جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خطبه 83(1)

زمان مطالعه: 115 دقیقه

و من خطبة له علیه السّلام

و هى الخطبة العجیبة و تسمّى «الغرّاء»

و فیها نعوت الله جلّ شأنه، ثمّ الوصیّة بتقواه، ثمّ التنفیر من الدنیا، ثمّ ما یلحق من دخول القیامة، ثمّ تنبیه الخلق إلى ما هم فیه من الأعراض، ثمّ فضله علیه السلام فى التذکیر

این خطبه خطبه شگفت‏انگیزى است و به نام خطبه «غرّاء» (درخشان) نامیده مى‏شود.

در این خطبه، صفات خداوند متعال بیان شده و سپس توصیه به تقوا و بعد

بر حذر داشتن از دنیا و سپس مسائلى مربوط به قیامت و بعد از آن آگاه ساختن مردم از آنچه در آن هستند از زرق و برق دنیا و سپس اشاره به برترى آن حضرت در شیوه تذکّر به مردم، آمده است.

خطبه در یک نگاه‏

«ابو نعیم اصفهانى» در «حلیة الاولیاء» بخش مهمّى از این خطبه را آورده و در سبب ورود آن از على علیه السّلام چنین مى‏گوید: «آن حضرت جنازه مسلمانى را تشییع کردند، هنگامى که او را در قبر گذاشتند، بازماندگانش صدا به ناله و شیون بلند کرده و گریستند، امام فرمود: «به خدا سوگند! اگر اینها آنچه را میّتشان مشاهده مى‏کند ببینند، گریه بر او را فراموش خواهند کرد (و بر خود خواهند گریست!) به خدا سوگند! مرگ به سراغ یک یک از آنها مى‏آید و کسى را باقى نمى‏گذارد» سپس حضرت (با توجّه به آمادگى گروه تشییع کننده در آن شرایط براى پذیرش اندرزهاى الهى) برخاست و این خطبه را ایراد فرمود. (البته آنچه در حلیة الاولیاء آمده بخشى از این خطبه است، ولى به نظر مى‏رسد که او خطبه را تلخیص کرده است).»(2)

به هر حال، وضع خطبه نشان مى‏دهد که امام علیه السّلام به طور جدّى در مقام آماده ساختن دلها و بیدار کردن مردم بوده، و امام علیه السّلام در بهترین و آماده‏ترین حالات قرار داشته که خطبه‏اى به این زیبایى و درخشندگى و پرمحتوایى بیان فرموده، که یک دوره کامل درس انسان‏سازى است و کمتر کسى پیدا مى‏شود که آن را به دقّت بررسى کند و عمیقا تحت تأثیر واقع نشود، این خطبه را مى‏توان به «دوازده»(3) بخش تقسیم کرد که هر کدام از آنها مکمّل دیگرى است:

نخست، به حمد و ثناى الهى و بیان اوصاف جلال و جمال او مى‏پردازد تا ضمن رعایت ادب در سخن، دلها را به نور نام خدا، روشن و براى شنیدن اندرزها آماده سازد.

در بخش دوّم، دعوت به تقواى الهى مى‏کند، تقوایى که سرمایه اصلى انسان در زندگى مادّى و معنوى اوست.

در سومین بخش، سخن از نکوهش دنیاست، تا انى مانع بزرگ که بر سر راه تقوا قرار دارد، از این طریق برطرف گردد.

در چهارمین بخش، سخن از معاد و عرصه محشر و صحنه‏هاى هول‏انگیز قیامت است، تا دلها براى پذیرش نصایح الهى آماده‏تر گردد.

از آنجا که شناخت هویّت انسان به این امر کمک مى‏کند در پنجمین بخش، به این معنا پرداخته و آغاز و انجام زندگى بشر را شرح مى‏دهد.

در ششمین بخش، باز به مسأله تقوا برمى‏گردد و اهمیّت آن را یادآور مى‏شود.

از آنجا که توجّه به نعمت‏هاى الهى انسان را به سوى معرفة اللّه و شکر نعمت و اطاعت از او وا مى‏دارد. در هفتمین بخش، به قسمت مهمّى از این نعمت‏ها که سر تا پاى انسان را فراگرفته، اشاره مى‏کند.

در هشتمین بخش، به مواعظى مى‏پردازد که دلها را بیدار و عقلها را هوشیار مى‏کند.

در نهمین بخش، براى سومین بار به مسأله تقوا بازمى‏گردد و با تعبیرات جدیدى اهمیّت این زاد و توشه بزرگ سفر آخرت را شرح مى‏دهد.

در دهمین بخش، تاریخچه فشرده و تکان دهنده‏اى پیرامون آفرینش انسان از آغاز جنین تا لحظه مرگ و حتّى پس از آن بیان مى‏دارد.

در یازدهمین بخش، هشدار مى‏دهد که بعد از مرگ نه راه بازگشتى وجود دارد و نه امکان تدارک آنچه از دست رفته است!

و بالأخره در دوازدهمین و آخرین بخش، با اشاره به درسهاى عبرت‏انگیزى که در تاریخ پیشینیان نهفته است به بیان حالات آنها پرداخته و تعبیرات تکان دهنده و بیدارگرى را مکمّل بیانات این خطبه مى‏کند و به راستى چقدر گویا و پرمحتوا و عبرت‏آموز و بیدارگر است! به همین دلیل، به گفته مرحوم «سیّد رضى» هنگامى که امام علیه السّلام این خطبه را ایراد فرمود، بدنها به لرزه در آمد، اشکها سرازیر و دلها ترسان و مضطرب گشت.

بخش اوّل‏

الحمد للّه الّذی علا بحوله، و دنا بطوله، مانح کلّ غنیمة و فضل، و کاشف کلّ عظیمة و أزل. أحمده على عواطف کرمه، و سوابغ نعمه، و أو من به أوّلا بادیا، و أستهدیه قریبا هادیا، و أستعینه قاهرا قادرا، و أتوکّل علیه کافیا ناصرا، و أشهد أنّ محمّدا- صلّى اللّه علیه و آله- عبده و رسوله، أرسله لإنفاذ أمره، و إنهاء عذره، و تقدیم نذره.

ترجمه‏

ستایش مخصوص خداوندى است که با قدرتش برترى یافته و با نعمتش به بندگانش نزدیک شده! خداوندى که بخشنده هر غنیمت و فضلى است و بر طرف کننده هر بلا و مصیبتى! او را ستایش مى‏کنم بر کرم‏هاى پى در پى و نعمتهاى فراوانش، و به او ایمان مى‏آورم که مبدأ هستى است و ظاهر و آشکار است و از وى هدایت مى‏طلبم که نزدیک و راهنما است، و از او یارى مى‏جویم که پیروز و توانا است، و بر او توکّل مى‏کنم که از دیگران بى‏نیازم کرده و یارى مى‏دهد. و گواهى مى‏دهم که محمد صلّى اللّه علیه و آله بنده و فرستاده او است. او را فرستاد تا فرمانش را اجرا کند و اتمام حجّت نماید و (بندگان را در برابر مخالفت فرمانش) بیم دهد.

شرح و تفسیر

هم دور است و نزدیک، هم بالا و پایین!

در نخستین بخش این خطبه شریفه «غرّاء» امام علیه السّلام حمد و ثناى الهى را به جا مى‏آورد و درود بر پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله مى‏فرستد و هر یک را با اوصافى قرین مى‏سازد که عمق خاصّى به حمد و درود مى‏بخشد و لطایفى در اوصاف و صفات خدا و نعت پیغمبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله بیان مى‏فرماید.

نخست خداوند را به خاطر چهار وصف از اوصافش مورد ستایش قرار مى‏دهد و مى‏گوید: «ستایش مخصوص خداوندى است، که با قدرتش برترى یافته و با نعمتش به بندگان نزدیک شده، خداوندى که بخشنده هر غنیمت و فضلى است و بر طرف کننده هر بلا و مصیبتى.» الحمد للّه الّذی علا بحوله(4)، و دنا بطوله(5)، مانح(6) کلّ غنیمة و فضل، و کاشف کلّ عظیمة و أزل(7)

مى‏دانیم اوصاف خدا، بر خلاف اوصاف محدود بندگان است، او هم قریب است و هم بعید، هم ظاهر است و هم پنهان و هم داراى صفات دیگرى که به خاطر تضادّش در بندگان جمع نمى‏شود، ولى در ذات بى‏نهایت او جمع است.

امام علیه السّلام در جمله اوّل اشاره به همین معنا مى‏کند، مى‏گوید: «خداوند بسیار بالاست و در عین حال بسیار نزدیک است! بلندى مقام او به خاطر قدرت اوست و نزدیکى او به خاطر نعمت و منّت اوست.

و در دومین جمله، او را مبدأ برکات مى‏شمرد چه جنبه مثبت داشته باشد چه جنبه منفى، خدا را بخشنده هر غنیمت و فضلى مى‏داند و در عین حال بر طرف کننده هر سختى و مصیبت و بلایى، و از کسى که آن همه قدرت و آن همه لطف و محبّت دارد، جز این انتظار نیست، این همان چیزى است که در قرآن مجید به تعبیر دیگرى آمده است: «وَ ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ ثُمَّ إِذا مَسَّکُمُ الضُّرُّ فَإِلَیْهِ تَجْئَرُونَ»؛ آنچه از نعمت دارید از جانب خداست، و هنگامى که درد و رنجى به شما رسد، به درگاه او مى‏نالید (و برطرف کننده هر درد و رنج اوست).(8)

بدیهى است غیر از خداوند- به خاطر اینکه قدرتش محدود است- نه قادر به هر گونه فضل و بخششى است و نه توانا بر دفع هر بلا و مصیبتى! تنها ذات پاک خداست که با قدرت نامحدودش هرگونه توانى را دارد.

سپس به شرح این نکته مى‏پردازد که، این حمد و سپاس الهى، به خاطر چیست؟و به تعبیر دیگر: در جمله‏هاى قبل، سخن از صفات بخشنده نعمت بود و در اینجا سخن از اوصاف خود نعمت است، مى‏فرماید: «او را ستایش مى‏کنم بر کرم‏هاى پى در پى، و نعمت‏هاى فراوان او» (أحمده على عواطف کرمه، و سوابغ(9) نعمه).

در واقع نعمت‏هاى الهى داراى این دو وصف است: هم وسیع است و گسترده، و هم دائم و مستمرّ و پى در پى.

و این هم نیست، جز به خاطر قدرت بى‏پایان و لطف بى‏انتهاى او که انسان را همیشه غرق نعمت‏هاى خود مى‏سازد و لحظه‏اى او را محروم نمى‏دارد.

سپس به دلایل ایمان به چنین خدایى پرداخته، مى‏فرماید: «و به او ایمان مى‏آورم که مبدء هستى است و ظاهر و آشکار است، و از وى هدایت مى‏طلبم که نزدیک و راهنماست، و از او یارى مى‏جویم که پیروز و تواناست، و بر او توکّل مى‏کنم که از دیگران بى‏نیازم کرده، و یارى مى‏دهد» (و أو من به أوّلا بادیا(10)، و أستهدیه قریبا هادیا، و أستعینه قاهرا قادرا، و أتوکّل علیه کافیا ناصرا).

در این جمله‏هاى کوتاه و پرمعنا امام علیه السّلام هر نکته‏اى را با دلیل روشن، گویا و فشرده‏اى قرین ساخته، ایمان به او را به این دلیل مدلّل مى‏کند که او سرآغاز هستى و واجب‏الوجود و آثار عظمتش سراسر جهان هستى را فراگرفته است و هدایت را به این دلیل از او مى‏طلبد که او هم زمام هدایت بندگان را در کف گرفته و هم به آنها نزدیک است و یارى را به این دلیل از او مى‏طلبد، که بر همه چیز قادر و توانا است و توکّل را به این دلیل بر ذات پاکش دارد، که او یار و یاورى است کفایت کننده!

و از آنجا که رکن دوم ایمان- بعد از اقرار به توحید پروردگار- شهادت به نبوّت است، امام علیه السّلام در ادامه این سخن مى‏افزاید: «و گواهى مى‏دهم که محمّد صلّى اللّه علیه و آله بنده و فرستاده او است» (و أشهد أنّ محمّدا- صلّى اللّه علیه و آله- عبده و رسوله).

سپس در یک عبارت کوتاه، وظایف سنگین نبوّت او را در سه جمله بیان مى‏فرماید و مى‏گوید: «خداوند او را فرستاده تا فرمانش را اجرا کند، و اتمام حجّت نماید، و (بندگان را در برابر مخالفت فرمانش) بیم دهد». (أرسله لإنفاذ أمره، و إنهاء عذره، و تقدیم نذره(11)).

جمله اوّل، اشاره به قیام پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و دعوت مردم به سوى ایمان به خدا و جمله دوم، اشاره به اتمام حجّت از طریق ابلاغ دستورات پروردگار و ارائه دلایل و مدارک عقلى و معجزات، و جمله سوم، اشاره به بیان عذاب الهى در دنیا و آخرت جهت کسانى است که مخالفت فرمان حق مى‏کنند.

بخش دوم‏

أوصیکم عباداللّه بتقوى اللّه الّذی ضرب الأمثال، و وقّت لکم الآجال، و ألبسکم الرّیاش، و أرفغ لکم المعاش، و أحاط بکم الإحصاء، و أرصد لکم الجزاء، و آثرکم بالنّعم السّوابغ، و الرّفد الرّوافغ، و أنذرکم بالحجج البوالغ، فأحصاکم عددا، و وظّف لکم مددا، فی قرار خبرة، و دار عبرة، أنتم مختبرون فیها، و محاسبون علیها.

ترجمه‏

اى بندگان خدا! شما را به تقوا و ترس از خدایى که مثل‏هایى براى بیان حقایق ذکر کرده است، سفارش مى‏کنم! همان خداوندى که مدّت زندگى شما را معیّن فرموده است و لباس‏هاى زیبا بر شما پوشانید و زندگى پر وسعت به شما بخشید، خدایى که حساب و شمارش را بر گرد شما قرار داد و جزا را مراقب شما نمود (تمام اعمال شما تحت حساب است و پاداش و کیفر الهى در انتظار شما است) همان کس که شما را با نعمت‏هاى گسترده و بخشش‏هاى وسیع (خود) مقدّم داشته و با دلایل روشن و رسا، شما را (از مخالفت فرمانش) بیم داده است، تعداد شما را به خوبى مى‏داند و مدّتهاى کوتاهى براى توقّف در این جهان براى شما مقرّر فرموده، جهانى که قرارگاه آزمایش و سراى عبرت است، در آن آزموده مى‏شوید و در برابر اعمالى که انجام داده‏اید، حسابرسى خواهید شد.

شرح و تفسیر

تقوا سرنوشت‏سازترین مسأله زندگى انسانها

در بخش دوم از این خطبه، بعد از حمد و ثناى الهى و شهادت به نبوّت پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله امام علیه السّلام به سراغ سرنوشت‏سازترین مسأله در زندگى انسانها، یعنى تقوا مى‏رود، و همه را توصیه به تقواى الهى مى‏کند، و براى خداوند ده وصف بیان مى‏نماید که همه آنها انگیزه تقوا است.

گاه اشاره به نعمت‏هاى فراوان خدا مى‏کند و گاه سخن از حساب و کتاب و جزا به میان مى‏آورد و گاه به انذارهاى الهى و اتمام حجّت‏ها اشاره مى‏کند و نیز از محدود بودن عمر و امتحان و آزمایش خداوند سخن مى‏گوید، که هر یک از اینها، به تنهایى مى‏تواند انسان را به سوى تقوا دعوت کند، مى‏فرماید: «اى بندگان خدا! شما را به تقوا و ترس از خدایى که مثل‏هایى براى بیان حقایق ذکر کرده است، سفارش مى‏کنم.» (أوصیکم عباد اللّه بتقوى اللّه الّذی ضرب الأمثال).

مثالها و تشبیهاتى که در قرآن مجید و سخنان پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و معصومین علیهم السّلام آمده و حقایق عقلى را به ذهن آدمى نزدیک مى‏کند و در آستانه حس قرار مى‏دهد، گاه به صورت تشبیه محسوس به محسوس است (البته محسوسى روشن‏تر از محسوس اوّل) و گاه معقول به محسوس و گاه محسوس به معقول و گاه معقول به معقول است، و هدف در تمام اینها آن است که مسایل تربیتى و اوامر و نواهى الهى، کاملا مفهوم و دلنشین گردد و جاى عذر و بهانه‏اى براى کسى باقى نماند. آرى مثالها راه را نزدیک مى‏کند و مفاهیم پیچیده را روشن و همگانى مى‏سازد و درجه اطمینان به مسایل را بالا مى‏برد و لجوجان را خاموش مى‏سازد.

سپس مى‏فرماید: «همان خداوندى که مدّت زندگى شما را معیّن فرموده است.» و وقّت لکم الآجال.

آرى هر کس و هر امّتى سرآمد عمرى دارد و مهر فنا بر جبین همه موجودات خورده است، خواه این اجل، پایان قطعى زندگى و به اصطلاح «اجل مسمّى» باشد، یا پایان مشروط و «اجل اخترامى». قرآن مجید مى‏گوید: «وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ»؛ هر امّتى سرآمد عمرى دارد و چون سرآمدشان فرا رسد، نه یک لحظه تأخیر مى‏کنند و نه پیشى مى‏گیرند.»(12) و نیز مى‏فرماید: «کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ»، تمام کسانى که بر صفحه زمین زندگى مى‏کنند، فانى مى‏شوند».(13)

بدیهى است انسان هنگامى که توجّه به ناپایدارى زندگى دنیا و سرآمد عمر، پیدا کند، به سوى تقوا گام برمى‏دارد.

در سومین و چهارمین وصف مى‏فرماید: «همان خداوندى که لباس‏هاى زیبا، بر شما پوشانید و زندگى پروسعت به شما بخشید». (و ألبسکم الرّیاش(14)، و أرفغ(15) لکم المعاش).

در این تعبیر، امام علیه السّلام نخست از مى‏ان تمام نعمت‏ها، مسأله لباس را مطرح کرده سپس به تمام مواهب معاش و زندگى اشاره مى‏کند. این ذکر خاصّ قبل از عام، شاید از این جهت باشد که لباس از مهمترین نعمت‏ها است، نه تنها انسان را از سرما و

گرما حفظ مى‏کند و در برابر حوادث و ضرباتى که از هر سو ممکن است وارد شود محافظت مى‏نماید و عیوب آدمى را مى‏پوشاند، بلکه از این نظر که تقوا در آیات قرآن به لباس تشبیه شده، این تعبیر تناسبى با اصل سخن، که دعوت به تقوا است دارد.

این نکته نیز شایان دقّت است که وجود این نعمت‏هاى گسترده و فراوان، در تمام زندگى انسان انگیزه‏اى بر «معرفةاللّه» و سپس انگیزه‏اى براى تقوا است. چگونه ممکن است انسان نعمت را بشناسد و حرمت ولى نعمت را نگه ندارد و آشکارا به مخالفت او برخیزد؟!

قرآن مجید مى‏گوید: «یا بَنِی آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً یُوارِی سَوْآتِکُمْ وَ رِیشاً وَ لِباسُ التَّقْوى‏ ذلِکَ خَیْرٌ»؛ اى فرزندان آدم! لباسى براى شما فرو فرستادیم که عیوب شما را مى‏پوشاند و مایه زینت شما است و لباس پرهیزکارى بهتر است.(16)

قابل توجّه این که، «ریش» در اصل واژه عربى، به معناى پرهاى پرندگان است و از آنجا که پرهاى پرندگان یک لباس طبیعى در اندام آنها است، به هر گونه لباس نیز واژه «ریش» اطلاق شده و از آنجا که پرهاى پرندگان غالبا به رنگ‏هاى مختلف و داراى زیبایى خاصّى است، مفهوم زینت در معناى کلمه «ریش» افتاده است و از آن نظر که تقوا، هم عیوب آدمى را مى‏پوشاند و هم او را در برابر وساوس شیطان حفظ مى‏کند و هم زینت آدمى محسوب مى‏شود، تعبیر لباس در آیه فوق در مورد تقوا وارد شده است.(17)

در بیان پنجمین و ششمین وصف مى‏فرماید: «خدایى که حساب و شمارش را بر

گرد شما قرار داد و جزا (کیفر و پاداش الهى) را مراقب شما نمود (تمام اعمال شما تحت حساب است و پاداش و کیفر الهى در انتظار شماست).» (و أحاط بکم الإحصاء، و أرصد لکم الجزاء).

بدیهى است هنگامى که انسان به این نکته توجّه کند که حساب و کتاب الهى دقیق است- آن گونه که گویى همچون «دژ محکمى» گرداگرد او را فراگرفته و چیزى از اعمال و رفتار و گفتار او از دایره احصا، بیرون نخواهد بود و از سوى دیگر کیفر و پاداش را در کمین وى گذارده به گونه‏اى که هیچ عملى بدون جزا نخواهد بود- این امر سبب مى‏شود که به تقوا و پرهیزکارى روى بیاورد و از مخالفت فرمان خدا بپرهیزد!

تعبیر «أحاط بکم الإحصاء» که برگرفته از آیه شریفه: «وَ أَحاطَ بِما لَدَیْهِمْ وَ أَحْصى‏ کُلَّ شَیْ‏ءٍ عَدَداً»؛ خداوند به آنچه نزد آنها است احاطه دارد و همه چیز را دقیقا احصا کرده است»(18) مى‏باشد، تعبیر لطیفى است که نشان مى‏دهد انسان چنان در چنبر احصاى الهى واقع شده، که هیچ عملى از او بى‏حساب و کتاب نیست. تعبیر به «أرصد لکم الجزاء» نیز تعبیر لطیفى است که نشان مى‏دهد پاداش و کیفر الهى، همچون مراقبى هوشمند، در کمین انسانها نشسته تا هیچ یک از اعمال آن‏ها، از این دایره بیرون نرود.

در هفتمین و هشتمین وصف مى‏فرماید: «همان کسى که شما را با نعمت‏هاى گسترده و بخشش‏هاى وسیع (خود) مقدّم داشته و با دلایل رسا و روشن، شما را (از مخالفت فرمانش) بیم داده است» (و آثرکم بالنّعم السّوابغ، و الرّفد(19) الرّوافع(20)، و أنذرکم بالحجج البوالغ).

«ایثار» به معناى برترى بخشیدن کسى است، خواه بر خویشتن باشد یا بر دیگرى، لذا در سوره «یوسف» آیه 91 چنین مى‏خوانیم: «تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَکَ اللَّهُ عَلَیْنا»، به خدا قسم! خداوند تو را (اشاره به یوسف است) بر ما (اشاره به برادران یوسف است) برترى بخشیده.

و این که بعضى از شارحان «نهج البلاغه» تصوّر کرده‏اند، در مفهوم «ایثار» مقدّم داشتن دیگرى بر خویشتن، یا در مواردى که ایثار کننده نیاز به آن دارد، افتاده است و چون هیچ یک از این دو معنا، در مورد خداوند تصوّر نمى‏شود، پس باید به سراغ معناى مجازى رفت، اشتباه است.(21) به هر حال منظور از جمله بالا این است که خداوند، انسان را بر سایر مخلوقاتش برترى داده و انواع نعمت‏ها و کرامت‏ها را به او ارزانى داشته است، همان گونه که قرآن مجید مى‏گوید: «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى‏ کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِیلًا»، ما بنى آدم را گرامى داشتیم! و آنها را بر مرکب‏هایى در خشکى و دریا سوار کردیم و از انواع روزى‏هاى پاکیزه، در اختیار آنان گذاردیم و آنها را بر بسیارى (همه) از مخلوقات خود، برترى بخشیدیم.(22)

بدیهى است هنگامى که انسان توجّه به این همه نعمت‏هاى الهى پیدا کند، که از جمله آنها برترى یافتن او بر سایر مخلوقات است، حسّ شکرگزارى در او برانگیخته مى‏شود و همان‏گونه که گفتیم به سراغ معرفت منعم مى‏رود و در نتیجه، از مخالفت فرمان او، پرهیز مى‏کند و با تقوا پیوند مى‏خورد. همچنین انذار الهى به وسیله «حجج بوالغ» که وجود پیامبران و کتب آسمانى و معجزات و دلایل روشن عقلى و

نقلى است نیز یکى دیگر از اسباب تقوا است، که در آغاز این فراز آمده است.

ذکر این دو، (نعمت‏هاى الهى و انذارهاى او) در کنار یکدیگر، مى‏تواند اشاره به این نکته باشد که خداوند در عین بخشش نعمت‏هاى بى‏حساب، به انسانها هشدار مى‏دهد که از این نعمت‏ها سوء استفاده نکنند، بلکه در طریق صلاح و سعادت و رستگارى کمک بگیرند.

در نهمین و دهمین وصف مى‏فرماید «همان خدایى که تعداد شما را به خوبى مى‏داند و مدّت‏هاى کوتاهى براى توقّف در این جهان، براى شما مقرّر کرده، جهانى که قرارگاه آزمایش و سراى عبرت است، در آن آزموده مى‏شوید و در برابر اعمالى که انجام داده‏اید، حسابرسى خواهید شد!» فأحصاکم عددا، و وظّف لکم مددا(23)، فی قرار خبرة(24)، و دار عبرة، أنتم مختبرون فیها، و محاسبون علیها).

با این که در دومین وصف، اشاره به سرآمد عمرها شده و در پنجمین وصف سخن از شمارش و احصاى انسانها به میان آمده، باز در اینجا این دو وصف تکرار شده، به خاطر اهمّیّت فوق‏العاده آنها و تأثیر آنها در ظهور و بروز حقیقت تقوا در وجود آدمى.

هنگامى که انسان توجّه به مراقبت الهى و محدود بودن عمر، در این دارد «امتحان» و «عبرت» پیدا کند، از نافرمانى‏ها به سوى اطاعت خداوند، بازمى‏گردد.

این احتمال نیز وجود دارد که این تکرار، براى افاده معناى جدیدى باشد. در

جمله‏هاى پیشین سخن از احاطه احصا، به اعمال آدمى بود و به همین دلیل بلافاصله بعد از آن سخن از جزاى اعمال به میان آمد و در اینجا اشاره به احصاى خود آدمیان است، که هیچ کس در مراقبت‏هاى الهى از قلم نخواهد افتاد، آن گونه که قرآن مى‏گوید: «إِنْ کُلُّ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا آتِی الرَّحْمنِ عَبْداً لَقَدْ أَحْصاهُمْ وَ عَدَّهُمْ عَدًّا»، تمام کسانى که در آسمانها و زمین هستند بنده اویند (و سر بر فرمانش دارند) همه آنها را شمارش کرده و دقیقا تعداد آنها را مى‏داند.»(25)

و اگر اشاره به سر آمد زندگى مى‏کند، مقدّمه‏اى است براى جمله‏هاى بعد (زندگى در دار امتحان و سراى عبرت) که در واقع نسبت به جمله قبل، از قبیل بیان اجمالى و تفصیلى است.

تعبیر به «قرار خبرة و دار عبرة» اشاره به این است که سراسر زندگى انسانها، دوران آزمایش آنها است، همان‏گونه که قرآن مى‏گوید: «أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِینَ صَدَقُوا وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکاذِبِینَ»؛ آیا مردم گمان کردند هنگامى که گفتند ایمان آوردیم به حال خودشان رها مى‏شوند و آزمایش نخواهند شد؟ ما کسانى را که پیش از آنان بودند آزمودیم (و اینها را نیز آزمایش مى‏کنیم) باید علم خداوند در مورد کسانى که راست مى‏گویند و کسانى که دروغ مى‏گویند تحقّق یابد، (تا آنى از حال خود غافل نشوند و همواره خود را در مجلس امتحان حاضر ببینند).»(26)

تعبیر به «عبرت» اشاره به سرنوشت عبرت‏انگیز ظالمان و اقوام و افراد آلوده و گنهکار است، که سراسر تاریخ را پوشانده و نشان مى‏دهد که جزاى الهى منحصر به سراى قیامت نیست و بخش مهمى از آن، در این دنیا نیز دامان انسانها را مى‏گیرد.

ضمیر در جمله «و محاسبون علیها» به دار دنیا بازمى‏گردد، یعنى: همان‏گونه که‏

جایگاه آزمایش شما دنیا است، حساب و کتاب شما نیز مربوط به آن است، هم اعمالى که در آن انجام دادید و هم نعمت‏هایى که خدا در آن به شما داده است.

نکته‏

همه جا و همیشه دعوت به تقوا

همان‏گونه که ملاحظه کردید، نخستین سخن بعد از حمد و ثناى الهى در این خطبه، پیرامون دعوت به سوى تقوا است، که تمام اسباب سعادت انسان، در آن جمع است و نشانه شخصیّت او و کرامتش در پیشگاه خدا است و برترین زاد و توشه سفر آخرت مى‏باشد.

نکته بسیار جالب در این فراز آن است که امام علیه السّلام تنها توصیه به تقوا نمى‏کند، بلکه بر تمام امورى که مى‏تواند انگیزه تقوا باشد، اشاره مى‏فرماید: نعمت‏هاى گوناگون الهى، محدود بودن عمر آدمى، احاطه علمى خداوند بر انسانها و اعمالشان، درسهاى عبرتى که در زندگى پیشینیان و حتّى مردم امروز نهفته است و همچنین توجّه به این معنا که این جهان، سراى امتحان است و خداوند، پیامبران و کتب آسمانى را براى انذار بندگان، بسیج فرموده است و این نهایت فصاحت و بلاغت است که در عباراتى کوتاه، مسأله بسیار مهمّى، همچون تقوا به عالى‏ترین وجه مورد تأکید قرار گرفته است.

به راستى، هر گاه انسان در اوصاف ده‏گانه‏اى که در این فراز از خطبه براى خداوند ذکر شده است بیندیشد، شکوفه‏هاى تقوا و پرهیزگارى بر شاخسار وجودش نمایان مى‏شود، چگونه ممکن است انسان نعمت‏هاى گوناگون الهى را مورد دقّت‏

قرار دهد و قیامت و حساب و کتاب را باور داشته باشد و «حجج الهى» را در کتب آسمانى و بیانات معصومین علیهم السّلام مورد توجّه قرار دهد، ناپایدارى عمر را ببیند و سرگذشت‏هاى عبرت‏انگیز پیشینیان را مورد مطالعه قرار دهد و با این حال حریم الهى را بشکند و آیین تقوا را زیر پا بگذارد و به گناه و آلودگى تن در دهد.

بخش سوم‏

فإنّ الدّنیا رنق مشربها، ردغ مشرعها، یونق منظرها، و یوبق مخبرها.غرور حائل، وضوء آفل، و ظلّ زائل، و سناد مائل، حتّى إذا أنس نافرها، و اطمأنّ ناکرها، قمصت بأرجلها، و قنصت بأحبلها، و أقصدت بأسهمها، و أعلقت المرء أوهاق المنیّة قائدة له إلى ضنک المضجع، و وحشة المرجع، و معاینة المحلّ و ثواب العمل، و کذلک الخلف بعقب السّلف، لا تقلع المنیّة اختراما، و لا یرعوی الباقون اجتراما، یحتذون مثالا، و یمضون أرسالا، إلى غایة الانتهاء، و صیّور الفناء.

ترجمه‏

دنیا آبشخورش تیره و ورودى به این آبگاه، پر گل و لاى است. چشم اندازش فریبنده و باطن آن کشنده است. فریبى است گذرا! و پرتوى است، ناپایدار! و سایه‏اى است، زوال‏پذیر! و تکیه‏گاهى است، نااستوار! به گونه‏اى که افراد گریزان، به آن انس مى‏گیرند و منکرانش به آن دل مى‏بندند، ولى ناگهان همانند اسبى چموش که غافلگیرانه، پاهاى خود را بلند مى‏کند و سوار را بر زمین مى‏کوبد، دنیا آنها را به زمین مى‏زند! و با دام‏هاى خود آنها را گرفتار مى‏سازد! و تیرهاى خود را به سوى آنها پرتاب مى‏کند! (آرى) دنیا ریسمان مرگ را بر گلوى او مى‏افکند و کشان‏کشان به سوى گورى تنگ و جایگاهى وحشتناک مى‏برد! جایى که محلّ خویش را در بهشت و دوزخ مى‏بیند و پاداش اعمال خود را مشاهده مى‏کند و این گونه پیوسته نسل‏هاى‏

بعد به دنبال پیشینیان در حرکتند، نه مرگ از تباه کردن آن‏ها دست برمى‏دارد و نه بازماندگان (از سرنوشت پیشینیان عبرت مى‏گیرند و) از گناه و عصیان روى گردان مى‏شوند! همچون آنان عمل مى‏کنند و همانندشان گام برمى‏دارند، تا به پایان جهان برسند و در مسیر فنا قرار گیرند.

شرح و تفسیر

چهره واقعى دنیا!

امام علیه السّلام در این فراز، نکوهش شدیدى از دنیا مى‏کند، چرا که در آخرین جمله‏هاى فراز قبل، سخن از سراى امتحان و عبرت بود و در این فراز ویژگى‏هاى این سراى امتحان و عبرت را با تعبیراتى بسیار گویا و رسا و تکان‏دهنده، شرح مى‏دهد و از سوى دیگر، در فراز گذشته سخن از تقوا بود و مى‏دانیم مانع بزرگ تقوا، حبّ دنیا و علاقه شدید به زندگى مادّى است و با نکوهش شدیدى که امام علیه السّلام از آن فرموده، قدر و قیمت دنیا و زرق و برق آن، در نظرها کاسته مى‏شود و انگیزه‏هاى تقوا قوى‏تر و موانع آن، ضعیف‏تر مى‏شود.

در آغاز این فراز، به هشت ویژگى از ویژگى‏هاى دنیا اشاره کرده، مى‏فرماید: «دنیا آبشخورش تیره، و ورودى به این آبگاه، پر گل و لاى است.» (فإنّ الدّنیا رنق(27) مشربها، ردغ(28) مشرعها).

معمولا سطح بسیارى از رودخانه‏هاى بزرگ که انسانها از آب آن استفاده مى‏کنند از زمین‏هاى مجاور پایین‏تر است، به گونه‏اى که هرگز نمى‏توان در کنار آن رفت و از

آب آن استفاده کرد، لذا بخشى از ساحل رودخانه را کنده و پایین مى‏برند و با یک شیب مناسب، راه وصول به آب را آسان مى‏سازند، عرب این راه را «شریعه» یا «مشرع» مى‏نامد و آنجا که به آب منتهى مى‏شود «مشرب» نامیده مى‏شود، حال اگر این راه، آلوده با گل و لاى و لجن باشد، یا محلّ وصول به آب، چنان باشد که آب را گل آلود کند، استفاده از آب بسیار مشکل مى‏شود و به همین دلیل اخیرا شریعه را به صورت مناسبى مى‏سازند، یا به آن، پلّه مى‏دهند تا هر دو مشکل حل شود.

امام علیه السّلام در این تشبیه زیبا، مواهب دنیا را به آب تشبیه مى‏کند، ولى متأسّفانه راه رسیدن به آن از لجن‏زارها مى‏گذرد و نقطه وصول به آب جایى است که آب را گل آلود مى‏کند، به همین دلیل، این آب، از دور تشنگان را به سوى خود دعوت مى‏کند، امّا هنگامى که بسوى آن گام برمى‏دارند به مشکلات عجیب، گرفتار مى‏شوند و هرگز به آب گوارا نیز دست نمى‏یابند و به راستى، مواهب دنیا اعمّ از: مال و مقام و تجمّلات، همه، همین گونه است، زیرا براى وصول به دنیا، انسان باید از بسیارى از فضایل اخلاقى چشم بپوشد و تن به آلودگى دروغ و خیانت و تحمّل ذلّت و مانند آن بدهد، که هر کدام باتلاقى است، بر سر راه وصول به آن! و هنگامى که به آن مى‏رسد انواع مزاحمت‏ها و حسادت‏ها و تهاجم‏ها، این آب را تیره و تار مى‏سازد.

در سومین و چهارمین توصیف، مى‏فرماید: «چشم اندازش فریبنده، و باطن آن کشنده است!» (یونق(29) منظرها، و یوبق(30) مخبرها).

این دوگانگى ظاهر و باطن که در دنیاست، به صورت‏هاى گوناگونى در تعبیرات پیشوایان بزرگ اسلام آمده است، گاه دنیا را به مار خوش خطّ و خالى تشبیه کرده‏اند، که سمّ قاتل در درون آن است. (فإنّما مثل الدّنیا مثل الحیّة: لیّن مسّها، و قاتل سمّها).(31)

و گاه تشبیه به زن زیبا و آرایش کرده‏اى شده که شوهرانش را یکى پس از دیگرى به قتل مى‏رساند.

وجود این اوصاف براى دنیا براى هیچ انسان آگاهى، پوشیده نیست، دورنماها دل‏انگیز و فریبا و درون‏ها خطرناک و کشنده است.

در پنجمین وصف، اشاره به ناپایدارى و بى‏اعتبارى دنیا فرموده، چنین مى‏گوید:«دنیا فریبى است گذرا، و پرتوى است ناپایدار، و سایه‏اى است زوال‏پذیر و تکیه‏گاهى است نااستوار!» (غرور حائل(32)، وضوء آفل(33)، و ظلّ زائل، و سناد(34) مائل).

بى‏شک دنیا زیبایى‏ها و فریبندگى‏هایى دارد، ولى تا انسان بخواهد از آن بهره‏اى بگیرد، پایان مى‏یابد. به همین جهت امام علیه السّلام از آن تعبیر به «غرور حائل» کرده، زیرا «غرور» به معناى فریبندگى است که لازمه زیبایى‏هاى ظاهرى است (در حالى که «غرور» (بر وزن قبول) به معناى شخص فریبکار است و لذا «شیطان» را «غرور» گفته‏اند.

«حائل» هم به معناى گذرا آمده است و هم به معناى چیزى که میان دو شیى‏ء فاصله شود، که هر دو به یک ریشه بازمى‏گردد.

مواهب دنیا درخششى دارد، به همین دلیل امام علیه السّلام از آن تعبیر به «ضوء» کرده ولى این درخشش دوامى ندارد و به زودى غروب مى‏کند، از این رو، از آن تعبیر به «آفل» شده. به طور موقّت سایه‏اى آرام‏بخش دارد، امّا همچون سایه به دست آمده از تابش آفتاب است بر درختان، که دوامى ندارد و زوال مى‏یابد. و لذا «ظلّ زائل» فرموده است.

مواهب دنیا مى‏تواند تکیه‏گاه باشد، امّا افسوس که این تکیه‏گاه استوار نیست و به همین جهت فرموده است: «سناد مائل»

سپس به ویژگى‏هاى دیگرى از دنیا اشاره مى‏کند و به تعبیر دیگر: همان صفات پیشین را با تشبیهات و تعبیرات دیگرى مطرح مى‏کند و مى‏فرماید: «فریبندگى دنیا و درخشندگى مواهب آن، سبب مى‏شود که افراد گریزان به آن انس گیرند و منکرانش به آن دل ببندند، ناگهان همانند اسبى چموش که غافلگیرانه پاهاى خود را بلند مى‏کند و سوار را به زمین مى‏افکند، دنیا آنها را به زمین مى‏زند و با دامهاى خود آنها را گرفتار مى‏سازد و تیرهاى خود را به سوى آنان پرتاب مى‏کند!» (حتّى إذا أنس نافرها، و اطمأنّ ناکرها، قمصت(35) بأرجلها، و قنصت(36) بأحبلها،(37) و أقصدت بأسهمها(38)).

امام علیه السّلام در سه تشبیه، وضع دنیا را مشخّص نموده: نخست دنیا را به مرکبى تشبیه مى‏کند، که ظاهرا راهوار است، امّا چیزى نمى‏گذرد که جنون آن گل مى‏کند و سرکش مى‏شود و سوار خود را به زمین مى‏افکند! و سپس به صیّادى تشبیه مى‏کند که دام‏هاى خود را گسترده و دانه‏هاى جالبى در آن پاشیده، هنگامى که صید به آن نزدیک مى‏شود، چنان آن را گرفتار مى‏کند که راه فرار ندارد! سرانجام به صیّادى تشبیه مى‏کند که در کمین‏گاهى است، ناگهان از آنجا بیرون مى‏آید و تیرهاى خود را یکى بعد از دیگرى به سوى انسان پرتاب مى‏کند!

قابل توجّه اینکه، جمله: «حتّى إذا أنس نافرها …» اشاره به این حقیقت مى‏کند که فریبندگى دنیا چندان ساده نیست، که به آسانى بتوان از آن گذشت! بلکه مخالفان، منکران، بیزاران و زاهدان را، گاه به سوى خود مى‏کشد و در دام خویش، گرفتار مى‏سازد و این هشدارى است به همه ما که دام‏هاى دنیا را ساده نپنداریم و در «طریقت، تکیه بر تقوا و دانش نکنیم» و پیوسته با ذکر«أللّهمّ لا تکلنی إلى نفسی طرفة عین أبدا»خود را در سایه لطف حق قرار دهیم:

صد هزاران دام و دانه است اى خدا!

ما چو مرغان حریص و بى‏نوا

دم به دم وابسته دام نویم

هر یکى گر باز و سیمرغى شویم‏

مى‏رهانى هر دمى ما را و باز

سوى دامى مى‏رویم اى بى‏نیاز

گر عنایاتت شود با ما مقیم

کى بود خوفى از آن دزد لئیم‏

سپس به سرانجام کار انسان در این ج‏هان اشاره کرده و عاقبت او را چنین بیان مى‏فرماید «دنیا ریسمان مرگ را بر گلوى او مى‏افکند و کشان کشان به سوى گورى تنگ و جایگاهى وحشتناک مى‏برد، جایى که محلّ خویش را در بهشت و دوزخ مى‏بیند و پاداش اعمال خود را مشاهده مى‏کند!» و أعلقت المرء أوهاق(39) المنیّة قائدة له إلى ضنک المضجع(40)، و وحشة المرجع، و معاینة المحلّ، و ثواب العمل).

بى‏شک دنیاپرستان و دنیادوستان، حاضر نیستند دل از آن برکنند، ولى دنیا بى‏رحمانه، طناب مرگ را بر گردن آنها مى‏افکند و آنها را به زور از خانه‏هاى آباد و قصرهاى زیبا، به گورهاى تنگ و تاریک مى‏کشاند! جایى که انسان را غرق در وحشت و اضطراب مى‏کند و از همه مشکل‏تر اینکه، پرده‏ها از برابر چشم او کنار مى‏رود و جایگاه خویش را در قیامت مى‏بیند و اگر مستحقّ عذاب است، شعله‏هاى‏

آتش جهنّم را با چشم خویش مشاهده مى‏کند و وحشت او- که به خاطر جدایى از مال و مقام و زن و فرزند، به اوج خود رسیده- مضاعف مى‏شود.

سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن اشاره به این نکته مى‏کند که آنچه درباره دنیا و ابناى دنیا بیان فرموده، مخصوص گذشتگان یا گروه معیّنى نبوده است و این «آب شیرین و شور، بر خلایق مى‏رود تا نفخ صور» و تمام انسانها در دایره این آزمایش بزرگ الهى قرار دارند و فرمان مرگ بر پیشانى همه نوشته شده و بقا و ابدیّت مخصوص ذات خدا است، مى‏فرماید: «و این گونه، پیوسته نسلهاى بعد، به دنبال پیشینیان در حرکتند، نه مرگ از تباه کردن آنها دست برمى‏دارد و نه بازماندگان (از سرنوشت پیشینیان عبرت مى‏گیرند و) از گناه و عصیان روى‏گردان مى‏شوند!» (و کذلک الخلف بعقب السّلف، لا تقلع المنیّة اختراما(41)، و لا یرعوی(42) الباقون اجتراما(43)).

آرى: «همچون آنان عمل مى‏کنند، و همانندشان گام برمى‏دارند، تا به پایان جهان برسند، و در مسیر فنا قرار گیرند!» (یحتذون(44) مثالا، و یمضون أرسالا(45)، إلى غایة الانتهاء، و صیّور(46) الفناء).

در واقع، در این بیان نورانى، به دو نکته اشاره شده:

نخست این که: مبادا گروهى تصوّر کنند که از این قانون عمومى جهان مستثنا هستند و خود را جاودانه پندارند و زندگى را ابدى فرض کنند.

دیگر این که: به آثار گذشتگان با چشم عبرت بنگرند! «به خوابگاه شهیدان نظرى بیفکنند و بى‏مهرى زمانه رسوا را نظاره کنند!»:

این دشت خوابگاه شهیدان است

فرصت شمار وقت تماشا را

بشکاف خاک را و ببین آنگه

بى‏مهرى زمانه رسوا را

از عمر رفته نیز شمارى کن

مشمار جدى و عقرب و جوزا را

تعبیر به «اخترام» با توجّه به این که ریشه این لغت به معناى بریدن و قطع کردن و شکاف دادن است (و لذا بعضى از مفسّران نهج البلاغه، «موت اخترامى» را به معناى مرگى که قبل از مدّت طبیعى دامان انسان را مى‏گیرد تفسیر کرده‏اند.)(47) گویا اشاره به این نکته است که یکى از مشکلات زندگى دنیا، این است که کمتر کسى به موت طبیعى از دنیا مى‏رود، یعنى تمام استعدادهاى وجودى خود را براى بقا، صرف کند و زندگیش پایان گیرد، بلکه غالبا عوامل گوناگونى چه از درون و چه از برون، چه روانى و چه جسمانى، چه حوادث فردى و چه اجتماعى، رشته عمر آدمى را پاره مى‏کند و به همین دلیل، هیچ کس نمى‏تواند به حیات خود- حتّى در یک روز و یک ساعت آینده- صد در صد امیدوار باشد!

امّا چرا با این همه، باز امام علیه السّلام مى‏فرماید: «باقى ماندگان از گناه باز نمى‏ایستند» (لا یرعوی الباقون اجتراما).

این نیست مگر به خاطر غفلت و بى‏خبرى و وسوسه‏هاى نفس امّاره و شیاطین که بر وجود انسان‏ها چیره مى‏شوند و بر چشم بصیرتشان پرده مى‏افکنند، همچون مرغان بى‏خبرى که دانه‏ها را مى‏بینند، ولى دام صیّاد را در کنار آن نمى‏بینند و به دام مى‏افتند.

نکته‏

ناپایدارى این جهان‏

درباره ناپایدارى و بى‏وفایى و زودگذر بودن دنیا، هم در آیات قرآن و هم در روایات اسلامى، سخن بسیار آمده است. قرآن در تشبیه جالبى زندگى دنیا را به بارانى تشبیه مى‏کند که از آسمان نازل مى‏شود و گیاهان رنگارنگ و پرطراوت و زیبا از آن مى‏روید، امّا چند صباحى که گذشت، سیر نزولى آن شروع مى‏شود، آب و رنگ خود را از دست مى‏دهد و پژمرده و خشکیده مى‏شود و تندباد خزان، آن را به هر سو پراکنده مى‏سازد: «وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَیاةِ الدُّنْیا کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِیماً تَذْرُوهُ الرِّیاحُ وَ کانَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ مُقْتَدِراً»(48)

در فراز بالا از نهج البلاغه نیز، ترسیم بسیار گویایى از بى‏اعتبارى دنیا بیان فرموده که راستى تکان دهنده است و غافل‏ترین افراد را- هر چند براى مدّت کوتاهى- از خواب غفلت بیدار مى‏سازد و نظیر آن در «نهج البلاغه» فراوان است و شاید این همه تأکیدات به خاطر آن است که عصر امام علیه السّلام عصرى بود که بر اثر پیشرفت اسلام در جهان و فتوحات عظیم، ثروت زیادى به پایتخت کشور اسلام و مناطق دیگر منتقل شده بود و حتّى آثار سلاطین و شاهان در آن دیده مى‏شد و به خاطر همین سیل ثروت، گروه زیادى به دنیاپرستى کشیده شدند، که آثار بسیار بدى در جامعه اسلامى پیدا کرد. امام علیه السّلام این معلّم بزرگ آسمانى، با زهد عملى بى‏مانندش از یک سو، و با کلمات بیدارگرش از سوى دیگر، در برابر این سیل بنیان‏کن ایستاد.

شعرا و ادیبان نیز، در هر عصر و زمان، درباره بى‏اعتبارى و بى‏وفایى دنیا اشعار زیادى سروده و آثار نغزى از خود به یادگار گذاشته‏اند.

ولى عجب این که نه آن آیات و روایات و نه این نظم و نثرها، سبب بیدارى کامل دنیاپرستان نشده است و همچنان به راه انحرافى خود ادامه مى‏دهند و پیش مى‏تازند. آرى، مؤمنان آگاه و قلبهایى که هنوز نور علم و ایمان از آن برچیده نشده، به اندازه کافى عبرت مى‏گیرند و از این زلال پند و اندرزها، سیراب مى‏گردند و به اصلاح خویش مى‏پردازند:

همّت مردانه‏اى خواهد گذشتن از جهان

یوسفى باید که بازار زلیخا بشکند!

بخش چهارم‏

حتّى إذا تصرّمت الأمور، و تقضّت الدّهور، و أزف النّشور، أخرجهم من ضرائح القبور، و أوکار الطّیور، و أوجرة السّباع، و مطارح المهالک، سراعا إلى أمره، مهطعین إلى معاده، رعیلا صموتا، قیاما صفوفا، ینفذهم البصر، و یسمعهم الدّاعی، علیهم لبوس الإستکانة، و ضرع الإستسلام و الذّلّة. قد ضلّت الحیل، و انقطع الأمل، و هوت الأفئدة کاظمة، و خشعت الأصوات مهینمة، و ألجم العرق، و عظم الشّفق، و أرعدت الأسماع لزبرة الدّاعی إلى فصل الخطاب، و مقایضة الجزاء، و نکال العقاب، و نوال الثّواب.

ترجمه‏

اوضاع این جهان ناپایدار، همچنان ادامه مى‏یابد و زمانها پشت سر هم، سپرى مى‏شود و رستاخیز نزدیک مى‏گردد، در این هنگام آنها (انسانها) را از شکاف قبرها و آشیانه‏هاى پرندگان و لانه‏هاى درندگان و میدان‏هاى هلاکت خارج مى‏سازند و با شتاب بسوى فرمان (و دادگاه) پروردگار حرکت مى‏کنند، در حالى که گردن کشیده‏اند (و نگران سرنوشت خویشند و هنگامى که در دادگاه الهى حضور مى‏یابند) به صورت گروههاى خاموش، صف به صف ایستاده، به گونه‏اى که چشم بخوبى آنها را مى‏بیند و صداى دعوت کننده (الهى) به آنها مى‏رسد، لباس نیاز و مسکنت و تسلیم و خضوع، بر تن پوشیده‏اند. راههاى چاره بسته شده و امید و آرزو قطع گردیده است. قلبها از

کار افتاده و نفس‏ها در سینه حبس شده و صداها بسیار ضعیف و کوتاه است. عرق، لجام بر دهان‏ها زده و وحشتى عظیم، همه را فراگرفته است. گوشها از صداى رعد آساى دعوت کننده بسوى حسابرسى پروردگار، به لرزه درآید، و همه باید نتیجه اعمال خود را دریابند: مجازات و کیفر الهى، یا نعمت و ثواب را.

شرح و تفسیر

صحنه هولناک محشر!

در این بخش از خطبه که به راستى خطبه‏اى است «غرّاء» و درخشان و بیدارگر، امام علیه السّلام بعد از حمد و ثناى الهى و توصیه به تقوا و شرح بى‏وفایى و بى‏اعتبارى دنیا، به سراغ معاد مى‏رود و ترسیمى تکان دهنده از صحنه محشر و حال خلایق در آن روز مى‏کند، که غافل‏ترین افراد را بیدار مى‏سازد و به سوى آن هدف تربیتى که امام علیه السّلام از این خطبه دارد، گام به گام نزدیک مى‏کند، به گونه‏اى که نشان مى‏دهد این طبیب روحانى، براى درمان دردمندان کاملا حساب شده قدم برداشته و برنامه‏ریزى مى‏کند.

نخست مى‏فرماید: «اوضاع این جهان ناپایدار، همچنان ادامه مى‏یابد و زمانها پشت سر هم سپرى مى‏شود و رستاخیز نزدیک مى‏گردد» (حتّى إذا تصرّمت الأمور، و تقضّت الدّهور، و أزف(49) النّشور).

این سه جمله اشاره‏هاى روشنى به پایان جهان دارد. در نخستین جمله: به گذشت و فناى همه چیز: عمرها، قدرتها، اموال و ثروتها و … اشاره مى‏کند. و در جمله دوم: به پایان گرفتن ماهها و سالها و قرنها و در جمله سوم: که نتیجه آن است نزدیک شدن رستاخیز و آشکار شدن نشانه‏هاى آن.

در این که پایان جهان با انقلاب‏هاى هول‏انگیزى خواهد بود- آنچنان که قرآن‏

مجید در آیات فراوانى بیان کرده است- و دوران برزخ چگونه مى‏گذرد، امام علیه السّلام اشاره‏اى ندارد، بلکه مستقیما به سراغ رستاخیز مردگان و قیام آنها از قبرها، که قسمت حسّاس مطلب است، مى‏رود و مى‏فرماید: «(در این هنگام) آنها را از شکاف قبرها و آشیانه‏هاى پرندگان و لانه‏هاى درندگان و میدان‏هاى هلاکت خارج مى‏کنند» (أخرجهم من ضرائح(50) القبور، و أوکار(51) الطّیور، و أوجرة(52) السّباع، و مطارح(53) المهالک).

گاه انسان به مرگ طبیعى و در میان جمع از دنیا مى‏رود و او را به خاک مى‏سپارند و گاه ممکن است در بیابانى تنها چشم از جهان فروبندد و بدن بى‏جان او طعمه پرندگان شود، گاه ممکن است حیوان درنده‏اى او را بخورد و گاه ممکن است در دریا و صحرایى یکّه و تنها دار فانى را وداع کند و بدن او بپوسد و خاک شود و یا در زلزله‏ها، در زیر آوارها از بین برود. امام علیه السّلام مى‏فرماید: خداوند از جایگاه همه آنها، در هر جا باشند، باخبر است و با فرمان رستاخیز، همه را از جایگاهشان به حرکت درمى‏آورد و براى حساب و کتاب آماده مى‏سازد.

امام علیه السّلام در ضمن، اشاره لطیفى به این نکته دارد که هیچ کس نمى‏داند در پایان عمر، چگونه چشم از دنیا فرو مى‏بندند و قبر واقعى او کجاست و این خود نکته‏اى است آموزنده و بیدارگر، و به گفته قرآن کریم: «وَ ما تَدْرِی نَفْسٌ ما ذا تَکْسِبُ غَداً وَ ما تَدْرِی نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ»؛ هیچ کس نمى‏داند فردا چه مى‏کند و هیچ کس نمى‏داند در کدامین سرزمین از دنیا مى‏رود.(54)

این سخن مانند بسیارى از آیات قرآن، معاد جسمانى را به طور صریح بیان‏

مى‏کند، چرا که آنچه در قبرها یا آشیانه پرندگان و لانه‏هاى درندگان قرار دارد، خاکها و استخوانهاى این بدن است و گرنه روح پس از جدایى از بدن، جایگاهش قبر نیست. شرح بیشتر را در این زمینه در بحث نکات خواهیم داد.

ممکن است در اینجا این سؤال مطرح شود که از بسیارى از آیات قرآن برمى‏آید که در پایان دنیا، زمین به کلّى ویران مى‏شود، با این حال چگونه قبرها به حال خود باقى مى‏مانند؟ پاسخ این سؤال نیز در بحث نکات خواهد آمد.

سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن مى‏افزاید: «با شتاب به سوى فرمان (و دادگاه) پروردگار حرکت مى‏کنند، در حالى که گردن کشیده‏اند (و نگران سرنوشت خویشند و هنگامى که در دادگاه الهى حضور مى‏یابند) به صورت گروههاى خاموش، صف به صف ایستاده، به گونه‏اى که چشم به خوبى آنها را مى‏بیند و صداى دعوت کننده (الهى) به آنها مى‏رسد» سراعا إلى أمره، مهطعین(55) إلى معاده، رعیلا(56) صموتا، قیاما صفوفا، ینفذهم البصر، و یسمعهم الدّاعی.

این جمله‏هاى کوتاه و پرمعنا، با آهنگ خاصى که دارد، ترسیمى گویا از وضع بندگان در صحنه محشر است، ترسیمى بسیار تکان دهنده و وحشت‏آفرین!

همین تعبیر و تعبیرات مشابهى در قرآن مجید درباره حرکت انسانها در صحنه محشر آمده است، که گاهى تعبیر به «سِراعاً»(57) شده و گاه تعبیر به «یَنْسِلُونَ»(58) که آن نیز به معناى شتابان رفتن است و گاه تعبیر به «کَأَنَّهُمْ إِلى‏ نُصُبٍ یُوفِضُونَ»(57) که آن نیز به معناى حرکت سریع است.

حرکت آنها به صورت گروهى و ایستادن آنها در صحنه محشر در صفوف مختلف،

یا به خاطر این است که، مردم به تناسب اعمال و رفتارشان از یکدیگر جدا مى‏شوند و هر کس با همانندش، در یک صف قرار مى‏گیرد و طبعا سرنوشت مشترکى دارد و یا از این جهت است که هر گروهى که در گورستانى با هم بودند، با هم به حرکت درمى‏آیند. قرآن مجید نیز مى‏فرماید: «یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْواجاً»؛ روزى که در صور دمیده مى‏شود و شما فوج، فوج، وارد صحنه محشر مى‏شوید(59)

حرکت سریع آنها، نشانه دستپاچگى و وحشت از سرنوشت است و گردن کشیدن به خاطر آن است که هر لحظه در انتظار حادثه‏اى هستند.

جمله «ینفذهم البصر …» اشاره به این است که، جمعیّت آنها با آنکه بسیار عظیم است، امّا به گونه‏اى در عرصه محشر مى‏ایستند، که همه نمایانند و صدا به گوش همه مى‏رسد.

سپس به ترسیم دیگرى از وضع خلایق در عرصه محشر پرداخته، مى‏فرماید:«(ابهام سرنوشت و ترس از نتیجه دادرسى پروردگار و هول و وحشت محشر چنان است که گویى) لباس نیاز و مسکنت و تسلیم و خضوع بر تن پوشیده‏اند، و راههاى چاره بسته شده، و امید و آرزو قطع گردیده است، قلبها از کار افتاده، و نفس‏ها در سینه حبس شده و صداها بسیار ضعیف و کوتاه است، و عرق، لجام بر دهان‏ها زده، و وحشتى عظیم، همه را فراگرفته است» (علیهم لبوس الإستکانة، و ضرع(60) الإستسلام و الذّلّة. قد ضلّت الحیل، و انقطع الأمل، و هوت الأفئدة کاظمة، و خشعت الأصوات مهینمة(61)، و ألجم العرق، و عظم الشّفق(62)

هنگامى که راه بازگشت بسته شود و داور خداوند باشد و تمام اعمال کوچک و

بزرگ با دقّت و موشکافى تمام، مورد محاسبه قرار گیرد و جزاى هر کس با قاطعیّت به او داده شود و مجازات‏هاى دردناک در انتظار بدکاران و آلودگان باشد، بروز و ظهور چنین حالاتى عجیب نیست.

در آیات قرآن مجید نیز، همین اوصاف دیده مى‏شود و در حقیقت خطبه امام علیه السّلام برگرفته از آیات است. در یک جا مى‏فرماید: «مُهْطِعِینَ مُقْنِعِی رُؤُسِهِمْ لا یَرْتَدُّ إِلَیْهِمْ طَرْفُهُمْ وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ»، در صحنه محشر، گردن‏ها را کشیده، سرها را به آسمان بلند کرده، حتّى پلک چشم‏هایشان از حرکت باز مى‏ماند و دل‏هایشان (از اندیشه و امید) خالى مى‏گردد).(63) و در جایى دیگر مى‏خوانیم: «یَوْمَئِذٍ یَتَّبِعُونَ الدَّاعِیَ لا عِوَجَ لَهُ وَ خَشَعَتِ الْأَصْواتُ لِلرَّحْمنِ فَلا تَسْمَعُ إِلَّا هَمْساً»، در آن روز همه از دعوت کننده الهى که هیچ گونه انحرافى در کار او نیست، پیروى کرده و همه صداها در برابر عظمت خداوند، خاضع مى‏شود و جز صداى آهسته، چیزى نمى‏شنوى»(64)

تعبیر به «ألجم العرق» تعبیر گویایى است که از نهایت گرفتارى حاضران محشر، خبر مى‏دهد، وحشت و اضطراب از یک سو، گرماى محشر از سوى دیگر، فشردگى جمعیّت و خستگى مفرط از سوى سوم، چنان دست به دست هم مى‏دهند که آب بدنها به عرق تبدیل مى‏شود و از تمام پیکرشان جارى مى‏گردد، چنان از سر و صورتشان عرق جارى است، که اطراف دهان را احاطه کرده، به گونه‏اى که اگر لب بگشایند، دهان پر از عرق خواهد شد. امام علیه السّلام این حالت را با تعبیر جالب «ألجم العرق» (عرق به دهان آنها لجام زده است!) بیان فرموده است.

سپس امام علیه السّلام در ادامه این حالت هولناک، مى‏افزاید: «گوش‏ها از صداى رعدآساى دعوت کننده به سوى حسابرسى پروردگار، به لرزه درآمده و همه باید

نتیجه اعمال خود را دریابند: مجازات و کیفر الهى، یا نعمت و ثواب را» (و أرعدت الأسماع لزبرة(65) الدّاعی إلى فصل الخطاب، و مقایضة(66) الجزاء، و نکال(67) العقاب، و نوال(68) الثّواب).

در واقع تمام ترس و وحشت، از همین جاست که هیچ کس از سرنوشت خود آگاه نیست و خود را در میان بهشت و دوزخ، و پاداش و عذاب مى‏بیند.

خوف و وحشت، از اینجا ناشى مى‏شود که هیچ کس از میزان خلوص طاعت‏هاى خودآگاهى ندارد و از خطاها و لغزش‏هاى فراموش شده خود، باخبر نمى‏باشد، حسابرسى، بسیار دقیق! و حساب‏رسان از همه چیز آگاهند! هیچ راه بازگشتى وجود ندارد و هیچ کس قادر به دفاع از دیگرى نیست.

نکته‏ها

1- دورنمایى از معاد جسمانى‏

گرچه درباره «معاد» و جسمانى یا روحانى بودن آن، در میان جمعى از «فلاسفه» گفتگوست، ولى آیات قرآن و روایات اسلامى، هیچ گونه ابهامى در این امر ندارد که روح و جسم انسانها در جهان دیگر، باز مى‏گردد و معاد به صورت جسمانى و روحانى انجام مى‏گیرد. گروههاى متعدّدى از آیات قرآن و روایات، گواه این مدّعاست. از جمله، آیاتى که تصریح مى‏کند، مردم در قیامت از قبرها بر مى‏خیزند،(69) بدیهى است آنچه در قبرها موجود است، خاکهایى است که از تن انسانها باقى مانده است.

در این فراز از خطبه بالا نیز، امام علیه السّلام با صراحت بیشترى از این موضوع پرده‏

برداشته مى‏فرماید: «از گورها و لانه پرندگان و جایگاه درندگان و میدان‏هاى جنگ برانگیخته مى‏شوند.»

و در واقع اگر معاد بخواهد به گونه کامل و عادلانه صورت گیرد، باید چنین باشد چرا که روح و جسم، در یکدیگر تأثیر متقابل دارند و تکامل آنها به هم پیوسته است و هر کدام کنار برود، دیگرى ناقص خواهد بود و اینکه مى‏گویند: «شخصیّت انسان به روح او است» اشتباه بزرگى است که از پندار استقلال کامل روح، سرچشمه مى‏گیرد.

این بحث یک بحث گسترده و دامنه‏دار است که تنها در اینجا به اشاره‏اى بسنده مى‏کنیم.(70)

2- شبهه معروف آکل و مأکول‏

از جمله شبهاتى که بر سر راه معاد جسمانى وجود دارد و نیافتن پاسخ صحیحى از آن، سبب شده که جمعى به نفى معاد جسمانى برخیزند، شبهه معروف و پیچیده «آکل و مأکول» است.

مى‏گویند: اگر فرضا در زمان قحطى، انسان‏هایى از گوشت انسان‏هاى دیگر تغذیه کنند، هنگام «معاد» تکلیف بدنى که جزو بدن دیگرى شده است، چه خواهد شد؟ اگر به اوّلى بازگردد، دومى ناقص مى‏شود و اگر با دومى محشور شود، اوّلى ناقص خواهد شد.

این شبهه را مى‏توان به صورت گسترده‏ترى نیز مطرح ساخت، که در شرایط عادى، بدن بسیارى از انسانها خاک مى‏شود، خاک آنها ممکن است جذب گیاهان و درختان شود و از این طریق، یا از طریق حیواناتى که از گیاهان تغذیه مى‏کنند و

انسان از گوشت آنها تغذیه مى‏نماید، جذب بدن انسانها شود، باز همان سؤال سابق تکرار مى‏شود که این اجزاى معیّن با کدامین بدن محشور مى‏شود؟

تعبیرى که در خطبه بالا آمده و مى‏فرماید: «از لانه پرندگان و جایگاه درندگان و میدان‏هاى جنگ محشور مى‏شود» نیز مى‏تواند این سؤالات را برانگیزد.

پاسخ این سؤال گرچه بحثى طولانى مى‏طلبد و در جاى خودش مشروحا بیان شده است، ولى به طور خلاصه چنین است.

آیات و روایات مى‏گوید: آخرین بدن انسان، که تبدیل به خاک شده است، روز قیامت باز مى‏گردد، بنابراین اگر آن بدن به هر طریقى جزو دیگرى شده باشد، از او جدا شده و به بدن اوّل ملحق مى‏گردد و مشکل ناقص شدن بدن دوم کاملا قابل حلّ است، چرا که بقیّه بدن نموّ مى‏کند و جاى خالى را پر مى‏کند. همان گونه که نظیر آن را در دنیا در بسیارى از صدماتى که بر بدن وارد مى‏شود، مشاهده مى‏کنیم که سلولهاى اطراف نموّ مى‏کنند و جاى خالى را پر مى‏نمایند، البتّه در آن زمان این جایگزینى به صورت وسیع‏ترى انجام مى‏شود.

در دنیاى امروز که مسأله شبیه‏سازى، جنبه عینى به خود گرفته و با پرورش یک سلول از بدن یک موجود زنده، شبیه او به وجود مى‏آید، حلّ این گونه مسایل بسیار ساده و آسان است و شبهه «آکل و مأکول» نمى‏تواند سدّ راه معاد جسمانى شود.(71)

3- چگونه مردگان از قبرها خارج مى‏شوند؟

در اینجا سؤالى مطرح است و آن اینکه اگر زمین و آسمانها در آستانه قیامت به کلّى دگرگون مى‏شوند و همه چیز به هم مى‏ریزد، چگونه قبرها محفوظ مى‏مانند که مردگان از قبورشان محشور شوند؟

در پاسخ این سؤال مى‏توان گفت که: آنچه در زمین رخ مى‏دهد، طبق آیات قرآن زلزله عظیمى است «إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَیْ‏ءٌ عَظِیمٌ»(72) و هیچ مانعى ندارد که قبور مردگان زیر آوارهاى این زلزله عظیم باقى بمانند. و همچنین اگر در مواردى بدن انسانهایى طعمه درندگان بیابان، یا مرغان هوا شده است و آنها نیز پس از مردن مبدّل به خاک گردیده‏اند، آنها و لانه‏هایشان پس از آن زلزله عظیم، در زیر آوارها باقى مى‏مانند و انسانها در قیامت از آن برمى‏خیزند. و به تعبیر دیگر: جهان ویران مى‏شود نه اینکه نابود شود! طبعا خاکهاى انسانها در این ویرانى، باقى مى‏مانند.

بخش پنجم‏

عباد مخلوقون اقتدارا، و مربوبون اقتسارا، و مقبوضون احتضارا، و مضمّنون أجداثا، و کائنون رفاتا، و مبعوثون أفرادا، و مدینون جزاء، و ممیّزون حسابا، قد أمهلوا فی طلب المخرج، و هدوا سبیل المنهج، و عمّروا مهل المستعتب، و کشفت عنهم سدف الرّیب، و خلّوا المضمار الجیاد و رویّة الإرتیاد، و أناة المقتبس المرتاد، فی مدّة الأجل، و مضطرب المهل.

ترجمه‏

آنها بندگانى هستند که با قدرت (الهى) آفریده شده‏اند و بى‏اراده خویش پرورش داده مى‏شوند و براى حضور در پیشگاه خدا، قبض روح مى‏گردند و به قبرها سپرده مى‏شوند و (سرانجام) به استخوان‏هاى پوسیده‏اى مبدّل خواهند شد و (سپس) تک و تنها برانگیخته مى‏شوند و (در برابر اعمالشان) جزا داده خواهند شد، حساب هر یک، از دیگرى جداست (ولى به لطف الهى در این دنیا) به آنها مهلت کافى براى جستجوى طرق خروج از مشکلات و مسئولیّت‏ها داده شده، راه وصول به سعادت به آنها ارائه شده است، زمان کافى براى جلب رضایت پروردگار، در اختیار دارند، پرده‏هاى تاریک شک و تردیدها (با ارائه دلائل روشن از سوى پروردگار) از مقابل آنها کنار رفته و میدان، براى تمرین و آمادگى آنها و اندیشه بهتر و کسب آرامش (در طریق جستجوى حقیقت) در مدّت زندگى و دوران تلاش، بازگذارده شده است.

شرح و تفسیر

از کجا آمده‏ایم و به کجا مى‏رویم؟

امام علیه السّلام در این فراز، از آخرت، به دنیا بازمى‏گردد و وضع حال انسانها را در این دنیا تشریح مى‏کند، تا بدانند براى چه آفریده شده‏اند و به کدام سمت و سو حرکت مى‏کنند، چه امکاناتى براى نجات «یوم‏المعاد» در اختیار آنها قرار داده شده و چگونه از این امکانات باید بهره‏بردارى کنند.

این بخش از کلام امام علیه السّلام، که مانند دیگر سخنان آن حضرت، بسیار حساب شده است، مشتمل بر «سیزده» جمله مى‏باشد: پنج جمله اوّل، درباره آفرینش اجبارى انسان تا مرگ و سپس مبدّل شدن او به خاک است، و سه جمله درباره چگونگى رستاخیز انسانها و پنج جمله دیگر درباره اتمام حجّت الهى و فرصت‏هایى است که در این جهان در اختیار دارد.

در قسمت اوّل مى‏فرماید: «آنها بندگانى هستند که با دست قدرتمند الهى، آفریده شده‏اند و بى‏اراده خویش پرورش داده مى‏شوند، و براى حضور (در پیشگاه خدا) قبض روح مى‏گردند، و به قبرها سپرده مى‏شوند و سرانجام به استخوان‏هاى پوسیده‏اى مبدّل خواهند شد!» (عباد مخلوقون اقتدارا، و مربوبون اقتسارا(73)، و مقبوضون احتضارا،(74) و مضمّنون أجداثا، و کائنون رفاتا(75)).

بى‏شک، انسان در افعال خود، مختار و آزاد است، ولى در آفرینش و مرگ چنین نیست! هیچ کس تاریخ تولّد خود را تعیین نمى‏کند و هیچ کس زمان مرگ طبیعى خود را به میل خود انتخاب نمى‏نماید، حیات و مرگ از دایره اختیار ما بیرون است، همان گونه که پوسیدن و خاک شدن! و بعضى همین معنا را به عنوان یکى از تفاسیر جمله «الامر بین الامرین» انتخاب کرده‏اند.

به هر حال، ما چه بخواهیم و چه نخواهیم این مسیر زندگى و مرگ را باید طبق اراده پروردگار و قوانین تعیین شده الهى بپیماییم، این واقعیتى است که غفلت از آن انسان را از خدا و خویشتن بیگانه مى‏سازد و توجّه به آن، بیدارى و آگاهى و آمادگى مى‏بخشد.

در سه جمله بعد، به سراغ رستاخیز انسانها مى‏رود که آن نیز از اختیار آدمى بیرون است، مى‏فرماید: «آنها تک و تنها برانگیخته مى‏شوند، و در برابر اعمالشان جزا داده خواهند شد، و حساب هر یک از دیگرى جداست!» و مبعوثون أفرادا، و مدینون جزاء، و ممیّزون حسابا.

بى‏شک، هر کسى به تنهایى سر از لحد بیرون مى‏آورد و این منافات با آن ندارد که بعدا به تناسب اعتقادها و اعمالشان به گروههایى تقسیم شوند، همان گونه که در بحث گذشته از آنها تعبیر به «رعیل» به معناى «گروه» شده بود و قرآن از آن تعبیر به «أَفْواجاً»(59) مى‏کند.

تعبیر به «ممیّزون حسابا» ممکن است اشاره به همان چیزى باشد که در آیه «وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى‏»(76) آمده است. آرى، هیچ کس به گناه دیگرى کیفر داده نمى‏شود و حساب هیچ کس را به نام دیگرى نمى‏نویسند، هر چند ممکن است رضایت به اعمال دیگران، یا کوتاهى در امر به معروف و نهى از منکر، سبب اشتراک حسابها شود.

در پنج جمله اخیر این فراز، همان گونه که در بالا ذکر شده، به فرصت‏هاى الهى و اتمام حجّت‏ها که داراى ابعاد مختلفى است، اشاره کرده، مى‏فرماید: «به آنها مهلت کافى براى جستجوى طرق خروج از مشکلات و مسئولیّت‏ها داده شده است». (قد أمهلوا فی طلب المخرج).

«و راه وصول به سعادت به آنها ارائه شده است» (و هدوا سبیل المنهج).

«و زمانى کافى براى جلب رضایت پروردگار در اختیار دارند.» (و عمّروا مهل المستعتّب(77)).

«و پرده‏هاى تاریک شک و تردیدها (با ارائه دلائل روشن از سوى پروردگار) از مقابل آنها کنار زده شده است.» (و کشفت عنهم سدف(78) الرّیب).

و سر انجام: «میدان براى تمرین و آمادگى آنها، و اندیشه بهتر، و آرامش (براى جستجوى حقیقت) در مدّت زندگى و دوران تلاش، باز گذارده شده است» (و خلّوا لمضمار الجیاد(79)، و رویّة الإرتیاد(80)، و أناة(81) المقتبس المرتاد، فی مدّة الأجل، و مضطرب(82) المهل).

در این چند جمله، به ابعاد مختلف اتمام حجّت الهى و طرق آن اشاره شده، از یک سو: مردم زمان کافى براى جلب رضاى حق دارند. از سوى دیگر: از طریق کتب آسمانى و ارشادات انبیا و اولیا و هدایت عقل، راههاى نجات در برابر دیدگان آنها قرار گرفته. از سوى سوم: توانایى و مهلت، براى جبران خطاها و توبه از گناهان و جلب رضاى پروردگار دارند. از سوى چهارم: پرده‏هاى ظلمت و تاریکى که بر اثر و سوسه‏هاى شیاطین و ایجاد شکّ و تردید، بر قلب انسان مى‏افتد، به وسیله تابش‏

انوار الهى و هدایت‏هاى ربّانى کنار زده مى‏شود و از سوى پنجم: درهاى توفیق، براى ریاضت نفس، به کار گرفتن اندیشه، و استفاده از چراغ پر نور معرفت پروردگار، در مدّت نسبتا طولانى به روى آنها گشوده شده است.

بنابراین، هر کس به مقصد نرسد، یا در دام شیاطین گرفتار شود و یا امواج سهمگین گناه او را در کام خود فرو برد، مقصّر خود اوست و باید به خویشتن نفرین کند! که همه چیز براى سعادت او آماده شده بود، ولى همه را نادیده گرفت و در قعر «چاه طبیعت» باقى ماند و «به کوى حقیقت گذر نکرد». بنابراین، اگر در قیامت به آنها گفته شود: «أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْکُمْ ما یَتَذَکَّرُ فِیهِ مَنْ تَذَکَّرَ وَ جاءَکُمُ النَّذِیرُ فَذُوقُوا فَما لِلظَّالِمِینَ مِنْ نَصِیرٍ»؛ آیا شما را به اندازه‏اى که هر کس اهل تذکّر باشد در آن مدّت متذکّر مى‏شود، عمر ندادیم و انذار کننده (الهى) به سراغ شما نیامد؟ اکنون بچشید که براى ظالمان یاورى نیست(83) جاى تعجّب نیست.

نکته‏

دنیا میدان ورزیدگى و آزمایش است‏

در گذشته بازار مسابقه اسب سوارى مانند امروز، داغ، یا از آن داغتر بود و سوارکاران براى اینکه به پیروزى برسند، ناچار به انجام تمرین‏هاى سختى بودند که اسب‏ها و خود آنها آمادگى کافى براى میدان مسابقه پیدا کنند و از آنجا که این تمرین‏ها سبب لاغرى و ورزیدگى اسبها مى‏شد، به میدان تمرین در عرف عرب «مضمار» گفته مى‏شد (و «جیاد» نیز به معناى اسب‏هاى خوب و باارزش است).

در متون اسلامى، گاه دنیا تشبیه به همان میدان تمرین و آمادگى و ریاضت شده است، در برابر قیامت که در واقع میدان مسابقه است، در خطبه بالا اشاره کوتاهى به این مسأله شده و شرح بیشتر درباره این تشبیه در خطبه 28 گذشت و این، تشبیه بسیار زیبایى است که مى‏تواند واقعیت زندگى دنیا را در برابر آخرت، روشن سازد.

بخش ششم‏

فیالها أمثالا صائبة، و مواعظ شافیة، لو صادفت قلوبا زاکیة، و أسماعا واعیة، و آراء عازمة، و ألبابا حازمة! فاتّقوا اللّه تقیّة من سمع فخشع، و اقترف فاعترف، و وجل فعمل، و حاذر فبادر، و أیقن فأحسن، و عبّر فاعتبر، و حذّر فحذر، و زجر فازدجر، و أجاب فأناب، و راجع فتاب، و اقتدى فاحتذى، و أری فرأى، فأسرع طالبا، و نجا هاربا، فأفاد ذخیرة، و أطاب سریرة، و عمّر معادا، و استظهر زادا، لیوم رحیله، و وجه سبیله، و حال حاجته، و موطن فاقته، و قدّم أمامه لدار مقامه. فاتّقوا اللّه عباد اللّه جهة ما خلقکم له، و احذروا منه کنه ما حذّرکم من نفسه، و استحقّوا منه ما أعدّ لکم بالتّنجّز لصدق میعاده، و الحذر من هول معاده.

ترجمه‏

اوه! چه مثل‏هاى صائب و رسایى، و چه اندرزهاى شفابخشى، به شرط آن که با قلب‏هاى پاک و گوش‏هاى شنوا و اراده‏هاى قاطع و عقل‏هاى دوراندیش روبرو شود.پس تقواى الهى پیشه کنید! تقواى کسى که چون (اوامر و نواهى الهى را) بشنود خضوع کند (و در برابر آن) تسلیم شود، و چون گناه کند (عذر تقصیر به پیشگاه خدا آورد و) اعتراف کند (و در مقام توبه برآید) و چون خاشع گردد (به وظایف خود) عمل کند، و چون بیمناک شود به اطاعت حق مبادرت نماید، و چون (به مرگ و لقاى پروردگار) یقین کند، نیکى نماید، و هر گاه درس عبرت به او دهند، عبرت‏

پذیرد، و هر زمان او را (از اعمال خلاف) بر حذر دارند، حذر کند، و اگر (از نافرمانى خدا) منعش کنند، باز ایستد، و آنگاه که (به زبان) اجابت (دعوت حق) کند (در عمل) به سوى او بازگردد و چون بازگردد، توبه کند، و چون تصمیم به پیروى (از پیشوایان دین) گیرد، به دنبال آنها گام بردارد، و چون (حقایق را) به او نشان دهند (چشم باز کند و) ببیند. کسى که با سرعت در طلب حق، حرکت کند و از نافرمانى‏ها بگریزید، در نتیجه از این راه ذخیره‏اى به دست آورد و باطن خویش را پاکیزه کند و آخرت خود را آباد سازد و توشه‏اى براى روز حرکت به سوى مقصد و هنگام حاجت و منزلگاه نیاز با خود بردارد و پیشاپیش خود به سراى جاودانیش بفرستد. پس تقواى الهى پیشه کنید اى بندگان خدا! در راستاى هدفى که شما را براى آن آفریده. و از مخالفت فرمانش بر حذر باشید! آنچنان که به شما هشدار داده و بدین وسیله استحقاق آنچه را به شما وعده داده است، پیدا کنید که وعده او صادق و قطعى است! و به این طریق، از وحشت روز رستاخیز در امان بمانید.

شرح و تفسیر

مواعظ تکان دهنده!

در این بخش از کلام امام علیه السّلام که در واقع تکمیلى است بر بخش گذشته، اشاره به موعظه‏هاى نافذ و مؤثّر و مثل‏هاى روشنگر و اندرزهایى که سبب نجات انسانها است، کرده، چنین مى‏فرماید: «اوه! چه مثل‏هاى صائب و رسایى، و چه اندرزهاى شفابخشى، به شرط آن که با قلب‏هاى پاک و گوش‏هاى شنوا و اراده‏هاى قاطع و عقل‏هاى دوراندیش روبرو شود» فیا لها أمثالا صائبة، و مواعظ شافیة، لو صادفت قلوبا زاکیة، و أسماعا واعیة، و آراء عازمة، و ألبابا حازمة!(84)).

این جمله ممکن است، اشاره به مواعظ و مثل‏هایى باشد که در بخش‏هاى گذشته این خطبه در کلام امام علیه السّلام آمد و یا اشاره به مجموعه مثل‏ها و اندرزهایى که از طریق وحى و اولیاى الهى به ما رسیده است، به قرینه تعبیراتى که در بخش قبل، راجع به هدایت الهى به طرق نجات و کنار زدن پرده‏هاى شک و تردید و مهلت کافى براى پرورش انسانهاى شایسته و اتمام حجّت به تقصیرکاران آمده است.

به هر حال، هدف بیان این نکته است که اگر گوش شنوا و عقل آگاه و دل بیدارى باشد، مواعظ هدایتگر، به قدر کافى در اختیار است و به تعبیر دیگر: در فاعلیّت فاعل، نقصى نیست، اگر نقصانى باشد در قابلیّت قابل است.

تعبیر به «صائبة» در مورد امثال، اشاره به این است که این مثل‏ها دقیقا مطابق واقع است و تعبیر به «أسماع واعیة» اشاره به این است که بعد از شنیدن یک سخن، باید آن را در خود نگاه داشت، و براى اندیشه بیشتر آماده ساخت، نه مانند افرادى که مطابق ضرب‏المثل معروف: «مطالب را از یک گوش مى‏شنوند و از گوش دیگر بیرون مى‏فرستند.» نسبت به آن بى‏توجّه بود.

تفاوت «آراء عازمة» و «الباب حازمة» ظاهرا در این جهت است که «آراء عازمة» اشاره به تصمیم‏هاى محکم است، چرا که انسان بدون اراده و تصمیم قاطع، هرگز از مواعظ عالیه و اندرزهاى «اولیاء اللّه» بهره‏اى نمى‏گیرد، هر چند ممکن است تصدیق کند و بپذیرد، امّا قدرت بر تصمیم‏گیرى- بر اثر ضعف اراده- نداشته باشد و «الباب حازمة» اشاره به اندیشه‏هاى ژرف و عمیق است که عواقب کار را به خوبى مى‏بیند و با دورنگرى، جوانب هر مسأله را بررسى مى‏کند. آرى کسى که داراى فکر عمیق و اراده قوى و گوش شنوا و قلب پاک باشد، بهترین بهره را از مثل‏ها و مواعظ و اندرزها مى‏گیرد.

سپس امام علیه السّلام امر به تقوا کرده و با جمله‏هاى کوتاه و بسیار پرمعنا که قریب‏

«بیست» جمله مى‏شود جلوه‏هاى مختلف تقوا را بیان مى‏کند. در حقیقت گمشده‏اى که بسیارى از راهیان راه قرب پروردگار، درباره کشف حقیقت تقوا دارند، در این جمله‏ها بیان شده است.

مى‏فرماید: «تقواى الهى پیشه کنید، تقواى کسى که چون (اوامر و نواهى الهى را) بشنود، خضوع کند (و در برابر آن تسلیم شود) (فاتّقوا اللّه تقیّة من سمع فخشع) «و چون گناه کند (عذر تقصیر به پیشگاه خدا آورد) و اعتراف کند (و در مقام توبه برآید)» (و اقترف(85) فاعترف).

«و چون خاشع گردد (به وظایف خود) عمل کند» (و وجل فعمل).

«و چون بیمناک شود، به اطاعت حق مبادرت نماید» (و حاذر فبادر).

«و چون (به مرگ و لقاى پروردگار) یقین کند، نیکى نماید» (و أیقن فأحسن).

«و هر گاه درس عبرت به او بدهند، عبرت پذیرد» (و عبّر فاعتبر).

«و هر زمان او را (از اعمال خلاف) بر حذر دارند، حذر کند» (و حذّر فحذر).

«و اگر (از نافرمانى خدا) منعش کنند، باز ایستد» (و زجر فازدجر).

«و آنگاه که به زبان، اجابت (دعوت حق) کند، در عمل به سوى او باز گردد» (و أجاب فأناب).

«و چون بازگردد، توبه کند» (و راجع فتاب).

«و چون تصمیم به پیروى (از پیشوایان دین) گیرد، به دنبال آنان گام بردارد» (و اقتدى فاحتذى(86)).

«و چون (حقایق را) به او نشان دهند (چشم باز کند و) ببیند» (و أری فرأى).

در این «دوازده» جمله کوتاه و بسیار پرمعنا، جلوه‏هاى تقوا به خوبى نشان داده شده است. تقوا تنها ادّعا نیست و تنها پرهیز از ناپاکى‏ها نمى‏باشد. تقوا از شنیدن سخنان روح پرور منادیان حق، شروع مى‏شود و قلب و جان در برابر آن خاضع مى‏گردد، نخست در مقام توبه برمى‏آید و به گناهان خویش، در برابر حق اعتراف مى‏کند، سپس خوف الهى او را به سوى عمل مى‏فرستد و با سرعت در این راه گام برمى‏دارد، به مقام یقین مى‏رسد و آثارش در اعمال او ظاهر مى‏گردد، از حوادث تاریخى و آنچه با چشم خود مى‏بیند، عبرت مى‏گیرد و از هشدارها درس مى‏آموزد، گوش به امر و نهى الهى دارد و دعوت حق را اجابت مى‏کند؛ اگر لغزشى پیدا کند، راه توبه پیش مى‏گیرد و همواره گام در جاى گام‏هاى رهبران الهى مى‏گذارد، چشم مى‏گشاید و حقایقى را که به او در مسیر راه نشان مى‏دهند، به خوبى مى‏بیند.

در ادامه این توصیف جالب و زیبا مى‏فرماید: «کسى که با سرعت در طلب حق حرکت کند، و از نافرمانى‏ها بگریزد» (فأسرع طالبا و نجا هاربا).

«در نتیجه، ذخیره‏اى به دست آورد، باطن خویش را پاکیزه کند، آخرت را آباد سازد، توشه‏اى براى روز حرکت به سوى مقصد، هنگام حاجت، و منزلگاه نیاز، با خود بردارد، و پیشاپیش خود، به سراى جاودانیش بفرستد» (فأفاد ذخیرة، و أطاب سریرة، و عمّر معادا، و استظهر(87) زادا، لیوم رحیله، و وجه سبیله، و حال حاجته، و موطن فاقته، و قدّم أمامه لدار مقامه).

در واقع اینها جلوه‏هاى دیگرى از تقواست که انسان را با شتاب به دنبال حق مى‏فرستد و گناه گریزى را در او زنده مى‏کند و جهت به دست آوردن زاد و توشه، براى منزلگاه ابدى و روز نیاز و درماندگى بسیج مى‏کند.

در ادامه این سخن بار دیگر دعوت به تقوا فرموده و در یک نتیجه‏گیرى روشن‏

مى‏فرماید: «اى بندگان خدا! تقواى الهى پیشه کنید در راستاى هدفى که شما را براى آن آفریده» (فاتّقوا اللّه عباد اللّه جهة ما خلقکم له(88)).

به یقین، آفرینش انسان هدفى داشته: «أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدىً»،(89) آیا انسان گمان مى‏کند بى‏هدف رها مى‏شودو به یقین دست‏یابى به هدف آفرینش، بدون تقوا حاصل نمى‏شود، هدف این بوده که انسان در مسیر بندگى خدا گام بردارد و به جوار قرب الهى برسد و هر روز مشمول رحمت و صاحب کمال تازه‏اى شود، واضح است پیمودن این راه، تنها با بال و پر معرفت و تقوا میسّر است.

سپس توضیح بیشترى داده، مى‏فرماید: «از مخالفت فرمانش بر حذر باشید! آنچنان که به شما هشدار داده» (و احذروا منه کنه(90) ما حذّرکم من نفسه).

تعبیر به «کنه» اشاره لطیفى به این حقیقت است که در برابر هشدارهاى الهى تنها به ظواهر قناعت نکنید و صورت را بر معنا مقدّم ندارید، بلکه به عمق این هشدارها برسید و رضا و خشنودى خدا را بطلبید.

در پایان آثار پربار تقوا را بیان کرده، مى‏فرماید: «بدین وسیله استحقاق آنچه را به شما وعده داده است، پیدا کنید، که وعده او صادق و قطعى است، و به این طریق از وحشت روز رستاخیز در امان بمانید» (و استحقوا منه ما أعدّ لکم بالتّنجّز(91) لصدق میعاده، و الحذر من هول معاده).

تعبیرات امام علیه السّلام در اینجا، اشاره به آیاتى مانند آیه «نهم» سوره «مائده» است که مى‏فرماید: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِیمٌ» خداوند به‏

آنها که ایمان آورده و اعمال صالح انجام داده‏اند، وعده آمرزش و پاداش عظیمى داده است». و آنچه در آیه «پانزدهم» سوره «آل عمران» آمده که مى‏فرماید: «لِلَّذِینَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ»، براى کسانى که تقوا پیشه کرده‏اند، در نزد پروردگارشان باغهایى است از بهشت که نهرها از پاى درختانش مى‏گذرد». و آنچه در آیه 68 سوره «توبه» آمده است: «وَعَدَ اللَّهُ الْمُنافِقِینَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْکُفَّارَ نارَ جَهَنَّمَ خالِدِینَ فِیها»، خداوند به مردان و زنان منافق و کفّار وعده آتش دوزخ داده که جاودانه در آن خواهند ماند».

نکته‏

«ریشه‏ها» و «شاخه‏هاى» تقوا

تقوا، یعنى: بزرگترین افتخار بشر، بهترین وسیله قرب خدا، معیار کرامت انسان و زاد و توشه راهیان راه خدا، ریشه‏ها و شاخه‏ها و میوه‏هایى دارد که در فراز بالا از این خطبه گرانبها، به آن اشاره شده است.

سر چشمه تقوا گوش‏هاى شنوا و دل‏هاى آگاه و اراده‏هاى قوى و افکار نورانى است، که انسان را آماده پیمودن راه تقوا مى‏کند و در آغاز این بخش از خطبه، به آن اشاره شده است و شاخه‏ها و میوه‏هاى این درخت برومند، خشوع در برابر پروردگار و اعتراف به گناهان و توبه از آن و نیکوکارى و عبرت‏پذیرى و اقتدا به پیشوایان الهى است. هنگامى که بذر تقوا در درون دل آماده‏اى، افشانده بشود و با آب «مراقبه» و «محاسبه» آبیارى گردد، میوه‏هاى خوف و خشیت و خشوع و توبه و انابه و بازگشت بسوى حق ظاهر و آشکار مى‏شود.

بخش هفتم‏

جعل لکم أسماعا لتعی ما عناها، و أبصارا لتجلو عن عشاها، و أشلاء جامعة لأعضائها، ملائمة لأحنائها، فی ترکیب صورها، و مدد عمرها، بأبدان قائمة بأرفاقها، و قلوب رائدة لأرزاقها، فی مجلّلات نعمه، و موجبات مننه، و حواجز عافیته. و قدّر لکم أعمارا سترها عنکم، و خلّف لکم عبرا من آثار الماضین قبلکم، من مستمتع خلاقهم، و مستفسح خناقهم. أرهقتهم المنایا دون الآمال، و شذّ بهم عنها تخرّم الآجال. لم یمهدوا فی سلامة الأبدان، و لم یعتبروا فی أنف الأوان.

ترجمه‏

(خداوند) براى شما گوش‏هایى قرار داد که آنچه را برایش اهمیّت دارد، بشنود و حفظ کند، و چشمهایى که تاریکى‏ها را کنار زند و حقایق را (آن گونه که هست ببیند) و نیز بدنهایى قرار داد که اعضا را در برگرفته است و در ترکیب‏بندى و تداوم عمر، هماهنگ با یکدیگرند، با بدنهایى که تمام امکانات را در بردارد، و دلهایى که جوینده انواع روزى‏ها (و مواهب الهى) است و براى آن دقیقا برنامه ریزى مى‏کند، تا نعمت‏هاى فراگیر الهى و مواهب گوناگون او را به دست آورد، و از آنچه مانع عافیت و سلامت است بپرهیزد، و نیز عمرهایى براى شما مقدّر فرمود که مقدار دقیق آن از شما پنهان است، و از آثار گذشتگان درس‏هاى عبرت برایتان ذخیره کرده (که مایه بیدارى و هوشیارى شماست): از لذاتّى که از دنیا بردند و مواهبى که پیش از گلوگیر شدن مرگ، از آن بهره‏مند شدند، ولى سرانجام پنجه مرگ، گریبان آنها را گرفت و

میان آنها و آرزوها جدایى افکند و با فرا رسیدن اجل، دامنه آرزوها را برچید، این در حالى بود که به هنگام سلامت، چیزى براى خود نیندوختند و در آغاز زندگى (براى پایانش) عبرت نگرفتند.

شرح و تفسیر

همه غرق احسان اوییم!

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه، اشاره به بخشى از نعمت‏هاى مهمّ الهى مى‏کند، نعمت‏هایى که توجّه به آنها حسّ شکرگزارى انسان را برمى‏انگیزد و انگیزه‏اى براى معرفة اللّه و پرهیزگارى مى‏شود، مى‏فرماید: «(خداوند) براى شما گوشهایى قرار داد که آنچه را برایش اهمیّت دارد بشنود و حفظ کند و چشمهایى که تاریکى‏ها را کنار زند (و حقایق را آن گونه که هست ببیند) و نیز بدنهایى قرار دارد که اعضا را در بر گرفته است. و در ترکیب‏بندى و تداوم عمر، هماهنگ با یکدیگرند» جعل لکم أسماعا لتعی ما عناها(92)، و أبصارا لتجلو(93) عن عشاها(94)، و أشلاء(95) جامعة لأعضائها، ملائمة لأحنائها(96)، فی ترکیب صورها، و مدد عمرها.

در واقع امام علیه السّلام در این بخش از سخنان خود، از یک سو اشاره به نعمت بزرگ تک‏تک اعضاى بدن کرده و از میان آنها انگشت روى چشم و گوش- که مهمترین وسیله رابطه انسان با عالم خارجند و قسمت عمده معلومات انسان از مسیر این دو، به دست مى‏آید- گذارده، و از سوى دیگر، به هماهنگى اعضاى بدن با یکدیگر اشاره مى‏فرماید و از بین آنها سخن از عضلات بدن، به میان آورده که هماهنگ با تمام اعضا، کار مى‏کنند و با اشکال استخوان‏ها، دقیقا مطابقت دارند.

مسأله هماهنگى اعضاى بدن، یکى از جالب‏ترین پدیده‏هاى آفرینش و از مهمترین نعمت‏هاى الهى است. در عین این که ظاهرا بسیارى از اعضا مستقل هستند ولى به هنگام پیش آمدهاى مختلف، چنان هماهنگى خودجوش در میان آنها پدید مى‏آید، که انسان در شگفتى فرو مى‏رود. مثلا اگر حادثه‏اى رخ دهد که انسان مجبور باشد از مرکز حادثه به سرعت دور شود و فرار کند، در یک لحظه تمام نیروهاى بدن بسیج مى‏شود، ضربان قلب بالا مى‏رود، نفس‏ها به سرعت رفت و آمد پیدا مى‏کند، تا خون و اکسیژن کافى را به عضلات و ماهیچه‏ها برساند، هوشیارى بیشتر مى‏شود، چشم و گوش تیزبین‏تر و دقیق‏تر مى‏گردد و حتّى اگر موانعى از قبیل گرسنگى و تشنگى وجود داشته باشد، ناگهان فراموش مى‏شود، تا انسان بتواند به سرعت خود را از مرکز حادثه دور کند. این هماهنگى نه به میل و اختیار انسان است بلکه از طریق فرمان‏هایى است که از مغز، به صورت ناخود آگاه به تمام اعضا، صادر مى‏شود. این هماهنگى عجیب، هم از نشانه‏هاى قدرت و عظمت پروردگار و هم از نعمت‏هاى عظیم او بر ما است، که در جمله‏هاى بالا به آن اشاره شده است.

این هماهنگى نه تنها در صورت، که در کنه باطن اعضا، و حتّى در مقدار عمر آنها، وجود دارد که امام علیه السّلام مخصوصا به آنها اشاره فرموده است. سپس در ادامه این سخن مى‏افزاید: «این نعمت‏هاى بزرگ الهى همراه است با بدن‏هایى که تمام امکانات را (براى ادامه حیات) در بردارد و دل‏هایى که جوینده انواع روزى‏ها (و

مواهب الهى) است (و براى آن دقیقا برنامه‏ریزى مى‏کند) تا نعمت‏هاى فراگیر الهى و مواهب گوناگون او را به دست آورد و از آنچه مانع عافیت و سلامت است، بپرهیزد» بأبدان قائمة بأرفاقها،(97) و قلوب رائدة(98) لأرزاقها، فی مجلّلات(99) نعمه، و موجبات مننه، و حواجز(100) عافیته).

این بخش از کلام امام علیه السّلام تکمیلى است بر آنچه در جمله‏هاى قبل در مورد هماهنگى اعضاى بدن آمده است. مى‏فرماید: نه تنها اعضا با یکدیگر هماهنگند، بلکه روح و فکر نیز در جلب منافع و دفع مفاسد با این مجموعه‏ها همکارى تنگاتنگ دارند. و این همکارى روحانى و جسمانى که در سراسر وجود انسان حاکم است، از بدایع شگفت‏آورى است که هر چه زمان مى‏گذرد و علم پیش مى‏رود، دقایق و ظرافت‏هاى تازه‏اى از آن کشف مى‏شود و به یقین یکى از بزرگترین مواهب الهى و مهمترین آیات عظمت او است.

«مجلّلات نعمه» از قبیل اضافه صفت به موصوف است و به معناى «نعمه المجلّلة» [نعمت‏هاى فراگیر] است که عموم انسان‏ها را در برمى‏گیرد و دوست و دشمن، و کافر و مؤمن از آن بهره مى‏گیرند.

«و حواجز عافیته» به معناى موانع سلامت خداداد است و در اینجا جمله‏اى در

تقدیر است و با توجّه به آن، معناى این جمله چنین مى‏شود: «خداوند طرق دفع موانع عافیت را به انسان آموخته است» ما یمنع حواجز عافیته»

سپس به دو قسمت از نعمت‏هاى بزرگ الهى بر انسانها- افزون بر آنچه گذشت- اشاره کرده، مى‏فرماید: «خداوند عمرهایى براى شما مقدّر فرموده که مقدار دقیق آن، از شما پنهان است و نیز از آثار گذشتگان درسهاى عبرت برایتان ذخیره کرده (که مایه بیدارى و هشیارى شماست): از لذّاتى که از دنیا بردند و مواهبى که پیش از گلوگیر شدن مرگ، از آن بهره‏مند شدند، ولى سرانجام پنجه مرگ گریبان آنها را گرفت و میان آنها و آرزوها جدایى افکند و فرا رسیدن اجل، دامنه آرزوها را برچید، این در حالى بود که به هنگام سلامت، چیزى براى خود نیندوختند و در آغاز زندگى (براى پایانش) عبرت نگرفتند.» (و قدّر لکم أعمارا سترها عنکم، و خلّف لکم عبرا من آثار الماضین قبلکم، من مستمتع خلاقهم(101)، و مستفسح خناقهم.(102) أرهقتهم(103) المنایادون الآمال، و شذّبهم(104) عنها تخرّم(105) الآجال. لم یمهدوا فی سلامة الأبدان، و لم یعتبروا فی أنف(106) الأوان).

امّا نعمت اوّل: نعمت عمر است، که در واقع خمیر مایه تمام سعادتها و سرمایه تمام خوشبختى‏ها است. اگر «امیرمؤمنان على علیه السّلام» در «لیلة المبیت» در بستر «پیامبر صلّى اللّه علیه و آله» خوابید و بزرگترین فضلیت را در برابر این ایثار براى خود فراهم کرد، تنها با بهره‏گیرى از یک شب از عمرش بود و اگر ضربه او در روز «خندق» بر پیکر «عمرو بن عبدود» برتر از عبادت جنّ و انس شد، تنها با استفاده از ساعتى از این عمر بود، و اگر «شهیدان کربلا» بزرگترین حماسه را در تاریخ بشریّت آفریدند و اسوه و مقتدایى براى همه امّت‏هاى در بند شدند، تنها با استفاده از یک نصف روز از عمرشان بود. آرى اکسیر عمر به قدرى گرانبها است که نعمتى برتر و پربارتر از آن نیست.

ولى خداوند، به لطف و حکمتش پایان عمر هر کس را بر او مخفى داشته! چرا که به گفته امام صادق علیه السّلام: اگر انسان از مقدار عمر خود، آگاه باشد و ببیند عمرش کوتاه است، پیوسته انتظار مرگ مى‏کشد و همان چند صباح زندگى براى او گوارا نخواهد بود و همانند کسى است که اموالش در شرف نابودى است و با تمام وجودش فقر و تنگدستى را احساس مى‏کند … و اگر عمر خود را طولانى ببیند در غرور و غفلت و لذّات و انواع گناهان غوطه‏ور مى‏شود، به این پندار که از همه لذّات کام بگیرد و در پایان عمر توبه کند.(107) بنابراین، هم ساعات و ایّام عمر، نعمت است و هم پوشیده بودن مقدار آن.

و امّا نعمت دوم: یعنى درس‏هاى عبرتى که از پیشینیان در صفحات تاریخ، یا خاطره بزرگسالان و یا در بناها و کاخ‏ها و قبرهایى که از آنها باقى مانده، آن نیز از مهمترین نعمت‏هاى پروردگار است. زیرا دقّت در این آثار و همچنین در صفحات تاریخ آنچنان انسان را در جریان تجارب گذشته مى‏گذارد، که گویى عمر جاودان‏

پیدا کرده و از آغاز خلقت، با همه اقوام، زیسته و تلخ و شیرین زندگى آنها را چشیده است.

تاریخ و آثار پیشینیان، مهمترین آیینه عبرت است و انسان مى‏تواند تمام سرنوشت آینده خویش را، در این آیینه بزرگ و تمام‏نما ببیند. عوامل پیروزى، اسباب شکست، سرچشمه خوشبختى و بدبختى، و دلایل کامیابى و ناکامى را در آن مشاهده کند و این براستى بزرگترین نعمت خدا بر انسان است. قرآن مجید مى‏گوید:«لَقَدْ کانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِی الْأَلْبابِ»، در سرگذشت آنان (پیشینیان) درس عبرتى است براى صاحبان اندیشه.(108)

چه بسیار کسانى که نقشه‏هاى دامنه‏دارى، براى زندگى خود کشیده بودند و در دنیایى از آرزوها غوطه‏ور بودند، ولى مرگ آمد و دامنه آرزوها را به سرعت برچید و همه نقشه‏ها را نقش بر آب کرد، و این در حالى بود که آنها نیز، در برابر تاریخ اقوام پیش از خود، قرار داشتند، ولى هوا و هوسهاى سرکش، پرده ضخیمى بر چشمان عقل و خرد آنها افکند، و نتوانستند واقعیّات این زندگى را ببینند! به همین دلیل، با دست خالى از این جهان، به جهان دیگر شتافتند.

بخش هشتم‏

فهل ینتظر أهل بضاضة الشّباب إلّا حوانی الهرم؟ و أهل غضارة الصّحّة إلّا نوازل السّقم؟ و أهل مدّة البقاء إلّا آونة الفناء؟ مع قرب الزّیال، و أزوف الإنتقال، و علز القلق، و ألم المضض، و غصص الجرض، و تلفّت الإستغاثة بنصرة الحفدة و الأقرباء، و الأعزّة و القرناء!

ترجمه‏

آیا جوانان شاداب، انتظارى جز خمیدگى پیرى دارند، و آیا آنها که برخوردار از نعمت تندرستى کامل هستند، جز انواع بیمارى‏ها را چشم به راه مى‏باشند؟ و آیا کسانى که از بقا، برخوردارند جز لحظات فنا را منتظرند؟ اینها همه در حالى است که هنگام فراق و جدایى و لرزه و اضطراب، و ناراحتى مصیبت، و چشیدن طعم تلخ مصایب، و فروبردن جرعه‏هاى درد و رنج، و گردش چشم به اطراف، براى کمک خواهى و یارى جستن از فرزندان و نزدیکان و عزیزان و هم قطاران، فرا رسیده است!

شرح و تفسیر

به هوش باشیم، همه نعمت‏ها زوال‏پذیرند!

امام علیه السّلام در این بخش از سخنانش، اشاره به نکته مهمّ دیگرى در رابطه با زندگى دنیا و مواهب آن مى‏فرماید، که تمام نعمت‏هایش در شرف زوال و اضمحلال است و به همین دلیل، نه قابل اعتماد است و نه شایسته دلبستگى! مى‏گوید: «آیا جوانان‏

شاداب، انتظارى جز خمیدگى پیرى دارند؟ و آیا آنها که برخوردار از نعمت تندرستى کامل هستند، جز انواع بیمارى‏ها را چشم به راه مى‏باشند؟ و آیا کسانى که از بقا، برخوردارند جز لحظات فنا را منتظرند؟» (فهل ینتظر أهل بضاضة(109) الشّباب إلّا حوانی(110) الهرم؟(111) و أهل غضارة(112) الصّحّة إلّا نوازل السّقم؟ و أهل مدّة البقاء إلّا آونة(113) الفناء؟).

سپس در تکمیل این سخن مى‏افزاید: «اینها همه در حالى است که هنگام فراق و جدایى و لرزه و اضطراب و ناراحتى مصیبت و چشیدن طعم تلخ مصایب و فروبردن جرعه‏هاى درد و رنج، و گردش چشم به اطراف براى کمک خواهى، و یارى جستن از فرزندان و نزدیکان و عزیزان و هم‏قطاران فرا رسیده است!» (مع قرب الزّیال(114) و أزوف(115) الإنتقال، و علز(116) القلق، و ألم المضض(117)، و غصص الجرض(118)، و تلفّت(119) الإستغاثة بنصرة الحفدة(120) و الأقرباء، و الأعزّة و القرناء!).

از ویژگى‏هاى این جهان، ناپایدارى مواهب و نعمت‏هاى آن است که سبب مى‏شود انسان هرگز دل به آنها نبندد و پاى‏بند آنها نشود و دین و تقوا را بر سر آنها ننهد.

جوانان، به سرعت به سوى پیرى مى‏روند و شادابى جوانى به پژمردگى کهولت سنّ، مبدّل مى‏شود و بهار عمر، جاى خود را به پاییز آن مى‏دهد، سلامت جسم و جان با ورود انواع بیمارى‏ها محو مى‏گردد و با گذشت زمان، نشانه‏هاى نزدیک شدن سفر آخرت، آشکار مى‏گردد.

ولى با این همه ویژگى‏ها و نشانه‏ها، باز هم کم نیستند کسانى که به آن دل مى‏بندند و همه چیز خود را بر سر آن مى‏نهند و از غیر مواهب مادّى، غافل مى‏شوند.و این به راستى جاى بسى تأمّل است! که انسان با چشم خود تمام نشانه‏هاى فناى دنیا را مى‏بیند، با این حال، دل بر بقاى دنیا مى‏بندد.

در «تاریخ بغداد» آمده است: «روزى «سفّاح» خلیفه عباسى نگاه در آینه کرد- او از نظر چهره ظاهر، از زیباترین مردم بود- و گفت: خداوندا! من سخنى را که «سلیمان بن عبد الملک» (خلیفه اموى) گفت که من پادشاه جوانى هستم، نمى‏گویم، ولى مى‏گویم: «خداوندا! عمر طولانى توأم با سلامت، در طریق اطاعتت به من عنایت کن!» هنوز این سخن تمام نشده بود که شنید یکى از غلامانش، به دیگرى در مورد قراردادى که میان آنها بود، مى‏گوید: «مدّت میان من و تو، دو ماه و پنج روز خواهد بود.» «سفّاح» با شنیدن این سخن فال بدى در نظرش آمد که اینها دارند خبر از پایان عمر من، بعد از دو ماه و پنج روز مى‏دهند و اتّفاقا همینطور شد، تب سختى کرد و بعد از دو ماه و پنج روز، دیده از جهان فرو بست در حالى که سى و سه سال بیشتر نداشت!»(121)

قرآن مجید با تعبیرات گوناگون بارها از این حقیقت پرده برمى‏دارد (هر چند در واقع پرده‏اى بر آن نیست) و در لابه‏لاى مثال‏هاى گویا، ناپایدارى دنیا را مجسم مى‏سازد، مى‏فرماید: «إِنَّما مَثَلُ الْحَیاةِ الدُّنْیا کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ مِمَّا یَأْکُلُ النَّاسُ وَ الْأَنْعامُ حَتَّى إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّیَّنَتْ وَ ظَنَّ أَهْلُها أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَیْها أَتاها أَمْرُنا لَیْلًا أَوْ نَهاراً فَجَعَلْناها حَصِیداً کَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ»، مثل زندگى دنیا همانند آبى است که از آسمان نازل کرده‏ایم که در پى آن، گیاهان زمین- که مردم و چهارپایان از آن مى‏خورند- مى‏روید، زمانى که زمین زیبایى خود را یافته و آراسته مى‏گردد و اهل آن مطمئن مى‏شوند که مى‏توانند از آن بهره گیرند (ناگهان) فرمان ما شب هنگام، یا در روز، براى نابودى آن فرا مى‏رسد (باد سرد و خشک یا صاعقه‏اى را بر آن مسلّط مى‏سازیم) و آن چنان آن را درو مى‏کنیم که گویى دیروز هرگز چنین کشتزارى نبوده است. این گونه آیات خود را براى آنها که اهل تفکّرند، شرح مى‏دهیم.»(122)

بخش نهم‏

فهل دفعت الأقارب، أو نفعت النّواحب، و قد غودر فی محلّة الأموات رهینا، و فی ضیق المضجع وحیدا، قد هتکت الهوامّ جلدته، و أبلت النّواهک جدّته، و عفت العواصف آثاره، و محا الحدثان معالمه، و صارت الأجساد شحبة بعد بضّتها، و العظام نخرة بعد قوّتها، و الأرواح مرتهنة بثقل أعبائها، موقنة بغیب أنبائها، لا تستزاد من صالح عملها، و لا تستعتب من سیّى‏ء زللها! أو لستم أبناء القوم و الآباء، و إخوانهم و الأقرباء؟! تحتذون أمثلتهم، و ترکبون قدّتهم، و تطؤون جادّتهم؟! فالقلوب قاسیة عن حظّها، لاهیة عن رشدها، سالکة فی غیر مضمارها! کأنّ المعنیّ سواها، و کأنّ الرّشد فی إحراز دنیاها.

ترجمه‏

آیا آنها (بستگان و نزدیکان) مى‏توانند مرگى را از او دفع کنند و یا ناله و شیون‏هاى آنان براى او سودى دارد؟ در حالى که به محلّه مردگان سپرده شده، در تنگناى قبر تنها مانده است، حشرات موذى پوست تن او را از هم مى‏شکافند و سختى‏هاى گور بدن او را مى‏پوستاند، تندبادها آثارش را نابود مى‏کند و گذشت شب و روز نشانه‏هاى او را از میان برمى‏دارد، بدنها، پس از طراوت، پژمرده و دگرگون مى‏شوند و استخوانها بعد از توانایى و قدرت، مى‏پوسند و متلاشى مى‏شوند. این در حالى است که ارواح در گرو مسئولیّت سنگین اعمال خویش‏اند و در آنجا به اسرار نهان (قیامت که در این جهان، با دیده تردید به آن نگاه مى‏کردند) یقین حاصل‏

مى‏کنند، (از همه دردناکتر اینکه) نه بر اعمال صالحشان چیزى افزوده مى‏شود و نه از اعمال زشتشان مى‏توانند توبه کنند. آیا شما فرزندان و پدران و برادران همان مردم نیستید؟ شما نیز همان برنامه‏ها را دنبال مى‏کنید و بر همان طریقه سوار هستید و در همان جادّه گام برمى‏دارید (و سرانجام به همان سرنوشت گرفتار خواهید شد!) ولى افسوس که دلها از گرفتن بهره خویش سخت و ناتوان شده و از رشد معنوى خود، غافل گشته و در غیر طریق حقّ، گام برمى‏دارد، گویى غیر آنها مقصود هستند (و مرگ هرگز به سراغ آنها نمى‏آید) و گویى نجات و رستگارى آنها، در به چنگ آوردن دنیاست.

شرح و تفسیر

سر انجام چهره‏هاى پرطراوت پژمرده مى‏شود!

امام علیه السّلام این معلّم بزرگ اخلاق در جهان انسانیّت، در این بخش از خطبه، نخست به این نکته اشاره مى‏فرماید که: آن روز که انسان چشم از جهان برمى‏بندد نه کسى قدرت دارد مرگ را از انسان دور کند و نه ناله و فریاد بازماندگان مشکلى را حل مى‏کند. امام على علیه السّلام به صورت یک استفهام انکارى مى‏گوید: «آیا آنها (بستگان و نزدیکان) مى‏توانند مرگ را از او دفع کنند و یا ناله‏ها و شیون‏هاى آنان براى او سودى دارد، در حالى که به محلّه مردگان سپرده شده، و در تنگناى قبر تنها مانده است؟» (فهل دفعت الأقارب، أو نفعت النّواحب،(123) و قد غودر(124) فی محلّة الأموات رهینا، و فی ضیق المضجع وحیدا).

گویى دیوار آهنین، به قطر هزاران متر، میان او و بازماندگانش ایجاده شده است‏

که عبور از آن غیر ممکن است و ناله‏ها و فریادها تنها مى‏تواند گوشه‏اى از آلام فراق را براى بازماندگان تخفیف دهد و گرنه کمترین سودى به حال عزیزان از دست رفته ندارد.

سپس در ضمن «ده» جمله کوتاه، سرنوشت جسم و روح انسان را پس از مرگ با این عبارات تبیین مى‏کند: «حشرات موذى، پوست تن او را از هم مى‏شکافند و سختى‏هاى گور، بدن او را مى‏پوساند، تندبادها آثارش را نابود مى‏کند و گذشت شب و روز، نشانه‏هاى او را از میان برمى‏دارد، بدنها، پس از طراوت، پژمرده و دگرگون مى‏شوند، و استخوان‏ها بعد از توانایى و قدرت، مى‏پوسند و متلاشى مى‏شوند، این در حالى است که ارواح در گرو مسئولیّت سنگین اعمال خویش‏اند، و در آنجا به اسرار نهان (قیامت که در این جهان با دیده تردید به آن نگاه مى‏کردند) یقین حاصل مى‏کنند، (از همه دردناکتر اینکه) نه بر اعمال صالحشان چیزى افزوده مى‏شود و نه از اعمال زشتشان مى‏توانند توبه کنند!» (قد هتکت الهوامّ(125) جلدته، و أبلت النّواهک(126) جدّته(127)، و عفت(128) العواصف آثاره، و محا الحدثان(129) معالمه، و صارت الأجساد شحبة(130) بعد بضّتها، و العظام نخرة(131) بعد قوّتها، و الأرواح مرتهنة

بثقل أعبائها،(132) موقنة بغیب أنبائها، لا تستزاد من صالح عملها، و لا تستعتب من سیّى‏ء زللها!».

تعبیرى از این جامعتر و کاملتر، و گویاتر و تکان‏دهنده‏تر، درباره وضع جسم و روح آدمى بعد از مرگ تصوّر نمى‏شود، بدن به سرعت متلاشى مى‏شود و طعمه حشرات زمین مى‏گردد، چهره‏هاى زیبا، زبان توانا و عقل‏هاى دانا همگى بر باد مى‏روند و جز مشتى استخوان پوسیده و قبرهاى ویران شده و گاه به کلّى از نظرها محو گشته از آنها باقى نمى‏ماند.

مصیبت بزرگتر اینجاست که پرونده اعمال به کلّى بسته مى‏شود: نمى‏توان چیزى بر حسنات افزود و نه چیزى از سیّئات کاست، آن روز که با یک قطره اشک- اگر از سر ندامت و حسرت و در راه توبه، فرو مى‏ریخت- دریاهاى آتش گناه، خاموش مى‏شد، گذشت! و آن روز که با گفتن یک «لا اله الّا اللّه» درخت جدیدى در سرزمین بهشت براى گوینده‏اش کاشته مى‏شد، پایان گرفت و تمام راههاى بازگشت به طور کامل بسته شده است.

سپس در آخرین قسمت این فراز از خطبه، چنین مى‏فرماید: «آیا شما فرزندان و پدران و برادران همان مردم نیستید؟! (همان مردمى که اکنون در زیر خاک خفته‏اند و استخوان‏هاى آنها در حال پوسیدن است و گذشت سال و ماه، حتّى آثار قبور آنها را محو کرده است)» (أو لستم أبناء القوم و الآباء و إخوانهم و الأقرباء؟).

اشاره به این که گاهى پدران زودتر از فرزندان از دنیا مى‏روند و گاه فرزندان پیش از پدران و گاه برادران قبل از برادران دیگر، هیچ زمان معیّنى براى پایان عمر هیچ کس وجود ندارد و همه در برابر ورود مرگ یکسانند و بقاى هیچ کس تا یک روز و حتّى تا یک ساعت، تضمین نشده است!

سپس در توضیح و تبیین این معنا مى‏فرماید: «شما نیز همان برنامه‏ها را دنبال‏

مى‏کنید، و بر همان طریقه سوار هستید و در همان جادّه گام برمى‏دارید (و سرانجام تندباد اجل مى‏وزد و شما را همچون یک پر کاه با خود مى‏برد و در زیر خروارها خاک دفن مى‏کند و به همان سرنوشت پدران و فرزندان و برادران گرفتار مى‏شوید)» (تحتذون أمثلتهم، و ترکبون قدّتهم(133)، و تطؤون جادّتهم!).

این احتمال نیز در تفسیر جمله بالا وجود دارد که امام علیه السّلام در مقام توبیخ و سرزنش آنها مى‏فرماید: با این که سرنوشت پیشینیان خود را دیده‏اید، درس عبرت نگرفته‏اید، باز هم، همان اعمال و همان روش‏هاى غلط و گناه‏آلود را دنبال مى‏کنید در حالى که باید از آنها درس مى‏آموختید و طریقه آنها را رها مى‏کردید.

البته نتیجه هر دو معنا یکى است و آن درس آموختن از سرنوشت گذشتگان است و به گفته آن شاعر عارف:

بشکاف خاک را و ببین یکدم

بى‏مهرى زمانه رسوا را!

این دشت خوابگاه شهیدان است

فرصت شمار وقت تماشا را

از عمر رفته نیز شمارى کن

مشمار جدى و عقرب و جوزا را

سپس امام علیه السّلام در یک نتیجه‏گیرى به بیان این نکته مى‏پردازد که چرا مردم با دیدن این همه صحنه‏هاى عبرت‏انگیز، پند نمى‏گیرند و بیدار نمى‏شوند، مى‏فرماید:«(ولى افسوس که) دلها از گرفتن بهره خویش، سخت و ناتوان شده و از رشد معنوى خود غافل گشته، و در غیر طریق حق گام برمى‏دارد، گویى غیر آنها مقصود هستند (و مرگ یا فرمان‏هاى الهى هرگز به سراغ آنها نمى‏آید) و گویى نجات و رستگارى‏

آنها در به چنگ آوردن دنیا است» (فالقلوب قاسیة عن حظّها، لاهیة عن رشدها، سالکة فی غیر مضمارها! کأنّ المعنیّ سواها، و کأنّ الرّشد فی إحراز دنیاها.)

در یکى از کلمات امیر مؤمنان على علیه السّلام مى‏خوانیم که امام علیه السّلام در حال تشییع جنازه بود ناگهان صدى مردى را شنید که بلند مى‏خندد، امام على علیه السّلام ناراحت شد فرمود: «کأنّ الموت فیها على غیر ناکتب، و کأنّ الحقّ فیها على غیرنا وجب، و کأنّ الّذی نرى من الأموات سفر عمّا قلیل إلینا راجعون!، گویى مرگ در دنیا بر غیر ما نوشته شده و گویى حق در این جهان بر غیر ما واجب گشته و گویى مردگانى را که مى‏بینیم مسافرانى هستند که به زودى به سوى ما باز مى‏گردند (این چه غفلتى است که شما را گرفته از موقعیت خود در این جهان بى‏خبرید)».(134)

آرى، اگر قساوت و سنگدلى بر انسان مسلّط نشود و ابرهاى تیره و تار غفلت، آسمان روح او را ترک گوید، یک صحنه از سرنوشت پیشینیان براى بیدارى همه انسان‏ها کافى است، تا چه رسد که هر روز این صحنه‏ها در برابر دیدگان ما تکرار مى‏شود.

قرآن مجید درباره این گونه افراد مى‏فرماید: «ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَهِیَ کَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ وَ إِنَّ مِنْها لَما یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَ إِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ»، سپس دلهاى شما بعد از این واقعه، سخت شد همچون سنگ یا سخت‏تر، چرا که پاره‏اى از سنگها مى‏شکافند و از آن نهرها جارى مى‏شود و پاره‏اى از آنها شکاف برمى‏دارند و آب از آن تراوش مى‏کند و پاره‏اى از خوف خدا (از فراز کوه) به زیر مى‏افتد (امّا

دلهاى شما نه از خوف خدا مى‏تپد و نه سرچشمه علم و دانش و عواطف انسانى است) و خداوند از اعمال شما غافل نیست».(135)

آرى، هنگامى که دنیاپرستى، بر قلب انسان چیره شود، سنگدلى را به همراه مى‏آورد و در چنین حالتى انسان راه روشن سعادت را گم مى‏کند و در بى‏راهه، گام مى‏نهد و چنین مى‏پندارد که خطاب‏هاى الهى درباره نیکوکاران، متوجّه اوست و ضمیرها در آیات تهدید و عذاب به دیگران باز مى‏گردد و سعادت و خوشبختى او فقط در گردآورى ذخایر دنیاست.

بخش دهم‏

و اعلموا أنّ مجازکم على الصّراط و مزالق دحضه، و أهاویل زلله، و تارات أهواله، فاتّقوا اللّه عباد اللّه تقیّة ذی لبّ شغل التّفکّر قلبه، و أنصب الخوف بدنه، و أسهر التّهجّد غرار نومه، و أظمأ الرّجاء هواجر یومه، و ظلف الزّهد شهواته، و أوجف الذّکر بلسانه، و قدّم الخوف لأمانه، و تنکّب المخالج عن وضح السّبیل، و سلک أقصد المسالک إلى النّهج المطلوب، و لم تفتله فاتلات الغرور، و لم تعم علیه مشتبهات الأمور، ظافرا بفرحة البشرى، و راحة النّعمى، فی أنعم نومه، و آمن یومه. و قد عبر معبر العاجلة حمیدا، و قدّم زاد الآجلة سعیدا، و بادر من وجل، و أکمش فی مهل، و رغب فی طلب، و ذهب عن هرب، و راقب فی یومه غده، و نظر قدما أمامه.فکفى بالجنّة ثوابا و نوالا، و کفى بالنّار عقابا و وبالا! و کفى باللّه منتقما و نصیرا! و کفى بالکتاب حجیجا و خصیما!

ترجمه‏

بدانید عبور شما از صراط و گذرگاه خطرناک مردافکن آن است! معبرى که قدمها در آن مى‏لغزد و خطرات هولناکى، پى‏درپى دامان انسان را مى‏گیرد، حال که چنین است، اى بندگان خدا تقواى الهى پیشه کنید! همچون تقواى خردمندى که تفکّر،

قلب او را به خود مشغول ساخته و خوف الهى جسمش را خسته کرده، شب‏زنده‏دارى، خواب را از چشمش ربوده، امید به رحمت پروردگار، او را به تشنگى روزه ایّام گرم (تابستان) واداشته، و زهد در دنیا خواهش‏هاى نفسانى را از او گرفته است، همان پرهیزگارى که ذکر خدا به سرعت بر زبانش جارى شده و ترس (از خدا) را براى ایمنى رستاخیز از پیش فرستاده است، جاذبه‏هاى (انحرافى و شیطانى) را از جاده خویش کنار زده و در بهترین و مستقیم‏ترین راههایى که او را به روش مطلوب (جهت رسیدن به رضاى خدا) مى‏رساند، گام برداشته، و وسوسه‏ها و فریب‏ها هرگز او را نفریفته، و امور مشکوک بر او پنهان نمانده است (و به کمک نور تقوا، حق را از باطل تشخیص داده است) با مژده (بهشت) و زندگى آسوده، در میان نعمتها، در بهترین جایگاه و ایمن‏ترین روزها، شاد و مسرور است، این در حالى است که از گذرگاه دنیاى زودگذر، با روشى پسندیده عبور کرده و توشه آخرت را توأم با سعادت از پیش فرستاده است، همان پرهیزگارى که از ترس (آن روز، به عمل صالح) مبادرت ورزیده و در مهلت (زندگى) با سرعت مشغول (بندگى) بوده و نسبت به آنچه مطلوب (پروردگار) است، رغبت کامل داشته و از آنچه باید بگریزد دورى کرده است، امروز مراقب فرداى خویش است و براى آینده خود پیش‏بینى لازم را نموده است.همان بس که بهشت، پاداش و عطیه (پرهیزگاران) باشد! و همان بس که آتش دوزخ، کیفر (بدکاران و بى‏تقوایان) باشد و کافى است که خداوند انتقام گیرنده (از اینها) و یارى کننده (آنها) و قرآن مدافع (نیکوکاران) و دشمن (بدکاران) باشد!

شرح و تفسیر

گذرگاههاى هولناکى که در پیش داریم‏

در این بخش از این خطبه «غرّاء» امام علیه السّلام به سراغ بعضى از مواقف آخرت و گذرگاههاى خطرناک آن مى‏رود و از آن پلى به سوى این دنیا زده، مردم را براى‏

آماده شدن جهت حضور در صحنه قیامت و عبور از گذرگاه خطرناک صراط، آماده مى‏سازد.

مى‏فرماید: «بدانید عبور شما از صراط و گذرگاه خطرناک مردافکن آن است! معبرى که قدمها در آن مى‏لغزد و خطرات هولناکى، پى‏درپى دامان انسان را مى‏گیرد») (و اعلموا أنّ مجازکم(136) على الصّراط، و مزالق(137) دحضه(138)، و أهاویل(139) زلله، و تارات(140) أهواله).

یکى از گذرگاههاى قیامت، «صراط» است که در آیات قرآن به طور اشاره و در روایات صریحا و به طور تفصیل، از آن بحث شده است، از مجموع آن روایات، استفاده مى‏شود، صراط پى است بر دوزخ، در مسیر بهشت، که آخرین گذرگاه آدمى است و نیکان و بدان همه بر آن وارد مى‏شوند: صالحان مانند برق از آن مى‏گذرند و به دروازه‏هاى بهشت مى‏رسند، ولى افراد بى‏ایمان و گنهکار، توان عبور از آن را ندارند و از روى آن، به جهنّم سقوط مى‏کنند.

عبور از این گذرگاه خطرناک، که تنها راه بهشت است بستگى به ایمان و عمل دارد و حتّى سرعت عبور از آن، متناسب با درجات تقوا و ایمان است.

البتّه «صراط» در دنیا در اشکال دیگرى مجسّم مى‏شود و یا به تعبیر دیگر:صراط در قیامت، تجسّمى از صراطهاى دنیاست، چرا که در توصیف «صراط قیامت»

آمده است:«أدقّ من الشّعر، و أحدّ من السّیف‏، باریکتر از مو و برنده‏تر از شمشیر است».(141)

بى‏شک، حدّ فاصل میان حق و باطل، ایمان و کفر، اخلاص و ریا، قصد قربت و پیروى از هوا، به همین باریکى و خطرناکى است که عبور از این خطّ فاصل، جز براى خالصان و مخلصان و نیکان و پاکان میسّر نیست، که شرح آن، در بحث «نکته‏ها» خواهد آمد.

به هر حال، یک چنین گذرگاه باریک، لغزشگاههاى فراوان دارد که بدون آمادگى کامل، عبور همراه با سلامت از آن ممکن نیست! به همین دلیل، امام علیه السّلام در ادامه این سخن مى‏فرماید: «حال که چنین است، اى بندگان خدا تقواى الهى پیشه کنید! همچون تقواى خردمندى که تفکّر، قلب او را به خود مشغول ساخته، و خوف الهى جسمش را خسته کرده، شب زنده‏دارى خواب را از چشمش ربوده، امید به رحمت پروردگار، او را به تشنگى روزه ایّام گرم (تابستان) واداشته، و زهد در دنیا، خواهشهاى نفسانى را از او گرفته است!» (فاتّقوا اللّه عباد اللّه تقیّة ذی لبّ شغل التّفکّر قلبه، و أنصب(142) الخوف بدنه، و أسهر(143) التّهجّد غرار(144) نومه، و أظمأ الرّجاء هواجر(145) یومه، و ظلف(146) الزّهد شهواته).

آرى، براى ورود به مرحله تقوا، تقوایى که گذار انسان را از صراط آسان کند، نخست تفکّر لازم است! تفکّر و اندیشه‏اى که تمام قلب را به خود مشغول دارد و خوف از خدا را در انسان زنده کند و به دنبال آن تهجّد و شب‏زنده‏دارى و روزه در ایّام گرم تابستان و زهد و پارسایى، در وجود انسان ظاهر گردد، چنین تقوایى است که انسان را به سر منزل مقصود مى‏رساند و او را همچون برق، از «صراط خطرناک قیامت» عبور مى‏دهد.

در ادامه این سخن مى‏فرماید: «همان پرهیزگارى که ذکر خدا به سرعت بر زبانش جارى مى‏گردد و ترس (از خدا) را براى ایمنى در رستاخیز از پیش فرستاده است، جاذبه‏ها (ى انحرافى و شیطانى) را از جاده خویش کنار زده و در بهترین و مستقیم‏ترین راههایى که او را به روش مطلوب (جهت رسیدن به رضاى خدا) مى‏رساند، گام برداشته، و وسوسه‏ها و فریب‏ها هرگز او را نفریفته، و امور مشکوک بر او پنهان نمانده است، (و به کمک نور تقوا، حق را از باطل تشخیص مى‏دهد)» (و أوجف(147) الذّکر بلسانه، و قدّم الخوف لأمانه، و تنکّب(148) المخالج(149) عن وضح(150) السّبیل، و سلک أقصد المسالک إلى النّهج المطلوب، و لم تفتله(151) فاتلات الغرور، و لم تعم علیه مشتبهات الأمور).

تا به اینجا امام علیه السّلام در بیان اوصاف پرهیزگارانى که باید الگو قرار گیرند- علاوه بر تفکّر دائم- اوصاف دهگانه‏اى را بیان مى‏کند که تحت هر کدام، یک دنیا معنا نهفته شده است و جمع آنها در یک انسان، انسان نمونه‏اى مى‏سازد، که در دنیا و آخرت سربلند و در میدان زندگى پیروز و در سیر الى اللّه موفّق است، تمام این تعبیرات با تشبیهات زیبا و کنایه‏ها و عبارات دل‏نشین و پر مغز آمیخته است، به گونه‏اى که در اعماق جان نفوذ مى‏کند.

آرى، پرهیزگاران راستین، هرگز فریب جاذبه‏هاى شیطانى را نمى‏خورند و در امور مشکوک در تاریکى گام برنمى‏دارند! نزدیکترین راه را بسوى خدا برمى‏گزینند و موانع را از سر راه برمى‏دارند، خوف از خدا و مسؤلیّتها، مانع انحراف آنهاست و ذکر پروردگار، دائما بر سر زبانشان.

سپس امام علیه السّلام به بخشى از نتایج این اوصاف در دنیا و آخرت پرداخته و در ضمن شش جمله، چنین مى‏فرماید: «با مژده (بهشت) و زندگى آسوده در میان نعمتها، در بهترین جایگاهها و ایمن‏ترین روزها، شاد و مسرور است، این در حالى است که از گذرگاه دنیاى زودگذر، با روشى پسندیده عبور کرده، و توشه آخرت را توأم با سعادت، از پیش فرستاده است» (ظافرا بفرحة البشرى، و راحة النّعمى،(152) فی أنعم نومه، و آمن یومه، و قد عبر معبر العاجلة حمیدا، و قدّم زاد الاجلة سعیدا).

در واقع آنچه سبب بشارت آنان و راحتى و آرامش و امنیّت خاطرشان مى‏گردد، همان عبور شایسته از گذرگاه دنیا و پیش فرستادن توشه آخرت است و مشکل مهمّ اینجاست که انسان در مقابل آن جاذبه‏هاى کاذب و زرق و برق‏هاى فریبنده و راههاى انحرافى، بتواند خود را حفظ کند و از صراط مستقیم الهى خارج نگردد.

سپس در ادامه این سخن، در آخرین اوصافى که براى پرهیزگاران نمونه ذکر

مى‏کند، به شش وصف دیگر اشاره کرده، مى‏فرماید: «همان پرهیزگارى که از ترس (آن روز، به عمل صالح) مبادرت ورزیده، و در مهلت (زندگى) با سرعت مشغول (بندگى) بوده، و نسبت به آنچه مطلوب (پروردگار) است رغبت کامل داشته، و از آنچه باید بگریزد، دورى کرده است، امروز مراقب فرداى خویش بوده و براى آینده خود، پیش‏بینى لازم را نموده است» (و بادر من وجل، و أکمش(153) فی مهل، و رغب فی طلب، و ذهب عن هرب، و راقب فی یومه غده، و نظر قدما أمامه).

در یک کلمه، از فرصت گرانبهاى عمر، براى زندگى سعادتمندانه در سراى دیگر بهترین بهره‏گیرى را مى‏کند، به آنچه باید روى آورد، روى مى‏آورد و از آنچه باید دورى کند، پرهیز مى‏نماید.

آرى، پرهیزگارى که داراى این اوصاف است، سزاوار است الگوى زندگى راهیان راه اللّه و قدوه و اسوه آنان بوده باشد.

در پایان این فراز، به نتیجه نهایى تقوا و بى‏تقوایى اشاره کرده، مى‏فرماید: «همان بس، که بهشت پاداش و عطیّه (پرهیزگاران) باشد! و همان بس، که آتش دوزخ کیفر و مجازات (بدکاران و بى‏تقوایان) باشد! و کافى است که خداوند انتقام گیرنده (از اینها) و یارى کننده (آنها) و قرآن مدافع (نیکوکاران) و دشمن (بدکاران) باشد!» (فکفى بالجنّة ثوابا و نوالا، و کفى بالنّار عقابا و وبالا! و کفى باللّه منتقما و نصیرا! و کفى بالکتاب حجیجا و خصیما!).

به راستى امام علیه السّلام در سخنانش اعجاز مى‏کند، در جمله‏هایى کوتاه آنچنان تقوا و پرهیزگارى را توصیف مى‏کند که در هیچ کتابى دیده نشده و از هیچ کس شنیده نشده است، تعبیراتى که بى‏دردترین افراد، از آن احساس درد مى‏کنند و سست‏ترین انسانها را به حرکت وامى‏دارد و به راستى نام «خطبه غرّاء» بر این خطبه بسیار بجاست.

نکته‏ها

1- چگونه آسان از صراط بگذریم؟!

در خطبه بالا اشاره به «صراط» شده است، یعنى گذرگاهى که همه انسانها در قیامت باید از آن عبور کنند و در روایات اسلامى درباره آن بحث‏هاى فراوانى دیده مى‏شود، هر چند در قرآن مجید، واژه «صراط» در این معنا بکار نرفته است جز در یکى دو مورد، که آن هم احتمال دارد اشاره به جادّه حقّ و باطل در دنیا باشد، ولى تعبیرات دیگرى در قرآن مجید به عنوان «مرصاد» و مانند آن آمده که جمعى از مفسّران، آن را اشاره به همان «صراط» مى‏دانند.

به هر حال، همان گونه که گفتیم از روایات اسلامى استفاده مى‏شود که «صراط» پلى است بر روى جهنّم، بسیار باریک و خطرناک، آنها که از آن عبور کنند به بهشت برین مى‏رسند و آنها که نتوانند عبور کنند در جهنّم سقوط خواهند کرد. بلکه از بعضى از روایات استفاده مى‏شود که «صراط» از درون جهنّم مى‏گذرد! ولى مؤمنان آنچنان سریع عبور مى‏کنند که کمترین آسیبى به آنان نمى‏رسد، همانگونه که اگر انسان از درون آتش دنیا، با سرعت زیاد عبور کند کمترین تأثیرى روى او نخواهد داشت.

در اوصاف صراط چنین آمده است: «صراط پلى است که بر روى دوزخ در مسیر بهشت قرار گرفته و تنها راه ورود در بهشت، عبور از آن است، گروهى از نیکان و پاکان چنان به سرعت از آن مى‏گذرند که گویى شعاع برقند! گروهى مانند یک اسب سوار تیزرو، گروهى همچون افراد پیاده و گروهى با دست و زانو از این گذرگاه، مى‏گذرند و گروهى که توان عبور ندارند در اثناى راه سقوط مى‏کنند».(154)

اهمیّت عبور از این گذرگاه را با توجّه به حدیث معروفى که از رسول خدا نقل‏

شده و در کلام امام صادق علیه السّلام نیز آمده است، مى‏توان، دریافت، آنجا که فرمود:«إنّ على جهنّم جسرا أدقّ من الشّعر، أحدّ من السّیف‏، بر دوزخ پلى کشیده شده باریک‏تر از مو و تیزتر از شمشیر».(155)

امام صادق علیه السّلام در تفسیر آیه شریفه «إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ»(156) مى‏فرماید:«قنطرة على الصّراط لا یجوزها عبد بمظلمة، مرصاد پلى است بر صراط، که هر کس حقّ ستمدیدگان بر گردن او باشد از آن عبور نخواهد کرد».(157)

در روایات اسلامى امورى به عنوان وسیله عبور سریع، از صراط ذکر شده است.از جمله در حدیثى از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله آمده است:«أسبغ الوضوء تمّر على الصّراط مرّ السّحاب‏، وضوء را شاداب و پر آب بگیرد! تا بر صراط همچون ابر بگذرى».(158)

و در حدیث دیگرى مى‏خوانیم که موسى علیه السّلام در مناجاتش به درگاه الهى سؤال کرد: «إلهی ما جزاء من تلا حکمتک سرّا و جهرا؟ قال: یا موسى! یمرّ على الصّراط کالبرق، خداوندا پاداش کسى که حکمت تو را پنهان و آشکار بخواند (و مردم را با سخنان حکیمانه تو، به سوى حق دعوت کند) چیست؟ فرمود: اى موسى! چنین کسى همچون برق از صراط عبور مى‏کند».(159)

جالب توجّه اینکه در روایات متعدّدى مى‏خوانیم، یکى از شرایط اصلى عبور از صراط، ولایت على بن ابى‏طالب، است. این روایت را بسیارى از بزرگان اهل سنّت در کتابهاى خود از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله نقل کرده‏اند. از جمله «حافظ بن سمّان» در کتاب «موافقه» چنین نقل مى‏کند که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله فرمود:«لا یجوز أحد على الصّراط إلّا من کتب له علیّ علیه السّلام الجواز، هیچ کس از صراط عبور نمى‏کند، مگر اینکه على علیه السّلام اجازه‏

عبور براى او بنویسد».(160) و در بعضى روایات آمده است:«إذا جمع اللّه الأوّلین و الآخرین یوم القیامة و نصب الصّراط على جسر جهنّم ما جازها أحد حتّى کانت معه براءة بولایة علىّ بن أبی طالب‏

، هنگامى که خداوند اوّلین و آخرین را در روز قیامت گرد آورد و صراط بر جهنّم کشیده شود، هیچ کس از آن عبور نمى‏کند مگر اینکه برات آزادى به سبب ولایت على علیه السّلام با او باشد».(160) این مضمون با تفاوت مختصرى در «مناقب خوارزمى» و «مناقب ابن مغازلى» و «فرائد السّمطین» و کتاب «الرّیاض النّظرة» آمده است.(160)

همانگونه که در شرح خطبه نیز ذکر شد، صراط در قیامت در واقع تجسّمى است از صراطهایى که در دنیاست که به همان باریکى و خطرناکى است.

2- نماز شب، کیمیاى سعادت است‏

در این خطبه امام علیه السّلام به مسأله شب بیدارى و عبادات شبانه، اشاره مى‏فرماید و آن را از ویژگى‏هاى پرهیزگاران صفوف مقدّم راهیان راه خدا مى‏شمرد.

«تهجّد» از ماده «هجود» به گفته «راغب» در «مفردات» در اصل به معناى خواب است، ولى هنگامى که به باب «تفعّل» مى‏رود در معناى انتقال از خواب، به بیدارى به کار مى‏رود و از آنجا که بیدارى شبانه، در عرف پرهیزگاران براى راز و نیاز به درگاه خداست، این واژه (تهجّد) به معناى نماز خواندن در دل شب، یا در خصوص نافله شب بکار مى‏رود.

به هر حال، نماز شب، که با آداب خاصّى انجام مى‏گیرد، اکسیر اعظم و کیمیاى‏

اکبر است که مى‏تواند مس تیره وجود انسان را، به طلاى ناب تقوا مبدّل کند. قرآن مجید و همه پیشوایان بزرگ اسلام و بزرگان اخلاق، بر انجام این عبادت انسان‏ساز و آثار تربیتى آن تأکید کرده‏اند.

همین بس که قرآن مجید به پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله خطاب مى‏کند و مى‏گوید: «وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَکَ عَسى‏ أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً»، پاسى از شب را از خواب برخیز و قرآن (و نماز) بخوان، این وظیفه اضافى براى توست (اشاره به اینکه نماز شب بر پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله واجب و بر امّت مستحب است) تا پروردگارت تو را به مقامى درخور ستایش برساند».(161)

این تعبیر به خوبى نشان مى‏دهد که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله «مقام محمود» را که مقام بسیار والا و برجسته است، در سایه عبادت شبانه پیدا کرد (و به گفته شاعر روشن ضمیر:«چیزى که مایه نجات او از ظلمات به سوى نور تقوا شد، دعاى نیمه شبى بود و گریه سحرى»).

از روایات فراوانى که در این زمینه از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و ائمه هدى علیهم السّلام نقل شده همین بس که در حدیثى پیامبر اکرم به على علیه السّلام توصیه مى‏کند: «علیک بصلاة اللّیل! یکرّرها أربعة، بر تو باد که نماز شب را به جاى آورى! پیامبر این سخن را چهار بار تکرار کرد».(162)

در حدیث دیگرى از همان حضرت مى‏خوانیم که به على علیه السّلام فرمود:«یا علىّ ثلاث فرحات للمؤمن: لقى الإخوان، و الإفطار من الصّیام، و التّهجّد من آخر اللّیل‏، سه چیز است که مایه نشاط مؤمن مى‏شود: دیدار دوستان و افطار روزه و نماز در آخر شب».(163)

از این حدیث استفاده مى‏شود که نماز شب مایه نشاط و شادابى مؤمنان است.

در حدیث پرمعناى دیگرى از همان حضرت مى‏خوانیم:«ما اتّخذ اللّه إبراهیم خلیلا إلّا لإطعامه الطّعام و صلاته باللّیل و النّاس نیام‏؛ خداوند ابراهیم علیه السّلام را به مقام دوستى خود (و افتخار خلیل اللّهى) نرساند مگر به خاطر اطعام طعام و نماز شبانه هنگامى که مردم در خواب بودند».(164)

در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السّلام مى‏خوانیم که به یکى از یاران خود تأکید فرمود: «نماز شب و عبادت شبانه را رها مکن که هر کس نماز شب را رها کند، مغبون است»(لا تدع قیام اللّیل فإنّ المغبون من غبن قیام اللّیل).(165)

و جالب اینکه در آیه 6 سوره مزّمّل از نماز شب تعبیر به «ناشِئَةَ اللَّیْلِ» شده و آن را بسیار مهمّ و سبب استقامت شمرده است «إِنَّ ناشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قِیلًا» و به گفته بعضى از مفسّران: تعبیر «ناشِئَةَ اللَّیْلِ» اشاره به نشئه و نشاط و جذبه روحانى و ملکوتى است که در سایه این عبادت براى انسان فراهم مى‏شود.

دلیل این اهمیّت نیز روشن است زیرا «روح عبادت» که انسان را به «مقامات عالى» مى‏رساند دو چیز است: «اخلاص» و «حضور قلب» و این هر دو در شب، مخصوصا در آخر شب، بعد از یک استراحت نسبتا ممتدّ، در حالى که چشم‏هاى بسیارى از مردم در خواب است و جنب و جوش‏هاى زندگى مادّى موقّتا خاموش شده، نه جایى براى روى و ریاست و نه شواغل روز مرّه مادّى فکر انسان را به خود جلب مى‏کند، حاصل مى‏شود، از این رو، نماز شب عبادتى است خالص و توأم با حضور دل و آمیخته با معنوّیت کامل و سرچشمه انواع برکات، به گفته حافظ:

هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ

از یمن دعاى شب و ورد سحرى بود

آثار بى‏نظیر این عبادت شبانه را، هر کس مى‏تواند با تجربه دریابد و هنگامى که طعم شیرین آن را در مذاق جان احساس کند به آسانى آن را رها نخواهد کرد!

مى صبوح و شکر خواب صبحدم تا چند

به عذر نیمه شبى کوش و گریه سحرى‏

آرى! کلید گنج سعادت و راه رسیدن به معشوق حقیقى همین است:

دعاى صبح و آه شب کلید گنج مقصود است

بدین راه و روش مى‏رو که با دلدار پیوندى‏!

بخش یازدهم‏

أوصیکم بتقوى اللّه الّذی أعذر بما أنذر، و احتجّ بما نهج، و حذّرکم عدوّا نفذ فی الصّدور خفیّا، و نفث فی الآذان نجیّا، فأضلّ و أردى، و وعد فمنّى، و زیّن سیّئات الجرائم، و هوّن موبقات العظائم، حتّى إذا استدرج قرینته، و استغلق رهینته، أنکر ما زیّن، و استعظم ما هوّن، و حذّر ما أمّن.

ترجمه‏

شما را به تقواى الهى سفارش مى‏کنم! همان خداوندى که با انذار و هشدار خود، راه عذر را بسته و با دلایل روشن، طریق هدایت را نشان داده و حجّت را تمام کرده است و شما را از دشمنى بر حذر داشته است که، مخفیانه در درون سینه‏هاى شما نفوذ مى‏کند و آهسته در گوش‏هاى شما مى‏دمد و (به این طریق شما را) گمراه مى‏سازد و به هلاکت مى‏کشاند، او نوید مى‏دهد و انسان را به آرزوها (ى باطل و دور و دراز) سرگرم مى‏کند و گناهان و جرایم را در نظرها زیبا جلوه مى‏دهد و معاصى بزرگ را کم اهمیّت مى‏شمرد (این وضع همچنان ادامه مى‏یابد) تا به تدریج پیروان خود را فریب داده، درهاى سعادت را به روى گروگان خود ببندد (ولى در سراى آخرت که همگى در محضر عدل الهى حاضر مى‏شوند) شیطان آنچه را آراسته بود، انکار مى‏کند و آنچه را سبک جلوه داده بود، بزرگ مى‏شمرد و از آنچه فریب خوردگان را ایمن ساخته بود، بر حذر مى‏دارد (ولى افسوس که زمان جبران سپرى شده است!).

شرح و تفسیر

وسوسه‏هاى شیاطین، مانع دیگر

در این بخش از خطبه، امام علیه السّلام به یکى دیگر از خطرات بسیار مهمّى که سعادت انسان را تهدید مى‏کند، اشاره مى‏فرماید و آن خطر، وسوسه‏هاى شیطان و توطئه‏هاى او است که براى فریب آدمى از مؤثّرترین وسایل بهره مى‏گیرد.

امام علیه السّلام مقدّمتا براى سومین بار توصیه به تقوا کرده و به اتمام حجّت الهى اشاره مى‏فرماید و مى‏گوید: «شما را به تقواى الهى سفارش مى‏کنم! همان خداوندى که با انذار و هشدار خود راه عذر را بسته و با دلایل روشن، طریق هدایت را نشان داده، و حجّت را تمام کرده است» (أوصیکم بتقوى اللّه الّذی أعذر بما أنذر، و احتجّ بما نهج).

روشن است که عدل الهى بدون اتمام حجّت کافى، پیاده نمى‏شود و به همین دلیل، خداوند از طریق رسول ظاهر، که سلسله انبیا و اولیا هستند و رسول باطن، که عقل و خرد آدمى است حقّ و باطل را تبیین فرموده تا هیچ کس به عذر جهل و نادانى- براى تبرئه خویش در برابر خلاف‏کارى‏ها- متوسّل نشود.

در واقع جمله «احتجّ بما نهج» اشاره به ارائه طریق و نشان دادن راه سعادت است و جمله «أعذر بما أنذر» اشاره به خطراتى است که در این مسیر، در برابر انسان کمین کرده است.

شایان توجّه این که، خداوند به حداقلّ اتمام حجّت، در برابر بندگان بسنده نمى‏کند، بلکه حدّ اعلاى آن را به لطف و رحمتش ارائه مى‏دهد، به همین دلیل، یافته‏هاى عقل را که براى اتمام حجّت در بسیارى از مراحل کافى است، با یافته‏هاى وحى به وسیله انبیا تأکید مى‏کند و براى اصلاح گنه‏کاران، عوامل هشداردهنده در زندگى آنها مى‏آفریند و مهلت کافى مى‏دهد: «وَ ما کانَ رَبُّکَ مُهْلِکَ الْقُرى‏ حَتَّى یَبْعَثَ فِی أُمِّها رَسُولًا یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِنا وَ ما کُنَّا مُهْلِکِی الْقُرى‏ إِلَّا وَ أَهْلُها ظالِمُونَ»، و پروردگار تو

هرگز شهرها و آبادى‏ها را هلاک نمى‏کرد، تا این که در کانون آنها پیامبرى مبعوث کند که آیات ما را بر آنان بخواند و ما هرگز آبادى‏ها و شهرها را هلاک نکردیم، مگر آن که اهلش ظالم بودند.»(166)

بعد از ذکر این مقدّمه، امام علیه السّلام اشاره به خطرات شیطان مى‏کند، مى‏فرماید:«خداوند شما را از دشمنى بر حذر داشته است که، مخفیانه در درون سینه‏هاى شما نفوذ مى‏کند، و آهسته در گوش‏ها مى‏دمد، و (به این طریق شما را) گمراه سازد، و به هلاکت مى‏کشاند.» (و حذّرکم عدوّا نفذ فی الصّدور خفیّا، و نفث فی الآذان نجیّا، فأضلّ و أردى).

گر چه در این جمله‏ها و جمله‏هاى آینده نام شیطان برده نشده است، ولى صفاتى که در آن آمده به روشنى نشان مى‏دهد که منظور شیطان است.

امّا دشمنى او از آغاز خلقت آدم علیه السّلام بر همه کس آشکار شده است، همان گونه که قرآن مى‏گوید: خداوند به آدم علیه السّلام خطاب کرد و فرمود: «إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَکَ وَ لِزَوْجِکَ فَلا یُخْرِجَنَّکُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقى‏»، این ابلیس، دشمن تو و همسر تو است، مراقب باشید شما را از بهشت بیرون نکنند که بیچاره خواهد شد».(167)

و در جاى دیگر به طور عام مى‏فرماید: «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنِی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ»؛ آیا با شما عهد نکردم اى فرزندان آدم علیه السّلام که شیطان را نپرستید که او براى شما دشمن آشکارى است.»(168)

البتّه براى مؤمنان بیدار و سالکان هوشیار، شیطان مى‏تواند وسیله‏اى براى تکامل و پیشرفت و پرورش باشد، چرا که هر قدر در برابر وسوسه‏هاى او مقاومت کنند، قدرت معنوى و روحانى آنها افزوده مى‏شود و مقامشان در پیشگاه خدا بالاتر مى‏رود.

در ادامه این سخن، از طرق مختلف وسوسه‏هاى شیطان، پرده برمى‏دارد و به‏

سه نکته اشاره مى‏فرماید و مى‏گوید: «او نوید مى‏دهد و انسان را به آرزوها (ى باطل و دور و دراز) سرگرم کند، و گناهان و جرایم را در نظرها زیبا جلوه مى‏دهد، و معاصى بزرگ را کم اهمیّت مى‏شمرد» (و وعد فمنّى، و زیّن سیّئات الجرائم، و هوّن موبقات العظائم).

در حقیقت این سه، دام مهمّ شیطان و سه طریق خطرناک نفوذ وى در انسان است، نخست اینکه: انسان را گرفتار آرزوهاى طولانى مى‏کند و با مشتى خیالات و اوهامى که مربوط به آینده است، آینده‏اى که گاه هرگز به آن نمى‏رسد، او را سرگرم مى‏سازد و تمام وقت و فکر و نیروى او را به خود جذب مى‏کند و به این طریق راه خودسازى و اطاعت پروردگار را به روى او مى‏بندد.

دیگر اینکه: گناهان زشت و تنفّرآمیز را، که انسان به فرمان وجدان از آن مى‏گریزد، در نظر او زیبا جلوه مى‏دهد، بى‏بندوبارى را آزادى مى‏داند، آلودگى را از شئون تمدّن مى‏شمرد و سازش با اهل گناه را همزیستى مسالمت‏آمیز معرّفى مى‏کند و خلاصه براى هر کار زشتى، عنوان زیبایى مى‏تراشد و فرمان وجدان را خفه مى‏کند.

از سوى سوم: گناهان بزرگ را که به خاطر عظمتش انسان از آن مى‏گریزد، در نظر او ساده و سبک جلوه مى‏دهد و به عناوینى چون غفّاریت خداوند و اینکه هیچ کس معصوم نیست و هر کسى گرفتار این لغزشها مى‏شود و:

«آنجا که برق عصیان بر آدم صفىّ زد

ما را چگونه زیبد، دعوى بى‏گناهى»

و اینکه راه توبه به هر حال باز است و شفاعت شافعان و پیامبر و امامان معصوم علیهم السّلام، براى همین قبیل امور، ذخیره شده، او را آلوده بدترین گناهان مى‏کند.

حال ببینیم نتیجه این وسوسه‏ها و نیرنگ‏ها و دام‏هاى شیطان به کجا مى‏رسد.

امام علیه السّلام در ادامه سخن با تعبیرات زیبا و پرمعنایى نتیجه آن را بیان کرده است،

مى‏فرماید: «(این کار ادامه مى‏یابد) تا شیطان به تدریج پیروان خود را فریب داده، درهاى سعادت را به روى گروگان خود ببندد (ولى در سراى آخرت که همگى در محضر عدل الهى حاضر مى‏شوند) شیطان آنچه را آراسته بود، انکار مى‏کند، و آنچه را سبک جلوه داده بود، بزرگ مى‏شمرد، و از آنچه فریب خوردگان را ایمن ساخته بود برحذر مى‏دارد (ولى افسوس که زمان جبران سپرى شده است!).» (حتّى إذا استدرج قرینته، و استغلق رهینته، أنکر ما زیّن، و استعظم ما هوّن، و حذّر ما أمّن).

تعبیر به «إستدرج» اشاره به این نکته است که وسوسه‏هاى شیطان معمولا به صورت گام به گام است، تا در افراد کارگر بیفتد، غالبا ناگهانى و دفعى نیست تا افرادى که حتّى کمى تقوا در وجودشان است، مقاومت به خرج دهند و شاید تعبیر به «لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ» (پیروى از گامهاى شیطان نکنید) که در آیات متعدّدى از قرآن مجید آمده است(169) نیز، اشاره به همین نکته باشد.

تعبیر به «قرینته» گویا از آیه شریفه «وَ مَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ»، هر کس از یاد خدا روى گردان شود، شیطانى را بر او مسلّط مى‏کنیم که همواره قرین او باشد»(170) گرفته شده، در واقع شیطان چنان به پیروان خود نزدیک مى‏شود، که زندگى آنها هرگز از او جدا نیست و قرین و مقارن اویند.

تعبیر به «إستغلق رهینته» اشاره به این است که شیطان پیروان خود را به گروگان مى‏گیرد و راههاى بازگشت را به روى آنها مى‏بندد.

درست همچون شیاطین انس، که وقتى افرادى را براى فساد به دام مى‏اندازند آنها را از جهات مختلف آلوده و وامدار مى‏کنند، به طورى که نتوانند گامى جز در مسیر اطاعت آنها بردارند.

ولى در قیامت که پرده‏هاى نیرنگ و فریب و غرور کنار مى‏رود و هر کس هر چه‏

دارد، ظاهر و آشکار مى‏شود، شیطان در مقام انکار برمى‏آید و آنچه را کوچک شمرده بود، بزرگ مى‏شمرد و آنچه را امن و امان دانسته بود، خطرناک مى‏داند، ولى این انکار نه براى او مفید است و نه براى پیروانش، چرا که دوران بازگشت از گناه و توبه و جبران «مافات» سپرى شده است.

نکته‏

انواع دام‏هاى شیطان‏

مى‏دانیم انسان همواره با دو دشمن بزرگ روبروست: دشمنى از درون به نام «نفس امّاره» و دشمنى از برون به نام «شیطان» که اعمالى مشابه هم و مکمّل یکدیگر، دارند.

گر چه همان گونه که گفتیم وجود این دشمن درونى و برونى براى افراد با ایمان سبب هوشیارى بیشتر، آمادگى زیادتر و مبارزه قاطع‏تر با عوامل گناه است و در نتیجه موجب تکامل روح و جان و قرب الى اللّه خواهد شد، ولى به هر حال وجود چنین دشمنان خطرناکى، هوشیارى فراوانى مى‏طلبد، به خصوص اینکه آنها هرگز با صراحت انسان را دعوت به گناه نمى‏کنند، زشتى‏ها را زیبا جلوه مى‏دهند، گناهان بزرگ را کوچک و طاعات کوچک را بزرگ نشان مى‏دهند و دام‏هاى رنگارنگ بر سر راه بشر مى‏نهند و از تمام نقطه‏هاى ضعف انسان و راههاى نفوذ، در درون جان او بهره مى‏گیرند و زنجیرهاى اسارت در چنگال شهوات و مال و مقام و آرزوهاى دور و دراز بر دست و پاى او مى‏نهند و به همین سبب، گاه یک لحظه غفلت، یک عمر بدبختى بدنبال مى‏آورد.

اینجاست که در اخبار اسلامى هشدارهاى زیادى در این زمینه داده شده، از

جمله در حدیثى مى‏خوانیم که خداوند به موسى وحى کرد: «ما لم تسمع بموت ابلیس فلا تأمن مکره، مادامى که خبر مرگ شیطان را نشنوى از مکر او ایمن مباش».(171)

در همین زمینه در جلد اوّل این کتاب، ذیل خطبه هفتم شرح بیشترى درباره وسوسه‏هاى شیطان و راه نفوذ او در انسان و برنامه‏ریزى‏هاى شیاطین آمده است.(172)

این سخن را با اشعار پرمعنایى از یکى از شعراى معاصر پایان مى‏دهیم:

ز شیطان بدگمان بودن نوید نیک فرجامى است

چون خون در هر رگى باید دواند این بدگمانى را

نهفته نفس سوى مخزن هستى رهى دارد

نهانى شحنه‏اى مى‏باید این دزد نهانى را

بخش دوازدهم‏

أم هذا الّذی أنشأه فی ظلمات الأرحام، و شغف الأستار، نطفة دهاقا، و علقة محاقا، و جنینا و راضعا، و ولیدا و یافعا، ثمّ منحه قلبا حافظا، و لسانا لافظا، و بصرا لاحظا، لیفهم معتبرا، و یقصّر مزدجرا، حتّى إذا قام اعتداله، و استوى مثاله، نفر مستکبرا، و خبط سادرا، ماتحا فی غرب هواه، کادحا سعیا لدنیاه، فی لذّات طربه، و بدوات أربه، ثمّ لا یحتسب رزیّة، و لا یخشع تقیّة، فمات فی فتنته غریرا، و عاش فی هفوته یسیرا [اسیرا] لم یفد عوضا [غرضا] و لم یقض مفترضا.

ترجمه‏

(اکنون درباره آفرینش انسان و مراحل زندگى او با شما سخن مى‏گویم:) همین انسانى که خداوند او را در تاریکى‏هاى رحم و در پرده‏هاى متراکم، به صورت نطفه‏اى فرو ریخت، سپس او را به شکل خون بسته و نامشخّصى قرار داد و بعد از آن، به صورت جنین کامل، سپس نوزادى شیرخوار و بعد کودک، سپس نوجوانى درآورد و بعد از آن به او عقلى نگاهدارنده و زبانى گویا و چشمى بینا بخشید، تا درک کند و عبرت گیرد و از بدى‏ها بپرهیزد و این وضع ادامه مى‏یابد تا انسان به حدّ اعتدال و کمال برسد و بر پاى خود بایستد، در این هنگام سرکشى کرده و مى‏گریزد و بى‏پروا در بى‏راهه گام مى‏نهد. این در حالى است که سعى دارد به تمام هوس‏هاى خود جامه عمل بپوشاند و براى بدست آوردن دنیا، خود را به رنج‏

و تعب بیفکند و براى لذّات آن پیوسته تلاش مى‏کند و هر چه از خواهش‏هاى نفسانى در فکرش خطور کند، به آن جامه عمل مى‏پوشاند، او هرگز فکر نمى‏کند مصیبتى برایش پیش بیاید و هیچگاه از روى تقواى الهى در پیشگاهش خضوع نمى‏کند، از این رو، سرانجام چشم از دنیا فرو مى‏بندد، در حالى که در گمراهى و غرور گرفتار است و در میان اشتباهات و خطاهاى زندگى کوتاه خود، غوطه‏ور! این در حالى است که در برابر آنچه از دست داده، عوضى بدست نیاورده و هیچ یک از وظایف واجب خود را انجام نداده است.

شرح و تفسیر

آغاز و انجام زندگى انسان‏

در این بخش از خطبه- که به پایان خطبه، کم‏کم نزدیک مى‏شویم- امام علیه السّلام به بحث مهم دیگرى پرداخته و آن آفرینش انسان از دوران جنینى تا پایان عمر و سپس چشم پوشیدن از دنیا و حضور در صحنه قیامت است، تا بحث‏هاى گذشته را که درباره خطرات شیطان و لزوم فراهم کردن زاد و توشه تقوا بود، تکمیل کند و به تعبیر دیگر: آدمى هوشیار باشد و به وظایف اصلیش بپردازد و از وساوس شیطان برحذر باشد، مى‏فرماید: «(اکنون درباره آفرینش انسان و مراحل زندگى او با شما سخن مى‏گویم:)(173) همین انسانى که خداوند او را در تاریکى‏هاى رحم و در پرده‏هاى متراکم به صورت نطفه‏اى فرو ریخت، سپس او را به شکل خون بسته و نامشخّصى قرار داد، و بعد از آن به صورت جنین کامل، سپس نوزادى شیرخوار، و بعد کودک،

سپس نوجوانى در آورد» (أم هذا الّذی أنشأه فی ظلمات الأرحام، و شغف(174) الأستار، نطفة دهاقا(175)، و علقة محاقا(176)، و جنینا و راضعا، و ولیدا و یافعا(177)).

در واقع امام علیه السّلام در اینجا به شش مرحله از زندگانى انسان اشاره کرده است، که سه مرحله مربوط به دوران جنین و پیش از تولّد و سه مرحله دیگر مربوط به دوران بعد از تولّد است.

دورانهایى که با سرعت مى‏گذرد و هر کدام ویژگى خود را دارد، بعضى فوق‏العاده شگفت‏انگیز و بعضى عبرت‏آمیز است. خداوند توانا، بر قطره آبى که هیچ شکل ندارد، در درون ظلمت‏هاى متراکم «مشیمه» و «رحم» و «شکم مادر»، صورتگرى مى‏کند و علقه محاق (خون بسته شده فاقد شکل) را، زیباترین و جالب‏ترین شکل مى‏دهد و بعد از نموّ کامل جنین، با یک فرمان عجیب، آن را به این جهان مى‏فرستد و در مسیر حیات و مراحل تکامل او را هدایت مى‏فرماید و هر روز در شأن و شرایط و مقامى است.

سپس به ابزار و وسایل مهمّى که در اختیار انسان گذارده و او را با جهان خارج مربوط مى‏کند، اشاره کرده و مى‏فرماید: «سپس به او عقلى نگهدارنده، زبانى گویا و چشمى بینا بخشید، تا درک کند و عبرت گیرد، و از بدى‏ها بپرهیزد» (ثمّ منحه قلبا حافظا، و لسانا لافظا، و بصرا لاحظا، لیفهم معتبرا، و یقصّر مزدجرا).

خداوند به او عقل داد، تا نیکى و بدى را بشناسد و زبان داد، تا پرس و جو کند و علوم خود را به دیگران منتقل نماید و چشم داد، که حقایق حسّى را با آن درک کند و هدف نهایى از این سه موهبت بزرگ، این بود که: فرمانهاى الهى را بفهمد و از آنچه در اطراف اوست، درس عبرت بیاموزد و از آنچه شایسته مقام او نیست، پرهیز کند. در واقع سه منبع مهمّ شناخت، یعنى: عقل و زبان و چشم، که به ترتیب براى درک مطالب فکرى و نقلى و عینى و حسّى است، در این عبارت کوتاه جمع شده و به انسان دستور داده شده است، که آنها را در مسیر سعادتش بکار گیرد.

سپس مى‏فرماید: «این وضع ادامه مى‏یابد، تا انسان به حدّ اعتدال و کمال برسد، و بر پاى خود بایستد، در این هنگام سرکشى کرده، مى‏گریزد و بى‏پروا در بیراهه گام مى‏نهد (به خدا و فرمانهاى او پشت مى‏کند و به هوا و هوس روى مى‏آورد)» (حتّى إذا قام اعتداله، و استوى مثاله، نفر مستکبرا، و خبط سادرا(178)

درست است که همه انسانها چنین نیستند، ولى کلام امام علیه السّلام ناظر به اکثریتى است که در بسیارى از جوامع، هنگامى که توان یافتند و به قدرت رسیدند، همه چیز را به فراموشى مى‏سپارند و همچنین هشدارى است به مؤمنان فرمانبردار، که مراقب حال خویش باشند و شکر نعمت ایمان و تقوا را بجا آورند.

در ادامه این سخن مى‏فرماید: «این در حالى است که سعى دارد به تمام هوس‏هاى خود جامه عمل بپوشاند» (ماتحا(179) فی غرب(180) هواه).

«و براى بدست آوردن دنیا خود را به رنج و تعب مى‏افکند، و براى لذّات آن پیوسته تلاش مى‏کند، و هر چه از خواهش‏هاى نفس در فکرش خطور مى‏کند به آن‏

جامه عمل مى‏پوشاند» (کادحا(181) سعیا لدنیاه، فی لذّات طربه، و بدوات(182) أربه(183)).

این تعبیرات، اشاره به بى‏خبرانى است که تمام سعى و تلاش خود را در طریق به چنگ آوردن مال و منال دنیا و لذّت‏هاى زودگذر و اشباع هوا و هوس‏ها به کار مى‏گیرند، گویى از آفرینش آنها هیچ هدفى جز این نبوده است، این در حالى است که با چشم خود ناکامى‏ها و شکست‏ها، بیماریها و مرگ و میرها را مى‏بینند.

امّا همان گونه که امام علیه السّلام در ادامه این سخن مى‏فرماید: «او هرگز فکر نمى‏کند مصیبتى برایش پیش آید و هیچگاه از روى تقواى الهى در پیشگاهش خضوع نمى‏کند، از این رو، سرانجام چشم از دنیا فرو مى‏بندد، در حالى که در گمراهى و غرور گرفتار است و در میان اشتباهات و خطاهاى زندگى کوتاه خود، غوطه‏ور، این در حالى است که در برابر آنچه از دست داده، عوضى به دست نیاورده، و هیچ یک از وظایف واجب خود را، انجام نداده است (با کوله‏بار عظیمى از گناه و نامه عملى خالى از حسنات، به سوى آخرت حرکت مى‏کند)» (ثمّ لا یحتسب رزیّة(184)، و لا یخشع تقیّة(185)، فمات فی فتنته غریرا(186)، و عاش فی هفوته(187) یسیرا، لم یفد عوضا، و لم یقض مفترضا).

چه دردناک است! حال کسى که این گونه در گرداب غرور و غفلت، گرفتار شده، سرمایه عمر را از کف داده و تنها چند روزى به لذّات آمیخته با نکبت‏ها، دل خوش کرده و سرانجام با دست خالى، دنیا را ترک گفته و با نامه سیاه، در محضر عدل الهى حاضر مى‏شود.

نکته‏

عفو تو و خطاى من، بخل من و عطاى تو!

در این بخش از خطبه، امام علیه السّلام به موارد متعدّدى از نعمت‏هاى الهى بر انسان، از دوران آفرینش در رحم مادر گرفته، تا هنگام تولّد و سپس پیمودن مراحل تکامل، اشاره مى‏فرماید و نشان مى‏دهد خداوند قادر متعال، چگونه او را در ظلمات رحم و در پشت پرده‏هاى تاریک، هر روز خلقتى تازه و نوین بخشید، و بعد از گام نهادن به جهان بیرون، چگونه تمام ابزار شناخت و معرفت را در اختیار او قرار داد، قلبى دانا، چشمى بینا و زبانى گویا به او بخشید، ولى این انسان ناسپاس و نمک نشناس، همین که به قدرت رسید، هدف آفرینش خویش، را فراموش کرد. گویى جز خواب و خور و لذّت و شهوت هدفى در کار نبود، همچون حیوان پروارى در این لذّات غوطه‏ور شد و هشدارهاى الهى که به صورت مصایب و درد و رنج‏ها و پایان عمرها، یکى پس از دیگرى به او داده مى‏شد، همه را نشنیده و نادیده گرفت، گویى چنین مى‏پنداشت که مرگ، همیشه براى همسایه است و درد و رنج براى بیگانه. گویى چنین فکر مى‏کرد که عمرى جاویدان دارد و لذّاتى بى‏پایان، نه امر و نهى الهى شامل او مى‏شود و نه دعوت پیامبران خدا، متوجّه اوست.

ولى به سرعت، روزهاى عمرش سپرى شد و با دستى تهى به سراى دیگر شتافت.سیلى اجل بر صورت او نواخته شد و در لحظه مرگ، بیدار شد، امّا راهى براى بازگشت نبود و تمام پل‏ها، در پشت سرش ویران شده بود.

بخش سیزدهم‏

دهمته فجعات المنیّة فی غبّر [غبر] جماحه، و سنن مراحه، فظلّ سادرا، و بات ساهرا، فی غمرات الآلام، و طوارق الأوجاع و الأسقام، بین أخ شقیق، و والد شفیق، و داعیة بالویل جزعا، و لادمة للصّدر قلقا، و المرء فی سکرة ملهثة، و غمرة کارثة، و أنّة موجعة، و جذبة مکربة، و سوقة متعبة.

ترجمه‏

«(هنوز تلاش و کوشش او در طریق اشباع هوسهایش پایان نگرفته که) ناراحتى‏هاى مرگ، در حالى که بقایاى سرکشى در او وجود دارد و در مسیر لذّات خود گام برمى‏دارد، او را در خود فرو مى‏برد و ناگهان گرفتار حیرت و سرگردانى مى‏شود و از شدّت بیمارى و درد و رنج‏ها، شب تا به صبح بیدار مى‏ماند (و ناله سر مى‏دهد) این در حالى است، که در میان برادرى غمخوار، پدرى مهربان (و همسرى دلسوز که) گریه و ناله سر داده‏اند (و مادرى دلسوخته که) از شدّت ناراحتى به سینه مى‏کوبد، قرار گرفته است و با سکرات بى‏تاب کننده مرگ و شدائد غم‏انگیز و ناله‏هاى دردناک و جان دادن پرمشقّت و مرگ رنج‏آور، دست به گریبان است.

شرح و تفسیر

ناگهان مرگ فرا مى‏رسد!

در این بخش از خطبه، امام علیه السّلام به سراغ پایان عمر این انسان غافل مغرور سرکش، مى‏رود که چگونه در چنگال بیمارى‏هاى جانکاه و داد و فریاد بستگان و

دوستانش، لحظات دردناک احتضار را مى‏گذارند و چنان ترسیمى از این حالت فرموده، که دلها را تکان مى‏دهد. مى‏فرماید: «(هنوز تلاش و کوشش او در طریق اشباع هوس‏ها و نیل به آرزوهایش پایان نگرفته که) ناراحتى‏هاى مرگ، در حالى که بقایاى سرکشى در او وجود دارد و در مسیر لذّات خود، گام برمى‏دارد، او را در خود فرو مى‏برد، و ناگهان گرفتار حیرت و سرگردانى مى‏شود، و از شدّت بیمارى و درد و رنج‏ها، شب تا به صبح بیدار مى‏ماند (و ناله‏هاى جانکاه سر مى‏دهد)» (دهمته(188) فجعات المنیّة فی غبّر(189) جماحه(190)، و سنن(191) مراحه(192)، فظلّ سادرا(193)، و بات ساهرا، فی غمرات الآلام، و طوارق الأوجاع و الأسقام).

«این در حالى است که در میان برادرى غم‏خوار و پدرى مهربان (و همسرى دلسوز که) گریه و ناله سرداده‏اند و (مادرى دلسوخته که) از شدّت ناراحتى به سینه مى‏کوبد، قرار گرفته است.» (بین أخ شقیق، و والد شفیق، و داعیة بالویل جزعا، و لادمة(194) للصّدر قلقا).

آرى بستگان و نزدیکانش، از حیات او مأیوس شده و پیش از مرگ او ناله و فغان سرداده‏اند و هر زمان که از شدّت دردش، کاسته شود و به هوش آید، این ناله‏ها و فریادها، او را شکنجه و آزار مى‏دهد و مرگش را با چشم خود مى‏بیند و دیدگان پروحشتش به هر سو نگران است.

«این در حالى است که با سکرات بى‏تاب کننده مرگ و شداید غم‏انگیز و ناله‏هاى دردناک، و جان دادن پرمشقّت، و مرگ رنج‏آور، دست به گریبان است» (و المرء فی سکرة ملهثة،(195) و غمرة کارثة،(196) و أنّه موجعة، و جذبة مکربة(197)، و سوقة(198) متعبة).

راستى، حالت جان دادن و سکرات مرگ حالت عجیبى است! انسانى که تا دیروز بر تخت قدرت نشسته بود و همه امکانات را در اختیار داشت، از باده غرور سرمست بود و به کائنات فخر مى‏فروخت، امروز در چنگال بیمارى‏هاى شدید، مانند مرغ مذبوحى دست و پا مى‏زند. اطرافیانش از او مأیوس شده و ناله و فریاد سر داده‏اند و از هیچ کس، کارى براى او ساخته نیست.

در جاى جاى تاریخ، سرگذشت‏هایى از قدرتمندان بزرگ و لحظه‏هاى جانکاه احتضار آنها، نقل شده است که به راستى تکان دهنده است.

در حالات «مأمون» خلیفه مقتدر عبّاسى- که دامنه حکومتش بخش‏هاى عظیمى از خاورمیانه را در برگرفته بود- مى‏نویسند: «وى با لشکر عظیمش از یکى از میدان‏هاى نبرد به سوى «طوس» بازمى‏گشت، به کنار چشمه‏اى در منطقه خوش آب و هوایى رسید، در آنجا توقّف کرد، ماهى بزرگ سفیدى در درون آب توجّه او را به خود جلب کرد، دستور داد آن را بگیرند و براى او سرخ کنند، در این حال لرزه‏اى بدن او را فرا گرفت، به گونه‏اى که قادر به حرکت نبود، پیوسته مى‏لرزید و هر قدر پوشاک بیشترى روى او قرار مى‏دادند، باز فریاد مى‏زد: «سرما! سرما!» اطراف او آتش روشن کردند، باز فریاد مى‏زد: «سرما! سرما!» ماهى سرخ شده را براى او آوردند حتّى‏

نتوانست چیزى از آن بچشد. حال او، لحظه به لحظه سخت‏تر مى‏شد و در سکرات مرگ فرو مى‏رفت، عرق سنگین و چسبنده‏اى از بدن او بیرون مى‏ریخت، اطبّاى مخصوص او در حیرت از این بیمارى ناشناخته، فرو رفته بودند، وقتى حالش سخت‏تر شد، دستور داد: مرا بر جاى بلندى ببرید، که لشکریانم را ببینم. شب هنگام بود و سرتاسر بیابان از آتش‏هایى که لشکر افروخته بودند، روشن شده بود، «مأمون» سر به آسمان بلند کرد و این جمله را گفت: «یا من لا یزول ملکه، ارحم من قد زال ملکه، اى خدایى که حکومتت زوال‏ناپذیر است، رحم کن بر کسى که حکومتش پایان یافته است.» او را به بسترش بازگرداندند، «معتصم» به کسى دستور داد که در کنار بسترش بنشیند و شهادتین را بر زبانش جارى کند. هنگامى که صداى آن مرد بلند شد، «ابن ماسویه» طبیب مخصوص مأمون گفت: «فریاد نزن! به خدا سوگند! او در این حال، میان پروردگارش و «مانى» (مردى که در ایران باستان به دروغ ادّعاى نبوّت کرده بود) فرق نمى‏گذارد.» مأمون گویا متوجّه شد، چشمش را گشود در حالى که همچون دو کاسه خون شده بود، خواست با دستش ضربه‏اى به «ابن ماسویه» بزند و سخن عتاب‏آمیزى بگوید، امّا نه دست قادر به حرکت بود و نه زبان یاراى نطق داشت! چشم به سوى آسمان دوخت، در حالى که اشک سراسر چشمش را گرفته بود، تنها زبانش به این جمله گشوده شد: «یا من لا یموت ارحم من یموت، اى خدایى که مرگ و فنا براى تو نیست، رحم کن کسى را که در حال مرگ است.» این را گفت و براى همیشه خاموش شد(199)».

آرى، آن زمان که قدرت داشت هرگز باور نمى‏کرد که چنین روزى را در پیش دارد:

دیدى آن قهقهه کبک خرامان حافظ

که ز سرپنجه شاهین قضا غافل بود!

بخش چهاردهم‏

ثمّ أدرج فی أکفانه مبلسا، و جذب منقادا سلسا، ثمّ ألقی على الأعواد رجیع و صب، و نضو سقم، تحمله حفدة الولدان، و حشدة الإخوان، إلى دار غربته، و منقطع زورته، و مفرد وحشته، حتّى إذا انصرف المشیّع، و رجع المتفجّع [مفجع‏] أقعد فی حفرته نجیّا لبهتة السّؤال، و عثرة الإمتحان.

ترجمه‏

سپس او را در کفن‏هایش مى‏پیچند، در حالى که از همه چیز مأیوس شده و همه را به دست فراموشى سپرده است. و او را به آسانى در حالى که کاملا تسلیم است، برمى‏گیرند و پیکر خسته و رنجیده‏اش را که بر اثر بیمارى‏ها کاملا لاغر شده، بر چوب‏هاى تابوت مى‏افکنند، در حالى که فرزندان و نوه‏ها و جمع دوستان، تابوت او را بر دوش مى‏کشند و به سوى خانه غربت- که دیدار او در آنجا از همگان قطع مى‏شود و در تنهایى وحشتناکى، فرو مى‏رود- حمل مى‏کنند. این وضع همچنان ادامه مى‏یابد تا تشییع کنندگان (با سپردن جنازه او به آرامگاه ابدیش) بازگردند و گریه‏کنندگان بى‏تاب، خاموش شوند (و او را تنها بگذارند) در آن حفره گورش مى‏نشانند (و از او سؤال مى‏کنند) در حالى که از ترس و تحیّر در برابر سؤال و لغزش در آزمون، آهسته سخن مى‏گوید.

شرح و تفسیر

حوادث بعد از مرگ‏

در این بخش از خطبه، امام علیه السّلام به سرنوشت بسیار عبرت‏انگیز انسان بعد از مرگ اشاره مى‏کند و بحثى که در بخش قبل درباره حال احتضار آمده است، با آن ادامه مى‏یابد. امام علیه السّلام در جمله‏هاى کوتاه و تکان دهنده خود، حال انسانى را ترسیم مى‏کند که بر اثر شدّت بیمارى، استخوان‏ها و عضلاتش فرسوده و تکیده شده و تنها مجسّمه‏اى بى‏روح، از او باقى مانده که براى کفن و دفن و سپردن به گورستان، توسّط دوستان و بستگان، آماده مى‏شود. منظره‏اى که با مقایسه به حال حیات و زمان قدرت، بسیار تکان دهنده است.

مى‏فرماید: «سپس آن انسان را در کفن‏هایش مى‏پیچند، در حالى که از همه چیز مأیوس شده و همه را به دست فراموشى سپرده است و او را به آسانى در حالى که کاملا تسلیم است، بر مى‏گیرند و پیکر خسته و رنج دیده‏اش را، که بر اثر بیمارى‏ها کاملا لاغر شده است، بر چوبه‏هاى تابوت مى‏افکنند، در حالى که فرزندان و نوه‏ها و جمع دوستان، تابوت او را بر دوش مى‏کشند و به سوى خانه غربت- که دیدار او در آنجا از همگان قطع مى‏شود و در تنهایى وحشتناکى فرو مى‏رود- حمل مى‏کنند!» (ثمّ أدرج فی أکفانه مبلسا،(200) و جذب منقادا سلسا،(201) ثمّ ألقی على الأعواد رجیع(202)

وصب،(203) و نضو(204) سقم، تحمله حفدة الولدان، و حشدة(205) الإخوان، إلى دار غربته، و منقطع زورته(206)، و مفرد وحشته).

آرى! نخست، آخرین لباس را بر اندام او مى‏پوشانند، لباسى که از تشریفات و زرق و برق لباس‏هاى دنیا- که روزها و گاه هفته‏ها براى تهیّه آن زحمت مى‏کشیدند و با بهاى سنگینى تهیّه مى‏شد- کاملا دور است. لباسى که نه نیاز به خیّاط چیره دست دارد و نه ابعاد مختلف آن اندازه‏گیرى مى‏شود و نه کسى به دوام و جنس آن توجّه دارد و عجیب‏تر این که شاه و گدا در آن یکسانند و سهم همگان در آن، مساوى است!

آرى، لباسى است که یک بار مشاهده آن، مى‏تواند همه اسرار زندگى ناپایدار این جهان را، براى افراد تیزبین، فاش کند.

حرکت دادن او، به وسیله تابوت به سوى آرامگاه همیشگى‏اش صحنه تکان دهنده دیگرى است. نه از خود اراده‏اى دارد، نه پیشنهاد و اعتراضى! به هر کجا که ببرندش، تسلیم است و در هر جا دفنش کنند، کاملا مطیع! پیکرى که گاهى ماه‏ها یا سال‏ها در زیر ضربات بیمارى‏هاى گوناگون فرسوده شده، حتّى در روزهاى بازپسین حیاتش توان و قدرت و حرکتى نداشت، تا چه رسد به بعد از مرگش.

این همان انسانى است که روزى بر تخت قدرت تکیه کرده بود و با اشاره‏اى هزاران نفر را به حرکت درمى‏آورد، با گوشه چشمش کسى را مى‏بخشید و با کمترین خشمش، سر از تن بى‏گناهى جدا مى‏کرد، امروز به این حال و روز افتاده است!

طبق معمول، فرزندان و نواده‏ها و دوستان و بستگان و برادران، تابوت او را بر

دوش مى‏گیرند، امّا به کجا مى‏برند؟ به جایى که همیشه از آن وحشت داشت و حتّى نام آن را بر زبان جارى نمى‏کرد و اگر از کنارش مى‏گذشت، صورت برمى‏گرداند، جایى که رابطه او را به طور کامل، از مردم این جهان قطع مى‏کند و خانه‏اى وحشتناک و فراموش شده است.

در ادامه این سخن مى‏فرماید: «این وضع همچنان ادامه مى‏یابد تا تشییع کنندگان (با سپردن جنازه او به آرامگاه ابدیش) بازگردند و گریه کنندگان بى‏تاب، خاموش شوند (و او را تنها بگذارند)، در آن حفره گورش مى‏نشانند (و از او سؤال مى‏کنند) در حالى که از ترس و تحیّر در برابر سؤال و لغزش در آزمون، آهسته سخن مى‏گوید!» حتّى إذا انصرف المشیّع، و رجع المتفجّع، أقعد فی حفرته نجیّا لبهتة(207) السّؤال، و عثرة الإمتحان).

آرى، همراهى بازماندگان و سوگواران بسیار کوتاه است! به مجرّد این که او را به قبرش بسپارند، همگى با او وداع گفته و باز مى‏گردند و تنهاى تنهایش، مى‏گذارند.اشک‏هاى چشمشان را پاک مى‏کنند و ناله‏هایشان خاموش مى‏شود و بى‏تابى، جاى خود را به آرامش مى‏دهد و به تدریج او را به فراموشى مى‏سپارند، در حالى که او سخت‏ترین لحظات را طى مى‏کند، باید خود را آماده پاسخ پرسش‏هاى فرشتگان الهى کند، پرسش‏هایى که گرچه پاسخش روشن است، امّا اظهار آن پاسخ، نیاز به آمادگى روحى و اعتقادى و عملى دارد و از قدرت بسیارى از مردم بیرون است و همین جا است که لغزش امتحان، آشکار مى‏شود.

در حقیقت جمله «أقعد فی حفرته نجیّا» اشاره روشنى به سؤال و جواب قبر دارد که در بحث نکات، به طور مشروح خواهد آمد و تعبیر به «نجیّا» که از مادّه «نجوى» به معناى سخنان آهسته، گرفته شده، یا اشاره به مناجات با پروردگار است، که در

آن لحظه حسّاس، دست به دامان لطف او مى‏زند، و یا سخن گفتن آهسته است، از ترس عدم توانایى بر پاسخ به سؤالات و مردود شدن در این امتحان بزرگ.

نکته‏ها

1- لحظات عبرت‏انگیز وداع زندگان با مردگان!

هنگامى که انسان چشم از این جهان مى‏پوشد، وضع او به کلّى دگرگون مى‏شود.تا آن لحظه که زنده بود، همگام و همرنگ با محیط و سایر زندگان بود، امّا اکنون حسابش به کلّى جدا شده، باید هر چه زودتر این موجود ناهمرنگ، از میان جمع خارج شود و به آنجا که رابطه‏اش با جامعه انسانى به کلّى قطع مى‏گردد، سپرده شود.

لحظاتى است بسیار عبرت‏انگیز! نه از خود اراده‏اى دارد، نه چیزى با خود مى‏برد، نه کسى مى‏تواند براى او کارى انجام دهد، نه ناله‏ها و فریادها و گریه‏ها سودى براى او دارد و نه نزدیکترین دوستان، کارى از دستشان ساخته است. جنازه او را به سرعت برمى‏دارند و دور مى‏کنند و در گورى سرد و خاموش، زیر خروارها خاک، پنهان مى‏سازند. تنها چیزى که در ظاهر همراه او مى‏فرستند، همان چند قطعه پارچه بسیار کم ارزش و ندوخته است که آخرین لباس او را تشکیل مى‏دهد. نه از تخت و تاج شاهى خبرى است، و نه از زر و زیورها، و نه از کاخ‏ها و قصرها!

اینجاست که امیر مؤمنان على علیه السّلام همانند بسیارى از پیشوایان بزرگ اسلام، توصیه مى‏کند که براى مهار زدن نفس طغیانگر، به یاد این لحظات بیفتید و بسیار از آن یاد کنید! چگونه از چیزى غافل مى‏شوید که او از شما غافل نمى‏شود؟ و مى‏فرماید: بهترین واعظ براى شما، همین جسم بى‏جان مردگانى است، که هر روز بر دوش زندگان به سوى آرامگاه جاویدان مى‏روند، از سراى «مألوف» که پیوسته به‏

آن علاقه داشته‏اند، جدا مى‏شوند و در جایى که همیشه از آن وحشت داشته‏اند، سکونت اختیار مى‏کنند و از همه ناراحت کننده‏تر اینکه، پرونده اعمال آنها به کلّى بسته مى‏شود: نه چیزى مى‏توانند بر حسناتشان بیفزایند و نه چیزى از سیّئاتشان کم کنند.(208)

به راستى، هم لحظه تولّد و ورود در دنیا، عبرت‏انگیز است و هم لحظه خروج از دنیا! هر دو بى‏اختیار انجام مى‏شود و در هر دو حال، دست انسان از همه چیز خالى است و اگر انسان همه روز کمى به این دو بیندیشد به یقین در فاصله آن دو، گرفتار غرور و طغیان و نسیان و فراموشى نخواهد شد.

در یکى از اشعار منسوب به امیرمؤمنان على علیه السّلام نکته بسیار لطیفى دیده مى‏شود، مى‏فرماید:

و فی قبض کفّ الطّفل عند ولادة

دلیل على الحرص المرکّب فی الحیّ‏

و فی بسطها عند الممات مواعظ

ألا فانظرونی قد خرجت بلا شی‏ء

شاعر توانمند معاصر، شهریار در ترجمه اشعار فوق چنین سروده است:

با مشت بسته چشم گشودى در این جهان

یعنى به غیر حرص و غضب نیست حالیم!

با مشت باز هم روى آخر به زیر خاک

یعنى ببین که مى‏روم و دست خالیم!

2- سؤال قبر چیست؟!

در این بخش از خطبه بالا، اشاره روشنى به مسأله سؤال قبر آمده است که هم در روایات اسلامى بازتاب گسترده‏اى دارد و هم در کلمات علماى عقاید.

«محقّق خویى» در «منهاج البراعة» (شرح نهج البلاغه) مى‏گوید: مسلمانان اتفاق نظر دارند که سؤال قبر، حق است، بلکه مى‏توان آن را از ضروریّات دین شمرد، تنها گروه اندکى از ملحدان به مخالفت با آن برخاسته‏اند … در حدیثى از امام صادق علیه السّلام آمده است:«لیس من شیعتنا من أنکر ثلاثة: المعراج و سؤال القبر و الشّفاعة، کسى که سه چیز را انکار کند از پیروان ما نیست: معراج، سؤال قبر و شفاعت».(209)

روایات فراوان دیگرى نیز در منابع اسلامى در این زمینه وارد شده و در آنها آمده است: هنگامى که انسان را در قبر مى‏گذارند، دو فرشته به سراغ او مى‏آیند و از اصول عقاید او، توحید و نبوّت و ولایت امامان علیهم السّلام پرسش مى‏کنند و حتّى مطابق بعضى از این روایات، از چگونگى صرف عمر و طریق کسب اموال و صرف آنها نیز پرسش مى‏کنند، چنانچه از مؤمنان راستین باشد، به خوبى از عهده پاسخ برمى‏آید و مشمول رحمت و عنایات الهى مى‏شود و اگر از گنهکاران منحرف، باشد در پاسخ این سؤالات در مى‏ماند و گرفتار عذاب دردناک برزخى مى‏شود.

این نکته قابل توجّه است که از قراین موجود در روایات استفاده مى‏شود که سؤال و جواب قبر، یک سؤال و جواب ساده معمولى نیست، که انسان مطابق میل خود پاسخ گوید و خود را نجات دهد، بلکه سؤالى است که پاسخ آن از درون جان انسان و متن عقاید و اعمال او برمى‏خیزد. گویى جوابى است از عمق تکوین و باطن انسان و در حقیقت این نخستین دادگاه عدل الهى است که در آغاز ورود او به عالم برزخ، انجام مى‏گیرد.

به تعبیرى دیگر: حادثه سنگین مرگ، به قدرى عظیم است که انسان را به کلّى از خود بى‏خود مى‏کند و روح او گویى محتوایش را از دست مى‏دهد، مگر این که در چیزى، آن چنان ثابت قدم باشد، که در برابر چنین حادثه‏اى نیز به فراموشى سپرده نشود.

مرحوم «علّامه مجلسى» مى‏گوید: مشهور در میان متکلّمان امامیّه این است که سؤال قبر جنبه عمومى ندارد، بلکه مربوط به کسانى است که در درجات بالاى ایمان، یا کفر قرار داشته باشند، ولى مستضعفین و کودکان و دیوانگان سؤال قبر ندارند.

مرحوم «علّامه خویى» بعد از نقل این کلام مى‏گوید: «اخبار متعدّدى در کتاب «کافى» و غیر آن وارد شده، که گواهى بر این معنا مى‏دهد.(210)»

در اینجا یک پرسش باقى مى‏ماند: آیا سؤال قبر از این بدن جسمانى خواهد بود و پاسخ نیز از سوى همین بدن داده مى‏شود؟ یا این که پرسش و پاسخ از روح انسان در عالم برزخ است، که در کنار بدن قرار مى‏گیرد؟ و به تعبیر دیگر: سؤال از روح، در قالب مثالى است، یا از همین جسم مادّى عنصرى؟

در اینجا نظرهاى گوناگونى بیان شده، بعضى معتقدند روح به طور موقّت، به جسم باز مى‏گردد (البته نه به طور کامل بلکه به مقدارى که قادر به پاسخ سؤال باشد) و از سوى فرشتگان خدا، مورد سؤال قرار مى‏گیرد و پاسخ مى‏گوید.

ولى مرحوم «علّامه مجلسى» در تحقیقى که پیرامون احادیث این باب دارد، در یکى از سخنانش چنین مى‏گوید: «المراد بالقبر فی أکثر الأخبار ما یکون الرّوح فیه فی عالم البرزخ، مراد به قبر در اکثر اخبار، چیزى است که روح در آن در عالم برزخ قرار دارد (یعنى قالب مثالى نه این جسم مادّى عنصرى)» سپس مى‏افزاید: «این در صورتى است که ما روح را مجرّد از مادّه بدانیم، ولى اگر براى روح نوعى جسم لطیف قایل شویم، بدون نیاز به قالب مثالى، مسأله سؤال و جواب قبر، حل مى‏شود».(211)

از اینجا پاسخ شبهه‏اى که بعضى از ناآگاهان مطرح مى‏کنند که، ما اگر دهان مردگان را علامت‏گذارى کنیم و بعد از گذشتن یکى دو روز، قبر را بشکافیم، هیچ‏

اثرى که نشان دهد آنها سخن گفته‏اند، مشاهده نمى‏شود، روشن مى‏گردد، زیرا سؤال و جواب از این بدن و با این دهان مادّى نیست، تا دنبال چنین اثرى باشیم.

از جمله امورى که بر صحّت کلام «علّامه مجلسى» گواهى مى‏دهد آیه شریفه «رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ»؛ پروردگارا! ما را دوبار میراندى و دوبار زنده کردى»(212) مى‏باشد، این سخن را گنهکاران در قیامت در پیشگاه خدا مى‏گویند و نشان مى‏دهد که «احیا» دو مرتبه بیشتر صورت نگرفته: یکى در دنیا و دیگرى در قیامت. اگر این بدن جسمانى در قبر پاسخگو باشد، باید حیات موقّتى نیز در قبر پیدا کند و در نتیجه، انسان صاحب سه حیات و سه مرگ خواهد شد (: حیات در دنیا و حیات در قبر و حیات در قیامت، و مرگ قبل از حیات در دنیا، و مرگ در پایان عمر، و مرگ بعد از حیات در قبر).

به این ترتیب، نباید تردید کرد که سؤال و جواب از روح انسان، در قالب برزخى صورت مى‏گیرد و اگر در خطبه شریفه بالا آمده است: «أقعد فی حفرته، او را در قبر مى‏نشانند.» اشاره به همین معنا است و گرنه بسیارى از قبرها، مخصوصا قبرهاى بدون لحد، گنجایش نشستن انسان را ندارد.

بخش پانزدهم‏

و أعظم ما هنالک بلیّة نزول الحمیم، و تصلیة الجحیم، و فورات السّعیر، و سورات الزّفیر، لا فترة مریحة، و لا دعة مزیحة، و لا قوّة حاجزة، و لا موته ناجزة، و لا سنة مسلّیة، بین أطوار الموتات، و عذاب السّاعات! إنّا باللّه عائذون!

ترجمه‏

و بزرگترین بالا در آنجا، آب سوزان دوزخ و ورود در جهنّم و شعله‏هاى برافروخته و نعره‏هاى آتش آن است. نه فترتى آرام‏بخش در عذاب او است و نه آرامشى که از درد جانکاه او بکاهد. نه قدرتى که مانع کیفر او شود، نه مرگى که او را از این همه مصایب برهاند، و نه خوابى که به او تسکین دهد، بلکه در میان انواع کیفرهاى مرگبار و عذاب‏هاى مداوم گرفتار است! و ما به خدا پناه مى‏بریم! (از چنین سرنوشتى)

شرح و تفسیر

قبر، باغى از بهشت یا حفره‏اى از دوزخ است!

امام علیه السّلام در این بخش از سخنانش به حوادث عالم برزخ و گرفتارى‏هایى که گنهکاران با آن دست به گریبانند، اشاره مى‏کند. چرا که مسأله ثواب و عقاب، تنها مربوط به عالم قیامت نیست، بلکه در جهان برزخ که واسطه‏اى است بین عالم دنیا و عالم قیامت نیز، بخشى از آن دامنگیر گروه زیادى مى‏شود و حدیث معروف:«القبر

روضة من ریاض الجنّة، أو حفرة من حفر النّیران‏، قبر، باغى از باغهاى بهشت است یا حفره‏اى از حفره‏هاى دوزخ»(213) اشاره روشنى به این معنا است.

به تعبیر دیگر: آنچه در عالم قیامت است به شکل محدودى در برزخ نیز وجود دارد.

مى‏فرماید: «بزرگترین بلا در آنجا، آب سوزان دوزخ و ورود در جهنّم و شعله‏هاى برافروخته و نعره‏هاى آتش آن است.» (و أعظم ما هنالک بلیّة نزول الحمیم(214)، و تصلیة(215) الجحیم، و فورات(216) السّعیر، و سورات(217) الزّفیر(218)).

این همان جهنّم برزخى است که گوشه‏هایى از جهنّم سوزان قیامت را منعکس مى‏کند و اصحاب گناهان بزرگ، در کام آن فرو مى‏روند. همان‏گونه که قرآن مجید درباره آل فرعون مى‏گوید: «النَّارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْها غُدُوًّا وَ عَشِیًّا وَ یَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ»، کیفر آنها آتش است که هر صبح و شام بر آن عرضه مى‏شوند و آن روز که قیامت برپا مى‏شود دستور مى‏دهد: آل فرعون را در سخت‏ترین عذابها وارد کنید.»(219)

از این تعبیرات هولناک، به خوبى استفاده مى‏شود که عذاب برزخى نیز شدید و وحشتناک است. آتشش فریاد مى‏زند و شعله‏هایش زبانه مى‏کشد و آب سوزانش سخت جانکاه است.

راستى اگر انسان در دنیا، بعد از آن همه فراز و نشیب‏ها و درد و رنج‏ها و ناکامى‏ها و مصایب، هنگامى که چشم از آن مى‏پوشید، وارد باغى از باغهاى بهشت مى‏شد، مشکلى وجود نداشت و تمام آن مصایب و درد و رنج‏ها، جبران شده بود.بلاى عظیم آن است که بعد از آن همه بدبختى‏ها، به خاطر اعمال زشت و شومى که از پیش فرستاده است، گرفتار بدبختى‏هاى عظیم‏تر شود.

درست است که کلام امام علیه السّلام در اینجا مطلق است، ولى بدیهى است که ناظر به دنیا پرستان و خودکامگان و ظالمان و آلودگان به گناه است و در فرازهاى گذشته اشارات روشنى به این مطلب وجود داشت، مانند: (نفر مستکبرا، و خبط سادرا، ماتحا فی غرب هواه، کادحا سعیا لدنیاه …).

سپس مى‏افزاید: «(مشکل و بلاى عظیم‏تر اینجا است که) نه فترتى آرام‏بخش در عذاب اوست، و نه آرامشى که از درد جانکاه او بکاهد، نه قدرتى که مانع کیفر او شود، نه مرگى که او را از این همه مصایب برهاند، و نه خوابى که به او تسکین دهد، بلکه در میان انواع کیفرهاى مرگبار و عذاب‏هاى مداوم گرفتار است! و ما به خدا پناه مى‏بریم! (از چنین سرنوشتى)» (لا فترة مریحة، و لا دعة(220) مزیحة،(221) و لا قوّة حاجزة، و لا موتة ناجزة،(222) و لا سنة(223) مسلّیة،(224) بین أطوار الموتات، و عذاب السّاعات! إنّا باللّه عائذون!).

این جمله‏هاى کوتاه و پرمعنا و تکان دهنده، که از آیات قرآن مجید برگرفته شده، به خوبى نشان مى‏دهد که از یک سو عذاب الهى براى این گونه اشخاص، در عالم برزخ بسیار دردناک است و از سویى دیگر، هیچ راه فرارى از آن وجود ندارد، چرا که با مرگ، پرونده اعمال بسته مى‏شود و تغییر و دگرگونى در آن ممکن نیست،

مگر اینکه لطف خداوند شامل حال کسى شود و آن لطف هم بى‏حساب نخواهد بود.

آنچه در این بخش از خطبه آمده است، در واقع هماهنگ است با آیات قرآن مجید، که پیرامون مجازات‏هاى دوزخ سخن مى‏گوید. در مورد شعله‏هاى سوزان آتش دوزخ در آیه 6 و 7 سوره ملک مى‏خوانیم: «وَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ عَذابُ جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ إِذا أُلْقُوا فِیها سَمِعُوا لَها شَهِیقاً وَ هِیَ تَفُورُ»؛ براى کسانى که به پروردگارشان کافر شدند، عذاب دوزخ است و بدفرجامى است، هنگامى که در آن افکنده شوند صداى وحشتناکى از آن مى‏شنوند و این در حالى است که دوزخ پیوسته مى‏جوشد.»

درباره فریادهاى آتش دوزخ در آیه 12 سوره فرقان مى‏خوانیم: «إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ سَمِعُوا لَها تَغَیُّظاً وَ زَفِیراً»؛ هنگامى که این آتش، آنان را از مکانى دور ببیند، صداى وحشتناک و خشم آلودش را که با نفس زدن شدید همراه است، مى‏شنوند.»

در مورد عدم آرامش براى دوزخیان در آیه 75 سوره زخرف مى‏فرماید: «لا یُفَتَّرُ عَنْهُمْ وَ هُمْ فِیهِ مُبْلِسُونَ»؛ هرگز عذاب آنها تخفیف نمى‏یابد و در آنجا از همه چیز مأیوسند.

در مورد عدم وجود یار و یاور در برابر آن بلاهاى عظیم، در آیه 10 سوره طارق مى‏فرماید: «فَما لَهُ مِنْ قُوَّةٍ وَ لا ناصِرٍ»؛ و براى او هیچ نیرو و یاورى نیست.»

و در مورد عدم امکان دستیابى به مرگ آرام‏بخش در آیه 77 سوره زخرف مى‏فرماید: «وَ نادَوْا یا مالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنا رَبُّکَ قالَ إِنَّکُمْ ماکِثُونَ»؛ آنها فریاد مى‏کشند: اى مالک دوزخ (اى کاش) پروردگارت ما را بمیراند (تا آسوده شویم) مى‏گوید: شما در اینجا ماندنى هستید.

و آیات دیگر …، اینها به خوبى نشان مى‏دهد که سخنان امام علیه السّلام در سایه وحى آسمانى حرکت مى‏کند.

بخش شانزدهم‏

عباداللّه، أین الّذین عمّروا فنعموا، و علّموا ففهموا، و أنظروا فلهوا، و سلّموا فنسوا! أمهلوا طویلا، و منحوا جمیلا، و حذّروا ألیما، و وعدوا جسیما، [جمیلا]! احذروا الذّنوب المورّطة، و العیوب المسخطة.

ترجمه‏

اى بندگان خدا! کجا هستند کسانى که عمر طولانى به آنها داده شد و در ناز و نعمت به سر مى‏بردند (امّا قدر آن را ندانستند) و آنها که تعلیم داده شدند و فهمیدند (ولى هرگز به آن عمل نکردند) و کسانى که به آنان مهلت داده شد (تا به اصلاح اعمال خویش بپردازند) ولى به بیهوده کارى پرداختند و آنها که سلامت نصیبشان شد، ولى این نعمت بزرگ را فراموش کردند (و هیچ گاه شکر آن را به جا نیاوردند). (آرى) به آنها براى مدّت طولانى مهلت داده شد و نعمت‏هاى زیبا در اختیارشان قرار گرفت. آنان را از کیفر گناهانشان بر حذر داشتند (تا از آن بپرهیزند) و پاداش‏هاى بزرگ (در برابر اطاعت فرمان خدا) به آنها وعده داده شد (ولى آن را نیز به فراموشى سپردند) بترسید از گناهانى که انسان را به هلاکت مى‏افکند! و از عیوبى که موجب خشم پروردگار است!

شرح و تفسیر

کجا رفتند قدرتمندان ناسپاس؟

در این بخش از خطبه- که به پایان آن نزدیک مى‏شویم- امام علیه السّلام لحن سخن را تغییر داده و تمامى بندگان خدا را مخاطب ساخته و آنها را به مطالعه حال پیشینیان و پایان زندگى آنان دعوت مى‏کند. مى‏فرماید: «اى بندگان خدا! کجا هستند کسانى که عمر طولانى به آنان داده شد و در ناز و نعمت به سر مى‏بردند، (امّا قدر آن را ندانستند) و آنها که تعلیم داده شدند و فهمیدند (ولى هرگز به آن عمل نکردند) و کسانى که به آنان مهلت داده شد (تا به اصلاح اعمال خویش بپردازند) ولى به بیهوده‏کارى پرداختند و آنها که سلامت نصیبشان شد، ولى این نعمت بزرگ را فراموش کردند (و هیچ گاه شکر آن را به جا نیاوردند).» (عباد اللّه، أین الّذین عمّروا فنعموا، و علّموا ففهموا، و أنظروا فلهوا، و سلّموا فنسوا!)

به راستى، اگر تاریخ را ورق بزنیم، یا به زندگى گذشته خودمان در این عمر کوتاهمان بیندیشیم و به خاطر بیاوریم: چه افراد قدرتمند و مشمول انواع نعمت‏هاى الهى، در جامعه ما و جوامع دیگر زندگى کردند، ولى نه از نعمت‏هاى الهى بهره گرفتند، نه به آگاهى‏هاى خویش عمل کردند و نه در روز سلامتى، به بیمارى اندیشیدند و نه در حال قدرت به ناتوانى! سرانجام با دست خالى، از این جهان، رخت بربستند و به سوى سرنوشت تاریکشان حرکت کردند.

آرى، اگر به این امور بیندیشیم به یقین بیدار خواهیم شد و آینده خویش را با چشم خود، در زندگى آنان تماشا خواهیم کرد. سپس امام در ادامه این سخن مى‏افزاید: (آرى) «به آنها براى مدّت طولانى مهلت داده شد و نعمت‏هاى زیبا در اختیارشان قرار گرفت، آنان را از کیفر گناهان بر حذر داشتند (تا از آن بپرهیزند) و پاداشهاى بزرگ (در برابر اطاعت فرمان خدا) به آنها وعده داده شد (ولى آن را نیز به فراموشى سپردند)!» (أمهلوا طویلا، و منحوا جمیلا، و حذّروا ألیما، و وعدوا جسیما!)

آرى! نه آن مهلت طولانى مایه بیدارى آنها شد و نه نعمت‏هاى گوناگون الهى وجدان خفته آنها را براى شکر منعم، بیدار کرد، نه وعده عذاب الهى آنها را از گناهان بازداشت و نه وعده پاداشهاى بزرگ، حرکتى به سوى اطاعت در آنان ایجاد کرد!

در پایان این بخش مى‏فرماید: «بترسید از گناهانى که انسان را به هلاکت مى‏افکند و از عیوبى که موجب خشم پروردگار است!» (احذروا الذّنوب المورّطة، و العیوب المسخطة).

قرآن مجید در این زمینه مى‏گوید: «کَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ کانُوا أَشَدَّ مِنْکُمْ قُوَّةً وَ أَکْثَرَ أَمْوالًا وَ أَوْلاداً فَاسْتَمْتَعُوا بِخَلاقِهِمْ فَاسْتَمْتَعْتُمْ بِخَلاقِکُمْ کَمَا اسْتَمْتَعَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ بِخَلاقِهِمْ وَ خُضْتُمْ کَالَّذِی خاضُوا أُولئِکَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ»، (شما) همانند کسانى هستید که قبل از شما بوده‏اند، (و راته نفاق و خطا پیمودند، بلکه) آنها از شما نیرومندتر و اموال و فرزندانشان بیشتر بود. آنها از بهره خود (از مواهب الهى در راه گناه و هوس) استفاده کردند، شما نیز از بهره خود (در این راه) استفاده کردید، همان گونه که آنها استفاده کردند، شما (در کفر و نفاق و استهزاى مؤمنان) فرو رفتید، همان گونه که آنها فرو رفتند، (ولى سرانجام) اعمالشان در دنیا و آخرت نابود شد، و آنها همانند زیانکارانند(225)»

همیشه پیشوایان بزرگ دین و علماى اخلاق، غافلان بى‏خبر را به این نکته توجّه داده‏اند که اندکى درباره اقوامى که پیش از آنها مى‏زیستند، بیندیشند. درباره پادشاهان بزرگ، سرداران نیرومند، قهرمان‏هاى تاریخ و ظالمان و ستمگران روزگار،

ببینند سرانجام، سرنوشت آنها به کجا رسید، به کجا رفتند و چه چیز از این دنیا با خود بردند و چه از آنها باقى مانده است. قبرستان‏هایى خاموش، استخوان‏هایى پوسیده، قصرهایى ویران شده، و اموال و ثروت‏هایى که به دست دیگران افتاده است. چنان فراموش شده‏اند که گویى هرگز در این دنیا نبوده‏اند، به گفته شاعر:

که آگه است که کاووس و کى کجا رفتند

که واقف است که چون رفت تخت جم بر باد

قدح، به شرط ادب گیر، زان که ترکیبش

ز کاسه سر جمشید و بهمن است و قباد!

بخش هفدهم‏

أولی الأبصار و الأسماع، و العافیة و المتاع، هل من مناص أو خلاص. أو معاذ أو ملاذ، أو فرار أو محار! أم لا؟ «فأنّى تؤفکون!» أم أین تصرفون! أم بماذا تغترّون! و إنّما حظّ أحدکم من الأرض، ذات الطّول و العرض، قید قدّه، متعفّرا على خدّه!

ترجمه‏

اى صاحبان چشم و گوش بینا و شنوا، و اى دارندگان عافیت و امکانات و متاع دنیا! آیا هیچ راه گریز یا خلاص و پناهگاه و قلعه محکم، و یا فرار و بازگشتى وجود دارد، یا نه؟ حال «چگونه (از راه حق) منحرف مى‏شوید!» یا به کجا مى‏روید! یا به چه چیز مغرور مى‏شوید؟! این در حالى است که بهره هر یک از شما از زمین، با این طول و عرضش، تنها به اندازه قامت او است، در حالى که گونه‏اش بر خاک ساییده مى‏شود!

شرح و تفسیر

چشم و گوش خود را باز کنید!

امام علیه السّلام آن معلّم بزرگ آسمانى، در این بخش از خطبه، باز بندگان خدا را مخاطب مى‏سازد، ولى به صورتى دیگر و با بیانى دیگر، مى‏فرماید: «اى صاحبان چشم و گوش بینا و شنوا، و اى دارندگان عافیت و امکانات و متاع دنیا! آیا هیچ راه گریز، یا خلاص و پناهگاه و قلعه محکم، و یا فرار و بازگشتى وجود دارد یا نه؟»

(أولى الأبصار و الأسماع، و العافیة و المتاع، هل من مناص(226) أو خلاص. أو معاذ أو ملاذ،(227) أو فرار أو محار!(228) أم لا؟).

در اینجا مخاطب کسانى هستند که چشم بینا و گوش شنوا دارند و از سلامت جسم و جان و نعمت دنیا برخوردارند. امام علیه السّلام مى‏فرماید بالاخره عاقبت کار شما چیزى جز مرگ و وداع با دنیا نیست، نه راه گریزى وجود دارد و نه راه خلاص، نه پناهگاهى که به آن پناه ببرید و از مرگ در امان باشید و نه قلعه محکم، نه مى‏توانید از مرگ فرار کنید و نه بار دیگر به این دنیا باز گردید. در واقع شش راه فرار از چنگال مرگ را، امام علیه السّلام بیان فرموده و تأکید کرده که تمام این راهها بر روى شما بسته خواهد شد. مسیرى است که همه باید آن را بپیمایند و سرنوشتى است که هیچ استثنایى ندارد. و اگر مخاطب تنها صاحبان چشم و گوش‏اند به خاطر این است که غافلان و بى‏خبران از این گونه مسائل چیزى نمى‏فهمند و به راستى اندکى اندیشه درباره مرگى که در سرنوشت همه ما از روز نخست رقم زده شده است، کافى است که ما را بیدار کند و به راه راست هدایت نماید.

لذا در ادامه سخن مى‏فرماید: «حال «چگونه (از راه حق) منحرف مى‏شوید!» یا به کجا رو مى‏آورید؟ یا به چیز مغرور مى‏شوید؟! این در حالى است که بهره هر یک از شما از زمین، با این طول و عرضش تنها به اندازه قیامت او است، در حالى که گونه‏اش بر خاک ساییده مى‏شود» (فأنّى تؤفکون!(229)» أم أین تصرفون! أم بماذا

تغترّون! و إنّما حظّ أحدکم من الأرض، ذات الطّول و العرض، قید قدّه(230)، متعفّرا على خدّه!)

ممکن است کسانى صدها باغ و بستان و زمین کشاورزى و دهها کاخ آباد داشته باشند، ولى به هنگام وداع با این دنیا، سهم آنها همان است که درویش کوخ‏نشین دارد، یعنى قطعه زمینى به اندازه طول و عرض قامتش، به اضافه چند قطعه کفن که حداقل پوشش تن عریان او است.

تعبیر «متعفّرا على خدّه» (این در حالى است که گونه‏ها بر خاک ساییده مى‏شود)

ممکن است اشاره به این باشد که لطیف‏ترین قسمت بدن در آنجا بر خاک تیره قرار مى‏گیرد و یا اشاره به این باشد که انسان حتّى به اندازه عرض بدنش سهمیه‏اى از این زمین ندارد، چرا که او را در قبر روى طرف راست مى‏خوابانند و معمولا لحد، گنجایش خوابیدن او را به طورى که صورت به آسمان باشد، ندارد:

هر که را خوابگه آخر ز دو مشتى خاک است

گو چه حاجت که بر افلاک‏کشى ایوان را!

بخش هیجدهم‏

الآن عباد اللّه و الخناق مهمل، و الرّوح مرسل، فی فینة الإرشاد، و راحة الأجساد، و باحة الإحتشاد، و مهل البقیّة، و أنف المشیّة، و إنظار التّوبة، و انفساح الحوبة، قبل الضّنک و المضیق، و الرّوع و الزّهوق، و قبل قدوم الغائب المنتظر، و إخذة العزیز المقتدر.

ترجمه‏

اى بندگان خدا! هم اکنون که ریسمان مرگ بر گلوى شما نیفتاده و روح (براى بدست آوردن کمالات) آزاد است و بدنها راحت، و مى‏توانید با کمک یکدیگر مشکلات را حل کنید و هنوز مهلتى دارید و فرصت براى تصمیم گرفتن باقى است و راه توبه و بازگشت از گناه باز است (از این فرصت‏هاى گرانبها استفاده کنید!) پیش از آنکه در سختى و تنگنا و ترس و نابودى قرار گیرید و پیش از فرا رسیدن مرگى که در انتظار است و قبل از آنکه دست قدرت خداوند قوىّ مقتدر، شما را بگیرد (آرى پیش از همه اینها، فرصت را مغتنم بشمرید و زاد و توشه برگیرید).

شرح و تفسیر

آخرین سخن!

امام علیه السّلام در آخرین بخش از خطبه، بار دیگر همه بندگان خدا را مخاطب ساخته و با جمله‏هاى کوتاه و زیبا و پرمعنا، براى از دست ندادن فرصت‏ها، پیش از پایان گرفتن زندگى، هشدار مى‏دهد و مى‏فرماید: «اى بندگان خدا! هم اکنون که ریسمان مرگ بر گلوى شما نیفتاده و روح (براى بدست آوردن کمالات) آزاد است، و بدنها

راحت، و مى‏توانید با کمک یکدیگر مشکلات را حل کنید، و هنوز مهلتى دارید، و فرصت براى تصمیم گرفتن باقى است و راه توبه و بازگشت از گناه باز است (از این فرصت‏هاى گرانبها استفاده کنید.) پیش از آنکه در سختى و تنگنا و ترس و نابودى قرار گیرید و پیش از فرا رسیدن مرگى که در انتظار است و قبل از آنکه دست قدرت خداوند قوىّ مقتدر، شما را بگیرد (آرى پیش از همه اینها فرصت را مغتنم بدانید و زاد و توشه سفر آخرت را از این جهان برگیرید که اگر این فرصت‏ها از دست برود، نه راه بازگشتى وجود دارد و نه پشیمانى سودى!)» (الآن عباد اللّه و الخناق(231) مهمل، و الرّوح مرسل، فی فینة(232) الإرشاد، و راحة الأجساد، و باحة(233) الإحتشاد(234)، و مهل البقیّة، و أنف المشیّة، و إنظار التّوبة، و انفساح الحوبة(235)، قبل الضّنک(236) و المضیق، و الرّوع و الزّهوق(237)، و قبل قدوم الغائب المنتظر، و إخذة العزیز المقتدر).

آنچه امام علیه السّلام در جمله‏هاى بالا فرمود، ابعاد مختلف فرصت‏هایى است که انسان در دست دارد: باقى بودن عمر، آرامش روح، راحتى جسم، امکان کسب کمالات، امکان اجتماع و مشورت، بقاء فرصت براى تصمیم‏گیرى، توانایى بر توبه و بازگشت از گناه. هر یک از اینها بخشى از فرصت‏هاى عظیم و گرانبهایى آدمى را تشکیل مى‏دهد که با وجود آن، همه کار مى‏توان کرد و هر خیر و سعادتى قابل اکتساب است، در حالى که ممکن است یک روز دیگر همه اینها از دست برود و تمام‏

سرمایه‏هاى سعادت انسان، نابود گردد و چه غافلند کسانى که به این واقعیتها توجّه ندارند و همچون گوسفندان، در این چراگاه زندگى به لذّات زودگذر سرگرمند و از گرگ اجل، که یکایک از این گله مى‏برد، بى‏خبرند و آسوده مى‏چرند.

مرحوم «سیّد رضى»، در پایان این خطبه در چند جمله کوتاه و بسیار پرمعنا چنین مى‏گوید: «و فی الخبر: أنّه لمّا خطب بهذه الخطبة إقشعرّت لها الجلود، و بکت العیون، و رجفت القلوب. و من النّاس من یسمّی هذه الخطبة: «الغرّاء»، در خبر آمده است هنگامى که امام علیه السّلام این خطبه را ایراد فرمود، بدنها به لرزه درآمد و اشکها سرازیر و دلها ترسان شد و بعضى از مردم این خطبه را (به خاطر فصاحت و بلاغت عجیبش) خطبه «غرّا» (درخشان) نامیده‏اند».

به راستى- همان گونه که مرحوم سیّد رضى در این روایت آورده است- این خطبه از خطبه‏هاى عجیب و تکان دهنده است که مى‏تواند غافلترین افراد را تکان دهد و از خواب غفلت بیدار کند. فصاحتش بى‏نظیر و بلاغتش بى‏مانند است و اگر در «نهج البلاغه» جز این خطبه نبود، براى پى‏بردن به مقام و عظمت على علیه السّلام و گرفتن بهترین پندها و اندرزها و عالیترین درس اخلاق و خودسازى کافى بود.

امام علیه السّلام در این خطبه با مهارت عجیبى به سراغ تمام امورى رفته که بیدار کننده و غفلت‏زاست و این هدف بزرگ را از ابعاد مختلف دنبال نموده است، خطبه‏اى است که انسان هرگز از خواندن آن سیر نمى‏شود و با گذشت زمان، کهنه نخواهد شد.

«ابن ابى الحدید» نیز، در پایان این خطبه چنین مى‏گوید: «بدان! ما هیچ شکى در این مسأله نداریم که على علیه السّلام فصیح‏ترین کسانى بود که در تمام طول تاریخ به لغت عرب سخن گفته‏اند (البتّه بعد از کلام خدا و کلام رسول خدا) و این به خاطر آن است که امتیاز سخنران و نویسنده در سخنرانى و نوشته‏هایش بر دو پایه استوار است: مفردات الفاظ، و ترکیب‏بندى جمله‏ها، امّا مفردات: باید سهل، ساده، روان، مأنوس و خالى از هر نوع پیچیدگى باشد و الفاظ امیر مؤمنان على علیه السّلام عموما چنین است و امّا ترکیب‏بندى جمله‏ها: باید محتوا زیبا و به سرعت فهمیده شود و از

ویژگى‏هایى که به خاطر آن، بعضى از سخنان بر بعضى دیگر، ترجیح دارند، برخوردار باشد و این همان چیزى است که علماى «بدیع» از آن به: «مقابله»، «مطابقه»، «حسن تقسیم»، «بازگرداندن پایان سخن، به آغاز آن»، «ترصیع»، «تسهیم»، «توشیح»، «مماثلت»، «استعاره»، «استعمال مجاز لطیف»، «موازنه»، «تکافؤ»، «تسمیط» و «مشاکله»، نام برده‏اند (اینها اصطلاحات مخصوصى است که علماى علم بدیع، براى زیبایى و فصاحت و بلاغت جمله‏ها، در جاى خود ذکر کرده‏اند).

بى‏شک، تمام این ویژگى‏ها در خطبه‏ها و نامه‏هاى على علیه السّلام موجود است و در سطح کلام آن حضرت، گسترده شده است. و این زیبایى کامل مفردات، و ترکیب‏بندى جمله‏ها را، تنها در کلام على علیه السّلام مى‏توان یافت و در کلام هیچ شخص دیگرى، به این صورت کامل مشاهده نمى‏شود … به همین دلیل، آن حضرت در سخن خویش شگفتى‏ها و عجایبى آفریده و باید امام و پیشواى مردم در این امر باشد، چرا که ابتکاراتى آورده که از هیچ کس قبل از او شنیده نشده است و جالب اینکه (در بسیارى از اوقات) این سخنان را به صورت ارتجالى (بدون هیچ گونه سابقه ذهنى و بالبداهه) بیان مى‏فرمود، آنجا که طبع آن حضرت به هیجان مى‏آمد و بدون هیچ گونه مطالعه قبلى، این سخنان عمیق را ایراد مى‏فرمود، راستى عجیب است! راستى عجیب است!!(238)»


1) سند خطبه: مرحوم «سیّد رضى» در پایان این خطبه تعبیرى دارد که نشان مى‏دهد این خطبه از خطبه‏هاى مشهور و معروف در میان مردم بوده تا آنجا که مردم نام خاصى بر این خطبه نهادند، او مى‏گوید: «و من النّاس من یسمّى هذه الخطبة «الغّراء».از کسانى که به این خطبه، قبل از «سیّد رضى» اشاره کرده‏اند «جاحظ» است که خود قبل از «سیّد رضى» مى‏زیسته و از بعضى اساتیدش از یکى از فصحاى عرب به نام «جعفر بن یحیى» نقل مى‏کند که براى شرح دقایق فصاحت، به جمله‏هایى از این خطبه شریفه استناد مى‏جسته، نویسنده «مصادر نهج البلاغه» مى‏گوید:«حسن بن شعبه» صاحب کتاب «تحف العقول» که قبل از «سیّد رضى» مى‏زیسته است بخشهایى از این خطبه را در کتاب خود (تحف العقول) آورده است. همچنین «آمدى» و «ابونعیم اصفهانى» و «ابن اثیر» در کتابهاى خود بخشهایى از آن را آورده‏اند. به هر حال این خطبه، مشهورتر از آن است که نیازى به بررسى اسناد داشته باشد. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 107 به بعد).

2) مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 110.

3) توجّه داشته باشید که این خطبه در یک تقسیم کلّى، به دوازده بخش تقسیم مى‏شود و گر نه برخى از این بخشها، به بخش‏هاى دیگرى نیز تقسیم مى‏شود. لذا ما در شرح و تفسیر این خطبه، آن را در نهایت به هیجده بخش رسانیده‏ایم.

4) «حول» در اصل به معناى تغییر چیزى و جدا شدن آن از دیگرى است و «حائل» را بدین جهت حائل گویند که میان دو چیز جدایى مى‏اندازد. این واژه هنگامى که در مورد خداوند به کار مى‏رود، مفهومش این است که او توانایى دارد هر گونه خطر و مانع را از بندگانش مرتفع سازد و میان حوادث دردناک و آنها، مانع برقرار سازد. همین معنا در جمله: «لا حول و لا قوّة إلّا باللّه» آمده است که اشاره به این حقیقت است: «براى رسیدن به هر مقصودى، نیروى محرّک و قدرت بر انجام کار، از ناحیه او است و برطرف کننده موانع نیز او مى‏باشد.».

5) «طول» (بر وزن قول) به معناى نعمت است و از مادّه «طول» (بر وزن نور) گرفته شده که امتداد چیزى را بیان مى‏کند و از آنجا که نعمتها، امتداد وجودى بخشنده نعمت است، این واژه بر آن اطلاق شده است.

6) «مانح» از مادّه «منح» (بر وزن منع) در اصل به معناى بخشیدن شیر و پشم و نوزادهاى حیوان، به کسى است، سپس به هر گونه بخششى اطلاق شده است به طورى که ارباب لغت مى‏گویند «منح» به معناى عطا است.

7) «ازل» (بر وزن بذل) در اصل به معناى تنگى است و سپس به هر گونه بلا و مصیبت و مشکلى اطلاق شده است. به دروغ نیز «ازل» گفته مى‏شود. در خطبه بالا، به معناى مصیبت و مشکلات است.

8) سوره نحل، آیه 53.

9) «سوابغ» جمع «سابغه» به معناى وسیع و کامل است، در شرح خطبه 63 تفسیر این واژه گذشت.

10) «بادى» از مادّه «بدو» (بر وزن سرو) در اصل به معناى ظاهر شدن و آشکار گشتن است و به معناى سرآغاز نیز مى‏آید. در خطبه بالا هر دو معنا مناسب است، چرا که خداوند هم سرآغاز هستى است و هم آثار وجودش ظاهر و آشکار است به گونه‏اى که پهنه زمین و آسمان را فراگرفته است.

11) «نذر» جمع «نذیر» به معناى بیم دهنده است و در اینجا اشاره به آیات و اخبار الهى است که در آن نسبت به نافرمانى و عصیان هشدار داده شده است.

12) سوره اعراف، آیه 34.

13) سوره الرّحمن، آیه 26.

14) «الرّیاش»- همان گونه که در متن هم به آن اشاره شده- از مادّه «ریش» به معناى پرهاى پرندگان است، سپس به لباس‏هاى فاخر که شباهتى به پرهاى زیباى پرندگان دارد، اطلاق شده و بعد از آن به معناى وسیعترى که هرگونه فراوانى و نعمت است، اطلاق گردیده است.بعضى از شارحان نهج البلاغه گفته‏اند که: ریش تنها به معناى لباس نیست، چرا که در قرآن مجید در عرض لباس واقع شده است آنجا که مى‏گوید: «یا بَنِی آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً یُوارِی سَوْآتِکُمْ وَ رِیشاً» (اعراف، آیه 26) ولى به نظر مى‏رسد که این آیه بر عکس مطلوب او دلالت دارد، چرا که لباس در واقع دو گونه است:لباسهایى است که تنها بدن را مى‏پوشاند و مصداق «یُوارِی سَوْآتِکُمْ» است و لباس‏هایى که جنبه زینت و زیبایى دارد، قرآن در این آیه، به هر دو اشاره کرده و به دنبال آن، سخن از لباس تقوا است «وَ لِباسُ التَّقْوى‏ ذلِکَ خَیْرٌ».

15) «أرفغ» از مادّه «رفغ» (بر وزن هدف) به معناى گستردگى و وسعت است و هنگامى که در مورد نعمت‏ها به کار رود، اشاره به فزونى نعمت مى‏باشد.

16) سوره اعراف، آیه 26.

17) در این که «ریشا» در آیه فوق، چه محلّى از اعراب دارد در میان مفسّران قرآن و شارحان نهج البلاغه گفتگو است. بعضى آن را «معطوف» بر «لباسا» دانسته و به همین دلیل مفهوم آن را چیزى وسیع‏تر یا مغایر لباس دانسته‏اند، در حالى که بعضى دیگر آن را به منزله «مفعول له» دانسته‏اند که هدف نزول لباس بر انسان را بیان مى‏کند: نخست پوشیدن عیبها و سپس زینت ذکر شده، و معناى اخیر با محتواى آیه سازگارتر است.

18) سوره جنّ، آیه 28.

19) «رفد» جمع «رفده» از مادّه «رفد» (بر وزن دفع) به معناى نصیب و بخشش و جایزه است.

20) «روافغ» جمع «رافغه» از مادّه «رفغ» همان طور که قبلا نیز اشاره شد، به معناى گستردگى و وسعت است.بنابراین «الرّفد الرّوافغ» به معناى عطایاى گسترده پروردگار است.

21) در «مقاییس اللّغة» آمده است که ریشه اصلى این لغت، به معناى مقدّم داشتن چیزى است. «مفردات راغب» نیز همین معنا را بیان کرده است. در کتاب «التحقیق فى کلمات القرآن الکریم» نیز مى‏گوید:«حقیقت ایثار، اثبات فضیلت و مقدّم داشتن صاحب فضل است.».

22) سوره اسراء، آیه 70.

23) «مدد» جمع «مدّه» به معناى بخشى از زمان است و گاه به معناى پایان زمان معیّنى آمده است و نیز به مادّه‏اى که با آن چیزى مى‏نویسند «مداد» گفته مى‏شود و در واقع در تمام این معانى یک نوع کشش و امتداد دیده مى‏شود.

24) «خبره» هم به معناى مصدرى آمده، هم اسم مصدرى و به معناى علم و آگاهى است و لذا «اهل خبره» به کسانى گفته مى‏شود که آگاهى کافى نسبت به چیزى دارند و از آنجا که امتحان و آزمایش وسیله آگاهى براى «کارآیى» یک انسان، یک یک موجود است، این واژه به معناى «امتحان» نیز به کار مى‏رود و در خطبه بالا همین معنا منظور شده است.

25) سوره مریم، آیه 93- 94.

26) سوره عنکبوت، آیه 2- 3.

27) «رنق» صفت مشبهه، از ماده «رنق» (بر وزن رنگ) به معناى کدر شدن است.بنابراین (رنق مشربها) اشاره به کدر بودن آبشخور دنیا است. ولى «رونق» به معناى زیبایى و طراوت و آب و رنگ جالب، آمده است و این به خاطر آن است که گاهى در لغت عرب مادّه واحد، در دو معناى متضادّ به کار مى‏رود.

28) «ردغ» از مادّه «ردغ» (بر وزن فتق) به معناى پر گل و لاى است و در تشبیهى که در خطبه بالا آمده، دنیا را به منزله نهر بزرگى مى‏شمارد که مسیر آن به سوى آب، پر گل و لاى است.

29) «یونق» از مادّه «انق» (بر وزن شفق) به معناى دوست داشتن چیزى و اعجاب نسبت به آن است. بنابراین «یونق منظرها» اشاره به منظره جالب و اعجاب انگیز است.

30) «یوبق» از مادّه «وبوق» به معناى هلاکت است و «موبق» به معناى مهلک مى‏باشد.

31) نهج البلاغه، نامه 68.

32) «حائل» از مادّه «حول» به معناى دگرگونى است و اطلاق واژه «حول» بر سال، به خاطر دگرگون شدن آن است، بنابراین «حائل» به معناى دگرگون شونده، یا به تعبیر دیگر: «زودگذر» است.

33) «آفل» از مادّه «افول» به معناى پنهان شدن است و از آنجا که، غروب ماه و خورشید و ستارگان، همراه پنهان شدن آنها است «افول» به معناى غروب به کار مى‏رود.

34) «سناد» از مادّه «سند» به معناى تکیه‏گاه و ستون است و از آنجا که دنیا تکیه‏گاه و ستونى است کج و غیر قابل اعتماد، در خطبه بالا با تعبیر (سناد مائل) از آن یاد شده است.

35) «قمصت» از مادّه «قمص» (بر وزن شمس) در اصل به معناى بلند کردن هر دو دست و فرود آوردن آنها است و هنگامى که اسب روى دو پاى خود تکیه کرده، دستها را بلند مى‏کند و برمى‏خیزد و سپس به روى زمین برمى‏گردد، این واژه در مورد او به کار مى‏رود. این واژه گاهى نیز به عنوان کنایه براى «ذلّت بعد از عزّت» به کار مى‏رود.

36) «قنصت» از مادّه «قنص» (بر وزن قند) به معناى صید کردن است و «قانص» به معناى صیّاد آمده است.

37) «أحبل» جمع «حبل» به معناى طناب است.

38) «أسهم» جمع «سهم» به معناى تیر است که جمع دیگرش «سهام» مى‏باشد.

39) «أوهاق» جمع «وهق» (بر وزن شفق) به معناى طنابى است که بر گردن شخص، یا حیوانى مى‏افکنند و گاه آن را به معناى «کمند» تفسیر کرده‏اند.

40) «ضنک المضجع»، «ضنک» به معناى تنگ و «مضجع» به معناى جایى است که انسان پهلویش را بر آن مى‏نهد و در اینجا اشاره به قبر است.

41) «اخترام» از مادّه «خرم» (بر وزن چرم) به معناى پاره کردن و شکافتن است و در اینجا اشاره به حوادثى است که رشته عمر انسان را پاره مى‏کند و نهال وجود انسان را ریشه‏کن مى‏سازد.

42) «یرعوى» از مادّه «رعو» (بر وزن سهو) به معناى بازگشت از جهل به سوى علم و اصلاح نمودن خویش است و جمله بالا (لا یرعوی الباقون اجتراما) اشاره به این است که «دیگران درست عبرت نمى‏گیرند و از گناهان بازگشت نمى‏کنند و به اصلاح خویش نمى‏پردازند».

43) «اجترام» از مادّه «جرم» به معناى گناه کردن است.

44) «یجتذون» از مادّه «حذو» (بر وزن حذف) به معناى انجام دادن کار مشابه است. به همین دلیل به معناى اقتدا کردن در کارها آمده است و در جمله بالا، اشاره به این است که «باقى ماندگان، همچون پیشینیان به اعمال زشت خویش ادامه مى‏دهند».

45) «ارسال» جمع «رسل» (بر وزن عسل) به معناى گله حیوان است و در جمله بالا اشاره به این است که گروهى بدون فکر و مطالعه و اندیشه، چشم و گوش بسته به دنبال دیگران حرکت مى‏کنند.

46) «صیّور» (بر وزن قیّوم) از مادّه «صیر» (بر وزن سیل) به معناى انتقال از حالتى به حالت دیگرى است و لذا «صیّور» به عاقبت و پایان و مسیر هر کار اطلاق مى‏شود. (این واژه، صیغه مبالغه است).

47) شرح نهج البلاغه ابن میثم بحرانى، جلد 2، صفحه 236.

48) سوره کهف، آیه 45.

49) «أزف» از مادّه «ازف» (بر وزن شرف) به معناى نزدیک شدن است.

50) «ضرائح» جمع «ضریح» به معناى قبر، یا شکافى است که در وسط قبر داده مى‏شود.

51) «اوکار» جمع «وکر» (بر وزن مکر) به معناى لانه پرندگان است.

52) «اوجره» جمع «وجار» به معناى حفره‏هایى است که بر اثر سیل، در درّه‏ها پیدا مى‏شود و به لانه درندگان نیز اطلاق مى‏گردد.

53) «مطارح» جمع «مطرح» به معناى محلّى است که چیزى در آن مى‏افکنند.

54) سوره لقمان، آیه 34.

55) «مهطعین» از مادّه «هطع» (بر وزن منع) به معناى روى آوردن سریع توأم با ترس است.

56) «رعیل» به معناى گروهى از سواران یا پیادگان یا پرندگان است.

57) سوره معارج، آیه 43.

58) سوره یس، آیه 51.

59) سوره نبأ، آیه 18.

60) «ضرع» (بر وزن طمع) به معناى ضعف و خضوع و ذلّت و درماندگى است.

61) «مهینمه» از مادّه «هینمه» به معناى صداى آهسته است.

62) «شفق» در اصل به معناى آمیخته شدن نور روز، با تاریکى شب است، به همین سبب در مورد توجّه آمیخته با ترس نسبت به چیزى، اطلاق مى‏شود و گاه نیز صرفا به معناى ترس مى‏آید.

63) سوره ابراهیم، آیه 43.

64) سوره طه، آیه 108.

65) «زبره» به معناى صداى شدید توأم با آمریّت است.

66) «مقایضه» از مادّه «قیض» (بر وزن فیض) به معناى مبادله کردن چیزى، با چیزى است و از آنجا که جزاى اعمال در برابر عمل انسانها قرار مى‏گیرد، در عبارت بالا تعبیر به «مقایضه» شده است.

67) «نکال» به معناى مجازات و عقوبت، است‏.

68) و «نوال» به معناى نعمت است.

69) در بحث گذشته، به آیات مربوط به این قسمت اشاره شد.

70) شرح بیشتر این بحث را در جلد پنجم «پیام قرآن» (صفحه 307- 353) مطالعه فرمایید.

71) شرح مبسوط این موضوع را در جلد پنجم پیام قرآن، صفحه 340 تا 347 مطالعه فرمایید.

72) سوره حج، آیه 1.

73) «اقتسار» از مادّه «قسر» (بر وزن نصر) به معناى مجبور ساختن است.

74) «اجداث» جمع «جدث» (بر وزن عبث) به معناى قبر است.

75) «رفات» از مادّه «رفت» (بر وزن هفت) به معناى خرد شدن و خرد کردن است.

76) سوره فاطر آیه 18.

77) «مستعتب» از مادّه «عتب» (بر وزن ثبت) به معناى رضایت و خشنودى است. بنابراین «مستعتب» به کسى مى‏گویند که در مقام جلب رضایت باشد و بعضى از ارباب لغت گفته‏اند: ریشه اصلى این لغت «عتاب» به معناى سرزنش است و «إعتاب» به معناى نفى سرزنش است و «استعتاب» به معناى طلب نفى سرزنش که مساوى با طلب خشنودى است، آمده است.

78) «سدف» جمع «سدفه» (بر وزن غرفه) به معناى ظلمت است.

79) «جیاد» جمع «جواد» در اینجا به معناى اسب با ارزش است.

80) «إرتیاد» از مادّه «رود» (بر وزن صوت) به معناى طلب کردن چیزى است.

81) «أناة» به معناى آرامش و طمأنینه و وقار و حلم است و به معناى درنگ کردن نیز آمده است.

82) «مضطرب» (به فتح راء) از مادّه «اضطراب» به معناى حرکت نامنظّم و گاه به معناى رفت و آمد آمده است و «مضطرب» در اینجا به معناى محل رفت و آمد است.

83) سوره فاطر، آیه 37.

84) «حازم» از مادّه «حزم» (بر وزن جزم) به معناى تفکّر عمیق و صحیح است و به افراد دور اندیش «حازم» گفته مى‏شود و «حزام» (بر وزن کتاب) به معناى کمربند است که از نظر استحکام، تناسبى با معناى اصلى دارد.

85) «اقترف» از مادّه «قرف» (بر وزن حرف) به معناى بدست آوردن چیزى است و «اقتراف» در مورد انجام گناه بکار مى‏رود.

86) «احتذى» از مادّه «حذو» (بر وزن حذف) در اصل به معناى برش کفش مطابق الگو و اندازه معیّن است، سپس به مطابقت چیزى که مانند دیگرى صورت گیرد «حذو» و «احتذاء» گفته شده و به کفش «حذاء» مى‏گویند، در خطبه بالا به معناى پیروى کردن و مطابق الگوهاى الهى در همه چیز حرکت کردن است.

87) «استظهر» از مادّه «ظهر» (بر وزن دهر) به معناى پشت، گرفته شده و «استظهر زادا» به معناى حمل کردن زاد و توشه، بر پشت خویش، یا بر پشت مرکب است.

88) در اینکه جمله «جهة ما خلقکم له» «ظرف» است یا «مفعول به» براى فعل مقدّر، یا «مفعول لأجله» احتمالات متعدّدى داده شده است، ولى شاید احتمال اوّل از همه روشن‏تر باشد.

89) سوره قیامت، آیه 36.

90) «کنه» به معناى حقیقت و باطن چیزى است و گاه به معناى سرانجام و پایان وقت چیزى آمده است و در جمله بالا همان معناى اوّل منظور شده است.

91) «تنجّز» از مادّه «نجز» (بر وزن عجز) به معنان انجام دادن چیزى است و غالبا در مورد وفاى به عهد، به کار مى‏رود و «تنجّز» به معناى مطالبه انجام چیزى، یا مطالبه وفاى به عهد است.

92) «عنا» از مادّه «عنایت» به معناى توجّه و اهتمام، نسبت به چیزى است و ضمیر در «عنا» در اینجا ممکن است به خداوند برگردد که اشاره به اهداف الهى است که از طریق گوش به انسان مى‏رسد، یا به خود انسان بازمى‏گردد، که اشاره به اهدافى است که انسان از طریق گوش به آن مى‏رسد و یا به «ما» برگردد، که اشاره است به مطالبى که شنیدن آن براى گوش مهم است.

93) «تجلو» از مادّه «جلاء» به معناى واضح و آشکار شدن است.

94) «عشا» از مادّه «عشو» (یا «عشى») به معناى ضعف چشم و ناتوانى آن است و گاه گفته‏اند: به معناى شب کورى است.

95) «اشلاء» جمع «شلّ» (بر وزن شکل) به معناى عضو و جسد است و در اینجا به معناى جسد آمده، زیرا بعد از آن مى‏گوید: «جامعة لأعضائها» و گاه گفته‏اند: به معناى قطعه گوشت مى‏باشد که در واقع همان عضلات است. این معنا نیز در خطبه بالا صادق است.

96) «احناء» جمع «حنو» (بر وزن حلم) به هر چیزى گفته مى‏شود که نوعى انحناء و پیچیدگى دارد، مانند بسیارى از استخوانهاى بدن.

97) «ارفاق» جمع «رفق» (بر وزن فکر) به معناى منفعت و ملایمت و مدارا کردن است و به هر چیزى که انسان براى رسیدن به اهداف خود از آن کمک مى‏گیرد، گفته مى‏شود و در خطبه بالا منظور همین معنا است.

98) «رائده» از مادّه «رود» (بر وزن شوق) در اصل به معناى جستجوى آب و مرتع است، سپس به هر گونه جستجوگرى و طلب چیزى گفته شده است و از آنجا که معمولا کاروان‏ها قبلا کسى را مى‏فرستادند که محل مناسبى براى توقف کاروان پیدا کند، سپس آن شخص، کاروان را به آن محل هدایت مى‏کرد، واژه «رائد» به معناى هدایت کننده نیز به کار مى‏رود.

99) «مجلّلات» از مادّه «جلال» در اصل به معناى بزرگ شدن است و از آنجا که بزرگ شدن سبب گسترش و شمول و عمومیت مى‏شود، این واژه به معناى شمول و عمومیت نیز بکار مى‏رود و «مجلّلات النّعم» نعمت‏هایى است که تمام وجود انسان را فرا مى‏گیرد.

100) «حواجز» جمع «حاجزه» به معناى چیزى است که مانع و رادع مى‏شود و «حواجز العافیة» موانع تندرستى است.

101) «خلاق» از مادّه «خلق» در اصل به معناى تعیین اندازه است و به همین دلیل به نصیب و بهره نیز «خلاق» گفته مى‏شود و «مستمتع خلاقهم» که در خطبه بالا آمده، به معناى لذّاتى است که از دنیا برده‏اند.

102) «خناق» از مادّه «خنق» (بر وزن خشم) به معناى خفه کردن است و «خناق» (بر وزن کتاب) به معناى طنابى است که با آن خفه مى‏کنند و «مستفسح خناقهم» در خطبه بالا به معناى مواهبى است که قبل از گلوگیر شدن مرگ، انسان از آن بهره مى‏گیرد.

103) «أرهق» از مادّه «إرهاق» گرفتن چیزى با عجله است و ریشه اصلى آن «رهق» (بر وزن شفق) به معناى ظلم آمده است.

104) در اینکه «شذّبهم» یک کلمه است یا دو کلمه در میان «مفسّران نهج البلاغه» گفتگوى فراوانى است. آنها که آن را یک کلمه مى‏دانند «شذّب» را از مادّه «تشذیب» به معناى بریدن و اصلاح شاخه‏هاى درخت مى‏دانند، که با متن خطبه بسیار مناسب است و آنها که آن را دو کلمه دانسته‏اند (شذّ بهم) «شذّ» را از مادّه «شذود» به معناى جدا شدن و انفراد و ندرت یافتن گرفته‏اند، که آن هم با خطبه بالا مناسبت دارد.

105) «تخرّم» از مادّه «خرم» (بر وزن چرم) به معناى پاره کردن است.

106) «أنف» مفرد است و به معناى آغاز هر چیزى است و لذا «چراگاهى» که هنوز حیوانى در آن نچریده است «أنف» نامیده مى‏شود و همچنین کاسه‏اى که هنوز کسى از آن، آب ننوشیده است.

107) بحارالانوار، جلد 3، صفحه 83 (با کمى تلخیص).

108) سوره یوسف، آیه 111.

109) «بضاضه» مصدر است و در اصل به معناى پر شدن و شادابى و طراوت است.

110) «حوانى» در اصل به معناى طولانى‏ترین دنده‏هاى انسان است که در هر طرف، دو عدد وجود دارد و مفرد آن «حانیه» است و در اینجا کنایه از پیرى شدید است که قامت انسان را به صورت کمان درمى‏آورد.

111) «هرم» (بر وزن حرم) به معناى منتهاى پیرى و ضعف و ناتوانى است که از آن در فارسى به «پیر فرتوت» تعبیر مى‏شود.

112) «غضاره»، به معناى نعمت و زندگى خوب و آسوده و راحت است.

113) «آونه» جمع «آوان» است که به معناى زمان مى‏آید.

114) «زیال» این واژه مصدر است و به معناى دور کردن و زایل نمودن مى‏باشد.

115) «ازوف» (بر وزن خضوع) به معناى نزدیک شدن است و به قیامت «آزفه» گفته مى‏شود، چون از بندگان دور نیست.

116) «علز» (بر وزن مرض) به معناى لرزشى است که بیماران از شدّت درد پیدا مى‏کنند و آرام ندارند.

117) «مضض» از مادّه «مضّ» (به وزن سدّ) به معناى تألّم و ناراحتى شدید است.

118) «جرض» از مادّه «جرض» (بر وزن خرج) به معناى فرو بردن آب دهان به زحمت، بر اثر غم و اندوه است.

119) «تلفّت» از مادّه «لفت» (بر وزن هفت) به معناى روى گرداندن و منصرف شدن از چیزى است.

120) «حفده» از مادّه «حفد» (بر وزن هفت) به معناى سرعت و چابکى در عمل و کار است و به دختران و نوه‏ها، گاهى «حفده» گفته مى‏شود، به خاطر اینکه در خدمت پدر و مادر، در کارخانه سریع و چابکند.

121) تاریخ بغداد، جلد 10، صفحه 49.

122) سوره یونس، آیه 24.

123) «نواحب» جمع «ناحبه» از مادّه «نحب» (بر وزن نذر) و «نحیب»، در اصل به معناى جدیّت در کار است.سپس به معناى گریه کردن شدید و با صداى بلند، به کار رفته است. بنابراین «نواحب» به معناى کسانى است که صداى خود را به گریه بلند مى‏کنند.

124) «غودر» از مادّه «غدر» (بر وزن مکر) به معناى بى‏وفایى و پیمان‏شکنى است، سپس به معناى ترک کردن هر چیزى آمده است و در خطبه بالا به همین معنا بکار رفته است.

125) «هوام» جمع «هامّه» به معناى حشرات موذى است و گاه به خصوص حشراتى که داراى سمّ کشنده هستند، اطلاق شده است.

126) «نواهک» جمع «ناهکه» به معناى چیزى است که بدن انسان را کهنه مى‏کند و مى‏پوشاند، این تعبیر در مورد کسى که لباس را بپوشد تا کهنه شود به کار مى‏رود (گفته مى‏شود: نهک الثّوب).

127) «جدّه» از مادّه «جدید» به معناى نو و تازه است.

128) «عفت» از مادّه «عفو» به معناى محو کردن و از میان بردن و یا پوشاندن است و از آنجایى که «عفو» از خطا، آن را از بین مى‏برد و یا مى‏پوشاند، در این مورد به کار مى‏رود. در خطبه بالا به معناى از میان بردن آثار انسان بعد از مرگ به وسیله تندبادهاست، البته این در صورتى است که «حدثان» تثنیه (با کسر نون) باشد و در صورتى که جمع باشد (با ضمّ نون) به معناى حوادث ناگوار روزگار است.

129) «حدثان» از مادّه «حدوث» است که معناى آن روشن است و «حدثان» اشاره به شب و روز است که پشت سر هم حادث مى‏شوند.

130) «شحبه» از مادّه «شحوب» به معناى تغییر جسم و لاغر شدن است، در مقابل «بضّه» است که به معناى طراوت و پر بودن است.

131) «نخره» صفت مشبهه از مادّه «نخر» (بر وزن ضرر) به معناى پوسیدن و متلاشى شدن است و در خطبه بالا که به عنوان وصف براى «عظام» ذکر شده، اشاره به استخوان‏هاى پوسیده مى‏باشد.

132) «اعباء» جمع «عب‏ء» (بر وزن فکر) به معناى بار سنگین است و «اعباء» در خطبه بالا به معناى مسئولیت‏هاى سنگین است.

133) «قدّه» از مادّه «قدّ» (بر وزن سدّ) به معناى پاره شدن و شکافتن از طرف طول است و «قدّه» به جاده گفته مى‏شود که پستى‏ها و بلندى‏ها را مى‏شکافد و به پیش مى‏رود و گاه به معناى گروهى که از دیگران جدا شده‏اند نیز به کار مى‏رود، چون طریقه و روش آنها با دیگر گروهها فرق دارد.

134) نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 122.

135) سوره بقره، آیه 74.

136) «مجاز» از مادّه «جواز» به معناى سیر و حرکت و عبور است، بنابراین «مجاز» که مصدر میمى است به همین معنا است.

137) «مزالق» جمع «مزلق» به معناى لغزشگاه، از مادّه «زلق» (بر وزن دلو) به معناى لغزش است.

138) «دحض» در اینجا مصدر یا اسم مصدر است و به معناى لغزش توأم با سقوط آمده است، این واژه گاهى در مورد باطل شدن و یا زوال خورشید از دائره نصف النهار بسوى مغرب به کار رفته است.

139) «اهاویل» جمع «اهوال»، و «اهوال» نیز جمع «هول» است، بنابراین «اهاویل» جمع الجمع مى‏باشد و «هول» به معناى ترس و وحشت است.

140) «تارات» جمع «تاره» به معناى دفعه در اصل از مادّه «تأر» (بر وزن طرد) به معناى نظر تند به کسى کردن است و به معناى زدن با عصا و مانند آن نیز آمده است و از آنجا که این امور در دفعات مختلف واقع مى‏شود.این واژه به معناى دفعه نیز مى‏آید.

141) بحارالانوار، جلد 8، صفحه 65.

142) «أنصب» از مادّه «نصب» (بر وزن سبب) به معناى خسته شدن است. بنابراین «انصب» از باب افعال به معناى خسته کردن آمده است.

143) «أسهر» از مادّه «سهر» (بر وزن سفر) به معناى شب بیدارى است و از آنجا که حوادث وحشتناک، خواب شبانه را از چشم مى‏برد و نیز زمین قیامت، هول انگیز است به هر دو «ساهره» اطلاق مى‏شود.

144) «غرار» مصدر و اسم مصدر است و به معناى کمى و کسادى است و مفهوم جمله بالا این است که عبادات شبانه، حتّى خواب کم را از آنها مى‏گیرد.

145) «هواجر» جمع «هاجره» به معناى وسط روزهاى گرم و داغ است که مردم به خانه‏ها پناه مى‏برند، گویى هجرت کرده‏اند و در اصل از مادّه «هجر» و «هجران» گرفته شده که به معناى ترک چیزى و جدایى از آن است.

146) «ظلف» از مادّه «ظلف» به معناى بازداشتن از چیزى است و «ظلف» (بر وزن علف) به معناى مکان مرتفع نیز آمده است، گویى انسانها را از رسیدن به خود منع مى‏کند.

147) «اوجف» از مادّه «ایجاف» به معناى تسریع در کارى است، این واژه به معناى ایجاد اضطراب که در بسیارى از موارد، لازمه تسریع است نیز آمده است.

148) «تنکب» از مادّه «نکب» و «نکوب» به معناى عدول و دورى و انصراف از چیزى است، به همین جهت، هنگامى که دنیا به کسى پشت کند از آن تعبیر به «نکبت» مى‏شود.

149) «مخالج» جمع «مخلج» از مادّه «خلج» (بر وزن خرج) به معناى مشغول کردن چیزى است، بنابراین «مخالج» به معناى امور مشغول کننده و سرگرم کننده است و تعبیر به «خلجان» به ذهن، نیز اشاره به همین معناست و «خلیج» را به این جهت خلیج گفته‏اند که گویى بخشى از دریا جدا شده و به سوى خشکى پیش رفته و خشکى را به خود مشغول داشته است.

150) «وضح» از مادّه «وضوح» به معناى آشکار شدن است و «وضح السّبیل» به معناى وسط جاده است.

151) «تفتله» از مادّه «فتل» (بر وزن قتل) به معناى منصرف ساختن از چیزى است و گاه به معناى تابیدن نیز آمده است و «فتیله» را نیز به همین جهت «فتیله» مى‏گویند.

152) «نعمى» مفرد است و به معناى آرامش و زندگانى آسوده و گسترده است و در واقع «نعمى» مفهومى همانند نعمت دارد که مفهوم آن وسیع است.

153) «اکمش» از مادّه «کمش» (بر وزن عطش) به معناى تسریع در کارى است و در جمله بالا اشاره به سرعت در خیرات و طاعات است.

154) این سخن مضمون حدیثى است که از امام صادق علیه السّلام در کتاب امالى صدوق، مجلس 33 نقل شده است.

155) در حدیث امام صادق علیه السّلام به جاى «جسر» «صراط» آمده است (بحارالانوار، جلد 8، صفحه 64، این حدیث از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در کنز العمّال شماره 3936، جلد 14، صفحه 386، نقل شده است).

156) سوره فجر، آیه 14.

157) بحارالانوار، جلد 8، صفحه 66، حدیث 6.

158) کنزالعمّال، همان.

159) بحارالانوار، جلد 89، صفحه 197، حدیث 3.

160) الغدیر، جلد 2، صفحه 323. (مرحوم علّامه امینى این روایات را به طور گسترده از منابع اهل سنّت با ذکر صفحه، در شرح شعر معروف العبدى:و إلیک الجواز تدخل من شئتجنانا و من تشاء جحیماآورده است).

161) سوره اسراء، آیه 79.

162) بحار الانوار، جلد 66، صفحه 392، حدیث 68.

163) بحار الانوار: جلد 71، صفحه 352، حدیث 22.

164) بحار الانوار، جلد 84، صفحه 144، حدیث 18.

165) بحار الانوار، جلد 80، صفحه 127.

166) سوره قصص، آیه 59.

167) سوره طه، آیه 117.

168) سوره یس، آیه 60.

169) سوره بقره، آیه 168 و 208، سوره انعام، آیه 142 و سوره نور، آیه 21.

170) سوره زخرف، آیه 36، شبیه این تعبیر در سوره فصّلت آیه 24، نیز آمده است.

171) بهج الصّباغه، جلد 14، صفحه 350، همین مضمون در بحارالانوار، با تفاوت مختصرى به عنوان یکى از سفارشهاى چهارگانه الهى به موسى آمده است (بحار، جلد 13، صفحه 344) (ما دمت لا ترى الشّیطان میّتا فلا تأمن مکره).

172) پیام امام، جلد 1، صفحه 460 تا 467.

173) شارحان نهج البلاغه درباره اینکه «ام» در اینجا چه مفهومى دارد آیا استفهامیه است و متصله، یا منقطعه؟سخنان بسیارى دارند و قضاوت در این باره مشکل به نظر مى‏رسد، چرا که ظاهر عبارت مرحوم «سیّد رضى» این است که گلچین‏هایى از این خطبه طولانى را ذکر کرده است که ممکن است در این گزینش، پیوند عبارات پنهان شده باشد، ما آن را به صورت منقطعه تفسیر مى‏کنیم و در تقدیر چنین است: «بل أذکّرکم بحال الإنسان …».

174) «شغف» از مادّه «شغاف» (بر وزن جواب) به معناى غلاف و پوسته نازک روى قلب است و «شغف» در اینجا به معناى پرده‏هاى متعدد مى‏باشد.

175) «دهاق» از مادّه «دهق» (بر وزن دهر) به معناى شدّت فشار است، سپس به معناى فرو ریختن با قوّت و فشار آمده است که اینجا اشاره به فرو ریختن نطفه در داخل رحم است.

176) «محاق» از مادّه «محق» (بر وزن محو) به معناى نقصان تدریجى و محو شدن است و به همین جهت، آخر ماه را «محاق» مى‏گویند و توصیف «علقه» به «محاق» به خاطر آن است که تدریجا زایل و دگرگون مى‏شود و به صورت جنین در مى‏آید و یا به خاطر این است که قیافه‏اى محو و نامشخّصى دارد و هیچ صورتى به خود نگرفته است.

177) «یافع» از مادّه «یفع» (بر وزن نفع) به معناى بلند شدن و قد کشیدن است و هنگامى که بچّه به صورت جوانى نورس و قد کشیده در مى‏آید به او «یافع» مى‏گویند.

178) «سادر» از مادّه «سدر» (بر وزن هدر) به معناى حیرت و سرگردانى است.

179) با توجّه به اینکه «ماتح» به معناى کسى است که در بالاى چاه ایستاده و سعى دارد تا آنجا که مى‏تواند از چاه آب بکشد.

180) «غرب» به معناى دلوهاى بزرگ است، روشن‏ترین تفسیر براى جمله بالا همان است که در بالا گفته شد و اشاره به کسانى است که سعى دارند، هیچ یک از هوا و هوس‏هاى آنها بى‏پاسخ نماند و به تمام آرزوها و هوس‏ها برسند.

181) «کادح» از مادّه «کدح» (بر وزن مدح) به معناى تلاش و کوشش و فشار بر کار است و گاه به معناى حرص نیز آمده است.

182) «بدوات» جمع «بدأة» (بر وزن غفلت) از مادّه «بدو» (بر وزن دلو) به معناى ظاهر و آشکار شدن‏است با توجّه به معناى فوق، «بدوات أربه» به معناى حوائج و لذّاتى است، که انسان به فکرش خطور مى‏کند.

183) «أرب» به معناى حاجت و شادى و چاره‏جویى آمده است، با توجّه به معناى فوق، «بدوات أربه» به معناى حوائج و لذّاتى است، که انسان به فکرش خطور مى‏کند.

184) «رزیّه» از مادّه «رزأ» (بر وزن عضو) در اصل به معناى نقصان است و «رزیّه» به معناى مصیبت بزرگ آمده است.

185) «تقیّه» در اینجا به معناى تقواى الهى است و مفهوم جمله این است که او به خاطر تقواى الهى خضوع و خشوعى در پیشگاه خداوند ندارد (بعضى از شارحان «تقیّه» را در اینجا مفعول مطلق نوعى گرفته‏اند و بعضى‏ها مفعول‏له، ولى در مفهوم جمله، تفاوت چندانى ایجاد نمى‏کند).

186) «غریر» در اینجا به معناى مغرور و فریب خورده است.

187) «هفوه» از مادّه «هفو» در اصل به معناى با سرعت قدم برداشتن است و از آنجایى که تسریع در راه رفتن، در بسیارى از اوقات، سبب لغزش و در نهایت زمین خوردن است، واژه «هفوه» به معناى لغزش و به زمین خوردن آمده است.

188) «دهمته» از مادّه «دهم» (بر وزن فهم) به معناى فراگیرى و پوشش دادن به چیزى است.

189) «غبّر» جمع «غابر» به معناى باقى، یا باقى مانده است.

190) «جماح» از مادّه «جمح» (بر وزن جمع) به معناى سرکشى و طغیان و هوا پرستى است و حیوان سرکش.را «جموح» مى‏گویند.

191) «سنن» مفرد است و به معناى روش و طریقه است و «سنن» (بر وزن سخن) جمع «سنّت» مى‏باشد.

192) «مراح» از مادّه «مرح» (بر وزن فرح) به معناى شدّت خوشحالى است که توأم با طغیان و سرکشى و به کار گرفتن نعمت‏هاى الهى در مسیر باطل مى‏باشد.

193) «سادر» گاه به معناى متحیّر و گاه به معناى شخص بى‏پروا آمده است و معناى اوّل مناسب جمله بالا و معناى دوم، مناسب جمله‏اى است که در فراز قبل گذشت.

194) «لادمه» از مادّه «لدم» (بر وزن هدم) در اصل به معناى کوبیدن چیزى بر چیزى است و لذا به زنانى که در مصایب، بر سر و صورت و سینه خود مى‏کوبند «لادمه» گفته مى‏شود.

195) «ملهثه» از مادّه «لهث» (بر وزن فحص) در اصل به معناى زبان در آوردن سگ، به هنگام تشنگى و ناراحتى است. سپس این واژه به کسانى که شدیدا به دنبال چیزى مى‏روند و به اصطلاح براى آن «له له» مى‏زنند، اطلاق شده است.

196) «کارثه» از مادّه «کرث» (بر وزن بحث) به معناى شدّت اندوه و غم است، یا امورى که سبب اندوه و غم شدید مى‏شود.

197) «مکربه» از مادّه «کرب» (بر وزن غرب) به معناى گرفتارى شدید در چنگال غم و اندوه است.

198) «سوقه» در اصل به معناى راندن است، سپس به معناى حالت جان دادن که گویى انسان از انسان این جهان، به سرعت به عالم دیگر رانده مى‏شود، اطلاق شده است.

199) مروج الذّهب مسعودى، جلد 3، صفحه 456 (با تلخیص).

200) «مبلس» از مادّه «ابلاس» در اصل به معناى غم و اندوهى است که از شدّت یأس و ناامیدى دست مى‏دهد و به همین جهت، گاهى آن را، به معناى یأس تفسیر مى‏کنند و «مبلس» در خطبه بالا به معناى مأیوس است و منظور مأیوس شدن بازماندگان از بازگشت مردگان است.

201) «سلس» از مادّه «سلس» (بر وزن قفس) به معناى سهولت و آسانى است.

202) «رجیع» به معناى حیوانى است که پیوسته از سفرى به سفرى مى‏رود و خسته و ناتوان شده، سپس در مورد انسانهاى خسته به کار رفته است.

203) «وصب» به معناى درد دائمى و بیمارى و سستى بدن است.

204) «نضو» در اصل به معناى شتر، یا حیوان لاغر است، سپس به انسان لاغر نیز، اطلاق شده است.

205) «حشده» جمع «حاشد» به معناى جمعیّتى است که اجتماع بر انجام کارى مى‏کنند.

206) «زوره» مصدر است، مانند «زیارت» و به معناى دیدار است.

207) «بهته» از مادّه «بهت» به معناى حیرت آمیخته با وحشت است.

208) اقتباس از خطبه 188، که شرح آن به خواست خدا در آینده خواهد آمد.

209) منهاج البراعة، جلد 6، صفحه 40- 41.

210) منهاج البراعه، جلد 6، صفحه 42.

211) بحار الانوار، جلد 6، صفحه 271.

212) سوره غافر، آیه 11.

213) این حدیث را «ترمذى» در «صحیح» خود از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله نقل کرده است (جلد 4، کتاب صفة القیامة، حدیث 2460) و علّامه مجلسى در بحار الانوار (جلد 6، صفحه 214 و 218) نقل کرده است.

214) «حمیم» از مادّه «حمّ» (بر وزن غم) به معناى گرمى است و به معناى آب بسیار داغ و سوزان نیز آمده و در عبارت بالا، اشاره به همین معنا است. قرآن مجید مى‏گوید: «فَشارِبُونَ عَلَیْهِ مِنَ الْحَمِیمِ»، آنگاه از آب سوزان مى‏نوشند) (سوره واقعه، آیه 54).

215) «تصلیه» از مادّه «صلى» (بر وزن سعى) است و «صلى» هم به معناى سوزاندن و هم به معناى داخل آتش شدن آمده است، ولى «تصلیه» معناى متعدّى دارد، یعنى تنها به معناى سوزاندن مى‏آید.

216) «فورات» جمع «فوره» به معناى جوشش است.

217) «سورات» جمع «سوره» به معناى خشم و غضب است.

218) «زفیر» صداى آتش، هنگام زبانه کشیدن است.

219) سوره غافر، آیه 46.

220) «دعه» از مادّه «ودع» (بر وزن منع) به معناى آرامش و استراحت است.

221) «مزیحه» از مادّه «ازاحه» به معناى زایل کردن و دور نمودن است.

222) «ناجزه» از مادّه «نجز» به معناى پایان گرفتن است.

223) «سنه» به معناى آغاز خواب است.

224) «مسلّیه» از مادّه «تسلیت» به معناى بر طرف ساختن و به فراموشى سپردن است.

225) سوره توبه، آیه 69.

226) «مناص» از مادّه «نوص» (بر وزن قوس) به معناى دور شدن و جدا گشتن از چیزى است. بعضى گفته‏اند این واژه به معناى پناهگاه و فریادرس است و از آنجا که وقتى انسان در جستجوى چنین چیزى است، از محلّى که در آن است، دور مى‏شود و فرار مى‏کند، به معناى دور شدن و فرار کردن آمده است.

227) «ملاذ» از مادّه «لوذ» (بر وزن موز) به معناى پنهان شدن و به قلعه‏اى پناه بردن است و لذا «ملاذ» به پناهگاه و قلعه، اطلاق مى‏شود و با «معاذ» تفاوت مختصرى دارد زیرا «معاذ» از مادّه «عوذ» (بر وزن حوض) به معناى پناه گرفتن است و مفهوم «استتار» در آن نیست.

228) «محار» اسم مکان از مادّه «حور» (بر وزن جور) در اصل به معناى نقصان است، سپس به معناى بازگشت آمده است.

229) «تؤفکون» از مادّه «افک» (بر وزن فکر) به معناى انحراف و دگرگون شدن است و به همین جهت واژه «افک» به تهمت و دروغ نیز اطلاق مى‏شود.

230) «قید» (به کسر و فتح قاف) به معناى مقدار است و به همین جهت، به طنابى که به دست و پاى انسان یا حیوان مى‏بندند و او را محدود به حدّ معینى مى‏کنند، قید (به فتح قاف) گفته شده است. و «قدّ» به معناى قامت است.

231) «خناق» از مادّه «خنق» (بر وزن سنگ) به معناى خفه کردن آمده است و «خناق» به معناى طنابى است که با آن خفه مى‏کنند و «ضیق خناق» (تنگى طنابى که بر گلو است) کنایه از تنگنا و گرفتارى شدید است.

232) «فینه» (بر وزن ضربه) به معناى زمان و وقت است.

233) «باحه» از مادّه «بوح» (بر وزن قول) به معناى ظهور و اشتهار گرفته شده است و «باحه» به معناى صحن و سراى خانه و آب فراوان و نخل بسیار به جهت ظهور و بروز آن است و در جمله بالا به همان معناى اوّل، یعنى «صحن و سرا» است.

234) «احتشاد» به معناى اجتماع براى انجام کار مشترک است.

235) «حوبه» (بر وزن توبه) در اصل به معناى احتیاج و نیازى است که انسان را به گناه مى‏کشاند و به همین دلیل، در قرآن مجید و استعمالات دیگر به معناى گناه آمده است.

236) «ضنک» به معناى سختى و تنگى است و «معیشت ضنک» به معناى زندگى توأم با سختى‏هاست.

237) «زهوق» (بر وزن حقوق) به معناى نابود شدن و از بین رفتن است.

238) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، جلد 6، صفحه 278.