و من خطبة له علیه السّلام
لمّا عزموا على بیعة العثمان
این سخن را هنگامى بیان فرمود که گروهى از مردم تصمیم گرفته بودند، با عثمان بیعت کنند.
خطبه در یک نگاه
بعضى از شارحان نهج البلاغه شأن ورودى براى این خطبه ذکر کردهاند که خلاصه آن چنین است: هنگامى که شوراى شش نفره بعد از عمر به دستور او تشکیل شد، «عبدالرّحمن بن عوف» و «سعد بن ابى وقّاص» و «طلحه» به «عثمان» رأى دادند و طبعا وى به عنوان خلیفه، برنده شد، «على علیه السّلام» از بیعت خوددارى کرد
و فرمود: «ما حقّى داریم اگر به آن برسیم حقّ خود را مىگیریم و اگر ما را از حقّ خود بازدارند، مانند کسى خواهیم بود که بر ترک شتر سوار شود (ولى ما صبر مىکنیم تا به حقّمان برسیم) هر چند زمانى طولانى و تاریک بر این حال بگذرد.»
سپس رو به آنها کرد و فرمود: «شما را به خدا سوگند مىدهم آیا در آن روز که «پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله» میان مسلمانها پیمان برادرى بر قرار کرد (و هر کسى فردى را به عنوان برادر خود پذیرفت) آیا در میان شما کسى جز من وجود دارد که با رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله پیمان برادرى بسته باشد؟» همه گفتند: نه. بعد فرمود: «آیا در میان شما کسى جز من هست که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله درباره او گفته باشد:«من کنت مولاه فهذا مولاه»گفتند: نه. فرمود: «آیا در میان شما کسى جز من هست که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله درباره او گفته باشد: تو نسبت به من، مانند هارون نسبت به موسى هستى جز این که بعد از من پیامبرى نیست؟»أنت منّی بمنزلة هارون من موسى إلّا أنّه لا نبیّ بعدیعرض کردند: نه … و به همین ترتیب بخش مهمّى از فضایل خود را برشمرد. در این هنگام «عبدالرّحمن» که سخت از این سخنان برآشفته بود و شرایط را بر ضدّ توطئه خود در حال تغییر مىدید، کلام «على علیه السّلام» را قطع کرد و گفت: اى على! مردم عثمان را مىخواهند (و این خود نشان مىدهد که توطئهاى در این زمینه در کار بوده و الّا شوراى شش نفرى «عمر» تنها منتخب او بودند و ارتباطى به مردم نداشت) پس خود را به زحمت نینداز و در معرض خطر قرار نده! سپس «عبدالرّحمن» رو به سوى گروه پنجاه نفرى کرد که سرکرده آنها «ابوطلحه» بود و مأموریت داشتند هر کس با نتیجه شورا مخالفت کند، خونش را بریزند، گفت: «اى ابوطلحه! عمر چه دستورى به تو داده است؟» گفت: «به من دستور داده کسى که اختلافى در میان مسلمین بیندازد او را بکشم.» در اینجا «عبدالرّحمن» رو به سوى «على علیه السّلام» کرد و گفت: بنابر این
بیعت کن و گر نه دستور عمر را درباره تو اجرا خواهیم کرد. اینجا بود که امام علیه السّلام خطبه مورد بحث را بیان کرد و به ناچار بیعت نمود تا اختلافى در میان مسلمین واقع نشود و فرمود: «شما همگى به خوبى مىدانید که من از دیگران براى خلافت سزاوارترم (ولى افسوس که منافع شخصى شما اجازه نمىدهد که حق به حقدار برسد) ولى من مادامى که مسلمانان را به انحراف نکشانید، سکوت خواهم کرد، بگذارید ظلم و ستم تنها بر من رود.(2)»
لقد علمتم أنّی أحقّ النّاس بها من غیری، و واللّه لأسلمنّ ما سلمت أمور المسلمین، و لم یکن فیها جور إلّا علیّ خاصّة، التماسا لأجر ذلک و فضله، و زهدا فیما تنا فستموه من زخرفه و زبرجه.
ترجمه
شما خوب مىدانید که من از هر کس، به این امر خلافت شایستهترم (ولى به خاطر نیّات سوء خود و این که مرا در مسیر منافع شخصى خود نمىبینید، مانع شدید) ولى به خدا سوگند! تا هنگامى که اوضاع مسلمین رو براه باشد (و عثمان راه سلامت را پیش گیرد) و تنها به من ستم شود، سکوت اختیار مىکنم تا از این طریق پاداش و فضل الهى را به دست آورم و در برابر زر و زیورهایى که شما به خاطر آن با یکدیگر رقابت دارید، پارسایى ورزیده باشم.
شرح و تفسیر
همه مىدانید از هر کس شایستهترم!
این سخن را «امام امیرالمؤمنین علیه السّلام» در آستانه گزینش شوراى شش نفره «عمر» نسبت به «عثمان» ایراد فرمود. زیرا همان طور که مىدانیم «عمر» در آستانه وفاتش براى انتخاب خلیفه بعد از خود، یک شوراى شش نفرى تعیین کرد (على علیه السّلام، عثمان، عبدالرّحمن بن عوف، طلحه، زبیر و سعد بن ابى وقّاص) و گروهى را مأمور
کرد که این شش نفر را تحت فشار قرار دهند، که در مدّت سه روز فردى را از میان خود به عنوان خلیفه مسلمین برگزینند و از آنجا که على علیه السّلام حاضر نشد به شرایط نامشروع بعضى از اهل شورا تن در دهد، تمایل به «عثمان» پیدا کردند و به او رأى دادند و «عثمان» را به عنوان خلیفه برگزیدند.
امام علیه السّلام که در برابر عمل انجام شده قرار گرفت، گفتار حکیمانه بالا را ایراد فرمود. نخست فرمود: «شما خوب مىدانید که من از هر کس به امر خلافت شایستهترم» لقد علمتم أنّی أحقّ النّاس بها من غیری.
اشاره به این که اگر من در برابر تصمیم شما کوتاه بیایم، نه به خاطر این است که در شایستگى خودم کمترین شکّ و تردیدى دارم.
سپس به دلیل این موضوع پرداخت و فرمود: «به خدا سوگند! تا هنگامى که اوضاع مسلمین رو به راه باشد (و عثمان راه سلامت را پیش گیرد) و تنها به من ستم شود، سکوت اختیار مىکنم.» و واللّه لأسلمنّ ما سلمت أمور المسلمین، و لم یکن فیها جور إلّا علىّ خاصّة.
اشاره به این که من اگر کوتاه بیایم، به خاطر مصالح مسلمین است، مبادا در این لحظات حسّاس که دشمنان در داخل و خارج براى خاموش کردن نور اسلام توطئه مىکنند، اختلافى در داخل به وجود آید و شکافى در صفوف مسلمین ایجاد شود و آنها از آن بهره بگیرند. یا خونهاى بىگناهان در این راه ریخته شود، من این ستم را بر خودم مىپذیرم و از حقّ خود صرف نظر مىکنم، ولى این تا زمانى است که ظلم و فساد از ناحیه حکومت وقت، در محیط اسلام ظاهر نشود.
سپس مىافزاید: «من در برابر این سکوت و مصلحتاندیشى (اوّلا:) اجر و پاداش الهى و فضل او را مىطلبم» (التماسا لأجر ذلک و فضله).
(و ثانیا:) «مىخواهم در برابر زر و زیورهایى که شما به خاطر آن با یکدیگر رقابت
دارید، پارسایى ورزیده باشم» و زهدا فیما تنافستموه(3) من زخرفه(4) و زبرجه(5)
امام علیه السّلام در این عبارت کوتاه حقایق مهمّى را بیان فرموده است.
نخست این که: او از همه افراد براى جانشینى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله شایستهتر بود، و آنهایى که به خاطر منافع شخصى یا کینه و حسادت او را از حقّ خود باز داشتند، هم بر او ستم کردند، و هم بر مسلمین (که آنها را از چنین پیشواى شایستهاى، محروم نمودند).
دیگر این که: سکوت امام علیه السّلام و تسلیم در برابر شرایط موجود، هرگز بىقید و شرط نبود، بلکه مشروط به این بوده که کار مسلمانان سامان یابد و بر کسى ظلم و ستمى نشود.
و دیگر این که: امام علیه السّلام در برابر این سکوت تلخ و بسیار رنجآور، اجر و پاداش الهى را مىطلبید و در ضمن مىخواست اثبات کند آنچه را آنها از زرق و برق دنیا به خاطر آن بر سر و سینه مىزنند و به اصطلاح «سر و دست مىشکنند» چیز بى ارزشى است، که در ترازوى سنجش فکر بلند امام علیه السّلام وزنى ندارد.
پاسخ به چند پرسش
در اینجا چند سؤال باقى مىماند؟
نخست این که: آیا مفهوم این سخن آن است که سکوت امام علیه السّلام در دوران خلافت خلیفه اوّل و دوّم، دلیل بر این است که آنها از مسیر حقّ و عدالت خارج نشدند؟ و گر نه امام قیام مىنمود و اعتراض مىکرد.
پاسخ این سؤال آن است که امام علیه السّلام به یقین از آن وضع رضایت نداشت و همانطور که در «خطبه شقشقیّه» و غیر آن، آمده، اعتراض خود را نسبت به وضع آن زمان پنهان نکرد، منتهى در آغاز کار، با خوددارى از بیعت با خلیفه اوّل و اعتراض بر آنچه در «سقیفه» گذشت، آنچه را باید بگوید، گفت (همانگونه که در شرح خطبه 67 گذشت) و بعد که پایههاى خلافت آنها محکم شد و اعتراض بر آنان سودى نداشت سکوت اختیار کرد، مبادا درگیرى در داخل حکومت اسلامى، سبب تضعیف آن گردد.
و از اینجا جواب این سؤال نیز روشن مىشود که چرا امام به «عثمان» اعتراض نکرد، در حالى که خطاهاى او در مورد بذل و بخشش بیت المال به خویشاوندانش و سپردن پستهاى حسّاس کشور اسلامى به افراد نالایق، بر هیچ کس مخفى نبود، آیا این سکوت دلیل بر رضایت آن حضرت به اعمال «عثمان» است؟
بىشکّ امام نه در برابر «عثمان» سکوت کرد و نه نسبت به اعمال او رضایت داد، اعتراض به تبعید «ابوذر» به «ربذه» و پارهاى از کارهاى دیگر، به خوبى نشان مىدهد که امام علیه السّلام نسبت به اعمال «عثمان» معترض بود و از جمله گواهان روشن بر این معنا همان چیزى است که از امام علیه السّلام در آخرین روزهاى عمر «عثمان» نقل شده است که وقتى «عثمان» از اجتماع مسلمانان از بلاد مختلف اسلامى در مدینه با خبر شد شخصا به منزل امام علیه السّلام آمد و عرض کرد: «تو نزد مردم قدر و منزلت دارى و
همه به سخنانت گوش فرا مىدهند، اوضاع را که مشاهده مىکنى چقدر بحرانى است، من دوست دارم تو با آنها صحبت کنى و آنان را از این راه که در پیش گرفتهاند، منصرف سازى.»
امام علیه السّلام فرمود: «با چه شرطى آنها را راضى و منصرف نمایم؟» «عثمان» گفت: «به این شرط که من از این به بعد با صلاحدید تو رفتار کنم». امام علیه السّلام فرمود: «من بارها با تو درباره خلافکاریها سخن گفتهام و تو هم وعده دادى که عمل کنى ولى به سخنان «مروان» و «معاویه» و «ابن عامر» گوش فرادادى و پیمانت را با من شکستى.»
با این حال، امام علیه السّلام قول مجدّد «عثمان» را دایر به اصلاح روشهاى نادرست خلافتش پذیرفت و به اتّفاق «سى نفر» از مهاجران و انصار، با کسانى که از «مصر» آمده بودند و بر ضدّ «عثمان» شوریده بودند، سخن گفت و «مصریان» پذیرفتند که به «مصر» بازگردند(6) سپس «عثمان» کارهاى خلاف دیگرى انجام داد، که شرح آن در جلد اوّل ذیل «خطبه شقشقیّه» (صفحه 371) تحت عنوان «علل شورش بر ضدّ عثمان» گذشت و تدابیر امام علیه السّلام در خاموش کردن آتش فتنه، به خاطر خلافکارىهاى جدید، بر باد رفت.
این سخن به خوبى نشان مىدهد که امام علیه السّلام بارها و بارها به اعمال عثمان اعتراض کرده بود و از او پیمان گرفته بود که وضع خود را اصلاح کند، ولى عثمان چنان تحت نفوذ وسوسههاى «مروان» و «معاویه» بود، که هرگز وضع خود را- هر چند در ظاهر- اصلاح نکرد.
در خطبه «164» نهج البلاغه نیز، شرح مفصّلى در این زمینه آمده است که هنگامى که مردم نزد «امام» جمع شدند و از «عثمان» شکایت کردند و از آن حضرت
خواستند که با «عثمان» در این زمینه صحبت کند و از او بخواهد که از اشتباهاتش دست بردارد، حضرت نزد او آمد و او را نصیحت کرد و به اعمالش اعتراض فرمود و او را از ستمکارى بر حذر داشت و از اینکه در آن سنّ و سال، زمام اختیار خود را به دست «مروان» (و افرادى مانند او) بسپارد زنهار دارد! «عثمان» هم از امام علیه السّلام تقاضا کرد که از مردم بخواهد به او مهلت دهند، تا حقوق از دست رفته مردم را به آنها بازگرداند و امام علیه السّلام با صراحت فرمود: «آنچه مربوط به مدینه است مهلتى در آن نیست و آنچه مربوط به بیرون مدینه است، مهلتش به اندازه زمان رسیدن دستور تو به آنهاست.»
سؤال دیگر اینکه: داستان شوراى شش نفرى «عمر» که به انتخاب «عثمان» انجامید، آیا یک شوراى واقعى هر چند بسیار محدود و خصوصى در میان شش نفر بود که «عمر» آنها را انتخاب کرد؟ یا توطئهاى بود در لباس شورا که «على علیه السّلام» را با این توطئه از خلافت کنار بگذارند و «عثمان» را به جاى آن حضرت بنشانند؟ آنچه در مورد شأن ورود خطبه گفتیم به خوبى گواهى مىدهد که احتمال دوّم قویتر است. و نیز قراین روشن دیگرى داریم که احتمال دوم را تقویت مىکند (شرح این مطلب را مىتوانید در جلد اوّل این کتاب، در شرح خطبه سوم نهج البلاغه یعنى «خطبه شقشقیّه» از صفحه 368 به بعد بخوانید) آرى شورایى که به گفته «ابن ابى الحدید» (دانشمند معروف اهل سنّت) سبب تمام فتنههایى بود که بعد از مرگ «عمر» رخ داد و حتّى تمام فتنههایى که تا پایان جهان، در میان مسلمین رخ مىدهد، از آن توطئه زشتى سرچشمه گرفت، که سبب روى کار آمدن «عثمان» شد و پایان بسیار دردناکى داشت و سپس حکومت «معاویه» در شام و جنگهاى «صفّین» و «نهروان» و «جمل» و حوادث دیگر(7) …!
1) سند خطبه: بعضى از شارحان نهج البلاغه از کلام «ابن ابى الحدید» در اینجا چنین استفاده کردهاند که در نزد او روایتى طولانى وجود داشته که امیرمؤمنان على علیه السّلام سخنانى را بعد از بیعت «عبدالرّحمن بن عوف» و حاضران مجلس با «عثمان» بیان فرموده است و سخنى که در این خطبه آمده است بخشى از آن است، امام علیه السّلام در بیانات مشروح خود، فضایل و سوابق خویش را بیان فرموده، و با صراحت مىگوید: «که براى خلافت از همه کس شایستهتر است، ولى اکنون که مردم به غیر او روى آوردهاند، سکوت مىکند مشروط بر اینکه امور مسلمین بر محور صحیح، گردش کند.» (شرح نهج البلاغه علّامه خویى، جلد 5، صفحه 223).
2) اقتباس از شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، جلد 6، صفحه 167. براى آگاهى بیشتر در مورد توطئهاى که در داستان شورا براى محروم ساختن على علیه السّلام از مسأله خلافت ترتیب داده بودند تا به منافع مادّیشان برسند، به «شرح نهج البلاغه محمّد عبده» (دانشمند مصرى) در ذیل خطبه مورد بحث، مراجعه کنید.
3) «تنافستموه» از مادّه «منافسه» به معناى رقابت در بدست آوردن چیزى است که آن را نفیس مىشمرند (هر چند در واقع نفیس نباشد) و اشیاى مرغوب را از این جهت «نفیس» مىگویند، که انسان نفس خود را براى بدست آوردن آن، به زحمت مىاندازد.
4) «زخرف» در اصل به معناى طلاست و به معناى زینت نیز اطلاق شده است و گاه گفتهاند که در اصل به معناى زینت است و اگر به طلا «زخرف» گفته مىشود، چون یکى از وسایل زینتى است و «مزخرف» به سخنان فریبنده و به ظاهر زیبا گفته مىشود و همچنین به خانههاى زینتى و مانند آن.
5) «زبرج» آن نیز مانند «زخرف» به معناى طلا و زینت آمده است و به هر چیزى که ظاهر زیبایى داشته باشد- هر چند در باطن بر خلاف آن باشد- نیز اطلاق شده است.
6) شرح نهج البلاغه بن ابى الحدید، جلد دوم، صفحه 129 به بعد.
7) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، جلد 11، صفحه 11.