جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خطبه 64(1)

زمان مطالعه: 24 دقیقه

و من خطبة له علیه السّلام

فی المبادرة إلى صالح الأعمال‏

در این خطبه امام علیه السّلام مردم را به انجام اعمال صالح دعوت مى‏کند.

خطبه در یک نگاه‏

در این خطبه- همانند خطبه گذشته- باز سخن درباره ناپایدارى دنیا و زهد در آن است و امام علیه السّلام مردم را به آمادگى براى گام نهادن به جهان دیگر فرا مى‏خواند.

در بخش دیگرى از این خطبه، کوتاهى دنیا را چنین ترسیم مى‏فرماید: «میان شما و بهشت و دوزخ تنها مرگ فاصله است، مرگى که با گذشتن لحظه‏ها و ساعت‏ها فرا مى‏رسد، و گردش روز و شب انسانها را به آن نزدیک مى‏سازد.»

در بخش دیگرى مردم را به توبه و بازگشت به سوى خدا تشویق مى‏کند و هشدار

مى‏دهد که از مرگ غافل نشوند و آرزوهاى دور و دراز، در دل نپرورانند چرا که غفلت از مرگ و فریفته شدن به آرزوهاى طولانى آدمى را از کار آخرت باز مى‏دارد، ناگهان مرگ او فرا مى‏رسد در حالى که غرق گناه است و توان دل کندن از دنیا را ندارد!

بخش اوّل‏

فاتّقوا اللّه عباد اللّه، و بادروا آجالکم بأعمالکم، و ابتاعوا ما یبقى لکم بما یزول عنکم، و ترحّلوا فقد جدّ بکم، و استعدّوا للموت فقد أظلّکم، و کونوا قوما صیح بهم فانتبهوا، و علموا أنّ الدّنیا لیست لهم بدار فاستبدلوا، فإنّ اللّه سبحانه لم یخلقکم عبثا، و لم یترککم سدى.

ترجمه‏

از نافرمانى خدا بپرهیزید اى بندگان خدا! و با اعمال نیک خود، بر مرگتان پیشى گیرید و به وسیله چیزى که از دست شما مى‏رود، چیزى را که براى شما جاودان مى‏ماند خریدارى کنید، از این منزلگاه دنیا، کوچ کنید که به شدّت براى کوچ دادن شما اقدام شده است و آماده مرگ باشید که بر شما سایه افکنده است و از کسانى باشید که آنها را بانگ زدند و بیدار شدند و دانستند که دنیا سراى ابدى آنان نیست، لذا آن را با سراى آخرت مبادله کردند، اینها همه به خاطر آن است که خداى سبحان شما را بیهوده نیافریده و بى هدف رها نکرده است!

شرح و تفسیر

مرگ بر همه سایه افکنده!

در بخش اوّل این خطبه، امام علیه السّلام به همه مردم هشدار مى‏دهد که مراقب گذشت سریع عمر و زوال دنیا و هدفى که براى آن آفریده شده‏اند باشند و با شش دستور که‏

در عباراتى کوتاه و پر معنا آمده است این هدف مهم را دنبال مى‏کند.

نخست مى‏فرماید: «از نافرمانى خدا بپرهیزید اى بندگان خدا!» فاتّقوا اللّه عباد اللّه

اشاره به این که: تمام وجود شما از آن خدا است، و سر تا پایتان غرق نعمت‏هاى او است، و شما بنده او هستید چگونه ممکن است بندگان خدا، فرمان خدا را نادیده بگیرند و از آن تخلّف کنند؟

تکیه بر تقواى الهى در این خطبه و بسیارى از خطبه‏هاى «نهج البلاغه» به خاطر آن است که سرمایه اصلى انسان، همان تقوا است و قرآن با جمله «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ»؛ گرامى‏ترین شما نزد خدا با تقواترین شما است»(2) و با جمله «وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوى‏»؛ زاد و توشه برگیرید که بهترین زاد و توشه‏ها، زاد و توشه تقوا است.(3) سخن را درباره تقوا تمام کرده و اهمیّت آن را آشکارا نشان داده است.

در دومین دستور مى‏فرماید: «با اعمال نیک خود، بر مرگتان پیش گیرید! (و قبل از آنکه مرگ فرصت را از شما بگیرد ذخایر بزرگى از اعمال نیک فراهم سازید)» و بادروا آجالکم بأعمالکم

گویى مسابقه‏اى میان انسانها و مرگ درگرفته و اگر انسانها بر مرکب اعمال صالح سوار شوند، پیش از آن که مرگ آنها را از رسیدن به مقصد باز دارد، بر مرگ خود پیشى مى‏گیرند و زود به مقصد مى‏رسند. در واقع مقصد نهایى انسان، سعادت و تکامل و «قرب الى اللّه» است، اگر بر مرکب تقوا و عمل صالح، سوار شود پیش از پایان عمر به این مقصد نایل مى‏گردد، و اگر چنین نباشد مرگ بر او پیشى مى‏گیرد و به مقصد مى‏رسد، یعنى پایان عمر انسان را اعلام مى‏کند!

قرآن مجید در این زمینه، تعبیر بسیار گویایى دارد مى‏فرماید: «وَ أَنْفِقُوا مِنْ ما»

«رَزَقْناکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ فَیَقُولَ رَبِّ لَوْ لا أَخَّرْتَنِی إِلى‏ أَجَلٍ قَرِیبٍ فَأَصَّدَّقَ وَ أَکُنْ مِنَ الصَّالِحِینَ»؛ و از آنچه به شما روزى داده‏ایم انفاق کنید پیش از آن که مرگ یکى از شما فرا رسد و بگوید پروردگارا چرا (مرگ) مرا مدّت کوتاهى به تأخیر نینداختى تا صدقه دهم و از صالحان باشم.»(4)

و در آیه بعد مى‏فرماید: «وَ لَنْ یُؤَخِّرَ اللَّهُ نَفْساً إِذا جاءَ أَجَلُها»، خداوند هرگز مرگ کسى را، هنگامى که اجلش فرا رسد به تأخیر نمى‏اندازد.»

یعنى این دعا دور از اجابت و این درخواست ناپذیرفتنى است.

در سومین دستور به نکته مهم دیگرى اشاره مى‏فرماید و مى‏گوید: «به وسیله چیزى که از دست شما مى‏رود چیزى را که براى شما جاودان مى‏ماند، خریدارى کنید» و ابتاعوا ما یبقى لکم بما یزول عنکم

دنیا و مواهب دنیا متاعى ناپایدار است و به سرعت زوال مى‏پذیرد، ولى آخرت و نعمت‏هاى اخروى سرمایه‏هاى ابدى و جاویدانند، کدام عاقل در خریدن متاع جاودانى، به وسیله متاع زوال‏پذیر، هنگامى که به او چنین معامله‏اى پیشنهاد شود تردید مى‏کند؟!

«ابتاعوا» از مادّه «ابتیاع» به معناى خریدارى کردن است این همان چیزى است که در قرآن مجید در آیات متعدّدى به آن اشاره شده است.

در یکجا مى‏فرماید: «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى‏ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِیلِ وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفى‏ بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بایَعْتُمْ بِهِ وَ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ»، خداوند از مؤمنان جانها و اموالشان را خریدارى کرده که (در برابرش) بهشت براى آنان باشد (به این گونه که:) در راه خدا پیکار مى‏کنند، مى‏کشند و کشته مى‏شوند این‏

وعده حقى است بر او که در تورات و انجیل و قرآن آمده است و چه کسى از خدا به عهدش وفادارتر است، پس بشارت باد بر شما به داد و ستدى که با خدا کرده‏اید! و این است آن پیروزى بزرگ.»(5)

این آیه- که داد و ستد معنوى و الهى انسانها را، با خدا به زیباترین بیانى شرح داده و مشتمل بر ده تأکید است- گرچه در مورد جهاد وارد شده، ولى به یک معنا همه زندگى انسانها را شامل مى‏شود، چرا که جهاد بخش مهمّى از این زندگى است و اصول حاکم بر آن شامل سایر کارهاى معنوى و الهى نیز مى‏شود.

شبیه همین معنا، در سوره صفّ آیه ده تا دوازده نیز آمده است، مى‏فرماید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلى‏ تِجارَةٍ تُنْجِیکُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِیمٍ» اى کسانى که ایمان آورده‏اید! آیا شما را به تجارتى راهنمایى کنم که شما را از عذاب دردناک رهایى مى‏بخشد؟! …»

راستى چه تجارتى پرسودتر و عاقلانه‏تر از این تجارت است که از یک سو، طرف معامله انسان خداى کریم و غفور و رحیم باشد و از سوى دیگر، خداوند متاع فانى و زوال‏پذیرى که بهر حال از دست انسان مى‏رود از او بپذیرد و از سوى سوم گرانبهاترین و پایدارترین متاع پرارزشى را در برابر آن مرحمت کند!!

در چهارمین توصیه، دنیا را به منزلگاهى تشبیه مى‏کند که قافله‏اى در آن فرود آمده تا ساعتى بیاساید سپس از آن کوچ کند، در حالى که راه بسیار دور و درازى در پیش داشته باشد و قافله سالار نیز، او را براى یک سفر سریع آماده مى‏سازد.مى‏فرماید: (از این منزلگاه دنیا) کوچ کنید! که به شدّت براى کوچ دادن شما، اقدام شده است» و ترحّلوا(6) فقد جدّ(7) بکم.

اشاره به اینکه: مسافرت از این دنیا، مطلب شوخى و آسانى نیست، بلکه سخت و جدّى است، چرا که تمام عوامل درونى و برونى ما فریاد «کوچ کنید!» را برآورده‏اند، قواى درونى به سرعت تحلیل مى‏رود، و عوامل بیرونى به فرسودگى نیروهاى جسمانى کمک مى‏کند، آفات، بلا و حوادث غیر منتظره و انواع بیمارى‏ها نیز، آن را تشدید مى‏کند، و همه با زبان حال مى‏گویند: «کوچ کردن شما جدّى و شدید است».

در پنجمین دستور فرمان آماده باش مى‏دهد و مى‏گوید: «آماده مرگ باشید که بر شما سایه افکنده است» و استعدّوا للموت فقد أظلّکم

یک قافله‏سالار بیدار و آگاه، هنگامى که احساس مى‏کند سفرى طولانى و پر مخاطره در پیش است، به اهل قافله هشدار مى‏دهد که خود را تا آنجا که مى‏توانند آماده سازند و وسایل لازم را تهیّه کنند!

بدیهى است منظور از استعداد و آمادگى براى مرگ این نیست که انسان دست از تلاش و کوشش بردارد و دنیا را رها سازد و در کنج خانه در انتظار مرگ بنشیند، بلکه منظور فراهم ساختن اعمال صالح بیشتر و بهتر و تهذیب نفس و تحصیل فضایل اخلاقى و تهیه «باقیات صالحات» است، و به تعبیر دیگر: «فراهم ساختن تمام امورى که در زندگى جاویدان آخرت به درد انسان مى‏خورد.»

جمله «فقد أظلّکم» (بر شما سایه افکنده است) اشاره به نزدیکى آن است، زیرا تنها اشیاى نزدیک است که بر انسان سایه مى‏افکند.

در واقع میان انسان و مرگ هیچ فاصله‏اى نیست، گاه یک انسان قوىّ و نیرومند و سالم در یک حادثه ناگوار، در چند لحظه مبدّل به یک مشت استخوان و گوشت متلاشى شده مى‏گردد و گاه یک انسان پیر و ناتوان، یا نیرومند و جوان، با یک سکته قلبى و مغزى که عوامل زیادى نمى‏خواهد در چند لحظه چنان با دنیا وداع مى‏گوید

که گویى هرگز اهل این دنیا نبوده است، گاه یک لقمه نان یا یک جرعه آب، گلوگیر مى‏شود و انسان را خفه مى‏کند و گاه یک غذاى نامناسب انسان را مسموم کرده و از پاى درمى‏آورد، و اگر حالت غفلت عمومى- که خداوند طبق مصالحى بر انسانها مسلّط ساخته است- نبود هیچ انسانى نمى‏توانست لحظه‏اى آرامش داشته باشد.

امام علیه السّلام در ششمین و آخرین دستور این بخش از خطبه، به نکته مهمّ دیگرى اشاره کرده و دستورات گذشته را با آن تکمیل مى‏کند، مى‏فرماید: «از کسانى باشید که آنها را بانگ زدند و بیدار شدند و دانستند که دنیا، سراى ابدى آنان نیست، لذا آن را با سراى آخرت مبادله کردند» (و کونوا قوما صیح بهم فانتبهوا، و علموا أنّ الدُّنیا لیست لهم بدار فاستبدلوا)(8)

چه کسى فریاد مى‏زند و مردم دنیا را از خواب غفلت بیدار مى‏کند، تا آماده کوچ کردن شوند؟ آیا همان ملکى است که در روایت امام باقر علیه السّلام و در دیوان منسوب به امیر مؤمنان على علیه السّلام به آن اشاره شده است:

«له ملک ینادی کلّ یوم!

لدوا للموت و ابنوا للخراب!»

«او فرشته‏اى دارد که همه روز فریاد مى‏کند بزایید براى مردن! و بنا کنید براى خراب شدن!(9)»

یا این که منادى همان عوامل درونى و برونى بدن انسان است که موجب فساد و

ویرانى تدریجى، یا ناگهانى آن مى‏شود و با زبان حال فریاد مى‏زند: «آماده کوچ کردن باشید!»

در این زمینه اشعار جالب دیگرى در دیوان منسوب به آن حضرت نیز آمده است که دریغ دانستیم از ذکر آن صرف‏نظر کنیم، مى‏فرماید:

إلى م تجّر أذیال التّصابی

و شیبک قد نضا برد الشّباب‏

بلال الشّیب فی فودیک نادى

بأعلى الصّوت حیّ على الذّهاب‏

خلقت من التّراب و عن قریب

تغیب تحت أطباق التّراب‏

طمعت إقامة فی دار ظعن

فلا تطمع فرجلک فی الرّکاب‏

و أرخیت الحجاب فسوف یأتی

رسول لیس یحجب بالحجاب‏

أعامر قصرک المرفوع؟ أقصر!

فإنّک ساکن القبر الخراب!

تا کى دامن عشق‏ها را مى‏کشى

در حالى که پیرى تو، طراوت جوانى را از بین برده است.

بلال پیرى در دو طرف سر تو، بانگ اذان برداشته

و با بلندترین صدا «بشتاب براى رفتن» را سر داده است.

تو از خاک آفریده شده‏اى و بزودى

در زیر طبقات خاک پنهان خواهى شد.

تو طمع دارى در سراى موقّت اقامت گزینى

در این کار طمع نکن، پاى تو در رکاب است.

تو گرداگرد خود حجاب و مانعى ایجاد کرده‏اى ولى بزودى

فرستاده‏اى مى‏آید که هیچ حجابى مانع او نیست.

آیا قصر بلند خود را مرمّت مى‏کنى؟ کوتاه کن!

چرا که بزودى ساکن قبر ویران خواهى شد!(10)

در پایان این دستورات شش گانه که همه ناظر به ناپایدارى دنیا و لزوم آمادگى براى سفر آخرت است امام علیه السّلام سخنى بیان فرموده که به منزله دلیل و برهان براى‏

سخنان قبل است مى‏فرماید: «اینها همه به خاطر آن است که خداوند سبحان شما را بیهوده نیافریده و بى‏هدف رها نکرده است» (فإنّ اللّه سبحانه لم یخلقکم عبثا، و لم یترککم سدى(11)).

این گفتار در حقیقت اشاره به برهان معروف معاد (برهان حکمت) است که مى‏گوید: اگر هدف آفرینش انسان، همین زندگى چند روزه و خور و خواب در آن باشد، هدف بیهوده‏اى خواهد بود، این آفرینش عظیم، این آسمان و زمین با این همه عجایب و شگفتى‏ها، این ساختمان عجیب انسان با آن همه ظرافت‏ها و دقّت‏ها، ممکن نیست براى هدفى این چنین بى‏ارزش بوده باشد، تمام قراین موجود در جهان آفرینش انسان و جهان، گواهى مى‏دهد که هدف بزرگى در آفرینش او بوده است؛ و خداوند حکیم براى آن هدف مهم انسان و جهان را آفریده است و آن هدف، چیزى جز تکامل معنوى انسانها و قرب الى اللّه و زندگى مملوّ از سعادت در سراى جاویدان نیست.

بخش دوم‏

و ما بین أحدکم و بین الجنّة أو النّار إلّا الموت أن ینزل به. و إنّ غایة تنقصها اللّحظة، و تهدمها السّاعة، لجدیرة بقصر المدّة. و إنّ غائبا یحدوه الجدیدان: اللّیل و النّهار، لحرىّ بسرعة الأوبة. و إنّ قادما یقدم بالفوز أو الشّقوة لمستحقّ لأفضل العدّة. فتزوّدوا فی الدّنیا، من الدّنیا، ما تحرزون [تجوزون‏] به أنفسکم غدا.

ترجمه‏

میان شما و بهشت و دوزخ، فاصله‏اى جز فرا رسیدن مرگ نیست. و مسلّما مقصدى که گذشتن لحظات، فاصله آن را مى‏کاهد، و عبور ساعت‏ها آن فاصله را نابود مى‏کند، سزاوار است که بسیار کوتاه باشد. و امر غایبى که (اشاره به سرآمد زندگى است) گذشت شب و روز، آن را به پیش مى‏راند، سزاوار است به سرعت فرا رسد. و مسافرى که به زودى با سعادت و خوشبختى یا با شقاوت و بدبختى فرا مى‏رسد باید بهترین آمادگى را براى استقبال از او داشت، حال که چنین است در این جهان، از این جهان، براى خود زاد و توشه‏اى برگیرید که فرداى قیامت خود را با آن حفظ کنید.

شرح و تفسیر

تا مى‏توانید توشه برگیرید

در ادامه بحث گذشته، امام علیه السّلام در این بخش از خطبه، اشاره به سه نکته دیگر مى‏کند که مکمّل دستورات شش گانه پیشین است.

نخست هشدار مى‏دهد که: «میان شما و بهشت و دوزخ فاصله‏اى جز فرا رسیدن مرگ نیست» (و ما بین أحدکم و بین الجنّة أو النّار إلّا الموت أن ینزل به).

اشاره به این که اگر به شما هشدار دادم که آماده مرگ شوید و با اعمال صالح، بر اجل خود پیشى بگیرید به خاطر این است که فاصله میان شما، و بهشت و دوزخ، بسیار کوتاه است، در یک لحظه مرگ فرا مى‏رسد و خود را در میان بهشت یا دوزخ (به تناسب اعمالتان) مى‏بینید.

آنها که آگاه و بیدارند کوتاهى این فاصله را به خوبى درک مى‏کنند و به مقتضاى «اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ»(12) آن را از نظر زمانى، نزدیک مى‏بینند و به مقتضاى «إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیداً وَ نَراهُ قَرِیباً»(13) آن را از نظر مکان نیز، نزدیک مشاهده مى‏کنند.

بدیهى است این سخن اشاره به قیامت صغرا است نه قیامت کبرا، توضیح این که،

انسانها داراى دو قیامتند: 1- قیامت کبرا که تمامى اوّلین و آخرین، در یک زمان معیّن در صحنه محشر حضور مى‏یابند و به حساب همه انسانها رسیدگى مى‏شود، نیکوکاران مشمول عنایات حقّ و برخوردار از بهشت‏برین مى‏شوند و بدکاران به کیفر اعمالشان راهى دوزخ مى‏شوند.

2- قیامت صغرا که با مرگ هر کس فرا مى‏رسد، رابطه او با دنیا قطع شده، پرونده اعمال بسته مى‏شود و نشانه‏هاى رحمت، یا عذاب الهى آشکار مى‏گردد و قبر، باغى از باغ‏هاى بهشت یا حفره‏اى از حفرهاى دوزخ مى‏شود.

همانگونه که در حدیثى از امام صادق علیه السّلام مى‏خوانیم:«إنّ للقبر کلاما فى کلّ یوم یقول: أنا بیت الغربة … أنا روضة من ریاض الجنّة أو حفرة من حفر النّار، قبر همه روز سخنى دارد و سخنش این است: من خانه غربتم … من باغى از باغهاى بهشت، یا حفره‏اى از حفره‏هاى آتشم!»(14)

البته این بهشت و دوزخ، بهشت و دوزخ برزخى است نه بهشت و دوزخ قیامتى.

بهر حال، امام علیه السّلام در این قسمت از خطبه، از نزدیک بودن قیامت و پاداش و کیفر خبر مى‏دهد هر چند دنیاپرستان محجوب، آن را دور مى‏دانند.

سپس در دومین جمله از این فراز، امام علیه السّلام به نکته مهمى اشاره مى‏کند که نشان مى‏دهد مرگ که دریچه بهشت و دوزخ است از آدمى چندان دور نیست هر چند غالب مردم از آن غافلند، مى‏فرماید: «مقصدى که گذشتن لحظات، فاصله آن را مى‏کاهد، و عبور ساعت‏ها، آن فاصله را نابود مى‏کند، سزاوار است که بسیار کوتاه باشد.» و إنّ غایة تنقصها اللّحظة، و تهدمها السّاعة، لجدیرة بقصر المدّة.

منظور از «غایت» در اینجا همان عمر آدمى یا پایان عمر است که لحظه به لحظه، از آن کاسته مى‏شود و گذشت هر ساعتى، بخشى از آن را ویران مى‏کند، چرا که مجموع عمر، ترکیبى از ساعات و لحظه‏هاست.

این همان حقیقتى است که در سوره «و العصر» به آن اشاره شده و مى‏فرماید:«إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ»؛ هر انسانى گرفتار خسران است. (و چه بخواهد یا نخواهد سرمایه عمر را تدریجا از کف مى‏دهد).»

و نیز همان حقیقتى است، که در یکى از کلمات قصار، به آن اشاره شده: «نفس المرء خطاه إلى أجله، هر نفسى که انسان مى‏کشد یک گام به مرگ نزدیکتر مى‏شود.»(15) چرا که قلب و مغز و اعضاى هر انسانى استعداد معیّنى براى زیستن‏

دارد که اگر هیچ مانعى بر سر راه او پیدا نشود و هیچ بیمارى، عمر او را کوتاه نسازد، لحظه‏اى فرا مى‏رسد که مانند شمعى که مواد قابل اشتعالش پایان گرفته، خاموش مى‏شود.

راستى عجیب است، اگر به انسانى بگویند تمام عمرت را با چه چیز حاضرى مبادله کنى؟ مى‏گوید با هیچ چیز، ولى لحظه‏ها و ساعات را مفت و رایگان از دست مى‏دهد، در حالى که مجموعه عمر چیزى جز ترکیب همان لحظه‏ها و ساعات نیست.

در اینجا سزاوار است اشاره به داستان زیبا و گویایى کنیم که یکى از بزرگان فقها، مرحوم «محقّق نراقى» در کتاب طنزآمیز و پندآموز خود به نام «طاقدیس»- که تمام آن در لباس شعر است- آورده است.

او مى‏گوید: «یک نفر «طرّار» به سراغ دکّان بقّالى رفت و از او قیمت گردو را سئوال کرد او در پاسخ گفت: هر هزار گردو به ده درهم است. سؤال کرد: قیمت صد عدد چه مقدار است؟ گفت: پیدا است یک درهم، سراغ قیمت ده عدد را گرفت گفت:معلوم است یک دهم درهم، سرانجام قیمت یک گردو را سئوال کرد؟ گفت: قیمتى ندارد. مرد طرّار گفت: اگر قیمتى ندارد یک عدد به من عطا کن! صاحب دکّان بى گفتگو یک عدد گردو به او داد. او برگشت و یکى دیگر تقاضا کرد باز صاحب دکّان یک گردو به او داد. بار سوم که تقاضاى خود را تکرار نمود، بقّال متوجّه شد، گفت: تو کجایى هستى؟ گفت اهل فلان جا، گفت: اى طرّار حقّه‏باز! دیگرى را فریب ده (مى‏خواهى سرمایه مرا با این حیله و نیرنگ از چنگ من به درآورى، من هرگز فریب تو را نخواهم خورد).»

سپس مى‏افزاید: «اگر از عمر ما چهل سال باقى مانده باشد، کسى بگوید این چهل سال را با چه معامله مى‏کنى، مى‏گوییم تمام دنیا را به ما بدهى قیمت آن نخواهد بود

گر دهى صد ملک بى‏تشویش را

مى‏فروشم کى حیات خویش را!

ولى این انسان نادان این عمر عزیز را که از ماه و سال و روزها تشکیل یافته تدریجا مفت و رایگان از دست مى‏دهد

لیکن این کودن ببین بى‏قیل و قال

مى‏دهد مفت از کف خود ماه و سال‏

اى دو صد حیف از چنین گنج نهان

کان ز دست ما برون شد ناگهان.»

در سومین جمله، همان معنا را با تعبیر زیباى دیگر تکمیل کرده، مى‏فرماید: «آن امر غایبى که گذشت شب و روز آن را به پیش مى‏راند سزاوار است به سرعت فرا رسد!» (و إنّ غائبا یحدوه(16) الجدیدان: اللّیل و النّهار، لحرىّ بسرعة الأوبة)(17)

منظور از «غایب» در اینجا اجل و سرآمد زندگى است، که گویى همچون شتر سریع السّیرى از آینده به سوى انسانها در حرکت است و شب و روز، همچون دو ساربان، براى سرعت حرکت این حیوان، به خواندن آواز معروف «حدا» مشغولند.بدیهى است چنین شترى به سرعت به سوى انسان بازمى‏گردد و بر در خانه او زانو مى‏زند.

تعبیر به «جدیدان» به عنوان کنایه از شب و روز، به خاطر آن است که دائما نو مى‏شوند و یکى جانشین دیگرى مى‏گردد.

و تعبیر «أوبه» که به معناى بازگشت است در مورد اجل و سرآمد زندگى، از این نظر است که بنا به تصریح قرآن و دلایل حسّى و یقینى، انسان در آغاز، مادّه بى جانى بیش نبود، سپس لباس حیات بر تن پوشید، و باز هم به سوى مرگ مى‏شتابد، و دگر بار در قیامت به فرمان خدا زنده مى‏شود: «کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ کُنْتُمْ أَمْواتاً»

«فَأَحْیاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ»؛ چگونه به خدا کافر مى‏شوید! در حالى که شما مرده (و جسم بى‏روحى) بودید، او شما را زنده کرد، سپس شما را مى‏میراند و بار دیگر شما را زنده مى‏کند، سپس به سوى او بازگردانده مى‏شوید.(18)

شبیه همین معنا به تعبیر بسیار روشنى در کلمات قصار آمده است، مى‏فرماید:«إذا کنت فی إدبار و الموت فی إقبال فما أسرع الملتقى، هنگامى که تو در بازگشت (عمر) هستى و مرگ به جلو مى‏آید چه زود ملاقات صورت مى‏گیرد.»(19)

جمعى از شارحان «نهج‏البلاغه» احتمال داده‏اند که: منظور از «غایب» در جمله بالا انسان باشد زیرا از وطن اصلى و منزل حقیقى خود که باید به آن بازگردد، یعنى سراى آخرت دور مانده و غایب شده است، و شب و روز این انسان را با سرعت به سوى منزلگاه اصلى مى‏راند، و به همین دلیل به زودى به آن باز مى‏گردد.

این تفسیر با جمله «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» که نشان مى‏دهد: «ما از سوى او آمده‏ایم و به سوى او بازمى‏گردیم» و با جمله دیگرى از امیر مؤمنان على علیه السّلام در وصیّت‏نامه تاریخى‏اش به امام مجتبى علیه السّلام که مى‏فرماید: «و اعلم یا بنىّ أنّ من کانت مطیَّته اللَّیل و النَّهار، فإنَّه یسار به و إن کان واقفا، و یقطع المسافة و إن کان مقیما وادعا، فرزندم بدان! آن کس که مرکبش شب و روز است، دائما در حرکت است هر چند خود را ساکن مى‏پندارد، و همواره قطع مسافت مى‏کند گر چه ظاهرا ایستاده و متوقّف است»(20)، هماهنگ است.

ولى آنچه این تفسیر را از نظر دور مى‏کند، این است که تعبیر «غایب» از انسان، نیازمند به تکلّف است در حالى که این تعبیر درباره مرگ و سرآمد زندگى، بسیار به ذهن نزدیک است.

در چهارمین جمله که این بحث را تکمیل مى‏کند مى‏فرماید: «مسافرى که با

سعادت و خوشبختى یا با شقاوت و بدبختى فرا مى‏رسد باید بهترین آمادگى را براى استقبال از او داشت» و إنّ قادما یقدم بالفوز أو الشّقوة لمستحقّ لأفضل العدّة

روشن است که منظور از «قادم» در این جمله، انسان است که همچون مسافرى از منزلگاه دنیا، به سوى سراى جاودان در حرکت است و ره‏آوردى که با خود دارد، یا سعادت است یا شقاوت. چه بهتر که بهترین زاد و توشه را با خود برگیرد، تا بتواند در آن سرا سعادتمند وارد شود.

در واقع انسانها همچون مسافرانى هستند، که سفر درازى را در پیش دارند اگر زاد و توشه خوبى همراه داشته باشند، سلامت خود را در طول سفر حفظ کرده و پر نشاط و با طراوت به مقصد مى‏رسند، و اگر زاد و توشه بدى با خود داشته باشند بیمار و رنجور و ناتوان و بدبخت، وارد آن سرا مى‏شوند.

جمعى از شارحان «قادم» را نیز به معناى مرگ و سرآمد عمر، تفسیر کرده‏اند که یا با پیام سعادت وارد مى‏شود یا خبر ناگوار شقاوت، و طبعا براى ورود او باید بهترین آمادگى را داشت.

این تفسیر از آن جهت که هماهنگ با مفهوم جمله قبل (و إنّ غائبا …) مى‏باشد، ترجیح دارد.

منظور از «أفضل العّدة» (برترین آمادگى) همان فراهم ساختن زاد و توشه تقوا است که در «قرآن مجید» به عنوان «خیر الزّاد» معرفى شده است «وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوى‏»(3)

به همین دلیل، امام علیه السّلام در آخرین جمله این فراز، به عنوان یک نتیجه‏گیرى چنین مى‏فرماید: «حال که چنین است در این جهان، از این جهان، براى خود زاد و توشه‏اى برگیرید که فرداى قیامت خود را با آن حفظ کنید.» فتزوّدوا فی الدّنیا من الدّنیا ما تحرزون به أنفسکم غدا

امام علیه السّلام تعبیر بسیار جالبى در این عبارت فرموده، مى‏فرماید: در دنیا، از خود دنیا، براى آخرت زاد و توشه برگیرید. اشاره به اینکه مواهب این جهان مادّى مى‏تواند در عالم آخرت که مملوّ از معنویّت است کارساز باشد، آن هم در صورتى ممکن است که انسان از وجود خود، در دنیا بهره گیرد، و پیش از آنکه از جهان چشم بربندد، زاد و توشه لازم را فراهم سازد، و همان گونه که زاد و توشه مسافر در دنیا، او را از خطر گرسنگى و مرگ حفظ مى‏کند، زاد و توشه تقوا نیز، انسان را در قیامت از خطرات محشر و عذاب الهى نگاه مى‏دارد.

در احادیث اسلامى نیز بر این معنا تأکید شده است، در حدیثى از امام «على بن ابى طالب» علیه السّلام تقوا به عنوان حرز مؤمن معرفى شده، مى‏فرماید: (التّقوى حرز لمن عمل بها)(21) و در جایى دیگر، تقوا را به عنوان یک «دژ محکم» و «حصن حصین» معرفى فرموده، مى‏فرماید:(التّقوى حصن حصین لمن لجأ إلیها)(22) و در جاى دیگر، به عنوان «سپر محکم» ذکر فرموده است. مى‏فرماید:(إلجأوا إلى التّقوى فإنّه جنّة منیعة)(23)

بخش سوم‏

فاتّقى عبد ربّه، نصح نفسه، و قدّم توبته، و غلب شهوته، فإنّ أجله مستور عنه، و أمله خادع له، و الشّیطان موکّل به، یزیّن له المعصیة لیرکبها، و یمنّیه التّوبة لیسوّفها، إذا هجمت منیّته علیه أغفل ما یکون عنها، فیا لها حسرة على کلّ ذی غفلة أن یکون عمره علیه حجّة، و أن تؤدّیه أیّامه إلى الشّقوة! نسأل اللّه سبحانه أن یجعلنا و إیّاکم ممّن لا تبطره نعمة و لا تقصّر [تقتصروا] به عن طاعة ربّه غایة، و لا تحلّ به بعد الموت ندامة و لا کابة.

ترجمه‏

بنده باید از پروردگارش بترسد! خویشتن را اندرز دهد، توبه را مقدّم دارد، و بر شهوات خود چیره شود، زیرا مرگ او، از نظرش پنهان است و آرزویش او را فریب مى‏دهد، شیطان همواره مراقب اوست و گناه را در نظرش جلوه مى‏دهد، تا مرتکب شود، و او را در آرزوى توبه نگه مى‏دارد، تا آن را به تأخیر اندازد و هنگامى که مرگ بر او هجوم مى‏آورد در غافلترین حالت باشد! اى واى بر انسان غافلى که عمرش حجتى بر ضدّ اوست! (و در قیامت گواهى مى‏دهد که همه امکانات در اختیار او بود امّا از آن بهره نگرفت) و واى به حال انسانى که روزگارش (که باید سرچشمه سعادت او شود) او را به شقاوت کشاند! از خداوند سبحان مى‏خواهیم که ما و شما را از کسانى قرار دهد که هیچ نعمتى آنان را مست و مغرور نمى‏سازد و هیچ هدفى آنها را

از اطاعت فرمان پروردگار باز نمى‏دارد و بعد از فرا رسیدن مرگ، پشیمانى و اندوه به آنان روى نمى‏آورد.

شرح و تفسیر

واى بر انسانهاى غافل!

امام علیه السّلام در این بخش که در واقع نتیجه‏گیرى از بخش‏هاى گذشته است و با «فاء» تفریع شروع مى‏شود مى‏فرماید: «بنده باید از پروردگارش بترسد، خویشتن را اندرز دهد، توبه را مقدّم دارد، و بر شهوات خود چیره شود» (فاتّقى عبد ربّه، نصح نفسه، و قدّم توبته، و غلب شهوته).(24)

امام در جمله اوّل، دستور به تقوا مى‏دهد که در واقع توضیحى است براى جمله «فتزوّدوا فی الدّنیا» که قبلا آمده بود، زیرا مى‏دانیم بهترین زاد و توشه‏ها زاد و توشه تقواست. و روى عنوان عبودیّت که انگیزه تقوا است تکیه مى‏کند و بعد از ذکر این اجمال، به تفصیل آن، در سه جمله مى‏پردازد: نخست اندرز دادن خویش و به دنبال آن توبه کردن و سرانجام بر شهوات غالب شدن که مجموعا یک نسخه کامل براى سعادت انسانهاست، انسانى که از اندرز خویش غافل شود به سراغ توبه و جبران گذشته نمى‏افتد و چنین انسانى مغلوب شهوات مى‏شود.

سپس اشاره به مطلبى مى‏کند که در حقیقت دلیلى است براى آنچه در جمله قبل آمده، مى‏فرماید: «زیرا مرگ انسان، از نظرش پنهان است (ناگهان فرا مى‏رسد در حالى که توبه نکرده و از اسارت شهوات رهایى نیافته) و آرزویش وى را فریب مى‏دهد، شیطان همواره مراقب اوست، گناه را در نظرش جلوه مى‏دهد تا مرتکب شود، و او را در آرزوى توبه نگه مى‏دارد، تا آن را به تأخیر اندازد و هنگامى که مرگ‏

بر او هجوم مى‏آورد در غافلترین حالت باشد!» (فإنّ أجله مستور عنه، و أمله خادع له، و الشّیطان موکّل به، یزیّن له المعصیة لیرکبها، و یمنّیه التّوبة لیسوّفها(25)، إذا هجمت منیّته علیه أغفل ما یکون عنها).

با توجّه به اینکه «أغفل ما یکون عنها» در مقام بیان حال است، مجموع جمله چنین معنا مى‏دهد که: «هنگام هجوم مرگ، چنین انسانى که اسیر شهوات، آرزوها و شیطان است، در غافلترین حالات به سر مى‏برد، و هنگامى چشم باز مى‏کند که کار از کار گذشته است و در آغوش اجل قرار گرفته است.»

این احتمال نیز وجود دارد که «اذا» معناى شرطیّت نداشته باشد و «اذا» ى «مفاجات» باشد و آنگاه مفهوم جمله چنین مى‏شود: «ناگهان مرگ او فرا مى‏رسد، در حالى که در غافلترین حالات است» البتّه نتیجه هر دو تعبیر یکى است و آن فرا رسیدن مرگ، بدون هیچ گونه آمادگى است.

در ادامه این سخن امام علیه السّلام مى‏فرماید: «اى واى بر انسان غافلى که عمرش دلیلى بر ضدّ او است (و در قیامت گواهى مى‏دهد که همه امکانات در اختیار او بود امّا از آن بهره نگرفت) و واى به حال انسانى که روزگارش (که باید سرچشمه سعادت او شود) او را به شقاوت کشاند!» (فیا لها حسرة على کلّ ذی غفلة أن یکون عمره علیه حجّة، و أن تؤدّیه أیّامه إلى الشّقوة!)

آرى سرمایه‏اى عظیم‏تر و پر برکت‏تر از ساعات و ایّام عمر انسان وجود ندارد، سرمایه‏اى است که گاه بهره‏گیرى از یک ساعت آن، مى‏تواند انسان را از پست‏ترین حالات به اوج عظمت برساند و همچون «حرّ بن یزید ریاحى» از صفت اشقیا درآید و در صفوف بهترین صالحان و شهیدان جاى گیرد، یا اینکه در لحظه‏اى، ضربه‏اى بر

پیکر کفر وارد سازد که پاداشش برتر از عبادت جنّ و انس باشد (همانگونه که درباره امیر مؤمنان على علیه السّلام در روز تاریخى احزاب آمده است) و یا شبى از آن را در بستر به سر برد، در حالى که بالاترین معامله را با خدا کرده باشد (آنگونه که در «لیلة المبیت» واقع شد).

چنین عمرى که ساعات و لحظاتش این قدر گرانبها است اگر دهها سال آن، در اختیار انسان قرار گیرد و کمترین بهره‏اى از آن بر ندارد، آیا حسرت‏بار و اسف‏انگیز نیست و همین است که امام علیه السّلام در جمله‏هاى بالا به خاطر آن تأسّف مى‏خورد.

در پایان، امام علیه السّلام با یک دعاى بسیار پرمعنا و آموزنده، خطبه را پایان مى‏دهد، مى‏فرماید: «از خداوند سبحان مى‏خواهیم که ما و شما را از کسانى قرار دهد که هیچ نعمتى آنان را مست و مغرور نمى‏سازد، و هیچ هدفى آنها را از اطاعت فرمان پروردگار بازنمى‏دارد، و بعد از فرا رسیدن مرگ، پشیمانى و اندوه به آنان روى نمى‏آورد» (نسأل اللّه سبحانه أن یجعلنا و إیّاکم ممّن لا تبطره(26) نعمة و لا تقصّر به عن طاعة ربّه غایة، و لا تحلّ به بعد الموت ندامة و لا کابة)(27)

امام علیه السّلام در این سه جمله- که در مقام دعا ذکر کرده- سه درس دیگر به همگان مى‏دهد، نخست اینکه: مراقب باشید نعمتهاى الهى شما را مست و مغرور نکند، دیگر اینکه: مواظب باشید، اهداف مادّى شما را از اطاعت خدا باز ندارد، سوم اینکه:کارى کنید که اگر مرگتان فرا رسد، نادم و پشیمان و اندوهناک نباشید و آمادگى کافى براى آن به دست آورده باشید!

نکته‏ها

1- فلسفه پنهان بودن مرگ‏

در این خطبه اشاره‏اى به مسأله پنهان بودن مرگ شده است (فإنّ أجله مستور عنه) و این یکى از رازهاى مهمّ خلقت است، هیچ کس نمى‏داند یک ساعت دیگر زنده است یا در صف مردگان؟ امروز «مخبر» است و فردا «خبر»، امروز در مجلس یاد بود دوستش شرکت مى‏کند، و فردا دوستان دیگر در مجلس یاد بود او هستند. بى شکّ اگر پایان عمر هر کس بر او روشن بود سرچشمه مفاسد بى‏شمارى مى‏شد که «امام صادق علیه السّلام» در توحید معروف «مفضّل» به آن اشاره فرموده، مى‏گوید:

«اى مفضّل! درباره مخفى بودن مدّت حیات انسان، بیندیش! اگر انسان مقدار عمر خود را مى‏دانست (از دو حال خارج نبود) اگر عمرش کوتاه بود، همان مقدار از عمر به خاطر انتظار مرگ بر او گوارا نبود، بلکه به کسى مى‏ماند که دارایى‏اش به پایان رسیده و پیوسته احساس فقر مى‏کند و در ترس و وحشت است. این در حالى است که فناى عمر از فناى مال مهمتر مى‏باشد، زیرا مال جانشین دارد امّا عمر جانشینى ندارد. و اگر عمر او طولانى بود و از آن آگاه مى‏شد، احساس امنیّت و بقا مى‏کرد و غرق معاصى و گناهان مى‏گردید، به این امید که بهره کافى از شهوات ببرد و هنگامى که پایان عمرش نزدیک مى‏شود، به توبه بنشیند. این چیزى است که خداوند از بندگانش نمى‏پسندد (به همین دلیل مدّت عمر را پنهان نگه داشت تا بندگانش همیشه در میان خوف و رجا باشند، همان حالتى که از یک سو به انسان آرامش مى‏دهد و از سوى دیگر هشدار و سبب تکامل او مى‏گردد)»(28)

2- فریب آرزوها را نخورید

امام علیه السّلام در جمله دیگرى به فریب آرزوها اشاره فرموده و مى‏گوید: (و أمله خادع له)

چرا و چگونه آرزوها انسان را فریب مى‏دهد و بهترین ساعات عمر او را در پندارها و خیالات واهى سپرى مى‏کند؟!

به خاطر اینکه دامنه آرزوها هرگز محدود نیست. بسیارى هستند که گمان مى‏کنند اگر خانه کوچک محقّرى در تملّک آنها در آید براى همیشه از نظر مسکن آسوده خاطر خواهند بود، ولى چیزى نمى‏گذرد که خانه کوچک را بر خود تنگ مى‏بینند. و اگر به خانه وسیعترى برسند باز آن را محدود و ناکافى مى‏پندارند. دیده شده است افرادى خانه‏ها و قصرهاى متعدّد داشته‏اند ولى باز عطش درونى آنها فرو ننشسته و آرزوهاى خانه‏هاى بیشتر و قصرهایى مجلّل‏تر داشته‏اند، روحیّه آنان طبق آن تعبیر معروف است که: «اگر اقلیم‏هاى هفت‏گانه را به پادشاهى بدهند باز در بند این است، که چنگ به آسمانها بیندازد و اقلیم دیگرى بر آن بیافزاید.»

این تنها در مورد مسکن بود، در مورد سایر مواهب زندگى مادّى نیز، عینا همین است! این آرزوهاى دور و دراز و بى‏انتها، صاحبان خود را لحظه‏اى راحت نمى‏گذارد و تمام نیروهاى آنها را به خود جذب مى‏کند، در حالى که همه آنها انبوهى از پندارها است و این همان چیزى است که امام علیه السّلام از آن تعبیر به «خدعه» و «نیرنگ آرزو» کرده است.

3- تزیین کردن شیطان!

از نکات مهمّى که در خطبه بالا به آن اشاره شده، زینت بخشیدن معاصى به وسیله شیطان است که در آیات قرآنى نیز به آن اشاره شده، در آیه چهل و سه سوره‏

«انعام» درباره گروهى از امّت‏هاى پیشین مى‏خوانیم: «وَ لکِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ ما کانُوا یَعْمَلُونَ»، لیکن دل‏هاى آنها قساوت پیدا کرد و شیطان کارهایى را که مى‏کردند براى آنان زینت داد» و در سوره «حجر» از قول خود شیطان مى‏خوانیم که وقتى از درگاه خداوند مطرود شد و کمر به دشمنى فرزندان آدم و گمراه ساختن آنها بست، چنین گفت: «لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ إِلَّا عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ»، من (لذّات مادّى را) در زمین، در نظر آنها زینت مى‏دهم، همگى را گمراه خواهم ساخت مگر بندگان مخلصت را(29)».

این تزیین شیطانى، از طرق مختلفى صورت مى‏گیرد: گاه از طریق آرزوهاى دور و دراز یا پندارهاى باطل! و گاه از طریق وسوسه لذّات زودگذر و شیرینى‏هاى ظاهرى که در بعضى از گناهان وجود دارد، و دقیقا امتحان انسانها از همین جا شروع مى‏شود که چگونه پرده‏هاى پندار و پیرایه آرزوهاى زودگذر را بدرند و به لذّت‏هاى ظاهرى- که همانند عسل مسمومى، در کام روح انسان، شیرینى موقّتى ایجاد مى‏کند و آنگاه امعاى درون انسان را متلاشى مى‏سازد- اعتنا نکنند و در حقیقت خطر مهمّ گناهان و معاصى، همین تزیین‏هاى شیطانى و یا تزیین‏هاى نفس است.

در اینجا این سؤال پیش مى‏آید که در بعضى از آیات قرآن، تزیین اعمال به خدا نسبت داده شده است اینگونه آیات با آیات بالا چگونه سازگار است؟

پاسخ این سؤال با توجّه به آیه چهار سوره «نمل» به خوبى روشن مى‏شود که مى‏فرماید: «إِنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ زَیَّنَّا لَهُمْ أَعْمالَهُمْ فَهُمْ یَعْمَهُونَ»، کسانى که به آخرت ایمان ندارند اعمال (بد) آنها را براى آنان زینت مى‏دهیم به گونه‏اى که سرگردان مى‏شوند».

این آیه به خوبى نشان مى‏دهد که این تزیین الهى نوعى مجازات الهى براى افراد بى‏ایمان و منحرف است و یا به تعبیر دیگر: اعمالشان سبب مى‏شود که خداوند آنها را در چنگال شیطان رها سازد و از آنان حمایت نکند. به این ترتیب هر دو بخش از آیات به یک حقیقت اشاره مى‏کند و شاید تعبیر (و الشّیطان موکّل به، یزیّن له المعصیة لیرکبها) که در خطبه بالا آمده اشاره به همین باشد.

4- عمر انسانها حجّتى بر ضدّ آنهاست!

از تعبیرهاى پر معنایى که در خطبه بالا آمده است «حجّت بودن عمر» است.چگونه عمر انسان مى‏تواند حجّتى بر ضدّ او باشد؟ ظاهرا نکته‏اش این است که خداوند در طول عمر انسان، به قدر کافى درسهاى عبرت به او مى‏دهد و حوادث بیدار کننده و هشدار دهنده را فراهم مى‏سازد، علاوه بر پیام‏هایى که به وسیله پیامبران مرسل و اوصیاى آنها براى انسان فرستاده است. از همین رو در آیه «سى و هفت» سوره «فاطر» چنین مى‏خوانیم: «هنگامى که فریاد دوزخیان بلند مى‏شود و از پیشگاه خدا تقاضا مى‏کنند ما را از دوزخ خارج کن و بار دیگر به دنیا بازگردان تا اعمال صالحى غیر از آنچه داشتیم انجام دهیم به آنها گفته مى‏شود: «أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْکُمْ ما یَتَذَکَّرُ فِیهِ مَنْ تَذَکَّرَ وَ جاءَکُمُ النَّذِیرُ»، آیا شما را به آن اندازه، عمر نبخشیدیم که هر کس اهلیّت دارد در آن متذکّر شود و آیا انذار کننده (الهى) به سراغ شما نیامد؟!»

5- غرور و مستى نعمت!

نکته دیگرى که در خطبه بالا به آن اشاره شده، حالتى است به عنوان «بطر» که به افراد کم ظرفیت به هنگام وفور نعمت دست مى‏دهد و در قرآن مجید به آن اشاره شده است. در آیه «چهل و هفت» سوره «انفال» مى‏خوانیم: «وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ خَرَجُوا»

«مِنْ دِیارِهِمْ بَطَراً وَ رِئاءَ النَّاسِ»، و مانند کسانى نباشید که از روى غرور و مستى نعمت و خودنمایى و ریاکارى در مقابل مردم، از خانه‏هاى خود بیرون آمدند و مردم را از راه خدا باز مى‏داشتند».

واژه «بطر» (بر وزن نظر) همان گونه که در قبل نیز اشاره شد، در اصل به معناى شکافتن است و سپس به معناى طغیان و غرور، به خاطر فزونى نعمت- که سبب مى‏شود انسان پرده‏هاى تقوا و اطاعت الهى را پاره کند- اطلاق شده است و این حالتى است که در بسیارى از صاحبان نعمت که ایمان و ظرفیت کافى براى فزونى نعمتهاى الهى را ندارند پیدا مى‏شود، حالتى شبیه حالت مستان پیدا مى‏کنند به گونه‏اى که قادر بر کنترل حرکات و سخنان خود نیستند: حالتى بسیار زشت و زننده و مایه ننگ و عار!

به همین دلیل در حدیثى از امیر مؤمنان على علیه السّلام مى‏خوانیم که فرمود:«ینبغی للعاقل أن یحترز من سکر المال و سکر القدرة و سکر العلم و سکر المدح و سکر الشّباب‏، انسان عاقل باید از مستى مال و مستى قدرت و مستى علم و مستى مدح مدّاحان و مستى جوانى بپرهیزد» و در پایان حدیث مى‏افزاید:«فإنّ لکلّ ذلک ریاحا خبیثة تسلب العقل و تستخّف الوقار، زیرا این مستى‏ها بادهاى کثیف و آلوده‏اى دارد که عقل را مى‏رباید و وقار انسان را از بین مى‏برد».(30)

آرى مستى این امور غالبا از مستى شراب سنگین‏تر است، چرا که مستى شراب یک شبه از بین مى‏رود ولى مستى این امور گاهى یک عمر، همراه انسان است!


1) سند خطبه: بخش‏هایى از این خطبه را «آمدى» در کتاب «غرر» و «درر» آورده و تفاوت‏هاى آن، با آنچه در «نهج البلاغه» آمده، نشان مى‏دهد که او بر منبع دیگرى دست یافته بود. «سبط بن جوزى» نیز در کتاب «تذکرة الخواص» بخش‏هایى از آن را آورده، به ضمیمه بخش‏هایى که در «نهج البلاغه» نیامده است، که آن نیز نشان مى‏دهد از منبع دیگرى گرفته است، شایان توجّه این که نامبرده در کتابش تصریح مى‏کند: تنها عباراتى از کلام «امیر مؤمنان» را ذکر مى‏کند که داراى اسناد متصل بوده باشد هر چند این اسناد را به خاطر اختصار حذف کرده است (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 47- 48).

2) سوره حجرات، آیه 13.

3) سوره بقره، آیه 197.

4) سوره منافقون، آیه 10.

5) سوره توبه، آیه 111.

6) «ترحّلوا» از مادّه «رحلت» به معناى مسافرت و کوچ کردن از محلّى به محل دیگر است.

7) «جدّبکم»، «جدّ» از مادّه «جدّ» به معناى سرعت در چیزى است و به معناى «اهمیّت دادن» نیز به کار مى‏رود و این تعبیر هنگامى که در مورد مسافرت به کار رود به معناى «سفرهاى سریع» است.

8) قراین موجود در خطبه فوق نشان مى‏دهد که «فاستبدلوا» به صورت فعل ماضى است درست مانند «فانتبهوا»، زیرا هر کدام از این دو به صورت نتیجه براى جمله قبل است. «انتباه» و بیدارى نتیجه فریاد بیدار باش است، و «تبدیل کردن دنیا به آخرت» نتیجه علم و آگاهى از موقعیت این دو، مى‏باشد. ولى با کمال تعجّب بعض از شارحان نهج‏البلاغه اصرار دارند که جمله «فاستبدلوا» به صورت فعل امر خوانده شود که تفاوت زیادى را در مفهوم این جمله و جمله‏هاى بعد ایجاد مى‏کند.

9) منهاج البراعة علّامه خویى، جلد 4، صفحه 399 (همین معنا در کلمات «قصار نهج‏البلاغه» جمله 132 نیز وارد شده است آنجا که مى‏فرماید: «انّ للَّه ملکا ینادی فی کلّ یوم: لدوا للموت، و اجمعوا للفناء، و ابنوا للخراب».).

10) منهاج البراعة، جلد 4، صفحه 399.

11) «سدى» از مادّه «سدو» (بر وزن سرو) به معناى رها شده و بیهوده و بى‏هدف است، به همین جهت عرب به شترانى که بدون ساربان رها مى‏شوند و هر جا بخواهند به چرا مى‏روند «سدى» مى‏گویند و در خطبه بالا اشاره به این است که خداوند انسان را رها نساخته و بیهوده و بى‏هدف نیافریده است.

12) سوره قمر، آیه 1.

13) سوره معارج، آیه 6.

14) کافى جلد 3، صفحه 242.

15) کلمات قصار، جمله 74.

16) «یحدو» از مادّه «حدو» (بر وزن ضرب) و «حدا» (بر وزن دعا)، در اصل به معناى آواز خواندن براى شتران به منظور سرعت حرکت آنهاست، زیرا در میان اعراب معمول بوده که با نوعى آهنگ و صداى مخصوص در مواقعى که مى‏خواستند شتران را به سرعت، حرکت دهند براى آنها مى‏خواندند، و صحیح آن «حدا» است و در لسان عامّه «حدى» گفته مى‏شود.

17) «أوبه» معناى مصدرى دارد و با «إیاب» که به معناى رجوع و بازگشت است، یک مفهوم را مى‏رساند.

18) سوره بقره، آیه 28.

19) نهج البلاغه، کلمات قصار، کلمه 28.

20) نهج البلاغه، نامه 31.

21) غرر الحکم، حدیث 1128.

22) غرر الحکم، حدیث 1558.

23) غرر الحکم، حدیث 2553.

24) «افعالى» که در این جمله‏هاست، گر چه به صورت ماضى آمده، لیکن معناى امر را در بردارد گویا چنان شنونده مطیع فرمان است که بدون گفتن، آنها را انجام داده است.

25) «یسوّفها» از مادّه «تسویف» به معناى امروز فردا کردن و تأخیر انداختن کارى است و در اصل از جمله «سوف افعال کذا» (بزودى این کار را انجام مى‏دهم) گرفته شده است.

26) «تبطر» از مادّه «بطر» (بر وزن نظر) در اصل به معناى شکافتن چیزى است و «بیطار» (دامپزشک) را نیز از این جهت «بیطار» مى‏گویند که بدن حیوان را با نیشتر براى معالجه مى‏شکافد، سپس به هر گونه طغیان و تجاوز از حدّ، در اظهار خوشحالى به هنگام روى آوردن نعمتها، اطلاق شده است و در یک تعبیر مى‏توان «بطر» را به معناى مستى و غرور ناشى از نعمت، تفسیر کرد.

27) «کابه» (بر وزن خرابه) معناى مصدرى و اسم مصدرى دارد و به معناى ناراحتى و دل شکستگى از غم و اندوه است و گاه گفته‏اند: «به ناراحتى‏هاى ناشى از اندوه که آثارش در چهره ظاهر مى‏شود» اطلاق مى‏گردد.

28) بحار الانوار، جلد 3، صفحه 83- 84 (حدیث توحید مفضّل).

29) سوره حجر، آیات 39- 40.

30) غرر الحکم، حدیث 10948.