و من خطبة له علیه السّلام
و هی فی بیان صفات المتّقین و صفات الفسّاق و التنبیه الى مکان العترة الطیّبة و الظنّ الخاطىء لبعض الناس.
این خطبه درباره صفات پرهیزکاران و فاسقان و آگاهسازى نسبت به موقعیت اهل بیت در میان مردم و نیز گمانهاى نادرستى که براى بعضى پیدا شده، سخن مىگوید.
خطبه در یک نگاه
این خطبه در واقع داراى پنج بخش است که چهار بخش آن کاملا بهم پیوسته است، ولى بخش پنجم مفهومى جداگانه دارد و نشان مىدهد که مرحوم «سیّد رضى» قسمتهایى از اواخر خطبه را حذف کرده است.
بهر حال بخشهاى پنجگانه، به شرح زیر است:
در آغاز: امام علیه السّلام به بیان صفات عالمان راستین مىپردازد، همانها که با امدادهاى الهى توانستهاند روح تقوا را در خود زنده کنند و هواپرستى را از خود دور سازند و در سایه این خودسازى، کلید درهاى هدایت را بدست آورند.
در بخش دوم: به نقطه مقابل این گروه پرداخته و عالم نمایانى را معرّفى مىکند که جهالتهایى را از دیگران گرفته و امور باطلى را از سوى خود، به آن افزوده و مردم را به گمراهى کشاندهاند.
در بخش سوم: در تکمیل بخشهاى گذشته به مردم هشدار مىدهد که با وجود اهل بیت و عترت پیامبر که سرچشمه زلال علم و آگاهى اسلامى هستند، چرا به سراغ افراد جاهل و بىخبر و ناآگاه مىروند؟!
در چهارمین بخش: به بعضى از سخنان پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و پارهاى از نکتههاى حسّاس در مورد اهل بیت و معرّفى خویشتن اشاره فرموده و «حدیث ثقلین» را که در میان همه مسلمانان معروف و مشهور است، به عنوان گواه سخن خود ذکر مىکند.
سرانجام در آخرین بخش: یعنى: بخش پنجم، به توهّمات و پندارهاى بىاساس برخى مردم که گمان مىکردند دنیا براى همیشه در کام بنىامیّه خواهد بود، اشاره کرده و قاطعانه خبر از زوال و سقوط حکومت کوتاه آنها مىدهد. همان گونه که در بالا اشاره شد، این بخش، از بخشهاى چهارگانه بالا از نظر محتوا جدا است و پیدا است که مطالب دیگرى در میان بوده که مرحوم «سیّد رضى» آنها را نیاورده است.
بخش اوّل
عباد اللّه! إنّ من أحبّ عباداللّه إلیه عبدا أعانه اللّه على نفسه، فاستشعر الحزن، و تجلبب الخوف، فزهر مصباح الهدى فی قلبه، و أعدّ القرى لیومه النّازل به، فقرّب على نفسه البعید، و هوّن الشّدید. نظر فأبصر (فاقصر)، و ذکر فاستکثر، و ارتوى من عذب فرات سهّلت له موارده، فشرب نهلا، و سلک سبیلا جددا. قد خلع سرابیل الشّهوات، و تخلّى من الهموم، إلّا همّا واحدا انفرد به، فخرج من صفة العمى، و مشارکة أهل الهوى، و صار من مفاتیح أبواب الهدى، و مغالیق أبواب الرّدى. قد أبصر طریقه، و سلک سبیله، و عرف مناره، و قطع غماره، و استمسک من العرى بأوثقها، و من الحبال بأمتنها، فهو من الیقین على مثل ضوء الشّمس.
ترجمه
اى بندگان خدا! از محبوبترین بندگان نزد خداوند، کسى است که او را در راه پیروزى بر (هوسهاى سرکش) نفسش یارى کرده است، از این رو حزن و اندوه را شعار [لباس زیرین] و ترس از خدا را جلباب [لباس رویین] خود قرار داده است. در نتیجه، چراغ هدایت، در قلبش روشن شده و وسیله پذیرایى روزى را که در پیش دارد (روز مرگ و رستاخیز)، براى خود فراهم ساخته است.
او، دور را براى خود نزدیک و سختى را آسان نموده است (با دیده حق بین) نگاه کرده و (حقایق هستى و عظمت پروردگار را) دیده است، به یاد خدا بوده و به همین
دلیل، اعمال نیک فراوان به جا آورده است. از آب گوارایى که به آسانى (با امدادهاى الهى) در اختیارش قرار گرفته، سیراب گشته و یکباره آن را سرکشیده است و راه هموار و مستقیمى را (که خدا به او نشان داده) پیموده است. جامه شهوات را از تن برون کرده و از تمام همّ و غمها- جز یک اندوه- خود را تهى ساخته و تنها به آن مىاندیشد (همّ و غم او، تنها وصال محبوب و قرب پروردگار است).
این زهد و اخلاص، او را از نابینایىها رهایى بخشیده و از زمره هوا پرستان خارج ساخته است، (بدین سبب) کلید درهاى هدایت و قفل درهاى ضلالت گردیده.راه هدایت را با بصیرت دریافته و در آن گام نهاده و نشانههاى این راه را به خوبى شناخته و از امواج متلاطم شهوات، گذشته است. از میان دستگیرههاى هدایت، به مطمئنترین آنها چنگ زده و از رشتهها (ى نجات) به محکمترین آنها متمسّک شده است، به همین دلیل، در مقام یقین به آنجا رسیده که (حقایق را) همانند نور آفتاب مىبیند.
شرح و تفسیر
محبوبترین بندگان خدا
امام علیه السّلام در آغاز این خطبه- همان گونه که درگذشته نیز اشاره شد- صفات اولیاء اللّه و پرهیزگاران و سالکان الى اللّه را به عالىترین وجهى توصیف کرده است، به گونهاى که «ابن ابى الحدید» در «شرح نهج البلاغه» خود مىگوید: «اصحاب طریقت و حقیقت، علم و دانش را از این خطبه امام علیه السّلام گرفتهاند که حال عارف کامل را در آن بیان فرموده است(2)».
بعضى معتقدند که امام علیه السّلام در واقع خود را در این بخش از خطبه معرّفى فرموده،
چرا که این صفات والا، جز در امثال او پیدا نمىشود. ولى بهتر آن است که گفته شود، بیان امام علیه السّلام شرح حال و تبیین صفات کلّى از عارفان کامل و رهروان راستین راه حقّ است، که او و همسرش و فرزندان معصومش، بعد از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بارزترین مصداق آن مىباشند.
به راستى دقّت در این بخش از خطبه، نشان مىدهد که امام علیه السّلام هیچ نکته مهمّى را در تبیین حال این انسانهاى کامل، فروگذار نفرموده است و جالب اینکه حدود «چهل صفت» از صفات آنها را در این بیان فشرده، ذکر فرموده است.
نخست، روى سخن را به همه رهروان این راه کرده، مىفرماید: «اى بندگان خدا! محبوبترین بندگان نزد خداوند کسى است که او را (در راه پیروزى بر هوسهاى سرکش) نفسش یارى کرده است» (عباد اللّه! إنّ من أحبّ عباد اللّه إلیه عبدا أعانه اللّه على نفسه).
این جمله که در آغاز این کلام مهمّ آمده است، اشاره به این نکته دقیق است که پیمودن این راه- جز به یارى خدا- براى هیچ کس ممکن نیست، چرا که خطرات و پرتگاهها، آنقدر زیاد است که آدمى با نیروى محدود خویش، نمىتواند از این راه به سلامت بگذرد، جز اینکه توکّل بر خدا کند و خود را به او بسپارد و از دریاى بىکران لطف و قدرتش کمک بگیرد. همانگونه که قرآن با صراحت مىگوید: «وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَکى مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً»، و اگر فضل و رحمت الهى بر شما نبود، هرگز احدى از شما پاک نمىشد».(3)
ناگفته پیداست که هدایتها و حمایتها و اعانتهاى الهى بىحساب نیست، باید سر تا پا تسلیم شد و با قلبى مملوّ از عشق به پروردگار، به در خانه او رفت.
سپس امام علیه السّلام به بیان نتیجه این اعانت الهى پرداخته، مىافزاید: «آن کس، حزن
و اندوه را شعار [لباس زیرین] و ترس از خدا را جلباب [لباس رویین] خود قرار داده است» (فاستشعر الحزن، و تجلبب الخوف).
«استشعر» از مادّه «شعار» به معناى «لباس زیرین» است و قرار دادن حزن و اندوه، به منزله لباس زیرین، به این معنا است که این گونه افراد با ایمان، در درون خویش، از ایّام گذشته عمر که تلاش و کوشش کافى در اطاعت معبود نکردهاند، اندوهگیناند، اندوهى سازنده که آنها را به حرکتى جبران کننده در آینده وا مىدارد.
«تجلبب» از مادّه «جلباب» به معناى «چادر» یا «لباس رویین» است و قرار دادن خوف و ترس را به منزله لباس رویین، اشاره به این است که این افراد مخلص و مؤمن، پیوسته مراقب خویشاند و از این بیم دارند که لغزشهایى از آنها سرزند، یا اعمالى انجام دهند که نام آنها را از طومار «مخلصان» و «سعدا» حذف کند.
این احتمال نیز وجود دارد که غم و اندوهشان براى فراق محبوب و ترسشان از عدم وصال باشد.
سپس امام علیه السّلام به نتیجه آن حزن و خوف سازنده پرداخته، مىفرماید: «در نتیجه، چراغ هدایت در قلبش روشن شده و وسیله پذیرایى، براى روزى را که در پیش دارد، (روز مرگ و رستاخیز) براى خود فراهم ساخته است» (فزهر مصباح الهدى فی قلبه، و أعدّ القرى(4) لیومه النّازل به).
روشن شدن چراغ هدایت، اشاره به تابش انوار معارف الهیّه بر آینه قلب آنها است، که به مصداق: «وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ یُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ»، تقوا را پیشه کنید و خداوند به شما تعلیم مىدهد»(5) میوه شیرینى است که از این درخت، مىچینند.
تعبیر به «قرى» که به معناى «وسیله پذیرایى از میهمان» است، نشان مىدهد که
روز مرگ، یا روز رستاخیز، که از هولناکترین روزها است، براى آنان به اندازهاى دلپذیر است که همچون روزى است که میهمان شایستهاى در سراى میزبان کریمى وارد مىشود. گویى مقام آنها همچون مقام شهدا است که میهمان خدا هستند و از خوان احسان او، روزى مىگیرند. «بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ»(6)
سپس به صفات دیگرى از این بنده محبوب الهى اشاره کرده، مىافزاید: «او دور را براى خود نزدیک و سختى را آسان نموده است» (فقرّب على نفسه البعید، و هوّن الشّدید)
اشاره به این که، پایان عمر و قیامت را که بسیارى دور مىپندارند، نزدیک مىبیند و به همین دلیل، تحمّل شداید و سختىهاى اطاعت و ترک گناه در این راه براى او آسان مىشود.
در ادامه این سخن، به پنج نکته دیگر، که هر کدام حاوى وصفى از اوصاف این بندگان مخلص و عارف است اشاره کرده، مىفرماید: «او (با دیده حق بین) نگاه کرده و (حقایق هستى و عظمت پروردگار را در همه جاى جهان) دیده است. به یاد خدا بوده و به همین دلیل، اعمال نیک فراوان بجا آورده است، و از آب گواراى که به آسانى (با امدادهاى الهى) در اختیارش قرار گرفته، سیراب گشته و یکباره آن را سرکشیده است، و راه هموار و مستقیمى را (که خدا به او نشان داده) پیموده است». (نظر فأبصر، و ذکر فاستکثر، و ارتوى(7) من عذب فرات(8) سهّلت له موارده، فشرب نهلا(9)، و سلک سبیلا جددا(10)).
در این جملههاى کوتاه و پر معنا از یک سو، اشاره به اهمیّت تفکّر و نظر در جهان هستى و مسایل زندگى مىکند که سبب بصیرت کامل و معرفة اللّه مىشود و از سوى دیگر، اشاره به تداوم یاد خدا مىنماید، که سبب احیاى قلوب و آرامش دلهاست:«أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»(11) سپس اشاره به سیراب شدن از سرچشمه وحى و کلمات پربار معصومین مىکند که به لطف الهى در اختیار بندگان قرار گرفته و اولیاء اللّه بىدغدغه و بدون تردید از این شراب طهور، سیراب مىشوند و لا جرعه آن را سر مىکشند و سرانجام در جادّهاى که مستقیم و استوار است، گام مىنهند و به سوى قرب الهى و معرفت محبوب پیش مىروند و «در مکتب حقایق و پیش ادیب عشق» همچنان درس مىآموزند «تا کیمیاى سعادت را بیابند و زر شوند» و به گفته شاعر:
وجه خدا اگر شودت منظر نظر
زین پس شکى نماند که صاحب نظر شوى!
گر نور عشق حقّ به دل و جانت اوفتد
باللّه کز آفتاب فلک خوبتر شوى!
سپس امام علیه السّلام در شش وصف دیگر، به برنامههاى خودسازى این بندگان مخلص پرداخته و نتایج درخشان آن را نیز شرح مىدهد، مىفرماید: «(این بنده مخلص خدا) جامه شهوات را از تن بیرون کرده و از تمام همّ و غمها- جز یک اندوه- خود را تهى ساخته و تنها به آن مىاندیشد (همّ و غم او تنها وصال محبوب و قرب پروردگار
اوست) و این زهد و اخلاص، او را از نابینایىها رهایى بخشیده و از زمره هواپرستان خارج ساخته است، (بدین سبب) کلید درهاى هدایت و قفل درهاى ضلالت گردیده.» (قد خلع سرابیل الشّهوات، و تخلّى من الهموم إلّا همّا واحدا انفرد به، فخرج من صفة العمى، و مشارکة أهل الهوى، و صار من مفاتیح أبواب الهدى، و مغالیق أبواب الرّدى).
آرى، رها کردن شهوات و دل مشغولىها و چشم دوختن به آن نقطه واحدى که مبدأ عالم هستى است، سبب بینایى چشم جان انسان مىگردد و نه تنها رهرو راه حقّ مىشود، که رهبر دیگران مىگردد، لطف الهى، کلید درهاى هدایت را در دست او مىنهد و قفل درهاى جهنّم را به او مىسپارد، که نخستین را باز کند و دیگرى را ببندد.
در ادامه این سخن، باز به شش وصف دیگر، که اوصاف پیشین را تکمیل مىکند اشاره مىفرماید و مىگوید: «(این بنده خالص) راه هدایت را با بصیرت دریافته، و در آن گام نهاده و نشانههاى این راه را به خوبى شناخته، و از امواج متلاطم شهوات گذشته است و از میان دستگیرههاى هدایت، به مطمئنترین آنها چنگ زده و از رشتهها (ى نجات) به محکمترین آنها متمسّک شده است، به همین دلیل، در مقام یقین به آنجا رسیده که (حقایق را) همانند نور آفتاب مىبیند.» (قد أبصر طریقه، و سلک سبیله، و عرف مناره، و قطع غماره،(12) و استمسک من العرى(13) بأوثقها، و من الحبال بأمتنها، فهو من الیقین على مثل ضوء الشّمس).
در واقع در صفات پیشین بیشتر روى جنبههاى عملى تکیه شده بود و در اینجا روى جنبههاى علمى و عقیدتى تکیه شده، خارج شدن از صفت نابینایى و کنار زدن
حجابهاى هواپرستى و پیدا کردن راه و شناخت علامتها و نشانهها و عبور از دریاى متلاطم شهوات و چنگ زدن به محکمترین دستگیرههاى هدایت که قرآن مجید و کلمات معصومین و راسخان در علم است، سبب مىشود که این بنده خالص به مقام «حقّ الیقین» برسد، چشم حقبینش گشوده شود و جهان غیب را با چشم دل، همچون آفتاب ببیند و این بالاترین افتخار و موهبتى است که نصیب انسانى مىشود و برترین پاداشى است که به راهیان راه حق داده مىشود.
در قسمت قبل، سخن از سلوک راههاى صاف و محکم (سلک سبیلا جددا) و گشودن چشم، به روى حقایق بود (نظر فأبصر) و در این بخش نیز هر دو، با تعبیر دیگرى تکرار شده است و فرمود: (قد أبصر طریقه و سلک سبیله)، ولى همان گونه که در بالا گفته شده، در بخش سابق از جنبههاى عملى سخن مىگوید و در این بخش، از جنبههاى علمى، یعنى شناخت راه و گام نهادن در طریق روشن و مطمئن، در هر دو قسمت لازم است.
نکته
برترین موهبت الهى
امام علیه السّلام در این بخش از سخنان خود، به چیزى اشاره فرموده که خمیر مایه تمام سعادتها است و نیروى محرّک انسان به سوى همه خوبىها است، تحمّل شداید را بر انسان، آسان مىدارد و او را به یک وجود شکستناپذیر مبدّل مىکند، در یک جا با تعبیر «فظهر مصباح الهدى فی قلبه» (چراغ هدایت در قلبش روشن شده) و در تعبیر دیگر با جمله «فهو من الیقین على مثل ضوء الشّمس» (ایمان او همانند نور
آفتاب است) به آن اشاره فرموده و آن رسیدن به مقام یقین است که آن هم مراتبى دارد که در «قرآن مجید» تحت عنوان «علم الیقین» و «عین الیقین» و «حقّ الیقین» به آن اشاره شده است و آخرین مرحله آن (حقّ الیقین) همان مرحله شهود کامل است که انسان، جهان غیب را همچون نور آفتاب ببیند و به مرحله«لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا، اگر پردهها کنار برود، چیزى بر ایمان من افزوده نمىشود»(14) برسد.
در حدیثى از پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله مىخوانیم:«ألا إنّ النّاس لم یعطوا فی الدّنیا شیئا خیرا من الیقین و العافیة، فاسئلوهما اللّه، آگاه باشید! که چیزى بهتر از یقین و سلامتى به انسانها داده نشده است، پس شما این دو را از خدا بخواهید! (که همه سعادتها در ان نهفته شده است).»(15)
امیر مؤمنان على علیه السّلام مىفرماید:«ما أعظم سعادة من بوشر قلبه ببرد الیقین، چه بزرگ است سعادت کسى که قلبش با یقین در تماس است»(14)
بدیهى است براى رسیدن به این مقام والا، انسان باید راه طولانى پرفراز و نشیبى را بپیماید و تقواى الهى در حدّ بالا داشته باشد و پیوسته به خودسازى ادامه دهد و دست به دامان اولیاء اللّه بزند و آنها را در پیشگاه حقّ، به شفاعت طلبد و پیوسته با زبان حال، یا زبان قال، این جملههاى دعاى شعبانیّه را تکرار کند:«إلهی هب لی کمال الإنقطاع إلیک، و أنر أبصار قلوبنا بضیاء نظرها إلیک، حتّى تخرق أبصار القلوب حجب النّور، فتصل إلى معدن العظمة، و تصیر أرواحنا معلّقة بعزّ قدسک،خداوندا! کمال انقطاع به درگاهت را به من ببخش و دیده دلهاى ما را به تابش نظرش بر تو روشن کن، تا دیدههاى قلوب، پردههاى نور را بشکافد و به معدن
عظمت ذات پاکت برسد و ارواح ما به مقام عزّت و قدست وابسته گردد.»
سخن درباره یقین بسیار است، این بحث را با حدیث دیگرى از امیرمؤمنان علیه السّلام که راه تحصیل یقین را به ما مىآموزد، پایان مىدهیم، فرمود:«أین الموقنون؟ الّذین خلعوا سرابیل الهوى، و قطعوا عنهم علائق الدّنیا، کجا هستند ارباب یقین؟ آنان که جامههاى هواپرستى را از تن به در کرده و علاقههاى دنیاپرستى را بریدهاند»(16)
بخش دوم
قد نصب نفسه للّه- سبحانه- فی أرفع الأمور، من إصدار کلّ وارد علیه. و تصییر کلّ فرع إلى أصله، مصباح ظلمات، کشّاف عشوات [خشوات] مفتاح مبهمات، دفّاع معضلات، دلیل فلوات، یقول فیفهم، و یسکت فیسلم، قد أخلص للّه فاستخلصه، فهو من معادن دینه، و أوتاد أرضه. قد ألزم نفسه العدل، فکان أوّل عدله نفی الهوى عن نفسه، یصف الحقّ و یعمل به، لا یدع للخیر غایة إلّا أمّها، و لا مظنّة إلّا قصدها، قد أمکن الکتاب من زمامه، فهو قائده و إمامه، یحلّ حیث حلّ ثقله، و ینزل حیث کان منزله.
ترجمه
او خود را براى خداوند سبحان، در بالاترین امور (براى انجام رسالتها و وظایف) قرار داده (و عزم خود را بر این کار جزم کرده است) که به هر مشکلى پاسخ گوید و فروع را به اصول بازگرداند. او چراغ روشن تاریکىها و بر طرف کننده نابینایىها و کلید حلّ مبهمات و دور کننده مشکلات و راهنماى گم شدگان بیابان زندگى است. آنجا که لازم است، سخن مىگوید و (حق را به مخاطبان، به خوبى) تفهیم مىکند و آنجا که لازم نیست، سکوت مىکند و سالم مىماند. خویش را براى خدا خالص کرده و خداوند، خلوص او را پذیرفته (و خالصترش ساخته است) از این رو، او از معادن و گنجینههاى دین خدا است و از ارکان زمین اوست. خود را ملزم به
عدالت نموده و نخستین گام عدالتش، بیرون راندن هوا و هوس از دل خویش است.
حق مىگوید و به حق عمل مىکند. هیچ کار خیرى نیست جز آنکه (در برنامه زندگى او قرار دارد و) آهنگ آن مىکند و در هیچ جا گمان خیرى نمىرود، جز اینکه بسوى آن گام برمىدارد و تا به آخر نرسد از تلاش نمىایستد، زمام اختیار خود را به دست قرآن سپرده و قرآن رهبر و پیشواى اوست، هر جا قرآن فرود آید، او بار خویش را همانجا افکند و هر جا قرآن منزل کند، آن را منزلگاه خویش سازد.
شرح و تفسیر
ویژگىهاى بندگان خالص خدا
در این بخش از خطبه، امام علیه السّلام به سراغ نکته مهمّى مىرود که بخش گذشته را تکمیل مىکند و آن اینکه بنده مخلص خداوند- که موضوع سخن در بخشهاى سابق است- بعد از آگاهى و خودسازى و تهذیب نفس و رسیدن به مقامات عالیه در علم و عمل و تقوا، کمر همّت براى هدایت خلق مىبندد و همچون چراغ روشنى فرا راه مردم مىشود و آنها را از ظلمات جهل و وهم و گمراهى رهایى مىبخشد و در واقع بعد از پایان «سیر إلى الحقّ» و «فی الحقّ»، مرحله «سیر إلى الخلق» او شروع مىشود و به اداى رسالتى همچون رسالت انبیا مىپردازد.
مىفرماید: «او خود را براى خداوند سبحان در بالاترین امور (براى انجام رسالتها و وظایف) قرار داده (و در حقیقت عزم خود را بر انجام این وظیفه الهى جزم کرده است).» (قد نصب نفسه للّه- سبحانه- فی أرفع الأمور).
سپس به شرح این وظایف پرداخته، با جملههاى کوتاه و پرمعنا روى نقاط حسّاس تکیه مىکند، مىفرماید: «به هر مشکلى پاسخ گوید و فروع را به اصول
بازگرداند» (من إصدار کلّ وارد علیه، و تصییر کلّ فرع إلى أصله).
این سخن، به این نکته مهمّ اشاره مىکند که این بنده آگاه و مخلص، از نظر احاطه به مبانى معرفت دینى و احکام آن، آنچنان تواناست که آمادگى براى پاسخ به هر سؤالى و حلّ هر مشکلى را دارد.
در ضمن، این نکته را نیز خاطر نشان مىکند که در اسلام هیچ سؤالى بدون پاسخ نیست و هیچ مشکلى در معارف الهیّه و احکام فرعیّه، بدون راه حل نمىباشد و این همان چیزى است که پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله در حجّة الوداع در خطبه تاریخىاش بیان فرمود و گفت:«یا أیّها النّاس! و اللّه ما من شیء یقرّبکم من الجنّة، و یباعدکم من النّار، إلّا و قد أمرتکم به، و ما من شیء یقرّبکم من النّار، و یباعدکم من الجنّة، إلّا و قد نهیتکم عنه، اى مردم به خدا قسم هر آنچه شما را به بهشت (و سعادت) نزدیک مىکند و از آتش دوزخ (و بدبختىها) دور مىسازد، شما را به آن امر کردم و هر آنچه شما را به دوزخ نزدیک مىکند و از بهشت دور مىسازد، شما را از آن نهى نمودم.»(17) و این همان چیزى است که در فقه پیروان اهل بیت علیهم السّلام به عنوان «خالى نبودن هیچ واقعهاى از حکمى» از آن یاد مىشود.
جمله «تصییر کلّ فرع إلى أصله» در واقع اشاره به همان تعریفى است که بزرگان دین، براى اجتهاد و استنباط ذکر کردهاند و مىگویند: حقیقت اجتهاد «ردّ الفروع إلى الأصول» است. یعنى با در دست داشتن قواعد و اصول کلّى که از کتاب و سنّت و دلیل عقل، استفاده شده، به هر فرعى پاسخ گفته شود و مجتهد کسى است که بداند هر فرعى به کدام اصل باز مىگردد. در ضمن این جمله «گشوده بودن باب اجتهاد» را در هر عصر و زمان روشن مىسازد، در حالى که شرایط مجتهد را، از نظر علم و عمل در بخشهاى گذشته این خطبه، بیان فرموده است.
سپس مىافزاید: «او چراغ روشن تاریکىها، و بر طرفکننده نابینایىها و کلید حلّ مبهمات و دور کننده مشکلات و راهنماى (گمشدگان) بیابانهاى زندگى است.» (مصباح ظلمات، کشّاف عشوات،(18) مفتاح مبهمات، دفّاع معضلات، دلیل فلوات(19)
امام علیه السّلام با این پنج وصفى که باین نموده، نشان مىدهد که این بنده آگاه و با تقوا چگونه پردههاى ظلمانى جهل را مىشکافد و چشمان نابینایان معرفت را باز مىکند، قفلهایى که بر درهاى مبهمات است، مىگشاید و مشکلات مردم را حل مىکند و در بیابان زندگى، که بیم گمراهى و سرگردانى و اسارت در چنگال دزدان و درندگان مىرود، مردم را به شاهراه حق و نجات، هدایت مىکند.
سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن، به پنج وصف دیگر از این عالم ربّانى اشاره کرده، مىفرماید: «او آنجا که لازم است سخن مىگوید و (حقّ را به مخاطبان، به خوبى) تفهیم مىکند و آنجا که لازم نیست، سکوت مىکند و سالم مىماند» (یقول فیفهم، و یسکت فیسلم).
آرى، سخن گفتن او، هدف مهمى را دنبال مىکند و سکوتش هدفى دیگر، آنجا که باید روشنگرى کند، داد سخن مىدهد و مطالب لازم را تفهیم مىکند و آنجا که در سخن گفتن بیم گناه و خطر آلودگى به معاصى است، سکوت را ترجیح مىدهد، هر دو براى خدا است و هر دو در طریق رضاى او است.
افرادى را مىشناسیم که در گفتهها و نوشتههاى خود سعى در پیچیدگى و اغلاق دارند، شاید به این منظور که مقام علمى خود را نشان دهند، در حالى که خواننده،
یا شنونده جز مفاهیم مبهم چیزى بدست نمىآورد، ولى عالمان مخلص، طبق گفته امام علیه السّلام گرفتار این اوهام و ریاکارىها نمىشوند، آنها سخن را آن گونه ادا مىکنند، که مخاطب بفهمد، سکوت آنها نیز براى فرار از مسئولیّت و عافیت طلبى نیست، بلکه آن هم براى سلامت و رهایى از چنگال معصیت هوا و هوسها، و معصیت خدا است.
سپس به مقام اخلاص این عارف الهى اشاره کرده، مىافزاید: «خویش را براى خدا خالص کرده و خدا خلوص او را پذیرفته (و خالصترش ساخته است).» (قد أخلص للّه فاستخلصه).
این تعبیر، ممکن است اشاره به نکته لطیفى باشد و آن اینکه ناخالصىهاى روحى و اخلاقى انسان دو گونه است: بخشى از آن براى او قابل رؤیت مىباشد و در سایه خودسازى و جهاد اکبر مىتواند آن را برطرف سازد، ولى بخشى از این ناخالصىها به آسانى به چشم نمىآید. خداوند کسانى را که در مرحله اوّل پیروز شوند، یارى مىدهد و قسم دوم ناخالصىهاى وجود آنها را برطرف مىسازد. در روایات اسلامى آمده است:«إنّ الشّرک أخفى من دبیب النّمل، على صفاة سوداء، فی لیلة ظلماء، شرک و توجّه به غیر خدا (در عمل انسان) مخفىتر است از حرکت مورچه، بر سنگ سیاه، در شب تاریک و ظلمانى».(20) بدیهى است، پاکسازى اعماق دل از چنان شرکى، جز به امداد الهى امکانپذیر نیست.
سپس به دنبال بیان این سه وصف، نتیجهگیرى فرموده و به دو وصف دیگر اشاره مىکند، مىفرماید: «از این رو، او از معادن و گنجینههاى دین خدا است و از ارکان زمین او!» (فهو من معادن دینه، و أوتاد أرضه).
آرى، آن کس که وجودش از هر نظر خالص شده و کار او تعلیم و تربیت است، به
منزله معدن فناناپذیرى است که دائما جواهرات و فلزات گرانبها از آن استخراج مىکنند و در برابر طوفانهاى شرک و گناه، و وسوسههاى شیاطین جنّ و انس، که به سوى جامعه انسانى مىوزد، همچون کوهى است که در قرآن مجید «میخ زمین» شمرده شده، زیرا کوهها از یک سو، طوفانها را در هم مىشکنند و مردمى را که در پناه آنها هستند، در امان مىدارند و از سوى دیگر، در برابر زلزلهها که دائما از درون زمین برمىخیزد، مقاومت مىکنند و پوسته زمن را- جز در موارد نادرى- از لرزشهاى مداوم، محفوظ نگه مىدارند. قرآن مجید به هنگام بیان نکات توحیدى در جهان آفرینش مىفرماید: «أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً وَ الْجِبالَ أَوْتاداً»، آیا زمین را گاهواره و استراحتگاه و کوهها را میخهاى زمین قرار ندادیم».(21)
به یقین، اگر کوهها نبودند و ریشههاى آنها همچون حلقههاى به هم پیوسته زره، اطراف زمین را فرانمىگرفت، زمین گاهواره و استراحتگاه انسان نمىشد، به علاوه طوفانهاى شن، محیط زندگى انسان را همچون درون کویرها، غیر قابل زیست مىنمود و آرامش را به کلّى سلب مىکرد. از این گذشته، آبیارى زمینهاى خشک که توسط ذخایر کوهها (برفهایى که بر آنها انباشته مىشود و چشمههایى که درون آنها است) صورت مىگیرد، از میان مىرفت و مطلقا آرامشى وجود نداشت.
تشبیه این عالم ربّانى و بنده مخلص پروردگار، به کوههایى که میخهاى زمین هستند، نشان مىدهد که برکات وجود آنها در جامعه اسلامى بسیار زیاد است. آنها هستند که جامعه بشرى را از تنشها و لرزشها و طوفانهاى انحراف، نگه مىدارند.
سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن، به چهار وصف دیگر از اوصاف برجسته این عالم ربّانى اشاره کرده، مىفرماید: «او خود را ملزم به عدالت نموده، و نخستین گام عدالتش، بیرون راندن هوا و هوس، از دل خویش است» (قد ألزم نفسه العدل، فکان
أوّل عدله نفى الهوى عن نفسه).
مىدانیم حقیقت عدالت اخلاقى، آن است که تمام اوصاف انسان، در حدّ اعتدال باشد. از جمله، علاقههاى افراطى که او را به هواپرستى مىکشد و همچنین خمول و انزوا و سستى، که او را به بیگانگى از دنیا دعوت مىکند، در او وجود نداشته باشد.حلال را بپسندد، حرام را نفى کند و در خطّ اعتدال گام بردارد.
تعبیر به (أوّل عدله …) به این حقیقت اشاره مىکند که او عدالت را از خویشتن شروع مىکند، آن هم از درون جان و زوایاى روحش، و تا چنین نباشد به یقین سخنش در دیگران، براى پیمودن جادّه عدل، اثر نمىگذارد.
در توصیف دوم مىافزاید: «او کسى است که حق مىگوید و به حق عمل مىکند» (یصف الحقّ و یعمل به).
اگر طرفدار حق است، تنها در زبان و سخن نیست، بلکه در رفتار و عمل نیز هست، چرا که سخنى که از اعتقاد برخیزد، در رفتار انسان منعکس مىشود و اگر انعکاسى نداشت، نشانه عدم ایمان گوینده، به آن سخن است.
سپس به بیان وصف سوم پرداخته، مىفرماید: «هیچ کار خیرى نیست، جز آن که (در برنامه زندگى او قرار دارد و) آهنگ آن مىکند، و در هیچ جا گمان خیرى نمىرود، جز این که به سوى آن گام برمىدارد (و تا به آخر نرسد از تلاش نمىایستد)». (لا یدع للخیر غایة إلّا أمّها، و لا مظنّة إلّا قصدها).
او طالب هر خیر و نیکى و سعادت است. او حتّى مواردى را که گمان مىرود در آنجا خیرى یافت شود، به سراغ آن مىرود. او عاشق و دلباخته خیرات است و همچون شخصى که گمشده گرانبهایى دارد، همه جا به دنبال آن مىگردد. از هر کسى سراغش را مىگیرد و در هر محفلى آن را جستجو مىکند.
در چهارمین صفت مىفرماید: «زمام اختیار خود را به دست قرآن سپرده و قرآن
رهبر و پیشواى او است. هر جا قرآن فرود آید، او بار خویش را همانجا افکند، و هر جا قرآن منزل کند، آن را منزلگاه خویش سازد.» «قد أمکن الکتاب من زمامه، فهو قائده و إمامه، یحلّ حیث حلّ ثقله،(22) و ینزل حیث کان منزله).
به این ترتیب، این بنده مخلص و آگاه که مطابق فراز گذشته این خطبه، خود را موظّف به هدایت گم گشتگان بیابان زندگى مىبیند، اصلاحات را از خویشتن شروع مىکند، هواپرستى را از درون جانش ریشهکن مىسازد، پیوسته حقّ مىگوید و به حقّ عمل مىکند و همواره دنبال نیکىهاست، هر جا دسترسى به آن پیدا کند، آن را در برمىگیرد و در آغوش مىفشارد و از همه برتر اینکه، در همه جا و در هر زمان و در همه چیز، قرآن، راهنما و پیشواى اوست، زمام اختیار خود را به کلام حق سپرده و حرکات و سکناتش هماهنگ با اوست.
نکتهها
1- گشوده بودن درهاى اجتهاد
پیروان مکتب اهل بیت علیهم السّلام معتقدند که درهاى اجتهاد و استنباط احکام الهى از کتاب و سنّت و اجماع و دلیل عقل، براى همیشه به روى دانشمندان امّت گشوده است و همین امر، سبب پویایى و نوآوریها، در فقه اسلامى و تکامل این علم شریف نزد آنها شده است، در حالى که مىدانیم گروهى از امّت اسلامى باب اجتهاد را به روى خود بسته و آن را تنها در اختیار «چهار امام» از ائمه فقه خود گذاردهاند! با
اینکه افکار و استعدادهاى قوىتر و درخشانتر از آنان در امّت اسلامى کم نبوده و نیستند و در واقع، هیچ دلیل قانعکنندهاى براى محصور کردن اجتهاد، در این چهار نفر وجود ندارد.
امام علیه السّلام در خطبه بالا که سخن از یک مسلمان نمونه آگاه و مخلص، به میان آورده و اوصاف او را بر شمرده، یکى از اوصاف بارزش را، مسئله اجتهاد در احکام دین شمرده و مىفرماید: «او قادر است به هر سؤالى پاسخ گوید و هر فرعى از فروع دین را به اصل و مبنایش بازگرداند و به همین سبب مىتواند چراغ تاریکىها و بر طرف کننده نابینایىها و کلید حلّ مبهمات و دفع معضلات بوده باشد.» در ضمن صفات یک مجتهد آگاه و فقیه با تقوا را در جاى جاى همین خطبه، بیان فرموده و نشان مىدهد که فقیه، تا رابطه خالصانهاى با خدا نداشته باشد، به این مقصد نائل نمىشود.
درباره اهمیّت اجتهاد و گشوده بودن درهاى آن به روى علما، و زیانهایى که از ناحیه انسداد باب اجتهاد از سوى گروهى از فقهاى اهل سنّت، دامنگیر امّت شده و مىشود، بحث مشروحى در ذیل خطبه «هیجدهم» در جلد اوّل آمده است.
2- قرآن دستور العمل کامل زندگى
امام علیه السّلام در «نهج البلاغه»، بارها درباره اهمیّت قرآن، مطالب فراوانى بیان فرمود و در هر مورد، ناظر به یکى از ابعاد آن است. در این بخش از خطبه بالا، که درباره آدم مخلص و پیشواى با تقوا سخن مىگوید، یکى از ویژگىهاى او را تسلیم بىقید و شرط در برابر «کلام اللّه» مىشمرد، به گونهاى که قرآن را امام و رهبر خود ساخته و به طور دقیق، در پشت سر آن حرکت مىکند و هر جا را قرآن منزلگاه خود سازد، او منزلگاه خویش مىکند.
به تعبیر دیگر: او به قرآن، به عنوان یک دستورالعمل تمام عیار زندگى نگاه مىکند، نه یک وسیله براى توجیه عقاید و افکار خویش، به عکس آن گروهى که، دم از پیروى قرآن مىزنند، ولى همیشه تلاش مىکنند آیاتى را بیابند که با خواسته آنها بهتر مىسازد و به مصداق «نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ»(23) آنچه را با تمایلات آنها سازگار نیست، به کلّى فراموش مىکنند و اگر ظاهر قرآن مطابق میلشان نیست، رو به باطن قرآن (البتّه باطن از دیدگاه خودشان) مىآورند، و اگر باطن، هماهنگ با خواسته آنان نباشد، رو به ظاهر مىآورند، اینان منحرفانى هستند که هرگز به قرآن، به عنوان یک کتاب هدایت و رهبر و راهنما ایمان نیاوردند، آنها در واقع خداپرست نیستند، بتپرستاند! یعنى هوا و هوسها و افکار انحرافى خویش را، پرستش مىکنند، «تفسیر به رأى» که در روایات اسلامى، شدیدا از آن نهى شده، نیز شاخهاى از بتپرستى و شرک خفى است، اینها کجا و عالم مخلص کجا؟ آن عالمى که تمام وجودش، در اختیار قرآن، و دلباخته و دلداده قرآن است.
بخش سوم
و آخر قد تسمّى عالما و لیس به، فاقتبس جهائل من جهّال، و أضالیل من ضلّال، و نصب للنّاس أشراکا من حبائل [حبال] غرور، و قول زور، قد حمل الکتاب على آرائه [رأیه]، و عطف الحقّ على أهوائه، یؤمن النّاس من العظائم، و یهوّن کبیر الجرائم، یقول: أقف عند الشّبهات، و فیها وقع، و یقول: أعتزل البدع، و بینها اضطجع، فالصّورة صورة إنسان، و القلب قلب حیوان. لا یعرف باب الهدى فیتّبعه، و لا باب العمى فیصدّ عنه. و ذلک میّت الأحیاء!
ترجمه
دیگرى خویش را عالم خوانده، در صورتى که عالم نیست. او یک سلسله از نادانىها را از جمعى نادان، اقتباس کرده و مطالبى گمراه کننده، از گمراهانى آموخته است و دامهایى از طنابهاى فریب و گفتههاى باطل، بر سر راه مردم نصب کرده است (تا نا آگاهان را به دام افکند) قرآن را بر امیال و خواستههاى خود تطبیق داده و حق را مطابق هوسهاى خویش تفسیر کرده است. مردم را در برابر گناهان بزرگ ایمنى مىبخشد و جرایم سنگین را در نظرها سبک جلوه مىدهد. ادّعا مىکند که من از شبهات اجتناب مىورزم، در حالى که در آن غوطهور است! و مىگوید من از بدعتها دورى مىکنم، در حالى که در میان آنها آرمیده است! بنابراین، چهره او چهره انسان است، ولى قلبش قلب حیوان. راه هدایت را نمىشناسد، تا از آن پیروى
کند و طریق گمراهى را درک نمىکند، تا از آن بپرهیزد. (در حقیقت) او مردهاى است در میان زندگان!
شرح و تفسیر
عالمان مخلص و عالم نمایان!
در بخشهاى گذشته این خطبه، سخن از عالمان مخلصى بود که چراغ راه هدایت و کلید حلّ مبهمات و پناهگاه ضعیفان اجتماعند و امام علیه السّلام صفات آنها را به بهترین صورتى، تبیین فرمود، امّا در این بخش، از عالم نمایان گمراهى سخن مىگوید، که دامها بر سر راه خلق خدا افکنده و با سخنان باطل و حیله و تزویر، به گمراهى آنان و بهرهگیرى از احساسات معنوى آنها براى منافع مادّى خود، مشغولند. امام علیه السّلام در این بخش، بیش از «ده وصف»، از اوصاف آنها را برشمرده و داد سخن در معرّفى آنان داده است، نخست مىفرماید: «و دیگرى خویش را عالم خوانده، در صورتى که عالم نیست» (و آخر قد تسمّى عالما و لیس به).
تعبیر به «تسمّى» به صورت «فعل معلوم» نشان مىدهد که مردم آگاه، او را عالم نمىدانند و در پیشگاه خدا نیز عالم نیست، بلکه او خودش را، به زعم خویش! عالم مىشمرد و گروهى از جهّال را با ادّعاهاى دروغین به دنبال خویش مىکشاند.
در دومین وصف مىفرماید: «او یک سلسله نادانىها را، از جمعى نادان فراگرفته و مطالبى گمراه کننده از گمراهانى آموخته است» (فاقتبس جهائل من جهّال، و أضالیل من ضلّال).
به کار بردن جمله «إقتبس» که در اینجا به معناى فراگیرى و آموختن است، اشاره به این است که این عالمنما، رمز و راز- و به اصطلاح- فوت و فنّ گمراه سازى را از کسانى که در این کار سابقه دارند، فرا مىگیرد و به جاى اینکه، این زحمت و تلاش
را در طریق علم و دانش صرف کند، در این مسیر انحرافى به کار مىگیرد و این بزرگترین بدبختى اوست.
تفاوت میان «جهائل» و «أضالیل»، شاید از این نظر است که «جهائل» (جمع جهالة) به معناى جهل مرکّب است، یعنى در عین اینکه جاهل است، از جهل خویش آگاه نیست (و نمىداند که نمىداند!) ولى «أضالیل» (جمع أضلولة) به معناى امور گمراهکنندهاى است که آگاهانه به سراغ آن مىرود.
در سومین وصف، مىافزاید: «او دامهایى از طنابهاى فریب و گفتههاى باطل بر سر راه مردم نصب کرده است (تا از این طریق، صیدهاى خود را به دام افکند).» (و نصب للنّاس أشراکا(24) من حبائل غرور، و قول زور).
چه تعبیر زیبایى! آرى او همانند صیّادى که دانه مىپاشد و پرندگان و حیوانات ناآگاه را اسیر و گرفتار مىکند و آنها را مىفروشد و یا از گوشت آنها تغذیه مىکند، همین بلا را بر سر مردم سادهلوح مىآورد و تنور منابع مادّى خویش را، از این طریق داغ مىکند.
این موضوع، مصداقهاى زیادى در طول تاریخ و در هر عصر و زمان داشته است که با دام دین، افراد را فریب دادهاند، همان گونه که على علیه السّلام در خبرى درباره «عبد اللّه بن زبیر» مىفرماید:«ینصب حبالة الدّین لإصطیاد الدّنیا، او دین خدا را دام کرده، تا دنیا را صید کند.»(25) (امام این سخن را زمانى فرمود، که هنوز ماهیّت عبداللّه بن زبیر کاملا آشکار نشده بود).
در چهارمین وصف مىفرماید: «(این عالمنماى گمراه) قرآن را بر امیال و خواستههاى خود، تطبیق داده و حق را مطابق هوسهاى خویش تفسیر کرده است» (قد حمل الکتاب على آرائه، و عطف الحقّ على أهوائه).
درست بر خلاف عالم مخلصى که اوصاف او در فراز قبل از این خطبه آمده بود، که تمام وجودش تسلیم قرآن بود و زمام اختیار خود را به آن سپرده و در سایه آن حرکت مىکرد، خواست او خواست قرآن و اراده او تابع آیات حق بود. در واقع براى شناخت عالمان مخلص، از عالمنماهاى حیلهگر و فریبکار، نشانهاى بهتر از این نیست. آن کس که «قرآن را پیشواى خود قرار داده» در صف «علماى مخلص» است و آن کس که «خود را پیشواى قرآن قرار مىدهد» و سعى دارد با «تفسیر به رأى» و توجیهات باطل، قرآن را برخواستههاى دل خویش تطبیق دهد، «عالم نمایى» است خطرناک و فریبکار.
در حدیث معروف پیامبر صلّى اللّه علیه و آله مىخوانیم:«من فسّر القرآن برأیه فلیتبوّء مقعده من النّار، کسى که قرآن را مطابق میل خود تفسیر کند، جایگایش را از آتش برگزیند»(26)
در حدیث دیگرى آمده است که پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله از خداوند متعال چنین نقل مىکند:«ما آمن بی من فسّر برأیه کلامی، کسى که قرآن را مطابق میل خود تفسیر کند، به من ایمان نیاورده است»(27)
دلیل آن هم روشن است، کسى که عقیده به خدا دارد، مىداند حق همان است که خدا بیان کرده و اگر او خلاف آن را حق مىداند، در خطا و اشتباه است.
در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السّلام آمده است:«من فسّر برأیه آیة من کتاب اللّه فقد کفر، کسى که یک آیه از قرآن را به میل خود تفسیر کند، کافر شده است»(28)
در پنجمین وصف مىفرماید: «او مردم را در برابر گناهان بزرگ، ایمنى مىبخشد و جرایم سنگین را در نظرها سبک جلوه مىدهد» (یؤمن النّاس من العظائم و یهوّن کبیر الجرائم).
به این وسیله افراد گنهکار و بىبند و بار را- که گاهى اکثریّت جوامع را تشکیل
مىدهند- علاقهمند به خود مىسازد و بر حمایت و آراى آنها تکیه مىکند.
به تعبیر دیگر: در هر جامعهاى گروه عظیمى هستند که مىخواهند ظاهرا دیندار باشند، ولى در باطن آزاد، دنبال کسى مىگردند که گناهان بزرگ را کوچک بشمرد و در مسأله دیندارى، تنها به تشریفات و پوستهها قناعت کند. اینجاست که عالم نمایان فریبکار، با درک این معنا به سراغ بهرهبردارى از آن گروه مىروند.
در ششمین وصف مىفرماید: «(این عالمنماى گمراه) ادّعا مىکند که من از شبهات اجتناب مىورزیم، در حالى که در آن غوطهور است» (یقول: أقف عند الشّبهات، و فیها وقع).
این ریا کار شیّاد، در برابر توده مردم چنان ابراز تقوا و پاکى مىکند که مىگوید:«نه تنها از حرام پرهیز دارم، که از شبهات نیز بیزارم»، در حالى که زندگى او مملوّ از شبهات و فراتر از آن، محرّمات آشکار است.
گاه در تفسیر این جمله گفته مىشود که گرفتارى او در ظلمات شبهات، به خاطر جهل و نادانى اوست، جاهلان پر ادّعا غالبا گرفتار جهل مرکّب مىشوند، گمراهى خود را هدایت و آلودگى خویش را تقوا مىپندارند. بدیهى است که جاهلان شیّاد هر دو وصف را دارند. جمع میان این دو در تفسیر جمله بالا، بىمانع است (زیرا استعمال لفظ در اکثر از معنا اشکالى ندارد).
«شبهات» به امورى گفته مىشود که به طور دقیق شناخته شده نیست، آیا حرام است یا حلال؟ و به تعبیرى که در روایت نبوى آمده است:«حلال بیّن، و حرام بیّن، و شبهات بین ذلک، بعضى از امور آشکارا حلال، و بعضى از امور آشکارا حرام است، و شبهات، در میان این دو قرار دارد (و در واقع، شبهات مرز گناهان است)».(29)
به همین دلیل، کسانى که مىخواهند از گناه در امان بمانند، باید به این مرز،
نزدیک نشوند و گرنه آگاهانه، یا ناخودآگاه در پرتگاه گناهان سقوط مىکنند که خاصیّت نزدیکى به پرتگاه، همواره همین است. لذا در ادامه حدیث بالا مىخوانیم:«فمن ترک الشّبهات نجا من المحرّمات، و من أخذ بالشّبهات ارتکب المحرّمات، و هلک من حیث لا یعلم».
در هفتمین وصف مىافزاید: «او ادّعا مىکند من از بدعتها دورى مىکنم، در حالى که در میان آنها آرمیده است!» (و یقول: أعتزل البدع، و بینها اضطجع(30)).
این ادّعا نیز ممکن است از سر فریبکارى، یا جهل مرکّب باشد و اصولا ابزار کار عالمنمایان گمراه و فریبکار، چنگ زدن به دامن بدعتها و ترک سنّتهاست، تا هواى نفس خویش و هوسهاى شیطانى را در لباس دین به خورد مردم بدهند و این کار جز از طریق بدعتگذارى، میسّر نیست.
حقیقت «بدعت» آن است: «چیزى را که جزء دین نیست داخل دین نمایند و یا چیزى که برنامه مسلّم دین است از آن خارج سازند.» بدعت حرام، هرگز به معناى نفى نوآورىها در مسائل زندگى، اعمّ از علمى و صنعتى و آداب اجتماع نیست.
بدعت آن است که کارى را به عنوان برنامه دینى معرّفى کنند، در حالى که در دین نباشد، یا عکس آن. عدم درک حقیقت بدعت سبب شده است که گروهى از جاهلان و ناآگاهان، در این مسئله گرفتار افراط و تفریطهایى شوند.
در هشتمین و نهمین و دهمین وصف که در واقع به منزله جمعبندى صفات پیشین است (و لذا با فاء تفریع ذکر شده) مىفرماید: «بنابراین، چهره او چهره انسان است، ولى قلبش قلب حیوان، راه هدایت را نمىشناسد تا از آن پیروى کند و طریق گمراهى را درک نمىکند تا از آن بپرهیزد (و دیگران را از آن باز دارد) و او (در حقیقت) مردهاى است در میان زندگان!» (فالصّورة صورة إنسان، و القلب قلب
حیوان، لا یعرف باب الهدى فیتّبعه، و لا باب العمى فیصدّ عنه، و ذلک میّت الأحیاء!).
تعبیرى از این گویاتر و شفّافتر درباره این عالمان گمراه و اغواگر پیدا نمىشود.آرى، واقعا چهره انسان، بلکه انسانهاى کامل و آگاه و پاکدامن به خود گرفتهاند، در حالى که تمام وجودشان در جهل مرکّب غوطهور است و اگر روزى به فکر هدایت بیفتند، بر اثر آلودگى به جهل و گناه، نه راه هدایت را مىیابند که در آن گام نهند و نه طریق ضلالت را مىشناسند که از آن باز ایستند. آرى، آنها در صف زندگان قرار دارند، حالى آنکه آثار حیات انسانى در وجود آنها مرده است! نه طراوتى، نه برگى، نه گلى و نه سایهاى دارند!
در واقع آنها مصداق این آیه شریفهاند که مىفرماید: «إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ»، مسلّما تو نمىتوانى سخنت را به گوش مردگان برسانى و نمىتوانى کران را هنگامى که روى برمىگردانند و پشت مىکنند فراخوانى».(31)
یا آیه دیگر، که مىگوید: «وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ»؛ به یقین گروه بسیارى از جن و انس را، براى دوزخ آفریدیم، آنها دلها [عقلها] یى دارند که با آن (اندیشه نمىکنند، و) نمىفهمند، و چشمانى که با آن نمىبینند، و گوشهایى که با آن نمىشنوند، آنها همچون چهارپایانند، بلکه گمراهتر! اینان همان غافلانند! (چرا که با داشتن همه گونه امکانات هدایت، باز هم گمراهند)(32)».
نکتهها
1- دانشمندان گمراه!
خطر عالم گمراه بر کسى پوشیده نیست و فجایع عظیم را در سطح جهان، جاهلان انجام نمىدهند، بلکه ریشه تمام آنها به عالمان گمراهى برمىگردد، که با خدا و دین به کلّى بیگانهاند و یا دین را ملعبه دنیاى خویش ساختهاند. امیرمؤمنان على علیه السّلام در بخش بالا از این خطبه، این گروه را به دقیقترین وجهى توصیف کرده است، سرمایه باطنى آنها را مشتى جهالتها و اشتباهات و توهّمات، و سرمایه ظاهرى آنها را تفسیر به رأى و توجیه حقایق بر وفق امیال و هوسهاى خویش مىداند. برنامه آنها ریاکارى و تکیه بر بدعتها و آزاد گذاردن هواپرستان در گناه و چراغ سبزنشان دادن به گنهکاران است، از انسانیّت فقط «صورتى» دارند، امّا از نظر «سیرت»، یک حیوان تمام عیارند.
با توجّه به عظمت خطرات این گروه، آیات قرآن و روایات اسلامى هشدارهاى فراوانى نسبت به آنها داده است، و مردم را از افتادن در دام آنها بر حذر داشته است.
در حدیثى از امیرمؤمنان علیه السّلام از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله مىخوانیم:«و إنّ أهل النّار لیتأذّون من ریح العالم التّارک لعلمه، دوزخیان از بوى بد عالمى که علمش را رها ساخته (و بدان عمل ننموده) ناراحت مىشوند».
خود او نیز گرفتار بدترین ندامتها است که در ادامه همان حدیث آمده است:«و إنّ أشدّ أهل النّار ندامة و حسرة، رجل دعا عبدا إلى اللّه، فاستجاب له، و قبل منه، فأطاع اللّه، فأدخله اللّه الجنّة، و أدخل الدّاعی النّار بترک علمه، و اتّباعه الهوى، و طول الأمل، پشیمانترین دوزخیان کسى است که بندهاى را به سوى خدا دعوت نموده و او اجابت کرده و پذیرفته و اطاعت خدا نمود و خداوند او را وارد بهشت ساخته، و
دعوت کننده را به خاطر عمل نکردن به علم و پیروى از هوا و هوسها و آرزوهاى دراز، داخل جهنّم کرده است!»(33)
در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السّلام مىخوانیم که خداوند به داود وحى فرستاد:«لا تجعل بینی و بینک عالما مفتونا بالدّنیا، فیصدّک عن طریق محبّتی، فإنّ أولئک قطّاع طریق عبادی المریدین إلیّ، إنّ أدنى ما أنا صانع بهم، أن أنزع حلاوة مناجاتی من قلوبهم، در میان من و خودت عالم دنیاپرستى را قرار مده که تو را از راه محبّت من باز مىدارد، آنها راهزنان بندگان مىاند! همان بندگانى که قصد مرا دارند، کمترین کارى که درباره آنها انجام مىدهم، این است که لذّت مناجاتم را از دل آنها بر مىکنم»(34)
نشانه این عالم نمایان گمراه در احادیث اسلامى آمده است که مهمترین آنها ترک عمل به علم خویش است. همان گونه که در حدیث پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله مىخوانیم:«لا یکون المرء عالما حتّى یکون بعلمه عاملا، انسان عالم نخواهد بود، مگر زمانى که به علم خویش عمل کند».(35)
و نشانههاى بارز دیگر آنها گرایش به بدعتها و توجیه خلافکارىها و عشق به دنیا و ادّعاهاى واهى و غرورآمیز است.
2- تفسیر به رأى، دام بزرگ شیطان
یکى از بزرگترین موانع راه خداپرستى و حقجویى و حق طلبى «تفسیر به رأى» است. کارى که ارزش تمام آیات و روایات اصیل را از میان مىبرد و آن را به بازیچهاى براى توجیه هوسها و مقاصد سوء گمراهان تبدیل مىکند.
به تعبیر دیگر: آیات الهى و روایات معصومین را به صورت مومى درمىآورد که به هر شکلى بخواهد آن را نشان مىدهد و از آنها براى توجیه گمراهىها و بدعتها استفاده مىکند.
«تفسیر به رأى» را در یک جمله کوتاه مىتوان این چنین تعریف کرد: «کلمات و جملهها را از معناى واقعى تهى کردن و به شکل دلخواه در آوردن.»
پر واضح است که آیات و روایات در سایه شوم «تفسیر به رأى»، نه تنها هدایتگرى خود را از دست مىدهند بلکه وسیلهاى براى توجیه گمراهىها خواهند شد، به همین دلیل، در روایات اسلامى شدیدا از «تفسیر به رأى» منع شده است که نمونهاى از آن را در بحثهاى گذشته دیدیم و نیز دیدیم که امیرمؤمنان على علیه السّلام یکى از ویژگىهاى عالمنمایان گمراه را همین مسئله «تفسیر به رأى» شمرده است، تعبیرى که در حدیث معروف«من فسّر برأیه، آیة من کتاب اللّه فقد کفر»(28) آمده است، نشان مىدهد که «تفسیر به رأى» زمینهاى است براى گرایش به کفر، و نیز آنچه در حدیث دیگرى آمده که مىفرماید:«من فسّر القرآن برأیه، إن أصاب لم یوجر، و إن أخطأ خرّ أبعد من السّماء، کسى که قرآن را به رأى خود تفسیر کند، اگر به واقع هم برسد اجر و پاداشى ندارد و اگر خطا کند، بیش از فاصله آسمان به زمین، سقوط مىکند».(36)
خطرات تفسیر به رأى بسیار زیاد است که فهرستوار چنین است:
1- ایجاد هرج و مرج در فهم آیات و روایات.
2- تبدیل وسایل هدایت و معیارهایى که براى اصلاح اشتباهات فکرى مردم به دست داده شده، به عاملى براى تشدید اشتباهات.
3- تولید اختلاف و نفاق و دامن زدن به تحزّب در مسایل عقیدتى و دینى.
4- فرود آمدن کتاب و سنّت از مقام رهبرى و قرار گرفتن در مقام یک پیرو.
5- تطبیق قوانین آسمانى برخواستههاى انحرافى محیطهاى آلوده.
6- تنزّل مفاهیم نامحدود و جاودانى کلمات وحى و تبدیل آنها به افکار محدود و نارساى انسانها.
7- فراهم نمودن دستاویزهاى زیاد براى افراد گمراه و گمراه کننده.
بدیهى است تفسیر آیات و روایات به عقل، ارتباطى با تفسیر به رأى ندارد.«تفسیر به عقل» آن است که: «از قرائن قطعیّه عقلیّه براى فهم معناى آیات و روایات استفاده شود» مثلا آنجا که مىفرماید: «یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ»(37) قراین قطعیّه عقلیّه مىگوید «ید» در اینجا کنایه از قدرت است، نه به معناى دستى همچون دست انسان، که جسم است و از گوشت و پوست و استخوان ترکیب یافته است.
«تفسیر به رأى» آن است که: «از قرائن ظنیّه یا وهمیّه و خیالیّه، یا حتّى بدون قرینه، آیات و روایات را به میل خود معنا کند و بر خواستههاى دل خویش تطبیق نماید.»
به هر حال، این کار یا از جهل و نادانى سرچشمه مىگیرد و یا از شیطنتها و هوا و هوسها!
از آنچه گفتیم روشن مىشود، آنهایى که براى توجیه گمراهى خویش، «تفسیر به رأى» را یک امر ضرورى مىدانند، حتّى در تفسیر معناى «تفسیر به رأى» گرفتار «تفسیر به رأى» شدهاند! و «تفسیر به رأى» را به «رأى» خود تفسیر کردهاند! یعنى با این جمله که: «هر کس مفاهیم کتاب و سنّت را بر اساس تئورىها و پیش داورىهاى خود معنا مىکند»، خواستهاند راه را براى تفسیرهاى دل خواه از کتاب و سنّت، هموار کنند.
در حالى که اگر منظور از تئورىها و پیشفرضها، فرضیههاى غیر مسلّم و آراى ظنّى و گمان و تخمین بوده باشد، این کار سبب از میان رفتن اصالت وحى و هرج و مرج در تبیین مسایل الهى خواهد شد و «نور مبین بودن» قرآن و «کشتى نجات بودن» معصومان را، به کلّى مخدوش مىکند.
و اگر منظور از تئورىها و پیشفرضها، اصول مسلّم علمى و عقلى است، اینها را نمىتوان «تفسیر به رأى» نامید، اینها «تفسیر به عقل» است، ولى افسوس که فرصتطلبان، حتّى مسأله «تفسیر به رأى» را به میل خود تفسیر مىکنند، تا منابع وحى را ابزارى براى توجیه خواستههاى خود سازند.
3- بدعتها، سرچشمه انحرافات
امام علیه السّلام در بیان صفات عالمنمایان گمراه، یکى از ویژگىهاى آنها را در این خطبه، مسأله بدعتگذارى شمرده است. او مدّعى است، که من از بدعت دورم در حالى که در لابهلاى بدعتها غوطهور است.
مىدانیم «بدعت» آن است که: «انسان چیزى را که در دین نیست به عنوان دین معرّفى کند» و یا «چیزى که از دین است خارج از دین بشمارد». ولى نوآورىها در مسایل سیاسى و اجتماعى و اقتصادى و زندگى روزمرّه، هرگز بدعت نیست. یا به تعبیرى دیگر: بدعت گاه در دین است، گاه در غیر دین، آنچه حرام و ممنوع است و خطرناک، بدعت در دین است و آنچه ارزشمند و پسندیده است، نوآورىها در مسایل مختلف زندگى است، بى آن که لطمهاى به احکام دین بزند. مثلا پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله به یقین حجّ تمتّع به جا آورد، یعنى: بعد از اداى عمره، از احرام درآمد و سپس براى حجّ، با مقدارى فاصله، احرام بست و نیز عقد ازدواج موقّت را
مجاز شمرد، حال اگر کسى بگوید: من حجّ تمتّع را نمىپسندم و باید حجّ و عمره با هم متّصل باشد، یا عقد ازدواج موقّت پیامدهایى دارد و مطابق میل من نیست، چنین شخصى در دین خدا بدعت گذارده است.
بىشک، مذمّت و نکوهش شدیدى که در روایات از «بدعتگذار» شده است تا آنجا که در حدیثى از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله مىخوانیم:«أهل البدع، شرّ الخلق و الخلیقة،بدعتگذاران بدترین مخلوق خدا هستند.»(38) و در حدیث دیگرى از همان بزرگوار آمده است:«من تبسّم فی وجه مبتدع، فقد أعان على هدم دینه، کسى که در چهره بدعتگذارى تبسّم کند، کمک به نابودى دین خود کرده است.»(39) به خاطر خطراتى است که بدعت براى اصالت دین دارد و اگر باب بدعت، در دین خدا گشوده شود و مردم با افکار نارساى خود و سلیقههاى مختلف، دین خدا را تغییر دهند، بعد از مدّتى چیزى از دین خدا باقى نمىماند و راه تغییرات براى هواپرستان و سودجویان گشوده مىشود و آیین حق همچون بازیچهاى در دست این و آن، پیوسته دستکارى خواهد شد. به همین دلیل، در حدیثى از امام صادق علیه السّلام مىخوانیم که در جواب این سؤال که کمترین چیزى که انسان با آن کافر مىشود، چیست؟ فرمود:«أن یبتدع شیئا، فیتولّى علیه، و یبرء ممّن خالفه، این است که بدعتى در دین خدا بگذارد و موافقان آن را دوست بدارد و از مخالفانش برائت جوید.»(40)
و اگر در تاریخچه ادیان باطل و شاخههاى گوناگونى که در ادیان آسمانى پیدا شد دقّت کنیم، خواهیم دید که غالب آنها از بدعتها، سرچشمه گرفته است.
بخش چهارم
«فأین تذهبون»؟ «و أنّى تؤفکون»! و الأعلام قائمة، و الآیات واضحة، و المنار منصوبة. فأین یتاه بکم! و کیف تعمهون، و بینکم عترة نبیّکم! و هم أزمّة الحقّ، و أعلام الدّین، و ألسنة الصّدق! فأنزلوهم بأحسن منازل القرآن، و ردوهم ورود الهیم العطاش.
ترجمه
کجا مىروید؟ و رو به کدام طرف مىکنید! در حالى که پرچمهاى حق برپاست، نشانههاى آن آشکار و چراغهاى هدایت نصب شده است؟! شما را به کدام وادى گمراهى مىبرند و چگونه سرگردان مىشوید، در حالى که عترت پیامبرتان در میان شماست؟! آنان زمامدار حقاند و پرچمهاى دین، و زبانهاى گویاى صدق و راستى.حال که چنین است، آنها را در بهترین جایى که قرآن را در آن حفظ مىکنید (در درون جان و روحتان) قرار دهید و همچون تشنگان، براى سیراب شدن، به سرچشمههاى (زلال علوم) آنان روى آورید.
شرح و تفسیر
با وجود عترت، گمراهى چرا؟
امام علیه السّلام در بخشهاى پیشین این خطبه، عالم مخلص آگاه و عالمنماى منحرف
گمراه راه، با اوصافى معرّفى فرمود. در این بخش براى شناخت گروه اوّل، از گروه دوم و نیز براى الگو گرفتن نسبت به گروه اوّل، به سراغ اهل بیت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و موقعیت آنها در جامعه اسلامى مىرود، ولى قبلا مسئله را به صورت کلّى بیان فرموده، مىگوید: «کجا مىروید؟ و رو به کدام طرف مىکنید! در حالى که پرچمهاى حق برپاست، نشانههاى آن آشکار است، و چراغهاى هدایت نصب شده.» (فأین تذهبون؟ و أنّى تؤفکون(41)! و الأعلام قائمة، و الآیات واضحة، و المنار منصوبة).
نگوئید: در زمانى زندگى مىکنیم که هر گروهى ما را به سویى دعوت مىکند و در میان جامعهاى هستیم که داعیان حق و باطل، در آن به هم آمیخته و شناخت این دو، از یکدیگر بسیار مشکل است.
نه! چنین نیست، همه چیز روشن است و همه معیارها واضح است و هیچ عذرى از کسى مسموع نیست!
براى راهنمایى رهروان جادّههاى پرپیچ و خم، گاه از پرچمهایى که در نقاط مختلف جادّه نصب مىشود، استفاده مىکنند و گاه نشانههایى در پیچ و خمها مىنهند و گاه در بلندىها در مسیر صحیح، چراغ روشن مىکنند (مخصوصا براى شبها). یکى از این دلایل سه گانه براى پیدا کردن راه کافى است، حال اگر هر سه با هم باشد، نهایت کمال مطلوب و اوج هدایت است. امام علیه السّلام مىفرماید: خدا با شما چنین معامله کرده است.
سپس این کلّى را بر مصداق روشنش تطبیق کرده و از عام به خاص پرداخته، تا نگویند: ذکر این کلّیات مشکلى را براى ما حلّ نمىکند. دیگر بار مىفرماید: «شما را به کدام وادى گمراهى مىبرند، و چگونه سرگردان مىشوید در حالى که عترت
پیامبرتان در میان شماست؟!» (فأین یتاه(42) بکم! و کیف تعمهون(43)).
کسانى در بیابانهاى زندگى گمراه مىشوند که، نشانههاى حق را در دست نداشته باشند و افرادى حیران و سرگردان هستند که دلایل روشن و معیارهاى شناخت در اختیارشان نیست، امّا شما با داشتن عترت پیامبر در میان خود، هرگز نباید به چنین سرنوشتى گرفتار شوید.
سپس براى معرّفى بیشتر مىافزاید: «آنان زمامداران حقّاند، و پرچمهاى دین، و زبانهاى گویاى صدق و راستى.» (و هم أزمّة الحقّ، و أعلام الدّین، و ألسنة الصّدق).
کسانى که خود را به آنها تسلیم کنند، آنان را به سوى حق مىبرند و آنها که در کنارشان باشند، از زبان صدق آنان بهره مىگیرند و آنان که از دور به آنها بنگرند، همانند کسى که از دور به پرچمهاى هدایت مىنگرد، هدایت مىیابند. هر کدام به مقدار شناخت و تسلیمشان بهره مىگیرند.
مفهوم تحت اللفظى جمله «هم أزمّة الحقّ» این است که: «آن بزرگواران خودشان زمامهاى حقّاند.» و همچنین مىشود آن را کنایه از زمامدارى حق دانست و در هر دو صورت مفهومش این است که: «حق به دنبال آنها در حرکت است.» شبیه حدیث معروفى که مىفرماید:«علیّ مع الحقّ، و الحقّ مع علیّ یدور معه حیثما دار، على، با حق است و حق با على، که به هر طرف او بگردد، حق با او مىگردد»(44)
تعبیر به «ألسنة الصّدق» اشاره به این معنا است که وجود آن بزرگواران زبانى
است، که بیانگر فرمانهاى الهى و ترجمان وحى است، همان گونه که زبان، چیزى از خودش نمىگوید، بلکه ترجمان دل و روح انسان است.
این احتمال نیز در تفسیر جمله بالا داده شده است که «زبان آن بزرگواران، جز به صدق و راستى گردش نمىکند» چه در امورى که از خدا و پیامبر نقل مىکنند و چه در سخنانى که از وجودشان مىجوشد، همه صدق است و همه راستى!
البته این دو تفسیر با هم تضادّى ندارد و مىتواند در معناى جمله، جمع باشد.
در آخرین جمله از این فراز مىفرماید: «حال که چنین است، آنها را در بهترین جایى که قرآن را در آن حفظ مىکنید (در درون جان و روحتان) قرار دهید و همچون تشنگان، براى سیراب شدن، به سرچشمههاى (زلال علوم) آنان روى آورید.» (فأنزلوهم بأحسن منازل القرآن، وردوهم ورود الهیم(45) العطاش):
قرآن، گاه بر زبان انسان جارى مىشود و گاه در عمل او ظاهر مىگردد و گاه در عمق روح و جان او، جاى مىگیرد و تمام وجودش را روشن مىکند؛ بهترین جایگاه قرآن از این سه محل، همان جایگاه اخیر است، جمله بالا مىگوید: «محبّت اهل بیت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را در عمق روح و جان خود پذیرا شوید! همان گونه که بهترین جایگاه قرآن روح و جان شماست.»
این جمله، در حقیقت تأکیدى است بر «حدیث ثقلین» که عترت را در کنار قرآن قرار مىدهد و عموم مسلمانان را به پیروى از هر دو دعوت مىنماید و بر عدم جدایى آن دو از یکدیگر، تا دامنه قیامت، تأکید مىکند.
تفسیر دیگرى براى این جمله نیز ذکر شده است و آن اینکه: «آنها را در بهترین جایگاهى که قرآن توصیه مىکند جاى دهید» و آن، جایگاه امامت و پیشوایى خلق است، که در آیاتى همچون آیه «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ»(46)» و آیه «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما
أُنْزِلَ إِلَیْکَ …»(47) و آیه «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى»(48) و مانند آن آمده است.(49)
البتّه تفسیر اوّل مناسبتر است.
تعبیر به «الهیم العطاش» (شتران تشنه) اشاره لطیفى است به این نکته که وجود آن بزرگواران، همچون چشمه آب حیات است و شما در نهایت به آنچه نزد آنهاست شدیدا نیازمندید، باید بدون تردید و با سرعت و جدیّت و به صورتى مشتاقانه و عاشقانه به سوى آنها بیایید و از چشمه فیّاض وجودشان بهره گیرید، بدیهى است هنگامى که بهترین منزلگاههاى قرآن را براى آنها قائل شویم، باید از علوم آنان این گونه سیراب گردیم.
نکته
مقامات والاى اهل بیت علیهم السّلام
آنچه در این فراز از خطبه خواندهاید، این حقیقت را به عالىترین بیانى تبیین مىکند، که با وجود «اهل بیت» و «عترت پیامبر» در میان مسلمانان و پیروى مردم از سخنان آنان، هرگز خطر گمراهى آنها را تهدید نمىکند، آنها زمامداران حق و چراغهاى هدایت و پرچمهاى دین و ترجمان قرآن و وحىاند، و اگر در روایاتى که در منابع شیعه و اهل سنّت وارد شده، این همه تأکید بر محبّت آنان مىبینیم، به خاطر آن است که این محبّت، انگیزهاى بر پیروى از آنان، و پیروى از آنان مایه هدایت مىگردد. از جمله، «فخر رازى» در «تفسیر کبیر» خود از «زمخشرى» در «کشّاف» این حدیث نورانى و پرمعنا را از پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله نقل مىکند که فرمود:
«من مات على حبّ آل محمّد، مات شهیدا».
«ألا و من مات على حبّ آل محمّد، مات مغفورا له».
«ألا و من مات على حبّ آل محمّد، مات تائبا».
«ألا و من مات على حبّ آل محمّد، مات مؤمنا مستکمل الإیمان».
«ألا و من مات على حبّ آل محمّد، بشّره ملک الموت بالجنّة».
«ألا و من مات على حب آل محمّد، جاء یوم القیامة مکتوبا بین عینیه: آئس من رحمة اللّه» …
«هر کس با محبّت آل محمّد بمیرد، شهید است».
«آگاه باشید! هر که بر محبّت آل محمّد بمیرد، آمرزیده است».
«آگاه باشید! هر که بر محبّت آل محمّد بمیرد، توبهاش پذیرفته است».
«آگاه باشید! هر کس بر محبّت آل محمّد بمیرد، با ایمان کامل مرده است».
«آگاه باشید! هر که با محبّت آل محمّد بمیرد، فرشته مرگ او را بشارت به بهشت مىدهد».
«آگاه باشید! هر کسى بر عداوت آل محمّد بمیرد، روز قیامت در حالى بر محشر وارد مىشود که بر پیشانى او نوشته شده است: «مأیوس از رحمت خدا!»(50)
در حدیث دیگرى از پیامبر خدا صلّى اللّه علیه و آله آمده است که فرمود:«أنا أوّل وافد على العزیز الجبّار یوم القیامة، و کتابه، و أهل بیتی، ثمّ أمّتی، ثمّ أسألهم: ما فعلتم بکتاب اللّه و بأهل بیتی؟، من نخستین کسى هستم که به پیشگاه خداوند قادر توانا، در روز قیامت حاضر مىشود و همچنین کتاب خدا و اهل بیتم حضور مىیابند، سپس امّتم حاضر مىشوند و بعد از آن، از آنها سؤال مىکنم شما با قرآن و اهل بیتم چه کردید؟»(51)
احادیث درباره ولاى اهل بیت و محبّت آنان و تمسّک به هدایتهایشان از طرق شیعه و اهل سنّت فراوان است و آنچه در بالا آمد، تنها نمونهاى از آن بود.
بخش پنجم
أیّها النّاس! خذوها عن خاتم النّبیّین صلّى اللّه علیه و آله و سلّم: «إنّه یموت من مات منّا و لیس بمیّت، و یبلى من بلی منّا و لیس ببال» فلا تقولوا بما لا تعرفون، فإنّ أکثر الحقّ فیما تنکرون، و اعذروا من لا حجّة لکم علیه- و هو أنا-، أ لم أعمل فیکم بالثّقل الأکبر! و أترک فیکم الثّقل الأصغر! قد رکزت فیکم رایة الإیمان، و وقفتکم على حدود الحلال و الحرام، و ألبستکم العافیة من عدلی، و فرشتکم المعروف من قولی و فعلی، و أریتکم کرائم الأخلاق من نفسی، فلا تستعملوا الرّأی فیما لا یدرک قعره البصر، و لا تتغلغل إلیه الفکر.
ترجمه
اى مردم! این حقیقت را از خاتم پیامبران صلّى اللّه علیه و آله بگیرید که فرمود: «کسانى که از ما مىمیرند، در حقیقت نمردهاند و آن کس که از ما جسدش کهنه شده، در واقع کهنه نشده.» پس آنچه را نمىدانید، نگوئید، چرا که بسیارى از حقایق در امورى است که انکار مىکنید و کسى را که دلیلى بر ضدّ او ندارید، معذور دارید،- و آن کس منم- آیا من به ثقل اکبر [قرآن مجید] در میان شما عمل نکردم، و آیا در میان شما، ثقل اصغر [عترت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله] را باقى نگذاردم (و پاسدارى ننمودم). پرچم ایمان را در میان شما نصب کردم و پایههاى آن را محکم نمودم و شما را به حدود حلال و حرام آگاه ساختم، و جامه عافیت را به عدل خود، بر شما پوشاندم، و بساط کارهاى
نیک را با سخن و عمل خود، در میان شما گستردم، و فضایل اخلاقى را از سوى خود، به شما نشان دادم. بنابراین، وهم و گمان خود را در آنجا که چشم، ژرفاى آن را نمىبیند و فکر، توانایى جولان در آن را ندارد، به کار نبرید.
شرح و تفسیر
پرچمهاى هدایت
در این بخش از خطبه، امام علیه السّلام به عنوان تأکید بر آنچه در بخش پیشین درباره عترت و اهل بیت علیهم السّلام آمده بود، مىافزاید: «اى مردم! این حقیقت را از خاتم پیامبران صلّى اللّه علیه و آله بگیرید که فرمود: «کسانى که از ما مىمیرند، در حقیقت نمردهاند و آن کس که از ما (جسدش) کهنه شده، در واقع کهنه نشده است». (أیّها النّاس! خذوها عن خاتم النّبیّین صلّى اللّه علیه و آله و سلّم: «إنّه یموت من مات منّا و لیس بمیّت، و یبلى من بلی منّا و لیس ببال»).
در این که ضمیر «خذوها» در اینجا به چه چیز برمىگردد، در میان مفسّران «نهج البلاغه» گفتگو است، ولى ظاهر این است که به «حقیقت» یا «سخن حق» باز مىگردد، که از قراین کلام معلوم مىشود، هر چند در عبارات پیشین نیامده است و مفهوم جمله این است که: «این سخن حق را درباره اهل بیت، از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله بگیرید».
اینکه در جمله بالا مىفرماید: مردگان ما مرده نیستند و با گذشت زمان، آثار کهنگى در آن ظاهر نمىشود، گاه به معناى حقیقى تفسیر شده است که واقعا جسد «اولیاء اللّه» در قبرها تر و تازه مىماند و آنها از نوعى حیات و زندگى بهرهمندند، به این گونه که سخن گویندگان را مىشنوند و به سلام آنها پاسخ مىگویند و حیاتى شبیه حیات شهیدان راه خدا دارند، که قرآن درباره آنها فرموده: «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ»، اى پیامبر! هرگز گمان مبر
کسانى که در راه خدا کشته شدند، مردگانند، بلکه آنها زندهاند، نزد پروردگارشان روزى داده مىشوند»(6)
بنابراین، جمله «یموت» به معناى مرگ ظاهرى است و جمله «لیس بمیّت» به معناى عدم مرگ واقعى است و همچنین جملههاى «یبلى» و «و لیس ببال».
بعضى نیز گفتهاند: منظور از «حیات» و «عدم کهنگى» در اینجا معناى مجازى آن است، یعنى آثار و تعلیمات آن بزرگواران در میان مردم، تا پایان دنیا وجود دارد، گویى آنها همیشه زندهاند، شبیه آنچه در روایت «کمیل» در اواخر «نهج البلاغه» آمده، که درباره علماى راستین مىفرماید: «أعیانهم مفقودة، و أمثالهم فی القلوب موجودة، شخص آنان از میان مردم مىروند، امّا وجود معنوى آنها در درون دلها است»(52)
این احتمال نیز داده شده است که منظور از «حیات» در اینجا همان حیات برزخى است، که ارواح، در قالبهاى لطیف مثالى در جهان برزخ وجود دارند، ولى با توجّه به اینکه این مسئله مخصوص امامان و نخبگان از اولیاء اللّه نیست، بعید به نظر مىرسد.
از میان این چند احتمال، احتمال اوّل صحیحتر به نظر مىرسد و البتّه این نوع حیات چیزى فراتر از حیات شهیدان مىباشد، چرا که به مصداق«تسمع کلامی و تردّ سلامی»(53) آنها همواره سخنان ما را مىشنوند و به سلام ما پاسخ مىگویند و رابطه آنها با این جهان برقرار است.
سپس امام علیه السّلام براى تأکید مطلب بالا مىافزاید: «آنچه را آگاهى ندارید، نگویید چرا که بسیارى از حقایق، در امورى است که انکار مىکنید!» (فلا تقولوا بما
لا تعرفون، فإنّ أکثر الحقّ فیما تنکرون).
اشاره به اینکه، معلومات انسانها بسیار محدود است و حقایق جهان، بسیار گسترده است، با چنین حالتى عقل مىگوید: «هر چیزى را که انسان نمىداند نباید انکار کند»، مثلا اگر از زنده بودن «اولیاء اللّه» اطّلاعى ندارد، نباید لب به انکار بگشاید. چرا که این موضوع، تنها چیزى نیست که بسیارى از انسانها از آن بىخبرند، هزاران هزار، و میلیونها میلیون از واقعیّتها، در خارج تحقّق دارد، در حالى که ما آن را درک نمىکنیم و به گفته بعضى از دانشمندان: «واقعیّتهاى جهان هستى به منزله کتاب قطورى است که اگر تمام علوم انسانها را از اوّلین تا آخرین، جمع کنند، یک صفحه آن را تشکیل نمىدهد!».
سپس در ادامه این سخن، پرده از روى حقیقتى برمىدارد که ناگوار و دلخراش و در عین حال آموزنده و بسیار پرمعنا است، مىفرماید: «کسى را که دلیلى بر ضدّ او ندارید، معذور دارید و آن کس منم!» (و اعذروا من لا حجّة لکم علیه- و هو أنا)-.
اشاره به اینکه من تمام وظایفى را که بر عهده داشتم، درباره شما انجام دادم، کمترین کوتاهى نکردم و به تمام مسئولیّتهایم در برابر خداوند و بندگانش قیام نمودم، بنابراین، جاى هیچ ایرادى بر من نیست و هر کس سخنى بگوید یا در اشتباه است، یا از روى غرض سخن مىگوید.
مفهوم این سخن این نیست که در برابر من اظهار نظر و خیرخواهى نکنید و اگر در مشورتها نکتهاى به خاطرتان رسید، نگویید، بلکه مفهومش این است که جایى براى اعتراض ندارید، همان گونه که در یکى از سخنانش به «ابن عبّاس» فرمود:«لک أن تشیر علىّ، و أرى، فإن عصیتک فأطعنی، تو مىتوانى نظر خود را براى من بازگویى و من پیرامون آن مىاندیشم، امّا اگر بر خلاف نظر تو اقدام کردم، باید اطاعت من کنى».(54)
سپس به شرح خدمات خود درباره امّت پرداخته و در ضمن هفت جمله این
حقیقت را کاملا روشن مىسازد که در هیچ موردى درباره آنها کوتاهى نکرده است.
نخست مىگوید: «آیا من به ثقل اکبر [قرآن مجید] در میان شما عمل نکردم؟! (و دستورات آن را، مو به مو اجرا ننمودم؟)» (أ لم أعمل فیکم بالثّقل الأکبر!).
سراسر زندگى امیرمؤمنان علیه السّلام مخصوصا در دوران حکومتش نشان مىدهد که همه جا، قرآن نصب العین او بود و در همه کار، آن را مدّ نظر داشت و همان طور که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله دربارهاش فرمود: «او با قرآن بود و قرآن با او.»(علیّ مع القرآن، و القرآن مع علیّ).(55)
در دومین جمله مىفرماید: «آیا من در میان شما ثقل اصغر [عترت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله] را باقى نگذاردم (و پاسدارى ننمودم؟)» (و أترک فیکم الثّقل الأصغر).
شاهد این سخن، حوادثى است که در زندگى «على علیه السّلام» پیش آمد که فرزندان پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و باقیمانده «ثقل اصغر» «امام حسن علیه السّلام» و «امام حسین علیه السّلام» گاه در خطر قرار مىگرفتند و امام علیه السّلام نهایت کوشش را براى حفظ آنان مىنمود. از جمله در جنگ «صفّین»، هنگامى که مشاهده کرد، فرزندش امام حسن علیه السّلام به سرعت به سوى میدان نبرد مىرود، فرمود: «أملکوا عنّی هذا الغلام لا یهدّنی، فإنّنی أنفس بهذین- یعنی الحسن و الحسین علیهما السّلام- على الموت لئلّا ینقطع بهما نسل رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله و سلّم، این جوان را بگیرید و نگاهش دارید! مبادا مرگ او، مرا در هم بکوبد، من نسبت به حیات آنها سخت پافشارى مىکنم و از هر چه حیات آنها را به مخاطره افکند، سخت پرهیز دارم، مبادا نسل رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله با مرگ آنها قطع گردد»(56)
در سومین جمله مىفرماید: «من پرچم ایمان را در میان شما نصب کردم و
پایههاى آن را محکم نمودم» (قد رکزت فیکم رایة الإیمان).
سخنان على علیه السّلام- از جمله خطبههاى نهج البلاغه- درباره مبدأ و معاد و دلایل نبوّت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله نشان مىدهد که آن بزرگوار از هر فرصتى براى تقویت پایههاى ایمان در دلها بهره مىگرفت و دقایق معارف اسلامى را در همه زمینهها بیان مىفرمود.
در چهارمین جمله مىفرماید: «من شما را به حدود حلال و حرام آگاه ساختم (و مرزهاى آن را مشخص نمودم)» (و وقفتکم على حدود الحلال و الحرام).
امام علیه السّلام آنقدر بر این کار اصرار داشت که نه تنها در خطبههایش در مسجد و مجامع دیگر به بیان حلال و حرام مىپرداخت، بلکه همه روزه سرى به بازار مسلمین مىزد و حلال و حرام اسلام را براى تجّار و کسبه بازار بیان مىفرمود و تاریخ سراغ ندارد کسى از زمامداران را که در تبیین حلال و حرام، این چنین پافشارى کند.
در حدیثى مىخوانیم: «على علیه السّلام به بازار مىآمد و ندا در مىداد: اى اهل بازار! تقواى الهى را پیشه کنید و براى معامله، سوگند یاد مکنید! که برکت را از کار شما مىبرد، تاجر، فاجر است مگر کسى که حق بگیرد و حق بدهد! سلام بر شما، بعد از چند روز، باز به بازار مىآمد و همان سخن را تکرار مىکرد».(57)
در حدیث دیگرى مىخوانیم: «هنگامى که به بازار قصّابها مىآمد، مىفرمود: اى قصّابان! هر کسى در گوشت بدمد، از ما نیست (بعضى از قصّابها در زیر پوست که روى گشوت قرار دارد، مىدمیدند تا گوشت چاق به نظر برسد)».(58) از این تعبیر روشن مىشود که آن حضرت ریزهکاریهاى احکام الهى را بیان مىکرد.
در حدیث دیگرى که در بحارالانوار آمده، مىخوانیم: «امیرمؤمنان على علیه السّلام همه روز صبح در بازارهاى کوفه، بازار به بازار، گردش مىکرد و تازیانهاش بر دوش او بود (تا متخلّفان حساب ببرند) … و بر سر هر بازارى مىایستاد و ندا مىداد: اى بازرگانان! قبل از هر چیز، خیر را از خدا بخواهید و برکت را در آسانگیرى بدانید، به خریداران نزدیک شوید، حلم و بردبارى را زینت خود سازید و از دروغ و سوگند دورى کنید و از ظلم بپرهیزید و حق مظلومان را ادا کنید، هرگز به سراغ ربا نروید و حق پیمانه و ترازو را ادا کنید (کمفروشى نمایید) و از حقوق مردم چیزى کم نگذارید و در زمین فساد نکنید».(59)
در پنجمین جمله مىفرماید: «جامه عافیت را، با عدل خود، بر شما پوشاندم.» (و ألبستکم العافیة من عدلی).
نه تأثیر اجراى عدالت اجتماعى در آرامش و سلامت جامعه بر کسى پنهان است و نه عدل امیرمؤمنان على علیه السّلام. او از لحظه نخست حکومتش با صراحت از لزوم اجراى عدالت اجتماعى سخن مىگفت و حتّى در یکى از سخنانش تصریح فرمود:«من تمام مظالمى که بر بیت المال رفته و اموالى را که غارتگران از آن به غارت بردهاند، به بیتالمال باز مىگردانم، هر چند مهریه زنان شده باشد و یا کنیزانى را با آن خریده باشند، زیرا در عدالت، گشایش و توسعه (براى تمام جامعه انسانى) است.»(60)
در ششمین جمله مىافزاید: «و بساط کارهاى نیک را با سخن و عمل خود در میان شما گستردم.» (و فرشتکم المعروف من قولی و فعلی).
کارهاى نیک، گاه از طریق توصیهها و اندرزها و بیانات شافى و کافى در سطح
جامعه گسترش پیدا مىکند و گاه با نشان دادن الگوهاى عملى، و على علیه السّلام در هر دو زمینه، نمونه کامل این معنا بود و کتب تواریخ و نهج البلاغه، پر است از سیرههاى عملى آن حضرت و سخنان او درباره دعوت به معروف و نهى از منکر.
بالاخره در هفتمین جمله مىفرماید: «و فضایل اخلاقى را از سوى خود، به شما نشان دادم» (و أریتکم کرائم الأخلاق من نفسی).
فضایل اخلاقى آن بزرگوار، در زمینههاى مختلف از عدالت و ایثار گرفته، تا زهد و پارسایى و حمایت از مظلومان و یتیمان و دردمندان، و شجاعت و شهامت و مبارزه با زورمندان ستمگر، در جاى جاى تاریخ زندگى على علیه السّلام به چشم مىخورد و دوست و دشمن، حتّى سرسختترین دشمنان، همچون «معاویه» و «عمرو عاص» به آن معترف بودند.
این هفت جمله، در حقیقت فهرستى است از خدمات بىنظیر آن امام بزرگوار به امّت اسلامى و جامعه انسانى، و ذکر آنها در برابر جمع و عدم انکار از سوى احدى از مخاطبین، دلیل روشنى است بر پذیرش آن از طرف همه آنان.
بعضى گفتهاند تعبیر به «کرائم اخلاق» چیزى فراتر از «حسن اخلاق» است، مثلا حسن اخلاق ایجاب مىکند که کار خوب را با کار خوب، یا بهتر از آن پاسخ دهند، ولى کرامت اخلاقى مىگوید، بدى را باید با خوبى پاسخ داد. شبیه رفتارى که على علیه السّلام بعد از ضربت خوردن، با ضارب خود، «عبد الرّحمن بن ملجم مرادى» انجام داد.
در پایان این سخن مىفرماید: «حال که چنین است، و هم و گمان خود را در آنجا که چشم، ژرفاى آن را نمىبیند، و فکر، توانایى جولان در آن را ندارد، به کار نبرید!» (فلا تستعملوا الرّأى فیما لا یدرک قعره البصر، و لا تتغلغل إلیه الفکر).
اشاره به این که، این مقاماتى که براى ثقل اصغر (عترت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله) بیان کردم، از مسایل پیچیدهاى است که اراده الهى به آن تعلّق گرفته، مبادا با افکار ناتوان و وهم و گمان، به نقد آن بپردازید. اینها مقاماتى است که خداوند حکیم از آن آگاه است و طبق حکمتش آن را مقرّر فرموده و نعمت بزرگى است براى جامعه اسلامى.
در واقع این جمله تأکیدى است بر جملهاى که قبل از بیان این صفات آمد و مىفرمود: «درباره آنچه نمىدانید و از دسترس فکر شما بیرون است، سخن مگویید که بسیارى از حقایق در امورى است که شما انکار مىکنید.»
بخش ششم
و منها: حتّى یظنّ الظّانّ أنّ الدّنیا معقولة على بنی أمیّة، تمنحهم درّها، و توردهم صفوها، و لا یرفع عن هذه الأمّة سوطها و لا سیفها، و کذب الظّانّ لذلک، بل هی مجّة من لذیذ العیش یتطعّمونها برهة، ثمّ یلفظونها جملة!
ترجمه
امام علیه السّلام در بخش دیگرى از این خطبه مىفرماید: تا آنجا که بعضى گمان کردند دنیا به کام بنىامیّه است و همه خوبىهایش را به آنان مىبخشد و آنها را از سرچشمه زلال خود، سیراب مىسازد و (نیز گمان کردند که) تازیانه و شمشیر آنها از سر این امّت برداشته نخواهد شد، کسانى که چنین گمان مىکنند، دروغ مىگویند (و در اشتباهند). چه اینکه سهم آنان از زندگى لذّتبخش، جرعهاى بیش نیست، که زمان کوتاهى آن را مىچشند، سپس (قبل از آنکه آن را فروبرند) به کلّى بیرون مىافکنند!
شرح و تفسیر
کوتاهى عمر بنىامیّه
این آخرین بخش از خطبه بالا است. بعضى معتقدند مشتمل بر مطلب مستقلّى است و ربطى به مطالب گذشته ندارد و در واقع در میان این بخش و بخشهاى گذشته، مطالب زیادى بوده که «سیّد رضى رحمه اللّه» آن را نقل نکرده است و لذا پیوند
روشنى بین این بخش و قبل آن دیده نمىشود، ولى در عین حال، بعید نیست که رابطه معقولى بین این دو بخش خطبه باشد، یعنى آنچه حذف شده کم و کوتاه بوده است.
گویى امام علیه السّلام اشاره به آخرین جمله از بحث گذشته مىکند که فرموده: آنچه را نمىدانید و نمىبینید در آن گمانهزنى نکنید و با حدس و تخمین، درباره آن سخن نگویید.
از جمله این که: گمان نبرید حکومت بنىامیّه، براى همیشه به کام آنها است، چنین نیست! چند صباحى مىگذرد و حکومت آنها براى همیشه سقوط مىکند.مرحوم «سیّد رضى» این بخش را چنین شروع مىکند، مىگوید قسمت دیگرى از این خطبه چنین است: «(دائره حدس و گمان تا آنجا گسترش یافت که) بعضى گمان کردند دنیا به کام بنىامیّه مىگردد و همه خوبىهایش را به آنان مىبخشد و آنها را از سرچشمه زلال خود، سیراب مىسازد، و (نیز گمان کردند که) تازیانه و شمشیر آنها از سر این امّت برداشته نخواهد شد!» (حتّى یظنّ الظّانّ أنّ الدّنیا معقولة(61) على بنی أمیّة، تمنحهم درّها(62)، و توردهم صفوها، و لا یرفع عن هذه الأمّة سوطها و لا سیفها)
تعبیر (معقولة على بنی أمیّة) که ترجمه تحت اللّفظى آن، این است که: «شتر دنیا را عقال و پاىبند زدهاند و به دست بنىامیّه سپردهاند»، کنایه لطیفى است از تسلیم چیزى، در برابر کسى. و جمله (تمنحهم درّها) که معناى تحت اللّفظى آن، چنین است: «شتر دنیا، شیر خود را تمام به بنىامیّه مىبخشد» مکمّل جمله سابق
است. معمول عرب این بوده است که بسیارى از مسایل زندگى خود را به شتر تشبیه مىکردهاند که نقش بسیار مهمّى در زندگى آنها داشته و این گونه تشبیهات براى آنها گویا و دلنشین بوده است.
به هر حال، معمول افراد ظاهر بین و کم ظرفیّت این است که وقتى کسى را بر تخت قدرت سوار مىبینند که در برههاى از زمان مخالفان خود را کنار زده و دنیا به کامشان مىگردد، این قدرت را طولانى یا جاودانى مىپندارند، در حالى که هیچ کس جز خدا از آینده با خبر نیست و گمانهزنىها درباره آینده، مخصوصا در مسایل سیاسى کاملا بىاعتبار است، امّا «اولیاء اللّه» که علمشان از دریاى علم پروردگار سرچشمه مىگیرد، مىتوانند خبرهایى از آینده در اختیار مردم بگذارند و خبرى که امام علیه السّلام در این بخش از خطبه بیان فرموده، از آنها است، چنان که در ادامه سخن مىفرماید: «کسانى که چنین گمان مىکنند دروغ مىگویند (و در اشتباهند).» (و کذب الظّانّ لذلک).
«چه این که سهم آنان از زندگى لذّتبخش، جرعهاى بیش نیست که زمان کوتاهى آن را مىچشند، سپس (قبل از آن که آن را فرو برند) به کلّى بیرون مىافکنند» (بل هی مجّة(63) من لذیذ العیش یتطعّمونها برهة، ثمّ یلفظونها جملة!).
اشاره به این که حکومت را تدریجا در اختیار مىگیرند و یکباره از دست مىدهند.
مىدانیم حکومت «بنى امیّه» بیش از «هشتاد سال» طول نکشید- و به اصطلاح- لذّتبخشترین آن، همان دوران چند ساله حکومت «معاویه» بعد از شهادت مولا «على علیه السّلام» و صلح با «امام حسن مجتبى علیه السّلام» بود که چند سالى دنیا به کام او بود. بعد
از او، حکومت کوتاه و پر دردسر «یزید» بود، که قیام امام حسین علیه السّلام و رسوایى عجیبى که از شهید کردن آن حضرت برایش به وجود آمد و سپس قیام مسلمانان در مدینه، فضاى حکومت کوتاه کمتر از چهار سالش را تیره و تار کرد و بعد از او، حکومت در میان آنها به سرعت عوض مىشد و حتّى دوران حکومت بعضى از آنها تنها شش ماه! بلکه حکومت «معاویة بن یزید» چهل روز! بود. طولانىترین حکومت، حکومت «عبدالملک» بود که حدود بیست سال به طول انجامید و شاید علّتش این بود که به توصیه «حجّاج» گوش نداد و دست از خونریزى «بنىهاشم» کشید.
به هر حال، همان طور که امام علیه السّلام پیشبینى فرموده بود، حکومت آنها کوتاه و قسمت عمده آن، ناگوار و آمیخته با انواع ناآرامىها و بدبختىها بود.
تعبیر به «هی مجّة» اشاره به این است که آنها (بنى امیّه) مدّت زمان کوتاهى از زندگانى لذّتبخش مادّى بهرهمند مىشوند، ولى مانند کسى که غذاى لذیذى را در دهان مىگذارد و طعم آن را مىچشد، امّا موفق به فرو بردن آن نمىشود، این حکومت لذّتبخش را به سرعت از دست خواهند داد و تاریخ هم گواه آن است که حکومت کوتاه هشتاد ساله آنها،- جز در سالهاى محدودى- مملوّ از مخاطرات، نابسامانىها، درگیرىها، مشکلات عظیم و جابجایىهاى سریع بود.
نکته
ناکامى بنىامیّه در حکومت
درست است که «بنىامیّه» حدود «هشتاد سال» بر کشورهاى اسلامى حکومت کردند و چهارده نفر از «آل ابوسفیان» و «آل مروان» زمام حکومت را یکى بعد از دیگرى در دست گرفتند(64) که بعضى از آنها حکومتشان فقط حدود یک، یا چند ماه
و بعضى فقط هفتاد روز حکومت داشتند و طولانىترین آنها که حکومت هشام بن عبدالملک بود، بیست سال به طول انجامید و به طور متوسط هر کدام حدود شش سال حکومت داشتند، ولى حکومت آنها غالبا توأم با درگیرىها و تضادها و ناکامىها بود که عمر اندک حکومتشان یکى از آن شواهد است. از جمله حوادث طولانى که در این مدّت واقع شد و «شهد» حکومت را در کام آنها مبدّل به «شرنک» کرد، حوادث زیر بود:
الف: قیامهاى خوارج بر ضد بنىامیّه
حکومت بنىامیّه مملوّ از طوفانها و قیامها و شورشهایى از جانب خوارج بود:
1- درست پس از حرکت امام حسن علیه السّلام از کوفه به سمت «حجاز» و ورود معاویه به «کوفه» یک گروه پانصد نفرى از «خوارج» به سرکردگى «فروة بن نوفل» در برابرش قیام کردند.(65)
2- عروة بن حدیر» معروف به «عروة بن ادیه» شخصیّت دیگرى از همین خوارج بود، که با اصحابش بر «معاویه» شورید و «زیاد» او را به قتل رساند.
3- «نجدة بن عویم حنفى» سومین نفر از رؤساى خوارج بود که با یارانش در برابر حکومت معاویه قیام کرد و بر «یمامه»، «یمن»، «طائف»، «عمّان»، «بحرین» و «وادى تمیم و عامر» تسلّط یافت.
4- «مستورد بن سعد تمیمى» چهارمین نفر از این طائفه است که بر «مغیرة بن شعبه» والى معاویه در کوفه حمله برد و «مغیره»، «معقل بن قیس» را براى مقابله با او فرستاد که هر دو با ضربه یکدیگر از پاى درآمدند.(66)
5- پنجمین نفر «حوثره اسدى» است که با گروهى از خوارج در سال قحطى بر «معاویه» شورید و «معاویه» سپاهى از کوفه براى دفع او گسیل داشت، «حوثره» خطاب به آنان گفت: «اى دشمنان خدا! شما دیروز براى انهدام حکومت معاویه با او جنگیدید و امروز براى استحکام پایههاى حکومتش». «حوثره» در این نبرد کشته شد و نیروهایش پراکنده شدند.
6- «قریب بن مرّه ازدى» و «زحّاف طائى»، از عابدان و مجتهدان «بصره» بودند که در زمان معاویه بر «زیاد» خروج کردند(67)
7- «نافع بن ازرق حنفى» و «نجدة بن عامر» دو فرد دیگر از خوارج بودند که قیام کردند و به «بصره» حمله بردند، در این نبرد شدید «ابن عبیس» امیر بصره و «نافع» هر دو کشته شدند. این نبرد به «جنگ دولاب» معروف، و از جنگهاى مشهور خوارج است.
8- «عبیداللّه بن بشیر بن ماحوز یربوعى» پس از قتل «نافع» امور خوارج را عهدهدار شد و در این راه جنگید.(68)
9- «زبیر بن على سلیطى» در «بصره» فرود آمد و مردم «بصره»، «اهواز» با رغبت و ترس به او پیوستند و در برابر حکومت مرکزى قیام نمودند(69)
10- «قطرى بن فجائه مازنى» از جمله افرادى است که بر ضدّ معاویه به پاخاسته است، هنگامى که «زبیر بن على» کشته شد، خوارج مىخواستند «عبیدة بن هلال» را رئیس خود قرار دهند (و برنامه مبارزه را ادامه دهند) ولى او گفت: «قطرى بن فجائه» از من بهتر است. لذا با او بیعت کردند.(70)
11- «عبد ربّه صغیر» که در همان زمان «قطرى» جمع کثیرى با او بیعت کردند و در نبرد با «مهلب» کشته شد.(70)
12- «شبیب بن یزید شیبانى» که قیامش در سرزمین «موصل» و «جزیره» بود، «حجّاج» با او از در نبرد درآمد، و او جمع زیادى از سپاه «حجّاج» را به قتل رساند.(71)
ب- قیام گروههاى دیگر در برابر بنىامیّه
1- قیام «حجر بن عدى» در برابر «مغیرة بن شعبه» والى معاویه در کوفه. «مغیره» در خطبههاى خود نسبت به امام على علیه السّلام بدگویى مىکرد و از «عثمان» و طرفدارانش تمجید مىنمود، «حجر» در برابر این عمل ایستاد و سرانجام با طرفدارانش در «مرج عذراء» (نزدیکى شهر شام) به وسیله معاویه- پس از دادن تأمین- شهید گردید(72)
2- امام «ابا عبداللّه الحسین، سیّد الشّهداء» علیه آلاف التّحیة و الثّناء، در برابر «یزید» در محرّم سال 61 قیام نمود و با همه یارانش شهید شد.(73)
3- «عبداللّه بن زبیر» در مکّه قیام نمود، یزید را خلع، مردم را به بیعت با خود دعوت نمود، و والى یزید را از مکّه خارج ساخت.(74)
4- قیام مردم مدینه به رهبرى «عبداللّه بن حنظله» که به واقعه «حرّة» معروف است، این قیام در ذى الحجّه سال 63 اتفاق افتاد، سپاه یزید به سرکردگى «مسلم بن عقبه» بر مدینه وارد شد و مردم آن شهر را قتل عام نمود.(75)
5- «قیام توّابین»، گروهى که پس از شهادت ابا عبداللّه الحسین علیه السّلام از عدم همکارى با او پشیمان شده، توبه کردند و تصمیم گرفتند به پاخیزند و جبران این تقصیر خود را بنمایند، آنها حدود هفده هزار نفر شدند و به فرماندهى «سلیمان بن صرد» در سال 65 در «عین الورده» به خونخواهى امام حسین علیه السّلام پرداختند.(76)
6- قیام «مختار بن ابىعبیده ثقفى»، وى پس از «سلیمان بن صرد» با اعطاى فرماندهى به «ابراهیم بن مالک بن حارث» او را به نبرد با «عبیداللّه بن زیاد» فرستاد، و ابراهیم موفق شد او را و بزرگان دیگرى از طرفداران بنىامیّه را به قتل برساند و مختار به دنبال آن، قاتلان امام حسین علیه السّلام را یکى پس از دیگرى به سزاى اعمال خود رسانید.(77)
7- قیام «مصعب بن زبیر» که با همراهى جمعى از اهل عراق به پاخاست و با «عبیداللّه زیاد» نبرد را شروع کرد، ولى به او وفا نکردند و شکست خورد.(78)
8- قیام «عبدالرّحمان بن محمّد اشعث» در سیستان، او نخست از طرف «حجّاج» فرماندار آنجا بود ولى مورد خشم واقع شد، او را تهدید نمود، او هم «حجّاج» را خلع کرد و با جمعیّتى بیعت نمود و به نبرد با «حجّاج» برخاست. در «اهواز» به یکدیگر رسیدند و نبرد سختى بینشان درگرفت، این حادثه در سال 83 هجرى قمرى واقع شد.(79)
9- در سال 102، «آل مهلب» در برابر «یزید بن عبدالملک» به پاخاستند، حدود یکصد و بیست هزار نفر با «یزید بن مهلب» بیعت نمودند، و «یزید بن عبدالملک» برادرش «مسلمة بن عبدالملک» را براى نبرد با او گسیل داشت و جنگ سختى بین آنها درگرفت که در مرحله اوّل به هزیمت شامیان انجامید.(80)
10- «سلیمان بن کثیر خزاعى» و یارانش در سال 111 در خراسان قیام کردند و مردم را به بیعت با «بنىهاشم» دعوت نمودند، که جمعیت بسیارى به این خواسته پاسخ مثبت دادند.(81)
11- قیام «زید بن على بن الحسین علیه السّلام» در برابر «هشام بن عبدالملک» است که در اوائل ماه صفر سال 121 به شهادت رسید. نخست قرّاء و اشراف اهل عراق با او بیعت کردند، ولى به هنگام نبرد با «یوسف بن عمر ثقفى» عامل عراق، فرار کردند، «زید» پس از مقاومت بسیار و زخمهاى فراوان شهید شد، جسدش را پس از دفن بیرون آورده، سرش را جدا کردند، بدنش را به دار زدند و پیکرش را پس از آن به آتش سوختند.(82)
12- قیام «یحیى بن زید». او با هفتاد نفر در برابر سپاه ده هزار نفرى «نصر بن سیّار» ایستاد، آنها را شکست داد و فرمانده آنها را به قتل رساند، پس از آن، سپاه دیگرى به نبرد با او فرستادند، در این نبرد او و تمام یارانش شهید گشتند.(83)
13- «ضحّاک بن قیس حرورى» نیز از جمله کسانى است که قیام نمود و با «عبداللّه بن عمر بن عبدالعزیز» درگیر شد، و بر «واسط»، «موصل»، «نصیبین، و
«حرّان» تسلط یافت. «ضحّاک» در سال 127 کشته شد و سپاه او متفرّق شدند.(84) 14- «ابوحمزه، مختار بن عوف حرورى أزدى»، از کسانى است که قیام نموده و بر «مدینه» تسلّط یافت و از آنجا به قصد تسلّط بر «شام» حرکت کرد، که در بین راه با نیروهاى «مروان حمار» درگیر شد، رو به هزیمت نهادند و به «مدینه» بازگشتند.(85)
15- در سال 129 قیام «ابراهیم بن محمّد امام» و «ابو مسلم خراسانى» اتّفاق افتاده است.(86)
1) سند خطبه: از قرائنى که نشان مىدهد این خطبه در منابع دیگرى غیر از «نهج البلاغه» نیز نقل شده است، سخن «ابن ابى الحدید» در پایان این خطبه است که مىگوید: این خطبه طولانى بوده و مرحوم «سیّد رضى» بخشهاى زیادى از آن را حذف کرده است (سپس ابن ابى الحدید بعضى از بخشها را نقل مىکند) «زمخشرى» نیز در کتاب «ربیعالابرار» در باب «عزّ و شرف» فصلى از این خطبه را با کمى تفاوت آورده است و سخن او چنین نشان مىدهد که آن را از منبعى غیر از نهج البلاغه بدست آورده است (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 133).
2) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، جلد 6، صفحه 365.
3) سوره نور، آیه 21.
4) «قرى» مصدر و اسم مصدر و به معناى چیزى است که براى پذیرایى مهمان آماده مىکنند و لذا «مقراة» به ظرف بزرگى گفته مىشود که طعام مهمان را در آن مىگذارند.
5) سوره بقره، آیه 282.
6) سوره آل عمران، آیه 169.
7) «ارتوى» از مادّه «رىّ» (بر وزن طىّ) به معناى سیراب شدن است.
8) «فرات» به معناى آب گوارا، یا بسیار گوارا است.
9) «نهل» به معناى نخستین نوشیدن است، زیرا معمول عرب این بوده که شتر را یک بار به آبگاه مىآورده و هنگامى که سیراب مىشده است، به محلّ خود باز مىگردانده، بار دیگر آن را به آبگاه مىآورده و نوشیدن دوّم را «علل» مىنامیده، سپس آن را به چراگاه مىبرده است. این واژه (نهل) به هنگامى که نوشیدنى را یک باره سر بکشند نیز، بکار مىرود، چون تمام آن، به اصطلاح «شرب اوّل» است.
10) «جدد» از مادّه «جدّ» به معناى قطع کردن و نیز پیمودن زمینهاى صاف و محکم است و «جدد» و «جادّه» به راه صاف و محکمى گفته مىشود که پاى انسان در آن فرو نمىرود، و «لباس جدید» به لباس نوى گفته مىشود که تازه آن را بریدهاند و دوختهاند و از آنجا که موجودات با عظمت، از دیگر موجودات ممتاز و جدایند، این واژه به معناى عظمت نیز آمده است و پدر بزرگ را به همین جهت «جدّ» مىگویند.
11) سوره رعد، آیه 28.
12) «غمار» از مادّه «غمر» (بر وزن امر) به معناى پوشاندن است و از آنجایى که آب فراوان، زمینهاى زیادى را مىپوشاند به آن «غمر» مىگویند که جمع آن «غمار» است.
13) «عرى» جمع «عروه» به معناى دستگیره است.
14) بحار الانوار، جلد 40، صفحه 153.
15) کنز العمّال، جلد 3، صفحه 438، حدیث 7334.
16) غررالحکم، حدیث شماره 391.
17) اصول کافى، جلد 2، صفحه 74، حدیث 2.
18) «عشوات» جمع «عشوه» به معناى کارى است که انسان از روى نادانى به آن اقدام مىکند، بدیهى است نتیجه چنین کارى، معمولا پشیمانى است و «کشّاف عشوات» کسى است که پردههاى جهل را کنار زند و گمراهان را نجات دهد.
19) «فلوات» جمع «فلات» به معناى صحراى وسیع و گسترده است که اگر انسان گرفتار آن شود، راه را گم مىکند و گاه بر اثر گرسنگى یا تشنگى هلاک مىشود و «دلیل فلوات» کسى است که به این بیابانها آگاهى دارد و سبب نجات گمگشتگان مىشود.
20) بحارالانوار، جلد 69، صفحه 93.
21) سوره نبأ، آیه 6- 7.
22) «ثقل» (بر وزن اجل) معانى مختلفى دارد، گاه به معناى اثاث مسافر و گاه به معناى شیء گرانمایه آمده است، و «حلّ» به معناى منزل گرفتن و بارانداختن است و جمله بالا کنایه از این است که مؤمن مخلص، در پرتو قرآن حرکت مىکند، همچون کسى که در سفر، دنبال قافله سالارى حرکت مىکند، هر کجا او بار بیندازد او هم تبعیّت مىکند و هر کجا منزل گزیند، او نیز منزل مىگزیند.
23) سوره نساء، آیه 150.
24) «أشراک» جمع «شرک» (بر وزن نمک) به معناى دام صیّادى است.
25) الکنى و الالقاب، جلد 1، صفحه 294.
26) عوالى اللئالى، جلد 4، صفحه 104.
27) بحارالانوار، جلد 89، صفحه 107، حدیث 1.
28) تفسیر برهان، جلد 1، صفحه 19.
29) کافى، جلد 1، صفحه 68.
30) «إضطجع» از مادّه «ضجع» (بر وزن زجر) به معناى به پهلو خوابیدن است.
31) سوره نمل، آیه 80.
32) سوره اعراف، آیه 179.
33) کافى، جلد 1، صفحه 44، باب استعمال العلم، حدیث 1.
34) علل الشرایع، صفحه 394.
35) منهاج البراعة، جلد 6، صفحه 185.
36) وسائل الشیعه، جلد 18، صفحه 149، ابواب صفات قاضى، باب 13، حدیث 66.
37) سوره فتح، آیه 10.
38) کنز العمّال، حدیث 1095 (جلد 1، صفحه 218).
39) بحارالانوار، جلد 47، صفحه 217، حدیث 4.
40) سفینة البحار، مادّه «بدع» و بحارالانوار، جلد 69، صفحه 220.
41) «تؤفکون» از مادّه «افک» (بر وزن فکر) به معناى انحراف و دگرگون شدن است و به همین جهت به دروغ و تهمت «افک» گفته مىشود.
42) «یتاه» از مادّه «تیه» (بر وزن شیء) و «تیه» (بر وزن پیه) به معناى گم کردن راه و حیرت و سرگردانى است.
43) «تعمهون» از مادّه «عمه» (بر وزن فرح) به معناى تحیّر و سرگردانى است. بعضى گفتهاند «عمى» در لغت عرب به معناى نابینایى چشم ظاهر است و «عمه» نابینایى چشم باطن. (البتّه عمى به صورت مجازى در فقدان بصیرت نیز به کار مىرود.).
44) این حدیث را «علّامه امینى» با سندهاى مختلف، از منابع اهل سنّت نقل مىکند (الغدیر، جلد 3، از صفحه 176 به بعد).
45) «هیم» جمع «اهیم» در اصل به معناى شتر تشنه است، به شنهاى خشکى که آب را به درون خود مىبلعد و گویى تشنه است نیز این واژه اطلاق مىشود.
46) سوره مائده، آیه 55.
47) همان، آیه 67.
48) سوره شورى، آیه 23.
49) براى آگاهى به این آیات و سخنان مفسّران شیعه و اهل سنّت درباره آن، به کتاب «پیام قرآن» جلد نهم مراجعه فرمایید.
50) تفسیر فخر رازى، جلد 27، صفحه 165، ذیل آیه 23 سوره شورى.
51) اصول کافى، جلد 2، صفحه 600، حدیث 4.
52) نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 147. (از حسن اتّفاق این بخش از خطبه، درست در زمانى نوشته مىشود که یازدهمین سالگرد ارتحال امام خمینى قدّس سرّه الشریف است).
53) بحارالانوار، جلد 97، صفحه 295.
54) کلمات قصار نهج البلاغه، جمله 321.
55) ینابیع المودّة (مطابق نقل احقاق الحقّ، جلد 9، صفحه 354). این حدیث در منابع متعدّد دیگرى از منابع معروف اهل تسنّن نقل شده، که مىتوانید شرح آن را، در جلد پنجم احقاق الحق، صفحه 639 بخوانید.
56) نهج البلاغه، خطبه 207.
57) الغارات، سیرة على علیه السّلام فى نفسه.
58) همان مدرک.
59) بحارالانوار، جلد 41، صفحه 104، حدیث 5.
60) نهج البلاغه، خطبه 15.
61) «معقوله» از مادّه «عقال» به معناى طنابى است که پاى شتر را بعد از خم کردن، با آن مىبندند، تا نتواند برخیزد و همچنان در محل خود بماند و «شتر معقوله» به چنین حیوانى گفته مىشود و سپس به عنوان کنایه در امورى که پایدار است، به کار مىرود.
62) «درّ» در اصل به معناى ریزش شیر از پستان است، سپس به ریزش مایعاتى مانند باران و امثال آن اطلاق شده و به عنوان کنایه، در مواهب مختلف مادّى بکار مىرود.
63) «مجّة» از مادّه «مجّ» (بر وزن حجّ) در اصل به معناى بیرون ریختن آب از دهان است و به عصاره انگور و مانند آن «مجاج» (بر وزن عقاب) مىگویند و به عسل نیز «مجاج النّحل» گفته مىشود و در اینجا اشاره به پیروزیهاى موقّتى است که انسان آن را بدست مىآورد و به زودى از دست مىدهد.
64) این چهارده نفر عبارتند از:1- معاویه، از سال 40 تا 61 هجرى قمرى.2- یزید بن معاویه، از 61 تا 64 هجرى قمرى.3- معاویة بن یزید، 40 روز، یا دو ماه از سال 64 هجرى قمرى.4- مروان بن حکم، 9 ماه از سال 65 هجرى قمرى.5- عبد الملک بن مروان، 65 تا 86 هجرى قمرى.6- ولید بن عبدالملک، 86 تا 96 هجرى قمرى.7- سلیمان بن عبدالملک، 96 تا 99 هجرى قمرى.8- عمر بن عبدالملک، 99 تا 101 هجرى قمرى.9- یزید بن عبدالملک، 101 تا 105 هجرى قمرى.10- هشام بن عبدالملک، 105 تا 125 هجرى قمرى.11- ولید بن یزید بن عبدالملک، 125 تا 126 هجرى قمرى.12- یزید بن ولید بن عبدالملک، 2 ماه و 10 روز، از سال 126 هجرى قمرى.13- ابراهیم بن ولید بن عبدالملک، 70 روز از سال 126 هجرى قمرى.14- مروان بن محمّد، مشهور به مروان حمار، 126 تا 132 هجرى قمرى.(برگرفته از «سیره پیشوایان»).
65) البدایة و النهایة، جلد 8، صفحه 24.
66) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، جلد 4، صفحه 132، 134.
67) همان مدرک، صفحه 135.
68) همان، مدرک، صفحه 144.
69) همان مدرک، صفحه 144.
70) همان مدرک، صفحه 167.
71) البدایة و النهایة، جلد 9، صفحه 17.
72) البدایة و النهایة، جلد 8، صفحه 54.
73) تاریخ یعقوبى، جلد 2، صفحه 245.
74) همان مدرک، صفحه 247.
75) تتمّة المنتهى، صفحه 58.
76) البدایة و النهایة، جلد 8، صفحه 276.
77) تاریخ یعقوبى، جلد 2، صفحه 259.
78) البدایة و النهایة، جلد 8، صفحه 346.
79) تاریخ یعقوبى، جلد 2، صفحه 277.
80) البدایة و النهایة، جلد 9، صفحه 246 و تتمّة المنتهى، صفحه 116.
81) تاریخ یعقوبى، جلد 2، صفحه 319.
82) تتمّة المنتهى، صفحه 124- 127.
83) البدایة و النهایة، جلد 10، صفحه 7.
84) تاریخ یعقوبى، جلد 2، صفحه 338.
85) همان مدرک، صفحه 339.
86) البدایة و النهایة، جلد 10، صفحه 32.