و من خطبة له علیه السّلام
و فیه مباحث لطیفة من العلم الإلهی
در این خطبه بحثهاى لطیفى از علم خداوند (و سایر صفات او) مطرح شده است
خطبه در یک نگاه
از آنجا که ذکر خدا و توجّه به اسما و صفات او به انسان نیرو مىبخشد و او را به مسؤلیتهایش در زمینه جهاد با دشمنان آشناتر مىکند، امام علیه السّلام قبل از جنگها و در طول جنگ، مردم را به خداوند و صفات جلال و جمال او توجّه مىداد و این خطبه نیز که در آستانه جنگ دیگرى با معاویه و ظالمان شام ایراد شده، بسیارى از دقایق صفات خداوند، مخصوصا در زمینه علم و قدرت او را بر شمرده، تا در سایه آگاهى و توجّه بیشتر به این صفات، نور و صفاى بیشتر، و قدرت و توان فزونترى در شنوندگان حاصل گردد.
بخش اوّل
الحمد للّه الّذی لم تسبق له حال حالا، فیکون أوّلا قبل أن یکون آخرا، و یکون ظاهرا قبیل أن یکون باطنا، کلّ مسمّى بالوحدة غیره قلیل، و کلّ عزیز غیره ذلیل، و کلّ قویّ غیره ضعیف، و کلّ مالک غیره مملوک، و کلّ عالم غیره متعلّم، و کلّ قادر غیره یقدر و یعجز، و کلّ سمیع غیره یصمّ عن لطیف الأصوات، و یصمّه کبیرها، و یذهب عنه ما بعد منها، و کلّ بصیر غیره یعمى عن خفیّ الألوان و لطیف الأجسام، و کلّ ظاهر غیره باطن، و کلّ باطن غیره غیر ظاهر.
ترجمه
ستایش مخصوص خداوندى است، که هیچ وصفى از او بر وصف دیگر پیشى نگرفته (تا بتوان گفت:) پیش از آنکه آخر باشد، اوّل بوده است و قبل از آنکه باطن باشد، ظاهر بوده است (او هم اوّل است و هم آخر و هم ظاهر است و هم باطن) هر چه جز او به یگانگى توصیف شود کم ارزش است و هر عزیزى غیر او ذلیل است و هر قویّى، غیر او ضعیف است و هر مالکى غیر او، مملوک است و هر عالمى غیر او، دانشآموز است و هر قدرتمندى غیر او گاه توانا و گاه ناتوان است و هر شنوندهاى غیر او، از درک صداهاى ضعیف، ناتوان و ناشنواست و صداهاى قوى گوش او را کر مىکند و آوازهاى دور را نمىشنود، و هر بینندهاى غیر او از دیدن رنگهاى ضعیف و اجسام بسیار کوچک ناتوان است و هر آشکارى غیر او پنهان است و هر پنهانى غیر
او آشکار نیست (ولى خداوند با این که کنه ذاتش از همه پنهان است وجودش از همه آشکارتر است).
شرح و تفسیر
مدح و تمجید پروردگار
در بحث صفات خدا توجّه به این نکته بسیار لازم است و غفلت از آن مایه گمراهى است که صفات جمال و جلال او، هیچ شباهتى به صفات مخلوقات ندارد، او علم و قدرت دارد ولى نه همچون علم و قدرت ما. او بینا و شنواست ولى نه همچون بینایى و شنوایى ما، چرا که او ذاتى است بىپایان از هر نظر، و برتر از جسم و عوارض جسمانى، به همین دلیل هنگامى که وارد بحث صفات خدا مىشویم با شگفتىهایى روبرو مىگردیم که در هیچ جاى دیگر ندیدهایم. از جمله این که صفاتى که در عالم مخلوقات با هم متضادند در آنجا در کنار یکدیگر قرار دارند، مثلا در جهان مخلوقات چیزى که اوّل است آخر نیست و چیزى که آخر است اوّل نیست، و چیزى که ظاهر است باطن نیست و چیزى که باطن است ظاهر نیست ولى در ذات پاک خداوند، اوّل و آخر و ظاهر و باطن جمع است.
گذشته از این، در جهان مخلوقات، صفات به تدریج یکى پس از دیگرى ظاهر مىشود و تکامل مىیابد و شکل مىگیرد ولى در صفات خداوند، نه سیر تدریجى دیده مىشود و نه مقدّم و مؤخّر بودن!
در نخستین جملههاى این خطبه، به همین حقیقت اشاره شده است. مىفرماید:«ستایش مخصوص خداوندى است که هیچ وصفى از او، بر وصف دیگرش پیشى نگرفته است (تا بتوان گفت:) پیش از آنکه آخر باشد اوّل بوده است و قبل از آنکه باطن باشد ظاهر بوده است» (الحمد للّه الّذی لم تسبق له حال حالا، فیکون أوّلا قبل أن یکون آخرا، و یکون ظاهرا قبل أن یکون باطنا)
دلیل این مطلب که مربوط به صفات پروردگار است، مانند بسیارى از صفات دیگرش در این نکته نهفته است که او وجودى است ازلى و ابدى و بىپایان از تمام جهات، به همین دلیل، هم آغاز است و هم انجام، هیچ وجودى قبل از او نبوده و هیچ چیزى بعد از او نخواهد بود، همانگونه که در قرآن مجید آمده است: «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ»؛ اوّل و آخر و پیدا و پنهان اوست»(2) و نیز مىفرماید: «لا إِلهَ إِلَّا هُوَ کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ»، هیچ معبودى جز او نیست همه چیز جز ذات او فانى مىشود».(3)
اساسا وجودى که ازلى و ابدى است در واقع آغاز و پایان ندارد و تعبیر به اوّل و آخر درباره او به این معنا است که همه مخلوقات وابسته به وجود او هستند، هم در آغاز پیدایش و هم در ادامه حیاتشان. امّا ظاهر و باطن بودن او، به این معنا است که اصل وجود و صفاتش از همه چیز آشکارتر است، چرا که به تعداد تمام ستارگان و موجودات زنده و برگهاى درختان و ریگهاى بیابان بلکه به تعداد اتمهاى جهان- که تعدادش را هیچ کس جز او نمىداند و نمىتواند تصوّر کند- دلیل بر اثبات وجود و صفات اوست، ولى از آنجا که کنه ذاتش بىنهایت است و هیچ انسانى نمىتواند بىنهایت را آنچنان که هست تصور کند (چون نامحدود در محدود نمىگنجد) کنه ذات او بر همه کس، حتّى انبیا و اولیا پنهان است و از آنجا که انسانها نخست به آثار او در پهنه جهان هستى آشنا مىشوند و سپس متوجّه ذات پاک او مىگردند، مىتوان گفت: او پیش از آن که پنهان باشد، آشکار است و به تعبیر بعضى از فلاسفه اسلامى «خفاى او به خاطر شدّت ظهور اوست». آیا آفتاب که یکى از مخلوقات اوست غالبا از شدّت ظهورش پنهان نیست؟ آیا نگاه کردن به قرص خورشید براى انسانها آسان است؟
سپس امام علیه السّلام در یک مقایسه، ده صفت از اوصاف کمال و جمال او را با صفات مشابه در مخلوقات مقایسه کرده و بیگانگى صفات او را از صفات مخلوقات روشن مىسازد و نشان مىدهد که حقیقت کمال، تنها در ذات پاک اوست و در غیر او- همه چیز- در حال نقصان است!
نخست مىفرماید: «هر چه جز او به بیگانگى و وجدت توصیف شود، کم ارزش است» (کلّ مسمّى بالوحدة غیره قلیل)
این سخن اشاره به نکته بسیار لطیفى در باب توحید صفات و ذات خداست، زیرا وحدت درباره او حکایت از بىانتها بودن ذات و صفاتش مىکند، وحدت در آنجا به معناى بىنظیر بودن و نامحدود بودن است در حالى که وحدت، در مورد مخلوقات، وحدت عددى است و در جایى گفته مىشود که در برابر آن کثرتى باشد و طبعا چنین وحدتى حکایت از قلّت مىکند، در حالى که وحدت در ذات پاک او، حاکى از وسعت بىمانند وجود اوست، که همه جا و در هر زمان بوده و هست و در عین حال زمان و مکانى ندارد. این همان است که در بالا به آن اشاره شد که اوصاف، هنگامى که به ذات خدا مىرسد، رنگ دیگرى مىگیرد، وحدتى که همه جا نشانه کمبود است در آنجا به معناى وسعت بىنظیر است.
در «توحید صدوق» آمده است که: «مرد عربى روز جنگ جمل برخاست و عرض کرد: اى امیر مؤمنان! آیا تو مىگویى خداوند واحد است؟ مردم از هر سو به او حمله کردند و به او گفتند اى مرد عرب! اینجا جاى این سؤالات است؟ (هر سخن جایى و هر نکته مقامى دارد) امیر مؤمنان علیه السّلام فرمود: او را رها کنید! مطلبى را که این مرد عرب مىخواهد همان چیزى است که ما از دشمنان در این میدان مىخواهیم (اشاره به اینکه ما در طریق همین معارف پیکار مىکنیم)».
سپس فرمود:«یا أعرابىّ إنّ القول فی أنّ اللّه واحد على أربعة أقسام: فوجهان منها لا یجوز على اللّه عزّ و جلّ، و وجهان یثبتان فیه، اى اعرابى! اینکه گفته مىشود خداوند
یگانه است چهار معنا دارد: دو معناى آن درباره خداوند متعال جایز نیست و دو معناى آن درباره او ثابت است» سپس در شرح آن فرمودند: «آن دو معنا که بر خدا جایز نیست، یکى واحد عددى است زیرا چیزى که دومى ندارد (و بىمثل و مانند است) در باب اعداد داخل نمىشود … و دیگر واحد نوعى در جنس خود است (به این گونه که بگوییم نوع خداوند در جنسش یکتاست) این نیز درباره ذات پاک او صحیح نیست، چون در آن نوعى تشبیه است، در حالى که خداوند از هر گونه شبیه مبرّا است و امّا آن دو معنا که درباره خداوند، صادق است یکى این است که گفته شود: او یگانه است و هیچ گونه شبیه و مانندى ندارد. آرى خدا این چنین است. یا اینکه گفته شود: خداوند «احدىّ المعنى» است یعنى نه اجزاى خارجى دارد و نه اجزاى عقلى، و نه اجزاى ذهنى، آرى خداوند متعال چنین است!»(4)
در دومین قسمت از این توصیفها مىفرماید: «هر عزیزى غیر او ذلیل است.» و کلّ عزیز غیره ذلیل.
«عزّت» خواه به معناى «قدرت شکست ناپذیر» باشد و خواه به معناى «احترام و عظمت» تنها شایسته ذات خدا است، زیرا ما سواى خدا از یک سو: اسیر چنگال قوانین عالم آفرینشند و محکوم به قضا و قدر مىباشند و از سوى دیگر: همگى نیازمند به ذات پاک پروردگارند و از سوى سوم: عزّت او ذاتى است و اگر غیر او عزیز باشد به سبب وابستگى به ذات پاک او است، بنابراین هیچ موجودى توانایى عرض اندام در برابر عزّت او را ندارد و هر موجودى هر اندازه به او نزدیک باشد به همان اندازه شعاعى از عزّتش بر او مىتابد. قرآن مجید مىگوید: «أَ یَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِیعاً»؛ آیا این منافقانى که کافران را اولیاى خود برگزیدهاند عزّت و آبرو نزد آنان مىجویند؟ با اینکه همه عزّتها از آن خدا است.»(5)
و در آیه ده سوره «فاطر» مىخوانیم: «مَنْ کانَ یُرِیدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعاً»، کسى که خواهان عزّت است (باید از خدا بخواهد) چرا که تمام عزّت براى خدا است».
در سومین توصیف مىفرماید: «هر قوىّاى غیر او ضعیف است» و کلّ قوىّ غیره ضعیف.
چرا که قوّت و قدرت در جهان مخلوقات، یک امر نسبى است، هر موجودى در مقایسه با موجودات پایینتر، قوىّ و در برابر موجودات برتر، ضعیف است و این سلسله ادامه مىیابد تا به ذات پاک خدا برسد، در آنجا قوّت و قدرت لا یتناهى است و قدرتى بالاتر از او تصوّر نمىشود که با آن مقایسه شود. به همین دلیل قوىترین انسانها ممکن است در مقابل یک موجود ناچیز، مانند یک مگس یا پشه و یا حتّى یک میکروب که با چشم دیده نمىشود شکست بخورند و چنان بیمارى بر آنان مسلّط شود که تمام پزشکان جهان از درمان آن عاجز بمانند! بنابراین، توصیف غیر خدا به قدرت، در حقیقت یک توصیف مجازى است و «قوىّ» به معناى حقیقى، ذات پاک اوست.
در ذیل آیه 165 سوره بقره مىخوانیم: «أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِیعاً»، (مشرکان در قیامت خواهند دانست) که تمام قوّت از آن خداست (و معبودهاى خیالى آنها هیچ قدرتى ندارد).»
در چهارمین توصیف مىفرماید: «هر مالکى غیر او مملوک است!» و کلّ مالک غیره مملوک
زیرا مالکیّت حقیقى از خلقت و آفرینش سرچشمه مىگیرد، کسى که همه موجودات را آفریده و نه تنها در آغاز وجود به او نیازمند بودهاند که در بقا و ادامه وجودشان نیز به او وابسته و نیازمندند، مالک حقیقى است. به همین دلیل مالکیّت درباره غیر خدا، نوعى اعتبار و مجاز است و به تعبیرى دیگر: اگر مالک چیزى شویم
به سبب تملیک پروردگار مىباشد و گرنه هیچ موجودى از خود چیزى ندارد حتّى پیامبر بزرگ خدا، مأمور است بگوید: «لا أَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعاً وَ لا ضَرًّا إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ»،(6) من مالک هیچ سود و زیانى براى خویش نیستم مگر آنچه را خدا بخواهد». و در آیه 26 سوره آل عمران مىخوانیم: «قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ»، بگو:بار الها! مالک حکومتها تویى، به هر کس بخواهى حکومت مىبخشى و از هر کس بخواهى حکومت را مىگیرى، هر کس را بخواهى عزّت مىدهى و هر که را بخواهى خوار مىکنى، تمام خوبىها به دست تو است، تو بر هر چیزى قادرى!»
در پنجمین توصیف، از علم (بىپایان) خداوند سخن مىگوید و مىفرماید: «هر عالمى جز او دانشآموز است» و کلّ عالم غیره متعلّم
چرا که علم خدا ذاتى است و چیزى جز حضور ذات او در همه جا، و در هر زمان، و در هر شرایط نمىباشد. بنابراین نه سابقه جهل و سپس آموختن درباره او تصوّر مىشود و نه هیچگونه محدودیتى، بلکه علم او همچون ذات او نامتناهى است، در حالى که هر کس غیر او علمى دارد مسبوق به جهل است و مولود تعلّم و فراگیرى.
آن روز که انسان وجود نداشت، علمى هم نداشت و آنگاه که موجود شد خداوند پارهاى از علوم را به طور فطرى در نهاد او قرار داد، پارهاى از علوم نیز از طریق تجربه براى او حاصل مىشود و بخشى نیز از طریق آموختن از دیگران، که در واقع هر سه بخش، نوعى آموزش است. بنابراین تمام عالمان- جز خداوند- دانشآموزند از طرق مختلف. تنها ذات پاک او است که منبع لا یزال هر علم و دانش است!
قرآن مجید مىفرماید: «وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ»، خداوند شما را از شکم مادرانتان
خارج نمود در حالى که هیچ چیز نمىدانستید و براى شما گوش و چشم و عقل قرار داد (مطالبى را از طریق شنوایى و تعلّم و حقایقى از طریق مشاهده با چشم و مسایلى را از طریق تحلیلهاى عقلى فرا مىگیرید) تا شکر نعمت او را به جا آورید».(7)
در ششمین توصیف مىفرماید: «و هر قدرتمندى غیر او گاه توانا و گاه ناتوان است» (و کلّ قادر غیره یقدر و یعجز)
دلیل آن نیز در نامحدود بودن ذات خداوند و محدود بودن غیر او نهفته است، چون ذات او نامحدود است و قدرتش که عین ذاتش مىباشد آن هم نامحدود است، ولى غیر او هر کس که باشد قدرتى محدود دارد، به همین دلیل نسبت به بعضى از امور توانا و نسبت به بعضى از امور، ناتوان مىباشد و حتّى انجام یک کار معیّن در پارهاى از شرایط و بعضى از حالات براى او ممکن و در پارهاى دیگر از شرایط غیر ممکن است.
یک انسان در هر روز از عمرش و یا در هر ساعتى، ممکن است از نظر قدرت در حال دگرگونى باشد، تنها کسى که همیشه و در همه حال بر هر چیزى توانا است ذات قادر متعال است و اینکه بعضى سؤال مىکنند اگر قدرت خداوند شامل همه چیز مىشود آیا مىتواند تمام دنیا را در فضاى کوچکى به اندازه یک تخم مرغ قرار دهد، بىآنکه تخم مرغ بزرگ و یا فضا کوچک شود، یک مغالطه بیش نیست!
به عبارت دیگر: صورت سؤال غلط است چرا که مفهومش این است که آیا ممکن است در آن واحد، دنیا هم بزرگ باشد، هم کوچک و فضاى تخم هم به اندازه کنونى باشد و هم به اندازه عالم. یا به تعبیر دیگر: این سؤال به منزله این است: «آیا خداوند قادر است که دنیا را کوچک کند و در همان حال کوچک نکند و فضاى تخم مرغ را به اندازه عالم کند و در همان حال نکند!؟»
بدیهى است وقتى صورت سؤال غلط باشد جوابى ندارد. جالب این است که عین این سؤال را از امیرمؤمنان على علیه السّلام کردند و گفتند:«هل یقدر ربّک أن یدخل الدّنیا فی بیضة من غیر أن تصغیر الدّنیا أو تکبر البیضة؟ فقال علیه السّلام: إنّ اللّه تبارک و تعالى لا ینسب إلى العجز و الّذی ذکرت لا یکون، آیا پروردگار تو توانایى دارد که دنیا را در درون تخم مرغى جاى دهد، بىآنکه دنیا کوچک شود یا تخم مرغ بزرگ شود؟» امام علیه السّلام فرمود: «خداوند متعال هرگز به ناتوانى نسبت داده نمىشود، ولى آنچه تو گفتى غیر ممکن است (و قدرت در امر محال مفهوم ندارد).»(8)
کوتاه سخن این که قدرت خداوند هم ذاتى است و هم نامحدود و هم ازلى و هم ابدى و غیر او هر چه دارد، از او دارد و به آن مقدار که او مىخواهد، دارد و از غیر آن عاجز و ناتوان است!
در هفتمین توصیف مىفرماید: «هر شنوندهاى غیر از خدا از درک صداهاى ضعیف ناتوان و ناشنوا است و صداهاى قوى گوش او را کر مىکند و آوازهاى دور را نمىشود.» (و کلّ سمیع غیره، یصّمّ عن لطیف الأصوات و یصمّه کبیرها، و یذهب عنه ما بعد منها).
شنوایى در انسانها از طریق انتقال امواج به گوشها- که در برابر امواج صوتى حساسیّت دارد و پرده «صماخ» را که همچون پوسته طبلى است، به حرکت در مىآورد و از آنجا به مغز منتقل مىشود- مىباشد، و از آنجا که ساختمان این اسباب از جهات مختلفى محدود است انسان توانایى شنیدن همه صداها را ندارد و به گفته دانشمندان: «تنها قادر است صداهایى را بشنود که طول موج آن، بین شانزده مرتبه در ثانیه تا بیست هزار مرتبه در ثانیه بوده باشد» یعنى: آنچه زیر
شانزده مرتبه در ثانیه مىباشد براى انسان قابل درک نیست، همانطور که آنچه بیش از بیست هزار مرتبه در ثانیه باشد شنیده نمىشود.
البتّه این اعداد در همه جانداران یکسان نیست. حیواناتى پیدا مىشوند که حسّ شنوایى آنها از ما بیشتر است و صداهایى را مىشنوند که طول موج آنها کمتر است ولى آنها نیز قادر به شنیدن همه صداها نیستند و هر گاه طول موج آن از تعداد معیّنى پایینتر باشد براى آنها قابل درک نیست، این از یکسو.
از سوى دیگر، هر گاه طول امواج بسیار شدید باشد، ممکن است پرده گوش آدمى را پاره کند و براى همیشه از نعمت شنوایى محروم گردد، به همین دلیل به هنگام آتش کردن بعضى از سلاحهاى پر صداى جدید، نظامیان از آن دور مىشوند و جلوى گوشهاى خود را محکم مىگیرند، مبادا به پرده گوش آنها آسیب برسد.
از سوى سوم، صدا هر قدر قوىّ باشد اگر انسان زیاد از آن دور شود توان شنیدن آن را ندارد و به این ترتیب حسّ شنوایى انسان و سایر جانداران از جهات متعدّدى ناتوان است. در گرداگرد ما آن قدر امواج صوتى وجود دارد که ما از لحظه تولّد تا مرگ، از شنیدن آنها ناتوان و محرومیم.
ولى سمیع و شنوا بودن خداوند از طریق ابزار و آلات مادّى و جسمانى نیست، سمیع بودن خداوند گوشهاى از علیم بودن او است، یعنى از تمام صداها آگاهى دارد و از همه، به طور یکسان با خبر است، صدایى او را آزار نمىدهد و چیزى از او دور و مخفى و پنهان نیست.
قرآن مجید مىفرماید: «قالَ رَبِّی یَعْلَمُ الْقَوْلَ فِی السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ»، (پیامبر) گفت: پروردگارم همه سخنان را- چه در آسمان باشد و چه در زمین- مىداند، او شنوا و دانا است.»(9)
در هشتمین توصیف، سخن از «بصیر» بودن خداوند است که از جهاتى به سمیع بودن او شباهت دارد، مىفرماید: «هر بینندهاى غیر او، از دیدن رنگهاى ضعیف و اجسام بسیار کوچک، ناتوان است». (و کلّ بصیر غیره یعمى عن خفّى الألوان و لطیف الأجسام)
بینایى در ما و جانداران دیگر، از طریق چشم است و آن، دستگاه بسیار ظریف و پیچیدهاى است که از طبقات مختلفى تشکیل یافته و هر یک از آنها وظیفه خاصّى به عهده دارد و هنگامى که دست به دست هم دهند، تصویر کوچک و روشنى را همانند یک دوربین عکّاسى دقیق، روى «شبکیّه» چشم منعکس مىکند و اعصاب بسیار حسّاس «شبکیّه» تصویر را از آنجا به مغز منتقل مىکند، ولى به هر حال توانایى تصویر براى چشم از صحنههاى مختلف محدود است و دانشمندان مىگویند: «انسان اشیایى را مىبیند که امواج ارتعاشات نور برخاسته از آن، در هر ثانیه بین 458 هزار میلیارد تا 727 هزار میلیارد باشد و کمتر و بیشتر از آن، هر چه در فضا از امواج و ارتعاشات نورى است، براى ما قابل رؤیت نمىباشد.»
جاندارانى وجود دارند که قدرت بینایى آنها از ما بسیار بیشتر است، از جمله آنها پرندگان شکارى هستند که از فاصله بسیار دور، اشیاى بسیار کوچک را از روى زمین مىبیند ولى باز قدرت بینایى آنها محدود است.
اشیاى کوچک تا حدّ معیّنى با چشم دیده خواهد شد و از آن کوچکتر را مىتوان با میکروسکوپهاى معمولى دید و باز از آن کوچکتر را با میکروسکوپهاى الکترونیکى- که اشیا را بسیار بزرگتر مىکند- مىتوان دید، ولى فراتر از آن، اشیایى وجود دارد که با آنها هم قابل رؤیت نیست.
اضافه بر این، هر قدر نور کمتر مىشود، قدرت دید کمتر مىشود تا آنجا که در تاریکى شدید، هیچ چیز قابل مشاهده نیست. ممکن است چشم بعضى از جانداران در تاریکى، بسیار بهتر از انسان ببیند و ممکن است دوربینهاى مخصوصى که از
اشعه مادون قرمز کمک مىگیرد اشیاى بیشترى را در تاریکى به انسان نشان دهد ولى بالأخره در ماوراى آن، اشیاى زیادى است که در تاریکى دیده نمىشود.
اینها همه محدودیّت دید انسان را از جهات مختلف، نشان مىدهد ولى آن کس که همه چیز را در همه جا و در هر شرایط و در نهان و آشکار مىبیند- یا به تعبیر دیگر: علم او به آن احاطه دارد- ذات پاک خدا است!
قرآن مجید مىگوید: «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ»، چیزى همانند او نیست و او شنونده بینا است (یا به تعبیر دقیقتر او شنونده و بینا است)».(10)
در حقیقت بینا و شنوا به معناى واقعى و مطلق، ذات پاک او است.
در نهمین و دهمین توصیف مىفرماید: «هر آشکارى غیر او پنهان است و هر پنهانى غیر او آشکار نیست» (و کلّ ظاهر غیره باطن، و کلّ باطن غیره غیر ظاهر)
این توصیفها در ذات خداوند و درباره دیگران، در حقیقت از همان ویژگى نامحدود بودن و محدود بودن سرچشمه مىگیرد، از آنجا که ذات پاکش نامتناهى است، آثار او سرتاسر هستى را فرا گرفته و ظهور مطلق و بىقید و شرط، در همه جا و هر زمان از آن اوست. در حالى که موجودات دیگر هر چند داراى ظهورى باشند ظهورشان محدود است و به همین دلیل مىتوان گفت: «پنهان و ناپیدا هستند». در جهان ستارگان و کهکشانها، ستارگانى یافت مىشوند که از خورشید جهان تاب منظومه ما، بسیار بزرگتر و پر نورترند، ولى ما هیچ اثرى از آنها نمىبینیم! همانگونه که اگر از محدوده منظومه شمسى گام بیرون نهیم، خورشید ما کمرنگ و سپس بىرنگ مىشود.
اضافه بر این، اگر چیزى ظهورى دارد- هر چند ظهور نسبى و محدود- آنهم به برکت وجود پروردگار است و گر نه ممکنات در ذات خود، به طور کلّى تاریک و ناپیدایند و نور وجود الهى است که بر آنها مىتابد و خود را نشان مىدهد. و از یک
نظر شبیه ذرّات غبارى هستند که در هوا معلّق مىباشند و ناپیدا، ولى هنگامى که از روزنهاى، نور آفتاب به درون اتاق بتابد، ذرّات غبار معلّق در هوا نمایان مىشود.
اینکه در بخش دوم این توصیف، مىفرماید: «هر پنهانى جز او آشکار نیست» اشاره به این حقیقت است که در عین پنهان بودن کنه ذات خداوند از همه موجودات، و خارج بودن از دسترس عقول تمام انسانها- حتّى اولیا و انبیا،- آثار او همه جا را گرفته و در عین پنهانى، آشکار است، در حالى که موجودات دیگر اگر پنهان باشند، آشکار نیستند و اگر آشکار باشند، پنهان نیستند. مثلا انسانى که مستور و در حجاب است، برهنه نیست و آن کس که آشکار است، مستور و در حجاب نیست، ولى خداوند با اینکه ذاتش کاملا مستور است، وجودش کاملا آشکار است و در عین پنهانى، ظاهر است.(11)
قرآن مجید در آیه «سه» سوره «حدید» مىفرماید: «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ»، او آغاز است و پایان، آشکار است و پنهان»
بخش دوم
لم یخلق ما خلقه لتشدید سلطان، و لا تخوّف من عواقب زمان، و لا استعانة على ندّ مثاور، و لا شریک مکاثر، و لا ضدّ منافر، و لکن خلائق مربوبون، و عباد داخرون، لم یحلل فی الأشیاء فیقال: هو کائن، و لم ینأ عنها فیقال: هو منها بائن. لم یؤده خلق ما ابتدأ، و لا تدبیر ماذرأ، و لا وقف به عجز عمّا خلق، و لا ولجت علیه شبهة فیما قضى و قدّر، بل قضاء متقن، و علم محکم، و أمر مبرم. المأمول مع النّقم، المرهوب مع النّعم.
ترجمه
خداوند مخلوقات را نیافریده، تا پایههاى حکومت خود را تحکیم بخشد و نه براى بیم از حوادث آینده بوده و نه براى این که در مبارزه با همتاى خود، یاریش دهند و نه به خاطر این که از فخر و مباهات شریکان فزونطلب و مخالفان برترىجویى، جلوگیرى نماید، بلکه همه آنها مخلوق او هستند و در سایه لطفش پرورش مىیابند و بندگانى خاضعاند. در موجودات حلول نکرده تا گفته شود: در آنها (محصور) است و از آنها فاصله نگرفته تا گفته شود: از آنان جداست. آفرینش موجودات در آغاز بر او سنگین نبوده است، (و در ادامه راه) از تدبیر آنچه ایجاد کرده است باز نمانده، و عجز و ناتوانى، او را از آفرینش (جدید) باز نداشته است. در آنچه فرمان داده و مقدّر ساخته، تردیدى به او راه نیافته (تا در کار خود شک کند) بلکه فرمانش متین، و علمش محکم، و کارش صحیح و بىخلل است. او کسى است
که (همگان) در بلاها و مشکلات چشم امید به او دوختهاند و در نعمتها از او بیم دارند. (که مبادا کفران، مایه سلب نعمت گردد).
شرح و تفسیر
جلوههاى جلال و جمال او
در بخش دوم- که بخش آخرین این خطبه است- نیز همچنان اوصاف پروردگار، یکى بعد از دیگرى تشریح مىشود و با تعبیراتى کوتاه و بسیار پرمعنا و لطیف، دقایق صفات الهى توضیح داده مىشود. در این بخش، هشت وصف از اوصاف الهى که توجّه به آنها در تربیت انسانها بسیار مؤثّر است مورد بحث و بررسى قرار گرفته است.
نخست مىفرماید: «خداوند مخلوقات را نیافریده تا پایههاى حکومت خود را تحکیم کند، و نه براى بیم از حوادث آینده بوده، و نه براى این که در مبارزه با همتاى خود یاریش دهند، و نه به خاطر این که از فخر و مباهات شریکان فزون طلب و مخالفان برترىجوى، جلوگیرى نماید» (لم یخلق ما خلقه لتشدید سلطان و لا تخوّف من عواقب زمان، و لا استعانة على ندّ(12) مثاور،(13) و لا شریک مکاثر،(14) و لا ضدّ منافر(15)).
از آنجا که ما همه چیز را با مقیاس وجود و صفات و افعال خود اندازه مىگیریم،
گاه در صفات جمال و جلال پروردگار نیز، گرفتار این اشتباه بزرگ مىشویم و مثلا فکر مىکنیم همانگونه که ما در أعمالمان دنبال هدف و سودى هستیم که به ما باز مىگردد، افعال خداوند نیز همینگونه است! در حالیکه او وجودش از هر نظر کامل و بىنهایت و هستى مطلق است و به همین دلیل، جامع تمام کمالات مىباشد و هیچ نقصان و کمبودى در ذات پاک او راه ندارد. با توجّه به این حقیقت، افعال او رنگ دیگرى به خود مىگیرد و از آنجا که فاعل حکیم، کارى بىهدف انجام نمىدهد، باید هدف افعال او را در بیرون از وجود او و نسبت به بندگانش جستجو کنیم.
توصیف بالا به طور دقیق، اشاره به همین نکته است و تمام اهدافى را که نشانه رفع کمبودهاست، از افعال خداوند نفى مىکند!
هدف ما در بسیارى از کارهایمان این است که قدرت خود را بیشتر کنیم و بر توان خود بیفزاییم. گاه هدف این است که با آیندهنگرى، از عواقب بدى که ممکن است در پیش باشد خود را بر کنار داریم. و گاه آن است که بر افراد هم طراز ستیزهجو، که از برون قصد نابودى یا تضعیف ما را دارند، غلبه کنیم.
گاه براى این است که در برابر همتاى فزونطلب، که از درون زندگى ما، با ما مبارزه مىکند، ایستادگى کرده و او را بر سرجایش بنشانیم.
و گاه وجود اضداد، مانع راه ما مىشوند و مىخواهیم با تلاش و کوشش، موانع را از سر راه برداریم. از این رو، افعال ما درست در این راستا و به همین منظور صورت مىگیرد.
در توصیف بالا از خداوند، بر این معنا تأکید شده است که اهداف پنجگانه بالا در افعال او مورد توجّه نیست: نه کمبودى در قدرت دارد و نه از حوادث آینده مىترسد، نه شبیه و نظیرى دارد که جاى او را بگیرد و نه همتایى که در برابر او فزونطلبى کند و نه ضدّ و مانعى که بر سر راه او بنشیند و قصد نابودى او را داشته باشد.
این ما هستیم که که به خاطر نقصان وجودى و کمبودهاى ذاتى، گرفتار این امور مىشویم.
حال این سؤال پیش مىآید که اگر تمام این امور منتفى است، پس خداوند آفرینش را با چه هدفى آغاز کرده است؟ پاسخ این سؤال در جملههاى بعد آمده، مىفرماید: «بلکه همه اشیا و انسانها مخلوق او هستند و در سایه لطفش پرورش مىیابند و بندگانى خاضعاند» (و لکن خلائق مربوبون، و عباد داخرون).(16)
آرى هدف آفرینش این نبوده که خداوند «سودى» کند بلکه هدف این بوده است که بر بندگان «جودى» کند. تعبیر «مربوبون» با توجه به اینکه از مادّه «ربّ»- که به معناى پرورش دادن و تکامل بخشیدن است- گرفته شده، دقیقا اشاره به همین معنا است و جمله «عباد داخرون» (بندگان خاضعى هستند) نیز اشاره لطیف دیگرى به همین معنا مىباشد، زیرا تکامل وجود انسانها جز از طریق بندگى خدا ممکن نیست.
بنابراین، بندگان و مخلوقات نه تنها همتا و شبیه و ضدّ پروردگار نیستند، بلکه از فیض رحمت او بهرهمند مىشوند و تمام سود خلقت و آفرینش به آنها باز مىگردد.
در بیان دومین و سومین صفت اشاره به سعه وجودى خداوند کرده، مىفرماید:«در موجودات حلول نکرده تا گفته شود: در آنها (محصور) است و از آنها فاصله نگرفته، تا گفته شود: از آنان جداست» (لم یحلل فى الأشیاء فیقال: هو کائن(17)، و لم ینأ(18) عنها فیقال: هو منها بائن).
با توجّه به این که ذات پاکش برتر از زمان و مکان است و محلّى براى او وجود
ندارد، این دو وصف از نتایج حتمى آن محسوب مىشود. کسى که فوق زمان و مکان است، محلّى ندارد که در آن حلول کند و به آن نیازمند باشد. به همین دلیل دورى و نزدیکى، جدایى و بیگانگى درباره او تصوّر نمىشود، تمام این امور در اشیایى صدق مىکند که محدود باشند، در یک نقطه حلول مىکنند، به چیزى نزدیکند و از چیزى دورند، ولى «ذات لا یتناهى خداوند» در همه جا حاضر، به همه چیز نزدیک است و در عین حال، محلّ و مکانى ندارد. همانگونه که در قرآن مجید آمده است: «وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ»، هر جا باشید او با شماست و خدا به آنچه انجام مىدهید بیناست.(19) و نیز مىفرماید: «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ» و ما به او (انسان) از رگ قلبش نزدیکتریم.)(20) و همچنین مىفرماید: ف «لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ واسِعٌ عَلِیمٌ»، مشرق و مغرب از آن خداست و به هر طرف رو کنید، خدا آنجاست، خداوند بىنیاز و داناست».(21)
روشن است اعتقاد به این اوصاف کمالیه خداوند، اثر تربیتى فوقالعادهى نیز دارد، چرا که انسان همه جا خود را با او مىبیند و تمام جهان هستى را محضر او مىشمارد و باور مىکند، خدا در خلوت و جلوت، با اوست و با این حال شرم مىکند به سراغ نافرمانى و عصیان و گناه برود.
در بیان چهارمین و پنجمین اوصاف او، مىفرماید: «آفرینش موجودات، در آغاز بر او سنگین نبوده (و در ادامه راه) از تدبیر آنچه ایجاد کرده، بازنمانده، و عجز و ناتوانى، او را از آفرینش (جدید) باز نداشته است.» (لم یؤده خلق ما ابتدأ، و لا تدبیر ماذرأ، و لا وقف به عجز عمّا خلق).
در عبارت بالا، به چند نکته اشاره شده است که همه آنها به قدرت بىپایان پروردگار باز مىگردد: نخست اینکه، آفرینش موجودات در آغاز کار که قدرت بیشترى را مىطلبد هرگز بر او سنگین نبوده (توجّه داشته باشید «لم یؤده» از مادّه «أود» (بر وزن عود) به معناى سنگینى است) دیگر اینکه، در ادامه راه، ربوبیّت و
تدبیر آنها مشکلى براى او ایجاد نکرده است و سوم اینکه، با آفرینش این همه موجودات، قدرت او پایان نیافته، بلکه مىتواند با فرمان «کن» عالمى دیگر، بلکه میلیونها و هزاران میلیون عالم، شبیه جهانى که آفریده است، بیافریند: «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ»، فرمان او چنین است که هر گاهى چیزى را اراده کند تنها به آن مىگوید: «موجود باش!» آن نیز بىدرنگ موجود مىشود!»(22)
جمله اخیر، معناى دیگرى نیز مىتواند داشته باشد و آن اینکه آفرینش موجودات او را از اداره آنها عاجز نساخته است، در این صورت مفهوم این جمله، تأکیدى مىشود بر آنچه در جمله قبل گذشت!
این اوصاف نیز از نامتناهى بودن ذات و صفات او سرچشمه مىگیرد. زیرا عجز و ناتوانى و خستگى و سنگینى در مورد کسى تصوّر مىشود که قدرتش محدود باشد و بخواهد بیش از آنچه در توان دارد، انجام دهد، ولى براى کسى که قدرتش نامحدود است، کوچک و بزرگ، سنگین و سبک، آسان و سخت، مفهوم ندارد.
در ششمین وصف از این سلسله اوصاف، اشاره به جلوه دیگرى از علم بىپایان پروردگار مىکند و مىفرماید: «آنچه فرمان داده و مقدّر ساخته، تردیدى به او راه نیافته (تا در کار خود شک کند)، بلکه فرمانش متین و علمش محکم و کارش صحیح و بىخلل است» (و لا ولجت علیه شبهة فیما قضى و قدّر، بل قضاء متقن، و علم محکم، و أمر مبروم).
انسانها با علم محدودى که دارند گاه تصمیم مهم و محکمى مىگیرند، ولى در ادامه راه، حقایقى بر آنها کشف مىشود که آنها را نسبت به تصمیم خود، متزلزل مىسازد و گاه به کلّى به اشتباه خود پى مىبرند و از وسط راه بازمىگردند. امّا آن کس که علمش بىپایان است و در تمام عالم هستى چیزى بر او مخفى نیست و مطلب تازهاى براى او کشف نمىشود، از ازل تا ابد را مىداند و همه چیز، در هر زمان و هر مکان، در برابر ذات پاک او حضور دارند، او هر گاه تدبیرى کند و فرمانى دهد و چیزى را مقدّر فرماید، هیچ گونه شک و شبههاى به آن راه پیدا نمىکند.
باز در اینجا مىبینیم که این وصف الهى نیز، از نامتناهى بودن ذات و صفات او سر چشمه مىگیرد، آرى محور اصلى صفات او «بىپایان بودن ذات و صفات» اوست.
در هفتمین و هشتمین وصف از اوصاف الهى، که خطبه با بیان آن پایان مىگیرد، مىفرماید: «او کسى است که در بلاها و ناکامىها و مشکلات (همگان) چشم امید به او دوختهاند، و در نعمتها از او بیم دارند (امید براى حل مشکل و بیم از بازستاندن نعمتها بر اثر کفران» (المأمول مع النّقم، المرهوب مع النّعم).
در آیات قرآن مجید نیز، کرارا به این مسایل اشاره شده است، در یک جا مىفرماید: «فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً»، به یقین با سختى آسانى است و به یقین با سختى آسانى است»(23) و در جاى دیگر مىفرماید: «أَ فَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرى أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنا بَیاتاً وَ هُمْ نائِمُونَ أَ وَ أَمِنَ أَهْلُ الْقُرى أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنا ضُحًى وَ هُمْ یَلْعَبُونَ»، آیا ساکنان آبادىها از این ایمناند که عذاب ما شبانه به سراغ آنها بیاید، در حالى که در خواب باشند و آیا اهل آبادىها از این ایمناند که عذاب ما هنگام روز، به سراغشان بیاید در حالى که سرگرم بازى هستند؟!».(24)
آرى مشکلات هر چند سخت و پیچیده و خطرناک باشد، باز حلّ آن، در برابر لطف خدا، ساده و آسان است و نعمتها هر چند گسترده و بىحساب باشد، برچیدن آن در برابر اراده خدا مشکل نیست، بنابراین، نه در بلا و نقمت مىتوان مأیوس شد و نه در آسایش و نعمت مىتوان غافل ماند. به همین دلیل مؤمنان راستین، همیشه در میان خوف و رجا- که عامل اصلى تربیت انسانهاست- قرار دارند.
این دو وصف نیز جلوه دیگرى از بىپایان بودن ذات و صفات خداست، از آنجا که قدرتش بىپایان است، حلّ هر مشکلى براى او آسان مىباشد و گرفتن نعمتها از کفران کنندگان براى او بسیار ساده است: با یک طوفان همه چیز به هم مىریزد و با یک زمین لرزه، شهرها زیر و رو مىگردد! با یک بیمارى واگیردار و ناشناخته هزاران یا میلیونها انسان روانه بستر مىشوند و با یک گرما و سرماى شدید، ممکن است هزاران نفر در کام مرگ فرو روند!
نکته
آثار تربیتى معرفة اللّه
بىشک معرفة اللّه و شناخت اسما و صفات او، موضوعیّت دارد و هر کس باید تا آنجا که مىتواند از این معرفت بهره بگیرد و به تعبیرى دیگر: «نفس این معرفت، براى انسان مایه تکامل و قرب الى اللّه است.» ولى با این حال، این حقیقت را نباید فراموش کرد که توجّه به این اوصاف کمال و جمال تأثیر بسیار مهمّى در تربیت نفوس انسانها دارد و توجّه به کمال مطلق، انسان را به سوى همانندى- هر چند در مرحله بسیار پایینى باشد- سوق مىدهد.
به عبارت روشنتر: هنگامى که ما مىگوییم خداوند نسبت به همه چیز عالم و قادر و توانا است و او را به خاطر علم و قدرتش مىستاییم و حمد و ثنا مىگوییم چگونه مىپسندیم که خودمان در جهل مطلق و ضعف و ناتوانى کامل باشیم. آن حمد و ستایش ما را به کسب کمال بیشتر و قدرت و توان فزونتر دعوت مىکند. این در مورد «صفات ذات».
در مورد «صفات افعال» نیز، هنگامى که خدا را به رحمانیّت و رحیمیّت مىستاییم و مىگوییم: «رحمته وسعت کلّ شیء، رحمتش همه چیز را در بر گرفته»(25) بلکه مىگوییم رحمت خاصّ او، گر چه ویژه بندگان باتقوا است ولى رحمت عامّش دوست و دشمن را فرا گرفته و خوان نعمت بىدریغش، همه جا کشیده، چگونه ممکن است ما از این صفت والا به کلّى بىبهره باشیم، نه به دوست رحم کنیم و نه به دشمن، و پیمانه قلب ما به کلّى از رحمت تهى باشد؟!
به همین ترتیب توجّه به سایر صفات کمالیّه او، اعمّ از صفات ذات و صفات فعل (جود و سخاوت و مغفرت و عزّت و عفو و بخشش و مانند آن) پرتوى از این صفات برجسته را در وجود ما منعکس مىسازد و به سوى آن جذب مىکند!
1) سند خطبه: «شیخ صدوق»- رضوان اللّه تعالى علیه- این خطبه را با مقدارى تفاوت، در کتاب توحیدش نقل کرده و اضافه مىکند که: این خطبه را زمانى امام علیه السّلام ایراد فرمود که مردم را جهت جنگ با معاویه براى دومین بار بسیج مىکرد. از جمله کسانى که بخشهایى از این خطبه را نقل کردهاند مرحوم «آمدى» در «غرر الحکم» است، گر چه او بعد از «سیّد رضى» مىزیسته، ولى تفاوتهایى که در تعبیرات او با «سیّد رضى» وجود دارد نشان مىدهد که از منابع دیگرى آن را گرفته است (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 50).
2) سوره حدید، آیه 3.
3) سوره قصص، آیه 88.
4) توحید صدوق (بنابر نقل بحار الانوار، جلد 3، صفحه 206، حدیث 1. براى توضیح بیشتر درباره حقیقت توحید و یگانگى خدا به کتاب «پیام قرآن» جلد سوم، صفحه 260 به بعد مراجعه کنید.
5) سوره نساء، آیه 139.
6) سوره اعراف، آیه 188.
7) سوره نحل، آیه 78.
8) بحار الانوار، جلد 4، صفحه 143، حدیث 10، همین معنا از امام صادق علیه السّلام در کتاب «کافى» جلد 1، صفحه 79، حدیث 4، آمده است و نیز در «بحار الانوار» آمده است که: شیطان این سؤال را از حضرت عیسى علیه السّلام پرسید و مسیح علیه السّلام همین جواب را بیان کرد (بحار الانوار، جلد 14، صفحه 271، حدیث 3.).
9) سوره انبیاء، آیه 4.
10) سوره شورى، آیه 11.
11) در تعدادى از نسخههاى «نهج البلاغه» جمله بالا به این صورت آمده است: «و کلّ ظاهر غیره غیر باطن و کلّ باطن غیره غیر ظاهر» و جمعى از شارحان نهج البلاغه اصرار بر این دارند که «غیر» در هر دو جمله (… غیر باطن …. غیر ظاهر) یا باید وجود داشته باشد و یا در هر دو حذف شود! حتّى بعضى ادّعاى قطع و یقین کردهاند که نسخه «صبحى صالح» که در جمله اوّل، غیر ندارد و در جمله دوم دارد، نادرست است و البته قرینه وحدت سیاق نیز چنین اقتضاى را دارد ولى همانگونه که در بالا آمد، نمىتوان ادّعا کرد که این نسخه غلط است و تفسیر قابل توجّهى دارد که به آن اشاره شده است.
12) «ندّ» (بر وزن ضدّ) در اصل به معناى مقابل و مخالف چیزى یا کسى است و به تعبیر دیگر: به معناى همانندى است که به مقابله برمىخیزد، لذا گاهى آن را به «ضدّ» نیز تفسیر کردهاند.
13) «مثاور» در اصل از مادّه «ثور» به معناى هیجان آمده است و لذا «اثاره» به معناى پراکندن چیزى است و «مثاوره» به معناى هیجان دو شخص یا دو چیز بر ضد یکدیگر است، از این رو به معناى «محاربه» نیز گفته شده است.
14) «مکاثر» از مادّه «کثرت» به معناى فزونى است و «مکاثر» به کسى گفته مىشود که فزونطلب است و یا به خاطر داشتن مال و قدرت زیاد، فخرفروشى مىکند.
15) «منافر» از مادّه «نفرت» به معناى دورى گزیدن و ناخوش داشتن چیزى است.
16) «داخرون» از مادّه «دخور» (بر وزن حضور) به معناى ذلّت و کوچکى است، که گاه در امور مثبت به کار مىرود و گاه در امور منفى. هنگامى که بندگان خدا به عنوان «داخر» توصیف مىشوند به معناى تسلیم و تواضع در برابر حق است.
17) در بسیارى از نسخههاى «نهج البلاغه» که در دست شارحان بوده است، جمله فوق به این صورت است:«فیقال: هو فیها کائن» و شک نیست که مفهوم جمله، مطابق این نسخه روشنتر است و در نسخهاى که در متن آمده، نیز، کلمه «فیها» در تقدیر است.
18) «ینأ» از مادّه «نأى» (بر وزن رأى) به معناى دور شدن است و بعضى آن را به معناى «فاصله گرفتن از چیزى و به سوى نقطه دور دستى حرکت کردن» تفسیر کردهاند.
19) سوره حدید، آیه 4.
20) سوره ق، آیه 16.
21) سوره بقره، آیه 115.
22) سوره یس، آیه 82.
23) سوره «الم نشرح»، آیات 5- 6.
24) سوره اعراف، آیات 97- 98.
25) برگرفته از آیه 156 سوره اعراف، که مىفرماید: «وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ».