و من کلام له علیه السّلام
و ذلک حین منعه سعید بن العاص حقّه
این بخشى از سخنان آن حضرت است که آن را در زمان «عثمان»، به هنگامى که «سعید بن عاص» حق مسلّم امام علیه السّلام را از بیت المال (به منظور قرار دادن امام در تنگناهاى اقتصادى) دریغ داشت، بیان فرمود.
خطبه در یک نگاه
این کلام همانگونه که در بالا اشاره شد زمانى از امام صادر شد که «عثمان» بر مسلمانان حکومت مىکرد و اطرافیان او بیتالمال اسلام را در اختیار گرفته بودند و
حیف و میلهاى عجیبى صورت مىگرفت، هواخواهان او از «بنى امیّه» بر پستهاى کلیدى کشور اسلام حکومت داشتند. از جمله «سعید بن عاص» والى «کوفه» بود، او هدایایى تهیه کرده و به مدینه فرستاد و به حامل آنها (حارث بن حبیش) سفارش کرد این پیام را به امام علیه السّلام برساند که من براى هیچ کس- جز «عثمان»- بیش از آنچه براى شما فرستادهام، در واقع مىخواست منّتى بر امام بگذارد.امام علیه السّلام در جواب، سخن بالا را فرمود. اشاره به اینکه آنچه او فرستاده است مقدار ناچیزى از حق من است، سپس با صراحت و شجاعت فرمود: اگر زنده بمانم و قدرت را در دست گیرم «بنى امیه» را از مقامى که غاصبانه به چنگ آوردهاند، کنار مىزنم و حقارت واقعى آنها را به مردم نشان مىدهم.
إنّ بنی أمیّة لیفوّقوننى تراث محمّد صلّى اللّه علیه و آله تفویقا، و اللّه لئن بقیت لهم لأنفضنّهم نفض اللّحّام الوذام التّربة!
ترجمه
بنى امیه از میراث محمّد صلّى اللّه علیه و آله جز مقدار کمى در اختیار من نمىگذارند: به اندازه یکبار دوشیدن شیر شتر. به خدا سوگند! اگر زنده بمانم آنها را از صحنه حکومت اسلامى بیرون خواهم ریخت، همانگونه که قصّاب اعضاى درون شکم حیوان را- که به روى زمین مىافتد- از خاک پاک مىکند!
شرح و تفسیر
نمونهاى از جنایات بنىامیّه
در میان سیاستمداران مادّى دنیا، از قدیم این رسم بوده است که مخالفان خود را از نظر اقتصادى در تنگنا قرار مىدادند، تا آنها به خود مشغول شوند و از دیگران باز بمانند، حتّى در آنجا که به ظاهر مىخواستند دست محبّت را به سوى مخالفان دراز کنند، باز این اصل را رعایت مىکردند که چیز کمى را در اختیار آنها بگذارند.
در این کلام امام علیه السّلام با تعبیر جالبى به این معنا اشاره فرموده، مىگوید: «بنى امیّه از میراث محمد صلّى اللّه علیه و آله جز مقدار کمى در اختیار من نمىگذارند: به اندازه یک بار
دوشیدن شیر شتر!» (إنّ بنی أمیّة لیفوّننی(2) تراث محمّد صلّى اللّه علیه و آله تفویقا).
تعبیر «یفوّقوننى»- از مادّه «فواق النّاقة» یعنى یک بار شیر شتر را دوشیدن- اشاره لطیفى به کمى هدایاى آنهاست، گویى خلافت، به منزله مرکب راهوار شیردهى است که آنها از همه چیزش بهره مىگیرند و گه گاه تنها به اندازه یک بار دوشیدن، در اختیار آن حضرت قرار مىدهند. بعضى گفتهاند: «فواق» مفهومى کمتر از این دارد و آن، به اندازه مقدار شیرى است که در یک بار فشار دادن انگشتان، بر پستان حیوان، فرو مىریزد و مطابق این تفسیر، تعبیر امام علیه السّلام بسیار گویاتر خواهد بود.
تعبیر به «تراث محمّد» ممکن است اشاره به فدک و مانند آن باشد و یا اشاره به کلّ برنامههاى اسلام که در مفهوم وسیع میراث، داخل مىشود، زیرا تمام شکوفایىهاى اقتصادى کشور اسلام، به برکت آیین پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله صورت گرفت و رهین خدمات آن حضرت بود، بنابراین، همه آنها میراث محمد صلّى اللّه علیه و آله محسوب مىشود و على علیه السّلام سهم عظیمى، نه تنها به خاطر خویشاوندى بلکه به خاطر جانفشانىهایش در طریق اسلام، در آنها داشت.
درست است که على علیه السّلام زندگى زاهدانهاى داشت، ولى همیشه در عصر پیامبر صلّى اللّه علیه و آله سهم خود را از غنایم مىگرفت و به نیازمندان مىداد.
سپس در ادامه این سخن مىافزاید: «(آنها با این کار خود، نمىتوانند مرا فریب دهند و از تصمیم نهایى باز دارند) به خدا سوگند! اگر زنده بمانم آنها را از صحنه
حکومت اسلامى بیرون خواهم ریخت، همانگونه که قصّاب اعضاى درون شکم حیوان را که به روى زمین مىافتد، پاک مىکند!» (و اللّه لئن بقیت لهم لأنفضنّهم(3) نفض الّلحّام الوذام التّربة!)
تشبیه «بنى امیّه» به خاکهایى که محتویات شکم حیوان مانند جگر و معده روى آن بیافتد و آلوده شود، اشاره به نهایت آلودگى و پستى آنهاست. آنها- به گواهى اعمالشان در زمان «عثمان»- چنان آلوده بودند که عموم مسلمانان از آنها متنفّر شدند، به گونهاى که همه مىخواستند این شجره خبیثه براى همیشه از سرزمین اسلام قطع گردد و این باند کثیف از صحنه جامعه اسلام، طرد شود، و بیت المال از چنگ آنها به درآید!
مرحوم سیّد رضى در پایان این خطبه مىنویسد: «و یروى «التّراب الوذمة» و هو على القلب. قال الشّریف: و قوله علیه السّلام «لیفوّقوننی» اى: یعطوننی من المال قلیلا کفواق النّاقة. و هو الحلبة الواحدة من لبنها. و الوذام: جمع و ذمة، و هى الحزّة من الکرش، أو الکبد تقع فی التّراب فتنفض،
در بعضى از روایات به جاى «الوذام التّربة»، «التّراب الوذمة»- که عکس آن است- نقل شده (ولى مفهوم هر دو یکى است) و اشاره به اشیاى با ارزشى است که گاه آلوده مىشود، و باید آلودگىها را از آنها سترد.
سپس مىافزاید: جمله «لیفوّقوننی» به این معنا است که «بنى امیّه» کمى از مال را در اختیار من مىگذارند، مانند «فواق ناقه» یعنى یک بار دوشیدن شیر شتر. و «وذام» جمع «وذمه» به معناى قطعهاى از معده، یا جگر حیوان است که جدا شود و روى خاکها بیفتد و قصّاب آن را از آلودگى پاک کند و خاک آلوده را جدا سازد.
نکتهها
1- سعید بن عاص را بهتر بشناسیم
همان گونه که در شرح خطبه، گفته شد «سعید بن عاص» والى مدینه هدایاى مختصرى خدمات امام علیه السّلام آورد، در حالى که اظهار مىداشت، بیشترین هدیه بعد از هدیهاى است که براى «عثمان» آورده است. گویى مىخواست منّتى از این جهت بگذارد که امام علیه السّلام جواب قاطعى به او فرمود.
«سعید» از طائفه «بنى امیّه» و از دودمان قریش است و زمان پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله را درک کرد و از فرماندهان لشکرهاى فاتح اسلام بود. در واقع در دامان «عمر بن خطاب» پرورش یافته بود و عثمان او را والى کوفه کرد. هنگامى که به کوفه آمد خطبهاى خواند و اهل کوفه را به دشمنى و خلاف متهم ساخت. مردم کوفه شکایت او را به عثمان کردند و عثمان سرانجام او را به مدینه بازگرداند و او تا هنگامى که مردم بر ضد عثمان قیام کردند، در مدینه بود و از او دفاع مىکرد و با انقلابیون به مقابله برخاست، تا این که عثمان کشته شد. او ناچار به سوى مکّه رفت و در آنجا بود تا زمانى که «معاویه» غصب خلافت نمود. «معاویه»، «سعید» را براى حکمرانى مدینه انتخاب کرد و او تا پایان عمرش بر مدینه حکومت مىکرد. او در جنگ «جمل» و «صفّین» کنارهگیرى کرد و به هیچ یک از دو طرف نپیوست. مردى متکبّر و خشن و سختگیر بود و در سخن گفتن مهارت داشت. قصر بزرگى در مدینه براى خود ساخته بود که آثارش سالها باقى ماند. مرگ او در سال 53 یا 59 هجرى اتّفاق افتاد(4)
2- بنى امیّه را بهتر و دقیقتر بشناسیم
بنى امیّه طایفهاى از قریش هستند که به «امیّة بن عبد شمس بن عبد مناف»
منسوبند و دوران حکومت آنها از «معاویة بن ابو سفیان» در سال 41 هجرى آغاز و به «مروان حمار» یا مروان دوم، که چهاردهمین آنان است در سال 132 هجرى ختم مىشود.
حکومت امویان اگر چه در سال 132 هجرى منقرض گردید، ولى پس از چندى، شخصى از همین خاندان در اندلس حکومتى تشکیل داد. توضیح این که: اندلس در سالهاى بین 91 تا 93 هجرى به وسیله مسلمین فتح شد و از این تاریخ تا سال 138 مانند دیگر ممالک اسلامى، حکّامى که از سوى خلفاى اسلامى فرستاده مىشدند آن سرزمین را اداره مىکردند. در سال 138 هجرى، «عبدالرّحمن اوّل» یکى از نوادههاى «هشام بن عبدالملک» دهمین حاکم اموى که از قتل عباسیان رهایى یافته بود، پس از چند سال سرگردانى، از اوضاع در هم ریخته اسپانیا (اندلس) و اختلاف ببرها و قبایل عرب استفاده کرد و مصمّم شد در آن سرزمین به رغم دستگاه عبّاسیان، حکومتى براى خود تشکیل دهد. «عبدالرّحمن» و نسل او مدت دو قرن در آن سرزمین حکومت کردند، تا این که در آغاز قرن پنجم، شورش و انقلابى در آنجا برپا شد و این حکومت سرنگون گشت.(5)
الف: بنى امیّه در قرآن مجید
«وَ إِذْ قُلْنا لَکَ إِنَّ رَبَّکَ أَحاطَ بِالنَّاسِ وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْیَا الَّتِی أَرَیْناکَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما یَزِیدُهُمْ إِلَّا طُغْیاناً کَبِیراً»؛ (یادآور) زمانى را که به تو گفتیم: پروردگارت احاطه کامل به مردم دارد، و ما آن رؤیایى را که به تو نشان دادیم، فقط براى آزمایش مردم بود، همچنین شجره ملعونه [درخت نفرین شده] را که در قرآن ذکر کردهایم. ما آنها را بیم داده (و انذار) مىکنیم، امّا جز طغیان عظیم، چیزى بر آنها نمىافزاید.»(6)
جمعى از مفسّران شیعه و اهل سنّت نقل کردهاند که این خواب اشاره به جریان معروفى است که پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله در خواب دید میمونهایى از منبر او بالا مىروند و پایین مىآیند، بسیار از این مسأله غمگین شد، آن چنان که بعد از آن، کمتر مىخندید. (این میمونها را به بنى امیّه تفسیر کردهاند که یکى بعد از دیگرى بر جاى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله نشستند در حالى که از یکدیگر تقلید مىکردند و افرادى فاقد شخصیّت بودند و حکومت اسلامى و خلافت رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله را به فساد کشیدند).
«فخر رازى» در تفسیر خود، روایتى در این زمینه از «ابن عبّاس» مفسّر معروف اسلامى نقل مىکند. همچنین در حدیثى از «عایشه» نقل شده که رو به «مروان» کرد و گفت: «لعن اللّه أباک و أنت فی صلبه فأنت بعض من لعنه اللّه، خدا پدر تو را لعنت کرد در حالى که تو در صلب او بودى، بنابراین، تو بخشى از کسى هستى که خدایش لعن کرده است!»(7)
علاوه بر آیه فوق، در تفسیر آیه 26 سوره ابراهیم نیز، مطابق بعضى روایات، «شجره خبیثه» به «بنى امیّه» تفسیر شده است.(8)
ب: بنى امیّه در احادیث اهل سنّت
در کتاب «کنزالعمّال» که از مجامع روایتى اهل سنّت است، روایت شده که روزى «ابوبکر» با «ابوسفیان» در افتاد و با خشونت او را مذمّت نمود. پدرش «ابوقحافه» به وى گفت: «با ابوسفیان بدین گونه سخن مىگویى؟!» گفت: «اى پدر! خداوند به سبب اسلام، خانوادههایى را بالا برد و اعتبار بخشید و خانوادههایى را به زمین زد و از اعتبار بینداخت. خاندان من از جمله خانوادههایى است که خدا آن را بالا برد و
خاندان ابوسفیان از آن خانوادههایى است که خدا بر زمینشان زده است.»(9)
از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله روایت شده که فرمود: «نخستین کسى که سنّت مرا دگرگون مىسازد، مردى از بنىامیّه است.»(10)
و نیز فرمود: «پس از من چه رنجها و مصیبتهایى همچون کشتار و آوارگى از سوى بنىامیّه به اهل بیتم وارد آید و در میان خویشاوندان ما، از همه سرسختتر در بغض و عداوت با ما، بنىامیّهاند و بنىمغیره و بنى مخزوم!»(11)
از امیرالمؤمنین علیه السّلام روایت شده که: «هر امّتى را آفتى باشد و آفت این امّت بنىامیه است!»(12)
ج: بنىامیّه در نهجالبلاغه
«امیرالمؤمنین علیه السّلام» در بعضى از خطبههاى «نهجالبلاغه» به بنىامیّه و تباهکارىهاى آنان و مفاسدى که براى اسلام و مسلمانان به وجود آوردند، اشاره نموده است. خطبههاى 77 و 93 و 98 از این دستهاند.
على علیه السّلام در خطبه 93 به صراحت حکومت بنى امیّه را به عنوان بزرگترین و وحشتناکترین فتنهها بر امّت اسلام معرفى مىکند و آن را فتنهاى کور و تاریک مىداند: ألا و إنّ أخوف الفتن عندی علیکم فتنة بنی أمیّة فإنّها فتنة عمیاء مظلمة …
د: تبهکارىهاى حکومت بنىامیّه
جنایات و مفاسدى که حکومت «بنىامیّه» در تاریخ اسلام به وجود آورد، فراوان است، به گونهاى که ذکر و بررسى آنها خود به کتاب مفصّلى نیازمند مىباشد. در اینجا به تناسب بحث، تنها به پارهاى از آنها اشاره مىکنیم:
1- انحراف خلافت اسلامى از مسیر صحیح خود و تبدیل آن به سلطنت
معاویه خود تصریح مىکرد که خلافت را نه با محبّت و دوستى مردم و نه رضایت آنها از حکومت او، بلکه با شمشیر به دست آورده است.(13)
«جاحظ» مىگوید: «معاویه سالى را که به قدرت رسید «عامالجماعة» نامید، در حالى که آن سال، «عام فرقه و قهر و جبر و غلبه بود». سالى که امامت به سلطنت و نظام کسرایى تبدیل شد و خلافت غضب شده و قیصرى گردید».(14)
زندگى اشرافى «معاویه» و شیوه رفتار او در کار خلافت، سبب شد تا «سعد بن ابى وقّاص» نیز در وقت ورود بر او، وى را «ملک» خطاب کند.(15)
مورّخان معاویه را اوّلین شاه خواندهاند.(16) «سعید بن مسیّب» مىگفت: معاویه اوّلین کسى بود که خلافت را به سلطنت تبدیل کرد.(17)
مورّخ معروف «یعقوبى» بعضى از کارهاى معاویه را که نشانههاى نظام سلطنت است، نام برده مانند: نشستن بر تخت سلطنت و نشاندن دیگران در پایین آن و انتخاب بهترین مالهاى مردم و اختصاص آنها به خود.(17)
«ابو الاعلى مودودى» در کتاب «خلافت و ملوکیّت» چند ویژگى براى تفاوت نظام سلطنتى معاویه، با خلافت پیش از وى بر شمرده است:
1- دگرگونى روش تعیین خلیفه. خلفاى پیشین، خود براى کسب خلافت قیام نمىکردند، ولى معاویه با هر وسیلهاى در پى آن بود تا به هر صورتى که شده بر مسند خلافت تکیه زند.
2- دگرگونى در روش زندگى خلفا و استفاده از روش پادشاهى روم و ایران.
3- چگونگى مصرف بیت المال. در دوره «معاویه» بیتالمال به صورت ثروت شخصى شاه و دودمان شاهى درآمد و کسى نیز نمىخواست درباره حساب و کتاب بیتالمال از حکومت باز خواست کند.
4- پایان آزادى ابراز عقیده و امر به معروف و نهى از منکر. این روش از عهد معاویه با کشتن «حجر بن عدى» آغاز شد.
5- پایان آزادى دستگاه قضایى اسلام.
6- خاتمه حکومت شورایى.
7- ظهور تعصّبات نژادى و قومى.
8- نابودى برترى قانون.(18)
2- مسخ و تحریف حقایق و معارف اسلامى، مانند:
1- ناسزا و دشنامگویى نسبت به ساحت مقدس امیرالمؤمنین على علیه السّلام و جعل احادیث در مذمّت آن حضرت و مدح معاویه.
معاویه خود مىگفت سبّ و لعن على علیه السّلام باید آن قدر گسترش یابد تا کودکان با این شعار بزرگ شده و جوانان با آن پیر شوند و هیچ کس از او فضیلتى نقل نکند.(19)
وقتى از «مروان حکم» سؤال شد که چرا چنین مىکنید؟ در پاسخ گفت: «لا یستقیم لنا الأمر إلّا بذلک، حکومت جز به این صورت براى ما سامان نمىیابد.»(20)
«ابن ابى الحدید» نوشته است که معاویه گروهى از صحابه و تابعین را بر انگیخت تا بر ضدّ «امام على علیه السّلام» احادیثى نقل کنند. از جمله آنها «ابوهریره»، «عمرو بن العاص»، «مغیرة بن شعبه» و «عروة بن زبیر» بودند.(21)
2- ترویج عقیده جبر در میان مسلمانان
از معاویه نقل شده که مىگفت: «عمل و کوشش هیچ نفعى ندارد، چون همه کارها به دست خداوند است».(22) این سخن معاویه نه از روى اعتقاد، بلکه براى تحمیل خلافت خود بر مردم بود، چنان که از او نقل شده که مىگفت: «هذه الخلافة أمر من أمر اللّه و قضاء من قضاء اللّه، خلافت من یکى از فرمانهاى خدا است و از قضا و قدر پروردگار مىباشد».(23)
«زیاد بن ابیه» حاکم معاویه در «بصره» و «کوفه» ضمن خطبه معروف خود گفت:«اى مردم! ما مدیر و مدافع شما هستیم و شما را با سلطنتى که خداوند به ما داده اداره مىکنیم».(24)
3- به شهادت رساندن پیشوایان و شخصیتهاى بزرگ اسلامى همچون امام حسن علیه السّلام و امام حسین علیه السّلام و زید بن على بن الحسین علیه السّلام و حجر بن عدى.
4- تخریب کعبه معظّمه و مسجد الحرام در زمان یزید به وسیله منجنیق.
5- سلب امنیّت از مردم.
در زمان ولایت «زیاد بن ابیه» پدر «عبیداللّه» در «عراق» مثلى رایج شد به این مضمون: «أنج سعد فقد هلک سعید، یعنى به سعد مىگفتند مواظب خودت باش که سعید را کشتند!» اشاره به این که بدون تحقیق و با کمترین بهانهاى، خون بیگناهان را مىریختند.(25)
6- شکنجه و تحقیر امّت اسلامى.
یکى از نشانههاى این تحقیر، داغ نهادن بر صورت و گردن برخى از شیعیان بود،
چنان که «حجّاج بن یوسف» برگردن «انس بن مالک» و «سهل بن سعد» و دست «جابر بن عبداللّه انصارى» به جرم دوستى با على علیه السّلام داغ نهاد.(26)
جنایات و تبهکارىهاى بنى امیّه و مفاسدى که در جهان اسلام به بار آوردند بسیار پیش از آن است که در بالا گفته شد. آنچه گذشت گوشهاى از آن بود و اگر تمام آن جمع آورى شود، کتاب بزرگى خواهد شد و بسیار شگفتآور است که بعضى از ناآگاهان، حکومت بنى امیّه را به عنوان حکومت موفّقى در جهان اسلام قلمداد مىکنند! و این نشان مىدهد که کمترین مطالعهاى درباره آنها و افکار و اعمال و رفتارشان ندارند.
1) سند خطبه: این سخن را بسیارى از مورّخان و راویان اخبار نقل کردهاند. از جمله «ابوالفرج اصفهانى» که قبل از سیّد رضى مىزیسته در کتاب «اغانى» این سخن را از «حارث بن حبیش» نقل کرده که گفت «سعید بن عاص» (امیر کوفه) مرا با هدایایى به سوى «على» علیه السّلام فرستاد و به آن حضرت نوشت: من براى هیچ کس بیش از آنچه به سوى شما فرستادم، نفرستادهام. «حارث» مىگوید: من خدمت على علیه السّلام رسیدم و هدایا و پیام را رساندم. امام علیه السّلام این سخن را بیان فرمود (البتّه آنچه ابوالفرج آورده با آنچه در نهج البلاغه است کمى تفاوت دارد، امّا مضمون یکى است). افراد دیگرى مانند «ازهرى» در «تهذیب اللّغة» و «ابن درید» در کتاب «المؤتلف و المختلف» و «ابو موسى محمّد بن ابى المدینى اصفهانى» در «مستدرکاتى» که بر کتاب «الجمع بین الغریبین» آورده، نقل کرده است. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 79- 80).
2) «لیفوّقوننى» از مادّه «فواق» (بر وزن رواق) به گفته بسیارى از علماى لغت، در اصل به معناى فاصلهاى است که در میان دو مرتبه دوشیدن شیر از پستان مىباشد و بعضى آن را به معناى فاصلهاى که میان بازکردن انگشتان و بستن آن به هنگام دوشیدن شیر است، مىدانند و از آنجا که پستان بعد از دوشیدن شیر، در استراحت فرو مىرود، این واژهگاهى در معناى آرامش و استراحت نیز بکار رفته و «افاقه مریض» یا «افاقه دیوانه» هنگامى که سالم شود و یا بر سر عقل آید، به همین مناسبت است. این واژه در کلام بالا اشاره به مقدار کمى از مال است که «بنى امیّه» از «بیت المال» در عصر عثمان در اختیار امام علیه السّلام مىگذاشتند.
3) «لأنفضنّهم» از مادّه «نفض» (بر وزن نبض) به معناى تکان دادن چیزى براى جدا شدن آنچه بر آن است مىباشد و به تعبیر فارسى به معناى «تکانیدن» است و به همین جهت، به زنانى که فرزند بسیار مىآورند «نفوض» گفته مىشود. این واژه در مورد ریختن میوهها از درخت نیز به کار مىرود.
4) الأعلام زرکلى، جلد 3، صفحه 96.
5) سیّد مصطفى حسینى دشتى، معارف و معاریف، جلد 3، ذیل واژه «بنى امیّه».
6) سوره اسراء آیه 60.
7) تفسیر فخر رازى، جلد 20، صفحه 237.
8) براى توضیح بیشتر به تفسیر نمونه، جلد 10، صفحه 341 و جلد 12، صفحه 172، به بعد، مراجعه کنید.
9) کنز العمّال، جلد 1، صفحه 299.
10) کنز العمّال، حدیث 31062.
11) کنز العمّال، حدیث 31074.
12) کنز العمّال، حدیث 31755.
13) العقد الفرید، جلد 4، صفحه 81 و 82.
14) رساله الجاحظ فى بنىامیّة، صفحه 124، به نقل از تاریخ سیاسى اسلام، جلد 2، صفحه 396.
15) مختصر تاریخ دمشق، جلد 8، صفحه 210 و تاریخ یعقوبى، جلد 2، صفحه 217.
16) تاریخ الخلفا، صفحه 222.
17) تاریخ یعقوبى، جلد 2، صفحه 232، به نقل از تاریخ سیاسى اسلام، جلد 2، صفحه 396.
18) خلافت و ملوکیّت، صفحه 188 تا 207، به نقل از تاریخ سیاسى اسلام، جلد 2، صفحه 407- 408.
19) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، جلد 4، صفحه 57.
20) انساب الاشراف، جلد 1، صفحه 184، به نقل از تاریخ سیاسى اسلام، جلد 2، صفحه 409.
21) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، جلد 4، صفحه 63.
22) حیاة الصحابة، جلد 3، صفحه 529، به نقل از تاریخ سیاسى اسلام، جلد 2 صفحه 410.
23) مختصر تاریخ دمشق، جلد 9، صفحه 85.
24) تاریخ طبرى، جلد 5، صفحه 220، به نقل از تاریخ سیاسى اسلام، جلد 2، صفحه 410.
25) به نقل از: حسین نفس مطمئنّه، صفحه 10.
26) همان مدرک.