و من خطبة له علیه السّلام
فی المبادرة إلى صالح الأعمال
در این خطبه امام علیه السّلام مردم را به انجام اعمال صالح دعوت مىکند.
خطبه در یک نگاه
در این خطبه- همانند خطبه گذشته- باز سخن درباره ناپایدارى دنیا و زهد در آن است و امام علیه السّلام مردم را به آمادگى براى گام نهادن به جهان دیگر فرا مىخواند.
در بخش دیگرى از این خطبه، کوتاهى دنیا را چنین ترسیم مىفرماید: «میان شما و بهشت و دوزخ تنها مرگ فاصله است، مرگى که با گذشتن لحظهها و ساعتها فرا مىرسد، و گردش روز و شب انسانها را به آن نزدیک مىسازد.»
در بخش دیگرى مردم را به توبه و بازگشت به سوى خدا تشویق مىکند و هشدار
مىدهد که از مرگ غافل نشوند و آرزوهاى دور و دراز، در دل نپرورانند چرا که غفلت از مرگ و فریفته شدن به آرزوهاى طولانى آدمى را از کار آخرت باز مىدارد، ناگهان مرگ او فرا مىرسد در حالى که غرق گناه است و توان دل کندن از دنیا را ندارد!
بخش اوّل
فاتّقوا اللّه عباد اللّه، و بادروا آجالکم بأعمالکم، و ابتاعوا ما یبقى لکم بما یزول عنکم، و ترحّلوا فقد جدّ بکم، و استعدّوا للموت فقد أظلّکم، و کونوا قوما صیح بهم فانتبهوا، و علموا أنّ الدّنیا لیست لهم بدار فاستبدلوا، فإنّ اللّه سبحانه لم یخلقکم عبثا، و لم یترککم سدى.
ترجمه
از نافرمانى خدا بپرهیزید اى بندگان خدا! و با اعمال نیک خود، بر مرگتان پیشى گیرید و به وسیله چیزى که از دست شما مىرود، چیزى را که براى شما جاودان مىماند خریدارى کنید، از این منزلگاه دنیا، کوچ کنید که به شدّت براى کوچ دادن شما اقدام شده است و آماده مرگ باشید که بر شما سایه افکنده است و از کسانى باشید که آنها را بانگ زدند و بیدار شدند و دانستند که دنیا سراى ابدى آنان نیست، لذا آن را با سراى آخرت مبادله کردند، اینها همه به خاطر آن است که خداى سبحان شما را بیهوده نیافریده و بى هدف رها نکرده است!
شرح و تفسیر
مرگ بر همه سایه افکنده!
در بخش اوّل این خطبه، امام علیه السّلام به همه مردم هشدار مىدهد که مراقب گذشت سریع عمر و زوال دنیا و هدفى که براى آن آفریده شدهاند باشند و با شش دستور که
در عباراتى کوتاه و پر معنا آمده است این هدف مهم را دنبال مىکند.
نخست مىفرماید: «از نافرمانى خدا بپرهیزید اى بندگان خدا!» فاتّقوا اللّه عباد اللّه
اشاره به این که: تمام وجود شما از آن خدا است، و سر تا پایتان غرق نعمتهاى او است، و شما بنده او هستید چگونه ممکن است بندگان خدا، فرمان خدا را نادیده بگیرند و از آن تخلّف کنند؟
تکیه بر تقواى الهى در این خطبه و بسیارى از خطبههاى «نهج البلاغه» به خاطر آن است که سرمایه اصلى انسان، همان تقوا است و قرآن با جمله «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ»؛ گرامىترین شما نزد خدا با تقواترین شما است»(2) و با جمله «وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوى»؛ زاد و توشه برگیرید که بهترین زاد و توشهها، زاد و توشه تقوا است.(3) سخن را درباره تقوا تمام کرده و اهمیّت آن را آشکارا نشان داده است.
در دومین دستور مىفرماید: «با اعمال نیک خود، بر مرگتان پیش گیرید! (و قبل از آنکه مرگ فرصت را از شما بگیرد ذخایر بزرگى از اعمال نیک فراهم سازید)» و بادروا آجالکم بأعمالکم
گویى مسابقهاى میان انسانها و مرگ درگرفته و اگر انسانها بر مرکب اعمال صالح سوار شوند، پیش از آن که مرگ آنها را از رسیدن به مقصد باز دارد، بر مرگ خود پیشى مىگیرند و زود به مقصد مىرسند. در واقع مقصد نهایى انسان، سعادت و تکامل و «قرب الى اللّه» است، اگر بر مرکب تقوا و عمل صالح، سوار شود پیش از پایان عمر به این مقصد نایل مىگردد، و اگر چنین نباشد مرگ بر او پیشى مىگیرد و به مقصد مىرسد، یعنى پایان عمر انسان را اعلام مىکند!
قرآن مجید در این زمینه، تعبیر بسیار گویایى دارد مىفرماید: «وَ أَنْفِقُوا مِنْ ما»
«رَزَقْناکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ فَیَقُولَ رَبِّ لَوْ لا أَخَّرْتَنِی إِلى أَجَلٍ قَرِیبٍ فَأَصَّدَّقَ وَ أَکُنْ مِنَ الصَّالِحِینَ»؛ و از آنچه به شما روزى دادهایم انفاق کنید پیش از آن که مرگ یکى از شما فرا رسد و بگوید پروردگارا چرا (مرگ) مرا مدّت کوتاهى به تأخیر نینداختى تا صدقه دهم و از صالحان باشم.»(4)
و در آیه بعد مىفرماید: «وَ لَنْ یُؤَخِّرَ اللَّهُ نَفْساً إِذا جاءَ أَجَلُها»، خداوند هرگز مرگ کسى را، هنگامى که اجلش فرا رسد به تأخیر نمىاندازد.»
یعنى این دعا دور از اجابت و این درخواست ناپذیرفتنى است.
در سومین دستور به نکته مهم دیگرى اشاره مىفرماید و مىگوید: «به وسیله چیزى که از دست شما مىرود چیزى را که براى شما جاودان مىماند، خریدارى کنید» و ابتاعوا ما یبقى لکم بما یزول عنکم
دنیا و مواهب دنیا متاعى ناپایدار است و به سرعت زوال مىپذیرد، ولى آخرت و نعمتهاى اخروى سرمایههاى ابدى و جاویدانند، کدام عاقل در خریدن متاع جاودانى، به وسیله متاع زوالپذیر، هنگامى که به او چنین معاملهاى پیشنهاد شود تردید مىکند؟!
«ابتاعوا» از مادّه «ابتیاع» به معناى خریدارى کردن است این همان چیزى است که در قرآن مجید در آیات متعدّدى به آن اشاره شده است.
در یکجا مىفرماید: «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِیلِ وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بایَعْتُمْ بِهِ وَ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ»، خداوند از مؤمنان جانها و اموالشان را خریدارى کرده که (در برابرش) بهشت براى آنان باشد (به این گونه که:) در راه خدا پیکار مىکنند، مىکشند و کشته مىشوند این
وعده حقى است بر او که در تورات و انجیل و قرآن آمده است و چه کسى از خدا به عهدش وفادارتر است، پس بشارت باد بر شما به داد و ستدى که با خدا کردهاید! و این است آن پیروزى بزرگ.»(5)
این آیه- که داد و ستد معنوى و الهى انسانها را، با خدا به زیباترین بیانى شرح داده و مشتمل بر ده تأکید است- گرچه در مورد جهاد وارد شده، ولى به یک معنا همه زندگى انسانها را شامل مىشود، چرا که جهاد بخش مهمّى از این زندگى است و اصول حاکم بر آن شامل سایر کارهاى معنوى و الهى نیز مىشود.
شبیه همین معنا، در سوره صفّ آیه ده تا دوازده نیز آمده است، مىفرماید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلى تِجارَةٍ تُنْجِیکُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِیمٍ» اى کسانى که ایمان آوردهاید! آیا شما را به تجارتى راهنمایى کنم که شما را از عذاب دردناک رهایى مىبخشد؟! …»
راستى چه تجارتى پرسودتر و عاقلانهتر از این تجارت است که از یک سو، طرف معامله انسان خداى کریم و غفور و رحیم باشد و از سوى دیگر، خداوند متاع فانى و زوالپذیرى که بهر حال از دست انسان مىرود از او بپذیرد و از سوى سوم گرانبهاترین و پایدارترین متاع پرارزشى را در برابر آن مرحمت کند!!
در چهارمین توصیه، دنیا را به منزلگاهى تشبیه مىکند که قافلهاى در آن فرود آمده تا ساعتى بیاساید سپس از آن کوچ کند، در حالى که راه بسیار دور و درازى در پیش داشته باشد و قافله سالار نیز، او را براى یک سفر سریع آماده مىسازد.مىفرماید: (از این منزلگاه دنیا) کوچ کنید! که به شدّت براى کوچ دادن شما، اقدام شده است» و ترحّلوا(6) فقد جدّ(7) بکم.
اشاره به اینکه: مسافرت از این دنیا، مطلب شوخى و آسانى نیست، بلکه سخت و جدّى است، چرا که تمام عوامل درونى و برونى ما فریاد «کوچ کنید!» را برآوردهاند، قواى درونى به سرعت تحلیل مىرود، و عوامل بیرونى به فرسودگى نیروهاى جسمانى کمک مىکند، آفات، بلا و حوادث غیر منتظره و انواع بیمارىها نیز، آن را تشدید مىکند، و همه با زبان حال مىگویند: «کوچ کردن شما جدّى و شدید است».
در پنجمین دستور فرمان آماده باش مىدهد و مىگوید: «آماده مرگ باشید که بر شما سایه افکنده است» و استعدّوا للموت فقد أظلّکم
یک قافلهسالار بیدار و آگاه، هنگامى که احساس مىکند سفرى طولانى و پر مخاطره در پیش است، به اهل قافله هشدار مىدهد که خود را تا آنجا که مىتوانند آماده سازند و وسایل لازم را تهیّه کنند!
بدیهى است منظور از استعداد و آمادگى براى مرگ این نیست که انسان دست از تلاش و کوشش بردارد و دنیا را رها سازد و در کنج خانه در انتظار مرگ بنشیند، بلکه منظور فراهم ساختن اعمال صالح بیشتر و بهتر و تهذیب نفس و تحصیل فضایل اخلاقى و تهیه «باقیات صالحات» است، و به تعبیر دیگر: «فراهم ساختن تمام امورى که در زندگى جاویدان آخرت به درد انسان مىخورد.»
جمله «فقد أظلّکم» (بر شما سایه افکنده است) اشاره به نزدیکى آن است، زیرا تنها اشیاى نزدیک است که بر انسان سایه مىافکند.
در واقع میان انسان و مرگ هیچ فاصلهاى نیست، گاه یک انسان قوىّ و نیرومند و سالم در یک حادثه ناگوار، در چند لحظه مبدّل به یک مشت استخوان و گوشت متلاشى شده مىگردد و گاه یک انسان پیر و ناتوان، یا نیرومند و جوان، با یک سکته قلبى و مغزى که عوامل زیادى نمىخواهد در چند لحظه چنان با دنیا وداع مىگوید
که گویى هرگز اهل این دنیا نبوده است، گاه یک لقمه نان یا یک جرعه آب، گلوگیر مىشود و انسان را خفه مىکند و گاه یک غذاى نامناسب انسان را مسموم کرده و از پاى درمىآورد، و اگر حالت غفلت عمومى- که خداوند طبق مصالحى بر انسانها مسلّط ساخته است- نبود هیچ انسانى نمىتوانست لحظهاى آرامش داشته باشد.
امام علیه السّلام در ششمین و آخرین دستور این بخش از خطبه، به نکته مهمّ دیگرى اشاره کرده و دستورات گذشته را با آن تکمیل مىکند، مىفرماید: «از کسانى باشید که آنها را بانگ زدند و بیدار شدند و دانستند که دنیا، سراى ابدى آنان نیست، لذا آن را با سراى آخرت مبادله کردند» (و کونوا قوما صیح بهم فانتبهوا، و علموا أنّ الدُّنیا لیست لهم بدار فاستبدلوا)(8)
چه کسى فریاد مىزند و مردم دنیا را از خواب غفلت بیدار مىکند، تا آماده کوچ کردن شوند؟ آیا همان ملکى است که در روایت امام باقر علیه السّلام و در دیوان منسوب به امیر مؤمنان على علیه السّلام به آن اشاره شده است:
«له ملک ینادی کلّ یوم!
لدوا للموت و ابنوا للخراب!»
«او فرشتهاى دارد که همه روز فریاد مىکند بزایید براى مردن! و بنا کنید براى خراب شدن!(9)»
یا این که منادى همان عوامل درونى و برونى بدن انسان است که موجب فساد و
ویرانى تدریجى، یا ناگهانى آن مىشود و با زبان حال فریاد مىزند: «آماده کوچ کردن باشید!»
در این زمینه اشعار جالب دیگرى در دیوان منسوب به آن حضرت نیز آمده است که دریغ دانستیم از ذکر آن صرفنظر کنیم، مىفرماید:
إلى م تجّر أذیال التّصابی
و شیبک قد نضا برد الشّباب
بلال الشّیب فی فودیک نادى
بأعلى الصّوت حیّ على الذّهاب
خلقت من التّراب و عن قریب
تغیب تحت أطباق التّراب
طمعت إقامة فی دار ظعن
فلا تطمع فرجلک فی الرّکاب
و أرخیت الحجاب فسوف یأتی
رسول لیس یحجب بالحجاب
أعامر قصرک المرفوع؟ أقصر!
فإنّک ساکن القبر الخراب!
تا کى دامن عشقها را مىکشى
در حالى که پیرى تو، طراوت جوانى را از بین برده است.
بلال پیرى در دو طرف سر تو، بانگ اذان برداشته
و با بلندترین صدا «بشتاب براى رفتن» را سر داده است.
تو از خاک آفریده شدهاى و بزودى
در زیر طبقات خاک پنهان خواهى شد.
تو طمع دارى در سراى موقّت اقامت گزینى
در این کار طمع نکن، پاى تو در رکاب است.
تو گرداگرد خود حجاب و مانعى ایجاد کردهاى ولى بزودى
فرستادهاى مىآید که هیچ حجابى مانع او نیست.
آیا قصر بلند خود را مرمّت مىکنى؟ کوتاه کن!
چرا که بزودى ساکن قبر ویران خواهى شد!(10)
در پایان این دستورات شش گانه که همه ناظر به ناپایدارى دنیا و لزوم آمادگى براى سفر آخرت است امام علیه السّلام سخنى بیان فرموده که به منزله دلیل و برهان براى
سخنان قبل است مىفرماید: «اینها همه به خاطر آن است که خداوند سبحان شما را بیهوده نیافریده و بىهدف رها نکرده است» (فإنّ اللّه سبحانه لم یخلقکم عبثا، و لم یترککم سدى(11)).
این گفتار در حقیقت اشاره به برهان معروف معاد (برهان حکمت) است که مىگوید: اگر هدف آفرینش انسان، همین زندگى چند روزه و خور و خواب در آن باشد، هدف بیهودهاى خواهد بود، این آفرینش عظیم، این آسمان و زمین با این همه عجایب و شگفتىها، این ساختمان عجیب انسان با آن همه ظرافتها و دقّتها، ممکن نیست براى هدفى این چنین بىارزش بوده باشد، تمام قراین موجود در جهان آفرینش انسان و جهان، گواهى مىدهد که هدف بزرگى در آفرینش او بوده است؛ و خداوند حکیم براى آن هدف مهم انسان و جهان را آفریده است و آن هدف، چیزى جز تکامل معنوى انسانها و قرب الى اللّه و زندگى مملوّ از سعادت در سراى جاویدان نیست.
بخش دوم
و ما بین أحدکم و بین الجنّة أو النّار إلّا الموت أن ینزل به. و إنّ غایة تنقصها اللّحظة، و تهدمها السّاعة، لجدیرة بقصر المدّة. و إنّ غائبا یحدوه الجدیدان: اللّیل و النّهار، لحرىّ بسرعة الأوبة. و إنّ قادما یقدم بالفوز أو الشّقوة لمستحقّ لأفضل العدّة. فتزوّدوا فی الدّنیا، من الدّنیا، ما تحرزون [تجوزون] به أنفسکم غدا.
ترجمه
میان شما و بهشت و دوزخ، فاصلهاى جز فرا رسیدن مرگ نیست. و مسلّما مقصدى که گذشتن لحظات، فاصله آن را مىکاهد، و عبور ساعتها آن فاصله را نابود مىکند، سزاوار است که بسیار کوتاه باشد. و امر غایبى که (اشاره به سرآمد زندگى است) گذشت شب و روز، آن را به پیش مىراند، سزاوار است به سرعت فرا رسد. و مسافرى که به زودى با سعادت و خوشبختى یا با شقاوت و بدبختى فرا مىرسد باید بهترین آمادگى را براى استقبال از او داشت، حال که چنین است در این جهان، از این جهان، براى خود زاد و توشهاى برگیرید که فرداى قیامت خود را با آن حفظ کنید.
شرح و تفسیر
تا مىتوانید توشه برگیرید
در ادامه بحث گذشته، امام علیه السّلام در این بخش از خطبه، اشاره به سه نکته دیگر مىکند که مکمّل دستورات شش گانه پیشین است.
نخست هشدار مىدهد که: «میان شما و بهشت و دوزخ فاصلهاى جز فرا رسیدن مرگ نیست» (و ما بین أحدکم و بین الجنّة أو النّار إلّا الموت أن ینزل به).
اشاره به این که اگر به شما هشدار دادم که آماده مرگ شوید و با اعمال صالح، بر اجل خود پیشى بگیرید به خاطر این است که فاصله میان شما، و بهشت و دوزخ، بسیار کوتاه است، در یک لحظه مرگ فرا مىرسد و خود را در میان بهشت یا دوزخ (به تناسب اعمالتان) مىبینید.
آنها که آگاه و بیدارند کوتاهى این فاصله را به خوبى درک مىکنند و به مقتضاى «اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ»(12) آن را از نظر زمانى، نزدیک مىبینند و به مقتضاى «إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیداً وَ نَراهُ قَرِیباً»(13) آن را از نظر مکان نیز، نزدیک مشاهده مىکنند.
بدیهى است این سخن اشاره به قیامت صغرا است نه قیامت کبرا، توضیح این که،
انسانها داراى دو قیامتند: 1- قیامت کبرا که تمامى اوّلین و آخرین، در یک زمان معیّن در صحنه محشر حضور مىیابند و به حساب همه انسانها رسیدگى مىشود، نیکوکاران مشمول عنایات حقّ و برخوردار از بهشتبرین مىشوند و بدکاران به کیفر اعمالشان راهى دوزخ مىشوند.
2- قیامت صغرا که با مرگ هر کس فرا مىرسد، رابطه او با دنیا قطع شده، پرونده اعمال بسته مىشود و نشانههاى رحمت، یا عذاب الهى آشکار مىگردد و قبر، باغى از باغهاى بهشت یا حفرهاى از حفرهاى دوزخ مىشود.
همانگونه که در حدیثى از امام صادق علیه السّلام مىخوانیم:«إنّ للقبر کلاما فى کلّ یوم یقول: أنا بیت الغربة … أنا روضة من ریاض الجنّة أو حفرة من حفر النّار، قبر همه روز سخنى دارد و سخنش این است: من خانه غربتم … من باغى از باغهاى بهشت، یا حفرهاى از حفرههاى آتشم!»(14)
البته این بهشت و دوزخ، بهشت و دوزخ برزخى است نه بهشت و دوزخ قیامتى.
بهر حال، امام علیه السّلام در این قسمت از خطبه، از نزدیک بودن قیامت و پاداش و کیفر خبر مىدهد هر چند دنیاپرستان محجوب، آن را دور مىدانند.
سپس در دومین جمله از این فراز، امام علیه السّلام به نکته مهمى اشاره مىکند که نشان مىدهد مرگ که دریچه بهشت و دوزخ است از آدمى چندان دور نیست هر چند غالب مردم از آن غافلند، مىفرماید: «مقصدى که گذشتن لحظات، فاصله آن را مىکاهد، و عبور ساعتها، آن فاصله را نابود مىکند، سزاوار است که بسیار کوتاه باشد.» و إنّ غایة تنقصها اللّحظة، و تهدمها السّاعة، لجدیرة بقصر المدّة.
منظور از «غایت» در اینجا همان عمر آدمى یا پایان عمر است که لحظه به لحظه، از آن کاسته مىشود و گذشت هر ساعتى، بخشى از آن را ویران مىکند، چرا که مجموع عمر، ترکیبى از ساعات و لحظههاست.
این همان حقیقتى است که در سوره «و العصر» به آن اشاره شده و مىفرماید:«إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ»؛ هر انسانى گرفتار خسران است. (و چه بخواهد یا نخواهد سرمایه عمر را تدریجا از کف مىدهد).»
و نیز همان حقیقتى است، که در یکى از کلمات قصار، به آن اشاره شده: «نفس المرء خطاه إلى أجله، هر نفسى که انسان مىکشد یک گام به مرگ نزدیکتر مىشود.»(15) چرا که قلب و مغز و اعضاى هر انسانى استعداد معیّنى براى زیستن
دارد که اگر هیچ مانعى بر سر راه او پیدا نشود و هیچ بیمارى، عمر او را کوتاه نسازد، لحظهاى فرا مىرسد که مانند شمعى که مواد قابل اشتعالش پایان گرفته، خاموش مىشود.
راستى عجیب است، اگر به انسانى بگویند تمام عمرت را با چه چیز حاضرى مبادله کنى؟ مىگوید با هیچ چیز، ولى لحظهها و ساعات را مفت و رایگان از دست مىدهد، در حالى که مجموعه عمر چیزى جز ترکیب همان لحظهها و ساعات نیست.
در اینجا سزاوار است اشاره به داستان زیبا و گویایى کنیم که یکى از بزرگان فقها، مرحوم «محقّق نراقى» در کتاب طنزآمیز و پندآموز خود به نام «طاقدیس»- که تمام آن در لباس شعر است- آورده است.
او مىگوید: «یک نفر «طرّار» به سراغ دکّان بقّالى رفت و از او قیمت گردو را سئوال کرد او در پاسخ گفت: هر هزار گردو به ده درهم است. سؤال کرد: قیمت صد عدد چه مقدار است؟ گفت: پیدا است یک درهم، سراغ قیمت ده عدد را گرفت گفت:معلوم است یک دهم درهم، سرانجام قیمت یک گردو را سئوال کرد؟ گفت: قیمتى ندارد. مرد طرّار گفت: اگر قیمتى ندارد یک عدد به من عطا کن! صاحب دکّان بى گفتگو یک عدد گردو به او داد. او برگشت و یکى دیگر تقاضا کرد باز صاحب دکّان یک گردو به او داد. بار سوم که تقاضاى خود را تکرار نمود، بقّال متوجّه شد، گفت: تو کجایى هستى؟ گفت اهل فلان جا، گفت: اى طرّار حقّهباز! دیگرى را فریب ده (مىخواهى سرمایه مرا با این حیله و نیرنگ از چنگ من به درآورى، من هرگز فریب تو را نخواهم خورد).»
سپس مىافزاید: «اگر از عمر ما چهل سال باقى مانده باشد، کسى بگوید این چهل سال را با چه معامله مىکنى، مىگوییم تمام دنیا را به ما بدهى قیمت آن نخواهد بود
گر دهى صد ملک بىتشویش را
مىفروشم کى حیات خویش را!
ولى این انسان نادان این عمر عزیز را که از ماه و سال و روزها تشکیل یافته تدریجا مفت و رایگان از دست مىدهد
لیکن این کودن ببین بىقیل و قال
مىدهد مفت از کف خود ماه و سال
اى دو صد حیف از چنین گنج نهان
کان ز دست ما برون شد ناگهان.»
در سومین جمله، همان معنا را با تعبیر زیباى دیگر تکمیل کرده، مىفرماید: «آن امر غایبى که گذشت شب و روز آن را به پیش مىراند سزاوار است به سرعت فرا رسد!» (و إنّ غائبا یحدوه(16) الجدیدان: اللّیل و النّهار، لحرىّ بسرعة الأوبة)(17)
منظور از «غایب» در اینجا اجل و سرآمد زندگى است، که گویى همچون شتر سریع السّیرى از آینده به سوى انسانها در حرکت است و شب و روز، همچون دو ساربان، براى سرعت حرکت این حیوان، به خواندن آواز معروف «حدا» مشغولند.بدیهى است چنین شترى به سرعت به سوى انسان بازمىگردد و بر در خانه او زانو مىزند.
تعبیر به «جدیدان» به عنوان کنایه از شب و روز، به خاطر آن است که دائما نو مىشوند و یکى جانشین دیگرى مىگردد.
و تعبیر «أوبه» که به معناى بازگشت است در مورد اجل و سرآمد زندگى، از این نظر است که بنا به تصریح قرآن و دلایل حسّى و یقینى، انسان در آغاز، مادّه بى جانى بیش نبود، سپس لباس حیات بر تن پوشید، و باز هم به سوى مرگ مىشتابد، و دگر بار در قیامت به فرمان خدا زنده مىشود: «کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ کُنْتُمْ أَمْواتاً»
«فَأَحْیاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ»؛ چگونه به خدا کافر مىشوید! در حالى که شما مرده (و جسم بىروحى) بودید، او شما را زنده کرد، سپس شما را مىمیراند و بار دیگر شما را زنده مىکند، سپس به سوى او بازگردانده مىشوید.(18)
شبیه همین معنا به تعبیر بسیار روشنى در کلمات قصار آمده است، مىفرماید:«إذا کنت فی إدبار و الموت فی إقبال فما أسرع الملتقى، هنگامى که تو در بازگشت (عمر) هستى و مرگ به جلو مىآید چه زود ملاقات صورت مىگیرد.»(19)
جمعى از شارحان «نهجالبلاغه» احتمال دادهاند که: منظور از «غایب» در جمله بالا انسان باشد زیرا از وطن اصلى و منزل حقیقى خود که باید به آن بازگردد، یعنى سراى آخرت دور مانده و غایب شده است، و شب و روز این انسان را با سرعت به سوى منزلگاه اصلى مىراند، و به همین دلیل به زودى به آن باز مىگردد.
این تفسیر با جمله «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» که نشان مىدهد: «ما از سوى او آمدهایم و به سوى او بازمىگردیم» و با جمله دیگرى از امیر مؤمنان على علیه السّلام در وصیّتنامه تاریخىاش به امام مجتبى علیه السّلام که مىفرماید: «و اعلم یا بنىّ أنّ من کانت مطیَّته اللَّیل و النَّهار، فإنَّه یسار به و إن کان واقفا، و یقطع المسافة و إن کان مقیما وادعا، فرزندم بدان! آن کس که مرکبش شب و روز است، دائما در حرکت است هر چند خود را ساکن مىپندارد، و همواره قطع مسافت مىکند گر چه ظاهرا ایستاده و متوقّف است»(20)، هماهنگ است.
ولى آنچه این تفسیر را از نظر دور مىکند، این است که تعبیر «غایب» از انسان، نیازمند به تکلّف است در حالى که این تعبیر درباره مرگ و سرآمد زندگى، بسیار به ذهن نزدیک است.
در چهارمین جمله که این بحث را تکمیل مىکند مىفرماید: «مسافرى که با
سعادت و خوشبختى یا با شقاوت و بدبختى فرا مىرسد باید بهترین آمادگى را براى استقبال از او داشت» و إنّ قادما یقدم بالفوز أو الشّقوة لمستحقّ لأفضل العدّة
روشن است که منظور از «قادم» در این جمله، انسان است که همچون مسافرى از منزلگاه دنیا، به سوى سراى جاودان در حرکت است و رهآوردى که با خود دارد، یا سعادت است یا شقاوت. چه بهتر که بهترین زاد و توشه را با خود برگیرد، تا بتواند در آن سرا سعادتمند وارد شود.
در واقع انسانها همچون مسافرانى هستند، که سفر درازى را در پیش دارند اگر زاد و توشه خوبى همراه داشته باشند، سلامت خود را در طول سفر حفظ کرده و پر نشاط و با طراوت به مقصد مىرسند، و اگر زاد و توشه بدى با خود داشته باشند بیمار و رنجور و ناتوان و بدبخت، وارد آن سرا مىشوند.
جمعى از شارحان «قادم» را نیز به معناى مرگ و سرآمد عمر، تفسیر کردهاند که یا با پیام سعادت وارد مىشود یا خبر ناگوار شقاوت، و طبعا براى ورود او باید بهترین آمادگى را داشت.
این تفسیر از آن جهت که هماهنگ با مفهوم جمله قبل (و إنّ غائبا …) مىباشد، ترجیح دارد.
منظور از «أفضل العّدة» (برترین آمادگى) همان فراهم ساختن زاد و توشه تقوا است که در «قرآن مجید» به عنوان «خیر الزّاد» معرفى شده است «وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوى»(3)
به همین دلیل، امام علیه السّلام در آخرین جمله این فراز، به عنوان یک نتیجهگیرى چنین مىفرماید: «حال که چنین است در این جهان، از این جهان، براى خود زاد و توشهاى برگیرید که فرداى قیامت خود را با آن حفظ کنید.» فتزوّدوا فی الدّنیا من الدّنیا ما تحرزون به أنفسکم غدا
امام علیه السّلام تعبیر بسیار جالبى در این عبارت فرموده، مىفرماید: در دنیا، از خود دنیا، براى آخرت زاد و توشه برگیرید. اشاره به اینکه مواهب این جهان مادّى مىتواند در عالم آخرت که مملوّ از معنویّت است کارساز باشد، آن هم در صورتى ممکن است که انسان از وجود خود، در دنیا بهره گیرد، و پیش از آنکه از جهان چشم بربندد، زاد و توشه لازم را فراهم سازد، و همان گونه که زاد و توشه مسافر در دنیا، او را از خطر گرسنگى و مرگ حفظ مىکند، زاد و توشه تقوا نیز، انسان را در قیامت از خطرات محشر و عذاب الهى نگاه مىدارد.
در احادیث اسلامى نیز بر این معنا تأکید شده است، در حدیثى از امام «على بن ابى طالب» علیه السّلام تقوا به عنوان حرز مؤمن معرفى شده، مىفرماید: (التّقوى حرز لمن عمل بها)(21) و در جایى دیگر، تقوا را به عنوان یک «دژ محکم» و «حصن حصین» معرفى فرموده، مىفرماید:(التّقوى حصن حصین لمن لجأ إلیها)(22) و در جاى دیگر، به عنوان «سپر محکم» ذکر فرموده است. مىفرماید:(إلجأوا إلى التّقوى فإنّه جنّة منیعة)(23)
بخش سوم
فاتّقى عبد ربّه، نصح نفسه، و قدّم توبته، و غلب شهوته، فإنّ أجله مستور عنه، و أمله خادع له، و الشّیطان موکّل به، یزیّن له المعصیة لیرکبها، و یمنّیه التّوبة لیسوّفها، إذا هجمت منیّته علیه أغفل ما یکون عنها، فیا لها حسرة على کلّ ذی غفلة أن یکون عمره علیه حجّة، و أن تؤدّیه أیّامه إلى الشّقوة! نسأل اللّه سبحانه أن یجعلنا و إیّاکم ممّن لا تبطره نعمة و لا تقصّر [تقتصروا] به عن طاعة ربّه غایة، و لا تحلّ به بعد الموت ندامة و لا کابة.
ترجمه
بنده باید از پروردگارش بترسد! خویشتن را اندرز دهد، توبه را مقدّم دارد، و بر شهوات خود چیره شود، زیرا مرگ او، از نظرش پنهان است و آرزویش او را فریب مىدهد، شیطان همواره مراقب اوست و گناه را در نظرش جلوه مىدهد، تا مرتکب شود، و او را در آرزوى توبه نگه مىدارد، تا آن را به تأخیر اندازد و هنگامى که مرگ بر او هجوم مىآورد در غافلترین حالت باشد! اى واى بر انسان غافلى که عمرش حجتى بر ضدّ اوست! (و در قیامت گواهى مىدهد که همه امکانات در اختیار او بود امّا از آن بهره نگرفت) و واى به حال انسانى که روزگارش (که باید سرچشمه سعادت او شود) او را به شقاوت کشاند! از خداوند سبحان مىخواهیم که ما و شما را از کسانى قرار دهد که هیچ نعمتى آنان را مست و مغرور نمىسازد و هیچ هدفى آنها را
از اطاعت فرمان پروردگار باز نمىدارد و بعد از فرا رسیدن مرگ، پشیمانى و اندوه به آنان روى نمىآورد.
شرح و تفسیر
واى بر انسانهاى غافل!
امام علیه السّلام در این بخش که در واقع نتیجهگیرى از بخشهاى گذشته است و با «فاء» تفریع شروع مىشود مىفرماید: «بنده باید از پروردگارش بترسد، خویشتن را اندرز دهد، توبه را مقدّم دارد، و بر شهوات خود چیره شود» (فاتّقى عبد ربّه، نصح نفسه، و قدّم توبته، و غلب شهوته).(24)
امام در جمله اوّل، دستور به تقوا مىدهد که در واقع توضیحى است براى جمله «فتزوّدوا فی الدّنیا» که قبلا آمده بود، زیرا مىدانیم بهترین زاد و توشهها زاد و توشه تقواست. و روى عنوان عبودیّت که انگیزه تقوا است تکیه مىکند و بعد از ذکر این اجمال، به تفصیل آن، در سه جمله مىپردازد: نخست اندرز دادن خویش و به دنبال آن توبه کردن و سرانجام بر شهوات غالب شدن که مجموعا یک نسخه کامل براى سعادت انسانهاست، انسانى که از اندرز خویش غافل شود به سراغ توبه و جبران گذشته نمىافتد و چنین انسانى مغلوب شهوات مىشود.
سپس اشاره به مطلبى مىکند که در حقیقت دلیلى است براى آنچه در جمله قبل آمده، مىفرماید: «زیرا مرگ انسان، از نظرش پنهان است (ناگهان فرا مىرسد در حالى که توبه نکرده و از اسارت شهوات رهایى نیافته) و آرزویش وى را فریب مىدهد، شیطان همواره مراقب اوست، گناه را در نظرش جلوه مىدهد تا مرتکب شود، و او را در آرزوى توبه نگه مىدارد، تا آن را به تأخیر اندازد و هنگامى که مرگ
بر او هجوم مىآورد در غافلترین حالت باشد!» (فإنّ أجله مستور عنه، و أمله خادع له، و الشّیطان موکّل به، یزیّن له المعصیة لیرکبها، و یمنّیه التّوبة لیسوّفها(25)، إذا هجمت منیّته علیه أغفل ما یکون عنها).
با توجّه به اینکه «أغفل ما یکون عنها» در مقام بیان حال است، مجموع جمله چنین معنا مىدهد که: «هنگام هجوم مرگ، چنین انسانى که اسیر شهوات، آرزوها و شیطان است، در غافلترین حالات به سر مىبرد، و هنگامى چشم باز مىکند که کار از کار گذشته است و در آغوش اجل قرار گرفته است.»
این احتمال نیز وجود دارد که «اذا» معناى شرطیّت نداشته باشد و «اذا» ى «مفاجات» باشد و آنگاه مفهوم جمله چنین مىشود: «ناگهان مرگ او فرا مىرسد، در حالى که در غافلترین حالات است» البتّه نتیجه هر دو تعبیر یکى است و آن فرا رسیدن مرگ، بدون هیچ گونه آمادگى است.
در ادامه این سخن امام علیه السّلام مىفرماید: «اى واى بر انسان غافلى که عمرش دلیلى بر ضدّ او است (و در قیامت گواهى مىدهد که همه امکانات در اختیار او بود امّا از آن بهره نگرفت) و واى به حال انسانى که روزگارش (که باید سرچشمه سعادت او شود) او را به شقاوت کشاند!» (فیا لها حسرة على کلّ ذی غفلة أن یکون عمره علیه حجّة، و أن تؤدّیه أیّامه إلى الشّقوة!)
آرى سرمایهاى عظیمتر و پر برکتتر از ساعات و ایّام عمر انسان وجود ندارد، سرمایهاى است که گاه بهرهگیرى از یک ساعت آن، مىتواند انسان را از پستترین حالات به اوج عظمت برساند و همچون «حرّ بن یزید ریاحى» از صفت اشقیا درآید و در صفوف بهترین صالحان و شهیدان جاى گیرد، یا اینکه در لحظهاى، ضربهاى بر
پیکر کفر وارد سازد که پاداشش برتر از عبادت جنّ و انس باشد (همانگونه که درباره امیر مؤمنان على علیه السّلام در روز تاریخى احزاب آمده است) و یا شبى از آن را در بستر به سر برد، در حالى که بالاترین معامله را با خدا کرده باشد (آنگونه که در «لیلة المبیت» واقع شد).
چنین عمرى که ساعات و لحظاتش این قدر گرانبها است اگر دهها سال آن، در اختیار انسان قرار گیرد و کمترین بهرهاى از آن بر ندارد، آیا حسرتبار و اسفانگیز نیست و همین است که امام علیه السّلام در جملههاى بالا به خاطر آن تأسّف مىخورد.
در پایان، امام علیه السّلام با یک دعاى بسیار پرمعنا و آموزنده، خطبه را پایان مىدهد، مىفرماید: «از خداوند سبحان مىخواهیم که ما و شما را از کسانى قرار دهد که هیچ نعمتى آنان را مست و مغرور نمىسازد، و هیچ هدفى آنها را از اطاعت فرمان پروردگار بازنمىدارد، و بعد از فرا رسیدن مرگ، پشیمانى و اندوه به آنان روى نمىآورد» (نسأل اللّه سبحانه أن یجعلنا و إیّاکم ممّن لا تبطره(26) نعمة و لا تقصّر به عن طاعة ربّه غایة، و لا تحلّ به بعد الموت ندامة و لا کابة)(27)
امام علیه السّلام در این سه جمله- که در مقام دعا ذکر کرده- سه درس دیگر به همگان مىدهد، نخست اینکه: مراقب باشید نعمتهاى الهى شما را مست و مغرور نکند، دیگر اینکه: مواظب باشید، اهداف مادّى شما را از اطاعت خدا باز ندارد، سوم اینکه:کارى کنید که اگر مرگتان فرا رسد، نادم و پشیمان و اندوهناک نباشید و آمادگى کافى براى آن به دست آورده باشید!
نکتهها
1- فلسفه پنهان بودن مرگ
در این خطبه اشارهاى به مسأله پنهان بودن مرگ شده است (فإنّ أجله مستور عنه) و این یکى از رازهاى مهمّ خلقت است، هیچ کس نمىداند یک ساعت دیگر زنده است یا در صف مردگان؟ امروز «مخبر» است و فردا «خبر»، امروز در مجلس یاد بود دوستش شرکت مىکند، و فردا دوستان دیگر در مجلس یاد بود او هستند. بى شکّ اگر پایان عمر هر کس بر او روشن بود سرچشمه مفاسد بىشمارى مىشد که «امام صادق علیه السّلام» در توحید معروف «مفضّل» به آن اشاره فرموده، مىگوید:
«اى مفضّل! درباره مخفى بودن مدّت حیات انسان، بیندیش! اگر انسان مقدار عمر خود را مىدانست (از دو حال خارج نبود) اگر عمرش کوتاه بود، همان مقدار از عمر به خاطر انتظار مرگ بر او گوارا نبود، بلکه به کسى مىماند که دارایىاش به پایان رسیده و پیوسته احساس فقر مىکند و در ترس و وحشت است. این در حالى است که فناى عمر از فناى مال مهمتر مىباشد، زیرا مال جانشین دارد امّا عمر جانشینى ندارد. و اگر عمر او طولانى بود و از آن آگاه مىشد، احساس امنیّت و بقا مىکرد و غرق معاصى و گناهان مىگردید، به این امید که بهره کافى از شهوات ببرد و هنگامى که پایان عمرش نزدیک مىشود، به توبه بنشیند. این چیزى است که خداوند از بندگانش نمىپسندد (به همین دلیل مدّت عمر را پنهان نگه داشت تا بندگانش همیشه در میان خوف و رجا باشند، همان حالتى که از یک سو به انسان آرامش مىدهد و از سوى دیگر هشدار و سبب تکامل او مىگردد)»(28)
2- فریب آرزوها را نخورید
امام علیه السّلام در جمله دیگرى به فریب آرزوها اشاره فرموده و مىگوید: (و أمله خادع له)
چرا و چگونه آرزوها انسان را فریب مىدهد و بهترین ساعات عمر او را در پندارها و خیالات واهى سپرى مىکند؟!
به خاطر اینکه دامنه آرزوها هرگز محدود نیست. بسیارى هستند که گمان مىکنند اگر خانه کوچک محقّرى در تملّک آنها در آید براى همیشه از نظر مسکن آسوده خاطر خواهند بود، ولى چیزى نمىگذرد که خانه کوچک را بر خود تنگ مىبینند. و اگر به خانه وسیعترى برسند باز آن را محدود و ناکافى مىپندارند. دیده شده است افرادى خانهها و قصرهاى متعدّد داشتهاند ولى باز عطش درونى آنها فرو ننشسته و آرزوهاى خانههاى بیشتر و قصرهایى مجلّلتر داشتهاند، روحیّه آنان طبق آن تعبیر معروف است که: «اگر اقلیمهاى هفتگانه را به پادشاهى بدهند باز در بند این است، که چنگ به آسمانها بیندازد و اقلیم دیگرى بر آن بیافزاید.»
این تنها در مورد مسکن بود، در مورد سایر مواهب زندگى مادّى نیز، عینا همین است! این آرزوهاى دور و دراز و بىانتها، صاحبان خود را لحظهاى راحت نمىگذارد و تمام نیروهاى آنها را به خود جذب مىکند، در حالى که همه آنها انبوهى از پندارها است و این همان چیزى است که امام علیه السّلام از آن تعبیر به «خدعه» و «نیرنگ آرزو» کرده است.
3- تزیین کردن شیطان!
از نکات مهمّى که در خطبه بالا به آن اشاره شده، زینت بخشیدن معاصى به وسیله شیطان است که در آیات قرآنى نیز به آن اشاره شده، در آیه چهل و سه سوره
«انعام» درباره گروهى از امّتهاى پیشین مىخوانیم: «وَ لکِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ ما کانُوا یَعْمَلُونَ»، لیکن دلهاى آنها قساوت پیدا کرد و شیطان کارهایى را که مىکردند براى آنان زینت داد» و در سوره «حجر» از قول خود شیطان مىخوانیم که وقتى از درگاه خداوند مطرود شد و کمر به دشمنى فرزندان آدم و گمراه ساختن آنها بست، چنین گفت: «لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ إِلَّا عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ»، من (لذّات مادّى را) در زمین، در نظر آنها زینت مىدهم، همگى را گمراه خواهم ساخت مگر بندگان مخلصت را(29)».
این تزیین شیطانى، از طرق مختلفى صورت مىگیرد: گاه از طریق آرزوهاى دور و دراز یا پندارهاى باطل! و گاه از طریق وسوسه لذّات زودگذر و شیرینىهاى ظاهرى که در بعضى از گناهان وجود دارد، و دقیقا امتحان انسانها از همین جا شروع مىشود که چگونه پردههاى پندار و پیرایه آرزوهاى زودگذر را بدرند و به لذّتهاى ظاهرى- که همانند عسل مسمومى، در کام روح انسان، شیرینى موقّتى ایجاد مىکند و آنگاه امعاى درون انسان را متلاشى مىسازد- اعتنا نکنند و در حقیقت خطر مهمّ گناهان و معاصى، همین تزیینهاى شیطانى و یا تزیینهاى نفس است.
در اینجا این سؤال پیش مىآید که در بعضى از آیات قرآن، تزیین اعمال به خدا نسبت داده شده است اینگونه آیات با آیات بالا چگونه سازگار است؟
پاسخ این سؤال با توجّه به آیه چهار سوره «نمل» به خوبى روشن مىشود که مىفرماید: «إِنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ زَیَّنَّا لَهُمْ أَعْمالَهُمْ فَهُمْ یَعْمَهُونَ»، کسانى که به آخرت ایمان ندارند اعمال (بد) آنها را براى آنان زینت مىدهیم به گونهاى که سرگردان مىشوند».
این آیه به خوبى نشان مىدهد که این تزیین الهى نوعى مجازات الهى براى افراد بىایمان و منحرف است و یا به تعبیر دیگر: اعمالشان سبب مىشود که خداوند آنها را در چنگال شیطان رها سازد و از آنان حمایت نکند. به این ترتیب هر دو بخش از آیات به یک حقیقت اشاره مىکند و شاید تعبیر (و الشّیطان موکّل به، یزیّن له المعصیة لیرکبها) که در خطبه بالا آمده اشاره به همین باشد.
4- عمر انسانها حجّتى بر ضدّ آنهاست!
از تعبیرهاى پر معنایى که در خطبه بالا آمده است «حجّت بودن عمر» است.چگونه عمر انسان مىتواند حجّتى بر ضدّ او باشد؟ ظاهرا نکتهاش این است که خداوند در طول عمر انسان، به قدر کافى درسهاى عبرت به او مىدهد و حوادث بیدار کننده و هشدار دهنده را فراهم مىسازد، علاوه بر پیامهایى که به وسیله پیامبران مرسل و اوصیاى آنها براى انسان فرستاده است. از همین رو در آیه «سى و هفت» سوره «فاطر» چنین مىخوانیم: «هنگامى که فریاد دوزخیان بلند مىشود و از پیشگاه خدا تقاضا مىکنند ما را از دوزخ خارج کن و بار دیگر به دنیا بازگردان تا اعمال صالحى غیر از آنچه داشتیم انجام دهیم به آنها گفته مىشود: «أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْکُمْ ما یَتَذَکَّرُ فِیهِ مَنْ تَذَکَّرَ وَ جاءَکُمُ النَّذِیرُ»، آیا شما را به آن اندازه، عمر نبخشیدیم که هر کس اهلیّت دارد در آن متذکّر شود و آیا انذار کننده (الهى) به سراغ شما نیامد؟!»
5- غرور و مستى نعمت!
نکته دیگرى که در خطبه بالا به آن اشاره شده، حالتى است به عنوان «بطر» که به افراد کم ظرفیت به هنگام وفور نعمت دست مىدهد و در قرآن مجید به آن اشاره شده است. در آیه «چهل و هفت» سوره «انفال» مىخوانیم: «وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ خَرَجُوا»
«مِنْ دِیارِهِمْ بَطَراً وَ رِئاءَ النَّاسِ»، و مانند کسانى نباشید که از روى غرور و مستى نعمت و خودنمایى و ریاکارى در مقابل مردم، از خانههاى خود بیرون آمدند و مردم را از راه خدا باز مىداشتند».
واژه «بطر» (بر وزن نظر) همان گونه که در قبل نیز اشاره شد، در اصل به معناى شکافتن است و سپس به معناى طغیان و غرور، به خاطر فزونى نعمت- که سبب مىشود انسان پردههاى تقوا و اطاعت الهى را پاره کند- اطلاق شده است و این حالتى است که در بسیارى از صاحبان نعمت که ایمان و ظرفیت کافى براى فزونى نعمتهاى الهى را ندارند پیدا مىشود، حالتى شبیه حالت مستان پیدا مىکنند به گونهاى که قادر بر کنترل حرکات و سخنان خود نیستند: حالتى بسیار زشت و زننده و مایه ننگ و عار!
به همین دلیل در حدیثى از امیر مؤمنان على علیه السّلام مىخوانیم که فرمود:«ینبغی للعاقل أن یحترز من سکر المال و سکر القدرة و سکر العلم و سکر المدح و سکر الشّباب، انسان عاقل باید از مستى مال و مستى قدرت و مستى علم و مستى مدح مدّاحان و مستى جوانى بپرهیزد» و در پایان حدیث مىافزاید:«فإنّ لکلّ ذلک ریاحا خبیثة تسلب العقل و تستخّف الوقار، زیرا این مستىها بادهاى کثیف و آلودهاى دارد که عقل را مىرباید و وقار انسان را از بین مىبرد».(30)
آرى مستى این امور غالبا از مستى شراب سنگینتر است، چرا که مستى شراب یک شبه از بین مىرود ولى مستى این امور گاهى یک عمر، همراه انسان است!
1) سند خطبه: بخشهایى از این خطبه را «آمدى» در کتاب «غرر» و «درر» آورده و تفاوتهاى آن، با آنچه در «نهج البلاغه» آمده، نشان مىدهد که او بر منبع دیگرى دست یافته بود. «سبط بن جوزى» نیز در کتاب «تذکرة الخواص» بخشهایى از آن را آورده، به ضمیمه بخشهایى که در «نهج البلاغه» نیامده است، که آن نیز نشان مىدهد از منبع دیگرى گرفته است، شایان توجّه این که نامبرده در کتابش تصریح مىکند: تنها عباراتى از کلام «امیر مؤمنان» را ذکر مىکند که داراى اسناد متصل بوده باشد هر چند این اسناد را به خاطر اختصار حذف کرده است (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 47- 48).
2) سوره حجرات، آیه 13.
3) سوره بقره، آیه 197.
4) سوره منافقون، آیه 10.
5) سوره توبه، آیه 111.
6) «ترحّلوا» از مادّه «رحلت» به معناى مسافرت و کوچ کردن از محلّى به محل دیگر است.
7) «جدّبکم»، «جدّ» از مادّه «جدّ» به معناى سرعت در چیزى است و به معناى «اهمیّت دادن» نیز به کار مىرود و این تعبیر هنگامى که در مورد مسافرت به کار رود به معناى «سفرهاى سریع» است.
8) قراین موجود در خطبه فوق نشان مىدهد که «فاستبدلوا» به صورت فعل ماضى است درست مانند «فانتبهوا»، زیرا هر کدام از این دو به صورت نتیجه براى جمله قبل است. «انتباه» و بیدارى نتیجه فریاد بیدار باش است، و «تبدیل کردن دنیا به آخرت» نتیجه علم و آگاهى از موقعیت این دو، مىباشد. ولى با کمال تعجّب بعض از شارحان نهجالبلاغه اصرار دارند که جمله «فاستبدلوا» به صورت فعل امر خوانده شود که تفاوت زیادى را در مفهوم این جمله و جملههاى بعد ایجاد مىکند.
9) منهاج البراعة علّامه خویى، جلد 4، صفحه 399 (همین معنا در کلمات «قصار نهجالبلاغه» جمله 132 نیز وارد شده است آنجا که مىفرماید: «انّ للَّه ملکا ینادی فی کلّ یوم: لدوا للموت، و اجمعوا للفناء، و ابنوا للخراب».).
10) منهاج البراعة، جلد 4، صفحه 399.
11) «سدى» از مادّه «سدو» (بر وزن سرو) به معناى رها شده و بیهوده و بىهدف است، به همین جهت عرب به شترانى که بدون ساربان رها مىشوند و هر جا بخواهند به چرا مىروند «سدى» مىگویند و در خطبه بالا اشاره به این است که خداوند انسان را رها نساخته و بیهوده و بىهدف نیافریده است.
12) سوره قمر، آیه 1.
13) سوره معارج، آیه 6.
14) کافى جلد 3، صفحه 242.
15) کلمات قصار، جمله 74.
16) «یحدو» از مادّه «حدو» (بر وزن ضرب) و «حدا» (بر وزن دعا)، در اصل به معناى آواز خواندن براى شتران به منظور سرعت حرکت آنهاست، زیرا در میان اعراب معمول بوده که با نوعى آهنگ و صداى مخصوص در مواقعى که مىخواستند شتران را به سرعت، حرکت دهند براى آنها مىخواندند، و صحیح آن «حدا» است و در لسان عامّه «حدى» گفته مىشود.
17) «أوبه» معناى مصدرى دارد و با «إیاب» که به معناى رجوع و بازگشت است، یک مفهوم را مىرساند.
18) سوره بقره، آیه 28.
19) نهج البلاغه، کلمات قصار، کلمه 28.
20) نهج البلاغه، نامه 31.
21) غرر الحکم، حدیث 1128.
22) غرر الحکم، حدیث 1558.
23) غرر الحکم، حدیث 2553.
24) «افعالى» که در این جملههاست، گر چه به صورت ماضى آمده، لیکن معناى امر را در بردارد گویا چنان شنونده مطیع فرمان است که بدون گفتن، آنها را انجام داده است.
25) «یسوّفها» از مادّه «تسویف» به معناى امروز فردا کردن و تأخیر انداختن کارى است و در اصل از جمله «سوف افعال کذا» (بزودى این کار را انجام مىدهم) گرفته شده است.
26) «تبطر» از مادّه «بطر» (بر وزن نظر) در اصل به معناى شکافتن چیزى است و «بیطار» (دامپزشک) را نیز از این جهت «بیطار» مىگویند که بدن حیوان را با نیشتر براى معالجه مىشکافد، سپس به هر گونه طغیان و تجاوز از حدّ، در اظهار خوشحالى به هنگام روى آوردن نعمتها، اطلاق شده است و در یک تعبیر مىتوان «بطر» را به معناى مستى و غرور ناشى از نعمت، تفسیر کرد.
27) «کابه» (بر وزن خرابه) معناى مصدرى و اسم مصدرى دارد و به معناى ناراحتى و دل شکستگى از غم و اندوه است و گاه گفتهاند: «به ناراحتىهاى ناشى از اندوه که آثارش در چهره ظاهر مىشود» اطلاق مىگردد.
28) بحار الانوار، جلد 3، صفحه 83- 84 (حدیث توحید مفضّل).
29) سوره حجر، آیات 39- 40.
30) غرر الحکم، حدیث 10948.