا ریز و درشت، از دیدگاه ماست و گرنه بسیارى از این ستارگان کوچک، از نظر حجم، فوق العاده بزرگ و حتّى از خورشید ما، که یکى از کواکب متوسّط آسمان محسوب مى‏شود، بزرگترند! امّا به جهت بعد مسافت به چشم ما کوچک مى‏آیند و به عکس، ستارگان درشتى هستند (مانند ستاره زهره) که جزو

سیّارات منظومه شمسى است و به جهت نزدیک بودنش درخشندگى فوق العاده‏اى دارد در حالى که سیّاره کوچکى است. به هر حال، این ستارگان آسمان، شب را چنان زیبا و دل‏انگیز مى‏کنند که گذشته از عظمت آفرینش آنها، زیبایى‏شان نیز خیره کننده است.

البتّه ستارگان در عالم خود، جهان مستقلّى را تشکیل مى‏دهند و به گفته دانشمندان، بسیارى از آنها ممکن است مسکونى بوده باشند و موجودات زنده‏اى داشته باشند، که حیات آنها براى ما غیر قابل تصوّر است؛ ولى با این حال، نقش آنها در زندگى ما تنها زیبایى آسمان شب نیست، بلکه به وسیله آنها مى‏توان در بیابان و دریا، راه را به سوى مقصد پیدا کرد. «وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها فِی ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ».(77)

از این گذشته، ممکن است مجموعه کواکب و ستارگان در این آسمان پهناور، به جهت تأثیرات جاذبه روى یکدیگر، نگاهدارنده و ضامن بقاى مجموعه باشند.

سپس اشاره به یکى دیگر از پدیده‏هاى شگفت‏انگیز آسمان، یعنى «شهاب‏ها» کرده، مى‏فرماید: «و استراق سمع کنندگان را با شهابهاى ثاقب تیرباران نمود». (و رمى مسترقی(78) السّمع بثواقب شهبهآ).

درباره شهاب‏ها در فراز قبل به اندازه کافى سخن گفتیم و مرجعى را براى مطالعه بیشتر معرّفى نمودیم و به نظر مى‏رسد تکرار در این فراز، به جهت آن باشد که گاهى شهاب‏ها از دید ناظران زمینى به صورت ستاره متحرکى در مى‏آیند. از این روست که امام علیه السّلام در کنار تقسیم ستارگان به آن نیز اشاره فرموده است.

سپس به شرح حالات ستارگان و حالات دقیق آنها مى‏پردازد و مى‏فرماید: «آنها

را به تسخیر خود در آورد، و ستارگان ثوابت و سیّار، و هبوط کننده، و صعود کننده، و نحس و سعد آنها را به جریان انداخت».

(و أجراها على أذلال،(79) تسخیرها من ثبات ثابتها، و مسیر سائرها، و هبوطها و صعودها، و نحوسها و سعودها).

درباره ستارگان ثوابت و سیّار و هبوط و صعود، و چگونگى نحس و سعد آنها، در بخش نکته‏ها بحث خواهیم کرد.

نکته‏ها

ستارگان ثابت و سیّار

1- مى‏دانیم ستارگانى که در آسمان مى‏بینیم از یک نظر به دو گونه تقسیم مى‏شوند: «ثابت» و «سیّار» و ستارگان ثوابت مجموعه‏هایى هستند که وضع خود را در آسمان تغییر نمى‏دهند؛ از یک طرف طلوع مى‏کنند و در طرف دیگر غروب، بى‏آنکه تغییرى در فواصل آنها دیده شود (البتّه آنها در واقع حرکت دارند، ولى چون بسیار از ما دورند، حرکات آنها تأثیرى در فواصل آنها نمى‏گذارد).

ستارگان سیّار چند ستاره هستند که در مجموعه منظومه شمسى گرد آفتاب مى‏گردند و چون فاصله آنها با کره زمین نسبت به اجرام آسمانى، بسیار کم است، حرکات آنها در آسمان کاملا معلوم است و دائما محلّ خود را نسبت به ما تغییر مى‏دهند.

حالات ستارگان‏

2- براى ستارگان و کواکب آسمان حالات دیگرى نیز وجود دارد و آن «هبوط» و

«صعود» است. یعنى چنان به نظر مى‏رسد که یک ستاره، یا یک مجموعه به طرف بالا حرکت مى‏کند که نامش صعود است و گاه به پایین حرکت مى‏کند، که نامش هبوط است. روشن‏ترین مثال آن خورشید است که از اوّل زمستان شروع به اوج‏گیرى در مدار خود مى‏کند و هر روز در محل بالاترى در آسمان دیده مى‏شود تا اوّل تابستان که به نهایت اوج خود مى‏رسد و کاملا در آسمان، بالا دیده مى‏شود و گاه درست بالاى سر، و سپس از آغاز تابستان هبوط آن شروع مى‏شود و در اوّل زمستان به پایین‏ترین نقطه در افق مى‏رسد (البته این تغییرات در حقیقت مربوط به خورشید نیست بلکه مربوط به تغییر وضع زمین در حرکت مدارى خود به دور خورشید و انحراف محور زمین نسبت به سطح مدار، به مقدار 23 درجه مى‏باشد).

این تعبیرات نشان مى‏دهد که امام علیه السّلام دقیقا به مسائل فلکى احاطه داشته و در اشارات پر معنایى بسیارى از مطالب را بیان فرموده است.

سعد و نحس ستارگان‏

3- در مورد سعد و نحس ستارگان که در فراز بالا آمده است اگر بخواهیم به ظاهر ابتدایى آن بنگریم اشاره به اعتقادى است که جمعى از منجّمان قدیم درباره ستارگان داشتند؛ بعضى از آنها را نحس مى‏دانستند و طلوع یا تغییر حالات آنها را سبب حوادث بدى در زندگى عمومى مردم و یا زندگى خصوصى بعضى از افراد مى‏پنداشتند (چون براى هر انسانى ستاره‏اى قائل بودند) و به عکس، طلوع یا تغییر حالات بعضى دیگر را نشانه بروز سعادت و خوشبختى براى جامعه انسانى و یا افراد خاصّى تصور مى‏کردند؛ در حالى که مى‏دانیم اسلام تأثیر ستارگان را در سرنوشت انسانها نفى مى‏کند و آن را نوعى شرک مى‏شمرد.

در خطبه 79 که در جلد سوم شرح آن گذشت خواندیم که امیر مؤمنان على علیه السّلام‏

در برابر منجمّى که در مورد جنگ نهروان پیشگویى منفى مى‏کرد، سخت بر آشفت و پیشگویى‏هاى او را که بر اساس تأثیر ستارگان در سرنوشت انسانها بود، نوعى تکذیب قرآن و بیگانگى از خداوند شمرد و در پایان خطبه، مردم را از این بخش از علم نجوم که سخن از رابطه سرنوشت انسانها با ستارگان و تأثیر آنها در زندگى بشر مى‏گوید نهى فرمود.

در احادیث متعددى که از سایر معصومین علیهم السّلام به ما رسیده، نیز این بخش از علم نجوم شدیدا مورد نکوهش واقع شده و منجّم، همردیف کاهن و ساحر و کافر شمرده شده است. از جمله در حدیثى از پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله مى‏خوانیم: «من صدّق کاهنا أو منجّما فهو کافر بما أنزل على محمّد» کسى که کاهن یا منجّمى را تصدیق کند به چیزى که بر محمّد صلّى اللّه علیه و آله نازل شده کفر ورزیده است».(80)

و احادیث فراوان دیگر.

شکّى نیست که منجّمان قدیم در مورد ارتباط ستارگان با سرنوشت انسانها عقاید مختلفى داشتند که در شرح خطبه 79 به طور کامل بیان گردید و مى‏توان گفت که این روایات ناظر به کسانى است که تدبیر این جهان را به دست ستارگان مى‏پنداشتند و نوعى الوهیّت براى آنها قایل بودند. ولى اگر کسى بگوید ستارگان فقط دلالت بر وقوع چنین حوادثى (به فرمان خدا) دارند. چنین سخنى کفر نیست؛ ولى دلیلى بر اثبات این دلالت وجود ندارد. آنها عوالمى براى خود دارند همان گونه که کره زمین و ساکنانش براى خود عالمى دارند؛ هیچ گونه دلیل علمى تاکنون چنین رابطه‏اى را اثبات نکرده است، که مثلا طلوع و غروب فلان ستاره، یا تقارن فلان ستاره با ستاره دیگر، بر بروز جنگها یا صلح و آرامش مؤثّر باشد؛ در عین حال نمى‏توان این گونه دلالت‏ها را به طور قطع نفى کرد، حتّى اگر از غیر معصومى‏

شنیده شود. آنچه در بعضى روایات آمده است که مثلا هنگامى که قمر در عقرب است- یعنى کره ماه مقابل صورت فلکى عقرب قرار گیرد- ازدواج کردن مکروه است، چیزى نیست که ما بتوانیم آن را انکار کنیم.

از اینجا روشن مى‏شود که سعد و نحسى که در این بخش از خطبه بالا آمده، ممکن است اشاره به چنین امورى باشد.

این احتمال نیز وجود دارد که چگونگى قرار گرفتن بعضى از کواکب آسمان- مخصوصا سیّارات منظومه شمسى- در مدارات خود، در مقایسه با یکدیگر، ممکن است تأثیرات طبیعى در کره زمین داشته باشد؛ مثلا مى‏دانیم جزر و مدّ دریاها بر اثر تأثیر جاذبه کره ماه است و هرگاه کره ماه و خورشید در یک سو قرار گیرند (مانند اوائل و اواخر ماه) این جاذبه قوى‏تر و حتّى ممکن است روى پوسته زمین هم تأثیر بگذارد و سبب شکستگى‏ها و زلزله‏هایى شود و به عکس ممکن است بارندگى‏هاى قابل ملاحظه‏اى بر اثر تأثیر کرات آسمانى روى کره زمین و مانند آن صورت گیرد. بنابر این، سعد و نحس ستارگان مى‏تواند اشاره‏اى به این تأثیر خاصّ طبیعى باشد.

بخش یازدهم‏

ثمّ خلق سبحانه لإسکان سمواته، و عمارة الصّفیح الأعلى من ملکوته، خلقا بدیعا من ملائکته، و ملأ بهم فروج فجاجها، و حشابهم فتوق أجوائها، و بین فجوات تلک الفروج زجل المسبّحین منهم فی حظائر القدس، و سترات الحجب، و سرادقات المجد، و وراء ذلک الرّجیج الّذی تستکّ منه الأسماع سبحات نور تردع الأبصار عن بلوغها، فتقف خاسئة على حدودها.

ترجمه‏

سپس خداوند سبحان براى سکونت در آسمانها و آباد ساختن آنها (با عبادت و نیایش) در بالاترین صفحه ملکوت خود، مخلوقاتى بدیع از فرشتگان آفرید؛ تمام فواصل آسمان را با آنها پر کرد و فضاى میان آن را از وجود فرشتگان، مالا مال ساخت. (به گونه‏اى که) صداى تسبیح آنها، فاصله‏هاى آسمانها را پر کرده و در بارگاه قدس و درون حجابها و سراپرده‏هاى مجد و عظمت، طنین انداز است، و در ماوراى زلزله و غوغاى تسبیح آنان- که گوشها از آن کر مى‏شود- شعاع‏هاى خیره کننده نور، چشمها را از دیدن باز مى‏دارد و در محدوده خود متوقّف مى‏سازد.

شرح و تفسیر

آفرینش فرشتگان‏

در این بخش از خطبه، امام علیه السّلام به آفرینش فرشتگان و مسئولیت‏هاى مختلفى‏

که بر عهده دارند مى‏پردازد و با عباراتى بسیار زیبا و دلنشین- که به گفته «ابن ابى الحدید» آنچنان فصیح و بلیغ است که فصاحت عرب را به فراموشى مى‏سپارد و نه تنها از نظر الفاظ که از نظر معانى هم چنان پر محتوا و آسمانى است که عقل در آن حیران مى‏ماند- این موضوع را شرح مى‏دهد.

مى‏فرماید: «سپس خداوند سبحان، براى سکونت در آسمانها و آباد ساختن آن (با عبادت و نیایش) در بالاترین صفحه ملکوت خود، مخلوقاتى بدیع از فرشتگان آفرید؛ تمام فواصل آسمان را با آنها پر کرد و فضاى میان آن را از وجود فرشتگان، مالا مال ساخت». (ثمّ خلق سبحانه لإسکان سمواته، و عمارة الصّفیح(81) الأعلى من ملکوته، خلقا بدیعا من ملائکته، و ملأ بهم فروج فجاجها، و حشا بهم فتوق(82) أجوائها(83)).

تعبیر به «ثمّ» مى‏تواند اشاره به این باشد که آفرینش فرشتگان بعد از آفرینش زمین و موجودات زمینى باشد و ممکن است به عنوان تأخیر در بیان و نه تأخیر در زمان ذکر باشد احتمال دوم- با توجّه به روایاتى که آفرینش فرشتگان را قبل از آفرینش موجودات زمینى ذکر کرده است و با توجه به خطبه اوّل نهج البلاغه که شرح آن گذشت- مناسب‏تر به نظر مى‏رسد.

سپس مى‏افزاید: «(هم اکنون) صداى تسبیح تسبیح گویان آنها، فاصله‏هاى‏

آسمان را پر کرده و در بارگاه قدس و درون حجابها و سراپرده‏هاى مجد و عظمت، طنین انداز است». (و بین فجوات(84) تلک الفروج زجل(85) المسبّحین منهم فی حظائر(86) القدس، و سترات الحجب، و سرادقات(87) المجد).

ولى این بدان معنا نیست که این فرشتگان مقرّب توانسته‏اند به اوج معرفت پروردگار برسند؛ بلکه همانگونه که امام علیه السّلام به دنبال این سخن مى‏افزاید: «در ماوراى زلزله و غوغاى تسبیح آنان- که گوشها از آن کر مى‏شود- شعاع‏هاى خیره کننده نور، چشمها را از دیدن باز مى‏دارد و در محدوده خود متوقف مى‏سازد». (و وراء ذلک الرّجیج،(88) الّذی تستکّ،(89) منه الأسماع سبحات،(90) نور تردع الأبصار عن بلوغها، فتقف خاسئة(91) على حدودها).

بدیهى است مفهوم این سخن آن نیست که خداوند متعال، محلّى در آسمانها دارد که با انوار فوق العاده شدید، از هر سو احاطه شده است؛ بلکه منظور این است که مراکز مقدّسى در این جهان هستى وجود دارد که حتّى فرشتگان از مشاهده آن‏

عاجزند؛ یا اینکه تعبیرات فوق کنایه از آن است که فرشتگان الهى با آن همه قرب و عظمت و غرق عبادت و تسبیح بودن نیز، قادر به درک کنه ذات و صفات خدا نیستند و عظمت پروردگار را جز به مقدار توان خود درک نمى‏کنند.

به تعبیر دیگر اگر این جمله‏ها را بر ظاهرشان حمل و تفسیر کنیم نشان مى‏دهد که در آسمانها مراکزى است که از قداست و نورانیّت بیشترى برخوردار است (در روایاتى نیز به این معنا اشاره شده است)(92)

همانگونه که در روى زمین نیز مراکزى همچون کعبه و بیت المقدّس وجود دارد که همواره مورد احترام بوده، بى‏آنکه محلّى براى ذات پاک خدا باشد.

و اگر بر معناى کنایى حمل و تفسیر شود، دلیل بر این است که فرشتگان با تمام عظمتى که دارند در مقام قرب پروردگار، به جایى مى‏رسند که از آن فراتر نمى‏روند؛ بلکه عظمت و نور پروردگار، آنها را از گذشتن از آن مرز مانع مى‏گردد.

بخش دوازدهم‏

و أنشأهم على صور مختلفات، و أقدار متفاوتات، (أولی أجنحة) تسبّح جلال عزّته، لا ینتحلون ما ظهر فی الخلق من صنعه، و لا یدّعون أنّهم یخلقون شیئا معه ممّا انفرد به، «بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ» جعلهم اللّه فیما هنالک أهل الأمانة على وحیه، و حمّلهم إلى المرسلین و دائع أمره و نهیه، و عصمهم من ریب الشّبهات، فما منهم زائغ عن سبیل مرضاته، و أمدّهم بفوائد المعونة، و أشعر قلوبهم تواضع إخبات السّکینة، و فتح لهم أبوابا ذللا إلى تماجیده، و نصب لهم منارا واضحة على أعلام توحیده.

ترجمه‏

آنها را به صورتهاى مختلف و اندازه‏هاى گوناگون آفرید، «در حالى که داراى بالهاى متعددى هستند» (و از نظر قدرت، یکسان نمى‏باشند). همواره تسبیح جلال و عزّت او مى‏گویند و هرگز اسرار شگفت‏انگیز آفرینش مخلوقات را به خود نسبت نمى‏دهند و ادّعا نمى‏کنند که در آفرینش چیزى با او شرکت دارند، «بلکه آنها بندگان گرامى او هستند که هیچ گاه در سخن بر او پیشى نمى‏گیرند و به فرمان او (بى هیچ کم و کاست) عمل مى‏کنند». گروهى از آنها را امین وحى خود قرار داد، و به آنها براى رساندن ودایع امر و نهیش به پیامبران مأموریت داد، و از تردید و شبهات مصونیّت بخشید، به گونه‏اى که هیچ کدام از آنان از راه رضاى حقّ منحرف نمى‏شوند. آنان را

از یارى خویش بهره‏مند ساخت (تا وظیفه ابلاغ وحى را به خوبى انجام دهند) و قلب آنان را با تواضع و خشوع و سکینه و آرامش قرین نمود (تا در انجام این وظیفه خطیر گرفتار خطا نشوند) و درهاى سهل و آسانى را براى مدح و تمجید (و نیایش) خویش به روى آنها گشود (تا از این طریق مصونیّت بیشترى به آنها ببخشد) و چراغ‏هاى روشنى جهت راهیابى به نشانه‏هاى توحیدش براى آنان نصب نمود.

شرح و تفسیر

مأموریتهاى فرشتگان‏

در این بخش از خطبه امام علیه السّلام به بیان صور مختلف فرشتگان و تقسیم مسئولیتهاى آنها و قسمتى از ویژگیهاى دیگر آنان پرداخته، چنین مى‏فرماید:

«آنها را به صورتهاى مختلف و اندازه‏هاى گوناگون آفرید، در حالى که داراى بال و پرهاى متعددى هستند (و از نظر قدرت یکسان نمى‏باشند.) و همواره تسبیح جلال و عزّت او مى‏گویند». (و أنشأهم على صور مختلفات، و أقدار متفاوتات، «أولی أجنحة» تسبّح جلال عزّته(93)).

بعضى از مفسّران نهج البلاغه این تعبیرات را بر ظاهر آن حمل کرده‏اند و گفته‏اند: فرشتگان اشکال مختلفى دارند و اندازه‏هاى آنها با هم متفاوت است و به راستى داراى بال و پرند و همواره تسبیح خدا مى‏گویند. در حالى که بعضى دیگر این تعبیرات را کنایه از تفاوت مقامات فرشتگان و میزان قوّت و قدرت آنها دانسته‏اند و از آنجایى که بال براى پرندگان وسیله پرواز در آسمان است و چگونگى بال‏ها قدرتهاى متفاوتى براى پرواز به آنها مى‏دهد، این تعبیر را در مورد فرشتگان اشاره به تفاوت آنان از حیث قوّت و قدرت در انجام وظائف الهى دانسته‏اند.

درست است که ما وظیفه داریم تمام الفاظ را که در قرآن مجید و تعبیرات معصومین علیهم السّلام به کار گرفته شده، بر معانى حقیقى حمل کنیم و کنایه و مجاز جز با وجود قراین روشن میسّر نیست، ولى با توجّه به تعبیراتى که در ادامه این خطبه درباره اوصاف فرشتگان آمده بعید به نظر مى‏رسد که بتوان آنها را بر معناى ظاهرى حمل کرد؛ مانند: (و منهم من قد خرقت أقدامهم تخوم الأرض السّفلى …) و همچنین تعبیراتى که در خطبه‏هاى گذشته درباره فرشتگان آمده بود؛ مانند آنچه در خطبه اوّل درباره فرشتگان آمده: (و منهم الثّابتة فی الأرضین السّفلى أقدامهم، و المارقة من السّماء العلیا أعناقهم …) «گروهى از آنان (از آن قدر عظیم و بزرگند که) پاهایشان در طبقات پایین زمین، ثابت و گردنهایشان از آسمان بالا، گذشته است …»(94) این تعبیرات مى‏تواند قرینه خوبى باشد بر اینکه اینگونه اوصاف جنبه کنایى و معنوى دارد نه ظاهرى و مادّى.

سپس در ادامه این سخن، به برخى از ویژگى‏هاى فرشتگان اشاره مى‏کند و مى‏فرماید: «آنها هرگز، اسرار شگفت‏انگیز آفرینش مخلوقات را به خود نسبت نمى‏دهند (هر چند خود به فرمان خدا واسطه در خلق باشند) و هیچ گاه ادّعا نمى‏کنند که در آفرینش چیزى، با او شرکت دارند». (لا ینتحلون(95) ما ظهر فی الخلق من صنعه، و لا یدّعون أنّهم یخلقون شیئا معه ممّا انفرد به). بلافاصله از همان تعبیرى که قرآن در مورد تسلیم مطلق فرشتگان در برابر اراده خدا بیان کرده، استفاده مى‏کند و مى‏فرماید: «بلکه آنها بندگان گرامى (خدا) هستند که هیچگاه در سخن بر او پیشى نمى‏گیرند و به فرمان او (بى هیچ کم و کاست) عمل مى‏کنند». «بَلْ»

«عِبادٌ مُکْرَمُونَ لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ»(96)

آرى، آنها چشم بر امر، و گوش بر فرمان حقّ دارند و جز به اراده و مشیت او کارى نمى‏کنند و این نخستین ویژگى فرشتگان است که در این خطبه به آن اشاره شده است و مقام عصمت و مصون بودن آنها را از گناه و خطا بیان مى‏دارد و در واقع بر تمام ادّعاهاى مشرکان عرب و غیر آنها که براى فرشتگان مقام ربوبیّت و الوهیّت قائل بودند، خطّ بطلان مى‏کشد، و آنها را در حدّ بندگان مطیع و سر بر فرمان حقّ معرفى مى‏نماید که نه آفریدگارند و نه شریک آفریدگار در امر آفرینش.

سپس به وظیفه دیگرى از وظایف آنها به عنوان حاملان وحى اشاره کرده، چنین مى‏فرماید: «(گروهى از) آنان را امین وحى خود قرار داده و به آنها براى رساندن ودایع امر و نهیش به پیامبران مأموریت داده و از تردید و شبهات مصونیّت بخشیده است به گونه‏اى که هیچ کدام از آنها از راه رضاى حقّ منحرف نمى‏شوند». (جعلهم اللّه فیما هنالک أهل الأمانة على وحیه، و حمّلهم إلى المرسلین ودائغ أمره و نهیه، و عصمهم من ریب الشّبهات. فما منهم زائغ(97) عن سبیل مرضاته).

گرچه در این عبارت رساندن پیام وحى الهى را به همه فرشتگان نسبت داده، ولى به یقین منظور از آن، گروهى از آنهاست همانگونه که قرآن مجید مى‏فرماید: «اللَّهُ یَصْطَفِی مِنَ الْمَلائِکَةِ رُسُلًا»؛ خداوند از فرشتگان رسولانى (به سوى پیامبران) بر مى‏گزیند».(98)

و خود آن حضرت در خطبه اوّل نهج البلاغه نیز به این معنا تصریح فرموده، مى‏فرماید: «و منهم أمناء على وحیه، و ألسنة إلى رسله؛ گروهى از آنها امناى وحى خدا و زبان (گویاى حق) به سوى پیامبران او هستند». و این تعبیر معمول است که‏

کارهاى مهمّى که از گروه خاصّى از یک مجموعه سر مى‏زند، به عنوان برنامه‏اى از همه آن مجموعه تلقّى مى‏شود.

به هر حال، این تعبیر نشان مى‏دهد که فرشتگان در ابلاغ وحى، نهایت دقّت و امانت را دارند بى‏آنکه کوچک‏ترین کم و زیادى در آن رخ دهد.

در واقع امام علیه السّلام در دو جمله اخیر اشاره به معصوم بودن فرشتگان از خطا و گناه فرموده است؛ جمله اوّل اشاره به مصونیّت از شبهه و شکّ و خطاست و جمله دوم اشاره به معصوم بودن از گناه و مخالفت فرمان خدا مى‏باشد.

در ادامه این سخن، امام علیه السّلام ضمن چهار جمله، عنایات خداوند را نسبت به فرشتگان وحى براى انجام صحیح مأموریت دشوارشان بیان مى‏کند.

نخست مى‏فرماید: «آنان را از یارى خویش بهره‏مند ساخته (تا وظیفه سنگین ابلاغ وحى را به خوبى انجام دهند)». (و أمدّهم بفوائد المعونة)

و در دومین جمله مى‏فرماید: «قلب آنان را با تواضع و خشوع و سکینه و آرامش قرین ساخته (تا در انجام این وظیفه خطیر گرفتار خطا نشوند)». (و أشعر قلوبهم تواضع إخبات السّکینة).(99)

و در سومین جمله مى‏افزاید: «و درهاى سهل و آسانى را براى مدح و تمجید (و نیایش) خویش به روى آنها گشوده (تا از این طریق مصونیّت بیشترى به آنان ببخشد)». (و فتح لهم أبوابا ذللا(100) إلى تماجیده(101)).

و در جمله چهارم مى‏فرماید: «و چراغ‏هاى روشنى، جهت راهیابى به نشانه‏هاى توحیدش براى آنها نصب نموده است (تا در پرتو انوار الهى و درک بیشتر از حقیقت توحید براى انجام وظیفه ابلاغ وحى آماده‏تر گردند)». (و نصب لهم منارا واضحة على أعلام توحیده).

در مجموع، در این بخش از خطبه امام علیه السّلام ضمن بر شمردن اشکال و صورتهاى مختلف فرشتگان و تفاوت توانایى‏هاى آنها، به یکى از مهمترین وظایف گروهى از آنها، یعنى ابلاغ وحى و صفات این گروه ابلاغ کننده، اشاره فرموده است.

نکته

چرا فرشتگان واسطه وحى‏اند؟

مى‏دانیم وحى از طرق مختلف صورت مى‏گرفته است: گاه توسط فرشته بوده که به عنوان پیک پروردگار عمل مى‏کرده، مانند نزول وحى بر پیامبر اسلام به وسیله جبرئیل، و گاه از طریق شنیدن امواج صوتى که به قدرت خدا در فضا ایجاد مى‏شده، مانند نزول وحى بر موسى علیه السّلام از این طریق. در داستان معراج نیز این گونه وحى- طبق روایات- بر پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله نازل شده است و گاه از طریق الهام به قلب صورت مى‏گرفته است، همانگونه که براى پیامبر اسلام در پاره‏اى از مواقع صورت پذیرفته است.

اکنون این سؤال پیش مى‏آید: با توجّه به امکان وحى از طریق ایجاد امواج صوتى یا الهام به قلب، چه ضرورتى دارد که فرشتگان واسطه وحى باشند؟

در جواب این سؤال مهم مى‏توان گفت: نزول فرشته، داراى مزایایى است:

1- از آنجا که فرشتگان موجودات مجرّدى هستند و بشر- هر کس باشد- جنبه مادّى و جسمانى و روحانى هر دو دارد تحمّل و دریافت وحى از طریق وساطت فرشتگان براى انبیا سهل‏تر و آسان‏تر است، در حالى که از طریق مستقیم سنگین و مشکل‏تر است.

2- نزول فرشته، وحى را به صورت مطمئن‏تر در مى‏آورد و از این گذشته رسمیّت و اهمیّت بیشترى دارد، چرا که خداوند فرشته بزرگى را مأمور ابلاغ وحى ساخته‏

است و جالب اینکه در بعضى از روایات آمده است که به هنگام نزول بعضى از سوره‏هاى قرآن، گروهى از فرشتگان (گاه هفتاد هزار نفر) جبرئیل را همراهى مى‏کردند تا اهمیّت موضوع بر همگان آشکارتر شود و به یقین، این مزایا در الهام به قلب، یا شنیدن امواج صوتى نیست، هر چند آنها نیز در جاى خود مزایاى دیگرى دارند.

بخش سیزدهم‏

لم تثقلهم موصرات الآثام، و لم ترتحلهم عقب اللّیالی و الأیّام، و لم ترم الشّکوک بنوازعها، عزیمة إیمانهم، و لم تعترک الظّنون على معاقد یقینهم، و لا قدحت قادحة الإحن فیما بینهم، و لا سلبتهم الحیرة ما لاق من معرفته بضمائرهم، و ما سکن من عظمته و هیبة جلالته فی أثناء صدورهم، و لم تطمع فیهم الوساوس فتقترع برینها على فکرهم.

ترجمه‏

سنگینى گناهان هرگز فرشتگان را ناتوان و درمانده نساخته (چرا که آنها هرگز گناه نمى‏کنند.) و رفت و آمد شب و روز آنان را به سوى مرگ کوچ نداده است (تا ضعف و پیرى بر آنها چیره شود.)

تیرهاى شک و شبهه، ایمان پر عزم آنان را هدف قرار نداده، و گمان و تردید بر پایگاه یقین آنان راه نیافته (و آنها را متزلزل نساخته است). هیچ چیز آتش کینه و حسد را در میان آنها بر نیافروخته (تا ضعف و فتورى در کار آنها راه یابد.) و هرگز حیرت و سرگردانى آنان را از معرفتى که در باطن دارند و آنچه از عظمت و هیبت و جلال الهى در درون سینه‏هایشان نهفته است، جدا نساخته، و (سرانجام) وسوسه‏ها در وجودشان راه نیافته، تا شک و تردید ناشى از آن بر افکارشان چیره شود.

شرح و تفسیر

اوصاف فرشتگان‏

امام علیه السّلام در این فراز، در ادامه بیان اوصاف فرشتگان- مخصوصا وصف عصمت و مصونیّت از خطا و گناه- بیاناتى در تکمیل این اوصاف، ذکر فرموده و ضمن هفت جمله کوتاه و پر معنا، تمام زوایاى آن را روشن ساخته است.

نخست مى‏فرماید: «سنگینى گناهان هرگز آنان را ناتوان و درمانده نساخته است (چرا که فرشتگان اصلا گناه نمى‏کنند)». (لم تثقلهم موصرات(102) الآثام).

اشاره به اینکه معمولا گناه، انسان را در مسیر اطاعت خدا سنگین بار و ناتوان مى‏سازد و از آنجا که آنها هرگز مرتکب گناهى نمى‏شوند، سبکبارند و همیشه براى اطاعت آماده‏اند و اینکه بعضى از شارحان احتمال داده‏اند که منظور این است گناهان مردم آنها را در کارشان دلسرد نمى‏سازد، بسیار بعید به نظر مى‏رسد، چون با سایر جمله‏هاى این بخش از خطبه هماهنگى ندارد.

و در دومین جمله مى‏فرماید: «رفت و آمد شب و روز، آنها را به سوى مرگ کوچ نداده است (تا ضعف بر آنها چیره شود، بنابر این، همواره آماده اطاعت فرمان الهى هستند)». (و لم ترتحلهم عقب(103) اللّیالی و الأیّام).

این احتمال نیز وجود دارد که منظور، انتقال از حیات به مرگ نباشد؛ بلکه انتقال از اطاعت به معصیت باشد. یعنى طول زمان هرگز آنها را خسته نمى‏کند و از اطاعت پروردگار دور نمى‏سازد.

در سومین جمله مى‏افزاید: «تیرهاى شک و تردید ایمان پر عزم آنان را هدف‏

قرار نداده است». (و لم ترم الشّکوک بنوازعها(104) عزیمة إیمانهم).

در جمله چهارم مى‏افزاید: «و گمانها بر پایگاه یقین آنان راه نیافته (و آنها را متزلزل نساخته است)». (و لم تعترک(105) الظّنون على معاقد یقینهم).

در پنجمین جمله مى‏فرماید: «هیچ عاملى آتش کینه و حسد را در میان آنها بر نیفروخته (تا ضعف و فتورى در کار آنها راه یابد، بنابر این، همه فرشتگان به صورت هماهنگ و بى هیچ گونه اختلافى در انجام فرمانهاى الهى عمل مى‏کنند)». (و لا قدحت قادحة الإحن(106) فیما بینهم).

در ششمین جمله در توصیف این فرشتگان اضافه مى‏فرماید: «هرگز حیرت و سرگردانى آنان را از معرفتى که در باطن دارند و آنچه از عظمت و هیبت و جلال الهى در درون سینه‏هایشان نهفته‏اند جدا نساخته است». (و لا سلبتهم الحیرة ما لاق من معرفته بضمائرهم، و ما سکن عن عظمته و هیبة جلالته فی أثناء صدورهم).

این عبارت ممکن است اشاره به این باشد که ایمان و معرفت آنها نسبت به خداوند و صفات جمال و جلال او به قدرى قوى است که هرگز اوهام و حیرت ناشى از آن اوهام در آن نفوذ نخواهد کرد، و چیزى از آن نخواهد کاست؛ در حالى که در انسانها چنین نیست، گاه افراد مؤمن در برابر صحنه‏هایى قرار مى‏گیرند که سبب حیرت و سرگردانى و تزلزل پایه‏هاى ایمان آنها مى‏شود.

این احتمال نیز وجود دارد که منظور از حیرت، همان عدم دسترسى به کنه ذات و صفات او باشد که هرگز آنها را از درک اجمالى ذات و صفات باز نمى‏دارد و همچون پاره‏اى از انسانها که بر اثر عدم درک کنه ذات راه تعطیل صفات را پیش گرفته‏اند، نیستند.

سرانجام در هفتمین و آخرین توصیف مى‏فرماید: «وسوسه‏ها در وجود آنها راه پیدا نکرده، تا شک و تردید ناشى از آن، بر فکرشان چیره شود». (و لم تطمع فیهم الوساوس فتقترع(107) برینها،(108) على فکرهم).

آنچه از مجموعه صفات بالا استفاده مى‏شود این است که فرشتگان وحى، کمترین اشتباه و خطا و شک و تردید و سستى و تقصیر در وجودشان راه ندارد؛ بلکه امانت در وحى الهى را کاملا رعایت مى‏کنند و از طرق روشنى که براى آنها قرار داده شده است در نخستین فرصت به انبیا ابلاغ مى‏نمایند.

در ضمن این کلام شریف پیامى براى همه انسانها- مخصوصا مبلّغان دینى و نویسندگان اسلامى- دارد که براى ابلاغ صحیح دعوت انبیا به مردم، نهایت دقّت، امانت، ایمان، استقامت و دورى از هر گونه وسوسه و شک و تردید و حقد و حسد لازم است.

بخش چهاردهم‏

و منهم من هو فی خلق الغمام الدّلّح، و فی عظم الجبال الشّمّخ، و فی قترة الظّلام الأیهم، و منهم من قد خرقت أقدامهم تخوم الأرض السّفلى، فهی کرایات بیض قد نفذت فی مخارق الهواء، و تحتها ریح هفّافة تحبسها على حیث انتهت من الحدود المتناهیة، قد استفرغتهم أشغال عبادته، و وصلت حقائق الإیمان بینهم و بین معرفته، و قطعهم الإیقان به إلى الوله إلیه، و لم تجاوز رغباتهم ما عنده إلى ما عند غیره.

ترجمه‏

گروهى از آنها در درون ابرهاى پر آب و بر فراز کوههاى عظیم و مرتفع و در پوشش تاریکى‏هاى شدید قرار دارند و گروهى دیگر از آنها قدمهایشان تا قعر زمین پایین رفته و (قامت آنها) همچون پرچم‏هاى سفیدى دل هوا را شکافته و در زیر آن بادهایى است که با سرعت و نظم حرکت مى‏کند و آنها را در مرزهاى معیّنى نگه مى‏دارد؛ اشتغال به عبادت پروردگار، تمام وجودشان را پر کرده است، و حقیقت ایمان میان آنان و معرفت خدا پیوند داده، و یقین به پروردگار، آنها را تا سر حدّ عشق به او پیش برده است، و به جهت علاقه‏اى که به آنچه نزد خداست دارند به چیزى نزد غیر او نمى‏اندیشند.

شرح و تفسیر

فرشتگانى که تدبیر امور جهان مى‏کنند

در این بخش از خطبه امام علیه السّلام بعد از شرح حال فرشتگان وحى، به شرح حال اصناف دیگرى از فرشتگان الهى مى‏پردازد و مى‏فرماید: «گروهى از آنها در درون ابرهاى پر آب و بر فراز کوه‏هاى عظیم و مرتفع و در پوشش تاریکى‏هاى شدید قرار دارند». (و منهم من هو فی خلق الغمام الدّلّح،(109) و فی عظام الجبال الشّمّخ،(110) و فی قترة(111) الظّلام الأیهم(112)).

«دلّح» جمع «دالح» به معناى ابرهاى پر آب است و «شمّخ» جمع «شامخ» به معناى مرتفع و «قتره» در اینجا به معناى خفا، و مخفى‏گاه و «أیهم» به معناى شب‏هاى فوق العاده تاریک است و به نظر مى‏رسد که منظور امام علیه السّلام اشاره به فرشتگانى است که مأمور بر ابرهاى باران‏زا و کوه‏هاى بلند و تاریکى‏ها هستند که هر کدام در تدبیر این جهان- به فرمان پروردگار- سهمى دارند همان‏ها که قرآن مجید در آیه 5 سوره «نازعات» به عنوان «فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً» از آنان تعبیر کرده است.

این احتمال نیز داده شده که: این گروه از فرشتگان نقشى در آفرینش آن ابرها و کوه‏ها و تاریکى‏ها دارند و در هر صورت مأموریت آنها یک مأموریت تکوینى است. بر خلاف گروه فرشتگان وحى، که مأموریت تشریعى دارند.

سپس به معرّفى گروه دیگرى از فرشتگان پرداخته، چنین مى‏فرماید: «گروهى دیگر از آنها قدم‏هایشان تا قعر زمین پایین رفته و (قامت آنها) همچون پرچم‏هاى سفیدى دل هوا را شکافته و در زیر آن بادهایى است که با سرعت و نظم حرکت مى‏کند و آنها را در مرزهاى معیّنى نگه مى‏دارد». (و منهم من قد خرقت أقدامهم تخوم(113) الأرض السّفلى، فهی کرایات بیض قد نفذت فی مخارق(114) الهواء، و تحتها ریح هفّافة،(115) تحبسها على حیث انتهت من الحدود المتناهیة).

تعبیر بالا شبیه چیزى است که در «خطبه اوّل» نهج البلاغه آمده که مى‏فرماید: «و منهم الثّابتة فی الأرضین السّفلى أقدامهم، و المارقة من السّماء العلیا أعنآقهم؛ گروهى از آنها (به قدرى عظیم هستند که) پاهایشان در طبقات پایین زمین ثابت و گردنهایشان از آسمان بالا گذشته است».

بدیهى است این تعبیرات، اشارات و کنایاتى است نسبت به این گروه از فرشتگان بلند پایه و والا مقام که ما تنها شبحى از آن را درک مى‏کنیم؛ چرا که اطلاع زیادى از آفرینش آنها نداریم. تنها براى شخصى مانند على علیه السّلام و سایر معصومان علیهم السّلام که حجابهاى جهان غیبت بر دیده آنان نیفتاده، درک حقیقت این تعبیرات به طور کامل ممکن است و ما باید به همین علم اجمالى خود در این زمینه قناعت کنیم.

در ادامه این سخن، ضمن چهار جمله، توصیف کاملى از وضع این فرشتگان بزرگ و والاقدر مى‏کند. مى‏فرماید: «اشتغال به عبادت پروردگار، تمام وجود آنها را پر

کرده و حقیقت ایمان، میان آنان و معرفت او پیوند داده و یقین به پروردگار آنها را تا سر حدّ عشق به او پیش برده و (به همین دلیل) به خاطر علاقه‏اى که به آنچه نزد خداست دارند به چیزى که نزد غیر اوست نمى‏اندیشند».

(قد استفرغتهم أشغال عبادته، و وصلت حقائق الإیمان بینهم و بین معرفته، و قطعهم الإیقان به إلى الوله(116) إلیه، و لم تجاوز رغباتهم ما عنده إلى ما عند غیره).

این تعبیرات چهارگانه به یقین با یکدیگر در ارتباطند؛ اشتغال به عبادت پروردگار، سبب تقویت ایمان هر چه بیشتر مى‏شود و قوّت ایمان، سرانجام به عشق منتهى مى‏گردد و هنگامى که عشق او وجود انسان، یا فرشته را پر کند، به غیر او نمى‏اندیشد و جز آنچه نزد اوست نمى‏طلبد.

در حدیثى از امام صادق علیه السّلام مى‏خوانیم که از پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله چنین نقل مى‏کند: «أفضل النّاس من عشق العبادة فعانقها، و أحبّها بقلبه، و باشرها بجسده، و تفرّغ لها؛ فهو لا یبالی على ما أصبح من الدّنیا على عسر، أم على یسر؛ برترین مردم کسى است که عاشق عبادت و بندگى باشد و آن را در آغوش گیرد و با قلبش آن را دوست داشته باشد و با تمام جسد آن را لمس کند و یکباره به آن پردازد؛ چنین کسى اعتنایى به وضع دنیاى خود ندارد که آیا در زحمت است یا راحت».(117)

ناگفته پیداست که نه عبادت فرشتگان آنها را از مأموریت‏هایشان در تدبیر جهان- به امر خدا- باز مى‏دارد و نه عبادت اولیاء اللّه آنها را از تدبیر دین و دنیا و وظائف فردى و اجتماعى مانع مى‏شود. چرا که آنها همه اینها را به عشق او بجا مى‏آورند و در مسیر اطاعت فرمان اوست.

بخش پانزدهم‏

قد ذاقوا حلاوة معرفته، و شربوا بالکأس الرّویّة من محبّته، و تمکّنت من سویداء قلوبهم و شیجة خیفته، فحنوا بطول الطّاعة اعتدال ظهورهم، و لم ینفذ طول الرّغبة إلیه مادّة تضرّعهم، و لا أطلق عنهم عظیم الزّلفة ربق خشوعهم، و لم یتولّهم الإعجاب فیستکثروا ما سلف منهم و لا ترکت لهم استکانة الإجلال نصیبا فی تعظیم حسناتهم، و لم تجر الفترات فیهم على طول دؤبهم، و لم تغض رغباتهم فیخالفوا عن رجاء ربّهم، و لم تجفّ لطول المناجاة أسلات ألسنتهم، و لا ملکتهم الأشغال فتنقطع بهمس الجؤار، إلیه أصواتهم، و لم تختلف فی مقاوم الطّاعة مناکبهم، و لم یثنوا إلى راحة التّقصیر فی أمره رقابهم، و لا تعدو على عزیمة جدّهم بلادة الغفلات، و لا تنتضل فی هممهم خدائع الشّهوات.

ترجمه‏

آنها شیرینى معرفت خدا را چشیده و از جام محبتّش سیراب شده‏اند، و (در عین حال) خوف او در اعماق جانشان جایگزین شده است؛ قامتشان از کثرت اطاعت خم شده و رغبت فراوان آنها به عبادت پروردگار، هرگز حال تضرّع و نشاط عبادت را در آنها از بین نبرده، و مقام برجسته آنان طوق خشوع را از گردنشان باز نکرده است؛ خودبینى و عجب آنها را فرا نگرفته، تا اعمال گذشته خود را بسیار بشمرند، خضوع و کوچکى در برابر ذات با عظمتش، جایى براى بزرگ شمردن‏

حسنات براى آنان باقى نگذارده است و با اینکه پیوسته مشغول عبادتند فتور و سستى به آنها دست نمى‏دهد و ادامه این کار از رغبتشان نمى‏کاهد، تا از امید به پروردگار خود روى برتابند. مناجاتهاى طولانى زبان آنان را خشک و ناتوان نساخته و اشتغال به غیر خداوند، آنها را تحت سلطه خود نیاورده، تا نداى بلند آنان را (در مقام تضرّع و تسبیح) کوتاه سازد، در مقام اطاعت و بندگى همچنان دوش به دوش ایستاده‏اند؛ و راحت طلبى، آنان را به کوتاهى در انجام فرمانش وا نداشته و کودنى غفلت‏ها بر تلاش و عزم راسخ آنها چیره نگردیده، و تیرهاى فریب شهوات، همّت‏هاى آنها را هدف قرار نداده است!.

شرح و تفسیر

صفات والاى فرشتگان‏

در این بخش از خطبه امام علیه السّلام به شرح بیشترى از صفات فرشتگان و مقام معرفت و عشق آنان به پروردگار و مراتب عبادت و خشوع و خضوع آنها مى‏پردازد و در واقع به طور عمده به سه وصف از اوصاف آنها که به شکل‏هاى مختلف و تعبیرات بسیار زیبا بیان شده، اشاره مى‏کند: نخست مقام والاى معرفت فرشتگان است که گویى همواره مست معارف و عشق و محبّت او هستند؛ و سپس اطاعت مستمر که زاییده این معرفت است؛ و سرانجام عدم ملال و کلال و خستگى و دلسردى و عجب در استمرار این اطاعت همیشگى.

آرى! آنها کانونى هستند از علم و معرفت و عشق و محبّت، و سرمشقى از عبادت و اطاعت مستمر و خستگى ناپذیر.

گویى امام علیه السّلام با این سخنان مردم را به پیوستن به آنان و سرمشق گرفتن از آنها دعوت مى‏کند که چگونه راه و رسم معرفت و حضور و خلوص و بندگى مستمر را در پیش گیرند.

مى‏فرماید: «آنها شیرینى معرفتش را چشیده و از جام محبّتش سیراب شده‏اند، و (در عین حال) خوف او در اعماق جانشان جایگزین شده است». (قد ذاقوا حلاوة معرفته، و شربوا بالکأس الرّویّة(118) من محبّته، و تمکّنت من سویداء(119) قلوبهم و شیجة(120) خیفته).

تعبیر به: «چشیدن شیرینى معرفت و سیراب شدن از جام سرشار محبت» نشان مى‏دهد که معرفت و عشق پروردگار را با تمام وجود خود درک کرده‏اند و در اعماق هستى آنها نفوذ کرده؛ و تعبیر به «تمکّنت …» نشان مى‏دهد که خوف پروردگار نیز در اعماق دلهاى آنها ریشه دوانده و این خوف و رجا تمام نیروهایشان را در مسیر اطاعت پروردگار به کار انداخته است؛ چرا که محبّت و امیدوارى بى‏خوف، انسان را به غفلت و غرور وامى‏دارد و خوف بدون امیدوارى و محبّت، او را به ناامیدى و یأس و سکون مى‏کشاند.

به همین دلیل، به دنبال این اوصاف مى‏فرماید: «لذا قامتشان از کثرت اطاعت و عبادت خم شده است». (فحنوا(121) بطول الطّاعة اعتدال ظهورهم).

اشاره به اینکه آنها دائما در برابر پروردگار کمال خضوع و تسلیم را دارند.

«ولى با این حال، رغبت فراوان آنها به عبادت او، حال تضرّع و نشاط آنها را از بین نبرده است (و هرگز ملال و کلالى به آنها دست نمى‏دهد)». (و لم ینفد طول الرّغبة إلیه مادّة تضرّعهم).

نه همچون افراد بى‏معرفت و تهى از عشق و محبّت و خوف و رجاء، که با اندک عبادتى خسته و دلسرد و بى‏میل و رغبت مى‏شوند!

سپس در ادامه این سخن به نکته مهم دیگرى پرداخته، مى‏فرماید: «مقام برجسته آنان (نزد پروردگار) طوق خشوع را از گردنشان باز نکرده و خودبینى و عجب، آنها را فرا نگرفته است، تا اعمال گذشته خود را بسیار بشمرند! (و در خود فرو روند) و خضوع و کوچکى در برابر ذات با عظمتش، جائى براى بزرگ شمردن حسنات خود باقى نگذارده است».

(و لا أطلق عنهم عظیم الزّلفة(122) ربق(123) خشوعهم، و لم یتولّهم الإعجاب فیستکثروا ما سلف منهم و لا ترکت لهم استکانة(124) الإجلال نصیبا فی تعظیم حسناتهم).

نکته لطیفى که در این سخن نهفته شده است و بعضى از شارحان نهج البلاغه به آن اشاره کرده‏اند این است که آنهایى که به سلاطین و شاهان و شخصیتهاى انسانى- که ظاهرا بزرگ و با عظمتند- نزدیک مى‏شوند به زودى در مى‏یابند که آنها هر قدر ظاهرا بزرگ و قدرتمند باشند، قدرتشان محدود و پایان پذیر است و نزدیکان آنها مى‏توانند روزى به همان قدرت یا بیش از آن برسند. همین معنا سبب مى‏شود که از خضوع و تواضع و طاعت آنها به سرعت کاسته شود و اگر در ظاهر مجبور به تعظیم باشند، در باطن عظمتى براى آنها قائل نیستند.

ولى فرشتگان هر قدر در مسیر قرب پروردگار پیش مى‏روند جلوه‏هاى تازه‏اى از

عظمت بى‏پایان او را مى‏بینند و از اوصاف جمال و جلالش چهره‏هاى جدیدى مى‏نگرند؛ به همین دلیل، روز به روز بر عشق و خضوع و خشوع آنها افزوده مى‏شود و جایى براى اعجاب و بزرگ شمردن حسنات توسّط آنان باقى نمى‏گذارد، بلکه همواره خود را در این راه مقصّرتر مى‏بینند.

سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن، از این حقیقت پرده بر مى‏دارد که فرشتگان الهى هرگز از عبادت پروردگار خسته نمى‏شوند و سستى در آنها راه نمى‏یابد و هیچ مانعى آنان را از ادامه این راه باز نمى‏دارد، بلکه همواره با شوق و شعف و با عشق و اراده و تصمیم به کار خویش ادامه مى‏دهند؛ همان گونه که انسان‏ها از تنفّس کردن و استفاده از هواى آزاد در تمام عمرشان- اگر هزاران سال هم ادامه یابد- خسته نخواهند شد. در بیان این مطلب، امام علیه السّلام هشت جمله زیبا بیان فرموده که این مسأله را از زوایاى مختلف مورد توجّه قرار مى‏دهد.

نخست مى‏فرماید: «با آن که پیوسته مشغول عبادتند فتور و سستى به آنها دست نمى‏دهد.» (و لم تجر الفترات فیهم على طول دؤبهم).(125)

همان گونه که قرآن مجید در توصیف فرشتگان مى‏فرماید: ««یُسَبِّحُونَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ لا یَفْتُرُونَ»؛ پیوسته در طول شب و روز تسبیح خدا مى‏گویند و فتور و سستى به آنها دست نمى‏دهد.»(126)

در جمله دوم مى‏فرماید: «و (ادامه این کار) از رغبتشان نکاسته تا از امید به پروردگار خود روى برتابند». (و لم تغض(127) رغباتهم فیخالفوا عن رجاء ربّهم).

چرا که شوق و عشق آنها به کمال، دائمى است و علم آنها به عظمت پروردگار

همواره رو به افزایش است. بنابر این، دلیلى ندارد که از عبادت او غافل شوند، یا از امید آنان چیزى کاسته گردد.

در سومین جمله مى‏افزاید: «مناجات‏هاى طولانى، زبان آنان را خشک و ناتوان نساخته». (و لم تجفّ لطول المناجاة أسلات(128) ألسنتهم).

البتّه فرشتگان، دهان و زبانى همچون ما ندارند که بر اثر کثرت ذکر و مناجات، رطوبت آن کم شود و به خشکى گراید؛ بلکه این تعبیر کنایه لطیفى است از عدم ضعف و سستى و خستگى آنها در مقام تسبیح و نیایش پروردگار!

در چهارمین جمله مى‏فرماید: «اشتغال به غیر خداوند آنها را تحت سلطه خود نیاورده، تا نداى بلند آنان را (در مقام تضرّع و تسبیح) کوتاه سازد!» (و لا ملکتهم الأشغال فتنقطع بهمس(129) الجؤار،(130) إلیه أصواتهم).

در حقیقت آنها جز عبادت و اطاعت و بندگى کار دیگرى ندارند و این کار جزو ذات، وجود و عشق و ایمان آنها است و هرگز چنین امرى نمى‏تواند خستگى و ملال بیافریند! همان گونه که یک قلب سالم از ادامه کار به مدّت هفتاد سال نیز احساس خستگى نمى‏کند و افراد سالم، اصلا وجود قلب را در درون سینه خود احساس نمى‏کنند.

در پنجمین جمله مى‏افزاید: «و در مقام عبادت و بندگى، همچنان دوش به دوش ایستاده‏اند». (و لم تختلف فی مقاوم(131) الطّاعة مناکبهم).

در ششمین جمله مى‏فرماید: «راحت طلبى، آنان را به کوتاهى در انجام فرمانش وانداشته». (و لم یثنوا(132) إلى راحة التّقصیر فی أمره رقابهم).

همچنان گردن‏ها را برافراشته و آماده اطاعت فرمانند.

و بالاخره در هفتمین و هشتمین جمله چنین مى‏فرماید: «کودنى غفلت‏ها بر تلاش و عزم راسخ آنها چیره نمى‏شود و تیرهاى فریب شهوات، همت‏هاى آنها را هدف قرار نمى‏دهد». (و لا تعدو على عزیمة جدّهم بلادة الغفلات، و لا تنتضل(133) فی هممهم خدائع الشّهوات).

اساسا وجود آنها کانون شهوت و غفلت نیست که گرفتار این سرنوشت خطرناک شوند و ایمان و عشقشان به پروردگار آنقدر قوى و نیرومند است که هرگز در طریق طاعت، خسته نمى‏شوند.

نکته

انسان‏ها و فرشتگان‏

در یک جمع بندى کوتاه، هدف امام علیه السّلام این است که حال فرشتگان الهى را در طریق طاعت و بندگى مشخّص کند و با تعبیراتى آمیخته با کنایات و تشبیهاتى توأم با انواع تعبیرات زیبا و دقیق، ابعاد این موضوع را نشان دهد و در واقع درسى براى همه انسان‏ها باشد که اگر انسان به مقام قرب الهى راه یابد و حلاوت معرفت او را با ذائقه جان بچشد و از جام عشق او سیراب گردد هرگز در مسیر بندگى و طاعت پروردگار، احساس خستگى نمى‏کند بلکه هر چه پیش‏تر مى‏رود جدّى‏تر و مصمّم‏تر مى‏شود و شتاب بیشترى به خود مى‏گیرد. به گفته شاعر:

ما در پیاله عکس رخ یار دیده‏ایم

اى بى‏خبر ز لذّت شرب مدام ما!

هرگز نمیرد آن که دلش زنده شده به عشق

ثبت است بر جریده عالم دوام ما!

در حالات پیشوایان بزرگ و رهبران طریق هدایت نیز، نکته‏هایى مى‏بینیم که به خوبى نشان مى‏دهد که انسان‏ها نیز مى‏توانند در این جهات همانند فرشتگان باشند، بلکه بر آنها پیشى گیرند! چرا که اگر فرشتگان داراى چنین صفاتى هستند از شهوت و غفلت و هوا و هوس‏هاى نفسانى دورند؛ اگر انسان چنین گردد به یقین بر آنها برترى دارد.

درباره امام زین العابدین على بن الحسین علیه السّلام مى‏خوانیم چهل سال چنان شب زنده دار بود که نماز صبح را با وضوى نماز مغرب به جا مى‏آورد: «إنّه علیه السّلام صلّى أربعین سنة صلاة الصّبح بوضوء المغرب».(134)

در حدیث دیگرى از امام باقر علیه السّلام مى‏خوانیم که درباره عبادات امام على علیه السّلام فرمود: «ما أطاق أحد عمله و إن کان علىّ بن الحسین لینظر فی الکتاب من کتب علىّ فیضرب به الأرض و یقول من یطیق هذا؟؛ هیچ کس توانایى انجام عبادات على علیه السّلام را ندارد (پدرم) علىّ بن الحسین علیه السّلام در بعضى از کتابهاى على علیه السّلام (که شرح عبادات او در آن بود) نظر مى‏کرد و ناگهان کتاب را بر زمین مى‏گذاشت و مى‏فرمود چه کس توان چنین عبادتى دارد؟!».(135)

بخش شانزدهم‏

قد اتّخذوا ذا العرش ذخیرة لیوم فاقتهم، و یمّموه عند انقطاع الخلق إلى المخلوقین برغبتهم، لا یقطعون أمد غایة عبادته و لا یرجع بهم الاستهتار بلزوم طاعته، إلّا إلى موادّ من قلوبهم غیر منقطعة من رجائه و مخافته، لم تنقطع أسباب الشّفقة منهم، فینوا فی جدّهم، و لم تاسرهم الأطماع فیؤثروا و شیک السّعی على اجتهادهم. لم یستعظموا مآ مضى من أعمالهم، و لو استعظموا ذلک لنسخ الرّجاء منهم شفقات و جلهم، و لم یختلفوا فی ربّهم باستحواذ الشّیطان علیهم. و لم یفرّقهم سوء التّقاطع، و لا تولّاهم غلّ التّحاسد، و لا تشعّبتهم مصارف الرّیب، و لا اقتسمتهم أخیاف الهمم، فهم أسراء إیمان لم یفکّهم من ربقته زیغ و لا عدول و لا ونى و لا فتور، و لیس فی أطباق السّماء موضع إهاب إلّا و علیه ملک ساجد، أو ساع حافد، یزدادون على طول الطّاعة بربّهم علما، و تزداد عزّة ربّهم فی قلوبهم عظما.

ترجمه‏

آنها (فرشتگان عشق به) خداوندى را که صاحب عرش است ذخیره روز بى‏نوایى خود قرار داده و در آن هنگام که دیگران به مخلوقات مى‏اندیشند آنها تمام توجّه خود را به خالق معطوف ساخته‏اند. آنها هیچ گاه عبادت او را پایان نمى‏دهند (چرا که) علاقه آنها به لزوم عبادت پروردگار از رجا و خوف او- که هرگز از دل آنها برکنده‏

نمى‏شود- سرچشمه مى‏گیرد، و هرگز اسباب خوف پروردگار از آنها قطع نشده تا در تلاش و کوشش خود سستى کند و طمع‏ها آنها را اسیر چنگال خود نساخته تا سرعت سعى (در امور دنیا) را بر کوشش خود (در کار آخرت و طاعت پروردگار) مقدّم دارند. آنها اعمال گذشته خود را بزرگ نشمرده که اگر بزرگ مى‏شمردند امیدوارى (بیش از حدّ) خوفشان را از بین مى‏برد، آنها درباره پروردگارشان هرگز بر اثر وسوسه‏هاى شیاطین گرفتار اختلاف نشده، و برخوردهاى بد، آنان را از هم جدا نساخته و حسادت‏هاى درونى، آنان را از هم دور ننموده است، عوامل شک و تردید، آنها را پراکنده نکرده، و افکار متفرقه، جمع آنها را از هم جدا نساخته است، آنها همیشه پاى بند ایمانى هستند که هرگز طوق آن را به سبب شک و تردید، و عدول از حق، و سستى و خستگى، از گردن خویش بر نمى‏دارند، در تمام آسمان‏ها به قدر جاى پوست حیوانى نتوان یافت که فرشته‏اى در آنجا به سجده نیفتاده باشد، یا ملکى تلاشگر و سریع و چابک مشغول به کار نباشد، فرشتگانى که طاعت فراوان پیوسته، بر یقین و معرفتشان نسبت به پروردگار مى‏افزاید و عزت خداوند را در قلوبشان فزونى مى‏بخشد!

شرح و تفسیر

باز صفات والاى دیگرى از فرشتگان‏

در این بخش از خطبه، امام علیه السّلام به سراغ اوصاف دیگرى از فرشتگان مى‏رود (و گویى به آدمیان توصیه مى‏کند که اگر مى‏خواهید به شکل فرشتگان در آیید و راه قرب الى اللّه را ادامه دهید باید این اوصاف را براى خود فراهم سازید.) نخست به مقام توحید افعالى آنها و توجّه خاصّ آنان به خداوند یکتا و صرف نظر کردن از غیر او اشاره کرده، مى‏فرماید:

«آنها (عشق به) خداوندى را که صاحب عرش است، ذخیره روز بى‏نوایى خود قرار داده، و در آن هنگام که خلق به مخلوقات مى‏اندیشند آنها تمام توجّه خود را متوجّه خالق ساخته‏اند». (قد اتّخذوا ذا العرش ذخیرة لیوم فاقتهم، و یمّموه(136) عند انقطاع الخلق إلى المخلوقین برغبتهم).

«ذالعرش» یکى از اوصاف خداست که دلالت بر نهایت عظمت ذات او دارد؛ چرا که عرش برترین موجود جهان خلقت است و این وصف از آیه شریفه «ذُو الْعَرْشِ یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلى‏ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ لِیُنْذِرَ یَوْمَ التَّلاقِ»؛ او صاحب عرش است و روح (مقدّس) را به فرمانش بر هر کس از بندگانش که بخواهد القا مى‏کند تا همه را از روز ملاقات (روز رستاخیز) بیم دهد».(137)

آرى، آنها جز به خدا دل نبسته‏اند و جز او را مبدء خیر و برکت و نجات، در این عالم نمى‏شناسند و انسان‏هاى با ایمان تا همین طریق را در مسیر معرفة اللّه نپویند به جایى نمى‏رسند.

تعبیر به «ذخیرة لیوم فاقتهم» نشان مى‏دهد که فرشتگان نیز در روز قیامت حساب و کتاب و پاداش و جزایى دارند.

سپس مى‏افزاید: «آنها هیچگاه عبادت او را پایان نمى‏دهند (چرا که) علاقه آنها به لزوم عبادت پروردگار، از رجاء و خوف روز افزون او- که هرگز از دل آنها برکنده نمى‏شود- سرچشمه مى‏گیرد». (لا یقطعون أمد غایة عبادته و لا یرجع بهم الإستهتار(138) بلزوم طاعته، إلّا إلى موادّ(139) من قلوبهم غیر منقطعة من رجائه و مخافته).

آرى، آنها انگیزه‏هاى اطاعت و بندگى را از سرچشمه‏اى مى‏گیرند که فناناپذیر است و آن سرچشمه، همان خوف و رجاء در برابر پروردگار است که نتیجه معرفت و شناخت آنها نسبت به خداست؛ این عرفان ابدى و آن خوف و رجاء جاودانه، همواره آنها را در این مسیر به راه مى‏اندازد.

لذا در جمله بعد تأکید مى‏کند که: «هرگز اسباب خوف پروردگار، از آنها قطع نشده تا در تلاش و کوشش خود سستى کنند» (لم تنقطع أسباب الشّفقة منهم، فینوا(140) فی جدّهم).

سپس این سخن را با جمله دیگرى تکمیل مى‏فرماید و آن اینکه: «طمع‏ها آنها را اسیر چنگال خود نکرده، تا سرعت سعى (در امور دنیا) را بر کوشش خود (در کار آخرت و طاعت پروردگار) مقدّم دارند». (و لم تاسیرهم الأطماع فیؤثروا و شیک(141) السّعی على اجتهادهم).

آرى، آنچه انسان را در طریق بندگى حق سست مى‏کند اسارت در چنگال هوس‏ها و طمع‏هاست که نیروهاى خلّاق را به خود جذب کرده و از اطاعت خدا دور مى‏سازد.

در توصیفى دیگر درباره فرشتگان مى‏فرماید: «آنها اعمال گذشته خود را بزرگ نشمرده‏اند که اگر بزرگ مى‏شمردند امیدوارى (بیش از حدّ) آنها خوفشان را از بین مى‏برد».

(لم یستعظموا ما مضى من أعمالهم، و لو استعظموا ذلک لنسخ الرّجاء منهم شفقات و جلهم).

این، درس دیگرى است براى همه انسانها تا همیشه اعمال خویش را در پیشگاه‏

خدا کوچک بشمرند، که اگر بزرگ بشمرند سبب دلبستگى و امیدوارى به آن مى‏شود و آنان را در اعمال آینده، سست مى‏سازد و خوف از خدا را- که یکى از عوامل مهمّ حرکت به سوى کمال است- از میان مى‏برد. گذشته از این، ما چه هستیم که اعمال ما چیزى باشد که لایق درگاه او باشد.

در بعضى از صفات گذشته سخن از عدم اعجاب ملائکه نسبت به خود و اعمال خویش بود و در اینجا سخن از تأثیر اعجاب در غلبه یافتن رجا بر خوف است که رهروان راه حق را از راه باز مى‏دارد! چرا که طبیعى است هرگاه کسى اعمال خود را در پیشگاه خدا بزرگ بشمرد، حالت طلبکارى در خود احساس مى‏کند و شخصى که خود را طلبکار مى‏داند اعمالى را که انجام داده کافى مى‏شمرد و از پیمودن راه تکامل باز مى‏ماند.

سپس در ادامه این اوصاف به بخش مهمّ دیگرى از اوصاف فرشتگان مى‏پردازد که انسانها سخت به آن نیازمندند و آن عدم اختلاف آنها با یکدیگر در مورد پروردگار است و از آنجا که اختلاف گاهى بر اثر وسوسه‏هاى شیطانى است و گاه ناشى از رذایل اخلاقى درونى، امام علیه السّلام آن را به صورت پنج توصیف درباره فرشتگان بیان مى‏فرماید:

نخست به عوامل برونى اشاره کرده، مى‏فرماید: «آنها درباره پروردگارشان هرگز بر اثر وسوسه‏هاى شیاطین گرفتار اختلافى نشده‏اند». (و لم یختلفوا فی ربّهم باستحواذ الشّیطان علیهم).

این سخن پیام روشنى براى همه انسانها دارد که سرچشمه اختلاف ادیان و مذاهب پیش از هر چیز، وسوسه‏هاى شیطان است! چرا که اختلاف- به خصوص اگر

عقیدتى باشد- سرچشمه انواع جنگ‏ها و جدال‏ها و نابسامانى‏ها خواهد بود و سرنوشت و سعادت انسان را تباه مى‏کند.

در توصیفات بعدى، اشاره به عوامل درونى و رذایل اخلاقى که سبب اختلاف مى‏گردد فرموده، مى‏افزاید: «برخوردهاى بد، آنان را از هم جدا نساخته. و حسادت‏هاى درونى آنان را از هم دور ننموده؛ و عوامل شکّ و تردید، آنها را پراکنده نکرده؛ و افکار متفّرقه، جمع آنها را تقسیم ننموده است». (و لم یفرّقهم سوء التّقاطع، و لا تولّاهم غلّ التّحاسد، و لا تشعّبتهم مصارف الرّیب، و لا اقتسمتهم أخیاف(142) الهمم).

بى‏شک قسمت عمده عوامل اختلاف با دقّت در این سخن کوتاه تبیین شده است:

اگر افراد نسبت به یکدیگر برخورد خوب و مؤدّبانه داشته باشند و با سخنان محبّت‏آمیز با هم برخورد کنند، جلو بسیارى از اختلافات که ناشى از سوء برخوردهاست، گرفته مى‏شود و اگر نسبت به یکدیگر در درون دل حسد نپرورانند، عامل مهم دیگرى ریشه‏کن مى‏شود و اگر شک و تردیدها را در مسائل مختلف از خود دور سازند و با علم و آگاهى از مسائلى که پیرامون آنها مى‏گذرد، گام بردارند، به یقین اختلافات کمتر مى‏شود.

و اگر اختلاف اندیشه‏ها و تفاوت ذوق‏ها و سلیقه‏ها را تحمّل کنند باز هم جدایى‏ها کاهش مى‏یابد؛ چرا که خداوند انسانها را گوناگون آفریده و اگر هر کدام بخواهند سلیقه خود را بر دیگرى تحمیل کنند- به یقین- حتّى دو نفر هم نمى‏تواند با هم زندگى مشترک و بى‏دغدغه‏اى داشته باشند.

درست است که فرشتگان داراى شهواتى که ویژه آدمیان است، نیستند، و

بسیارى از عوامل گناه در آنها وجود ندارد، ولى به هر حال داراى اختیار و عقل و شعور و حبّ ذاتند و قدرت بر عصیان و نافرمانى دارند؛ ولى عرفان آنها نسبت به پروردگار مانع از گناه مى‏گردد؛ چرا که هرگاه گناه و عصیان بر آنها غیر ممکن بود، در خور این همه مدح و تمجید و الگو شدن براى انسانها نبودند! بنابر این، اگر انسانها نیز به آن پایه از کمال و معرفت برسند، مى‏توانند خود را در برابر عوامل گناه و شهوات، مهار کنند.

در پایان این سخن، در یک نتیجه‏گیرى فشرده و گویا مى‏فرماید: «آنها پاى بند ایمانى هستند که هرگز طوق آن را به سبب شک و تردید، عدول از حق، و سستى و خستگى از گردن خویش بر نمى‏دارند!» (فهم أسراء إیمان لم یفکّهم من ربقته زیغ(143) و لا عدول و لاونى(144) و لا فتور).

تعبیر به «أسراء» (اسیران) و تعبیر به «ربقه» (طنابى که حلقه‏هاى متعدّد دارد) اشاره به التزام و پاى بندى محکم آنها به ایمان است؛ چنان در دریاى معرفت پروردگار فرو رفته‏اند و تسلیم در برابر ذات پاک او هستند که گویى گردنهایشان را محکم با طناب ایمان بسته‏اند و هیچ عاملى نمى‏تواند این طوق و طناب را از گردن آنها بردارد و اگر انسانها نیز همین گونه تسلیم فرمان حق و پاى بند به ایمان باشند، هرگز عوامل گناه به وجود آنها راه نمى‏یابد.

امام علیه السّلام در پایان این بخش به نکته دیگرى پرداخته، از کثرت وجود فرشتگان و عظمت معرفت آنان سخن مى‏گوید و سخن خود را در شرح اوصاف آنها به همین جا پایان مى‏دهد و مى‏فرماید: «در تمام آسمانها به قدر جاى پوست حیوانى نتوان یافت جز اینکه فرشته‏اى در آنجا به سجده افتاده، یا ملکى تلاشگر و سریع و چابک، مشغول کار است؛ فرشتگانى که طاعت فراوان آنها بر یقین و معرفتشان نسبت به‏

پروردگار مى‏افزاید و عزّت خداوند را در قلوبشان فزونى مى‏بخشد». (و لیس فی أطباق السّماء موضع إهاب(145) إلّا و علیه ملک ساجد، أو ساع حافد،(146) یزدادون على طول الطّاعة بربّهم علما، و تزداد عزّة ربّهم فی قلوبهم عظما).

این تعبیر از یک سو نشان مى‏دهد که عدد فرشتگان الهى تا چه حد زیاد و گسترده است، به گونه‏اى که تمام آسمانها را پر کرده‏اند؛ اعم از فرشتگانى که مأموریّت‏هایى در اداره عالم بر عهده آنها گذارده شده، و فرشتگانى که کارشان پیوسته عبادت و بندگى خداست.

از سوى دیگر هر دو گروه به خاطر طول اطاعت پروردگار روز به روز بر علم و معرفتشان افزوده مى‏شود و به عظمت پروردگار آشناتر مى‏شوند.

و این درس دیگرى است براى انسانها که بدانند تقوا و اطاعت، سبب فزونى علم و معرفت و آشنایى بیشتر به صفات جمال و جلال پروردگار است و در واقع این دو در هم تأثیر متقابل دارند؛ معرفت بیشتر، سبب طاعت فزونتر مى‏گردد و طاعت بیشتر، سبب علم و عرفان عمیق‏تر مى‏شود!

در حدیثى از امام صادق علیه السّلام مى‏خوانیم که شخصى از آن حضرت پرسید: آیا فرشتگان بیشترند یا انسانها؟ امام در جواب فرمود: «و الّذی نفسی بیده! لعدد ملائکة اللّه فی السّموات أکثر من عدد التّراب فی الأرض؛ و ما فی السّماء من موضع قدم إلّا و فیها ملک یسبّحه و یقدّسه؛ قسم به کسى که جانم در دست اوست! عدد فرشتگان خدا در آسمانها، بیشتر است از عدد ذرّات خاک در زمین و در تمام آسمانها به اندازه جاى پایى نیست مگر اینکه در آنجا فرشته‏اى تسبیح و تقدیس خدا مى‏گوید».(147)

نکته

باز هم انسانها و فرشتگان‏

در این خطبه امام علیه السّلام صفات فرشتگان را به صورت بسیار گسترده بیان فرموده است؛ به همین هدف مهمى را در این بیان تعقیب مى‏کند که تمام ریزه‏کارى‏ها را شرح مى‏دهد. به نظر مى‏رسد که هدف اصلى امام علیه السّلام دو چیز است: نخست، همان مطلبى است که خطبه براى آن ایراد شده و آن معرفت صفات الهى، به دور از هر گونه تفکّر شرک آمیز است؛ نه آلوده تشبیه شدن و نه آلوده تعطیل گشتن.

دیگر اینکه، منظور این بوده که انسانها را به سوى صفات فرشتگان سوق دهد؛ فرشتگانى که پیوسته به کار خود مشغولند؛ همواره متواضع، خاضع و سر بر فرمانند؛ نه از کار خود خسته مى‏شوند و نه سستى و فتور در آنها راه مى‏یابد؛ نه گرفتار کینه و حسد هستند و نه اختلاف و پراکندگى؛ نه اعمال خود را بزرگ مى‏شمرند و نه یأس و نومیدى در آنها راه مى‏یابد؛ جز به خدا نمى‏اندیشند و جز در مسیر طاعت او گام برنمى‏دارند.

درست است که آفرینش انسان با آنها بسیار متفاوت است، بر آنها عقل حکومت مى‏کند و بر آدمیان عقل و شهوت. ولى همان گونه که این معجون حیوانى و عقلانى- یعنى انسان- ممکن است تا سر حدّ حیوانات درنده بلکه پست‏تر از آن، سقوط کند «بَلْ هُمْ أَضَلُّ». همین طور استعداد آن را دارد تا به اوج افتخار فرشتگان برسد بلکه در این پرواز ملکوتى خود، از آنها بالاتر رود و به جایى رسد که «جز به خدا نبیند». و به همین دلیل، فرشتگان مى‏توانند در جهاتى الگویى براى انسانها شوند.

از سوى دیگر، آگاهى از حضور فرشتگان در سرتاسر جهان- به گونه‏اى که حتّى یک قدم از این جهان پهناور از وجود آنها خالى نیست- نشانه مهمّى از حضور تدبیر پروردگار در سرتاسر جهان هستى است و در این امر، یک نکته تربیتى مهمّى است که بر آگاهان پوشیده نمى‏باشد!

و باز از سوى دیگر، این اوصاف، این پیام مهم را نیز براى انسانها دارد که اگر گاه به نماز مى‏ایستند، یا با خداى خود راز و نیاز مى‏کنند و یا حتّى در دل شب به عبادت او برمى‏خیزند، از اعمال خود مغرور نشوند و آن را زیاد نشمرند و این فکر شیطانى در مغز آنها ظاهر نگردد که نیازى به عبادت آنها بوده است؛ چه اینکه ذات بى‏نیاز، به فرض محال که عبادتى از بندگان مى‏طلبید، آن قدر فرشته دارد که از ازل تا ابد در سجده و قیام و عبادتند.

به راستى، دقّت در اوصافى که امیر مؤمنان على علیه السّلام در این خطبه درباره فرشتگان بیان فرموده، انسان را در عالمى از نور و عرفان فرو مى‏برد و به کوچکى اعمال و طاعاتش در پیشگاه خداوند واقف مى‏سازد و راز و رمز قرب او را آشکار مى‏کند و نشان مى‏دهد که نه فرشتگان بى‏دلیل در جوار قرب خدا جاى دارند و نه انسان بدون تلاش و عشق به پروردگار و اطاعت عاشقانه، به جایى مى‏رسد:

طفیل هستى عشقند آدمى و پرى

ارادتى بنما تا سعادتى ببرى!

بکوش خواجه و از عشق بى‏نصیب مباش

که بنده را نخرد کس به عیب بى‏هنرى!

در حدیثى از امام صادق علیه السّلام مى‏خوانیم که یکى از یارانش به نام «عبد اللّه بن سنان» از او پرسید:

«آیا فرشتگان برترند یا بنى آدم؟» فرمود: «امیر مؤمنان على علیه السّلام چنین فرمود: «إنّ اللّه رکّب فی الملائکة عقلا بلا شهوة، و رکّب فی البهائم شهوة بلا عقل، و رکّب فی بنى آدم کلتیهما، فمن غلب عقله شهوته فهو خیر من الملائکة و من غلب شهوته عقله فهو شر من البهائم؛ خداوند در فرشتگان عقل بدون شهوت قرار داد و در بهایم (چهارپایان) شهوت بدون عقل، ولى در انسانها هر دو را با هم ترکیب کرد؛ پس آن کس که عقلش بر

شهوتش غلبه کند، از فرشتگان بهتر است و آن کس که شهوتش بر عقلش پیشى گیرد، از بهایم بدتر».(148)

البتّه این حدیث بدان معنا نیست که فرشتگان از خود اختیارى ندارند و یا اینکه عوامل گناه و نافرمانى در آنها نمى‏تواند وجود داشته باشد، زیرا نبودن شهوت، به معناى نبودن بخشى از عوامل گناه است، نه تمام آن.

بخش هفدهم‏

کبس الأرض على مور أمواج مستفحلة، و لجج بحار زاخرة، تلتطم أواذیّ أمواجها، و تصطفق متقاذفات أثباجها، و ترغو زبدا کالفحول عند هیاجها، فخضع جماح الماء المتلاطم لثقل حملها، و سکن هیج ارتمائه إذ وطئته بکلکلها، و ذلّ مستخذیا، إذ تمعّکت علیه بکواهلها، فأصبح بعد اصطخاب أمواجه، ساجیا مقهورا، و فی حکمة الذّلّ منقادا أسیرا، و سکنت الأرض مدحوّة فی لجّة تیّاره، و ردّت من نخوة بأوه و اعتلائه، و شموخ أنفه و سموّ غلوائه، و کعمته على کظّة جریته، فهمد بعد نزقاته، و لبد بعد زیفان و ثباته.

ترجمه‏

زمین را بر روى امواج پر هیجان و دریاهاى مملو از آب قرار داد، امواجى که قسمتهاى بالاى آن متلاطم بود و پیوسته به هم مى‏خورد، و لایه‏اى از کف- همانند کفهاى دهان شتر به هنگام مستى- بر روى آنها پدید آمد (سپس) قسمتهاى سرکش آب پر تلاطم بر اثر سنگینى خضوع نمود، و هیجان آن به سبب تماس با سینه زمین فرو نشست، و کاملا تسلیم و رام شد؛ چرا که زمین بر آن مى‏غلتید و به این ترتیب آبها بعد از آن همه سر و صدا که بر اثر امواج خروشان پیدا شده بود، آرام شد و همچون اسب افسار شده‏اى اسیر و رام گشت و زمین نیز آرام شد و (خشکیها) از دل امواج تدریجا ظاهر و گسترده گشت، آب را از کبر و غرور و هیجان بى‏حدّ باز

داشت و از شدّت حرکاتش کاست و بعد از آن همه جوش و خروش (کاملا) آرام شد و پس از آن همه جست و خیز متکبّرانه، به جاى خود ایستاد.

شرح و تفسیر

ظاهر شدن خشکى‏ها و آرام شدن دریاها

در خطبه اوّل «نهج البلاغه» خواندیم که امام علیه السّلام هنگام شرح آفرینش زمین فرمود: «خداوند نخست آبى جارى ساخت که امواجى متلاطم و متراکم داشت و آن را بر پشت تندبادى شدید، سوار کرد؛ سپس به وسیله باد و طوفان شدید، امواج آب را به هم زد تا کف‏هایى بر روى آب نمایان شد و از آن کف‏هاى عظیم، آسمانها (و زمین) را آفرید».

در این بخش از خطبه مورد بحث نیز، اشاره به مطلبى همانند آن مى‏کند: با تعبیرات تازه و جالب!

نخست مى‏فرماید: «زمین را بر روى امواج پر هیجان و دریاهاى مملو از آب قرار داد» (کبس(149) الأرض على مور(150) أمواج مستفحلة،(151) و لجج بحار زاخرة(152)).

«امواجى که قسمتهاى بالاى آن متلاطم بود و پیوسته به هم مى‏خورد و لایه‏اى از کف- همانند کفهاى دهان شتر- به هنگام مستى، بر روى آنها پدید آمد!»

(تلتطم أواذیّ(153) أمواجها، و تصطفق(154) متقاذفات(155) أثباجها،(156) و ترغو(157) زبدا کالفحول‏

عند هیاجها).

البته تعبیراتى مانند موج، دریا و کف و امثال آن براى امورى که قبل از آفرینش این جهان وجود داشت یعنى در آن زمانى که نه آبى بود نه دریا نه کف‏ها و نه حتّى شب و روز، تشبیهاتى است که مى‏تواند شبحى از آن جریان‏ها را در برابر ما مجسّم سازد.

این تعبیرات ممکن است اشاره به موادّ مذابى باشد که در آغاز آفرینش وجود داشت و پیوسته بر اثر انفجارات عظیم متلاطم بود و به هم مى‏خورد و بخشهایى از موادّ آن، شبیه کف‏هاى عظیم، بر روى این مواد مذاب بسیار گسترده، نمایان گشت که با حرکات دورانى و یا بر اثر انفجارهاى درونى که هیچ کس جز خدا نمى‏داند، به فضا پرتاب شد و زمین و کواکب و سیّارات را به وجود آورد.

سپس امام علیه السّلام به مرحله دیگرى از مراحل پیدایش جهان اشاره کرده، مى‏فرماید: «قسمتهاى سرکش آب پرتلاطم، بر اثر سنگینى، خضوع نموده و هیجان آن بر اثر تماس با سینه زمین فرو نشست و کاملا تسلیم و رام شد؛ چرا که زمین با پشت، بر آن مى‏غلتید». (فخضع جماح(158) الماء المتلاطم لثقل حملها، و سکن هیج ارتمائه إذ و طئته بکلکلها،(159) و ذلّ مستخذیا إذ تمعّکت(160) علیه بکواهلها(161)).

«و به این ترتیب آبها بعد از آن همه سر و صدا که بر اثر امواج خروشان پیدا شده بود، ساکن و آرام شد و همچون اسب افسار شده‏اى اسیر و رام گشت!». (فأصبح‏

بعد اصطخاب(162) أمواجه، ساجیا(163) مقهورا، و فی حکمته(164) الذّل منقادا أسیرا).

از این تعبیرات چنین استفاده مى‏شود که پیدایش زمین (و کرات دیگر آسمانى) بر روى مادّه مذاب نخستین، تدریجا سبب آرامش آن گردید و شور و هیجانش فرو نشست.

این احتمال نیز وجود دارد که این تعبیرات اشاره به باران‏هاى سیلابى آغاز پیدایش کره زمین باشد که اقیانوس‏هاى بسیار متلاطمى را تشکیل داد، ولى امواج خروشان آن تدریجا تحت تأثیر جاذبه زمین فرو نشست و آرامشى نسبى در سطح اقیانوس‏ها پیدا شد و خشکى‏ها تدریجا از زیر آب، سر بر آورد، چه آنکه در جمله‏هاى بعد مى‏افزاید: «زمین آرام شد و خشکى‏هاى آن، از دل امواج تدریجا ظاهر و گسترده گشت و آب را از کبر و غرور و نشاط بى‏حد، باز داشت و از شدّت حرکاتش کاست، و بعد از آن همه جوش و خروش ساکن شد و پس از آن همه جست و خیز متکبّرانه، به جاى خود ایستاد». (و سکنت الأرض مدحوّة(165) فی لجّة تیّاره، و ردّت من نخوة بأوه(166) و اعتلائه، و شموخ(167) أنفه و سموّ غلوائه(168) و کعمته(169) على‏

کظّة(170) جریته،(171) فهمد(172) بعد نزقاته،(173) و لبد(174) بعد زیفان(175) و ثباته(176)).

به این ترتیب، طوفانهاى نخستین فرو نشست و باران‏هاى سیلابى قطع شد و امواج خروشان دریاها بعد از آن همه جست و خیز آرام گرفت و کره زمین آماده براى پذیرش حیات و پیمودن مراحل آمادگى براى این موضوع شد، همانگونه که امام علیه السّلام در فراز بعد به آن اشاره خواهد فرمود.

بعضى از شارحان «نهج البلاغه» از تعبیرات بالا چنین استفاده کرده‏اند که آفرینش آب در فضا پیش از پیدایش کره زمین بوده؛ ولى همانگونه که در بالا اشاره شد تعبیر به آب ممکن است اشاره به موادّ مذاب سیّالى بوده باشد که قبل از پیدایش آسمان و زمین وجود داشت و از درون آن، سیّارات و کرات و از جمله کره زمین به وجود آمد.

بخش هیجدهم‏

فلمّا سکن هیج الماء من تحت أکنافها، و حمل شواهق الجبال الشّمّخ البذّخ على أکتافها، فجّر ینابیع العیون من عرانین أنوفها، و فرّقها فی سهوب بیدها و أخادیدها، و عدّل حرکاتها بالرّسیات من جلامیدها، و ذوات الشّناخیب الشّمّ من صیاخیدها، فسکنت من المیدان لرسوب الجبال فی قطع أدیمها، و تغلغلها متسرّبة فی جوبات خیاشیمها، و رکوبها أعناق سهول الأرضین و جراثیمها، و فسح بین الجوّ و بینها، و أعدّ الهواء متنسّما لساکنها، و أخرج إلیها أهلها على تمام مرافقها.

ترجمه‏

هنگامى که هیجان آب در اطراف زمین فرو نشست، و زمین کوه‏هاى سخت و مرتفع را بر دوش خود حمل کرد، چشمه‏هاى آب را از بینى کوه‏ها جارى ساخت؛ و آن را در دشت‏هاى گسترده و گودال‏ها (و بستر رودخانه‏ها) پراکنده و جارى نمود و حرکات زمین را با صخره‏هاى عظیم و قلّه‏هاى بلند و استوار کوه‏ها تعدیل کرد، و بدین ترتیب، لرزشهاى زمین به جهت نفوذ کوه‏ها در سطح آن و فرو رفتن ریشه‏هاى آن در اعماق زمین و سوار شدن آن‏ها بر گردن دشت‏ها و اعماق آن از لرزش و اضطراب باز ایستاد و خداوند میان زمین و جوّ فاصله افکند، نسیم هوا را براى ساکنان زمین آماده ساخت و تمام نیازمندى‏ها و وسایل زندگى را براى اهل آن فراهم نمود.

شرح و تفسیر

ظاهر شدن کوهها و چشمه‏ها

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه- که بعد از شرح پیدایش زمین بیان فرموده- اشاره به مسأله پیدایش چشمه‏ها و آثار مهم کوه‏ها در آرامش زمین و زمینیان کرده است و در واقع مهم‏ترین اسباب حیات و زندگى را در زمین برشمرده که اوّل «آب» است و دوم «آرامش». مى‏فرماید: «هنگامى که هیجان آب در اطراف زمین فرو نشست، و زمین کوه‏هاى سخت و مرتفع را بر دوش خود حمل کرد، چشمه‏هاى آب را از بینى کوه‏ها جارى ساخت؛ و آن را در دشت‏هاى گسترده و گودال‏ها (و بستر رودخانه‏ها) پراکنده و جارى نمود». (فلمّا سکن هیج الماء من تحت أکنافها، و حمل شواهق(177) الجبال الشّمّخ(178) البذّخ(178) على أکتافها، فجّر ینابیع العیون من عرانین(179) أنوفها، و فرّقها فی سهوب(180) بیدها(181) و أخادیدها(182)).

این تعبیر نشان مى‏دهد که نخست کوه‏ها بر صفحه زمین آشکار شدند و سپس چشمه‏ها؛ این سخن با مطالعات زمین‏شناسى هماهنگ است که نخست پوسته زمین بر اثر سرد شدن، چین خوردگى‏هایى پیدا کرد و در این چین خوردگى‏ها حفره‏هاى عظیمى بود که آب آسمان را در خود جاى مى‏داد و سپس از گوشه‏اى به صورت چشمه‏ها جارى مى‏شد.

تعبیر به «عرانین أنوفها» که به معناى قسمت‏هاى بالاى بینى است، در اینجا کنایه زیبایى است از قله‏هاى کوهها؛ و اساسا تشبیه برآمدگى کوه‏ها به بینى تشبیه‏

جالبى است که نشان مى‏دهد چنان نیست که درون کوه‏ها پر باشد، بلکه قسمت‏هاى خالى در آن فراوان است که گاه به صورت غارهاى نمایان در مى‏آید و گاه غارهاى بزرگ و مخفى و به هر حال، منابع ذخیره آب‏ها است.

و از آنجا که چین خوردگى‏هاى زمین و کوه‏ها به صورت پراکنده است، به طور طبیعى آب چشمه‏ها در دشت‏ها و بیابان‏هاى مختلف و دامنه کوه‏ها تقسیم مى‏شود و همه آنها از آب بهره‏مند مى‏گردند.

سپس به آرامش زمین و تعدیل حرکات آن به وسیله کوه‏ها اشاره کرده، مى‏فرماید: «حرکات زمین را با صخره‏هاى عظیم و قلّه‏هاى بلند و محکم کوهها تعدیل نمود». (و عدّل حرکاتها بالرّاسیات(183) من جلامیدها،(184) و ذوات الشّناخیب(185) الشّمّ(186) من صیاخیدها(187)).

و بدین ترتیب حرکات زمین به جهت نفوذ کوهها در سطح آن و فرو رفتن ریشه‏هاى آن در اعماق زمین و سوار شدن آنها بر گردن دشت‏ها و عمق زمین از لرزش باز ایستاد. (فسکنت من المیدان(188) لرسوب الجبال فی قطع أدیمها(189)، و تغلغلها(190) متسرّبة(191) فی جوبات(192) خیاشیمها(193)، و رکوبها أعناق سهول الأرضین و جراثیمها(194)).

آنچه امام علیه السّلام در این بخش از خطبه بیان فرموده، همان است که از طریق علوم طبیعى ثابت شده است؛ زیرا ریشه‏هاى کوهها در زمین فرو رفته و در بسیارى از مناطق زمین، از زیر به هم پیوسته‏اند و همچون شبکه‏اى اطراف زمین را گرفته و در برابر فشار درونى زمین که از موادّ مذاب آن برمى‏خیزد، مقاومت مى‏کند و جلوى بسیارى از زلزله‏ها را مى‏گیرد.

این همان چیزى است که در قرآن مجید بارها به آن اشاره شده و گاه کوهها را به منزله میخهاى زمین شمرده «وَ الْجِبالَ أَوْتاداً»(195) و گاه مى‏فرماید: «در زمین کوههایى افکندیم تا جلو حرکات ناموزون آن را بگیرد». «وَ أَلْقى‏ فِی الْأَرْضِ رَواسِیَ أَنْ تَمِیدَ بِکُمْ».(196)

البتّه کوهها فواید فراوان دیگرى نیز دارد؛ از جمله ذخیره آبهاست که گاه در درون آنها به صورت چشمه‏ها خارج مى‏شود و گاه در بیرون به صورت ذخیره‏هاى فراوان برف است که تدریجا آب شده و نهرها را تشکیل مى‏دهد و فوائد بسیار دیگرى که در جلد اوّل، در شرح خطبه اوّل، صفحه 79 به آن اشاره کرده‏ایم.

سپس به امور مهمّ دیگرى براى آماده کردن زمین جهت زندگى انسانها اشاره کرده، چنین مى‏فرماید: «خداوند میان زمین و جوّ فاصله افکند، و نسیم هوا را براى ساکنان زمین آماده ساخت و تمام نیازمندیها و وسایل زندگى را براى اهل آن فراهم نمود». (و فسح بین الجوّ و بینها، و أعدّ الهواء متنسّما(197) لساکنها، و أخرج إلیها أهلها على تمام مرافقها(198)).

در این عبارت به ارکان اصلى حیات و زندگى انسان و حیوانات اشاره شده است که از همه مهم‏تر، هوا، یا به تعبیر دیگر اکسیژن هواست که اگر چند دقیقه از انسان قطع شود مرگ به سراغ او خواهد آمد؛ ولى خداوند متعال آن را چنان فراوان آفریده و همه جا را از آن پر کرده که بدون کمترین زحمت، هوایى که بزرگترین نعمت است، در همه جا به طور یکسان در اختیار فقیر و غنی، کوچک و بزرگ، پیر و جوان و توانا و ناتوان قرار داد.

آن گاه در یک اشاره اجمالى تمام آنچه را براى زندگى انسان و حیوانات لازم بود، در عبارت کوتاهى بیان فرموده و تحت عنوان «مرافق» (نیازمندى‏ها) به همه اشاره مى‏کند.

در اینکه منظور از «جوّ» در اینجا چیست که خداوند میان آن و زمین فاصله افکنده؟ بعضى گفته‏اند: منظور فضاست و از آنجا که فضا، در واقع جسم یا مادّه نیست، تعبیر به ایجاد فاصله بین آن و زمین، مناسب به نظر نمى‏رسد.

ممکن است، منظور از «جوّ» طبقات ما فوق هوا باشد، مانند لایه «ازن» که اگر فاصله آن با زمین کم بود و قشر هوا نازک مى‏شد، جوابگوى نیازهاى تنفّسى انسان نبود.

به علاوه سایر شرایط زندگى انسان و تمام جانداران در زمین به هم مى‏خورد.

نکته

اسرار آفرینش کوه‏ها!

خداوند حکیم به مقتضاى علم و قدرتش تمام وسایل زندگى انسان را پیش از آفرینش او بر صفحه زمین فراهم کرده است که به قسمتى از آن در خطبه بالا اشاره شده است؛ از جمله آرامش زمین که اگر پیوسته در حالت لرزش بود زندگى بشر بر

روى آن امکان نداشت و دیگر پیدایش هواست به گونه‏اى که به صورت گسترده این مادّه حیاتى، در سفر و حضر، در خانه و بیرون خانه، در خواب و بیدارى، همراه و همدم او باشد.

و نیز پیدایش چشمه‏ها و آبها که در همه جا در اختیار انسان بوده باشد و همچنین بارش بارانهاى حیات بخش که تمام نقاط مرتفع و بلندیها را سیراب و قابل استفاده مى‏کند و در بخش آینده این خطبه به آن اشاره مى‏شود.

همچنین پیدایش کوهها که نقش بسیار مؤثّرى در حیات انسانها دارد و به یقین مى‏توان گفت: «بدون آنها حیات انسانى بر صفحه زمین در مخاطره قرار خواهد گرفت» زیرا:

از یک سو، عامل موثّرى براى پیشگیرى لرزش زمین بر اثر فشار درونى است.

و از سوى دوم عامل مؤثّرى است براى پیشگیرى از ناآرامى زمین بر اثر فشار برونى که برخاسته از جاذبه خورشید و ماه و جزر و مدّ حاصل از آن است.

و از سوى سوّم پناهگاهى است در مقابل طوفانهایى که همه چیز انسان را دست خوش تزلزل مى‏سازد.

و از سوى چهارم وسیله‏اى است براى متوقّف ساختن ابرها و نزول بارانها.

و از سوى پنجم عاملى است براى ذخیره کردن آبها به صورت برفهاى متراکم در سطح برونى به گونه‏اى که در طول سال تدریجا آب شود و مورد بهره‏بردارى قرار گیرد.

و از سوى ششم محلى است براى ذخیره آبهاى درونى که در حفره‏هاى عظیم داخل آنها نهفته مى‏شود و به صورت چشمه‏ها بر دشت‏ها جارى مى‏گردد.

و از سوى هفتم مانع برخورد شدید هوا بر قشر جامد زمین است؛ زیرا کوهها پنجه در هوا افکنده و جوّ را همراه خود به گردش در مى‏آورد که اگر صفحه زمین‏

صاف یا صیقلى بود، لغزش هوا بر سطح آن مشکلات زیادى به بار مى‏آورد.

و از سوى هشتم کوهها و چین خوردگى‏هاى زمین، سطح قابل استفاده زمین را عملا بیشتر مى‏کند و در بعضى از نقاط به چندین برابر مى‏رساند و با توجه به اختلاف درجه حرارت در بالا و وسط و دامنه کوه‏ها، محیط را براى پرورش انواع مختلفى از گیاهان و محصولات فراهم مى‏سازد.

و از سوى نهم کوهها مرکز معادن عظیمى است که در زندگى انسانها نقش مهمّى دارد.

و از سوى دهم بخش مهمّى از مصالح ساختمانى بناهاى مهم و محکم از سنگهاى کوهها تأمین مى‏شود.

و فوائد دیگر که ما در اینجا فقط به بخشى از آن، آن هم فهرست‏وار اشاره کرده‏ایم.

به همین دلیل قرآن مجید بارها به مسئله آفرینش کوهها به عنوان یک نعمت بزرگ الهى اشاره کرده و فواید مختلف آن را بر مى‏شمرد و از جمله مى‏فرماید: «وَ هُوَ الَّذِی مَدَّ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ فِیها رَواسِیَ وَ أَنْهاراً وَ مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ جَعَلَ فِیها زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ»، خداوند کسى است که زمین را گسترد و در آن کوهها و نهرهایى قرار داد و از تمام میوه‏ها دو جفت آفرید».(199)

بخش نوزدهم‏

ثمّ لم یدع جرز الأرض الّتی تقصر میاه العیون عن روابیها، و لا تجد جداول الأنهار ذریعة إلى بلوغها، حتّى أنشأ لها ناشئة سحاب تحیی مواتها، و تستخرج نباتها ألّف غمامها بعد افتراق لمعه، و تباین قزعه، حتّى إذا تمخّضت لجّة المزن فیه، و التمع برقه فی کففه، و لم ینم و میضه فی کنهور ربابه، و متراکم سحابه، أرسله سحّا متدارکا، قد أسفّ هیدبه، تمریه الجنوب درر أهاضیبه، و دفع شآبیبه. فلمّا ألقت السّحاب برک بوانیها، و بعاع ما استقلّت به من العب‏ء المحمول علیها، أخرج به من هوامد الأرض النّبات، و من زعر الجبال الأعشاب، فهی تبهج بزینة ریاضها و تزدهی بما ألبسته من ریط، أزاهیرها، و حلیة ما سمطت به من ناضر أنوارها، و جعل ذلک بلاغا للأنام، و رزقا للأنعام، و خرق الفجاج فی آفاقها، و أقام المنار للسّالکین على جوادّ طرقها.

ترجمه‏

سپس خداوند هیچ یک از بلندى‏هاى زمین را که آب چشمه‏ها به نقاط مرتفع آن نمى‏رسد و جدول‏هاى نهرها به آن راه ندارد، به حال خود وانگذاشت؛ بلکه (براى آبیارى آنها) ابرهایى آفرید تا قسمتهاى مرده زمین را زنده کند و گیاهان آن را برویاند. خداوند قطعات درخشنده و پراکنده و جداى ابرها را به هم پیوست و دریاهایى از آب که در ابرها نهفته بود سخت به حرکت در آمد (و آماده نزول شد؛)

برق، در اطراف آن درخشیدن گرفت و از درخشندگى آن، در ابرهاى سفید کوه پیکر و متراکم چیزى کاسته نشد؛ (و همچنان ادامه یافت) این در حالى بود که ابرها (از شدّت سنگینى) به زمین نزدیک شده بودند؛ در این هنگام باد جنوب، باران را همچون شیرى از پستان حیوان بدوشید و به شدّت بر زمین فرو ریخت هنگامى که ابرها سینه بر زمین نهادند و آبهاى فراوان سنگینى را که بر دوش داشتند، فرو ریختند، خداوند به وسیله آن از زمین‏هاى خشک و بى‏گیاه، نباتات فراوانى رویانید و از دامنه کوههاى کم گیاه، سبزه بسیار خارج ساخت و زمین به زیور باغهایش غرق نشاط و شادى شد و با لباس نازک گلبرگها که بر خود پوشیده بود به ناز آمد، و از زینت و زیورى که از گردنبند گل‏هاى گوناگون یافته بود در وجد و شادى فرو رفت! و همه اینها را غذا و توشه انسانها، و روزى چهارپایان قرار داد، در اطراف زمین (و در میان کوهها) درّه‏ها و راههاى وسیعى شکافت و نشانه‏ها- براى آنان که بخواهند از شاهراه‏هاى وسیعش بگذرند- قرار داد.

شرح و تفسیر

ابرهاى باران‏زا و حیات زمین‏هاى مرده‏

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه به یکى دیگر از مهم‏ترین نعمت‏هاى الهى که بدون آن حیات و زندگى بر صفحه زمین غیر ممکن است اشاره مى‏فرماید و با تعبیراتى بسیار زیبا و جالب و روح‏پرور آن را شرح مى‏دهد؛ مى‏گوید: «سپس خداوند هیچ یک از بلندى‏هاى زمین را که آب چشمه‏ها به نقاط مرتفع آن نمى‏رسد، و جدولهاى نهرها به آن راه ندارد، به حال خود وانگذاشت؛ بلکه (براى آبیارى آنها) ابرهایى آفرید تا قسمت‏هاى مرده آن را زنده کند و گیاهان آن را

برویاند». (ثمّ لم یدع جرز(200) الأرض الّتی تقصر میاه العیون عن روابیها،(201) و لا تجد جداول الأنهار ذریعة إلى بلوغها، حتّى أنشأ لها ناشئة سحاب تحیی مواتها، و تستخرج نباتها).

جالب اینکه امام علیه السّلام به اقسام سه‏گانه آبیارى‏ها در این بحث کوتاه اشاره کرده: آبیارى‏هایى که به طور طبیعى به وسیله چشمه‏هاى پر آب صورت مى‏گیرد و آبیارى‏هایى که از طریق کشیدن جدولهاى مختلف و هدایت آب نهرهاى طبیعى، از طریق این جدولها، به مناطقى که آب از دسترس آن بیرون است، صورت مى‏گیرد و آبیارى از طریق باران که از همه مهم‏تر است؛ چرا که در زمین مناطقى وجود دارد که جز به وسیله آب باران آبیارى نمى‏شود و این مناطق بسیار زیاد است؛ اگر ابرها مأموریّت آبیارى این مناطق را نداشتند. قسمت عمده روى زمین خشک و مرده بود. اضافه بر این، شکّى نیست که نهرها و چشمه‏ها نیز از آب باران مایه مى‏گیرند که «اگر باران به کوهستان نبارد بسالى دجله گردد، خشک رودى».

به هر حال، خداوند این مأموریت مهم را بر دوش ابرها نهاده است.

امام علیه السّلام در ادامه این سخن شرح این مطلب را به زیباترین وجهى بیان فرموده است. مى‏گوید: «خداوند قطعات درخشنده و پراکنده و جداى ابرها را به هم پیوست، تا دریاهایى از آب که در ابرها نهفته بود، سخت به حرکت درآمد (و آماده نزول شد) و برق در اطرافش درخشیدن گرفت و از درخشندگى آن در ابرهاى سفید کوه پیکر و متراکم، چیزى کاسته نشد (و همچنان ادامه یافت) در حالى که (از شدّت سنگینى) به زمین نزدیک شده بود. در این هنگام، باد جنوب باران را همچون شیرى از پستان‏

حیوان بدوشید و به شدّت بر زمین فرو ریخت». (ألّف غمامها بعد افتراق لمعه،(202) و تباین قزعه،(203) حتّى إذا تمخّضت(204) لجّة المزن(205) فیه و التمع برقه فی کففه،(206) و لم ینم و میضه(207) فی کنهور(208) ربابه،(209) و متراکم سحابه، أرسله سحّا(210) متدارکا، قد أسفّ(211) هیدبه،(212) تمریه(213) الجنوب درر(214) أهاضیبه،(215) و دفع شآبیبه(216)).

در این تعبیرات زیبا، نکات علمى مهمّى نهفته است؛ نخست اشاره به مأموریّت بادها مى‏کند که قطعات پراکنده ابر را که از دریاها برخاسته‏اند به هم مى‏پیوندد تا بارانى گسترده و سیراب کننده به وجود آید.

سپس به تراکم و فشار ابرها بر یکدیگر که آنها را آماده نزول باران مى‏کند و آن گاه به نقش جرقّه‏هاى برق، در یارى ابرها و کمک کردن براى ریزش باران دارد، اشاره مى‏کند؛ زیرا مى‏دانیم برق‏ها که بر اثر الکتریسته مثبت و منفى ابرها به وجود مى‏آید

مقدار زیادى از هواى اطراف را جذب مى‏کند و از فشار هوا مى‏کاهد و در شرایط جوّى کم فشار، ابر آماده باران مى‏شود.

در ادامه اشاره به نقش بادها مى‏کند که همچون انگشتانى که شیر را از پستان مى‏دوشد باران را از ابر جدا مى‏سازد و در همه جا پخش مى‏کند.

همه اینها نشان مى‏دهد که خداوند حکیم براى آبیارى زمین‏هاى بلند و خشک تمام مقدّمات لازم را فراهم ساخته و تدبیرى عالى مقرّر فرموده است.

تعبیر به: «دوشیدن ابرها بوسیله بادها»، نشان مى‏دهد که بادها نقش مهمى در ریزش باران دارند و در واقع چنین است؛ زیرا از یک سو، فضا را خنک‏تر مى‏کنند و از سوى دیگر از فشار جوّ مى‏کاهند که هر دو عاملى است براى فرو ریختن باران از ابرها.

تکیه بر باد جنوب (بادهایى که از جنوب به سمت شمال مى‏وزد) به خاطر آن است که بیشترین رطوبت و ابر به وسیله آن منتقل مى‏شود.

سپس در ادامه این سخن، از آثار حیات بخش باران در سرتاسر زمین و برکات و فواید آن سخن مى‏گوید و مى‏فرماید: «هنگامى که ابرها سینه بر زمین نهادند، و آبهاى فراوان (سنگینى) را که بر دوش داشتند فرو گذاردند خداوند به وسیله آن از زمین‏هاى خشک و بى‏گیاه، نباتات فراوانى رویانید و از دامنه کوههاى کم گیاه، سبزه بسیار خارج ساخت». (فلمّا ألقت السّحاب برک(217) بوانیها(218) و بعاع(219) ما أستقلّت(220) به من‏

العب‏ء(221) المحمول علیها، أخرج به من هوامد(222) الأرض النّبات، و من زعر(223) الجبال الأعشاب).

تعبیرات زیباى بالا چنین نشان مى‏دهد که گویى ابرها باردار هستند و به هنگام نزول بارانهاى سنگین، بار خود را بر زمین مى‏نهند. همان بارى که سرچشمه حیات و زندگى و زیبایى و برکت است؛ نه تنها در دشت‏هاى بى‏آب و علف که در دامنه و قلّه کوهها- که آبیارى آن به دست انسانها بسیار دشوار است- گیاهان و درختان فراوان مى‏روید و منبع برکات و منافع مختلفى براى انسانها مى‏شود.

در ادامه این سخن امام علیه السّلام زیبایى‏هاى جهان طبیعت را که زاییده نزول بارانهاست به تصویر کشیده، چنین مى‏فرماید: «پس زمین به زیور باغهایش غرق نشاط و شادى شد، و با لباس نازک گلبرگها که بر خود پوشیده به ناز آمد، و از زینت و زیورى که از گردن بندگل‏هاى گوناگون یافته بود، در وجد و شادى فرو رفت!» «فهی تبهج(224) بزینة ریاضها، و تزدهی(225) بما ألبسته من ریط(226) أزاهیرها،(227) و حلیة ما سمطت(228) به من ناضر(229) أنوارها(230)).

ناگفته پیداست که زیبایى‏هاى جهان طبیعت در آرامش روح و رفع خستگى و

ایجاد قدرت و نیرو براى فعالیّت حیات، نقش مهمى دارد؛ بنابر این، تنها سخن از زیبایى نیست، هر چند زیبایى‏ها نشانه‏اى از جمال و جلال خالق است؛ بلکه این زیبایى‏ها یکى از عوامل بقاى حیات و ادامه زندگى انسان‏ها است و حتّى به گفته دانشمندان: در نشاط حیوانات نیز بسیار مؤثّر است و بخش مهمّى از زیبایى‏هاى طبیعت آن‏ها را در برنامه‏هاى مختلف فعّال مى‏کند.

در پایان این بخش مى‏فرماید: «همه اینها را غذا و توشه انسانها، و روزى براى چهارپایان قرار داد». (و جعل ذلک بلاغا(231) للأنام، و رزقا للأنعام).

انسانها نه تنها براى تغذیه از مواهب جهان طبیعت بهره مى‏گیرند، بلکه لباس و مسکن و مرکب آنها و در یک کلام: «همه نیازمندى‏هاى آنها» از این طریق تأمین مى‏شود. همانگونه که قرآن مجید مى‏فرماید: «أَنَّا صَبَبْنَا الْماءَ صَبًّا ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا فَأَنْبَتْنا فِیها حَبًّا وَ عِنَباً وَ قَضْباً وَ زَیْتُوناً وَ نَخْلًا وَ حَدائِقَ غُلْباً وَ فاکِهَةً وَ أَبًّا مَتاعاً لَکُمْ وَ»؛ ما آب فراوانى از آسمان فرو ریختیم. سپس زمین را از هم شکافتیم، و در آن دانه‏هاى فراوان رویاندیم، و انگور و سبزى بسیار، و زیتون و نخل فراوان، و باغهاى پر درخت، و میوه و چراگاه؛ تا وسیله‏اى براى بهره‏گیرى شما و چهارپایانتان باشد».(232)

آرى! انسان نه تنها از گیاهان و میوه‏ها تغذیه مى‏کند و از الیاف مختلف، لباس و فرش براى خود مى‏سازد؛ بلکه از چوبها خانه مى‏سازد و از الیاف، خیمه بر پا مى‏کند و از حیواناتى که از گیاهان تغذیه مى‏کنند فراورده‏هاى مختلفى براى انواع نیازمندى‏هاى زندگى خود تهیّه مى‏بیند.

در آخرین جمله این بخش به مسئله مهمّ دیگرى که خداوند براى زندگى انسانها در روى زمین آفریده است اشاره کرده، چنین مى‏فرماید: «در اطراف زمین (و در میان کوهها) درّه‏ها و راههاى وسیعى شکافت، و نشانه‏هایى براى آنان که بخواهند از شاه راههاى وسیعش بگذرند برپا نمود». (و خرق الفجاج(233) فی آفاقها و أقام المنار للسّالکین على جوادّ(234) طرقها).

با مختصر دقّتى بر صفحه زمین و جاى جاى این کره خاکى روشن مى‏شود که خداوند به وسیله کوهها هرگز سدّ معبر نفرموده و قطعات و بخش‏هاى زمین را از هم جدا نساخته؛ بلکه همه جا و در همه حال شکافها و جادّه‏هایى در لابلاى آن به وجود آورده که تمام روى زمین را به هم مى‏پیوندد. کمتر کسى توجّه دارد که اگر این جاده‏ها وجود نداشت و کوههاى طولانى به یکدیگر متّصل بودند و دیوار بلندى که مانع عبور انسانها و حیوانات است، به وجود مى‏آوردند و زمین را به بخش‏هاى پراکنده و نامربوطى تقسیم مى‏کردند، چه بلایى بر سر انسانها مى‏آمد و چه محرومیت‏هایى پیدا مى‏کردند.

قرآن مجید هم مى‏فرماید: «وَ جَعَلْنا فِی الْأَرْضِ رَواسِیَ أَنْ تَمِیدَ بِهِمْ وَ جَعَلْنا فِیها فِجاجاً سُبُلًا لَعَلَّهُمْ یَهْتَدُونَ»؛ و در زمین کوههاى ثابت و پا بر جایى قرار دادیم تا انسانها نلرزاند و در آن دژها و راههایى قرار دادیم تا هدایت شوند.»(235) نه تنها به وسیله جاده‏ها سر تا سر زمین را پیوند داد بلکه علامات و نشانه‏هاى طبیعى بر سر جاده‏ها نصب کرد تا از گم کردن راه در امان بمانند، (کوهها را به اشکال مختلف و رنگهاى گوناگون و درّه‏ها را به همین وضع آفرید تا بهترین راهنما باشد).

در قرآن مى‏خوانیم: «وَ مِنَ الْجِبالِ جُدَدٌ بِیضٌ وَ حُمْرٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُها وَ غَرابِیبُ سُودٌ»؛

و از کوهها نیز (به لطف پروردگار) جاده‏هایى آفریده شد، سفید و سرخ و به رنگ‏هاى مختلف و گاه به رنگ کاملا سیاه».(236)

نکته

گسترش قاعده لطف، در تکوین و تشریع‏

همیشه مدیران حکیم و مدبّر براى رسیدن به مقاصد خود، تمام مقدّمات را از پیش فراهم مى‏سازند؛ خواه در عالم تشریع و تکلیف باشد، یا در عالم عینیّت و واقعیت‏ها. خداوند عالم که حکمت و تدبیر او از هر کس برتر و بالاتر است، در جهان تکلیف تمام زمینه‏هاى اطاعت را فراهم کرده: به انسانها عقل و هوش داده، فطرت پاک مرحمت فرموده، پیامبران و کتب آسمانى فرستاده است تا همه بندگان بتوانند راه طاعت را در پیش گیرند و این همان چیزى است که در «علم کلام» به عنوان «لطف» از آن یاد مى‏شود.

در عالم آفرینش، پیش از آن که انسان قدم به عرصه حیات بگذارد تمام وسایل زندگى او را فراهم ساخت؛ سطح کره زمین را آرام ساخت و از حرکات ناموزونش به وسیله کوهها و غیر آن جلوگیرى نمود، چشمه‏ها و نهرهاى پر آب که مایه حیات بود آفرید، ابرها را مأموریت آبیارى نقاط مرتفع بخشید، انواع گیاهان که براى تغذیه انسانها و حیواناتى که در خدمت انسانند لازم بود، به وجود آورد و جاده‏ها در وسط کوهها براى عبور و مرور انسانها و ارتباط اجتماعات بشرى فراهم نمود و حتّى براى تلطیف روح آدمى زمین را به انواع زیورها از گلها و شکوفه‏ها آراست.

آرى معناى حکمت و تدبیر و ربوبیّت همین است و این همان چیزى است که مولا امیر مؤمنان على علیه السّلام در این بخش از خطبه به آن اشاره فرموده است که از یک‏

سو، انسان را به علم و قدرت و حکمت خدا آشنا مى‏سازد و معرفت الهى را به او مى‏آموزد و از سوى دیگر، حسّ شکرگزارى او را- که خمیر مایه اطاعت و بندگى است- در او تحریک مى‏کند. این همان چیزى است که در جاى جاى آیات قرآن به چشم مى‏خورد و خداوند به هر مناسبتى از آن سخن مى‏گوید از جمله در سوره نحل، بعد از ذکر آفرینش آسمانها و زمین و چهارپایان و نزول باران از آسمان و پرورش درختان و زراعت و انواع میوه‏ها و گردش خورشید و ماه و خلقت دریاها با نعمت‏هاى بى‏شمارش مى‏فرماید: «وَ أَلْقى‏ فِی الْأَرْضِ رَواسِیَ أَنْ تَمِیدَ بِکُمْ وَ أَنْهاراً وَ سُبُلًا لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ»؛ خداوند در زمین کوههاى ثابت و محکمى افکند تا لرزش آن را در برابر شما بگیرد و نهرهایى آفرید و راههایى ایجاد کرد تا هدایت شوید و (نیز) علاماتى (در کوهها و جاده‏ها) قرار داد و (حتّى براى شب) به وسیله ستارگان هدایت مى‏شوند».(237)

بخش بیستم‏

فلمّا مهد أرضه، و أنفذ أمره، اختار آدم، علیه السّلام، خیرة من خلقه، و جعله أوّل جبلّته، و أسکنه جنّته، و أرغد فیها أکله، و أوعز إلیه فیما نهاه عنه، و أعلمه أنّ فی الإقدام علیه التّعرّض لمعصیته، و المخاطرة بمنزلته؛ فأقدم على ما نهاه عنه- موافاة لسابق علمه- فأهبطه بعد التّوبة لیعمر أرضه بنسله، و لیقیم الحجّة به على عباده، و لم یخلهم بعد أن قبضه، ممّا یؤکّد علیهم حجّة ربوبیّته، و یصل بینهم و بین معرفته، بل تعاهدهم بالحجج على ألسن الخیرة من أنبیائه، و متحمّلی ودائع رسالاته، قرنا فقرنا؛ حتّى تمّت بنبیّنا محمّد صلّى اللّه علیه و آله حجّته، و بلغ المقطع عذره و نذره.

ترجمه‏

هنگامى که (خداوند) زمین را آماده ساخت و فرمان خویش را (در تمام جهات) نافذ کرد، آدم را از میان تمام مخلوقاتش برگزید، و او را نخستین و برترین آفریده، خویش قرار داد؛ او را در بهشت خود ساکن کرد و غذاهاى فراوان و گوارا را در اختیارش نهاد و (در عین حال) قبلا از آنچه ممنوعش کرده بود وى را بر حذر داشت، و آگاهش ساخت که اقدام بر آن (و تناول از درخت ممنوع) سبب عصیان و نافرمانى او خواهد بود و مقام و منزلتش را به خطر خواهد افکند! ولى آدم اقدام بر آن چیزى که از آن نهى شده بود کرد و علم خداوند درباره او به وقوع پیوست؛ به همین جهت، او را پس از توبه از بهشت فرو فرستاد تا با کمک نسل خود زمین را

آباد سازد و حجّت را بر بندگانش اقامه کند؛ و بعد از مرگ آدم، بندگان را از حجّت بر ربوبیّتش خالى نگذاشت و میان فرزندان آدم و معرفت خویش پیوندى برقرار ساخت و قرن به قرن، حجت‏ها و دلیل‏ها را بر زبان پیامبران برگزیده و حاملان ودایع رسالت خویش براى آنها اقامه نمود، سرانجام به وسیله پیامبر ما محمّد صلّى اللّه علیه و آله حجتش تمام شد (و سلسله پیامبران ختم گردید) و بیان احکام و انذار و (بشارت) به آخر رسید.

شرح و تفسیر

آفرینش آدم و بعثت پیامبران‏

در این بخش از خطبه، امام علیه السّلام به مسأله آفرینش آدم بعد از مهیّا شدن زمین در تمام جهات مى‏پردازد و مى‏فرماید: «هنگامى که خداوند زمین خود را آماده ساخت و فرمان خویش را (در تمام جهات) نافذ کرد، آدم را از میان تمام آفریده‏ها برگزید و او را نخستین و برترین خلق خویش قرار داد!» (فلمّا مهد أرضه، و أنفذ أمره، اختار آدم، علیه السّلام، خیرة من خلقه، و جعله أوّل جبلّته).(238)

تعبیر به «أوّل جبلّته» (نخستین مخلوق خود) ممکن است اشاره به نخستین انسان از نظر ترتیب زمانى باشد، و یا نخستین مخلوق از نظر موقعیّت و مقام، و یا هر دو.

سپس مى‏افزاید: «خداوند او را در بهشت خود جاى داد و غذاهاى فراوان و گوارا در اختیارش نهاد و (در عین حال) پیشاپیش از آنچه ممنوعش کرده بود وى را بر حذر داشت، و آگاهش ساخت که اقدام بر آن (تناول از درخت ممنوع) سبب نافرمانى او خواهد بود و مقام و منزلتش را به خطر مى‏افکند!». (و أسکنه جنّته، و

أرغد فیها أکله، و أوعز(239) إلیه فیما نهاه عنه، و أعلمه أنّ فی الإقدام علیه التّعرّض لمعصیته، و المخاطرة بمنزلته).

آرى، خداوند آدم علیه السّلام را در بهشت زمین (باغى بسیار خرّم و سرسبز و پر از میوه‏ها از باغ‏هاى روى زمین) جاى داد و جمله «فلمّا مهد أرضه» گواه روشن این معناست.

سپس گفتنى‏ها را به آدم گفت و امر و نهى خویش را به عنوان نخستین تکلیف براى آدم بیان کرد و از عاقبت شوم نافرمانى او را با خبر ساخت.

گرچه در این عبارت تصریح به شجره منهیّه (درخت ممنوع) نشده، ولى به طور اشاره بیان گردیده است و این همان چیزى است که در آیات متعدّدى از قرآن مجید دیده مى‏شود. از جمله مى‏فرماید: ««وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى‏ آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً»؛ پیش از این از آدم پیمان گرفته بودیم، امّا او فراموش کرد و عزم استوارى براى او نیافتیم».(240)

در جاى دیگر مى‏فرماید: «وَ قُلْنا یا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ وَ کُلا مِنْها رَغَداً حَیْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمِینَ»؛ و گفتیم: اى آدم! تو با همسرت در بهشت سکونت کن و از نعمت‏هاى آن از هر جا مى‏خواهید گوارا بخورید؛ ولى نزدیک این درخت نشوید که از ستمگران خواهید شد!»(241)

سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن مى‏افزاید: «امّا آدم اقدام بر آن چیزى که از آن نهى شده بود کرد، و علم خداوند درباره او به وقوع پیوست». (فأقدم على ما نهاه عنه- موافاة لسابق علمه-).

ممکن است در ابتدا چنین به نظر رسد، که تعبیر «موافاة لسابق علمه» نشان‏

مى‏دهد که آدم مجبور بود راه نافرمانى را بپیماید، چرا که در علم خداوند این معنا گذشته بود (و این همان شبهه معروف طرفداران جبر در مسأله علم ازلى خداوند است).

ولى همانگونه که در بحث جبر و تفویض به طور مشروح گفته‏ایم؛ هرگز علم ازلى سبب اجبار بر عمل نمى‏شود! چرا که خداوند مى‏دانسته، آدم از روى اختیار اقدام به چنین کارى مى‏کند؛ درست مثل اینکه استادى بداند فلان شاگرد او، به خاطر کوتاهى در درس و بحث، آخر سال رفوزه مى‏شود. به یقین این علم و آگاهى، شاگرد او را مجبور بر این کار نمى‏کند. چرا که او مى‏داند، شاگردش با علم و اختیار خود راه خطا مى‏رود؛ به خاطر تنبلى و تن پرورى و یا به هر دلیل دیگر.(242) و به همین دلیل، بعد از این کار مورد مؤاخذه قرار گرفت و به او گفته شد: ««أَ لَمْ أَنْهَکُما عَنْ تِلْکُمَا الشَّجَرَةِ وَ أَقُلْ لَکُما إِنَّ الشَّیْطانَ لَکُما عَدُوٌّ مُبِینٌ»؛ آیا شما را (تو و همسرت را) از آن درخت نهى نکردم و نگفتم شیطان دشمن آشکار شماست»(243)

اگر آدم واقعا مجبور بود، چگونه خداوند حکیم او را بر چیزى که اختیار نداشته مؤاخذه مى‏کند و نیز چرا آدم از کرده خود پشیمان مى‏شود و توبه مى‏نماید و چرا خداوند حکیم او را به خاطر این کار از بهشت خارج مى‏کند؟ تمام اینها دلیل بر آن است که علم ازلى خداوند، هیچ گونه تضادّى با اختیار آدم و دیگران نداشته و ندارد.

سپس در ادامه این سخن مى‏افزاید: «خداوند او را بعد از توبه از بهشت فرو فرستاد تا با کمک نسل خود، زمین را آباد سازد، و حجّت را بر بندگانش، اقامه کند». (فأهبطه(244) بعد التّوبة لیعمر أرضه بنسله، و لیقیم الحجّة به على عباده).

با توجه به عبارت گذشته، که مى‏فرمود: خداوند آدم را در زمین جاى داد،

استفاده مى‏شود که منظور از هبوط و نزول آدم، هبوط و نزول مکانى نیست؛ بلکه مقامى است؛ یعنى خداوند آدم را از آن مقام والایى که داشت به خاطر این ترک اولى تنزّل داد.

تعبیر به عمران و آبادسازى به وسیله آدم و نسل او نشان مى‏دهد که باید هدف همه انسانها عمران و آبادى زمین باشد، نه تخریب آن به وسیله جنگها و اختلافات ویرانگر و یا تنبلى و سستى و بیکارى و یا حتّى تخریب محیط زیست! و جالب اینکه این عمران و آبادى بعد از توبه صورت گرفته و تا انسان از خطاهاى خود توبه نکند توفیق این عمران و آبادى دست نمى‏دهد. در قرآن مجید نیز مى‏خوانیم: ««هُوَ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ اسْتَعْمَرَکُمْ فِیها فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ»؛ اوست که شما را از زمین آفرید و آبادى آن را به شما واگذاشت؛ پس از او آمرزش بطلبید سپس به سوى او باز گردید (و به عمران و آبادى زمین بپردازید)»(245)

در ضمن از جمله «فأهبطه بعد التّوبة» به خوبى استفاده مى‏شود که هبوط آدم بعد از توبه صورت گرفته است.

نکته دیگرى که در عبارت فوق به چشم مى‏خورد و بارها در آیات قرآن به آن اشاره شده، مسئله اتمام حجّت بر بندگان است. گرچه خداوند به انسانها عقل داده است، ولى به آن اکتفا نفرموده؛ بلکه با فرستادن پیامبران و نزول کتابهاى آسمانى و ابلاغ مبلّغان الهى- که در هر عصر و زمان صورت مى‏گرفته- حجّت را بر بندگانش تمام کرد، همانگونه که در ادامه این سخن مى‏فرماید:

«بعد از مرگ آدم، بندگان را از حجّت بر ربوبیّتش خالى نگذاشت و میان فرزندان آدم و معرفت خویش پیوندى برقرار ساخت و قرن به قرن، حجّت‏ها و دلیل‏ها را بر زبان پیامبران برگزیده و حاملان ودایع رسالت خویش براى آنها اقامه نمود، تا اینکه‏

به وسیله پیامبر ما محمّد صلّى اللّه علیه و آله حجّتش تمام شد (و سلسله پیامبران ختم گردید) و بیان احکام و انذار (و بشارت) به آخر رسید». (و لم یخلهم بعد أن قبضه، ممّا یؤکّد علیهم حجّة ربوبیّته، و یصل بینهم و بین معرفته، بل تعاهدهم بالحجج على ألسن الخیرة من أنبیائه، و متحمّلی ودائع رسالاته، قرنا(246) فقرنا؛ حتّى تمّت بنبیّنا محمّد صلّى اللّه علیه و آله حجّته، و بلغ المقطع(247) عذره و نذره(248)).

از بعضى از آیات قرآن استفاده مى‏شود که توبه قبلا بوده و از بعضى استفاده مى‏شود که توبه بعد صورت گرفته است و جمع میان آنها کاملا ممکن است، که آدم علیه السّلام توبه از خطاى خود را مکرّر انجام داد: هم قبل از هبوط و هم بعد از هبوط؛ و بسیار مى‏شود که انسان خطایى مرتکب مى‏شود و سالیان دراز هر زمان به یادش مى‏آید، استغفار مى‏کند.

جمله «لم یخلهم بعد أن قبضه» نشان مى‏دهد که آدم یکى از پیامبران الهى و از حجّت‏هاى او بوده است و بعد از رحلت او، خدا پیامبران دیگرى در هر زمان فرستاد و همچنان ادامه یافت تا به خاتم انبیا رسید.(249)

در اینجا این سؤال پیش مى‏آید که اگر اتمام حجّت در هر عصر و زمان لازم است چرا با ظهور پیامبر اسلام، سلسله پیامبران پایان گرفت و آن حضرت خاتم انبیاء بود؟

پاسخ این سؤال با توجّه به یک نکته روشن مى‏شود و آن اینکه خداوند آخرین دستورات و کامل‏ترین قوانین را بر پیامبر اسلام نازل کرد و اصول جامع و ضوابط متینى را مقرّر داشت که دانشمندان هر قوم و هر ملّت در سایه آن مى‏توانند راه خود را به سوى خدا و طریق خویش را به سعادت بازیابند به خصوص اینکه اوصیاى آن پیامبر صلّى اللّه علیه و آله تا دامنه قیامت خواهند بود.

(شرح بیشتر پیرامون این سخن را در بحث «خاتمیت» در جلد هشتم از تفسیر «پیام قرآن» مطالعه کنید!).

بخش بیست و یکم‏

و قدّر الأرزاق فکثّرها و قلّلها، و قسّمها على الضّیق و السّعة فعدل فیها لیبتلی من أراد بمیسورها و معسورها، و لیختبر بذلک الشّکر و الصّبر من غنیّها و فقیرها. ثمّ قرن بسعتها عقابیل فاقتها، و بسلامتها طوارق آفاتها، و بفرج أفراحها غصص أتراحها، و خلق الآجال فأطالها و قصّرها، و قدّمها و أخّرها، و وصل بالموت أسبابها، و جعله خالجا لأشطانها، و قاطعا لمرائر أقرانها.

ترجمه‏

خداوند روزى‏ها را مقدّر کرد و اندازه‏گیرى فرمود؛ گاه آن را زیاد و گاه کم نمود، گاه با تنگى و گاه با وسعت روزى را تقسیم کرد و (در عین حال) عدالت را در آن رعایت فرمود، و هدف از آن تقسیم، این بود که هر کس را بخواهد با وسعت روزى یا تنگى آن بیازماید و به وسیله آن، شکر و صبر غنى و فقیر را آزمایش کند. سپس روزى وسیع را با فقر و بیچارگى در آمیخت، تندرستى را با حوادث دردناک توأم ساخت، و شادى و سرور را با غصّه و اندوه قرین کرد. سرآمد عمر را آفرید؛ آن را گاه طولانى و گاه کوتاه قرار داد و گاه مقدّم و گاه موخّر داشت و سرانجام مرگ را با عوامل پایان عمر پیوند داد و با آن، رشته‏هاى طولانى حیات را درهم پیچید و پیوندهاى محکم زندگى (توانمندان) را قطع کرد.

شرح و تفسیر

روزى، وسیله بزرگ آزمایش انسان‏

در ادامه بحث‏هاى گذشته پیرامون اتمام حجت از سوى پروردگار به وسیله فرستادن پیامبران و نزول کتب آسمانى و دلایل قوى و روشن، امام علیه السّلام در این بخش از خطبه به دو وسیله آزمون الهى نسبت به بندگان در مراحل مختلف تکلیف اشاره مى‏کند.

نخست مى‏فرماید: «خداوند روزى‏ها را مقدّر کرد و اندازه‏گیرى فرمود؛ گاه آن را زیاد و گاه کم نمود؛ گاه با تنگى و گاه با وسعت، روزى (بندگان) را تقسیم کرد». (و قدّر الأرزاق فکثّرها و قلّلها، و قسّمها على الضّیق و السّعة).

و از آنجا که ممکن است این چنین توّهم شود که تفاوت گذاشتن میان بندگان، با عدالت سازگار نیست در جمله بعد مى‏افزاید: «خداوند ارزاق را به طور عادلانه تقسیم کرد». (فعدل فیها).

اشاره به این که عدالت به معناى مساوات و برابرى نیست؛ بلکه عدالت آن است که به هر کس آنچه مصلحت او است بدهند چنان که در حدیثى از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله آمده است که فرمود: خداوند مى‏فرماید: «إنّ من عبادى المؤمنین من لا یصلحه إلّا الفاقة و لو أغنیته لأفسده ذلک، و إنّ من عبادی من لا یصلحه إلّا الصّحّة و لو أمرضته لأفسده ذلک …؛ بعضى از بندگان با ایمان من هستند که جز تنگدستى آنها را اصلاح نمى‏کند و اگر آنها را غنى سازم موجب فسادشان مى‏شود و بعضى از بندگان من هستند که جز سلامت (و غنا) آنها را اصلاح نمى‏کند و اگر آنها را بیمار (و فقیر) کنم موجب فسادشان مى‏شود؛ (بنابر این به هر یک آنچه سبب صلاح حالشان مى‏شود مى‏دهم)».(250)

سپس در این زمینه شرح بیشترى مى‏دهد؛ مى‏فرماید: «هدف از آن تقسیم این بوده است که هر که را بخواهد به وسعت روزى، یا تنگى آن بیازماید (و به تعبیر دیگر:) به وسیله آن، شکر و صبر غنى و فقیر را امتحان کند». (لیبتلی من أراد بمیسورها و معسورها، و لیختبر بذلک الشّکر و الصّبر من غنیّها و فقیرها).

ممکن است این تفاوت در اشخاص مختلف باشد؛ گروهى از نعمت فراوان بهره گیرند تا در میدان آزمایش نشان دهند که آیا شکر این همه نعمت را به جا مى‏آورند و بخشى از ثروت خداداد را در اختیار محرومان قرار مى‏دهند و آنچه را دارند در جاى خود مصرف مى‏کنند، یا به عکس، فزونى ثروت آنها را از خدا و خلق بیگانه مى‏کند و در غرور و غفلت فرو مى‏برد؛ یا این که تنگى روزى، صبر و استقامت آنها را درهم مى‏شکند و آنان را به حرام و ناشکرى و اعتراض بر پروردگار وادار مى‏سازد.

حتّى در یک انسان ممکن است هر دو حالت واقع شود: گاه غنى و بى‏نیاز، و گاه فقیر و تنگدست؛ و هر کدام از این دو، میدان آزمون الهى است، میدان آزمون شکر و صبر و عدم استقامت و بى‏تابى.

در ادامه این سخن، به این نکته اشاره مى‏کند که فقر و غنا و سلامتى و بیمارى، چنان از هم جدا نیستند که انسان بتواند بر یکى تکیه کند؛ بلکه چنان به هم نزدیک یا آمیخته‏اند که بر هیچ یک نمى‏توان اعتماد کرد؛ مى‏فرماید: «سپس روزى وسیع را با باقى مانده فقر و بیچارگى در آمیخت، و تندرستى را با حوادث دردناک توأم ساخت، و شادى و سرور را با غصّه و اندوه قرین کرد». (ثمّ قرن بسعتها عقابیل فاقتها، و بسلامتها طوارق آفاتها، و بفرج أفراحها غصص أتراحها)(251)

تا هیچ کس در حال غنا و سلامت و شادى و سرور مغرور نگردد و همگان بدانند این امور همیشه و همه جا و در مورد هر کس در معرض زوال و نابودى و تبدیل به‏

ضدّ است و به گفته شاعر:

بر مال و جمال خویشتن غرّه مشو

کان را به شبى برند و این را به تبى!

با توجّه به اینکه «عقابیل» جمع «عقبوله» (بر وزن جرثومه) به معناى بقایاى بیمارى و مشکلات و آثارى که از «تب» به صورت «تبخال» بر لبها باقى مى‏ماند، مى‏باشد؛ تعبیر بالا نشان مى‏دهد که مشکلات و گرفتارى‏ها و آثار و بقایاى آن، همواره در کنار خوشى‏ها و راحتى‏ها قرار دارد و هرگز از آن جدا نمى‏شود و جمله «بفرج أفراحها غصص أتراحها» تأکید دیگرى بر این معنا است؛ چرا که «أتراح» جمع «ترح» (بر وزن فرح) به معناى غم و اندوه است؛ در نتیجه امام علیه السّلام مى‏فرماید: «شادى‏ها با اندوه‏ها آمیخته و غصّه‏ها در کنار شادمانى نشسته است».

دومین نکته‏اى که از امام علیه السّلام در ادامه این سخن بیان مى‏فرماید، زمان دار بودن زندگى است، که بالأخره پایانى دارد و دیر یا زود به پایان مى‏رسد و چیزى که براى هیچ کس از آن گریزى نیست، مرگ است. مى‏فرماید: «سرآمد زندگى و پایان عمر را آفرید، آن را گاه طولانى و گاه کوتاه قرار داد، و گاه مقدّم و گاه مؤخّر داشت». (و خلق الآجال فأطالها و قصّرها، و قدّمها و أخّرها).

«سرانجام مرگ را با عوامل پایان عمر، پیوند داد؛ (و بیمارى‏ها را بهانه‏هایى براى سرآمد زندگى مقرّر داشت.) و با آن رشته‏هاى طولانى حیات را درهم پیچید، و پیوندهاى محکم زندگى (توانمندان و اقویا) را با آن قطع کرد!» (و وصل بالموت أسبابها، و جعله خالجا(252) لأشطانها(253)، و قاطعا لمرائر(254) أقرانها).

امام علیه السّلام در این عبارت کوتاه به نکته‏هاى فراوانى اشاره فرموده، از جمله این که بعضى به طور طبیعى عمر طولانى دارند و بعضى عمر کوتاه و در عین حال، گاهى همان عمر طولانى بر اثر اعمال بى‏رویه، یا انواع گناهان کوتاه مى‏شود و گاه آن عمر کوتاه به خاطر رعایت مسایل مربوط به تندرستى و یا بر اثر اعمال و کارهاى نیک طولانى مى‏شود. همچنین به این نکته اشاره فرموده که براى مرگ اسباب فراوانى است؛ اگر انسان بتواند از بعضى بگریزد، در چنگال دیگرى گرفتار خواهد شد و حتّى نیرومندترین نیرومندان از مرگ در امان نیست! بنابر این، هیچکس نباید به سلامتى و تندرستى و جوانى و نیرومندى مغرور گردد و هر کس در هر سن و سال و در هر شرایطى باید با اعمال صالحه آماده سفر آخرت باشد.(255)

بعضى از «شارحان نهج البلاغه» این احتمال را نیز داده‏اند که مراد از تقدیم و تأخیر، این است که خداوند طبق مصالحى بعضى را در زمان‏هاى گذشته آفریده و زمان آنها را مقدّم داشته و بعضى را در زمان‏هاى بعد آفریده است، ولى معناى اوّل مناسبتر و آموزنده‏تر است.

نکته

آیا روزى هر کس مقدّر است؟

نه تنها از عبارت بالا، بلکه از بسیارى از آیات قرآن و روایات مقدّر بودن روزى استفاده مى‏شود و در منابع مختلف مى‏بینیم که وسعت و فراخى روزى یا تنگى و ضیق آن، به اراده و مشیّت خداوند نسبت داده شده است، تا بندگان خود را بیازماید.

به تعبیر دیگر: به هر کس آنچه مصلحتش بوده است داده و براى هر کس آنچه‏

مایه صلاح حالش بوده مقرّر فرموده. این تعبیرات سؤالات متعدّدى بر مى‏انگیزد.

نخست اینکه: اگر چنین است پس تلاش و کوشش، براى رزق و روزى چه مفهومى مى‏تواند داشته باشد؟

دیگر اینکه: این گونه برداشت‏ها سبب رکود فعّالیت‏هاى اجتماعى و عقب ماندگى جامعه مى‏گردد؛ جامعه‏اى که باید پر نشاط و پر امید به فعّالیت‏هاى گسترده بپردازد و در میدان رقابت از جوامع غیر مسلمان عقب نماند.

قرآن مجید مى‏فرماید: ««نَحْنُ قَسَمْنا بَیْنَهُمْ مَعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ»؛ ما معیشیت و (روزى) آنها در حیات دنیا در میانشان تقسیم کردیم و بعضى را بر بعضى برترى دادیم».(256)

ولى پاسخ این سؤال‏ها در روایات اسلامى آمده است که هر گاه کنار هم چیده شود، ابهامى باقى نمى‏ماند.

از یک سو، در همین نهج البلاغه و کلمات مولا مى‏خوانیم: «إنّ الرّزق رزقان: رزق تطلبه، و رزق یطلبک، فإن أنت لم تأته أتاک؛ روزى بر دو گونه است: قسمتى از آن، تو باید به دنبالش بروى و قسمتى از آن، او به دنبال تو مى‏آید به گونه‏اى که اگر به سراغش نروى به سراغ تو خواهد آمد».(257)

واقعیت نیز چنین است که قسمت مهمّى از روزى چیزى است که انسان باید در راه آن تلاش و کوشش کند و تمام هوش و استعداد و توان خود را به کار گیرد و بدون اینها هرگز به آن نخواهد رسید؛ ولى بخش دیگرى روزى‏هاى ناخواسته است که به سراغ انسان مى‏آید و به او نشان مى‏دهد که اگر چه تلاش و کوشش یک اصل مهم است، امّا رازقیّت خدا منحصر به آن نیست و در همه حال باید به او دل بست و همه چیز را از او دانست.

در روایت دیگرى مى‏خوانیم: «از جمله دعاهایى که مستجاب نمى‏شود، دعاى انسان سالمى است که در خانه نشسته و دست از تلاش و کوشش برداشته و عرضه مى‏دارد: خدایا به من روزى ده! (فرشتگان الهى) به او مى‏گویند: این دعاى تو مستجاب نیست. برخیز و تلاش کن». امام صادق علیه السّلام مى‏فرماید: «أربع لا یستجاب لهم دعاء: الرّجل جالس فی بیته، یقول: یا ربّ ارزقنی! فیقول له: ألم آمرک بالطّلب».(258)

از سوى دیگر، تقدیرات الهى در بسیارى از موارد هماهنگ با تدبیرات ما است؛ یعنى خداوند مقدّر کرده آنها که تلاش و کوشش مى‏کنند سهم بیشترى داشته باشند و آنها که سست و تنبل‏اند سهم کمتر. این هماهنگی تقدیر و تدبیر، پاسخ روشنى به کسانى مى‏دهد که به بهانه تقدیر از تدبیر سرباز مى‏زنند و تن به تنبلى مى‏دهند.

از سوى سوم، بى‏شک استعداد جسمانى و فکرى همه انسان‏ها یکسان نیست و افراد بشر از نظر هوش و استعداد و مدیریّت اقتصادى و توان جسمى براى کار کردن بسیار تفاوت دارند و همین، سرچشمه تفاوت بهره‏هاى آنها در این قسمت مى‏شود؛ آن کس که این تفاوت‏ها را مقدّر کرده، طبعا تفاوت‏هاى روزى را نیز مقدّر فرموده است و انتظار یکسان بودن همه انسانها از نظر روح و جسم، انتظار بسیار بى‏جایى است؛ مانند انتظار مساوى بودن همه اعضاى بدن و تمام استخوان‏ها و عضلات؛ چرا که در مجموعه بدن، هر عضوى مأموریتى دارد و توان او به اندازه مأموریت اوست و مجموعه جهان انسانیّت نیز، همانند یک بدن است با تفاوت‏ها در جهات مختلف و طبعا با تفاوت در بهره‏هاى روزى.

نتیجه اینکه: آنچه در خطبه بالا درباره تقدیر ارزاق آمده، مى‏تواند اشاره‏اى به تمام آنچه در سه نکته بالا گفتیم بوده باشد و این چیزى بر خلاف عدالت نیست؛ بلکه عین عدالت و حکمت است.

بخش بیست و دوّم‏

عالم السّرّ من ضمائر المضمرین، و نجوى المتخافتین، و خواطر رجم الظّنون، و عقد عزیمات الیقین، و مسارق إیماض الجفون، و ما ضمنته أکنان القلوب، و غیابات الغیوب، و ما أصغت لاستراقه مصائخ الأسماع، و مصائف الذّرّ، و مشاتی الهوامّ، و رجع الحنین من المولهات، و همس الأقدام، و منفسح الثّمرة من ولائج غلف الأکمام، و منقمع الوحوش من غیران الجبال و أودیتها و مختباء البعوض بین سوق الأشجار و ألحیتها، و مغرز الأوراق من الأفنان، و محطّ الأمشاج من مسارب الأصلاب، و ناشئة الغیوم و متلاحمها، و درور قطر السّحاب فی متراکمها، و ما تسفی، الأعاصیر بذیولها، و تعفو الأمطار بسیولها، و عوم بنات الأرض فی کثبان الرّمال.

ترجمه‏

خداوند از اسرار پنهانى رازداران آگاه است، و از نجواى آنان که آهسته سخن مى‏گویند با خبر است، از آنچه به اذهان از طریق ظنّ و گمان، مى‏گذرد، و از تصمیماتى که به یقین مى‏پیوندد، آگاهى دارد.

برق نگاه‏هاى خیانت آمیز چشم‏ها را که از لابه‏لاى پلک‏ها خارج مى‏شود، مى‏بیند و از آنچه در نهانگاه دلها قرار دارد و آنچه در پشت پرده‏هاى ظلمانى غیب پوشیده و پنهان است و از آنچه که پرده‏هاى گوشها مخفیانه مى‏شنود، آگاه است، او از درون‏

لانه‏هاى تابستانى مورچه‏گان و خانه‏هاى زمستانى حشرات، و آهنگ اندوه‏بار زنان غم دیده، و صداى آهسته گامها، آگاهى دارد.

و نیز از جایگاه پرورش میوه‏ها در درون غلاف شکوفه‏ها، و از مخفى‏گاههاى وحوش در درون غارهاى کوهها و اعماق درّه‏ها، و از نهانگاه پشه‏ها در میان ساقه‏ها و پوستهاى درختان، و از محل پیوستگى برگها و شاخه‏ها و از جاى حرکت نطفه‏ها از صلت (پدران) و آمیزش با نطفه (مادران) در درون رحم‏ها مطلع است. او از ابرهاى رقیقى که (در آسمان) پیدا مى‏شود، سپس به هم پیوسته، و متراکم مى‏گردد و نیز از ریزش قطرات باران از ابرهاى متراکم و آنچه گردبادها با دامن خویش از روى زمین بر مى‏گیرند و باران‏ها با سیلاب خود آن را فرو مى‏نشانند و محو مى‏کنند و از فرو رفتن جانوران زمین، در میان تپه‏هاى شن (در همه جا و در هر زمان و در هر حال) به خوبى آگاه است!

شرح و تفسیر

او از همه چیز آگاه است‏

با دقّت در بخش‏هاى مختلف این خطبه عجیب، روشن مى‏شود که امام علیه السّلام یک مسیر بسیار حساب شده را در «معرفة اللّه» و سپس شناخت این جهان و بعد از آن، معرفت انسان و تربیت او پیموده است؛ با بیانى که دقیقا خواننده را در مراحل مختلف این مسیر طولانى رهبرى مى‏کند و به سر منزل مقصود، یعنى پرورش یک انسان کامل مى‏رساند.

در فصل گذشته، بعد از بیان آفرینش زمین و منابع حیاتى آن و سپس آفرینش آدم و سرگذشت عبرت انگیز او در بهشت و سپس انتقال به زمین، پیرامون تقسیم ارزاق و تعیین آجال و سرآمد عمرها سخنان دقیق و بیدادگرى فرمود.

براى تکمیل این مباحث، در این بخش از خطبه، سخن از علم خداوند درباره همه چیز و همه کس، در همه جا و در همه زمان و اسرار درون و برون مى‏گوید و با تعبیرات بسیار دقیق و ظریف و لطیف، انگشت روى جزئیّات آن مى‏گذارد؛ به گونه‏اى که انسان با تمام وجود خود احساس مى‏کند که همه عالم محضر خداست و تمام حرکات و سکناتش، در حضور او انجام مى‏شود؛ همان احساسى که مهمترین پایه تربیت و سوق به خوبى‏ها و جدایى از بدى‏هاست.

مى‏فرماید: «خداوند از اسرار پنهانى رازداران، آگاه است و از نجواى آنان که آهسته سخن مى‏گویند با خبر است و به آنچه به اذهان به واسطه گمان خطور مى‏کند و از تصمیماتى که به یقین مى‏پیوندد، آگاهى دارد». (عالم السّرّ من ضمائر المضمرین، و نجوى المتخافتین، و خواطر رجم الظّنون، و عقد عزیمات الیقین).

در واقع، آنچه به ذهن مى‏آید، گاهى واقعیّت‏هاست و گاه اوهام و پندارها؛ گاهى تصمیم و اراده قطعى است و گاه شک و تردید؛ گاه از درون وجود انسان مى‏جوشد و گاه از طریق سخنان محرمانه این و آن به او منتقل شده؛ خدا از تمام اینها آگاه و با خبر است.

سپس مى‏افزاید: «خداوند برق نگاه‏هاى خیانت آمیز چشم‏ها را که از لابه‏لاى پلک‏ها خارج مى‏شود مى‏بیند و از آنچه در نهان گاه دلها قرار دارد و آنچه در پشت پرده‏هاى ظلمانى غیب پوشیده و پنهان است و از آنچه پرده گوش‏ها مخفیانه مى‏شنود، آگاه است». (و مسارق(259) إیماض(260) الجفون،(261) و ما ضمنته أکنان القلوب، و غیابات الغیوب، و ما أصغت لاستراقه مصائخ(262) الأسماع).

با توجه به اینکه مهمترین منابع علم انسان قلب (عقل) و چشم و گوش است؛ همانگونه که در قرآن مجید آمده است: ««وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ»؛ خداوند شما را از شکم مادران بیرون فرستاد در حالى که چیزى نمى‏دانستید و براى شما گوش و چشم و دل قرار داد تا (آگاه شوید و) شکر نعمت‏هاى او را بجا آورید»(263) و خداوند به تمام این منابع احاطه دارد؛ بنابر این، از تمام اسرار درون انسان‏ها با خبر است.

سپس از اسرار درون انسان گذشته، به سراغ کوچکترین موجودات جهان مى‏رود؛ مى‏فرماید: «خداوند از درون لانه‏هاى تابستانى مورچگان، و خانه‏هاى زمستانى حشرات، و آهنگ اندوهبار زنان غمدیده، و صداى آهسته گامها آگاهى دارد». (و مصائف(264) الذّرّ، و مشاتی(265) الهوامّ(266)، و رجع الحنین(267) من المولهات(268)، و همس(269) الأقدام).

تکیه بر خانه‏هاى تابستانى مورچگان، از این نظر است که در تابستان کانون پر جوش و خروشى است که انسان را به یاد یک جامعه فعّال و پر تلاش- که با نظم و تدبیر خاصّى اداره مى‏شود- مى‏اندازد و تکیه بر خانه‏هاى زمستانى حشرات، شاید از این نظر است که آنها در زمستان در خواب عمیقى فرو مى‏روند و گاه چندین ماه طول مى‏کشد، که به «خواب زمستانى» معروف است؛ خانه‏هاى آنها در این فصل، شبیه گورستانى است خاموش، در حالى که در واقع مرکز تجمع زندگان است.

تکیه بر ناله‏هاى اندوهبار زنان غمدیده و صداى آهسته قدم‏ها از این نظر است‏

که هر کدام را صداى خاصّى است و بیانگر واقعیت جداگانه‏اى. یکى از سوز و درد درونى حکایت مى‏کند و دیگرى از مخفى کارى و احتیاط؛ یعنى خداوند هم از مراکز پر ازدحام با خبر است و هم از مکان‏هاى خاموش.

در ادامه این سخن، باز انگشت روى امور دیگرى از امور لطیف و ظریف و مخفى و پنهان گذارده و شمول علم بى‏پایان پروردگار را نسبت به آن، با تعبیراتى بسیار جالب و زیبا روشن مى‏سازد. مى‏فرماید: «خداوند از جایگاه پرورش میوه‏ها در درون غلاف شکوفه‏ها، و از مخفى‏گاههاى وحوش در درون غارهاى کوه‏ها و اعماق درّه‏ها و از نهانگاه پشه‏ها در میان ساقه‏ها و پوستهاى درختان، و از محلّ پیوستگى برگها به شاخه‏ها و از جاى حرکت نطفه‏ها از صلب (پدران) و آمیزش با نطفه (مادران) در درون رحم‏ها مطّلع است». (و منفسح(270) الثّمرة من ولائج(271) غلف(272) الأکمام(273)، و منقمع(274) الوحوش من غیران(275) الجبال و أودیتها، و مختباء البعوض بین سوق(276) الأشجار و ألحیتها(277)، و مغرز(278) الأوراق من الأفنان(279)، و محطّ الأمشاج(280) من مسارب(281) الأصلاب).

تعبیر به «منفسح» که به معناى جایگاه وسیع است، اشاره به این نکته مى‏کند که خداوند براى پرورش میوه‏ها در درون شکوفه‏ها جایگاه وسیعى آفریده که اجازه مى‏دهد به میوه، از نقطه کوچکى شروع کند و گسترش پیدا کند تا زمانى که تمام آن محل را پر کند.

تعبیر به «منقمع الوحوش» نشان مى‏دهد که حیوانات بیابان، براى محفوظ ماندن از حمله حیوانات دیگر به غارها و درّه‏ها پناه مى‏برند و به هنگام لزوم براى شکار کردن یا سایر حوائج بیرون مى‏آیند.

تعبیر به «مختباء البعوض» اشاره به زندگى بسیارى حشرات در درون ساقه و پوست درختان است که هم آنها را از حوادث مختلف حفظ مى‏کند و هم محلّى براى تغذیه آنان است.

تعبیر به «مغرز الأوراق …» نه اشاره به برگها است و نه شاخه‏ها؛ بلکه اشاره به محلّ خاصى است که برگ به شاخه مى‏چسبد و ریشه‏هاى آن در درون شاخه فرو مى‏رود و آن را در برابر وزش بادها و طوفان‏ها حفظ مى‏کند و مسیر آب و غذا براى برگ محسوب مى‏شود.

و تعبیر به «محطّ الأمشاج …» اشاره به این است که نطفه مرد از غدّه‏هایى که در درون وجود او است به حرکت در مى‏آید و هنگامى که به رحم مى‏ریزد با نطفه زن ترکیب مى‏شود و در قرارگاه خود جهت پرورش و تبدیل به یک انسان کامل قرار مى‏گیرد. خداوند تمام این مسیر و چگونگى ترکیب و محل نزول آن را دقیقا مى‏داند و نیز ممکن است «أمشاج» اشاره به ترکیب نطفه مرد از چند آب مختلف باشد که در علم امروز ثابت شده است و هر یک از این آبها به اندازه معیّن براى هدف خاصّى با دیگرى ترکیب مى‏گردد و نطفه مرد را تشکیل مى‏دهد، سپس به سوى قرارگاه رحم حرکت مى‏کند.

اگر انسان به تعداد میوه‏هاى درختان و عدد وحوش بیابان و پشه‏ها و برگ‏هاى درختان و نطفه‏هاى مردان و زنان و جزئیّات آنها فکر کند- که چه رقم شگفت انگیزى را تشکیل مى‏دهد- و توجّه داشته باشد که خداوند از تمام این جزئیّات با خبر است، آنگاه احساس مى‏کند که در هر جا و در هر زمان و در همه حال، از اعمال و نیّات او به خوبى آگاه است.

سپس به سراغ بخش دیگرى از ریزه کارى‏هاى جهان آفرینش و حوادث حساب شده و موجودات مختلف آن مى‏رود و چنین مى‏افزاید: «خداوند از ابرهاى رقیقى که (در آسمان) پیدا مى‏شود سپس به هم پیوسته، متراکم مى‏گردد و نیز از ریزش قطرات باران از ابرهاى متراکم و آنچه گردبادها با دامان خویش از روى زمین بر مى‏گیرند و بارانها با سیلاب خود آن را فرو مى‏نشانند و محو مى‏کنند و از فرو رفتن جانوران زمین در میان تپّه‏هاى شن، (در همه جا و هر زمان و در هر حال) به خوبى آگاه است!». (و ناشئة الغیوم و متلاحمها، و درور قطر السّحاب فی متراکمها، و ما تسفی،(282) الأعاصیر(283) بذیولها، و تعفو(284) الأمطار بسیولها، و عوم(285) بنات الأرض فی کثبان(286) الرّمال).

آرى! او که از تمام دقایق عالم هستى و از جزئیّات مخلوقات جاندار و بى‏جان در زمین و آسمان، در هر شرایط و در هر حالت، آگاه است؛ و از پیدایش و گسترش و جا به جایى و حرکات آنها، دقیقا با خبر است؛ چگونه ممکن است از اعماق نیّات من بى‏خبر باشد؟!

نکته

تنوّع عجیب موجودات!

با اینکه در این بخش از خطبه، سخن از علم وسیع خداوند به همه اشیاء و تمامى موجودات است، ولى در ضمن اشاره به نکته مهمّ دیگرى نیز شده است و آن تنوّع عجیب موجودات مى‏باشد، از مسایل فکرى و ذهنى انسان گرفته، تا اجزاى مختلف چشم و گوش، و موجودات کوچک و بزرگ عالم؛ مورچگان و خانه‏هاى تابستانى آنها، حشرات و لانه‏هاى زمستانى آنها، شکوفه‏هاى درختان، پرورش میوه‏ها، برگها و گل برگها، وحوش بیابان که در غارها و درّه‏ها زندگى مى‏کنند، پشه‏هایى که در لابه‏لاى ساقه‏ها و پوست درختان لانه مى‏گزینند، چگونگى تشکیل نطفه آدمى از ترکیب نطفه‏هاى مرد و زن، پیدایش ابرها و تراکم آنها، و فرو ریختن دانه‏هاى باران از درون آن، وزش بادها و طوفانها و گردبادها، جارى شدن سیل‏ها از کوهسارها، و فرو رفتن حشرات میان تپّه‏هاى شن و امثال آن، که در بخش آینده خواهد آمد؛ خلاصه امورى که هر یک نشانه تازه‏اى از علم و قدرت و خلاقیّت خداست و هر قدر انسان در آنها بیشتر بیندیشد به عظمت و علم او، آشناتر مى‏شود و با گوش هوش، زمزمه تسبیح و حمد این موجودات را مى‏شنود و غلغله آنها را که در سراسر جهان طنین انداز است احساس مى‏کند؛ چیزى که نامحرمان قدرت درک آن را ندارند و تنها براى کسانى که از جمادى به سوى جان جان رفته‏اند آشکار است. آرى:

از جمادى سوى جان جان شوید

غلغل تسبیح عالم بشنوید

فاش تسبیح جمادات آیدت

وسوسه تأویلها بزدایدت‏

بخش بیست و سوم‏

و مستقرّ ذوات الأجنحة بذرا شناخیب الجبال، و تغزید ذوات المنطق فی دیاجیر الأوکار، و ما أوعبته الأصداف، و حضنت علیه أمواج البحار، و ما غشیته سدفة لیل، أو ذرّ علیه شارق نهار، و ما اعتقبت علیه أطباق الدّیاجیر، و سبحات النّور؛ و أثر کلّ خطوة، و حسّ کلّ حرکة، و رجع کلّ کلمة، و تحریک کلّ شفة، و مستقرّ کلّ نسمة، و مثقال کلّ ذرّة، و هماهم کلّ نفس هامّة، و ما علیها من ثمر شجرة، أو ساقط ورقة؛ أو قرارة نطفة، أو نقاعة دم و مضغة، أو ناشئة خلق و سلالة؛ لم یلحقه فی ذلک کلفة، و لا اعترضته فی حفظ ما ابتدع من خلقه عارضة، و لا اعتورته فی تنفیذ الأمور و تدابیر المخلوقین ملالة و لا فترة، بل نفذهم علمه، و أحصاهم عدده، و وسعهم عدله، و غمرهم فضله، مع تقصیرهم عن کنه ما هو أهله.

ترجمه‏

خداوند، از جایگاه پرندگان در قلّه بلند کوهها، و از نغمه مرغان خواننده در آشیانه‏هاى تاریک، با خبر است. همچنین از لؤلؤهایى که در دل صدف‏ها پنهان شده و امواج دریا آنها را در دامن خویش پرورش داده است، و آنچه تاریکى شب آن را فرا گرفته، یا خورشید به آن نور افشانده، و آنچه ظلمت‏ها و امواج نور یکى بعد از دیگرى آن را در بر مى‏گیرد، و اثر هر گام و احساس هر گونه حرکت و آهنگ هر سخن، و جنبش هر لب، و جایگاه هر انسان، و وزن هر مورچه، و ناله هر صاحب‏

اندوه، و میوه‏هایى که بر شاخسار درختان قرار گرفته، و برگ‏هایى که روى زمین ریخته، و قرارگاه هر نطفه‏ها، یا جمع شدن خون، و مضغه یا پرورش یافتن انسان و سایر مخلوقات (آرى!) از همه اینها به خوبى آگاه است، و هیچ گونه مشقّتى براى او در این علم و آگاهى وجود ندارد. بلکه در حفظ و نگهدارى آنچه از مخلوقات ابداع کرده، نیز مشکلى براى او رخ نداده، و در تنفیذ امور و تدبیر موجودات نیز ملالت و فتورى بر او عارض نشده است. بلکه علمش در همه آنها نافذ و احصاى او همه را شامل شده، و عدالتش همه را در بر گرفته است و با اینکه آنها در آنچه شایسته مقام اوست تقصیر دارند، فضل و رحمتش شامل حال همه آنهاست!.

شرح و تفسیر

گستردگى علم الهى‏

امام علیه السّلام در این بخش همچنان بحثهاى گسترده سابق را پیرامون علم خداوند به تمام جزئیّات عالم هستى ادامه مى‏دهد و با تعبیراتى بسیار جذّاب و الفاظى شیرین و گویا پرده از علم خداوند به تمام ریزه‏کارى‏هاى این عالم بر مى‏دارد و چنان با موشکافى این بحث را دنبال مى‏کند که در هیچ سخنى مانند آن دیده نشده است و با مطالعه آن، انسان به یقین باور مى‏کند که این گفتار کسى است که با جهان ماوراى طبیعت ارتباط دارد و علم و دانش او از سرچشمه علم الهى مى‏جوشد.

نخست به سراغ پرندگان آسمان مى‏رود مى‏فرماید: «خداوند از جایگاه بالداران در قلّه بلند کوهها و از نغمه مرغان خواننده در آشیانه‏هاى تاریک با خبر است». (و مستقرّ ذوات الأجنحة بذرا(287) شناخیب(288) الجبال، و تغرید(289) ذوات المنطق فی دیاجیر(290)

الأوکار(291)).

مى‏دانیم هر یک از پرندگان لانه‏اى مخصوص و متناسب با خویش مى‏سازد که با هم بسیار متفاوتند و نیز مى‏دانیم نغمه‏هاى مرغان انواع و اقسامى دارد که هر کدام بیانگر مطلبى است؛ آرى خداوند از تمام جزئیات آنها آگاهى دارد.

سپس به اعماق دریاها گام مى‏نهد و از صدف‏ها و لؤلؤها و امواج سخن مى‏گوید؛ مى‏فرماید: «خداوند از لؤلؤهایى که در دل صدف‏ها پنهان است، و امواج دریا آنها را در دامن خویش پرورش داده، آگاهى دارد». (و ما أوعبته(292) الأصداف، و حضنت علیه أمواج البحار).

آنگاه به نظام نور و ظلمت در جهان آفرینش و زندگى انسان‏ها پرداخته، مى‏افزاید: «خدا از آنچه تاریکى شب آن را فرا گرفته و یا خورشید به آن نور افشانده و آنچه ظلمت‏ها و امواج نور، یکى بعد از دیگرى آن را در بر مى‏گیرد، با خبر است». (و ما غشیته سدفة(293) لیل، أو ذرّ(294) علیه شارق نهار، و ما اعتقبت علیه أطباق الدّیاجیر، و سبحات(295) النّور).

و از آنجا به سراغ حرکات مختلف انسان مى‏رود و مى‏افزاید: «او از اثر هر گام، و احساس هر گونه حرکت، و آهنگ هر سخن، و جنبش هر لب، و جایگاه هر انسانى آگاه است». (و أثر کلّ خطوة، و حسّ کلّ حرکة، و رجع کلّ کلمة، و تحریک کلّ شفة، و مستقرّ کلّ نسمة).

سپس به سراغ کوچکترین ذرّات و مخفى‏ترین صداها مى‏رود؛ مى‏فرماید: «از وزن‏

هر مورچه، و ناله هر صاحب اندوه و غمى اطلاع دارد». (و مثقال کلّ ذرّة، و هماهم(296) کلّ نفس هامّة(297)).

و از آنجا توجّه خود را به درختان و میوه‏ها و انسان‏ها و نطفه‏ها که شباهت زیادى با هم دارند، معطوف مى‏دارد و مى‏فرماید: «او آنچه از میوه‏ها بر شاخه‏هاى درختان قرار گرفته و برگ‏هایى که روى زمین ریخته مى‏شود، و قرارگاه نطفه، یا جمع شدن خون و مضغه‏ها یا پرورش یافتن انسان و سایر مخلوقات و مبدء آفرینش آنها، آرى! از همه اینها و تمام جزئیّات آن و اسرار درون و برون آنها، به خوبى آگاه است». (و ما علیها من ثمر شجرة، أو ساقط ورقة، أو قرارة نطفة، أو نقاعة(298) دم و مضغة، أو ناشئة خلق و سلالة).

در قسمت پایانى این بخش از خطبه، امام علیه السّلام به نکته مهمّى اشاره مى‏فرماید و آن اینکه ممکن است با توجّه به گستردگى فوق العاده امورى که امام علیه السّلام در این خطبه به آن اشاره فرموده، که تمام ذرّات زمین و آسمان و موجودات جاندار و بى‏جان، همه و همه را شامل مى‏شود، به گونه‏اى که هیچ کس با هیچ وسیله‏اى نمى‏تواند آن را در حساب آورد و بر آن احاطه پیدا کند؛ آرى با این گستردگى، ممکن است این سؤال پیش آید که آیا علم خداوند به این امور مشکلى براى ذات پاکش ایجاد نمى‏کند؟ زیرا انسانها براى احاطه به بخش بسیار بسیار کوچکى از حوادث و اسرار این جهان، گرفتار مشقّت و دردسر مى‏شوند.

ولى امام علیه السّلام با صراحت مى‏فرماید: «هیچ گونه مشقّتى براى خداوند در این زمینه وجود ندارد (نه تنها در علم و آگاهى بر آنها، بلکه) در حفظ و نگهدارى آنچه از مخلوقات ابداع کرده، مشکلى براى او رخ نداده؛ (اضافه بر این) در تنفیذ امور و تدبیر موجودات نیز، ملالت و فتورى بر او عارض نشده است». (لم یلحقه فی ذلک کلفة، و لا اعترضته فی حفظ ما ابتدع من خلقه عارضة، و لا اعتورته(299) فی تنفیذ الأمور و تدابیر المخلوقین ملالة و لا فترة).

«بلکه علمش در آنها نفوذ یافته و شمارش او همه را شامل شده، و عدالتش همه را در بر گرفته است، و با اینکه آنها در آنچه شایسته مقام اوست تقصیر و کوتاهى دارند فضل و رحمتش شامل حال همه آنهاست». (بل نفذهم علمه، و أحصاهم عدده، و وسعهم عدله، و غمرهم فضله، مع تقصیرهم عن کنه ما هو أهله).

امام علیه السّلام در جمله‏هاى پر معناى بالا، بر چند نکته تأکید مى‏کند؛ نخست این که: احاطه علمى خداوند به تمام جزئیّات عالم هستى هیچ مشکلى براى او ندارد؛ (چرا که علم خداوند، علم حضورى است نه علم حصولى، آن گونه که شرحش در نکات خواهد آمد).

دیگر این که: علاوه بر احاطه علمى، حافظ تمام آنها است که چیزى برتر از علم است؛ این حفظ و نگهدارى نیز مشکلى براى آن ذات مقدّس ایجاد نمى‏کند؛ (چرا که همه وابسته به وجود او هستند).

و دیگر این که: علاوه بر آگاهى و نگهدارى، مدیر و مدبّر آنها است و در مسیر کمال، آنها را رهبرى و راهنمایى مى‏کند؛ این نیز، فتور و ملالتى براى آن ذات پاک ندارد و بى آن که در انتظار معرفت و شکر خلایق باشد، فضل او همه را شامل شده و عدل او همه را فرا گرفته است.

آرى علمش بى‏پایان، قدرتش بى‏انتها و فضلش نامحدود است و از او جز این انتظار نمى‏رود.

نکته‏ها

1- وسعت عجیب علم او!

بیاناتى که مولا امیر مؤمنان على علیه السّلام در این بخش از خطبه درباره وسعت علم پروردگار فرموده و جزئیّات عجیبى را مورد دقّت قرار داده، انسان را به یاد آیه شریفه سوره «لقمان» مى‏اندازد که مى‏فرماید: ««وَ لَوْ أَنَّ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ کَلِماتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ»؛ اگر تمام درختان روى زمین (براى نوشتن کلمات خدا) قلم شوند و دریا براى آن مرکّب گردد و هفت دریا به آن افزوده شود تا کلمات الهى (معلومات خدا) را بنویسند (قلم‏ها و دریاها تمام مى‏شوند، ولى) کلمات خداوند تمام نمى‏شود؛ چرا که خدا قادر و حکیم است»(300)

اگر به این نکته توجّه کنیم که آنچه را مولا امیر مؤمنان علیه السّلام بیان فرموده، غالبا مربوط به کره زمین و مخلوقات آن است؛ حال آنکه در این فضاى عظیم آسمان‏ها، ممکن است میلیونها، یا میلیاردها کرات آسمانى با عجایب و شگفتیهاى زیادى باشد که خداوند به تمام جزئیّات آنها آگاهى دارد و نیز اگر به این نکته توجه کنیم که این جهان، میلیاردها سال قبل از ما بوده و معلوم نیست تا کى ادامه خواهد یافت؛ اگر حوادثى را که در این زمان فوق العاده طولانى روى مى‏دهد، بر آنچه گفته شد بیافزاییم سر از اعداد و ارقامى در مى‏آورد که هیچ کس قادر به بیان آن نیست و جز خدا آن را نمى‏داند.

ولى نباید فراموش کرد که هدف امام علیه السّلام از بیان این حقایق و دقایق، از یک سو، افزایش معرفة اللّه در شنوندگان است و از سوى دیگر، تربیت نفوس انسانى به خاطر

حضور در محضر خداوند در همه حال و آگاهى او از جزئیّات اعمال و نیّات انسان مى‏باشد.

شاهد این سخن همان جمله‏هاى پر معنایى است که امام علیه السّلام در خطبه 198 بیان فرمود: «یعلم عجیج الوحوش فی القلوات، و معاصی العباد فی الخلوات، و اختلاف النّینان فی البحار الغامرات، و تلاطم الماء بالرّیاح العاصفات؛ خداوند ناله و فریاد حیوانات وحشى را در بیابانها، و گناه و معاصى بندگان را در خلوتگاهها، و آمد و شد ماهیان را در اقیانوس‏هاى ژرف، و تلاطم امواج آب بر اثر وزش تند بادها را مى‏داند».

2- علم خداوند به تمام جزئیّات‏

جمعى از فلاسفه پیشین اعتقاد داشتند که خداوند نمى‏تواند عالم به جزئیّات و ریزه‏کارى‏هاى این عالم باشد؛ او فقط یک علم کلى و جامع دارد. آنها مى‏گفتند: جزئیّات متعدّد و متکثّرند و موجودات متعدّد در ذات پاک او- که از جمیع جهات واحد است- راه ندارد.

این سخن یک اشتباه بزرگ است و از اینجا ناشى شده که علم خدا را- به اصطلاح- «علم حصولى» مى‏دانستند و چنین مى‏پنداشتند که عکس و صورت‏هاى موجودات خارجیّه به ذات پاک او منتقل مى‏شود؛ در حالى که همه ما امروز مى‏دانیم که علم خداوند به موجودات از طریق انتقال عکس و صورت ذهنى آنها- مانند انسانها- نیست؛ بلکه علم او «علم حضورى» است. یعنى همه جا حاضر است و همه موجودات، نزد او حضور دارند و او به همه آنها احاطه دارد، بى‏آنکه احتیاج به عکس و نقشى باشد؛ درست شبیه حضور صورت‏هاى ذهنى انسان در برابر روح او؛ زیرا صورتهاى ذهنى، ذاتا در روح انسان‏ها حاضرند نه عکس و نقش آنها؛ و احاطه انسان بر آنها نوعى احاطه حضورى است.

تأکید امام علیه السّلام در این خطبه بر علم خداوند به تمام جزئیّات هستى، خط بطلان بر اعتقاد بعضى از فلاسفه، در زمینه نفى خدا به جزئیّات، مى‏کشد و نشان مى‏دهد

که او بر همه چیز، اعم از کلّى و جزیى و حتّى کوچکترین جزئیّات، احاطه دارد.

3- سخن جالبى از ابن ابى الحدید، در شرح این خطبه‏

هنگامى که این عالم مشهور در «شرح نهج البلاغه» خود به این بخش از خطبه مى‏رسد- که درباره وسعت علم بى‏پایان خدا به زیباترین بیانى سخن مى‏گوید- در شگفتى عمیقى فرو مى‏رود و مى‏گوید: «اگر «نضر بن کنانه» (جدّ اعلاى عرب) این کلمات فصیح و بلیغ را مى‏شنید درباره گوینده آن همان مى‏گفت که «ابن جریح» در مورد یکى از فصحاى بزرگ عرب «اسماعیل بن بلبل» گفت که خلاصه‏اش چنین است: بعضى گفتند اسماعیل از شیبان است، من به آنان گفتم چنین نیست، به جانم سوگند! قبیله شیبان از اوست.»

اشاره به اینکه آن قبیله هر افتخارى دارند، از او نشأت مى‏گیرد، و چه بسیارند پدرانى که از فرزندان شریف خود، کسب مقام و برترى مى‏کنند، همانگونه که طایفه «عدنان» از رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله کسب شرف کرد.

سپس مى‏افزاید: «نه تنها قبیله «عدنان» و «قحطان» به وجود على علیه السّلام مباهات مى‏کند بلکه چشم «ابراهیم خلیل علیه السّلام» نیز به وجود او روشن مى‏شود و مى‏گوید: او پایه‏هاى توحیدى را که من نهادم مستحکم ساخت و خداوند از دودمان من فرزندى آفرید که علم توحید را گسترش بى‏نظیرى داد؛ بلکه اگر این سخن (بخش‏هایى از خطبه که مربوط به علم خداوند است) را «ارسطاطالیس» که عقیده به نفى علم خدا به جزئیّات داشت، مى‏شنید، قلبش لرزان مى‏شد و مو بر بدنش راست مى‏گشت و فکرش در اضطراب فرو مى‏رفت، و من کلامى را شبیه این کلام نمى‏بینم، مگر سخن خداوند، که کلام على علیه السّلام هم از کلام خدا سرچشمه گرفته و شعله‏اى از آن آتش فروزان است و شرح و تفسیرى از آیات خداوند است».(301)

بخش بیست و چهارم‏

الّلهمّ أنت أهل الوصف الجمیل، و التّعداد الکثیر، إن تؤمّل فخیر مأمول، و إن ترج فخیر مرجوّ. الّلهمّ و قد بسطت لی فیما لا أمدح به غیرک، و لا أثنی به على أحد سواک، و لا أوجّهه إلى معادن الخیبة و مواضع الرّیبة، و عدلت بلسانی عن مدائح الآدمیّین؛ و الثّناء على المربوبین المخلوقین. الّلهمّ و لکلّ مثن على من أثنى علیه مثوبة من جزاء، أو عارفة من عطاء؛ و قد رجوتک دلیلا على ذخائر الرّحمة و کنوز المغفرة. الّلهمّ و هذا مقام من أفردک بالتّوحید الّذی هو لک، و لم یر مستحقّا لهذه المحامد و الممادح غیرک؛ و بی فاقة إلیک لا یجبر مسکنتها إلّا فضلک، و لا ینعش من خلّتها إلّا منّک وجودک، فهب لنا فی المقام رضاک، و أغننا عن مدّ الأیدی إلى سواک؛ «إِنَّکَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ».

ترجمه‏

خداوندا! تو دارى اوصاف جمال و صفات کمال فراوان هستى؛ اگر به تو آرزومندیم به خاطر آن است که تو بهترین آرزوى مایى. و اگر به تو امیدواریم تو بهترین امید ما هستى؛ بار الها! تو به من توان دادى که به مدحى بپردازم که غیر تو را با آن مدح نمى‏گویم، و به ثنایى روى آورم که بر غیر تو نمى‏خوانم؛ و روى سخنم را به کسانى که کانون نومیدى و شک و تردید هستند، متوجّه نمى‏سازم، تو زبانم را (در پرتو معرفتت) از مدح و ستایش انسان‏ها و ثناخوانى مخلوقات بازداشتى.

خداوندا! هر ثناخوانى؛ از سوى کسى که ثنایش را مى‏گوید، پاداش و عطایى دارد (به همین دلیل) من امیدوارم که مرا به سوى ذخایر رحمت و گنج‏هاى مغفرت رهنمون گردى، خداوندا! این وضع کسى است که تو را در توحید خاصّ خودت یکتا شمرده، و غیر تو را لایق این ستایش‏ها، و ثناها نمى‏داند. (خداوندا!) من به تو نیاز دارم. نیازى که جز فضل تو نمى‏تواند آن را برطرف سازد؛ و پریشانم، پریشانى و فقرى که جز بخشش تو نمى‏تواند آن را برطرف سازد. حال که چنین است، رضاى خود را در این موقعیّت به ما عطا کن و دست نیاز ما را از دامن غیر خود کوتاه گردان «که تو بر هر چیز توانایى».

شرح و تفسیر

تو امید منى، تو پناه منى!

فراموش نکرده‏ایم که امام علیه السّلام این خطبه بسیار جامع و مفصّل را در پاسخ کسى بیان فرمود که تقاضاى بحثى درباره صفات خدا نموده بود و امام علیه السّلام نخست با دقیق‏ترین و ظریف‏ترین عبارات، صفات خداوند را اعم از صفات جمال و کمال، شرح مى‏دهد، سپس به سراغ صفات فعل او مى‏رود، از آفرینش فرشتگان و زمین و آسمان و آنگاه خلقت انسان و انواع نعمت‏هایى که به او بخشیده و سرانجام از علم خداوند به همه جزئیّات و کلیّات جهان هستى، سخن مى‏گوید.

سپس در این بخش از خطبه که بخش پایانى آن است، رو به درگاه خدا مى‏آورد و با دعاى پر معنایى که بحث‏هاى این خطبه را تکمیل مى‏کند آن را پایان مى‏دهد. در این بخش، نخست خداوند را به بهترین صفات توصیف مى‏کند؛ توصیفى که براى غیر او جایز نیست و نشانه‏اى از توحید در مقام دعا است مى‏فرماید:

«خداوندا! تو داراى اوصاف جمال و صفات کمال فراوان هستى». (الّلهمّ أنت أهل‏

الوصف الجمیل، و التّعداد(302) الکثیر).

آرى تمام صفات نیک در ذات پاکت جمع است، «تو کریمى، تو رحیمى، تو نماینده فضلى، تو سزاوار ثنایى». و به همین دلیل: «اگر به تو آرزومندیم به خاطر آن است که تو بهترین آرزوى مایى و اگر به تو امیدواریم تو بهترین مایه امید و رجایى» (إن تؤمّل فخیر مأمول، و إن ترج فخیر مرجوّ).

سپس مى‏افزاید: «بارالها! تو به من، توان دادى که به مدحى بپردازم که غیر تو را با آن، مدح نمى‏گویم و به ثنایى روى آورم که بر غیر تو نمى‏خوانم و روى سخنم را به کسانى که کانون نومیدى و محلّ تردید هستند، متوجه نمى‏سازم؛ (آرى) تو زبانم را از مدح و ستایش انسان‏ها و ثناخوانى مخلوقات (در پرتو معرفت و ایمان به ذات پاکت) باز داشته‏اى». (الّلهمّ و قد بسطت لی فیما لا أمدح به غیرک، و لا أثنی به على أحد سواک، و لا أوجّهه إلى معادن الخیبة و مواضع الرّیبة، و عدلت بلسانی عن مدائح الآدمیّین؛ و الثّناء على المربوبین المخلوقین).

جالب اینکه امام علیه السّلام مدح و ستایش پروردگار را با شکر مى‏آمیزد و از اینکه خداوند، توفیق عنایت کرده که زبانش به مدح و ثناى انسانها و مخلوقات- در برابر خالق- به گردش در نیاید، اظهار مسرّت مى‏کند و چه کارى از این بهتر که انسان چشم بر عالم اسباب ببندد و در ماوراى آن تنها ذات «مسبّب الأسباب» را ببیند و تمام حمد و ثناى خود را به پیشگاه او نثار کند.

سپس در یک نتیجه‏گیرى زیبا و دلنشین به پیشگاه خدا چنین عرضه مى‏دارد: «خداوندا! هر ثناخوانى از سوى کسى که ثنایش را مى‏گوید پاداش و عطایى دارد و من امیدوارم که مرا به سوى ذخایر رحمت و گنج‏هاى مغفرت، رهنمون کردى».

(الّلهمّ و لکلّ مثن على من أثنى علیه مثوبة من جزاء أو عارفة من عطاء؛ و قد رجوتک دلیلا على ذخائر الرّحمة و کنوز المغفرة).

این تعبیر ممکن است به معناى تقاضاى رحمت عظیم و مغفرت گسترده خدا باشد، یا به معناى تقاضاى استعداد و توفیق کسب شایستگى‏ها براى وصول به آنها بوده باشد.

فرق میان «جزاء» و «عارفه» ممکن است این باشد که «جزاء» به عنوان پاداش عمل است و «عارفه» به معناى فضل و رحمت الهى- اضافه بر پاداش- است و از آنجا که خداوند به فضل و عطا معروف است، تعبیر به «عارفه» شده است. (در واقع «عارفه» در اینجا به معناى معروف است).

سپس مى‏افزاید: «خداوندا! این وضع کسى است که تو را در توحید خاصّ خودت، یکتا شمرده و غیر تو را مستحقّ این ستایش‏ها و مدح‏ها نمى‏داند. (خداوندا!) من به تو نیاز دارم، نیازى که جز فضل تو نمى‏تواند آن را برطرف سازد و پریشانم، پریشانى و فقرى که جز بخشش، وجود تو نمى‏تواند آن را برطرف سازد». (الّلهمّ و هذا مقام من أفردک بالتّوحید الّذی هو لک، و لم یر مستحقّا لهذه المحامد و الممادح غیرک؛ و بی فاقة إلیک لا یجبر مسکنتها إلّا فضلک، و لا ینعش(303) من خلّتها(304) إلّا منّک وجودک).

در واقع امام علیه السّلام مى‏خواهد این حقیقت را بازگو کند که من تنها ثناى تو مى‏گویم و تنها به تو امید بسته‏ام و حلّال مشکلات من تنها تویى! که این همان حقیقت توحید صفات و توحید افعالى است.

سرانجام با دو دعاى بسیار جامع و پر معنا، این خطبه عظیم و بى‏نظیر را پایان مى‏بخشد؛ عرضه مى‏دارد: «حال که چنین است رضاى خود را در این موقعیت به ما

عطا کن و دست نیاز ما را از دامان غیر خود کوتاه گردان! «که تو بر هر چیز توانایى».

(فهب لنا فی هذا المقام رضاک، و أغننا عن مدّ الأیدی إلى سواک؛ «إنّک على کلّ شی‏ء قدیر).

چقدر جالب است بزرگ مردى که در میدان فصاحت و بلاغت و بیان دقیق‏ترین نکته‏هاى توحید و شرح معارف الهیّه، این گونه مى‏درخشد و داد سخن مى‏دهد؛ در پایان، بى‏آنکه گرد و غبار خود بزرگ بینى بر دامانش بنشیند، با نهایت تواضع و فروتنى دست به درگاه خدا بر مى‏دارد و با تمام وجود خویش، رضاى او را مى‏طلبد و غیر او را به فراموشى مى‏سپرد.

نکته

اعجاز بیان!

همان گونه که قرآن مجید بزرگترین معجزه جاویدان پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله است، بعضى از خطبه‏هاى نهج البلاغه به راستى در حدّ اعجاز است! یعنى تنها از امام معصومى ممکن است صادر شود و انسان‏هاى دیگر قدرت مقابله با آن را ندارند. از جمله همین خطبه «اشباح» است که اکنون در پایان شرح و تفسیر خطبه، مى‏توانیم با آگاهى بیشترى از آن سخن بگوییم.

از نظر فصاحت و بلاغت، تعبیرات به قدرى شیرین و در عین ایجاز، گویا و در عین گویایى، عمیق و در عین عمق، روح پرور است که قلب و جان انسان را لبریز از نور و معنویّت آمیخته با شعف و شادى مى‏کند و گویى با خود به پرواز در مى‏آورد و در ملکوت اعلى جاى مى‏دهد.

از نظر احاطه ادبى بر لغات عرب، آنقدر عجیب است که هیچکس- هر چند

سالیان دراز با لغات و فرهنگ نامه‏هاى عرب سر و کار داشته باشد- نمى‏تواند بدون مراجعه به منابع اصلى لغت، به مفاهیم آن کاملا آگاهى یابد.

از نظر محتوا، آنچنان ژرف و عمیق است که انسان تصوّر نمى‏کند درباره صفات خدا و معارف الهیّه سخنى بالاتر از آن پیدا شود. اینجاست که انسان به یاد کلمات مولا علیه السّلام در خطبه «شقشقیّه» (خطبه 3) مى‏افتد که فرمود: «ینحدر عنّی السّیل، و لا یرقى إلىّ الطّیر؛ چشمه‏هاى (علم و دانش) از دامان کوهسار وجودم، جارى است و مرغان (دور پرواز اندیشه‏ها) به افکار بلند من راه نتوانند یافت».

از نظر آثار تربیتى، هنگامى که نعمت‏هاى خدا را با تمام ریزه‏کارى‏هایش توصیف مى‏کند، چنان حسّ شکرگزارى را در انسان زنده مى‏نماید، که خود را در پیشگاه بخشنده این نعمت‏ها به خاطر قصور در شکرگزارى شرمنده مى‏بیند و هنگامى که از علم بى‏پایان خدا و حضور پروردگار در تمام صحنه هستى سخن مى‏گوید، انسان به خوبى احساس مى‏کند که معناى این جمله «عالم محضر خداست و در محضر عصیان نکنید» یعنى چه!

دعاهاى عرفانى پایان خطبه، و تواضع و فروتنى فوق العاده امام علیه السّلام بعد از بیان آن همه نکات علمى و عرفانى و تربیتى، یک درس مهم براى هر انسان بیدارى است که هرگز گرفتار غرور و خودبینى نشود و همه چیز را از خدا بداند و هرگاه دست حاجت مى‏برد به آستان مقدّس او دست برد که «کریم است و رحیم است و غفور است و ودود!».


1) سند خطبه: در کتاب «مصادر نهج البلاغه» چنین آمده است که: تعبیر «سیّد رضى» در آغاز این خطبه، براى پى بردن به سند آن کافى است. چرا که او این خطبه را از «مسعدة بن صدقه» از امام صادق علیه السّلام نقل کرده است و مى‏دانیم که «مسعده» داراى کتاب‏هایى از جمله: کتاب «خطب امیر مؤمنان علیه السّلام» است؛ این کتاب تا زمان «سیّد هاشم بحرانى» (محدّث معروف که در قرن یازدهم مى‏زیسته) وجود داشته و در اختیار او بوده است؛ زیرا روایات فراوانى در کتاب معروفش «تفسیر برهان» از آن نقل کرده است.به هر حال، این خطبه از خطبه‏هاى مشهور امیر مؤمنان است، که جمعى از علماى اسلام، قبل و بعد از «سیّد رضى» آن را در کتاب‏هاى خود نقل کرده‏اند.«احمد بن عبد ربّه» مالکى در «عقد الفرید» و «شیخ صدوق» در کتاب «توحید» (با تفاوتى در الفاظ) آن را نقل کرده‏اند (این هر دو قبل از سیّد رضى مى‏زیسته‏اند.) سپس «زمخشرى» در «ربیع الأبرار» و «ابن اثیر» در «نهایه» بخش‏هایى از آن را ذکر کرده‏اند. به گفته مرحوم «سیّد بن طاووس» محتواى این خطبه به قدرى عظمت دارد که خودش گواه بر صدق و اعتبارش مى‏باشد و نیازى به سند متواتر ندارد (چرا که بسیار بعید است، چنین مضامینى از غیر معصوم صادر شود). (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 168).

2) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، جلد 6، صفحه 425.

3) توجّه داشته باشید که این خطبه در یک تقسیم کلّى، به ده بخش تقسیم شده است، و گر نه برخى از این بخش‏ها، به بخش‏هاى دیگرى نیز تقسیم مى‏شود؛ از این رو، ما در شرح و تفسیر این خطبه، آن را در نهایت به بیست و چهار بخش رسانده‏ایم.

4) توحید صدوق، صفحه 79، حدیث 34.

5) «ابن فارس» در «مقاییس اللّغة» در تفسیر «شبح» مى‏گوید: «أصل صحیح یدلّ على امتداد الشى‏ء فى عرض، من ذلک «الشّبح» و هو الشّخص، سمّى بذلک، لأنّه فیه إمتداد او عرضا».

6) «یفره» از مادّه «وفور» به معنى فزونى و فراوانى و کامل کردن است.

7) «یکدیه» از مادّه «کدى» (بر وزن کسب) به معنى بخل ورزیدن، محبوس ساختن و تقاضاى کردن از دیگرى است.

8) منهاج البراعه، جلد 6، صفحه 288.

9) بحار الانوار، جلد 68، صفحه 140، حدیث 31.

10) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، جلد 6، صفحه 400.

11) «اناسىّ» جمع «انسان» که معمولا به افراد بشر گفته مى‏شود. ولى گاه این واژه به معناى مردمک چشم به کار مى‏رود (توجّه داشته باشید که مردمک نیز از کلمه مردم گرفته شده) به خاطر عکسى که از افراد در آن منعکس مى‏شود. شاعر مى‏گوید:ز گریه، مردم چشمم نشسته در خون استببین که در طلبت حال مردمان چون است!.

12) سوره انعام، آیه 103.

13) برگرفته از آیه 55 سوره بقره و 143 سوره اعراف.

14) «لجین» (بر وزن حسین) به معناى نقره است.

15) «عقیان» به معناى طلاى خالص است.

16) «نثاره» از مادّه «نثر» (بر وزن نصر) به معناى پراکندن است و از آنجا که دهانه صدفها در دریاها شکافته مى‏گردد و دانه‏هاى درّ به هر سو پراکنده مى‏شود، این تعبیر به کار رفته است.

17) «یغیض» از ماده «غیض» (بر وزن فیض) به معناى نقصان یافتن و فرو رفتن آب در زمین است و در جمله بالا اشاره به این است که چشمه جوشان فیض پروردگار، با بخشش‏ها هرگز نقصان نمى‏یابد.

18) مفاتیح الجنان، اعمال ماه رجب.

19) سوره شورى، آیه 11.

20) سوره طه، آیه 110.

21) به گفته «ابن ابى الحدید» در شرح این خطبه جمله «یقولون» مى‏تواند حالیّه و مى‏تواند استینافیّه باشد (جلد 6، صفحه 404).

22) «ارتمت» از مادّه (رمى» (بر وزن نهى) به معناى تیر انداختن است و از آنجایى که تیرها با سرعت حرکت مى‏کنند جمله «إرتمت» در اینجا اشاره به سرعت حرکت اندیشه است.

23) «منقطع» به معناى جایى است که چیزى قطع مى‏شود و چون معمولا در پایان، قطع صورت مى‏گیرد، «منقطع» به معناى منتها و پایان چیزى آمده است.

24) «تولّهت» از مادّه «وله» به معناى شدّت علاقه و عشق به چیزى است که انسان را حیران و از خود بى خود مى‏کند.

25) «تجوب» از مادّه «جوب» (بر وزن ذوب) به معناى بریدن، قطع کردن و سوراخ نمودن است. قرآن درباره قوم «ثمود» مى‏گوید: «وَ ثَمُودَ الَّذِینَ جابُوا الصَّخْرَ بِالْوادِ» (فجر/ 9) اشاره به خانه‏هایى است که در دل کوهها، با بریدن سنگها و صخره‏ها براى خود درست مى‏کردند.

26) «مهاوى» جمع «مهواة» و «مهوى» در اصل به معناى درّه‏اى است که در میان دو کوه، یا گودالى است که در میان دو دیوار قرار مى‏گیرد و از آنجا که چنین مکانى پرتگاه مى‏باشد، این واژه به معناى هلاکت نیز آمده است.

27) «سدف» جمع «سدفه» (بر وزن سرفه) به معناى تاریکى است.

28) «جبهت» از مادّه «جبهه» که به معناى پیشانى است، گرفته شده و هنگامى که به صورت فعل در مى‏آید، به معناى بر پیشانى زدن و باز گرداندن است.

29) «اعتساف» در اصل به معناى پیمودن مسافت از بى‏راهه است؛ سپس به معناى هر گونه انحراف آمده است..

30) «رویّات» جمع «رویّه» به معناى تفکّر و تأنّى است.

31) ضمیر «حجّته» و «دلالته» به خلق خدا بر مى‏گردد، نه به خالق.

32) سوره فصّلت، آیه 53.

33) الکنى و الالقاب، جلد 1، صفحه 121.

34) اشاره به آیه 97 و 98 سوره شعراء است.

35) «تلاحم» از مادّه «لحم» (گوشت) در اینجا به معناى پیوستگى است؛ شبیه به عضلاتى که در بدن انسان به هم پیوسته است.

36) «حقاق» جمع «حقّه» به معناى استخوانى است (گوى مانند) که در سر بازو، یا بالاى ران قرار دارد.

37) «عادل» از مادّه «عدل» (بر وزن قشر) به معناى معادل و شبیه و نظیر است؛ بنابر این «عادل»، مطابق این مفهوم به معناى کسى است که براى خداوند شبیه و شریک و مانندى قائل مى‏شود.

38) «نحلوا» از مادّه «نحله» در اصل به معناى بخشش و عطیّه است و به گفته «راغب» در کتاب «مفردات»، این واژه از ریشه «نحل» به معناى زنبور عسل گرفته شده؛ چرا که بخشش و عطیّه شباهتى به کار زنبوران عسل در دادن عسل دارد. و در عبارت بالا منظور این است که بت‏پرستان با اوهام خود زیور مخلوقین را بر ذات پاک خالق پوشانده‏اند و او را از مقام خالقیّت به مقام مخلوق بودن تنزّل داده‏اند.

39) «قرائح» جمع «قریحه» در اصل به معناى نخستین آبى است که از چاه کشیده مى‏شود؛ سپس به آثار فکرى و ذوقى انسان اطلاق شده است.

40) سوره اعراف، آیه 143.

41) سوره حدید، آیه 4.

42) سوره ق، آیه 16.

43) سوره بقره، آیه 115.

44) سوره فتح، آیه 10.

45) سوره طه، آیه 5.

46) شرح نهج البلاغه علّامه تسترى، جلد 1، صفحه 233.

47) سوره فصّلت، آیه 9.

48) سوره بقره، آیه 22.

49) «مهبّ» اسم مکان از مادّه «هبوب» به معناى محل وزش باد است و در عبارت بالا فکر، به نسیمى تشبیه شده که از گذرگاهى مى‏گذرد؛ ولى کنه ذات و صفات خدا از این گذرگاه بیرون است.

50) «قریحه» همان طور که قبلا گفته شد، در اصل به معناى اوّلین آبى است که از چاه کشیده مى‏شود؛ سپس به آنچه انسان از اعماق فکر و ذوق خویش را در مى‏یابد، اطلاق شده و انضمام آن به غریزه- که به معناى طبیعت است- که چیزى را انسان به کمک ذوق و طبیعت خود دریابد. در مورد غیر انسان نیز این معنا ثابت است؛ مثلا غالب پرندگان ساختن لانه‏ها و تربیت فرزندان و مهاجرت‏هاى طولانى دسته جمعى و امثال آن را با الهام از قریحه و غریزه انجام مى‏دهند.

51) «ریث» به معناى کندى کردن و سستى و کوتاهى نمودن در انجام کارى است.

52) «أناة» به معناى وقار آمیخته با تفکّر به هنگام انجام کارى است.

53) «متلکّى‏ء» از مادّه «لکأ» (بر وزن هدف) به معناى توقّف کردن در مکانى است؛ سپس «متلکّى‏ء» بر کسانى که در کار یا مسأله‏اى توقّف مى‏کنند و روى آن مى‏اندیشند، اطلاق شده است.

54) سوره فصّلت، آیه 11.

55) «اود» به معناى کجى و کج شدن است.

56) جمله بالا از نظر ترکیب نحوى چنین است: «بدایا» خبر است براى مبتداى محذوفى که «هذه» باشد و اضافه «بدایا» به «خلائق» از قبیل اضافه صفت به موصوف است که در اصل به معناى «خلائق بدایا» است، «بدایا» جمع «بدیئه» به معناى موجود بدیع و شگفت‏انگیز است.

57) سوره بقره، آیه 32.

58) سوره آل عمران، آیه 191.

59) «رهوات» جمع «رهوة» به گفته بعضى از ارباب لغت (کتاب العین) به معناى بر آمدگى بالاى کوههاست؛ ولى بسیارى دیگر از ارباب لغت آن را مادّه «رهو» (بر وزن سهو) به معناى گشاده و باز بودن، یا آرام بودن تفسیر کرده‏اند و در خطبه بالا تفسیر «رهوات» به نقاط گشاده، مناسب‏تر است و بعضى هم آن را از لغات اضداد دانسته‏اند که به معناى مکان مرتفع و منخفض، هر دو مى‏آید.

60) «لاحم» از مادّه «لحم» به معناى پر کردن شکاف چیزى و به اصطلاح، لحیم کردن است و شاید ریشه اصلى آن همان «لحم» به معناى گوشت باشد که فاصله استخوان‏ها را پر مى‏کند.

61) «صدوع» جمع «صدع» (بر وزن حرف) به معناى شکاف، یا شکافتن است.

62) سوره رعد، آیه 2. شبیه همین معنا با اندک تفاوتى در آیه 10 سوره لقمان آمده است؛ مى‏فرماید خلق السّموات ….

63) «و شّج» از مادّه «وشج» (بر وزن نسج) در اصل به معناى در هم فرو رفتن و مشبّک شدن و در هم پیچیدن است.

64) بعضى «ازواج» را در اینجا به معناى ارواح «نفوس فلکیّه» تفسیر کرده‏اند و اشاره به عقیده جمعى از فلاسفه که براى هر فلکى روح مجرّد قائلند دانسته‏اند؛ ولى انصاف این است که نه این نظریّه با دلیل روشنى ثابت شده، و نه جمله بالا دلالت بر چنین چیزى دارد.

65) «حزونه» (که معناى مصدرى و اسم مصدرى دارد) به معناى خشونت است و در خطبه بالا اشاره به مشکلات و سختى‏ها مى‏باشد.

66) توجّه داشته باشید که «ثمّ» در آیه بالا، به معناى تأخیر در بیان است نه تأخیر در زمان. بنا بر این، دلیل بر این نیست که آفرینش آسمانها بعد از خلقت زمین است. (براى توضیح بیشتر، به تفسیر نمونه، ذیل آیه 11 سوره فصّلت مراجعه فرمائید).

67) سوره انبیاء، آیه 30.

68) منظور از دیدن در اینجا، دیدن از طریق فکر و اندیشه است نه از طریق مشاهده حسّى؛ چرا که در آن زمان، انسانى وجود نداشت. این احتمال نیز در تفسیر آیه داده شده است که منظور از پیوسته بودن آسمانها عدم وجود باران و عدم نموّ گیاه، و منظور از گشودن آن، نزول باران و پرورش گیاهان است.

69) «تمور» از مادّه «مور» (بر وزن قول) در لغت به معانى مختلفى آمده؛ از جمله به معناى جریان سریع و همچنین گرد و غبارى که آن را باد به هر سو مى‏برد، مى‏باشد و از مجموع تعبیرات ارباب لغت استفاده مى‏شود که «مور» همان حرکت سریع و دورانى و توأم با اضطراب و تموّج است.

70) «أید» (بر وزن صید) به معناى قدرت و نعمت آمده است و در قرآن «ذاالأید» به معناى صاحب قدرت آمده است و در خطبه بالا به همین معنا مى‏باشد.

71) در جلد اوّل همین کتاب از صفحه 125 تا 150 بحث‏هاى مشروحى در این زمینه داشته‏ایم.

72) سوره فصّلت، آیه 37.

73) «مناقل» جمع «منقل» از مادّه «نقل» به معناى راه است.

74) سوره یونس، آیه 5.

75) «ناط» از مادّه «نوط» (بر وزن موت) به معناى وابسته کردن چیزى به دیگرى است.

76) «درارىّ» جمع «درّى» منسوب به «درّ» به معناى مروارید درشت است و «درّى» به معناى ستاره نیز آمده است؛ به خاطر صفا و درخشندگى آن.

77) سوره انعام، آیه 97.

78) «مسترقى» جمع «مسترق» به معناى دزد و رباینده است و «استراق سمع» به معناى استماع سخن دیگرى، به طور مخفیانه و دزدکى است.

79) «أذلال» جمع «ذلّ» (به کسر ذال) به معناى مجرا و مسیر است.

80) وسائل الشیعه، جلد 12، صفحه 104. براى آگاهى از سایر احادیثى که در این زمینه وارد شده به همان کتاب، باب 24، از ابواب «ما یکتسب به» مراجعه فرمایید.

81) «صفیح» از مادّه «صفح» در اصل به معناى انبساط و گسترش و عریض بودن چیزى است؛ بنا بر این «صفیح» به معناى صحنه‏هاى گسترده و وسیع مى‏آید. و «الصّفیح الأعلى» به معناى آسمانهاى گسترده بالاست. این مادّه گاه به معناى گذشت کردن نیز بکار مى‏رود، زیرا حکایت از عدم سخت‏گیرى و شرح صدر نسبت به شخص یا چیزى مى‏کند.

82) «فتوق» جمع «فتق» به معناى شکاف در چیزى یا فاصله میان دو چیز است و فرق آن با «فروج» که جمع «فرج» و به معناى شکاف مى‏باشد، شاید از این نظر است که «فتق» گستردگى بیشترى دارد و همچنین ممکن است «فتق» اشاره به جایى باشد که دو بخش چیزى از هم جدا شود، در حالى که «فرج» تنها به معناى شکاف در چیزى است، بى آنکه از هم جدا گردد.

83) «أجواء» جمع «جوّ» به معناى هوا، یا به معناى فاصله میان زمین و آسمان است.

84) «فجوات» جمع «فجوه» به معناى محلّ وسیع و گشاده است و به معناى فراخى و گشادگى میان دو چیز نیز آمده است و در داستان اصحاب کهف در قرآن کریم اشاره است به محلّ وسیع غار اصحاب کهف «هُمْ فِی فَجْوَةٍ مِنْهُ».

85) «زجل» از مادّه «زجل» (بر وزن جمع) در اصل به معناى برداشتن و پرتاب کردن چیزى است و «زجل» (بر وزن عمل) به معناى صداى بلند و طرب انگیز است و گاه به هر گونه صداى بلند نیز اطلاق مى‏شود.

86) «حظائر» جمع «حظره» به معناى منطقه ممنوعه است- از مادّه «حظر» (بر وزن فرض) به معناى منع است.

87) «سرادقات» جمع «سرادق» به معناى سراپرده و خیمه عظیم و با شکوه است.

88) «رجیج» از مادّه «رجّ» (بر وزن حجّ) به معناى حرکت دادن شدید یا زلزله است.

89) «تستکّ» از مادّه «سکّ» (بر وزن حکّ) در اصل به معناى حفر کردن است و در جمله بالا اشاره به صداهاى شدیدى است که گویى گوش را سوراخ مى‏کند؛ این واژه به معناى کر شدن نیز آمده است که در واقع لازم و ملزوم معناى قبل است.

90) «سبحات» جمع «سبحه» (بر وزن غنچه) به معناى نور و عظمت است و اضافه آن به «نور» در جمله بالا اضافه بیانیّه است.

91) «خاسئه» از مادّه «خسأ» (بر وزن مدح) به معناى طرد کردن توأم با تحقیر است.

92) رجوع شود به بحار الانوار، جلد 55، کتاب «السماء العالم»، باب 5 (الحجب و الأستار و السّرادقات) صفحه 39.

93) تعبیر «تسبّح جلال عزّته» ممکن است اشاره به تسبیح فرشتگان در برابر جلال و عزّت خداوند باشد و انتخاب صیغه مؤنّث، به خاطر مفهوم جمعى آنهاست.

94) رجوع شود به جلد اوّل پیام امام امیر المؤمنین علیه السّلام، صفحه 159.

95) «ینتحلون» از مادّه «انتحال» به معناى ادّعا کردن چیزى به نفع خویش است، در حالى که تعلّق به دیگرى دارد.

96) سوره انبیاء، آیات 26- 27.

97) «زائغ» از مادّه «زیغ» (بر وزن میل) به معناى عدول از حقّ و انحراف و تمایل به سوى دیگر است.

98) سوره حج، آیه 75.

99) «إخبات» به معناى خضوع و خشوع و تواضع است.

100) «ذلل» جمع «ذلول» به معناى رام و تسلیم و سهل و آسان است.

101) «تماجید» جمع «تمجید» به معناى بیان مجد و شرافت و جلالت شخصى است.

102) «موصرات» از مادّه «إصر» (بر وزن فعل) به معناى نگهدارى و محبوس ساختن است؛ سپس به هر کار سنگینى که انسان را از فعّالیت باز مى‏دارد، گفته شده است.

103) «عقب» جمع «عقبه» (بر وزن غرفه که جمع آن «غرف» است) به معناى نوبت است. اشاره به اینکه شب و روز به نوبت، پشت سر یکدیگر رفت و آمد دارند.

104) «نوازع» جمع «نازعه» از مادّه «نزع» (بر وزن وضع) به معناى از جا بر کندن، یا کشیدن است و در عبارت بالا اشاره به تیرهاست که وقتى مى‏خواهند آن را از کمان رها کنند، باید بند کمان را با قوّت به عقب بکشند.

105) «تعترک» از مادّه «عرک» (بر وزن ارک) در اینجا به معناى ازدحام است.

106) «إحن» جمع «إحنه» به معناى حسد و کینه است.

107) «تقترع» از ماده «قرع» به معناى کوبیدن است.

108) «رین» به معناى چرک و زنگار است و گاه در مورد حجابهایى که بر فکر و قلب انسان مى‏افتد، اطلاق مى‏شود و در جمله بالا به همین معناست.

109) «دلّح» جمع «دالح» از مادّه «دلوح» به معناى ابرهاى پر باران است؛ گویى به خاطر سنگینى، آهسته حرکت مى‏کنند. (زیرا ریشه اصلى این لغت، به معناى آهسته حرکت کردن و گامهاى کوتاه برداشتن است).

110) «شمّخ» جمع «شامخ» از مادّه «شموخ» به معناى بلند و مرتفع شدن است و به همین مناسبت کوههاى مرتفع را شامخ مى‏گویند.

111) «قتره» به معناى تنگى و ضیق و انضمام چیزى به چیزى است و از آنجا که تاریکى شدید چنین است که گویى بخش‏هاى تاریکى روى هم متراکم شده است، این واژه درباره آن در جمله بالا بکار رفته است.

112) «أیهم» در اصل به معناى شخص دیوانه و ناقص العقل است و به بیابانى که آب و آبادانى ندارد و به شبى که ستاره در آن دیده نمى‏شود، نیز اطلاق مى‏گردد و منظور از «ألظّلام الأیهم» در جمله بالا تاریکى شدید است.

113) «تخوم» جمع «تخم» (بر وزن شخم و تخت هر دو آمده)، در اصل به معناى حدّ است و در اینجا «تخوم الأرض» به معناى اعماق زمین است.

114) «مخارق» جمع «مخرق» از مادّه «خرق» (بر وزن خلق) به معناى پاره کردن و شکاف دادن و سوراخ نمودن است و مخارق هوا به معناى شکافهایى است که در میان طبقات هوا به وجود مى‏آید.

115) «هفّافه» از مادّه «هفّ» (بر وزن صفّ) به معناى سرعت در سیر است و «ریح هفّافه» به بادهایى گفته مى‏شود که با سرعت در حرکت است. و گاه گفته‏اند: «هفّافه» به معناى پاکیزه و ساکن است، ولى این معنا چندان تناسبى با عبارت بالا ندارد و بعید نیست هر دو معنا را در یک مفهوم بتوان ادغام کرد و گفت: منظور بادهاى سریعى است که به صورت منظّم در جریان است.

116) «و له» به معناى متحیّر شدن از شدّت اندوه است تا آنجا که گاه بى قرار شود و عقل را از دست بدهد؛ سپس به عشق‏هاى سوزانى که آرامش و قرار از انسان مى‏گیرند نیز، اطلاق شده است.

117) کافى، جلد دوم، صفحه 83، باب العباده، حدیث 3.

118) «رویّه» از مادّه «رىّ» (بر وزن طىّ) به معناى سیراب شدن است و «کأس رویّه» کنایه از ظرف پرى است که شخص را کاملا سیراب مى‏کند.

119) «سویداء» تصغیر «سوداء» به معناى سیاهى است و «سویداء» اشاره به نقطه کوچکى در قلب است که به اعتقاد گذشتگان، مرکز قلب را تشکیل مى‏داد.

120) «وشیجه» از مادّه «وشج» (بر وزن پشم) به معناى به هم پیچیدن و مشبّک شدن آمده است و طنابى را که به هم مى‏پیچند و به صورت تور در مى‏آورند «وشیج» مى‏گویند و به ریشه‏هاى درختان و مانند آن که درهم پیچیده است «وشیجه» گفته مى‏شود در جمله بالا اشاره به خوف خداست که به دلهاى فرشتگان مى‏پیچد و آن را احاطه مى‏کند.

121) «حنوا» از مادّه «حنو» (بر وزن حذف) به معناى پیچیدن و منحنى کردن است.

122) «زلفه» از مادّه «زلف» (بر وزن ضعف) به معناى نزدیک شدن است و «زلفه» و «زلفى» به معناى مقام و منزلت و قرب است.

123) «ربق» جمع «ربقه» به معناى طنابى است که در آن حلقه‏هایى وجود دارد که حیوانات را با آن مى‏بندند. سپس به رابطه محکم چیزى با چیز دیگر اطلاق شده و در جمله بالا به همین معنا آمده است.

124) «إستکانه» از مادّه «سکون» است و در این گونه موارد به معناى خضوع و تواضع مى‏آید. (بعضى آن را از باب افتعال و از مادّه «سکون» مى‏دانند و بعضى از باب استفعال از مادّه کون؛ که آن هم به معناى قرار کردن در مکانى توأم با خضوع و خشوع است).

125) «دؤوب» مصدر است و به معناى مداومت و استمرار و تلاش و کوشش، تا سر حدّ خستگى آمده است.

126) سوره انبیاء، آیه 20.

127) «تغض» از مادّه «غیض» به معناى کم شدن و فروکش کردن چیزى است و در جمله بالا اشاره «لم تغض» به فروکش نکردن علاقه فرشتگان در امر اطاعت و عبادت پروردگار است.

128) «أسلات» جمع «أسله» به معناى نوک زبان است و در جمله بالا در مورد کسى گفته مى‏شود که از ادامه ذکر یا بیان چیزى خسته نمى‏شود و زبانش خشک نمى‏گردد.

129) «همس» (بر وزن لمس) به گفته «راغب» در «مفردات» به معناى صداى آهسته و پنهان است.

130) «جؤار» به معناى صداى بلند است و در جمله بالا اشاره به این است که صداى فرشتگان بر اثر ادامه مناجات پروردگار هرگز به خاموشى نمى‏گراید.

131) «مقاوم»؛ شارحان نهج البلاغه غالبا «مقاوم» را جمع «مقام» گرفته‏اند که در اینجا به معناى صفوف است. هر چند در منابع لغت چنین جمعى را نیافتیم.

132) «یثنوا» از مادّه «ثنى» (بر وزن سنگ) به معناى تا کردن و دولا کردن است و اگر به مدح کردن، ثنا خوانى گفته مى‏شود به خاطر آن است که صفات برجسته کسى را یکى بعد از دیگرى مى‏شمرند.

133) «تنتضل» از مادّه «نضال» به معناى تیر انداختن است.

134) روضة المتقین، جلد 13، صفحه 264.

135) موسوعة الامام على بن ابى طالب، جلد 9، صفحه 202. همین معنا با شرح بیشترى در بحار الانوار، جلد 46، صفحه 75 آمده است.

136) «یمّموا» از مادّه «یمّ» به معناى قصد کردن چیزى است و «تیمّم» را از این رو «تیمّم» مى‏گویند که انسان قصد مى‏کند دست خود را بر خاک زند و بر پیشانى و پشت دستها بمالد.

137) سوره غافر، آیه 15.

138) «استهتار» مصدر است و به معناى بى‏مبالاتى و حرص بر انجام کار خلافى است و ریشه اصلى آن «هتر» (بر وزن ستر) به معناى حماقت و جهل است.

139) «موادّ» جمع «مادّه» در اصل از «مدّ» به معناى گسترش و افزایش گرفته شده؛ بنابر این، موادّ به معناى فزونى‏ها و افزایش‏هاست.

140) «ینوا» از مادّه «ونى» (بر وزن رمى) به معناى ضعف و فتور و سستى است.

141) «وشیک» از مادّه «وشک» (بر وزن اشک) به معناى سرعت گرفتن است.

142) «أخیاف» از مادّه «خیف»، (بر وزن هدف) به معناى کسى است که رنگ چشم‏هاى او با هم متفاوت باشد، یکى آبى و دیگرى مشکى؛ سپس به هر گونه اختلاف و تفاوت اطلاق شده است.

143) «زیغ» از مادّه «زیغ» (بر وزن فیض) به معناى اعوجاج و کجى است.

144) «ونىّ» از همان مادّه «ونى» است که پیش از این (در توضیح لغت ینوا) اشاره شد.

145) «إهاب» به معناى پوست حیوان است؛ یا خصوص پوستى که دبّاغى شده.

146) «حافد» از مادّه «حفد» (بر وزن هفت) به معناى سرعت در عمل است.

147) تفسیر قمى «جلد دوم» صفحه 255.

148) وسائل الشیعه، جلد 11، صفحه 164، حدیث 2.

149) «کبس» از مادّه «کبس» (بر وزن حبس) به معناى بستن و فشار آوردن است.

150) «مور» (بر وزن غور) به معناى هیجان و اضطراب است.

151) «مستفحله» از مادّه «استفحال» از ریشه «فحل» گرفته شده و به معناى هیجان و سرکشى است.

152) «زاخره» از مادّه «زخر» (بر وزن فخر) به معناى مملوّ و پر شدن است.

153) «أواذى» جمع «آذى» (بر وزن قاضى) به معناى موج یا قسمت بالاى آن است.

154) «تصطفق» از مادّه «صفق» (بر وزن سقف) به معناى زدن چیزى بر چیز دیگر است به گونه‏اى که صدایى از آن برخیزد؛ لذا به کف زدن «تصفیق» مى‏گویند.

155) «متقاذفات» از مادّه «قذف» (بر وزن حذف) به معناى درگیرى و پرتاب شدن بر روى یکدیگر است.

156) «أثباج» جمع «ثیج» (بر وزن سبد) به وسط و میان هر چیزى اطلاق مى‏شود و به همین مناسبت، گاه به بخش‏هاى عظیم دریا که در وسط دریا قرار دارد، اطلاق شده است.

157) «ترغو» از مادّه «رغو» (بر وزن نقد) به معناى پیدا شدن رویه بر شیر و مانند آن است و واژه «رغوه» به چربى روى شیر و مانند آن گفته مى‏شود و در جمله بالا به معناى موادّ تشکیل دهنده زمین است که بر روى آن مادّه مذاب نخستین، پیدا شد.

158) «جماح» به معناى سرکشى کردن اسب و مانند آن است؛ سپس به هر چیزى که شبیه آن است اطلاق شده است.

159) «کلکل» به معناى سینه است.

160) «تمعّکت» از مادّه «معک» (بر وزن کبک) به معناى مالیدن و در غلتیدن و مانند آن است؛ این واژه هنگامى که حیوانات، خود را به پشت، روى زمین مى‏غلتانند اطلاق مى‏شود.

161) «کواهل» جمع «کاهل» به معناى قسمتهاى بالاى پشت و نزدیک به گردن است.

162) «إصطخاب» از مادّه «صخب» (بر وزن وهب) به معناى صدا کردن شدید است و هنگامى که صداى پرنده‏ها و قورباغه‏ها با هم مخلوط مى‏شود، واژه «اصطخاب» را بکار مى‏برند و در جمله بالا اشاره به مخلوط شدن فریاد موجها در یکدیگر است.

163) «ساجی» به معناى ساکن و آرام، از مادّه «سجو» (بر وزن هجو) آمده است.

164) «حکمه» از مادّه «حکم» (بر وزن حتم) در اصل به معناى باز گرداندن و منع کردن است؛ به همین جهت به آن قسمتى از لجام که بر دهان حیوان قرار دارد «حکمه» گفته مى‏شود، چرا که او را از مسیرهایى که مطلوب نیست باز مى‏گرداند. و حکمت، بر عقل و دانش اطلاق مى‏شود، چرا که انسان را از بدى‏ها و انحراف‏ها باز مى‏دارد.

165) «مدحوّه» از مادّه «دحو» (بر وزن محو) به معناى گسترش دادن است؛ بنابر این، «مدحوّه» به معناى گسترش داده شده مى‏باشد.

166) «بأو» (بر وزن نحو) به معناى تکبّر و فخر فروشى است؛ و در اینجا اشاره به شدّت تلاطم امواج است.

167) «شموخ» به معناى بلندى و کبر و غرور آمده است.

168) «غلواء» از مادّه «غلوّ» به معناى فزونى و بلند پروازى و تجاوز از حد است.

169) «کعم» از مادّه «کعم» (بر وزن طعم) به معناى بستن دهان مشک و مانند آن است؛ لذا به محدود کردن هر چیزى اطلاق مى‏شود.

170) «کظّه» به معناى پر شدن شکم از طعام است به حدّى که تنفّس مشکل شود؛ و به هر چیزى که از حد بگذرد اطلاق مى‏شود.

171) «جریه» به معناى جارى شدن است.

172) «همد» از مادّه «همود» به معناى فروکش کردن حرارت آتش است.

173) «نزقات» از مادّه «نزق» به معناى جست و خیز است.

174) «لبد» از مادّه «لبود» به معناى توقّف در مکانى است.

175) «زیفان» به معناى راه رفتن متکبّرانه است.

176) «وثبات» جمع «وثبه» به معناى جست و خیز و پرش است و در جمله‏هاى بالا به معناى حرکت شدید زمین در روزهاى نخستین است.

177) «شواهق» جمع «شاهق» به معناى بلند و مرتفع مى‏باشد.

178) «شمخ» جمع «شامخ» و «بذّخ» جمع «باذخ» هر دو به معناى بلند و مرتفع است.

179) «عرانین» جمع «عرنین» (بر وزن عشرین) به معناى قسمت استخوانى بالاى بینى مى‏باشد.

180) «سهوب» جمع «سهب» (بر وزن فهم) به معناى دشت است.

181) «بید» جمع «بیداء» به معناى دشت‏هاى گسترده است.

182) «أخادید» جمع «أخدود» (بر وزن خشنود) به معناى گودال بزرگ است.

183) «راسیات» جمع «راسیه» به معناى سنگین و استوار است.

184) «جلامید» جمع «جلمود» (بر وزن خشنود) به معناى تخته سنگ است.

185) «شناخیب» جمع «شنخوب» (بر وزن خشنود) به معناى قلّه کوه است.

186) «شمّ» جمع «اشمّ» به معناى بلند و مرتفع است و به معناى بلند مقام و بلند مرتبه نیز آمده است.

187) «صیاخید» جمع «صیخود» (بر وزن محمود) به معناى سنگ سخت است.

188) «میدان» به معناى حرکت و لرزش است.

189) «أدیم» در اصل به معناى پوست دبّاغى شده است؛ سپس به سطح زمین نیز اطلاق شده است.

190) «تغلغل» به معناى بسیار فرو رفتن است.

191) «متسرّبه» از مادّه «تسرّب» به معناى داخل شدن مخفیانه است.

192) «جوبات» جمع «جوبه» (بر وزن توبه) به معناى حفره است.

193) «خیاشیم» جمع «خیشوم» (بر وزن زیتون) به معناى قسمت بالاى سوراخ بینى است که متّصل به سر مى‏باشد.

194) «جراثیم» جمع «جرثومه» به معناى اصل و ریشه و طبقات پایین زمین است و امروزه این واژه بر میکروب نیز اطلاق مى‏شود که اصل و اساس بیمارى است.

195) سوره نبأ، آیه 7.

196) سوره نحل، آیه 15.

197) «متنسّم» از ریشه «نسیم» گرفته شده که به معناى وزش ملایم باد است؛ بنابر این، «متنسّم» (به صیغه اسم مفعول) به معناى هوایى است که شایسته تنفّس است.

198) «مرافق» جمع «مرفق» (بر وزن مکتب) به معناى تمام چیزهایى است که مورد نیاز است و انسان از آنها استفاده مى‏کند؛ «مرافق» جمع «مرفق» (بر وزن محنت) نیز آمده است که به معناى آرنج است و در خطبه بالا به همان معناى اوّل است.

199) سوره رعد، آیه 3.

200) «جرز» به زمینى گفته مى‏شود که گیاه از آن قطع شده و در اصل از «جزر» (بر وزن غرض) به معناى قطع کردن و بریدن گرفته شده است.

201) «روابى» جمع «رابیه» از مادّه «ربوّ» (بر وزن غلوّ) به معناى افزایش و نموّ است و در اینجا به معناى بلندى‏هاى زمین (تپه‏ها) مى‏باشد.

202) «لمع» جمع «لمعه» (بر وزن لقمه) به معناى قطعه است؛ خواه قطعات ابر باشد، یا چیز دیگر.

203) «قزع» جمع «قزعه» (بر وزن ثمره) به معناى قطعه ابر نازک است.

204) «تمخّضت» از مادّه «مخض» (بر وزن فرض) به معناى حرکت شدید است، مانند حرکتى که به هنگام گرفتن کره از ماست به مشک وارد مى‏کنند و «مخاض» به حرکت شدید بچه در شکم مادر به هنگام زایمان گفته مى‏شود.

205) «مزن» به معناى ابرهاى روشن است و گاه آن را به ابرهاى باران‏زا تفسیر کرده‏اند.

206) «کفف» جمع «کفّه» (بر وزن قبّه) به معناى حاشیه و اطراف و جوانب هر چیزى است.

207) «ومیض» از مادّه «ومض» (بر وزن رمز) به معناى درخشش مختصر است و «ومیض» به معناى درخشندگى است.

208) «کنهور» به معناى قطعه عظیم یا متراکم از ابرهاست.

209) «رباب» جمع «ربابه» به معناى ابرهاى سفید و به هم پیوسته است.

210) «سحّ» به معناى فربه شدن و نیز به معناى فرو ریختن آب فراوان است و در خطبه بالا به همین معنا به کار رفته است.

211) «أسفّ» از مادّه «إسفاف» به معناى نزدیک شدن به زمین است.

212) «هیدب» به معناى ابر پر آب و سنگینى است که به زمین نزدیک مى‏شود.

213) «تمرى» از مادّه «مرى» (بر وزن نرم) به معناى دست کشیدن به پستان حیوان براى دوشیدن است.

214) «درر» جمع «درّة» (بر وزن ملّت) به معناى فراوانى و جریان شیر است.

215) «أهاضیب» جمع «أهضوبة» به معناى دوشیدن پى در پى است.

216) «شآبیب» جمع «شؤبوب» (بر وزن بهلول) به معناى رگبار باران است.

217) «برک» به معناى سینه شتر است که به هنگام خوابیدن بر زمین مى‏گذارد.

218) «بوانى» تثنیه «بوان» (بر وزن لسان) به معناى ستون خیمه و همچنین استخوانى است که در دو طرف سینه قرار مى‏گیرد و در خطبه بالا، منظور، معناى دوم است.

219) «بعاع» به معناى آب فراوانى است که در ابر وجود دارد.

220) «إستقلّ» از مادّه «استقلال» و از ریشه «قلّ» (بر وزن ظلّ) به معناى بلند شدن و برداشتن و حمل کردن است.

221) «عب‏ء» به معناى بار است.

222) «هوامد» جمع «هامده» از مادّه «همود» به معناى خاموش شدن آتش است و به زمینى که گیاهانش خشک شده «هامده» مى‏گویند.

223) «زعر» جمع «أزعر» (بر وزن اکبر) به معناى جایى است که گیاهان کمى در آنجا روییده و به موهاى کم پشت نیز اطلاق مى‏شود.

224) «تبهج» از مادّه «بهجت» به معناى سرور و شادى است.

225) «تزدهى» از مادّه «ازدها» به معناى تکبّر (و ناز) است.

226) «ریط» جمع «ریطه» (بر وزن میته) به معناى پوشش نازک است.

227) «ازاهیر» جمع «زهره» به معناى شکوفه‏هاى رنگارنگ است.

228) «سمطت» از مادّه «سمط» (بر وزن سمت) به معناى آویزان کردن است.

229) «ناضر» از مادّه «نضارت» به معناى طراوت و خرّمى و شادابى است؛ مخصوصا شادابى که بر اثر وفور نعمت حاصل مى‏شود.

230) «أنوار» جمع «نور» (بر وزن غور) به معناى شکوفه است.

231) «بلاغ» از مادّه «بلوغ» به معناى رسیدن به چیزى است؛ خواه رسیدن به سنّ تکلیف باشد یا رسیدن میوه‏ها به مرحله قابلیت استفاده، یا رسیدن به مقصد؛ و در خطبه بالا به معناى قوّت و غذا آمده؛ چرا که انسان را در سفر و حضر به مقصدش مى‏رساند.

232) سوره عبس، آیات 25- 32.

233) «فجاج» جمع «فجّ» به معناى درّه و فاصله میان دو کوه است.

234) «جوادّ» جمع «جادّه» به معناى راه وسیع و روشن است.

235) سوره انبیاء، آیه 31.

236) سوره فاطر، آیه 27.

237) سوره نحل، آیات 15- 16.

238) «جبلّه»، به معناى طبیعت و فطرت انسان است (این واژه از مادّه «جبل» به معناى کوه گرفته شده است و از آنجا که فطرت انسان غیر قابل تغییر است، مانند کوه که نمى‏شود آن را جابجا کرد، به آن «جبّله» گفته شد).

239) «أوعز» از مادّه «وعز» (بر وزن وعظ) به معناى پیشنهاد کردن کارى به دیگرى است.

240) سوره طه، آیه 115.

241) سوره بقره، آیه 35.

242) شرح بیشتر درباره این موضوع را در کتاب «خدا را چگونه بشناسیم» مطالعه کنید.

243) سوره اعراف، آیه 22.

244) «أهبط» از مادّه «هبوط» به معناى نزول و پایین آمدن است.

245) سوره هود، آیه 61.

246) «قرن» به معناى یک زمان طولانى است که گاه به صد سال اطلاق مى‏شود و گاه به معناى جماعتى است که در یک عصر با هم زندگى مى‏کنند.

247) «مقطع» به معناى پایان است.

248) «عذره و نذره» تعبیر به «عذر» در اینجا به معناى اتمام حجّت بر بندگان است به گونه‏اى عذرى براى آنها در مخالفت باقى نماند. و «نذر» جمع «نذیر» در اینجا به معناى انذار است؛ یعنى: ذکر عواقب سوئى که بر چیزى متّرتب مى‏شود.

249) جمله «لیقیم الحجّة به على عباده» (بنابر این که ضمیر «به» به آدم برگردد)، نیز دلیل دیگرى بر نبوّت آدم است و تعبیر به «عباده» اشاره به حوّا و فرزندان آدم است. به علاوه سرنوشت آدم و خروج از بهشت بعد از ارتکاب خطا، حجّتى براى همه بندگان تا روز قیامت مى‏تواند باشد.

250) بحار الانوار، جلد 68، صفحه 140. شبیه همین معنا مخصوصا در مورد غنا و فقر و همچنین سلامت و بیمارى و توفیق عبادت و عدم توفیق، در جلد 5 بحار الانوار، صفحه 284 از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله از خداوند متعال نقل شده است.

251) «أتراح» جمع «ترح» (بر وزن فرح) به معناى غم و غصه است و غالبا آن را به معناى ضدّ فرح تفسیر کرده‏اند؛ ولى گاه به معناى هلاکت و قطع خیر و خوبى نیز اطلاق شده است.

252) «خالج» از مادّه «خلج» (بر وزن خرج) به معناى جذب کردن است و خلجان چیزى در ذهن انسان به معناى مجذوب شدن ذهن در برابر چیزى است؛ «خلیج» را از آن جهت «خلیج» گفته‏اند که بخش عظیمى از آب دریا را به خود جذب مى‏کند.

253) «أشطان» جمع «شطن» (بر وزن وطن) به معناى طناب یا طناب طویل است. این واژه گاهى به معناى دورى نیز آمده است و «شیطان» را به این مناسبت شیطان مى‏گویند که دور از هدایت و رحمت خداست.

254) «مرائر» جمع «مریر» به معناى طناب محکم است.

255) درباره مسأله «أجل و سر آمد عمر» بحث مشروحى در جلد سوم ذیل خطبه 62 بیان شد.

256) سوره زخرف، آیه 32.

257) نهج البلاغه، نامه 31.

258) میزان الحکمه، جلد 2، حدیث 5701.

259) «مسارق» جمع «مسرق» از مادّه «سرقت» در اینجا به معناى نگاه‏هاى مخفیانه خیانت آمیز است.

260) «ایماض» از مادّه «ومض» (بر وزن رمز) به معناى درخشش کوتاه و مخفیانه است.

261) «جفون» جمع «جفن» (بر وزن جفت) به معناى پلک چشم است.

262) «مصائخ» جمع «مصیخه» از مادّه «صوخ» (بر وزن صوت) به معناى شکاف است و در اینجا منظور شکاف گوش‏ها است که انسان از طریق آن، صداها را مى‏شنود.

263) سوره نحل، آیه 78.

264) «مصائف» جمع «مصیف» به معناى اقامتگاه تابستانى است؛ (از مادّه «صیف» به معناى تابستان).

265) «مشاتى» جمع «مشتى» به معناى اقامتگاه زمستانى است (از مادّه «شتاء» به معناى زمستان).

266) «هوام» جمع «هامّه» به معناى حشرات گزنده خطرناک است و گاه به مطلق حشرات اطلاق مى‏شود.

267) «حنین» به معناى ناله است (از مادّه «حنان» به معناى نازک دلى گرفته شده است).

268) «مولهات» به معناى زنان غمگین است از مادّه «وله» (بر وزن فرح) به معناى خوشحالى یا اندوه شدیدى است که عقل انسان را مى‏رباید.

269) «همس» (بر وزن لمس) به معناى صداى آهسته و پنهان است و گاه به صداى پاى برهنه اطلاق مى‏شود.

270) «منفسح» به معناى جایگاه وسیع از مادّه «فسح» (بر وزن مسح) به معناى وسعت دادن گرفته شده است.

271) «ولائج» جمع «ولیجه» به معناى لباس زیرین و محرم اسرار و امر پنهانى است (از مادّه «ولوج» به معناى داخل شدن پنهانى).

272) «غلف» جمع «غلاف» که معناى آن مشهور است.

273) «أکمام» جمع «کمّ» (بر وزن جنّ) به معناى برگهایى است که شکوفه‏ها را مى‏پوشاند و بعید نیست اضافه «غلف» به «أکمام» اضافه بیانیّه باشد.

274) «منقمع» به معناى محلّ اختفا است (از مادّه «انقماع» به معناى اختفا گرفته شده است).

275) «غیران» جمع «غار» که معناى آن معروف است. البتّه عرب به غارهاى وسیع، کهف مى‏گوید.

276) «سوق» جمع «ساقه» مانند ساقه درختان و گیاهان است.

277) «ألحیه» جمع «لحاء» (بر وزن کتاب) به معناى پوست درختان است.

278) «مغرز» به معناى محلّ ریشه‏هاى هر چیزى است؛ (از مادّه «غرز» (بر وزن فرض) به معناى فرو کردن است، مانند فرو کردن سوزن در پارچه).

279) «أفنان» جمع «فنن» (بر وزن قلم) به معناى شاخه تازه و پر برگ درختان است.

280) «أمشاج» جمع «مشج» (بر وزن مشق، یا بر وزن سبب) به معناى شى‏ء مخلوط است.

281) «مسارب» جمع «مسرب» (بر وزن مرکب) به معناى محلّ راه رفتن در سراشیبى یا ریزش آب و مانند آن است. (از مادّه «سرب» (بر وزن حرب) به معناى راه سراشیبى است).

282) «تسفى» از مادّه «سفى» (بر وزن نفى) به معناى بادى است که خاک و غبار زیادى بر مى‏انگیزد.

283) «أعاصیر» جمع «إعصار» (بر وزن اجبار) به معناى گردباد است.

284) «تعفو» از مادّه «عفو» به معناى محو کردن است و هنگامى که این واژه در مورد گناهان به کار مى‏رود به معناى محو گناهان است و تندرستى را از این نظر عافیت مى‏گویند که بیمارى را محو مى‏کند.

285) «عوم» (بر وزن قوم) به معناى شنا کردن و فرو رفتن است.

286) «کثبان» جمع «کثیب» به معناى تلّ و تپه است (از ماده «کثب» (بر وزن کسب) به معناى جمع کردن است).

287) «ذرا» جمع «ذروه» (بر وزن هفده) به معناى مکان مرتفع و بالاى هر چیزى است و به کوهان شتر نیز «ذروه» گفته مى‏شود.

288) «شناخیب» جمع «شنخوب» (بر وزن بهلول) به معناى قلّه کوه یا بلندى هر چیزى است.

289) «تعزید» به معناى آواز خواندن پرندگان است.

290) «دیاجیر» جمع «دیجور» به معناى تاریکى است.

291) «اوکار» جمع «وکر» (بر وزن مکر) به معناى لانه و آشیانه است.

292) «أوعبت» از مادّه «وعب» (بر وزن صعب) به معناى گردآورى کردن است.

293) «سدفه» در اینجا به معناى ظلمت است.

294) «ذرّ» به معناى پاشیدن است و به معناى نورافشانى طلوع آفتاب نیز مى‏آید.

295) «سبحات» جمع «سبحه» (بر وزن لقمه) به معناى شعاع نور است و «سبحات النّور» در جمله بالا به معناى اشعّه نور آمده است.

296) «هماهم» جمع «همهمه» به معناى رفت و آمد صدا در گلو و سینه است و به معناى ناله آهسته برخاسته از اندوه نیز آمده است.

297) «هامة» به گفته بعضى از مفسّران نهج البلاغه کسى است که داراى همّت بلند است و گاه به معناى اشخاص غمگین (از مادّه «هم» به معناى غم) آمده است و در جمله بالا مناسب همین است.

298) «نقاعه» از مادّه «نقع» (بر وزن نفع) به معناى جمع شدن آب و مانند آن در جایى است و «نقاعة دم» به معناى حفره‏اى است که خون در آن جمع مى‏شود و در اینجا اشاره به رحم مادر است و بعضى گفته‏اند: در اینجا به معناى «علقه» است.

299) «اعتورت» از مادّه «إعتوار» به معناى دست به دست کردن و عارض شدن است و در اینجا مناسب، معناى دوم است.

300) سوره لقمان، آیه 27.

301) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، جلد 7، صفحه 23 (با کمى تلخیص).

302) «تعداد» (به فتح تاء) به گفته ارباب لغت معناى مصدرى دارد؛ و به معناى شمارش چیزى است. (بعضى آن را مصدر ثلاثى مجرّد مى‏دانند و بعضى مصدر باب تفعیل، که نخست تعدید بوده و یاى آن تبدیل به الف شده است) و تلفّظ «تعداد» (به کسر تاء) بسیار کم است.

303) «ینعش» از مادّه «نعش» در اصل به معناى بلند کردن و رهایى بخشیدن است (و جسد بى‏جان آدمى را از این جهت نعش مى‏گویند که بلند مى‏کنند و به محلّ مناسبى منتقل مى‏سازند).

304) «خلّه» به معناى احتیاج و فقر است و به معناى لاغرى هم آمده است.