و من دعاء له علیه السّلام
من کلمات کان علیه السّلام یدعو بها
از کلماتى است که امام علیه السّلام با آن به درگاه خداوند دعا مىکرد (و سرمشق مهمّى براى مردم در آن نهفته است).
خطبه در یک نگاه
این سخن مشتمل بر چهار دعاى بسیار پرمعنا و آموزنده از امیرمؤمنان على علیه السّلام است، که از قراین به دست مىآید امام علیه السّلام کرارا آن را تلاوت مىفرمود و با خداى خود، با این جملهها راز و نیاز مىکرد.
درست است که امام علیه السّلام معصوم است و هرگز گناهى از او سر نمىزند، خواه پنهانى باشد یا آشکار، در دل باشد یا در برون، با زبان باشد یا با اشارههاى چشم، ولى با توجّه به مقام بسیار والایى که در پیشگاه خدا دارد، از کمترین ترک اولىها وحشت دارد و پیوسته با این کلمات از خداوند رحمت مىطلبد. به علاوه این
سخنان، درس بسیار آموزندهاى براى عموم مردم است. تا طریقه مناجات با پروردگار متعال را فراگیرند و راه و رسم راز و نیاز را بیاموزند، در ضمن از محتواى این دعاها که بازگو کننده وظایف انسان در پیشگاه خدا و خلق است، معارف بیشترى بیندوزند.
اللّهمّ اغفر لی ما أنت أعلم به منّی، فإن عدت فعد علیّ بالمغفرة. اللّهمّ اغفر لی ما و أیت من نفسی، و لم تجد له وفاء عندی. اللّهمّ اغفر لی ما تقرّبت به إلیک بلسانی، ثمّ خالفه قلبی. اللّهمّ اغفر لی رمزات الألحاظ، و سقطات الألفاظ، و شهوات الجنان، و هفوات اللّسان.
ترجمه
بار خدایا! آنچه تو از من به آن آگاهترى بر من ببخشاى و اگر بار دیگر به سوى آن باز گردم، تو نیز آمرزش خود را بر من بازگردان. خداوندا! آنچه از کارهاى نیک که بر آن تصمیم گرفتم و عهد و پیمان بر آن بستم، ولى وفایى نسبت به آن از من ندیدى، بر من ببخش. خداوندا! آنچه را با زبان به تو تقرّب جستم، سپس قلبم با آن مخالفت نمود بر من ببخش. پروردگارا! نگاههاى اشارتآمیز (زیانبار) و سخنان بىفایده و خواستههاى نابجاى دل و لغزشهاى زبان مرا عفو فرما!
شرح و تفسیر
بخشى از دعاهاى آموزنده امام علیه السّلام
همان گونه که در بالا اشاره شد امام علیه السّلام در این سخن نورانى خود، از چهار چیز آمرزش مىطلبد که در واقع هر کدام از آنها یکى از مهمترین مشکلات اخلاقى و معنوى انسان است و بىشک هر انسانى که بتواند این چهار چیز را از خود دور کند به سر منزل سعادت و ساحل نجات نزدیک شده است.
نخست عرضه مىدارد: «بار خدایا! آنچه تو از من به آن آگاهترى بر من ببخشاى و اگر بار دیگر به سوى آن بازگردم تو نیز آمرزش خود را بر من بازگردان!» اللّهمّ اغفرلی ما أنت أعلم به منّی، فإن عدت فعد علىّ بالمغفرة.
انسان فراموش کار، مرتکب گناهان زیادى مىشود که با گذشت زمان آنها را به فراموشى مىسپارد، به گونهاى که حتّى تقاضاى عفو و بخشش نمىکند و یا این که باز هم به سراغ آن مىرود، بى آن که توجّه داشته باشد که پشت او از بار این گناه سنگین است.
در چنین شرایطى باید به درگاه خدا روى آورد و عرض کند: «تو به اعمال من از من، آگاهترى. تو فراموش نکردهاى که من مرتکب چه اعمالى شدهام» با این نگاه اجمالى به گذشته، از همه آنها تقاضاى عفو و آمرزش مىکند و نیز تقاضا مىکند که اگر به خاطر بىاعتنایى به گناه باز هم به سراغ آن برود، خداوند او را مشمول عفو خود قرار دهد.
این فراموشکارى دشمن سعادت انسان است و گاه مشکلات غیر قابل جبرانى به بار مىآورد و باید از آن به خدا پناه برد و از گناهان فراموش شده تقاضاى عفو و بخشش کرد. قرآن مجید در اشاره به این گونه گناهان تعبیر لطیفى دارد، مىفرماید:«یَوْمَ یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِیعاً فَیُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا أَحْصاهُ اللَّهُ وَ نَسُوهُ وَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ»؛ در آن روز که خداوند همه آنها را برمىانگیزد و از اعمالى که انجام دادهاند با خبر مىسازد، اعمالى که خداوند حساب آن را نگهداشته و آنها فراموشش کردهاند و خداوند بر هر چیز شاهد و ناظر است.»(2)
این احتمال نیز در تفسیر جمله بالا از سوى جمعى از «شارحان نهج البلاغه» داده شده که منظور از آن، گناهانى است که واقعا انسان از گناه بودن آن بىخبر است و یا اگر مىداند، علم او بسیار کم رنگ است. طرفداران این تفسیر متوجّه این اشکال
شدهاند که اگر انسان نسبت به گناهى جاهل باشد آن گناه بخشوده است و نیازى به تقاضاى غفران ندارد و لذا پاسخ گفتهاند که جهل اگر از قصور سرچشمه گیرد و جاهل، جاهل قاصر باشد، همین گونه است، ولى اگر از تقصیر سرزند و جاهل مقصّر باشد: جاهلى که در فراگیرى علم کوتاهى کرده، قابل سرزنش و ملامت و توبیخ و مجازات است، بنابراین، جا دارد که از خدا نسبت به آنها تقاضاى عفو کند.
یا این که منظور گناهانى است که انسان گناه بودن آن را فراموش کرده و یا در تشخیص گناه بودن آن، راه خطا رفته است که اگر آن نسیان و این خطا زاییده تقصیر باشد، باید از آن تقاضاى عفو کرد، همان گونه که در قرآن مجید آمده است:«رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسِینا أَوْ أَخْطَأْنا»(3)
در واقع تفسیری که در آغاز گفتیم بازگشت به فراموش کردن موضوع گناه مىکند و دومین تفسیر، به فراموشى حکم گناه بازگشت مىکند. ولى تفسیر اوّل، مناسبتر به نظر مىرسد، هر چند جمعى از مفسّران، تفسیر دوم را پذیرفتهاند.
این احتمال نیز وجود دارد که هر دو معنا، در مفهوم جمله جمع باشد و امام علیه السّلام تقاضاى آمرزش از همه آنها مىکند.
در دومین دعا، امام علیه السّلام اشاره به موضوع مهم دیگرى مىکند و آن پیمانهایى است که انسان با خود، یا با خداى خود مىبندد، سپس به آن وفا نمىکند، عرضه مىدارد: «خداوندا! آنچه را از کارهاى نیک که بر آن تصمیم گرفتم و عهد و پیمان بر آن بستم، ولى وفایى نسبت به آن از من ندیدى، بر من ببخش!» (اللّهمّ اغفرلی ما و أیت(4) من نفسی، و لم تجد له وفاء عندی).
جمله «ما و أیت من نفسی» (پیمانى را که با خود بستم) ممکن است اشاره به
امورى باشد که دو طرف عهد و پیمان، خود انسان است، خودش با خودش عهد مىکند، که انجام آن نشانه شخصیت انسان و عزم راسخ او در کارها است و شکستن آن دلیل بر سستى اراده مىباشد که باید از آن به خدا پناه برد.
و یا این که یک طرف پیمان خود او است و طرف دوم خدا است که در واقع این معنا، در جمله مزبور در تقدیر است.(5) در این صورت اشاره به تمام پیمانهاى الهى است که انسان با خدا پیمان بسته و به آن وفا نکرده است. زیرا بسیارند کسانى که در مشکلات و گرفتارىها، پیمانهاى محکمى با خدا مىبندند، امّا هنگامى که طوفان حوادث فرو مىنشیند و به کام دل مىرسند، همه پیمانها فراموش مىشود. قرآن مجید مىگوید: «وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللَّهَ لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَکُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِینَ فَلَمَّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَ تَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ»، بعضى از آنها با خدا پیمان بسته بودند که اگر خداوند ما را از فضل خود روزى دهد و به یقین انفاق خواهیم کرد و از صالحان خواهیم بود، ولى هنگامى که خدا از فضل خود به آنها عطا کرد، بخل ورزیدند و سرپیچى نمودند و روى برتافتند (و پیمان خود را با خدا شکستند)».(6)
در سومین دعا، از مسأله ریا و نفاق به خدا پناه مىبرد و تقاضاى آمرزش مىکند، عرضه مىدارد: «خداوندا! آنچه را با زبان به تو تقرّب جستم، سپس قلبم با آن مخالفت نمود، بر من ببخش!» (اللّهمّ اغفر لی ما تقرّبت به إلیک بلسانی، ثمّ خالفه قلبی.
تظاهر به کارهاى خوب- با زبان، یا اعمال ظاهر و ریاکارى در عبادات و سایر اطاعات- یکى از خطرناکترین شعبههاى شرک است که هم در آیات قرآن و هم در روایات، مردم از آن بر حذر داشته شدهاند و متأسّفانه یکى از رایجترین کارها است و
زیانهایى که از این رهگذر دامان انسانها را مىگیرد، بیش از آن است که در تصوّر بگنجد.
کسى که مرتکب گناه ریا و نفاق و دوگانگى ظاهر و باطن مىشود، در واقع توحید افعالى خدا را نپذیرفته است، عزّت و ذلّت را به دست مردم مىبیند و دوستى و محبّت انسانها را بر دوستى و محبّت خداوند ترجیح مىدهد، هر چه اگر بدانیم عزّت و ذلّت به دست خدا است و قلوب مردم به فرمان او است، هر چه مىخواهیم از او مىخواهیم و هر چه انجام مىدهیم براى او انجام مىدهیم.
تناقض در میان گفتار و نیّات قلبى، تنها در مورد ریاکارى نیست، بلکه هر دوگانگى در میان ظاهر و باطن را شامل مىشود. هر سخنى را انسان بگوید و به هنگام عمل در پاى آن نایستد، یا اراده و تصمیمش بر ضدّ آن باشد، نشانه دوگانگى میان ظاهر و باطن است، هر چند قصد ریا کارى هم نداشته باشد. قرآن مجید مىفرماید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ»؛ اى کسانى که ایمان آوردهاید! چرا سخنى مىگویید که عمل نمىکنید، نزد خدا بسیار موجب خشم است که سخنى بگویید که عمل نمىکنید.(7)
ما همه شبانهروز، در نمازهاى خود مىگوییم: «إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ» در حالى که بسیار مىشود که قلب ما چیز دیگرى مىگوید، نه معبود ما منحصرا خدا است و نه تنها از او یارى مىجوییم. و نیز در تشهّد مىخوانیم: «أشهد أن لا إله إلّا اللّه وحده لا شریک له» در حالى که در دل، شریکان و همتایان زیادى براى او قرار مىدهیم، که واضحترین آنها شیطان هواى نفس است و این مسأله بازتاب گستردهاى بر تمام زندگى بشر دارد و این دعا که در کلام بالا آمده، درس بزرگى است. براى دور شدن از این خطر مهمّ!
سرانجام در آخرین دعا، از چهار چیز تقاضاى غفران مىکند و به خدا پناه
مىبرد، عرضه مىدارد: «الهى نگاههاى اشارتآمیز (زیانبار) و سخنان بىفایده، و خواستههاى نابجاى دل، و لغزشهاى زبان، مرا عفو فرما!» اللّهمّ اغفر لی رمزات(8) الألحاظ(9)، و سقطات(10) الألفاظ، و شهوات الجنان، و هفوات(11) اللّسان.
در واقع اشاره به بخشى از گناهان چشم و زبان و دل مىکند که گاه از خطرناکترین گناهان انسان است.
نگاههاى تحقیرآمیز به مؤمنان و اشارات آمیخته با هتک و غرور، همچنین سخنان بىمطالعه که گاه سرچشمه کینهها و نفاقها و اختلافات مىشود و آبروى مسلمین را بر باد مىدهد و نیز تمایلات شهوتآلود دل، که انسان را به سوى هر گناهى دعوت مىکند و نیز لغزشهایى که بر اثر بىتوجّهى به هنگام سخن گفتن رخ مىدهد و سرچشمه مفاسد عظیمى مىشود، همه و همه از دشمنان سعادت انسان است و هنگامى که امام علیه السّلام از خداوند در برابر آنها تقاضاى بخشش مىکند، عملا به همه هشدار مىدهد که مراقب این چهار مسأله مهم باشند و گناه آن را کوچک نشمرند.
تفاوت «رمزات الألحاظ» (نگاههاى اشارت آمیز) و همچنین «شهوات الجنان»
(خواستههاى شهوتآلود دلها) با بقیه روشن است. ولى در این که چه تفاوتى بین «سقطات الألفاظ» و «هفوات اللّسان» مىباشد در میان شارحان «نهجالبلاغه» گفتگو است. بعضى مانند مرحوم محقّق «مغنیه» آنها را به یک معنا دانسته است، در حالى که مرحوم «شارح خویى» «سقطات الألفاظ» را به معناى الفاظى که فایده اخروى ندارد- اعمّ از این که، حرام باشد یا نه- مىداند. و «هفوات اللّسان» را به معناى سخنان حرام، مانند: غیبت، بهتان، سخنچینى، استهزا، تهمت و دشنام مىشمرد.
ولى با توجّه به این که «سقطات» جمع «سقط» به معناى شىء بىارزش استبه نظر مىرسد که «سقطات الألفاظ» اشاره به سخن بىارزش و بىمعنا و احیانا رکیک و زشت است که از افراد بىمبالات و غافل و بىخبر سر مىزند، ولى «هفوات اللّسان» با توجّه به مفهوم «هفوه» که به معناى لغزش و حرکت سریع در هوا مىباشد، اشاره به سخنانى است که بر اثر عدم توجّه کافى بر زبان انسان جارى مىشود، و اى بسا گناه عظیمى همچون غیبت و تهمت و استهزاى مؤمن در آن باشد.(12)
نکته
دعا و تأثیر عجیب آن در زندگى انسانها
«دعا» نقش بسیار مؤثرى در تربیت نفوس انسانى و سوق آنها به مراتب کمال دارد که شاید بسیارى از دعاکنندگان از آن غافل باشند.
«دعا» همچون باران بهارى است که سرزمین دلها را سیراب و شکوفههاى ایمان و اخلاص و عشق و عبودیّت را بر شاخسار روح آدمى ظاهر مىسازد.
«دعا» نسیم روحبخش قدسى است که همچون دم مسیح «عظم رمیم» را «بإذن اللّه» حیات مىبخشد.
«دعا» دریاى موّاجى است که گوهرهاى فضایل اخلاقى را در درون خود پرورش مىدهد.
هر نفسى که با «دعا» همراه است، ممدّ حیات است و مفرّح ذات، و هر دلى که با نور «دعا» قرین است، با تقواى الهى همنشین!
«دعا کننده» وصول به مقاصد شخصى خود را از خدا مىطلبد و خداوند تربیت و پرورش روحانى او را از طریق دعا مىخواهد و بقیه بهانه است.
از اینجا مىتوان گفت: «دعا» اکسیر اعظم، کیمیاى سعادت، آب حیات و روح عبادت است، همان گونه که در حدیث وارد شده«الدّعاء مخّ العبادة».(13)
جالب این است که طبق گواهى قرآن، ارزش انسانها در پیشگاه پروردگار به خاطر دعاهاى آنها است «قُلْ ما یَعْبَؤُا بِکُمْ رَبِّی لَوْ لا دُعاؤُکُمْ».(14)
چرا چنین نباشد؟ در حالى که «دعا» از یک سو: انسان را به سراغ «معرفةاللّه» و شناخت و عشق معبود مىفرستد تا از طریق توسّل به اسماء و صفات حسنایش، بر سر سفره رحمتش بنشیند، پیوند ناگسستنى با او بر قرار سازد و از این خوان رحمت، توشه برگیرد.
از سوى دیگر: «دعاکننده» را به سراغ تحصیل شرایط اجابت دعا مىفرستد که نخستین آنها توبه از گناه و پاکسازى درون و برون از آلودگى به معاصى است.
و از سوى سوم: «دعا» انسان را به تلاش، جهت بر طرف ساختن موانع استجابت وامىدارد که سادهترین آنها پاک و حلال بودن مأکول و ملبوس و پرهیز از اموال حرام و سعى و کوشش براى اداى حقوق دیگران و ترک گناهانى همچون غیبت و تهمت و شراب و قطع رحم است که از موانع مهمّ اجابت دعا شمرده شده است.
به همین دلیل مىتوان گفت: آنچه از ناحیه خود «دعا»، به انسان مىرسد، بسیار
فراتر و فزونتر از چیزى است که در صورت اجابت «دعا» عاید انسان مىگردد.
افزون بر همه اینها، محتواى بسیار عمیق و تکان دهنده دعاهاى معروف پیشوایان بزرگ، آنچنان حساب شده است که هر جملهاى از آن، درس آموزنده مهمّى است و سالکان طریق را بهترین ره توشه است.
فى المثل هنگامى که در دعاهاى روزهاى هفته (دعاى روز یکشنبه) مىخوانیم:«و اجعل غدی و ما بعده أفضل من ساعتی و یومى»این پیام مهمّ الهى را به گوش جان مىشنویم: مراقب باش! هر روز، بلکه هر ساعت که از عمر تو مىگذرد باید گام، یا گامهایى به جلو بردارى و قلّه تازهاى از قلّههاى افتخار را فتح کنى! در غیر این صورت، نمىتوانى بر عمرت نام زندگى بگذارى، بلکه جان کندن تدریجى است که عمر حسابش مىکنى!
یا هنگامى که در دعاى «کمیل» به این جمله پرمعنا مىرسیم:«اللّهمّ اغفرلی الذّنوب الّتی تحبس الدّعاء»مىفهمیم که ما حجاب خود و حجاب اجابت دعاهاى خود هستیم و مشکلات را باید در درون خود جستجو کنیم، نه بیرون و این «خود آلوده» را باید از میان برداشت!
یا هنگامى که در دعاى «صباح» به این جمله مىرسیم:«فاجعل اللّهمّ صباحی هذا نازلا علىّ بضیاء الهدى و بالسّلامة فی الدّین و الدّنیا و مسائی جنّة من کید العدى و وقایة من مردیات الهوى»به ما چنین پیام مىدهد که روز را باید با نور هدایت آغاز کنیم، سپس آن را با هشیارى در برابر دشمنان برون و درون، به پایان بریم و این پیروزى جز با نور هدایت الهى ممکن نیست!
یا هنگامى که در دعاى «عرفه» مىخوانیم:«و اجعل غناى فی نفسی، خداوندا! بىنیازى مرا در درون جانم قرار ده!» الهام مىگیریم که بىنیازى چیزى نیست که در بیرون، از طریق جمع ثروت فراوان و کاخهاى رفیع و مقامات منیع، فراهم گردد،
بىنیازى و غنا را باید در درون جان جست، که تا جان آدمى سیراب و بىنیاز نگردد اگر تمام جهان را به او دهند، باز هم تشنه است و همچون مبتلایان به بیمارى استسقا، پیوسته در طلب آب است، امّا اگر روح او با معرفت الهى، سیراب گردد در نظرش «جهان و هر چه در آن است، سهل و مختصر است»!
یا هنگامى که در دعاى «ندبه» مىخوانیم:«و اجعل صلاتنا به مقبولة و ذنوبنا به مغفورة و دعائنا به مستجابا و اجعل أرزاقنا به مبسوطة و همومنا به مکفیّة و حوائجنا به مقضیّة»مىفهمیم که بدون درک حقیقت ولایت، تمام درها به روى ما بسته است، قبول نماز ما، آمرزش گناه ما، اجابت دعاى ما، گسترش روزى ما و برطرف شدن سایه شوم اندوهها، در پرتو نور ولایت حاصل مىگردد. چه حقیقت بزرگى؟! … و هزاران نکته دیگر.
و اگر به دعاى مورد بحث مراجعه کنیم، مىبینیم که على علیه السّلام ضمن چهار جمله پرمعنا، در واقع یک دوره درس اخلاق و فضایل انسانى را شرح داده و از رذایل اخلاقى که سبب سقوط انسانها مىشود، آنها را بازداشته است. آرى دعاهاى معصومین علیهم السّلام همواره درس تربیت و پیام انسانساز و ره توشه سالکان الى اللّه است.
1) سند خطبه: تنها سندى که براى این دعا، به دست آمده چیزى است که «جاحظ» قبل از «سیّد رضى» در کتاب «المائة المختارة» آورده است و آن هم تنها مربوط به جملههاى آخر این دعا است (اللّهمّ اغفرلی رمزات الألحاظ …).
2) سوره مجادله، آیه 6.
3) سوره بقره، آیه 287.
4) «و أیت» از مادّه «وأى» (بر وزن رأى) به معناى تصمیم گرفتن بر چیزى، توأم با قصد وفاى به آن است و به تعبیر دیگر: وعدههایى که انسان با خویشتن مىگذارد، در حالى که «وعده» به معناى قرارهایى است که انسان با دیگرى مىگذارد، و گاه هر دو (وأى و وعد) به یک معنا به کار مىرود.
5) در تقدیر چنین بوده: «و أیت من نفسی مع ربّی.».
6) سوره توبه، آیات 75- 76.
7) سوره صفّ، آیات 2- 3.
8) «رمزات»: جمع رمزة (بر وزن غمزه) به معناى اشاره با چشم و آبرو و گاه با لبها است و بعضى گفتهاند «رمز» در اصل به معناى حرکت دادن لبها براى بیان مطلبى است، بىآنکه صدایى در آن باشد و گاه به معناى اشاره با چشم و ابرو مىآید.
9) «الحاظ» جمع «لحظ» (بر وزن محض) به معناى نگاه کردن با گوشه چشم است و این کارگاهى به منظور بىاعتنایى و تحقیر نسبت به چیزى انجام مىشود و گاه براى استهزا یا سخریّه و یا عیبجویى!.
10) «سقطات» جمع «سقط» (بر وزن فقط) به معناى هر چیز پست و بىارزش است: خواه متاع پست و بىارزش باشد یا سخن یا فعلى اینچنین. ولى از بعضى منابع لغت چنین استفاده مىشود که «سقطات» جمع «سقطه» (بر وزن دفعه) به معناى لغزش است، بنابراین «سقطات الألفاظ» اشاره به لغزشهایى است که انسان در تعبیرات و سخنان خود مرتکب مىشود و گاه منتهى به گناهانى مىگردد. بنابراین با «هفوة» معناى مشابهى پیدا مىکند.
11) «هفوات» جمع «هفوه» (بر وزن دفعه) به معناى لغزش است: خواه در سخن باشد یا در عمل. این مادّه به معناى سرعت نیز آمده است و از آنجا که سرعت، سبب لغزش مىشود، هر دو معنا به یک ریشه باز مىگردد.
12) در واقع «سقطات الألفاظ» از قبیل اضافه صفت، به موصوف است و به معناى «الألفاظ السّاقطة» مىباشد، ولى «هفوات اللّسان» چنین نیست.
13) بحار الانوار، جلد 90، صفحه 300.
14) سوره فرقان، آیه 77.