و من خطبة له علیه السّلام
و فیها بیان صفات الحقّ جلّ جلاله ثمّ عظة الناس بالتّقوى و المشورة
در این خطبه، بخشى از صفات خداوند متعال بیان شده، سپس موعظه مردم به تقوا و مشورت.(2)
خطبه در یک نگاه
این خطبه، در واقع از پنج بخش تشکیل یافته است، در قسمت اوّل:- همان گونه که در بسیارى از خطبههاى نهجالبلاغه دیدهایم- به بیان اوصاف پروردگار پرداخته شد، صفاتى که توجّه به آن، تأثیر عمیق تربیتى در انسان دارد و او را از گناهان باز مىدارد و به نیکىها دعوت مىکند.
در بخش دوم: مردم را موعظه مىکند که در این دنیاى زودگذر، به تهیّه زاد و توشه براى آخرت بپردازند و هدف آفرینش خویش را فراموش نکنند.
در بخش سوم: به اهمیّت قرآن مىپردازد که خداوند در آن اتمام حجّت کرده و گفتنىها را در هر زمینه گفته است.
در بخش چهارم: به مردم هشدار مىدهد تا از خواب غفلت برخیزند و در باقى مانده عمر خویش، به جبران گذشته بپردازند و مراقب وسوسههاى شیاطین بوده باشند.
و سرانجام در آخرین بخش: به چند قسمت از صفات رذیله اشاره کرده و مردم را از آن برحذر مىدارد و بهترین انسانها را با ذکر اوصافى معرّفى مىفرماید.مجموعه این بخشهاى پنجگانه، نسخه شفابخشى را براى بیماردلان و غافلان مغرور تشکیل مىدهد.
بخش اوّل
قد علم السّرائر، و خبر الضّمائر، له الإحاطة بکلّ شیء، و الغلبة لکلّ شیء، و القوّة على کلّ شیء.
ترجمه
خداوند از درون همه کس آگاه است و باطن همه انسانها را آزموده و از آن با خبر است، به هر چیزى احاطه دارد و بر همه اشیا غالب و پیروز است و به هر کارى قدرت دارد.
شرح و تفسیر
از اسرار درون شما آگاه است
امام علیه السّلام در آغاز این خطبه، اشاره به پنج وصف از اوصاف پروردگار مىکند که توجّه و باور کردن آن، زمینه را براى پذیرش حرف حقّ و خودسازى، کاملا فراهم مىسازد.
نخست مىفرماید: «خداوند از درون همه کس آگاه است» (قد علم السّرائر).
سپس مىافزاید: «و باطن همه انسانها را آزموده و از آن با خبر است» (و خبر الضّمائر).
«به هر چیز احاطه دارد» (له الإحاطة بکلّ شیء).
«و بر همه اشیا غالب و پیروز است» (و الغلبة لکلّ شیء).
«و به هر کارى قدرت دارد» (و القوّة على کلّ شیء).
جمعى از «مفسّران نهج البلاغه»، جمله اوّل و دوم را به یک معنا تفسیر کردهاند و از قبیل جملات مترادف دانستهاند و مىگویند: هر دو بر این معنا تأکید دارد که خداوند از اسرار درون همه کس آگاه است. این در حالى است که بعضى گفتهاند:«خبر» (به فتح باء) به معناى آزمودن و «خبر» (به کسر باء) به معناى آگاه بودن است و «خبر» (به فتح باء) در جاى دیگر «نهج البلاغه» به معناى آزمودن آمده است: «إنّما مثل من خبر الدّنیا …، مثل کسى که دنیا را آزموده است مانند …»(3)
با توجّه به اینکه اصل این است که هر جملهاى معناى جدیدى را بیان کند، سخن کسانى که آن را به آزمودن تفسیر کردهاند، مناسبتر به نظر مىرسد، هر چند آزمایشها سبب آگاهىهاست و حتّى گاهى آزمودن چیزى، کنایه از آگاه بودن بر آن مىباشد.
در هر حال، هدف آن است که همه توجّه داشته باشیم خداوند به تمام اسرار و ضمایر ما آگاه است. حتّى ما را بهتر از خود ما مىشناسد، نیّات شوم و پلید و ریا و شرک و اغراض سوء را به خوبى مىداند و ظاهر و باطن براى او یکسان است.
جمله «له الإحاطة بکلّ شیء» در واقع از قبیل ذکر عام، بعد از خاصّ است، چرا که در جملههاى قبل، سخن از احاطه علمى خداوند به اسرار درون انسانها به میان آمده و در این جمله سخن از آگاهى او بر همه اشیا عالم است، همانگونه که جمله چهارم، و پنجم از قدرت مطلقه خداوند سخن مىگوید، با این تفاوت که جمله چهارم، ناظر به غلبه و قاهریّت و پیروزى او بر هر چیز است، در حالى که در جمله پنجم، قدرت او را بر انجام هر چیز و هر کارى بیان مىدارد.
بعضى گفتهاند: تفاوت میان این دو چنین است که قوّه بر هر کار، به معناى قدرت بر ایجاد آن است و غلبه، به معناى سیطره بعد از وجود مىباشد. یعنى چنان نیست که اشیا بعد از وجودشان از تحت فرمان خداوند، کنار برود.
به هر حال، این صفات پنج گانه، شرحى بر علم و قدرت مطلقه خداست که توجّه به آن، عالم بازدارنده قوىّ در برابر گناه، و انگیزه نیرومندى بر اطاعت فرمان حق است.
بخش دوم
فلیعمل العامل منکم فی أیّام مهله، قبل إرهاق أجله، و فی فراغه قبل أوان شغله، و فی متنفّسه قبل أن یؤخذ بکظمه، و لیمهّد لنفسه و قدمه، و لیتزوّد من دار ظعنه لدار إقامته. فاللّه اللّه أیّها النّاس، فیما استحفظکم [احفظکم] من کتابه، و استودعکم من حقوقه، فإنّ اللّه سبحانه لم یخلقکم عبثا و لم یترککم سدى، و لم یدعکم فی جهالة و لا عمى، قد سمّى آثارکم، و علم أعمالکم، و کتب آجالکم.
ترجمه
آن کس که اهل عمل است، باید در مدّتى که مهلت دارد عمل کند، پیش از آنکه اجلش فرا رسد (و فرصتها از دست برود) و در ایّام فراغتش پیش از آنکه گرفتار شود تلاش کند و در روزگار آسودگى، قبل از آنکه راه گلو بسته شود (و قدرت نفس کشیدن را از دست دهد)، کوشش نماید و براى خویشتن و آیندهاش چیزى آماده کند، و زاد و توشهاى از سرایى که باید از آن کوچ کند، براى سراى ابدى برگیرد. اى مردم! خدا را، خدا را در نظر آرید! در آنچه حفظ آن را درباره کتاب خود، از شما خواسته است و حقوقى را که نزد شما به ودیعت گذارده است، زیرا خداوند شما را عبث و بیهوده نیافریده و مهمل نگذاشته و در جهل و نابینایى رها ننموده است،
بلکه وظایف شما را دقیقا تعیین فرموده و اعمال شما را مىداند و سرآمد عمرتان را مقرّر داشته است.
شرح و تفسیر
زاد و توشه برگیرید!
امام علیه السّلام در بخش آغازین این خطبه، هشدارى درباره علم و قدرت خداوند و آگاهى او بر اسرار کائنات و سرایر و ضمایر افراد مىدهد و در واقع مقدّمهاى است براى هشدار دومى که در بخش دوم این خطبه آمده است: هشدارى که همه انبیاء و اولیاء اللّه نسبت به مردم داده و مىدهند، مىفرماید: «آن کس که اهل عمل است باید در مدّتى که مهلت دارد عمل کند، پیش از آنکه اجلش فرا رسد (و فرصتها از دست برود) و در ایّام فراغتش پیش از آنکه گرفتار شود، تلاش کند و در روزگار آسودگى، قبل از آنکه راه گلو بسته شود (و قدرت نفس کشیدن را از دست دهد) کوشش نماید!» (فلیعمل العامل منکم فی أیّام مهله(4)، قبل إرهاق(5) أجله، و فی فراغه قبل أوان شغله، و فی متنفّسه(6) قبل أن یؤخذ بکظمه(7)).
سپس در بیان هدف و جهتگیرى این تلاش و عمل، چنین مىفرماید: «و براى خویشتن و آیندهاش، چیزى آماده کند، و زاد و توشهاى از سرایى که باید از آن کوچ
کند، براى سراى ابدى برگیرد.» (و لیمهّد لنفسه و قدمه، و لیتزوّد من دار ظعنه لدار إقامته).
در واقع، در جملههاى نخست، سخن از اصل تلاش و عمل است و در دو جمله اخیر، مسیر و جهت آن را تعیین مىکند.
قابل توجّه اینکه: تعبیر به (أیّام مهله) (در ایّامى که انسان مهلت دارد) تعبیر سربستهاى است که سه جمله بعد، تفسیرش مىکند، در جمله نخست (قبل إرهاق أجله) اشاره به اصل نعمت زندگى و عمر شده است و در جمله دوم (و فی فراغه ..) اشاره به نعمت فراغت، در برابر گرفتارى کسب و کار و همسر و فرزندان، و در جمله سوم (و فی متنفّسه …) به نعمت سلامتى، و نداشتن شداید و تنگناها و دشواریهاى گلوگیر، اشاره شده است.
جمله (و لیمهّد …) اشاره به آماده ساختن سراى آخرت است، در حالى که جمله (و لیتزوّد) اشاره به برگرفتن زاد و توشه مىباشد، همان گونه که انسان در این دنیا، نخست به تهیّه خانه و وسایل زندگى مىپردازد (و به هنگام سفر، مرکب تهیّه مىکند) آنگاه سراغ زاد و توشه مىرود.
سپس در ادامه این سخن امام علیه السّلام هشدار سومى به همه مردم مىدهد و مىفرماید: «اى مردم! خدا را، خدا را، در نظر آرید! در آنچه حفظ آن را درباره کتاب خود از شما خواسته است و حقوقى را که نزد شما به ودیعت گذارده، حفظ کنید.» (فاللّه اللّه أیّها النّاس، فیما استحفظکم من کتابه، و استودعکم من حقوقه).
روشن است که منظور از این کتاب، قرآن مجید است که مردم موظّف به حفظ آن و احکام آنند و منظور از حقوقى که به ودیعت نزد بندگانش گذارده، احکام و
دستورات و حلال و حرام اوست، که هر گونه کوتاهى در حفظ آن کتاب و این حقوق، مسئولیّت عظیم الهى را در پى دارد(8)
سپس به بیان دلیلى براى این هشدار مهم پرداخته، مىفرماید: «این به دلیل آن است که خداوند شما را عبث و بیهوده نیافریده، و مهمل نگذاشته، و در جهل و نابینایى رها ننموده است، بلکه وظایف شما را دقیقا تعیین فرموده و اعمال شما را مىداند و سرآمد عمرتان را مقرّر داشته است!» (فإنّ اللّه سبحانه لم یخلقکم عبثا، و لم یترککم سدى(9)، و لم یدعکم فی جهالة و لا عمى، قد سمّى آثارکم، و علم أعمالکم، و کتب آجالکم).
در واقع در هر یک از این شش جمله کوتاه که مجموعا دلیلى براى هشدار پیش است، معنا و مفهوم آموزندهاى نهفته است که آیات قرآنى نیز شاهد و گواه آن است.
نخست، اشاره به هدفدار بودن آفرینش انسان مىکند.
سپس، از وجود برنامه براى زندگى انسان، سخن به میان آمده است.
در مرحله سوّم، از وجود رهبران و اسباب علم و آگاهى به انسانها سخن مىگوید.
در مرحله چهارم، بحث از تبیین وظایف آنهاست.
در جمله پنجم، از علم خدا به اعمال بشر، پرده برمىدارد.
و در جمله ششم، سخن از محدود بودن عمر انسان و پایانپذیرى آن است.
بدیهى است، اگر انسان به این امور توجّه کند و با تمام وجودش آنها را باور داشته باشد، در حفظ «کتاب اللّه» و «ودایع و احکام الهى» تا آنجا که توان دارد، خواهد کوشید.
به هر حال، مهم آن است انسان هدف آفرینش خویش را دریابد و از امکاناتى که خداوند در اختیار او قرار داده است، بهره بگیرد و خدا را در همه حال حاضر و ناظر
اعمال خویش بداند و فراموش نکند که زندگى او در این جهان، محدود و پایان گرفتنى است. به یقین، توجّه به این حقایق تأثیر بسیار مثبت و سازندهاى در اخلاق و رفتار انسانها دارد.
قرآن مجید نیز در همین زمینه مىفرماید: «أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُونَ»، آیا گمان کردید شما را بیهوده آفریدهایم و بسوى ما باز نمىگردید»(10)
در جاى دیگر مىفرماید: «قَدْ جاءَکُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ عَمِیَ فَعَلَیْها»، دلائل روشن از طرف پروردگارتان براى شما آمد، کسى که (در پرتو آن، حقّ را) ببیند به شود خود اوست و کسى که از دیدن آن چشم بپوشد، به زیان خودش مىباشد».(11)
و در ذیل آیه 30 سوره «محمد صلّى اللّه علیه و آله» مىفرماید: «وَ اللَّهُ یَعْلَمُ أَعْمالَکُمْ»، و خداوند از اعمال شما آگاه هست.» و نیز مىفرماید: «فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ»، هنگامى که سرآمد زندگى آنها فرا رسد، ساعتى تأخیر نمىکنند و ساعتى پیشى نمىگیرند».(12)
بخش سوم
و أنزل علیکم «الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْءٍ» و عمّر فیکم نبیّه أزمانا، حتّى أکمل له و لکم- فیما أنزل من کتابه- دینه الّذی رضی لنفسه، و أنهى إلیکم- على لسانه- محابّه من الأعمال و مکارهه، و نواهیه و أوامره، و ألقى إلیکم المعذرة، و اتّخذ علیکم الحجّة، و قدّم إلیکم بالوعید، و أنذرکم بین یدی عذاب شدید.
ترجمه
خداوند کتاب (قرآن) را بر شما نازل کرده است، که بیانگر همه چیز است (و تمام امورى که به هدایت و سعادت و نجات انسانها مربوط است در آن بیان شده) و پیامبرش را، آن مقدار در میان شما عمر داده که براى او و شما آیینى را که مورد رضاى اوست و در کتاب آسمانىاش نازل کرده، کامل نماید و بر زبان پیامبرش اعمالى که محبوب، یا ناخوش داشته، به شما رسانیده و نواهى و اوامرش را بیان کرده و به این ترتیب، راه عذر را بر شما بسته و حجّت را تمام نموده و اعلام خطر کرده و پیش از فرا رسیدن عذاب شدید، شما را انذار نموده و بیم داده است.
شرح و تفسیر
بیانگر همه چیز!
در بخش گذشته از این خطبه، اشارهاى به مسأله اتمام حجّت الهى نسبت به بندگان آمده بود. امام علیه السّلام در این بخش، آن را به صورت گسترده، بیان مىکند و شرح مىدهد، مىفرماید: «خداوند کتاب (قرآن) را بر شما نازل کرده است، که بیانگر همه چیز است (و تمام امورى که به سعادت و نجات انسانها مربوط است، در آن بیان شده است) و پیامبرش را، آن مقدار در میان شما عمر داده که براى او و شما، آیینى که مورد رضاى اوست و در کتاب آسمانىاش نازل کرده، کامل نماید» و أنزل علیکم «الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْءٍ» و عمّر فیکم نبیّه أزمانا، حتّى أکمل له و لکم- فیما أنزل من کتابه- دینه الّذی رضی لنفسه.
آرى، هم کتاب آسمانى جامعى نازل کرد که تمام معارف الهیّه و برنامههاى سازنده معنوى و مادّى در تمام امور زندگى انسانها را در بردارد، همان گونه که در آیه 89 سوره «نحل» مىفرماید: «وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمِینَ»، و ما این کتاب را بر تو نازل کردیم که بیانگر همه چیز و مایه هدایت و رحمت و بشارت براى مسلمانان است.»
و هم به پیامبرش فرصت کافى داد که همه گفتنىها را بگوید و دین و آیین خدا را کامل گرداند، همان گونه که در آیه 3 سوره «مائده» آمده است: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً»، امروز دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آیین (جاودان) شما پذیرفتم».
سپس براى توضیح بیشتر، انگشت روى موارد خاصّى گذارده، مىفرماید:«خداوند با زبان پیامبر، اعمالى را که محبوب، یا ناخوش داشته، به شما رسانیده و
نواهى و اوامرش را بیان کرده، و به این ترتیب، راه عذر را بر شما بسته و حجّت را تمام نموده و اعلام خطر کرده است، و پیش از فرا رسیدن عذاب شدید، شما را انذار نموده و بیم داده است» (و أنهى(13) إلیکم على لسانه محابّه(14) من الأعمال و مکارهه، و نواهیه و أوامره، و ألقى إلیکم المعذرة، و اتّخذ علیکم الحجّة، و قدّم إلیکم بالوعید، و أنذرکم بین یدى عذاب شدید).
امام علیه السّلام با این تعبیرات، نشان مىدهد که با حضور قرآن و سنّت پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و تعلیماتى که از این دو منبع سرچشمه مىگیرد، دیگر هیچ عذرى براى کسى باقى نمىماند که بگوید: «آگاهى نداشتم» و یا «نمىدانستم» و یا «اتمام حجّت کافى نشده بود»! در واقع مصداق روشن کلام خداست که مىفرماید: «قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ» بگو خداوند حجّت کافى دارد.(15)
نکته
1- هر چه بخواهید در قرآن است!
جمله «و أنزل علیکم الکتاب تبیانا لکلّ شیء» که برگرفته از آیه 89 سوره نحل است، حقیقت مهمّى را در بردارد که براى همه قابل دقّت است.
مسلّم است که منظور از این جمله، این نیست که قرآن دائرة المعارف بزرگى است که تمام جزییات علوم مختلف از ریاضیّات و جغرافیا و شیمى و فیزیک گرفته
تا علوم انسانى و مکاتب مختلف فلسفى را بیان کرده است، بلکه منظور این است قرآن، تمام آنچه را به خاطر آن نازل شده است و هدف اصلى این کتاب آسمانى را تشکیل مىدهد- که همان مسأله انسانسازى و سعادت بشر در تمام زمینههاست- در بر دارد: معارف دینى، حقایق مربوط به مبدأ و معاد، وظایف انسان در پیشگاه خدا، وظایف انسانها در برابر یکدیگر، مسائل اخلاقى، مسائل اجتماعى و نیازهاى اقتصادى، همه را بیان کرده، گاه انگشت روى جزئیات گذاشته و تمام ریزهکارىها را بیان نموده (مانند احکام مربوط به قراردادهاى مالى و اسناد بدهکارى که در طولانىترین آیه قرآن (آیه 282 بقره) هیجده حکم درباره آن بیان شده) و گاه به بیان اصول کلّى و قواعد عامّه که از قبیل «باب ینفتح منه ألف باب، درى است که هزار در از آن گشوده مىشود» بسنده کرده است.
این تعبیر قرآنى که در خطبه بالا و روایات معصومین روى آن تکیه شده، به مسلمانان گوشزد مىکند که هر هدایتى را مىخواهند، در قرآن جستجو کنند.
پاسخ به یک پرسش
در اینجا سؤالى پیش مىآید که با وجود قرآن مجید- با این اوصاف- دیگر چه نیازى به سنّت پیامبر و جانشینان معصوم اوست؟
پاسخ این سؤال روشن است و آن اینکه بسیارى از آیات، نیاز به شرح و تفسیر و بیان شرایط و ذکر موارد استثنا دارد و یا متشابهاتى است که باید در پرتو محکمات به وسیله معصومین علیهم السّلام تفسیر شود.
فى المثل، قرآن سخن از «زکات» به میان آورده و تنها اصناف هشتگانه مستحقّین را بر شمرده، ولى اجناسى که زکات به آنها تعلّق مىگیرد و مقدار نصاب و
شرایط مربوط به گذشت سال و شرایط مستحقّین و نحوه جمعآورى و چگونگى پرداخت اینها، نیاز به تفسیرهایى است که نزد پیشوایان معصوم است.
به علاوه، گذشت زمان مسائل تازهاى را مىآفریند که باید براى استنباط احکام آنها، به ریشهها و اصولى که در «کتاب اللّه» هست، مراجعه کرد و براى اینکه از هرگونه اشتباه در امان بمانیم، باید این کار با راهنمایى معصوم صورت گیرد.
این نکته نیز قابل توجّه است که قرآن دعوت کلّى و عمومى به سوى همه علوم و دانشها کرده و مراجعه به اهل اطّلاع را در هر مسألهاى از مسائل مورد نیاز، لازم شمرده است.
بخش چهارم
فاستدرکوا بقیّة أیّامکم، و اصبروا لها أنفسکم، فإنّها قلیل فی کثیر الأیّام الّتی تکون منکم فیها الغفلة، و التّشاغل عن الموعظة، و لا ترخّصوا لأنفسکم، فتذهب بکم الرّخص مذاهب الظّلمة، و لا تداهنوا فیهجم بکم الإدهان على المعصیة.
ترجمه
حال که چنین است (و فرصتها با سرعت مىگذرد) باقیمانده عمر خویش را دریابید و به خاطر آن صبر و استقامت پیشه کنید! (زیرا باقیمانده عمر) در برابر ایّام زیادى که از شما به غفلت گذشته است و به پند و موعظه توجّه نشده، بسیار کم است و به خود، بیش از حدّ، آزادى (در استفاده کردن از مباحات) ندهید، که استفاده افراطى از مباح و آزادى، شما را در طریق ظالمان قرار خواهد داد و (نسبت به خود یا دیگران) ظاهرسازى و فریبکارى نکنید، که شما را به معصیت مىکشاند.
شرح و تفسیر
فرصت را غنیمت بشمرید!
به دنبال هشدارهایى که امام علیه السّلام در بخش پیشین این خطبه، درباره اتمام حجّت الهى بر همه انسانها داد، این بخش به نتیجهگیرى مفید و مهمّى پرداخته،
مىفرماید: «حال که چنین است، باقیمانده عمر خویش را دریابید و به خاطر آن، صبر و استقامت پیشه کنید! (صبر و استقامت در برابر عوامل گناه و مشکلات اطاعت).» (فاستدرکوا بقیّة أیّامکم، و اصبروا لها أنفسکم).
سپس در مقام استدلال برآمده، مىافزاید: «زیرا باقیمانده عمر، در برابر ایّام زیادى که از شما به غفلت گذشته است و به پند و موعظه توجّه نشده، بسیار کم است» (فإنّها قلیل فی کثیر الأیّام الّتی تکون منکم فیها الغفلة، و التّشاغل عن الموعظة).
واقعیّت نیز چنین است که اگر ساعات و روزهاى توجّه و بیدارى عمر انسان محاسبه شود، در برابر ایّامى که به غفلت و بوالهوسى گذشته و انسان خود را به دنیا و شهوات سرگرم ساخته است، چیز اندکى است، حال که چنین است، باید باقیمانده عمر را از خطر غفلت و بىخبرى نجات داد و شرط آن، استفاده از سلاح صبر و استقامت است، چرا که هم حفظ هوشیارى، صبر مىطلبد و هم پاى مردى در طریق اطاعت و پرهیز از معصیت. به همین دلیل در روایات اسلامى «صبر در برابر ایمان، به منزله سر در برابر تن» شمرده شده است.(16)
تعبیر به «تکون منکم فیها الغفلة» به صورت فعل مضارع، اشاره به این است که نه تنها در گذشته چنین غفلتهایى از شما صادر شده، در آینده نیز زمینه آن وجود دارد، گذشته عمر از دست رفت، بکوشید آینده را نجات دهید و گذشته را در سایه آن، جبران کنید.
سپس به دو نکته مهم، که در واقع دو راه از راههاى خطرناک نفوذ شیطان است اشاره مىکند، نخست مىفرماید: «به خود بیش از حدّ آزادى (در استفاده کردن از مباحات) ندهید! که استفاده افراطى از مباح و آزادى، شما را در طریق ظالمان قرار
خواهد داد» (و لا ترخّصوا لأنفسکم، فتذهب بکم الرّخص مذاهب الظّلمة).
تجربههاى فراوان نیز نشان داده است، آنها که بیش از حدّ بر آزادىها و استفاده از مباحات تکیه مىکنند، سرانجام در پرتگاه محرّمات سقوط خواهند کرد. تشبیه جالبى در احادیث متعدّد آمده است، که محرّمات الهى را به غرقگاه و منطقه ممنوعهاى تشبیه کرده که مرزهاى معیّنى دارد، سپس نفس آدمى را به گوسفندى تشبیه مىکند که از آخرین منطقه آزاد استفاده مىکند و لب مرز قرار مىگیرد و چیزى نمىگذرد که علفهاى ظاهرا شاداب آن طرف مرز، به او چشمک مىزند و او را به سوى خود مىکشاند.
انسان نیز چنین است، هنگامى که تا آخرین مرز آزادى پیش رفت، نفس سرکش، او را فریب مىدهد و هنگامى بیدار مىشود که در میان گناهان غوطهور است. امام على علیه السّلام مىفرماید:«و المعاصی حمی اللّه، فمن یرتع حولها یوشک أن یدخلها، گناهان مناطق ممنوعه الهى است، هر کس به آن نزدیک شود، بیم آن مىرود که وارد آن شود.(17)» (همان گونه که اگر گوسفندان را در چراگاه، به نزدیک مناطق ممنوعه ببرند، بیم آن مىرود که به خطر بیفتند، یا وارد مرتع دیگران شوند).
تعبیر لطیفى که در قرآن مجید درباره بعضى از گناهان آمده و مىفرماید به آن نزدیک نشوید، نظیر: «وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْیَتِیمِ»، به اموال یتیمان نزدیک نشوید(18)، و لا تقربوا الزّنا، به زنا نزدیک نگردید.»(19) و «وَ لا تَقْرَبُوا الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ» به کارهاى زشت نزدیک نشوید، آشکار باشد یا پنهان.(20) نشان مىدهد که براى مصون ماندن از آلودگى به گناه، بهتر است انسان به مرز گناهان نزدیک نشود و هر
چیزى که نام «مباح» بر آن گذارده شده است، تا آخرین درجه براى خود، عملا مجاز نشمرد.
نکته دوم، این است که مىفرماید: «ظاهرسازى و فریبکارى (نسبت به خود و دیگران) نکنید، که شما را به معصیت مىکشاند» (و لا تداهنوا(21) فیهجم بکم الإدهان إلى المعصیة).
منظور از «مداهنه» در اینجا این است که انسان نسبت به اهل گناه نرمش و انعطاف نشان بدهد و ظاهرسازى نفاقآلود داشته باشد، که این گونه نرمش و ظاهرسازى، سرانجام انسان را به انواع گناهان آلوده مىسازد. و یا خود را فریب دهد و براى خود ظاهرسازى نماید.
یکى از مصادیق بارز آن، درست کردن کلاههاى شرعى و راهحلهاى ظاهرى و دروغین براى انجام گناهان است، که سرانجام انسان را به گناهان صریح و آشکار مىکشاند و این یکى از راههاى نفوذ شیطان است.
آرى، گاه انسان در مقام فریب خویش برمىآید و خود را به گناه مىکشاند و گاه در مقام فریبکارى با دیگران، و از آن طریق آلوده به گناه مىشود و هر دو «مداهنه» نام دارد.
امام علیه السّلام در این چند جمله، به طور دقیق انگشت روى مواضع آسیبپذیر گذاشته است و راههاى نفوذ شیطان را به روى پیروان راستین خود، مىبندد.
نکته
سرچشمههاى نفوذ شیطان!
در این بخش از خطبه، امام علیه السّلام به نکته مهمّى اشاره کرده و طرق نفوذ شیطان در قلوب انسانها را نشان مىدهد و از میان آنها روى دو موضوع انگشت مىگذارد.
نخست، استفاده بیش از حدّ از آزادىها و مباحات است، چرا که پارهاى از آزادىها و مباحات، درست، دیوار به دیوار گناهان بزرگاند که اگر انسان تا آنجا پیش برود، خطر لغزش و سقوط در درّه گناه کم نیست. امام علیه السّلام در اینجا به همگان هشدار مىدهد که در این گونه موارد زیاد پیش نروید! زیرا بیم آن مىرود که در طریق ظالمان قرار بگیرید، همان گونه که امروز در تعیین مرزهاى کشورها، معمولا یک کمربند امنیّتى قرار مىدهند و افراد مجاز نیستند از چند کیلومترى مرزها جلوتر بروند، زیرا رفتن به نقطه اصلى مرز، ممکن است وسوسه عبور از مرز را در افراد ایجاد کند. اضافه بر این، انسان هنگامى که به مرزهاى گناهان مىرسد، ممکن است گناه در نظر او ساده جلوه کند و هواى نفس در یک لحظه او را غافلگیر سازد و به آن طرف مرز بکشاند.
دیگر اینکه، سر و کار داشتن با اهل گناه و نرمش و انعطاف با آنها و یا درست کردن کلاههاى شرعى و راهحلهاى دروغین براى انجام گناهان، یکى دیگر از طرق نفوذ شیطان در آدمى است. اهل گناه، گناهان را در نظر انسان کوچک نشان مىدهند و استفاده از کلاههاى شرعى، ابهّت گناه را مىشکند و حجابهایى را که میان انسان و ابتلاى به گناهان است، کنار مىزند و انسان، بدون دفاع در مقابل هجوم گناه قرار مىگیرد. در حدیثى از امیرمؤمنان علیه السّلام مىخوانیم:«من داهن نفسه هجمت به على المعاصی المحرّمة، کسى که با نفس خویشتن مداهنه کند، او را مورد هجوم گناهان بزرگ قرار مىدهد(22)».
بخش پنجم
عباد اللّه، إنّ أنصح النّاس لنفسه أطوعهم لربّه، و إنّ أغشّهم لنفسه أعصاهم لربّه، و المغبون من غبن نفسه، و المغبوط من سلم له دینه، «و السّعید من وعظ بغیره». و الشّقیّ من انخدع لهواه و غروره.
ترجمه
اى بندگان خدا! آنها که خالصانهتر و خیرخواهانهتر، با خود برخورد مىکنند، از همه در برابر پروردگار مطیعترند و کسى که از همه بیشتر خود را مىفریبد، از همه بیشتر مرتکب معصیت پروردگار مىشود و مغبون واقعى کسى است که خویشتن را مغبون سازد و کسى مورد غبطه خواهد بود، که دینش سالم بماند و سعادتمند آن کس است که از سرنوشت دیگران پند و اندرز گیرد و شقاوتمند و محروم از سعادت کسى است که فریب هوا و هوس و غرور خویش را بخورد.
شرح و تفسیر
سعادتمند کیست؟
امام علیه السّلام در ادامه این خطبه، پس از هشدارهایى که نسبت به طرق نفوذ شیطان در آدمى داشت، دستورالعملهایى در شش جمله کوتاه و پرمعنا در ارتباط با آن هشدارها، بیان مىکند و آن را کاملتر مىسازد.
نخست مىگوید: «اى بندگان خدا! آنها که خالصانهتر و خیرخواهانهتر با خود
برخورد مىکنند، از همه در برابر پروردگار مطیعترند.» (عباد اللّه! إنّ أنصح النّاس لنفسه أطوعهم لربّه).
معناى این سخن آن است که انسان خود را نفریبد و به خویشتن دروغ نگوید، نقاط ضعف خود را، نقاط قوّت به خودش معرّفى نکند و بر عیوب خویش پرده نیفکند، بلکه خالصانه و مخلصانه به نقد خویشتن بپردازد، چنین کسى به یقین در طریق اطاعت پروردگار گام برمىدارد(23)
و در جمله دوم، دقیقا اشاره به عکس آن مىفرماید و مىگوید: «کسى که از همه بیشتر خود را مىفریبد، از همه بیشتر مرتکب معصیت پروردگار مىشود.» (و إنّ أغشّهم(24) لنفسه أعصاهم لربّه).
بدیهى است آن کس که خویشتن را مىفریبد و عیوب خود را پنهان مىسازد، گناه در نظرش مباح و حتّى گاهى به صورت یک امر واجب جلوه مىکند و به این ترتیب، زمینه ارتکاب هر گونه گناه را براى خود، فراهم مىسازد.
در سومین جمله مىفرماید: «مغبون واقعى کسى است که خویشتن را مغبون سازد» (و المغبون من غبن نفسه) اشاره به اینکه، گاه شخص دیگرى بر سر انسان کلاه مىگذارد و او را مغبون مىکند. و سرمایهاش را از دستش مىگیرد و گاه انسان درباره خویشتن دست به چنین کارى مىزند و با خود فریبى، سرمایههاى وجودى خویش را از کف مىدهد، سرمایههایى که مىتوانست در سایه آن، سعادت دنیا و آخرت را به چنگ آورد.
در چهارمین جمله مىفرماید: «کسى مورد غبطه خواهد بود، که دینش سالم بماند» (و المغبوط من سلم له دینه).
مىدانیم «غبطه» آن است که انسان آرزو کند، نعمتهاى مهمّى که نصیب دیگرى شده، نصیب او هم بشود. بنابراین، «مغبوط» صاحب نعمتى است که مردم به حال او غبطه مىخورند و از آنجا که اگر انسان بتواند در فراز و نشیبهاى زندگى و کشاکش روزگار، دین و ایمان خود را حفظ کند، بزرگترین نعمت الهى شامل حال او شده، سزاوار است که همگان به حال او غبطه خورند و طبق قاعده ادبى که «تقدیم خبر بر مبتدا، مفید حصر است» تعبیر جمله بالا نشان مىدهد که تنها نسبت به کسى باید غبطه خورد، که دین و ایمانش در برابر طوفانهاى زندگى محفوظ بماند، نه به کسانى که به مقامهاى زودگذر و اموالى که در مسیر فناست و یا سایر امکانات زندگى مادّى، دست یافتهاند.
در پنجمین جمله مىفرماید: «سعادتمند آن کسى است که از سرنوشت دیگران پند و اندرز گیرد.» (و السّعید من وعظ بغیره).
بىشک، حوادث تلخ زندگى و تجربههاى دردناک، وسیله هوشیارى و مایه پند و اندرز انسان است، ولى چه بهتر اینکه انسان به جاى آنکه خودش اشتباهات را تجربه کند و به نتایج تلخ آن برسد، از سرنوشت دیگران که وضع مشابهى با او داشتهاند، عبرت گیرد و تجربه بیندوزد. چنین کسانى به فردى مىمانند که خانهاى در مجاورت باغ بزرگى دارند، مشکلات نگاهدارى باغ، بر عهده دیگرى است، ولى هواى لطیفش نصیب او مىشود. و از آنجا که سرنوشت افراد در زندگى، غالبا شبیه هم است و به تعبیر دیگر: «تاریخ همواره تکرار مىشود!» هر کسى مىتواند بخشهایى از سرنوشت خود را در آینه زندگى دیگران تماشا کند. بنابراین، نمىتوان کسى را پیدا کرد که مشمول جمله بالا نشود و از زندگى دیگران عبرت نگیرد.
بعضى از «مفسّران نهج البلاغه» جمله «و السّعید من وعظ بغیره» را جزو
ضربالمثلهاى معروف عرب، شمردهاند(25) در حالى که «ابن ابى الحدید» آن را یکى از مثلهاى نبوى مىشمرد، که از زبان آن بزرگوار تراوش کرده است.(26)
سرانجام در ششمین جمله، به نقطه مقابل آنچه در جمله قبل آمده، پرداخته، مىفرماید: «شقاوتمند و محروم از سعادت کسى است که فریب هوا و هوس، غرور خویش را بخورد.» (و الشّقیّ من انخدع لهواه و غروره).
بدیهى است هر گاه کسى فریب دیگرى را بخورد، مورد ملامت است، امّا اگر فریب هوا و هوسهاى نفس خویش را بخورد، در خور سرزنش و ملامت شدیدترى است! چرا که با دست خود، سرمایههاى سعادت خویش را آتش زده است.
نکته
سرچشمه سعادت در درون شماست
از پیامهاى مهمّى که در این بخش از خطبه به گوش جان مىرسد، این است که على علیه السّلام مىفرماید: عوامل خوشبختى و بدبختى انسان، بیش از آنچه از بیرون به سراغ او مىآید، از درون جانش برمىخیزد. اوست که خود را فریب مىدهد، اوست که خود را مغبون مىسازد، اوست که خویشتن را سعادتمند مىکند و بالاخره اوست که بر اثر پیروى از هوا و هوس و کبر و غرور، اسباب بدبختى خویش را آماده مىسازد.
این سخن، هم درباره یک فرد صادق است، هم درباره یک جامعه، غالب مردم
مخصوصا در عصر و زمان ما، عوامل بدبختى خود را در بیرون جامعه خویش جستجو مىکنند و غالبا خود را فریب مىدهند و راه چاره را به روى خود مىبندند، در حالى که باید اسباب مشکلات را در روحیات خود، در پیوندهاى اجتماعى، در هوا و هوسها، در اختلاف و نفاق، در حسادتها و هواپرستىها جستجو کرد و اگر در این خطبه، چیزى جز این پیام نباشد، براى زندگى سعادتمندانه انسان کافى است.
بخش ششم
و اعلموا أنّ «یسیر الرّیاء شرک» و مجالسة أهل الهوى منساة للإیمان، و محضرة للشّیطان. جانبوا الکذب فإنّه مجانب للایمان. الصّادق على شفا منجاة و کرامة، و الکاذب على شرف مهواة و مهانة. و لا تحاسدوا، فإنّ الحسد یأکل الإیمان «کما تأکل النّار الحطب»، «و لا تباغضوا فإنّها الحالقة»، و اعلموا أنّ الأمل یسهی العقل، و ینسی الذّکر، فأکذبوا الأمل، فإنّه غرور، و صاحبه مغرور.
ترجمه
آگاه باشید! ریاکارى هر چند کم باشد، شرک است و همنشینى با هواپرستان ایمان را از انسان دور مىکند و شیطان را به حضور مىکشاند. از دروغ برکنار باشید، چرا که دروغ از ایمان برکنار است. راستگو بر ساحل نجات و کرامت است، امّا دروغگو بر لب پرتگاه هلاکت و پستى است و حسد نورزید که حسد ایمان را نابود مىکند، آن گونه که آتش هیزم را مىخورد و خاکستر مىسازد و کینه یکدیگر را در دل نگیرید که خیر و برکت را از میان مىبرد و بدانید آرزوهاى دور و دراز، خرد را به غفلت (از واقعیّتها) وا مىدارد و یاد خدا را به فراموشى مىسپارد، بنابراین، به آرزوهاى اعتنا نکنید، که فریبنده است و صاحبش فریب خورده.
شرح و تفسیر
خوهاى خطرناک
در این بخش، که آخرین بخش از خطبه 86 مىباشد، امام علیه السّلام نسبت به شش صفت، از صفات رذیله شدیدا هشدار مىدهد (ریا، همنشینى با هواپرستان، دروغ، حسد، عداوت و دشمنى، و آرزوهاى دور و دراز) و در کنار هر یک از این صفات، اشاره پرمعنایى به زیانهاى آن فرموده است.
نخست مىفرماید: «آگاه باشید! ریاکارى هر چند کم باشد، شرک است.» (و اعلموا أنّ یسیر الرّیاء شرک).
زیرا شخص ریاکار، یک عمل الهى را براى رضاى بندگان و تظاهر به نیکى و جلب توجّه آنان انجام مىدهد و در حقیقت، به جاى اینکه عزّت را از خدا بخواهد که مصداق واقعى «تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ»(27) است، از بندگان ضعیف و ناتوان مىطلبد و این نوعى شرک و دوگانه پرستى است که با «توحید افعالى» در تضادّ مىباشد.
به همین دلیل، در روایات اسلامى آمده است که روز قیامت، شخص ریاکار را به این عناوین مخاطب مىسازند و او را صدا مىزنند که:«یا کافر! یا فاجر! یا غادر! یا خاسر! حبط عملک و بطل أجرک، فلا خلاص لک الیوم، فالتمس أجرک ممّن کنت تعمل له،اى کافر! اى فاجر! اى حیلهگر! اى زیانکار! عملت نابود شد و اجرت از میان رفت و امروز راه نجاتى براى تو نیست، پاداش خود را از کسى بطلب که براى او عمل مىکردى».(28)
اضافه بر این، شخص ریاکار به خاطر دوگانگى ظاهر و باطن، در زمره منافقان است و این نفاق سبب مىشود که اعمالش بىروح و تهى از محتوا و بىاثر باشد.
در حدیثى از پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله مىخوانیم:«سیأتی على النّاس زمان تخبث فیه سرائرهم، و تحسن فیه علانیتهم، طمعا فی الدّنیا، لا یریدون به ما عند ربّهم، یکون دینهم ریاء، لا یخالطهم خوف، یعمّهم اللّه بعقاب، فیدعونه دعاء الغریق، فلا یستجیب لهم؛ زمانى بر مردم فرا مىرسد که باطن آنها زشت و آلوده و ظاهر آنها زیباست، این کار را به خاطر دنیاپرستى انجام مىدهند و پاداشهاى الهى را طلب نمىکنند، دین آنها، ریاکارى است و خوف الهى در وجودشان نیست، کیفر عظیم الهى آنها را فرا مىگیرد و آنها (به در خانه خدا مىروند و) همچون غریق دعا مىکنند، ولى خداوند دعاى آنها را مستجاب نمىکند».(29)
در قیامت اسرار درون مردم آشکار مىگردد، رسواترین مردم ریاکارانند:
فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید
شرمنده رهروى که عمل بر مجاز کرد!
در مورد دومین صفت رذیله مىفرماید: «بدانید که همنشینى با هواپرستان، ایمان را از انسان دور مىکند و شیطان را به حضور مىکشاند». و مجالسة أهل الهوى منساة(30) للإیمان، و محضرة(31) للشّیطان.
زیرا هواپرستى حدّ و مرزى ندارد و تمام وجود انسان را پر مىکند و فکر او را به خود مشغول مىدارد و جایى براى ایمان، باقى نمىگذارد و طبیعى است که چنین مجلسى، محضر شیاطین است.
این مسأله به قدرى مهم است که در حدیث معروفى از پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله آمده است:«ألمرء على دین خلیله و قرینه، انسان بر دین دوست و همنشین خویش است».(32) و در «ضرب المثل» معروف آمده است: «قل لی من تعاشر، أقل لک من أنت، به من بگو با چه کسى معاشرت دارى، تا بگویم تو کیستى(33)».
تو اوّل بگو باکیان زیستى
پس آنگه بگویم که تو کیستى.
در سومین مرحله، نسبت به دروغگویى هشدار مىدهد و مىفرماید: «از دروغ بر کنار باشید، چرا که دروغ از ایمان برکنار است» (جانبوا الکذب فإنّه مجانب للإیمان).
تعبیر به «جانبوا» نشان مىدهد که دروغ به قدرى خطرناک است که انسان باید از آن فاصله بگیرد و به آن نزدیک نشود، مبادا وسوسهها او را به پرتگاه بکشاند.
و تعبیر به «مجانب للإیمان» نشان مىدهد که دروغ نه تنها با ایمان سازگار نیست، بلکه بسیار با آن فاصله دارد. چرا که دروغگو معمولا براى جلب منافع، یا دفع ضررها و یا هواى نفس، دروغ مىگوید، در حالى که انسان مؤمن مىداند همه چیز به دست خدا است و نیز مىداند هواپرستى نوعى بتپرستى است.
شاهد این سخن، جملههاى دیگرى است که امام علیه السّلام در تعقیب و تأکید جمله بالا بیان فرموده است، مىفرماید: «راستگو بر ساحل نجات و کرامت است، امّا دروغگو بر لب پرتگاه هلاکت و پستى قرار دارد» (الصّادق على شفا(34) منجاة و کرامة، و الکاذب على شرف مهواة(35) و مهانة).
به صدق کوش! که خورشید زاید از نفست
که از دروغ سیه روى گشت صبح نخست(36)
در چهارمین هشدار مىفرماید: «حسد نورزید که حسد ایمان را نابود مىکند، آن گونه که آتش هیزم را مىخورد و خاکستر مىسازد» (و لا تحاسدوا، فإنّ الحسد یأکل الإیمان کما تأکل النّار الحطب).
زیرا حسود، در واقع دشمن نظام آفرینش و مخالف مواهب و اکرام الهى نسبت به بندگان است و چنین امرى با ایمان کامل، سازگار نیست. اضافه بر این، او نباید سعادت خود را در سلب نعمت از دیگران ببیند، بلکه اگر ایمان راسخ به خدا دارد، باید همانند آن نعمتها، یا افزون بر آنها را، از پروردگار بطلبد.
در پنجمین مرحله نسبت به عداوت و دشمنى هشدار مىدهد، مىفرماید: «کینه یکدیگر را در دل نگیرید، که خیر و برکت را از میان مىبرد» و لا تباغضوا فإنّها الحالقة(37)
تعبیر به «تباغضوا» اشاره به این است که خصومتها و عداوتها معمولا دو جانبه است و پاسخ خصومت، خصومت است.
تعبیر به «حالقه» که از مادّه «حلق» به معناى تراشیدن است (با توجّه به اینکه متعلّق آن نیز حذف شده) نشان مىدهد، خصومتها هر گونه خیر و سعادت را از بیخ و بن بر مىکند، چرا که ریشه هر خیر و سعادتى، تعاون و همدلى و همکارى افراد جامعه با یکدیگر است و این کار بدون محبّت و دوستى، میسّر نیست.
در ششمین و آخرین مرحله، نسبت به خطرات آرزوهاى دراز هشدار مىدهد، مىفرماید: «بدانید آرزوهاى دور و دراز، خرد را به غفلت (از واقعیّتها) وا مىدارد و یاد خدا را به فراموشى مىسپارد، بنابراین، به آرزوها اعتنا نکنید که فریبنده است و صاحبش فریب خورده!» (و اعلموا أنّ الأمل یسهی العقل، و ینسی الذّکر، فأکذبوا الأمل فإنّه غرور، و صاحبه مغرور).
در واقع آرزوهاى دور و دراز، که انسان را غرق در عالمى از خیال و پندارى مىکند که بر محور امور مادّى دور مىزند، یکى از خطرناکترین موانع راه سعادت
انسان است، که هم رسول اللّه و هم امیر مؤمنان در آن سخن معروفشان، آن را در کنار هواپرستى، خطرناکترین سدّ راه خوشبختى انسان معرفى فرمودهاند و تجربیّات تاریخ و روزانه نشان مىدهد، غالب کسانى که آلوده جنایات بزرگ مىشوند، افرادى هستند که گرفتار همین آرزوهاى دور و دراز مادّى مىباشند.
نکته
اندرزهاى گویا و رسا
با اندکى دقّت در این خطبه کوتاه و پرمحتوا، مشاهده مىکنیم که امام علیه السّلام همه گفتنىها را در این خطبه بیان فرموده است. از توحید و خداپرستى و توجّه به کتاب جاویدان پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله (قرآن مجید) و نکات مهم و سازندهاى که در قرآن آمده، گرفته،: تا هشدارهاى تکان دهندهاى که ناظر به سرنوشت انسان در این جهان است و سپس به مسایل اخلاقى مهمّى که اساس سعادت معنوى و مادّى انسان را تشکیل مىدهد، مانند: ترک شرک و دروغ و حسد و کینه و عداوت و آرزوهاى دور و دراز، اشاره فرموده، و در هر مورد، با ذکر دلیل و برهان منطقى، در عبارتى کوتاه و بسیار پرمعنا، به بیان خویش عمق بیشترى بخشیده. اگر انسان هر روز در آغاز پرداختن به برنامههاى روزانه، یک بار این خطبه شریفه را مرور کند و در آن کمى بیندیشد و تصمیم بر اجراى آن بگیرد، به یقین اهل نجات خواهد بود.
1) سند خطبه: این خطبه به طور متفرّق در کتابهاى دیگرى که عموما قبل از نهج البلاغه تألیف شده، آمده است و علّت جدا کردن بخشهاى آن در این کتابها، این بوده است که هر یک از مؤلّفین آنها، تنها بخش مورد نظر خود را ذکر کردهاند. این کتابها عبارتند از: «اخبار الطوال ابو حنیفه دینورى»، «تحف العقول حرّانى»، «محاسن برقى»، «مجالس شیخ مفید»، «مشکاة الانوار طبرسى» و «غرر الحکم آمدى» (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 127).
2) در نسخههاى «نهج البلاغه صبحى صالح» که متون این کتاب از آن گرفته شده و نسخه نسبتا صحیح و درستى است- چنانکه ملاحظه مىکنید- در عنوان این خطبه سخن از موعظه مردم به تقوا و مشورت آمده است و به نظر مىرسد که این عنوان را خود او به این خطبه داده است، در حالى که در این خطبه کمترین سخنى از مشورت به میان نیامده و بعید نیست که نامبرده آن را با یکى دیگر از خطبههاى نهج البلاغه، اشتباه کرده باشد.
3) نهج البلاغه، نامه 31.
4) «مهل» (بر وزن اجل) در اصل به معناى مدارا نمودن و مهلت دادن است.
5) «ارهاق» از مادّه «رهق» (بر وزن شفق) به معناى پوشانیدن چیزى است و از آنجا که وقتى اجل فرا مىرسد گویى تمام وجود انسان را مىپوشاند، این تعبیر در جمله بالا در مورد «اجل» بکار رفته است.
6) «متنفّس» از مادّه «تنفّس» در اصل به معناى نفس کشیدن است، ولى از آنجا که انسان به هنگام آسودگى، نفسهاى عمیق و آرام مىکشد واژه «متنفّس» به معناى روزگار آسودگى بکار رفته است.
7) «کظم» (بر وزن قلم) به معناى گلوگاه و محلّ نفس کشیدن است و «کظم» (بر وزن هضم) معناى مصدرى دارد یعنى: نفس را حبس کردن، که گاه کنایه از خویشتندارى به هنگام خشم و مانند آن آمده است.
8) ضمیر «کتابه» و «حقوقه» هر دو به «اللّه» باز مىگردد و اینکه بعضى احتمال دادهاند، ضمیر «حقوقه» به «کتابه» برگردد، مناسب سیاق کلام نیست.
9) «سدى» (بر وزن شما) به معناى مهمل و بیهوده و بىهدف است. این واژه در مورد شترى که بدون ساربان رها شده و در هر جا مىچرد نیز، بکار مىرود.
10) سوره مؤمنون، آیه 115.
11) سوره انعام، آیه 104.
12) سوره اعراف، آیه 34.
13) «أنهى» از مادّه «إنهاء» به معناى اعلام و ابلاغ چیزى است و در جمله بالا نیز همین مفهوم را مىرساند و مىگوید: «خداوند بر زبان پیامبر آنچه را لازم بوده به شما اعلام و ابلاغ نموده است».
14) «محابّ» جمع «محبّ» اسم مکان، یا مصدر میمى است و در اینجا به معناى موارد محبّت الهى، یا محبوبهاى خداوند است و نقطه مقابل «مکاره» مىباشد.
15) سوره انعام، آیه 149.
16) على علیه السّلام مىفرماید: «و علیکم بالصّبر فإنّ الصّبر من الإیمان کالرّأس من الجسد» (نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 82).
17) وسائل الشیعة، جلد 18، ص 118، حدیث 22، باب 12، از ابواب صفات قاضى.
18) سوره انعام، آیه 152.
19) سوره اسراء، آیه 32.
20) سوره انعام، آیه 151.
21) «تداهنوا» از مادّه «مداهنه» گرفته شده و در اصل از مادّه «دهن» به معناى روغن است و به معناى نرمش و انعطاف مذموم و منافقانه بکار مىرود و نیز نرمش و انعطاف، به معناى صرف نظر کردن از بخشى از فرمانهاى الهى را نیز شامل مىشود و از آنجا که از روغن، براى نرم کردن پوست استفاده مىشود، کلمه «ادهان» به معناى مدارا کردن و عدم برخورد جدّى آمده است، خواه با دیگران باشد و خواه با هواى نفس.
22) غررالحکم، شماره 9022.
23) توجّه داشته باشید که «أنصح» از مادّه «نصح» در اصل به معناى اخلاص است و از این رو به خیرخواهىهاى خالصانه اطلاق شده است و «نصیحت» نیز همین مفهوم را دارد.
24) «أغشّ» از مادّه «غشّ» در اصل به معناى ضعف و ناتوانى و کمبود است و به همین مناسبت به اشیاى غیر خالص، مغشوش اطلاق مىشود و سپس به همین مناسبت واژه «غشّ» به خیانت و هر گونه ناخالصى اطلاق شده است.
25) شرح نهج البلاغه ابن میثم، جلد 2، صفحه 285.
26) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، جلد 6، صفحه 356، مرحوم علّامه مجلسى در «بحار الانوار» آن را در تاریخ پیغمبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله در باب حوادث جنگ تبوک، ضمن یکى از خطبههاى آن حضرت آورده است (جلد 21، صفحه 211).
27) سوره آل عمران، آیه 26.
28) وسائل الشیعة، جلد 1، باب 11، از ابواب مقدّمات عبادات، حدیث 16.
29) همان مدرک، باب 11، حدیث 4.
30) «منساة» از مادّه «نسأ» (بر وزن نصب) به معناى ترک کردن و به تأخیر انداختن است.
31) «محضرة» اسم مکان از مادّه «حضور» است و به معناى جایگاهى است که کسى، یا چیزى در آن حضور مىیابد.
32) شرح نهج البلاغه خویى، جلد 6، صفحه 136.
33) فى ظلال نهج البلاغه، جلد 1، صفحه 427.
34) «شفا» به معناى لبه چیزى است و در اصل به کناره چاه، یا خندق و مانند آن گفته مىشود و اطلاق «شفه» بر «لب» نیز ممکن است به همین مناسبت باشد.
35) «مهواة» از مادّه «هوى» به معناى میل به چیزى است و واژه «مهواة» اسم مکان است و به معناى پرتگاه و فاصله میان دو کوه آمده که گاه انسان را متمایل به سقوط مىکند.
36) شعر از «حافظ» است و منظور از «صبح نخست» صبح کاذب است، که پس از روشنایى کوتاه، سیاهى جاى آن را مىگیرد، ولى صبح صادق در آستانه طلوع خورشید است.
37) «حالقه» از مادّه «حلق» در اصل به معناى تراشیدن موى سر، یا بدن است و «حالقه» به سال قحطى و پر مشقّت که خیر و برکت را از میان مىبرد، اطلاق شده و به مرگ و مانند آن، که همه چیز را از میان مىبرد نیز، گفته شده است.