و من خطبة له علیه السّلام
و هى الخطبة العجیبة و تسمّى «الغرّاء»
و فیها نعوت الله جلّ شأنه، ثمّ الوصیّة بتقواه، ثمّ التنفیر من الدنیا، ثمّ ما یلحق من دخول القیامة، ثمّ تنبیه الخلق إلى ما هم فیه من الأعراض، ثمّ فضله علیه السلام فى التذکیر
این خطبه خطبه شگفتانگیزى است و به نام خطبه «غرّاء» (درخشان) نامیده مىشود.
در این خطبه، صفات خداوند متعال بیان شده و سپس توصیه به تقوا و بعد
بر حذر داشتن از دنیا و سپس مسائلى مربوط به قیامت و بعد از آن آگاه ساختن مردم از آنچه در آن هستند از زرق و برق دنیا و سپس اشاره به برترى آن حضرت در شیوه تذکّر به مردم، آمده است.
خطبه در یک نگاه
«ابو نعیم اصفهانى» در «حلیة الاولیاء» بخش مهمّى از این خطبه را آورده و در سبب ورود آن از على علیه السّلام چنین مىگوید: «آن حضرت جنازه مسلمانى را تشییع کردند، هنگامى که او را در قبر گذاشتند، بازماندگانش صدا به ناله و شیون بلند کرده و گریستند، امام فرمود: «به خدا سوگند! اگر اینها آنچه را میّتشان مشاهده مىکند ببینند، گریه بر او را فراموش خواهند کرد (و بر خود خواهند گریست!) به خدا سوگند! مرگ به سراغ یک یک از آنها مىآید و کسى را باقى نمىگذارد» سپس حضرت (با توجّه به آمادگى گروه تشییع کننده در آن شرایط براى پذیرش اندرزهاى الهى) برخاست و این خطبه را ایراد فرمود. (البته آنچه در حلیة الاولیاء آمده بخشى از این خطبه است، ولى به نظر مىرسد که او خطبه را تلخیص کرده است).»(2)
به هر حال، وضع خطبه نشان مىدهد که امام علیه السّلام به طور جدّى در مقام آماده ساختن دلها و بیدار کردن مردم بوده، و امام علیه السّلام در بهترین و آمادهترین حالات قرار داشته که خطبهاى به این زیبایى و درخشندگى و پرمحتوایى بیان فرموده، که یک دوره کامل درس انسانسازى است و کمتر کسى پیدا مىشود که آن را به دقّت بررسى کند و عمیقا تحت تأثیر واقع نشود، این خطبه را مىتوان به «دوازده»(3) بخش تقسیم کرد که هر کدام از آنها مکمّل دیگرى است:
نخست، به حمد و ثناى الهى و بیان اوصاف جلال و جمال او مىپردازد تا ضمن رعایت ادب در سخن، دلها را به نور نام خدا، روشن و براى شنیدن اندرزها آماده سازد.
در بخش دوّم، دعوت به تقواى الهى مىکند، تقوایى که سرمایه اصلى انسان در زندگى مادّى و معنوى اوست.
در سومین بخش، سخن از نکوهش دنیاست، تا انى مانع بزرگ که بر سر راه تقوا قرار دارد، از این طریق برطرف گردد.
در چهارمین بخش، سخن از معاد و عرصه محشر و صحنههاى هولانگیز قیامت است، تا دلها براى پذیرش نصایح الهى آمادهتر گردد.
از آنجا که شناخت هویّت انسان به این امر کمک مىکند در پنجمین بخش، به این معنا پرداخته و آغاز و انجام زندگى بشر را شرح مىدهد.
در ششمین بخش، باز به مسأله تقوا برمىگردد و اهمیّت آن را یادآور مىشود.
از آنجا که توجّه به نعمتهاى الهى انسان را به سوى معرفة اللّه و شکر نعمت و اطاعت از او وا مىدارد. در هفتمین بخش، به قسمت مهمّى از این نعمتها که سر تا پاى انسان را فراگرفته، اشاره مىکند.
در هشتمین بخش، به مواعظى مىپردازد که دلها را بیدار و عقلها را هوشیار مىکند.
در نهمین بخش، براى سومین بار به مسأله تقوا بازمىگردد و با تعبیرات جدیدى اهمیّت این زاد و توشه بزرگ سفر آخرت را شرح مىدهد.
در دهمین بخش، تاریخچه فشرده و تکان دهندهاى پیرامون آفرینش انسان از آغاز جنین تا لحظه مرگ و حتّى پس از آن بیان مىدارد.
در یازدهمین بخش، هشدار مىدهد که بعد از مرگ نه راه بازگشتى وجود دارد و نه امکان تدارک آنچه از دست رفته است!
و بالأخره در دوازدهمین و آخرین بخش، با اشاره به درسهاى عبرتانگیزى که در تاریخ پیشینیان نهفته است به بیان حالات آنها پرداخته و تعبیرات تکان دهنده و بیدارگرى را مکمّل بیانات این خطبه مىکند و به راستى چقدر گویا و پرمحتوا و عبرتآموز و بیدارگر است! به همین دلیل، به گفته مرحوم «سیّد رضى» هنگامى که امام علیه السّلام این خطبه را ایراد فرمود، بدنها به لرزه در آمد، اشکها سرازیر و دلها ترسان و مضطرب گشت.
بخش اوّل
الحمد للّه الّذی علا بحوله، و دنا بطوله، مانح کلّ غنیمة و فضل، و کاشف کلّ عظیمة و أزل. أحمده على عواطف کرمه، و سوابغ نعمه، و أو من به أوّلا بادیا، و أستهدیه قریبا هادیا، و أستعینه قاهرا قادرا، و أتوکّل علیه کافیا ناصرا، و أشهد أنّ محمّدا- صلّى اللّه علیه و آله- عبده و رسوله، أرسله لإنفاذ أمره، و إنهاء عذره، و تقدیم نذره.
ترجمه
ستایش مخصوص خداوندى است که با قدرتش برترى یافته و با نعمتش به بندگانش نزدیک شده! خداوندى که بخشنده هر غنیمت و فضلى است و بر طرف کننده هر بلا و مصیبتى! او را ستایش مىکنم بر کرمهاى پى در پى و نعمتهاى فراوانش، و به او ایمان مىآورم که مبدأ هستى است و ظاهر و آشکار است و از وى هدایت مىطلبم که نزدیک و راهنما است، و از او یارى مىجویم که پیروز و توانا است، و بر او توکّل مىکنم که از دیگران بىنیازم کرده و یارى مىدهد. و گواهى مىدهم که محمد صلّى اللّه علیه و آله بنده و فرستاده او است. او را فرستاد تا فرمانش را اجرا کند و اتمام حجّت نماید و (بندگان را در برابر مخالفت فرمانش) بیم دهد.
شرح و تفسیر
هم دور است و نزدیک، هم بالا و پایین!
در نخستین بخش این خطبه شریفه «غرّاء» امام علیه السّلام حمد و ثناى الهى را به جا مىآورد و درود بر پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله مىفرستد و هر یک را با اوصافى قرین مىسازد که عمق خاصّى به حمد و درود مىبخشد و لطایفى در اوصاف و صفات خدا و نعت پیغمبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله بیان مىفرماید.
نخست خداوند را به خاطر چهار وصف از اوصافش مورد ستایش قرار مىدهد و مىگوید: «ستایش مخصوص خداوندى است، که با قدرتش برترى یافته و با نعمتش به بندگان نزدیک شده، خداوندى که بخشنده هر غنیمت و فضلى است و بر طرف کننده هر بلا و مصیبتى.» الحمد للّه الّذی علا بحوله(4)، و دنا بطوله(5)، مانح(6) کلّ غنیمة و فضل، و کاشف کلّ عظیمة و أزل(7)
مىدانیم اوصاف خدا، بر خلاف اوصاف محدود بندگان است، او هم قریب است و هم بعید، هم ظاهر است و هم پنهان و هم داراى صفات دیگرى که به خاطر تضادّش در بندگان جمع نمىشود، ولى در ذات بىنهایت او جمع است.
امام علیه السّلام در جمله اوّل اشاره به همین معنا مىکند، مىگوید: «خداوند بسیار بالاست و در عین حال بسیار نزدیک است! بلندى مقام او به خاطر قدرت اوست و نزدیکى او به خاطر نعمت و منّت اوست.
و در دومین جمله، او را مبدأ برکات مىشمرد چه جنبه مثبت داشته باشد چه جنبه منفى، خدا را بخشنده هر غنیمت و فضلى مىداند و در عین حال بر طرف کننده هر سختى و مصیبت و بلایى، و از کسى که آن همه قدرت و آن همه لطف و محبّت دارد، جز این انتظار نیست، این همان چیزى است که در قرآن مجید به تعبیر دیگرى آمده است: «وَ ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ ثُمَّ إِذا مَسَّکُمُ الضُّرُّ فَإِلَیْهِ تَجْئَرُونَ»؛ آنچه از نعمت دارید از جانب خداست، و هنگامى که درد و رنجى به شما رسد، به درگاه او مىنالید (و برطرف کننده هر درد و رنج اوست).(8)
بدیهى است غیر از خداوند- به خاطر اینکه قدرتش محدود است- نه قادر به هر گونه فضل و بخششى است و نه توانا بر دفع هر بلا و مصیبتى! تنها ذات پاک خداست که با قدرت نامحدودش هرگونه توانى را دارد.
سپس به شرح این نکته مىپردازد که، این حمد و سپاس الهى، به خاطر چیست؟و به تعبیر دیگر: در جملههاى قبل، سخن از صفات بخشنده نعمت بود و در اینجا سخن از اوصاف خود نعمت است، مىفرماید: «او را ستایش مىکنم بر کرمهاى پى در پى، و نعمتهاى فراوان او» (أحمده على عواطف کرمه، و سوابغ(9) نعمه).
در واقع نعمتهاى الهى داراى این دو وصف است: هم وسیع است و گسترده، و هم دائم و مستمرّ و پى در پى.
و این هم نیست، جز به خاطر قدرت بىپایان و لطف بىانتهاى او که انسان را همیشه غرق نعمتهاى خود مىسازد و لحظهاى او را محروم نمىدارد.
سپس به دلایل ایمان به چنین خدایى پرداخته، مىفرماید: «و به او ایمان مىآورم که مبدء هستى است و ظاهر و آشکار است، و از وى هدایت مىطلبم که نزدیک و راهنماست، و از او یارى مىجویم که پیروز و تواناست، و بر او توکّل مىکنم که از دیگران بىنیازم کرده، و یارى مىدهد» (و أو من به أوّلا بادیا(10)، و أستهدیه قریبا هادیا، و أستعینه قاهرا قادرا، و أتوکّل علیه کافیا ناصرا).
در این جملههاى کوتاه و پرمعنا امام علیه السّلام هر نکتهاى را با دلیل روشن، گویا و فشردهاى قرین ساخته، ایمان به او را به این دلیل مدلّل مىکند که او سرآغاز هستى و واجبالوجود و آثار عظمتش سراسر جهان هستى را فراگرفته است و هدایت را به این دلیل از او مىطلبد که او هم زمام هدایت بندگان را در کف گرفته و هم به آنها نزدیک است و یارى را به این دلیل از او مىطلبد، که بر همه چیز قادر و توانا است و توکّل را به این دلیل بر ذات پاکش دارد، که او یار و یاورى است کفایت کننده!
و از آنجا که رکن دوم ایمان- بعد از اقرار به توحید پروردگار- شهادت به نبوّت است، امام علیه السّلام در ادامه این سخن مىافزاید: «و گواهى مىدهم که محمّد صلّى اللّه علیه و آله بنده و فرستاده او است» (و أشهد أنّ محمّدا- صلّى اللّه علیه و آله- عبده و رسوله).
سپس در یک عبارت کوتاه، وظایف سنگین نبوّت او را در سه جمله بیان مىفرماید و مىگوید: «خداوند او را فرستاده تا فرمانش را اجرا کند، و اتمام حجّت نماید، و (بندگان را در برابر مخالفت فرمانش) بیم دهد». (أرسله لإنفاذ أمره، و إنهاء عذره، و تقدیم نذره(11)).
جمله اوّل، اشاره به قیام پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و دعوت مردم به سوى ایمان به خدا و جمله دوم، اشاره به اتمام حجّت از طریق ابلاغ دستورات پروردگار و ارائه دلایل و مدارک عقلى و معجزات، و جمله سوم، اشاره به بیان عذاب الهى در دنیا و آخرت جهت کسانى است که مخالفت فرمان حق مىکنند.
بخش دوم
أوصیکم عباداللّه بتقوى اللّه الّذی ضرب الأمثال، و وقّت لکم الآجال، و ألبسکم الرّیاش، و أرفغ لکم المعاش، و أحاط بکم الإحصاء، و أرصد لکم الجزاء، و آثرکم بالنّعم السّوابغ، و الرّفد الرّوافغ، و أنذرکم بالحجج البوالغ، فأحصاکم عددا، و وظّف لکم مددا، فی قرار خبرة، و دار عبرة، أنتم مختبرون فیها، و محاسبون علیها.
ترجمه
اى بندگان خدا! شما را به تقوا و ترس از خدایى که مثلهایى براى بیان حقایق ذکر کرده است، سفارش مىکنم! همان خداوندى که مدّت زندگى شما را معیّن فرموده است و لباسهاى زیبا بر شما پوشانید و زندگى پر وسعت به شما بخشید، خدایى که حساب و شمارش را بر گرد شما قرار داد و جزا را مراقب شما نمود (تمام اعمال شما تحت حساب است و پاداش و کیفر الهى در انتظار شما است) همان کس که شما را با نعمتهاى گسترده و بخششهاى وسیع (خود) مقدّم داشته و با دلایل روشن و رسا، شما را (از مخالفت فرمانش) بیم داده است، تعداد شما را به خوبى مىداند و مدّتهاى کوتاهى براى توقّف در این جهان براى شما مقرّر فرموده، جهانى که قرارگاه آزمایش و سراى عبرت است، در آن آزموده مىشوید و در برابر اعمالى که انجام دادهاید، حسابرسى خواهید شد.
شرح و تفسیر
تقوا سرنوشتسازترین مسأله زندگى انسانها
در بخش دوم از این خطبه، بعد از حمد و ثناى الهى و شهادت به نبوّت پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله امام علیه السّلام به سراغ سرنوشتسازترین مسأله در زندگى انسانها، یعنى تقوا مىرود، و همه را توصیه به تقواى الهى مىکند، و براى خداوند ده وصف بیان مىنماید که همه آنها انگیزه تقوا است.
گاه اشاره به نعمتهاى فراوان خدا مىکند و گاه سخن از حساب و کتاب و جزا به میان مىآورد و گاه به انذارهاى الهى و اتمام حجّتها اشاره مىکند و نیز از محدود بودن عمر و امتحان و آزمایش خداوند سخن مىگوید، که هر یک از اینها، به تنهایى مىتواند انسان را به سوى تقوا دعوت کند، مىفرماید: «اى بندگان خدا! شما را به تقوا و ترس از خدایى که مثلهایى براى بیان حقایق ذکر کرده است، سفارش مىکنم.» (أوصیکم عباد اللّه بتقوى اللّه الّذی ضرب الأمثال).
مثالها و تشبیهاتى که در قرآن مجید و سخنان پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و معصومین علیهم السّلام آمده و حقایق عقلى را به ذهن آدمى نزدیک مىکند و در آستانه حس قرار مىدهد، گاه به صورت تشبیه محسوس به محسوس است (البته محسوسى روشنتر از محسوس اوّل) و گاه معقول به محسوس و گاه محسوس به معقول و گاه معقول به معقول است، و هدف در تمام اینها آن است که مسایل تربیتى و اوامر و نواهى الهى، کاملا مفهوم و دلنشین گردد و جاى عذر و بهانهاى براى کسى باقى نماند. آرى مثالها راه را نزدیک مىکند و مفاهیم پیچیده را روشن و همگانى مىسازد و درجه اطمینان به مسایل را بالا مىبرد و لجوجان را خاموش مىسازد.
سپس مىفرماید: «همان خداوندى که مدّت زندگى شما را معیّن فرموده است.» و وقّت لکم الآجال.
آرى هر کس و هر امّتى سرآمد عمرى دارد و مهر فنا بر جبین همه موجودات خورده است، خواه این اجل، پایان قطعى زندگى و به اصطلاح «اجل مسمّى» باشد، یا پایان مشروط و «اجل اخترامى». قرآن مجید مىگوید: «وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ»؛ هر امّتى سرآمد عمرى دارد و چون سرآمدشان فرا رسد، نه یک لحظه تأخیر مىکنند و نه پیشى مىگیرند.»(12) و نیز مىفرماید: «کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ»، تمام کسانى که بر صفحه زمین زندگى مىکنند، فانى مىشوند».(13)
بدیهى است انسان هنگامى که توجّه به ناپایدارى زندگى دنیا و سرآمد عمر، پیدا کند، به سوى تقوا گام برمىدارد.
در سومین و چهارمین وصف مىفرماید: «همان خداوندى که لباسهاى زیبا، بر شما پوشانید و زندگى پروسعت به شما بخشید». (و ألبسکم الرّیاش(14)، و أرفغ(15) لکم المعاش).
در این تعبیر، امام علیه السّلام نخست از مىان تمام نعمتها، مسأله لباس را مطرح کرده سپس به تمام مواهب معاش و زندگى اشاره مىکند. این ذکر خاصّ قبل از عام، شاید از این جهت باشد که لباس از مهمترین نعمتها است، نه تنها انسان را از سرما و
گرما حفظ مىکند و در برابر حوادث و ضرباتى که از هر سو ممکن است وارد شود محافظت مىنماید و عیوب آدمى را مىپوشاند، بلکه از این نظر که تقوا در آیات قرآن به لباس تشبیه شده، این تعبیر تناسبى با اصل سخن، که دعوت به تقوا است دارد.
این نکته نیز شایان دقّت است که وجود این نعمتهاى گسترده و فراوان، در تمام زندگى انسان انگیزهاى بر «معرفةاللّه» و سپس انگیزهاى براى تقوا است. چگونه ممکن است انسان نعمت را بشناسد و حرمت ولى نعمت را نگه ندارد و آشکارا به مخالفت او برخیزد؟!
قرآن مجید مىگوید: «یا بَنِی آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً یُوارِی سَوْآتِکُمْ وَ رِیشاً وَ لِباسُ التَّقْوى ذلِکَ خَیْرٌ»؛ اى فرزندان آدم! لباسى براى شما فرو فرستادیم که عیوب شما را مىپوشاند و مایه زینت شما است و لباس پرهیزکارى بهتر است.(16)
قابل توجّه این که، «ریش» در اصل واژه عربى، به معناى پرهاى پرندگان است و از آنجا که پرهاى پرندگان یک لباس طبیعى در اندام آنها است، به هر گونه لباس نیز واژه «ریش» اطلاق شده و از آنجا که پرهاى پرندگان غالبا به رنگهاى مختلف و داراى زیبایى خاصّى است، مفهوم زینت در معناى کلمه «ریش» افتاده است و از آن نظر که تقوا، هم عیوب آدمى را مىپوشاند و هم او را در برابر وساوس شیطان حفظ مىکند و هم زینت آدمى محسوب مىشود، تعبیر لباس در آیه فوق در مورد تقوا وارد شده است.(17)
در بیان پنجمین و ششمین وصف مىفرماید: «خدایى که حساب و شمارش را بر
گرد شما قرار داد و جزا (کیفر و پاداش الهى) را مراقب شما نمود (تمام اعمال شما تحت حساب است و پاداش و کیفر الهى در انتظار شماست).» (و أحاط بکم الإحصاء، و أرصد لکم الجزاء).
بدیهى است هنگامى که انسان به این نکته توجّه کند که حساب و کتاب الهى دقیق است- آن گونه که گویى همچون «دژ محکمى» گرداگرد او را فراگرفته و چیزى از اعمال و رفتار و گفتار او از دایره احصا، بیرون نخواهد بود و از سوى دیگر کیفر و پاداش را در کمین وى گذارده به گونهاى که هیچ عملى بدون جزا نخواهد بود- این امر سبب مىشود که به تقوا و پرهیزکارى روى بیاورد و از مخالفت فرمان خدا بپرهیزد!
تعبیر «أحاط بکم الإحصاء» که برگرفته از آیه شریفه: «وَ أَحاطَ بِما لَدَیْهِمْ وَ أَحْصى کُلَّ شَیْءٍ عَدَداً»؛ خداوند به آنچه نزد آنها است احاطه دارد و همه چیز را دقیقا احصا کرده است»(18) مىباشد، تعبیر لطیفى است که نشان مىدهد انسان چنان در چنبر احصاى الهى واقع شده، که هیچ عملى از او بىحساب و کتاب نیست. تعبیر به «أرصد لکم الجزاء» نیز تعبیر لطیفى است که نشان مىدهد پاداش و کیفر الهى، همچون مراقبى هوشمند، در کمین انسانها نشسته تا هیچ یک از اعمال آنها، از این دایره بیرون نرود.
در هفتمین و هشتمین وصف مىفرماید: «همان کسى که شما را با نعمتهاى گسترده و بخششهاى وسیع (خود) مقدّم داشته و با دلایل رسا و روشن، شما را (از مخالفت فرمانش) بیم داده است» (و آثرکم بالنّعم السّوابغ، و الرّفد(19) الرّوافع(20)، و أنذرکم بالحجج البوالغ).
«ایثار» به معناى برترى بخشیدن کسى است، خواه بر خویشتن باشد یا بر دیگرى، لذا در سوره «یوسف» آیه 91 چنین مىخوانیم: «تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَکَ اللَّهُ عَلَیْنا»، به خدا قسم! خداوند تو را (اشاره به یوسف است) بر ما (اشاره به برادران یوسف است) برترى بخشیده.
و این که بعضى از شارحان «نهج البلاغه» تصوّر کردهاند، در مفهوم «ایثار» مقدّم داشتن دیگرى بر خویشتن، یا در مواردى که ایثار کننده نیاز به آن دارد، افتاده است و چون هیچ یک از این دو معنا، در مورد خداوند تصوّر نمىشود، پس باید به سراغ معناى مجازى رفت، اشتباه است.(21) به هر حال منظور از جمله بالا این است که خداوند، انسان را بر سایر مخلوقاتش برترى داده و انواع نعمتها و کرامتها را به او ارزانى داشته است، همان گونه که قرآن مجید مىگوید: «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِیلًا»، ما بنى آدم را گرامى داشتیم! و آنها را بر مرکبهایى در خشکى و دریا سوار کردیم و از انواع روزىهاى پاکیزه، در اختیار آنان گذاردیم و آنها را بر بسیارى (همه) از مخلوقات خود، برترى بخشیدیم.(22)
بدیهى است هنگامى که انسان توجّه به این همه نعمتهاى الهى پیدا کند، که از جمله آنها برترى یافتن او بر سایر مخلوقات است، حسّ شکرگزارى در او برانگیخته مىشود و همانگونه که گفتیم به سراغ معرفت منعم مىرود و در نتیجه، از مخالفت فرمان او، پرهیز مىکند و با تقوا پیوند مىخورد. همچنین انذار الهى به وسیله «حجج بوالغ» که وجود پیامبران و کتب آسمانى و معجزات و دلایل روشن عقلى و
نقلى است نیز یکى دیگر از اسباب تقوا است، که در آغاز این فراز آمده است.
ذکر این دو، (نعمتهاى الهى و انذارهاى او) در کنار یکدیگر، مىتواند اشاره به این نکته باشد که خداوند در عین بخشش نعمتهاى بىحساب، به انسانها هشدار مىدهد که از این نعمتها سوء استفاده نکنند، بلکه در طریق صلاح و سعادت و رستگارى کمک بگیرند.
در نهمین و دهمین وصف مىفرماید «همان خدایى که تعداد شما را به خوبى مىداند و مدّتهاى کوتاهى براى توقّف در این جهان، براى شما مقرّر کرده، جهانى که قرارگاه آزمایش و سراى عبرت است، در آن آزموده مىشوید و در برابر اعمالى که انجام دادهاید، حسابرسى خواهید شد!» فأحصاکم عددا، و وظّف لکم مددا(23)، فی قرار خبرة(24)، و دار عبرة، أنتم مختبرون فیها، و محاسبون علیها).
با این که در دومین وصف، اشاره به سرآمد عمرها شده و در پنجمین وصف سخن از شمارش و احصاى انسانها به میان آمده، باز در اینجا این دو وصف تکرار شده، به خاطر اهمّیّت فوقالعاده آنها و تأثیر آنها در ظهور و بروز حقیقت تقوا در وجود آدمى.
هنگامى که انسان توجّه به مراقبت الهى و محدود بودن عمر، در این دارد «امتحان» و «عبرت» پیدا کند، از نافرمانىها به سوى اطاعت خداوند، بازمىگردد.
این احتمال نیز وجود دارد که این تکرار، براى افاده معناى جدیدى باشد. در
جملههاى پیشین سخن از احاطه احصا، به اعمال آدمى بود و به همین دلیل بلافاصله بعد از آن سخن از جزاى اعمال به میان آمد و در اینجا اشاره به احصاى خود آدمیان است، که هیچ کس در مراقبتهاى الهى از قلم نخواهد افتاد، آن گونه که قرآن مىگوید: «إِنْ کُلُّ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا آتِی الرَّحْمنِ عَبْداً لَقَدْ أَحْصاهُمْ وَ عَدَّهُمْ عَدًّا»، تمام کسانى که در آسمانها و زمین هستند بنده اویند (و سر بر فرمانش دارند) همه آنها را شمارش کرده و دقیقا تعداد آنها را مىداند.»(25)
و اگر اشاره به سر آمد زندگى مىکند، مقدّمهاى است براى جملههاى بعد (زندگى در دار امتحان و سراى عبرت) که در واقع نسبت به جمله قبل، از قبیل بیان اجمالى و تفصیلى است.
تعبیر به «قرار خبرة و دار عبرة» اشاره به این است که سراسر زندگى انسانها، دوران آزمایش آنها است، همانگونه که قرآن مىگوید: «أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِینَ صَدَقُوا وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکاذِبِینَ»؛ آیا مردم گمان کردند هنگامى که گفتند ایمان آوردیم به حال خودشان رها مىشوند و آزمایش نخواهند شد؟ ما کسانى را که پیش از آنان بودند آزمودیم (و اینها را نیز آزمایش مىکنیم) باید علم خداوند در مورد کسانى که راست مىگویند و کسانى که دروغ مىگویند تحقّق یابد، (تا آنى از حال خود غافل نشوند و همواره خود را در مجلس امتحان حاضر ببینند).»(26)
تعبیر به «عبرت» اشاره به سرنوشت عبرتانگیز ظالمان و اقوام و افراد آلوده و گنهکار است، که سراسر تاریخ را پوشانده و نشان مىدهد که جزاى الهى منحصر به سراى قیامت نیست و بخش مهمى از آن، در این دنیا نیز دامان انسانها را مىگیرد.
ضمیر در جمله «و محاسبون علیها» به دار دنیا بازمىگردد، یعنى: همانگونه که
جایگاه آزمایش شما دنیا است، حساب و کتاب شما نیز مربوط به آن است، هم اعمالى که در آن انجام دادید و هم نعمتهایى که خدا در آن به شما داده است.
نکته
همه جا و همیشه دعوت به تقوا
همانگونه که ملاحظه کردید، نخستین سخن بعد از حمد و ثناى الهى در این خطبه، پیرامون دعوت به سوى تقوا است، که تمام اسباب سعادت انسان، در آن جمع است و نشانه شخصیّت او و کرامتش در پیشگاه خدا است و برترین زاد و توشه سفر آخرت مىباشد.
نکته بسیار جالب در این فراز آن است که امام علیه السّلام تنها توصیه به تقوا نمىکند، بلکه بر تمام امورى که مىتواند انگیزه تقوا باشد، اشاره مىفرماید: نعمتهاى گوناگون الهى، محدود بودن عمر آدمى، احاطه علمى خداوند بر انسانها و اعمالشان، درسهاى عبرتى که در زندگى پیشینیان و حتّى مردم امروز نهفته است و همچنین توجّه به این معنا که این جهان، سراى امتحان است و خداوند، پیامبران و کتب آسمانى را براى انذار بندگان، بسیج فرموده است و این نهایت فصاحت و بلاغت است که در عباراتى کوتاه، مسأله بسیار مهمّى، همچون تقوا به عالىترین وجه مورد تأکید قرار گرفته است.
به راستى، هر گاه انسان در اوصاف دهگانهاى که در این فراز از خطبه براى خداوند ذکر شده است بیندیشد، شکوفههاى تقوا و پرهیزگارى بر شاخسار وجودش نمایان مىشود، چگونه ممکن است انسان نعمتهاى گوناگون الهى را مورد دقّت
قرار دهد و قیامت و حساب و کتاب را باور داشته باشد و «حجج الهى» را در کتب آسمانى و بیانات معصومین علیهم السّلام مورد توجّه قرار دهد، ناپایدارى عمر را ببیند و سرگذشتهاى عبرتانگیز پیشینیان را مورد مطالعه قرار دهد و با این حال حریم الهى را بشکند و آیین تقوا را زیر پا بگذارد و به گناه و آلودگى تن در دهد.
بخش سوم
فإنّ الدّنیا رنق مشربها، ردغ مشرعها، یونق منظرها، و یوبق مخبرها.غرور حائل، وضوء آفل، و ظلّ زائل، و سناد مائل، حتّى إذا أنس نافرها، و اطمأنّ ناکرها، قمصت بأرجلها، و قنصت بأحبلها، و أقصدت بأسهمها، و أعلقت المرء أوهاق المنیّة قائدة له إلى ضنک المضجع، و وحشة المرجع، و معاینة المحلّ و ثواب العمل، و کذلک الخلف بعقب السّلف، لا تقلع المنیّة اختراما، و لا یرعوی الباقون اجتراما، یحتذون مثالا، و یمضون أرسالا، إلى غایة الانتهاء، و صیّور الفناء.
ترجمه
دنیا آبشخورش تیره و ورودى به این آبگاه، پر گل و لاى است. چشم اندازش فریبنده و باطن آن کشنده است. فریبى است گذرا! و پرتوى است، ناپایدار! و سایهاى است، زوالپذیر! و تکیهگاهى است، نااستوار! به گونهاى که افراد گریزان، به آن انس مىگیرند و منکرانش به آن دل مىبندند، ولى ناگهان همانند اسبى چموش که غافلگیرانه، پاهاى خود را بلند مىکند و سوار را بر زمین مىکوبد، دنیا آنها را به زمین مىزند! و با دامهاى خود آنها را گرفتار مىسازد! و تیرهاى خود را به سوى آنها پرتاب مىکند! (آرى) دنیا ریسمان مرگ را بر گلوى او مىافکند و کشانکشان به سوى گورى تنگ و جایگاهى وحشتناک مىبرد! جایى که محلّ خویش را در بهشت و دوزخ مىبیند و پاداش اعمال خود را مشاهده مىکند و این گونه پیوسته نسلهاى
بعد به دنبال پیشینیان در حرکتند، نه مرگ از تباه کردن آنها دست برمىدارد و نه بازماندگان (از سرنوشت پیشینیان عبرت مىگیرند و) از گناه و عصیان روى گردان مىشوند! همچون آنان عمل مىکنند و همانندشان گام برمىدارند، تا به پایان جهان برسند و در مسیر فنا قرار گیرند.
شرح و تفسیر
چهره واقعى دنیا!
امام علیه السّلام در این فراز، نکوهش شدیدى از دنیا مىکند، چرا که در آخرین جملههاى فراز قبل، سخن از سراى امتحان و عبرت بود و در این فراز ویژگىهاى این سراى امتحان و عبرت را با تعبیراتى بسیار گویا و رسا و تکاندهنده، شرح مىدهد و از سوى دیگر، در فراز گذشته سخن از تقوا بود و مىدانیم مانع بزرگ تقوا، حبّ دنیا و علاقه شدید به زندگى مادّى است و با نکوهش شدیدى که امام علیه السّلام از آن فرموده، قدر و قیمت دنیا و زرق و برق آن، در نظرها کاسته مىشود و انگیزههاى تقوا قوىتر و موانع آن، ضعیفتر مىشود.
در آغاز این فراز، به هشت ویژگى از ویژگىهاى دنیا اشاره کرده، مىفرماید: «دنیا آبشخورش تیره، و ورودى به این آبگاه، پر گل و لاى است.» (فإنّ الدّنیا رنق(27) مشربها، ردغ(28) مشرعها).
معمولا سطح بسیارى از رودخانههاى بزرگ که انسانها از آب آن استفاده مىکنند از زمینهاى مجاور پایینتر است، به گونهاى که هرگز نمىتوان در کنار آن رفت و از
آب آن استفاده کرد، لذا بخشى از ساحل رودخانه را کنده و پایین مىبرند و با یک شیب مناسب، راه وصول به آب را آسان مىسازند، عرب این راه را «شریعه» یا «مشرع» مىنامد و آنجا که به آب منتهى مىشود «مشرب» نامیده مىشود، حال اگر این راه، آلوده با گل و لاى و لجن باشد، یا محلّ وصول به آب، چنان باشد که آب را گل آلود کند، استفاده از آب بسیار مشکل مىشود و به همین دلیل اخیرا شریعه را به صورت مناسبى مىسازند، یا به آن، پلّه مىدهند تا هر دو مشکل حل شود.
امام علیه السّلام در این تشبیه زیبا، مواهب دنیا را به آب تشبیه مىکند، ولى متأسّفانه راه رسیدن به آن از لجنزارها مىگذرد و نقطه وصول به آب جایى است که آب را گل آلود مىکند، به همین دلیل، این آب، از دور تشنگان را به سوى خود دعوت مىکند، امّا هنگامى که بسوى آن گام برمىدارند به مشکلات عجیب، گرفتار مىشوند و هرگز به آب گوارا نیز دست نمىیابند و به راستى، مواهب دنیا اعمّ از: مال و مقام و تجمّلات، همه، همین گونه است، زیرا براى وصول به دنیا، انسان باید از بسیارى از فضایل اخلاقى چشم بپوشد و تن به آلودگى دروغ و خیانت و تحمّل ذلّت و مانند آن بدهد، که هر کدام باتلاقى است، بر سر راه وصول به آن! و هنگامى که به آن مىرسد انواع مزاحمتها و حسادتها و تهاجمها، این آب را تیره و تار مىسازد.
در سومین و چهارمین توصیف، مىفرماید: «چشم اندازش فریبنده، و باطن آن کشنده است!» (یونق(29) منظرها، و یوبق(30) مخبرها).
این دوگانگى ظاهر و باطن که در دنیاست، به صورتهاى گوناگونى در تعبیرات پیشوایان بزرگ اسلام آمده است، گاه دنیا را به مار خوش خطّ و خالى تشبیه کردهاند، که سمّ قاتل در درون آن است. (فإنّما مثل الدّنیا مثل الحیّة: لیّن مسّها، و قاتل سمّها).(31)
و گاه تشبیه به زن زیبا و آرایش کردهاى شده که شوهرانش را یکى پس از دیگرى به قتل مىرساند.
وجود این اوصاف براى دنیا براى هیچ انسان آگاهى، پوشیده نیست، دورنماها دلانگیز و فریبا و درونها خطرناک و کشنده است.
در پنجمین وصف، اشاره به ناپایدارى و بىاعتبارى دنیا فرموده، چنین مىگوید:«دنیا فریبى است گذرا، و پرتوى است ناپایدار، و سایهاى است زوالپذیر و تکیهگاهى است نااستوار!» (غرور حائل(32)، وضوء آفل(33)، و ظلّ زائل، و سناد(34) مائل).
بىشک دنیا زیبایىها و فریبندگىهایى دارد، ولى تا انسان بخواهد از آن بهرهاى بگیرد، پایان مىیابد. به همین جهت امام علیه السّلام از آن تعبیر به «غرور حائل» کرده، زیرا «غرور» به معناى فریبندگى است که لازمه زیبایىهاى ظاهرى است (در حالى که «غرور» (بر وزن قبول) به معناى شخص فریبکار است و لذا «شیطان» را «غرور» گفتهاند.
«حائل» هم به معناى گذرا آمده است و هم به معناى چیزى که میان دو شیىء فاصله شود، که هر دو به یک ریشه بازمىگردد.
مواهب دنیا درخششى دارد، به همین دلیل امام علیه السّلام از آن تعبیر به «ضوء» کرده ولى این درخشش دوامى ندارد و به زودى غروب مىکند، از این رو، از آن تعبیر به «آفل» شده. به طور موقّت سایهاى آرامبخش دارد، امّا همچون سایه به دست آمده از تابش آفتاب است بر درختان، که دوامى ندارد و زوال مىیابد. و لذا «ظلّ زائل» فرموده است.
مواهب دنیا مىتواند تکیهگاه باشد، امّا افسوس که این تکیهگاه استوار نیست و به همین جهت فرموده است: «سناد مائل»
سپس به ویژگىهاى دیگرى از دنیا اشاره مىکند و به تعبیر دیگر: همان صفات پیشین را با تشبیهات و تعبیرات دیگرى مطرح مىکند و مىفرماید: «فریبندگى دنیا و درخشندگى مواهب آن، سبب مىشود که افراد گریزان به آن انس گیرند و منکرانش به آن دل ببندند، ناگهان همانند اسبى چموش که غافلگیرانه پاهاى خود را بلند مىکند و سوار را به زمین مىافکند، دنیا آنها را به زمین مىزند و با دامهاى خود آنها را گرفتار مىسازد و تیرهاى خود را به سوى آنان پرتاب مىکند!» (حتّى إذا أنس نافرها، و اطمأنّ ناکرها، قمصت(35) بأرجلها، و قنصت(36) بأحبلها،(37) و أقصدت بأسهمها(38)).
امام علیه السّلام در سه تشبیه، وضع دنیا را مشخّص نموده: نخست دنیا را به مرکبى تشبیه مىکند، که ظاهرا راهوار است، امّا چیزى نمىگذرد که جنون آن گل مىکند و سرکش مىشود و سوار خود را به زمین مىافکند! و سپس به صیّادى تشبیه مىکند که دامهاى خود را گسترده و دانههاى جالبى در آن پاشیده، هنگامى که صید به آن نزدیک مىشود، چنان آن را گرفتار مىکند که راه فرار ندارد! سرانجام به صیّادى تشبیه مىکند که در کمینگاهى است، ناگهان از آنجا بیرون مىآید و تیرهاى خود را یکى بعد از دیگرى به سوى انسان پرتاب مىکند!
قابل توجّه اینکه، جمله: «حتّى إذا أنس نافرها …» اشاره به این حقیقت مىکند که فریبندگى دنیا چندان ساده نیست، که به آسانى بتوان از آن گذشت! بلکه مخالفان، منکران، بیزاران و زاهدان را، گاه به سوى خود مىکشد و در دام خویش، گرفتار مىسازد و این هشدارى است به همه ما که دامهاى دنیا را ساده نپنداریم و در «طریقت، تکیه بر تقوا و دانش نکنیم» و پیوسته با ذکر«أللّهمّ لا تکلنی إلى نفسی طرفة عین أبدا»خود را در سایه لطف حق قرار دهیم:
صد هزاران دام و دانه است اى خدا!
ما چو مرغان حریص و بىنوا
دم به دم وابسته دام نویم
هر یکى گر باز و سیمرغى شویم
مىرهانى هر دمى ما را و باز
سوى دامى مىرویم اى بىنیاز
گر عنایاتت شود با ما مقیم
کى بود خوفى از آن دزد لئیم
سپس به سرانجام کار انسان در این جهان اشاره کرده و عاقبت او را چنین بیان مىفرماید «دنیا ریسمان مرگ را بر گلوى او مىافکند و کشان کشان به سوى گورى تنگ و جایگاهى وحشتناک مىبرد، جایى که محلّ خویش را در بهشت و دوزخ مىبیند و پاداش اعمال خود را مشاهده مىکند!» و أعلقت المرء أوهاق(39) المنیّة قائدة له إلى ضنک المضجع(40)، و وحشة المرجع، و معاینة المحلّ، و ثواب العمل).
بىشک دنیاپرستان و دنیادوستان، حاضر نیستند دل از آن برکنند، ولى دنیا بىرحمانه، طناب مرگ را بر گردن آنها مىافکند و آنها را به زور از خانههاى آباد و قصرهاى زیبا، به گورهاى تنگ و تاریک مىکشاند! جایى که انسان را غرق در وحشت و اضطراب مىکند و از همه مشکلتر اینکه، پردهها از برابر چشم او کنار مىرود و جایگاه خویش را در قیامت مىبیند و اگر مستحقّ عذاب است، شعلههاى
آتش جهنّم را با چشم خویش مشاهده مىکند و وحشت او- که به خاطر جدایى از مال و مقام و زن و فرزند، به اوج خود رسیده- مضاعف مىشود.
سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن اشاره به این نکته مىکند که آنچه درباره دنیا و ابناى دنیا بیان فرموده، مخصوص گذشتگان یا گروه معیّنى نبوده است و این «آب شیرین و شور، بر خلایق مىرود تا نفخ صور» و تمام انسانها در دایره این آزمایش بزرگ الهى قرار دارند و فرمان مرگ بر پیشانى همه نوشته شده و بقا و ابدیّت مخصوص ذات خدا است، مىفرماید: «و این گونه، پیوسته نسلهاى بعد، به دنبال پیشینیان در حرکتند، نه مرگ از تباه کردن آنها دست برمىدارد و نه بازماندگان (از سرنوشت پیشینیان عبرت مىگیرند و) از گناه و عصیان روىگردان مىشوند!» (و کذلک الخلف بعقب السّلف، لا تقلع المنیّة اختراما(41)، و لا یرعوی(42) الباقون اجتراما(43)).
آرى: «همچون آنان عمل مىکنند، و همانندشان گام برمىدارند، تا به پایان جهان برسند، و در مسیر فنا قرار گیرند!» (یحتذون(44) مثالا، و یمضون أرسالا(45)، إلى غایة الانتهاء، و صیّور(46) الفناء).
در واقع، در این بیان نورانى، به دو نکته اشاره شده:
نخست این که: مبادا گروهى تصوّر کنند که از این قانون عمومى جهان مستثنا هستند و خود را جاودانه پندارند و زندگى را ابدى فرض کنند.
دیگر این که: به آثار گذشتگان با چشم عبرت بنگرند! «به خوابگاه شهیدان نظرى بیفکنند و بىمهرى زمانه رسوا را نظاره کنند!»:
این دشت خوابگاه شهیدان است
فرصت شمار وقت تماشا را
بشکاف خاک را و ببین آنگه
بىمهرى زمانه رسوا را
از عمر رفته نیز شمارى کن
مشمار جدى و عقرب و جوزا را
تعبیر به «اخترام» با توجّه به این که ریشه این لغت به معناى بریدن و قطع کردن و شکاف دادن است (و لذا بعضى از مفسّران نهج البلاغه، «موت اخترامى» را به معناى مرگى که قبل از مدّت طبیعى دامان انسان را مىگیرد تفسیر کردهاند.)(47) گویا اشاره به این نکته است که یکى از مشکلات زندگى دنیا، این است که کمتر کسى به موت طبیعى از دنیا مىرود، یعنى تمام استعدادهاى وجودى خود را براى بقا، صرف کند و زندگیش پایان گیرد، بلکه غالبا عوامل گوناگونى چه از درون و چه از برون، چه روانى و چه جسمانى، چه حوادث فردى و چه اجتماعى، رشته عمر آدمى را پاره مىکند و به همین دلیل، هیچ کس نمىتواند به حیات خود- حتّى در یک روز و یک ساعت آینده- صد در صد امیدوار باشد!
امّا چرا با این همه، باز امام علیه السّلام مىفرماید: «باقى ماندگان از گناه باز نمىایستند» (لا یرعوی الباقون اجتراما).
این نیست مگر به خاطر غفلت و بىخبرى و وسوسههاى نفس امّاره و شیاطین که بر وجود انسانها چیره مىشوند و بر چشم بصیرتشان پرده مىافکنند، همچون مرغان بىخبرى که دانهها را مىبینند، ولى دام صیّاد را در کنار آن نمىبینند و به دام مىافتند.
نکته
ناپایدارى این جهان
درباره ناپایدارى و بىوفایى و زودگذر بودن دنیا، هم در آیات قرآن و هم در روایات اسلامى، سخن بسیار آمده است. قرآن در تشبیه جالبى زندگى دنیا را به بارانى تشبیه مىکند که از آسمان نازل مىشود و گیاهان رنگارنگ و پرطراوت و زیبا از آن مىروید، امّا چند صباحى که گذشت، سیر نزولى آن شروع مىشود، آب و رنگ خود را از دست مىدهد و پژمرده و خشکیده مىشود و تندباد خزان، آن را به هر سو پراکنده مىسازد: «وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَیاةِ الدُّنْیا کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِیماً تَذْرُوهُ الرِّیاحُ وَ کانَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ مُقْتَدِراً»(48)
در فراز بالا از نهج البلاغه نیز، ترسیم بسیار گویایى از بىاعتبارى دنیا بیان فرموده که راستى تکان دهنده است و غافلترین افراد را- هر چند براى مدّت کوتاهى- از خواب غفلت بیدار مىسازد و نظیر آن در «نهج البلاغه» فراوان است و شاید این همه تأکیدات به خاطر آن است که عصر امام علیه السّلام عصرى بود که بر اثر پیشرفت اسلام در جهان و فتوحات عظیم، ثروت زیادى به پایتخت کشور اسلام و مناطق دیگر منتقل شده بود و حتّى آثار سلاطین و شاهان در آن دیده مىشد و به خاطر همین سیل ثروت، گروه زیادى به دنیاپرستى کشیده شدند، که آثار بسیار بدى در جامعه اسلامى پیدا کرد. امام علیه السّلام این معلّم بزرگ آسمانى، با زهد عملى بىمانندش از یک سو، و با کلمات بیدارگرش از سوى دیگر، در برابر این سیل بنیانکن ایستاد.
شعرا و ادیبان نیز، در هر عصر و زمان، درباره بىاعتبارى و بىوفایى دنیا اشعار زیادى سروده و آثار نغزى از خود به یادگار گذاشتهاند.
ولى عجب این که نه آن آیات و روایات و نه این نظم و نثرها، سبب بیدارى کامل دنیاپرستان نشده است و همچنان به راه انحرافى خود ادامه مىدهند و پیش مىتازند. آرى، مؤمنان آگاه و قلبهایى که هنوز نور علم و ایمان از آن برچیده نشده، به اندازه کافى عبرت مىگیرند و از این زلال پند و اندرزها، سیراب مىگردند و به اصلاح خویش مىپردازند:
همّت مردانهاى خواهد گذشتن از جهان
یوسفى باید که بازار زلیخا بشکند!
بخش چهارم
حتّى إذا تصرّمت الأمور، و تقضّت الدّهور، و أزف النّشور، أخرجهم من ضرائح القبور، و أوکار الطّیور، و أوجرة السّباع، و مطارح المهالک، سراعا إلى أمره، مهطعین إلى معاده، رعیلا صموتا، قیاما صفوفا، ینفذهم البصر، و یسمعهم الدّاعی، علیهم لبوس الإستکانة، و ضرع الإستسلام و الذّلّة. قد ضلّت الحیل، و انقطع الأمل، و هوت الأفئدة کاظمة، و خشعت الأصوات مهینمة، و ألجم العرق، و عظم الشّفق، و أرعدت الأسماع لزبرة الدّاعی إلى فصل الخطاب، و مقایضة الجزاء، و نکال العقاب، و نوال الثّواب.
ترجمه
اوضاع این جهان ناپایدار، همچنان ادامه مىیابد و زمانها پشت سر هم، سپرى مىشود و رستاخیز نزدیک مىگردد، در این هنگام آنها (انسانها) را از شکاف قبرها و آشیانههاى پرندگان و لانههاى درندگان و میدانهاى هلاکت خارج مىسازند و با شتاب بسوى فرمان (و دادگاه) پروردگار حرکت مىکنند، در حالى که گردن کشیدهاند (و نگران سرنوشت خویشند و هنگامى که در دادگاه الهى حضور مىیابند) به صورت گروههاى خاموش، صف به صف ایستاده، به گونهاى که چشم بخوبى آنها را مىبیند و صداى دعوت کننده (الهى) به آنها مىرسد، لباس نیاز و مسکنت و تسلیم و خضوع، بر تن پوشیدهاند. راههاى چاره بسته شده و امید و آرزو قطع گردیده است. قلبها از
کار افتاده و نفسها در سینه حبس شده و صداها بسیار ضعیف و کوتاه است. عرق، لجام بر دهانها زده و وحشتى عظیم، همه را فراگرفته است. گوشها از صداى رعد آساى دعوت کننده بسوى حسابرسى پروردگار، به لرزه درآید، و همه باید نتیجه اعمال خود را دریابند: مجازات و کیفر الهى، یا نعمت و ثواب را.
شرح و تفسیر
صحنه هولناک محشر!
در این بخش از خطبه که به راستى خطبهاى است «غرّاء» و درخشان و بیدارگر، امام علیه السّلام بعد از حمد و ثناى الهى و توصیه به تقوا و شرح بىوفایى و بىاعتبارى دنیا، به سراغ معاد مىرود و ترسیمى تکان دهنده از صحنه محشر و حال خلایق در آن روز مىکند، که غافلترین افراد را بیدار مىسازد و به سوى آن هدف تربیتى که امام علیه السّلام از این خطبه دارد، گام به گام نزدیک مىکند، به گونهاى که نشان مىدهد این طبیب روحانى، براى درمان دردمندان کاملا حساب شده قدم برداشته و برنامهریزى مىکند.
نخست مىفرماید: «اوضاع این جهان ناپایدار، همچنان ادامه مىیابد و زمانها پشت سر هم سپرى مىشود و رستاخیز نزدیک مىگردد» (حتّى إذا تصرّمت الأمور، و تقضّت الدّهور، و أزف(49) النّشور).
این سه جمله اشارههاى روشنى به پایان جهان دارد. در نخستین جمله: به گذشت و فناى همه چیز: عمرها، قدرتها، اموال و ثروتها و … اشاره مىکند. و در جمله دوم: به پایان گرفتن ماهها و سالها و قرنها و در جمله سوم: که نتیجه آن است نزدیک شدن رستاخیز و آشکار شدن نشانههاى آن.
در این که پایان جهان با انقلابهاى هولانگیزى خواهد بود- آنچنان که قرآن
مجید در آیات فراوانى بیان کرده است- و دوران برزخ چگونه مىگذرد، امام علیه السّلام اشارهاى ندارد، بلکه مستقیما به سراغ رستاخیز مردگان و قیام آنها از قبرها، که قسمت حسّاس مطلب است، مىرود و مىفرماید: «(در این هنگام) آنها را از شکاف قبرها و آشیانههاى پرندگان و لانههاى درندگان و میدانهاى هلاکت خارج مىکنند» (أخرجهم من ضرائح(50) القبور، و أوکار(51) الطّیور، و أوجرة(52) السّباع، و مطارح(53) المهالک).
گاه انسان به مرگ طبیعى و در میان جمع از دنیا مىرود و او را به خاک مىسپارند و گاه ممکن است در بیابانى تنها چشم از جهان فروبندد و بدن بىجان او طعمه پرندگان شود، گاه ممکن است حیوان درندهاى او را بخورد و گاه ممکن است در دریا و صحرایى یکّه و تنها دار فانى را وداع کند و بدن او بپوسد و خاک شود و یا در زلزلهها، در زیر آوارها از بین برود. امام علیه السّلام مىفرماید: خداوند از جایگاه همه آنها، در هر جا باشند، باخبر است و با فرمان رستاخیز، همه را از جایگاهشان به حرکت درمىآورد و براى حساب و کتاب آماده مىسازد.
امام علیه السّلام در ضمن، اشاره لطیفى به این نکته دارد که هیچ کس نمىداند در پایان عمر، چگونه چشم از دنیا فرو مىبندند و قبر واقعى او کجاست و این خود نکتهاى است آموزنده و بیدارگر، و به گفته قرآن کریم: «وَ ما تَدْرِی نَفْسٌ ما ذا تَکْسِبُ غَداً وَ ما تَدْرِی نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ»؛ هیچ کس نمىداند فردا چه مىکند و هیچ کس نمىداند در کدامین سرزمین از دنیا مىرود.(54)
این سخن مانند بسیارى از آیات قرآن، معاد جسمانى را به طور صریح بیان
مىکند، چرا که آنچه در قبرها یا آشیانه پرندگان و لانههاى درندگان قرار دارد، خاکها و استخوانهاى این بدن است و گرنه روح پس از جدایى از بدن، جایگاهش قبر نیست. شرح بیشتر را در این زمینه در بحث نکات خواهیم داد.
ممکن است در اینجا این سؤال مطرح شود که از بسیارى از آیات قرآن برمىآید که در پایان دنیا، زمین به کلّى ویران مىشود، با این حال چگونه قبرها به حال خود باقى مىمانند؟ پاسخ این سؤال نیز در بحث نکات خواهد آمد.
سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن مىافزاید: «با شتاب به سوى فرمان (و دادگاه) پروردگار حرکت مىکنند، در حالى که گردن کشیدهاند (و نگران سرنوشت خویشند و هنگامى که در دادگاه الهى حضور مىیابند) به صورت گروههاى خاموش، صف به صف ایستاده، به گونهاى که چشم به خوبى آنها را مىبیند و صداى دعوت کننده (الهى) به آنها مىرسد» سراعا إلى أمره، مهطعین(55) إلى معاده، رعیلا(56) صموتا، قیاما صفوفا، ینفذهم البصر، و یسمعهم الدّاعی.
این جملههاى کوتاه و پرمعنا، با آهنگ خاصى که دارد، ترسیمى گویا از وضع بندگان در صحنه محشر است، ترسیمى بسیار تکان دهنده و وحشتآفرین!
همین تعبیر و تعبیرات مشابهى در قرآن مجید درباره حرکت انسانها در صحنه محشر آمده است، که گاهى تعبیر به «سِراعاً»(57) شده و گاه تعبیر به «یَنْسِلُونَ»(58) که آن نیز به معناى شتابان رفتن است و گاه تعبیر به «کَأَنَّهُمْ إِلى نُصُبٍ یُوفِضُونَ»(57) که آن نیز به معناى حرکت سریع است.
حرکت آنها به صورت گروهى و ایستادن آنها در صحنه محشر در صفوف مختلف،
یا به خاطر این است که، مردم به تناسب اعمال و رفتارشان از یکدیگر جدا مىشوند و هر کس با همانندش، در یک صف قرار مىگیرد و طبعا سرنوشت مشترکى دارد و یا از این جهت است که هر گروهى که در گورستانى با هم بودند، با هم به حرکت درمىآیند. قرآن مجید نیز مىفرماید: «یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْواجاً»؛ روزى که در صور دمیده مىشود و شما فوج، فوج، وارد صحنه محشر مىشوید(59)
حرکت سریع آنها، نشانه دستپاچگى و وحشت از سرنوشت است و گردن کشیدن به خاطر آن است که هر لحظه در انتظار حادثهاى هستند.
جمله «ینفذهم البصر …» اشاره به این است که، جمعیّت آنها با آنکه بسیار عظیم است، امّا به گونهاى در عرصه محشر مىایستند، که همه نمایانند و صدا به گوش همه مىرسد.
سپس به ترسیم دیگرى از وضع خلایق در عرصه محشر پرداخته، مىفرماید:«(ابهام سرنوشت و ترس از نتیجه دادرسى پروردگار و هول و وحشت محشر چنان است که گویى) لباس نیاز و مسکنت و تسلیم و خضوع بر تن پوشیدهاند، و راههاى چاره بسته شده، و امید و آرزو قطع گردیده است، قلبها از کار افتاده، و نفسها در سینه حبس شده و صداها بسیار ضعیف و کوتاه است، و عرق، لجام بر دهانها زده، و وحشتى عظیم، همه را فراگرفته است» (علیهم لبوس الإستکانة، و ضرع(60) الإستسلام و الذّلّة. قد ضلّت الحیل، و انقطع الأمل، و هوت الأفئدة کاظمة، و خشعت الأصوات مهینمة(61)، و ألجم العرق، و عظم الشّفق(62)
هنگامى که راه بازگشت بسته شود و داور خداوند باشد و تمام اعمال کوچک و
بزرگ با دقّت و موشکافى تمام، مورد محاسبه قرار گیرد و جزاى هر کس با قاطعیّت به او داده شود و مجازاتهاى دردناک در انتظار بدکاران و آلودگان باشد، بروز و ظهور چنین حالاتى عجیب نیست.
در آیات قرآن مجید نیز، همین اوصاف دیده مىشود و در حقیقت خطبه امام علیه السّلام برگرفته از آیات است. در یک جا مىفرماید: «مُهْطِعِینَ مُقْنِعِی رُؤُسِهِمْ لا یَرْتَدُّ إِلَیْهِمْ طَرْفُهُمْ وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ»، در صحنه محشر، گردنها را کشیده، سرها را به آسمان بلند کرده، حتّى پلک چشمهایشان از حرکت باز مىماند و دلهایشان (از اندیشه و امید) خالى مىگردد).(63) و در جایى دیگر مىخوانیم: «یَوْمَئِذٍ یَتَّبِعُونَ الدَّاعِیَ لا عِوَجَ لَهُ وَ خَشَعَتِ الْأَصْواتُ لِلرَّحْمنِ فَلا تَسْمَعُ إِلَّا هَمْساً»، در آن روز همه از دعوت کننده الهى که هیچ گونه انحرافى در کار او نیست، پیروى کرده و همه صداها در برابر عظمت خداوند، خاضع مىشود و جز صداى آهسته، چیزى نمىشنوى»(64)
تعبیر به «ألجم العرق» تعبیر گویایى است که از نهایت گرفتارى حاضران محشر، خبر مىدهد، وحشت و اضطراب از یک سو، گرماى محشر از سوى دیگر، فشردگى جمعیّت و خستگى مفرط از سوى سوم، چنان دست به دست هم مىدهند که آب بدنها به عرق تبدیل مىشود و از تمام پیکرشان جارى مىگردد، چنان از سر و صورتشان عرق جارى است، که اطراف دهان را احاطه کرده، به گونهاى که اگر لب بگشایند، دهان پر از عرق خواهد شد. امام علیه السّلام این حالت را با تعبیر جالب «ألجم العرق» (عرق به دهان آنها لجام زده است!) بیان فرموده است.
سپس امام علیه السّلام در ادامه این حالت هولناک، مىافزاید: «گوشها از صداى رعدآساى دعوت کننده به سوى حسابرسى پروردگار، به لرزه درآمده و همه باید
نتیجه اعمال خود را دریابند: مجازات و کیفر الهى، یا نعمت و ثواب را» (و أرعدت الأسماع لزبرة(65) الدّاعی إلى فصل الخطاب، و مقایضة(66) الجزاء، و نکال(67) العقاب، و نوال(68) الثّواب).
در واقع تمام ترس و وحشت، از همین جاست که هیچ کس از سرنوشت خود آگاه نیست و خود را در میان بهشت و دوزخ، و پاداش و عذاب مىبیند.
خوف و وحشت، از اینجا ناشى مىشود که هیچ کس از میزان خلوص طاعتهاى خودآگاهى ندارد و از خطاها و لغزشهاى فراموش شده خود، باخبر نمىباشد، حسابرسى، بسیار دقیق! و حسابرسان از همه چیز آگاهند! هیچ راه بازگشتى وجود ندارد و هیچ کس قادر به دفاع از دیگرى نیست.
نکتهها
1- دورنمایى از معاد جسمانى
گرچه درباره «معاد» و جسمانى یا روحانى بودن آن، در میان جمعى از «فلاسفه» گفتگوست، ولى آیات قرآن و روایات اسلامى، هیچ گونه ابهامى در این امر ندارد که روح و جسم انسانها در جهان دیگر، باز مىگردد و معاد به صورت جسمانى و روحانى انجام مىگیرد. گروههاى متعدّدى از آیات قرآن و روایات، گواه این مدّعاست. از جمله، آیاتى که تصریح مىکند، مردم در قیامت از قبرها بر مىخیزند،(69) بدیهى است آنچه در قبرها موجود است، خاکهایى است که از تن انسانها باقى مانده است.
در این فراز از خطبه بالا نیز، امام علیه السّلام با صراحت بیشترى از این موضوع پرده
برداشته مىفرماید: «از گورها و لانه پرندگان و جایگاه درندگان و میدانهاى جنگ برانگیخته مىشوند.»
و در واقع اگر معاد بخواهد به گونه کامل و عادلانه صورت گیرد، باید چنین باشد چرا که روح و جسم، در یکدیگر تأثیر متقابل دارند و تکامل آنها به هم پیوسته است و هر کدام کنار برود، دیگرى ناقص خواهد بود و اینکه مىگویند: «شخصیّت انسان به روح او است» اشتباه بزرگى است که از پندار استقلال کامل روح، سرچشمه مىگیرد.
این بحث یک بحث گسترده و دامنهدار است که تنها در اینجا به اشارهاى بسنده مىکنیم.(70)
2- شبهه معروف آکل و مأکول
از جمله شبهاتى که بر سر راه معاد جسمانى وجود دارد و نیافتن پاسخ صحیحى از آن، سبب شده که جمعى به نفى معاد جسمانى برخیزند، شبهه معروف و پیچیده «آکل و مأکول» است.
مىگویند: اگر فرضا در زمان قحطى، انسانهایى از گوشت انسانهاى دیگر تغذیه کنند، هنگام «معاد» تکلیف بدنى که جزو بدن دیگرى شده است، چه خواهد شد؟ اگر به اوّلى بازگردد، دومى ناقص مىشود و اگر با دومى محشور شود، اوّلى ناقص خواهد شد.
این شبهه را مىتوان به صورت گستردهترى نیز مطرح ساخت، که در شرایط عادى، بدن بسیارى از انسانها خاک مىشود، خاک آنها ممکن است جذب گیاهان و درختان شود و از این طریق، یا از طریق حیواناتى که از گیاهان تغذیه مىکنند و
انسان از گوشت آنها تغذیه مىنماید، جذب بدن انسانها شود، باز همان سؤال سابق تکرار مىشود که این اجزاى معیّن با کدامین بدن محشور مىشود؟
تعبیرى که در خطبه بالا آمده و مىفرماید: «از لانه پرندگان و جایگاه درندگان و میدانهاى جنگ محشور مىشود» نیز مىتواند این سؤالات را برانگیزد.
پاسخ این سؤال گرچه بحثى طولانى مىطلبد و در جاى خودش مشروحا بیان شده است، ولى به طور خلاصه چنین است.
آیات و روایات مىگوید: آخرین بدن انسان، که تبدیل به خاک شده است، روز قیامت باز مىگردد، بنابراین اگر آن بدن به هر طریقى جزو دیگرى شده باشد، از او جدا شده و به بدن اوّل ملحق مىگردد و مشکل ناقص شدن بدن دوم کاملا قابل حلّ است، چرا که بقیّه بدن نموّ مىکند و جاى خالى را پر مىکند. همان گونه که نظیر آن را در دنیا در بسیارى از صدماتى که بر بدن وارد مىشود، مشاهده مىکنیم که سلولهاى اطراف نموّ مىکنند و جاى خالى را پر مىنمایند، البتّه در آن زمان این جایگزینى به صورت وسیعترى انجام مىشود.
در دنیاى امروز که مسأله شبیهسازى، جنبه عینى به خود گرفته و با پرورش یک سلول از بدن یک موجود زنده، شبیه او به وجود مىآید، حلّ این گونه مسایل بسیار ساده و آسان است و شبهه «آکل و مأکول» نمىتواند سدّ راه معاد جسمانى شود.(71)
3- چگونه مردگان از قبرها خارج مىشوند؟
در اینجا سؤالى مطرح است و آن اینکه اگر زمین و آسمانها در آستانه قیامت به کلّى دگرگون مىشوند و همه چیز به هم مىریزد، چگونه قبرها محفوظ مىمانند که مردگان از قبورشان محشور شوند؟
در پاسخ این سؤال مىتوان گفت که: آنچه در زمین رخ مىدهد، طبق آیات قرآن زلزله عظیمى است «إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَیْءٌ عَظِیمٌ»(72) و هیچ مانعى ندارد که قبور مردگان زیر آوارهاى این زلزله عظیم باقى بمانند. و همچنین اگر در مواردى بدن انسانهایى طعمه درندگان بیابان، یا مرغان هوا شده است و آنها نیز پس از مردن مبدّل به خاک گردیدهاند، آنها و لانههایشان پس از آن زلزله عظیم، در زیر آوارها باقى مىمانند و انسانها در قیامت از آن برمىخیزند. و به تعبیر دیگر: جهان ویران مىشود نه اینکه نابود شود! طبعا خاکهاى انسانها در این ویرانى، باقى مىمانند.
بخش پنجم
عباد مخلوقون اقتدارا، و مربوبون اقتسارا، و مقبوضون احتضارا، و مضمّنون أجداثا، و کائنون رفاتا، و مبعوثون أفرادا، و مدینون جزاء، و ممیّزون حسابا، قد أمهلوا فی طلب المخرج، و هدوا سبیل المنهج، و عمّروا مهل المستعتب، و کشفت عنهم سدف الرّیب، و خلّوا المضمار الجیاد و رویّة الإرتیاد، و أناة المقتبس المرتاد، فی مدّة الأجل، و مضطرب المهل.
ترجمه
آنها بندگانى هستند که با قدرت (الهى) آفریده شدهاند و بىاراده خویش پرورش داده مىشوند و براى حضور در پیشگاه خدا، قبض روح مىگردند و به قبرها سپرده مىشوند و (سرانجام) به استخوانهاى پوسیدهاى مبدّل خواهند شد و (سپس) تک و تنها برانگیخته مىشوند و (در برابر اعمالشان) جزا داده خواهند شد، حساب هر یک، از دیگرى جداست (ولى به لطف الهى در این دنیا) به آنها مهلت کافى براى جستجوى طرق خروج از مشکلات و مسئولیّتها داده شده، راه وصول به سعادت به آنها ارائه شده است، زمان کافى براى جلب رضایت پروردگار، در اختیار دارند، پردههاى تاریک شک و تردیدها (با ارائه دلائل روشن از سوى پروردگار) از مقابل آنها کنار رفته و میدان، براى تمرین و آمادگى آنها و اندیشه بهتر و کسب آرامش (در طریق جستجوى حقیقت) در مدّت زندگى و دوران تلاش، بازگذارده شده است.
شرح و تفسیر
از کجا آمدهایم و به کجا مىرویم؟
امام علیه السّلام در این فراز، از آخرت، به دنیا بازمىگردد و وضع حال انسانها را در این دنیا تشریح مىکند، تا بدانند براى چه آفریده شدهاند و به کدام سمت و سو حرکت مىکنند، چه امکاناتى براى نجات «یومالمعاد» در اختیار آنها قرار داده شده و چگونه از این امکانات باید بهرهبردارى کنند.
این بخش از کلام امام علیه السّلام، که مانند دیگر سخنان آن حضرت، بسیار حساب شده است، مشتمل بر «سیزده» جمله مىباشد: پنج جمله اوّل، درباره آفرینش اجبارى انسان تا مرگ و سپس مبدّل شدن او به خاک است، و سه جمله درباره چگونگى رستاخیز انسانها و پنج جمله دیگر درباره اتمام حجّت الهى و فرصتهایى است که در این جهان در اختیار دارد.
در قسمت اوّل مىفرماید: «آنها بندگانى هستند که با دست قدرتمند الهى، آفریده شدهاند و بىاراده خویش پرورش داده مىشوند، و براى حضور (در پیشگاه خدا) قبض روح مىگردند، و به قبرها سپرده مىشوند و سرانجام به استخوانهاى پوسیدهاى مبدّل خواهند شد!» (عباد مخلوقون اقتدارا، و مربوبون اقتسارا(73)، و مقبوضون احتضارا،(74) و مضمّنون أجداثا، و کائنون رفاتا(75)).
بىشک، انسان در افعال خود، مختار و آزاد است، ولى در آفرینش و مرگ چنین نیست! هیچ کس تاریخ تولّد خود را تعیین نمىکند و هیچ کس زمان مرگ طبیعى خود را به میل خود انتخاب نمىنماید، حیات و مرگ از دایره اختیار ما بیرون است، همان گونه که پوسیدن و خاک شدن! و بعضى همین معنا را به عنوان یکى از تفاسیر جمله «الامر بین الامرین» انتخاب کردهاند.
به هر حال، ما چه بخواهیم و چه نخواهیم این مسیر زندگى و مرگ را باید طبق اراده پروردگار و قوانین تعیین شده الهى بپیماییم، این واقعیتى است که غفلت از آن انسان را از خدا و خویشتن بیگانه مىسازد و توجّه به آن، بیدارى و آگاهى و آمادگى مىبخشد.
در سه جمله بعد، به سراغ رستاخیز انسانها مىرود که آن نیز از اختیار آدمى بیرون است، مىفرماید: «آنها تک و تنها برانگیخته مىشوند، و در برابر اعمالشان جزا داده خواهند شد، و حساب هر یک از دیگرى جداست!» و مبعوثون أفرادا، و مدینون جزاء، و ممیّزون حسابا.
بىشک، هر کسى به تنهایى سر از لحد بیرون مىآورد و این منافات با آن ندارد که بعدا به تناسب اعتقادها و اعمالشان به گروههایى تقسیم شوند، همان گونه که در بحث گذشته از آنها تعبیر به «رعیل» به معناى «گروه» شده بود و قرآن از آن تعبیر به «أَفْواجاً»(59) مىکند.
تعبیر به «ممیّزون حسابا» ممکن است اشاره به همان چیزى باشد که در آیه «وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى»(76) آمده است. آرى، هیچ کس به گناه دیگرى کیفر داده نمىشود و حساب هیچ کس را به نام دیگرى نمىنویسند، هر چند ممکن است رضایت به اعمال دیگران، یا کوتاهى در امر به معروف و نهى از منکر، سبب اشتراک حسابها شود.
در پنج جمله اخیر این فراز، همان گونه که در بالا ذکر شده، به فرصتهاى الهى و اتمام حجّتها که داراى ابعاد مختلفى است، اشاره کرده، مىفرماید: «به آنها مهلت کافى براى جستجوى طرق خروج از مشکلات و مسئولیّتها داده شده است». (قد أمهلوا فی طلب المخرج).
«و راه وصول به سعادت به آنها ارائه شده است» (و هدوا سبیل المنهج).
«و زمانى کافى براى جلب رضایت پروردگار در اختیار دارند.» (و عمّروا مهل المستعتّب(77)).
«و پردههاى تاریک شک و تردیدها (با ارائه دلائل روشن از سوى پروردگار) از مقابل آنها کنار زده شده است.» (و کشفت عنهم سدف(78) الرّیب).
و سر انجام: «میدان براى تمرین و آمادگى آنها، و اندیشه بهتر، و آرامش (براى جستجوى حقیقت) در مدّت زندگى و دوران تلاش، باز گذارده شده است» (و خلّوا لمضمار الجیاد(79)، و رویّة الإرتیاد(80)، و أناة(81) المقتبس المرتاد، فی مدّة الأجل، و مضطرب(82) المهل).
در این چند جمله، به ابعاد مختلف اتمام حجّت الهى و طرق آن اشاره شده، از یک سو: مردم زمان کافى براى جلب رضاى حق دارند. از سوى دیگر: از طریق کتب آسمانى و ارشادات انبیا و اولیا و هدایت عقل، راههاى نجات در برابر دیدگان آنها قرار گرفته. از سوى سوم: توانایى و مهلت، براى جبران خطاها و توبه از گناهان و جلب رضاى پروردگار دارند. از سوى چهارم: پردههاى ظلمت و تاریکى که بر اثر و سوسههاى شیاطین و ایجاد شکّ و تردید، بر قلب انسان مىافتد، به وسیله تابش
انوار الهى و هدایتهاى ربّانى کنار زده مىشود و از سوى پنجم: درهاى توفیق، براى ریاضت نفس، به کار گرفتن اندیشه، و استفاده از چراغ پر نور معرفت پروردگار، در مدّت نسبتا طولانى به روى آنها گشوده شده است.
بنابراین، هر کس به مقصد نرسد، یا در دام شیاطین گرفتار شود و یا امواج سهمگین گناه او را در کام خود فرو برد، مقصّر خود اوست و باید به خویشتن نفرین کند! که همه چیز براى سعادت او آماده شده بود، ولى همه را نادیده گرفت و در قعر «چاه طبیعت» باقى ماند و «به کوى حقیقت گذر نکرد». بنابراین، اگر در قیامت به آنها گفته شود: «أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْکُمْ ما یَتَذَکَّرُ فِیهِ مَنْ تَذَکَّرَ وَ جاءَکُمُ النَّذِیرُ فَذُوقُوا فَما لِلظَّالِمِینَ مِنْ نَصِیرٍ»؛ آیا شما را به اندازهاى که هر کس اهل تذکّر باشد در آن مدّت متذکّر مىشود، عمر ندادیم و انذار کننده (الهى) به سراغ شما نیامد؟ اکنون بچشید که براى ظالمان یاورى نیست(83) جاى تعجّب نیست.
نکته
دنیا میدان ورزیدگى و آزمایش است
در گذشته بازار مسابقه اسب سوارى مانند امروز، داغ، یا از آن داغتر بود و سوارکاران براى اینکه به پیروزى برسند، ناچار به انجام تمرینهاى سختى بودند که اسبها و خود آنها آمادگى کافى براى میدان مسابقه پیدا کنند و از آنجا که این تمرینها سبب لاغرى و ورزیدگى اسبها مىشد، به میدان تمرین در عرف عرب «مضمار» گفته مىشد (و «جیاد» نیز به معناى اسبهاى خوب و باارزش است).
در متون اسلامى، گاه دنیا تشبیه به همان میدان تمرین و آمادگى و ریاضت شده است، در برابر قیامت که در واقع میدان مسابقه است، در خطبه بالا اشاره کوتاهى به این مسأله شده و شرح بیشتر درباره این تشبیه در خطبه 28 گذشت و این، تشبیه بسیار زیبایى است که مىتواند واقعیت زندگى دنیا را در برابر آخرت، روشن سازد.
بخش ششم
فیالها أمثالا صائبة، و مواعظ شافیة، لو صادفت قلوبا زاکیة، و أسماعا واعیة، و آراء عازمة، و ألبابا حازمة! فاتّقوا اللّه تقیّة من سمع فخشع، و اقترف فاعترف، و وجل فعمل، و حاذر فبادر، و أیقن فأحسن، و عبّر فاعتبر، و حذّر فحذر، و زجر فازدجر، و أجاب فأناب، و راجع فتاب، و اقتدى فاحتذى، و أری فرأى، فأسرع طالبا، و نجا هاربا، فأفاد ذخیرة، و أطاب سریرة، و عمّر معادا، و استظهر زادا، لیوم رحیله، و وجه سبیله، و حال حاجته، و موطن فاقته، و قدّم أمامه لدار مقامه. فاتّقوا اللّه عباد اللّه جهة ما خلقکم له، و احذروا منه کنه ما حذّرکم من نفسه، و استحقّوا منه ما أعدّ لکم بالتّنجّز لصدق میعاده، و الحذر من هول معاده.
ترجمه
اوه! چه مثلهاى صائب و رسایى، و چه اندرزهاى شفابخشى، به شرط آن که با قلبهاى پاک و گوشهاى شنوا و ارادههاى قاطع و عقلهاى دوراندیش روبرو شود.پس تقواى الهى پیشه کنید! تقواى کسى که چون (اوامر و نواهى الهى را) بشنود خضوع کند (و در برابر آن) تسلیم شود، و چون گناه کند (عذر تقصیر به پیشگاه خدا آورد و) اعتراف کند (و در مقام توبه برآید) و چون خاشع گردد (به وظایف خود) عمل کند، و چون بیمناک شود به اطاعت حق مبادرت نماید، و چون (به مرگ و لقاى پروردگار) یقین کند، نیکى نماید، و هر گاه درس عبرت به او دهند، عبرت
پذیرد، و هر زمان او را (از اعمال خلاف) بر حذر دارند، حذر کند، و اگر (از نافرمانى خدا) منعش کنند، باز ایستد، و آنگاه که (به زبان) اجابت (دعوت حق) کند (در عمل) به سوى او بازگردد و چون بازگردد، توبه کند، و چون تصمیم به پیروى (از پیشوایان دین) گیرد، به دنبال آنها گام بردارد، و چون (حقایق را) به او نشان دهند (چشم باز کند و) ببیند. کسى که با سرعت در طلب حق، حرکت کند و از نافرمانىها بگریزید، در نتیجه از این راه ذخیرهاى به دست آورد و باطن خویش را پاکیزه کند و آخرت خود را آباد سازد و توشهاى براى روز حرکت به سوى مقصد و هنگام حاجت و منزلگاه نیاز با خود بردارد و پیشاپیش خود به سراى جاودانیش بفرستد. پس تقواى الهى پیشه کنید اى بندگان خدا! در راستاى هدفى که شما را براى آن آفریده. و از مخالفت فرمانش بر حذر باشید! آنچنان که به شما هشدار داده و بدین وسیله استحقاق آنچه را به شما وعده داده است، پیدا کنید که وعده او صادق و قطعى است! و به این طریق، از وحشت روز رستاخیز در امان بمانید.
شرح و تفسیر
مواعظ تکان دهنده!
در این بخش از کلام امام علیه السّلام که در واقع تکمیلى است بر بخش گذشته، اشاره به موعظههاى نافذ و مؤثّر و مثلهاى روشنگر و اندرزهایى که سبب نجات انسانها است، کرده، چنین مىفرماید: «اوه! چه مثلهاى صائب و رسایى، و چه اندرزهاى شفابخشى، به شرط آن که با قلبهاى پاک و گوشهاى شنوا و ارادههاى قاطع و عقلهاى دوراندیش روبرو شود» فیا لها أمثالا صائبة، و مواعظ شافیة، لو صادفت قلوبا زاکیة، و أسماعا واعیة، و آراء عازمة، و ألبابا حازمة!(84)).
این جمله ممکن است، اشاره به مواعظ و مثلهایى باشد که در بخشهاى گذشته این خطبه در کلام امام علیه السّلام آمد و یا اشاره به مجموعه مثلها و اندرزهایى که از طریق وحى و اولیاى الهى به ما رسیده است، به قرینه تعبیراتى که در بخش قبل، راجع به هدایت الهى به طرق نجات و کنار زدن پردههاى شک و تردید و مهلت کافى براى پرورش انسانهاى شایسته و اتمام حجّت به تقصیرکاران آمده است.
به هر حال، هدف بیان این نکته است که اگر گوش شنوا و عقل آگاه و دل بیدارى باشد، مواعظ هدایتگر، به قدر کافى در اختیار است و به تعبیر دیگر: در فاعلیّت فاعل، نقصى نیست، اگر نقصانى باشد در قابلیّت قابل است.
تعبیر به «صائبة» در مورد امثال، اشاره به این است که این مثلها دقیقا مطابق واقع است و تعبیر به «أسماع واعیة» اشاره به این است که بعد از شنیدن یک سخن، باید آن را در خود نگاه داشت، و براى اندیشه بیشتر آماده ساخت، نه مانند افرادى که مطابق ضربالمثل معروف: «مطالب را از یک گوش مىشنوند و از گوش دیگر بیرون مىفرستند.» نسبت به آن بىتوجّه بود.
تفاوت «آراء عازمة» و «الباب حازمة» ظاهرا در این جهت است که «آراء عازمة» اشاره به تصمیمهاى محکم است، چرا که انسان بدون اراده و تصمیم قاطع، هرگز از مواعظ عالیه و اندرزهاى «اولیاء اللّه» بهرهاى نمىگیرد، هر چند ممکن است تصدیق کند و بپذیرد، امّا قدرت بر تصمیمگیرى- بر اثر ضعف اراده- نداشته باشد و «الباب حازمة» اشاره به اندیشههاى ژرف و عمیق است که عواقب کار را به خوبى مىبیند و با دورنگرى، جوانب هر مسأله را بررسى مىکند. آرى کسى که داراى فکر عمیق و اراده قوى و گوش شنوا و قلب پاک باشد، بهترین بهره را از مثلها و مواعظ و اندرزها مىگیرد.
سپس امام علیه السّلام امر به تقوا کرده و با جملههاى کوتاه و بسیار پرمعنا که قریب
«بیست» جمله مىشود جلوههاى مختلف تقوا را بیان مىکند. در حقیقت گمشدهاى که بسیارى از راهیان راه قرب پروردگار، درباره کشف حقیقت تقوا دارند، در این جملهها بیان شده است.
مىفرماید: «تقواى الهى پیشه کنید، تقواى کسى که چون (اوامر و نواهى الهى را) بشنود، خضوع کند (و در برابر آن تسلیم شود) (فاتّقوا اللّه تقیّة من سمع فخشع) «و چون گناه کند (عذر تقصیر به پیشگاه خدا آورد) و اعتراف کند (و در مقام توبه برآید)» (و اقترف(85) فاعترف).
«و چون خاشع گردد (به وظایف خود) عمل کند» (و وجل فعمل).
«و چون بیمناک شود، به اطاعت حق مبادرت نماید» (و حاذر فبادر).
«و چون (به مرگ و لقاى پروردگار) یقین کند، نیکى نماید» (و أیقن فأحسن).
«و هر گاه درس عبرت به او بدهند، عبرت پذیرد» (و عبّر فاعتبر).
«و هر زمان او را (از اعمال خلاف) بر حذر دارند، حذر کند» (و حذّر فحذر).
«و اگر (از نافرمانى خدا) منعش کنند، باز ایستد» (و زجر فازدجر).
«و آنگاه که به زبان، اجابت (دعوت حق) کند، در عمل به سوى او باز گردد» (و أجاب فأناب).
«و چون بازگردد، توبه کند» (و راجع فتاب).
«و چون تصمیم به پیروى (از پیشوایان دین) گیرد، به دنبال آنان گام بردارد» (و اقتدى فاحتذى(86)).
«و چون (حقایق را) به او نشان دهند (چشم باز کند و) ببیند» (و أری فرأى).
در این «دوازده» جمله کوتاه و بسیار پرمعنا، جلوههاى تقوا به خوبى نشان داده شده است. تقوا تنها ادّعا نیست و تنها پرهیز از ناپاکىها نمىباشد. تقوا از شنیدن سخنان روح پرور منادیان حق، شروع مىشود و قلب و جان در برابر آن خاضع مىگردد، نخست در مقام توبه برمىآید و به گناهان خویش، در برابر حق اعتراف مىکند، سپس خوف الهى او را به سوى عمل مىفرستد و با سرعت در این راه گام برمىدارد، به مقام یقین مىرسد و آثارش در اعمال او ظاهر مىگردد، از حوادث تاریخى و آنچه با چشم خود مىبیند، عبرت مىگیرد و از هشدارها درس مىآموزد، گوش به امر و نهى الهى دارد و دعوت حق را اجابت مىکند؛ اگر لغزشى پیدا کند، راه توبه پیش مىگیرد و همواره گام در جاى گامهاى رهبران الهى مىگذارد، چشم مىگشاید و حقایقى را که به او در مسیر راه نشان مىدهند، به خوبى مىبیند.
در ادامه این توصیف جالب و زیبا مىفرماید: «کسى که با سرعت در طلب حق حرکت کند، و از نافرمانىها بگریزد» (فأسرع طالبا و نجا هاربا).
«در نتیجه، ذخیرهاى به دست آورد، باطن خویش را پاکیزه کند، آخرت را آباد سازد، توشهاى براى روز حرکت به سوى مقصد، هنگام حاجت، و منزلگاه نیاز، با خود بردارد، و پیشاپیش خود، به سراى جاودانیش بفرستد» (فأفاد ذخیرة، و أطاب سریرة، و عمّر معادا، و استظهر(87) زادا، لیوم رحیله، و وجه سبیله، و حال حاجته، و موطن فاقته، و قدّم أمامه لدار مقامه).
در واقع اینها جلوههاى دیگرى از تقواست که انسان را با شتاب به دنبال حق مىفرستد و گناه گریزى را در او زنده مىکند و جهت به دست آوردن زاد و توشه، براى منزلگاه ابدى و روز نیاز و درماندگى بسیج مىکند.
در ادامه این سخن بار دیگر دعوت به تقوا فرموده و در یک نتیجهگیرى روشن
مىفرماید: «اى بندگان خدا! تقواى الهى پیشه کنید در راستاى هدفى که شما را براى آن آفریده» (فاتّقوا اللّه عباد اللّه جهة ما خلقکم له(88)).
به یقین، آفرینش انسان هدفى داشته: «أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدىً»،(89) آیا انسان گمان مىکند بىهدف رها مىشودو به یقین دستیابى به هدف آفرینش، بدون تقوا حاصل نمىشود، هدف این بوده که انسان در مسیر بندگى خدا گام بردارد و به جوار قرب الهى برسد و هر روز مشمول رحمت و صاحب کمال تازهاى شود، واضح است پیمودن این راه، تنها با بال و پر معرفت و تقوا میسّر است.
سپس توضیح بیشترى داده، مىفرماید: «از مخالفت فرمانش بر حذر باشید! آنچنان که به شما هشدار داده» (و احذروا منه کنه(90) ما حذّرکم من نفسه).
تعبیر به «کنه» اشاره لطیفى به این حقیقت است که در برابر هشدارهاى الهى تنها به ظواهر قناعت نکنید و صورت را بر معنا مقدّم ندارید، بلکه به عمق این هشدارها برسید و رضا و خشنودى خدا را بطلبید.
در پایان آثار پربار تقوا را بیان کرده، مىفرماید: «بدین وسیله استحقاق آنچه را به شما وعده داده است، پیدا کنید، که وعده او صادق و قطعى است، و به این طریق از وحشت روز رستاخیز در امان بمانید» (و استحقوا منه ما أعدّ لکم بالتّنجّز(91) لصدق میعاده، و الحذر من هول معاده).
تعبیرات امام علیه السّلام در اینجا، اشاره به آیاتى مانند آیه «نهم» سوره «مائده» است که مىفرماید: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِیمٌ» خداوند به
آنها که ایمان آورده و اعمال صالح انجام دادهاند، وعده آمرزش و پاداش عظیمى داده است». و آنچه در آیه «پانزدهم» سوره «آل عمران» آمده که مىفرماید: «لِلَّذِینَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ»، براى کسانى که تقوا پیشه کردهاند، در نزد پروردگارشان باغهایى است از بهشت که نهرها از پاى درختانش مىگذرد». و آنچه در آیه 68 سوره «توبه» آمده است: «وَعَدَ اللَّهُ الْمُنافِقِینَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْکُفَّارَ نارَ جَهَنَّمَ خالِدِینَ فِیها»، خداوند به مردان و زنان منافق و کفّار وعده آتش دوزخ داده که جاودانه در آن خواهند ماند».
نکته
«ریشهها» و «شاخههاى» تقوا
تقوا، یعنى: بزرگترین افتخار بشر، بهترین وسیله قرب خدا، معیار کرامت انسان و زاد و توشه راهیان راه خدا، ریشهها و شاخهها و میوههایى دارد که در فراز بالا از این خطبه گرانبها، به آن اشاره شده است.
سر چشمه تقوا گوشهاى شنوا و دلهاى آگاه و ارادههاى قوى و افکار نورانى است، که انسان را آماده پیمودن راه تقوا مىکند و در آغاز این بخش از خطبه، به آن اشاره شده است و شاخهها و میوههاى این درخت برومند، خشوع در برابر پروردگار و اعتراف به گناهان و توبه از آن و نیکوکارى و عبرتپذیرى و اقتدا به پیشوایان الهى است. هنگامى که بذر تقوا در درون دل آمادهاى، افشانده بشود و با آب «مراقبه» و «محاسبه» آبیارى گردد، میوههاى خوف و خشیت و خشوع و توبه و انابه و بازگشت بسوى حق ظاهر و آشکار مىشود.
بخش هفتم
جعل لکم أسماعا لتعی ما عناها، و أبصارا لتجلو عن عشاها، و أشلاء جامعة لأعضائها، ملائمة لأحنائها، فی ترکیب صورها، و مدد عمرها، بأبدان قائمة بأرفاقها، و قلوب رائدة لأرزاقها، فی مجلّلات نعمه، و موجبات مننه، و حواجز عافیته. و قدّر لکم أعمارا سترها عنکم، و خلّف لکم عبرا من آثار الماضین قبلکم، من مستمتع خلاقهم، و مستفسح خناقهم. أرهقتهم المنایا دون الآمال، و شذّ بهم عنها تخرّم الآجال. لم یمهدوا فی سلامة الأبدان، و لم یعتبروا فی أنف الأوان.
ترجمه
(خداوند) براى شما گوشهایى قرار داد که آنچه را برایش اهمیّت دارد، بشنود و حفظ کند، و چشمهایى که تاریکىها را کنار زند و حقایق را (آن گونه که هست ببیند) و نیز بدنهایى قرار داد که اعضا را در برگرفته است و در ترکیببندى و تداوم عمر، هماهنگ با یکدیگرند، با بدنهایى که تمام امکانات را در بردارد، و دلهایى که جوینده انواع روزىها (و مواهب الهى) است و براى آن دقیقا برنامه ریزى مىکند، تا نعمتهاى فراگیر الهى و مواهب گوناگون او را به دست آورد، و از آنچه مانع عافیت و سلامت است بپرهیزد، و نیز عمرهایى براى شما مقدّر فرمود که مقدار دقیق آن از شما پنهان است، و از آثار گذشتگان درسهاى عبرت برایتان ذخیره کرده (که مایه بیدارى و هوشیارى شماست): از لذاتّى که از دنیا بردند و مواهبى که پیش از گلوگیر شدن مرگ، از آن بهرهمند شدند، ولى سرانجام پنجه مرگ، گریبان آنها را گرفت و
میان آنها و آرزوها جدایى افکند و با فرا رسیدن اجل، دامنه آرزوها را برچید، این در حالى بود که به هنگام سلامت، چیزى براى خود نیندوختند و در آغاز زندگى (براى پایانش) عبرت نگرفتند.
شرح و تفسیر
همه غرق احسان اوییم!
امام علیه السّلام در این بخش از خطبه، اشاره به بخشى از نعمتهاى مهمّ الهى مىکند، نعمتهایى که توجّه به آنها حسّ شکرگزارى انسان را برمىانگیزد و انگیزهاى براى معرفة اللّه و پرهیزگارى مىشود، مىفرماید: «(خداوند) براى شما گوشهایى قرار داد که آنچه را برایش اهمیّت دارد بشنود و حفظ کند و چشمهایى که تاریکىها را کنار زند (و حقایق را آن گونه که هست ببیند) و نیز بدنهایى قرار دارد که اعضا را در بر گرفته است. و در ترکیببندى و تداوم عمر، هماهنگ با یکدیگرند» جعل لکم أسماعا لتعی ما عناها(92)، و أبصارا لتجلو(93) عن عشاها(94)، و أشلاء(95) جامعة لأعضائها، ملائمة لأحنائها(96)، فی ترکیب صورها، و مدد عمرها.
در واقع امام علیه السّلام در این بخش از سخنان خود، از یک سو اشاره به نعمت بزرگ تکتک اعضاى بدن کرده و از میان آنها انگشت روى چشم و گوش- که مهمترین وسیله رابطه انسان با عالم خارجند و قسمت عمده معلومات انسان از مسیر این دو، به دست مىآید- گذارده، و از سوى دیگر، به هماهنگى اعضاى بدن با یکدیگر اشاره مىفرماید و از بین آنها سخن از عضلات بدن، به میان آورده که هماهنگ با تمام اعضا، کار مىکنند و با اشکال استخوانها، دقیقا مطابقت دارند.
مسأله هماهنگى اعضاى بدن، یکى از جالبترین پدیدههاى آفرینش و از مهمترین نعمتهاى الهى است. در عین این که ظاهرا بسیارى از اعضا مستقل هستند ولى به هنگام پیش آمدهاى مختلف، چنان هماهنگى خودجوش در میان آنها پدید مىآید، که انسان در شگفتى فرو مىرود. مثلا اگر حادثهاى رخ دهد که انسان مجبور باشد از مرکز حادثه به سرعت دور شود و فرار کند، در یک لحظه تمام نیروهاى بدن بسیج مىشود، ضربان قلب بالا مىرود، نفسها به سرعت رفت و آمد پیدا مىکند، تا خون و اکسیژن کافى را به عضلات و ماهیچهها برساند، هوشیارى بیشتر مىشود، چشم و گوش تیزبینتر و دقیقتر مىگردد و حتّى اگر موانعى از قبیل گرسنگى و تشنگى وجود داشته باشد، ناگهان فراموش مىشود، تا انسان بتواند به سرعت خود را از مرکز حادثه دور کند. این هماهنگى نه به میل و اختیار انسان است بلکه از طریق فرمانهایى است که از مغز، به صورت ناخود آگاه به تمام اعضا، صادر مىشود. این هماهنگى عجیب، هم از نشانههاى قدرت و عظمت پروردگار و هم از نعمتهاى عظیم او بر ما است، که در جملههاى بالا به آن اشاره شده است.
این هماهنگى نه تنها در صورت، که در کنه باطن اعضا، و حتّى در مقدار عمر آنها، وجود دارد که امام علیه السّلام مخصوصا به آنها اشاره فرموده است. سپس در ادامه این سخن مىافزاید: «این نعمتهاى بزرگ الهى همراه است با بدنهایى که تمام امکانات را (براى ادامه حیات) در بردارد و دلهایى که جوینده انواع روزىها (و
مواهب الهى) است (و براى آن دقیقا برنامهریزى مىکند) تا نعمتهاى فراگیر الهى و مواهب گوناگون او را به دست آورد و از آنچه مانع عافیت و سلامت است، بپرهیزد» بأبدان قائمة بأرفاقها،(97) و قلوب رائدة(98) لأرزاقها، فی مجلّلات(99) نعمه، و موجبات مننه، و حواجز(100) عافیته).
این بخش از کلام امام علیه السّلام تکمیلى است بر آنچه در جملههاى قبل در مورد هماهنگى اعضاى بدن آمده است. مىفرماید: نه تنها اعضا با یکدیگر هماهنگند، بلکه روح و فکر نیز در جلب منافع و دفع مفاسد با این مجموعهها همکارى تنگاتنگ دارند. و این همکارى روحانى و جسمانى که در سراسر وجود انسان حاکم است، از بدایع شگفتآورى است که هر چه زمان مىگذرد و علم پیش مىرود، دقایق و ظرافتهاى تازهاى از آن کشف مىشود و به یقین یکى از بزرگترین مواهب الهى و مهمترین آیات عظمت او است.
«مجلّلات نعمه» از قبیل اضافه صفت به موصوف است و به معناى «نعمه المجلّلة» [نعمتهاى فراگیر] است که عموم انسانها را در برمىگیرد و دوست و دشمن، و کافر و مؤمن از آن بهره مىگیرند.
«و حواجز عافیته» به معناى موانع سلامت خداداد است و در اینجا جملهاى در
تقدیر است و با توجّه به آن، معناى این جمله چنین مىشود: «خداوند طرق دفع موانع عافیت را به انسان آموخته است» ما یمنع حواجز عافیته»
سپس به دو قسمت از نعمتهاى بزرگ الهى بر انسانها- افزون بر آنچه گذشت- اشاره کرده، مىفرماید: «خداوند عمرهایى براى شما مقدّر فرموده که مقدار دقیق آن، از شما پنهان است و نیز از آثار گذشتگان درسهاى عبرت برایتان ذخیره کرده (که مایه بیدارى و هشیارى شماست): از لذّاتى که از دنیا بردند و مواهبى که پیش از گلوگیر شدن مرگ، از آن بهرهمند شدند، ولى سرانجام پنجه مرگ گریبان آنها را گرفت و میان آنها و آرزوها جدایى افکند و فرا رسیدن اجل، دامنه آرزوها را برچید، این در حالى بود که به هنگام سلامت، چیزى براى خود نیندوختند و در آغاز زندگى (براى پایانش) عبرت نگرفتند.» (و قدّر لکم أعمارا سترها عنکم، و خلّف لکم عبرا من آثار الماضین قبلکم، من مستمتع خلاقهم(101)، و مستفسح خناقهم.(102) أرهقتهم(103) المنایادون الآمال، و شذّبهم(104) عنها تخرّم(105) الآجال. لم یمهدوا فی سلامة الأبدان، و لم یعتبروا فی أنف(106) الأوان).
امّا نعمت اوّل: نعمت عمر است، که در واقع خمیر مایه تمام سعادتها و سرمایه تمام خوشبختىها است. اگر «امیرمؤمنان على علیه السّلام» در «لیلة المبیت» در بستر «پیامبر صلّى اللّه علیه و آله» خوابید و بزرگترین فضلیت را در برابر این ایثار براى خود فراهم کرد، تنها با بهرهگیرى از یک شب از عمرش بود و اگر ضربه او در روز «خندق» بر پیکر «عمرو بن عبدود» برتر از عبادت جنّ و انس شد، تنها با استفاده از ساعتى از این عمر بود، و اگر «شهیدان کربلا» بزرگترین حماسه را در تاریخ بشریّت آفریدند و اسوه و مقتدایى براى همه امّتهاى در بند شدند، تنها با استفاده از یک نصف روز از عمرشان بود. آرى اکسیر عمر به قدرى گرانبها است که نعمتى برتر و پربارتر از آن نیست.
ولى خداوند، به لطف و حکمتش پایان عمر هر کس را بر او مخفى داشته! چرا که به گفته امام صادق علیه السّلام: اگر انسان از مقدار عمر خود، آگاه باشد و ببیند عمرش کوتاه است، پیوسته انتظار مرگ مىکشد و همان چند صباح زندگى براى او گوارا نخواهد بود و همانند کسى است که اموالش در شرف نابودى است و با تمام وجودش فقر و تنگدستى را احساس مىکند … و اگر عمر خود را طولانى ببیند در غرور و غفلت و لذّات و انواع گناهان غوطهور مىشود، به این پندار که از همه لذّات کام بگیرد و در پایان عمر توبه کند.(107) بنابراین، هم ساعات و ایّام عمر، نعمت است و هم پوشیده بودن مقدار آن.
و امّا نعمت دوم: یعنى درسهاى عبرتى که از پیشینیان در صفحات تاریخ، یا خاطره بزرگسالان و یا در بناها و کاخها و قبرهایى که از آنها باقى مانده، آن نیز از مهمترین نعمتهاى پروردگار است. زیرا دقّت در این آثار و همچنین در صفحات تاریخ آنچنان انسان را در جریان تجارب گذشته مىگذارد، که گویى عمر جاودان
پیدا کرده و از آغاز خلقت، با همه اقوام، زیسته و تلخ و شیرین زندگى آنها را چشیده است.
تاریخ و آثار پیشینیان، مهمترین آیینه عبرت است و انسان مىتواند تمام سرنوشت آینده خویش را، در این آیینه بزرگ و تمامنما ببیند. عوامل پیروزى، اسباب شکست، سرچشمه خوشبختى و بدبختى، و دلایل کامیابى و ناکامى را در آن مشاهده کند و این براستى بزرگترین نعمت خدا بر انسان است. قرآن مجید مىگوید:«لَقَدْ کانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِی الْأَلْبابِ»، در سرگذشت آنان (پیشینیان) درس عبرتى است براى صاحبان اندیشه.(108)
چه بسیار کسانى که نقشههاى دامنهدارى، براى زندگى خود کشیده بودند و در دنیایى از آرزوها غوطهور بودند، ولى مرگ آمد و دامنه آرزوها را به سرعت برچید و همه نقشهها را نقش بر آب کرد، و این در حالى بود که آنها نیز، در برابر تاریخ اقوام پیش از خود، قرار داشتند، ولى هوا و هوسهاى سرکش، پرده ضخیمى بر چشمان عقل و خرد آنها افکند، و نتوانستند واقعیّات این زندگى را ببینند! به همین دلیل، با دست خالى از این جهان، به جهان دیگر شتافتند.
بخش هشتم
فهل ینتظر أهل بضاضة الشّباب إلّا حوانی الهرم؟ و أهل غضارة الصّحّة إلّا نوازل السّقم؟ و أهل مدّة البقاء إلّا آونة الفناء؟ مع قرب الزّیال، و أزوف الإنتقال، و علز القلق، و ألم المضض، و غصص الجرض، و تلفّت الإستغاثة بنصرة الحفدة و الأقرباء، و الأعزّة و القرناء!
ترجمه
آیا جوانان شاداب، انتظارى جز خمیدگى پیرى دارند، و آیا آنها که برخوردار از نعمت تندرستى کامل هستند، جز انواع بیمارىها را چشم به راه مىباشند؟ و آیا کسانى که از بقا، برخوردارند جز لحظات فنا را منتظرند؟ اینها همه در حالى است که هنگام فراق و جدایى و لرزه و اضطراب، و ناراحتى مصیبت، و چشیدن طعم تلخ مصایب، و فروبردن جرعههاى درد و رنج، و گردش چشم به اطراف، براى کمک خواهى و یارى جستن از فرزندان و نزدیکان و عزیزان و هم قطاران، فرا رسیده است!
شرح و تفسیر
به هوش باشیم، همه نعمتها زوالپذیرند!
امام علیه السّلام در این بخش از سخنانش، اشاره به نکته مهمّ دیگرى در رابطه با زندگى دنیا و مواهب آن مىفرماید، که تمام نعمتهایش در شرف زوال و اضمحلال است و به همین دلیل، نه قابل اعتماد است و نه شایسته دلبستگى! مىگوید: «آیا جوانان
شاداب، انتظارى جز خمیدگى پیرى دارند؟ و آیا آنها که برخوردار از نعمت تندرستى کامل هستند، جز انواع بیمارىها را چشم به راه مىباشند؟ و آیا کسانى که از بقا، برخوردارند جز لحظات فنا را منتظرند؟» (فهل ینتظر أهل بضاضة(109) الشّباب إلّا حوانی(110) الهرم؟(111) و أهل غضارة(112) الصّحّة إلّا نوازل السّقم؟ و أهل مدّة البقاء إلّا آونة(113) الفناء؟).
سپس در تکمیل این سخن مىافزاید: «اینها همه در حالى است که هنگام فراق و جدایى و لرزه و اضطراب و ناراحتى مصیبت و چشیدن طعم تلخ مصایب و فروبردن جرعههاى درد و رنج، و گردش چشم به اطراف براى کمک خواهى، و یارى جستن از فرزندان و نزدیکان و عزیزان و همقطاران فرا رسیده است!» (مع قرب الزّیال(114) و أزوف(115) الإنتقال، و علز(116) القلق، و ألم المضض(117)، و غصص الجرض(118)، و تلفّت(119) الإستغاثة بنصرة الحفدة(120) و الأقرباء، و الأعزّة و القرناء!).
از ویژگىهاى این جهان، ناپایدارى مواهب و نعمتهاى آن است که سبب مىشود انسان هرگز دل به آنها نبندد و پاىبند آنها نشود و دین و تقوا را بر سر آنها ننهد.
جوانان، به سرعت به سوى پیرى مىروند و شادابى جوانى به پژمردگى کهولت سنّ، مبدّل مىشود و بهار عمر، جاى خود را به پاییز آن مىدهد، سلامت جسم و جان با ورود انواع بیمارىها محو مىگردد و با گذشت زمان، نشانههاى نزدیک شدن سفر آخرت، آشکار مىگردد.
ولى با این همه ویژگىها و نشانهها، باز هم کم نیستند کسانى که به آن دل مىبندند و همه چیز خود را بر سر آن مىنهند و از غیر مواهب مادّى، غافل مىشوند.و این به راستى جاى بسى تأمّل است! که انسان با چشم خود تمام نشانههاى فناى دنیا را مىبیند، با این حال، دل بر بقاى دنیا مىبندد.
در «تاریخ بغداد» آمده است: «روزى «سفّاح» خلیفه عباسى نگاه در آینه کرد- او از نظر چهره ظاهر، از زیباترین مردم بود- و گفت: خداوندا! من سخنى را که «سلیمان بن عبد الملک» (خلیفه اموى) گفت که من پادشاه جوانى هستم، نمىگویم، ولى مىگویم: «خداوندا! عمر طولانى توأم با سلامت، در طریق اطاعتت به من عنایت کن!» هنوز این سخن تمام نشده بود که شنید یکى از غلامانش، به دیگرى در مورد قراردادى که میان آنها بود، مىگوید: «مدّت میان من و تو، دو ماه و پنج روز خواهد بود.» «سفّاح» با شنیدن این سخن فال بدى در نظرش آمد که اینها دارند خبر از پایان عمر من، بعد از دو ماه و پنج روز مىدهند و اتّفاقا همینطور شد، تب سختى کرد و بعد از دو ماه و پنج روز، دیده از جهان فرو بست در حالى که سى و سه سال بیشتر نداشت!»(121)
قرآن مجید با تعبیرات گوناگون بارها از این حقیقت پرده برمىدارد (هر چند در واقع پردهاى بر آن نیست) و در لابهلاى مثالهاى گویا، ناپایدارى دنیا را مجسم مىسازد، مىفرماید: «إِنَّما مَثَلُ الْحَیاةِ الدُّنْیا کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ مِمَّا یَأْکُلُ النَّاسُ وَ الْأَنْعامُ حَتَّى إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّیَّنَتْ وَ ظَنَّ أَهْلُها أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَیْها أَتاها أَمْرُنا لَیْلًا أَوْ نَهاراً فَجَعَلْناها حَصِیداً کَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ»، مثل زندگى دنیا همانند آبى است که از آسمان نازل کردهایم که در پى آن، گیاهان زمین- که مردم و چهارپایان از آن مىخورند- مىروید، زمانى که زمین زیبایى خود را یافته و آراسته مىگردد و اهل آن مطمئن مىشوند که مىتوانند از آن بهره گیرند (ناگهان) فرمان ما شب هنگام، یا در روز، براى نابودى آن فرا مىرسد (باد سرد و خشک یا صاعقهاى را بر آن مسلّط مىسازیم) و آن چنان آن را درو مىکنیم که گویى دیروز هرگز چنین کشتزارى نبوده است. این گونه آیات خود را براى آنها که اهل تفکّرند، شرح مىدهیم.»(122)
بخش نهم
فهل دفعت الأقارب، أو نفعت النّواحب، و قد غودر فی محلّة الأموات رهینا، و فی ضیق المضجع وحیدا، قد هتکت الهوامّ جلدته، و أبلت النّواهک جدّته، و عفت العواصف آثاره، و محا الحدثان معالمه، و صارت الأجساد شحبة بعد بضّتها، و العظام نخرة بعد قوّتها، و الأرواح مرتهنة بثقل أعبائها، موقنة بغیب أنبائها، لا تستزاد من صالح عملها، و لا تستعتب من سیّىء زللها! أو لستم أبناء القوم و الآباء، و إخوانهم و الأقرباء؟! تحتذون أمثلتهم، و ترکبون قدّتهم، و تطؤون جادّتهم؟! فالقلوب قاسیة عن حظّها، لاهیة عن رشدها، سالکة فی غیر مضمارها! کأنّ المعنیّ سواها، و کأنّ الرّشد فی إحراز دنیاها.
ترجمه
آیا آنها (بستگان و نزدیکان) مىتوانند مرگى را از او دفع کنند و یا ناله و شیونهاى آنان براى او سودى دارد؟ در حالى که به محلّه مردگان سپرده شده، در تنگناى قبر تنها مانده است، حشرات موذى پوست تن او را از هم مىشکافند و سختىهاى گور بدن او را مىپوستاند، تندبادها آثارش را نابود مىکند و گذشت شب و روز نشانههاى او را از میان برمىدارد، بدنها، پس از طراوت، پژمرده و دگرگون مىشوند و استخوانها بعد از توانایى و قدرت، مىپوسند و متلاشى مىشوند. این در حالى است که ارواح در گرو مسئولیّت سنگین اعمال خویشاند و در آنجا به اسرار نهان (قیامت که در این جهان، با دیده تردید به آن نگاه مىکردند) یقین حاصل
مىکنند، (از همه دردناکتر اینکه) نه بر اعمال صالحشان چیزى افزوده مىشود و نه از اعمال زشتشان مىتوانند توبه کنند. آیا شما فرزندان و پدران و برادران همان مردم نیستید؟ شما نیز همان برنامهها را دنبال مىکنید و بر همان طریقه سوار هستید و در همان جادّه گام برمىدارید (و سرانجام به همان سرنوشت گرفتار خواهید شد!) ولى افسوس که دلها از گرفتن بهره خویش سخت و ناتوان شده و از رشد معنوى خود، غافل گشته و در غیر طریق حقّ، گام برمىدارد، گویى غیر آنها مقصود هستند (و مرگ هرگز به سراغ آنها نمىآید) و گویى نجات و رستگارى آنها، در به چنگ آوردن دنیاست.
شرح و تفسیر
سر انجام چهرههاى پرطراوت پژمرده مىشود!
امام علیه السّلام این معلّم بزرگ اخلاق در جهان انسانیّت، در این بخش از خطبه، نخست به این نکته اشاره مىفرماید که: آن روز که انسان چشم از جهان برمىبندد نه کسى قدرت دارد مرگ را از انسان دور کند و نه ناله و فریاد بازماندگان مشکلى را حل مىکند. امام على علیه السّلام به صورت یک استفهام انکارى مىگوید: «آیا آنها (بستگان و نزدیکان) مىتوانند مرگ را از او دفع کنند و یا نالهها و شیونهاى آنان براى او سودى دارد، در حالى که به محلّه مردگان سپرده شده، و در تنگناى قبر تنها مانده است؟» (فهل دفعت الأقارب، أو نفعت النّواحب،(123) و قد غودر(124) فی محلّة الأموات رهینا، و فی ضیق المضجع وحیدا).
گویى دیوار آهنین، به قطر هزاران متر، میان او و بازماندگانش ایجاده شده است
که عبور از آن غیر ممکن است و نالهها و فریادها تنها مىتواند گوشهاى از آلام فراق را براى بازماندگان تخفیف دهد و گرنه کمترین سودى به حال عزیزان از دست رفته ندارد.
سپس در ضمن «ده» جمله کوتاه، سرنوشت جسم و روح انسان را پس از مرگ با این عبارات تبیین مىکند: «حشرات موذى، پوست تن او را از هم مىشکافند و سختىهاى گور، بدن او را مىپوساند، تندبادها آثارش را نابود مىکند و گذشت شب و روز، نشانههاى او را از میان برمىدارد، بدنها، پس از طراوت، پژمرده و دگرگون مىشوند، و استخوانها بعد از توانایى و قدرت، مىپوسند و متلاشى مىشوند، این در حالى است که ارواح در گرو مسئولیّت سنگین اعمال خویشاند، و در آنجا به اسرار نهان (قیامت که در این جهان با دیده تردید به آن نگاه مىکردند) یقین حاصل مىکنند، (از همه دردناکتر اینکه) نه بر اعمال صالحشان چیزى افزوده مىشود و نه از اعمال زشتشان مىتوانند توبه کنند!» (قد هتکت الهوامّ(125) جلدته، و أبلت النّواهک(126) جدّته(127)، و عفت(128) العواصف آثاره، و محا الحدثان(129) معالمه، و صارت الأجساد شحبة(130) بعد بضّتها، و العظام نخرة(131) بعد قوّتها، و الأرواح مرتهنة
بثقل أعبائها،(132) موقنة بغیب أنبائها، لا تستزاد من صالح عملها، و لا تستعتب من سیّىء زللها!».
تعبیرى از این جامعتر و کاملتر، و گویاتر و تکاندهندهتر، درباره وضع جسم و روح آدمى بعد از مرگ تصوّر نمىشود، بدن به سرعت متلاشى مىشود و طعمه حشرات زمین مىگردد، چهرههاى زیبا، زبان توانا و عقلهاى دانا همگى بر باد مىروند و جز مشتى استخوان پوسیده و قبرهاى ویران شده و گاه به کلّى از نظرها محو گشته از آنها باقى نمىماند.
مصیبت بزرگتر اینجاست که پرونده اعمال به کلّى بسته مىشود: نمىتوان چیزى بر حسنات افزود و نه چیزى از سیّئات کاست، آن روز که با یک قطره اشک- اگر از سر ندامت و حسرت و در راه توبه، فرو مىریخت- دریاهاى آتش گناه، خاموش مىشد، گذشت! و آن روز که با گفتن یک «لا اله الّا اللّه» درخت جدیدى در سرزمین بهشت براى گویندهاش کاشته مىشد، پایان گرفت و تمام راههاى بازگشت به طور کامل بسته شده است.
سپس در آخرین قسمت این فراز از خطبه، چنین مىفرماید: «آیا شما فرزندان و پدران و برادران همان مردم نیستید؟! (همان مردمى که اکنون در زیر خاک خفتهاند و استخوانهاى آنها در حال پوسیدن است و گذشت سال و ماه، حتّى آثار قبور آنها را محو کرده است)» (أو لستم أبناء القوم و الآباء و إخوانهم و الأقرباء؟).
اشاره به این که گاهى پدران زودتر از فرزندان از دنیا مىروند و گاه فرزندان پیش از پدران و گاه برادران قبل از برادران دیگر، هیچ زمان معیّنى براى پایان عمر هیچ کس وجود ندارد و همه در برابر ورود مرگ یکسانند و بقاى هیچ کس تا یک روز و حتّى تا یک ساعت، تضمین نشده است!
سپس در توضیح و تبیین این معنا مىفرماید: «شما نیز همان برنامهها را دنبال
مىکنید، و بر همان طریقه سوار هستید و در همان جادّه گام برمىدارید (و سرانجام تندباد اجل مىوزد و شما را همچون یک پر کاه با خود مىبرد و در زیر خروارها خاک دفن مىکند و به همان سرنوشت پدران و فرزندان و برادران گرفتار مىشوید)» (تحتذون أمثلتهم، و ترکبون قدّتهم(133)، و تطؤون جادّتهم!).
این احتمال نیز در تفسیر جمله بالا وجود دارد که امام علیه السّلام در مقام توبیخ و سرزنش آنها مىفرماید: با این که سرنوشت پیشینیان خود را دیدهاید، درس عبرت نگرفتهاید، باز هم، همان اعمال و همان روشهاى غلط و گناهآلود را دنبال مىکنید در حالى که باید از آنها درس مىآموختید و طریقه آنها را رها مىکردید.
البته نتیجه هر دو معنا یکى است و آن درس آموختن از سرنوشت گذشتگان است و به گفته آن شاعر عارف:
بشکاف خاک را و ببین یکدم
بىمهرى زمانه رسوا را!
این دشت خوابگاه شهیدان است
فرصت شمار وقت تماشا را
از عمر رفته نیز شمارى کن
مشمار جدى و عقرب و جوزا را
سپس امام علیه السّلام در یک نتیجهگیرى به بیان این نکته مىپردازد که چرا مردم با دیدن این همه صحنههاى عبرتانگیز، پند نمىگیرند و بیدار نمىشوند، مىفرماید:«(ولى افسوس که) دلها از گرفتن بهره خویش، سخت و ناتوان شده و از رشد معنوى خود غافل گشته، و در غیر طریق حق گام برمىدارد، گویى غیر آنها مقصود هستند (و مرگ یا فرمانهاى الهى هرگز به سراغ آنها نمىآید) و گویى نجات و رستگارى
آنها در به چنگ آوردن دنیا است» (فالقلوب قاسیة عن حظّها، لاهیة عن رشدها، سالکة فی غیر مضمارها! کأنّ المعنیّ سواها، و کأنّ الرّشد فی إحراز دنیاها.)
در یکى از کلمات امیر مؤمنان على علیه السّلام مىخوانیم که امام علیه السّلام در حال تشییع جنازه بود ناگهان صدى مردى را شنید که بلند مىخندد، امام على علیه السّلام ناراحت شد فرمود: «کأنّ الموت فیها على غیر ناکتب، و کأنّ الحقّ فیها على غیرنا وجب، و کأنّ الّذی نرى من الأموات سفر عمّا قلیل إلینا راجعون!، گویى مرگ در دنیا بر غیر ما نوشته شده و گویى حق در این جهان بر غیر ما واجب گشته و گویى مردگانى را که مىبینیم مسافرانى هستند که به زودى به سوى ما باز مىگردند (این چه غفلتى است که شما را گرفته از موقعیت خود در این جهان بىخبرید)».(134)
آرى، اگر قساوت و سنگدلى بر انسان مسلّط نشود و ابرهاى تیره و تار غفلت، آسمان روح او را ترک گوید، یک صحنه از سرنوشت پیشینیان براى بیدارى همه انسانها کافى است، تا چه رسد که هر روز این صحنهها در برابر دیدگان ما تکرار مىشود.
قرآن مجید درباره این گونه افراد مىفرماید: «ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَهِیَ کَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ وَ إِنَّ مِنْها لَما یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَ إِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ»، سپس دلهاى شما بعد از این واقعه، سخت شد همچون سنگ یا سختتر، چرا که پارهاى از سنگها مىشکافند و از آن نهرها جارى مىشود و پارهاى از آنها شکاف برمىدارند و آب از آن تراوش مىکند و پارهاى از خوف خدا (از فراز کوه) به زیر مىافتد (امّا
دلهاى شما نه از خوف خدا مىتپد و نه سرچشمه علم و دانش و عواطف انسانى است) و خداوند از اعمال شما غافل نیست».(135)
آرى، هنگامى که دنیاپرستى، بر قلب انسان چیره شود، سنگدلى را به همراه مىآورد و در چنین حالتى انسان راه روشن سعادت را گم مىکند و در بىراهه، گام مىنهد و چنین مىپندارد که خطابهاى الهى درباره نیکوکاران، متوجّه اوست و ضمیرها در آیات تهدید و عذاب به دیگران باز مىگردد و سعادت و خوشبختى او فقط در گردآورى ذخایر دنیاست.
بخش دهم
و اعلموا أنّ مجازکم على الصّراط و مزالق دحضه، و أهاویل زلله، و تارات أهواله، فاتّقوا اللّه عباد اللّه تقیّة ذی لبّ شغل التّفکّر قلبه، و أنصب الخوف بدنه، و أسهر التّهجّد غرار نومه، و أظمأ الرّجاء هواجر یومه، و ظلف الزّهد شهواته، و أوجف الذّکر بلسانه، و قدّم الخوف لأمانه، و تنکّب المخالج عن وضح السّبیل، و سلک أقصد المسالک إلى النّهج المطلوب، و لم تفتله فاتلات الغرور، و لم تعم علیه مشتبهات الأمور، ظافرا بفرحة البشرى، و راحة النّعمى، فی أنعم نومه، و آمن یومه. و قد عبر معبر العاجلة حمیدا، و قدّم زاد الآجلة سعیدا، و بادر من وجل، و أکمش فی مهل، و رغب فی طلب، و ذهب عن هرب، و راقب فی یومه غده، و نظر قدما أمامه.فکفى بالجنّة ثوابا و نوالا، و کفى بالنّار عقابا و وبالا! و کفى باللّه منتقما و نصیرا! و کفى بالکتاب حجیجا و خصیما!
ترجمه
بدانید عبور شما از صراط و گذرگاه خطرناک مردافکن آن است! معبرى که قدمها در آن مىلغزد و خطرات هولناکى، پىدرپى دامان انسان را مىگیرد، حال که چنین است، اى بندگان خدا تقواى الهى پیشه کنید! همچون تقواى خردمندى که تفکّر،
قلب او را به خود مشغول ساخته و خوف الهى جسمش را خسته کرده، شبزندهدارى، خواب را از چشمش ربوده، امید به رحمت پروردگار، او را به تشنگى روزه ایّام گرم (تابستان) واداشته، و زهد در دنیا خواهشهاى نفسانى را از او گرفته است، همان پرهیزگارى که ذکر خدا به سرعت بر زبانش جارى شده و ترس (از خدا) را براى ایمنى رستاخیز از پیش فرستاده است، جاذبههاى (انحرافى و شیطانى) را از جاده خویش کنار زده و در بهترین و مستقیمترین راههایى که او را به روش مطلوب (جهت رسیدن به رضاى خدا) مىرساند، گام برداشته، و وسوسهها و فریبها هرگز او را نفریفته، و امور مشکوک بر او پنهان نمانده است (و به کمک نور تقوا، حق را از باطل تشخیص داده است) با مژده (بهشت) و زندگى آسوده، در میان نعمتها، در بهترین جایگاه و ایمنترین روزها، شاد و مسرور است، این در حالى است که از گذرگاه دنیاى زودگذر، با روشى پسندیده عبور کرده و توشه آخرت را توأم با سعادت از پیش فرستاده است، همان پرهیزگارى که از ترس (آن روز، به عمل صالح) مبادرت ورزیده و در مهلت (زندگى) با سرعت مشغول (بندگى) بوده و نسبت به آنچه مطلوب (پروردگار) است، رغبت کامل داشته و از آنچه باید بگریزد دورى کرده است، امروز مراقب فرداى خویش است و براى آینده خود پیشبینى لازم را نموده است.همان بس که بهشت، پاداش و عطیه (پرهیزگاران) باشد! و همان بس که آتش دوزخ، کیفر (بدکاران و بىتقوایان) باشد و کافى است که خداوند انتقام گیرنده (از اینها) و یارى کننده (آنها) و قرآن مدافع (نیکوکاران) و دشمن (بدکاران) باشد!
شرح و تفسیر
گذرگاههاى هولناکى که در پیش داریم
در این بخش از این خطبه «غرّاء» امام علیه السّلام به سراغ بعضى از مواقف آخرت و گذرگاههاى خطرناک آن مىرود و از آن پلى به سوى این دنیا زده، مردم را براى
آماده شدن جهت حضور در صحنه قیامت و عبور از گذرگاه خطرناک صراط، آماده مىسازد.
مىفرماید: «بدانید عبور شما از صراط و گذرگاه خطرناک مردافکن آن است! معبرى که قدمها در آن مىلغزد و خطرات هولناکى، پىدرپى دامان انسان را مىگیرد») (و اعلموا أنّ مجازکم(136) على الصّراط، و مزالق(137) دحضه(138)، و أهاویل(139) زلله، و تارات(140) أهواله).
یکى از گذرگاههاى قیامت، «صراط» است که در آیات قرآن به طور اشاره و در روایات صریحا و به طور تفصیل، از آن بحث شده است، از مجموع آن روایات، استفاده مىشود، صراط پى است بر دوزخ، در مسیر بهشت، که آخرین گذرگاه آدمى است و نیکان و بدان همه بر آن وارد مىشوند: صالحان مانند برق از آن مىگذرند و به دروازههاى بهشت مىرسند، ولى افراد بىایمان و گنهکار، توان عبور از آن را ندارند و از روى آن، به جهنّم سقوط مىکنند.
عبور از این گذرگاه خطرناک، که تنها راه بهشت است بستگى به ایمان و عمل دارد و حتّى سرعت عبور از آن، متناسب با درجات تقوا و ایمان است.
البتّه «صراط» در دنیا در اشکال دیگرى مجسّم مىشود و یا به تعبیر دیگر:صراط در قیامت، تجسّمى از صراطهاى دنیاست، چرا که در توصیف «صراط قیامت»
آمده است:«أدقّ من الشّعر، و أحدّ من السّیف، باریکتر از مو و برندهتر از شمشیر است».(141)
بىشک، حدّ فاصل میان حق و باطل، ایمان و کفر، اخلاص و ریا، قصد قربت و پیروى از هوا، به همین باریکى و خطرناکى است که عبور از این خطّ فاصل، جز براى خالصان و مخلصان و نیکان و پاکان میسّر نیست، که شرح آن، در بحث «نکتهها» خواهد آمد.
به هر حال، یک چنین گذرگاه باریک، لغزشگاههاى فراوان دارد که بدون آمادگى کامل، عبور همراه با سلامت از آن ممکن نیست! به همین دلیل، امام علیه السّلام در ادامه این سخن مىفرماید: «حال که چنین است، اى بندگان خدا تقواى الهى پیشه کنید! همچون تقواى خردمندى که تفکّر، قلب او را به خود مشغول ساخته، و خوف الهى جسمش را خسته کرده، شب زندهدارى خواب را از چشمش ربوده، امید به رحمت پروردگار، او را به تشنگى روزه ایّام گرم (تابستان) واداشته، و زهد در دنیا، خواهشهاى نفسانى را از او گرفته است!» (فاتّقوا اللّه عباد اللّه تقیّة ذی لبّ شغل التّفکّر قلبه، و أنصب(142) الخوف بدنه، و أسهر(143) التّهجّد غرار(144) نومه، و أظمأ الرّجاء هواجر(145) یومه، و ظلف(146) الزّهد شهواته).
آرى، براى ورود به مرحله تقوا، تقوایى که گذار انسان را از صراط آسان کند، نخست تفکّر لازم است! تفکّر و اندیشهاى که تمام قلب را به خود مشغول دارد و خوف از خدا را در انسان زنده کند و به دنبال آن تهجّد و شبزندهدارى و روزه در ایّام گرم تابستان و زهد و پارسایى، در وجود انسان ظاهر گردد، چنین تقوایى است که انسان را به سر منزل مقصود مىرساند و او را همچون برق، از «صراط خطرناک قیامت» عبور مىدهد.
در ادامه این سخن مىفرماید: «همان پرهیزگارى که ذکر خدا به سرعت بر زبانش جارى مىگردد و ترس (از خدا) را براى ایمنى در رستاخیز از پیش فرستاده است، جاذبهها (ى انحرافى و شیطانى) را از جاده خویش کنار زده و در بهترین و مستقیمترین راههایى که او را به روش مطلوب (جهت رسیدن به رضاى خدا) مىرساند، گام برداشته، و وسوسهها و فریبها هرگز او را نفریفته، و امور مشکوک بر او پنهان نمانده است، (و به کمک نور تقوا، حق را از باطل تشخیص مىدهد)» (و أوجف(147) الذّکر بلسانه، و قدّم الخوف لأمانه، و تنکّب(148) المخالج(149) عن وضح(150) السّبیل، و سلک أقصد المسالک إلى النّهج المطلوب، و لم تفتله(151) فاتلات الغرور، و لم تعم علیه مشتبهات الأمور).
تا به اینجا امام علیه السّلام در بیان اوصاف پرهیزگارانى که باید الگو قرار گیرند- علاوه بر تفکّر دائم- اوصاف دهگانهاى را بیان مىکند که تحت هر کدام، یک دنیا معنا نهفته شده است و جمع آنها در یک انسان، انسان نمونهاى مىسازد، که در دنیا و آخرت سربلند و در میدان زندگى پیروز و در سیر الى اللّه موفّق است، تمام این تعبیرات با تشبیهات زیبا و کنایهها و عبارات دلنشین و پر مغز آمیخته است، به گونهاى که در اعماق جان نفوذ مىکند.
آرى، پرهیزگاران راستین، هرگز فریب جاذبههاى شیطانى را نمىخورند و در امور مشکوک در تاریکى گام برنمىدارند! نزدیکترین راه را بسوى خدا برمىگزینند و موانع را از سر راه برمىدارند، خوف از خدا و مسؤلیّتها، مانع انحراف آنهاست و ذکر پروردگار، دائما بر سر زبانشان.
سپس امام علیه السّلام به بخشى از نتایج این اوصاف در دنیا و آخرت پرداخته و در ضمن شش جمله، چنین مىفرماید: «با مژده (بهشت) و زندگى آسوده در میان نعمتها، در بهترین جایگاهها و ایمنترین روزها، شاد و مسرور است، این در حالى است که از گذرگاه دنیاى زودگذر، با روشى پسندیده عبور کرده، و توشه آخرت را توأم با سعادت، از پیش فرستاده است» (ظافرا بفرحة البشرى، و راحة النّعمى،(152) فی أنعم نومه، و آمن یومه، و قد عبر معبر العاجلة حمیدا، و قدّم زاد الاجلة سعیدا).
در واقع آنچه سبب بشارت آنان و راحتى و آرامش و امنیّت خاطرشان مىگردد، همان عبور شایسته از گذرگاه دنیا و پیش فرستادن توشه آخرت است و مشکل مهمّ اینجاست که انسان در مقابل آن جاذبههاى کاذب و زرق و برقهاى فریبنده و راههاى انحرافى، بتواند خود را حفظ کند و از صراط مستقیم الهى خارج نگردد.
سپس در ادامه این سخن، در آخرین اوصافى که براى پرهیزگاران نمونه ذکر
مىکند، به شش وصف دیگر اشاره کرده، مىفرماید: «همان پرهیزگارى که از ترس (آن روز، به عمل صالح) مبادرت ورزیده، و در مهلت (زندگى) با سرعت مشغول (بندگى) بوده، و نسبت به آنچه مطلوب (پروردگار) است رغبت کامل داشته، و از آنچه باید بگریزد، دورى کرده است، امروز مراقب فرداى خویش بوده و براى آینده خود، پیشبینى لازم را نموده است» (و بادر من وجل، و أکمش(153) فی مهل، و رغب فی طلب، و ذهب عن هرب، و راقب فی یومه غده، و نظر قدما أمامه).
در یک کلمه، از فرصت گرانبهاى عمر، براى زندگى سعادتمندانه در سراى دیگر بهترین بهرهگیرى را مىکند، به آنچه باید روى آورد، روى مىآورد و از آنچه باید دورى کند، پرهیز مىنماید.
آرى، پرهیزگارى که داراى این اوصاف است، سزاوار است الگوى زندگى راهیان راه اللّه و قدوه و اسوه آنان بوده باشد.
در پایان این فراز، به نتیجه نهایى تقوا و بىتقوایى اشاره کرده، مىفرماید: «همان بس، که بهشت پاداش و عطیّه (پرهیزگاران) باشد! و همان بس، که آتش دوزخ کیفر و مجازات (بدکاران و بىتقوایان) باشد! و کافى است که خداوند انتقام گیرنده (از اینها) و یارى کننده (آنها) و قرآن مدافع (نیکوکاران) و دشمن (بدکاران) باشد!» (فکفى بالجنّة ثوابا و نوالا، و کفى بالنّار عقابا و وبالا! و کفى باللّه منتقما و نصیرا! و کفى بالکتاب حجیجا و خصیما!).
به راستى امام علیه السّلام در سخنانش اعجاز مىکند، در جملههایى کوتاه آنچنان تقوا و پرهیزگارى را توصیف مىکند که در هیچ کتابى دیده نشده و از هیچ کس شنیده نشده است، تعبیراتى که بىدردترین افراد، از آن احساس درد مىکنند و سستترین انسانها را به حرکت وامىدارد و به راستى نام «خطبه غرّاء» بر این خطبه بسیار بجاست.
نکتهها
1- چگونه آسان از صراط بگذریم؟!
در خطبه بالا اشاره به «صراط» شده است، یعنى گذرگاهى که همه انسانها در قیامت باید از آن عبور کنند و در روایات اسلامى درباره آن بحثهاى فراوانى دیده مىشود، هر چند در قرآن مجید، واژه «صراط» در این معنا بکار نرفته است جز در یکى دو مورد، که آن هم احتمال دارد اشاره به جادّه حقّ و باطل در دنیا باشد، ولى تعبیرات دیگرى در قرآن مجید به عنوان «مرصاد» و مانند آن آمده که جمعى از مفسّران، آن را اشاره به همان «صراط» مىدانند.
به هر حال، همان گونه که گفتیم از روایات اسلامى استفاده مىشود که «صراط» پلى است بر روى جهنّم، بسیار باریک و خطرناک، آنها که از آن عبور کنند به بهشت برین مىرسند و آنها که نتوانند عبور کنند در جهنّم سقوط خواهند کرد. بلکه از بعضى از روایات استفاده مىشود که «صراط» از درون جهنّم مىگذرد! ولى مؤمنان آنچنان سریع عبور مىکنند که کمترین آسیبى به آنان نمىرسد، همانگونه که اگر انسان از درون آتش دنیا، با سرعت زیاد عبور کند کمترین تأثیرى روى او نخواهد داشت.
در اوصاف صراط چنین آمده است: «صراط پلى است که بر روى دوزخ در مسیر بهشت قرار گرفته و تنها راه ورود در بهشت، عبور از آن است، گروهى از نیکان و پاکان چنان به سرعت از آن مىگذرند که گویى شعاع برقند! گروهى مانند یک اسب سوار تیزرو، گروهى همچون افراد پیاده و گروهى با دست و زانو از این گذرگاه، مىگذرند و گروهى که توان عبور ندارند در اثناى راه سقوط مىکنند».(154)
اهمیّت عبور از این گذرگاه را با توجّه به حدیث معروفى که از رسول خدا نقل
شده و در کلام امام صادق علیه السّلام نیز آمده است، مىتوان، دریافت، آنجا که فرمود:«إنّ على جهنّم جسرا أدقّ من الشّعر، أحدّ من السّیف، بر دوزخ پلى کشیده شده باریکتر از مو و تیزتر از شمشیر».(155)
امام صادق علیه السّلام در تفسیر آیه شریفه «إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ»(156) مىفرماید:«قنطرة على الصّراط لا یجوزها عبد بمظلمة، مرصاد پلى است بر صراط، که هر کس حقّ ستمدیدگان بر گردن او باشد از آن عبور نخواهد کرد».(157)
در روایات اسلامى امورى به عنوان وسیله عبور سریع، از صراط ذکر شده است.از جمله در حدیثى از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله آمده است:«أسبغ الوضوء تمّر على الصّراط مرّ السّحاب، وضوء را شاداب و پر آب بگیرد! تا بر صراط همچون ابر بگذرى».(158)
و در حدیث دیگرى مىخوانیم که موسى علیه السّلام در مناجاتش به درگاه الهى سؤال کرد: «إلهی ما جزاء من تلا حکمتک سرّا و جهرا؟ قال: یا موسى! یمرّ على الصّراط کالبرق، خداوندا پاداش کسى که حکمت تو را پنهان و آشکار بخواند (و مردم را با سخنان حکیمانه تو، به سوى حق دعوت کند) چیست؟ فرمود: اى موسى! چنین کسى همچون برق از صراط عبور مىکند».(159)
جالب توجّه اینکه در روایات متعدّدى مىخوانیم، یکى از شرایط اصلى عبور از صراط، ولایت على بن ابىطالب، است. این روایت را بسیارى از بزرگان اهل سنّت در کتابهاى خود از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله نقل کردهاند. از جمله «حافظ بن سمّان» در کتاب «موافقه» چنین نقل مىکند که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله فرمود:«لا یجوز أحد على الصّراط إلّا من کتب له علیّ علیه السّلام الجواز، هیچ کس از صراط عبور نمىکند، مگر اینکه على علیه السّلام اجازه
عبور براى او بنویسد».(160) و در بعضى روایات آمده است:«إذا جمع اللّه الأوّلین و الآخرین یوم القیامة و نصب الصّراط على جسر جهنّم ما جازها أحد حتّى کانت معه براءة بولایة علىّ بن أبی طالب
، هنگامى که خداوند اوّلین و آخرین را در روز قیامت گرد آورد و صراط بر جهنّم کشیده شود، هیچ کس از آن عبور نمىکند مگر اینکه برات آزادى به سبب ولایت على علیه السّلام با او باشد».(160) این مضمون با تفاوت مختصرى در «مناقب خوارزمى» و «مناقب ابن مغازلى» و «فرائد السّمطین» و کتاب «الرّیاض النّظرة» آمده است.(160)
همانگونه که در شرح خطبه نیز ذکر شد، صراط در قیامت در واقع تجسّمى است از صراطهایى که در دنیاست که به همان باریکى و خطرناکى است.
2- نماز شب، کیمیاى سعادت است
در این خطبه امام علیه السّلام به مسأله شب بیدارى و عبادات شبانه، اشاره مىفرماید و آن را از ویژگىهاى پرهیزگاران صفوف مقدّم راهیان راه خدا مىشمرد.
«تهجّد» از ماده «هجود» به گفته «راغب» در «مفردات» در اصل به معناى خواب است، ولى هنگامى که به باب «تفعّل» مىرود در معناى انتقال از خواب، به بیدارى به کار مىرود و از آنجا که بیدارى شبانه، در عرف پرهیزگاران براى راز و نیاز به درگاه خداست، این واژه (تهجّد) به معناى نماز خواندن در دل شب، یا در خصوص نافله شب بکار مىرود.
به هر حال، نماز شب، که با آداب خاصّى انجام مىگیرد، اکسیر اعظم و کیمیاى
اکبر است که مىتواند مس تیره وجود انسان را، به طلاى ناب تقوا مبدّل کند. قرآن مجید و همه پیشوایان بزرگ اسلام و بزرگان اخلاق، بر انجام این عبادت انسانساز و آثار تربیتى آن تأکید کردهاند.
همین بس که قرآن مجید به پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله خطاب مىکند و مىگوید: «وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَکَ عَسى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً»، پاسى از شب را از خواب برخیز و قرآن (و نماز) بخوان، این وظیفه اضافى براى توست (اشاره به اینکه نماز شب بر پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله واجب و بر امّت مستحب است) تا پروردگارت تو را به مقامى درخور ستایش برساند».(161)
این تعبیر به خوبى نشان مىدهد که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله «مقام محمود» را که مقام بسیار والا و برجسته است، در سایه عبادت شبانه پیدا کرد (و به گفته شاعر روشن ضمیر:«چیزى که مایه نجات او از ظلمات به سوى نور تقوا شد، دعاى نیمه شبى بود و گریه سحرى»).
از روایات فراوانى که در این زمینه از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و ائمه هدى علیهم السّلام نقل شده همین بس که در حدیثى پیامبر اکرم به على علیه السّلام توصیه مىکند: «علیک بصلاة اللّیل! یکرّرها أربعة، بر تو باد که نماز شب را به جاى آورى! پیامبر این سخن را چهار بار تکرار کرد».(162)
در حدیث دیگرى از همان حضرت مىخوانیم که به على علیه السّلام فرمود:«یا علىّ ثلاث فرحات للمؤمن: لقى الإخوان، و الإفطار من الصّیام، و التّهجّد من آخر اللّیل، سه چیز است که مایه نشاط مؤمن مىشود: دیدار دوستان و افطار روزه و نماز در آخر شب».(163)
از این حدیث استفاده مىشود که نماز شب مایه نشاط و شادابى مؤمنان است.
در حدیث پرمعناى دیگرى از همان حضرت مىخوانیم:«ما اتّخذ اللّه إبراهیم خلیلا إلّا لإطعامه الطّعام و صلاته باللّیل و النّاس نیام؛ خداوند ابراهیم علیه السّلام را به مقام دوستى خود (و افتخار خلیل اللّهى) نرساند مگر به خاطر اطعام طعام و نماز شبانه هنگامى که مردم در خواب بودند».(164)
در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السّلام مىخوانیم که به یکى از یاران خود تأکید فرمود: «نماز شب و عبادت شبانه را رها مکن که هر کس نماز شب را رها کند، مغبون است»(لا تدع قیام اللّیل فإنّ المغبون من غبن قیام اللّیل).(165)
و جالب اینکه در آیه 6 سوره مزّمّل از نماز شب تعبیر به «ناشِئَةَ اللَّیْلِ» شده و آن را بسیار مهمّ و سبب استقامت شمرده است «إِنَّ ناشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قِیلًا» و به گفته بعضى از مفسّران: تعبیر «ناشِئَةَ اللَّیْلِ» اشاره به نشئه و نشاط و جذبه روحانى و ملکوتى است که در سایه این عبادت براى انسان فراهم مىشود.
دلیل این اهمیّت نیز روشن است زیرا «روح عبادت» که انسان را به «مقامات عالى» مىرساند دو چیز است: «اخلاص» و «حضور قلب» و این هر دو در شب، مخصوصا در آخر شب، بعد از یک استراحت نسبتا ممتدّ، در حالى که چشمهاى بسیارى از مردم در خواب است و جنب و جوشهاى زندگى مادّى موقّتا خاموش شده، نه جایى براى روى و ریاست و نه شواغل روز مرّه مادّى فکر انسان را به خود جلب مىکند، حاصل مىشود، از این رو، نماز شب عبادتى است خالص و توأم با حضور دل و آمیخته با معنوّیت کامل و سرچشمه انواع برکات، به گفته حافظ:
هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ
از یمن دعاى شب و ورد سحرى بود
آثار بىنظیر این عبادت شبانه را، هر کس مىتواند با تجربه دریابد و هنگامى که طعم شیرین آن را در مذاق جان احساس کند به آسانى آن را رها نخواهد کرد!
مى صبوح و شکر خواب صبحدم تا چند
به عذر نیمه شبى کوش و گریه سحرى
آرى! کلید گنج سعادت و راه رسیدن به معشوق حقیقى همین است:
دعاى صبح و آه شب کلید گنج مقصود است
بدین راه و روش مىرو که با دلدار پیوندى!
بخش یازدهم
أوصیکم بتقوى اللّه الّذی أعذر بما أنذر، و احتجّ بما نهج، و حذّرکم عدوّا نفذ فی الصّدور خفیّا، و نفث فی الآذان نجیّا، فأضلّ و أردى، و وعد فمنّى، و زیّن سیّئات الجرائم، و هوّن موبقات العظائم، حتّى إذا استدرج قرینته، و استغلق رهینته، أنکر ما زیّن، و استعظم ما هوّن، و حذّر ما أمّن.
ترجمه
شما را به تقواى الهى سفارش مىکنم! همان خداوندى که با انذار و هشدار خود، راه عذر را بسته و با دلایل روشن، طریق هدایت را نشان داده و حجّت را تمام کرده است و شما را از دشمنى بر حذر داشته است که، مخفیانه در درون سینههاى شما نفوذ مىکند و آهسته در گوشهاى شما مىدمد و (به این طریق شما را) گمراه مىسازد و به هلاکت مىکشاند، او نوید مىدهد و انسان را به آرزوها (ى باطل و دور و دراز) سرگرم مىکند و گناهان و جرایم را در نظرها زیبا جلوه مىدهد و معاصى بزرگ را کم اهمیّت مىشمرد (این وضع همچنان ادامه مىیابد) تا به تدریج پیروان خود را فریب داده، درهاى سعادت را به روى گروگان خود ببندد (ولى در سراى آخرت که همگى در محضر عدل الهى حاضر مىشوند) شیطان آنچه را آراسته بود، انکار مىکند و آنچه را سبک جلوه داده بود، بزرگ مىشمرد و از آنچه فریب خوردگان را ایمن ساخته بود، بر حذر مىدارد (ولى افسوس که زمان جبران سپرى شده است!).
شرح و تفسیر
وسوسههاى شیاطین، مانع دیگر
در این بخش از خطبه، امام علیه السّلام به یکى دیگر از خطرات بسیار مهمّى که سعادت انسان را تهدید مىکند، اشاره مىفرماید و آن خطر، وسوسههاى شیطان و توطئههاى او است که براى فریب آدمى از مؤثّرترین وسایل بهره مىگیرد.
امام علیه السّلام مقدّمتا براى سومین بار توصیه به تقوا کرده و به اتمام حجّت الهى اشاره مىفرماید و مىگوید: «شما را به تقواى الهى سفارش مىکنم! همان خداوندى که با انذار و هشدار خود راه عذر را بسته و با دلایل روشن، طریق هدایت را نشان داده، و حجّت را تمام کرده است» (أوصیکم بتقوى اللّه الّذی أعذر بما أنذر، و احتجّ بما نهج).
روشن است که عدل الهى بدون اتمام حجّت کافى، پیاده نمىشود و به همین دلیل، خداوند از طریق رسول ظاهر، که سلسله انبیا و اولیا هستند و رسول باطن، که عقل و خرد آدمى است حقّ و باطل را تبیین فرموده تا هیچ کس به عذر جهل و نادانى- براى تبرئه خویش در برابر خلافکارىها- متوسّل نشود.
در واقع جمله «احتجّ بما نهج» اشاره به ارائه طریق و نشان دادن راه سعادت است و جمله «أعذر بما أنذر» اشاره به خطراتى است که در این مسیر، در برابر انسان کمین کرده است.
شایان توجّه این که، خداوند به حداقلّ اتمام حجّت، در برابر بندگان بسنده نمىکند، بلکه حدّ اعلاى آن را به لطف و رحمتش ارائه مىدهد، به همین دلیل، یافتههاى عقل را که براى اتمام حجّت در بسیارى از مراحل کافى است، با یافتههاى وحى به وسیله انبیا تأکید مىکند و براى اصلاح گنهکاران، عوامل هشداردهنده در زندگى آنها مىآفریند و مهلت کافى مىدهد: «وَ ما کانَ رَبُّکَ مُهْلِکَ الْقُرى حَتَّى یَبْعَثَ فِی أُمِّها رَسُولًا یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِنا وَ ما کُنَّا مُهْلِکِی الْقُرى إِلَّا وَ أَهْلُها ظالِمُونَ»، و پروردگار تو
هرگز شهرها و آبادىها را هلاک نمىکرد، تا این که در کانون آنها پیامبرى مبعوث کند که آیات ما را بر آنان بخواند و ما هرگز آبادىها و شهرها را هلاک نکردیم، مگر آن که اهلش ظالم بودند.»(166)
بعد از ذکر این مقدّمه، امام علیه السّلام اشاره به خطرات شیطان مىکند، مىفرماید:«خداوند شما را از دشمنى بر حذر داشته است که، مخفیانه در درون سینههاى شما نفوذ مىکند، و آهسته در گوشها مىدمد، و (به این طریق شما را) گمراه سازد، و به هلاکت مىکشاند.» (و حذّرکم عدوّا نفذ فی الصّدور خفیّا، و نفث فی الآذان نجیّا، فأضلّ و أردى).
گر چه در این جملهها و جملههاى آینده نام شیطان برده نشده است، ولى صفاتى که در آن آمده به روشنى نشان مىدهد که منظور شیطان است.
امّا دشمنى او از آغاز خلقت آدم علیه السّلام بر همه کس آشکار شده است، همان گونه که قرآن مىگوید: خداوند به آدم علیه السّلام خطاب کرد و فرمود: «إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَکَ وَ لِزَوْجِکَ فَلا یُخْرِجَنَّکُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقى»، این ابلیس، دشمن تو و همسر تو است، مراقب باشید شما را از بهشت بیرون نکنند که بیچاره خواهد شد».(167)
و در جاى دیگر به طور عام مىفرماید: «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنِی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ»؛ آیا با شما عهد نکردم اى فرزندان آدم علیه السّلام که شیطان را نپرستید که او براى شما دشمن آشکارى است.»(168)
البتّه براى مؤمنان بیدار و سالکان هوشیار، شیطان مىتواند وسیلهاى براى تکامل و پیشرفت و پرورش باشد، چرا که هر قدر در برابر وسوسههاى او مقاومت کنند، قدرت معنوى و روحانى آنها افزوده مىشود و مقامشان در پیشگاه خدا بالاتر مىرود.
در ادامه این سخن، از طرق مختلف وسوسههاى شیطان، پرده برمىدارد و به
سه نکته اشاره مىفرماید و مىگوید: «او نوید مىدهد و انسان را به آرزوها (ى باطل و دور و دراز) سرگرم کند، و گناهان و جرایم را در نظرها زیبا جلوه مىدهد، و معاصى بزرگ را کم اهمیّت مىشمرد» (و وعد فمنّى، و زیّن سیّئات الجرائم، و هوّن موبقات العظائم).
در حقیقت این سه، دام مهمّ شیطان و سه طریق خطرناک نفوذ وى در انسان است، نخست اینکه: انسان را گرفتار آرزوهاى طولانى مىکند و با مشتى خیالات و اوهامى که مربوط به آینده است، آیندهاى که گاه هرگز به آن نمىرسد، او را سرگرم مىسازد و تمام وقت و فکر و نیروى او را به خود جذب مىکند و به این طریق راه خودسازى و اطاعت پروردگار را به روى او مىبندد.
دیگر اینکه: گناهان زشت و تنفّرآمیز را، که انسان به فرمان وجدان از آن مىگریزد، در نظر او زیبا جلوه مىدهد، بىبندوبارى را آزادى مىداند، آلودگى را از شئون تمدّن مىشمرد و سازش با اهل گناه را همزیستى مسالمتآمیز معرّفى مىکند و خلاصه براى هر کار زشتى، عنوان زیبایى مىتراشد و فرمان وجدان را خفه مىکند.
از سوى سوم: گناهان بزرگ را که به خاطر عظمتش انسان از آن مىگریزد، در نظر او ساده و سبک جلوه مىدهد و به عناوینى چون غفّاریت خداوند و اینکه هیچ کس معصوم نیست و هر کسى گرفتار این لغزشها مىشود و:
«آنجا که برق عصیان بر آدم صفىّ زد
ما را چگونه زیبد، دعوى بىگناهى»
و اینکه راه توبه به هر حال باز است و شفاعت شافعان و پیامبر و امامان معصوم علیهم السّلام، براى همین قبیل امور، ذخیره شده، او را آلوده بدترین گناهان مىکند.
حال ببینیم نتیجه این وسوسهها و نیرنگها و دامهاى شیطان به کجا مىرسد.
امام علیه السّلام در ادامه سخن با تعبیرات زیبا و پرمعنایى نتیجه آن را بیان کرده است،
مىفرماید: «(این کار ادامه مىیابد) تا شیطان به تدریج پیروان خود را فریب داده، درهاى سعادت را به روى گروگان خود ببندد (ولى در سراى آخرت که همگى در محضر عدل الهى حاضر مىشوند) شیطان آنچه را آراسته بود، انکار مىکند، و آنچه را سبک جلوه داده بود، بزرگ مىشمرد، و از آنچه فریب خوردگان را ایمن ساخته بود برحذر مىدارد (ولى افسوس که زمان جبران سپرى شده است!).» (حتّى إذا استدرج قرینته، و استغلق رهینته، أنکر ما زیّن، و استعظم ما هوّن، و حذّر ما أمّن).
تعبیر به «إستدرج» اشاره به این نکته است که وسوسههاى شیطان معمولا به صورت گام به گام است، تا در افراد کارگر بیفتد، غالبا ناگهانى و دفعى نیست تا افرادى که حتّى کمى تقوا در وجودشان است، مقاومت به خرج دهند و شاید تعبیر به «لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ» (پیروى از گامهاى شیطان نکنید) که در آیات متعدّدى از قرآن مجید آمده است(169) نیز، اشاره به همین نکته باشد.
تعبیر به «قرینته» گویا از آیه شریفه «وَ مَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ»، هر کس از یاد خدا روى گردان شود، شیطانى را بر او مسلّط مىکنیم که همواره قرین او باشد»(170) گرفته شده، در واقع شیطان چنان به پیروان خود نزدیک مىشود، که زندگى آنها هرگز از او جدا نیست و قرین و مقارن اویند.
تعبیر به «إستغلق رهینته» اشاره به این است که شیطان پیروان خود را به گروگان مىگیرد و راههاى بازگشت را به روى آنها مىبندد.
درست همچون شیاطین انس، که وقتى افرادى را براى فساد به دام مىاندازند آنها را از جهات مختلف آلوده و وامدار مىکنند، به طورى که نتوانند گامى جز در مسیر اطاعت آنها بردارند.
ولى در قیامت که پردههاى نیرنگ و فریب و غرور کنار مىرود و هر کس هر چه
دارد، ظاهر و آشکار مىشود، شیطان در مقام انکار برمىآید و آنچه را کوچک شمرده بود، بزرگ مىشمرد و آنچه را امن و امان دانسته بود، خطرناک مىداند، ولى این انکار نه براى او مفید است و نه براى پیروانش، چرا که دوران بازگشت از گناه و توبه و جبران «مافات» سپرى شده است.
نکته
انواع دامهاى شیطان
مىدانیم انسان همواره با دو دشمن بزرگ روبروست: دشمنى از درون به نام «نفس امّاره» و دشمنى از برون به نام «شیطان» که اعمالى مشابه هم و مکمّل یکدیگر، دارند.
گر چه همان گونه که گفتیم وجود این دشمن درونى و برونى براى افراد با ایمان سبب هوشیارى بیشتر، آمادگى زیادتر و مبارزه قاطعتر با عوامل گناه است و در نتیجه موجب تکامل روح و جان و قرب الى اللّه خواهد شد، ولى به هر حال وجود چنین دشمنان خطرناکى، هوشیارى فراوانى مىطلبد، به خصوص اینکه آنها هرگز با صراحت انسان را دعوت به گناه نمىکنند، زشتىها را زیبا جلوه مىدهند، گناهان بزرگ را کوچک و طاعات کوچک را بزرگ نشان مىدهند و دامهاى رنگارنگ بر سر راه بشر مىنهند و از تمام نقطههاى ضعف انسان و راههاى نفوذ، در درون جان او بهره مىگیرند و زنجیرهاى اسارت در چنگال شهوات و مال و مقام و آرزوهاى دور و دراز بر دست و پاى او مىنهند و به همین سبب، گاه یک لحظه غفلت، یک عمر بدبختى بدنبال مىآورد.
اینجاست که در اخبار اسلامى هشدارهاى زیادى در این زمینه داده شده، از
جمله در حدیثى مىخوانیم که خداوند به موسى وحى کرد: «ما لم تسمع بموت ابلیس فلا تأمن مکره، مادامى که خبر مرگ شیطان را نشنوى از مکر او ایمن مباش».(171)
در همین زمینه در جلد اوّل این کتاب، ذیل خطبه هفتم شرح بیشترى درباره وسوسههاى شیطان و راه نفوذ او در انسان و برنامهریزىهاى شیاطین آمده است.(172)
این سخن را با اشعار پرمعنایى از یکى از شعراى معاصر پایان مىدهیم:
ز شیطان بدگمان بودن نوید نیک فرجامى است
چون خون در هر رگى باید دواند این بدگمانى را
نهفته نفس سوى مخزن هستى رهى دارد
نهانى شحنهاى مىباید این دزد نهانى را
بخش دوازدهم
أم هذا الّذی أنشأه فی ظلمات الأرحام، و شغف الأستار، نطفة دهاقا، و علقة محاقا، و جنینا و راضعا، و ولیدا و یافعا، ثمّ منحه قلبا حافظا، و لسانا لافظا، و بصرا لاحظا، لیفهم معتبرا، و یقصّر مزدجرا، حتّى إذا قام اعتداله، و استوى مثاله، نفر مستکبرا، و خبط سادرا، ماتحا فی غرب هواه، کادحا سعیا لدنیاه، فی لذّات طربه، و بدوات أربه، ثمّ لا یحتسب رزیّة، و لا یخشع تقیّة، فمات فی فتنته غریرا، و عاش فی هفوته یسیرا [اسیرا] لم یفد عوضا [غرضا] و لم یقض مفترضا.
ترجمه
(اکنون درباره آفرینش انسان و مراحل زندگى او با شما سخن مىگویم:) همین انسانى که خداوند او را در تاریکىهاى رحم و در پردههاى متراکم، به صورت نطفهاى فرو ریخت، سپس او را به شکل خون بسته و نامشخّصى قرار داد و بعد از آن، به صورت جنین کامل، سپس نوزادى شیرخوار و بعد کودک، سپس نوجوانى درآورد و بعد از آن به او عقلى نگاهدارنده و زبانى گویا و چشمى بینا بخشید، تا درک کند و عبرت گیرد و از بدىها بپرهیزد و این وضع ادامه مىیابد تا انسان به حدّ اعتدال و کمال برسد و بر پاى خود بایستد، در این هنگام سرکشى کرده و مىگریزد و بىپروا در بىراهه گام مىنهد. این در حالى است که سعى دارد به تمام هوسهاى خود جامه عمل بپوشاند و براى بدست آوردن دنیا، خود را به رنج
و تعب بیفکند و براى لذّات آن پیوسته تلاش مىکند و هر چه از خواهشهاى نفسانى در فکرش خطور کند، به آن جامه عمل مىپوشاند، او هرگز فکر نمىکند مصیبتى برایش پیش بیاید و هیچگاه از روى تقواى الهى در پیشگاهش خضوع نمىکند، از این رو، سرانجام چشم از دنیا فرو مىبندد، در حالى که در گمراهى و غرور گرفتار است و در میان اشتباهات و خطاهاى زندگى کوتاه خود، غوطهور! این در حالى است که در برابر آنچه از دست داده، عوضى بدست نیاورده و هیچ یک از وظایف واجب خود را انجام نداده است.
شرح و تفسیر
آغاز و انجام زندگى انسان
در این بخش از خطبه- که به پایان خطبه، کمکم نزدیک مىشویم- امام علیه السّلام به بحث مهم دیگرى پرداخته و آن آفرینش انسان از دوران جنینى تا پایان عمر و سپس چشم پوشیدن از دنیا و حضور در صحنه قیامت است، تا بحثهاى گذشته را که درباره خطرات شیطان و لزوم فراهم کردن زاد و توشه تقوا بود، تکمیل کند و به تعبیر دیگر: آدمى هوشیار باشد و به وظایف اصلیش بپردازد و از وساوس شیطان برحذر باشد، مىفرماید: «(اکنون درباره آفرینش انسان و مراحل زندگى او با شما سخن مىگویم:)(173) همین انسانى که خداوند او را در تاریکىهاى رحم و در پردههاى متراکم به صورت نطفهاى فرو ریخت، سپس او را به شکل خون بسته و نامشخّصى قرار داد، و بعد از آن به صورت جنین کامل، سپس نوزادى شیرخوار، و بعد کودک،
سپس نوجوانى در آورد» (أم هذا الّذی أنشأه فی ظلمات الأرحام، و شغف(174) الأستار، نطفة دهاقا(175)، و علقة محاقا(176)، و جنینا و راضعا، و ولیدا و یافعا(177)).
در واقع امام علیه السّلام در اینجا به شش مرحله از زندگانى انسان اشاره کرده است، که سه مرحله مربوط به دوران جنین و پیش از تولّد و سه مرحله دیگر مربوط به دوران بعد از تولّد است.
دورانهایى که با سرعت مىگذرد و هر کدام ویژگى خود را دارد، بعضى فوقالعاده شگفتانگیز و بعضى عبرتآمیز است. خداوند توانا، بر قطره آبى که هیچ شکل ندارد، در درون ظلمتهاى متراکم «مشیمه» و «رحم» و «شکم مادر»، صورتگرى مىکند و علقه محاق (خون بسته شده فاقد شکل) را، زیباترین و جالبترین شکل مىدهد و بعد از نموّ کامل جنین، با یک فرمان عجیب، آن را به این جهان مىفرستد و در مسیر حیات و مراحل تکامل او را هدایت مىفرماید و هر روز در شأن و شرایط و مقامى است.
سپس به ابزار و وسایل مهمّى که در اختیار انسان گذارده و او را با جهان خارج مربوط مىکند، اشاره کرده و مىفرماید: «سپس به او عقلى نگهدارنده، زبانى گویا و چشمى بینا بخشید، تا درک کند و عبرت گیرد، و از بدىها بپرهیزد» (ثمّ منحه قلبا حافظا، و لسانا لافظا، و بصرا لاحظا، لیفهم معتبرا، و یقصّر مزدجرا).
خداوند به او عقل داد، تا نیکى و بدى را بشناسد و زبان داد، تا پرس و جو کند و علوم خود را به دیگران منتقل نماید و چشم داد، که حقایق حسّى را با آن درک کند و هدف نهایى از این سه موهبت بزرگ، این بود که: فرمانهاى الهى را بفهمد و از آنچه در اطراف اوست، درس عبرت بیاموزد و از آنچه شایسته مقام او نیست، پرهیز کند. در واقع سه منبع مهمّ شناخت، یعنى: عقل و زبان و چشم، که به ترتیب براى درک مطالب فکرى و نقلى و عینى و حسّى است، در این عبارت کوتاه جمع شده و به انسان دستور داده شده است، که آنها را در مسیر سعادتش بکار گیرد.
سپس مىفرماید: «این وضع ادامه مىیابد، تا انسان به حدّ اعتدال و کمال برسد، و بر پاى خود بایستد، در این هنگام سرکشى کرده، مىگریزد و بىپروا در بیراهه گام مىنهد (به خدا و فرمانهاى او پشت مىکند و به هوا و هوس روى مىآورد)» (حتّى إذا قام اعتداله، و استوى مثاله، نفر مستکبرا، و خبط سادرا(178)
درست است که همه انسانها چنین نیستند، ولى کلام امام علیه السّلام ناظر به اکثریتى است که در بسیارى از جوامع، هنگامى که توان یافتند و به قدرت رسیدند، همه چیز را به فراموشى مىسپارند و همچنین هشدارى است به مؤمنان فرمانبردار، که مراقب حال خویش باشند و شکر نعمت ایمان و تقوا را بجا آورند.
در ادامه این سخن مىفرماید: «این در حالى است که سعى دارد به تمام هوسهاى خود جامه عمل بپوشاند» (ماتحا(179) فی غرب(180) هواه).
«و براى بدست آوردن دنیا خود را به رنج و تعب مىافکند، و براى لذّات آن پیوسته تلاش مىکند، و هر چه از خواهشهاى نفس در فکرش خطور مىکند به آن
جامه عمل مىپوشاند» (کادحا(181) سعیا لدنیاه، فی لذّات طربه، و بدوات(182) أربه(183)).
این تعبیرات، اشاره به بىخبرانى است که تمام سعى و تلاش خود را در طریق به چنگ آوردن مال و منال دنیا و لذّتهاى زودگذر و اشباع هوا و هوسها به کار مىگیرند، گویى از آفرینش آنها هیچ هدفى جز این نبوده است، این در حالى است که با چشم خود ناکامىها و شکستها، بیماریها و مرگ و میرها را مىبینند.
امّا همان گونه که امام علیه السّلام در ادامه این سخن مىفرماید: «او هرگز فکر نمىکند مصیبتى برایش پیش آید و هیچگاه از روى تقواى الهى در پیشگاهش خضوع نمىکند، از این رو، سرانجام چشم از دنیا فرو مىبندد، در حالى که در گمراهى و غرور گرفتار است و در میان اشتباهات و خطاهاى زندگى کوتاه خود، غوطهور، این در حالى است که در برابر آنچه از دست داده، عوضى به دست نیاورده، و هیچ یک از وظایف واجب خود را، انجام نداده است (با کولهبار عظیمى از گناه و نامه عملى خالى از حسنات، به سوى آخرت حرکت مىکند)» (ثمّ لا یحتسب رزیّة(184)، و لا یخشع تقیّة(185)، فمات فی فتنته غریرا(186)، و عاش فی هفوته(187) یسیرا، لم یفد عوضا، و لم یقض مفترضا).
چه دردناک است! حال کسى که این گونه در گرداب غرور و غفلت، گرفتار شده، سرمایه عمر را از کف داده و تنها چند روزى به لذّات آمیخته با نکبتها، دل خوش کرده و سرانجام با دست خالى، دنیا را ترک گفته و با نامه سیاه، در محضر عدل الهى حاضر مىشود.
نکته
عفو تو و خطاى من، بخل من و عطاى تو!
در این بخش از خطبه، امام علیه السّلام به موارد متعدّدى از نعمتهاى الهى بر انسان، از دوران آفرینش در رحم مادر گرفته، تا هنگام تولّد و سپس پیمودن مراحل تکامل، اشاره مىفرماید و نشان مىدهد خداوند قادر متعال، چگونه او را در ظلمات رحم و در پشت پردههاى تاریک، هر روز خلقتى تازه و نوین بخشید، و بعد از گام نهادن به جهان بیرون، چگونه تمام ابزار شناخت و معرفت را در اختیار او قرار داد، قلبى دانا، چشمى بینا و زبانى گویا به او بخشید، ولى این انسان ناسپاس و نمک نشناس، همین که به قدرت رسید، هدف آفرینش خویش، را فراموش کرد. گویى جز خواب و خور و لذّت و شهوت هدفى در کار نبود، همچون حیوان پروارى در این لذّات غوطهور شد و هشدارهاى الهى که به صورت مصایب و درد و رنجها و پایان عمرها، یکى پس از دیگرى به او داده مىشد، همه را نشنیده و نادیده گرفت، گویى چنین مىپنداشت که مرگ، همیشه براى همسایه است و درد و رنج براى بیگانه. گویى چنین فکر مىکرد که عمرى جاویدان دارد و لذّاتى بىپایان، نه امر و نهى الهى شامل او مىشود و نه دعوت پیامبران خدا، متوجّه اوست.
ولى به سرعت، روزهاى عمرش سپرى شد و با دستى تهى به سراى دیگر شتافت.سیلى اجل بر صورت او نواخته شد و در لحظه مرگ، بیدار شد، امّا راهى براى بازگشت نبود و تمام پلها، در پشت سرش ویران شده بود.
بخش سیزدهم
دهمته فجعات المنیّة فی غبّر [غبر] جماحه، و سنن مراحه، فظلّ سادرا، و بات ساهرا، فی غمرات الآلام، و طوارق الأوجاع و الأسقام، بین أخ شقیق، و والد شفیق، و داعیة بالویل جزعا، و لادمة للصّدر قلقا، و المرء فی سکرة ملهثة، و غمرة کارثة، و أنّة موجعة، و جذبة مکربة، و سوقة متعبة.
ترجمه
«(هنوز تلاش و کوشش او در طریق اشباع هوسهایش پایان نگرفته که) ناراحتىهاى مرگ، در حالى که بقایاى سرکشى در او وجود دارد و در مسیر لذّات خود گام برمىدارد، او را در خود فرو مىبرد و ناگهان گرفتار حیرت و سرگردانى مىشود و از شدّت بیمارى و درد و رنجها، شب تا به صبح بیدار مىماند (و ناله سر مىدهد) این در حالى است، که در میان برادرى غمخوار، پدرى مهربان (و همسرى دلسوز که) گریه و ناله سر دادهاند (و مادرى دلسوخته که) از شدّت ناراحتى به سینه مىکوبد، قرار گرفته است و با سکرات بىتاب کننده مرگ و شدائد غمانگیز و نالههاى دردناک و جان دادن پرمشقّت و مرگ رنجآور، دست به گریبان است.
شرح و تفسیر
ناگهان مرگ فرا مىرسد!
در این بخش از خطبه، امام علیه السّلام به سراغ پایان عمر این انسان غافل مغرور سرکش، مىرود که چگونه در چنگال بیمارىهاى جانکاه و داد و فریاد بستگان و
دوستانش، لحظات دردناک احتضار را مىگذارند و چنان ترسیمى از این حالت فرموده، که دلها را تکان مىدهد. مىفرماید: «(هنوز تلاش و کوشش او در طریق اشباع هوسها و نیل به آرزوهایش پایان نگرفته که) ناراحتىهاى مرگ، در حالى که بقایاى سرکشى در او وجود دارد و در مسیر لذّات خود، گام برمىدارد، او را در خود فرو مىبرد، و ناگهان گرفتار حیرت و سرگردانى مىشود، و از شدّت بیمارى و درد و رنجها، شب تا به صبح بیدار مىماند (و نالههاى جانکاه سر مىدهد)» (دهمته(188) فجعات المنیّة فی غبّر(189) جماحه(190)، و سنن(191) مراحه(192)، فظلّ سادرا(193)، و بات ساهرا، فی غمرات الآلام، و طوارق الأوجاع و الأسقام).
«این در حالى است که در میان برادرى غمخوار و پدرى مهربان (و همسرى دلسوز که) گریه و ناله سردادهاند و (مادرى دلسوخته که) از شدّت ناراحتى به سینه مىکوبد، قرار گرفته است.» (بین أخ شقیق، و والد شفیق، و داعیة بالویل جزعا، و لادمة(194) للصّدر قلقا).
آرى بستگان و نزدیکانش، از حیات او مأیوس شده و پیش از مرگ او ناله و فغان سردادهاند و هر زمان که از شدّت دردش، کاسته شود و به هوش آید، این نالهها و فریادها، او را شکنجه و آزار مىدهد و مرگش را با چشم خود مىبیند و دیدگان پروحشتش به هر سو نگران است.
«این در حالى است که با سکرات بىتاب کننده مرگ و شداید غمانگیز و نالههاى دردناک، و جان دادن پرمشقّت، و مرگ رنجآور، دست به گریبان است» (و المرء فی سکرة ملهثة،(195) و غمرة کارثة،(196) و أنّه موجعة، و جذبة مکربة(197)، و سوقة(198) متعبة).
راستى، حالت جان دادن و سکرات مرگ حالت عجیبى است! انسانى که تا دیروز بر تخت قدرت نشسته بود و همه امکانات را در اختیار داشت، از باده غرور سرمست بود و به کائنات فخر مىفروخت، امروز در چنگال بیمارىهاى شدید، مانند مرغ مذبوحى دست و پا مىزند. اطرافیانش از او مأیوس شده و ناله و فریاد سر دادهاند و از هیچ کس، کارى براى او ساخته نیست.
در جاى جاى تاریخ، سرگذشتهایى از قدرتمندان بزرگ و لحظههاى جانکاه احتضار آنها، نقل شده است که به راستى تکان دهنده است.
در حالات «مأمون» خلیفه مقتدر عبّاسى- که دامنه حکومتش بخشهاى عظیمى از خاورمیانه را در برگرفته بود- مىنویسند: «وى با لشکر عظیمش از یکى از میدانهاى نبرد به سوى «طوس» بازمىگشت، به کنار چشمهاى در منطقه خوش آب و هوایى رسید، در آنجا توقّف کرد، ماهى بزرگ سفیدى در درون آب توجّه او را به خود جلب کرد، دستور داد آن را بگیرند و براى او سرخ کنند، در این حال لرزهاى بدن او را فرا گرفت، به گونهاى که قادر به حرکت نبود، پیوسته مىلرزید و هر قدر پوشاک بیشترى روى او قرار مىدادند، باز فریاد مىزد: «سرما! سرما!» اطراف او آتش روشن کردند، باز فریاد مىزد: «سرما! سرما!» ماهى سرخ شده را براى او آوردند حتّى
نتوانست چیزى از آن بچشد. حال او، لحظه به لحظه سختتر مىشد و در سکرات مرگ فرو مىرفت، عرق سنگین و چسبندهاى از بدن او بیرون مىریخت، اطبّاى مخصوص او در حیرت از این بیمارى ناشناخته، فرو رفته بودند، وقتى حالش سختتر شد، دستور داد: مرا بر جاى بلندى ببرید، که لشکریانم را ببینم. شب هنگام بود و سرتاسر بیابان از آتشهایى که لشکر افروخته بودند، روشن شده بود، «مأمون» سر به آسمان بلند کرد و این جمله را گفت: «یا من لا یزول ملکه، ارحم من قد زال ملکه، اى خدایى که حکومتت زوالناپذیر است، رحم کن بر کسى که حکومتش پایان یافته است.» او را به بسترش بازگرداندند، «معتصم» به کسى دستور داد که در کنار بسترش بنشیند و شهادتین را بر زبانش جارى کند. هنگامى که صداى آن مرد بلند شد، «ابن ماسویه» طبیب مخصوص مأمون گفت: «فریاد نزن! به خدا سوگند! او در این حال، میان پروردگارش و «مانى» (مردى که در ایران باستان به دروغ ادّعاى نبوّت کرده بود) فرق نمىگذارد.» مأمون گویا متوجّه شد، چشمش را گشود در حالى که همچون دو کاسه خون شده بود، خواست با دستش ضربهاى به «ابن ماسویه» بزند و سخن عتابآمیزى بگوید، امّا نه دست قادر به حرکت بود و نه زبان یاراى نطق داشت! چشم به سوى آسمان دوخت، در حالى که اشک سراسر چشمش را گرفته بود، تنها زبانش به این جمله گشوده شد: «یا من لا یموت ارحم من یموت، اى خدایى که مرگ و فنا براى تو نیست، رحم کن کسى را که در حال مرگ است.» این را گفت و براى همیشه خاموش شد(199)».
آرى، آن زمان که قدرت داشت هرگز باور نمىکرد که چنین روزى را در پیش دارد:
دیدى آن قهقهه کبک خرامان حافظ
که ز سرپنجه شاهین قضا غافل بود!
بخش چهاردهم
ثمّ أدرج فی أکفانه مبلسا، و جذب منقادا سلسا، ثمّ ألقی على الأعواد رجیع و صب، و نضو سقم، تحمله حفدة الولدان، و حشدة الإخوان، إلى دار غربته، و منقطع زورته، و مفرد وحشته، حتّى إذا انصرف المشیّع، و رجع المتفجّع [مفجع] أقعد فی حفرته نجیّا لبهتة السّؤال، و عثرة الإمتحان.
ترجمه
سپس او را در کفنهایش مىپیچند، در حالى که از همه چیز مأیوس شده و همه را به دست فراموشى سپرده است. و او را به آسانى در حالى که کاملا تسلیم است، برمىگیرند و پیکر خسته و رنجیدهاش را که بر اثر بیمارىها کاملا لاغر شده، بر چوبهاى تابوت مىافکنند، در حالى که فرزندان و نوهها و جمع دوستان، تابوت او را بر دوش مىکشند و به سوى خانه غربت- که دیدار او در آنجا از همگان قطع مىشود و در تنهایى وحشتناکى، فرو مىرود- حمل مىکنند. این وضع همچنان ادامه مىیابد تا تشییع کنندگان (با سپردن جنازه او به آرامگاه ابدیش) بازگردند و گریهکنندگان بىتاب، خاموش شوند (و او را تنها بگذارند) در آن حفره گورش مىنشانند (و از او سؤال مىکنند) در حالى که از ترس و تحیّر در برابر سؤال و لغزش در آزمون، آهسته سخن مىگوید.
شرح و تفسیر
حوادث بعد از مرگ
در این بخش از خطبه، امام علیه السّلام به سرنوشت بسیار عبرتانگیز انسان بعد از مرگ اشاره مىکند و بحثى که در بخش قبل درباره حال احتضار آمده است، با آن ادامه مىیابد. امام علیه السّلام در جملههاى کوتاه و تکان دهنده خود، حال انسانى را ترسیم مىکند که بر اثر شدّت بیمارى، استخوانها و عضلاتش فرسوده و تکیده شده و تنها مجسّمهاى بىروح، از او باقى مانده که براى کفن و دفن و سپردن به گورستان، توسّط دوستان و بستگان، آماده مىشود. منظرهاى که با مقایسه به حال حیات و زمان قدرت، بسیار تکان دهنده است.
مىفرماید: «سپس آن انسان را در کفنهایش مىپیچند، در حالى که از همه چیز مأیوس شده و همه را به دست فراموشى سپرده است و او را به آسانى در حالى که کاملا تسلیم است، بر مىگیرند و پیکر خسته و رنج دیدهاش را، که بر اثر بیمارىها کاملا لاغر شده است، بر چوبههاى تابوت مىافکنند، در حالى که فرزندان و نوهها و جمع دوستان، تابوت او را بر دوش مىکشند و به سوى خانه غربت- که دیدار او در آنجا از همگان قطع مىشود و در تنهایى وحشتناکى فرو مىرود- حمل مىکنند!» (ثمّ أدرج فی أکفانه مبلسا،(200) و جذب منقادا سلسا،(201) ثمّ ألقی على الأعواد رجیع(202)
وصب،(203) و نضو(204) سقم، تحمله حفدة الولدان، و حشدة(205) الإخوان، إلى دار غربته، و منقطع زورته(206)، و مفرد وحشته).
آرى! نخست، آخرین لباس را بر اندام او مىپوشانند، لباسى که از تشریفات و زرق و برق لباسهاى دنیا- که روزها و گاه هفتهها براى تهیّه آن زحمت مىکشیدند و با بهاى سنگینى تهیّه مىشد- کاملا دور است. لباسى که نه نیاز به خیّاط چیره دست دارد و نه ابعاد مختلف آن اندازهگیرى مىشود و نه کسى به دوام و جنس آن توجّه دارد و عجیبتر این که شاه و گدا در آن یکسانند و سهم همگان در آن، مساوى است!
آرى، لباسى است که یک بار مشاهده آن، مىتواند همه اسرار زندگى ناپایدار این جهان را، براى افراد تیزبین، فاش کند.
حرکت دادن او، به وسیله تابوت به سوى آرامگاه همیشگىاش صحنه تکان دهنده دیگرى است. نه از خود ارادهاى دارد، نه پیشنهاد و اعتراضى! به هر کجا که ببرندش، تسلیم است و در هر جا دفنش کنند، کاملا مطیع! پیکرى که گاهى ماهها یا سالها در زیر ضربات بیمارىهاى گوناگون فرسوده شده، حتّى در روزهاى بازپسین حیاتش توان و قدرت و حرکتى نداشت، تا چه رسد به بعد از مرگش.
این همان انسانى است که روزى بر تخت قدرت تکیه کرده بود و با اشارهاى هزاران نفر را به حرکت درمىآورد، با گوشه چشمش کسى را مىبخشید و با کمترین خشمش، سر از تن بىگناهى جدا مىکرد، امروز به این حال و روز افتاده است!
طبق معمول، فرزندان و نوادهها و دوستان و بستگان و برادران، تابوت او را بر
دوش مىگیرند، امّا به کجا مىبرند؟ به جایى که همیشه از آن وحشت داشت و حتّى نام آن را بر زبان جارى نمىکرد و اگر از کنارش مىگذشت، صورت برمىگرداند، جایى که رابطه او را به طور کامل، از مردم این جهان قطع مىکند و خانهاى وحشتناک و فراموش شده است.
در ادامه این سخن مىفرماید: «این وضع همچنان ادامه مىیابد تا تشییع کنندگان (با سپردن جنازه او به آرامگاه ابدیش) بازگردند و گریه کنندگان بىتاب، خاموش شوند (و او را تنها بگذارند)، در آن حفره گورش مىنشانند (و از او سؤال مىکنند) در حالى که از ترس و تحیّر در برابر سؤال و لغزش در آزمون، آهسته سخن مىگوید!» حتّى إذا انصرف المشیّع، و رجع المتفجّع، أقعد فی حفرته نجیّا لبهتة(207) السّؤال، و عثرة الإمتحان).
آرى، همراهى بازماندگان و سوگواران بسیار کوتاه است! به مجرّد این که او را به قبرش بسپارند، همگى با او وداع گفته و باز مىگردند و تنهاى تنهایش، مىگذارند.اشکهاى چشمشان را پاک مىکنند و نالههایشان خاموش مىشود و بىتابى، جاى خود را به آرامش مىدهد و به تدریج او را به فراموشى مىسپارند، در حالى که او سختترین لحظات را طى مىکند، باید خود را آماده پاسخ پرسشهاى فرشتگان الهى کند، پرسشهایى که گرچه پاسخش روشن است، امّا اظهار آن پاسخ، نیاز به آمادگى روحى و اعتقادى و عملى دارد و از قدرت بسیارى از مردم بیرون است و همین جا است که لغزش امتحان، آشکار مىشود.
در حقیقت جمله «أقعد فی حفرته نجیّا» اشاره روشنى به سؤال و جواب قبر دارد که در بحث نکات، به طور مشروح خواهد آمد و تعبیر به «نجیّا» که از مادّه «نجوى» به معناى سخنان آهسته، گرفته شده، یا اشاره به مناجات با پروردگار است، که در
آن لحظه حسّاس، دست به دامان لطف او مىزند، و یا سخن گفتن آهسته است، از ترس عدم توانایى بر پاسخ به سؤالات و مردود شدن در این امتحان بزرگ.
نکتهها
1- لحظات عبرتانگیز وداع زندگان با مردگان!
هنگامى که انسان چشم از این جهان مىپوشد، وضع او به کلّى دگرگون مىشود.تا آن لحظه که زنده بود، همگام و همرنگ با محیط و سایر زندگان بود، امّا اکنون حسابش به کلّى جدا شده، باید هر چه زودتر این موجود ناهمرنگ، از میان جمع خارج شود و به آنجا که رابطهاش با جامعه انسانى به کلّى قطع مىگردد، سپرده شود.
لحظاتى است بسیار عبرتانگیز! نه از خود ارادهاى دارد، نه چیزى با خود مىبرد، نه کسى مىتواند براى او کارى انجام دهد، نه نالهها و فریادها و گریهها سودى براى او دارد و نه نزدیکترین دوستان، کارى از دستشان ساخته است. جنازه او را به سرعت برمىدارند و دور مىکنند و در گورى سرد و خاموش، زیر خروارها خاک، پنهان مىسازند. تنها چیزى که در ظاهر همراه او مىفرستند، همان چند قطعه پارچه بسیار کم ارزش و ندوخته است که آخرین لباس او را تشکیل مىدهد. نه از تخت و تاج شاهى خبرى است، و نه از زر و زیورها، و نه از کاخها و قصرها!
اینجاست که امیر مؤمنان على علیه السّلام همانند بسیارى از پیشوایان بزرگ اسلام، توصیه مىکند که براى مهار زدن نفس طغیانگر، به یاد این لحظات بیفتید و بسیار از آن یاد کنید! چگونه از چیزى غافل مىشوید که او از شما غافل نمىشود؟ و مىفرماید: بهترین واعظ براى شما، همین جسم بىجان مردگانى است، که هر روز بر دوش زندگان به سوى آرامگاه جاویدان مىروند، از سراى «مألوف» که پیوسته به
آن علاقه داشتهاند، جدا مىشوند و در جایى که همیشه از آن وحشت داشتهاند، سکونت اختیار مىکنند و از همه ناراحت کنندهتر اینکه، پرونده اعمال آنها به کلّى بسته مىشود: نه چیزى مىتوانند بر حسناتشان بیفزایند و نه چیزى از سیّئاتشان کم کنند.(208)
به راستى، هم لحظه تولّد و ورود در دنیا، عبرتانگیز است و هم لحظه خروج از دنیا! هر دو بىاختیار انجام مىشود و در هر دو حال، دست انسان از همه چیز خالى است و اگر انسان همه روز کمى به این دو بیندیشد به یقین در فاصله آن دو، گرفتار غرور و طغیان و نسیان و فراموشى نخواهد شد.
در یکى از اشعار منسوب به امیرمؤمنان على علیه السّلام نکته بسیار لطیفى دیده مىشود، مىفرماید:
و فی قبض کفّ الطّفل عند ولادة
دلیل على الحرص المرکّب فی الحیّ
و فی بسطها عند الممات مواعظ
ألا فانظرونی قد خرجت بلا شیء
شاعر توانمند معاصر، شهریار در ترجمه اشعار فوق چنین سروده است:
با مشت بسته چشم گشودى در این جهان
یعنى به غیر حرص و غضب نیست حالیم!
با مشت باز هم روى آخر به زیر خاک
یعنى ببین که مىروم و دست خالیم!
2- سؤال قبر چیست؟!
در این بخش از خطبه بالا، اشاره روشنى به مسأله سؤال قبر آمده است که هم در روایات اسلامى بازتاب گستردهاى دارد و هم در کلمات علماى عقاید.
«محقّق خویى» در «منهاج البراعة» (شرح نهج البلاغه) مىگوید: مسلمانان اتفاق نظر دارند که سؤال قبر، حق است، بلکه مىتوان آن را از ضروریّات دین شمرد، تنها گروه اندکى از ملحدان به مخالفت با آن برخاستهاند … در حدیثى از امام صادق علیه السّلام آمده است:«لیس من شیعتنا من أنکر ثلاثة: المعراج و سؤال القبر و الشّفاعة، کسى که سه چیز را انکار کند از پیروان ما نیست: معراج، سؤال قبر و شفاعت».(209)
روایات فراوان دیگرى نیز در منابع اسلامى در این زمینه وارد شده و در آنها آمده است: هنگامى که انسان را در قبر مىگذارند، دو فرشته به سراغ او مىآیند و از اصول عقاید او، توحید و نبوّت و ولایت امامان علیهم السّلام پرسش مىکنند و حتّى مطابق بعضى از این روایات، از چگونگى صرف عمر و طریق کسب اموال و صرف آنها نیز پرسش مىکنند، چنانچه از مؤمنان راستین باشد، به خوبى از عهده پاسخ برمىآید و مشمول رحمت و عنایات الهى مىشود و اگر از گنهکاران منحرف، باشد در پاسخ این سؤالات در مىماند و گرفتار عذاب دردناک برزخى مىشود.
این نکته قابل توجّه است که از قراین موجود در روایات استفاده مىشود که سؤال و جواب قبر، یک سؤال و جواب ساده معمولى نیست، که انسان مطابق میل خود پاسخ گوید و خود را نجات دهد، بلکه سؤالى است که پاسخ آن از درون جان انسان و متن عقاید و اعمال او برمىخیزد. گویى جوابى است از عمق تکوین و باطن انسان و در حقیقت این نخستین دادگاه عدل الهى است که در آغاز ورود او به عالم برزخ، انجام مىگیرد.
به تعبیرى دیگر: حادثه سنگین مرگ، به قدرى عظیم است که انسان را به کلّى از خود بىخود مىکند و روح او گویى محتوایش را از دست مىدهد، مگر این که در چیزى، آن چنان ثابت قدم باشد، که در برابر چنین حادثهاى نیز به فراموشى سپرده نشود.
مرحوم «علّامه مجلسى» مىگوید: مشهور در میان متکلّمان امامیّه این است که سؤال قبر جنبه عمومى ندارد، بلکه مربوط به کسانى است که در درجات بالاى ایمان، یا کفر قرار داشته باشند، ولى مستضعفین و کودکان و دیوانگان سؤال قبر ندارند.
مرحوم «علّامه خویى» بعد از نقل این کلام مىگوید: «اخبار متعدّدى در کتاب «کافى» و غیر آن وارد شده، که گواهى بر این معنا مىدهد.(210)»
در اینجا یک پرسش باقى مىماند: آیا سؤال قبر از این بدن جسمانى خواهد بود و پاسخ نیز از سوى همین بدن داده مىشود؟ یا این که پرسش و پاسخ از روح انسان در عالم برزخ است، که در کنار بدن قرار مىگیرد؟ و به تعبیر دیگر: سؤال از روح، در قالب مثالى است، یا از همین جسم مادّى عنصرى؟
در اینجا نظرهاى گوناگونى بیان شده، بعضى معتقدند روح به طور موقّت، به جسم باز مىگردد (البته نه به طور کامل بلکه به مقدارى که قادر به پاسخ سؤال باشد) و از سوى فرشتگان خدا، مورد سؤال قرار مىگیرد و پاسخ مىگوید.
ولى مرحوم «علّامه مجلسى» در تحقیقى که پیرامون احادیث این باب دارد، در یکى از سخنانش چنین مىگوید: «المراد بالقبر فی أکثر الأخبار ما یکون الرّوح فیه فی عالم البرزخ، مراد به قبر در اکثر اخبار، چیزى است که روح در آن در عالم برزخ قرار دارد (یعنى قالب مثالى نه این جسم مادّى عنصرى)» سپس مىافزاید: «این در صورتى است که ما روح را مجرّد از مادّه بدانیم، ولى اگر براى روح نوعى جسم لطیف قایل شویم، بدون نیاز به قالب مثالى، مسأله سؤال و جواب قبر، حل مىشود».(211)
از اینجا پاسخ شبههاى که بعضى از ناآگاهان مطرح مىکنند که، ما اگر دهان مردگان را علامتگذارى کنیم و بعد از گذشتن یکى دو روز، قبر را بشکافیم، هیچ
اثرى که نشان دهد آنها سخن گفتهاند، مشاهده نمىشود، روشن مىگردد، زیرا سؤال و جواب از این بدن و با این دهان مادّى نیست، تا دنبال چنین اثرى باشیم.
از جمله امورى که بر صحّت کلام «علّامه مجلسى» گواهى مىدهد آیه شریفه «رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ»؛ پروردگارا! ما را دوبار میراندى و دوبار زنده کردى»(212) مىباشد، این سخن را گنهکاران در قیامت در پیشگاه خدا مىگویند و نشان مىدهد که «احیا» دو مرتبه بیشتر صورت نگرفته: یکى در دنیا و دیگرى در قیامت. اگر این بدن جسمانى در قبر پاسخگو باشد، باید حیات موقّتى نیز در قبر پیدا کند و در نتیجه، انسان صاحب سه حیات و سه مرگ خواهد شد (: حیات در دنیا و حیات در قبر و حیات در قیامت، و مرگ قبل از حیات در دنیا، و مرگ در پایان عمر، و مرگ بعد از حیات در قبر).
به این ترتیب، نباید تردید کرد که سؤال و جواب از روح انسان، در قالب برزخى صورت مىگیرد و اگر در خطبه شریفه بالا آمده است: «أقعد فی حفرته، او را در قبر مىنشانند.» اشاره به همین معنا است و گرنه بسیارى از قبرها، مخصوصا قبرهاى بدون لحد، گنجایش نشستن انسان را ندارد.
بخش پانزدهم
و أعظم ما هنالک بلیّة نزول الحمیم، و تصلیة الجحیم، و فورات السّعیر، و سورات الزّفیر، لا فترة مریحة، و لا دعة مزیحة، و لا قوّة حاجزة، و لا موته ناجزة، و لا سنة مسلّیة، بین أطوار الموتات، و عذاب السّاعات! إنّا باللّه عائذون!
ترجمه
و بزرگترین بالا در آنجا، آب سوزان دوزخ و ورود در جهنّم و شعلههاى برافروخته و نعرههاى آتش آن است. نه فترتى آرامبخش در عذاب او است و نه آرامشى که از درد جانکاه او بکاهد. نه قدرتى که مانع کیفر او شود، نه مرگى که او را از این همه مصایب برهاند، و نه خوابى که به او تسکین دهد، بلکه در میان انواع کیفرهاى مرگبار و عذابهاى مداوم گرفتار است! و ما به خدا پناه مىبریم! (از چنین سرنوشتى)
شرح و تفسیر
قبر، باغى از بهشت یا حفرهاى از دوزخ است!
امام علیه السّلام در این بخش از سخنانش به حوادث عالم برزخ و گرفتارىهایى که گنهکاران با آن دست به گریبانند، اشاره مىکند. چرا که مسأله ثواب و عقاب، تنها مربوط به عالم قیامت نیست، بلکه در جهان برزخ که واسطهاى است بین عالم دنیا و عالم قیامت نیز، بخشى از آن دامنگیر گروه زیادى مىشود و حدیث معروف:«القبر
روضة من ریاض الجنّة، أو حفرة من حفر النّیران، قبر، باغى از باغهاى بهشت است یا حفرهاى از حفرههاى دوزخ»(213) اشاره روشنى به این معنا است.
به تعبیر دیگر: آنچه در عالم قیامت است به شکل محدودى در برزخ نیز وجود دارد.
مىفرماید: «بزرگترین بلا در آنجا، آب سوزان دوزخ و ورود در جهنّم و شعلههاى برافروخته و نعرههاى آتش آن است.» (و أعظم ما هنالک بلیّة نزول الحمیم(214)، و تصلیة(215) الجحیم، و فورات(216) السّعیر، و سورات(217) الزّفیر(218)).
این همان جهنّم برزخى است که گوشههایى از جهنّم سوزان قیامت را منعکس مىکند و اصحاب گناهان بزرگ، در کام آن فرو مىروند. همانگونه که قرآن مجید درباره آل فرعون مىگوید: «النَّارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْها غُدُوًّا وَ عَشِیًّا وَ یَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ»، کیفر آنها آتش است که هر صبح و شام بر آن عرضه مىشوند و آن روز که قیامت برپا مىشود دستور مىدهد: آل فرعون را در سختترین عذابها وارد کنید.»(219)
از این تعبیرات هولناک، به خوبى استفاده مىشود که عذاب برزخى نیز شدید و وحشتناک است. آتشش فریاد مىزند و شعلههایش زبانه مىکشد و آب سوزانش سخت جانکاه است.
راستى اگر انسان در دنیا، بعد از آن همه فراز و نشیبها و درد و رنجها و ناکامىها و مصایب، هنگامى که چشم از آن مىپوشید، وارد باغى از باغهاى بهشت مىشد، مشکلى وجود نداشت و تمام آن مصایب و درد و رنجها، جبران شده بود.بلاى عظیم آن است که بعد از آن همه بدبختىها، به خاطر اعمال زشت و شومى که از پیش فرستاده است، گرفتار بدبختىهاى عظیمتر شود.
درست است که کلام امام علیه السّلام در اینجا مطلق است، ولى بدیهى است که ناظر به دنیا پرستان و خودکامگان و ظالمان و آلودگان به گناه است و در فرازهاى گذشته اشارات روشنى به این مطلب وجود داشت، مانند: (نفر مستکبرا، و خبط سادرا، ماتحا فی غرب هواه، کادحا سعیا لدنیاه …).
سپس مىافزاید: «(مشکل و بلاى عظیمتر اینجا است که) نه فترتى آرامبخش در عذاب اوست، و نه آرامشى که از درد جانکاه او بکاهد، نه قدرتى که مانع کیفر او شود، نه مرگى که او را از این همه مصایب برهاند، و نه خوابى که به او تسکین دهد، بلکه در میان انواع کیفرهاى مرگبار و عذابهاى مداوم گرفتار است! و ما به خدا پناه مىبریم! (از چنین سرنوشتى)» (لا فترة مریحة، و لا دعة(220) مزیحة،(221) و لا قوّة حاجزة، و لا موتة ناجزة،(222) و لا سنة(223) مسلّیة،(224) بین أطوار الموتات، و عذاب السّاعات! إنّا باللّه عائذون!).
این جملههاى کوتاه و پرمعنا و تکان دهنده، که از آیات قرآن مجید برگرفته شده، به خوبى نشان مىدهد که از یک سو عذاب الهى براى این گونه اشخاص، در عالم برزخ بسیار دردناک است و از سویى دیگر، هیچ راه فرارى از آن وجود ندارد، چرا که با مرگ، پرونده اعمال بسته مىشود و تغییر و دگرگونى در آن ممکن نیست،
مگر اینکه لطف خداوند شامل حال کسى شود و آن لطف هم بىحساب نخواهد بود.
آنچه در این بخش از خطبه آمده است، در واقع هماهنگ است با آیات قرآن مجید، که پیرامون مجازاتهاى دوزخ سخن مىگوید. در مورد شعلههاى سوزان آتش دوزخ در آیه 6 و 7 سوره ملک مىخوانیم: «وَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ عَذابُ جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ إِذا أُلْقُوا فِیها سَمِعُوا لَها شَهِیقاً وَ هِیَ تَفُورُ»؛ براى کسانى که به پروردگارشان کافر شدند، عذاب دوزخ است و بدفرجامى است، هنگامى که در آن افکنده شوند صداى وحشتناکى از آن مىشنوند و این در حالى است که دوزخ پیوسته مىجوشد.»
درباره فریادهاى آتش دوزخ در آیه 12 سوره فرقان مىخوانیم: «إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ سَمِعُوا لَها تَغَیُّظاً وَ زَفِیراً»؛ هنگامى که این آتش، آنان را از مکانى دور ببیند، صداى وحشتناک و خشم آلودش را که با نفس زدن شدید همراه است، مىشنوند.»
در مورد عدم آرامش براى دوزخیان در آیه 75 سوره زخرف مىفرماید: «لا یُفَتَّرُ عَنْهُمْ وَ هُمْ فِیهِ مُبْلِسُونَ»؛ هرگز عذاب آنها تخفیف نمىیابد و در آنجا از همه چیز مأیوسند.
در مورد عدم وجود یار و یاور در برابر آن بلاهاى عظیم، در آیه 10 سوره طارق مىفرماید: «فَما لَهُ مِنْ قُوَّةٍ وَ لا ناصِرٍ»؛ و براى او هیچ نیرو و یاورى نیست.»
و در مورد عدم امکان دستیابى به مرگ آرامبخش در آیه 77 سوره زخرف مىفرماید: «وَ نادَوْا یا مالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنا رَبُّکَ قالَ إِنَّکُمْ ماکِثُونَ»؛ آنها فریاد مىکشند: اى مالک دوزخ (اى کاش) پروردگارت ما را بمیراند (تا آسوده شویم) مىگوید: شما در اینجا ماندنى هستید.
و آیات دیگر …، اینها به خوبى نشان مىدهد که سخنان امام علیه السّلام در سایه وحى آسمانى حرکت مىکند.
بخش شانزدهم
عباداللّه، أین الّذین عمّروا فنعموا، و علّموا ففهموا، و أنظروا فلهوا، و سلّموا فنسوا! أمهلوا طویلا، و منحوا جمیلا، و حذّروا ألیما، و وعدوا جسیما، [جمیلا]! احذروا الذّنوب المورّطة، و العیوب المسخطة.
ترجمه
اى بندگان خدا! کجا هستند کسانى که عمر طولانى به آنها داده شد و در ناز و نعمت به سر مىبردند (امّا قدر آن را ندانستند) و آنها که تعلیم داده شدند و فهمیدند (ولى هرگز به آن عمل نکردند) و کسانى که به آنان مهلت داده شد (تا به اصلاح اعمال خویش بپردازند) ولى به بیهوده کارى پرداختند و آنها که سلامت نصیبشان شد، ولى این نعمت بزرگ را فراموش کردند (و هیچ گاه شکر آن را به جا نیاوردند). (آرى) به آنها براى مدّت طولانى مهلت داده شد و نعمتهاى زیبا در اختیارشان قرار گرفت. آنان را از کیفر گناهانشان بر حذر داشتند (تا از آن بپرهیزند) و پاداشهاى بزرگ (در برابر اطاعت فرمان خدا) به آنها وعده داده شد (ولى آن را نیز به فراموشى سپردند) بترسید از گناهانى که انسان را به هلاکت مىافکند! و از عیوبى که موجب خشم پروردگار است!
شرح و تفسیر
کجا رفتند قدرتمندان ناسپاس؟
در این بخش از خطبه- که به پایان آن نزدیک مىشویم- امام علیه السّلام لحن سخن را تغییر داده و تمامى بندگان خدا را مخاطب ساخته و آنها را به مطالعه حال پیشینیان و پایان زندگى آنان دعوت مىکند. مىفرماید: «اى بندگان خدا! کجا هستند کسانى که عمر طولانى به آنان داده شد و در ناز و نعمت به سر مىبردند، (امّا قدر آن را ندانستند) و آنها که تعلیم داده شدند و فهمیدند (ولى هرگز به آن عمل نکردند) و کسانى که به آنان مهلت داده شد (تا به اصلاح اعمال خویش بپردازند) ولى به بیهودهکارى پرداختند و آنها که سلامت نصیبشان شد، ولى این نعمت بزرگ را فراموش کردند (و هیچ گاه شکر آن را به جا نیاوردند).» (عباد اللّه، أین الّذین عمّروا فنعموا، و علّموا ففهموا، و أنظروا فلهوا، و سلّموا فنسوا!)
به راستى، اگر تاریخ را ورق بزنیم، یا به زندگى گذشته خودمان در این عمر کوتاهمان بیندیشیم و به خاطر بیاوریم: چه افراد قدرتمند و مشمول انواع نعمتهاى الهى، در جامعه ما و جوامع دیگر زندگى کردند، ولى نه از نعمتهاى الهى بهره گرفتند، نه به آگاهىهاى خویش عمل کردند و نه در روز سلامتى، به بیمارى اندیشیدند و نه در حال قدرت به ناتوانى! سرانجام با دست خالى، از این جهان، رخت بربستند و به سوى سرنوشت تاریکشان حرکت کردند.
آرى، اگر به این امور بیندیشیم به یقین بیدار خواهیم شد و آینده خویش را با چشم خود، در زندگى آنان تماشا خواهیم کرد. سپس امام در ادامه این سخن مىافزاید: (آرى) «به آنها براى مدّت طولانى مهلت داده شد و نعمتهاى زیبا در اختیارشان قرار گرفت، آنان را از کیفر گناهان بر حذر داشتند (تا از آن بپرهیزند) و پاداشهاى بزرگ (در برابر اطاعت فرمان خدا) به آنها وعده داده شد (ولى آن را نیز به فراموشى سپردند)!» (أمهلوا طویلا، و منحوا جمیلا، و حذّروا ألیما، و وعدوا جسیما!)
آرى! نه آن مهلت طولانى مایه بیدارى آنها شد و نه نعمتهاى گوناگون الهى وجدان خفته آنها را براى شکر منعم، بیدار کرد، نه وعده عذاب الهى آنها را از گناهان بازداشت و نه وعده پاداشهاى بزرگ، حرکتى به سوى اطاعت در آنان ایجاد کرد!
در پایان این بخش مىفرماید: «بترسید از گناهانى که انسان را به هلاکت مىافکند و از عیوبى که موجب خشم پروردگار است!» (احذروا الذّنوب المورّطة، و العیوب المسخطة).
قرآن مجید در این زمینه مىگوید: «کَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ کانُوا أَشَدَّ مِنْکُمْ قُوَّةً وَ أَکْثَرَ أَمْوالًا وَ أَوْلاداً فَاسْتَمْتَعُوا بِخَلاقِهِمْ فَاسْتَمْتَعْتُمْ بِخَلاقِکُمْ کَمَا اسْتَمْتَعَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ بِخَلاقِهِمْ وَ خُضْتُمْ کَالَّذِی خاضُوا أُولئِکَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ»، (شما) همانند کسانى هستید که قبل از شما بودهاند، (و راته نفاق و خطا پیمودند، بلکه) آنها از شما نیرومندتر و اموال و فرزندانشان بیشتر بود. آنها از بهره خود (از مواهب الهى در راه گناه و هوس) استفاده کردند، شما نیز از بهره خود (در این راه) استفاده کردید، همان گونه که آنها استفاده کردند، شما (در کفر و نفاق و استهزاى مؤمنان) فرو رفتید، همان گونه که آنها فرو رفتند، (ولى سرانجام) اعمالشان در دنیا و آخرت نابود شد، و آنها همانند زیانکارانند(225)»
همیشه پیشوایان بزرگ دین و علماى اخلاق، غافلان بىخبر را به این نکته توجّه دادهاند که اندکى درباره اقوامى که پیش از آنها مىزیستند، بیندیشند. درباره پادشاهان بزرگ، سرداران نیرومند، قهرمانهاى تاریخ و ظالمان و ستمگران روزگار،
ببینند سرانجام، سرنوشت آنها به کجا رسید، به کجا رفتند و چه چیز از این دنیا با خود بردند و چه از آنها باقى مانده است. قبرستانهایى خاموش، استخوانهایى پوسیده، قصرهایى ویران شده، و اموال و ثروتهایى که به دست دیگران افتاده است. چنان فراموش شدهاند که گویى هرگز در این دنیا نبودهاند، به گفته شاعر:
که آگه است که کاووس و کى کجا رفتند
که واقف است که چون رفت تخت جم بر باد
قدح، به شرط ادب گیر، زان که ترکیبش
ز کاسه سر جمشید و بهمن است و قباد!
بخش هفدهم
أولی الأبصار و الأسماع، و العافیة و المتاع، هل من مناص أو خلاص. أو معاذ أو ملاذ، أو فرار أو محار! أم لا؟ «فأنّى تؤفکون!» أم أین تصرفون! أم بماذا تغترّون! و إنّما حظّ أحدکم من الأرض، ذات الطّول و العرض، قید قدّه، متعفّرا على خدّه!
ترجمه
اى صاحبان چشم و گوش بینا و شنوا، و اى دارندگان عافیت و امکانات و متاع دنیا! آیا هیچ راه گریز یا خلاص و پناهگاه و قلعه محکم، و یا فرار و بازگشتى وجود دارد، یا نه؟ حال «چگونه (از راه حق) منحرف مىشوید!» یا به کجا مىروید! یا به چه چیز مغرور مىشوید؟! این در حالى است که بهره هر یک از شما از زمین، با این طول و عرضش، تنها به اندازه قامت او است، در حالى که گونهاش بر خاک ساییده مىشود!
شرح و تفسیر
چشم و گوش خود را باز کنید!
امام علیه السّلام آن معلّم بزرگ آسمانى، در این بخش از خطبه، باز بندگان خدا را مخاطب مىسازد، ولى به صورتى دیگر و با بیانى دیگر، مىفرماید: «اى صاحبان چشم و گوش بینا و شنوا، و اى دارندگان عافیت و امکانات و متاع دنیا! آیا هیچ راه گریز، یا خلاص و پناهگاه و قلعه محکم، و یا فرار و بازگشتى وجود دارد یا نه؟»
(أولى الأبصار و الأسماع، و العافیة و المتاع، هل من مناص(226) أو خلاص. أو معاذ أو ملاذ،(227) أو فرار أو محار!(228) أم لا؟).
در اینجا مخاطب کسانى هستند که چشم بینا و گوش شنوا دارند و از سلامت جسم و جان و نعمت دنیا برخوردارند. امام علیه السّلام مىفرماید بالاخره عاقبت کار شما چیزى جز مرگ و وداع با دنیا نیست، نه راه گریزى وجود دارد و نه راه خلاص، نه پناهگاهى که به آن پناه ببرید و از مرگ در امان باشید و نه قلعه محکم، نه مىتوانید از مرگ فرار کنید و نه بار دیگر به این دنیا باز گردید. در واقع شش راه فرار از چنگال مرگ را، امام علیه السّلام بیان فرموده و تأکید کرده که تمام این راهها بر روى شما بسته خواهد شد. مسیرى است که همه باید آن را بپیمایند و سرنوشتى است که هیچ استثنایى ندارد. و اگر مخاطب تنها صاحبان چشم و گوشاند به خاطر این است که غافلان و بىخبران از این گونه مسائل چیزى نمىفهمند و به راستى اندکى اندیشه درباره مرگى که در سرنوشت همه ما از روز نخست رقم زده شده است، کافى است که ما را بیدار کند و به راه راست هدایت نماید.
لذا در ادامه سخن مىفرماید: «حال «چگونه (از راه حق) منحرف مىشوید!» یا به کجا رو مىآورید؟ یا به چیز مغرور مىشوید؟! این در حالى است که بهره هر یک از شما از زمین، با این طول و عرضش تنها به اندازه قیامت او است، در حالى که گونهاش بر خاک ساییده مىشود» (فأنّى تؤفکون!(229)» أم أین تصرفون! أم بماذا
تغترّون! و إنّما حظّ أحدکم من الأرض، ذات الطّول و العرض، قید قدّه(230)، متعفّرا على خدّه!)
ممکن است کسانى صدها باغ و بستان و زمین کشاورزى و دهها کاخ آباد داشته باشند، ولى به هنگام وداع با این دنیا، سهم آنها همان است که درویش کوخنشین دارد، یعنى قطعه زمینى به اندازه طول و عرض قامتش، به اضافه چند قطعه کفن که حداقل پوشش تن عریان او است.
تعبیر «متعفّرا على خدّه» (این در حالى است که گونهها بر خاک ساییده مىشود)
ممکن است اشاره به این باشد که لطیفترین قسمت بدن در آنجا بر خاک تیره قرار مىگیرد و یا اشاره به این باشد که انسان حتّى به اندازه عرض بدنش سهمیهاى از این زمین ندارد، چرا که او را در قبر روى طرف راست مىخوابانند و معمولا لحد، گنجایش خوابیدن او را به طورى که صورت به آسمان باشد، ندارد:
هر که را خوابگه آخر ز دو مشتى خاک است
گو چه حاجت که بر افلاککشى ایوان را!
بخش هیجدهم
الآن عباد اللّه و الخناق مهمل، و الرّوح مرسل، فی فینة الإرشاد، و راحة الأجساد، و باحة الإحتشاد، و مهل البقیّة، و أنف المشیّة، و إنظار التّوبة، و انفساح الحوبة، قبل الضّنک و المضیق، و الرّوع و الزّهوق، و قبل قدوم الغائب المنتظر، و إخذة العزیز المقتدر.
ترجمه
اى بندگان خدا! هم اکنون که ریسمان مرگ بر گلوى شما نیفتاده و روح (براى بدست آوردن کمالات) آزاد است و بدنها راحت، و مىتوانید با کمک یکدیگر مشکلات را حل کنید و هنوز مهلتى دارید و فرصت براى تصمیم گرفتن باقى است و راه توبه و بازگشت از گناه باز است (از این فرصتهاى گرانبها استفاده کنید!) پیش از آنکه در سختى و تنگنا و ترس و نابودى قرار گیرید و پیش از فرا رسیدن مرگى که در انتظار است و قبل از آنکه دست قدرت خداوند قوىّ مقتدر، شما را بگیرد (آرى پیش از همه اینها، فرصت را مغتنم بشمرید و زاد و توشه برگیرید).
شرح و تفسیر
آخرین سخن!
امام علیه السّلام در آخرین بخش از خطبه، بار دیگر همه بندگان خدا را مخاطب ساخته و با جملههاى کوتاه و زیبا و پرمعنا، براى از دست ندادن فرصتها، پیش از پایان گرفتن زندگى، هشدار مىدهد و مىفرماید: «اى بندگان خدا! هم اکنون که ریسمان مرگ بر گلوى شما نیفتاده و روح (براى بدست آوردن کمالات) آزاد است، و بدنها
راحت، و مىتوانید با کمک یکدیگر مشکلات را حل کنید، و هنوز مهلتى دارید، و فرصت براى تصمیم گرفتن باقى است و راه توبه و بازگشت از گناه باز است (از این فرصتهاى گرانبها استفاده کنید.) پیش از آنکه در سختى و تنگنا و ترس و نابودى قرار گیرید و پیش از فرا رسیدن مرگى که در انتظار است و قبل از آنکه دست قدرت خداوند قوىّ مقتدر، شما را بگیرد (آرى پیش از همه اینها فرصت را مغتنم بدانید و زاد و توشه سفر آخرت را از این جهان برگیرید که اگر این فرصتها از دست برود، نه راه بازگشتى وجود دارد و نه پشیمانى سودى!)» (الآن عباد اللّه و الخناق(231) مهمل، و الرّوح مرسل، فی فینة(232) الإرشاد، و راحة الأجساد، و باحة(233) الإحتشاد(234)، و مهل البقیّة، و أنف المشیّة، و إنظار التّوبة، و انفساح الحوبة(235)، قبل الضّنک(236) و المضیق، و الرّوع و الزّهوق(237)، و قبل قدوم الغائب المنتظر، و إخذة العزیز المقتدر).
آنچه امام علیه السّلام در جملههاى بالا فرمود، ابعاد مختلف فرصتهایى است که انسان در دست دارد: باقى بودن عمر، آرامش روح، راحتى جسم، امکان کسب کمالات، امکان اجتماع و مشورت، بقاء فرصت براى تصمیمگیرى، توانایى بر توبه و بازگشت از گناه. هر یک از اینها بخشى از فرصتهاى عظیم و گرانبهایى آدمى را تشکیل مىدهد که با وجود آن، همه کار مىتوان کرد و هر خیر و سعادتى قابل اکتساب است، در حالى که ممکن است یک روز دیگر همه اینها از دست برود و تمام
سرمایههاى سعادت انسان، نابود گردد و چه غافلند کسانى که به این واقعیتها توجّه ندارند و همچون گوسفندان، در این چراگاه زندگى به لذّات زودگذر سرگرمند و از گرگ اجل، که یکایک از این گله مىبرد، بىخبرند و آسوده مىچرند.
مرحوم «سیّد رضى»، در پایان این خطبه در چند جمله کوتاه و بسیار پرمعنا چنین مىگوید: «و فی الخبر: أنّه لمّا خطب بهذه الخطبة إقشعرّت لها الجلود، و بکت العیون، و رجفت القلوب. و من النّاس من یسمّی هذه الخطبة: «الغرّاء»، در خبر آمده است هنگامى که امام علیه السّلام این خطبه را ایراد فرمود، بدنها به لرزه درآمد و اشکها سرازیر و دلها ترسان شد و بعضى از مردم این خطبه را (به خاطر فصاحت و بلاغت عجیبش) خطبه «غرّا» (درخشان) نامیدهاند».
به راستى- همان گونه که مرحوم سیّد رضى در این روایت آورده است- این خطبه از خطبههاى عجیب و تکان دهنده است که مىتواند غافلترین افراد را تکان دهد و از خواب غفلت بیدار کند. فصاحتش بىنظیر و بلاغتش بىمانند است و اگر در «نهج البلاغه» جز این خطبه نبود، براى پىبردن به مقام و عظمت على علیه السّلام و گرفتن بهترین پندها و اندرزها و عالیترین درس اخلاق و خودسازى کافى بود.
امام علیه السّلام در این خطبه با مهارت عجیبى به سراغ تمام امورى رفته که بیدار کننده و غفلتزاست و این هدف بزرگ را از ابعاد مختلف دنبال نموده است، خطبهاى است که انسان هرگز از خواندن آن سیر نمىشود و با گذشت زمان، کهنه نخواهد شد.
«ابن ابى الحدید» نیز، در پایان این خطبه چنین مىگوید: «بدان! ما هیچ شکى در این مسأله نداریم که على علیه السّلام فصیحترین کسانى بود که در تمام طول تاریخ به لغت عرب سخن گفتهاند (البتّه بعد از کلام خدا و کلام رسول خدا) و این به خاطر آن است که امتیاز سخنران و نویسنده در سخنرانى و نوشتههایش بر دو پایه استوار است: مفردات الفاظ، و ترکیببندى جملهها، امّا مفردات: باید سهل، ساده، روان، مأنوس و خالى از هر نوع پیچیدگى باشد و الفاظ امیر مؤمنان على علیه السّلام عموما چنین است و امّا ترکیببندى جملهها: باید محتوا زیبا و به سرعت فهمیده شود و از
ویژگىهایى که به خاطر آن، بعضى از سخنان بر بعضى دیگر، ترجیح دارند، برخوردار باشد و این همان چیزى است که علماى «بدیع» از آن به: «مقابله»، «مطابقه»، «حسن تقسیم»، «بازگرداندن پایان سخن، به آغاز آن»، «ترصیع»، «تسهیم»، «توشیح»، «مماثلت»، «استعاره»، «استعمال مجاز لطیف»، «موازنه»، «تکافؤ»، «تسمیط» و «مشاکله»، نام بردهاند (اینها اصطلاحات مخصوصى است که علماى علم بدیع، براى زیبایى و فصاحت و بلاغت جملهها، در جاى خود ذکر کردهاند).
بىشک، تمام این ویژگىها در خطبهها و نامههاى على علیه السّلام موجود است و در سطح کلام آن حضرت، گسترده شده است. و این زیبایى کامل مفردات، و ترکیببندى جملهها را، تنها در کلام على علیه السّلام مىتوان یافت و در کلام هیچ شخص دیگرى، به این صورت کامل مشاهده نمىشود … به همین دلیل، آن حضرت در سخن خویش شگفتىها و عجایبى آفریده و باید امام و پیشواى مردم در این امر باشد، چرا که ابتکاراتى آورده که از هیچ کس قبل از او شنیده نشده است و جالب اینکه (در بسیارى از اوقات) این سخنان را به صورت ارتجالى (بدون هیچ گونه سابقه ذهنى و بالبداهه) بیان مىفرمود، آنجا که طبع آن حضرت به هیجان مىآمد و بدون هیچ گونه مطالعه قبلى، این سخنان عمیق را ایراد مىفرمود، راستى عجیب است! راستى عجیب است!!(238)»
1) سند خطبه: مرحوم «سیّد رضى» در پایان این خطبه تعبیرى دارد که نشان مىدهد این خطبه از خطبههاى مشهور و معروف در میان مردم بوده تا آنجا که مردم نام خاصى بر این خطبه نهادند، او مىگوید: «و من النّاس من یسمّى هذه الخطبة «الغّراء».از کسانى که به این خطبه، قبل از «سیّد رضى» اشاره کردهاند «جاحظ» است که خود قبل از «سیّد رضى» مىزیسته و از بعضى اساتیدش از یکى از فصحاى عرب به نام «جعفر بن یحیى» نقل مىکند که براى شرح دقایق فصاحت، به جملههایى از این خطبه شریفه استناد مىجسته، نویسنده «مصادر نهج البلاغه» مىگوید:«حسن بن شعبه» صاحب کتاب «تحف العقول» که قبل از «سیّد رضى» مىزیسته است بخشهایى از این خطبه را در کتاب خود (تحف العقول) آورده است. همچنین «آمدى» و «ابونعیم اصفهانى» و «ابن اثیر» در کتابهاى خود بخشهایى از آن را آوردهاند. به هر حال این خطبه، مشهورتر از آن است که نیازى به بررسى اسناد داشته باشد. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 107 به بعد).
2) مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 110.
3) توجّه داشته باشید که این خطبه در یک تقسیم کلّى، به دوازده بخش تقسیم مىشود و گر نه برخى از این بخشها، به بخشهاى دیگرى نیز تقسیم مىشود. لذا ما در شرح و تفسیر این خطبه، آن را در نهایت به هیجده بخش رسانیدهایم.
4) «حول» در اصل به معناى تغییر چیزى و جدا شدن آن از دیگرى است و «حائل» را بدین جهت حائل گویند که میان دو چیز جدایى مىاندازد. این واژه هنگامى که در مورد خداوند به کار مىرود، مفهومش این است که او توانایى دارد هر گونه خطر و مانع را از بندگانش مرتفع سازد و میان حوادث دردناک و آنها، مانع برقرار سازد. همین معنا در جمله: «لا حول و لا قوّة إلّا باللّه» آمده است که اشاره به این حقیقت است: «براى رسیدن به هر مقصودى، نیروى محرّک و قدرت بر انجام کار، از ناحیه او است و برطرف کننده موانع نیز او مىباشد.».
5) «طول» (بر وزن قول) به معناى نعمت است و از مادّه «طول» (بر وزن نور) گرفته شده که امتداد چیزى را بیان مىکند و از آنجا که نعمتها، امتداد وجودى بخشنده نعمت است، این واژه بر آن اطلاق شده است.
6) «مانح» از مادّه «منح» (بر وزن منع) در اصل به معناى بخشیدن شیر و پشم و نوزادهاى حیوان، به کسى است، سپس به هر گونه بخششى اطلاق شده است به طورى که ارباب لغت مىگویند «منح» به معناى عطا است.
7) «ازل» (بر وزن بذل) در اصل به معناى تنگى است و سپس به هر گونه بلا و مصیبت و مشکلى اطلاق شده است. به دروغ نیز «ازل» گفته مىشود. در خطبه بالا، به معناى مصیبت و مشکلات است.
8) سوره نحل، آیه 53.
9) «سوابغ» جمع «سابغه» به معناى وسیع و کامل است، در شرح خطبه 63 تفسیر این واژه گذشت.
10) «بادى» از مادّه «بدو» (بر وزن سرو) در اصل به معناى ظاهر شدن و آشکار گشتن است و به معناى سرآغاز نیز مىآید. در خطبه بالا هر دو معنا مناسب است، چرا که خداوند هم سرآغاز هستى است و هم آثار وجودش ظاهر و آشکار است به گونهاى که پهنه زمین و آسمان را فراگرفته است.
11) «نذر» جمع «نذیر» به معناى بیم دهنده است و در اینجا اشاره به آیات و اخبار الهى است که در آن نسبت به نافرمانى و عصیان هشدار داده شده است.
12) سوره اعراف، آیه 34.
13) سوره الرّحمن، آیه 26.
14) «الرّیاش»- همان گونه که در متن هم به آن اشاره شده- از مادّه «ریش» به معناى پرهاى پرندگان است، سپس به لباسهاى فاخر که شباهتى به پرهاى زیباى پرندگان دارد، اطلاق شده و بعد از آن به معناى وسیعترى که هرگونه فراوانى و نعمت است، اطلاق گردیده است.بعضى از شارحان نهج البلاغه گفتهاند که: ریش تنها به معناى لباس نیست، چرا که در قرآن مجید در عرض لباس واقع شده است آنجا که مىگوید: «یا بَنِی آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً یُوارِی سَوْآتِکُمْ وَ رِیشاً» (اعراف، آیه 26) ولى به نظر مىرسد که این آیه بر عکس مطلوب او دلالت دارد، چرا که لباس در واقع دو گونه است:لباسهایى است که تنها بدن را مىپوشاند و مصداق «یُوارِی سَوْآتِکُمْ» است و لباسهایى که جنبه زینت و زیبایى دارد، قرآن در این آیه، به هر دو اشاره کرده و به دنبال آن، سخن از لباس تقوا است «وَ لِباسُ التَّقْوى ذلِکَ خَیْرٌ».
15) «أرفغ» از مادّه «رفغ» (بر وزن هدف) به معناى گستردگى و وسعت است و هنگامى که در مورد نعمتها به کار رود، اشاره به فزونى نعمت مىباشد.
16) سوره اعراف، آیه 26.
17) در این که «ریشا» در آیه فوق، چه محلّى از اعراب دارد در میان مفسّران قرآن و شارحان نهج البلاغه گفتگو است. بعضى آن را «معطوف» بر «لباسا» دانسته و به همین دلیل مفهوم آن را چیزى وسیعتر یا مغایر لباس دانستهاند، در حالى که بعضى دیگر آن را به منزله «مفعول له» دانستهاند که هدف نزول لباس بر انسان را بیان مىکند: نخست پوشیدن عیبها و سپس زینت ذکر شده، و معناى اخیر با محتواى آیه سازگارتر است.
18) سوره جنّ، آیه 28.
19) «رفد» جمع «رفده» از مادّه «رفد» (بر وزن دفع) به معناى نصیب و بخشش و جایزه است.
20) «روافغ» جمع «رافغه» از مادّه «رفغ» همان طور که قبلا نیز اشاره شد، به معناى گستردگى و وسعت است.بنابراین «الرّفد الرّوافغ» به معناى عطایاى گسترده پروردگار است.
21) در «مقاییس اللّغة» آمده است که ریشه اصلى این لغت، به معناى مقدّم داشتن چیزى است. «مفردات راغب» نیز همین معنا را بیان کرده است. در کتاب «التحقیق فى کلمات القرآن الکریم» نیز مىگوید:«حقیقت ایثار، اثبات فضیلت و مقدّم داشتن صاحب فضل است.».
22) سوره اسراء، آیه 70.
23) «مدد» جمع «مدّه» به معناى بخشى از زمان است و گاه به معناى پایان زمان معیّنى آمده است و نیز به مادّهاى که با آن چیزى مىنویسند «مداد» گفته مىشود و در واقع در تمام این معانى یک نوع کشش و امتداد دیده مىشود.
24) «خبره» هم به معناى مصدرى آمده، هم اسم مصدرى و به معناى علم و آگاهى است و لذا «اهل خبره» به کسانى گفته مىشود که آگاهى کافى نسبت به چیزى دارند و از آنجا که امتحان و آزمایش وسیله آگاهى براى «کارآیى» یک انسان، یک یک موجود است، این واژه به معناى «امتحان» نیز به کار مىرود و در خطبه بالا همین معنا منظور شده است.
25) سوره مریم، آیه 93- 94.
26) سوره عنکبوت، آیه 2- 3.
27) «رنق» صفت مشبهه، از ماده «رنق» (بر وزن رنگ) به معناى کدر شدن است.بنابراین (رنق مشربها) اشاره به کدر بودن آبشخور دنیا است. ولى «رونق» به معناى زیبایى و طراوت و آب و رنگ جالب، آمده است و این به خاطر آن است که گاهى در لغت عرب مادّه واحد، در دو معناى متضادّ به کار مىرود.
28) «ردغ» از مادّه «ردغ» (بر وزن فتق) به معناى پر گل و لاى است و در تشبیهى که در خطبه بالا آمده، دنیا را به منزله نهر بزرگى مىشمارد که مسیر آن به سوى آب، پر گل و لاى است.
29) «یونق» از مادّه «انق» (بر وزن شفق) به معناى دوست داشتن چیزى و اعجاب نسبت به آن است. بنابراین «یونق منظرها» اشاره به منظره جالب و اعجاب انگیز است.
30) «یوبق» از مادّه «وبوق» به معناى هلاکت است و «موبق» به معناى مهلک مىباشد.
31) نهج البلاغه، نامه 68.
32) «حائل» از مادّه «حول» به معناى دگرگونى است و اطلاق واژه «حول» بر سال، به خاطر دگرگون شدن آن است، بنابراین «حائل» به معناى دگرگون شونده، یا به تعبیر دیگر: «زودگذر» است.
33) «آفل» از مادّه «افول» به معناى پنهان شدن است و از آنجا که، غروب ماه و خورشید و ستارگان، همراه پنهان شدن آنها است «افول» به معناى غروب به کار مىرود.
34) «سناد» از مادّه «سند» به معناى تکیهگاه و ستون است و از آنجا که دنیا تکیهگاه و ستونى است کج و غیر قابل اعتماد، در خطبه بالا با تعبیر (سناد مائل) از آن یاد شده است.
35) «قمصت» از مادّه «قمص» (بر وزن شمس) در اصل به معناى بلند کردن هر دو دست و فرود آوردن آنها است و هنگامى که اسب روى دو پاى خود تکیه کرده، دستها را بلند مىکند و برمىخیزد و سپس به روى زمین برمىگردد، این واژه در مورد او به کار مىرود. این واژه گاهى نیز به عنوان کنایه براى «ذلّت بعد از عزّت» به کار مىرود.
36) «قنصت» از مادّه «قنص» (بر وزن قند) به معناى صید کردن است و «قانص» به معناى صیّاد آمده است.
37) «أحبل» جمع «حبل» به معناى طناب است.
38) «أسهم» جمع «سهم» به معناى تیر است که جمع دیگرش «سهام» مىباشد.
39) «أوهاق» جمع «وهق» (بر وزن شفق) به معناى طنابى است که بر گردن شخص، یا حیوانى مىافکنند و گاه آن را به معناى «کمند» تفسیر کردهاند.
40) «ضنک المضجع»، «ضنک» به معناى تنگ و «مضجع» به معناى جایى است که انسان پهلویش را بر آن مىنهد و در اینجا اشاره به قبر است.
41) «اخترام» از مادّه «خرم» (بر وزن چرم) به معناى پاره کردن و شکافتن است و در اینجا اشاره به حوادثى است که رشته عمر انسان را پاره مىکند و نهال وجود انسان را ریشهکن مىسازد.
42) «یرعوى» از مادّه «رعو» (بر وزن سهو) به معناى بازگشت از جهل به سوى علم و اصلاح نمودن خویش است و جمله بالا (لا یرعوی الباقون اجتراما) اشاره به این است که «دیگران درست عبرت نمىگیرند و از گناهان بازگشت نمىکنند و به اصلاح خویش نمىپردازند».
43) «اجترام» از مادّه «جرم» به معناى گناه کردن است.
44) «یجتذون» از مادّه «حذو» (بر وزن حذف) به معناى انجام دادن کار مشابه است. به همین دلیل به معناى اقتدا کردن در کارها آمده است و در جمله بالا، اشاره به این است که «باقى ماندگان، همچون پیشینیان به اعمال زشت خویش ادامه مىدهند».
45) «ارسال» جمع «رسل» (بر وزن عسل) به معناى گله حیوان است و در جمله بالا اشاره به این است که گروهى بدون فکر و مطالعه و اندیشه، چشم و گوش بسته به دنبال دیگران حرکت مىکنند.
46) «صیّور» (بر وزن قیّوم) از مادّه «صیر» (بر وزن سیل) به معناى انتقال از حالتى به حالت دیگرى است و لذا «صیّور» به عاقبت و پایان و مسیر هر کار اطلاق مىشود. (این واژه، صیغه مبالغه است).
47) شرح نهج البلاغه ابن میثم بحرانى، جلد 2، صفحه 236.
48) سوره کهف، آیه 45.
49) «أزف» از مادّه «ازف» (بر وزن شرف) به معناى نزدیک شدن است.
50) «ضرائح» جمع «ضریح» به معناى قبر، یا شکافى است که در وسط قبر داده مىشود.
51) «اوکار» جمع «وکر» (بر وزن مکر) به معناى لانه پرندگان است.
52) «اوجره» جمع «وجار» به معناى حفرههایى است که بر اثر سیل، در درّهها پیدا مىشود و به لانه درندگان نیز اطلاق مىگردد.
53) «مطارح» جمع «مطرح» به معناى محلّى است که چیزى در آن مىافکنند.
54) سوره لقمان، آیه 34.
55) «مهطعین» از مادّه «هطع» (بر وزن منع) به معناى روى آوردن سریع توأم با ترس است.
56) «رعیل» به معناى گروهى از سواران یا پیادگان یا پرندگان است.
57) سوره معارج، آیه 43.
58) سوره یس، آیه 51.
59) سوره نبأ، آیه 18.
60) «ضرع» (بر وزن طمع) به معناى ضعف و خضوع و ذلّت و درماندگى است.
61) «مهینمه» از مادّه «هینمه» به معناى صداى آهسته است.
62) «شفق» در اصل به معناى آمیخته شدن نور روز، با تاریکى شب است، به همین سبب در مورد توجّه آمیخته با ترس نسبت به چیزى، اطلاق مىشود و گاه نیز صرفا به معناى ترس مىآید.
63) سوره ابراهیم، آیه 43.
64) سوره طه، آیه 108.
65) «زبره» به معناى صداى شدید توأم با آمریّت است.
66) «مقایضه» از مادّه «قیض» (بر وزن فیض) به معناى مبادله کردن چیزى، با چیزى است و از آنجا که جزاى اعمال در برابر عمل انسانها قرار مىگیرد، در عبارت بالا تعبیر به «مقایضه» شده است.
67) «نکال» به معناى مجازات و عقوبت، است.
68) و «نوال» به معناى نعمت است.
69) در بحث گذشته، به آیات مربوط به این قسمت اشاره شد.
70) شرح بیشتر این بحث را در جلد پنجم «پیام قرآن» (صفحه 307- 353) مطالعه فرمایید.
71) شرح مبسوط این موضوع را در جلد پنجم پیام قرآن، صفحه 340 تا 347 مطالعه فرمایید.
72) سوره حج، آیه 1.
73) «اقتسار» از مادّه «قسر» (بر وزن نصر) به معناى مجبور ساختن است.
74) «اجداث» جمع «جدث» (بر وزن عبث) به معناى قبر است.
75) «رفات» از مادّه «رفت» (بر وزن هفت) به معناى خرد شدن و خرد کردن است.
76) سوره فاطر آیه 18.
77) «مستعتب» از مادّه «عتب» (بر وزن ثبت) به معناى رضایت و خشنودى است. بنابراین «مستعتب» به کسى مىگویند که در مقام جلب رضایت باشد و بعضى از ارباب لغت گفتهاند: ریشه اصلى این لغت «عتاب» به معناى سرزنش است و «إعتاب» به معناى نفى سرزنش است و «استعتاب» به معناى طلب نفى سرزنش که مساوى با طلب خشنودى است، آمده است.
78) «سدف» جمع «سدفه» (بر وزن غرفه) به معناى ظلمت است.
79) «جیاد» جمع «جواد» در اینجا به معناى اسب با ارزش است.
80) «إرتیاد» از مادّه «رود» (بر وزن صوت) به معناى طلب کردن چیزى است.
81) «أناة» به معناى آرامش و طمأنینه و وقار و حلم است و به معناى درنگ کردن نیز آمده است.
82) «مضطرب» (به فتح راء) از مادّه «اضطراب» به معناى حرکت نامنظّم و گاه به معناى رفت و آمد آمده است و «مضطرب» در اینجا به معناى محل رفت و آمد است.
83) سوره فاطر، آیه 37.
84) «حازم» از مادّه «حزم» (بر وزن جزم) به معناى تفکّر عمیق و صحیح است و به افراد دور اندیش «حازم» گفته مىشود و «حزام» (بر وزن کتاب) به معناى کمربند است که از نظر استحکام، تناسبى با معناى اصلى دارد.
85) «اقترف» از مادّه «قرف» (بر وزن حرف) به معناى بدست آوردن چیزى است و «اقتراف» در مورد انجام گناه بکار مىرود.
86) «احتذى» از مادّه «حذو» (بر وزن حذف) در اصل به معناى برش کفش مطابق الگو و اندازه معیّن است، سپس به مطابقت چیزى که مانند دیگرى صورت گیرد «حذو» و «احتذاء» گفته شده و به کفش «حذاء» مىگویند، در خطبه بالا به معناى پیروى کردن و مطابق الگوهاى الهى در همه چیز حرکت کردن است.
87) «استظهر» از مادّه «ظهر» (بر وزن دهر) به معناى پشت، گرفته شده و «استظهر زادا» به معناى حمل کردن زاد و توشه، بر پشت خویش، یا بر پشت مرکب است.
88) در اینکه جمله «جهة ما خلقکم له» «ظرف» است یا «مفعول به» براى فعل مقدّر، یا «مفعول لأجله» احتمالات متعدّدى داده شده است، ولى شاید احتمال اوّل از همه روشنتر باشد.
89) سوره قیامت، آیه 36.
90) «کنه» به معناى حقیقت و باطن چیزى است و گاه به معناى سرانجام و پایان وقت چیزى آمده است و در جمله بالا همان معناى اوّل منظور شده است.
91) «تنجّز» از مادّه «نجز» (بر وزن عجز) به معنان انجام دادن چیزى است و غالبا در مورد وفاى به عهد، به کار مىرود و «تنجّز» به معناى مطالبه انجام چیزى، یا مطالبه وفاى به عهد است.
92) «عنا» از مادّه «عنایت» به معناى توجّه و اهتمام، نسبت به چیزى است و ضمیر در «عنا» در اینجا ممکن است به خداوند برگردد که اشاره به اهداف الهى است که از طریق گوش به انسان مىرسد، یا به خود انسان بازمىگردد، که اشاره به اهدافى است که انسان از طریق گوش به آن مىرسد و یا به «ما» برگردد، که اشاره است به مطالبى که شنیدن آن براى گوش مهم است.
93) «تجلو» از مادّه «جلاء» به معناى واضح و آشکار شدن است.
94) «عشا» از مادّه «عشو» (یا «عشى») به معناى ضعف چشم و ناتوانى آن است و گاه گفتهاند: به معناى شب کورى است.
95) «اشلاء» جمع «شلّ» (بر وزن شکل) به معناى عضو و جسد است و در اینجا به معناى جسد آمده، زیرا بعد از آن مىگوید: «جامعة لأعضائها» و گاه گفتهاند: به معناى قطعه گوشت مىباشد که در واقع همان عضلات است. این معنا نیز در خطبه بالا صادق است.
96) «احناء» جمع «حنو» (بر وزن حلم) به هر چیزى گفته مىشود که نوعى انحناء و پیچیدگى دارد، مانند بسیارى از استخوانهاى بدن.
97) «ارفاق» جمع «رفق» (بر وزن فکر) به معناى منفعت و ملایمت و مدارا کردن است و به هر چیزى که انسان براى رسیدن به اهداف خود از آن کمک مىگیرد، گفته مىشود و در خطبه بالا منظور همین معنا است.
98) «رائده» از مادّه «رود» (بر وزن شوق) در اصل به معناى جستجوى آب و مرتع است، سپس به هر گونه جستجوگرى و طلب چیزى گفته شده است و از آنجا که معمولا کاروانها قبلا کسى را مىفرستادند که محل مناسبى براى توقف کاروان پیدا کند، سپس آن شخص، کاروان را به آن محل هدایت مىکرد، واژه «رائد» به معناى هدایت کننده نیز به کار مىرود.
99) «مجلّلات» از مادّه «جلال» در اصل به معناى بزرگ شدن است و از آنجا که بزرگ شدن سبب گسترش و شمول و عمومیت مىشود، این واژه به معناى شمول و عمومیت نیز بکار مىرود و «مجلّلات النّعم» نعمتهایى است که تمام وجود انسان را فرا مىگیرد.
100) «حواجز» جمع «حاجزه» به معناى چیزى است که مانع و رادع مىشود و «حواجز العافیة» موانع تندرستى است.
101) «خلاق» از مادّه «خلق» در اصل به معناى تعیین اندازه است و به همین دلیل به نصیب و بهره نیز «خلاق» گفته مىشود و «مستمتع خلاقهم» که در خطبه بالا آمده، به معناى لذّاتى است که از دنیا بردهاند.
102) «خناق» از مادّه «خنق» (بر وزن خشم) به معناى خفه کردن است و «خناق» (بر وزن کتاب) به معناى طنابى است که با آن خفه مىکنند و «مستفسح خناقهم» در خطبه بالا به معناى مواهبى است که قبل از گلوگیر شدن مرگ، انسان از آن بهره مىگیرد.
103) «أرهق» از مادّه «إرهاق» گرفتن چیزى با عجله است و ریشه اصلى آن «رهق» (بر وزن شفق) به معناى ظلم آمده است.
104) در اینکه «شذّبهم» یک کلمه است یا دو کلمه در میان «مفسّران نهج البلاغه» گفتگوى فراوانى است. آنها که آن را یک کلمه مىدانند «شذّب» را از مادّه «تشذیب» به معناى بریدن و اصلاح شاخههاى درخت مىدانند، که با متن خطبه بسیار مناسب است و آنها که آن را دو کلمه دانستهاند (شذّ بهم) «شذّ» را از مادّه «شذود» به معناى جدا شدن و انفراد و ندرت یافتن گرفتهاند، که آن هم با خطبه بالا مناسبت دارد.
105) «تخرّم» از مادّه «خرم» (بر وزن چرم) به معناى پاره کردن است.
106) «أنف» مفرد است و به معناى آغاز هر چیزى است و لذا «چراگاهى» که هنوز حیوانى در آن نچریده است «أنف» نامیده مىشود و همچنین کاسهاى که هنوز کسى از آن، آب ننوشیده است.
107) بحارالانوار، جلد 3، صفحه 83 (با کمى تلخیص).
108) سوره یوسف، آیه 111.
109) «بضاضه» مصدر است و در اصل به معناى پر شدن و شادابى و طراوت است.
110) «حوانى» در اصل به معناى طولانىترین دندههاى انسان است که در هر طرف، دو عدد وجود دارد و مفرد آن «حانیه» است و در اینجا کنایه از پیرى شدید است که قامت انسان را به صورت کمان درمىآورد.
111) «هرم» (بر وزن حرم) به معناى منتهاى پیرى و ضعف و ناتوانى است که از آن در فارسى به «پیر فرتوت» تعبیر مىشود.
112) «غضاره»، به معناى نعمت و زندگى خوب و آسوده و راحت است.
113) «آونه» جمع «آوان» است که به معناى زمان مىآید.
114) «زیال» این واژه مصدر است و به معناى دور کردن و زایل نمودن مىباشد.
115) «ازوف» (بر وزن خضوع) به معناى نزدیک شدن است و به قیامت «آزفه» گفته مىشود، چون از بندگان دور نیست.
116) «علز» (بر وزن مرض) به معناى لرزشى است که بیماران از شدّت درد پیدا مىکنند و آرام ندارند.
117) «مضض» از مادّه «مضّ» (به وزن سدّ) به معناى تألّم و ناراحتى شدید است.
118) «جرض» از مادّه «جرض» (بر وزن خرج) به معناى فرو بردن آب دهان به زحمت، بر اثر غم و اندوه است.
119) «تلفّت» از مادّه «لفت» (بر وزن هفت) به معناى روى گرداندن و منصرف شدن از چیزى است.
120) «حفده» از مادّه «حفد» (بر وزن هفت) به معناى سرعت و چابکى در عمل و کار است و به دختران و نوهها، گاهى «حفده» گفته مىشود، به خاطر اینکه در خدمت پدر و مادر، در کارخانه سریع و چابکند.
121) تاریخ بغداد، جلد 10، صفحه 49.
122) سوره یونس، آیه 24.
123) «نواحب» جمع «ناحبه» از مادّه «نحب» (بر وزن نذر) و «نحیب»، در اصل به معناى جدیّت در کار است.سپس به معناى گریه کردن شدید و با صداى بلند، به کار رفته است. بنابراین «نواحب» به معناى کسانى است که صداى خود را به گریه بلند مىکنند.
124) «غودر» از مادّه «غدر» (بر وزن مکر) به معناى بىوفایى و پیمانشکنى است، سپس به معناى ترک کردن هر چیزى آمده است و در خطبه بالا به همین معنا بکار رفته است.
125) «هوام» جمع «هامّه» به معناى حشرات موذى است و گاه به خصوص حشراتى که داراى سمّ کشنده هستند، اطلاق شده است.
126) «نواهک» جمع «ناهکه» به معناى چیزى است که بدن انسان را کهنه مىکند و مىپوشاند، این تعبیر در مورد کسى که لباس را بپوشد تا کهنه شود به کار مىرود (گفته مىشود: نهک الثّوب).
127) «جدّه» از مادّه «جدید» به معناى نو و تازه است.
128) «عفت» از مادّه «عفو» به معناى محو کردن و از میان بردن و یا پوشاندن است و از آنجایى که «عفو» از خطا، آن را از بین مىبرد و یا مىپوشاند، در این مورد به کار مىرود. در خطبه بالا به معناى از میان بردن آثار انسان بعد از مرگ به وسیله تندبادهاست، البته این در صورتى است که «حدثان» تثنیه (با کسر نون) باشد و در صورتى که جمع باشد (با ضمّ نون) به معناى حوادث ناگوار روزگار است.
129) «حدثان» از مادّه «حدوث» است که معناى آن روشن است و «حدثان» اشاره به شب و روز است که پشت سر هم حادث مىشوند.
130) «شحبه» از مادّه «شحوب» به معناى تغییر جسم و لاغر شدن است، در مقابل «بضّه» است که به معناى طراوت و پر بودن است.
131) «نخره» صفت مشبهه از مادّه «نخر» (بر وزن ضرر) به معناى پوسیدن و متلاشى شدن است و در خطبه بالا که به عنوان وصف براى «عظام» ذکر شده، اشاره به استخوانهاى پوسیده مىباشد.
132) «اعباء» جمع «عبء» (بر وزن فکر) به معناى بار سنگین است و «اعباء» در خطبه بالا به معناى مسئولیتهاى سنگین است.
133) «قدّه» از مادّه «قدّ» (بر وزن سدّ) به معناى پاره شدن و شکافتن از طرف طول است و «قدّه» به جاده گفته مىشود که پستىها و بلندىها را مىشکافد و به پیش مىرود و گاه به معناى گروهى که از دیگران جدا شدهاند نیز به کار مىرود، چون طریقه و روش آنها با دیگر گروهها فرق دارد.
134) نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 122.
135) سوره بقره، آیه 74.
136) «مجاز» از مادّه «جواز» به معناى سیر و حرکت و عبور است، بنابراین «مجاز» که مصدر میمى است به همین معنا است.
137) «مزالق» جمع «مزلق» به معناى لغزشگاه، از مادّه «زلق» (بر وزن دلو) به معناى لغزش است.
138) «دحض» در اینجا مصدر یا اسم مصدر است و به معناى لغزش توأم با سقوط آمده است، این واژه گاهى در مورد باطل شدن و یا زوال خورشید از دائره نصف النهار بسوى مغرب به کار رفته است.
139) «اهاویل» جمع «اهوال»، و «اهوال» نیز جمع «هول» است، بنابراین «اهاویل» جمع الجمع مىباشد و «هول» به معناى ترس و وحشت است.
140) «تارات» جمع «تاره» به معناى دفعه در اصل از مادّه «تأر» (بر وزن طرد) به معناى نظر تند به کسى کردن است و به معناى زدن با عصا و مانند آن نیز آمده است و از آنجا که این امور در دفعات مختلف واقع مىشود.این واژه به معناى دفعه نیز مىآید.
141) بحارالانوار، جلد 8، صفحه 65.
142) «أنصب» از مادّه «نصب» (بر وزن سبب) به معناى خسته شدن است. بنابراین «انصب» از باب افعال به معناى خسته کردن آمده است.
143) «أسهر» از مادّه «سهر» (بر وزن سفر) به معناى شب بیدارى است و از آنجا که حوادث وحشتناک، خواب شبانه را از چشم مىبرد و نیز زمین قیامت، هول انگیز است به هر دو «ساهره» اطلاق مىشود.
144) «غرار» مصدر و اسم مصدر است و به معناى کمى و کسادى است و مفهوم جمله بالا این است که عبادات شبانه، حتّى خواب کم را از آنها مىگیرد.
145) «هواجر» جمع «هاجره» به معناى وسط روزهاى گرم و داغ است که مردم به خانهها پناه مىبرند، گویى هجرت کردهاند و در اصل از مادّه «هجر» و «هجران» گرفته شده که به معناى ترک چیزى و جدایى از آن است.
146) «ظلف» از مادّه «ظلف» به معناى بازداشتن از چیزى است و «ظلف» (بر وزن علف) به معناى مکان مرتفع نیز آمده است، گویى انسانها را از رسیدن به خود منع مىکند.
147) «اوجف» از مادّه «ایجاف» به معناى تسریع در کارى است، این واژه به معناى ایجاد اضطراب که در بسیارى از موارد، لازمه تسریع است نیز آمده است.
148) «تنکب» از مادّه «نکب» و «نکوب» به معناى عدول و دورى و انصراف از چیزى است، به همین جهت، هنگامى که دنیا به کسى پشت کند از آن تعبیر به «نکبت» مىشود.
149) «مخالج» جمع «مخلج» از مادّه «خلج» (بر وزن خرج) به معناى مشغول کردن چیزى است، بنابراین «مخالج» به معناى امور مشغول کننده و سرگرم کننده است و تعبیر به «خلجان» به ذهن، نیز اشاره به همین معناست و «خلیج» را به این جهت خلیج گفتهاند که گویى بخشى از دریا جدا شده و به سوى خشکى پیش رفته و خشکى را به خود مشغول داشته است.
150) «وضح» از مادّه «وضوح» به معناى آشکار شدن است و «وضح السّبیل» به معناى وسط جاده است.
151) «تفتله» از مادّه «فتل» (بر وزن قتل) به معناى منصرف ساختن از چیزى است و گاه به معناى تابیدن نیز آمده است و «فتیله» را نیز به همین جهت «فتیله» مىگویند.
152) «نعمى» مفرد است و به معناى آرامش و زندگانى آسوده و گسترده است و در واقع «نعمى» مفهومى همانند نعمت دارد که مفهوم آن وسیع است.
153) «اکمش» از مادّه «کمش» (بر وزن عطش) به معناى تسریع در کارى است و در جمله بالا اشاره به سرعت در خیرات و طاعات است.
154) این سخن مضمون حدیثى است که از امام صادق علیه السّلام در کتاب امالى صدوق، مجلس 33 نقل شده است.
155) در حدیث امام صادق علیه السّلام به جاى «جسر» «صراط» آمده است (بحارالانوار، جلد 8، صفحه 64، این حدیث از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در کنز العمّال شماره 3936، جلد 14، صفحه 386، نقل شده است).
156) سوره فجر، آیه 14.
157) بحارالانوار، جلد 8، صفحه 66، حدیث 6.
158) کنزالعمّال، همان.
159) بحارالانوار، جلد 89، صفحه 197، حدیث 3.
160) الغدیر، جلد 2، صفحه 323. (مرحوم علّامه امینى این روایات را به طور گسترده از منابع اهل سنّت با ذکر صفحه، در شرح شعر معروف العبدى:و إلیک الجواز تدخل من شئتجنانا و من تشاء جحیماآورده است).
161) سوره اسراء، آیه 79.
162) بحار الانوار، جلد 66، صفحه 392، حدیث 68.
163) بحار الانوار: جلد 71، صفحه 352، حدیث 22.
164) بحار الانوار، جلد 84، صفحه 144، حدیث 18.
165) بحار الانوار، جلد 80، صفحه 127.
166) سوره قصص، آیه 59.
167) سوره طه، آیه 117.
168) سوره یس، آیه 60.
169) سوره بقره، آیه 168 و 208، سوره انعام، آیه 142 و سوره نور، آیه 21.
170) سوره زخرف، آیه 36، شبیه این تعبیر در سوره فصّلت آیه 24، نیز آمده است.
171) بهج الصّباغه، جلد 14، صفحه 350، همین مضمون در بحارالانوار، با تفاوت مختصرى به عنوان یکى از سفارشهاى چهارگانه الهى به موسى آمده است (بحار، جلد 13، صفحه 344) (ما دمت لا ترى الشّیطان میّتا فلا تأمن مکره).
172) پیام امام، جلد 1، صفحه 460 تا 467.
173) شارحان نهج البلاغه درباره اینکه «ام» در اینجا چه مفهومى دارد آیا استفهامیه است و متصله، یا منقطعه؟سخنان بسیارى دارند و قضاوت در این باره مشکل به نظر مىرسد، چرا که ظاهر عبارت مرحوم «سیّد رضى» این است که گلچینهایى از این خطبه طولانى را ذکر کرده است که ممکن است در این گزینش، پیوند عبارات پنهان شده باشد، ما آن را به صورت منقطعه تفسیر مىکنیم و در تقدیر چنین است: «بل أذکّرکم بحال الإنسان …».
174) «شغف» از مادّه «شغاف» (بر وزن جواب) به معناى غلاف و پوسته نازک روى قلب است و «شغف» در اینجا به معناى پردههاى متعدد مىباشد.
175) «دهاق» از مادّه «دهق» (بر وزن دهر) به معناى شدّت فشار است، سپس به معناى فرو ریختن با قوّت و فشار آمده است که اینجا اشاره به فرو ریختن نطفه در داخل رحم است.
176) «محاق» از مادّه «محق» (بر وزن محو) به معناى نقصان تدریجى و محو شدن است و به همین جهت، آخر ماه را «محاق» مىگویند و توصیف «علقه» به «محاق» به خاطر آن است که تدریجا زایل و دگرگون مىشود و به صورت جنین در مىآید و یا به خاطر این است که قیافهاى محو و نامشخّصى دارد و هیچ صورتى به خود نگرفته است.
177) «یافع» از مادّه «یفع» (بر وزن نفع) به معناى بلند شدن و قد کشیدن است و هنگامى که بچّه به صورت جوانى نورس و قد کشیده در مىآید به او «یافع» مىگویند.
178) «سادر» از مادّه «سدر» (بر وزن هدر) به معناى حیرت و سرگردانى است.
179) با توجّه به اینکه «ماتح» به معناى کسى است که در بالاى چاه ایستاده و سعى دارد تا آنجا که مىتواند از چاه آب بکشد.
180) «غرب» به معناى دلوهاى بزرگ است، روشنترین تفسیر براى جمله بالا همان است که در بالا گفته شد و اشاره به کسانى است که سعى دارند، هیچ یک از هوا و هوسهاى آنها بىپاسخ نماند و به تمام آرزوها و هوسها برسند.
181) «کادح» از مادّه «کدح» (بر وزن مدح) به معناى تلاش و کوشش و فشار بر کار است و گاه به معناى حرص نیز آمده است.
182) «بدوات» جمع «بدأة» (بر وزن غفلت) از مادّه «بدو» (بر وزن دلو) به معناى ظاهر و آشکار شدناست با توجّه به معناى فوق، «بدوات أربه» به معناى حوائج و لذّاتى است، که انسان به فکرش خطور مىکند.
183) «أرب» به معناى حاجت و شادى و چارهجویى آمده است، با توجّه به معناى فوق، «بدوات أربه» به معناى حوائج و لذّاتى است، که انسان به فکرش خطور مىکند.
184) «رزیّه» از مادّه «رزأ» (بر وزن عضو) در اصل به معناى نقصان است و «رزیّه» به معناى مصیبت بزرگ آمده است.
185) «تقیّه» در اینجا به معناى تقواى الهى است و مفهوم جمله این است که او به خاطر تقواى الهى خضوع و خشوعى در پیشگاه خداوند ندارد (بعضى از شارحان «تقیّه» را در اینجا مفعول مطلق نوعى گرفتهاند و بعضىها مفعولله، ولى در مفهوم جمله، تفاوت چندانى ایجاد نمىکند).
186) «غریر» در اینجا به معناى مغرور و فریب خورده است.
187) «هفوه» از مادّه «هفو» در اصل به معناى با سرعت قدم برداشتن است و از آنجایى که تسریع در راه رفتن، در بسیارى از اوقات، سبب لغزش و در نهایت زمین خوردن است، واژه «هفوه» به معناى لغزش و به زمین خوردن آمده است.
188) «دهمته» از مادّه «دهم» (بر وزن فهم) به معناى فراگیرى و پوشش دادن به چیزى است.
189) «غبّر» جمع «غابر» به معناى باقى، یا باقى مانده است.
190) «جماح» از مادّه «جمح» (بر وزن جمع) به معناى سرکشى و طغیان و هوا پرستى است و حیوان سرکش.را «جموح» مىگویند.
191) «سنن» مفرد است و به معناى روش و طریقه است و «سنن» (بر وزن سخن) جمع «سنّت» مىباشد.
192) «مراح» از مادّه «مرح» (بر وزن فرح) به معناى شدّت خوشحالى است که توأم با طغیان و سرکشى و به کار گرفتن نعمتهاى الهى در مسیر باطل مىباشد.
193) «سادر» گاه به معناى متحیّر و گاه به معناى شخص بىپروا آمده است و معناى اوّل مناسب جمله بالا و معناى دوم، مناسب جملهاى است که در فراز قبل گذشت.
194) «لادمه» از مادّه «لدم» (بر وزن هدم) در اصل به معناى کوبیدن چیزى بر چیزى است و لذا به زنانى که در مصایب، بر سر و صورت و سینه خود مىکوبند «لادمه» گفته مىشود.
195) «ملهثه» از مادّه «لهث» (بر وزن فحص) در اصل به معناى زبان در آوردن سگ، به هنگام تشنگى و ناراحتى است. سپس این واژه به کسانى که شدیدا به دنبال چیزى مىروند و به اصطلاح براى آن «له له» مىزنند، اطلاق شده است.
196) «کارثه» از مادّه «کرث» (بر وزن بحث) به معناى شدّت اندوه و غم است، یا امورى که سبب اندوه و غم شدید مىشود.
197) «مکربه» از مادّه «کرب» (بر وزن غرب) به معناى گرفتارى شدید در چنگال غم و اندوه است.
198) «سوقه» در اصل به معناى راندن است، سپس به معناى حالت جان دادن که گویى انسان از انسان این جهان، به سرعت به عالم دیگر رانده مىشود، اطلاق شده است.
199) مروج الذّهب مسعودى، جلد 3، صفحه 456 (با تلخیص).
200) «مبلس» از مادّه «ابلاس» در اصل به معناى غم و اندوهى است که از شدّت یأس و ناامیدى دست مىدهد و به همین جهت، گاهى آن را، به معناى یأس تفسیر مىکنند و «مبلس» در خطبه بالا به معناى مأیوس است و منظور مأیوس شدن بازماندگان از بازگشت مردگان است.
201) «سلس» از مادّه «سلس» (بر وزن قفس) به معناى سهولت و آسانى است.
202) «رجیع» به معناى حیوانى است که پیوسته از سفرى به سفرى مىرود و خسته و ناتوان شده، سپس در مورد انسانهاى خسته به کار رفته است.
203) «وصب» به معناى درد دائمى و بیمارى و سستى بدن است.
204) «نضو» در اصل به معناى شتر، یا حیوان لاغر است، سپس به انسان لاغر نیز، اطلاق شده است.
205) «حشده» جمع «حاشد» به معناى جمعیّتى است که اجتماع بر انجام کارى مىکنند.
206) «زوره» مصدر است، مانند «زیارت» و به معناى دیدار است.
207) «بهته» از مادّه «بهت» به معناى حیرت آمیخته با وحشت است.
208) اقتباس از خطبه 188، که شرح آن به خواست خدا در آینده خواهد آمد.
209) منهاج البراعة، جلد 6، صفحه 40- 41.
210) منهاج البراعه، جلد 6، صفحه 42.
211) بحار الانوار، جلد 6، صفحه 271.
212) سوره غافر، آیه 11.
213) این حدیث را «ترمذى» در «صحیح» خود از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله نقل کرده است (جلد 4، کتاب صفة القیامة، حدیث 2460) و علّامه مجلسى در بحار الانوار (جلد 6، صفحه 214 و 218) نقل کرده است.
214) «حمیم» از مادّه «حمّ» (بر وزن غم) به معناى گرمى است و به معناى آب بسیار داغ و سوزان نیز آمده و در عبارت بالا، اشاره به همین معنا است. قرآن مجید مىگوید: «فَشارِبُونَ عَلَیْهِ مِنَ الْحَمِیمِ»، آنگاه از آب سوزان مىنوشند) (سوره واقعه، آیه 54).
215) «تصلیه» از مادّه «صلى» (بر وزن سعى) است و «صلى» هم به معناى سوزاندن و هم به معناى داخل آتش شدن آمده است، ولى «تصلیه» معناى متعدّى دارد، یعنى تنها به معناى سوزاندن مىآید.
216) «فورات» جمع «فوره» به معناى جوشش است.
217) «سورات» جمع «سوره» به معناى خشم و غضب است.
218) «زفیر» صداى آتش، هنگام زبانه کشیدن است.
219) سوره غافر، آیه 46.
220) «دعه» از مادّه «ودع» (بر وزن منع) به معناى آرامش و استراحت است.
221) «مزیحه» از مادّه «ازاحه» به معناى زایل کردن و دور نمودن است.
222) «ناجزه» از مادّه «نجز» به معناى پایان گرفتن است.
223) «سنه» به معناى آغاز خواب است.
224) «مسلّیه» از مادّه «تسلیت» به معناى بر طرف ساختن و به فراموشى سپردن است.
225) سوره توبه، آیه 69.
226) «مناص» از مادّه «نوص» (بر وزن قوس) به معناى دور شدن و جدا گشتن از چیزى است. بعضى گفتهاند این واژه به معناى پناهگاه و فریادرس است و از آنجا که وقتى انسان در جستجوى چنین چیزى است، از محلّى که در آن است، دور مىشود و فرار مىکند، به معناى دور شدن و فرار کردن آمده است.
227) «ملاذ» از مادّه «لوذ» (بر وزن موز) به معناى پنهان شدن و به قلعهاى پناه بردن است و لذا «ملاذ» به پناهگاه و قلعه، اطلاق مىشود و با «معاذ» تفاوت مختصرى دارد زیرا «معاذ» از مادّه «عوذ» (بر وزن حوض) به معناى پناه گرفتن است و مفهوم «استتار» در آن نیست.
228) «محار» اسم مکان از مادّه «حور» (بر وزن جور) در اصل به معناى نقصان است، سپس به معناى بازگشت آمده است.
229) «تؤفکون» از مادّه «افک» (بر وزن فکر) به معناى انحراف و دگرگون شدن است و به همین جهت واژه «افک» به تهمت و دروغ نیز اطلاق مىشود.
230) «قید» (به کسر و فتح قاف) به معناى مقدار است و به همین جهت، به طنابى که به دست و پاى انسان یا حیوان مىبندند و او را محدود به حدّ معینى مىکنند، قید (به فتح قاف) گفته شده است. و «قدّ» به معناى قامت است.
231) «خناق» از مادّه «خنق» (بر وزن سنگ) به معناى خفه کردن آمده است و «خناق» به معناى طنابى است که با آن خفه مىکنند و «ضیق خناق» (تنگى طنابى که بر گلو است) کنایه از تنگنا و گرفتارى شدید است.
232) «فینه» (بر وزن ضربه) به معناى زمان و وقت است.
233) «باحه» از مادّه «بوح» (بر وزن قول) به معناى ظهور و اشتهار گرفته شده است و «باحه» به معناى صحن و سراى خانه و آب فراوان و نخل بسیار به جهت ظهور و بروز آن است و در جمله بالا به همان معناى اوّل، یعنى «صحن و سرا» است.
234) «احتشاد» به معناى اجتماع براى انجام کار مشترک است.
235) «حوبه» (بر وزن توبه) در اصل به معناى احتیاج و نیازى است که انسان را به گناه مىکشاند و به همین دلیل، در قرآن مجید و استعمالات دیگر به معناى گناه آمده است.
236) «ضنک» به معناى سختى و تنگى است و «معیشت ضنک» به معناى زندگى توأم با سختىهاست.
237) «زهوق» (بر وزن حقوق) به معناى نابود شدن و از بین رفتن است.
238) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، جلد 6، صفحه 278.