جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خطبه 86(1)

زمان مطالعه: 25 دقیقه

و من خطبة له علیه السّلام

و فیها بیان صفات الحقّ جلّ جلاله ثمّ عظة الناس بالتّقوى و المشورة

در این خطبه، بخشى از صفات خداوند متعال بیان شده، سپس موعظه مردم به تقوا و مشورت.(2)

خطبه در یک نگاه‏

این خطبه، در واقع از پنج بخش تشکیل یافته است، در قسمت اوّل:- همان گونه که در بسیارى از خطبه‏هاى نهج‏البلاغه دیده‏ایم- به بیان اوصاف پروردگار پرداخته شد، صفاتى که توجّه به آن، تأثیر عمیق تربیتى در انسان دارد و او را از گناهان باز مى‏دارد و به نیکى‏ها دعوت مى‏کند.

در بخش دوم: مردم را موعظه مى‏کند که در این دنیاى زودگذر، به تهیّه زاد و توشه براى آخرت بپردازند و هدف آفرینش خویش را فراموش نکنند.

در بخش سوم: به اهمیّت قرآن مى‏پردازد که خداوند در آن اتمام حجّت کرده و گفتنى‏ها را در هر زمینه گفته است.

در بخش چهارم: به مردم هشدار مى‏دهد تا از خواب غفلت برخیزند و در باقى مانده عمر خویش، به جبران گذشته بپردازند و مراقب وسوسه‏هاى شیاطین بوده باشند.

و سرانجام در آخرین بخش: به چند قسمت از صفات رذیله اشاره کرده و مردم را از آن برحذر مى‏دارد و بهترین انسان‏ها را با ذکر اوصافى معرّفى مى‏فرماید.مجموعه این بخش‏هاى پنج‏گانه، نسخه شفابخشى را براى بیماردلان و غافلان مغرور تشکیل مى‏دهد.

بخش اوّل‏

قد علم السّرائر، و خبر الضّمائر، له الإحاطة بکلّ شی‏ء، و الغلبة لکلّ شی‏ء، و القوّة على کلّ شی‏ء.

ترجمه‏

خداوند از درون همه کس آگاه است و باطن همه انسانها را آزموده و از آن با خبر است، به هر چیزى احاطه دارد و بر همه اشیا غالب و پیروز است و به هر کارى قدرت دارد.

شرح و تفسیر

از اسرار درون شما آگاه است‏

امام علیه السّلام در آغاز این خطبه، اشاره به پنج وصف از اوصاف پروردگار مى‏کند که توجّه و باور کردن آن، زمینه را براى پذیرش حرف حقّ و خودسازى، کاملا فراهم مى‏سازد.

نخست مى‏فرماید: «خداوند از درون همه کس آگاه است» (قد علم السّرائر).

سپس مى‏افزاید: «و باطن همه انسانها را آزموده و از آن با خبر است» (و خبر الضّمائر).

«به هر چیز احاطه دارد» (له الإحاطة بکلّ شی‏ء).

«و بر همه اشیا غالب و پیروز است» (و الغلبة لکلّ شی‏ء).

«و به هر کارى قدرت دارد» (و القوّة على کلّ شی‏ء).

جمعى از «مفسّران نهج البلاغه»، جمله اوّل و دوم را به یک معنا تفسیر کرده‏اند و از قبیل جملات مترادف دانسته‏اند و مى‏گویند: هر دو بر این معنا تأکید دارد که خداوند از اسرار درون همه کس آگاه است. این در حالى است که بعضى گفته‏اند:«خبر» (به فتح باء) به معناى آزمودن و «خبر» (به کسر باء) به معناى آگاه بودن است و «خبر» (به فتح باء) در جاى دیگر «نهج البلاغه» به معناى آزمودن آمده است: «إنّما مثل من خبر الدّنیا …، مثل کسى که دنیا را آزموده است مانند …»(3)

با توجّه به اینکه اصل این است که هر جمله‏اى معناى جدیدى را بیان کند، سخن کسانى که آن را به آزمودن تفسیر کرده‏اند، مناسب‏تر به نظر مى‏رسد، هر چند آزمایش‏ها سبب آگاهى‏هاست و حتّى گاهى آزمودن چیزى، کنایه از آگاه بودن بر آن مى‏باشد.

در هر حال، هدف آن است که همه توجّه داشته باشیم خداوند به تمام اسرار و ضمایر ما آگاه است. حتّى ما را بهتر از خود ما مى‏شناسد، نیّات شوم و پلید و ریا و شرک و اغراض سوء را به خوبى مى‏داند و ظاهر و باطن براى او یکسان است.

جمله «له الإحاطة بکلّ شی‏ء» در واقع از قبیل ذکر عام، بعد از خاصّ است، چرا که در جمله‏هاى قبل، سخن از احاطه علمى خداوند به اسرار درون انسانها به میان آمده و در این جمله سخن از آگاهى او بر همه اشیا عالم است، همانگونه که جمله چهارم، و پنجم از قدرت مطلقه خداوند سخن مى‏گوید، با این تفاوت که جمله چهارم، ناظر به غلبه و قاهریّت و پیروزى او بر هر چیز است، در حالى که در جمله پنجم، قدرت او را بر انجام هر چیز و هر کارى بیان مى‏دارد.

بعضى گفته‏اند: تفاوت میان این دو چنین است که قوّه بر هر کار، به معناى قدرت بر ایجاد آن است و غلبه، به معناى سیطره بعد از وجود مى‏باشد. یعنى چنان نیست که اشیا بعد از وجودشان از تحت فرمان خداوند، کنار برود.

به هر حال، این صفات پنج گانه، شرحى بر علم و قدرت مطلقه خداست که توجّه به آن، عالم بازدارنده قوىّ در برابر گناه، و انگیزه نیرومندى بر اطاعت فرمان حق است.

بخش دوم‏

فلیعمل العامل منکم فی أیّام مهله، قبل إرهاق أجله، و فی فراغه قبل أوان شغله، و فی متنفّسه قبل أن یؤخذ بکظمه، و لیمهّد لنفسه و قدمه، و لیتزوّد من دار ظعنه لدار إقامته. فاللّه اللّه أیّها النّاس، فیما استحفظکم [احفظکم‏] من کتابه، و استودعکم من حقوقه، فإنّ اللّه سبحانه لم یخلقکم عبثا و لم یترککم سدى، و لم یدعکم فی جهالة و لا عمى، قد سمّى آثارکم، و علم أعمالکم، و کتب آجالکم.

ترجمه‏

آن کس که اهل عمل است، باید در مدّتى که مهلت دارد عمل کند، پیش از آنکه اجلش فرا رسد (و فرصتها از دست برود) و در ایّام فراغتش پیش از آنکه گرفتار شود تلاش کند و در روزگار آسودگى، قبل از آنکه راه گلو بسته شود (و قدرت نفس کشیدن را از دست دهد)، کوشش نماید و براى خویشتن و آینده‏اش چیزى آماده کند، و زاد و توشه‏اى از سرایى که باید از آن کوچ کند، براى سراى ابدى برگیرد. اى مردم! خدا را، خدا را در نظر آرید! در آنچه حفظ آن را درباره کتاب خود، از شما خواسته است و حقوقى را که نزد شما به ودیعت گذارده است، زیرا خداوند شما را عبث و بیهوده نیافریده و مهمل نگذاشته و در جهل و نابینایى رها ننموده است،

بلکه وظایف شما را دقیقا تعیین فرموده و اعمال شما را مى‏داند و سرآمد عمرتان را مقرّر داشته است.

شرح و تفسیر

زاد و توشه برگیرید!

امام علیه السّلام در بخش آغازین این خطبه، هشدارى درباره علم و قدرت خداوند و آگاهى او بر اسرار کائنات و سرایر و ضمایر افراد مى‏دهد و در واقع مقدّمه‏اى است براى هشدار دومى که در بخش دوم این خطبه آمده است: هشدارى که همه انبیاء و اولیاء اللّه نسبت به مردم داده و مى‏دهند، مى‏فرماید: «آن کس که اهل عمل است باید در مدّتى که مهلت دارد عمل کند، پیش از آنکه اجلش فرا رسد (و فرصت‏ها از دست برود) و در ایّام فراغتش پیش از آنکه گرفتار شود، تلاش کند و در روزگار آسودگى، قبل از آنکه راه گلو بسته شود (و قدرت نفس کشیدن را از دست دهد) کوشش نماید!» (فلیعمل العامل منکم فی أیّام مهله(4)، قبل إرهاق(5) أجله، و فی فراغه قبل أوان شغله، و فی متنفّسه(6) قبل أن یؤخذ بکظمه(7)).

سپس در بیان هدف و جهت‏گیرى این تلاش و عمل، چنین مى‏فرماید: «و براى خویشتن و آینده‏اش، چیزى آماده کند، و زاد و توشه‏اى از سرایى که باید از آن کوچ‏

کند، براى سراى ابدى برگیرد.» (و لیمهّد لنفسه و قدمه، و لیتزوّد من دار ظعنه لدار إقامته).

در واقع، در جمله‏هاى نخست، سخن از اصل تلاش و عمل است و در دو جمله اخیر، مسیر و جهت آن را تعیین مى‏کند.

قابل توجّه اینکه: تعبیر به (أیّام مهله) (در ایّامى که انسان مهلت دارد) تعبیر سربسته‏اى است که سه جمله بعد، تفسیرش مى‏کند، در جمله نخست (قبل إرهاق أجله) اشاره به اصل نعمت زندگى و عمر شده است و در جمله دوم (و فی فراغه ..) اشاره به نعمت فراغت، در برابر گرفتارى کسب و کار و همسر و فرزندان، و در جمله سوم (و فی متنفّسه …) به نعمت سلامتى، و نداشتن شداید و تنگناها و دشواریهاى گلوگیر، اشاره شده است.

جمله (و لیمهّد …) اشاره به آماده ساختن سراى آخرت است، در حالى که جمله (و لیتزوّد) اشاره به برگرفتن زاد و توشه مى‏باشد، همان گونه که انسان در این دنیا، نخست به تهیّه خانه و وسایل زندگى مى‏پردازد (و به هنگام سفر، مرکب تهیّه مى‏کند) آنگاه سراغ زاد و توشه مى‏رود.

سپس در ادامه این سخن امام علیه السّلام هشدار سومى به همه مردم مى‏دهد و مى‏فرماید: «اى مردم! خدا را، خدا را، در نظر آرید! در آنچه حفظ آن را درباره کتاب خود از شما خواسته است و حقوقى را که نزد شما به ودیعت گذارده، حفظ کنید.» (فاللّه اللّه أیّها النّاس، فیما استحفظکم من کتابه، و استودعکم من حقوقه).

روشن است که منظور از این کتاب، قرآن مجید است که مردم موظّف به حفظ آن و احکام آنند و منظور از حقوقى که به ودیعت نزد بندگانش گذارده، احکام و

دستورات و حلال و حرام اوست، که هر گونه کوتاهى در حفظ آن کتاب و این حقوق، مسئولیّت عظیم الهى را در پى دارد(8)

سپس به بیان دلیلى براى این هشدار مهم پرداخته، مى‏فرماید: «این به دلیل آن است که خداوند شما را عبث و بیهوده نیافریده، و مهمل نگذاشته، و در جهل و نابینایى رها ننموده است، بلکه وظایف شما را دقیقا تعیین فرموده و اعمال شما را مى‏داند و سرآمد عمرتان را مقرّر داشته است!» (فإنّ اللّه سبحانه لم یخلقکم عبثا، و لم یترککم سدى(9)، و لم یدعکم فی جهالة و لا عمى، قد سمّى آثارکم، و علم أعمالکم، و کتب آجالکم).

در واقع در هر یک از این شش جمله کوتاه که مجموعا دلیلى براى هشدار پیش است، معنا و مفهوم آموزنده‏اى نهفته است که آیات قرآنى نیز شاهد و گواه آن است.

نخست، اشاره به هدفدار بودن آفرینش انسان مى‏کند.

سپس، از وجود برنامه براى زندگى انسان، سخن به میان آمده است.

در مرحله سوّم، از وجود رهبران و اسباب علم و آگاهى به انسانها سخن مى‏گوید.

در مرحله چهارم، بحث از تبیین وظایف آنهاست.

در جمله پنجم، از علم خدا به اعمال بشر، پرده برمى‏دارد.

و در جمله ششم، سخن از محدود بودن عمر انسان و پایان‏پذیرى آن است.

بدیهى است، اگر انسان به این امور توجّه کند و با تمام وجودش آنها را باور داشته باشد، در حفظ «کتاب اللّه» و «ودایع و احکام الهى» تا آنجا که توان دارد، خواهد کوشید.

به هر حال، مهم آن است انسان هدف آفرینش خویش را دریابد و از امکاناتى که خداوند در اختیار او قرار داده است، بهره بگیرد و خدا را در همه حال حاضر و ناظر

اعمال خویش بداند و فراموش نکند که زندگى او در این جهان، محدود و پایان گرفتنى است. به یقین، توجّه به این حقایق تأثیر بسیار مثبت و سازنده‏اى در اخلاق و رفتار انسانها دارد.

قرآن مجید نیز در همین زمینه مى‏فرماید: «أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُونَ»، آیا گمان کردید شما را بیهوده آفریده‏ایم و بسوى ما باز نمى‏گردید»(10)

در جاى دیگر مى‏فرماید: «قَدْ جاءَکُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ عَمِیَ فَعَلَیْها»، دلائل روشن از طرف پروردگارتان براى شما آمد، کسى که (در پرتو آن، حقّ را) ببیند به شود خود اوست و کسى که از دیدن آن چشم بپوشد، به زیان خودش مى‏باشد».(11)

و در ذیل آیه 30 سوره «محمد صلّى اللّه علیه و آله» مى‏فرماید: «وَ اللَّهُ یَعْلَمُ أَعْمالَکُمْ»، و خداوند از اعمال شما آگاه هست.» و نیز مى‏فرماید: «فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ»، هنگامى که سرآمد زندگى آنها فرا رسد، ساعتى تأخیر نمى‏کنند و ساعتى پیشى نمى‏گیرند».(12)

بخش سوم‏

و أنزل علیکم «الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ» و عمّر فیکم نبیّه أزمانا، حتّى أکمل له و لکم- فیما أنزل من کتابه- دینه الّذی رضی لنفسه، و أنهى إلیکم- على لسانه- محابّه من الأعمال و مکارهه، و نواهیه و أوامره، و ألقى إلیکم المعذرة، و اتّخذ علیکم الحجّة، و قدّم إلیکم بالوعید، و أنذرکم بین یدی عذاب شدید.

ترجمه‏

خداوند کتاب (قرآن) را بر شما نازل کرده است، که بیانگر همه چیز است (و تمام امورى که به هدایت و سعادت و نجات انسانها مربوط است در آن بیان شده) و پیامبرش را، آن مقدار در میان شما عمر داده که براى او و شما آیینى را که مورد رضاى اوست و در کتاب آسمانى‏اش نازل کرده، کامل نماید و بر زبان پیامبرش اعمالى که محبوب، یا ناخوش داشته، به شما رسانیده و نواهى و اوامرش را بیان کرده و به این ترتیب، راه عذر را بر شما بسته و حجّت را تمام نموده و اعلام خطر کرده و پیش از فرا رسیدن عذاب شدید، شما را انذار نموده و بیم داده است.

شرح و تفسیر

بیانگر همه چیز!

در بخش گذشته از این خطبه، اشاره‏اى به مسأله اتمام حجّت الهى نسبت به بندگان آمده بود. امام علیه السّلام در این بخش، آن را به صورت گسترده، بیان مى‏کند و شرح مى‏دهد، مى‏فرماید: «خداوند کتاب (قرآن) را بر شما نازل کرده است، که بیانگر همه چیز است (و تمام امورى که به سعادت و نجات انسانها مربوط است، در آن بیان شده است) و پیامبرش را، آن مقدار در میان شما عمر داده که براى او و شما، آیینى که مورد رضاى اوست و در کتاب آسمانى‏اش نازل کرده، کامل نماید» و أنزل علیکم «الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ» و عمّر فیکم نبیّه أزمانا، حتّى أکمل له و لکم- فیما أنزل من کتابه- دینه الّذی رضی لنفسه.

آرى، هم کتاب آسمانى جامعى نازل کرد که تمام معارف الهیّه و برنامه‏هاى سازنده معنوى و مادّى در تمام امور زندگى انسانها را در بردارد، همان گونه که در آیه 89 سوره «نحل» مى‏فرماید: «وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً وَ بُشْرى‏ لِلْمُسْلِمِینَ»، و ما این کتاب را بر تو نازل کردیم که بیانگر همه چیز و مایه هدایت و رحمت و بشارت براى مسلمانان است.»

و هم به پیامبرش فرصت کافى داد که همه گفتنى‏ها را بگوید و دین و آیین خدا را کامل گرداند، همان گونه که در آیه 3 سوره «مائده» آمده است: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً»، امروز دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آیین (جاودان) شما پذیرفتم».

سپس براى توضیح بیشتر، انگشت روى موارد خاصّى گذارده، مى‏فرماید:«خداوند با زبان پیامبر، اعمالى را که محبوب، یا ناخوش داشته، به شما رسانیده و

نواهى و اوامرش را بیان کرده، و به این ترتیب، راه عذر را بر شما بسته و حجّت را تمام نموده و اعلام خطر کرده است، و پیش از فرا رسیدن عذاب شدید، شما را انذار نموده و بیم داده است» (و أنهى(13) إلیکم على لسانه محابّه(14) من الأعمال و مکارهه، و نواهیه و أوامره، و ألقى إلیکم المعذرة، و اتّخذ علیکم الحجّة، و قدّم إلیکم بالوعید، و أنذرکم بین یدى عذاب شدید).

امام علیه السّلام با این تعبیرات، نشان مى‏دهد که با حضور قرآن و سنّت پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و تعلیماتى که از این دو منبع سرچشمه مى‏گیرد، دیگر هیچ عذرى براى کسى باقى نمى‏ماند که بگوید: «آگاهى نداشتم» و یا «نمى‏دانستم» و یا «اتمام حجّت کافى نشده بود»! در واقع مصداق روشن کلام خداست که مى‏فرماید: «قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ» بگو خداوند حجّت کافى دارد.(15)

نکته‏

1- هر چه بخواهید در قرآن است!

جمله «و أنزل علیکم الکتاب تبیانا لکلّ شی‏ء» که برگرفته از آیه 89 سوره نحل است، حقیقت مهمّى را در بردارد که براى همه قابل دقّت است.

مسلّم است که منظور از این جمله، این نیست که قرآن دائرة المعارف بزرگى است که تمام جزییات علوم مختلف از ریاضیّات و جغرافیا و شیمى و فیزیک گرفته‏

تا علوم انسانى و مکاتب مختلف فلسفى را بیان کرده است، بلکه منظور این است قرآن، تمام آنچه را به خاطر آن نازل شده است و هدف اصلى این کتاب آسمانى را تشکیل مى‏دهد- که همان مسأله انسان‏سازى و سعادت بشر در تمام زمینه‏هاست- در بر دارد: معارف دینى، حقایق مربوط به مبدأ و معاد، وظایف انسان در پیشگاه خدا، وظایف انسانها در برابر یکدیگر، مسائل اخلاقى، مسائل اجتماعى و نیازهاى اقتصادى، همه را بیان کرده، گاه انگشت روى جزئیات گذاشته و تمام ریزه‏کارى‏ها را بیان نموده (مانند احکام مربوط به قراردادهاى مالى و اسناد بدهکارى که در طولانى‏ترین آیه قرآن (آیه 282 بقره) هیجده حکم درباره آن بیان شده) و گاه به بیان اصول کلّى و قواعد عامّه که از قبیل «باب ینفتح منه ألف باب، درى است که هزار در از آن گشوده مى‏شود» بسنده کرده است.

این تعبیر قرآنى که در خطبه بالا و روایات معصومین روى آن تکیه شده، به مسلمانان گوشزد مى‏کند که هر هدایتى را مى‏خواهند، در قرآن جستجو کنند.

پاسخ به یک پرسش‏

در اینجا سؤالى پیش مى‏آید که با وجود قرآن مجید- با این اوصاف- دیگر چه نیازى به سنّت پیامبر و جانشینان معصوم اوست؟

پاسخ این سؤال روشن است و آن اینکه بسیارى از آیات، نیاز به شرح و تفسیر و بیان شرایط و ذکر موارد استثنا دارد و یا متشابهاتى است که باید در پرتو محکمات به وسیله معصومین علیهم السّلام تفسیر شود.

فى المثل، قرآن سخن از «زکات» به میان آورده و تنها اصناف هشتگانه مستحقّین را بر شمرده، ولى اجناسى که زکات به آنها تعلّق مى‏گیرد و مقدار نصاب و

شرایط مربوط به گذشت سال و شرایط مستحقّین و نحوه جمع‏آورى و چگونگى پرداخت اینها، نیاز به تفسیرهایى است که نزد پیشوایان معصوم است.

به علاوه، گذشت زمان مسائل تازه‏اى را مى‏آفریند که باید براى استنباط احکام آنها، به ریشه‏ها و اصولى که در «کتاب اللّه» هست، مراجعه کرد و براى اینکه از هرگونه اشتباه در امان بمانیم، باید این کار با راهنمایى معصوم صورت گیرد.

این نکته نیز قابل توجّه است که قرآن دعوت کلّى و عمومى به سوى همه علوم و دانش‏ها کرده و مراجعه به اهل اطّلاع را در هر مسأله‏اى از مسائل مورد نیاز، لازم شمرده است.

بخش چهارم‏

فاستدرکوا بقیّة أیّامکم، و اصبروا لها أنفسکم، فإنّها قلیل فی کثیر الأیّام الّتی تکون منکم فیها الغفلة، و التّشاغل عن الموعظة، و لا ترخّصوا لأنفسکم، فتذهب بکم الرّخص مذاهب الظّلمة، و لا تداهنوا فیهجم بکم الإدهان على المعصیة.

ترجمه‏

حال که چنین است (و فرصت‏ها با سرعت مى‏گذرد) باقیمانده عمر خویش را دریابید و به خاطر آن صبر و استقامت پیشه کنید! (زیرا باقیمانده عمر) در برابر ایّام زیادى که از شما به غفلت گذشته است و به پند و موعظه توجّه نشده، بسیار کم است و به خود، بیش از حدّ، آزادى (در استفاده کردن از مباحات) ندهید، که استفاده افراطى از مباح و آزادى، شما را در طریق ظالمان قرار خواهد داد و (نسبت به خود یا دیگران) ظاهرسازى و فریب‏کارى نکنید، که شما را به معصیت مى‏کشاند.

شرح و تفسیر

فرصت را غنیمت بشمرید!

به دنبال هشدارهایى که امام علیه السّلام در بخش پیشین این خطبه، درباره اتمام حجّت الهى بر همه انسانها داد، این بخش به نتیجه‏گیرى مفید و مهمّى پرداخته،

مى‏فرماید: «حال که چنین است، باقیمانده عمر خویش را دریابید و به خاطر آن، صبر و استقامت پیشه کنید! (صبر و استقامت در برابر عوامل گناه و مشکلات اطاعت).» (فاستدرکوا بقیّة أیّامکم، و اصبروا لها أنفسکم).

سپس در مقام استدلال برآمده، مى‏افزاید: «زیرا باقیمانده عمر، در برابر ایّام زیادى که از شما به غفلت گذشته است و به پند و موعظه توجّه نشده، بسیار کم است» (فإنّها قلیل فی کثیر الأیّام الّتی تکون منکم فیها الغفلة، و التّشاغل عن الموعظة).

واقعیّت نیز چنین است که اگر ساعات و روزهاى توجّه و بیدارى عمر انسان محاسبه شود، در برابر ایّامى که به غفلت و بوالهوسى گذشته و انسان خود را به دنیا و شهوات سرگرم ساخته است، چیز اندکى است، حال که چنین است، باید باقیمانده عمر را از خطر غفلت و بى‏خبرى نجات داد و شرط آن، استفاده از سلاح صبر و استقامت است، چرا که هم حفظ هوشیارى، صبر مى‏طلبد و هم پاى مردى در طریق اطاعت و پرهیز از معصیت. به همین دلیل در روایات اسلامى «صبر در برابر ایمان، به منزله سر در برابر تن» شمرده شده است.(16)

تعبیر به «تکون منکم فیها الغفلة» به صورت فعل مضارع، اشاره به این است که نه تنها در گذشته چنین غفلت‏هایى از شما صادر شده، در آینده نیز زمینه آن وجود دارد، گذشته عمر از دست رفت، بکوشید آینده را نجات دهید و گذشته را در سایه آن، جبران کنید.

سپس به دو نکته مهم، که در واقع دو راه از راههاى خطرناک نفوذ شیطان است اشاره مى‏کند، نخست مى‏فرماید: «به خود بیش از حدّ آزادى (در استفاده کردن از مباحات) ندهید! که استفاده افراطى از مباح و آزادى، شما را در طریق ظالمان قرار

خواهد داد» (و لا ترخّصوا لأنفسکم، فتذهب بکم الرّخص مذاهب الظّلمة).

تجربه‏هاى فراوان نیز نشان داده است، آنها که بیش از حدّ بر آزادى‏ها و استفاده از مباحات تکیه مى‏کنند، سرانجام در پرتگاه محرّمات سقوط خواهند کرد. تشبیه جالبى در احادیث متعدّد آمده است، که محرّمات الهى را به غرقگاه و منطقه ممنوعه‏اى تشبیه کرده که مرزهاى معیّنى دارد، سپس نفس آدمى را به گوسفندى تشبیه مى‏کند که از آخرین منطقه آزاد استفاده مى‏کند و لب مرز قرار مى‏گیرد و چیزى نمى‏گذرد که علف‏هاى ظاهرا شاداب آن طرف مرز، به او چشمک مى‏زند و او را به سوى خود مى‏کشاند.

انسان نیز چنین است، هنگامى که تا آخرین مرز آزادى پیش رفت، نفس سرکش، او را فریب مى‏دهد و هنگامى بیدار مى‏شود که در میان گناهان غوطه‏ور است. امام على علیه السّلام مى‏فرماید:«و المعاصی حمی اللّه، فمن یرتع حولها یوشک أن یدخلها، گناهان مناطق ممنوعه الهى است، هر کس به آن نزدیک شود، بیم آن مى‏رود که وارد آن شود.(17)» (همان گونه که اگر گوسفندان را در چراگاه، به نزدیک مناطق ممنوعه ببرند، بیم آن مى‏رود که به خطر بیفتند، یا وارد مرتع دیگران شوند).

تعبیر لطیفى که در قرآن مجید درباره بعضى از گناهان آمده و مى‏فرماید به آن نزدیک نشوید، نظیر: «وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْیَتِیمِ»، به اموال یتیمان نزدیک نشوید(18)، و لا تقربوا الزّنا، به زنا نزدیک نگردید.»(19) و «وَ لا تَقْرَبُوا الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ» به کارهاى زشت نزدیک نشوید، آشکار باشد یا پنهان.(20) نشان مى‏دهد که براى مصون ماندن از آلودگى به گناه، بهتر است انسان به مرز گناهان نزدیک نشود و هر

چیزى که نام «مباح» بر آن گذارده شده است، تا آخرین درجه براى خود، عملا مجاز نشمرد.

نکته دوم، این است که مى‏فرماید: «ظاهرسازى و فریبکارى (نسبت به خود و دیگران) نکنید، که شما را به معصیت مى‏کشاند» (و لا تداهنوا(21) فیهجم بکم الإدهان إلى المعصیة).

منظور از «مداهنه» در اینجا این است که انسان نسبت به اهل گناه نرمش و انعطاف نشان بدهد و ظاهرسازى نفاق‏آلود داشته باشد، که این گونه نرمش و ظاهرسازى، سرانجام انسان را به انواع گناهان آلوده مى‏سازد. و یا خود را فریب دهد و براى خود ظاهرسازى نماید.

یکى از مصادیق بارز آن، درست کردن کلاه‏هاى شرعى و راه‏حل‏هاى ظاهرى و دروغین براى انجام گناهان است، که سرانجام انسان را به گناهان صریح و آشکار مى‏کشاند و این یکى از راههاى نفوذ شیطان است.

آرى، گاه انسان در مقام فریب خویش برمى‏آید و خود را به گناه مى‏کشاند و گاه در مقام فریبکارى با دیگران، و از آن طریق آلوده به گناه مى‏شود و هر دو «مداهنه» نام دارد.

امام علیه السّلام در این چند جمله، به طور دقیق انگشت روى مواضع آسیب‏پذیر گذاشته است و راههاى نفوذ شیطان را به روى پیروان راستین خود، مى‏بندد.

نکته‏

سرچشمه‏هاى نفوذ شیطان!

در این بخش از خطبه، امام علیه السّلام به نکته مهمّى اشاره کرده و طرق نفوذ شیطان در قلوب انسانها را نشان مى‏دهد و از میان آنها روى دو موضوع انگشت مى‏گذارد.

نخست، استفاده بیش از حدّ از آزادى‏ها و مباحات است، چرا که پاره‏اى از آزادى‏ها و مباحات، درست، دیوار به دیوار گناهان بزرگ‏اند که اگر انسان تا آنجا پیش برود، خطر لغزش و سقوط در درّه گناه کم نیست. امام علیه السّلام در اینجا به همگان هشدار مى‏دهد که در این گونه موارد زیاد پیش نروید! زیرا بیم آن مى‏رود که در طریق ظالمان قرار بگیرید، همان گونه که امروز در تعیین مرزهاى کشورها، معمولا یک کمربند امنیّتى قرار مى‏دهند و افراد مجاز نیستند از چند کیلومترى مرزها جلوتر بروند، زیرا رفتن به نقطه اصلى مرز، ممکن است وسوسه عبور از مرز را در افراد ایجاد کند. اضافه بر این، انسان هنگامى که به مرزهاى گناهان مى‏رسد، ممکن است گناه در نظر او ساده جلوه کند و هواى نفس در یک لحظه او را غافلگیر سازد و به آن طرف مرز بکشاند.

دیگر اینکه، سر و کار داشتن با اهل گناه و نرمش و انعطاف با آنها و یا درست کردن کلاههاى شرعى و راه‏حل‏هاى دروغین براى انجام گناهان، یکى دیگر از طرق نفوذ شیطان در آدمى است. اهل گناه، گناهان را در نظر انسان کوچک نشان مى‏دهند و استفاده از کلاههاى شرعى، ابهّت گناه را مى‏شکند و حجابهایى را که میان انسان و ابتلاى به گناهان است، کنار مى‏زند و انسان، بدون دفاع در مقابل هجوم گناه قرار مى‏گیرد. در حدیثى از امیرمؤمنان علیه السّلام مى‏خوانیم:«من داهن نفسه هجمت به على المعاصی المحرّمة، کسى که با نفس خویشتن مداهنه کند، او را مورد هجوم گناهان بزرگ قرار مى‏دهد(22)».

بخش پنجم‏

عباد اللّه، إنّ أنصح النّاس لنفسه أطوعهم لربّه، و إنّ أغشّهم لنفسه أعصاهم لربّه، و المغبون من غبن نفسه، و المغبوط من سلم له دینه، «و السّعید من وعظ بغیره». و الشّقیّ من انخدع لهواه و غروره.

ترجمه‏

اى بندگان خدا! آنها که خالصانه‏تر و خیرخواهانه‏تر، با خود برخورد مى‏کنند، از همه در برابر پروردگار مطیع‏ترند و کسى که از همه بیشتر خود را مى‏فریبد، از همه بیشتر مرتکب معصیت پروردگار مى‏شود و مغبون واقعى کسى است که خویشتن را مغبون سازد و کسى مورد غبطه خواهد بود، که دینش سالم بماند و سعادتمند آن کس است که از سرنوشت دیگران پند و اندرز گیرد و شقاوتمند و محروم از سعادت کسى است که فریب هوا و هوس و غرور خویش را بخورد.

شرح و تفسیر

سعادتمند کیست؟

امام علیه السّلام در ادامه این خطبه، پس از هشدارهایى که نسبت به طرق نفوذ شیطان در آدمى داشت، دستورالعملهایى در شش جمله کوتاه و پرمعنا در ارتباط با آن هشدارها، بیان مى‏کند و آن را کامل‏تر مى‏سازد.

نخست مى‏گوید: «اى بندگان خدا! آنها که خالصانه‏تر و خیرخواهانه‏تر با خود

برخورد مى‏کنند، از همه در برابر پروردگار مطیع‏ترند.» (عباد اللّه! إنّ أنصح النّاس لنفسه أطوعهم لربّه).

معناى این سخن آن است که انسان خود را نفریبد و به خویشتن دروغ نگوید، نقاط ضعف خود را، نقاط قوّت به خودش معرّفى نکند و بر عیوب خویش پرده نیفکند، بلکه خالصانه و مخلصانه به نقد خویشتن بپردازد، چنین کسى به یقین در طریق اطاعت پروردگار گام برمى‏دارد(23)

و در جمله دوم، دقیقا اشاره به عکس آن مى‏فرماید و مى‏گوید: «کسى که از همه بیشتر خود را مى‏فریبد، از همه بیشتر مرتکب معصیت پروردگار مى‏شود.» (و إنّ أغشّهم(24) لنفسه أعصاهم لربّه).

بدیهى است آن کس که خویشتن را مى‏فریبد و عیوب خود را پنهان مى‏سازد، گناه در نظرش مباح و حتّى گاهى به صورت یک امر واجب جلوه مى‏کند و به این ترتیب، زمینه ارتکاب هر گونه گناه را براى خود، فراهم مى‏سازد.

در سومین جمله مى‏فرماید: «مغبون واقعى کسى است که خویشتن را مغبون سازد» (و المغبون من غبن نفسه) اشاره به اینکه، گاه شخص دیگرى بر سر انسان کلاه مى‏گذارد و او را مغبون مى‏کند. و سرمایه‏اش را از دستش مى‏گیرد و گاه انسان درباره خویشتن دست به چنین کارى مى‏زند و با خود فریبى، سرمایه‏هاى وجودى خویش را از کف مى‏دهد، سرمایه‏هایى که مى‏توانست در سایه آن، سعادت دنیا و آخرت را به چنگ آورد.

در چهارمین جمله مى‏فرماید: «کسى مورد غبطه خواهد بود، که دینش سالم بماند» (و المغبوط من سلم له دینه).

مى‏دانیم «غبطه» آن است که انسان آرزو کند، نعمت‏هاى مهمّى که نصیب دیگرى شده، نصیب او هم بشود. بنابراین، «مغبوط» صاحب نعمتى است که مردم به حال او غبطه مى‏خورند و از آنجا که اگر انسان بتواند در فراز و نشیب‏هاى زندگى و کشاکش روزگار، دین و ایمان خود را حفظ کند، بزرگترین نعمت الهى شامل حال او شده، سزاوار است که همگان به حال او غبطه خورند و طبق قاعده ادبى که «تقدیم خبر بر مبتدا، مفید حصر است» تعبیر جمله بالا نشان مى‏دهد که تنها نسبت به کسى باید غبطه خورد، که دین و ایمانش در برابر طوفانهاى زندگى محفوظ بماند، نه به کسانى که به مقام‏هاى زودگذر و اموالى که در مسیر فناست و یا سایر امکانات زندگى مادّى، دست یافته‏اند.

در پنجمین جمله مى‏فرماید: «سعادتمند آن کسى است که از سرنوشت دیگران پند و اندرز گیرد.» (و السّعید من وعظ بغیره).

بى‏شک، حوادث تلخ زندگى و تجربه‏هاى دردناک، وسیله هوشیارى و مایه پند و اندرز انسان است، ولى چه بهتر اینکه انسان به جاى آنکه خودش اشتباهات را تجربه کند و به نتایج تلخ آن برسد، از سرنوشت دیگران که وضع مشابهى با او داشته‏اند، عبرت گیرد و تجربه بیندوزد. چنین کسانى به فردى مى‏مانند که خانه‏اى در مجاورت باغ بزرگى دارند، مشکلات نگاهدارى باغ، بر عهده دیگرى است، ولى هواى لطیفش نصیب او مى‏شود. و از آنجا که سرنوشت افراد در زندگى، غالبا شبیه هم است و به تعبیر دیگر: «تاریخ همواره تکرار مى‏شود!» هر کسى مى‏تواند بخش‏هایى از سرنوشت خود را در آینه زندگى دیگران تماشا کند. بنابراین، نمى‏توان کسى را پیدا کرد که مشمول جمله بالا نشود و از زندگى دیگران عبرت نگیرد.

بعضى از «مفسّران نهج البلاغه» جمله «و السّعید من وعظ بغیره» را جزو

ضرب‏المثل‏هاى معروف عرب، شمرده‏اند(25) در حالى که «ابن ابى الحدید» آن را یکى از مثل‏هاى نبوى مى‏شمرد، که از زبان آن بزرگوار تراوش کرده است.(26)

سرانجام در ششمین جمله، به نقطه مقابل آنچه در جمله قبل آمده، پرداخته، مى‏فرماید: «شقاوتمند و محروم از سعادت کسى است که فریب هوا و هوس، غرور خویش را بخورد.» (و الشّقیّ من انخدع لهواه و غروره).

بدیهى است هر گاه کسى فریب دیگرى را بخورد، مورد ملامت است، امّا اگر فریب هوا و هوس‏هاى نفس خویش را بخورد، در خور سرزنش و ملامت شدیدترى است! چرا که با دست خود، سرمایه‏هاى سعادت خویش را آتش زده است.

نکته‏

سرچشمه سعادت در درون شماست‏

از پیام‏هاى مهمّى که در این بخش از خطبه به گوش جان مى‏رسد، این است که على علیه السّلام مى‏فرماید: عوامل خوشبختى و بدبختى انسان، بیش از آنچه از بیرون به سراغ او مى‏آید، از درون جانش برمى‏خیزد. اوست که خود را فریب مى‏دهد، اوست که خود را مغبون مى‏سازد، اوست که خویشتن را سعادتمند مى‏کند و بالاخره اوست که بر اثر پیروى از هوا و هوس و کبر و غرور، اسباب بدبختى خویش را آماده مى‏سازد.

این سخن، هم درباره یک فرد صادق است، هم درباره یک جامعه، غالب مردم‏

مخصوصا در عصر و زمان ما، عوامل بدبختى خود را در بیرون جامعه خویش جستجو مى‏کنند و غالبا خود را فریب مى‏دهند و راه چاره را به روى خود مى‏بندند، در حالى که باید اسباب مشکلات را در روحیات خود، در پیوندهاى اجتماعى، در هوا و هوسها، در اختلاف و نفاق، در حسادتها و هواپرستى‏ها جستجو کرد و اگر در این خطبه، چیزى جز این پیام نباشد، براى زندگى سعادتمندانه انسان کافى است.

بخش ششم‏

و اعلموا أنّ «یسیر الرّیاء شرک» و مجالسة أهل الهوى منساة للإیمان، و محضرة للشّیطان. جانبوا الکذب فإنّه مجانب للایمان. الصّادق على شفا منجاة و کرامة، و الکاذب على شرف مهواة و مهانة. و لا تحاسدوا، فإنّ الحسد یأکل الإیمان «کما تأکل النّار الحطب»، «و لا تباغضوا فإنّها الحالقة»، و اعلموا أنّ الأمل یسهی العقل، و ینسی الذّکر، فأکذبوا الأمل، فإنّه غرور، و صاحبه مغرور.

ترجمه‏

آگاه باشید! ریاکارى هر چند کم باشد، شرک است و همنشینى با هواپرستان ایمان را از انسان دور مى‏کند و شیطان را به حضور مى‏کشاند. از دروغ برکنار باشید، چرا که دروغ از ایمان برکنار است. راستگو بر ساحل نجات و کرامت است، امّا دروغگو بر لب پرتگاه هلاکت و پستى است و حسد نورزید که حسد ایمان را نابود مى‏کند، آن گونه که آتش هیزم را مى‏خورد و خاکستر مى‏سازد و کینه یکدیگر را در دل نگیرید که خیر و برکت را از میان مى‏برد و بدانید آرزوهاى دور و دراز، خرد را به غفلت (از واقعیّت‏ها) وا مى‏دارد و یاد خدا را به فراموشى مى‏سپارد، بنابراین، به آرزوهاى اعتنا نکنید، که فریبنده است و صاحبش فریب خورده.

شرح و تفسیر

خوهاى خطرناک‏

در این بخش، که آخرین بخش از خطبه 86 مى‏باشد، امام علیه السّلام نسبت به شش صفت، از صفات رذیله شدیدا هشدار مى‏دهد (ریا، هم‏نشینى با هواپرستان، دروغ، حسد، عداوت و دشمنى، و آرزوهاى دور و دراز) و در کنار هر یک از این صفات، اشاره پرمعنایى به زیانهاى آن فرموده است.

نخست مى‏فرماید: «آگاه باشید! ریاکارى هر چند کم باشد، شرک است.» (و اعلموا أنّ یسیر الرّیاء شرک).

زیرا شخص ریاکار، یک عمل الهى را براى رضاى بندگان و تظاهر به نیکى و جلب توجّه آنان انجام مى‏دهد و در حقیقت، به جاى اینکه عزّت را از خدا بخواهد که مصداق واقعى «تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ»(27) است، از بندگان ضعیف و ناتوان مى‏طلبد و این نوعى شرک و دوگانه پرستى است که با «توحید افعالى» در تضادّ مى‏باشد.

به همین دلیل، در روایات اسلامى آمده است که روز قیامت، شخص ریاکار را به این عناوین مخاطب مى‏سازند و او را صدا مى‏زنند که:«یا کافر! یا فاجر! یا غادر! یا خاسر! حبط عملک و بطل أجرک، فلا خلاص لک الیوم، فالتمس أجرک ممّن کنت تعمل له،اى کافر! اى فاجر! اى حیله‏گر! اى زیانکار! عملت نابود شد و اجرت از میان رفت و امروز راه نجاتى براى تو نیست، پاداش خود را از کسى بطلب که براى او عمل مى‏کردى».(28)

اضافه بر این، شخص ریاکار به خاطر دوگانگى ظاهر و باطن، در زمره منافقان است و این نفاق سبب مى‏شود که اعمالش بى‏روح و تهى از محتوا و بى‏اثر باشد.

در حدیثى از پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله مى‏خوانیم:«سیأتی على النّاس زمان تخبث فیه سرائرهم، و تحسن فیه علانیتهم، طمعا فی الدّنیا، لا یریدون به ما عند ربّهم، یکون دینهم ریاء، لا یخالطهم خوف، یعمّهم اللّه بعقاب، فیدعونه دعاء الغریق، فلا یستجیب لهم‏؛ زمانى بر مردم فرا مى‏رسد که باطن آنها زشت و آلوده و ظاهر آنها زیباست، این کار را به خاطر دنیاپرستى انجام مى‏دهند و پاداشهاى الهى را طلب نمى‏کنند، دین آنها، ریاکارى است و خوف الهى در وجودشان نیست، کیفر عظیم الهى آنها را فرا مى‏گیرد و آنها (به در خانه خدا مى‏روند و) همچون غریق دعا مى‏کنند، ولى خداوند دعاى آنها را مستجاب نمى‏کند».(29)

در قیامت اسرار درون مردم آشکار مى‏گردد، رسواترین مردم ریاکارانند:

فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید

شرمنده رهروى که عمل بر مجاز کرد!

در مورد دومین صفت رذیله مى‏فرماید: «بدانید که هم‏نشینى با هواپرستان، ایمان را از انسان دور مى‏کند و شیطان را به حضور مى‏کشاند». و مجالسة أهل الهوى منساة(30) للإیمان، و محضرة(31) للشّیطان.

زیرا هواپرستى حدّ و مرزى ندارد و تمام وجود انسان را پر مى‏کند و فکر او را به خود مشغول مى‏دارد و جایى براى ایمان، باقى نمى‏گذارد و طبیعى است که چنین مجلسى، محضر شیاطین است.

این مسأله به قدرى مهم است که در حدیث معروفى از پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله آمده است:«ألمرء على دین خلیله و قرینه‏، انسان بر دین دوست و هم‏نشین خویش است».(32) و در «ضرب المثل» معروف آمده است: «قل لی من تعاشر، أقل لک من أنت، به من بگو با چه کسى معاشرت دارى، تا بگویم تو کیستى(33)».

تو اوّل بگو باکیان زیستى

پس آنگه بگویم که تو کیستى.

در سومین مرحله، نسبت به دروغگویى هشدار مى‏دهد و مى‏فرماید: «از دروغ بر کنار باشید، چرا که دروغ از ایمان برکنار است» (جانبوا الکذب فإنّه مجانب للإیمان).

تعبیر به «جانبوا» نشان مى‏دهد که دروغ به قدرى خطرناک است که انسان باید از آن فاصله بگیرد و به آن نزدیک نشود، مبادا وسوسه‏ها او را به پرتگاه بکشاند.

و تعبیر به «مجانب للإیمان» نشان مى‏دهد که دروغ نه تنها با ایمان سازگار نیست، بلکه بسیار با آن فاصله دارد. چرا که دروغگو معمولا براى جلب منافع، یا دفع ضررها و یا هواى نفس، دروغ مى‏گوید، در حالى که انسان مؤمن مى‏داند همه چیز به دست خدا است و نیز مى‏داند هواپرستى نوعى بت‏پرستى است.

شاهد این سخن، جمله‏هاى دیگرى است که امام علیه السّلام در تعقیب و تأکید جمله بالا بیان فرموده است، مى‏فرماید: «راستگو بر ساحل نجات و کرامت است، امّا دروغگو بر لب پرتگاه هلاکت و پستى قرار دارد» (الصّادق على شفا(34) منجاة و کرامة، و الکاذب على شرف مهواة(35) و مهانة).

به صدق کوش! که خورشید زاید از نفست

که از دروغ سیه روى گشت صبح نخست‏(36)

در چهارمین هشدار مى‏فرماید: «حسد نورزید که حسد ایمان را نابود مى‏کند، آن گونه که آتش هیزم را مى‏خورد و خاکستر مى‏سازد» (و لا تحاسدوا، فإنّ الحسد یأکل الإیمان کما تأکل النّار الحطب).

زیرا حسود، در واقع دشمن نظام آفرینش و مخالف مواهب و اکرام الهى نسبت به بندگان است و چنین امرى با ایمان کامل، سازگار نیست. اضافه بر این، او نباید سعادت خود را در سلب نعمت از دیگران ببیند، بلکه اگر ایمان راسخ به خدا دارد، باید همانند آن نعمت‏ها، یا افزون بر آنها را، از پروردگار بطلبد.

در پنجمین مرحله نسبت به عداوت و دشمنى هشدار مى‏دهد، مى‏فرماید: «کینه یکدیگر را در دل نگیرید، که خیر و برکت را از میان مى‏برد» و لا تباغضوا فإنّها الحالقة(37)

تعبیر به «تباغضوا» اشاره به این است که خصومت‏ها و عداوت‏ها معمولا دو جانبه است و پاسخ خصومت، خصومت است.

تعبیر به «حالقه» که از مادّه «حلق» به معناى تراشیدن است (با توجّه به اینکه متعلّق آن نیز حذف شده) نشان مى‏دهد، خصومت‏ها هر گونه خیر و سعادت را از بیخ و بن بر مى‏کند، چرا که ریشه هر خیر و سعادتى، تعاون و همدلى و همکارى افراد جامعه با یکدیگر است و این کار بدون محبّت و دوستى، میسّر نیست.

در ششمین و آخرین مرحله، نسبت به خطرات آرزوهاى دراز هشدار مى‏دهد، مى‏فرماید: «بدانید آرزوهاى دور و دراز، خرد را به غفلت (از واقعیّت‏ها) وا مى‏دارد و یاد خدا را به فراموشى مى‏سپارد، بنابراین، به آرزوها اعتنا نکنید که فریبنده است و صاحبش فریب خورده!» (و اعلموا أنّ الأمل یسهی العقل، و ینسی الذّکر، فأکذبوا الأمل فإنّه غرور، و صاحبه مغرور).

در واقع آرزوهاى دور و دراز، که انسان را غرق در عالمى از خیال و پندارى مى‏کند که بر محور امور مادّى دور مى‏زند، یکى از خطرناکترین موانع راه سعادت‏

انسان است، که هم رسول اللّه و هم امیر مؤمنان در آن سخن معروفشان، آن را در کنار هواپرستى، خطرناکترین سدّ راه خوشبختى انسان معرفى فرموده‏اند و تجربیّات تاریخ و روزانه نشان مى‏دهد، غالب کسانى که آلوده جنایات بزرگ مى‏شوند، افرادى هستند که گرفتار همین آرزوهاى دور و دراز مادّى مى‏باشند.

نکته‏

اندرزهاى گویا و رسا

با اندکى دقّت در این خطبه کوتاه و پرمحتوا، مشاهده مى‏کنیم که امام علیه السّلام همه گفتنى‏ها را در این خطبه بیان فرموده است. از توحید و خداپرستى و توجّه به کتاب جاویدان پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله (قرآن مجید) و نکات مهم و سازنده‏اى که در قرآن آمده، گرفته،: تا هشدارهاى تکان دهنده‏اى که ناظر به سرنوشت انسان در این جهان است و سپس به مسایل اخلاقى مهمّى که اساس سعادت معنوى و مادّى انسان را تشکیل مى‏دهد، مانند: ترک شرک و دروغ و حسد و کینه و عداوت و آرزوهاى دور و دراز، اشاره فرموده، و در هر مورد، با ذکر دلیل و برهان منطقى، در عبارتى کوتاه و بسیار پرمعنا، به بیان خویش عمق بیشترى بخشیده. اگر انسان هر روز در آغاز پرداختن به برنامه‏هاى روزانه، یک بار این خطبه شریفه را مرور کند و در آن کمى بیندیشد و تصمیم بر اجراى آن بگیرد، به یقین اهل نجات خواهد بود.


1) سند خطبه: این خطبه به طور متفرّق در کتابهاى دیگرى که عموما قبل از نهج البلاغه تألیف شده، آمده است و علّت جدا کردن بخش‏هاى آن در این کتابها، این بوده است که هر یک از مؤلّفین آنها، تنها بخش مورد نظر خود را ذکر کرده‏اند. این کتابها عبارتند از: «اخبار الطوال ابو حنیفه دینورى»، «تحف العقول حرّانى»، «محاسن برقى»، «مجالس شیخ مفید»، «مشکاة الانوار طبرسى» و «غرر الحکم آمدى» (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 127).

2) در نسخه‏هاى «نهج البلاغه صبحى صالح» که متون این کتاب از آن گرفته شده و نسخه نسبتا صحیح و درستى است- چنانکه ملاحظه مى‏کنید- در عنوان این خطبه سخن از موعظه مردم به تقوا و مشورت آمده است و به نظر مى‏رسد که این عنوان را خود او به این خطبه داده است، در حالى که در این خطبه کمترین سخنى از مشورت به میان نیامده و بعید نیست که نامبرده آن را با یکى دیگر از خطبه‏هاى نهج البلاغه، اشتباه کرده باشد.

3) نهج البلاغه، نامه 31.

4) «مهل» (بر وزن اجل) در اصل به معناى مدارا نمودن و مهلت دادن است.

5) «ارهاق» از مادّه «رهق» (بر وزن شفق) به معناى پوشانیدن چیزى است و از آنجا که وقتى اجل فرا مى‏رسد گویى تمام وجود انسان را مى‏پوشاند، این تعبیر در جمله بالا در مورد «اجل» بکار رفته است.

6) «متنفّس» از مادّه «تنفّس» در اصل به معناى نفس کشیدن است، ولى از آنجا که انسان به هنگام آسودگى، نفس‏هاى عمیق و آرام مى‏کشد واژه «متنفّس» به معناى روزگار آسودگى بکار رفته است.

7) «کظم» (بر وزن قلم) به معناى گلوگاه و محلّ نفس کشیدن است و «کظم» (بر وزن هضم) معناى مصدرى دارد یعنى: نفس را حبس کردن، که گاه کنایه از خویشتن‏دارى به هنگام خشم و مانند آن آمده است.

8) ضمیر «کتابه» و «حقوقه» هر دو به «اللّه» باز مى‏گردد و اینکه بعضى احتمال داده‏اند، ضمیر «حقوقه» به «کتابه» برگردد، مناسب سیاق کلام نیست.

9) «سدى» (بر وزن شما) به معناى مهمل و بیهوده و بى‏هدف است. این واژه در مورد شترى که بدون ساربان رها شده و در هر جا مى‏چرد نیز، بکار مى‏رود.

10) سوره مؤمنون، آیه 115.

11) سوره انعام، آیه 104.

12) سوره اعراف، آیه 34.

13) «أنهى» از مادّه «إنهاء» به معناى اعلام و ابلاغ چیزى است و در جمله بالا نیز همین مفهوم را مى‏رساند و مى‏گوید: «خداوند بر زبان پیامبر آنچه را لازم بوده به شما اعلام و ابلاغ نموده است».

14) «محابّ» جمع «محبّ» اسم مکان، یا مصدر میمى است و در اینجا به معناى موارد محبّت الهى، یا محبوب‏هاى خداوند است و نقطه مقابل «مکاره» مى‏باشد.

15) سوره انعام، آیه 149.

16) على علیه السّلام مى‏فرماید: «و علیکم بالصّبر فإنّ الصّبر من الإیمان کالرّأس من الجسد» (نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 82).

17) وسائل الشیعة، جلد 18، ص 118، حدیث 22، باب 12، از ابواب صفات قاضى.

18) سوره انعام، آیه 152.

19) سوره اسراء، آیه 32.

20) سوره انعام، آیه 151.

21) «تداهنوا» از مادّه «مداهنه» گرفته شده و در اصل از مادّه «دهن» به معناى روغن است و به معناى نرمش و انعطاف مذموم و منافقانه بکار مى‏رود و نیز نرمش و انعطاف، به معناى صرف نظر کردن از بخشى از فرمانهاى الهى را نیز شامل مى‏شود و از آنجا که از روغن، براى نرم کردن پوست استفاده مى‏شود، کلمه «ادهان» به معناى مدارا کردن و عدم برخورد جدّى آمده است، خواه با دیگران باشد و خواه با هواى نفس.

22) غررالحکم، شماره 9022.

23) توجّه داشته باشید که «أنصح» از مادّه «نصح» در اصل به معناى اخلاص است و از این رو به خیرخواهى‏هاى خالصانه اطلاق شده است و «نصیحت» نیز همین مفهوم را دارد.

24) «أغشّ» از مادّه «غشّ» در اصل به معناى ضعف و ناتوانى و کمبود است و به همین مناسبت به اشیاى غیر خالص، مغشوش اطلاق مى‏شود و سپس به همین مناسبت واژه «غشّ» به خیانت و هر گونه ناخالصى اطلاق شده است.

25) شرح نهج البلاغه ابن میثم، جلد 2، صفحه 285.

26) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، جلد 6، صفحه 356، مرحوم علّامه مجلسى در «بحار الانوار» آن را در تاریخ پیغمبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله در باب حوادث جنگ تبوک، ضمن یکى از خطبه‏هاى آن حضرت آورده است (جلد 21، صفحه 211).

27) سوره آل عمران، آیه 26.

28) وسائل الشیعة، جلد 1، باب 11، از ابواب مقدّمات عبادات، حدیث 16.

29) همان مدرک، باب 11، حدیث 4.

30) «منساة» از مادّه «نسأ» (بر وزن نصب) به معناى ترک کردن و به تأخیر انداختن است.

31) «محضرة» اسم مکان از مادّه «حضور» است و به معناى جایگاهى است که کسى، یا چیزى در آن حضور مى‏یابد.

32) شرح نهج البلاغه خویى، جلد 6، صفحه 136.

33) فى ظلال نهج البلاغه، جلد 1، صفحه 427.

34) «شفا» به معناى لبه چیزى است و در اصل به کناره چاه، یا خندق و مانند آن گفته مى‏شود و اطلاق «شفه» بر «لب» نیز ممکن است به همین مناسبت باشد.

35) «مهواة» از مادّه «هوى» به معناى میل به چیزى است و واژه «مهواة» اسم مکان است و به معناى پرتگاه و فاصله میان دو کوه آمده که گاه انسان را متمایل به سقوط مى‏کند.

36) شعر از «حافظ» است و منظور از «صبح نخست» صبح کاذب است، که پس از روشنایى کوتاه، سیاهى جاى آن را مى‏گیرد، ولى صبح صادق در آستانه طلوع خورشید است.

37) «حالقه» از مادّه «حلق» در اصل به معناى تراشیدن موى سر، یا بدن است و «حالقه» به سال قحطى و پر مشقّت که خیر و برکت را از میان مى‏برد، اطلاق شده و به مرگ و مانند آن، که همه چیز را از میان مى‏برد نیز، گفته شده است.