و من خطبة له علیه السّلام
فى ذمّ اهل العراق
و فیها یوبخهم على ترک القتال و النّصر یکاد یتمّ، ثمّ تکذیبهم له
از سخنانى است که امام علیه السّلام در نکوهش جمعى از اهل عراق فرمود و در آن، آنها را توبیخ مىکند بر این که، در آن موقع که پیروزى کامل، نزدیک شده بود، دست از جنگ کشیدند، سپس امام علیه السّلام را تکذیب کردند (زیرا امام علیه السّلام در بعضى از خطبهها پیشگویىهایى مخصوصا درباره آینده مردم عراق فرموده بود).
خطبه در یک نگاه
در بعضى از روایات آمده است که على علیه السّلام روزى بر منبر فرمود:«لو کسرت لی الوسادة لحکمت بین أهل التّوراة بتوراتهم و بین أهل الإنجیل بإنجیلهم و بین أهل الفرقان بفرقانهم و ما من آیة فی کتاب اللّه أنزلت فی سهل أو جبل إلّا و أنا عالم متى أنزلت و فیمن أنزلت، اگر مسندى براى سخن گفتن جهت من ترتیب داده شود که گروههایى از پیروان مذاهب مختلف حضور داشته باشند، من در میان اهل تورات، به توراتشان داورى مىکنم و در میان اهل انجیل، به انجیلشان و در میان پیروان قرآن، به قرآنشان و هیچ آیهاى در کتاب اللّه نیست، که در دشت، یا کوهستان نازل شده، مگر این که من مىدانم کى نازل شده و درباره چه کسى نازل شده است.»
هنگامى که امام علیه السّلام این سخن را فرمود، یکى از کسانى که پاى منبر امام علیه السّلام نشسته بود، گفت: «یا للّه و للدّعوى الکاذبة، خدایا! چه ادّعاى بزرگ دروغى.» و عجب این که، کسى که در کنار او نشسته بود، رو به على علیه السّلام کرد (و آهسته) گفت:«من گواهى مىدهم که تو خداوند عالمیانى (یکى در جهت افراط و دیگرى در جهت تفریط گام برمىدارد)».
در روایت دیگرى آمده است که: روزى على علیه السّلام خطبهاى خواند و از حوادث آینده خبر داد و فرمود: «سلونی قبل أن تفقدونی، هر چه مىخواهید از من بپرسید پیش از آن که من در میان شما نباشم» و سپس بخشى از حوادث دردناک آینده را بیان فرمود. گروهى از کسانى که پاى منبر نشسته بودند، به آن حضرت جسارت کرده و به ساحت مقدّسش نسبت دروغگویى دادند.(2)
این گونه سخنان به سمع مبارک مولا رسید و به نظر مىرسد که خطبه مورد بحث را، بعد از آنها ایراد کرد.
به هر حال، این خطبه از خطبههایى است که امام علیه السّلام بعد از جنگ «صفّین» ایراد فرموده و آنها را سرزنش مىکند که چرا از پیروزى که در چند قدمى شما بود استقبال نکردید و کار را ناتمام گذاردید و کشور اسلام را در فتنه فرو بردید؟! به همین جهت، آنها را تشبیه به زن باردارى مىکند که در آخرین روزهاى دوران حمل، جنین خود را ساقط کند و سرپرستش بمیرد و میراث او را بستگان دور دستش ببرند و به تمام معنا بیچاره شود. سپس در بخش دیگرى از این خطبه، به پاسخ کسانى مىپردازد که پارهاى از سخنانش را تکذیب کردند و حقایق گرانبهایى را که امام علیه السّلام در اختیار آنها گذارده بود، بر اثر نادانى و عدم شناخت نادیده گرفتند.
این خطبه نیز به خوبى نشان مىدهد که على علیه السّلام تا چه حدّ مظلوم بود و گرفتار چه مردمى شده بود.
أمّا بعد یا أهل العراق، فإنّما أنتم کالمرأة الحامل، حملت فلمّا أتمّت أملصت و مات قیّمها، و طال تأیّمها، و ورثها أبعدها. أما و اللّه! ما أتیتکم اختیارا، و لکن جئت إلیکم (اتیتکم) سوقا. و لقد بلغنی أنّکم تقولون: علیّ یکذب، قاتلکم اللّه تعالى! فعلى من أکذب؟ أعلى اللّه؟ فأنا أوّل من آمن به! أم على نبیّه؟ فأنا أوّل من صدّقه! کلّا و اللّه. لکنّها لهجة غبتم عنها، و لم تکونوا من أهلها. ویل امّه کیلا بغیر ثمن! لو کان له وعاء. «و لتعلمنّ نبأه بعد حین».
ترجمه
امّا بعد، اى مردم عراق! شما به زن باردارى مىمانید که در آخرین روزهاى دوران حملش، جنین خود را ساقط کند و با این حال قیّم و سرپرستش نیز بمیرد و بیوگى او به طول انجامد (سپس از دنیا برود) و میراثش را دورترین بستگانش ببرند (چرا که نتوانست فرزند سالمى به دنیا آورد). آگاه باشید! به خدا سوگند! من به میل خود، به سوى شما نیامدم، بلکه حوادث اضطرارى مرا به طرف شما حرکت داد. به من خبر رسیده است که (بعضى از شما) مىگویید: «على خلاف مىگوید»، خدا شما را بکشد! به چه کسى دروغ بستم؟ آیا به خدا، حال آنکه نخستین مؤمن به او بودهام، یا به پیامبرش؟ حال آن که نخستین تصدیق کننده او بودهام.
نه به خدا سوگند! این گونه نیست (که منافقان کوردل مىپندارند) بلکه آنچه
گفتهام واقعیتى است که شما از آن غایب بودید (بلکه) اهل درک آن نبودید. مادر آن گوینده به عزایش بنشیند! اگر آنها ظرفیت مىداشتند، اینها پیمانهاى بود (از علوم و دانشها و معارف والا) که رایگان در اختیارشان قرار مىگرفت. «و به زودى خبر آن راخواهید دانست».
شرح و تفسیر
باز هم گله شدید از دوستان نادان
همان گونه که در بالا اشاره شد، این خطبه بعد از ماجراى صفّین ایراد شده است، ماجرایى که دردناکترین خاطره زمان حکومت على علیه السّلام بود، چرا که مسلمانان تا آستانه پیروزى پیش رفتند، ولى بر اثر فریبکارى دشمن و ساده لوحى گروهى از لشکریان على علیه السّلام نه تنها پیروزى را براى همیشه از دست دادند، بلکه اسباب تفرقه و نفاق داخلى لشکر نیز، آماده شد و اختلاف چنان در میان آنان بالا گرفت، که سرانجام به جنگ و خونریزى داخلى، منتهى شد.
امام علیه السّلام که از این حادثه دردناک، دل پرخونى داشت، مردم عراق را مورد نکوهش شدید قرار داده، مىفرماید: «امّا بعد اى مردم عراق! شما به زن باردارى مىمانید که در آخرین روزهاى دوران حملش، جنین خود را ساقط کند و با این حال قیّم و سرپرستش نیز بمیرد و بیوگى او به طول انجامد (سپس از دنیا برود) و میراثش را دورترین بستگانش ببرند (چرا که نتوانست فرزند سالمى به دنیا آورد)» أمّا بعد یا أهل العراق، فإنّما أنتم کالمرأة الحامل، حملت فلمّا أتمّت أملصت(3) و مات قیّمها، و طال تأیّمها،(4) و ورثها أبعدها.
در این جملههاى کوتاه، تشبیهات ظریف و نکات بسیار دقیقى نهفته شده است، نخست اینکه: مردم «عراق» را به «زن» تشبیه مىکند، چون مردانه از عزّت و شرف خود دفاع نکردند، سپس روى باردار بودن این «زن» تکیه مىکند، چرا که آنها حدّاقل این شایستگى را داشتند که با اطاعت از فرمان على علیه السّلام فرزند پیروزى را به دنیا بیاورند و دست غارتگران شام را، از دامان اسلام و قرآن و مسلمین کوتاه سازند، ولى متأسّفانه در آخرین روزهاى باردارى، در اثر جهل و نادانى، این فرزند را ساقط کردند، نیرنگ «عمرو عاص» در رابطه با بالا بردن قرآنها بر سر نیزهها، به نتیجه مىرسد و جمعیّت با این خدعه و نیرنگ، دست از جنگ مىکشند و حتّى از پیشروى «مالک اشتر» به سراپرده معاویه و فرود آوردن آخرین ضربت، جلوگیرى مىنمایند، که اگر مالک برنگردد تو را خواهیم کشت.
چنین زنى اگر شوهر و سرپرست خود را از دست بدهد و همسر مناسب دیگرى نیز انتخاب نکند و با حسرت و اندوه از دنیا برود، بدیهى است که میراث او را افراد دوردست مىبرند، نه فرزندى دارد که ادامه بخش حیات او باشد، نه همسرى که براى او اشک بریزد (و فرض این است که پدر و مادر نیز ندارد)!
بعضى از بزرگان معتقدند که این بخش از کلام مولا علیه السّلام اشاره به پیشگویىهایى از آینده است و نشان مىدهد که امام علیه السّلام پیشبینى مىکند که مردم «عراق» بر اثر سوء تدبیرى که در مسأله «جنگ صفّین» و مانند آن داشتند، با گرفتارىهاى شدید، رو به رو مىشوند، پیشوایشان على علیه السّلام را از دست مىدهند و جانشین آن حضرت به خاطر بىوفایىها و تمرّدها آنها را رها مىسازد و افراد دوردست، بر آنها مسلّط مىشوند و روزگار آنان را سیاه مىکنند، همان طور که این مسئله انجام شد.
سپس امام علیه السّلام در ادامه سخن، به این نکته توجّه مىدهد که هجرت و از مدینه
به کوفه، در واقع یک امر اضطرارى بوده، نه این که مردم کوفه، چنان شایستگى داشته باشند که امام علیه السّلام با علاقه به سوى آنان هجرت کند، به عکس مردم مدینه، که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله با علاقه و محبّت به سوى آنان هجرت نمود، چرا که واقعا شایستگى داشتند. مىفرماید: «آگاه باشید! به خدا سوگند! من به میل خود، بسوى شما نیامدم، بلکه حوادث اضطرارى مرا به طرف شما حرکت داد!» أما و اللّه ما أتیتکم اختیارا، و لکن جئت إلیکم سوقا.
تاریخ نیز به این واقعیت، شهادت مىدهد که اگر مسأله «جنگ جمل» نبود، امام علیه السّلام به سوى بصره حرکت نمىکرد و اگر نیروهاى حجاز براى در هم شکستن پیمان شکنان بصره، کافى بود، از کوفیان کمک نمىطلبید و اگر خطر «معاویه» کشور اسلام را تهدید نمىکرد، براى دفع او، در پایگاه کوفه مستقر نمىشد و جوار رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله و قبر بانوى اسلام و سرزمین وحى را رها نمىفرمود.این سخن، در واقع پاسخى است براى یک اشکال مقدّر، و آن، این که اگر مردم عراق و کوفه داراى چنین صفات نکوهیدهاى هستند، چرا امام علیه السّلام آنها را به عنوان یاران خویش برگزید، امام علیه السّلام در پاسخ این سؤال مىفرماید: «این یک گزینش اجبارى بود، نه اختیارى».
سپس به پاسخ یک از سخنان بسیار زشت آنها درباره خودش پرداخته، مىفرماید: «به من خبر رسیده است که (بعضى از شما) مىگویید: «على خلاف مىگوید.» خدا شما را بکشد! به چه کسى دروغ بستهام؟ آیا به خداوند؟ حال آن که نخستین مؤمن به او بودهام، یا به پیامبرش؟ حال آن که نخستین تصدیق کننده او بودهام» و لقد بلغنی انّکم تقولون: علیّ یکذب، قاتلکم اللّه تعالى! فعلى من أکذب؟ أعلى اللّه؟ فأنا أوّل من آمن به! أم على نبیّه؟ فأنا أوّل من صدّقه!.
پرونده زندگى امام علیه السّلام در این جهات، کاملا روشن است، نخستین کسى که از مردان، به خدا ایمان آورد- بلکه در تاریخ زندگیش، هرگز غیر خداپرستى دیده
نمىشود- و نخستین کسى که پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله را تصدیق کرد و به یاریش برخاست، على علیه السّلام بود.
این سخن ممکن است، اشاره به اخبار غیبى و حوادثى که از چشم و گوش آنها پنهان بوده است، بوده باشد، زیرا گروهى از منافقان، در صفوف مردم کوفه بودند که هر گاه على علیه السّلام از مسائل غیبى خبر مىداد و آن را به عنوان «تعلّم من ذی علم» (فرا گرفتن از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله) معرفى مىکرد، آن تاریکدلان کورباطن، زبان به تکذیب مىگشودند.
و نیز مىتواند اشاره به احکام و معارف عالیه اسلام باشد که امام علیه السّلام آنها را از قرآن مجید، یا از پیغمبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله آموخته بود و افکار منافقان، کشش درک آنها را نداشت.
در واقع- و به گفته «ابن ابى الحدید»- دقّت در این سخنان و بررسى تاریخ زندگى على علیه السّلام بعد از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله نشان مىدهد که همان منافقان عصر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله یا کسانى که در خطّ آنها گام بر مىداشتند، همان نسبتهایى را که به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله مىدادند، به على علیه السّلام نیز مىدادند. گویى حالات آن امام علیه السّلام عصارهاى از حالات پیامبر صلّى اللّه علیه و آله بود. کسى که در سورههایى از قرآن، مانند سوره «برائت» دقّت کند و پاسخهایى را که قرآن به منافقین مىدهد در نظر بگیرد، مىبیند حال و هوایى همچون حال و هواى بعضى از خطبههاى نهج البلاغه را دارد.(5)
روشن است کسى که نخستین موحّد و خداپرست و تصدیق کننده پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله بوده، هیچ گاه دروغى به خدا یا پیغمبر نمىبندد و از مسایلى که آگاه نیست، خبر نمىدهد. این گونه سخنان خلاف، از آن کسانى است که ایمان درستى ندارند و به کانون وحى و ایمان نزدیک نبودهاند. و از کانون تقوا دور ماندهاند.
به تعبیر دیگر: على علیه السّلام تمام معارفى که داشت و حتّى اخبار غیبى را که بیان
مىفرمود، به عنوان درسهایى بود که از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله آموخته بود، آیا ممکن است خلافى در آنها راه داشته باشد، در حالى که او وفادارترین و مخلصترین و آگاهترین و باتقواترین شاگرد پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله بود؟! ولى منافقین که دنبال منافع مادّى کثیف خود بودند، به این گونه مسایل، هرگز توجّه نمىکردند، چرا که با منافع آنها در تضادّ بود، بلکه اصرار داشتند چهره امام علیه السّلام را طور دیگرى نشان دهند.
امام علیه السّلام در پایان این سخن، که پایان خطبه است، مىافزاید: «نه به خدا سوگند! این گونه نیست (که منافقان کوردل مىپندارند) بلکه آن چه گفتهام واقعیتى است که شما از آن غایب بودید و حضور نداشتید (بلکه) اهل درک آن نبودید» (کلّا و اللّه! لکنّها لهجة(6) غبتم عنها، و لم تکونوا من أهلها).
«مادر آن گوینده به عزایش بنشیند، اگر آنها ظرفیت مىداشتند، اینها پیمانهاى بود (از علوم و دانشها و معارف والا) که رایگان در اختیارشان قرار مىگرفت، و به زودى خبر آن را خواهید دانست!» (ویل(7) امّه کیلا بغیر ثمن! لو کان له وعاء، «وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِینٍ».
منظور از جمله (لکنّها لهجة غبتم عنها)- با توجّه به این که «لهجه» در اینجا به معناى حقایق و مطالب و اسرارى است که از آنها مکتوم بوده- این است که، تکذیب و انکار شما، از کوتاهى افکار و پایین بودن سطح معلومات و بىخبر بودن شما از اسرارى است که من در مکتب پیامبر صلّى اللّه علیه و آله آموخته و از «کتاب اللّه» استفاده کردهام، ولى چون شما اهل آن نبودهاید، طبق مثل معروف: «النّاس أعداء ما جهلوا، مردم
دشمن چیزى هستند که نمىدانند»، به مخالفت و دشمنى با آن از طریق تکذیب و مانند آن برخاستید.
جمله ویل امّه- با توجه به این که کلمه «ویل» گاه به عنوان دعاى شرّ به کار مىرود و گاه به عنوان ترحّم یا تعجّب است- از سوى مفسّران «نهج البلاغه» دو گونه تفسیر شده است، گاه گفتهاند که منظور تأسف آن حضرت، نسبت به زحماتى است که در حقّ آن جمعیّت نااهل کشید، و گاه گفتهاند که منظور نفرین در حق منافقانى است که پیوسته در حکومت آن حضرت، مشغول فساد انگیزى بودند، معناى دوم مناسبتر به نظر مىرسد.
نکتهها
1- نخستین کسى که ایمان آورد على علیه السّلام بود
نه تنها در این خطبه، بلکه در بعضى دیگر از خطبههاى نهج البلاغه نیز به این معنا تصریح شده است که على علیه السّلام نخستین کسى بود که به پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله ایمان آورد (البتّه حضرت خدیجه علیها السّلام از میان زنان اوّلین نفر بود).
بعضى از متعصّبان «اهل سنّت» مانند نویسنده کتاب «البدایة و النهایة» خواستهاند این مطلب را- که هم از نظر تاریخى مسلّم است و هم از نظر روایات اسلامى- به بهانههایى انکار کنند، ولى همان گونه که در بالا اشاره شد هم روایات این مطلب را تأیید مىکند و هم تاریخ اسلام.
مرحوم «علّامه امینى» در جلد سوم «الغدیر» حدود «یک صد» حدیث در این باره از منابع اهل سنّت نقل کرده است، که بعضى از آنها شخص رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله است و بعضى از صحابه، یا تابعین. از جمله:
1- در حدیثى از «پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله» مىخوانیم که فرمود:«أوّلکم واردا علىّ الحوض أوّلکم إسلاما علیّ بن أبى طالب، نخستین کسى که در حوض کوثر بر من وارد مىشود، نخستین کسى است که اسلام آورده است و او علىّ بن ابى طالب است»(8)
2- «ابن عبّاس» از پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله نقل مىکند:«إنّ أوّل من صلّى معی علیّ، نخستین کسى که با من نماز خواند على علیه السّلام بود».(9)
3- خود «على علیه السّلام» که سخنش براى همه مسلمین مقبول است، در حدیثى مىفرماید:«أنا عبد اللّه و أخو رسول اللّه و أنا الصّدّیق الاکبر، لا یقولها بعدی إلّا کاذب مفتر، و لقد صلّیت مع رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله قبل النّاس بسبع سنین، و أنا أوّل من صلّى معه، من بنده خدا، برادر رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله و صدّیق اکبر (تصدیق کننده بزرگ) هستم و این ادّعا را بعد از من هیچ کس نمىکند، جز دروغگو و تهمت زن، من با رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله هفت سال پیش از دیگران نماز خواندم و نخستین کسى هستم که با او به نماز ایستادم».(10)
4- «امام حسن مجتبى علیه السّلام» در مجلس «معاویه» از جمله سؤالاتى که از او و اطرافیانش کرد این بود:
«أنشدکم باللّه هل تعلمون أنّه أوّل النّاس إیمانا، شما را به خدا سوگند مىدهم آیا شما مىدانید که على علیه السّلام نخستین کسى بود که ایمان را پذیرفت»(11)
5- در بسیارى از منابع معتبر از «انس بن مالک» که خادم پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله بود نقل
شده است که مىگفت: «نبّىء النّبىّ یوم الإثنین و أسلم علىّ یوم الثّلاثاء، پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله روز دوشنبه مبعوث به نبوّت شد و على علیه السّلام روز سه شنبه ایمان آورد»(12)
6- «ابن عبّاس» مىگوید: نزد عمر بودم سخن از پیشگام در اسلام پیش آمد عمر گفت: پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله امتیازاتى براى على علیه السّلام در برابر من و ابوعبیده و ابوبکر که حضور داشتند، بیان فرمود که اگر یکى از آن افتخارات را من داشتم، از آنچه آفتاب بر آن مىتابد براى من بهتر بود. از جمله دست بر شانه على علیه السّلام گذاشت و فرمود:«یا علىّ! أنت أوّل المسلمین إسلاما و أوّل المؤمنین إیمانا، و أنت منّی بمنزلة هارون من موسى، اى على! تو نخستین مسلمان و نخستین مؤمنى و تو نسبت به من همچون هارون، نسبت به موسى هستى (وزیر من و خلیفه منى)»(13)
7- «احمد حنبل» یکى از ائمّه چهار گانه معروف اهل سنّت، در کتاب «مسند» خود از على علیه السّلام نقل مىکند که فرمود:«لقد صلّیت قبل أن یصلّی أحد، سبعا، من هفت سال (با پیامبر اکرم) نماز گزاردم، پیش از آنکه احدى از مردم نماز بگزارد»(14)
همانگونه که در بالا اشاره شد، در این زمینه احادیث بسیار زیادى نقل شده است که ذکر همه آنها به طول مىانجامد. مرحوم «علامه امینى» این احادیث را طبقه بندى کرده (احادیث رسول اللّه، احادیث على علیه السّلام احادیث امام حسین علیه السّلام و احادیث صحابه و سخنان صحابه و تابعین و اشعار فراوانى که گروه زیادى از شعرا در این زمینه سرودهاند) و همچنین گواهى مورّخانى همچون: «طبرى» در «تاریخ» خود، «ابن اثیر» در «کامل» و «نصر بن مزاحم» در «صفّین» را آورده است. (کسانى که مىخواهند از مجموع این احادیث آگاهى یابند، مىتوانند به جلد سوم الغدیر، صفحه 218 به بعد، مراجعه نمایند).
«ابن ابى الحدید» نیز احادیث مربوط به این موضوع را از منابع اهل سنّت در شرح نهج البلاغه خود نقل کرده است.(15)
2- پاسخ به یک سؤال
نکته قابل توجّه این که بعضى از متعصّبان که نتوانستهاند این فضیلت بزرگ را از نظر تاریخ و منابع انکار کنند، به بهانههایى براى نفى آن متشبّث شدهاند که مهمترین آنها این است:
مىگویند: على علیه السّلام در آن زمان که اسلام آورد، ده ساله بود و اسلام کودک ده ساله پذیرفته نیست، این بهانهجویى به قدرى در میان مخالفان فضائل على علیه السّلام گسترده شده است، که باور کردهاند یک اشکال مهم و غیر قابل پاسخ است، در حالى که:
اوّلا: مناسب است گفتگویى را که در میان «مأمون» خلیفه عبّاسى که با یکى از علماء اهل سنّت در عصر او به نام «اسحاق» صورت گرفت، بیاوریم (این حدیث را «ابن عبد ربّه» در «عقد الفرید» آورده است).
«مأمون» به او گفت: آن روز که پیامبر اکرم علیه السّلام مبعوث شده از تمام اعمال چه عملى افضل بود؟
«اسحاق» گفت: اخلاص در شهادت به توحید و رسالت پیامبر علیه السّلام.
«مأمون»: آیا کسى را سراغ دارى که بر على علیه السّلام در اسلام پیشى گرفته باشد؟
«اسحاق»: على علیه السّلام اسلام آورد، در حالى که کم سن و سال بود و احکام الهى بر او جارى نمىشد!
«مأمون»: آیا اسلام على علیه السّلام به دعوت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله نبود؟ آیا پیامبر علیه السّلام اسلامش را نپذیرفت؟ چگونه ممکن است پیامبر علیه السّلام کسى را به اسلام دعوت کند، که اسلامش پذیرفته نیست؟!
«اسحاق» پاسخى نداشت که بدهد.(16)
مرحوم «علّامه امینى رحمه اللّه» بعد از نقل این داستان از «عقد الفرید» مىافزاید: ابو جعفر اسکافى معتزلى متوفاى سال 240 در رساله خود مىنویسد که همه مردم مىدانند که على علیه السّلام افتخار پیشگامى به اسلام را داشت، پیامبر صلّى اللّه علیه و آله روز دوشنبه مبعوث شد و على علیه السّلام روز سه شنبه ایمان آورد، و مىفرمود: من هفت سال قبل از دیگران نماز خواندم! و پیوسته مىفرمود: «من نخستین کسى هستم که اسلام آوردم، و این مسأله از هر مشهورى مشهورتر است، و ما کسى را در گذشته نیافتیم که اسلام على علیه السّلام را سبک بشمرد، یا بگوید او اسلام آورد در حالى که کودک خرد سالى بود، عجب این که افرادى مثل «عباس» و «حمزه» براى پذیرفتن اسلام، منتظر عکس العمل «ابوطالب» بودند، ولى فرزند ابوطالب هرگز منتظر پدر ننشست و ایمان آورد».(17)
کوتاه سخن این که: پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله، اسلام على علیه السّلام را پذیرفت و کسى که اسلام او را در آن سن و سال معتبر نداند، در واقع ایراد به پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله مىگیرد.
ثانیا: در روایات معروف داستان «یوم الدّار» آمده است که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله غذایى آماده کرد و بستگان نزدیکش را از قریش دعوت نمود و آنها را به اسلام فراخواند و فرمود:نخستین کسى که دعوت او را براى دفاع از اسلام بپذیرد، برادر و وصىّ او، و جانشین او خواهد بود. هیچ کس دعوت آن حضرت را نپذیرفت جز علىّ بن ابیطالب علیه السّلام که گفت: من تو را یارى مىکنم و با تو بیعت مىنمایم، و پیامبر صلّى اللّه علیه و آله فرمود تو برادر و وصىّ من و جانشین منى.(18)
آیا کسى باور مىکند پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله کسى را که در آن روز نیز به حد بلوغ نرسیده بود و به گفته بهانهجویان، اسلامش پذیرفته نبود، به عنوان برادر و وصىّ و
جانشین خود معرفى کند و دیگران را به پیروى از او دعوت نماید، تا آنجا که سران شرک از روى تمسخر به ابوطالب بگویند: «تو باید پیرو فرزندت باشى.»
بدون شک، سن بلوغ شرط پذیرفتن اسلام نیست، هر نوجوانى که عقل و تمیز کافى داشته باشد و اسلام را بپذیرد- به فرض که پدرش هم مسلمان نباشد- از او جدا مىشود و در زمره مسلمین قرار مىگیرد.
ثالثا: از قرآن مجید استفاده مىشود که حتّى بلوغ شرط نبوّت نیست و برخى از پیامبران در طفولیّت به این مقام رسیدند، چنانچه درباره حضرت یحیى علیه السّلام مىفرماید: «وَ آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا»، ما فرمان نبوّت را در طفولیّت به او دادیم».(19)
و در داستان عیسى علیه السّلام نیز آمده است که به هنگام کودکى با صراحت گفت: «إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا»، من بنده خدا هستم، کتاب آسمانى به من بخشیده و مرا پیامبر قرار داده است».(20)
فراتر از همه اینها، همان است که پیامبر، اسلام على علیه السّلام را پذیرفت. حتّى در داستان «یوم الدّار» او را به عنوان برادر و وصى و وزیر و جانشین خویش معرّفى فرمود.
به هر حال، روایاتى که مىگوید على علیه السّلام نخستین کسى بود که دعوت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را پذیرفت، فضیلتى بىمانند براى آن حضرت در بردارد، که هیچکس در آن با او برابرى ندارد، و به همین دلیل، او شایستهترین فرد امّت، براى جانشینى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله بوده است.
1) سند خطبه: نویسنده «مصادر نهج البلاغه» مىگوید: این خطبه بخشى از خطبه طولانى ترى است که امام علیه السّلام بعد از جنگ صفّین آن را در برابر مردم عراق بیان فرمود که بخشى از آن را «ابن دأب» که از معاصران خلیفه عبّاسى «موسى الهادى» بود، در کتاب «اختصاص» آورده است. مرحوم «شیخ مفید» نیز آن را در «ارشاد» نقل کرده. از کلام «این ابى الحدید» نیز استفاده مىشود که او این خطبه را در منبع دیگرى نیز دیده و پارهاى از تفاوتهایى را که آن منبع، با نهج البلاغه داشته است، بیان مىکند. سپس نویسنده مصادر مىافزاید:با دقّت روشن مىشود که این خطبه و خطبه 97 یک خطبه بوده است که مرحوم «سیّد رضى» دو بخش آن را از یکدیگر جدا کرده است. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 66).
2) شرح نهج البلاغه ابن ابىالحدید، جلد 6، صفحه 136.
3) «أملصت» از مادّه «ملص» (بر وزن مست) به معناى «از دست رفتن چیزى بطور سریع» است و «املصت» به معناى «ساقط کردن فرزند» آمده است.
4) «تأیّم» از مادّه «ایم» (بر وزن زید) به معناى «از دست دادن همسر» است که هم در مورد شوهر به کار مىرود و هم در مورد زن.
5) با اقتباس از «شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید»، جلد 6، صفحه 129.
6) «لهجه» از مادّه «لهج» (بر وزن فلج) گاه به معناى ملازمت با چیزى و گاه به معناى اختلاط و آمیزش و گاه به معناى علاقه شدید به چیزى آمده است، سپس به «لغت انسان» که در واقع ملازم وجود او است و مجموعهاى از امور مختلط است، اطلاق گردیده است و در جمله بالا اشاره به اسرار و مفاهیم خاصّى است.
7) «ویل امّه»، این جمله ترکیبى است از «ویل» که براى نفرین و یا تعجّب مىآید و «امّه» که به معناى مادر او مىباشد. در صورتى که «ویل» مرفوع خوانده شود به «امّ» اضافه شده است و در این صورت مبتدا است و خبر آن محذوف شده و در اصل «ویل امّه ثابت او کائن» بوده است و اگر منصوب خوانده شود منادى است (یا ویل امّه). در بعضى از «نسخ» به صورت یک کلمه نوشته شده است، که همان مفهوم را مىرساند.
8) این حدیث را «حاکم» در «مستدرک» جلد 3، صفحه 136 و «خطیب بغدادى» در «تاریخ» خود، جلد 2، صفحه 81 و جمعى دیگر نقل کردهاند.
9) این حدیث را «فرائد السّمطین» از چهار طریق نقل کرده است. (باب 47).
10) این حدیث را عدّه زیادى از شخصیتهاى معروف اهل سنت، با اسناد معتبر نقل کردهاند، از جمله:«نسایى» در «خصائص» صفحه 3، «حاکم» در «مستدرک» جلد 3، صفحه 112، «ابن ماجه» در «سنن» خود، جلد 1، صفحه 57، «طبرى» در «تاریخ» معروفش، جلد 2، صفحه 213 و گروه زیاد دیگر.
11) این حدیث را «ابن ابى الحدید» در جلد دوم، صفحه 101 نقل کرده است.
12) این حدیث را «ترمذى» در کتاب «جامع» جلد 2، صفحه 214 و «حاکم» در «مستدرک، جلد 3، صفحه 112 و گروه زیاد دیگرى نقل کردهاند.
13) بحار الأنوار جلد 37، صفحه 268.
14) مسند احمد، جلد 1، صفحه 99 (طبع دار الصادق).
15) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، جلد 4، صفحه 116 به بعد.
16) عقد الفرید، جلد 3، صفحه 43 (با تلخیص).
17) الغدیر، جلد 3، صفحه 237.
18) اسناد این روایت را به طور مشروح در ذیل حدیث «یوم الدّار» در پیام قرآن، آوردیم (جلد 9، صفحه 326).
19) سوره مریم، آیه 12.
20) سوره مریم، آیه 30.