و من کلام له علیه السّلام
قاله لمروان بن الحکم بالبصرة
قالوا: أخذ مروان بن الحکم أسیرا یوم الجمل، فاستشفع الحسن و الحسین علیهما السّلام الى أمیر المؤمنین علیه السّلام، فکلّماه فیه، فخلّى سبیله فقالا له: یبایعک یا امیرالمؤمنین؟ فقال علیه السّلام …
این سخن را على علیه السّلام به مروان حکم در بصره فرمود.
راویان اخبار، چنین نقل کردهاند که «مروان بن حکم» روز جنگ جمل اسیر شد (و او را خدمت على علیه السّلام آوردند) از امام حسن و امام حسین علیهما السّلام شفاعت خواست و
آنها نزد پدر براى او شفاعت کردند و درباره عفو او سخن گفتند، امام علیه السّلام او را آزاد فرمود. آن دو بزرگوار عرض کردند: اى امیر مؤمنان اجازه مىدهید او با شما بیعت کند؟ امام علیه السّلام این خطبه (مورد بحث) را ایراد فرمود.
خطبه در یک نگاه
این سخن در واقع از خیانت و جنایت «مروان» و «بنى مروان» پرده برمىدارد، از یک سو او را به یهود تشبیه مىکند که خیانت و کارشکنى آنها نسبت به مسلمین از روز ظهور اسلام تا به امروز بر کسى مخفى نبوده است و از سوى دیگر از آینده بنى مروان و حکومت این شجره خبیثه خبر مىدهد که در حکومت کوتاه خود چه مصایب و مشکلاتى براى مسلمانان ببار مىآورد، این پیشگویى که به صورت یک خبر غیبى بیان شده از احاطه روح مقدّس امام علیه السّلام نسبت به حوادث آینده خبر مىدهد.
أو لم یبایعنی بعد قتل عثمان؟ لا حاجة لی فى بیعته! إنّها کفّ یهودیّة، لو بایعنی بکفّه لغدر بسبّته. أما إنّ له إمرة کلعقة الکلب أنفه، و هو أبو الأکبش الاربعة، و ستلقى الأمّة منه و من ولده یوما [موتا] أحمر!
ترجمه
مگر او (مروان) پس از قتل عثمان با من بیعت نکرد. من نیازى به بیعت او ندارم، دست او دست یهودى است! اگر (امروز) با دستش بیعت کند (فردا) با پشت خود پیمانش را بر باد مىدهد. بدانید او حکومت کوتاهى خواهد داشت همچون مقدار زمانى که سگى بینى خود را با زبانش مىلیسد. او پدر قوچهاى چهارگانه است و امّت اسلام به زودى از دست او و پسرانش روز خونینى خواهند داشت!
شرح و تفسیر
نیازى به بیعت مروان ندارم!
در آغاز این سخن، امام علیه السّلام به پیشنهاد «امام حسن» و «امام حسین» (علیهما السّلام) دایر به عفو «مروان بن حکم» که روز جنگ «جمل» اسیر شده بود و سپس تجدید بیعت با «امیرمؤمنان على علیه السّلام» چنین مىفرماید: «مگر او پس از قتل عثمان با من بیعت نکرد. من نیازى به بیعت او ندارم. دست او دست یهودى است! اگر (امروز) با دستش بیعت کند (فردا) با پشت خود پیمانش را بر باد مىدهد» أو لم یبایعنی بعد قتل
عثمان؟ لا حاجة لی فی بیعته! إنّها کفّ یهودیّة، لو بایعنی بکفّه لغدر بسبّته(2)
تشبیه دست او به دست یهودى اشاره روشنى به خیانتهاى «مروان» است که در واقع از پدر خائنش «حکم» به ارث برد، همان مردى که به خاطر جاسوسى براى مشرکان و استهزاء و سخریه پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله به طائف تبعید شد و حتّى شفاعتهاى «عثمان» که فرزند برادر او بود، در عصر خلیفه اوّل و دوّم مؤثّر نیفتاد و همچنان به صورت تبعید در طائف ماند و هنگامى که عثمان به خلافت رسید نخستین کار زشتى که انجام داد و مردم بر او ایراد گرفتند، آزاد کردن «حکم بن أبى العاص» و باز گرداندن او به مدینه بود.
بدیهى است شخصى که یک روز با «على علیه السّلام» بیعت مىکند بیعتى که حتّى در میان مردم جاهلیّت محترم بود و کمى بعد، بیعت خود را مىشکند و آتش جنگ «جمل» بر پا مىکند بیعتش ارزش و اعتبارى ندارد، اگر بار دیگر هم بیعت کند تا فرصتى بدست آورد، به بیعت خود پشت مىکند و تعهّدات خویش را زیر پا مىگذارد، او همیشه تابع هوا و هوس خویش است و عزّت و آبرو و شرف انسانى و تعهّدات شرعى و اخلاقى براى او الفاظى بىمحتواست!
سپس امام علیه السّلام سه پیشگویى درباره مروان و دودمان او مىکند، نخست مىفرماید: «بدانید او حکومت کوتاهى خواهد داشت همچون مقدار زمانى که سگى بینى خود را با زبانش مىلیسد!» (أما إنّ له إمرة کلعقة(3) الکلب أنفه).
هنگامى که سگ پوزه خود را در جیفهاى وارد مىکند که از آن بخورد، کمى از بقایاى جیفه، یا چربى آن، بر پوزه و بینى او باقى مىماند که بعدا با زبان درازش آن را پاک مىکند، هم پوزه را تمیز کرده، و هم از بقایاى جیفه استفاده مىکند.
انتخاب این تعبیر براى حکومت کوتاه مدّت «مروان» در نهایت فصاحت و بلاغت و به اصطلاح: «مقال مطابق مقتضاى حال است». آرى او همچون سگى بود که از جیفه حکومت نامشروعى که از دودمان «بنى امیّه» مانده بود، بهره گرفت آن هم در مدّتى بسیار کوتاه، که به گفته بعضى از مورّخان چهار ماه و ده روز و به گفته بعضى دیگر شش ماه، و بیشترین مدّتى که براى آن نوشتهاند نه ماه است و به این ترتیب پیشگویى على علیه السّلام درباره او به وقوع پیوست و چنانکه در نکات، اشاره خواهیم کرد به دست همسرش به سادگى کشته شد.
دومین پیشگویى این که فرمود: «او پدر قوچهاى چهارگانه است» و هو أبوالأکبش(4) الأربعة.
«أکبش» جمع «کبش» به معناى گوسفند نر، یا قوچ است که حیوان سرکشى است و طبق این تعبیر، امام علیه السّلام آنها را به حیوان سرکش تشبیه کرد.
به گفته جمعى از «شارحان نهج البلاغه» این سخن اشاره است به فرزندان چهارگانه او: «عبد الملک» که جانشین او شد، «عبدالعزیز» که والى مصر گردید، «بشر» والى عراق، و «محمّد» نیز والى جزیره شد، که هر کدام از آنها شرارت را از پدرشان به ارث بردند. درست است که فرزندان «مروان» بسیار بیش از این بود ولى این چهار نفر کسانى هستند که به حکومت رسیدند و امیرمؤمنان على علیه السّلام به آنها اشاره مىفرماید.
جمعى دیگر از «شارحان» این سخن را اشاره به نوادگان «مروان» که فرزندان
«عبدالملک» بودند، مىدانند که چهار نفر آنها به نام «ولید»، «سلیمان»، «یزید»، و «هشام» به خلافت رسیدند و او تنها کسى بود که چهار فرزندش به خلافت رسیدند.
به همین دلیل، جمعى قول دوم را ترجیح دادند، چرا که با سومین پیشگویى امام که در کلام بالا آمده است و مىفرماید: «و امّت به اسلام به زودى از دست او و پسرانش، روز خونینى خواهند داشت» و ستلقى الأمّة منه و من ولده یوما أحمر سازگارتر است.
این پیشگویى نیز به تحقّق پیوست و این خلفاى خونخوار یکى پس از دیگرى به حکومت رسیدند و جاى «مروان» و «عبدالملک» را گرفتند و خونهاى زیادى ریختند و بسیارى از بىگناهان را به تیغ دژخیمان سپردند و یوما أحمر (روز سرخ و خونین) با جنایات آنها تحقّق پذیرفت، که یک نمونه آن، جنایات «حجّاج» فرماندار کوفه در عصر «عبدالملک بن مروان» است.
نکته
سرگذشت عجیب مروان!
«مروان بن حکم» که از سرسختترین دشمنان «امیرمؤمنان على علیه السّلام» بود و محور سخن در خطبه مورد بحث است، سرگذشتى شگفت انگیز و عبرتآمیز دارد و آگاهى بر تاریخ زندگى نکبتبار او، بسیارى از حقایق مربوط به تاریخ صدر اسلام را روشن مىسازد.
پدرش «حکم» همانگونه که در بلا اشاره کردیم به خاطر کارشکنىهاى مکرّر بر ضدّ پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله، به طائف تبعید شد و پیامبر در حقّ او فرمود:«لعنک اللّه و لعن ما فی صلبک، خداوند هم تو را و هم فرزندى را که در صلب خود، دارى لعنت کند» (و این قبل از تولّد مروان بود.)
چهره او در جامعه اسلامى آن روز، به قدرى منفور بود که نه خلیفه اوّل و نه
خلیفه دوم جرأت نکردند به وساطتهاى «عثمان» که برادرزاده او بود ترتیب اثر داده، اجازه بازگشت او را به مدینه بدهند، ولى هنگامى که «عثمان» به خلافت رسید، یکى از نخستین کارهاى زشتى که انجام داد آزاد کردن عمویش «حکم» پدر «مروان» بود و عجبتر اینکه او را از مقرّبان خود قرار داد و اموال فراوانى از بیتالمال را در اختیار او گذاشت و این یکى از نقاط تاریک حکومت «عثمان» است که از عوامل شورش بر ضدّ او محسوب مىشود و به خاطر همین کار بود که گروهى از صحابه پیغمبر، از نماز خواندن پشت سر «عثمان» خوددارى کردند.
بعد از قتل «عثمان»، «مروان» در زمره کسانى بود که با «على علیه السّلام» بیعت کرد، ولى چیزى نگذشت که دست به دست آتش افروزان «جمل» داد و به «بصره» آمد و پس از شکست لشکر جمل و کشته شدن «طلحه» و «زبیر»، (سردمداران جنگ) «مروان» اسیر شد و چنانکه در شرح خطبه آوردیم، با شفاعت امام حسن و امام حسین علیه السّلام که کانونهاى رحمت الهى بودند، آزاد شد. و بعضى گفتهاند «ابن عباس» براى او شفاعت کرد.
ولى او دست از شیطنت برنداشت و به «معاویه» و لشکریان «شام» پیوست و در جنگ «صفّین» به طور فعّال شرکت داشت و از عجایب اینکه نوشتهاند «معاویه» به فرزندش «یزید» وصیّتهایى نمود و از جمله اینکه به او گفت: من از چهار نفر بر تو مىترسم که یکى از آنها را «مروان» شمرد و توصیه کرد، هنگامى که من از دنیا رفتم وقتى که مىخواهى بر جنازه من نماز بخوانى بگو: پدرم وصیّت کرده است که باید یکى از بزرگان «بنى امیّه» عمویم «مروان بن حکم» مراسم نماز را بجا آورد و به این ترتیب او را مقدّم بدار و گروهى را دستور ده که زیرا لباس خود اسلحه ببندند و در آخر نماز، به او حمله کنند و خونش را بریزند، تا از دست او راحت شوى. گویا «مروان» از ماجرا با خبر شده بود و یا از قراین و احوال، نسبت به حاضران سوء ظنّ پیدا کرد و پیش از تکمیل نماز از صحنه گریخت.
درباره سبب مرگ «مروان» که در سال 65 هجرى واقع شد، چنین گفته شده است که «معاویة بن یزید» هنگامى که در آستانه مرگ قرار گرفت کسى را به عنوان جانشین خود انتخاب نکرد، لذا بر سر جانشینى او اختلاف شد. بعضى از نزدیکان «معاویة بن یزید» تمایل داشتند که برادرش «خالد بن یزید» جاى او را بگیرد ولى چون سنّ او کم بود، با «مروان بن حکم» بیعت کردند با این قید که بعد از او «خالد» جاى او را بگیرد، ولى چیزى نگذشت که «مروان» از این کار پشیمان شد و تصمیم گرفت خلافت را بعد از خود به فرزندش «عبدالملک» و سپس «عبدالعزیز» بسپارد.طرفداران «خالد» از این امر سخت عصبانى شدند، این در حالى بود که مروان با مادر «خالد» ازدواج کرده بود، تا از این طریق او را کوچک کند ولى «خالد» این کار را به مادرش خرده گرفت و پیمان شکنى «مروان» را نسبت به خودش بازگو کرد.مادرش به او گفت غم مخور! من کار «مروان» را مىسازم و به گفته خود عمل کرد و شب هنگام در حال خواب، متّکایى بر دهان «مروان» قرار داد و فشرد و او را خفه کرد در حالى که 61 یا 63 سال بیشتر نداشت.
از امورى که درباره «مروان» نوشتهاند این است که مادرش قبل از آن که با «حکم» ازدواج کند، از زنان فاحشه مشهور در محیط جاهلیّت بود و از کسانى بود که آنها را «صاحبة الرایة» مىگفتند، زیرا علنا پرچمى بر در خانه خود نصب کرده بود و افراد آلوده و بىبند و بار را به سوى خود فرا مىخواند.
همان گونه که قبل از این اشاره کردیم، حکومت خود «مروان» چند ماه بیشتر نبود و در روایات آمده است که شبى در خواب دید چهار بار در محراب «پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله» بول کرده است. هنگامى که از «ابنسیرین» معبّر معروف خواب، این مطلب را سؤال کرد، گفت: چهار نفر از فرزندان تو، به حکومت مىرسند (و مایه تخریب اسلام مىشوند) و همین طور شد (البتّه چهار نفر از نوههاى اوّلین فرزندان
او، یعنى فرزندان «عبدالملک» به خلافت رسیدند): «ولید بن عبدالملک» (از سال 86- 96 هجرى قمرى)، «سلیمان بن عبدالملک» (از سال 96- 99)، «یزید بن عبدالملک» (از سال 101- 105) و «هشام بن عبدالملک» (از سال 105- 125).البته در میان دو نفر اوّل و دو نفر اخیر، مدّت کوتاهى خلافت به دست «عمر بن عبدالعزیز» افتاد که نوه دیگر «مروان» بود (از سال 99- 101).
سپس طومار زندگى نوههاى او در هم پیچید و تاریخ زشت و سیاه و ننگین «آل مروان» به عنوان جمعى از بدترین خلفاى بنى امیّه، رقم خورد.(5)
1) سند خطبه: نویسنده کتاب «مصادر نهج البلاغه» مىگوید: بخشى از این سخن را قبل از «سیّد رضى» «ابن سعد» در کتاب «طبقات» در جلد اوّل در شرح حال مروان آورده است، همچنین «بلاذرى» در «أنساب الأشراف» در شرح حال «امیر مؤمنان على» علیه السّلام. و از کسانى که بعد از «سیّد رضى» آن را در کتاب خود آوردهاند «زمخشرى» در «ربیع الابرار» و «سبط بن جوزى» در «تذکرة الخواصّ» است که با تفاوت مختصرى آن را ذکر کردهاند. قابل توجّه این که «ابن ابى الحدید» در جلد ششم نهج البلاغه، صفحه 146 تصریح مىکند که این خبر از طرق زیادى نقل شده و اضافههایى ذکر مىکند که مرحوم «سیّد رضى» آنها را در نهج البلاغه نیاورده است، این سخن از یک سو دلالت دارد که این کلام به طور متواتر از آن حضرت نقل شده و از سوى دیگر نشان مىدهد که منابع موجود نزد ابن ابى الحدید در این زمینه منابعى اضافه بر «نهج البلاغه» بوده است (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 72).
2) «سبّه» (بر وزن غدّه) در اصل به معناى عار و ننگ است و از مادّه «سبّ» به معناى دشنام گرفته شده است و گاه کنایه از مخرج انسان بکار مىرود و در کلام بالا در همین معنا استعمال شده است و با توجّه به این که جنبه کنایى دارد و مفهوم آن در پرده بیان شده، بکار رفتن آن در یک کلام فصیح، هیچ اشکالى ندارد به خصوص این که گفته مىشود: عرب در زمان جاهلیّت هنگامى که با کسى بیعت مىکرد و مىخواست بیعت خود را بشکند، بادى از خود خارج مىکرد و آن را وسیله ابطال بیعت مىشمرد (شرح نهج البلاغه ابن أبى الحدید، جلد 6، صفحه 147) امام علیه السّلام مروان را به خاطر پیمان شکنىهاى کثیفش تشبیه به عرب جاهلى و چگونگى شکستن بیعتهایشان مىکند.
3) «لعقه» از ماده «لعق» (بر وزن لعب) به معناى لیسیدن است و «لعقه» اسم مرّة (یک بار لیسیدن) مىباشد.
4) «اکبش» جمع «کبش» (بر وزن کفش) به معناى گوسفند نر یا قوچ در هر سن و سالى که باشد، است و عرب این واژه را گاه در مورد رئیس و بزرگ قومى بکار مىبرد و مىگوید: فلان کس «کبش القوم» یعنى رئیس قوم، یا «کبش الکتیبة» یعنى فرمانده لشکر است.
5) شرح حال «مروان» که در بالا آمد از این کتب اقتباس شده است: «تاریخ طبرى، سفینة البحار، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید.».