جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خطبه 77(1)

زمان مطالعه: 11 دقیقه

و من کلام له علیه السّلام

و ذلک حین منعه سعید بن العاص حقّه‏

این بخشى از سخنان آن حضرت است که آن را در زمان «عثمان»، به هنگامى که «سعید بن عاص» حق مسلّم امام علیه السّلام را از بیت المال (به منظور قرار دادن امام در تنگناهاى اقتصادى) دریغ داشت، بیان فرمود.

خطبه در یک نگاه‏

این کلام همانگونه که در بالا اشاره شد زمانى از امام صادر شد که «عثمان» بر مسلمانان حکومت مى‏کرد و اطرافیان او بیت‏المال اسلام را در اختیار گرفته بودند و

حیف و میل‏هاى عجیبى صورت مى‏گرفت، هواخواهان او از «بنى امیّه» بر پستهاى کلیدى کشور اسلام حکومت داشتند. از جمله «سعید بن عاص» والى «کوفه» بود، او هدایایى تهیه کرده و به مدینه فرستاد و به حامل آنها (حارث بن حبیش) سفارش کرد این پیام را به امام علیه السّلام برساند که من براى هیچ کس- جز «عثمان»- بیش از آنچه براى شما فرستاده‏ام، در واقع مى‏خواست منّتى بر امام بگذارد.امام علیه السّلام در جواب، سخن بالا را فرمود. اشاره به اینکه آنچه او فرستاده است مقدار ناچیزى از حق من است، سپس با صراحت و شجاعت فرمود: اگر زنده بمانم و قدرت را در دست گیرم «بنى امیه» را از مقامى که غاصبانه به چنگ آورده‏اند، کنار مى‏زنم و حقارت واقعى آنها را به مردم نشان مى‏دهم.

إنّ بنی أمیّة لیفوّقوننى تراث محمّد صلّى اللّه علیه و آله تفویقا، و اللّه لئن بقیت لهم لأنفضنّهم نفض اللّحّام الوذام التّربة!

ترجمه‏

بنى امیه از میراث محمّد صلّى اللّه علیه و آله جز مقدار کمى در اختیار من نمى‏گذارند: به اندازه یکبار دوشیدن شیر شتر. به خدا سوگند! اگر زنده بمانم آنها را از صحنه حکومت اسلامى بیرون خواهم ریخت، همانگونه که قصّاب اعضاى درون شکم حیوان را- که به روى زمین مى‏افتد- از خاک پاک مى‏کند!

شرح و تفسیر

نمونه‏اى از جنایات بنى‏امیّه‏

در میان سیاستمداران مادّى دنیا، از قدیم این رسم بوده است که مخالفان خود را از نظر اقتصادى در تنگنا قرار مى‏دادند، تا آنها به خود مشغول شوند و از دیگران باز بمانند، حتّى در آنجا که به ظاهر مى‏خواستند دست محبّت را به سوى مخالفان دراز کنند، باز این اصل را رعایت مى‏کردند که چیز کمى را در اختیار آنها بگذارند.

در این کلام امام علیه السّلام با تعبیر جالبى به این معنا اشاره فرموده، مى‏گوید: «بنى امیّه از میراث محمد صلّى اللّه علیه و آله جز مقدار کمى در اختیار من نمى‏گذارند: به اندازه یک بار

دوشیدن شیر شتر!» (إنّ بنی أمیّة لیفوّننی(2) تراث محمّد صلّى اللّه علیه و آله تفویقا).

تعبیر «یفوّقوننى»- از مادّه «فواق النّاقة» یعنى یک بار شیر شتر را دوشیدن- اشاره لطیفى به کمى هدایاى آنهاست، گویى خلافت، به منزله مرکب راهوار شیردهى است که آنها از همه چیزش بهره مى‏گیرند و گه گاه تنها به اندازه یک بار دوشیدن، در اختیار آن حضرت قرار مى‏دهند. بعضى گفته‏اند: «فواق» مفهومى کمتر از این دارد و آن، به اندازه مقدار شیرى است که در یک بار فشار دادن انگشتان، بر پستان حیوان، فرو مى‏ریزد و مطابق این تفسیر، تعبیر امام علیه السّلام بسیار گویاتر خواهد بود.

تعبیر به «تراث محمّد» ممکن است اشاره به فدک و مانند آن باشد و یا اشاره به کلّ برنامه‏هاى اسلام که در مفهوم وسیع میراث، داخل مى‏شود، زیرا تمام شکوفایى‏هاى اقتصادى کشور اسلام، به برکت آیین پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله صورت گرفت و رهین خدمات آن حضرت بود، بنابراین، همه آنها میراث محمد صلّى اللّه علیه و آله محسوب مى‏شود و على علیه السّلام سهم عظیمى، نه تنها به خاطر خویشاوندى بلکه به خاطر جانفشانى‏هایش در طریق اسلام، در آنها داشت.

درست است که على علیه السّلام زندگى زاهدانه‏اى داشت، ولى همیشه در عصر پیامبر صلّى اللّه علیه و آله سهم خود را از غنایم مى‏گرفت و به نیازمندان مى‏داد.

سپس در ادامه این سخن مى‏افزاید: «(آنها با این کار خود، نمى‏توانند مرا فریب دهند و از تصمیم نهایى باز دارند) به خدا سوگند! اگر زنده بمانم آنها را از صحنه‏

حکومت اسلامى بیرون خواهم ریخت، همانگونه که قصّاب اعضاى درون شکم حیوان را که به روى زمین مى‏افتد، پاک مى‏کند!» (و اللّه لئن بقیت لهم لأنفضنّهم(3) نفض الّلحّام الوذام التّربة!)

تشبیه «بنى امیّه» به خاکهایى که محتویات شکم حیوان مانند جگر و معده روى آن بیافتد و آلوده شود، اشاره به نهایت آلودگى و پستى آنهاست. آنها- به گواهى اعمالشان در زمان «عثمان»- چنان آلوده بودند که عموم مسلمانان از آنها متنفّر شدند، به گونه‏اى که همه مى‏خواستند این شجره خبیثه براى همیشه از سرزمین اسلام قطع گردد و این باند کثیف از صحنه جامعه اسلام، طرد شود، و بیت المال از چنگ آنها به درآید!

مرحوم سیّد رضى در پایان این خطبه مى‏نویسد: «و یروى «التّراب الوذمة» و هو على القلب. قال الشّریف: و قوله علیه السّلام «لیفوّقوننی» اى: یعطوننی من المال قلیلا کفواق النّاقة. و هو الحلبة الواحدة من لبنها. و الوذام: جمع و ذمة، و هى الحزّة من الکرش، أو الکبد تقع فی التّراب فتنفض،

در بعضى از روایات به جاى «الوذام التّربة»، «التّراب الوذمة»- که عکس آن است- نقل شده (ولى مفهوم هر دو یکى است) و اشاره به اشیاى با ارزشى است که گاه آلوده مى‏شود، و باید آلودگى‏ها را از آنها سترد.

سپس مى‏افزاید: جمله «لیفوّقوننی» به این معنا است که «بنى امیّه» کمى از مال را در اختیار من مى‏گذارند، مانند «فواق ناقه» یعنى یک بار دوشیدن شیر شتر. و «وذام» جمع «وذمه» به معناى قطعه‏اى از معده، یا جگر حیوان است که جدا شود و روى خاکها بیفتد و قصّاب آن را از آلودگى پاک کند و خاک آلوده را جدا سازد.

نکته‏ها

1- سعید بن عاص را بهتر بشناسیم‏

همان گونه که در شرح خطبه، گفته شد «سعید بن عاص» والى مدینه هدایاى مختصرى خدمات امام علیه السّلام آورد، در حالى که اظهار مى‏داشت، بیشترین هدیه بعد از هدیه‏اى است که براى «عثمان» آورده است. گویى مى‏خواست منّتى از این جهت بگذارد که امام علیه السّلام جواب قاطعى به او فرمود.

«سعید» از طائفه «بنى امیّه» و از دودمان قریش است و زمان پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله را درک کرد و از فرماندهان لشکرهاى فاتح اسلام بود. در واقع در دامان «عمر بن خطاب» پرورش یافته بود و عثمان او را والى کوفه کرد. هنگامى که به کوفه آمد خطبه‏اى خواند و اهل کوفه را به دشمنى و خلاف متهم ساخت. مردم کوفه شکایت او را به عثمان کردند و عثمان سرانجام او را به مدینه بازگرداند و او تا هنگامى که مردم بر ضد عثمان قیام کردند، در مدینه بود و از او دفاع مى‏کرد و با انقلابیون به مقابله برخاست، تا این که عثمان کشته شد. او ناچار به سوى مکّه رفت و در آنجا بود تا زمانى که «معاویه» غصب خلافت نمود. «معاویه»، «سعید» را براى حکمرانى مدینه انتخاب کرد و او تا پایان عمرش بر مدینه حکومت مى‏کرد. او در جنگ «جمل» و «صفّین» کناره‏گیرى کرد و به هیچ یک از دو طرف نپیوست. مردى متکبّر و خشن و سختگیر بود و در سخن گفتن مهارت داشت. قصر بزرگى در مدینه براى خود ساخته بود که آثارش سالها باقى ماند. مرگ او در سال 53 یا 59 هجرى اتّفاق افتاد(4)

2- بنى امیّه را بهتر و دقیقتر بشناسیم‏

بنى امیّه طایفه‏اى از قریش هستند که به «امیّة بن عبد شمس بن عبد مناف»

منسوبند و دوران حکومت آنها از «معاویة بن ابو سفیان» در سال 41 هجرى آغاز و به «مروان حمار» یا مروان دوم، که چهاردهمین آنان است در سال 132 هجرى ختم مى‏شود.

حکومت امویان اگر چه در سال 132 هجرى منقرض گردید، ولى پس از چندى، شخصى از همین خاندان در اندلس حکومتى تشکیل داد. توضیح این که: اندلس در سالهاى بین 91 تا 93 هجرى به وسیله مسلمین فتح شد و از این تاریخ تا سال 138 مانند دیگر ممالک اسلامى، حکّامى که از سوى خلفاى اسلامى فرستاده مى‏شدند آن سرزمین را اداره مى‏کردند. در سال 138 هجرى، «عبدالرّحمن اوّل» یکى از نواده‏هاى «هشام بن عبدالملک» دهمین حاکم اموى که از قتل عباسیان رهایى یافته بود، پس از چند سال سرگردانى، از اوضاع در هم ریخته اسپانیا (اندلس) و اختلاف ببرها و قبایل عرب استفاده کرد و مصمّم شد در آن سرزمین به رغم دستگاه عبّاسیان، حکومتى براى خود تشکیل دهد. «عبدالرّحمن» و نسل او مدت دو قرن در آن سرزمین حکومت کردند، تا این که در آغاز قرن پنجم، شورش و انقلابى در آنجا برپا شد و این حکومت سرنگون گشت.(5)

الف: بنى امیّه در قرآن مجید

«وَ إِذْ قُلْنا لَکَ إِنَّ رَبَّکَ أَحاطَ بِالنَّاسِ وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْیَا الَّتِی أَرَیْناکَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما یَزِیدُهُمْ إِلَّا طُغْیاناً کَبِیراً»؛ (یادآور) زمانى را که به تو گفتیم: پروردگارت احاطه کامل به مردم دارد، و ما آن رؤیایى را که به تو نشان دادیم، فقط براى آزمایش مردم بود، همچنین شجره ملعونه [درخت نفرین شده‏] را که در قرآن ذکر کرده‏ایم. ما آنها را بیم داده (و انذار) مى‏کنیم، امّا جز طغیان عظیم، چیزى بر آنها نمى‏افزاید.»(6)

جمعى از مفسّران شیعه و اهل سنّت نقل کرده‏اند که این خواب اشاره به جریان معروفى است که پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله در خواب دید میمون‏هایى از منبر او بالا مى‏روند و پایین مى‏آیند، بسیار از این مسأله غمگین شد، آن چنان که بعد از آن، کمتر مى‏خندید. (این میمون‏ها را به بنى امیّه تفسیر کرده‏اند که یکى بعد از دیگرى بر جاى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله نشستند در حالى که از یکدیگر تقلید مى‏کردند و افرادى فاقد شخصیّت بودند و حکومت اسلامى و خلافت رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله را به فساد کشیدند).

«فخر رازى» در تفسیر خود، روایتى در این زمینه از «ابن عبّاس» مفسّر معروف اسلامى نقل مى‏کند. همچنین در حدیثى از «عایشه» نقل شده که رو به «مروان» کرد و گفت: «لعن اللّه أباک و أنت فی صلبه فأنت بعض من لعنه اللّه، خدا پدر تو را لعنت کرد در حالى که تو در صلب او بودى، بنابراین، تو بخشى از کسى هستى که خدایش لعن کرده است!»(7)

علاوه بر آیه فوق، در تفسیر آیه 26 سوره ابراهیم نیز، مطابق بعضى روایات، «شجره خبیثه» به «بنى امیّه» تفسیر شده است.(8)

ب: بنى امیّه در احادیث اهل سنّت‏

در کتاب «کنزالعمّال» که از مجامع روایتى اهل سنّت است، روایت شده که روزى «ابوبکر» با «ابوسفیان» در افتاد و با خشونت او را مذمّت نمود. پدرش «ابوقحافه» به وى گفت: «با ابوسفیان بدین گونه سخن مى‏گویى؟!» گفت: «اى پدر! خداوند به سبب اسلام، خانواده‏هایى را بالا برد و اعتبار بخشید و خانواده‏هایى را به زمین زد و از اعتبار بینداخت. خاندان من از جمله خانواده‏هایى است که خدا آن را بالا برد و

خاندان ابوسفیان از آن خانواده‏هایى است که خدا بر زمینشان زده است.»(9)

از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله روایت شده که فرمود: «نخستین کسى که سنّت مرا دگرگون مى‏سازد، مردى از بنى‏امیّه است.»(10)

و نیز فرمود: «پس از من چه رنجها و مصیبت‏هایى همچون کشتار و آوارگى از سوى بنى‏امیّه به اهل بیتم وارد آید و در میان خویشاوندان ما، از همه سرسخت‏تر در بغض و عداوت با ما، بنى‏امیّه‏اند و بنى‏مغیره و بنى مخزوم!»(11)

از امیرالمؤمنین علیه السّلام روایت شده که: «هر امّتى را آفتى باشد و آفت این امّت بنى‏امیه است!»(12)

ج: بنى‏امیّه در نهج‏البلاغه‏

«امیرالمؤمنین علیه السّلام» در بعضى از خطبه‏هاى «نهج‏البلاغه» به بنى‏امیّه و تباهکارى‏هاى آنان و مفاسدى که براى اسلام و مسلمانان به وجود آوردند، اشاره نموده است. خطبه‏هاى 77 و 93 و 98 از این دسته‏اند.

على علیه السّلام در خطبه 93 به صراحت حکومت بنى امیّه را به عنوان بزرگترین و وحشتناکترین فتنه‏ها بر امّت اسلام معرفى مى‏کند و آن را فتنه‏اى کور و تاریک مى‏داند: ألا و إنّ أخوف الفتن عندی علیکم فتنة بنی أمیّة فإنّها فتنة عمیاء مظلمة …

د: تبهکارى‏هاى حکومت بنى‏امیّه‏

جنایات و مفاسدى که حکومت «بنى‏امیّه» در تاریخ اسلام به وجود آورد، فراوان است، به گونه‏اى که ذکر و بررسى آنها خود به کتاب مفصّلى نیازمند مى‏باشد. در اینجا به تناسب بحث، تنها به پاره‏اى از آنها اشاره مى‏کنیم:

1- انحراف خلافت اسلامى از مسیر صحیح خود و تبدیل آن به سلطنت‏

معاویه خود تصریح مى‏کرد که خلافت را نه با محبّت و دوستى مردم و نه رضایت آنها از حکومت او، بلکه با شمشیر به دست آورده است.(13)

«جاحظ» مى‏گوید: «معاویه سالى را که به قدرت رسید «عام‏الجماعة» نامید، در حالى که آن سال، «عام فرقه و قهر و جبر و غلبه بود». سالى که امامت به سلطنت و نظام کسرایى تبدیل شد و خلافت غضب شده و قیصرى گردید».(14)

زندگى اشرافى «معاویه» و شیوه رفتار او در کار خلافت، سبب شد تا «سعد بن ابى وقّاص» نیز در وقت ورود بر او، وى را «ملک» خطاب کند.(15)

مورّخان معاویه را اوّلین شاه خوانده‏اند.(16) «سعید بن مسیّب» مى‏گفت: معاویه اوّلین کسى بود که خلافت را به سلطنت تبدیل کرد.(17)

مورّخ معروف «یعقوبى» بعضى از کارهاى معاویه را که نشانه‏هاى نظام سلطنت است، نام برده مانند: نشستن بر تخت سلطنت و نشاندن دیگران در پایین آن و انتخاب بهترین مالهاى مردم و اختصاص آنها به خود.(17)

«ابو الاعلى مودودى» در کتاب «خلافت و ملوکیّت» چند ویژگى براى تفاوت نظام سلطنتى معاویه، با خلافت پیش از وى بر شمرده است:

1- دگرگونى روش تعیین خلیفه. خلفاى پیشین، خود براى کسب خلافت قیام نمى‏کردند، ولى معاویه با هر وسیله‏اى در پى آن بود تا به هر صورتى که شده بر مسند خلافت تکیه زند.

2- دگرگونى در روش زندگى خلفا و استفاده از روش پادشاهى روم و ایران.

3- چگونگى مصرف بیت المال. در دوره «معاویه» بیت‏المال به صورت ثروت شخصى شاه و دودمان شاهى درآمد و کسى نیز نمى‏خواست درباره حساب و کتاب بیت‏المال از حکومت باز خواست کند.

4- پایان آزادى ابراز عقیده و امر به معروف و نهى از منکر. این روش از عهد معاویه با کشتن «حجر بن عدى» آغاز شد.

5- پایان آزادى دستگاه قضایى اسلام.

6- خاتمه حکومت شورایى.

7- ظهور تعصّبات نژادى و قومى.

8- نابودى برترى قانون.(18)

2- مسخ و تحریف حقایق و معارف اسلامى، مانند:

1- ناسزا و دشنام‏گویى نسبت به ساحت مقدس امیرالمؤمنین على علیه السّلام و جعل احادیث در مذمّت آن حضرت و مدح معاویه.

معاویه خود مى‏گفت سبّ و لعن على علیه السّلام باید آن قدر گسترش یابد تا کودکان با این شعار بزرگ شده و جوانان با آن پیر شوند و هیچ کس از او فضیلتى نقل نکند.(19)

وقتى از «مروان حکم» سؤال شد که چرا چنین مى‏کنید؟ در پاسخ گفت: «لا یستقیم لنا الأمر إلّا بذلک، حکومت جز به این صورت براى ما سامان نمى‏یابد.»(20)

«ابن ابى الحدید» نوشته است که معاویه گروهى از صحابه و تابعین را بر انگیخت تا بر ضدّ «امام على علیه السّلام» احادیثى نقل کنند. از جمله آنها «ابوهریره»، «عمرو بن العاص»، «مغیرة بن شعبه» و «عروة بن زبیر» بودند.(21)

2- ترویج عقیده جبر در میان مسلمانان

از معاویه نقل شده که مى‏گفت: «عمل و کوشش هیچ نفعى ندارد، چون همه کارها به دست خداوند است».(22) این سخن معاویه نه از روى اعتقاد، بلکه براى تحمیل خلافت خود بر مردم بود، چنان که از او نقل شده که مى‏گفت: «هذه الخلافة أمر من أمر اللّه و قضاء من قضاء اللّه، خلافت من یکى از فرمانهاى خدا است و از قضا و قدر پروردگار مى‏باشد».(23)

«زیاد بن ابیه» حاکم معاویه در «بصره» و «کوفه» ضمن خطبه معروف خود گفت:«اى مردم! ما مدیر و مدافع شما هستیم و شما را با سلطنتى که خداوند به ما داده اداره مى‏کنیم».(24)

3- به شهادت رساندن پیشوایان و شخصیتهاى بزرگ اسلامى همچون امام حسن علیه السّلام و امام حسین علیه السّلام و زید بن على بن الحسین علیه السّلام و حجر بن عدى.

4- تخریب کعبه معظّمه و مسجد الحرام در زمان یزید به وسیله منجنیق.

5- سلب امنیّت از مردم.

در زمان ولایت «زیاد بن ابیه» پدر «عبیداللّه» در «عراق» مثلى رایج شد به این مضمون: «أنج سعد فقد هلک سعید، یعنى به سعد مى‏گفتند مواظب خودت باش که سعید را کشتند!» اشاره به این که بدون تحقیق و با کمترین بهانه‏اى، خون بیگناهان را مى‏ریختند.(25)

6- شکنجه و تحقیر امّت اسلامى.

یکى از نشانه‏هاى این تحقیر، داغ نهادن بر صورت و گردن برخى از شیعیان بود،

چنان که «حجّاج بن یوسف» برگردن «انس بن مالک» و «سهل بن سعد» و دست «جابر بن عبداللّه انصارى» به جرم دوستى با على علیه السّلام داغ نهاد.(26)

جنایات و تبهکارى‏هاى بنى امیّه و مفاسدى که در جهان اسلام به بار آوردند بسیار پیش از آن است که در بالا گفته شد. آنچه گذشت گوشه‏اى از آن بود و اگر تمام آن جمع آورى شود، کتاب بزرگى خواهد شد و بسیار شگفت‏آور است که بعضى از ناآگاهان، حکومت بنى امیّه را به عنوان حکومت موفّقى در جهان اسلام قلمداد مى‏کنند! و این نشان مى‏دهد که کمترین مطالعه‏اى درباره آنها و افکار و اعمال و رفتارشان ندارند.


1) سند خطبه: این سخن را بسیارى از مورّخان و راویان اخبار نقل کرده‏اند. از جمله «ابوالفرج اصفهانى» که قبل از سیّد رضى مى‏زیسته در کتاب «اغانى» این سخن را از «حارث بن حبیش» نقل کرده که گفت «سعید بن عاص» (امیر کوفه) مرا با هدایایى به سوى «على» علیه السّلام فرستاد و به آن حضرت نوشت: من براى هیچ کس بیش از آنچه به سوى شما فرستادم، نفرستاده‏ام. «حارث» مى‏گوید: من خدمت على علیه السّلام رسیدم و هدایا و پیام را رساندم. امام علیه السّلام این سخن را بیان فرمود (البتّه آنچه ابوالفرج آورده با آنچه در نهج البلاغه است کمى تفاوت دارد، امّا مضمون یکى است). افراد دیگرى مانند «ازهرى» در «تهذیب اللّغة» و «ابن درید» در کتاب «المؤتلف و المختلف» و «ابو موسى محمّد بن ابى المدینى اصفهانى» در «مستدرکاتى» که بر کتاب «الجمع بین الغریبین» آورده، نقل کرده است. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 79- 80).

2) «لیفوّقوننى» از مادّه «فواق» (بر وزن رواق) به گفته بسیارى از علماى لغت، در اصل به معناى فاصله‏اى است که در میان دو مرتبه دوشیدن شیر از پستان مى‏باشد و بعضى آن را به معناى فاصله‏اى که میان بازکردن انگشتان و بستن آن به هنگام دوشیدن شیر است، مى‏دانند و از آنجا که پستان بعد از دوشیدن شیر، در استراحت فرو مى‏رود، این واژه‏گاهى در معناى آرامش و استراحت نیز بکار رفته و «افاقه مریض» یا «افاقه دیوانه» هنگامى که سالم شود و یا بر سر عقل آید، به همین مناسبت است. این واژه در کلام بالا اشاره به مقدار کمى از مال است که «بنى امیّه» از «بیت المال» در عصر عثمان در اختیار امام علیه السّلام مى‏گذاشتند.

3) «لأنفضنّهم» از مادّه «نفض» (بر وزن نبض) به معناى تکان دادن چیزى براى جدا شدن آنچه بر آن است مى‏باشد و به تعبیر فارسى به معناى «تکانیدن» است و به همین جهت، به زنانى که فرزند بسیار مى‏آورند «نفوض» گفته مى‏شود. این واژه در مورد ریختن میوه‏ها از درخت نیز به کار مى‏رود.

4) الأعلام زرکلى، جلد 3، صفحه 96.

5) سیّد مصطفى حسینى دشتى، معارف و معاریف، جلد 3، ذیل واژه «بنى امیّه».

6) سوره اسراء آیه 60.

7) تفسیر فخر رازى، جلد 20، صفحه 237.

8) براى توضیح بیشتر به تفسیر نمونه، جلد 10، صفحه 341 و جلد 12، صفحه 172، به بعد، مراجعه کنید.

9) کنز العمّال، جلد 1، صفحه 299.

10) کنز العمّال، حدیث 31062.

11) کنز العمّال، حدیث 31074.

12) کنز العمّال، حدیث 31755.

13) العقد الفرید، جلد 4، صفحه 81 و 82.

14) رساله الجاحظ فى بنى‏امیّة، صفحه 124، به نقل از تاریخ سیاسى اسلام، جلد 2، صفحه 396.

15) مختصر تاریخ دمشق، جلد 8، صفحه 210 و تاریخ یعقوبى، جلد 2، صفحه 217.

16) تاریخ الخلفا، صفحه 222.

17) تاریخ یعقوبى، جلد 2، صفحه 232، به نقل از تاریخ سیاسى اسلام، جلد 2، صفحه 396.

18) خلافت و ملوکیّت، صفحه 188 تا 207، به نقل از تاریخ سیاسى اسلام، جلد 2، صفحه 407- 408.

19) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، جلد 4، صفحه 57.

20) انساب الاشراف، جلد 1، صفحه 184، به نقل از تاریخ سیاسى اسلام، جلد 2، صفحه 409.

21) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، جلد 4، صفحه 63.

22) حیاة الصحابة، جلد 3، صفحه 529، به نقل از تاریخ سیاسى اسلام، جلد 2 صفحه 410.

23) مختصر تاریخ دمشق، جلد 9، صفحه 85.

24) تاریخ طبرى، جلد 5، صفحه 220، به نقل از تاریخ سیاسى اسلام، جلد 2، صفحه 410.

25) به نقل از: حسین نفس مطمئنّه، صفحه 10.

26) همان مدرک.