و قاله علیه السّلام
فى سحرة الیوم الّذى ضرب فیه
این سخن را در سحرگاه روزى که در آن ضربت خورد، بیان فرمود.
ملکتنی عینی و أنا جالس، فسنح لی رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله و سلّم، فقلت: یا رسول اللّه! ماذا لقیت من أمّتک من الأود و اللّدد؟ فقال: «ادع علیهم» فقلت: أبدلنی اللّه بهم خیرا منهم، و أبدلهم بی شرّا لهم منّی.
ترجمه
در حالى که نشسته بودم، خواب چشمان مرا فرا گرفت، ناگهان رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بر من ظاهر شد، عرض کردم: اى رسول خدا! چه کژىها و عداوتها که از امّتت دیدم؟
فرمود: آنها را نفرین کن! عرض کردم: خداوند بهتر از آنان را به من دهد و به جاى من، شخص بدى را بر آنها مسلّط کند.
شرح و تفسیر
رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله را در خواب دیدم!
«محمّد بن حبیب بغدادى» در کتاب «المغتالین» از «ابو عبد الرّحمان سلمى» نقل مىکند: «در آن هنگام که امیر مؤمنان على علیه السّلام در بستر شهادت افتاده بود، از او عیادت کردم، فرمود: نزدیک بیا (گویا امام نمىخواست صداى او را دیگران بشنوند) این در حالى بود که زنان گریه مىکردند، من نزدیک امام علیه السّلام آمدم، فرمود: «دیشب مىخواستم خانوادهام را بیدار کنم که خواب چشمانم را فراگرفت، در حالى که نشسته بودم». سپس آنچه را در خواب دیده و در متن سخن بالا آمده است، براى او نقل فرمود.
به هر حال، این سخن از شدّت ناراحتى امام علیه السّلام از کارشکنىهاى گروهى از امّت و آزارهایى که در صحنههاى مختلف به آن حضرت دادهاند، پرده برمىدارد و این نخستین بار نیست که امام علیه السّلام از مردم شکایت مىکند، بلکه در خطبههاى متعدّدى از «نهجالبلاغه» نظیر این معنا با عبارات دیگرى دیده مىشود که همگى حکایت مىکند، گروهى از اصحاب آن حضرت، نه تنها مقامش را نشناختند و حرمتش را پاس نداشتند، بلکه از انواع اذیّتها و آزارها فروگذار ننمودند.
امام (ع) در آغاز این سخن مىفرماید: «در حالى که نشسته بودم، خواب چشمان مرا فرا گرفت» ملکتنی عینی و أنا جالس.
جمله ملکتنی عینی (چشمم مالک من شد و بر من مسلّط گشت) کنایهاى است از خواب، زیرا چشم نخستین عضوى است که خواب در آن ظاهر و آشکار مىشود و به همین دلیل، به صورت کنایه در مفهوم خواب بکار مىرود.
سپس اضافه فرمود: «در خواب رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بر من ظاهر شد، عرض کردم: اى رسول خدا! چه کژىها و عداوتها که از امّتت دیدم؟!» فسنح(2) لی رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله، فقلت: یا رسول اللّه! ماذا لقیت من أمّتک من الأولاد و اللّدد؟).
شاید کمتر در طول تاریخ بتوانیم برگزیدهاى از «اولیاء اللّه» را پیدا کنیم که در مدّت کوتاه حکومتش، با این همه خصومت، دشمنى، کارشکنى، سرکشى و آزار و نامهربانى، رو به رو شده باشد.
هم در آن مدّت طولانى بیست و پنج سالى که امام علیه السّلام خانهنشین بود، و هم در دوران کوتاه حکومتش، دائما بر ضدّ او کارشکنى مىکردند و به طور روزافزونى حضرتش را آزار مىدادند، چرا که در دوران خلفا- مخصوصا خلیفه سوم- به انحرافاتى، از جمله حیف و میل در بیتالمال و سپردن مقامات بدست نااهلان، عادت کرده بودند و امام علیه السّلام مىخواست آنها را به مسیر اسلام و راه و رسم پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و اجراى حق و عدالت بازگرداند، ولى این داروى شفابخش، چنان در کام آنها تلخ بود که گاه نزدیکترین آنها نیز تحمّلش را نداشتند و لذا مىتوان گفت: دوران حکومت امام علیه السّلام، مملوّ از طوفانها و حوادث تلخ و پى در پى بود.
بنابراین، تعجّب نیست امامى که آن همه صبر و حوصله داشت که خاشاک را در چشم و استخوان را در گلو تحمّل مىکرد، در عالم خواب و رؤیا، شکایت امّت به پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله برد.
اکنون ببینیم پیامبر صلّى اللّه علیه و آله در جواب امام علیه السّلام چه مىفرماید، «فرمود: آنها را نفرین کن!» فقال: «ادع علیهم»
امام علیه السّلام مىگوید: «عرض کردم: خداوند بهتر از آنان را به من دهد، و به جاى من شخص بدى را بر آنان مسلّط کند» فقلت: أبدلنی اللّه بهم خیرا منهم، و أبدلهم بی شرّا لهم منّی.
چرا در این مکاشفه روحانى، پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله دستور نفرین مىدهد، در حالى که آن حضرت، «رحمة للعالمین» بود؟
این به خاطر آن است که گاه ناسپاسى و طغیانگرى گروهى از مردم، به جایى مىرسد که تمام روزنههاى رحمت را به روى خود مىبندند و جایى جز براى عذاب و سلب نعمت باقى نمىماند. در چنین مواردى، نفرین، عین حکمت است. به همین دلیل در تاریخ انبیا مىخوانیم که با تمام صبر و شکیبایى و لطف و رحمتى که داشتند، گاه راه را منحصر به نفرین مىدیدند، همان گونه که نوح پیامبر صلّى اللّه علیه و آله بعد از «نهصد و پنجاه سال!» تبلیغ و روشنگرى و هدایت، چارهاى جز نفرین ندید و عرض کرد: «رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً»، خداوندا! احدى از کافران را بر صفحه زمین زنده نگذار!»(3) و طوفان آمد و همه را از بین برد.
به هر حال، قابل توجّه است که امام علیه السّلام با این که همیشه به اصحاب و یاران خود توصیه مىکرد، با دشمنان مدارا کنند و نسبت به زیردستان مهربان باشند و حتّى در فرمان معروف «مالک اشتر» تأکید مىکند که نسبت به تمام مردم مصر، اعمّ از مسلمان و کافر، لطف و محبّت کند و مىفرماید: «آنها یا برادر دینى تواند و یا انسانى همانند تو»، باید دید تا چه حد او را آزار دادند که خودش راضى به نفرین کردن شد، ولى ادب امام علیه السّلام در برابر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله شایان دقّت است که پیش از اجازه آن حضرت، اقدام به نفرین نکرد.
محتواى نفرین امام علیه السّلام نیز در خور دقّت مىباشد، چرا که نخست براى نجات خویشتن از دست افراد ناسپاس و قدرنشناس دعا مىکند، سپس از خدا مىخواهد
که امام علیه السّلام را از آنها بگیرد و حاکم ظالمى را بر سر آنان مسلّط کند، تا طعم تلخ اعمال زشت خود را بچشند.
جمله أبدلهم بی شرّا لهم منّی (خداوند بدتر از من را بر آنها مسلّط کند) مفهومش آن نیست که امام علیه السّلام- العیاذ باللّه- بد بوده و حضرت شخص بدترى را در نفرین خود، براى حکومت بر آنها تقاضا مىکند، بلکه در ادبیّات عرب، جمله خیر و شرّ که به معناى «صفت تفضیلى» به کار مىرود، الزاما این مفهوم را القا نمىکند که صفت مورد در نظر در هر دو طرف مقایسه، وجود دارد و در یکى بیشتر است، بلکه گاه در طرف مفضول، اصلا وجود ندارد، همان گونه که در جمله اوّل امام علیه السّلام نیز این معنا دیده مىشود، مىفرماید: «خداوند خوبتر از آنها را به من بدهد» در حالى که آنها خوب نبودند، بلکه یک پارچه نفاق و آزار و شرارت بودند.
شاهد این سخن در آیات متعدّدى از قرآن مجید نیز دیده مىشود، از جمله در آیه 15 سوره فرقان مىخوانیم: «قُلْ أَ ذلِکَ خَیْرٌ أَمْ جَنَّةُ الْخُلْدِ» آیا این، (اشاره به دوزخ و عذابهاى دوزخى است) بهتر است یا بهشت جاویدان؟!
و در آیه 62 سوره صافّات مىخوانیم: «أَ ذلِکَ خَیْرٌ نُزُلًا أَمْ شَجَرَةُ الزَّقُّومِ» آیا این (نعمتهاى جاویدان بهشتى) بهتر است، یا درخت زقّوم (همان درختى که از قعر جهنّم مىروید)؟!»
به هر حال، نفرین امام علیه السّلام در این مکاشفه روحانى به اجابت رسید و پس از چند ساعت، امام علیه السّلام در محراب شهادت به بزرگترین افتخار نایل آمد و در جوار رحمت خدا و در کنار پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله در بهشت قرار گرفت و بعد از او «معاویه» و سپس «یزید» و «حجّاج» بر سر مردم ناسپاس عراق مسلّط شدند و دمار از روزگار آنها درآوردند، که در تاریخ بىسابقه بود.
«سیّد رضى» در پایان این خطبه، به تفسیر دو واژه از واژههاى مربوط به این خطبه پرداخته، مىگوید: «یعنى بالأود: الإعوجاج، و باللّدد: الخصام. و هذا من أفصح
الکلام، منظور از «اود» همان اعوجاج و کجى است و «لدد» به معناى خصومت است و این تعبیر از فصیحترین تعبیرات است.»
سخن سیّد رضى- رضوان اللّه علیه- ممکن است اشاره به این باشد که در جمله کوتاه «ماذا لقیت من أمّتک من الأود و اللّدد» مفاهیم گسترده و دقیقى نهفته شده است چرا که «اود» در اصل به معناى خم شدن چیزى است که ممکن است، بر اثر بار سنگینى حاصل شود و «لدد» به معناى خصومتهاى شدیدى است که از سوى افراد کینهتوز و بىمنطق، نسبت به کسى پیدا مىشود. در واقع نادانى و حماقت گروهى از امّت، بارهایى از مشکلات و غم و اندوه بر دوش امام علیه السّلام نهاد، بارهایى که مىتوانست کمر هر انسانى را بشکند. و عداوت و کینهتوزى گروه دیگرى که آگاهانه- به خاطر این که امام علیه السّلام تسلیم هوا و هوسها و خواستههاى نامشروع آنها نشده بود- به دشمنى دامن زدند، مشکلات بیشترى را براى امام علیه السّلام فراهم ساخت.
نتیجه کار این دو گروه به آنجا رسید که امام علیه السّلام آرزو مىکرد هر چه زودتر از میان آنها برود و در جوار صدّیقین و شهدا و اولیاء اللّه، قرار گیرد.
نکتهها
1- یاران على علیه السّلام
در اینکه یاران على علیه السّلام از سه گروه تشکیل مىشدند، شکّى نیست. گروهى از آنان مخلصان و مؤمنان حقیقى و فداکار و جان بر کف بودند که همچون پروانگان، گرد شمع وجودش مىگشتند و چشم بر امر و گوش بر فرمان داشتند، مانند «مالک اشتر» ها و «عمّار یاسر» ها و «رشید هجرى» ها و «میثم تمّار» ها و «کمیل بن زیاد» ها، که در میان یاران امام علیه السّلام بسیار ممتازند!
گروه دیگرى نادان بودند، که نه مقام امام علیه السّلام را درک مىکردند و نه شرایط زمان و مکان را در نظر مىگرفتند، نه از خطرات «معاویه» و حکومت او در «شام» آگاه
بودند و نه به هنگام نبرد به میدان مىآمدند، افرادى بهانهجو، کوته فکر، دهنبین، متلوّن و دمدمى مزاج، که در هیچ امرى از امور اجتماعى، قابل اعتماد نبودند.
و گروهى کینهتوز لجوج، که به حیف و میل اموال مسلمین در عصر «عثمان» خو گرفته بودند و از على علیه السّلام نیز همان را مىخواستند و جز به مقام و مال و ثروت- از هر طریقى که باشد- نمىاندیشیدند و در همه جا کارشکنى مىکردند و بسیارى از آنها جاسوسان معاویه و عوامل خودفروخته او در کوفه بودند.
با این که على علیه السّلام تا آنجا که امکان داشت، به خاطر حفظ مسایل جامعه اسلامى با آنها مدارا مىکرد، ولى گاه که قلب او را شدیدا به درد مىآوردند، زبان به انتقاد از آنها مىگشود و گوشهاى از سوز درونى خود را در قالب الفاظ، بیرون مىریخت، شاید به خود آیند و به راه راست بازگردند.
نمونههایى از این گلهها را مىتوان در خطبههاى زیر مشاهده کرد:
1- در خطبه بیست و پنج مىفرماید: «و إنّی و اللّه لأظنّ أنّ هؤلاء القوم سیدالون منکم باجتماعهم على باطلهم و تفرّقکم عن حقّکم … اللّهمّ إنّی قد مللتهم و ملّونی و سئمتهم و سئمونی، سوگند به خدا! مىدانستم اینها به زودى بر شما مسلّط خواهند شد، زیرا آنان در یارى از باطلشان متّحدند و شما در راه حق متفرّقید … بار خداوندا! (از بس نصیحت کردم) آنها را خسته و ناراحت ساختم و آنها نیز مرا خسته کردند.من آنها را ملول و آنها نیز مرا ملول ساختند».
2- در خطبه بیست و هفتم مىفرماید: «فیا عجبا عجبا!- و اللّه- یمیت القلب و یجلب الهمّ من اجتماع هؤلاء القوم على باطلهم و تفرّقکم عن حقّکم! فقبحا لکم و ترحا …یا أشباه الرّجال و لا رجال! حلوم الأطفال و عقول ربّات الحجال، لوددت أنّی لم أرکم و لم أعرفکم، شگفتا! شگفتا!- به خدا سوگند!- این حقیقت قلب انسان را مىمیراند و غم و اندوه مىآفریند، که آنها در مسیر باطل این چنین متّحدند و شما در راه حق
این چنین پراکنده. روى شما زشت، و همواره غم و غصّه قرینتان باد! … اى کسانى که به مرد مىمانید ولى مرد نیستید! اى کودک صفتان بىخرد و عروسان حجلهنشین! اى کاش هرگز شما را نمىدیدم و نمىشناختم».
3- در خطبه بیست و نهم مىخوانیم: «أیّها النّاس! المجتمعة أبدانهم، المختلفة أهواؤهم، کلامکم یوهی الصّمّ الصّلاب، و فعلکم یطمع فیکم الأعداء! تقولون فی المجالس: کیت و کیت، فإذا جاء القتال قلتم: حیدی حیادا!، اى مردمى که بدنهایتان جمع و افکار و خواستههاى شما پراکنده است، سخنان داغ شما، سنگهاى سخت را در هم مىشکند ولى اعمال سست شما، دشمنانتان را به طمع مىاندازد، در مجالس و محافل مىگویید: «چنین و چنان خواهیم کرد.» امّا هنگام جنگ، فریاد مىزنید: «اى جنگ از ما دور شو!»».
4- در خطبه شصت و نهم مىفرماید: «کم أداریکم کما تدارى البکار العمدة، و الثّیاب المتداعیة! کلّما حیصت من جانب تهتّکت من آخر، چه قدر با شما مدارا کنم! همچون مدارا کردن با شتران تازهکار که از سنگینى بار، پشتشان مجروح مىشود و همچون جامه کهنه و فرسودهاى که هر گاه گوشهاى از آن را بدوزند، از سوى دیگر پاره مىشود».
5- در خطبه نود و هفتم آمده: «أیّها القوم الشّاهدة أبدانهم، الغائبة عنهم عقولهم، المختلفة أهواؤهم المبتلى بهم أمراؤهم … یا أهل الکوفة! منیت منکم بثلاث و اثنتین:صمّ ذوو أسماع و بکم ذوو کلام و عمى ذوو أبصار، لا أحرار صدق عند اللّقاء، و لا إخوان ثقة عند البلاء!، اى کسانى که بدنهایتان حاضر است و عقلهاى شما پنهان، و خواستههایتان متفاوت و اى کسانى که زمامدارانتان به شما مبتلا شدهاند، … اى اهل کوفه! من به سه چیز (که در شما هست) و دو چیز (که در شما نیست) مبتلا شدهام: گوش دارید امّا کرید، سخن مىگویید امّا گنگید، چشم دارید، امّا کورید. نه هنگام نبرد آزادمردان صادقید و نه به هنگام آزمایش، برادران قابل اعتماد!».
6- در خطبه یکصد و نوزدهم آمده است: «ما بالکم أمخرسون أنتم؟! … ما بالکم لا سدّدتم لرشد و لا هدیتم لقصد، شما را چه مىشود؟ مگر لالید (چرا سخن نمىگویید؟) … چرا چنین هستید؟ هرگز به راه راست موفّق نشوید! و هیچ گاه در راه حق قدم مگذارید!»
7- در خطبه یکصد و بیست و یکم مىخوانیم: «أرید أن أداری بکم و أنتم دائی کناقش الشّوکة بالشّوکة و هو یعلم أنّ ضلعها معها! الّلهمّ قد ملّت أطبّاء هذا الدّاء الدّویّ، من مىخواهم به وسیله شما بیمارىها را مداوا کنم، امّا شما خود درد منید! من به کسى مىمانم که بخواهد خار را به وسیله خار بیرون آورد، با اینکه مىداند خار همانند خار است. بار خداوندا! طبیبان این درد جانگداز خسته شدهاند!»
8- در خطبه یکصد و بیست و سه مىفرماید: «و کأنّی أنظر إلیکم تکشّون کشیش الضّباب لا تأخذون حقّا و لا تمنعون ضیما، گویا مىبینم که به هنگام (فرار) همهمه مىکنید، همچون صدایى که از سوسماران به هنگام ازدحامشان به وجود مىآید، نه قادر به گرفتن حقّى هستید و نه به جلوگیرى از ظلم و ستمى».
9- در خطبه یکصد و بیست و پنج آمده: «أفّ لکم! لقد لقیت منکم برحا، یوما أنادیکم و یوما أناجیکم، فلا أحرار صدق عند النّذاء و لا إخوان ثقة عند النّجاء، اف بر شما باد! چه قدر ناراحتى از شما دیدم، یک روز با صداى رسا و آشکارا با شما سخن مىگویم و روز دیگر مخفیانه و به گونه آهسته و نجوا، ولى نه آزادمردان راستگویى به هنگام فریادید، و نه برادران مطمئن و رازدارى به هنگام نجوا!».
10- و در خطبه یکصد و سى و یک آمده: «أیّتها النّفوس المختلفة و القلوب المتشتّتة، الشّاهدة أبدانهم، و الغائبة عنهم عقولهم، أظأرکم على الحقّ و أنتم تنفرون عنه نفور المعزى من وعوعة الأسد، اى روحهاى پراختلاف! و اى قلبهاى پراکنده! شما که بدنهایتان حاضر و قلبهایتان پنهان است، من شما را به سوى حق مىکشانم ولى همچون گوسفندانى که از غرّش شیر فرار کنند، مىگریزید.»
2- چه کسانى مستحقّ نفرینند؟
همانگونه که در شرح خطبه، اشاره شد، پیامبران و اولیاء اللّه همواره با روح امید، به دعوت اقوام منحرف مىپرداختند و با پشتکار و حوصله عجیب، تمام ناراحتى را در این طریق تحمّل مىکردند، امّا گاه که تمام درها به روى آنها بسته مىشد و به طور کامل از هدایت قوم یا گروهى مأیوس مىشدند، به آنها نفرین مىکردند، نفرینى که گاه سبب مىشد آن گروه فاسد و مفسد، ریشهکن گردند و نسل دیگرى جایگزین آنها شود.
در زندگى «پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله» که کانون رحمت براى همه جهانیان بود نیز نمونههایى از این نفرینها دیده مىشود، از جمله:
1- در حدیثى مىخوانیم که: «حکم بن عاص» عموى «عثمان» که از مخالفان سرسخت «پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله» بود پیوسته آن حضرت را استهزاء مىکرد و به اصطلاح با حرکاتش، راه رفتن پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را به باد تمسخر مىگرفت، شانههایش را تکان مىداد و دستهایش را خم مىکرد و پشت سر پیامبر صلّى اللّه علیه و آله راه مىرفت، روزى پیامبر به او نفرین کرد و فرمود: «همین گونه باش!» و او بعد از آن به هنگام راه رفتن، دائما شانههایش مىلرزید و دستهایش جمع مىشد، سپس پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله او را از مدینه تبعید کرد، و وى را مورد لعن قرار داد.(4)
2- «ابن مسعود» مىگوید: «ما با پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله بودیم و در سایه کعبه نماز مىخواندیم، گروهى از «قریش» و «ابوجهل» شترى را در گوشهاى از مکّه نحر کردند.و بچّهدان آلوده آن را آوردند و بر پشت پیامبر در حال سجده گذاشتند. فاطمه علیها السّلام آمد و آن را به کنار زد، هنگامى که نماز تمام شد، پیامبر درباره قریش و مخصوصا
«ابوجهل» و «عتبه» و «شیبه» و «ولید» و «امیّه» و «عقبة بن ابى معیط» نفرین کرد.» «عبداللّه مسعود» مىگوید: «چندان نگذشت که کشته همه آنها را در چاه بدر دیدم.»(5)
3- پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله به طائفه «مضر» نفرین کرد (قبیله «مضر» همان قبیلهاى بودند که پیامبر را آزار فراوان دادند) و عرضه داشت:«أللّهمّ اشدد وطأتک على مضر و اجعلها علیهم کسنی یوسف، خداوندا! مجازاتت را بر قبیله مضر شدّت بخش و سالهایى همچون سالهاى قحط زمان یوسف علیه السّلام بر آنها قرار ده!»(6) نفرین پیامبر درباره آنها تحقّق یافت و خشکسالى و قحطى آنها را فراگرفت. بعد از مدّتى مردى از آن قبیله آمد و وضع پریشان آن قبیله را براى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله نقل کرد و استمداد نمود.پیامبر صلّى اللّه علیه و آله آنها را بخشید و براى آنها دعاى باران کرد و باران فراوانى بارید.(6)
4- در حدیث دیگرى آمده است که: پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله از محلّى عبور مىکرد به «عمرو بن عاص» و «ولید بن عقبه» برخورد کرد که مشغول شرب خمر و غنا بودند و شعرى را که در آن ابراز خوشحالى از شهادت «حمزة بن عبد المطلّب» شده بود مىخواندند، پیامبر صلّى اللّه علیه و آله بر آنها نفرین کرد و عرضه داشت:«اللّهمّ العنهما و ارکسهما فی الفتنة رکسا و دعّهما فى النّار دعّا، خداوندا! آن دو را لعنت کن و با سر، در اعماق فتنه فرو بر و در آتش دوزخ بیفکن!»(7)
5- در حدیث معروفى مىخوانیم که: پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله در روز جنگ «بدر کبرا» مشتى سنگریزه برداشت و به سوى لشکر قریش پاشید و گفت:«شاهت الوجوه، چهره شما زشت باد!» چیزى نگذشت که بادهاى شدیدى به سوى لشکر قریش
وزیدن گرفت و چهره آنها در هم فرو رفت و سبب هزیمت آنها شد. پیامبر صلّى اللّه علیه و آله عرضه داشت:«أللّهمّ لا یفلتنّ فرعون هذه الأمّة أبوجهل بن هشام، خداوندا! فرعون این امّت، ابوجهل موفق به فرار نشود!» (چیزى نگذشت که ابوجهل به دست سربازان اسلام کشته شد).(8)
البتّه موارد نفرین پیامبر صلّى اللّه علیه و آله منحصر به اینها نیست و این نشان مىدهد که «اولیاءاللّه» با اینکه در مقابل دشمنان خود نهایت تحمّل را داشتند، گاه که درهاى هدایت به روى مخالفان بسته مىشد، و بىشرمى را به آخرین درجه مىرساندند، به آنها نفرین مىکردند و نفرین على علیه السّلام در خطبه مورد بحث نیز، از این قبیل است.
1) سند خطبه: این سخن را گروه کثیرى از کسانى که قبل از «سیّد رضى» مىزیستهاند نیز نقل کردهاند، از جمله «ابن سعد» در «طبقات»، «ابوالفرج اصفهانى» در «مقاتل الطّالبیّین»، «ابن عبد ربّه» در «عقد الفرید»، «ابن قتیبه» در «الامامة و السیاسة»، مرحوم «سیّد مرتضى» در «الغرر و الدّرر» و «شیخ مفید» در «ارشاد». (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 64).
2) «سنح» از مادّه «سنوح» (بر وزن حضور) به معناى «عبور سریع چیزى از مقابل انسان» است و به معناى «عرضه شدن چیزى بر انسان» نیز آمده است. جمعى از ارباب لغت گفتهاند که «سانح» به چیزى گفته مىشود که از سمت چپ، به طرف راست از جلو انسان عبور مىکند و معمولا آن را به فال نیک مىگیرند و نقطه مقابل آن «بارح» است که از سمت راست، به چپ حرکت مىکند و آن را نامبارک مىشمارند.
3) سوره نوح، آیه 26.
4) بحار الانوار، جلد 18، صفحه 59.
5) بحار الانوار، جلد 18، صفحه 57.
6) بحار الانوار، جلد 17، صفحه 230.
7) بحار الانوار، جلد 20، صفحه 76.
8) بحار الانوار، جلد 19، صفحه 257.