و من کلام له علیه السّلام
فى توبیخ بعض أصحابه
از سخنانى است که امام علیه السّلام در ملامت و توبیخ بعضى از یارانش فرموده است.
خطبه در یک نگاه
آهنگ این خطبه، آهنگ خطبههاى پر سوز و گدازى است که على علیه السّلام پس از مشاهده جرأت و جسارت لشکریان معاویه و خونسردى و بىتفاوتى گروهى از لشکریانش در برابر جنایات شامیان، ایراد فرموده است.
در این خطبه، نکوهش شدیدى از ضعف و زبونى و عافیتطلبى جماعتى از کوفیان و عراقیان شده و حتّى بعضى از تعبیرات آن، نشانه نومیدى حضرت از کارآیى آنان در برابر دشمن است و به نظر مىرسد که امام علیه السّلام تمام این سخنان را براى تحریک و به اصطلاح بر سر غیرت آوردن، در برابر شامیان ستمگر ایراد فرموده است.
کم أداریکم کما تدارى البکار العمدة، و الثّیاب المتداعیة! کلّما حیصت من جانب تهتّکت من آخر، کلّما أطلّ علیکم منسر من مناسر أهل الشّام أغلق کلّ رجل منکم بابه، و انجحر انجحار الضّبّة فی جحرها و الضّبع فی و جارها. الذّلیل و اللّه من نصرتموه! و من رمی بکم فقد رمی بأفوق ناصل.إنّکم و اللّه لکثیر فی الباحات، قلیل تحت الرّایات. و إنّی لعالم بما یصلحکم، و یقیم أودکم، و لکنّی لا أرى إصلاحکم بإفساد نفسی. أضرع اللّه خدودکم، و أتعس جدودکم! لا تعرفون الحقّ کمعرفتکم الباطل، و لا تبطلون الباطل کإبطالکم الحقّ!.
ترجمه
چقدر با شما مدارا کنم! همچون مدارا کردن با شتران تازه کار که از سنگینى بار، پشتشان مجروح مىشود؟! و یا همچون جامه کهنه و فرسودهاى که هر گاه گوشهاى از آن را بدوزند از سویى دیگر پاره مىشود؟! هر زمان گروهى از لشکریان شام به شما نزدیک مىشوند، هر یک از شما در را به روى خود مىبندد و همچون سوسمار در لانه خود مىخزد و یا همانند کفتار که در خانه خویش پنهان شده، مخفى مىگردد. به خدا سوگند! ذلیل آن کسى است که شما یاور او باشید، و آن کس که به وسیله شما (به سوى دشمن) تیراندازى کند، همچون کسى است که تیرى بىپیکان و بدون پایه رها سازد. به خدا سوگند! جمعیّت شما در میدانگاههاى شهر (و
مجالس بزم) زیاد است، ولى در سایه پرچمهاى میدان نبرد (و عرصه رزم) کم است.من به خوبى مىدانم چه چیز شما را اصلاح مىکند و کژىهاى شما را راست مىنماید، ولى هرگز اصلاح شما را، با تباه ساختن خویش جایز نمىشمرم. خداوند صورتهاى شما را بر خاک مذلّت بگذارد و بهره شما را (از حیات سعادتمندانه) نابود کند. شما آن گونه که باطل را مىشناسید، نسبت به حق شناخت ندارید و آن چنان که در ابطال حق کوشا هستید، براى از میان بردن باطل اقدام نمىکنید!
شرح و تفسیر
گله شدید از دوستان سست عنصر!
از محتواى این خطبه به خوبى استفاده مىشود که امام علیه السّلام به عنوان رهبر و فرماندهى که از نافرمانیهاى مکرّر و مستمرّ لشکر خود سخت رنجیده شده و به روشنى مىبیند که دشمن با مشاهده این حالت هر روز جسورتر مىشود، به نکوهش و سرزنش این گروه از اصحاب و لشکر خود مىپردازد، بلکه بر سر عقل و غیرت آیند و پیش از آنکه راه بازگشت به روى آنها بسته شود، برگردند و در صف واحدى شجاعانه در برابر دشمن بایستند و او را بر سر جاى خود بنشانند.
تعبیرات این خطبه نشان مىدهد- بر خلاف آنچه بعضى از ناآگاهان مىپندارند- امام علیه السّلام نهایت مدارا را با این گروه سست و بىانضباط به خرج مىداده، تا آنجا که از مدارا کردن با آنان خسته شده، مىفرماید:
«چه قدر با شما مدارا کنم؟ همچون مدارا کردن با شتران تازهکار که از سنگینى بار، پشتشان مجروح مىشود، و یا همچون جامه کهنه و فرسودهاى که هر گاه گوشهاى از آن را بدوزند، از سوى دیگر پاره مىشود!» کم أداریکم کما تدارى
البکار(2) العمدة،(3) و الثّیاب المتداعیة!(4) کلّما حیصت(5) من جانب تهتّکت من آخر.
تشبیهات بالا، از تشبیهاتى است بسیار ظریف و دقیق و پرمعنا، که امام علیه السّلام درباره اهل کوفه و گروهى از مردم عراق، بیان فرموده، تاریخ نشان مىدهد که بعد از جنگ «صفّین» و مشکلاتى که بر اثر نادانى و نافرمانى گروهى از سربازان امام علیه السّلام به بار آمد، حالت سستى و ضعف و زبونى و بىتفاوتى در برابر سرنوشت اجتماعى، به آنها دست داد.
آنها افرادى عافیتطلب و کوته فکر بودند، یا قدرت بر تحلیل مسایل اجتماعى نداشتند و یا اگر داشتند براى اینکه خود را به زحمت نیندازند، بىتفاوت از کنار آن مىگذشتند. حملات غافلگیرانه و غارتگرانه لشکریان شام، که پى در پى به مرزهاى عراق مىشد و گاه تا عمق زیادى نفوذ مىکرد آنها را بیدار نکرد و از فاجعه بزرگى که در پیش داشتند، آگاهشان نساخت و اگر گروهى آگاه شدند، با بىتفاوتى از کنار آن گذشتند.
امام علیه السّلام در تشبیه اوّل، آنها را به شترانى تشبیه مىکند که تازه آماده باربرى شدهاند و احیانا پشت و کوهانشان مجروح شده است. روشن است که همه شتران در آغاز کار چنیناند و باید این دوران را تحمّل کنند، تا پشتشان محکم و دست و پایشان، ورزیده شود.
ولى این گروه، با همان بارهاى نخستین که در جنگ «صفّین» بر دوششان حمل شد، زانو زدند و بر زمین نشستند و امام علیه السّلام پیوسته با آنها مدارا مىکرد، بلکه بپاخیزند و با شجاعت و شهامت راه را تا آخر طى کنند.
در تشبیه دوم آنها را به جامه کهنه و پوسیدهاى تشبیه مىکند که با کمترین فشار پاره مىشود و هر گاه یک طرف آن را بدوزند، طرف دیگر پاره مىشود.
آرى، آنها بر اثر تن پرورى و عافیت طلبى و روحیه ضعیف و افکار پوسیده، مقاومت خود را از دست داده بودند. هنگامى که این فرمانده بزرگ الهى از یک سو آنها را نظم و انضباط مىبخشید، از سوى دیگر متلاشى مىشدند، چه مشکل و دردناک بود براى این فرمانده شجاع و آگاه که با چنین گروهى سر و کار داشت، دائما خون دل مىخورد و زجر مىکشید، تدبیراتش خنثى مىگردید و تیرهایش به سنگ مىخورد و یکى از دلایل بارز مظلومیت على علیه السّلام گرفتارى در چنگال این گروه بود.
سپس امام علیه السّلام به نشانههاى ضعف و زبونى آنها اشاره مىکند، شاید عیب بزرگ خود را دریابند و در اصلاح آن بکوشند. مىفرماید: «هر زمان گروهى از لشکریان شام به شما نزدیک مىشوند، هر یک از شما در را به روى خود مىبندد، و همچون سوسمار در لانه خود مىخزد، و یا همانند کفتار که در خانه خویش پنهان شده، مخفى مىگردد.» (کلّما أطلّ(6) علیکم منسر(7) من مناسر أهل الشّام أغلق کلّ رجل منکم بابه، و انجحر(8) انجحار الضّبّة(9) فی جحرها، و الضّبع(10) فی و جارها(11)).
تشبیه به «ضبّه» (سوسمار) به خاطر آن است که سوسمار در میان حیوانات به حماقت معروف است، تا آنجا که حتّى لانه خود را ممکن است گم کند. لذا آن را در کنار تخته سنگى مىسازد که نشانه باشد و گم نشود، به علاوه مىگویند «سوسمار» موجود بسیار بىعاطفهاى است، چرا که حتّى نوزادان خود را مىخورد.
همچنین تشبیه به «کفتار» نیز به خاطر حماقت این حیوان است. در شرح خطبه ششم ویژگىهاى دیگرى نیز از «کفتار» بیان گردید، از جمله این که او حضور دشمن را احساس مىکند ولى با زمزمههاى شکارچى به خواب مىرود، خوابى که منتهى به اسارت و مرگ او مىشود و به این ترتیب کمترین مقاومتى در برابر دشمن خود نمىکند.
امام علیه السّلام با این تشبیهات مىخواهد انگشت روى نقطه اصلى درد بگذارد و بگوید نقطه ضعف آنها کجا است، که دشمن را- على رغم امکانات وسیعى که در اختیار یاران امام علیه السّلام است- این چنین جسور و بىپروا ساخته! آرى، درد بزرگ آنها احساس ضعف و زبونى و عدم احساس مسئولیّت در برابر مسایل مهم اجتماعى بود و گر نه با داشتن رهبرى همچون على بن ابى طالب علیه السّلام باید با آسانى دشمنان را عقب برانند و تمام کشور اسلام را امن و امان کنند.
حوادث مختلفى که در جنگ «صفّین» واقع شد شاهد گویاى سخنان مولا على علیه السّلام در این خطبه است. چگونه لشکر کوفه با حماقتهاى پى در پى و از دست دادن فرصتها، هم خودشان را بیچاره کردند، هم امامشان را به زحمت انداختند، و هم جامعه مسلمین را در زیر پرچم ظالمان خونخوار و غارتگران بیدادگر، قرار دادند.
سپس حضرت علیه السّلام با تشبیه دیگرى ضعف و زبونى آنها را آشکار مىسازد و مىفرماید: «به خدا سوگند! ذلیل آن کس است که شما یاور او باشید و آن کس که به وسیله شما (به سوى دشمن) تیر اندازى کند، همچون کسى است که تیرى بىپیکان
و بدون پایه رها سازد» الذّلیل و اللّه من نصرتموه! و من رمی بکم فقد رمی بأفوق ناصل(12)
آرى، چوبه تیر بدون پیکان، (همان نوک آهنینى که تمام کارآیى تیر به وسیله آن است) ظاهرى دارد، ولى کارآیى ندارد. لشکر کوفه نیز غالبا ظاهرى داشتند، امّا به هنگام نبرد، به خاطر روحیه پایین و پستشان قدرتى از خود نشان نمىدادند.
نکتهاى که یادآورى آن را در اینجا لازم مىدانیم- هر چند در شرح خطبه 29 نیز به آن اشاره کردیم- این است که چوبه تیرهایى که در زمان گذشته مورد استفاده قرار مىگرفت، از سه قسمت تشکیل یافته بود: یکى اصل چوبه تیر که معمولا از درختان تهیه مىشد و دیگر نوک و پیکانى که بالاى آن نصب مىکردند و معمولا از آهن تیز بود و قسمت سوم، ته چوبه تیر بود که داراى شکافى بود که روى «وتر» (زه کمان) تکیه مىکرد و هنگامى که زه را مىکشیدند و رها مىکردند، چوبه تیر را با قدرت و به طور مستقیم، به جلو مىراند.
با توجّه به این که «افوق» به معناى چوبه تیرى است که ته آن شکسته باشد و «ناصل» به معناى تیرى است که عارى از پیکان باشد، معناى جمله بالا این مىشود که: «شما همانند تیرى هستید که هر دو قسمت حسّاس آن، از کار افتاده باشد که اوّلا، نشانهگیرى با آن غیر ممکن است و ثانیا، اگر به بدن دشمن برسد اثرى نخواهد داشت و حدّاکثر همانند شلّاقى است که بر بدن نواخته شود!»
سپس به یکى دیگر از ویژگىهاى آن جمعیّت سست و ناتوان اشاره کرده مىفرماید: «به خدا سوگند! جمعیّت شما در میدان گاههاى شهر (و مجالس بزم) زیاد است، ولى در سایه پرچمهاى میدان نبرد (و عرصه رزم) کم است!» إنّکم و اللّه
لکثیر فی الباحات(13)، قلیل تحت الرّایات.
زیرا به تنپرورى و عافیتطلبى و عیش و نوش عادت کردهاید و همین امر سبب زبونى و خوارى شما و جرأت و جسارت دشمن گردیده است. به یقین با ادامه این حالت، مشکلات عظیم و بدبختى گستردهاى دامان اجتماع شما را، خواهد گرفت و این جزاى هر جمعیّتى است که پشت به جهاد کند و رو به تن پرورى نماید!
در ادامه این سخن، حضرت به نکته بسیار مهمّى اشاره کرده مىفرماید: «من به خوبى مىدانم چه چیز شما را اصلاح مىکند، و کژىهاى شما را راست مىنماید، ولى هرگز اصلاح شما را، با تباه ساختن خویش جایز نمىشمرم!» (و إنّی لعالم بما یصلحکم، و یقیم أودکم،(14) و لکنّی لا أرى إصلاحکم بإفساد نفسی).
«شارحان نهج البلاغه» در شرح این جمله پر معنا، دو تفسیر ذکر کردهاند که منافاتى با هم ندارند و ممکن است هر دو صادق باشند و سخن امام علیه السّلام را ناظر به هر دو بدانیم:
نخست این که: من مىتوانم همان کارى که «معاویه» و تمام حاکمان خودکامه و دنیاپرست انجام مىدهند، که سران قبایل را با اموال سرشار مىخرند و بیت المال مسلمین را ابزارى براى جلب توجّه آنها قرار داده و بىحساب به این و آن مىبخشند، انجام دهم، ولى به یقین این کار، مسئولیّت سنگین الهى دارد، هرگز خدا راضى نیست که حقّ مردم ضعیف و محروم به افراد ثروتمند شکمپرست، داده شود تا پایههاى حکومت از این طریق محکم گردد.
دیگر این که: من مىتوانم همان برنامهاى که گروه دیگرى از حکّام خودکامه
انجام مىدهند، عملى کنم، شمشیر در میان شما بگذارم و هر کس را که به سوى میدان نبرد حرکت نمىکند، گردن بزنم.
در حدیثى که در کتاب «الغارات» آمده است، مىخوانیم که روزى على علیه السّلام مردم کوفه را مخاطب ساخت و فرمود:«و اللّه لقد ضربتکم بالدّرة الّتی أعظ بها السّفهاء فما أراکم تنتهون، و لقد ضربتکم بالسّیاط الّتی أقیم بها الحدود فما أراکم ترعوون، فما بقى إلّا سیفی! و إنّی لأعلم الّذی یقوّمکم بإذن اللّه و لکنّی لا أحبّ أن آتى تلک منکم، اى اهل کوفه! به خدا سوگند! من شما را با تازیانه کوچکى که براى اندرز افراد نادان آماده کردهام، زدم، ولى تاثیر در شما نکرد! سپس با شلاقی که حدود الهى را اجرا مىکنم، زدم باز از راه خطا بازنگشتید! تنها چیزى که باقى مانده، شمشیر من است و من مىدانم چه چیز کجى شما را راست مىکند، ولى دوست ندارم از این وسیله استفاده کنم (و براى اصلاح شما خونهاى گروهى را بریزم)(15)».
نمونه روشن آن همان چیزى است که در تاریخ زندگى «حجّاج» نوشتهاند.هنگامى که سپاه «مهلّب» (یکى از سران خوارج که بر ضدّ حکومت بنى امیّه شوریده بود) ضرباتى بر پایه حکومت بنى امیّه وارد کرد، «حجّاج» به مقابله با او برخاست، منادى، در کوفه ندا داد، هر کس از حضور در میدان نبرد در برابر لشکر «مهلّب» خوددارى کند، خونش مباح و از دم شمشیر خواهد گذشت، حتّى پیرمردان و بیماران را نیز معاف نکرد. البتّه قبل از «حجّاج» و بعد از او، حاکمان خودکامه دیگرى، این روش را دنبال کردهاند.
امام علیه السّلام مىفرماید: استفاده از این روش براى من ممکن است، ولى من حاضر نیستم، دین خود را براى حفظ مقامم تباه کنم.
در اینجا این سؤال پیش مىآید که مگر حضور در میدان جهاد، در مقابل
دشمنان اسلام و حکومت اسلامى واجب نیست؟ چرا نمىتوان مردم را بر این کار اجبار کرد و از نیروى قهرى استفاده نمود؟
پاسخ این سؤال، با ذکر یک نکته روشن مىشود و آن این که: اصل این کار صحیح است و حکومت اسلامى حق دارد، در این گونه موارد از زور استفاده کند، ولى این کار تبعات زیادى دارد که احیانا به خلاف شرع منجر مىشود که نمونه آن، همان کار «حجّاج» است، یعنى گناهکار و بىگناه را از دم شمشیر گذراندن. به علاوه این گونه واکنشهاى شدید در برابر متخلّفان، بذر بدبینى را نسبت به قوانین الهى و احکام اسلام در دلها مىپاشد، چرا که همه مردم تحمّل پذیرش این روش را ندارند و اى بسا، این گونه فشارها سبب ارتداد و پشت کردن آنها به اسلام و قرآن شود. به همین دلیل هرگز پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله از این روش استفاده نکرد و حتّى در زمان خلفا نیز کسى جرأت نمىکرد، با این طریق مردم را به میدان جهاد بفرستد. رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و همچنین امیرمؤمنان على علیه السّلام- که دقیقا در خط او گام برمىداشت- از طریق تشویق مردم، و گاه تهدید به عذاب الهى، آنها را براى میدان جنگ بسیج مىکردند.
سپس امام علیه السّلام در پایان این سخن، به آنها نفرین مىکند، نفرینى مناسب کارشان و توأم با استدلال، مىفرماید: «خداوند صورتهاى شما را بر خاک مذلّت بگذارد و بهره شما را (از حیات سعادتمندانه) نابود کند! شما آن گونه که باطل را مىشناسید، نسبت به حق شناخت ندارید، و آن چنان که در ابطال حق، کوشا هستید، براى از میان بردن باطل اقدام نمىکنید!» أضرع(16) اللّه خدودکم، و أتعس(17) جدودکم!(18) لا
تعرفون الحقّ کمعرفتکم الباطل، و لا تبطلون الباطل کإبطالکم الحقّ!.
در واقع نفرین امام علیه السّلام چیزى جز نتیجه اعمال آنها نیست، کسى که پشت به جهاد کند و تن به تنبلى بدهد، حاصلى جز ذلّت و محرومیّت از بهرهها و مواهب زندگى، نخواهد داشت و دلیل آن را باید در جهل آنها نسبت به حق و عدم قیام آنان در برابر باطل دانست، از این رو سخن امام علیه السّلام از هر نظر حساب شده است.
این همان بدبختى است که دامان بسیارى از مسلمین امروز را نیز گرفته است.آنها از باطل و طرفدارانش و حتّى آداب و رسومش به خوبى آگاهند و در بسیارى از این امور از آنها تقلید مىکنند، در حالى که شناخت صحیحى از حق و پیروان مکتب حق ندارند، و از این بدتر، گروهى کمر به ابطال حق بستهاند، در حالى که مىبایست این تلاش و کوشش را در راه ابطال باطل به خرج دهند، نتیجه آن، شمول نفرین امام علیه السّلام نسبت به آنها است، دشمنان اسلام صورت آنها را بر خاک مذلّت نهادهاند و مواهب آنها را به غارت مىبرند.
نکته
این همه توبیخ براى چیست؟
بار دیگر این سؤال در ذیل این خطبه- مانند خطبههاى مشابه آن- پیش مىآید که چرا فرمانده مدیر و مدبّرى همچون على بن ابى طالب علیه السّلام که دقیقترین ریزهکارىهاى جلب و جذب مردم را در فرمانهایش- مخصوصا فرمان «مالک اشتر»- بیان کرده، با این جملات آتشین و شلّاقهاى سرزنش و توبیخ، لشکرش را هدف قرار مىدهد و آنها را دلسرد مىسازد، حتّى به آنان شدیدا نفرین مىکند؟
در پاسخ این سؤال، به دو نکته باید توجّه شود، نخست این که: بعضى از افراد با تشویق به حرکت درمىآیند و بعضى با ملامت و سرزنش. همه افراد در انگیزههاى
حرکت، یکسان نیستند و قراین نشان مىدهد، مردم عراق و کوفه در آن عصر و زمان از گروه دوم بودند و به اصطلاح «تا سخنى گفته نشود که به رگ غیرت آنها بخورد» به حرکت در نمىآیند و امیرمؤمنان على علیه السّلام با شناختى که از آنان داشت، گاه از این روش استفاده مىکرد و آنها را زیر رگبار ملامتها و سرزنشها مىگرفت، تا به خطراتى که در پیش روى دارند، توجّه کنند و در برابر دشمن به پا خیزند.
دیگر اینکه: امام این سخنان را براى ثبت در تاریخ بیان فرموده، تا آیندگان در قضاوت خود گرفتار خطا و اشتباه نشوند و نگویند: على علیه السّلام با داشتن آن همه یاران وفادار و لشکر کارآمد، چه شد که نتوانست بر معاویه پیروز گردد و شرّ ظالمان را از سرزمین اسلامى براندازد، تا جهان اسلام بدست بىرحمترین حکّام و دور افتادهترین آنها از آیین اسلام، نیفتد.
در واقع «على علیه السّلام» بىگناهى خود را در این خطبهها بیان مىکند و مىگوید: «از سوء اتّفاق، من گرفتار چنین افرادى شده بودم، افرادى که نادانى و ناسپاسى و تلوّن و سستى خود را، در داستان «حکمین» و مانند آن، ظاهر ساختند، افرادى که غیرت دینى آنها ضعیف، درک آنها از اسلام سطحى، و انضباط و اطاعتشان نسبت به پیشوایشان کم بود، همچون «سوسمار» در لانه خود مىخزیدند و همچون «کفتار» در خانه خود پنهان مىگشتند. مردان بزم بودند، نه یاران رزم و به چوبهاى تیرى شبیه بودند که نه پیکان داشت و نه پایه.
در واقع امام علیه السّلام با تشبیهات چهارگانهاى که در تعبیرات این خطبه بیان فرموده انگشت بر نقاط اصلى ضعف آنان مىگذارد، در یکجا: آنها را به شتران تازهکارى تشبیه مىکند، که اگر اندک بارى بر آنها بگذارند، پشتشان مجروح مىشود.
در جمله دیگر: آنان را همانند جامه کهنه و فرسودهاى مىشمرد، که اگر یک طرف آن را بدوزند، از سوى دیگر پاره مىشود (این جمله اشاره به عدم مقاومت آنها در برابر حوادث سخت است، به همین دلیل به سرعت میدان را خالى مىکردند).
از سوى سوم: آنها را تشبیه به «سوسمار» هایى مىکند، که حتّى به نوزادان خود رحم نمىکنند.
از سوى چهارم: به «کفتار» تشبیه مىنماید، که در میان حیوانات به نادانى و حماقت معروف است، تا آنجا که با زمزمههاى شکارچى به خواب مىرود و بى آن که مقاومتى بکند، اسیر چنگال او مىشود.
بدیهى است رهبر و پیشوا هر قدر آگاه و پر تجربه و شجاع و با درایت باشد، اگر گرفتار پیروانى نادان، ترسو، ضعیف و بىاستقامت گردد، کارى از او ساخته نیست و این مطلبى است که در زندگى على علیه السّلام با نهایت تأسّف به چشم مىخورد و بر مظلومیت آن امام در تاریخ افزوده است، چرا که افراد ناآگاه و بىخبر از این واقعیتهاى تاریخى، امام علیه السّلام را (نعوذ باللّه) متّهم به ضعف مدیریت مىکنند.
1) سند خطبه: این خطبه را کسانى قبل از مرحوم «سیّد رضى» نقل کردهاند، مانند: «بلاذرى» (متوفّاى 279 هجرى) در «انساب الاشراف» و «یعقوبى» (متوفّاى 284) در تاریخش. از روایت یعقوبى چنین استفاده مىشود که این خطبه از جمله خطبههایى است که على علیه السّلام آن را بعد از حمله «نعمان بن بشیر» (یکى از فرماندهان لشکر غارتگر شام) به «عین التّمر» که یکى از آبادىها، در قسمت غربى فرات بود، ایراد فرمود.(مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 60.).
2) «بکار» جمع «بکر» (بر وزن مکر) از مادّه «بکور» در اصل به معناى خارج شدن در صبحگاهان است.سپس این واژه به شتر جوان و تازه کار اطلاق شده است، توجّه داشته باشید که «بکر» (بر وزن فکر) در مورد انسانها به کار مىرود و جمع آن «ابکار» است و «بکر» (بر وزن مکر) در مورد شتر ماده به کار مىرود و جمع آن «بکار» است.
3) «عمده» از مادّه «عمد» (بر وزن حمد) به معناى برپاداشتن چیزى به وسیله ستون است. این واژه به هنگامى که کوهان شتر ورم مىکند و بلند مىشود، بر او اطلاق مىگردد.
4) «متداعیه» از مادّه «دعوت» است. این واژه به امور یا اشخاصى گفته مىشود که یکدیگر را دعوت به چیزى مىکنند و از آنجا که پارچه کهنه هر گوشهاى که از آن پاره مىشود، گویى گوشه دیگر را به مثل خود دعوت مىکند به آن «متداعیه» گفته مىشود.
5) «حیصت» از مادّه «حوص» بر وزن (حوض) به معناى دوختن است.
6) «اطلّ» از مادّه «طلّ» (بر وزن حلّ) به معناى اشراف بر چیزى است و در اینجا اشاره به نزدیک شدن لشکر شام است.
7) «منسر» (بر وزن منزل) از مادّه «نسر» به معناى ربودن چیزى است و «منسر» به گروه کوچکى از لشکر که بین صد تا دویست نفر باشد اطلاق مىشود، گویى آنها براى ربودن اشیاء و یا اشخاصى به حرکت در آمدهاند.
8) «انجحر» از مادّه «جحر» (بر وزن جهل) به معناى خزیدن حیوان در لانه است.
9) «ضبّة» (بر وزن دبّه) به معناى «سوسمار ماده» است و در اصل از مادّه «ضبّ» به معناى جریان مختصر آب و مانند آن گفته مىشود.
10) «ضبع» به معناى کفتار است.
11) «وجار» از ماده «وجر» (بر وزن فجر) در اصل به معناى ریختن دارو در حلق است و از آنجا که خزیدن کفتار در لانهاش شباهتى با آن دارد، به لانه کفتار و بعضى دیگر از حیوانات «وجار» گفته مىشود.
12) در اینجا «رمى» به صورت فعل مجهول آمده، در حالى که در خطبه 29 که همین تعبیر در آن تکرار شده به صورت فعل معلوم آمده است، ولى چون هر دو یک معنا را مىرساند، هر کدام در ترجمه به کار رود مانعى ندارد.
13) «باحات» از مادّه «بوح» به معناى گسترش یافتن و ظهور و بروز است و از آنجا که میدانگاه، ظاهر و گسترده است، به آن «باحه» گفته مىشود.
14) «اود» از مادّه «اود» (بر وزن قول) به معناى کج شدن است و «اود» (بر وزن سند) به «کژى» و «اعوجاج» گفته مىشود.
15) الغارات، جلد 1، صفحه 42.
16) «اضرع» از مادّه «ضرع» به معناى پستان در دهان گرفتن است. سپس به معناى ملایمت در چیزى اطلاق شده و به همین مناسبت در معناى «ذلّت» نیز به کار رفته است.
17) «اتعس» از مادّه «تعس» (بر وزن ترس) به معناى لغزش و سقوط است و «اتعاس» که از باب افعال است به معناى هلاک کردن مىباشد.
18) «جدود» جمع «جدّ» در اصل به معناى پدر بزرگ است و به معناى روزى و موقعیّت اجتماعى و بهره نیز به کار مىرود و در خطبه بالا به معناى «بهره» است.